block:3166
۳۴۲۹ | Q | گفت حمزه چونک بودم من جوان | * | مرگ میدیدم وَداعِ این جهان |
۳۴۲۹ | N | گفت حمزه چون که بودم من جوان | * | مرگ میدیدم وداع این جهان |
۳۴۳۰ | Q | سوی مُردن کس برَغْبَت کَیْ رود | * | پیش اژدرها برهنه کَیْ شود |
۳۴۳۰ | N | سوی مردن کس به رغبت کی رود | * | پیش اژدرها برهنه کی شود |
۳۴۳۱ | Q | لیک از نور محمَّد من کنون | * | نیستم این شهرِ فانی را زبون |
۳۴۳۱ | N | لیک از نور محمد من کنون | * | نیستم این شهر فانی را زبون |
۳۴۳۲ | Q | از برونِ حسّ لشکرگاهِ شاه | * | پُر همیبینم ز نورِ حق سپاه |
۳۴۳۲ | N | از برون حس لشکرگاه شاه | * | پر همیبینم ز نور حق سپاه |
۳۴۳۳ | Q | خیمه در خیمه طناب اندر طناب | * | شُکرِ آنک کرد بیدارم ز خواب |
۳۴۳۳ | N | خیمه در خیمه طناب اندر طناب | * | شکر آن که کرد بیدارم ز خواب |
۳۴۳۴ | Q | آنک مُردن پیشِ چشمش تَهْلکهست | * | امرِ لا تُلْقُوا بگیرد او بدَسْت |
۳۴۳۴ | N | آن که مردن پیش چشمش تهلکه ست | * | امر لا تُلْقُوا بگیرد او به دست |
۳۴۳۵ | Q | وانک مُردن پیشِ او شد فتحِ باب | * | سارِعُوا آید مَرُو را در خِطاب |
۳۴۳۵ | N | و انکه مردن پیش او شد فتح باب | * | سارِعُوا آید مر او را در خطاب |
۳۴۳۶ | Q | الحَذَر ای مرگبینان بارِعُوا | * | العَجَل ای حَشْربینان سارِعُوا |
۳۴۳۶ | N | الحذر ای مرگ بینان بارعوا | * | العجل ای حشر بینان سارِعُوا |
۳۴۳۷ | Q | الصَّلا ای لطفبینان اِفْرَحُوا | * | البَلا ای قهربینان اِتْرَحُوا |
۳۴۳۷ | N | الصلا ای لطفبینان افرحوا | * | البلا ای قهر بینان اترحوا |
۳۴۳۸ | Q | هر که یوسف دید جان کردش فِدَی | * | هر که گرگش دید برگشت از هُدَی |
۳۴۳۸ | N | هر که یوسف دید جان کردش فدی | * | هر که گرگش دید برگشت از هدی |
۳۴۳۹ | Q | مرگِ هر یک ای پسر هم رنگِ اوست | * | پیشِ دشمن دشمن و بر دوست دوست |
۳۴۳۹ | N | مرگ هر یک ای پسر هم رنگ اوست | * | پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست |
۳۴۴۰ | Q | پیشِ تُرک آیینه را خوش رنگیَست | * | پیشِ زنگی آینه هم زنگیَست |
۳۴۴۰ | N | پیش ترک آیینه را خوش رنگی است | * | پیش زنگی آینه هم زنگی است |
۳۴۴۱ | Q | آنک میترسی ز مرگ اندر فرار | * | آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار |
۳۴۴۱ | N | آن که میترسی ز مرگ اندر فرار | * | آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار |
۳۴۴۲ | Q | رُویِ زشتِ تُست نه رخسارِ مرگ | * | جانِ تو همچون درخت و مرگ برگ |
۳۴۴۲ | N | روی زشت تست نه رخسار مرگ | * | جان تو همچون درخت و مرگ برگ |
۳۴۴۳ | Q | از تو رُستست ار نکویست ار بَدست | * | ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست |
۳۴۴۳ | N | از تو رسته ست ار نکوی است ار بد است | * | ناخوش و خوش هر ضمیرت از خود است |
۳۴۴۴ | Q | گر بخاری خستهای خود کِشتهای | * | ور حریر و قزدَری خود رِشتهای |
