block:3210
۴۳۲۶ | N | تو چو عزم دین کنی با اجتهاد | * | دیو بانگت بر زند اندر نهاد |
۴۳۲۷ | N | که مرو ز آن سو بیندیش ای غوی | * | که اسیر رنج و درویشی شوی |
۴۳۲۸ | N | بینوا گردی ز یاران وابری | * | خوار گردی و پشیمانی خوری |
۴۳۲۹ | N | تو ز بیم بانگ آن دیو لعین | * | واگریزی در ضلالت از یقین |
۴۳۳۰ | N | که هلا فردا و پس فردا مراست | * | راه دین پویم که مهلت پیش ماست |
۴۳۳۱ | N | مرگ بینی باز کاو از چپ و راست | * | میکشد همسایه را تا بانگ خاست |
۴۳۳۲ | N | باز عزم دین کنی از بیم جان | * | مرد سازی خویشتن را یک زمان |
۴۳۳۳ | N | پس سلح بر بندی از علم و حکم | * | که من از خوفی نیارم پای کم |
۴۳۳۴ | N | باز بانگی بر زند بر تو ز مکر | * | که بترس و باز گرد از تیغ فقر |
۴۳۳۵ | N | باز بگریزی ز راه روشنی | * | آن سلاح علم و فن را بفکنی |
۴۳۳۶ | N | سالها او را به بانگی بندهای | * | در چنین ظلمت نمد افکندهای |
۴۳۳۷ | N | هیبت بانگ شیاطین خلق را | * | بند کرده ست و گرفته حلق را |
۴۳۳۸ | N | تا چنان نومید شد جانشان ز نور | * | که روان کافران ز اهل قبور |
۴۳۳۹ | N | این شکوه بانگ آن ملعون بود | * | هیبت بانگ خدایی چون بود |
۴۳۴۰ | N | هیبت باز است بر کبک نجیب | * | مر مگس را نیست ز آن هیبت نصیب |
۴۳۴۱ | N | ز انکه نبود باز صیاد مگس | * | عنکبوتان میمگس گیرند و بس |
۴۳۴۲ | N | عنکبوت دیو بر چون تو ذباب | * | کر و فر دارد نه بر کبک و عقاب |
۴۳۴۳ | N | بانگ دیوان گله بان اشقیاست | * | بانگ سلطان پاسبان اولیاست |
۴۳۴۴ | N | تا نیامیزد بدین دو بانگ دور | * | قطرهای از بحر خوش با بحر شور |