block:3211
۴۳۴۵ | N | بشنو اکنون قصهی آن بانگ سخت | * | که بدان از جا نرفت آن نیک بخت |
۴۳۴۶ | N | گفت چون ترسم چو هست این طبل عید | * | تا دهل ترسد که زخم او را رسید |
۴۳۴۷ | N | ای دهلهای تهی بیقلوب | * | قسمتان از عید جان شد زخم چوب |
۴۳۴۸ | N | شد قیامت عید و بیدینان دهل | * | ما چو اهل عید خندان همچو گل |
۴۳۴۹ | N | بشنو اکنون این دهل چون بانگ زد | * | دیگ دولتبا چگونه میپزد |
۴۳۵۰ | N | چون که بشنود آن دهل آن مرد دید | * | گفت چون ترسد دلم از طبل عید |
۴۳۵۱ | N | گفت با خود هین ملرزان دل کز این | * | مرد جان بد دلان بییقین |
۴۳۵۲ | N | وقت آن آمد که حیدروار من | * | ملک گیرم یا بپردازم بدن |
۴۳۵۳ | N | بر جهید و بانگ بر زد کای کیا | * | حاضرم اینک اگر مردی بیا |
۴۳۵۴ | N | در زمان بشکست ز آواز آن طلسم | * | زر همیریزید هر سو قسم قسم |
۴۳۵۵ | N | ریخت چندان زر که ترسید آن پسر | * | تا نگیرد زر ز پری راه در |
۴۳۵۶ | N | بعد از آن برخاست آن شیر عتید | * | تا سحرگه زر به بیرون میکشید |
۴۳۵۷ | N | دفن میکرد و همیآمد به زر | * | با جوال و توبره بار دگر |
۴۳۵۸ | N | گنجها بنهاد آن جانباز از آن | * | کوری ترسانی واپس خزان |
۴۳۵۹ | N | این زر ظاهر به خاطر آمدهست | * | در دل هر کور دور زر پرست |
۴۳۶۰ | N | کودکان اسفالها را بشکنند | * | نام زر بنهند و در دامن کنند |
۴۳۶۱ | N | اندر آن بازی چو گویی نام زر | * | آن کند در خاطر کودک گذر |
۴۳۶۲ | N | بل زر مضروب ضرب ایزدی | * | کاو نگردد کاسد آمد سرمدی |
۴۳۶۳ | N | آن زری کاین زر از آن زر تاب یافت | * | گوهر و تا بندگی و آب یافت |
۴۳۶۴ | N | آن زری که دل از او گردد غنی | * | غالب آید بر قمر در روشنی |
۴۳۶۵ | N | شمع بود آن مسجد و پروانه او | * | خویشتن درباخت آن پروانهخو |
۴۳۶۶ | N | پر بسوخت او را و لیکن ساختش | * | بس مبارک آمد آن انداختش |
۴۳۶۷ | N | همچو موسی بود آن مسعود بخت | * | کاتشی دید او به سوی آن درخت |
۴۳۶۸ | N | چون عنایتها بر او موفور بود | * | نار میپنداشت و آن خود نور بود |
۴۳۶۹ | N | مرد حق را چون ببینی ای پسر | * | تو گمان داری بر او نار بشر |
۴۳۷۰ | N | تو ز خود میآیی و آن در تو است | * | نار و خار ظن باطل این سو است |
۴۳۷۱ | N | او درخت موسی است و پر ضیا | * | نور خوان نارش مخوان باری بیا |
۴۳۷۲ | N | نه فطام این جهان ناری نمود | * | سالکان رفتند و آن خود نور بود |
۴۳۷۳ | N | پس بدان که شمع دین بر میشود | * | این نه همچون شمع آتشها بود |
۴۳۷۴ | N | این نماید نور و سوزد یار را | * | و آن به صورت نار و گل زوار را |
۴۳۷۵ | N | این چو سازنده ولی سوزندهای | * | و آن گه وصلت دل افروزندهای |
۴۳۷۶ | N | شکل شعلهی نور پاک سازوار | * | حاضران را نور و دوران را چو نار |