block:3053
۱۴۰۶ | Q | آن یکی را یار پیشِ خود نشاند | * | نامه بیرون کرد و پیشِ یار خواند |
۱۴۰۶ | N | آن یکی را یار پیش خود نشاند | * | نامه بیرون کرد و پیش یار خواند |
۱۴۰۷ | Q | بیتها در نامه و مدح و ثنا | * | زاری و مسکینی و بس لابهها |
۱۴۰۷ | N | بیتها در نامه و مدح و ثنا | * | زاری و مسکینی و بس لابهها |
۱۴۰۸ | Q | گفت معشوق این اگر بهرِ منست | * | گاهِ وصل این عُمْر ضایع کردنست |
۱۴۰۸ | N | گفت معشوق این اگر بهر من است | * | گاه وصل این عمر ضایع کردن است |
۱۴۰۹ | Q | من بپیشت حاضر و تو نامهخوان | * | نیست این باری نشانِ عاشقان |
۱۴۰۹ | N | من به پیشت حاضر و تو نامه خوان | * | نیست این باری نشان عاشقان |
۱۴۱۰ | Q | گفت اینجا حاضری امّا ولیک | * | من نمییابم نصیبِ خویش نیک |
۱۴۱۰ | N | گفت اینجا حاضری اما و لیک | * | من نمییابم نصیب خویش نیک |
۱۴۱۱ | Q | آنچ میدیدم ز تو پارینه سال | * | نیست این دَم گرچه میبینم وصِال |
۱۴۱۱ | N | آن چه میدیدم ز تو پارینه سال | * | نیست این دم گر چه میبینم وصال |
۱۴۱۲ | Q | من ازین چشمه زُلالی خوردهام | * | دیده و دل ز آب تازه کردهام |
۱۴۱۲ | N | من از این چشمه زلالی خوردهام | * | دیده و دل ز آب تازه کردهام |
۱۴۱۳ | Q | چشمه میبینم و لیکن آب نی | * | راهِ آبم را مگر زد رهزنی |
۱۴۱۳ | N | چشمه میبینم و لیکن آب نی | * | راه آبم را مگر زد ره زنی |
۱۴۱۴ | Q | گفت پس من نیستم معشوقِ تو | * | من ببُلْغار و مُرادت در قُتُو |
۱۴۱۴ | N | گفت پس من نیستم معشوق تو | * | من به بلغار و مرادت در قتو |
۱۴۱۵ | Q | عاشقی تو بر من و بر حالتی | * | حالت اندر دست نبود یا فَتی |
۱۴۱۵ | N | عاشقی تو بر من و بر حالتی | * | حالت اندر دست نبود یا فتی |
۱۴۱۶ | Q | پس نَیم کُلّی مطلوبِ تو من | * | جُزْوِ مقصودم ترا اندر زمن |
۱۴۱۶ | N | پس نیم کلی مطلوب تو من | * | جزو مقصودم ترا اندر زمن |
۱۴۱۷ | Q | خانهٔ معشوقهام معشوق نی | * | عشق بر نَقْدست بر صندوق نی |
۱۴۱۷ | N | خانهی معشوقهام معشوق نی | * | عشق بر نقد است بر صندوق نی |
۱۴۱۸ | Q | هست معشوق آنک او یک تُو بود | * | مُبْتدا و مُنتهایت او بود |
۱۴۱۸ | N | هست معشوق آن که او یک تو بود | * | مبتدا و منتهایت او بود |
۱۴۱۹ | Q | چون بیابیاش نمانی مُنْتظِر | * | هم هُوَیْدا او بود هم نیز سِر |
۱۴۱۹ | N | چون بیابیاش نمانی منتظر | * | هم هویدا او بود هم نیز سر |
۱۴۲۰ | Q | میرِ احوالست نه موقوفِ حال | * | بندهٔ آن ماه باشد ماه و سال |
۱۴۲۰ | N | میر احوال است نه موقوف حال | * | بندهی آن ماه باشد ماه و سال |
