vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3193

عشق جالینوس برین حیوة دنیا بود کی هنر او همینجا بکار می آید هنری نَوَرزیده است کی در آن بازار بکار آید آنجا خود را بعوام یکسان می بیند
۳۹۶۰Qآنچنانک گفت جالینوسِ راد * از هوای این جهان و از مُراد
۳۹۶۰Nآن چنان که گفت جالینوس راد * از هوای این جهان و از مراد
۳۹۶۱Qراضیَم کز من بماند نیم‌جان * که ز کُونِ اَسْتَری بینم جهان
۳۹۶۱Nراضیم کز من بماند نیم جان * که ز کون استری بینم جهان
۳۹۶۲Qگُربه می‌بیند بگِرْدِ خود قِطَار * مُرغش آیس گشته بودست از مَطار
۳۹۶۲Nگربه می‌بیند به گرد خود قطار * مرغش آیس گشته بوده‌ست از مطار
۳۹۶۳Qیا عدم دیست غیرِ این جهان * در عدم نادیده او حَشٰری نهان
۳۹۶۳Nیا عدم دیده‌ست غیر این جهان * در عدم نادیده او حشری نهان
۳۹۶۴Qچون جَنین کش می‌کَشَد بیرون کَرَم * می‌گریزد او سپس سوی شِکَم
۳۹۶۴Nچون جنین کش می‌کشد بیرون کرم * می‌گریزد او سپس سوی شکم
۳۹۶۵Qلطف رُویش سوی مَصْدَر می‌کند * او مَقَر در پُشتِ مادر می‌کند
۳۹۶۵Nلطف رویش سوی مصدر می‌کند * او مقر در پشت مادر می‌کند
۳۹۶۶Qکه اگر بیرون فُتم زین شهر و کام * ای عجب بینم بدیده این مُقام
۳۹۶۶Nکه اگر بیرون فتم زین شهر و کام * ای عجب بینم به دیده این مقام
۳۹۶۷Qیا دَری بودی در آن شهرِ وَخِم * که نظاره کردمی اندر رَحِم
۳۹۶۷Nیا دری بودی در آن شهر وخم * که نظاره کردمی اندر رحم
۳۹۶۸Qیا چو چشمهٔ سوزنی راهم بُدی * که ز بیرونم رَحِم دیده شدی
۳۹۶۸Nیا چو چشمه‌ی سوزنی را هم بدی * که ز بیرونم رحم دیده شدی
۳۹۶۹Qآن جَنین هم غافلست از عالمَی * همچو جالینوس او نامَحْرَمی
۳۹۶۹Nآن جنین هم غافل است از عالمی * همچو جالینوس او نامحرمی
۳۹۷۰Qاو نداند کان رُطوباتی که هست * آن مدد از عالَمِ بیرونیَست
۳۹۷۰Nاو نداند کان رطوباتی که هست * آن مدد از عالم بیرونی است
۳۹۷۱Qآنچنانک چار عُنصر در جهان * صد مدد آرد ز شهرِ لامکان
۳۹۷۱Nآن چنان که چار عنصر در جهان * صد مدد آرد ز شهر لامکان
۳۹۷۲Qآب و دانه در قفص گر یافتَست * آن ز باغ و عرصه‌ای در تافتست
۳۹۷۲Nآب و دانه در قفس گر یافته‌ست * آن ز باغ و عرصه‌ای در تافته‌ست
۳۹۷۳Qجانهای انبیا بینند باغ * زین قفص در وقتِ نُقلان و فراغ
۳۹۷۳Nجانهای انبیا بینند باغ * زین قفس در وقت نقلان و فراغ
۳۹۷۴Qپس ز جالینوس و عالَم فارغند * همچو ماه اندر فلک‌ها بازغند
۳۹۷۴Nپس ز جالینوس و عالم فارغند * همچو ماه اندر فلک‌ها بازغند
۳۹۷۵Qور ز جالینوس این گفت اِفتریست * پس جوابم بهرِ جالینوس نیست
