block:2027
| ۱۴۶۲ | Q | نی که لُقمان را که بندهٔ پاک بود | * | روز و شب در بندگی چالاک بود |
| ۱۴۶۲ | N | نه که لقمان را که بندهی پاک بود | * | روز و شب در بندگی چالاک بود |
| ۱۴۶۳ | Q | خواجهاش میداشتی در کار پیش | * | بهترش دیدی ز فرزندانِ خویش |
| ۱۴۶۳ | N | خواجهاش میداشتی در کار پیش | * | بهترش دیدی ز فرزندان خویش |
| ۱۴۶۴ | Q | زانک لقمان گرچه بندهزاد بود | * | خواجه بود و از هوا آزاد بود |
| ۱۴۶۴ | N | ز انکه لقمان گر چه بنده زاد بود | * | خواجه بود و از هوا آزاد بود |
| ۱۴۶۵ | Q | گفت شاهی شیخ را اندر سخُن | * | چیزی از بخشش ز من درخواست کن |
| ۱۴۶۵ | N | گفت شاهی شیخ را اندر سخن | * | چیزی از بخشش ز من درخواست کن |
| ۱۴۶۶ | Q | گفت ای شه شرم ناید مر ترا | * | که چنین گویی مرا زین برتر آ |
| ۱۴۶۶ | N | گفت ای شه شرم ناید مر ترا | * | که چنین گویی مرا زین برتر آ |
| ۱۴۶۷ | Q | من دو بنده دارم و ایشان حقیر | * | و آن دو بر تو حاکمانند و امیر |
| ۱۴۶۷ | N | من دو بنده دارم و ایشان حقیر | * | و آن دو بر تو حاکمانند و امیر |
| ۱۴۶۸ | Q | گفت شه آن دو چهاند این زَلّتست | * | گفت آن یک خشم و دیگر شهوتست |
| ۱۴۶۸ | N | گفت شه آن دو چهاند این زلت است | * | گفت آن یک خشم و دیگر شهوت است |
| ۱۴۶۹ | Q | شاه آن دان کو ز شاهی فارغست | * | بیمَه و خورشید نورش بازغست |
| ۱۴۶۹ | N | شاه آن دان کاو ز شاهی فارغ است | * | بیمه و خورشید نورش بازغ است |
| ۱۴۷۰ | Q | مخْزَن آن دارد که مخزن ذاتِ اوست | * | هستی او دارد که با هستی عَدوست |
| ۱۴۷۰ | N | مخزن آن دارد که مخزن ذات اوست | * | هستی او دارد که با هستی عدوست |
| ۱۴۷۱ | Q | خواجهٔ لقمان بظاهر خواجهوَش | * | در حقیقت بنده، لقمان خواجهاش |
| ۱۴۷۱ | N | خواجهی لقمان به ظاهر خواجهوش | * | در حقیقت بنده، لقمان خواجهاش |
| ۱۴۷۲ | Q | در جهانِ باژگونه زین بسیست | * | در نظرشان گوهری کم از خسیست |
| ۱۴۷۲ | N | در جهان باژگونه زین بسی است | * | در نظرشان گوهری کم از خسی است |
| ۱۴۷۳ | Q | مر بیابان را مفازه نام شد | * | نام و رنگی عقلشان را دام شد |
| ۱۴۷۳ | N | مر بیابان را مفازه نام شد | * | نام و رنگی عقلشان را دام شد |
| ۱۴۷۴ | Q | یک گُرُه را خود مُعَرِّف جامه است | * | در قَبا گویند کو از عامه است |
| ۱۴۷۴ | N | یک گره را خود معرف جامه است | * | در قبا گویند کاو از عامه است |
| ۱۴۷۵ | Q | یک گُرُه را ظاهرِ سالوسِ زهد | * | نور باید تا بود جاسوسِ زهد |
| ۱۴۷۵ | N | یک گره را ظاهر سالوس زهد | * | نور باید تا بود جاسوس زهد |
| ۱۴۷۶ | Q | نور باید پاک از تقلید و غَوْل | * | تا شناسد مرد را بیفعل و قول |
| ۱۴۷۶ | N | نور باید پاک از تقلید و غول | * | تا شناسد مرد را بیفعل و قول |
| ۱۴۷۷ | Q | در رَود در قلبِ او از راهِ عقل | * | نقدِ او بیند نباشد بندِ نَقْل |
