block:2100
| ۳۵۲۶ | Q | پس فقیر آن شیخ را احوال گفت | * | عذر را با آن غرامت کرد جُفت | 
| ۳۵۲۶ | N | پس فقیر آن شیخ را احوال گفت | * | عذر را با آن غرامت کرد جفت | 
| ۳۵۲۷ | Q | مر سؤالِ شیخ را داد او جواب | * | چون جواباتِ خَضِر خوب و صواب | 
| ۳۵۲۷ | N | مر سؤال شیخ را داد او جواب | * | چون جوابات خضر خوب و صواب | 
| ۳۵۲۸ | Q | آن جواباتِ سؤالاتِ کلیم | * | کش خَضِر بنْمود از ربِّ علیم | 
| ۳۵۲۸ | N | آن جوابات سؤالات کلیم | * | کش خضر بنمود از رب علیم | 
| ۳۵۲۹ | Q | گشت مشکلهاش حل و افزون زیاد | * | از پیِ هر مشکلش مفتاح داد | 
| ۳۵۲۹ | N | گشت مشکلهاش حل و افزون زیاد | * | از پی هر مشکلش مفتاح داد | 
| ۳۵۳۰ | Q | از خضر درویش هم میراث داشت | * | در جوابِ شیخ همَّت بر گماشت | 
| ۳۵۳۰ | N | از خضر درویش هم میراث داشت | * | در جواب شیخ همت بر گماشت | 
| ۳۵۳۱ | Q | گفت راهِ اوسط ارچه حکمتست | * | لیک اوسط نیز هم با نسبتست | 
| ۳۵۳۱ | N | گفت راه اوسط ار چه حکمت است | * | لیک اوسط نیز هم با نسبت است | 
| ۳۵۳۲ | Q | آبِ جُو نسبت باُشتر هست کم | * | لیک باشد موش را آن همچو یَم | 
| ۳۵۳۲ | N | آب جو نسبت به اشتر هست کم | * | لیک باشد موش را آن همچو یم | 
| ۳۵۳۳ | Q | هر کرا باشد وظیفه چار نان | * | دو خورد یا سه خورد هست اوسط آن | 
| ۳۵۳۳ | N | هر که را باشد وظیفه چار نان | * | دو خورد یا سه خورد هست اوسط آن | 
| ۳۵۳۴ | Q | ور خورد هر چار دُور از اوسط است | * | او اسیرِ حرص مانندِ بط است | 
| ۳۵۳۴ | N | ور خورد هر چار دور از اوسط است | * | او اسیر حرص مانند بط است | 
| ۳۵۳۵ | Q | هر که او را اشتها ده نان بود | * | شش خورد میدان که اوسط آن بود | 
| ۳۵۳۵ | N | هر که او را اشتها ده نان بود | * | شش خورد میدان که اوسط آن بود | 
| ۳۵۳۶ | Q | چون مرا پنجاه نان هست اشتها | * | مر ترا شش گِرْده همدستیم نی | 
| ۳۵۳۶ | N | چون مرا پنجاه نان هست اشتهی | * | مر ترا شش گرده هم دستیم؟ نی | 
| ۳۵۳۷ | Q | تو بدَه رکعت نماز آیی ملول | * | من بپانصد در نیایم در نحول | 
| ۳۵۳۷ | N | تو به ده رکعت نماز آیی ملول | * | من به پانصد در نیایم در نحول | 
| ۳۵۳۸ | Q | آن یکی تا کعبه حافی میرود | * | وین یکی تا مسجد از خود میشود | 
| ۳۵۳۸ | N | آن یکی تا کعبه حافی میرود | * | و آن یکی تا مسجد از خود میشود | 
| ۳۵۳۹ | Q | آن یکی در پاکبازی جان بداد | * | وین یکی جان کَنْد تا یک نان بداد | 
| ۳۵۳۹ | N | آن یکی در پاکبازی جان بداد | * | وین یکی جان کند تا یک نان بداد | 
| ۳۵۴۰ | Q | این وَسَط در با نِهایت میرود | * | که مر آن را اوّل و آخِر بود | 
| ۳۵۴۰ | N | این وسط در با نهایت میرود | * | که مرا آن را اول و آخر بود | 
| ۳۵۴۱ | Q | اوّل و آخر بباید تا در آن | * | در تصوّر گنجد اوسط یا میان | 
