vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3166

جواب حمزه مر خلق را
۳۴۲۹Qگفت حمزه چونک بودم من جوان * مرگ می‌دیدم وَداعِ این جهان
۳۴۲۹Nگفت حمزه چون که بودم من جوان * مرگ می‌دیدم وداع این جهان
۳۴۳۰Qسوی مُردن کس برَغْبَت کَیْ رود * پیش اژدرها برهنه کَیْ شود
۳۴۳۰Nسوی مردن کس به رغبت کی رود * پیش اژدرها برهنه کی شود
۳۴۳۱Qلیک از نور محمَّد من کنون * نیستم این شهرِ فانی را زبون
۳۴۳۱Nلیک از نور محمد من کنون * نیستم این شهر فانی را زبون
۳۴۳۲Qاز برونِ حسّ لشکرگاهِ شاه * پُر همی‌بینم ز نورِ حق سپاه
۳۴۳۲Nاز برون حس لشکرگاه شاه * پر همی‌بینم ز نور حق سپاه
۳۴۳۳Qخیمه در خیمه طناب اندر طناب * شُکرِ آنک کرد بیدارم ز خواب
۳۴۳۳Nخیمه در خیمه طناب اندر طناب * شکر آن که کرد بیدارم ز خواب
۳۴۳۴Qآنک مُردن پیشِ چشمش تَهْلکه‌ست * امرِ لا تُلْقُوا بگیرد او بدَسْت
۳۴۳۴Nآن که مردن پیش چشمش تهلکه ست * امر لا تُلْقُوا بگیرد او به دست
۳۴۳۵Qوانک مُردن پیشِ او شد فتحِ باب * سارِعُوا آید مَرُو را در خِطاب
۳۴۳۵Nو انکه مردن پیش او شد فتح باب * سارِعُوا آید مر او را در خطاب
۳۴۳۶Qالحَذَر ای مرگ‌بینان بارِعُوا * العَجَل ای حَشْربینان‌ سارِعُوا
۳۴۳۶Nالحذر ای مرگ بینان بارعوا * العجل ای حشر بینان‌ سارِعُوا
۳۴۳۷Qالصَّلا ای لطف‌بینان اِفْرَحُوا * البَلا ای قهربینان اِتْرَحُوا
۳۴۳۷Nالصلا ای لطف‌بینان افرحوا * البلا ای قهر بینان اترحوا
۳۴۳۸Qهر که یوسف دید جان کردش فِدَی * هر که گرگش دید برگشت از هُدَی
۳۴۳۸Nهر که یوسف دید جان کردش فدی * هر که گرگش دید برگشت از هدی
۳۴۳۹Qمرگِ هر یک ای پسر هم رنگِ اوست * پیشِ دشمن دشمن و بر دوست دوست
۳۴۳۹Nمرگ هر یک ای پسر هم رنگ اوست * پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
۳۴۴۰Qپیشِ تُرک آیینه را خوش رنگیَست * پیشِ زنگی آینه هم زنگیَست
۳۴۴۰Nپیش ترک آیینه را خوش رنگی است * پیش زنگی آینه هم زنگی است
۳۴۴۱Qآنک می‌ترسی ز مرگ اندر فرار * آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
۳۴۴۱Nآن که می‌ترسی ز مرگ اندر فرار * آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
۳۴۴۲Qرُویِ زشتِ تُست نه رخسارِ مرگ * جانِ تو همچون درخت و مرگ برگ
۳۴۴۲Nروی زشت تست نه رخسار مرگ * جان تو همچون درخت و مرگ برگ
۳۴۴۳Qاز تو رُستست ار نکویست ار بَدست * ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست
۳۴۴۳Nاز تو رسته ست ار نکوی است ار بد است * ناخوش و خوش هر ضمیرت از خود است
