block:3172
۳۵۸۳ | Q | نصّ وَحْیِ رُوحِ قُدْسی دان یقین | * | و آن قیاسِ عقلِ جُزْوی تحتِ این |
۳۵۸۳ | N | نص وحی روح قدسی دان یقین | * | و آن قیاس عقل جزوی تحت این |
۳۵۸۴ | Q | عقل از جان گشت با اِدراک و فَر | * | روح او را کَیْ شود زیرِ نظَرْ |
۳۵۸۴ | N | عقل از جان گشت با ادراک و فر | * | روح او را کی شود زیر نظر |
۳۵۸۵ | Q | لیک جان در عقل تاثیری کند | * | ز آن اثر آن عقل تدبیری کند |
۳۵۸۵ | N | لیک جان در عقل تاثیری کند | * | ز آن اثر آن عقل تدبیری کند |
۳۵۸۶ | Q | نُوحوار ار صَدَّقی زد در تو رُوح | * | کو یَم و کشتی و کو طوفانِ نُوح |
۳۵۸۶ | N | نوح وار ار صدقی زد در تو روح | * | کو یم و کشتی و کو طوفان نوح |
۳۵۸۷ | Q | عقل اثر را روح پندارد و لیک | * | نورِ خور از قرصِ خور دُورست نیک |
۳۵۸۷ | N | عقل اثر را روح پندارد و لیک | * | نور خور از قرص خور دور است نیک |
۳۵۸۸ | Q | ز آن بقُرصی سالکی خرسند شد | * | تا ز نُورش سوی قرص افکند شد |
۳۵۸۸ | N | ز آن به قرصی سالکی خرسند شد | * | تا ز نورش سوی قرص افکند شد |
۳۵۸۹ | Q | زآنک این نوری که اندر سافل است | * | نیست دایم روز و شب او آفل است |
۳۵۸۹ | N | ز انکه این نوری که اندر سافل است | * | نیست دایم روز و شب او آفل است |
۳۵۹۰ | Q | وآنک اندر قُرص دارد باش و جا | * | غرقهٔ آن نور باشد دایما |
۳۵۹۰ | N | و انکه اندر قرص دارد باش و جا | * | غرقهی آن نور باشد دایما |
۳۵۹۱ | Q | نه سحابش ره زند خود نه غروب | * | وا رهید او از فراقِ سینهکوب |
۳۵۹۱ | N | نه سحابش ره زند خود نه غروب | * | وارهید او از فراق سینه کوب |
۳۵۹۲ | Q | این چنین کس اصلش از افلاک بُود | * | یا مبدَّل گشت گر از خاک بود |
۳۵۹۲ | N | این چنین کس اصلش از افلاک بود | * | یا مبدل گشت گر از خاک بود |
۳۵۹۳ | Q | زآنک خاکی را نباشد تابِ آن | * | که زند بر وَیْ شعاعش جاودان |
۳۵۹۳ | N | ز انکه خاکی را نباشد تاب آن | * | که زند بر وی شعاعش جاودان |
۳۵۹۴ | Q | گر زند بر خاک دایم تابِ خور | * | آنچنان سوزد که ناید زو ثمر |
۳۵۹۴ | N | گر زند بر خاک دایم تاب خور | * | آن چنان سوزد که ناید زو ثمر |
۳۵۹۵ | Q | دایم اندر آب کارِ ماهی است | * | مار را با او کجا همراهی است |
۳۵۹۵ | N | دایم اندر آب کار ماهی است | * | مار را با او کجا همراهی است |
۳۵۹۶ | Q | لیک در کُه مارهای پُر فَنند | * | اندرین یَم ماهییها میکنند |
۳۵۹۶ | N | لیک در که مارهای پر فنند | * | اندر این یم ماهییها میکنند |
۳۵۹۷ | Q | مکرشان گر خلق را شیدا کند | * | هم ز دَرْیا تاسهشان رُسوا کند |
۳۵۹۷ | N | مکرشان گر خلق را شیدا کند | * | هم ز دریا تاسهشان رسوا کند |
۳۵۹۸ | Q | واندرین یَم ماهیانِ پُر فَنند | * | مار را از سِحْر ماهی میکنند |
۳۵۹۸ | N | و اندر این یم ماهیان پر فنند | * | مار را از سحر ماهی میکنند |
۳۵۹۹ | Q | ماهیانِ قعرِ دریای جلال | * | بحرشان آموخته سحرِ حلال |
۳۵۹۹ | N | ماهیان قعر دریای جلال | * | بحرشان آموخته سحر حلال |
۳۶۰۰ | Q | پس مُحال از تابِ ایشان حال شد | * | نحس آنجا رفت و نیکوفال شد |
۳۶۰۰ | N | پس محال از تاب ایشان حال شد | * | نحس آن جا رفت و نیکو فال شد |
۳۶۰۱ | Q | تا قیامت گر بگویم زین کلام | * | صد قیامت بگْذرد وین ناتمام |
۳۶۰۱ | N | تا قیامت گر بگویم زین کلام | * | صد قیامت بگذرد وین ناتمام |