block:3119
۲۶۲۸ | Q | کَرْ اَمَلْ را دان که مرگِ ما شنید | * | مرگِ خود نشْنید و نَقْلِ خود ندید |
۲۶۲۸ | N | کر امل را دان که مرگ ما شنید | * | مرگ خود نشنید و نقل خود ندید |
۲۶۲۹ | Q | حرص نابیناست بیند مو بمو | * | عیبِ خلقان و بگوید کو بکو |
۲۶۲۹ | N | حرص نابیناست بیند مو به مو | * | عیب خلقان و بگوید کو به کو |
۲۶۳۰ | Q | عیبِ خود یک ذرّه چشمِ کورِ او | * | مینبیند گرچه هست او عیبجُو |
۲۶۳۰ | N | عیب خود یک ذره چشم کور او | * | مینبیند گر چه هست او عیب جو |
۲۶۳۱ | Q | عُور میترسد که دامانش بُرند | * | دامنِ مردِ برهنه چون درند |
۲۶۳۱ | N | عور میترسد که دامانش برند | * | دامن مرد برهنه کی درند |
۲۶۳۲ | Q | مردِ دنیا مفلس است و ترسناک | * | هیچ او را نیست از دزدانش باک |
۲۶۳۲ | N | مرد دنیا مفلس است و ترسناک | * | هیچ او را نیست وز دزدانش باک |
۲۶۳۳ | Q | او برهنه آمد و عریان رود | * | وز غمِ دزدش جگر خون میشود |
۲۶۳۳ | N | او برهنه آمد و عریان رود | * | وز غم دزدش جگر خون میشود |
۲۶۳۴ | Q | وقتِ مرگش که بود صد نوحه پیش | * | خنده آید جانش را زین ترسِ خویش |
۲۶۳۴ | N | وقت مرگش که بود صد نوحه پیش | * | خنده آید جانش را زین ترس خویش |
۲۶۳۵ | Q | آن زمان داند غنی کش نیست زر | * | هم ذکی داند که بُد او بیهنر |
۲۶۳۵ | N | آن زمان داند غنی کش نیست زر | * | هم ذکی داند که بود او بیهنر |
۲۶۳۶ | Q | چون کنارِ کودکی پُر از سفال | * | کو بر آن لرزان بود چون ربِّ مال |
۲۶۳۶ | N | چون کنار کودکی پر از سفال | * | کاو بر آن لرزان بود چون رب مال |
۲۶۳۷ | Q | گر ستانی پارهای گریان شود | * | پاره گر بازش دهی خندان شود |
۲۶۳۷ | N | گر ستانی پارهای گریان شود | * | پاره گر بازش دهی خندان شود |
۲۶۳۸ | Q | چون نباشد طفل را دانش دثار | * | گریه و خندهش ندارد اعتبار |
۲۶۳۸ | N | چون نباشد طفل را دانش دثار | * | گریه و خندهش ندارد اعتبار |
۲۶۳۹ | Q | محتشم چون عاریت را مُلک دید | * | پس بر آن مالِ دُرُوغین میطپید |
۲۶۳۹ | N | محتشم چون عاریت را ملک دید | * | پس بر آن مال دروغین میطپید |
۲۶۴۰ | Q | خواب میبیند که او را هست مال | * | ترسد از دزدی که برْباید جوال |
۲۶۴۰ | N | خواب میبیند که او را هست مال | * | ترسد از دزدی که برباید جوال |
۲۶۴۱ | Q | چون ز خوابش بر جهاند گوشکَش | * | پس ز ترسِ خویش تَسْخر آیدش |
۲۶۴۱ | N | چون ز خوابش بر جهاند گوش کش | * | پس ز ترس خویش تسخر آیدش |
۲۶۴۲ | Q | همچنان لرزانی این عالمان | * | که بُوَدشان عقل و علمِ این جهان |
۲۶۴۲ | N | همچنان لرزانی این عالمان | * | که بودشان عقل و علم این جهان |
۲۶۴۳ | Q | از پیِ این عاقلانِ ذو فنون | * | گفت ایزد در نُبی لا یَعْلَمُونَ |
۲۶۴۳ | N | از پی این عاقلان ذو فنون | * | گفت ایزد در نبی لا یَعْلَمُونَ |
۲۶۴۴ | Q | هر یکی ترسان ز دُزدی کسی | * | خویشتن را علم پندارد بسی |
۲۶۴۴ | N | هر یکی ترسان ز دزدی کسی | * | خویشتن را علم پندارد بسی |
۲۶۴۵ | Q | گوید او که روزگارم میبَرند | * | خود ندارد روزگارِ سودمند |
۲۶۴۵ | N | گوید او که روزگارم میبرند | * | خود ندارد روزگار سودمند |
۲۶۴۶ | Q | گوید از کارم بر آوردند خلق | * | غرقِ بیکاریست جانش تا بحلق |
۲۶۴۶ | N | گوید از کارم بر آوردند خلق | * | غرق بیکاری است جانش تا به حلق |
۲۶۴۷ | Q | عُور ترسان که منم دامن کشان | * | چون رهانم دامن از چنگالشان |
۲۶۴۷ | N | عور ترسان که منم دامن کشان | * | چون رهانم دامن از چنگالشان |
۲۶۴۸ | Q | صد هزاران فصل داند از علوم | * | جانِ خود را مینداند آن ظَلوم |
۲۶۴۸ | N | صد هزاران فصل داند از علوم | * | جان خود را مینداند آن ظلوم |
۲۶۴۹ | Q | داند او خاصیَّتِ هر جوهری | * | در بیانِ جوهرِ خود چون خَری |
۲۶۴۹ | N | داند او خاصیت هر جوهری | * | در بیان جوهر خود چون خری |
۲۶۵۰ | Q | که همیدانم یَجُوز و لا یَجُوز | * | خود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز |
۲۶۵۰ | N | که همیدانم یجوز و لا یجوز | * | خود ندانی تو یجوزی یا عجوز |
۲۶۵۱ | Q | این روا و آن نارَوا دانی ولیک | * | تو روا یا نارَوایی بین تو نیک |
۲۶۵۱ | N | این روا و آن ناروا دانی و لیک | * | تو روا یا ناروایی بین تو نیک |
۲۶۵۲ | Q | قیمتِ هر کاله میدانی که چیست | * | قیمتِ خود را ندانی احمقیست |
۲۶۵۲ | N | قیمت هر کاله میدانی که چیست | * | قیمت خود را ندانی احمقی است |
۲۶۵۳ | Q | سعدها و نحسها دانستهای | * | ننْگری سعدی تو یا ناشُستهای |
۲۶۵۳ | N | سعدها و نحسها دانستهای | * | ننگری تو سعد یا ناشستهای |
۲۶۵۴ | Q | جان جمله علمها اینست این | * | که بدانی من کِیَم در یومِ دین |
۲۶۵۴ | N | جان جمله علمها این است این | * | که بدانی من کیام در یوم دین |
۲۶۵۵ | Q | آن اُصولِ دین بدانستی ولیک | * | بنْگر اندر اصلِ خود گر هست نیک |
۲۶۵۵ | N | آن اصول دین بدانستی تو لیک | * | بنگر اندر اصل خود گر هست نیک |
۲۶۵۶ | Q | از اُصولَیْنت اُصولِ خویش به | * | که بدانی اصلِ خود ای مردِ مِه |
۲۶۵۶ | N | از اصولینت اصول خویش به | * | که بدانی اصل خود ای مرد مه |