vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3078

جزع ناکردن شیخی بر مرگ فرزندان خود
۱۷۷۲Qبود شیخی رَهنمایی پیش ازین * آسمانی شمع بر رویِ زمین
۱۷۷۲Nبود شیخی رهنمایی پیش از این * آسمانی شمع بر روی زمین
۱۷۷۳Qچون پَیَمبر در میانِ اُمّتان * دَرْ گُشای روضهٔ دار اؐلْجِنان
۱۷۷۳Nچون پیمبر در میان امتان * در گشای روضه‌ی دار الجنان
۱۷۷۴Qگفت پیغامبر که شیخِ رفته پیش * چون نبی باشد میانِ قومِ خویش
۱۷۷۴Nگفت پیغمبر که شیخ رفته پیش * چون نبی باشد میان قوم خویش
۱۷۷۵Qیک صباحی گفتش اهلِ بیتِ او * سخت دل چونی بگو ای نیک‌خو
۱۷۷۵Nیک صباحی گفتش اهل بیت او * سخت دل چونی بگو ای نیک خو
۱۷۷۶Qما ز مَرْگ و هجرِ فرزندانِ تو * نوحه می‌داریم با پُشتِ دو تو
۱۷۷۶Nما ز مرگ و هجر فرزندان تو * نوحه می‌داریم با پشت دو تو
۱۷۷۷Qتو نمی‌گریی نمی‌زاری چرا * یا که رحمت نیست در دلای کیا
۱۷۷۷Nتو نمی‌گریی نمی‌زاری چرا * یا که رحمت نیست اندر دل ترا
۱۷۷۸Qچون ترا رحمی نباشد در درون * پس چه اومیدست‌مان از تو کنون
۱۷۷۸Nچون ترا رحمی نباشد در درون * پس چه اومیدستمان از تو کنون
۱۷۷۹Qما باومیدِ تُویم ای پیش‌وا * که بنگْذاری تو ما را در فَنا
۱۷۷۹Nما به اومید توایم ای پیشوا * که بنگذاری تو ما را در فنا
۱۷۸۰Qچون بیارایند روزِ حَشْر تَخت * خود شفیعِ ما تویی آن روزِ سخت
۱۷۸۰Nچون بیارایند روز حشر تخت * خود شفیع ما تویی آن روز سخت
۱۷۸۱Qدر چنان روز و شبِ بی‌زینهار * ما بِاکْرامِ تُویم اومیدوار
۱۷۸۱Nدر چنان روز و شب بی‌زینهار * ما به اکرام توایم اومیدوار
۱۷۸۲Qدستِ ما و دامنِ تُست آن زمان * که نماند هیچ مُجْرِم را امان
۱۷۸۲Nدست ما و دامن تست آن زمان * که نماند هیچ مجرم را امان
۱۷۸۳Qگفت پیغامبر که روزِ رستخیز * کَیْ گذارم مُجْرمان را اشک‌ریز
۱۷۸۳Nگفت پیغمبر که روز رستخیز * کی گذارم مجرمان را اشک ریز
۱۷۸۴Qمن شفیعِ عاصیان باشم بجان * تا رهانمشان ز اِشْکنجهٔ گران
۱۷۸۴Nمن شفیع عاصیان باشم به جان * تا رهانمشان ز اشکنجه‌ی گران
۱۷۸۵Qعاصیان و اَهْلِ کبایر را بجَهْد * وا رهانم از عتابِ نقضِ عهد
۱۷۸۵Nعاصیان و اهل کبایر را به جهد * وا رهانم از عتاب نقض عهد
۱۷۸۶Qصالحانِ اُمَّتم خود فارغ‌اند * از شفاعتهای من روزِ گزند
۱۷۸۶Nصالحان امتم خود فارغند * از شفاعتهای من روز گزند
۱۷۸۷Qبلک ایشان را شفاعتها بود * گفتشان چون حکمِ نافذ می‌رود
۱۷۸۷Nبلکه ایشان را شفاعتها بود * گفتشان چون حکم نافذ می‌رود
۱۷۸۸Qهیچ وازر وِزْرِ غیری بر نداشت * من نیَم وازر خدایم بر فراشت
۱۷۸۸Nهیچ وازر وزر غیری بر نداشت * من نیم وازر خدایم بر فراشت
۱۷۸۹Qآنک بی‌وِزْرست شیخست ای جوان * در قبولِ حق چو اندر کف کمان
۱۷۸۹Nآن که بی‌وزر است شیخ است ای جوان * در قبول حق چو اندر کف کمان
۱۷۹۰Qشیخ کی بْوَد پیر یعنی مُو سپید * معنی این مُو بِدان ای کژامید
۱۷۹۰Nشیخ که بود پیر یعنی مو سپید * معنی این مو بدان ای بی‌امید
۱۷۹۱Qهست آن مویِ سیَه هستی او * تا ز هستی‌اَشْ نماند تای مو
۱۷۹۱Nهست آن موی سیه هستی او * تا ز هستی‌اش نماند تای مو
۱۷۹۲Qچونک هستی‌اش نماند پیر اوست * گر سِیَه مُو باشد او یا خود دُو مُوست
۱۷۹۲Nچون که هستی‌اش نماند پیر اوست * گر سیه مو باشد او یا خود دو موست
۱۷۹۳Qهست آن مویِ سیَه وَصْفِ بَشر * نیست آن مو مویِ ریش و مویِ سَر
۱۷۹۳Nهست آن موی سیه وصف بشر * نیست آن مو موی ریش و موی سر
۱۷۹۴Qعیسی اندر مهد بر دارد نفیر * که جوان ناگشته ما شیخیم و پیر
۱۷۹۴Nعیسی اندر مهد بر دارد نفیر * که جوان ناگشته ما شیخیم و پیر
۱۷۹۵Qگر رهید از بعضِ اوصافِ بشر * شیخ نبْود کَهْل باشد ای پسر
۱۷۹۵Nگر رهید از بعض اوصاف بشر * شیخ نبود کهل باشد ای پسر
۱۷۹۶Qچون یکی مویِ سیه کان وصفِ ماست * نیست بر وَیْ شیخ و مقبولِ خداست
۱۷۹۶Nچون یکی موی سیه کان وصف ماست * نیست بر وی شیخ و مقبول خداست
۱۷۹۷Qچون بود مویش سپید ار با خودست * او نه پیرست و نه خاص ایزدست
۱۷۹۷Nچون بود مویش سپید ار با خود است * او نه پیر است و نه خاص ایزد است
۱۷۹۸Qور سرِ مویی ز وَصفش باقیَست * او نه از عرش است او آفاقیَست
۱۷۹۸Nور سر مویی ز وصفش باقی است * او نه از عرش است او آفاقی است