vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3084

سؤال کردن بُهلول آن درویش را
۱۸۸۴Qگفت بُهْلول آن یکی درویش را * چونی ای درویش واقف کن مرا
۱۸۸۴Nگفت بهلول آن یکی درویش را * چونی ای درویش واقف کن مرا
۱۸۸۵Qگفت چون باشد کسی که جاودان * بر مرادِ او رود کارِ جهان
۱۸۸۵Nگفت چون باشد کسی که جاودان * بر مراد او رود کار جهان
۱۸۸۶Qسَیْل و جُوها بر مرادِ او روند * اختران ز آن سان که خواهد آن شوند
۱۸۸۶Nسیل و جوها بر مراد او روند * اختران ز آن سان که خواهد آن شوند
۱۸۸۷Qزندگی و مرگ سرهنگانِ او * بر مرادِ او روانه کو بکو
۱۸۸۷Nزندگی و مرگ، سرهنگان او * بر مراد او روانه کو به کو
۱۸۸۸Qهر کجا خواهد فرستد تَعْزِیَت * هر کجا خواهد ببخشد تَهْنِیَت
۱۸۸۸Nهر کجا خواهد فرستد تعزیت * هر کجا خواهد ببخشد تهنیت
۱۸۸۹Qسالکانِ راه هم بر کامِ او * ماندگان از راه هم در دام او
۱۸۸۹Nسالکان راه هم بر کام او * ماندگان از راه هم در دام او
۱۸۹۰Qهیچ دندانی نخندد در جهان * بی‌رضا و امرِ آن فرمان‌روان
۱۸۹۰Nهیچ دندانی نخندد در جهان * بی‌رضا و امر آن فرمان‌روان
۱۸۹۱Qگفت ای شه راست گفتی همچنین * در فر و سیمای تو پیداست این
۱۸۹۱Nگفت ای شه راست گفتی همچنین * در فر و سیمای تو پیداست این
۱۸۹۲Qاین و صد چندینی ای صادق ولیک * شرح کن این را بیان کن نیک نیک
۱۸۹۲Nاین و صد چندینی ای صادق و لیک * شرح کن این را بیان کن نیک نیک
۱۸۹۳Qآنچنانک فاضل و مردِ فُضول * چون بگوشِ او رسد آرد قبول
۱۸۹۳Nآن چنان که فاضل و مرد فضول * چون به گوش او رسد آرد قبول
۱۸۹۴Qآنچنانش شرح کن اندر کلام * که از آن بهره بیابد عقلِ عام
۱۸۹۴Nآن چنانش شرح کن اندر کلام * که از آن بهره بیابد عقل عام
۱۸۹۵Qناطقِ کامل چو خوان‌باشی بود * خوانْش بَرْ هر گونهٔ آشی بود
۱۸۹۵Nناطق کامل چو خوان باشی بود * خوانش پر هر گونه‌ی آشی بود
۱۸۹۶Qکه نماند هیچ مهمان بی‌نوا * هر کسی یابد غذای خود جُدا
۱۸۹۶Nکه نماند هیچ مهمان بی‌نوا * هر کسی یابد غذای خود جدا
۱۸۹۷Qهمچو قرآن که بمعنی هفت تُوست * خاص را و عام را مَطْعَم دَرُوست
۱۸۹۷Nهمچو قرآن که به معنی هفت توست * خاص را و عام را مطعم در اوست
۱۸۹۸Qگفت این باری یقین شد پیشِ عام * که جهان در امرِ یزدانست رام
۱۸۹۸Nگفت این باری یقین شد پیش عام * که جهان در امر یزدان است رام
۱۸۹۹Qهیچ برگی در نیُفتد از درخت * بی‌قضا و حکمِ آن سلطانِ بَخت
۱۸۹۹Nهیچ برگی در نیفتد از درخت * بی‌قضا و حکم آن سلطان بخت
۱۹۰۰Qاز دهان لقمه نشد سوی گلو * تا نگوید لقمه را حق که اُدْخُلوا
۱۹۰۰Nاز دهان لقمه نشد سوی گلو * تا نگوید لقمه را حق که ادخلوا
۱۹۰۱Qمیل و رغبت کان زمامِ آدمیست * جُنبشِ آن رامِ امرِ آن غَنیست
۱۹۰۱Nمیل و رغبت کان زمام آدمی است * جنبش آن رام امر آن غنی است
۱۹۰۲Qدر زمینها و آسمانها ذرّه‌ای * پَر نجُنباند نگردد پَرّه‌ای
۱۹۰۲Nدر زمینها و آسمانها ذره‌ای * پر نجنباند نگردد پره‌ای
۱۹۰۳Qجز بفرمانِ قدیمِ نافذش * شرح نتْوان کرد و جَلْدی نیست خوش
