block:1121
| ۲۵۷۰ | Q | اهلِ نار و خُلد را بین هم دُکان | * | اهلِ نار و خُلد را بین هم دُکان |
| ۲۵۷۰ | N | اهل نار و خلد را بین هم دکان | * | در میانشان بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ |
| ۲۵۷۱ | Q | اهلِ نار و اهلِ نور آمیخته | * | در میانشان کوهِ قاف انگیخته |
| ۲۵۷۱ | N | اهل نار و اهل نور آمیخته | * | در میانشان کوه قاف انگیخته |
| ۲۵۷۲ | Q | همچو در کان خاک و زر کرد اختلاط | * | در میانشان صد بیابان و رباط |
| ۲۵۷۲ | N | همچو در کان خاک و زر کرد اختلاط | * | در میانشان صد بیابان و رباط |
| ۲۵۷۳ | Q | همچنانک عِقد دَر دُرّ و شَبَه | * | مُختلط چون میهمانِ یک شَبَه |
| ۲۵۷۳ | N | همچنان که عقد در در و شبه | * | مختلط چون میهمان یک شبه |
| ۲۵۷۴ | Q | بحر را نیمیش شیرین چون شکَر | * | طعم شیرین رنگ روشن چون قَمَر |
| ۲۵۷۴ | N | بحر را نیمیش شیرین چون شکر | * | طعم شیرین رنگ روشن چون قمر |
| ۲۵۷۵ | Q | نیمِ دیگر تلخ همچون زهرِ مار | * | طعم تلخ و رنگ مُظْلِم همچو قار |
| ۲۵۷۵ | N | نیم دیگر تلخ همچون زهر مار | * | طعم تلخ و رنگ مظلم فیروار |
| ۲۵۷۶ | Q | هر دُو بر هم میزنند از تحت و اوج | * | بر مثالِ آبِ دریا موج موج |
| ۲۵۷۶ | N | هر دو بر هم میزنند از تحت و اوج | * | بر مثال آب دریا موج موج |
| ۲۵۷۷ | Q | صورتِ بر هم زدن از جسمِ تنگ | * | اختلاطِ جانها در صلح و جنگ |
| ۲۵۷۷ | N | صورت بر هم زدن از جسم تنگ | * | اختلاط جانها در صلح و جنگ |
| ۲۵۷۸ | Q | موجهای صلح برهَم میزند | * | کینهها از سینهها بر میکَند |
| ۲۵۷۸ | N | موجهای صلح بر هم میزند | * | کینهها از سینهها بر میکند |
| ۲۵۷۹ | Q | موجهای جنگ بر شکلِ دگر | * | مِهرها را میکُند زیر و زبَر |
| ۲۵۷۹ | N | موجهای جنگ بر شکل دگر | * | مهرها را میکند زیر و زبر |
| ۲۵۸۰ | Q | مِهر تلخان را بشیرین میکَشَد | * | زانک اصلِ مهرها باشد رَشَد |
| ۲۵۸۰ | N | مهر تلخان را به شیرین میکشد | * | ز آن که اصل مهرها باشد رشد |
| ۲۵۸۱ | Q | قهر شیرین را به تلخی میبَرَد | * | تلخ با شیرین کجا اندر خَورَد |
| ۲۵۸۱ | N | قهر شیرین را به تلخی میبرد | * | تلخ با شیرین کجا اندر خورد |
| ۲۵۸۲ | Q | تلخ و شیرین زین نظر ناید پدید | * | از دریچهٔ عاقبت دانند دید |
| ۲۵۸۲ | N | تلخ و شیرین زین نظر ناید پدید | * | از دریچهی عاقبت دانند دید |
| ۲۵۸۳ | Q | چشمِ آخِربین تواند دید راست | * | چشمِ آخُربین غُرورست و خَطاست |
| ۲۵۸۳ | N | چشم آخر بین تواند دید راست | * | چشم آخر بین غرور است و خطاست |
| ۲۵۸۴ | Q | ای بسا شیرین که چون شکَّر بود | * | لیک زهر اندر شکر مُضمَر بود |
| ۲۵۸۴ | N | ای بسا شیرین که چون شکر بود | * | لیک زهر اندر شکر مضمر بود |
| ۲۵۸۵ | Q | آنک زیرکتر ببُو بشْناسدش | * | و آن دگر چون بر لب و دندان زدش |
| ۲۵۸۵ | N | آن که زیرکتر به بو بشناسدش | * | و آن دگر چون بر لب و دندان زدش |
| ۲۵۸۶ | Q | پس لبش رَدّش کند پیش از گُلو | * | گر چه نَعْره میزند شیطان کُلُوا |
