block:1031
۶۹۶ | Q | یک امیری زان امیران پیش رفت | * | پیشِ آن قومِ وفااندیش رفت |
۶۹۶ | N | یک امیری ز آن امیران پیش رفت | * | پیش آن قوم وفا اندیش رفت |
۶۹۷ | Q | گفت اینک نایبِ آن مرد من | * | نایبِ عیسی منم اندر زمن |
۶۹۷ | N | گفت اینک نایب آن مرد من | * | نایب عیسی منم اندر زمن |
۶۹۸ | Q | اینک این طومار برهانِ منست | * | کین نیابت بعد ازو آنِ منست |
۶۹۸ | N | اینک این طومار برهان من است | * | کاین نیابت بعد از او آن من است |
۶۹۹ | Q | آن امیرِ دیگر آمد از کمین | * | دعویِ او در خلافت بُد همین |
۶۹۹ | N | آن امیر دیگر آمد از کمین | * | دعوی او در خلافت بد همین |
۷۰۰ | Q | از بغل او نیز طوماری نمود | * | تا بر آمد هر دو را خشمِ جهود |
۷۰۰ | N | از بغل او نیز طوماری نمود | * | تا بر آمد هر دو را خشم جهود |
۷۰۱ | Q | آن امیرانِ دگر یک یک قطار | * | بر کشیده تیغهای آبدار |
۷۰۱ | N | آن امیران دگر یک یک قطار | * | بر کشیده تیغهای آب دار |
۷۰۲ | Q | هر یکی را تیغ و طوماری بدست | * | درهم افتادند چون پیلانِ مست |
۷۰۲ | N | هر یکی را تیغ و طوماری به دست | * | درهمافتادند چون پیلان مست |
۷۰۳ | Q | صد هزاران مردِ ترسا کُشته شد | * | تا ز سَرهای بُریده پُشته شد |
۷۰۳ | N | صد هزاران مرد ترسا کشته شد | * | تا ز سرهای بریده پشته شد |
۷۰۴ | Q | خون روان شد همچو سیل از چپّ و راست | * | کوه کوه اندر هوا زین گَرد خاست |
۷۰۴ | N | خون روان شد همچو سیل از چپ و راست | * | کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست |
۷۰۵ | Q | تخمهای فتنهها کو کِشته بود | * | آفتِ سَرهای ایشان گشته بود |
۷۰۵ | N | تخمهای فتنهها کاو کشته بود | * | آفت سرهای ایشان گشته بود |
۷۰۶ | Q | جَوْزها بشْکست و آن کان مغز داشت | * | بعدِ کُشتن روحِ پاکِ نغز داشت |
۷۰۶ | N | جوزها بشکست و آن کان مغز داشت | * | بعد کشتن روح پاک نغز داشت |
۷۰۷ | Q | کُشتن و مردن که بر نقشِ تنست | * | چون انار و سیب را بشکستنست |
۷۰۷ | N | کشتن و مردن که بر نقش تن است | * | چون انار و سیب را بشکستن است |
۷۰۸ | Q | آنچ شیرینست او شد ناردانگ | * | وآنک پوسیدهست نبْود غیرِ بانگ |
۷۰۸ | N | آن چه شیرین است او شد ناردانگ | * | و آن که پوسیده ست نبود غیر بانگ |
۷۰۹ | Q | آنچ با معنیست خود پیدا شود | * | وانچ پوسیدهست او رسوا شود |
۷۰۹ | N | آن چه با معنی است خود پیدا شود | * | و آن چه پوسیده ست او رسوا شود |
۷۱۰ | Q | رَو به معنی کوش ای صورت پَرست | * | زانک معنی بر تنِ صورت پَرَست |
۷۱۰ | N | رو به معنی کوش ای صورت پرست | * | ز آن که معنی بر تن صورت پر است |
۷۱۱ | Q | همنشینِ اهلِ معنی باش تا | * | هم عطا یابی و هم باشی فَتَی |