۳۴۴۴ | N | گر به خاری خستهای خود کشتهای | * | ور حریر و قز دری خود رشتهای |
۳۴۴۵ | Q | دانک نبود فعل هم رنگِ جزا | * | هیچ خدمت نیست هم رنگِ عطا |
۳۴۴۵ | N | دان که نبود فعل هم رنگ جزا | * | هیچ خدمت نیست هم رنگ عطا |
۳۴۴۶ | Q | مُزدِ مُزدوران نمیماند بکار | * | کان عَرض وین جَوهرست و پایدار |
۳۴۴۶ | N | مزد مزدوران نمیماند به کار | * | کان عرض وین جوهر است و پایدار |
۳۴۴۷ | Q | آن همه سختی و زورست و عَرَق | * | وین همه سیمست و زرَّست و طَبَق |
۳۴۴۷ | N | آن همه سختی و زور است و عرق | * | وین همه سیم است و زر است و طبق |
۳۴۴۸ | Q | گر ترا آید ز جایی تُهمتی | * | کرد مظلومیت دعا در محنتی |
۳۴۴۸ | N | گر ترا آید ز جایی تهمتی | * | کرد مظلومیت دعا در محنتی |
۳۴۴۹ | Q | تو همیگویی که من آزادهام | * | بر کسی من تُهمتی ننْهادهام |
۳۴۴۹ | N | تو همیگویی که من آزادهام | * | بر کسی من تهمتی ننهادهام |
۳۴۵۰ | Q | تو گناهی کردهای شکلِ دگر | * | دانه کِشتی دانه کَیْ ماند ببَر |
۳۴۵۰ | N | تو گناهی کردهای شکل دگر | * | دانه کشتی دانه کی ماند به بر |
۳۴۵۱ | Q | او زِنا کرد و جزا صد چوب بود | * | گوید او من کَیْ زدم کس را بعُود |
۳۴۵۱ | N | او زنا کرد و جزا صد چوب بود | * | گوید او من کی زدم کس را به عود |
۳۴۵۲ | Q | نه جزای آن زِنا بود این بلا | * | چوب کَیْ ماند زنا را در خَلا |
۳۴۵۲ | N | نه جزای آن زنا بود این بلا | * | چوب کی ماند ز نارا در خلا |
۳۴۵۳ | Q | مار کَیْ ماند عصا را ای کلیم | * | درد کَیْ ماند دوا را ای حکیم |
۳۴۵۳ | N | مار کی ماند عصا را ای کلیم | * | درد کی ماند دوا را ای حکیم |
۳۴۵۴ | Q | تو بجایِ آن عصا آبِ مَنی | * | چون بیفکندی شد آن شخصِ سَنی |
۳۴۵۴ | N | تو به جای آن عصا آب منی | * | چون بیفکندی شد آن شخص سنی |
۳۴۵۵ | Q | یار شد یا مار شد آن آبِ تو | * | ز آن عصا چونست این اِعْجابِ تو |
۳۴۵۵ | N | یار شد یا مار شد آن آب تو | * | ز آن عصا چون است این اعجاب تو |
۳۴۵۶ | Q | هیچ ماند آب آن فرزند را | * | هیچ ماند نَیْشَکَر مر قند را |
۳۴۵۶ | N | هیچ ماند آب آن فرزند را | * | هیچ ماند نیشکر مر قند را |
۳۴۵۷ | Q | چون سُجودی یا رُکوعی مَرد کِشت | * | شد در آن عالَم سجودِ او بهِشت |
۳۴۵۷ | N | چون سجودی یا رکوعی مرد کشت | * | شد در آن عالم سجود او بهشت |
۳۴۵۸ | Q | چونک پرّید از دهانش حمدِ حق | * | مرغِ جنَّت ساختش رَبُّ ٱلْفَلَق |
۳۴۵۸ | N | چون که پرید از دهانش حمد حق | * | مرغ جنت ساختش رب الفلق |
۳۴۵۹ | Q | حمد و تسبیحت نماند مرغ را | * | گرچه نطفهٔ مرغ بادست و هوا |
۳۴۵۹ | N | حمد و تسبیحت نماند مرغ را | * | گر چه نطفهی مرغ باد است و هوا |
۳۴۶۰ | Q | چون ز دستت رُست ایثار و زکوة | * | گشت این دست آن طرف نخل و نبات |
۳۴۶۰ | N | چون ز دستت رست ایثار و زکات | * | گشت این دست آن طرف نخل و نبات |