| ۱۴۷۷ | N | در رود در قلب او از راه عقل | * | نقد او بیند نباشد بند نقل |
| ۱۴۷۸ | Q | بندگانِ خاصِ عَلامّ ٱلْغُیُوب | * | در جهانِ جان جَواسِیسُ ٱلْقُلُوب |
| ۱۴۷۸ | N | بندگان خاص علام الغیوب | * | در جهان جان جواسیس القلوب |
| ۱۴۷۹ | Q | در درونِ دل در آید چون خیال | * | پیشِ او مکشوف باشد سرِّ حال |
| ۱۴۷۹ | N | در درون دل در آید چون خیال | * | پیش او مکشوف باشد سر حال |
| ۱۴۸۰ | Q | در تنِ گُنْجِشک چیست از برگ و ساز | * | که شود پوشیده آن بر عقل باز |
| ۱۴۸۰ | N | در تن گنجشک چه بود برگ و ساز | * | که شود پوشیده آن بر عقل باز |
| ۱۴۸۱ | Q | آنک واقف گشت بر اسرارِ هُو | * | سرِّ مخلوقات چه بود پیشِ او |
| ۱۴۸۱ | N | آن که واقف گشت بر اسرار هو | * | سر مخلوقات چه بود پیش او |
| ۱۴۸۲ | Q | آنک بر افلاک رفتارش بود | * | بر زمین رفتن چه دشوارش بود |
| ۱۴۸۲ | N | آن که بر افلاک رفتارش بود | * | بر زمین رفتن چه دشوارش بود |
| ۱۴۸۳ | Q | در کفِ داود کاهن گشت موم | * | موم چه بْود در کفِ او ای ظلوم |
| ۱۴۸۳ | N | در کف داود کاهن گشت موم | * | موم چه بود در کف او ای ظلوم |
| ۱۴۸۴ | Q | بود لقمان بندهشکلی خواجهای | * | بندگی بر ظاهرش دیباجهای |
| ۱۴۸۴ | N | بود لقمان بنده شکلی خواجهای | * | بندگی بر ظاهرش دیباجهای |
| ۱۴۸۵ | Q | چون رود خواجه بجای ناشناس | * | در غلامِ خویش پوشاند لباس |
| ۱۴۸۵ | N | چون رود خواجه به جای ناشناس | * | در غلام خویش پوشاند لباس |
| ۱۴۸۶ | Q | او بپوشد جامههای آن غلام | * | مر غلامِ خویش را سازد اِمام |
| ۱۴۸۶ | N | او بپوشد جامههای آن غلام | * | مر غلام خویش را سازد امام |
| ۱۴۸۷ | Q | در پَیَش چون بندگان در ره شود | * | تا نباید زو کسی آگه شود |
| ۱۴۸۷ | N | در پیش چون بندگان در ره شود | * | تا نباید زو کسی آگه شود |
| ۱۴۸۸ | Q | گوید ای بنده تو رَو بر صَدر شین | * | من بگیرم کفَش چون بندهٔ کهین |
| ۱۴۸۸ | N | گوید ای بنده تو رو بر صدر شین | * | من بگیرم کفش چون بندهی کهین |
| ۱۴۸۹ | Q | تو دُرُشتی کن مرا دشنام ده | * | مر مرا تو هیچ توقیری منه |
| ۱۴۸۹ | N | تو درشتی کن مرا دشنام ده | * | مر مرا تو هیچ توقیری منه |
| ۱۴۹۰ | Q | ترکِ خدمت خدمتِ تو داشتم | * | تا بغُربت تخمِ حیلت کاشتم |
| ۱۴۹۰ | N | ترک خدمت خدمت تو داشتم | * | تا به غربت تخم حیلت کاشتم |
| ۱۴۹۱ | Q | خواجگان این بندگیها کردهاند | * | تا گمان آید که ایشان بندهاند |
| ۱۴۹۱ | N | خواجگان این بندگیها کردهاند | * | تا گمان آید که ایشان بردهاند |
| ۱۴۹۲ | Q | چشمپر بودند و سیر از خواجگی | * | کارها را کردهاند آمادگی |
| ۱۴۹۲ | N | چشم پر بودند و سیر از خواجگی | * | کارها را کردهاند آمادگی |
| ۱۴۹۳ | Q | وین غلامان هوا بر عکسِ آن | * | خویشتن بنموده خواجهٔ عقل و جان |
| ۱۴۹۳ | N | وین غلامان هوا بر عکس آن | * | خویشتن بنموده خواجهی عقل و جان |
