vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3164

حکایت آن زنی کی فرزندش نمی‌زیست بنالید جواب آمد کی آن عوض ریاضت تُست و بجای جهاد مجاهدانست ترا
۳۳۹۹Qآن زنی هر سال زاییدی پسر * بیش از شش مه نبودی عُمْروَرْ
۳۳۹۹Nآن زنی هر سال زاییدی پسر * بیش از شش مه نبودی عمرور
۳۴۰۰Qیا سه مه یا چار مه گشتی تباه * ناله کرد آن زن که افغان ای الهٰ
۳۴۰۰Nیا سه مه یا چار مه گشتی تباه * ناله کرد آن زن که افغان ای اله
۳۴۰۱Qنُه مَهَم بارست و سه ماهم فَرَح * نعمتم زُوتَر رَوْ از قَوْسِ قُزَح
۳۴۰۱Nنه مهم بار است و سه ماهم فرح * نعمتم زوتر رو از قوس قزح
۳۴۰۲Qپیشِ مَردانِ خدا کردی نفیر * زین شکایت آن زن از دردِ نذیر
۳۴۰۲Nپیش مردان خدا کردی نفیر * زین شکایت آن زن از درد نذیر
۳۴۰۳Qبیست فرزند این چنین در گور رفت * آتشی در جانشان افتاد تَفت
۳۴۰۳Nبیست فرزند این چنین در گور رفت * آتشی در جانشان افتاد تفت
۳۴۰۴Qتا شبی بنمود او را جَنَّتی * باقیی سبزی خوشی بی‌ضِنَّتی
۳۴۰۴Nتا شبی بنمود او را جنتی * باقیی سبزی خوشی بی‌ضنتی
۳۴۰۵Qباغ گفتم نعمتِ بی‌کیف را * کاصلِ نعمتهاست و مَجْمَع باغها
۳۴۰۵Nباغ گفتم نعمت بی‌کیف را * کاصل نعمتهاست و مجمع باغها
۳۴۰۶Qورنه لا عَیْنؐ رَأَتْ چه جایِ باغ * گفت نورِ غیب را یزدان چراغ
۳۴۰۶Nور نه لا عین رأت چه جای باغ * گفت نور غیب را یزدان چراغ
۳۴۰۷Qمِثْل نبْود آن مثالِ آن بود * تا بَرَد بُویْ آنک او حیران بود
۳۴۰۷Nمثل نبود آن مثال آن بود * تا برد بوی آن که او حیران بود
۳۴۰۸Qحاصل آن زن دید آن را مست شد * ز آن تجلّی آن ضعیف از دست شد
۳۴۰۸Nحاصل آن زن دید آن را مست شد * ز آن تجلی آن ضعیف از دست شد
۳۴۰۹Qدید در قصری نوشته نامِ خویش * آنِ خود دانستش آن محبوب کیش
۳۴۰۹Nدید در قصری نوشته نام خویش * آن خود دانستش آن محبوب کیش
۳۴۱۰Qبعد از آن گفتند کاین نعمت وراست * کو بجان بازی بجُز صادق نخاست
۳۴۱۰Nبعد از آن گفتند کاین نعمت و راست * کاو به جان بازی بجز صادق نخاست
۳۴۱۱Qخدمتِ بسیار می‌بایست کرد * مر ترا تا برخوری زین چاشت خورد
۳۴۱۱Nخدمت بسیار می‌بایست کرد * مر ترا تا بر خوری زین چاشت خورد
۳۴۱۲Qچون تو کاهل بودی اندر التجا * آن مُصیبتها عوض دادت خدا
۳۴۱۲Nچون تو کاهل بودی اندر التجا * آن مصیبتها عوض دادت خدا
۳۴۱۳Qگفت یا رب تا بصَد سال و فزون * این چُنینم دِه بریز از من تو خون
۳۴۱۳Nگفت یا رب تا به صد سال و فزون * این چنینم ده بریز از من تو خون
۳۴۱۴Qاندر آن باغ او چو آمد پیش پیش * دید در وَیْ جمله فرزندانِ خویش
۳۴۱۴Nاندر آن باغ او چو آمد پیش پیش * دید در وی جمله فرزندان خویش
۳۴۱۵Qگفت از من گُم شد از تو گُم نشد * بی‌دو چشمِ غیب کس مردُم نشد
۳۴۱۵Nگفت از من گم شد از تو گم نشد * بی‌دو چشم غیب کس مردم نشد
۳۴۱۶Qتو نکردی قصد و از بینی دوید * خونِ افزون تا ز تَب جانت رهید
۳۴۱۶Nتو نکردی قصد و از بینی دوید * خون افزون تا ز تب جانت رهید
۳۴۱۷Qمغزِ هر میوه بِهست از پوستش * پوست دان تن را و مغز آن دوستش
۳۴۱۷Nمغز هر میوه به است از پوستش * پوست دان تن را و مغز آن دوستش
۳۴۱۸Qمغزِ نغزی دارد آخر آدمی * یکدمی آن را طلب گر ز آن دَمی
۳۴۱۸Nمغز نغزی دارد آخر آدمی * یک دمی آن را طلب گر ز آن دمی