block:3075
۱۷۲۱ | Q | ساحران را نه که فرعونِ لعین | * | کرد تهدید سیاست بر زمین |
۱۷۲۱ | N | ساحران را نه که فرعون لعین | * | کرد تهدید سیاست بر زمین |
۱۷۲۲ | Q | که ببُرّم دست و پاتان از خِلاف | * | پس در آویزم ندارمْتان مُعاف |
۱۷۲۲ | N | که ببرم دست و پاتان از خلاف | * | پس در آویزم ندارمتان معاف |
۱۷۲۳ | Q | او همیپنداشت کایشان در همان | * | وهم و تخویفند و وَسْواس و گمان |
۱۷۲۳ | N | او همیپنداشت کایشان در همان | * | وهم و تخویفند و وسواس و گمان |
۱۷۲۴ | Q | که بُوَدشان لرزه و تخویف و ترس | * | از تَوهُّمها و تهدیداتِ نَفْس |
۱۷۲۴ | N | که بودشان لرزه و تخویف و ترس | * | از توهمها و تهدیدات نفس |
۱۷۲۵ | Q | او نمیدانست کایشان رَستهاند | * | بر دریچهٔ نورِ دل بنْشستهاند |
۱۷۲۵ | N | او نمیدانست کایشان رستهاند | * | بر دریچهی نور دل بنشستهاند |
۱۷۲۶ | Q | این جهان خوابست اندر ظن مهایست | * | گر رَوَد در خواب دستی باک نیست |
۱۷۲۶ | N | سایهی خود را ز خود دانستهاند | * | چابک و چست و گش و برجستهاند |
۱۷۲۷ | Q | گر بخواب اندر سَرَت ببْرید گاز | * | هم سَرَت بر جاست هم عُمرت دراز |
۱۷۲۷ | N | هاون گردون اگر صد بارشان | * | خرد کوبد اندر این گلزارشان |
۱۷۲۸ | Q | گر ببینی خواب در خود را دو نیم | * | تندُرُستی چون بخیزی نی سقیم |
۱۷۲۸ | N | اصل این ترکیب را چون دیدهاند | * | از فروع وهم کم ترسیدهاند |
۱۷۲۹ | Q | حاصل اندر خوابْ نُقصانِ بَدَن | * | نیست باک و نه دو صد پاره شُدَن |
۱۷۲۹ | N | این جهان خواب است اندر ظن مهایست | * | گر رود در خواب دستی باک نیست |
۱۷۳۰ | Q | این جهان را که بصورت قایمست | * | گفت پیغامبر که حُلمِ نایمست |
۱۷۳۰ | N | گر به خواب اندر سرت ببرید گاز | * | هم سرت بر جاست هم عمرت دراز |
۱۷۳۱ | Q | از رهِ تقلید تو کردی قبول | * | سالکان این دیده پیدا بیرسول |
۱۷۳۱ | N | گر ببینی خواب در خود را دو نیم | * | تن درستی چون بخیزی نی سقیم |
۱۷۳۲ | Q | روز در خوابی مگو کین خواب نیست | * | سایه فَرْعست اصل جز مَهْتاب نیست |
۱۷۳۲ | N | حاصل اندر خواب نقصان بدن | * | نیست باک و نی دو صد پاره شدن |
۱۷۳۳ | Q | خواب و بیداریت آن دان ای عَضُد | * | که ببیند خفته کو در خواب شد |
۱۷۳۳ | N | این جهان را که به صورت قائم است | * | گفت پیغمبر که حلم نائم است |
۱۷۳۴ | Q | او گمان بُرده که این دَم خفتهام | * | بیخبر ز آن کوست در خوابِ دُوَم |
۱۷۳۴ | N | از ره تقلید تو کردی قبول | * | سالکان این دیده پیدا بیرسول |
۱۷۳۵ | Q | هاونِ گردون اگر صد بارشان | * | خُرد کوبد اندرین گِلْزارشان |
۱۷۳۵ | N | روز در خوابی مگو کاین خواب نیست | * | سایه فرع است اصل جز مهتاب نیست |
۱۷۳۶ | Q | اصلِ این ترکیب را چون دیدهاند | * | از فُروعِ وَهْم کم ترسیدهاند |
۱۷۳۶ | N | خواب و بیداریت آن دان ای عضد | * | که ببیند خفته کاو در خواب شد |
۱۷۳۷ | Q | سایهٔ خود را ز خود دانستهاند | * | چابک و چُست و گَش و برجستهاند |
۱۷۳۷ | N | او گمان برده که این دم خفتهام | * | بیخبر ز آن کاوست در خواب دوم |
۱۷۳۸ | Q | کوزهگر گر کوزهای را بشْکند | * | چون بخواهد باز خود قایم کند |
۱۷۳۸ | N | کوزهگر گر کوزهای را بشکند | * | چون بخواهد باز خود قایم کند |
۱۷۳۹ | Q | کُور را هر گام باشد ترسِ چاه | * | با هزاران ترس میآید براه |
۱۷۳۹ | N | کور را هر گام باشد ترس چاه | * | با هزاران ترس میآید به راه |
۱۷۴۰ | Q | مردِ بینا دید عَرْضِ راه را | * | پس بداند او مَغاک و چاه را |
۱۷۴۰ | N | مرد بینا دید عرض راه را | * | پس بداند او مغاک و چاه را |
۱۷۴۱ | Q | پا و زانواش نلرزد هر دَمی | * | رُو تُرُش کَیْ دارد او از هر غمی |
۱۷۴۱ | N | پا و زانویش نلرزد هر دمی | * | رو ترش کی دارد او از هر غمی |
۱۷۴۲ | Q | خیز فرعونا که ما آن نیستیم | * | که بهَر بانگی و غُولی بیستیم |
۱۷۴۲ | N | خیز فرعونا که ما آن نیستیم | * | که به هر بانگی و غولی بیستیم |
۱۷۴۳ | Q | خرقهٔ ما را بِدَر دوزنده هست | * | ورنه خود ما را برهنهتر به است |
۱۷۴۳ | N | خرقهی ما را بدر دوزنده هست | * | ور نه خود ما را برهنهتر به است |
۱۷۴۴ | Q | بیلباس این خوب را اندر کنار | * | خوش در آریم ای عَدُوِّ نابکار |
۱۷۴۴ | N | بیلباس این خوب را اندر کنار | * | خوش در آریم ای عدوی نابکار |
۱۷۴۵ | Q | خوشتر از تجرید از تن و ز مِزاج | * | نیست ای فرعونِ بیالهام گیج |
۱۷۴۵ | N | خوشتر از تجرید از تن و ز مزاج | * | نیست ای فرعون بیالهام گیج |