block:3143
۳۰۵۵ | Q | میر شد محتاجِ گرمابه سَحَر | * | بانگ زد سُنْقُر هلا بردار سَر |
۳۰۵۵ | N | میر شد محتاج گرمابه سحر | * | بانگ زد سنقر هلا بردار سر |
۳۰۵۶ | Q | طاس و مندیل و گِل از التُون بگیر | * | تا بگرمابه رویم ای ناگزیر |
۳۰۵۶ | N | طاس و مندیل و گل از التون بگیر | * | تا به گرمابه رویم ای ناگزیر |
۳۰۵۷ | Q | سُنقر آن دم طاس و مندیلی نکو | * | بر گرفت و رفت با او دُو بدُو |
۳۰۵۷ | N | سنقر آن دم طاس و مندیلی نکو | * | بر گرفت و رفت با او دو به دو |
۳۰۵۸ | Q | مسجدی بر ره بُد و بانگِ صَلا | * | آمد اندر گوشِ سنقر در مَلا |
۳۰۵۸ | N | مسجدی بر ره بد و بانگ صلا | * | آمد اندر گوش سنقر در ملا |
۳۰۵۹ | Q | بود سنقر سخت مُولَع در نماز | * | گفت ای میرِ من ای بندهنواز |
۳۰۵۹ | N | بود سنقر سخت مولع در نماز | * | گفت ای میر من ای بنده نواز |
۳۰۶۰ | Q | تو برین دکّان زمانی صبر کن | * | تا گذارم فرض و خوانم لَمْ یَکُنْ |
۳۰۶۰ | N | تو بر این دکان زمانی صبر کن | * | تا گذارم فرض و خوانم لَمْ یَکُنْ |
۳۰۶۱ | Q | چون امام و قوم بیرون آمدند | * | از نماز و وِرْدها فارغ شدند |
۳۰۶۱ | N | چون امام و قوم بیرون آمدند | * | از نماز و وردها فارغ شدند |
۳۰۶۲ | Q | سنقر آنجا ماند تا نزدیکِ چاشت | * | میر سنقر را زمانی چشم داشت |
۳۰۶۲ | N | سنقر آن جا ماند تا نزدیک چاشت | * | میر سنقر را زمانی چشم داشت |
۳۰۶۳ | Q | گفت ای سنقر چرا نایی بُرون | * | گفت مینگْذاردم این ذو فنون |
۳۰۶۳ | N | گفت ای سنقر چرا نایی برون | * | گفت مینگذاردم این ذو فنون |
۳۰۶۴ | Q | صبر کن نک آمدم ای روشنی | * | نیستم غافل که در گوشِ منی |
۳۰۶۴ | N | صبر کن نک آمدم ای روشنی | * | نیستم غافل که در گوش منی |
۳۰۶۵ | Q | هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد | * | تا که عاجز گشت از تیباش مَرد |
۳۰۶۵ | N | هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد | * | تا که عاجز گشت از تیباش مرد |
۳۰۶۶ | Q | پاسخش این بود مینگْذاردم | * | تا بُرون آیم هنوز ای مُحْتَرم |
۳۰۶۶ | N | پاسخش این بود مینگذاردم | * | تا برون آیم هنوز ای محترم |
۳۰۶۷ | Q | گفت آخر مسجد اندر کس نماند | * | کِیت وا میدارد آنجا کَت نشاند |
۳۰۶۷ | N | گفت آخر مسجد اندر کس نماند | * | کیت وا میدارد آن جا کت نشاند |
۳۰۶۸ | Q | گفت آنکِ بسته استت از برون | * | |
۳۰۶۸ | N | گفت آن که بسته استت از برون | * | بسته است او هم مرا در اندرون |
۳۰۶۹ | Q | آنک نگْذارد ترا کایی درون | * | مینبگْذارد مرا کایم برون |
۳۰۶۹ | N | آن که نگذارد ترا کایی درون | * | مینبگذارد مرا کایم برون |
۳۰۷۰ | Q | آنک نگْذارد کزین سو پا نهی | * | او بدین سو بَست پایِ این رهی |
۳۰۷۰ | N | آن که نگذارد کز این سو پا نهی | * | او بدین سو بست پای این رهی |
۳۰۷۱ | Q | ماهیان را بحر نگْذارد برون | * | خاکیان را بحر نگْذارد درون |
۳۰۷۱ | N | ماهیان را بحر نگذارد برون | * | خاکیان را بحر نگذارد درون |
۳۰۷۲ | Q | اصلِ ماهی آب و حیوان از گِلست | * | حیله و تدبیر اینجا باطلست |
۳۰۷۲ | N | اصل ماهی آب و حیوان از گل است | * | حیله و تدبیر اینجا باطل است |
۳۰۷۳ | Q | قفل زفتست و گشاینده خدا | * | دست در تسلیم زن و اندر رضا |
۳۰۷۳ | N | قفل زفت است و گشاینده خدا | * | دست در تسلیم زن و اندر رضا |
۳۰۷۴ | Q | ذرّه ذرّه گر شود مفتاحها | * | این گشایش نیست جز از کبریا |
۳۰۷۴ | N | ذره ذره شود مفتاحها | * | این گشایش نیست جز از کبریا |
۳۰۷۵ | Q | چون فراموشت شود تدبیرِ خویش | * | یابی آن بختِ جوان از پیرِ خویش |
۳۰۷۵ | N | چون فراموشت شود تدبیر خویش | * | یابی آن بخت جوان از پیر خویش |
۳۰۷۶ | Q | چون فراموش خودی یادت کنند | * | بنده گشتی آنگ آزادت کنند |
۳۰۷۶ | N | چون فراموش خودی یادت کنند | * | بنده گشتی آن گه آزادت کنند |