vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3194

دیگر باره ملامت کردن اهل مسجد مهمان را از شب خفتن در آن مسجد
۳۹۹۳Qقوم گفتندش مکن جَلْدی بَرو * تا نگردد جامه و جانت گِرَو
۳۹۹۳Nقوم گفتندش مکن جلدی برو * تا نگردد جامه و جانت گرو
۳۹۹۴Qآن ز دُور آسان نماید به نگر * که بآخر سخت باشد ره‌گذر
۳۹۹۴Nآن ز دور آسان نماید به نگر * که به آخر سخت باشد ره گذر
۳۹۹۵Qخویشتن آویخت بس مَرد و سُکُست * وقتِ پیچاپیچ دست‌آویز جُست
۳۹۹۵Nخویشتن آویخت بس مرد و سکست * وقت پیچا پیچ دست‌آویز جست
۳۹۹۶Qپیشتر از واقعه آسان بود * در دلِ مردم خیالِ نیک و بَد
۳۹۹۶Nپیشتر از واقعه آسان بود * در دل مردم خیال نیک و بد
۳۹۹۷Qچون در آید اندرونِ کارزار * آن زمان گردد بر آنکس کار زار
۳۹۹۷Nچون در آید اندرون کارزار * آن زمان گردد بر آن کس کار زار
۳۹۹۸Qچون نه شیری هین منه تو پای پیش * کان اجل گرگست و جانِ تُست میش
۳۹۹۸Nچون نه شیری هین منه تو پای پیش * کان اجل گرگ است و جان تست میش
۳۹۹۹Qور ز اَبْدالی و میشت شیر شد * ایمن آ که مرگِ تو سَرْزیر شد
۳۹۹۹Nور ز ابدالی و میشت شیر شد * ایمن آ که مرگ تو سر زیر شد
۴۰۰۰Qکیست اَبْدال آنک او مُبْدَل شود * خمرش از تبدیلِ یزدان خَل شود
۴۰۰۰Nکیست ابدال آن که او مبدل شود * خمرش از تبدیل یزدان خل شود
۴۰۰۱Qلیک مستی شیر گیری وز گمان * شیر پنداری تو خود را هین مران
۴۰۰۱Nلیک مستی شیر گیری و ز گمان * شیر پنداری تو خود را هین مران
۴۰۰۲Qگفت حق ز اهلِ نفاقِ ناسَدید * بَأْسُهُمْ مَا بَیْنَهُمْ بَأْسٌ شَدِید
۴۰۰۲Nگفت حق ز اهل نفاق ناسدید * بأسهم ما بینهم بأس شدید
۴۰۰۳Qدر میانِ همدگر مردانه‌اند * در غزا چون عَوْرتانِ خانه‌اند
۴۰۰۳Nدر میان همدگر مردانه‌اند * در غزا چون عورتان خانه‌اند
۴۰۰۴Qگفت پیغامبر سپهدارِ غیُوب * لا شُجاعَة یا فَتَی قَبْلَ ٱلْحُروب
۴۰۰۴Nگفت پیغمبر سپهدار غیوب * لا شجاعة یا فتی قبل الحروب
۴۰۰۵Qوقتِ لافِ غَزْو مستان کف کُنَند * وقتِ جُوشِ جنگ چون کف بی‌فَنَند
۴۰۰۵Nوقت لاف غزو مستان کف کنند * وقت جوش جنگ چون کف بی‌فنند
۴۰۰۶Qوقتِ ذکرِ غَزْو شمشیرش دراز * وقتِ کرّ و فرّ تیغش چون پیاز
۴۰۰۶Nوقت ذکر غزو شمشیرش دراز * وقت کر و فر تیغش چون پیاز
۴۰۰۷Qوقتِ اندیشه دلِ او زخم‌جُو * پس بیک سوزن تهی شد خیکِ او
۴۰۰۷Nوقت اندیشه دل او زخم جو * پس به یک سوزن تهی شد خیک او
۴۰۰۸Qمن عجب دارم ز جُویای صَفا * کو رمد در وقتِ صَیْقَل از جَفا
۴۰۰۸Nمن عجب دارم ز جویای صفا * کاو رمد در وقت صیقل از جفا
۴۰۰۹Qعشق چون دعوی جفا دیدن گواه * چون گواهت نیست شد دعوی تباه
۴۰۰۹Nعشق چون دعوی جفا دیدن گواه * چون گواهت نیست شد دعوی تباه
۴۰۱۰Qچون گواهت خواهد این قاضی مرنج * بوسه ده بر مار تا یابی تو گنج
۴۰۱۰Nچون گواهت خواهد این قاضی مرنج * بوسه ده بر مار تا یابی تو گنج
۴۰۱۱Qآن جفا با تو نباشد ای پسر * بلک با وَصفِ بَدی اندر تو در
۴۰۱۱Nآن جفا با تو نباشد ای پسر * بلکه با وصف بدی اندر تو در
۴۰۱۲Qبر نَمَد چوبی که آن را مَرد زَد * بر نمد آن را نَزَد بر گَرْد زَد
۴۰۱۲Nبر نمد چوبی که آن را مرد زد * بر نمد آن را نزد بر گرد زد
۴۰۱۳Qگر بزد مر اسپ را آن کینه کَش * آن نزد بر اسپ زد بر سُکْسُکش
۴۰۱۳Nگر بزد مر اسب را آن کینه کش * آن نزد بر اسب زد بر سکسکش