| ۱۴۹۴ | Q | آید از خواجه رهِ افگندگی | * | ناید از بنده بغیرِ بندگی |
| ۱۴۹۴ | N | آید از خواجه ره افکندگی | * | ناید از بنده بغیر بندگی |
| ۱۴۹۵ | Q | پس از آن عالَم بدین عالَم چنان | * | تعبیتها هست بر عکس این بدان |
| ۱۴۹۵ | N | پس از آن عالم بدین عالم چنان | * | تعبیتها هست بر عکس این بدان |
| ۱۴۹۶ | Q | خواجهٔ لُقمان ازین حال نهان | * | بود واقف دیده بود از وی نشان |
| ۱۴۹۶ | N | خواجهی لقمان از این حال نهان | * | بود واقف دیده بود از وی نشان |
| ۱۴۹۷ | Q | راز میدانست و خوش میراند خَر | * | از برای مصلحت آن راه بَر |
| ۱۴۹۷ | N | راز میدانست و خوش میراند خر | * | از برای مصلحت آن راهبر |
| ۱۴۹۸ | Q | مر ورا آزاد کردی از نخست | * | لیک خشنودی لقمان را بجُست |
| ۱۴۹۸ | N | مر و را آزاد کردی از نخست | * | لیک خشنودی لقمان را بجست |
| ۱۴۹۹ | Q | زانک لقمان را مراد این بود تا | * | کس نداند سرِّ آن شیر و فَتَی |
| ۱۴۹۹ | N | ز انکه لقمان را مراد این بود تا | * | کس نداند سر آن شیر و فتی |
| ۱۵۰۰ | Q | چه عجب که سِر ز بَد پنهان کنی | * | این عجب گر سِر ز خَود پنهان کنی |
| ۱۵۰۰ | N | چه عجب گر سر ز بد پنهان کنی | * | این عجب که سر ز خود پنهان کنی |
| ۱۵۰۱ | Q | کار پنهان کن تو از چشمانِ خَود | * | تا بود کارت سلیم از چشمِ بَد |
| ۱۵۰۱ | N | کار پنهان کن تو از چشمان خود | * | تا بود کارت سلیم از چشم بد |
| ۱۵۰۲ | Q | خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزْد | * | و انگه از خود بیز خود چیزی بدزد |
| ۱۵۰۲ | N | خویش را تسلیم کن بر دام مزد | * | و انگه از خود بیز خود چیزی بدزد |
| ۱۵۰۳ | Q | میدهند افیون بمردِ زخممند | * | تا که پیکان از تنش بیرون کَنَند |
| ۱۵۰۳ | N | میدهند افیون به مرد زخممند | * | تا که پیکان از تنش بیرون کنند |
| ۱۵۰۴ | Q | وقتِ مرگ از رنج او را میدرند | * | او بدان مشغول شد جان میبرند |
| ۱۵۰۴ | N | وقت مرگ از رنج او را میدرند | * | او بدان مشغول شد جان میبرند |
| ۱۵۰۵ | Q | چون بهَر فکری که دل خواهی سپُرد | * | از تو چیزی در نهان خواهند بُرد |
| ۱۵۰۵ | N | چون به هر فکری که دل خواهی سپرد | * | از تو چیزی در نهان خواهند برد |
| ۱۵۰۶ | Q | پس بدان مشغول شو کان بهترست | * | تا ز تو چیزی بَرَد کان کهترست |
| ۱۵۰۶ | N | هر چه اندیشی و تحصیلی کنی | * | میدرآید دزد از آن سو کایمنی |
| ۱۵۰۷ | Q | هر چه تحصیلی کنی ای معتنی | * | میدرآید دزد از آن سُو کایمنی |
| ۱۵۰۷ | N | پس بدان مشغول شو کان بهتر است | * | تا ز تو چیزی برد کان بهتر است |
| ۱۵۰۸ | Q | بارِ بازرگان چو در آب اوفتد | * | دست اندر کالهٔ بهتر زند |
| ۱۵۰۸ | N | بار بازرگان چو در آب اوفتد | * | دست اندر کالهی بهتر زند |
| ۱۵۰۹ | Q | چونک چیزی فوت خواهد شد در آب | * | ترکِ کمتر گوی و بهتر را بیاب |
| ۱۵۰۹ | N | چون که چیزی فوت خواهد شد در آب | * | ترک کمتر گوی و بهتر را بیاب |