vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3113

گواهی دادن دست و پا و زبان بر سرّ ظالم هم در دنیا
۲۴۵۵Qپس همینجا دست و پایت در گزند * بر ضمیرِ تو گواهی می‌دهند
۲۴۵۵Nپس هم اینجا دست و پایت در گزند * بر ضمیر تو گواهی می‌دهند
۲۴۵۶Qچون موکَّل می‌شود بر تو ضمیر * که بگو تو اعتقادت وا مگیر
۲۴۵۶Nچون موکل می‌شود بر تو ضمیر * که بگو تو اعتقادت وامگیر
۲۴۵۷Qخاصه در هنگامِ خشم و گفت‌وگو * می‌کند ظاهر سِرت را مو بمُو
۲۴۵۷Nخاصه در هنگام خشم و گفت‌وگو * می‌کند ظاهر سرت را مو به مو
۲۴۵۸Qچون موکَّل می‌شود ظلم و جفا * که هُوَیْدا کن مرا ای دَست و پا
۲۴۵۸Nچون موکل می‌شود ظلم و جفا * که هویدا کن مرا ای دست و پا
۲۴۵۹Qچون همی‌گیرد گواهِ سِر لگام * خاصه وقتِ جُوش و خشم و انتقام
۲۴۵۹Nچون همی‌گیرد گواه سر لگام * خاصه وقت جوش و خشم و انتقام
۲۴۶۰Qپس همان کس کین موکَّل می‌کند * تا لوای راز بر صحرا زند
۲۴۶۰Nپس همان کس کاین موکل می‌کند * تا لوای راز بر صحرا زند
۲۴۶۱Qپس موکَّلهای دیگر روزِ حَشْر * هم تواند آفرید از بهرِ نَشْر
۲۴۶۱Nپس موکلهای دیگر روز حشر * هم تواند آفرید از بهر نشر
۲۴۶۲Qای بدَه دست آمده در ظلم و کین * گوهرت پیداست حاجت نیست این
۲۴۶۲Nای به ده دست آمده در ظلم و کین * گوهرت پیداست حاجت نیست این
۲۴۶۳Qنیست حاجت شُهره گشتن در گزند * بر ضمیرِ آتشینَت واقف‌اند
۲۴۶۳Nنیست حاجت شهره گشتن در گزند * بر ضمیر آتشینت واقفند
۲۴۶۴Qنفسِ تو هر دم بر آرد صد شرار * که ببینیدم منم ز اصحابِ نار
۲۴۶۴Nنفس تو هر دم بر آرد صد شرار * که ببینیدم منم ز اصحاب نار
۲۴۶۵Qجُزْوِ نارم سوی کُلِّ خود روم * من نه نورم که سوی حضرت شوم
۲۴۶۵Nجزو نارم سوی کل خود روم * من نه نورم که سوی حضرت شوم
۲۴۶۶Qهمچنان کین ظالم حق ناشِناس * بهرِ گاوی کرد چندین التباس
۲۴۶۶Nهمچنان کاین ظالم حق ناشناس * بهر گاوی کرد چندین التباس
۲۴۶۷Qاو ازو صد گاو بُرد و صد شُتُر * نفسْ اینست ای پدر از وی ببُر
۲۴۶۷Nاو از او صد گاو برد و صد شتر * نفس این است ای پدر از وی ببر
۲۴۶۸Qنیز روزی با خدا زاری نکرد * یا رَبی نامد ازو روزی بدرد
۲۴۶۸Nنیز روزی با خدا زاری نکرد * یا ربی نامد از او روزی به درد
۲۴۶۹Qکای خدا خصمِ مرا خشنود کُن * گر منش کردم زیان تو سود کن
۲۴۶۹Nکای خدا خصم مرا خشنود کن * گر منش کردم زیان تو سود کن
۲۴۷۰Qگر خطا کُشتم دِیَت بر عاقله‌ست * عاقلهٔ جانم تو بودی از أَلَسْتُ
۲۴۷۰Nگر خطا کشتم دیت بر عاقله است * عاقله‌ی جانم تو بودی از أَ لَسْتُ
۲۴۷۱Qسنگ می‌ندْهد باستِغفار دُر * این بود انصافِ نفس ای جانِ حُر
۲۴۷۱Nسنگ می‌ندهد به استغفار در * این بود انصاف نفس ای جان حر