۳۴۴۴Qگر بخاری خسته‌ای خود کِشته‌ای * ور حریر و قزدَری خود رِشته‌ای
۳۴۴۴Nگر به خاری خسته‌ای خود کشته‌ای * ور حریر و قز دری خود رشته‌ای
۳۴۴۵Qدانک نبود فعل هم رنگِ جزا * هیچ خدمت نیست هم رنگِ عطا
۳۴۴۵Nدان که نبود فعل هم رنگ جزا * هیچ خدمت نیست هم رنگ عطا
۳۴۴۶Qمُزدِ مُزدوران نمی‌ماند بکار * کان عَرض وین جَوهرست و پایدار
۳۴۴۶Nمزد مزدوران نمی‌ماند به کار * کان عرض وین جوهر است و پایدار
۳۴۴۷Qآن همه سختی و زورست و عَرَق * وین همه سیمست و زرَّست و طَبَق
۳۴۴۷Nآن همه سختی و زور است و عرق * وین همه سیم است و زر است و طبق
۳۴۴۸Qگر ترا آید ز جایی تُهمتی * کرد مظلومیت دعا در محنتی
۳۴۴۸Nگر ترا آید ز جایی تهمتی * کرد مظلومیت دعا در محنتی
۳۴۴۹Qتو همی‌گویی که من آزاده‌ام * بر کسی من تُهمتی ننْهاده‌ام
۳۴۴۹Nتو همی‌گویی که من آزاده‌ام * بر کسی من تهمتی ننهاده‌ام
۳۴۵۰Qتو گناهی کرده‌ای شکلِ دگر * دانه کِشتی دانه کَیْ ماند ببَر
۳۴۵۰Nتو گناهی کرده‌ای شکل دگر * دانه کشتی دانه کی ماند به بر
۳۴۵۱Qاو زِنا کرد و جزا صد چوب بود * گوید او من کَیْ زدم کس را بعُود
۳۴۵۱Nاو زنا کرد و جزا صد چوب بود * گوید او من کی زدم کس را به عود
۳۴۵۲Qنه جزای آن زِنا بود این بلا * چوب کَیْ ماند زنا را در خَلا
۳۴۵۲Nنه جزای آن زنا بود این بلا * چوب کی ماند ز نارا در خلا
۳۴۵۳Qمار کَیْ ماند عصا را ای کلیم * درد کَیْ ماند دوا را ای حکیم
۳۴۵۳Nمار کی ماند عصا را ای کلیم * درد کی ماند دوا را ای حکیم
۳۴۵۴Qتو بجایِ آن عصا آبِ مَنی * چون بیفکندی شد آن شخصِ سَنی
۳۴۵۴Nتو به جای آن عصا آب منی * چون بیفکندی شد آن شخص سنی
۳۴۵۵Qیار شد یا مار شد آن آبِ تو * ز آن عصا چونست این اِعْجابِ تو
۳۴۵۵Nیار شد یا مار شد آن آب تو * ز آن عصا چون است این اعجاب تو
۳۴۵۶Qهیچ ماند آب آن فرزند را * هیچ ماند نَیْشَکَر مر قند را
۳۴۵۶Nهیچ ماند آب آن فرزند را * هیچ ماند نیشکر مر قند را
۳۴۵۷Qچون سُجودی یا رُکوعی مَرد کِشت * شد در آن عالَم سجودِ او بهِشت
۳۴۵۷Nچون سجودی یا رکوعی مرد کشت * شد در آن عالم سجود او بهشت
۳۴۵۸Qچونک پرّید از دهانش حمدِ حق * مرغِ جنَّت ساختش رَبُّ ٱلْفَلَق
۳۴۵۸Nچون که پرید از دهانش حمد حق * مرغ جنت ساختش رب الفلق
۳۴۵۹Qحمد و تسبیحت نماند مرغ را * گرچه نطفهٔ مرغ بادست و هوا
۳۴۵۹Nحمد و تسبیحت نماند مرغ را * گر چه نطفه‌ی مرغ باد است و هوا
۳۴۶۰Qچون ز دستت رُست ایثار و زکوة * گشت این دست آن طرف نخل و نبات
