block:3194
۳۹۹۳ | Q | قوم گفتندش مکن جَلْدی بَرو | * | تا نگردد جامه و جانت گِرَو |
۳۹۹۳ | N | قوم گفتندش مکن جلدی برو | * | تا نگردد جامه و جانت گرو |
۳۹۹۴ | Q | آن ز دُور آسان نماید به نگر | * | که بآخر سخت باشد رهگذر |
۳۹۹۴ | N | آن ز دور آسان نماید به نگر | * | که به آخر سخت باشد ره گذر |
۳۹۹۵ | Q | خویشتن آویخت بس مَرد و سُکُست | * | وقتِ پیچاپیچ دستآویز جُست |
۳۹۹۵ | N | خویشتن آویخت بس مرد و سکست | * | وقت پیچا پیچ دستآویز جست |
۳۹۹۶ | Q | پیشتر از واقعه آسان بود | * | در دلِ مردم خیالِ نیک و بَد |
۳۹۹۶ | N | پیشتر از واقعه آسان بود | * | در دل مردم خیال نیک و بد |
۳۹۹۷ | Q | چون در آید اندرونِ کارزار | * | آن زمان گردد بر آنکس کار زار |
۳۹۹۷ | N | چون در آید اندرون کارزار | * | آن زمان گردد بر آن کس کار زار |
۳۹۹۸ | Q | چون نه شیری هین منه تو پای پیش | * | کان اجل گرگست و جانِ تُست میش |
۳۹۹۸ | N | چون نه شیری هین منه تو پای پیش | * | کان اجل گرگ است و جان تست میش |
۳۹۹۹ | Q | ور ز اَبْدالی و میشت شیر شد | * | ایمن آ که مرگِ تو سَرْزیر شد |
۳۹۹۹ | N | ور ز ابدالی و میشت شیر شد | * | ایمن آ که مرگ تو سر زیر شد |
۴۰۰۰ | Q | کیست اَبْدال آنک او مُبْدَل شود | * | خمرش از تبدیلِ یزدان خَل شود |
۴۰۰۰ | N | کیست ابدال آن که او مبدل شود | * | خمرش از تبدیل یزدان خل شود |
۴۰۰۱ | Q | لیک مستی شیر گیری وز گمان | * | شیر پنداری تو خود را هین مران |
۴۰۰۱ | N | لیک مستی شیر گیری و ز گمان | * | شیر پنداری تو خود را هین مران |
۴۰۰۲ | Q | گفت حق ز اهلِ نفاقِ ناسَدید | * | بَأْسُهُمْ مَا بَیْنَهُمْ بَأْسٌ شَدِید |
۴۰۰۲ | N | گفت حق ز اهل نفاق ناسدید | * | بأسهم ما بینهم بأس شدید |
۴۰۰۳ | Q | در میانِ همدگر مردانهاند | * | در غزا چون عَوْرتانِ خانهاند |
۴۰۰۳ | N | در میان همدگر مردانهاند | * | در غزا چون عورتان خانهاند |
۴۰۰۴ | Q | گفت پیغامبر سپهدارِ غیُوب | * | لا شُجاعَة یا فَتَی قَبْلَ ٱلْحُروب |
۴۰۰۴ | N | گفت پیغمبر سپهدار غیوب | * | لا شجاعة یا فتی قبل الحروب |
۴۰۰۵ | Q | وقتِ لافِ غَزْو مستان کف کُنَند | * | وقتِ جُوشِ جنگ چون کف بیفَنَند |
۴۰۰۵ | N | وقت لاف غزو مستان کف کنند | * | وقت جوش جنگ چون کف بیفنند |
۴۰۰۶ | Q | وقتِ ذکرِ غَزْو شمشیرش دراز | * | وقتِ کرّ و فرّ تیغش چون پیاز |
۴۰۰۶ | N | وقت ذکر غزو شمشیرش دراز | * | وقت کر و فر تیغش چون پیاز |
۴۰۰۷ | Q | وقتِ اندیشه دلِ او زخمجُو | * | پس بیک سوزن تهی شد خیکِ او |
