block:1069
| ۱۳۰۴ | Q | چونك شیر اندر بر خویشش کشید | * | در پناه شیر تا چه میدوید |
| ۱۳۰۴ | N | چونکه شیر اندر بر خویشش کشید | * | در پناه شیر تا چه میدوید |
| ۱۳۰۵ | Q | چونك در چه بنگریدند اندر آب | * | اندر آب از شیر و او در تافت تاب |
| ۱۳۰۵ | N | چونکه در چه بنگریدند اندر آب | * | اندر آب از شیر و او در تافت تاب |
| ۱۳۰۶ | Q | شیر عکس خویش دید از آب تفَت | * | شکل شیری در بَرش خرگوش زفت |
| ۱۳۰۶ | N | شیر عکس خویش دید از آب تفت | * | شکل شیری در برش خرگوش زفت |
| ۱۳۰۷ | Q | چونك خصم خویش را در آب دید | * | مر و را بگذاشت و اندر چه جهید |
| ۱۳۰۷ | N | چون که خصم خویش را در آب دید | * | مر و را بگذاشت و اندر چه جهید |
| ۱۳۰۸ | Q | در فتاد اندر چَهی کو کَنده بود | * | زانك ظلمش در سرش آینده بود |
| ۱۳۰۸ | N | در فتاد اندر چهی کاو کنده بود | * | ز آن که ظلمش در سرش آینده بود |
| ۱۳۰۹ | Q | چاهِ مُظلم گشت ظُلمِ ظالمان | * | این چنین گفتند جمله عالمان |
| ۱۳۰۹ | N | چاه مظلم گشت ظلم ظالمان | * | این چنین گفتند جمله عالمان |
| ۱۳۱۰ | Q | هر که ظالمتر چَهَش با هولتَرْ | * | عدل فرمودست بتَّر را بتَرْ |
| ۱۳۱۰ | N | هر که ظالمتر چهش با هولتر | * | عدل فرموده ست بدتر را بتر |
| ۱۳۱۱ | Q | ای که تو از چاه ظلمی میکنی | * | دانك بهر خویش چاهی میکنی |
| ۱۳۱۱ | N | ای که تو از ظلم چاهی میکنی | * | دان که بهر خویش دامی میکنی |
| ۱۳۱۲ | Q | گِرد خود چون کِرم پیله بر متَن | * | بهر خود چه میکنی اندازه کن |
| ۱۳۱۲ | N | گرد خود چون کرم پیله بر متن | * | بهر خود چه میکنی اندازه کن |
| ۱۳۱۳ | Q | مر ضعیفان را تو بیخصمی مدان | * | از نُبی ذَا جَاَءَ نَصَرُ ٱللهِ خوان |
| ۱۳۱۳ | N | مر ضعیفان را تو بیخصمی مدان | * | از نبی ذا جاء نصر اللَّه خوان |
| ۱۳۱۴ | Q | گر تو پیلی خصم تو از تو رمید | * | نک جزا طیرا ابابیلَت رسید |
| ۱۳۱۴ | N | گر تو پیلی خصم تو از تو رمید | * | نک جزا طیرا ابابیلت رسید |
| ۱۳۱۵ | Q | گر ضعیفی در زمین خواهد امان | * | غلغل افتد در سپاه آسمان |
| ۱۳۱۵ | N | گر ضعیفی در زمین خواهد امان | * | غلغل افتد در سپاه آسمان |
| ۱۳۱۶ | Q | گر بَدنْدانش گزی پرخون کنی | * | درد دندانت بگیرد چون کنی |
| ۱۳۱۶ | N | گر بدندانش گزی پر خون کنی | * | درد دندانت بگیرد چون کنی |
| ۱۳۱۷ | Q | شیر خود را دید در چه وز غلُو | * | خویش را نشناخت آن دم از عُدو |
| ۱۳۱۷ | N | شیر خود را دید در چه وز غلو | * | خویش را نشناخت آن دم از عدو |
| ۱۳۱۸ | Q | عکس خود را او عُدّو خویش دید | * | لا جرم بر خویش شمشیری کشید |
| ۱۳۱۸ | N | عکس خود را او عدوی خویش دید | * | لا جرم بر خویش شمشیری کشید |
| ۱۳۱۹ | Q | ای بَسا ظُلمی که بینی در کسان | * | خوی تو باشد دریشان ای فلان |
| ۱۳۱۹ | N | ای بسا ظلمی که بینی از کسان | * | خوی تو باشد در ایشان ای فلان |
| ۱۳۲۰ | Q | اندریشان تافته هَستی تو | * | از نِفاق و ظلم و بد مَستی تو |
| ۱۳۲۰ | N | اندر ایشان تافته هستی تو | * | از نفاق و ظلم و بد مستی تو |
| ۱۳۲۱ | Q | آن توی و آن زخم بر خود میزنی | * | بر خود آن دم تار لعنت میتنی |