۳۴۶۱ | Q | آبِ صبرت جُویِ آبِ خُلد شد | * | جُوی شیرِ خلد مِهرِ تُست و وُد |
۳۴۶۱ | N | آب صبرت جوی آب خلد شد | * | جوی شیر خلد مهر تست و ود |
۳۴۶۲ | Q | ذوقِ طاعت گشت جویِ انگبین | * | مستی و شوقِ تو جویِ خمر بین |
۳۴۶۲ | N | ذوق طاعت گشت جوی انگبین | * | مستی و شوق تو جوی خمر بین |
۳۴۶۳ | Q | این سببها آن اثرها را نمانْد | * | کس نداند چونْش جایِ آن نشانْد |
۳۴۶۳ | N | این سببها آن اثرها را نماند | * | کس نداند چونش جای آن نشاند |
۳۴۶۴ | Q | این سببها چون بفرمانِ تو بود | * | چار جُو هم مر ترا فرمان نمود |
۳۴۶۴ | N | این سببها چون به فرمان تو بود | * | چار جو هم مر ترا فرمان نمود |
۳۴۶۵ | Q | هر طرف خواهی روانش میکنی | * | آن صِفَت چون بُد چنانش میکنی |
۳۴۶۵ | N | هر طرف خواهی روانش میکنی | * | آن صفت چون بد چنانش میکنی |
۳۴۶۶ | Q | چون مَنی تو که در فرمانِ تُست | * | نسلِ آن در اَمرِ تو آیند چُست |
۳۴۶۶ | N | چون منی تو که در فرمان تست | * | نسل آن در امر تو آیند چست |
۳۴۶۷ | Q | میدَود بر امرِ تو فرزندِ نَو | * | که منم جُزْوت که کردیاش گِرَو |
۳۴۶۷ | N | میدود بر امر تو فرزند نو | * | که منم جزوت که کردیاش گرو |
۳۴۶۸ | Q | آن صفت در امرِ تو بود این جهان | * | هم در امرِ تُست آن جُوها روان |
۳۴۶۸ | N | آن صفت در امر تو بود این جهان | * | هم در امر تست آن جوها روان |
۳۴۶۹ | Q | آن درختان مر ترا فرمان بَرند | * | کان درختان از صفاتت با بَرند |
۳۴۶۹ | N | آن درختان مر ترا فرمان برند | * | کان درختان از صفاتت با برند |
۳۴۷۰ | Q | چون باَمرِ تُست اینجا این صفات | * | پس در امرِ تُست آنجا آن جزات |
۳۴۷۰ | N | چون به امر تست اینجا این صفات | * | پس در امر تست آن جا آن جزات |
۳۴۷۱ | Q | چون ز دستت زخم بر مظلوم رُست | * | آن درختی گشت ازو زَقُّوم رُست |
۳۴۷۱ | N | چون ز دستت زخم بر مظلوم رست | * | آن درختی گشت از او زقوم رست |
۳۴۷۲ | Q | چون ز خشم آتش تو در دلها زدی | * | مایهٔ نارِ جهنَّم آمدی |
۳۴۷۲ | N | چون ز خشم آتش تو در دلها زدی | * | مایهی نار جهنم آمدی |
۳۴۷۳ | Q | آتشت اینجا چو آدمسوز بود | * | آنچ از وَیْ زاد مَردْ افروز بود |
۳۴۷۳ | N | آتشت اینجا چو آدم سوز بود | * | آن چه از وی زاد مرد افروز بود |
۳۴۷۴ | Q | آتشِ تو قصدِ مردم میکند | * | نار کز وَیْ زاد بر مردم زند |
۳۴۷۴ | N | آتش تو قصد مردم میکند | * | نار کز وی زاد بر مردم زند |
۳۴۷۵ | Q | آن سخنهای چو مار و کَژْدُمت | * | مار و کژدم گشت و میگیرد دُمت |
۳۴۷۵ | N | آن سخنهای چو مار و کژدمت | * | مار و کژدم گشت و میگیرد دمت |
۳۴۷۶ | Q | اولیا را داشتی در انتظار | * | انتظارِ رَستخیزت گشت یار |
۳۴۷۶ | N | اولیا را داشتی در انتظار | * | انتظار رستخیزت گشت یار |
۳۴۷۷ | Q | وعدهٔ فردا و پس فردای تو | * | انتظارِ حَشْرت آمد وای تو |
