block:3073
۱۶۷۸ | Q | بیست از دزدان بُدند آنجا و بیش | * | بخش میکردند مَسروقاتِ خویش |
۱۶۷۸ | N | بیست از دزدان بدند آن جا و بیش | * | بخش میکردند مسروقات خویش |
۱۶۷۹ | Q | شحنه را غمّاز آگه کرده بود | * | مردمِ شحنه بر افتادند زود |
۱۶۷۹ | N | شحنه را غماز آگه کرده بود | * | مردم شحنه بر افتادند زود |
۱۶۸۰ | Q | هم بدان جا پایِ چپ و دستِ راست | * | جمله را ببْرید و غوغایی بخاست |
۱۶۸۰ | N | هم بدان جا پای چپ و دست راست | * | جمله را ببرید و غوغایی بخاست |
۱۶۸۱ | Q | دستِ زاهد هم بریده شد غَلَط | * | پاش را میخواست هم کردن سَقَط |
۱۶۸۱ | N | دست زاهد هم بریده شد غلط | * | پاش را میخواست هم کردن سقط |
۱۶۸۲ | Q | در زمان آمد سواری بس گُزین | * | بانگ بر زد بر عَوان کای سگ ببین |
۱۶۸۲ | N | در زمان آمد سواری بس گزین | * | بانگ بر زد بر عوان کای سگ ببین |
۱۶۸۳ | Q | این فلان شیخست و اَبْدالِ خدا | * | دستِ او را تو چرا کردی جُدا |
۱۶۸۳ | N | این فلان شیخ است و ابدال خدا | * | دست او را تو چرا کردی جدا |
۱۶۸۴ | Q | آن عوان بدْرید جامه تیز رفت | * | پیشِ شحنه داد آگاهیش تَفْت |
۱۶۸۴ | N | آن عوان بدرید جامه تیز رفت | * | پیش شحنه داد آگاهیش تفت |
۱۶۸۵ | Q | شحنه آمد پا برهنه عذرخواه | * | که ندانستم خدا بر من گواه |
۱۶۸۵ | N | شحنه آمد پا برهنه عذر خواه | * | که ندانستم خدا بر من گواه |
۱۶۸۶ | Q | هین بحِل کن مر مرا زین کارِ زشت | * | ای کریم و سَرْوَرِ اهلِ بهشت |
۱۶۸۶ | N | هین بحل کن مر مرا زین کار زشت | * | ای کریم و سرور اهل بهشت |
۱۶۸۷ | Q | گفت میدانم سبب این نیش را | * | میشناسم من گناهِ خویش را |
۱۶۸۷ | N | گفت میدانم سبب این نیش را | * | میشناسم من گناه خویش را |
۱۶۸۸ | Q | من شکستم حُرمتِ اَیْمانِ او | * | پس یمینم بُرد دادستانِ او |
۱۶۸۸ | N | من شکستم حرمت ایمان او | * | پس یمینم برد دادستان او |
۱۶۸۹ | Q | من شکستم عهد و دانستم بَدست | * | تا رسید آن شومی جُرأت بدست |
۱۶۸۹ | N | من شکستم عهد و دانستم بد است | * | تا رسید آن شومی جرات به دست |
۱۶۹۰ | Q | دستِ ما و پایِ ما و مغز و پوست | * | باد ای والی فدای حکمِ دوست |
۱۶۹۰ | N | دست ما و پای ما و مغز و پوست | * | باد ای والی فدای حکم دوست |
۱۶۹۱ | Q | قسمِ من بود این ترا کردم حلال | * | تو ندانستی ترا نبْود وبال |
۱۶۹۱ | N | قسم من بود این ترا کردم حلال | * | تو ندانستی ترا نبود وبال |
۱۶۹۲ | Q | وانک او دانست او فرمانرواست | * | با خدا سامانِ پیچیدن کجاست |
۱۶۹۲ | N | و انکه او دانست او فرمان رواست | * | با خدا سامان پیچیدن کجاست |
۱۶۹۳ | Q | ای بسا مرغی پریده دانهجُو | * | که بُریده حلقِ او هم حلقِ او |
۱۶۹۳ | N | ای بسا مرغی پریده دانه جو | * | که بریده حلق او هم حلق او |
۱۶۹۴ | Q | ای بسا مرغی ز مِعْده و ز مَغَص | * | بر کنارِ بام محبوسِ قَفص |
۱۶۹۴ | N | ای بسا مرغی ز معده و ز مغص | * | بر کنار بام محبوس قفص |
۱۶۹۵ | Q | ای بسا ماهی در آبِ دُورْدَست | * | گشته از حرصِ گلو مأخوذِ شَسْت |
۱۶۹۵ | N | ای بسا ماهی در آب دور دست | * | گشته از حرص گلو مأخوذ شست |
۱۶۹۶ | Q | ای بسا مستور در پرده بُده | * | شومی فرج و گلو رُسوا شده |
۱۶۹۶ | N | ای بسا مستور در پرده بده | * | شومی فرج و گلو رسوا شده |
۱۶۹۷ | Q | ای بسا قاضی حَبْرِ نیکخُو | * | از گلو و رِشْوتی او زَردْرُو |
۱۶۹۷ | N | ای بسا قاضی حبر نیک خو | * | از گلو و رشوتی او زرد رو |
۱۶۹۸ | Q | بلک در هاروت و ماروت آن شراب | * | از عُروجِ چرخشان شد سَدِّ باب |
۱۶۹۸ | N | بلکه در هاروت و ماروت آن شراب | * | از عروج چرخشان شد سد باب |
۱۶۹۹ | Q | بایزید از بهرِ این کرد احتراز | * | دید در خود کاهلی اندر نماز |
۱۶۹۹ | N | بایزید از بهر این کرد احتراز | * | دید در خود کاهلی اندر نماز |
۱۷۰۰ | Q | از سبب اندیشه کرد آن ذو لُباب | * | دید علّت خوردنِ بسیار از آب |
۱۷۰۰ | N | از سبب اندیشه کرد آن ذو لباب | * | دید علت خوردن بسیار از آب |
۱۷۰۱ | Q | گفت تا سالی نخواهم خورد آب | * | آنچنان کرد و خدایش داد تاب |
۱۷۰۱ | N | گفت تا سالی نخواهم خورد آب | * | آن چنان کرد و خدایش داد تاب |
۱۷۰۲ | Q | این کمینه جهدِ او بُد بهرِ دین | * | گشت او سلطان و قُطْبُ اؐلعارفین |
۱۷۰۲ | N | این کمینه جهد او بد بهر دین | * | گشت او سلطان و قطب العارفین |
۱۷۰۳ | Q | چون بُریده شد برای حَلْق دست | * | مردِ زاهد را دَرِ شَکْوَی ببست |
۱۷۰۳ | N | چون بریده شد برای حلق دست | * | مرد زاهد را در شکوی ببست |
۱۷۰۴ | Q | شیخِ اَقْطَع گشت نامش پیشِ خلق | * | کرد معروفش بدین آفاتِ حلق |
۱۷۰۴ | N | شیخ اقطع گشت نامش پیش خلق | * | کرد معروفش بدین آفات حلق |