block:1052
| ۱۰۰۸ | Q | گفت ای یاران حَقَم اِلهام داد | * | مر ضعیفی را قوی رأیی فتاد |
| ۱۰۰۸ | N | گفت ای یاران حقم الهام داد | * | مر ضعیفی را قوی رایی فتاد |
| ۱۰۰۹ | Q | آنچ حقّ آموخت مر زنبور را | * | آن نباشد شیر را و گور را |
| ۱۰۰۹ | N | آن چه حق آموخت مر زنبور را | * | آن نباشد شیر را و گور را |
| ۱۰۱۰ | Q | خانهها سازد پُر از حلوای تر | * | حق بَرو آن علْم را بگْشاد دَر |
| ۱۰۱۰ | N | خانهها سازد پر از حلوای تر | * | حق بر او آن علم را بگشاد در |
| ۱۰۱۱ | Q | آنچ حقْ آموخت کِرْمِ پیله را | * | هیچ پیلی داند آن گون حیله را |
| ۱۰۱۱ | N | آن چه حق آموخت کرم پیله را | * | هیچ پیلی داند آن گون حیله را |
| ۱۰۱۲ | Q | آدمِ خاکی ز حقْ آموخت عِلْم | * | تا بهَفْتُم آسمان افروخت علْم |
| ۱۰۱۲ | N | آدم خاکی ز حق آموخت علم | * | تا به هفتم آسمان افروخت علم |
| ۱۰۱۳ | Q | نام و ناموسِ مَلَک را در شِکَست | * | کوریِ آن کس که در حق در شکَست |
| ۱۰۱۳ | N | نام و ناموس ملک را در شکست | * | کوری آن کس که در حق در شک است |
| ۱۰۱۴ | Q | زاهدِ ششصد هزاران ساله را | * | پُوزْبَندی ساخت آن گُوساله را |
| ۱۰۱۴ | N | زاهد چندین هزاران ساله را | * | پوز بندی ساخت آن گوساله را |
| ۱۰۱۵ | Q | تا نتاند شیرِ علْم دین کشید | * | تا نگردد گِردِ آن قصرِ مَشید |
| ۱۰۱۵ | N | تا نتاند شیر علم دین کشید | * | تا نگردد گرد آن قصر مشید |
| ۱۰۱۶ | Q | علْمهای اهلِ حِس شد پوزبند | * | تا نگیرد شیر از آن علْم بلند |
| ۱۰۱۶ | N | علمهای اهل حس شد پوز بند | * | تا نگیرد شیر ز آن علم بلند |
| ۱۰۱۷ | Q | قطرهٔ دل را یکی گوهر فتاد | * | کان بدریاها و گردونها نداد |
| ۱۰۱۷ | N | قطرهی دل را یکی گوهر فتاد | * | کان به دریاها و گردونها نداد |
| ۱۰۱۸ | Q | چند صورت آخر ای صورتپرست | * | جانِ بیمعنیت از صورت نَرَست |
| ۱۰۱۸ | N | چند صورت آخر ای صورت پرست | * | جان بیمعنیت از صورت نرست |
| ۱۰۱۹ | Q | گر بصورت آدمی اِنسان بُدی | * | احمد و بُو جَهْل خود یکسان بُدی |
| ۱۰۱۹ | N | گر به صورت آدمی انسان بدی | * | احمد و بو جهل خود یکسان بدی |
| ۱۰۲۰ | Q | نقش بر دیوار مثلِ آدمست | * | بنْگر از صورت چه چیزِ او کمَست |
| ۱۰۲۰ | N | نقش بر دیوار مثل آدم است | * | بنگر از صورت چه چیز او کم است |
| ۱۰۲۱ | Q | جان کمَست آن صورتِ با تاب را | * | رَوْ بجُو آن گوهرِ کَمیاب را |
| ۱۰۲۱ | N | جان کم است آن صورت با تاب را | * | رو بجو آن گوهر کمیاب را |
| ۱۰۲۲ | Q | شد سرِ شیرانِ عالَم جمله پست | * | چون سگِ اصحاب را دادند دست |
| ۱۰۲۲ | N | شد سر شیران عالم جمله پست | * | چون سگ اصحاب را دادند دست |
| ۱۰۲۳ | Q | چه زیانستش ازان نَقشِ نَفور | * | چونک جانش غرق شد در بَحْرِ نور |
| ۱۰۲۳ | N | چه زیان استش از آن نقش نفور | * | چون که جانش غرق شد در بحر نور |
| ۱۰۲۴ | Q | وصفِ صورت نیست اندر خامَها | * | عالِم و عادل بود در نامَها |
| ۱۰۲۴ | N | وصف صورت نیست اندر خامهها | * | عالم و عادل بود در نامهها |
| ۱۰۲۵ | Q | عالم و عادل همه معنیست بس | * | کِش نیابی در مکان و پیش و پس |
| ۱۰۲۵ | N | عالم و عادل همه معنی است بس | * | کش نیابی در مکان و پیش و پس |
| ۱۰۲۶ | Q | میزند بر تن ز سوی لامکان | * | مینگنجد در فلک خورشیدِ جان |
| ۱۰۲۶ | N | میزند بر تن ز سوی لامکان | * | مینگنجد در فلک خورشید جان |