| ۳۵۴۱ | N | اول و آخر بباید تا در آن | * | در تصور گنجد اوسط یا میان | 
| ۳۵۴۲ | Q | بینهایت چون ندارد دو طرف | * | کَیْ بود او را میانه مُنْصَرَف | 
| ۳۵۴۲ | N | بینهایت چون ندارد دو طرف | * | کی بود او را میانه منصرف | 
| ۳۵۴۳ | Q | اوّل و آخر نشانش کس نداد | * | گفت لَوْ کانَ لَهُ الْبَحْرُ مِداد | 
| ۳۵۴۳ | N | اول و آخر نشانش کس نداد | * | گفت لو کان له البحر مداد | 
| ۳۵۴۴ | Q | هفت دریا گر شود کُلّی مِداد | * | نیست مر پایان شدن را هیچ امید | 
| ۳۵۴۴ | N | هفت دریا گر شود کلی مداد | * | نیست مر پایان شدن را هیچ امید | 
| ۳۵۴۵ | Q | باغ و بیشه گر بود یک سر قلم | * | زین سخن هرگز نگردد هیچ کم | 
| ۳۵۴۵ | N | باغ و بیشه گر بود یک سر قلم | * | زین سخن هرگز نگردد هیچ کم | 
| ۳۵۴۶ | Q | آن همه حِبْر و قلم فانی شود | * | وین حدیثِ بیعدد باقی بود | 
| ۳۵۴۶ | N | آن همه حبر و قلم فانی شود | * | وین حدیث بیعدد باقی بود | 
| ۳۵۴۷ | Q | حالتِ من خواب را ماند گهی | * | خواب پندارد مر آن را گُمرهی | 
| ۳۵۴۷ | N | حالت من خواب را ماند گهی | * | خواب پندارد مر آن را گمرهی | 
| ۳۵۴۸ | Q | چشمِ من خفته دلم بیدار دان | * | شکلِ بیکارِ مرا بر کار دان | 
| ۳۵۴۸ | N | چشم من خفته دلم بیدار دان | * | شکل بیکار مرا بر کار دان | 
| ۳۵۴۹ | Q | گفت پیغامبر که عَیْنایَ تَنام | * | لا یَنامُ قَلْبی عَنْ رَبِّ الْأَنام | 
| ۳۵۴۹ | N | گفت پیغمبر که عینای تنام | * | لا ینام قلبی عن رب الأنام | 
| ۳۵۵۰ | Q | چشمِ تو بیدار و دل خفته بخواب | * | چشمِ من خفته دلم در فتحِ باب | 
| ۳۵۵۰ | N | چشم تو بیدار و دل خفته به خواب | * | چشم من خفته دلم در فتح باب | 
| ۳۵۵۱ | Q | مر دلم را پنج حسِّ دیگرست | * | حسِّ دل را هر دو عالَم مَنْظرست | 
| ۳۵۵۱ | N | مر دلم را پنج حس دیگر است | * | حس دل را هر دو عالم منظر است | 
| ۳۵۵۲ | Q | تو ز ضعفِ خود مکن در من نگاه | * | بر تو شب بر من همان شب چاشتگاه | 
| ۳۵۵۲ | N | تو ز ضعف خود مکن در من نگاه | * | بر تو شب بر من همان شب چاشتگاه | 
| ۳۵۵۳ | Q | بر تو زندان بر من آن زندان چو باغ | * | عینِ مشغولی مرا گشته فراغ | 
| ۳۵۵۳ | N | بر تو زندان بر من آن زندان چو باغ | * | عین مشغولی مرا گشته فراغ | 
| ۳۵۵۴ | Q | پای تو در گِل مرا گِل گشته گُل | * | مر ترا ماتم مرا سُور و دُهُل | 
| ۳۵۵۴ | N | پای تو در گل مرا گل گشته گل | * | مر ترا ماتم مرا سور و دهل | 
| ۳۵۵۵ | Q | در زمینم با تو ساکن در محل | * | میدوم بر چرخ هفتم چون زُحَل | 
| ۳۵۵۵ | N | در زمینم با تو ساکن در محل | * | میدوم بر چرخ هفتم چون زحل | 
| ۳۵۵۶ | Q | همنشینت من نیَم سایهٔ منست | * | برتر از اندیشهها پایهٔ منست | 
| ۳۵۵۶ | N | همنشینت من نیم سایهی من است | * | برتر از اندیشهها پایهی من است | 
| ۳۵۵۷ | Q | زانک من ز اندیشهها بگْذشتهام | * | خارجِ اندیشه پویان گشتهام | 
