vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3178

قصّهٔ وکیل صدر جهان کی متّهم شد و از بخارا گریخت از بیم جان باز عشقش کشید رُو کشان، کی کار جان سهل باشد عاشقان را
۳۶۸۶Qدر بخارا بندهٔ صدرِ جهان * مُتَّهَم شد گشت از صدرش نهان
۳۶۸۶Nدر بخارا بنده‌ی صدر جهان * متهم شد گشت از صدرش نهان
۳۶۸۷Qمُدَّت ده سال سر گردان بگشت * گه خراسان گه کُهستان گاه دشت
۳۶۸۷Nمدت ده سال سر گردان بگشت * گه خراسان گه کهستان گاه دشت
۳۶۸۸Qاز پسِ ده سال او از اشتیاق * گشت بی‌طاقت ز ایَّامِ فراق
۳۶۸۸Nاز پس ده سال او از اشتیاق * گشت بی‌طاقت ز ایام فراق
۳۶۸۹Qگفت تابِ فُرقتم زین پس نماند * صبر کَیْ داند خلاعت را نشاند
۳۶۸۹Nگفت تاب فرقتم زین پس نماند * صبر کی داند خلاعت را نشاند
۳۶۹۰Qاز فراق این خاکها شوره بود * آب زرد و گنده و تیره شود
۳۶۹۰Nاز فراق این خاکها شوره شود * آب زرد و گنده و تیره شود
۳۶۹۱Qبادِ جان‌افزا وَخِم گردد وَبا * آتشی خاکستری گردد هَبا
۳۶۹۱Nباد جان افزا وخم گردد وبا * آتشی خاکستری گردد هبا
۳۶۹۲Qباغِ چون جنَّت شود دارُالْمَرَضَ * زرد و ریزان برگِ او اندر حَرَض
۳۶۹۲Nباغ چون جنت شود دار المرض * زرد و ریزان برگ او اندر حرض
۳۶۹۳Qعقلِ دَرّاک از فراقِ دوستان * همچو تیراندازِ اِشکسته کمان
۳۶۹۳Nعقل دراک از فراق دوستان * همچو تیر انداز اشکسته کمان
۳۶۹۴Qدوزخ از فُرقت چنان سوزان شدست * پیر از فُرقت چنان لرزان شدست
۳۶۹۴Nدوزخ از فرقت چنان سوزان شده‌ست * پیر از فرقت چنان لرزان شده‌ست
۳۶۹۵Qگر بگویم از فراقِ چون شَرار * تا قیامت یک بود از صد هزار
۳۶۹۵Nگر بگویم از فراق چون شرار * تا قیامت یک بود از صد هزار
۳۶۹۶Qپس ز شرحِ سوزِ او کم زن نَفَس * رَبِّ سَلِّمْ رَبِّ سَلِّمْ گُوی و بس
۳۶۹۶Nپس ز شرح سوز او کم زن نفس * رب سلم رب سلم گوی و بس
۳۶۹۷Qهر چه از وَی شاد گردی در جهان * از فراقِ او بیندیش آن زمان
۳۶۹۷Nهر چه از وی شاد گردی در جهان * از فراق او بیندیش آن زمان
۳۶۹۸Qزانچ گشتی شاد بس کس شاد شد * آخر از وَیْ جَست و همچون باد شد
۳۶۹۸Nز آن چه گشتی شاد، بس کس شاد شد * آخر از وی جست و همچون باد شد
۳۶۹۹Qاز تو هم بجْهد تو دل بر وَیْ منِه * پیش از آن کو بجْهد از وَیْ تو بجِه
۳۶۹۹Nاز تو هم بجهد تو دل بر وی منه * پیش از آن کاو بجهد از وی تو بجه