block:3071
۱۶۵۰ | Q | بینی اندر دلق مِهتر زادهای | * | سر برهنه در بلا افتادهای |
۱۶۵۰ | N | بینی اندر دلق مهتر زادهای | * | سر برهنه در بلا افتادهای |
۱۶۵۱ | Q | در هوای نابکاری سوخته | * | اَقْمِشه و املاکِ خود بفْروخته |
۱۶۵۱ | N | در هوای نابکاری سوخته | * | اقمشه و املاک خود بفروخته |
۱۶۵۲ | Q | خان و مان رفته شده بَدنام و خوار | * | کامِ دشمن میرود اِدبیرْوار |
۱۶۵۲ | N | خان و مان رفته شده بد نام و خوار | * | کام دشمن میرود ادباروار |
۱۶۵۳ | Q | زاهدی بیند بگوید ای کیا | * | همَّتی میدار از بهرِ خدا |
۱۶۵۳ | N | زاهدی بیند بگوید ای کیا | * | همتی میدار از بهر خدا |
۱۶۵۴ | Q | کاندرین ادبارِ زشت افتادهام | * | مال و زرّ و نعمت از کف دادهام |
۱۶۵۴ | N | کاندر این ادبار زشت افتادهام | * | مال و زر و نعمت از کف دادهام |
۱۶۵۵ | Q | همّتی تا بُو که من زین وا رهم | * | زین گِلِ تیره بود که بر جهم |
۱۶۵۵ | N | همتی تا بو که من زین وارهم | * | زین گل تیره بود که بر جهم |
۱۶۵۶ | Q | این دعا میخواهد او از عام و خاص | * | کاؐلخلاصَ و اؐلخلاصَ و اؐلخلاص |
۱۶۵۶ | N | این دعا میخواهد او از عام و خاص | * | کالخلاص و الخلاص و الخلاص |
۱۶۵۷ | Q | دست باز و پای باز و بند نی | * | نه موکَّل بر سَرش نه آهنی |
۱۶۵۷ | N | دست باز و پای باز و بند نی | * | نی موکل بر سرش نی آهنی |
۱۶۵۸ | Q | از کدامین بند میجویی خلاص | * | وز کدامین حَبْس میجویی مَناص |
۱۶۵۸ | N | از کدامین بند میجویی خلاص | * | و از کدامین حبس میجویی مناص |
۱۶۵۹ | Q | بندِ تقدیر و قضای مختفی | * | کی نبیند آن بجز جانِ صَفی |
۱۶۵۹ | N | بند تقدیر و قضای مختفی | * | که نبیند آن بجز جان صفی |
۱۶۶۰ | Q | گرچه پیدا نیست آن در مَکْمَنست | * | بتَّر از زندان و بندِ آهنست |
۱۶۶۰ | N | گر چه پیدا نیست آن در مکمن است | * | بدتر از زندان و بند آهن است |
۱۶۶۱ | Q | زانک آهنگر مر آن را بشْکند | * | حُفرهگر هم خشتِ زندان بر کَند |
۱۶۶۱ | N | ز انکه آهنگر مر آن را بشکند | * | حفرهگر هم خشت زندان بر کند |
۱۶۶۲ | Q | ای عجب این بندِ پنهانِ گران | * | عاجز از تکسیرِ آن آهنگران |
۱۶۶۲ | N | ای عجب این بند پنهان گران | * | عاجز از تکسیر آن آهنگران |
۱۶۶۳ | Q | دیدنِ آن بند احمد را رسد | * | بر گلوی بسته حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ |
۱۶۶۳ | N | دیدن آن بند احمد را رسد | * | بر گلوی بسته حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ |
۱۶۶۴ | Q | دید بر پشتِ عیالِ بو لَهَب | * | تنگِ هیزم گفت حَمّالهٔ حَطَب |
۱۶۶۴ | N | دید بر پشت عیال بو لهب | * | تنگ هیزم گفت حمالهی حطب |
۱۶۶۵ | Q | حبل و هیزم را جز او چشمی ندید | * | که پدید آید برُو هر ناپدید |
۱۶۶۵ | N | حبل و هیزم را جز او چشمی ندید | * | که پدید آید بر او هر ناپدید |
۱۶۶۶ | Q | باقیانش جمله تاویلی کنند | * | کین ز بیهوشیست و ایشان هوشمند |
۱۶۶۶ | N | باقیانش جمله تاویلی کنند | * | کاین ز بیهوشی است و ایشان هوشمند |
۱۶۶۷ | Q | لیک از تاثیرِ آن پُشتش دو تو | * | گشته و نالان شده او پیشِ تو |
۱۶۶۷ | N | لیک از تاثیر آن پشتش دو تو | * | گشته و نالان شده او پیش تو |
۱۶۶۸ | Q | که دعایی همَّتی تا وا رهم | * | تا ازین بندِ نهان بیرون جهم |
۱۶۶۸ | N | که دعایی همتی تا وارهم | * | تا از این بند نهان بیرون جهم |
۱۶۶۹ | Q | آنک بیند این علامتها پدید | * | چون نداند او شقی را از سعید |
۱۶۶۹ | N | آن که بیند این علامتها پدید | * | چون نداند او شقی را از سعید |
۱۶۷۰ | Q | داند و پوشد باَمْرِ ذو الجلال | * | که نباشد کشفِ رازِ حق حلال |
۱۶۷۰ | N | داند و پوشد به امر ذو الجلال | * | که نباشد کشف راز حق حلال |
۱۶۷۱ | Q | این سخن پایان ندارد آن فقیر | * | از مجاعت شد زبون و تن اسیر |
۱۶۷۱ | N | این سخن پایان ندارد آن فقیر | * | از مجاعت شد زبون و تن اسیر |