vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3195

گفتن شیطان قریش را کی به جنگ احمد آیید کی من یاریها کنم وقبیلهٔ خود را بیاری خوانم و وقت ملاقات صفین گریختن
۴۰۳۶Qهمچو شیطان در سپه شد صد یَکُم * خواند افسون که إِنَّنی جارٌ لَکُم
۴۰۳۶Nهمچو شیطان در سپه شد صد یکم * خواند افسون که إننی جار لکم
۴۰۳۷Qچون قُرَیْش از گفتِ او حاضر شدند * هر دو لشکر در ملاقات آمدند
۴۰۳۷Nچون قریش از گفت او حاضر شدند * هر دو لشکر در ملاقات آمدند
۴۰۳۸Qدید شیطان از ملایک اِسْپَهی * سوی صفَّ مؤمنان اندر رهی
۴۰۳۸Nدید شیطان از ملایک اسپهی * سوی صف مومنان اندر رهی
۴۰۳۹Qآن‌ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها صف زده * گشت جانِ او ز بیم آتشکده
۴۰۳۹Nآن‌ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها صف زده * گشت جان او ز بیم آتشکده
۴۰۴۰Qپایِ خود وا پس کشیده می‌گرفت * که همی‌بینم سپاهی من شِگِفت
۴۰۴۰Nپای خود وا پس کشیده می‌گرفت * که همی‌بینم سپاهی من شگفت
۴۰۴۱Qأَی أَخافُ اللَّه ما لی مِنْهُ عَوْن * اِذْهَبُوا إِنِّی أَری‌ ما لا تَرَوْنَ
۴۰۴۱Nأَی أخاف اللَّه ما لی منه عون * اذهبوا إِنِّی أَری‌ ما لا تَرَوْنَ
۴۰۴۲Qگفت حارث ای سُراقه شَکْل هین * دی چرا تو می‌نگفتی این چنین
۴۰۴۲Nگفت حارث ای سراقه شکل هین * دی چرا تو می‌نگفتی این چنین
۴۰۴۳Qگفت این دم من همی‌بینم حَرَب * گفت می‌بینی جَعاشیشِ عرب
۴۰۴۳Nگفت این دم من همی‌بینم حرب * گفت می‌بینی جعاشیش عرب
۴۰۴۴Qمی‌نبینی غیرِ این لیک ای تو ننگ * آن زمانِ لاف بود این وقتِ جنگ
۴۰۴۴Nمی‌نبینی غیر این لیک ای تو ننگ * آن زمان لاف بود این وقت جنگ
۴۰۴۵Qدی همی‌گفتی که پایَنْدان شدم * که بُوَدتان فتح و نُصْرت دم‌بدم
۴۰۴۵Nدی همی‌گفتی که پایندان شدم * که بودتان فتح و نصرت دم‌به‌دم
۴۰۴۶Qدی زَعیمُ ٱلْجَیْش بودی ای لعین * وین زمان نامَرْد و ناچیز و مَهین
۴۰۴۶Nدی زعیم الجیش بودی ای لعین * وین زمان نامرد و ناچیز و مهین
۴۰۴۷Qتا بخوردیم آن دَمِ تو و آمدیم * تو بتُون رفتی و ما هیزم شدیم
۴۰۴۷Nتا بخوردیم آن دم تو و آمدیم * تو به تون رفتی و ما هیزم شدیم
۴۰۴۸Qچونک حارث با سُراقه گفت این * از عتابش خشمگین شد آن لعین
۴۰۴۸Nچون که حارث با سراقه گفت این * از عتابش خشمگین شد آن لعین
۴۰۴۹Qدستِ خود خشمین ز دستِ او کشید * چون ز گفتِ اوش دردِ دل رسید
۴۰۴۹Nدست خود خشمین ز دست او کشید * چون ز گفت اوش درد دل رسید
۴۰۵۰Qسینه‌اش را کوفت شیطان و گریخت * خونِ آن بیچارگان زین مکر ریخت
۴۰۵۰Nسینه‌اش را کوفت شیطان و گریخت * خون آن بی‌چارگان زین مکر ریخت
۴۰۵۱Qچونک ویران کرد چندین عالَم او * پس بگفت‌ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِنْکُمْ
۴۰۵۱Nچون که ویران کرد چندین عالم او * پس بگفت‌ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِنْکُمْ
۴۰۵۲Nکوفت اندر سینه‌اش انداختش * پس گریزان شد چو هیبت تاختش
۴۰۵۳Nنفس و شیطان هر دو یک تن بوده‌اند * در دو صورت خویش را بنموده‌اند
۴۰۵۴Nچون فرشته و عقل کایشان یک بدند * بهر حکمتهاش دو صورت شدند
۴۰۵۵Nدشمنی داری چنین در سر خویش * مانع عقل است و خصم جان و کیش
۴۰۵۶Nیک نفس حمله کند چون سوسمار * پس به سوراخی گریزد در فرار
۴۰۵۷Nدر دل او سوراخها دارد کنون * سر ز هر سوراخ می‌آرد برون
۴۰۵۸Nنام پنهان گشتن دیو از نفوس * و اندر آن سوراخ رفتن شد خنوس
۴۰۵۹Nکه خنوسش چون خنوس قنفذ است * چون سر قنفذ و را آمد شد است
۴۰۶۰Nکه خدا آن دیو را خناس خواند * کاو سر آن خار پشتک را بماند
۴۰۶۱Nمی نهان گردد سر آن خار پشت * دم‌به‌دم از بیم صیاد درشت
۴۰۶۲Nتا چو فرصت یافت سر آرد برون * زین چنین مکری شود مارش زبون
۴۰۶۳Nگر نه نفس از اندرون راهت زدی * ره زنان را بر تو دستی کی بدی
۴۰۶۴Nز آن عوان مقتضی که شهوت است * دل اسیر حرص و آز و آفت است
۴۰۶۵Nز آن عوان سر شدی دزد و تباه * تا عوانان را به قهر تست راه
۴۰۶۶Nدر خبر بشنو تو این پند نکو * بین جنبیکم لکم أعدی عدو
۴۰۶۷Nطمطراق این عدو مشنو گریز * کاو چو ابلیس است در لج و ستیز
۴۰۶۸Nبر تو او از بهر دنیا و نبرد * آن عذاب سرمدی را سهل کرد
۴۰۶۹Nچه عجب گر مرگ را آسان کند * او ز سحر خویش صد چندان کند
۴۰۷۰Nسحر کاهی را به صنعت که کند * باز کوهی را چو کاهی می‌تند
۴۰۷۱Nزشتها را نغز گرداند به فن * نغزها را زشت گرداند به ظن
۴۰۷۲Nکار سحر این است کاو دم می‌زند * هر نفس قلب حقایق می‌کند
۴۰۷۳Nآدمی را خر نماید ساعتی * آدمی سازد خری را و آیتی
۴۰۷۴Nاین چنین ساحر درون تست و سر * إن فی الوسواس سحرا مستتر
۴۰۷۵Nاندر آن عالم که هست این سحرها * ساحران هستند جادویی گشا
۴۰۷۶Nاندر آن صحرا که رست این زهر تر * نیز روییده‌ست تریاق ای پسر
۴۰۷۷Nگویدت تریاق از من جو سپر * که ز زهرم من به تو نزدیکتر
۴۰۷۸Nگفت او سحر است و ویرانی تو * گفت من سحر است و دفع سحر او