| ۱۳۲۱ | N | آن تویی و آن زخم بر خود میزنی | * | بر خود آن دم تار لعنت میتنی |
| ۱۳۲۲ | Q | در خود آن بَد را نمیبینی عیان | * | ورنه دشمن بودیی خود را به جان |
| ۱۳۲۲ | N | در خود آن بد را نمیبینی عیان | * | ور نه دشمن بودیی خود را به جان |
| ۱۳۲۳ | Q | حمله بر خود میکنی ای ساده مرد | * | همچو آن شیری که بر خود حمله کرد |
| ۱۳۲۳ | N | حمله بر خود میکنی ای ساده مرد | * | همچو آن شیری که بر خود حمله کرد |
| ۱۳۲۴ | Q | چون بقعر خوی خود اندر رسی | * | پس بدانی کز تو بود آن ناکسی |
| ۱۳۲۴ | N | چون به قعر خوی خود اندر رسی | * | پس بدانی کز تو بود آن ناکسی |
| ۱۳۲۵ | Q | شیر را در قعر پیدا شد که بود | * | نقش او انکش دگر کس مینمود |
| ۱۳۲۵ | N | شیر را در قعر پیدا شد که بود | * | نقش او آن کش دگر کس مینمود |
| ۱۳۲۶ | Q | هر که دندانِ ضعیفی میکَند | * | کار آن شیر غلط بین میکند |
| ۱۳۲۶ | N | هر که دندان ضعیفی میکند | * | کار آن شیر غلط بین میکند |
| ۱۳۲۷ | Q | ای بدیده عکس بد بر روی عَمْ | * | بَد نه عمَّست آن توی از خود مَرم |
| ۱۳۲۷ | N | ای بدیده عکس بد بر روی عم | * | بد نه عم است آن تویی از خود مرم |
| ۱۳۲۸ | Q | مومنان آیینهٔ همدیگرند | * | این خبَر میاز پیمبر آورند |
| ۱۳۲۸ | N | مومنان آیینهی همدیگرند | * | این خبر میاز پیمبر آورند |
| ۱۳۲۹ | Q | پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود | * | ز آن سبَب عالم کبودت مینمود |
| ۱۳۲۹ | N | پیش چشمت داشتی شیشهی کبود | * | ز آن سبب عالم کبودت مینمود |
| ۱۳۳۰ | Q | گر نه کوری این کبودی دان ز خویش | * | خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش |
| ۱۳۳۰ | N | گر نه کوری این کبودی دان ز خویش | * | خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش |
| ۱۳۳۱ | Q | مومن ار ینظر بنور اللَّه نبود | * | غیب مومن را برهنه چون نمود |
| ۱۳۳۱ | N | مومن ار ینظر بنور اللَّه نبود | * | غیب مومن را برهنه چون نمود |
| ۱۳۳۲ | Q | چون که تو ینظر بنار الله بدی | * | در بدی از نیکویی غافل شدی |
| ۱۳۳۲ | N | چون که تو ینظر بنار اللَّه بدی | * | در بدی از نیکویی غافل شدی |
| ۱۳۳۳ | Q | اندک اندک آب بر آتش بزن | * | تا شود نار تو نور ای بو الحزن |
| ۱۳۳۳ | N | اندک اندک آب بر آتش بزن | * | تا شود نار تو نور ای بو الحزن |
| ۱۳۳۴ | Q | تو بزن یا ربَّنا آب طَهُور | * | تا شود این نار عالم جمله نور |
| ۱۳۳۴ | N | تو بزن یا ربنا آب طهور | * | تا شود این نار عالم جمله نور |
| ۱۳۳۵ | Q | آب دریا جمله در فرمانِ تُست | * | آب و آتش ای خداوند آن تُست |
| ۱۳۳۵ | N | آب دریا جمله در فرمان تست | * | آب و آتش ای خداوند آن تست |
| ۱۳۳۶ | Q | گر تو خواهی آتش آب خوش شود | * | ور نخواهی آب هم آتش شود |
| ۱۳۳۶ | N | گر تو خواهی آتش آب خوش شود | * | ور نخواهی آب هم آتش شود |
| ۱۳۳۷ | Q | این طلب در ما هم از ایجاد تُست | * | رَستن از بیداد یا رب داد تست |
| ۱۳۳۷ | N | این طلب در ما هم از ایجاد تست | * | رستن از بیداد یا رب داد تست |
| ۱۳۳۸ | Q | بیطلب تو این طلبمان دادهای | * | گنج احسان بر همه بگشادهای |
| ۱۳۳۸ | N | بیطلب تو این طلبمان دادهای | * | گنج احسان بر همه بگشادهای |