vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3177

مسلهٔ فنا و بقای درویش
۳۶۶۹Qگفت قایل در جهان درویش نیست * ور بود درویش آن درویش نیست
۳۶۶۹Nگفت قایل در جهان درویش نیست * ور بود درویش آن درویش نیست
۳۶۷۰Qهست از رُویِ بقای ذاتِ او * نیست گشته وصفِ او در وصفِ هُو
۳۶۷۰Nهست از روی بقای ذات او * نیست گشته وصف او در وصف هو
۳۶۷۱Qچون زبانهٔ شمع پیشِ آفتاب * نیست باشد هست باشد در حساب
۳۶۷۱Nچون زبانه‌ی شمع پیش آفتاب * نیست باشد هست باشد در حساب
۳۶۷۲Qهست باشد ذاتِ او تا تو اگر * بر نهی پَنبه بسوزد ز آن شَرَر
۳۶۷۲Nهست باشد ذات او تا تو اگر * بر نهی پنبه بسوزد ز آن شرر
۳۶۷۳Qنیست باشد روشنی ندْهد ترا * کرده باشد آفتاب او را فَنا
۳۶۷۳Nنیست باشد روشنی ندهد ترا * کرده باشد آفتاب او را فنا
۳۶۷۴Qدر دُو صد مَنْ شهد یک اَوْقِیه خَل * چون در افکندی و در وَیْ گشت حَل
۳۶۷۴Nدر دو صد من شهد یک اوقیه خل * چون در افکندی و در وی گشت حل
۳۶۷۵Qنیست باشد طعمِ خَلْ چون می‌چشی * هست اوقیَّه فزون چون بر کشی
۳۶۷۵Nنیست باشد طعم خل چون می‌چشی * هست اوقیه فزون چون بر کشی
۳۶۷۶Qپیشِ شیری آهویی بی‌هوش شد * هستی‌اَشْ در هستِ او رُوپوش شد
۳۶۷۶Nپیش شیری آهویی بی‌هوش شد * هستی‌اش در هست او رو پوش شد
۳۶۷۷Qاین قیاسِ ناقصان بر کارِ رَبْ * جوششِ عشقست نه از ترکِ ادب
۳۶۷۷Nاین قیاس ناقصان بر کار رب * جوشش عشق است نه از ترک ادب
۳۶۷۸Qنبضِ عاشق بی‌ادب بَر می‌جَهد * خویش را در کفهٔ شَه می‌نَهد
۳۶۷۸Nنبض عاشق بی‌ادب بر می‌جهد * خویش را در کفه‌ی شه می‌نهد
۳۶۷۹Qبی‌ادب‌تر نیست کس زو در جهان * با ادب‌تر نیست کس زو در نهان
۳۶۷۹Nبی‌ادب‌تر نیست کس زو در جهان * با ادب‌تر نیست کس زو در نهان
۳۶۸۰Qهم بنسبت دان وِفاق ای مُنْتَجَب * این دو ضدِّ با ادب یا بی‌ادب
۳۶۸۰Nهم به نسبت دان وفاق ای منتجب * این دو ضد با ادب یا بی‌ادب
۳۶۸۱Qبی‌ادب باشد چو ظاهر بنگری * که بود دعوی عشقش هم‌سَری
۳۶۸۱Nبی‌ادب باشد چو ظاهر بنگری * که بود دعوی عشقش هم سری
۳۶۸۲Qچون بباطن بنْگری دعوی کجاست * او و دعوی پیشِ آن سلطان فناست
۳۶۸۲Nچون به باطن بنگری دعوی کجاست * او و دعوی پیش آن سلطان فناست
۳۶۸۳Qمَاتَ زَیْدٌ زید اگر فاعل بود * لیک فاعل نیست کو عاطل بود
۳۶۸۳Nمات زید زید اگر فاعل بود * لیک فاعل نیست کاو عاطل بود
۳۶۸۴Qاو ز رُویِ لفظِ نَحوی فاعلَست * ورنه او مفعول و موتش قاتلَست
۳۶۸۴Nاو ز روی لفظ نحوی فاعل است * ور نه او مفعول و موتش قاتل است
۳۶۸۵Qفاعلِ چه کو چنان مقهور شد * فاعلیها جمله از وَیْ دُور شد
۳۶۸۵Nفاعل چه کاو چنان مقهور شد * فاعلیها جمله از وی دور شد