vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3079

عذر گفتن شیخ بهر ناگریستن بر فرزندان
۱۷۹۹Qشیخ گفت او را مپندار ای رفیق * که ندارم رحم و مِهر و دل شفیق
۱۷۹۹Nشیخ گفت او را مپندار ای رفیق * که ندارم رحم و مهر و دل شفیق
۱۸۰۰Qبر همهٔ کُفّار ما را رحمتَست * گرچه جانِ جمله کافرْ نعمتست
۱۸۰۰Nبر همه‌ی کفار ما را رحمت است * گر چه جان جمله کافر نعمت است
۱۸۰۱Qبر سگانم رحمت و بخشایش است * که چرا از سنگهاشان مالِش است
۱۸۰۱Nبر سگانم رحمت و بخشایش است * که چرا از سنگهاشان مالش است
۱۸۰۲Qآن سگی که می‌گزد گویم دعا * که ازین خُو وا رهانش ای خدا
۱۸۰۲Nآن سگی که می‌گزد گویم دعا * که از این خو وارهانش ای خدا
۱۸۰۳Qاین سگان را هم در آن اندیشه‌دار * که نباشند از خلایق سنگسار
۱۸۰۳Nاین سگان را هم در آن اندیشه دار * که نباشند از خلایق سنگسار
۱۸۰۴Qز آن بیاورد اولیا را بر زمین * تا کُنَدشان‌ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ
۱۸۰۴Nز آن بیاورد اولیا را بر زمین * تا کندشان‌ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ
۱۸۰۵Qخلق را خواند سوی درگاهِ خاص * حقّ را خواند که وافر کن خلاص
۱۸۰۵Nخلق را خواند سوی درگاه خاص * حق را خواند که وافر کن خلاص
۱۸۰۶Qجهد بنْماید ازین سو بهرِ پند * چون نشد گوید خدایا دَر مبند
۱۸۰۶Nجهد بنماید از این سو بهر پند * چون نشد گوید خدایا در مبند
۱۸۰۷Qرحمتِ جُزْوی بود مر عام را * رحمتِ کُلّی بود هُمّام را
۱۸۰۷Nرحمت جزوی بود مر عام را * رحمت کلی بود همام را
۱۸۰۸Qرحمتِ جُزْوش قرین گشته بکُل * رحمتِ دریا بود هادی سُبُل
۱۸۰۸Nرحمت جزوش قرین گشته به کل * رحمت دریا بود هادی سبل
۱۸۰۹Qرحمتِ جزوی بکُل پیوسته شَو * رحمتِ کُل را تو هادی بین و رَوْ
۱۸۰۹Nرحمت جزوی به کل پیوسته شو * رحمت کل را تو هادی بین و رو
۱۸۱۰Qتا که جزوست او نداند راهِ بحر * هر غدیری را کند ز اَشْباهِ بحر
۱۸۱۰Nتا که جزو است او نداند راه بحر * هر غدیری را کند ز اشباه بحر
۱۸۱۱Qچون نداند راهِ یَم کَیْ ره بَرَد * سوی دریا خلق را چون آورد
۱۸۱۱Nچون نداند راه یم کی ره برد * سوی دریا خلق را چون آورد
۱۸۱۲Qمُتَّصل گردد ببحر آنگاه او * ره بَرَد تا بحر همچون سیل و جُو
۱۸۱۲Nمتصل گردد به بحر آن گاه او * ره برد تا بحر همچون سیل و جو
۱۸۱۳Qور کند دعوت بتقلیدی بود * نه از عیان و وَحْی و تاییدی بود
۱۸۱۳Nور کند دعوت به تقلیدی بود * نه از عیان و وحی و تاییدی بود
۱۸۱۴Qگفت پس چون رَحْم داری بر همه * همچو چوپانی بگِرْدِ این رَمه
۱۸۱۴Nگفت پس چون رحم داری بر همه * همچو چوپانی به گرد این رمه
۱۸۱۵Qچون نداری نوحه بر فرزندِ خویش * چونک فصّادِ اَجَلْشان زد بنیش
۱۸۱۵Nچون نداری نوحه بر فرزند خویش * چون که فصاد اجلشان زد به نیش
۱۸۱۶Qچون گواهِ رَحْم اشکِ دیده‌هاست * دیدهٔ تو بی‌نَم و گِرْیه چراست