۳۹۷۵Nور ز جالینوس این گفت افتری است * پس جوابم بهر جالینوس نیست
۳۹۷۶Qاین جوابِ آنکس آمد کین بگفت * که نبودستش دلِ پُر نورْ جُفت
۳۹۷۶Nاین جواب آن کس آمد کاین بگفت * که نبودستش دل پر نور جفت
۳۹۷۷Qمرغِ جانش موش شد سوراخ‌جُو * چون شنید از گربگان او عَرِّجُوا
۳۹۷۷Nمرغ جانش موش شد سوراخ جو * چون شنید از گربگان او عرجوا
۳۹۷۸Qز آن سبب جانش وطن دید و قرار * اندرین سوراخ دنیا موش‌وار
۳۹۷۸Nز آن سبب جانش وطن دید و قرار * اندر این سوراخ دنیا موش‌وار
۳۹۷۹Qهم درین سوراخ بَنّایی گرفت * در خورِ سوراخ دانایی گرفت
۳۹۷۹Nهم در این سوراخ بنایی گرفت * در خور سوراخ دانایی گرفت
۳۹۸۰Qپیشه‌هایی که مرو را در مَزید * کاندرین سوراخ کار آید گُزید
۳۹۸۰Nپیشه‌هایی که مر او را در مزید * کاندر این سوراخ کار آید گزید
۳۹۸۱Qزانک دل بر کَنْد از بیرون شدن * بَسته شد راهِ رهیدن از بَدَن
۳۹۸۱Nز انکه دل بر کند از بیرون شدن * بسته شد راه رهیدن از بدن
۳۹۸۲Qعنکبوت ار طبعِ عنقا داشتی * از لُعابی خیمه کَی افراشتی
۳۹۸۲Nعنکبوت ار طبع عنقا داشتی * از لعابی خیمه کی افراشتی
۳۹۸۳Qگُربه کرده چنگِ خود اندر قفص * نامِ چنگش درد و سَرْسام و مَغَص
۳۹۸۳Nگربه کرده چنگ خود اندر قفص * نام چنگش درد و سرسام و مغص
۳۹۸۴Qگربه مرگست و مرض چنگالِ او * می‌زند بر مرغ و پرّ و بالِ او
۳۹۸۴Nگربه مرگ است و مرض چنگال او * می‌زند بر مرغ و پر و بال او
۳۹۸۵Qگوشه گوشه می‌جهد سوی دَوا * مرگ چون قاضیست و رنجوری گوا
۳۹۸۵Nگوشه گوشه می‌جهد سوی دوا * مرگ چون قاضی است و رنجوری گوا
۳۹۸۶Qچون پیادهٔ قاضی آمد این گواه * که همی‌خواند ترا تا حُکم‌گاه
۳۹۸۶Nچون پیاده‌ی قاضی آمد این گواه * که همی‌خواند ترا تا حکم گاه
۳۹۸۷Qمُهلتی می‌خواهی از وَیْ در گریز * گر پذیرد شد و گرنه گفت خیز
۳۹۸۷Nمهلتی می‌خواهی از وی در گریز * گر پذیرد شد و گرنه گفت خیز
۳۹۸۸Qجُستنِ مُهلت دَوا و چاره‌ها * که زنی بر خِرقهٔ تن پارَه‌ها
۳۹۸۸Nجستن مهلت دوا و چاره‌ها * که زنی بر خرقه‌ی تن پاره‌ها
۳۹۸۹Qعاقبت آید صباحی خشم‌وار * چند باشد مُهلت آخر شرم دار
۳۹۸۹Nعاقبت آید صباحی خشم‌وار * چند باشد مهلت آخر شرم دار
۳۹۹۰Qعذرِ خود از شه بخواه ای پُر حسد * پیش از آنک آنچنان روزی رسد
۳۹۹۰Nعذر خود از شه بخواه ای پر حسد * پیش از آن که آن چنان روزی رسد
۳۹۹۱Qو آنک در ظلمت براند بارگی * بر کَند ز آن نور دل یکبارگی
۳۹۹۱Nو آن که در ظلمت براند بارگی * بر کند ز آن نور دل یک بارگی
۳۹۹۲Qمی‌گریزد از گواه و مَقْصَدش * کان گوا سوی قضا می‌خواندش
۳۹۹۲Nمی‌گریزد از گواه و مقصدش * کان گوا سوی قضا می‌خواندش