۱۹۰۳Nجز به فرمان قدیم نافذش * شرح نتوان کرد و جلدی نیست خوش
۱۹۰۴Qکی شْمَرَد برگِ درختان را تمام * بی‌نهایت کَیْ شود در نُطق رام
۱۹۰۴Nکه شمرد برگ درختان را تمام * بی‌نهایت کی شود در نطق رام
۱۹۰۵Qاین قَدَر بشْنو که چون کُلّی کار * می‌نگردد جز بامرِ کردگار
۱۹۰۵Nاین قدر بشنو که چون کلی کار * می‌نگردد جز به امر کردگار
۱۹۰۶Qچون قضای حق رضای بنده شد * حکمِ او را بنده‌ای خواهنده شد
۱۹۰۶Nچون قضای حق رضای بنده شد * حکم او را بنده‌ای خواهنده شد
۱۹۰۷Qنی تکلّف نه پیِ مُزد و ثواب * بلک طبعِ او چنین شد مُستطاب
۱۹۰۷Nنی تکلف نه پی مزد و ثواب * بلکه طبع او چنین شد مستطاب
۱۹۰۸Qزندگی خود نخواهد بهرِ خود * نه پیِ ذوقِ حیات مُسْتَلَذ
۱۹۰۸Nزندگی خود نخواهد بهر خود * نی پی ذوق حیات مستلذ
۱۹۰۹Qهر کجا امرِ قِدَم را مَسْلَکیست * زندگی و مُردگی پیشش یکیست
۱۹۰۹Nهر کجا امر قدم را مسلکی است * زندگی و مردگی پیشش یکی است
۱۹۱۰Qبهرِ یزدان می‌زِیَد نی بهرِ گنج * بهرِ یزدان می‌مُرْد نه از خوف رنج
۱۹۱۰Nبهر یزدان می‌زید نی بهر گنج * بهر یزدان می‌مرد نه از خوف و رنج
۱۹۱۱Qهست ایمانش برای خواستِ او * نه برای جَنَّت و اشجار و جُو
۱۹۱۱Nهست ایمانش برای خواست او * نه برای جنت و اشجار و جو
۱۹۱۲Qترکِ کفرش هم برای حق بود * نه ز بیمِ آنک در آتش رود
۱۹۱۲Nترک کفرش هم برای حق بود * نه ز بیم آن که در آتش رود
۱۹۱۳Qاین چنین آمد ز اَصْل آن خویِ او * نه ریاضت نه بجُست و جویِ او
۱۹۱۳Nاین چنین آمد ز اصل آن خوی او * نه ریاضت نه به جست و جوی او
۱۹۱۴Qآنگهان خندد که او بیند رضا * همچو حلوای شکَر او را قضا
۱۹۱۴Nآن گهان خندد که او بیند رضا * همچو حلوای شکر او را قضا
۱۹۱۵Qبنده‌ای کش خوی و خِلقت این بود * نه جهان بر امر و فرمانش رود
۱۹۱۵Nبنده‌ای کش خوی و خلقت این بود * نه جهان بر امر و فرمانش رود؟
۱۹۱۶Qپس چرا لابه کند او یا دُعا * که بگردان ای خداوند این قضا
۱۹۱۶Nپس چرا لابه کند او یا دعا * که بگردان ای خداوند این قضا
۱۹۱۷Qمرگِ او و مرگِ فرزندان او * بهرِ حق پیشش چو حلوا در گلو
۱۹۱۷Nمرگ او و مرگ فرزندان او * بهر حق پیشش چو حلوا در گلو
۱۹۱۸Qنزعِ فرزندان برِ آن با وَفا * چون قطایف پیشِ شیخِ بی‌نوا
۱۹۱۸Nنزع فرزندان بر آن با وفا * چون قطایف پیش شیخ بی‌نوا
۱۹۱۹Qپس چرا گوید دعا الّا مگر * در دعا بیند رضای دادگر
۱۹۱۹Nپس چرا گوید دعا الا مگر * در دعا بیند رضای دادگر
۱۹۲۰Qآن شفاعت و آن دعا نه از رحمِ خود * می‌کند آن بندهٔ صاحب رَشَد
۱۹۲۰Nآن شفاعت و آن دعا نه از رحم خود * می‌کند آن بنده‌ی صاحب رشد
۱۹۲۱Qرحمِ خود را او همان دم سوختست * که چراغِ عشق حقِّ افروختست
۱۹۲۱Nرحم خود را او همان دم سوخته است * که چراغ عشق حق افروخته ست
۱۹۲۲Qدوزخِ اوصافِ او عشقست و او * سوخت مر اوصافِ خود را مو بمو
۱۹۲۲Nدوزخ اوصاف او عشق است و او * سوخت مر اوصاف خود را مو به مو
۱۹۲۳Qهر طَرُوقی این فَرُوقی کَی شناخت * جز دَقُوقی تا درین دولت بتاخت
۱۹۲۳Nهر طروقی این فروقی کی شناخت * جز دقوقی تا در این دولت بتاخت