۱۴۲۱ | Q | چون بگوید حال را فرمان کند | * | چون بخواهد جسمها را جان کُنَد |
۱۴۲۱ | N | چون بگوید حال را فرمان کند | * | چون بخواهد جسمها را جان کند |
۱۴۲۲ | Q | منتها نبود که موقوفست او | * | مُنْتظِر بنْشسته باشد حالجُو |
۱۴۲۲ | N | منتها نبود که موقوف است او | * | منتظر بنشسته باشد حال جو |
۱۴۲۳ | Q | کیمیای حال باشد دستِ او | * | دست جُنباند شود مِس مَستِ او |
۱۴۲۳ | N | کیمیای حال باشد دست او | * | دست جنباند شود مس مست او |
۱۴۲۴ | Q | گر بخواهد مرگ هم شیرین شود | * | خار و نَشْتَر نرگس و نسرین شود |
۱۴۲۴ | N | گر بخواهد مرگ هم شیرین شود | * | خار و نشتر نرگس و نسرین شود |
۱۴۲۵ | Q | آنک او موقوفِ حالست آدمیست | * | گه بحال افزون و گاهی در کمیست |
۱۴۲۵ | N | آن که او موقوف حال است آدمی است | * | گه به حال افزون و گاهی در کمی است |
۱۴۲۶ | Q | صوفی اِبْنُ ٱْلوَقت باشد در مثال | * | لیک صافی فارغست از وقت و حال |
۱۴۲۶ | N | صوفی ابن الوقت باشد در مثال | * | لیک صافی فارغ است از وقت و حال |
۱۴۲۷ | Q | حالها موقوفِ عزم و رایِ او | * | زنده از نفخِ مَسیحآسای او |
۱۴۲۷ | N | حالها موقوف عزم و رای او | * | زنده از نفخ مسیح آسای او |
۱۴۲۸ | Q | عاشقِ حالی نه عاشق بر مَنی | * | بر اُمیدِ حال بر من میتَنی |
۱۴۲۸ | N | عاشق حالی نه عاشق بر منی | * | بر امید حال بر من میتنی |
۱۴۲۹ | Q | آنک یک دَم کم دَمی کامل بود | * | نیست معبودِ خلیل آفل بود |
۱۴۲۹ | N | آن که یک دم کم دمی کامل بود | * | نیست معبود خلیل آفل بود |
۱۴۳۰ | Q | وانک آفل باشد و گه آن و این | * | نیست دلبر لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ |
۱۴۳۰ | N | و انکه آفل باشد و گه آن و این | * | نیست دل بر لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ |
۱۴۳۱ | Q | آنک او گاهی خوش و گه ناخوشست | * | یک زمانی آب و یک دم آتشست |
۱۴۳۱ | N | آن که او گاهی خوش و گه ناخوش است | * | یک زمانی آب و یک دم آتش است |
۱۴۳۲ | Q | بُرجِ مَه باشد ولیکن ماه نه | * | نقشِ بُت باشد ولی آگاه نه |
۱۴۳۲ | N | برج مه باشد و لیکن ماه نی | * | نقش بت باشد ولی آگاه نی |
۱۴۳۳ | Q | هست صوفی صَفاجو ابن وقت | * | وقت را همچون پدر بگْرفته سخت |
۱۴۳۳ | N | هست صوفی صفا جو ابن وقت | * | وقت را همچون پدر بگرفته سخت |
۱۴۳۴ | Q | هست صافی غرقِ عشق ذو الجلال | * | ابنِ کس نه فارغ از اوقات و حال |
۱۴۳۴ | N | هست صافی غرق نور ذو الجلال | * | ابن کس نی فارغ از اوقات و حال |
۱۴۳۵ | Q | غرقهٔ نوری که او لَمْ یُولَدْست | * | لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ آنِ ایزدست |
