vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3184

لااُبالی گفتن عاشق ناصح و عاذل را از سر عشق
۳۸۳۰Qگفت ای ناصح خَمُش کن چند چند * پند کم ده زانک بس سختست بند
۳۸۳۰Nگفت ای ناصح خمش کن چند چند * پند کم ده ز انکه بس سخت است بند
۳۸۳۱Qسخت‌تر شد بندِ من از پندِ تو * عشق را نشْناخت دانشمندِ تو
۳۸۳۱Nسخت‌تر شد بند من از پند تو * عشق را نشناخت دانشمند تو
۳۸۳۲Qآن طرف که عشق می‌افزود درد * بو حنیفه و شافعی دَرْسی نکرد
۳۸۳۲Nآن طرف که عشق می‌افزود درد * بو حنیفه و شافعی درسی نکرد
۳۸۳۳Qتو مکن تهدید از کُشتن که من * تشنهٔ زارم بخونِ خویشتن
۳۸۳۳Nتو مکن تهدید از کشتن که من * تشنه‌ی زارم به خون خویشتن
۳۸۳۴Qعاشقان را هر زمانی مُردنیست * مردنِ عُشّاق خود یک نوع نیست
۳۸۳۴Nعاشقان را هر زمانی مردنی است * مردن عشاق خود یک نوع نیست
۳۸۳۵Qاو دو صد جان دارد از جانِ هُدَی * و آن دُو صد را می‌کند هر دم فِدَی
۳۸۳۵Nاو دو صد جان دارد از جان هدی * و آن دو صد را می‌کند هر دم فدی
۳۸۳۶Qهر یکی جان را ستاند دَهْ بَها * از نُبی خوان عَشْرَةً أَمْثَاَلَها
۳۸۳۶Nهر یکی جان را ستاند ده بها * از نبی خوان عشرة أمثالها
۳۸۳۷Qگر بریزد خونِ من آن دوست‌رُو * پای‌کوبان جان بر افشانم بَرُو
۳۸۳۷Nگر بریزد خون من آن دوست رو * پای کوبان جان بر افشانم بر او
۳۸۳۸Qآزمودم مرگِ من در زندگیست * چون رهم زین زندگی پایندگیست
۳۸۳۸Nآزمودم مرگِمن در زندگی است * چون رهم زین زندگی پایندگی است
۳۸۳۹Qاُقْتُلُونی اُقْتُلونی یا ثِقات * إِنَّ فی قَتْلی حَیاتًا فی حَیات
۳۸۳۹Nاقتلونی اقتلونی یا ثقات * إن فی قتلی حیاتا فی حیات
۳۸۴۰Qیا مُنیرَ ٱلْخَدِّ یا رُوحَ ٱلْبَقا * اِجْتَذِبْ رُوحی وَجُدَ لی بِٱلْلِّقا
۳۸۴۰Nیا منیر الخد یا روح البقا * اجتذب روحی و جد لی باللقا
۳۸۴۱Qلی حَبیبٌ حُبُّهُ یَشْوِی ٱلْحَشَا * لَوْ یَشا یَمْشِی عَلَی عَیْنی مَشَی
۳۸۴۱Nلی حبیب حبه یشوی الحشا * لو یشا یمشی علی عینی مشی
۳۸۴۲Qپارسی گو گرچه تازی خوشترست * عشق را خود صد زبان دیگرست
۳۸۴۲Nپارسی گو گر چه تازی خوشتر است * عشق را خود صد زبان دیگر است
۳۸۴۳Qبویِ آن دلبر چو پَرّان می‌شود * آن زبانها جمله حیران می‌شود
۳۸۴۳Nبوی آن دل بر چو پران می‌شود * آن زبانها جمله حیران می‌شود
۳۸۴۴Qبس کنم دلبر در آمد در خطاب * گوش شَو و اللهُ أَعْلَم بِٱلصَّواب
