vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3119

شرح آن کور دوربین و آن کرّ تیزشنو و آن برهنهٔ درازدامن
۲۶۲۸Qکَرْ اَمَلْ را دان که مرگِ ما شنید * مرگِ خود نشْنید و نَقْلِ خود ندید
۲۶۲۸Nکر امل را دان که مرگ ما شنید * مرگ خود نشنید و نقل خود ندید
۲۶۲۹Qحرص نابیناست بیند مو بمو * عیبِ خلقان و بگوید کو بکو
۲۶۲۹Nحرص نابیناست بیند مو به مو * عیب خلقان و بگوید کو به کو
۲۶۳۰Qعیبِ خود یک ذرّه چشمِ کورِ او * می‌نبیند گرچه هست او عیب‌جُو
۲۶۳۰Nعیب خود یک ذره چشم کور او * می‌نبیند گر چه هست او عیب جو
۲۶۳۱Qعُور می‌ترسد که دامانش بُرند * دامنِ مردِ برهنه چون درند
۲۶۳۱Nعور می‌ترسد که دامانش برند * دامن مرد برهنه کی درند
۲۶۳۲Qمردِ دنیا مفلس است و ترس‌ناک * هیچ او را نیست از دزدانش باک
۲۶۳۲Nمرد دنیا مفلس است و ترس‌ناک * هیچ او را نیست وز دزدانش باک
۲۶۳۳Qاو برهنه آمد و عریان رود * وز غمِ دزدش جگر خون می‌شود
۲۶۳۳Nاو برهنه آمد و عریان رود * وز غم دزدش جگر خون می‌شود
۲۶۳۴Qوقتِ مرگش که بود صد نوحه پیش * خنده آید جانش را زین ترسِ خویش
۲۶۳۴Nوقت مرگش که بود صد نوحه پیش * خنده آید جانش را زین ترس خویش
۲۶۳۵Qآن زمان داند غنی کش نیست زر * هم ذکی داند که بُد او بی‌هنر
۲۶۳۵Nآن زمان داند غنی کش نیست زر * هم ذکی داند که بود او بی‌هنر
۲۶۳۶Qچون کنارِ کودکی پُر از سفال * کو بر آن لرزان بود چون ربِّ مال
۲۶۳۶Nچون کنار کودکی پر از سفال * کاو بر آن لرزان بود چون رب مال
۲۶۳۷Qگر ستانی پاره‌ای گریان شود * پاره گر بازش دهی خندان شود
۲۶۳۷Nگر ستانی پاره‌ای گریان شود * پاره گر بازش دهی خندان شود
۲۶۳۸Qچون نباشد طفل را دانش دثار * گریه و خنده‌ش ندارد اعتبار
۲۶۳۸Nچون نباشد طفل را دانش دثار * گریه و خنده‌ش ندارد اعتبار
۲۶۳۹Qمحتشم چون عاریت را مُلک دید * پس بر آن مالِ دُرُوغین می‌طپید
۲۶۳۹Nمحتشم چون عاریت را ملک دید * پس بر آن مال دروغین می‌طپید
۲۶۴۰Qخواب می‌بیند که او را هست مال * ترسد از دزدی که برْباید جوال
۲۶۴۰Nخواب می‌بیند که او را هست مال * ترسد از دزدی که برباید جوال
۲۶۴۱Qچون ز خوابش بر جهاند گوش‌کَش * پس ز ترسِ خویش تَسْخر آیدش
۲۶۴۱Nچون ز خوابش بر جهاند گوش کش * پس ز ترس خویش تسخر آیدش
۲۶۴۲Qهمچنان لرزانی این عالمان * که بُوَدشان عقل و علمِ این جهان
۲۶۴۲Nهمچنان لرزانی این عالمان * که بودشان عقل و علم این جهان
۲۶۴۳Qاز پیِ این عاقلانِ ذو فنون * گفت ایزد در نُبی‌ لا یَعْلَمُونَ
۲۶۴۳Nاز پی این عاقلان ذو فنون * گفت ایزد در نبی‌ لا یَعْلَمُونَ
۲۶۴۴Qهر یکی ترسان ز دُزدی کسی * خویشتن را علم پندارد بسی
۲۶۴۴Nهر یکی ترسان ز دزدی کسی * خویشتن را علم پندارد بسی
۲۶۴۵Qگوید او که روزگارم می‌بَرند * خود ندارد روزگارِ سودمند
۲۶۴۵Nگوید او که روزگارم می‌برند * خود ندارد روزگار سودمند
۲۶۴۶Qگوید از کارم بر آوردند خلق * غرقِ بی‌کاریست جانش تا بحلق
۲۶۴۶Nگوید از کارم بر آوردند خلق * غرق بی‌کاری است جانش تا به حلق
۲۶۴۷Qعُور ترسان که منم دامن کشان * چون رهانم دامن از چنگالشان
۲۶۴۷Nعور ترسان که منم دامن کشان * چون رهانم دامن از چنگالشان
۲۶۴۸Qصد هزاران فصل داند از علوم * جانِ خود را می‌نداند آن ظَلوم
۲۶۴۸Nصد هزاران فصل داند از علوم * جان خود را می‌نداند آن ظلوم
۲۶۴۹Qداند او خاصیَّتِ هر جوهری * در بیانِ جوهرِ خود چون خَری
۲۶۴۹Nداند او خاصیت هر جوهری * در بیان جوهر خود چون خری
۲۶۵۰Qکه همی‌دانم یَجُوز و لا یَجُوز * خود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز
۲۶۵۰Nکه همی‌دانم یجوز و لا یجوز * خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
۲۶۵۱Qاین روا و آن نارَوا دانی ولیک * تو روا یا نارَوایی بین تو نیک
۲۶۵۱Nاین روا و آن ناروا دانی و لیک * تو روا یا ناروایی بین تو نیک
۲۶۵۲Qقیمتِ هر کاله می‌دانی که چیست * قیمتِ خود را ندانی احمقیست
۲۶۵۲Nقیمت هر کاله می‌دانی که چیست * قیمت خود را ندانی احمقی است
۲۶۵۳Qسعدها و نحسها دانسته‌ای * ننْگری سعدی تو یا ناشُسته‌ای
۲۶۵۳Nسعدها و نحسها دانسته‌ای * ننگری تو سعد یا ناشسته‌ای
۲۶۵۴Qجان جمله علمها اینست این * که بدانی من کِیَم در یومِ دین
۲۶۵۴Nجان جمله علمها این است این * که بدانی من کی‌ام در یوم دین
۲۶۵۵Qآن اُصولِ دین بدانستی ولیک * بنْگر اندر اصلِ خود گر هست نیک
۲۶۵۵Nآن اصول دین بدانستی تو لیک * بنگر اندر اصل خود گر هست نیک
۲۶۵۶Qاز اُصولَیْنت اُصولِ خویش به * که بدانی اصلِ خود ای مردِ مِه
۲۶۵۶Nاز اصولینت اصول خویش به * که بدانی اصل خود ای مرد مه