۱۸۱۶Nچون گواه رحم اشک دیده‌هاست * دیده‌ی تو بی‌نم و گریه چراست
۱۸۱۷Qرُو بزن کرد و بگفتش ای عجوز * خود نباشد فصلِ دَی همچون تَموز
۱۸۱۷Nرو به زن کرد و بگفتش ای عجوز * خود نباشد فصل دی همچون تموز
۱۸۱۸Qجمله گر مُردند ایشان گر حَی‌ْاند * غایب و پنهان ز چشمِ دل کَی‌ْاند
۱۸۱۸Nجمله گر مردند ایشان گر حی‌اند * غایب و پنهان ز چشم دل کی‌اند
۱۸۱۹Qمن چو بینمشان معیَّن پیشِ خویش * از چه رُو رُو را کنم همچون تو ریش
۱۸۱۹Nمن چو بینمشان معین پیش خویش * از چه رو رو را کنم همچون تو ریش
۱۸۲۰Qگرچه بیرون‌اند از دَوْرِ زمان * با من‌اند و گِردِ من بازی‌کُنان
۱۸۲۰Nگر چه بیرونند از دور زمان * با من‌اند و گرد من بازی‌کنان
۱۸۲۱Qگریه از هجران بود یا از فراق * با عزیزانم وصالست و عناق
۱۸۲۱Nگریه از هجران بود یا از فراق * با عزیزانم وصال است و عناق
۱۸۲۲Qخلق اندر خواب می‌بینندشان * من ببیداری همی‌بینم عیان
۱۸۲۲Nخلق اندر خواب می‌بینندشان * من به بیداری همی‌بینم عیان
۱۸۲۳Qزین جهان خود را دَمی پنهان کنم * برگِ حِس را از درخت افشان کنم
۱۸۲۳Nزین جهان خود را دمی پنهان کنم * برگ حس را از درخت افشان کنم
۱۸۲۴Qحِسّ اسیرِ عقل باشد ای فلان * عقل اسیرِ روح باشد هم بِدان
۱۸۲۴Nحس اسیر عقل باشد ای فلان * عقل اسیر روح باشد هم بدان
۱۸۲۵Qدستِ بستهٔ عقل را جان باز کرد * کارهای بسته را هم ساز کرد
۱۸۲۵Nدست بسته‌ی عقل را جان باز کرد * کارهای بسته را هم ساز کرد
۱۸۲۶Qحِسّها و اندیشه بر آبِ صَفا * همچو خَس بگْرفته رویِ آب را
۱۸۲۶Nحسها و اندیشه بر آب صفا * همچو خس بگرفته روی آب را
۱۸۲۷Qدستِ عقل آن خَس بیکسو می‌بَرَد * آب پیدا می‌شود پیشِ خِرَد
۱۸۲۷Nدست عقل آن خس به یک سو می‌برد * آب پیدا می‌شود پیش خرد
۱۸۲۸Qخس بس انبُه بود بر جُو چون حَباب * خس چو یکسو رفت پیدا گشت آب
۱۸۲۸Nخس بس انبه بود بر جو چون حباب * خس چو یک سو رفت پیدا گشت آب
۱۸۲۹Qچونک دستِ عقل نگْشاید خدا * خس فزاید از هوا بر آبِ ما
۱۸۲۹Nچون که دست عقل نگشاید خدا * خس فزاید از هوا بر آب ما
۱۸۳۰Qآب را هر دَم کند پوشیده او * آن هوا خندان و گریان عقلِ تو
۱۸۳۰Nآب را هر دم کند پوشیده او * آن هوا خندان و گریان عقل تو
۱۸۳۱Qچونک تَقْوَی بست دو دستِ هوا * حق گشاید هر دو دستِ عقل را
۱۸۳۱Nچون که تقوی بست دو دست هوا * حق گشاید هر دو دست عقل را
۱۸۳۲Qپس حواسِّ چیره محکومِ تو شد * چون خِرَد سالار و مخدومِ تو شد
۱۸۳۲Nپس حواس چیره محکوم تو شد * چون خرد سالار و مخدوم تو شد
۱۸۳۳Qحسّ را بی‌خواب خواب اندر کند * تا که غَیبْها ز جان سَر بر زند
۱۸۳۳Nحس را بی‌خواب خواب اندر کند * تا که غیبها ز جان سر بر زند
۱۸۳۴Qهم ببیداری ببیند خوابها * هم ز گردون بر گشاید بابها
۱۸۳۴Nهم به بیداری ببیند خوابها * هم ز گردون بر گشاید بابها