۴۰۱۴Qتا ز سُکْسُک وا رهد خوش پَی شود * شیره را زندان کنی تا مَی‌ْشود
۴۰۱۴Nتا ز سکسک وارهد خوش پی شود * شیره را زندان کنی تا می‌شود
۴۰۱۵Qگفت چندان آن یتیمک را زدی * چون نترسیدی ز قَهْرِ ایزدی
۴۰۱۵Nگفت چندان آن یتیمک را زدی * چون نترسیدی ز قهر ایزدی
۴۰۱۶Qگفت او را کَیْ زدم ای جان و دوست * من بر آن دیوی زدم کو اندروست
۴۰۱۶Nگفت او را کی زدم ای جان دوست * من بر آن دیوی زدم کاو اندر اوست
۴۰۱۷Qمادر ار گوید ترا مرگِ تو باد * مرگِ آن خُو خواهد و مرگِ فساد
۴۰۱۷Nمادر ار گوید ترا مرگ تو باد * مرگ آن خو خواهد و مرگ فساد
۴۰۱۸Qآن گروهی کز ادب بگْریختند * آبِ مردی و آبِ مردان ریختند
۴۰۱۸Nآن گروهی کز ادب بگریختند * آب مردی و آب مردان ریختند
۴۰۱۹Qعاذلانشان از وغا وا راندند * تا چنین هیز و مُخَّنث ماندند
۴۰۱۹Nعاذلانشان از وغا واراندند * تا چنین هیز و مخنث ماندند
۴۰۲۰Qلاف و غُرّهٔ ژاژخا را کم شنَو * با چنینها در صفِ هَیْجا مرَو
۴۰۲۰Nلاف و غره‌ی ژاژخا را کم شنو * با چنینها در صف هیجا مرو
۴۰۲۱Qزانک زَادُوکُمْ خَبالاً گفت حَق * کز رِفاقِ سُست بر گردان وَرَق
۴۰۲۱Nز انکه زادوکم خبالا گفت حق * کز رفاق سست بر گردان ورق
۴۰۲۲Qکه گریشان با شما همره شوند * غازیان بی‌مغز همچون کَه شوند
۴۰۲۲Nکه گر ایشان با شما همره شوند * غازیان بی‌مغز همچون که شوند
۴۰۲۳Qخویشتن را با شما هم صف کنند * پس گریزند و دلِ صَف بشْکنند
۴۰۲۳Nخویشتن را با شما هم صف کنند * پس گریزند و دل صف بشکنند
۴۰۲۴Qپس سپاهی اندکی بی‌این نفر * به که با اهلِ نفاق آید حَشَر
۴۰۲۴Nپس سپاهی اندکی بی‌این نفر * به که با اهل نفاق آید حشر
۴۰۲۵Qهست بادامِ کمِ خوش بیخته * به ز بسیاری بتلخ آمیخته
۴۰۲۵Nهست بادام کم خوش بیخته * به ز بسیاری به تلخ آمیخته
۴۰۲۶Qتلخ و شیرین در ژَغاژَغ یک شی‌اند * نقص از آن افتاد که هَمدِل نیَند
۴۰۲۶Nتلخ و شیرین در ژغاژغ یک شی‌اند * نقص از آن افتاد که هم دل نی‌اند
۴۰۲۷Qگبر ترسان‌دل بود کو از گمان * می‌زِیَد در شک ز حالِ آن جهان
۴۰۲۷Nگبر ترسان دل بود کاو از گمان * می‌زید در شک ز حال آن جهان
۴۰۲۸Qمی‌رود در ره نداند منزلی * گام ترسان می‌نهد اَعْمِی دلی
۴۰۲۸Nمی‌رود در ره نداند منزلی * گام ترسان می‌نهد اعمی دلی
۴۰۲۹Qچون نداند رهْ مسافر چون رود * با تردُّدها و دل پُر خون رود
۴۰۲۹Nچون نداند ره مسافر چون رود * با ترددها و دل پر خون رود
۴۰۳۰Qهر که گوید های این سو راه نیست * او کند از بیم آنجا وَقْف و ایست
۴۰۳۰Nهر که گوید های این سو راه نیست * او کند از بیم آن جا وقف و ایست
۴۰۳۱Qور بداند رهْ دلِ باهوشِ او * کَیْ رود هر های و هُو در گوشِ او
۴۰۳۱Nور بداند ره دل باهوش او * کی رود هر های و هو در گوش او
۴۰۳۲Qپس مشَوْ همراهِ این اُشْتُردلان * زانک وقتِ ضیق و بیمند آفلان
۴۰۳۲Nپس مشو همراه این اشتر دلان * ز انکه وقت ضیق و بیمند آفلان
۴۰۳۳Qپس گریزند و ترا تنها هِلند * گرچه اندر لافْ سِحرِ بابِلَند
۴۰۳۳Nپس گریزند و ترا تنها هلند * گر چه اندر لاف سحر بابلند
۴۰۳۴Qتو ز رَعْنایان مجُو هین کارزار * تو ز طاوسان مجُو صید و شکار
۴۰۳۴Nتو ز رعنایان مجو هین کارزار * تو ز طاوسان مجو صید و شکار
۴۰۳۵Qطبع طاوسست و وَسْواست کُنَد * دَم زند تا از مقامت بر کَندَ
۴۰۳۵Nطبع طاوس است و وسواست کند * دم زند تا از مقامت بر کند