۳۸۴۴Nبس کنم دل بر در آمد در خطاب * گوش شو و الله أعلم بالصواب
۳۸۴۵Qچونک عاشق توبه کرد اکنون بترس * کو چو عیّاران کند بر دار دَرْس
۳۸۴۵Nچون که عاشق توبه کرد اکنون بترس * کاو چو عیاران کند بر دار درس
۳۸۴۶Qگرچه این عاشق بخارا می‌رود * نه بدرس و نه باُستا می‌رود
۳۸۴۶Nگر چه این عاشق بخارا می‌رود * نه به درس و نه به استا می‌رود
۳۸۴۷Qعاشقان را شد مدرِّس حسنِ دوست * دفتر و درس و سَبَقشان رُویِ اوست
۳۸۴۷Nعاشقان را شد مدرس حسن دوست * دفتر و درس و سبقشان روی اوست
۳۸۴۸Qخامُشند و نعرهٔ تکرارشان * می‌رود تا عرش و تختِ یارشان
۳۸۴۸Nخامشند و نعره‌ی تکرارشان * می‌رود تا عرش و تخت یارشان
۳۸۴۹Qدَرْسشان آشوب و چرخ و زلزله * نه زیاداتست و بابِ سِلْسِله
۳۸۴۹Nدرسشان آشوب و چرخ و زلزله * نه زیادات است و باب و سلسله
۳۸۵۰Qسلسلهٔ این قوم جَعدِ مُشکبار * مسئلهٔ دورست لیکن دَوْرِ یار
۳۸۵۰Nسلسله‌ی این قوم جعد مشک‌بار * مسئله‌ی دور است لیکن دور یار
۳۸۵۱Qمسئلهٔ کیس ار بپُرسد کس ترا * گو نگُنجد گنجِ حق در کیسه‌ها
۳۸۵۱Nمسئله‌ی کیس ار بپرسد کس ترا * گو نگنجد گنج حق در کیسه‌ها
۳۸۵۲Qگر دَمِ خُلْع و مُبارا می‌رود * بَد مَبین ذکرِ بخارا می‌رود
۳۸۵۲Nگر دم خلع و مبارا می‌رود * بد مبین ذکر بخارا می‌رود
۳۸۵۳Qذکرِ هر چیزی دهد خاصیَّتی * زانک دارد هر صِفَت ماهیّتی
۳۸۵۳Nذکر هر چیزی دهد خاصیتی * ز انکه دارد هر صفت ماهیتی
۳۸۵۴Qدر بخارا در هنرها بالغی * چون بخواری رُو نهی ز آن فارغی
۳۸۵۴Nدر بخارا در هنرها بالغی * چون به خواری رو نهی ز آن فارغی
۳۸۵۵Qآن بخاری غصهٔ دانش نداشت * چشم بر خورشیدِ بینش می‌گماشت
۳۸۵۵Nآن بخاری غصه‌ی دانش نداشت * چشم بر خورشید بینش می‌گماشت
۳۸۵۶Qهرکه در خلوت ببینش یافت راه * او ز دانشها نجوید دستگاه
۳۸۵۶Nهر که در خلوت ببینش یافت راه * او ز دانشها نجوید دستگاه
۳۸۵۷Qبا جمالِ جان چو شد همکاسه‌ای * باشدش ز اَخْبار و دانش تاسه‌ای
۳۸۵۷Nبا جمال جان چو شد هم کاسه‌ای * باشدش ز اخبار و دانش تاسه‌ای
۳۸۵۸Qدید بر دانش بود غالب فَرا * ز آن همی دنیا بچربد عامّه را
۳۸۵۸Nدید بر دانش بود غالب فرا * ز آن همی دنیا بچربد عامه را
۳۸۵۹Qزانک دنیا را همی‌ببینند عَیْن * و آن جهانی را همی‌دانند دَیْن
۳۸۵۹Nز انکه دنیا را همی‌ببینند عین * و آن جهانی را همی‌دانند دین