۳۴۷۷ | N | وعدهی فردا و پس فردای تو | * | انتظار حشرت آمد وای تو |
۳۴۷۸ | Q | منتظر مانی در آن روزِ دراز | * | در حساب و آفتابِ جان گداز |
۳۴۷۸ | N | منتظر مانی در آن روز دراز | * | در حساب و آفتاب جان گداز |
۳۴۷۹ | Q | کاسمان را منتظر میداشتی | * | تخمِ فردا رَهْ رَوَمْ میکاشتی |
۳۴۷۹ | N | کاسمان را منتظر میداشتی | * | تخم فردا ره روم میکاشتی |
۳۴۸۰ | Q | خشمِ تو تخم سعیرِ دوزخست | * | هین بکُش این دوزخت را کین فخَست |
۳۴۸۰ | N | خشم تو تخم سعیر دوزخ است | * | هین بکش این دوزخت را کاین فخ است |
۳۴۸۱ | Q | کُشتنِ این نار نبْود جز بنور | * | نُورُک أطْفأ نَارَنا نَحْنُ ٱلشُکُور |
۳۴۸۱ | N | کشتن این نار نبود جز به نور | * | نورک أطفأ نارنا نحن الشکور |
۳۴۸۲ | Q | گر تو بینوری کنی حلمی بدَست | * | آتشت زندهست و در خاکسترست |
۳۴۸۲ | N | گر تو بینوری کنی حلمی به دست | * | آتشت زنده ست و در خاکستر است |
۳۴۸۳ | Q | آن تکلُّف باشد و رُوپوش هین | * | نار را نکْشد بغیرِ نورِ دین |
۳۴۸۳ | N | آن تکلف باشد و رو پوش هین | * | نار را نکشد بغیر نور دین |
۳۴۸۴ | Q | تا نبینی نورِ دین ایمن مباش | * | کاتشِ پنهان شود یک روز فاش |
۳۴۸۴ | N | تا نبینی نور دین ایمن مباش | * | کاتش پنهان شود یک روز فاش |
۳۴۸۵ | Q | نور آبی دان و هم بر آب چَفْس | * | چون که داری آب از آتش مَترْس |
۳۴۸۵ | N | نور آبی دان و هم بر آب چفس | * | چون که داری آب از آتش مترس |
۳۴۸۶ | Q | آب آتش را کُشد کاتش بخُو | * | میبسوزد نسل و فرزندانِ او |
۳۴۸۶ | N | آب آتش را کشد کاتش به خو | * | میبسوزد نسل و فرزندان او |
۳۴۸۷ | Q | سوی آن مُرغابیان رَوْ روزِ چند | * | تا ترا در آبِ حیوانی کَشند |
۳۴۸۷ | N | سوی آن مرغابیان رو روز چند | * | تا ترا در آب حیوانی کشند |
۳۴۸۸ | Q | مرغِ خاکی مرغِ آبی همتَنَند | * | لیک ضِدّانند آب و رُوغنند |
۳۴۸۸ | N | مرغ خاکی مرغ آبی هم تنند | * | لیک ضدانند آب و روغنند |
۳۴۸۹ | Q | هر یکی مراصلِ خود را بندهاند | * | احتیاطی کُن بهم مانندهاند |
۳۴۸۹ | N | هر یکی مر اصل خود را بندهاند | * | احتیاطی کن به هم مانندهاند |
۳۴۹۰ | Q | چنانک وسوسه و وَحْیِ أَ لَسْتُ | * | هر دُو معقولند لیکن فرق هست |
۳۴۹۰ | N | همچنان که وسوسه و وحی أَ لَسْتُ | * | هر دو معقولند لیکن فرق هست |
۳۴۹۱ | Q | هر دو دلّالانِ بازارِ ضمیر | * | رختها را میستایند ای امیر |
۳۴۹۱ | N | هر دو دلالان بازار ضمیر | * | رختها را میستایند ای امیر |
۳۴۹۲ | Q | گر تو صرّافِ دلی فکرت شناس | * | فرق کن سِرِّ دو فکرِ چون نَخاس |
۳۴۹۲ | N | گر تو صراف دلی فکرت شناس | * | فرق کن سر دو فکرت چون نخاس |
۳۴۹۳ | Q | ور ندانی این دُو فکرت از گمان | * | لاخِلابه گُوی و مَشْتاب و مران |
۳۴۹۳ | N | ور ندانی این دو فکرت از گمان | * | لاخلابه گوی و مشتاب و مران |