block:3185
۳۸۶۰ | Q | رُو نهاد آن عاشقِ خونابهریز | * | دل طپان سوی بخارا گرم و تیز |
۳۸۶۰ | N | رو نهاد آن عاشق خونابهریز | * | دل طپان سوی بخارا گرم و تیز |
۳۸۶۱ | Q | ریگِ آمون پیشِ او همچون حریر | * | آبِ جیحون پیشِ او چون آبگیر |
۳۸۶۱ | N | ریگ آمون پیش او همچون حریر | * | آب جیحون پیش او چون آب گیر |
۳۸۶۲ | Q | آن بیابان پیشِ او چون گُلْستان | * | میفتاد از خنده او چون گُلْسِتان |
۳۸۶۲ | N | آن بیابان پیش او چون گلستان | * | میفتاد از خنده او چون گلستان |
۳۸۶۳ | Q | در سمرقندست قند امّا لبش | * | از بخارا یافت و آن شد مَذْهَبش |
۳۸۶۳ | N | در سمرقند است قند اما لبش | * | از بخارا یافت و آن شد مذهبش |
۳۸۶۴ | Q | ای بخارا عقلافزا بودهای | * | لیکن از من عقل و دین برْبودهای |
۳۸۶۴ | N | ای بخارا عقل افزا بودهای | * | لیکن از من عقل و دین بربودهای |
۳۸۶۵ | Q | بَدْر میجویم از آنم چون هلال | * | صَدْر میجویم درین صفِّ نِعال |
۳۸۶۵ | N | بدر میجویم از آنم چون هلال | * | صدر میجویم در این صف نعال |
۳۸۶۶ | Q | چون سوادِ آن بخارا را بدید | * | در سوادِ غم بیاضی شد پدید |
۳۸۶۶ | N | چون سواد آن بخارا را بدید | * | در سواد غم بیاضی شد پدید |
۳۸۶۷ | Q | ساعتی افتاد بیهوش و دراز | * | عقلِ او پَرّید در بُستانِ راز |
۳۸۶۷ | N | ساعتی افتاد بیهوش و دراز | * | عقل او پرید در بستان راز |
۳۸۶۸ | Q | بر سر و رُویش گُلابی میزدند | * | از گلابِ عشقِ او غافل بُدند |
۳۸۶۸ | N | بر سر و رویش گلابی میزدند | * | از گلاب عشق او غافل بدند |
۳۸۶۹ | Q | او گلستانی نهانی دیده بود | * | غارتِ عشقش ز خود ببْریده بود |
۳۸۶۹ | N | او گلستانی نهانی دیده بود | * | غارت عشقش ز خود ببریده بود |
۳۸۷۰ | Q | تو فسرده در خورِ این دَم نهای | * | با شَکَر مقرون نهای گرچه نَیی |
۳۸۷۰ | N | تو فسرده در خور این دم نهای | * | با شکر مقرون نهای گر چه نیای |
۳۸۷۱ | Q | رختِ عقلت با تُوَست و عاقلی | * | کز جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا غافلی |
۳۸۷۱ | N | رخت عقلت با تو است و عاقلی | * | کز جُنُوداً لَمْ تَرَوْها غافلی |