۳۴۶۰Nچون ز دستت رست ایثار و زکات * گشت این دست آن طرف نخل و نبات
۳۴۶۱Qآبِ صبرت جُویِ آبِ خُلد شد * جُوی شیرِ خلد مِهرِ تُست و وُد
۳۴۶۱Nآب صبرت جوی آب خلد شد * جوی شیر خلد مهر تست و ود
۳۴۶۲Qذوقِ طاعت گشت جویِ انگبین * مستی و شوقِ تو جویِ خمر بین
۳۴۶۲Nذوق طاعت گشت جوی انگبین * مستی و شوق تو جوی خمر بین
۳۴۶۳Qاین سببها آن اثرها را نمانْد * کس نداند چونْش جایِ آن نشانْد
۳۴۶۳Nاین سببها آن اثرها را نماند * کس نداند چونش جای آن نشاند
۳۴۶۴Qاین سببها چون بفرمانِ تو بود * چار جُو هم مر ترا فرمان نمود
۳۴۶۴Nاین سببها چون به فرمان تو بود * چار جو هم مر ترا فرمان نمود
۳۴۶۵Qهر طرف خواهی روانش می‌کنی * آن صِفَت چون بُد چنانش می‌کنی
۳۴۶۵Nهر طرف خواهی روانش می‌کنی * آن صفت چون بد چنانش می‌کنی
۳۴۶۶Qچون مَنی تو که در فرمانِ تُست * نسلِ آن در اَمرِ تو آیند چُست
۳۴۶۶Nچون منی تو که در فرمان تست * نسل آن در امر تو آیند چست
۳۴۶۷Qمی‌دَود بر امرِ تو فرزندِ نَو * که منم جُزْوت که کردی‌اش گِرَو
۳۴۶۷Nمی‌دود بر امر تو فرزند نو * که منم جزوت که کردی‌اش گرو
۳۴۶۸Qآن صفت در امرِ تو بود این جهان * هم در امرِ تُست آن جُوها روان
۳۴۶۸Nآن صفت در امر تو بود این جهان * هم در امر تست آن جوها روان
۳۴۶۹Qآن درختان مر ترا فرمان بَرند * کان درختان از صفاتت با بَرند
۳۴۶۹Nآن درختان مر ترا فرمان برند * کان درختان از صفاتت با برند
۳۴۷۰Qچون باَمرِ تُست اینجا این صفات * پس در امرِ تُست آنجا آن جزات
۳۴۷۰Nچون به امر تست اینجا این صفات * پس در امر تست آن جا آن جزات
۳۴۷۱Qچون ز دستت زخم بر مظلوم رُست * آن درختی گشت ازو زَقُّوم رُست
۳۴۷۱Nچون ز دستت زخم بر مظلوم رست * آن درختی گشت از او زقوم رست
۳۴۷۲Qچون ز خشم آتش تو در دلها زدی * مایهٔ نارِ جهنَّم آمدی
۳۴۷۲Nچون ز خشم آتش تو در دلها زدی * مایه‌ی نار جهنم آمدی
۳۴۷۳Qآتشت اینجا چو آدم‌سوز بود * آنچ از وَیْ زاد مَردْ افروز بود
۳۴۷۳Nآتشت اینجا چو آدم سوز بود * آن چه از وی زاد مرد افروز بود
۳۴۷۴Qآتشِ تو قصدِ مردم می‌کند * نار کز وَیْ زاد بر مردم زند
۳۴۷۴Nآتش تو قصد مردم می‌کند * نار کز وی زاد بر مردم زند
۳۴۷۵Qآن سخنهای چو مار و کَژْدُمت * مار و کژدم گشت و می‌گیرد دُمت
۳۴۷۵Nآن سخنهای چو مار و کژدمت * مار و کژدم گشت و می‌گیرد دمت
۳۴۷۶Qاولیا را داشتی در انتظار * انتظارِ رَستخیزت گشت یار
۳۴۷۶Nاولیا را داشتی در انتظار * انتظار رستخیزت گشت یار