۴۰۰۷ | N | وقت اندیشه دل او زخم جو | * | پس به یک سوزن تهی شد خیک او |
۴۰۰۸ | Q | من عجب دارم ز جُویای صَفا | * | کو رمد در وقتِ صَیْقَل از جَفا |
۴۰۰۸ | N | من عجب دارم ز جویای صفا | * | کاو رمد در وقت صیقل از جفا |
۴۰۰۹ | Q | عشق چون دعوی جفا دیدن گواه | * | چون گواهت نیست شد دعوی تباه |
۴۰۰۹ | N | عشق چون دعوی جفا دیدن گواه | * | چون گواهت نیست شد دعوی تباه |
۴۰۱۰ | Q | چون گواهت خواهد این قاضی مرنج | * | بوسه ده بر مار تا یابی تو گنج |
۴۰۱۰ | N | چون گواهت خواهد این قاضی مرنج | * | بوسه ده بر مار تا یابی تو گنج |
۴۰۱۱ | Q | آن جفا با تو نباشد ای پسر | * | بلک با وَصفِ بَدی اندر تو در |
۴۰۱۱ | N | آن جفا با تو نباشد ای پسر | * | بلکه با وصف بدی اندر تو در |
۴۰۱۲ | Q | بر نَمَد چوبی که آن را مَرد زَد | * | بر نمد آن را نَزَد بر گَرْد زَد |
۴۰۱۲ | N | بر نمد چوبی که آن را مرد زد | * | بر نمد آن را نزد بر گرد زد |
۴۰۱۳ | Q | گر بزد مر اسپ را آن کینه کَش | * | آن نزد بر اسپ زد بر سُکْسُکش |
۴۰۱۳ | N | گر بزد مر اسب را آن کینه کش | * | آن نزد بر اسب زد بر سکسکش |
۴۰۱۴ | Q | تا ز سُکْسُک وا رهد خوش پَی شود | * | شیره را زندان کنی تا مَیْشود |
۴۰۱۴ | N | تا ز سکسک وارهد خوش پی شود | * | شیره را زندان کنی تا میشود |
۴۰۱۵ | Q | گفت چندان آن یتیمک را زدی | * | چون نترسیدی ز قَهْرِ ایزدی |
۴۰۱۵ | N | گفت چندان آن یتیمک را زدی | * | چون نترسیدی ز قهر ایزدی |
۴۰۱۶ | Q | گفت او را کَیْ زدم ای جان و دوست | * | من بر آن دیوی زدم کو اندروست |
۴۰۱۶ | N | گفت او را کی زدم ای جان دوست | * | من بر آن دیوی زدم کاو اندر اوست |
۴۰۱۷ | Q | مادر ار گوید ترا مرگِ تو باد | * | مرگِ آن خُو خواهد و مرگِ فساد |
۴۰۱۷ | N | مادر ار گوید ترا مرگ تو باد | * | مرگ آن خو خواهد و مرگ فساد |
۴۰۱۸ | Q | آن گروهی کز ادب بگْریختند | * | آبِ مردی و آبِ مردان ریختند |
۴۰۱۸ | N | آن گروهی کز ادب بگریختند | * | آب مردی و آب مردان ریختند |
۴۰۱۹ | Q | عاذلانشان از وغا وا راندند | * | تا چنین هیز و مُخَّنث ماندند |
۴۰۱۹ | N | عاذلانشان از وغا واراندند | * | تا چنین هیز و مخنث ماندند |
۴۰۲۰ | Q | لاف و غُرّهٔ ژاژخا را کم شنَو | * | با چنینها در صفِ هَیْجا مرَو |
۴۰۲۰ | N | لاف و غرهی ژاژخا را کم شنو | * | با چنینها در صف هیجا مرو |
۴۰۲۱ | Q | زانک زَادُوکُمْ خَبالاً گفت حَق | * | کز رِفاقِ سُست بر گردان وَرَق |
