block:1063
| ۱۲۰۲ | Q | چون سلیمان را سراپرده زدند | * | جمله مرغانش بخدمت آمدند |
| ۱۲۰۲ | N | چون سلیمان را سراپرده زدند | * | جمله مرغانش به خدمت آمدند |
| ۱۲۰۳ | Q | هم زبان و مَحرَمِ خود یافتند | * | پیشِ او یک یک بجان بشْتافتند |
| ۱۲۰۳ | N | هم زبان و محرم خود یافتند | * | پیش او یک یک به جان بشتافتند |
| ۱۲۰۴ | Q | جمله مرغان ترک کرده جیک جیک | * | با سلیمان گشته أَفْصَحْ مِنْ أَخیک |
| ۱۲۰۴ | N | جمله مرغان ترک کرده جیک جیک | * | با سلیمان گشته افصح من اخیک |
| ۱۲۰۵ | Q | همزبانی خویشی و پیوندی است | * | مرد با نامَحْرَمان چون بندی است |
| ۱۲۰۵ | N | هم زبانی خویشی و پیوندی است | * | مرد با نامحرمان چون بندی است |
| ۱۲۰۶ | Q | ای بسا هندو و تُرکِ همزبان | * | ای بسا دو تُرک چون بیگانگان |
| ۱۲۰۶ | N | ای بسا هندو و ترک هم زبان | * | ای بسا دو ترک چون بیگانگان |
| ۱۲۰۷ | Q | پس زبانِ مَحْرَمی خود دیگرست | * | همدلی از همزبانی بهترست |
| ۱۲۰۷ | N | پس زبان محرمی خود دیگر است | * | هم دلی از هم زبانی بهتر است |
| ۱۲۰۸ | Q | غیرِ نطق و غیرِ اِیما و سِجِل | * | صد هزاران ترجمان خیزد ز دل |
| ۱۲۰۸ | N | غیر نطق و غیر ایما و سجل | * | صد هزاران ترجمان خیزد ز دل |
| ۱۲۰۹ | Q | جمله مرغان هر یکی اسرارِ خود | * | از هنر وز دانش و از کارِ خود |
| ۱۲۰۹ | N | جمله مرغان هر یکی اسرار خود | * | از هنر وز دانش و از کار خود |
| ۱۲۱۰ | Q | با سلیمان یک بیک وامینمود | * | از برای عرضه خود را میستود |
| ۱۲۱۰ | N | با سلیمان یک به یک وامینمود | * | از برای عرضه خود را میستود |
| ۱۲۱۱ | Q | از تکبُّر نی و از هستی خویش | * | بهرِ آن تا ره دهد او را بپیش |
| ۱۲۱۱ | N | از تکبر نی و از هستی خویش | * | بهر آن تا ره دهد او را به پیش |
| ۱۲۱۲ | Q | چون بباید بَرْده را از خواجهای | * | عرضه دارد از هنر دیباجهای |
| ۱۲۱۲ | N | چون بباید بردهای را خواجهای | * | عرضه دارد از هنر دیباجهای |
| ۱۲۱۳ | Q | چونک دارد از خریداریش ننگ | * | خود کند بیمار و کَرّ و شَلّ و لنگ |
| ۱۲۱۳ | N | چون که دارد از خریداریش ننگ | * | خود کند بیمار و کر و شل و لنگ |
| ۱۲۱۴ | Q | نوبتِ هدهد رسید و پیشهاش | * | و آن بیانِ صنعت و اندیشهاش |
| ۱۲۱۴ | N | نوبت هدهد رسید و پیشهاش | * | و آن بیان صنعت و اندیشهاش |
| ۱۲۱۵ | Q | گفت ای شه یک هنر کان کِهتَرست | * | باز گویم گفتْ کوته بهترست |
| ۱۲۱۵ | N | گفت ای شه یک هنر کان کهتر است | * | باز گویم گفت کوته بهتر است |
| ۱۲۱۶ | Q | گفت بر گو تا کُدامست آن هنر | * | گفت من انگه که باشم اوج بَر |
| ۱۲۱۶ | N | گفت بر گو تا کدام است آن هنر | * | گفت من آن گه که باشم اوج بر |
| ۱۲۱۷ | Q | بنْگرم از اوج با چشمِ یقین | * | من ببینم آب در قعرِ زمین |
| ۱۲۱۷ | N | بنگرم از اوج با چشم یقین | * | من ببینم آب در قعر زمین |
| ۱۲۱۸ | Q | تا کجایست و چه عُمقستش چه رنگ | * | از چه میجوشد ز خاکی یا ز سنگ |
| ۱۲۱۸ | N | تا کجایست و چه عمق استش چه رنگ | * | از چه میجوشد ز خاکی یا ز سنگ |
| ۱۲۱۹ | Q | ای سلیمان بهرِ لشکرگاه را | * | در سفر میدار این آگاه را |
| ۱۲۱۹ | N | ای سلیمان بهر لشکرگاه را | * | در سفر میدار این آگاه را |
| ۱۲۲۰ | Q | پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق | * | در بیابانهای بیآبِ عمیق |
| ۱۲۲۰ | N | پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق | * | در بیابانهای بیآب عمیق |