۷۱۱ | N | همنشین اهل معنی باش تا | * | هم عطا یابی و هم باشی فتا |
۷۱۲ | Q | جانِ بیمعنیِ درین تن بیخلاف | * | هست همچون تیغِ چوبین در غلاف |
۷۱۲ | N | جان بیمعنی در این تن بیخلاف | * | هست همچون تیغ چوبین در غلاف |
۷۱۳ | Q | تا غلاف اندر بود با قیمتست | * | چون برون شد سوختن را آلتست |
۷۱۳ | N | تا غلاف اندر بود با قیمت است | * | چون برون شد سوختن را آلت است |
۷۱۴ | Q | تیغِ چوبین را مبَر در کارزار | * | بنگر اوَّل تا نگردد کار زار |
۷۱۴ | N | تیغ چوبین را مبر در کارزار | * | بنگر اول تا نگردد کار زار |
۷۱۵ | Q | گر بود چوبین بَِرو دیگر طلب | * | ور بود الماس پیش آ با طَرب |
۷۱۵ | N | گر بود چوبین برو دیگر طلب | * | ور بود الماس پیش آ با طرب |
۷۱۶ | Q | تیغ در زرّادخانهٔ اولیاست | * | دیدنِ ایشان شما را کیمیاست |
۷۱۶ | N | تیغ در زرادخانهی اولیاست | * | دیدن ایشان شما را کیمیاست |
۷۱۷ | Q | جمله دانایان همین گفته همین | * | هست دانا رَحْمَةً لِلْعالَمِین |
۷۱۷ | N | جمله دانایان همین گفته همین | * | هست دانا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ |
۷۱۸ | Q | گر اناری میخری خندان بخَر | * | تا دهد خنده ز دانهٔ او خَبر |
۷۱۸ | N | گر اناری میخری خندان بخر | * | تا دهد خنده ز دانهی او خبر |
۷۱۹ | Q | ای مبارک خندهاش کو از دهان | * | مینماید دل چو دُرّ از دُرْجِ جان |
۷۱۹ | N | ای مبارک خندهاش کاو از دهان | * | مینماید دل چو در از درج جان |
۷۲۰ | Q | نامبارک خندهٔ آن لاله بود | * | کز دهانِ او سیاهی دل نمود |
۷۲۰ | N | نامبارک خندهی آن لاله بود | * | کز دهان او سیاهی دل نمود |
۷۲۱ | Q | نارِ خندان باغ را خندان کند | * | صحبتِ مردانَت از مردان کند |
۷۲۱ | N | نار خندان باغ را خندان کند | * | صحبت مردانت از مردان کند |
۷۲۲ | Q | گر تو سنگِ صَخره و مَرمر شوی | * | چون بصاحبدل رسی گوهر شوی |
۷۲۲ | N | گر تو سنگ صخره و مرمر شوی | * | چون به صاحب دل رسی گوهر شوی |
۷۲۳ | Q | مِهِر پاکان در میانِ جان نشان | * | دل مده اَلّا بِمهرِ دلخوشان |
۷۲۳ | N | مهر پاکان در میان جان نشان | * | دل مده الا به مهر دل خوشان |
۷۲۴ | Q | کوی نومیدی مرَوْ امیدهاست | * | سوی تاریکی مرَوْ خورشیدهاست |
۷۲۴ | N | کوی نومیدی مرو امیدهاست | * | سوی تاریکی مرو خورشیدهاست |
۷۲۵ | Q | دل ترا در کوی اهلِ دل کَشد | * | تن ترا در حبسِ آب و گِل کَشد |
۷۲۵ | N | دل ترا در کوی اهل دل کشد | * | تن ترا در حبس آب و گل کشد |
۷۲۶ | Q | هین غذای دل بدِه از همدلی | * | رَو بجُو اقبال را از مُقبِلی |
۷۲۶ | N | هین غذای دل بده از هم دلی | * | رو بجو اقبال را از مقبلی |