۴۰۲۱ | N | ز انکه زادوکم خبالا گفت حق | * | کز رفاق سست بر گردان ورق |
۴۰۲۲ | Q | که گریشان با شما همره شوند | * | غازیان بیمغز همچون کَه شوند |
۴۰۲۲ | N | که گر ایشان با شما همره شوند | * | غازیان بیمغز همچون که شوند |
۴۰۲۳ | Q | خویشتن را با شما هم صف کنند | * | پس گریزند و دلِ صَف بشْکنند |
۴۰۲۳ | N | خویشتن را با شما هم صف کنند | * | پس گریزند و دل صف بشکنند |
۴۰۲۴ | Q | پس سپاهی اندکی بیاین نفر | * | به که با اهلِ نفاق آید حَشَر |
۴۰۲۴ | N | پس سپاهی اندکی بیاین نفر | * | به که با اهل نفاق آید حشر |
۴۰۲۵ | Q | هست بادامِ کمِ خوش بیخته | * | به ز بسیاری بتلخ آمیخته |
۴۰۲۵ | N | هست بادام کم خوش بیخته | * | به ز بسیاری به تلخ آمیخته |
۴۰۲۶ | Q | تلخ و شیرین در ژَغاژَغ یک شیاند | * | نقص از آن افتاد که هَمدِل نیَند |
۴۰۲۶ | N | تلخ و شیرین در ژغاژغ یک شیاند | * | نقص از آن افتاد که هم دل نیاند |
۴۰۲۷ | Q | گبر ترساندل بود کو از گمان | * | میزِیَد در شک ز حالِ آن جهان |
۴۰۲۷ | N | گبر ترسان دل بود کاو از گمان | * | میزید در شک ز حال آن جهان |
۴۰۲۸ | Q | میرود در ره نداند منزلی | * | گام ترسان مینهد اَعْمِی دلی |
۴۰۲۸ | N | میرود در ره نداند منزلی | * | گام ترسان مینهد اعمی دلی |
۴۰۲۹ | Q | چون نداند رهْ مسافر چون رود | * | با تردُّدها و دل پُر خون رود |
۴۰۲۹ | N | چون نداند ره مسافر چون رود | * | با ترددها و دل پر خون رود |
۴۰۳۰ | Q | هر که گوید های این سو راه نیست | * | او کند از بیم آنجا وَقْف و ایست |
۴۰۳۰ | N | هر که گوید های این سو راه نیست | * | او کند از بیم آن جا وقف و ایست |
۴۰۳۱ | Q | ور بداند رهْ دلِ باهوشِ او | * | کَیْ رود هر های و هُو در گوشِ او |
۴۰۳۱ | N | ور بداند ره دل باهوش او | * | کی رود هر های و هو در گوش او |
۴۰۳۲ | Q | پس مشَوْ همراهِ این اُشْتُردلان | * | زانک وقتِ ضیق و بیمند آفلان |
۴۰۳۲ | N | پس مشو همراه این اشتر دلان | * | ز انکه وقت ضیق و بیمند آفلان |
۴۰۳۳ | Q | پس گریزند و ترا تنها هِلند | * | گرچه اندر لافْ سِحرِ بابِلَند |
۴۰۳۳ | N | پس گریزند و ترا تنها هلند | * | گر چه اندر لاف سحر بابلند |
۴۰۳۴ | Q | تو ز رَعْنایان مجُو هین کارزار | * | تو ز طاوسان مجُو صید و شکار |
۴۰۳۴ | N | تو ز رعنایان مجو هین کارزار | * | تو ز طاوسان مجو صید و شکار |
۴۰۳۵ | Q | طبع طاوسست و وَسْواست کُنَد | * | دَم زند تا از مقامت بر کَندَ |
۴۰۳۵ | N | طبع طاوس است و وسواست کند | * | دم زند تا از مقامت بر کند |