۱۴۳۵ | N | غرقهی نوری که او لَمْ یُولَدْ است | * | لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ آن ایزد است |
۱۴۳۶ | Q | رَو چنین عشقی بجُو گر زندهای | * | ورنه وقتِ مختلف را بندهای |
۱۴۳۶ | N | رو چنین عشقی بجو گر زندهای | * | ور نه وقت مختلف را بندهای |
۱۴۳۷ | Q | مَنْگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش | * | بنْگر اندر عشق و در مطلوبِ خویش |
۱۴۳۷ | N | منگر اندر نقش زشت و خوب خویش | * | بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش |
۱۴۳۸ | Q | مَنْگر آنک تو حقیری یا ضعیف | * | بنگر اندر هَّمتِ خود ای شریف |
۱۴۳۸ | N | منگر آن که تو حقیری یا ضعیف | * | بنگر اندر همت خود ای شریف |
۱۴۳۹ | Q | تو بِهر حالی که باشی میطلب | * | آب میجُو دایما ای خُشکلب |
۱۴۳۹ | N | تو به هر حالی که باشی میطلب | * | آب میجو دایما ای خشک لب |
۱۴۴۰ | Q | کان لبِ خشکت گواهی میدهد | * | کو بآخِر بر سرِ مَنْبَع رسد |
۱۴۴۰ | N | کان لب خشکت گواهی میدهد | * | کاو به آخر بر سر منبع رسد |
۱۴۴۱ | Q | خُشکی لب هست پیغامی ز آب | * | که بمات آرد یقین این اضطراب |
۱۴۴۱ | N | خشکی لب هست پیغامی ز آب | * | که به مات آرد یقین این اضطراب |
۱۴۴۲ | Q | کین طلبکاری مبارک جُنبشیست | * | این طلب در راهِ حق مانعکُشیست |
۱۴۴۲ | N | کاین طلب کاری مبارک جنبشی است | * | این طلب در راه حق مانعکشی است |
۱۴۴۳ | Q | این طلب مفتاحِ مُطْلوباتِ تُست | * | این سپاه و نُصرتِ رایاتِ تُست |
۱۴۴۳ | N | این طلب مفتاح مطلوبات تست | * | این سپاه و نصرت رایات تست |
۱۴۴۴ | Q | این طلب همچون خروسی در صِیاح | * | میزند نعره که میآید صَباح |
۱۴۴۴ | N | طلب همچون خروسی در صیاح | * | میزند نعره که میآید صباح |
۱۴۴۵ | Q | گرچه آلت نیستت تو میطلب | * | نیست آلت حاجت اندر راهِ رَب |
۱۴۴۵ | N | گر چه آلت نیستت تو میطلب | * | نیست آلت حاجت اندر راه رب |
۱۴۴۶ | Q | هر کرا بینی طلبکار ای پسر | * | یارِ او شَوْ پیشِ او اندازْ سَر |
۱۴۴۶ | N | هر که را بینی طلب کار ای پسر | * | یار او شو پیش او انداز سر |
۱۴۴۷ | Q | کز جِوارِ طالبان طالب شوی | * | و ز ظِلالِ غالبان غالب شوی |
۱۴۴۷ | N | کز جوار طالبان طالب شوی | * | و ز ظلال غالبان غالب شوی |
۱۴۴۸ | Q | گر یکی موری سلیمانی بجُست | * | مَنْگر اندر جُستنِ او سُست سُست |
۱۴۴۸ | N | گر یکی موری سلیمانی بجست | * | منگر اندر جستن او سست سست |
۱۴۴۹ | Q | هرچه داری تو ز مال و پیشهای | * | نه طلب بود اوَّل و اندیشهای |
۱۴۴۹ | N | هر چه داری تو ز مال و پیشهای | * | نه طلب بود اول و اندیشهای |