۳۴۷۷Qوعدهٔ فردا و پس فردای تو * انتظارِ حَشْرت آمد وای تو
۳۴۷۷Nوعده‌ی فردا و پس فردای تو * انتظار حشرت آمد وای تو
۳۴۷۸Qمنتظر مانی در آن روزِ دراز * در حساب و آفتابِ جان گداز
۳۴۷۸Nمنتظر مانی در آن روز دراز * در حساب و آفتاب جان گداز
۳۴۷۹Qکاسمان را منتظر می‌داشتی * تخمِ فردا رَهْ رَوَمْ می‌کاشتی
۳۴۷۹Nکاسمان را منتظر می‌داشتی * تخم فردا ره روم می‌کاشتی
۳۴۸۰Qخشمِ تو تخم سعیرِ دوزخست * هین بکُش این دوزخت را کین فخَست
۳۴۸۰Nخشم تو تخم سعیر دوزخ است * هین بکش این دوزخت را کاین فخ است
۳۴۸۱Qکُشتنِ این نار نبْود جز بنور * نُورُک أطْفأ نَارَنا نَحْنُ ٱلشُکُور
۳۴۸۱Nکشتن این نار نبود جز به نور * نورک أطفأ نارنا نحن الشکور
۳۴۸۲Qگر تو بی‌نوری کنی حلمی بدَست * آتشت زنده‌ست و در خاکسترست
۳۴۸۲Nگر تو بی‌نوری کنی حلمی به دست * آتشت زنده ست و در خاکستر است
۳۴۸۳Qآن تکلُّف باشد و رُوپوش هین * نار را نکْشد بغیرِ نورِ دین
۳۴۸۳Nآن تکلف باشد و رو پوش هین * نار را نکشد بغیر نور دین
۳۴۸۴Qتا نبینی نورِ دین ایمن مباش * کاتشِ پنهان شود یک روز فاش
۳۴۸۴Nتا نبینی نور دین ایمن مباش * کاتش پنهان شود یک روز فاش
۳۴۸۵Qنور آبی دان و هم بر آب چَفْس * چون که داری آب از آتش مَترْس
۳۴۸۵Nنور آبی دان و هم بر آب چفس * چون که داری آب از آتش مترس
۳۴۸۶Qآب آتش را کُشد کاتش بخُو * می‌بسوزد نسل و فرزندانِ او
۳۴۸۶Nآب آتش را کشد کاتش به خو * می‌بسوزد نسل و فرزندان او
۳۴۸۷Qسوی آن مُرغابیان رَوْ روزِ چند * تا ترا در آبِ حیوانی کَشند
۳۴۸۷Nسوی آن مرغابیان رو روز چند * تا ترا در آب حیوانی کشند
۳۴۸۸Qمرغِ خاکی مرغِ آبی هم‌تَنَند * لیک ضِدّانند آب و رُوغنند
۳۴۸۸Nمرغ خاکی مرغ آبی هم تنند * لیک ضدانند آب و روغنند
۳۴۸۹Qهر یکی مراصلِ خود را بنده‌اند * احتیاطی کُن بهم ماننده‌اند
۳۴۸۹Nهر یکی مر اصل خود را بنده‌اند * احتیاطی کن به هم ماننده‌اند
۳۴۹۰Qچنانک وسوسه و وَحْی‌ِ أَ لَسْتُ * هر دُو معقولند لیکن فرق هست
۳۴۹۰Nهمچنان که وسوسه و وحی‌ أَ لَسْتُ * هر دو معقولند لیکن فرق هست
۳۴۹۱Qهر دو دلّالانِ بازارِ ضمیر * رختها را می‌ستایند ای امیر
۳۴۹۱Nهر دو دلالان بازار ضمیر * رختها را می‌ستایند ای امیر
۳۴۹۲Qگر تو صرّافِ دلی فکرت شناس * فرق کن سِرِّ دو فکرِ چون نَخاس
۳۴۹۲Nگر تو صراف دلی فکرت شناس * فرق کن سر دو فکرت چون نخاس
۳۴۹۳Qور ندانی این دُو فکرت از گمان * لاخِلابه گُوی و مَشْتاب و مران
۳۴۹۳Nور ندانی این دو فکرت از گمان * لاخلابه گوی و مشتاب و مران