| ۳۵۵۷ | N | ز انکه من ز اندیشهها بگذشتهام | * | خارج اندیشه پویان گشتهام | 
| ۳۵۵۸ | Q | حاکمِ اندیشهام محکوم نی | * | زانک بَنّا حاکم آمد بر بِنا | 
| ۳۵۵۸ | N | حاکم اندیشهام محکوم نی | * | ز انکه بنا حاکم آمد بر بنا | 
| ۳۵۵۹ | Q | جملهٔ خلقان سخرهٔ اندیشهاند | * | ز آن سبب خستهدل و غمپیشهاند | 
| ۳۵۵۹ | N | جمله خلقان سخرهی اندیشهاند | * | ز آن سبب خسته دل و غم پیشهاند | 
| ۳۵۶۰ | Q | قاصدا خود را باندیشه دهم | * | چون بخواهم از میانشان بر جهم | 
| ۳۵۶۰ | N | قاصدا خود را به اندیشه دهم | * | چون بخواهم از میانشان بر جهم | 
| ۳۵۶۱ | Q | من چو مرغِ اوجم اندیشه مگس | * | کَیْ بود بر من مگس را دسترس | 
| ۳۵۶۱ | N | من چو مرغ اوجم اندیشه مگس | * | کی بود بر من مگس را دسترس | 
| ۳۵۶۲ | Q | قاصدا زیر آیم از اوجِ بلند | * | تا شکسته پایگان بر من تنند | 
| ۳۵۶۲ | N | قاصدا زیر آیم از اوج بلند | * | تا شکسته پایگان بر من تنند | 
| ۳۵۶۳ | Q | چون ملالم گیرد از سُفلی صفات | * | بر پَرم همچون طُیور الصَّافّات | 
| ۳۵۶۳ | N | چون ملالم گیرد از سفلی صفات | * | بر پرم همچون طیور الصافات | 
| ۳۵۶۴ | Q | پرِّ من رستهست هم از ذاتِ خویش | * | بر نچفسانم دو پَر من با سِریش | 
| ۳۵۶۴ | N | پر من رسته ست هم از ذات خویش | * | بر نچسبانم دو پر من با سریش | 
| ۳۵۶۵ | Q | جعفرِ طیّار را پَر جاریهست | * | جعفرِ طرّار را پَر عاریهست | 
| ۳۵۶۵ | N | جعفر طیار را پر جاریه ست | * | جعفر عیار را پر عاریه ست | 
| ۳۵۶۶ | Q | نزدِ آنکِ لَمْ یَذُقْ دعویست این | * | نزدِ سُکّانِ اُفُق معنیست این | 
| ۳۵۶۶ | N | نزد آن که لم یذق دعوی است این | * | نزد سکان افق معنی است این | 
| ۳۵۶۷ | Q | لاف و دعوی باشد این پیشِ غراب | * | دیگِ تی و پُر یکی پیشِ ذُباب | 
| ۳۵۶۷ | N | لاف و دعوی باشد این پیش غراب | * | دیگ تی و پر یکی پیش ذباب | 
| ۳۵۶۸ | Q | چونک در تو میشود لقمه گُهَر | * | تن مزن چندانک بتْوانی بخَور | 
| ۳۵۶۸ | N | چون که در تو میشود لقمه گهر | * | تن مزن چندان که بتوانی بخور | 
| ۳۵۶۹ | Q | شیخ روزی بهرِ دفعِ سُوءظن | * | در لگن قَی کرد پُر دُر شد لگن | 
| ۳۵۶۹ | N | شیخ روزی بهر دفع سوء ظن | * | در لگن قی کرد پر در شد لگن | 
| ۳۵۷۰ | Q | گوهرِ معقول را محسوس کرد | * | پیرِ بینا بهرِ کم عقلی مرد | 
| ۳۵۷۰ | N | گوهر معقول را محسوس کرد | * | پیر بینا بهر کم عقلی مرد | 
| ۳۵۷۱ | Q | چونک در معده شود پاکت پلید | * | قفل نه بر حلق و پنهان کن کلید | 
| ۳۵۷۱ | N | چون که در معده شود پاکت پلید | * | قفل نه بر حلق و پنهان کن کلید | 
| ۳۵۷۲ | Q | هر که در وَیْ لقمه شد نورِ جلال | * | هرچه خواهد تا خورد او را حلال | 
| ۳۵۷۲ | N | هر که در وی لقمه شد نور جلال | * | هر چه خواهد تا خورد او را حلال |