| ۲۵۸۶ | N | پس لبش ردش کند پیش از گلو | * | گر چه نعره میزند شیطان کلوا |
| ۲۵۸۷ | Q | وآن دگر را در گلو پیدا کند | * | وآن دگر را در بَدَن رُسوا کند |
| ۲۵۸۷ | N | و آن دگر را در گلو پیدا کند | * | و آن دگر را در بدن رسوا کند |
| ۲۵۸۸ | Q | وآن دگر را در حَدَث سوزِش دهد | * | ذوق آن زخم جگر دوزش دهد |
| ۲۵۸۸ | N | و آن دگر را در حدث سوزش دهد | * | ذوق آن زخم جگر دوزش دهد |
| ۲۵۸۹ | Q | وآن دگر را بعدِ ایَّام و شُهور | * | وآن دگر را بعدِ مرگ از قعر گور |
| ۲۵۸۹ | N | و آن دگر را بعد ایام و شهور | * | و آن دگر را بعد مرگ از قعر گور |
| ۲۵۹۰ | Q | ور دهندش مُهلت اندر قعرِ گور | * | لابُد آن پیدا شود یَوْمَ اؐلنُّشُور |
| ۲۵۹۰ | N | ور دهندش مهلت اندر قعر گور | * | لا بد آن پیدا شود یوم النشور |
| ۲۵۹۱ | Q | هر نبات و شکَّری را در جهان | * | مهلتی پیداست از دَوْرِ زمان |
| ۲۵۹۱ | N | هر نبات و شکری را در جهان | * | مهلتی پیداست از دور زمان |
| ۲۵۹۲ | Q | سالها باید که اندر آفتاب | * | لعل یابد رنگ و رُخْشانی و تاب |
| ۲۵۹۲ | N | سالها باید که اندر آفتاب | * | لعل یابد رنگ و رخشانی و تاب |
| ۲۵۹۳ | Q | باز تَرَّه در دُو ماه اندر رسد | * | باز تا سالی گُلِ احمر رَسد |
| ۲۵۹۳ | N | باز تره در دو ماه اندر رسد | * | باز تا سالی گل احمر رسد |
| ۲۵۹۴ | Q | بهرِ این فرمود حق عزَّ وَ جَل | * | سُورةُ اؐلأَنْعام در ذِکر أَجَل |
| ۲۵۹۴ | N | بهر این فرمود حق عز و جل | * | سوره الانعام در ذکر اجل |
| ۲۵۹۵ | Q | این شنیدی مو بمویت گوش باد | * | آبِ حیوانست خوردی نوش باد |
| ۲۵۹۵ | N | این شنیدی مو به مویت گوش باد | * | آب حیوان است خوردی نوش باد |
| ۲۵۹۶ | Q | آبِ حیوان خوان مخوان این را سخُن | * | روحِ نَو بین در تنِ حرفِ کهن |
| ۲۵۹۶ | N | آب حیوان خوان مخوان این را سخن | * | روح نو بین در تن حرف کهن |
| ۲۵۹۷ | Q | نکتهٔ دیگر تو بشْنَوْ ای رفیق | * | همچو جان او سخت پیدا و دقیق |
| ۲۵۹۷ | N | نکتهی دیگر تو بشنو ای رفیق | * | همچو جان او سخت پیدا و دقیق |
| ۲۵۹۸ | Q | در مقامی هست هم این زهر مار | * | از تَصاریفِ خدایی خوشگُوار |
| ۲۵۹۸ | N | در مقامی هست هم این زهر مار | * | از تصاریف خدایی خوش گوار |
| ۲۵۹۹ | Q | در مقامی زهر و در جایی دوا | * | در مقامی کُفر و در جایی روا |
| ۲۵۹۹ | N | در مقامی زهر و در جایی دوا | * | در مقامی کفر و در جایی روا |
| ۲۶۰۰ | Q | گرچه آنجا او گزندِ جان بود | * | چون بدینجا در رسد درمان بود |
| ۲۶۰۰ | N | گر چه آن جا او گزند جان بود | * | چون بدین جا در رسد درمان بود |
| ۲۶۰۱ | Q | آب در غُوره تُرُش باشد ولیک | * | چون بانگوری رسد شیرین و نیک |
| ۲۶۰۱ | N | آب در غوره ترش باشد و لیک | * | چون به انگوری رسد شیرین و نیک |
| ۲۶۰۲ | Q | باز در خُمّ او شود تلخ و حرام | * | در مقامِ سِرْکگی نِعْمَ اؐلإِدام |
| ۲۶۰۲ | N | باز در خم او شود تلخ و حرام | * | در مقام سرکگی نعم الادام |