vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3053

داستان مشغول شدن عاشقی به عشق‌نامه خواندن و مطالعه کردن عشق‌نامه درحضور معشوق خویش و معشوق آن را ناپسند داشتن کی طَلَبُ ٱلدَّلیل عِنْدَ حُضُورِ ٱلْمَدْلُولِ قَبیحٌ وٱلاِشْتِغالُ باْلعِلْمِ بَعْدَ ٱلْوُصُولِ إِلَی ٱلْمَعْلُومِ مَذْمُومٌ
۱۴۰۶Qآن یکی را یار پیشِ خود نشاند * نامه بیرون کرد و پیشِ یار خواند
۱۴۰۶Nآن یکی را یار پیش خود نشاند * نامه بیرون کرد و پیش یار خواند
۱۴۰۷Qبیتها در نامه و مدح و ثنا * زاری و مسکینی و بس لابه‌ها
۱۴۰۷Nبیتها در نامه و مدح و ثنا * زاری و مسکینی و بس لابه‌ها
۱۴۰۸Qگفت معشوق این اگر بهرِ منست * گاهِ وصل این عُمْر ضایع کردنست
۱۴۰۸Nگفت معشوق این اگر بهر من است * گاه وصل این عمر ضایع کردن است
۱۴۰۹Qمن بپیشت حاضر و تو نامه‌خوان * نیست این باری نشانِ عاشقان
۱۴۰۹Nمن به پیشت حاضر و تو نامه خوان * نیست این باری نشان عاشقان
۱۴۱۰Qگفت اینجا حاضری امّا ولیک * من نمی‌یابم نصیبِ خویش نیک
۱۴۱۰Nگفت اینجا حاضری اما و لیک * من نمی‌یابم نصیب خویش نیک
۱۴۱۱Qآنچ می‌دیدم ز تو پارینه سال * نیست این دَم گرچه می‌بینم وصِال
۱۴۱۱Nآن چه می‌دیدم ز تو پارینه سال * نیست این دم گر چه می‌بینم وصال
۱۴۱۲Qمن ازین چشمه زُلالی خورده‌ام * دیده و دل ز آب تازه کرده‌ام
۱۴۱۲Nمن از این چشمه زلالی خورده‌ام * دیده و دل ز آب تازه کرده‌ام
۱۴۱۳Qچشمه می‌بینم و لیکن آب نی * راهِ آبم را مگر زد ره‌زنی
۱۴۱۳Nچشمه می‌بینم و لیکن آب نی * راه آبم را مگر زد ره زنی
۱۴۱۴Qگفت پس من نیستم معشوقِ تو * من ببُلْغار و مُرادت در قُتُو
۱۴۱۴Nگفت پس من نیستم معشوق تو * من به بلغار و مرادت در قتو
۱۴۱۵Qعاشقی تو بر من و بر حالتی * حالت اندر دست نبود یا فَتی
۱۴۱۵Nعاشقی تو بر من و بر حالتی * حالت اندر دست نبود یا فتی
۱۴۱۶Qپس نَیم کُلّی مطلوبِ تو من * جُزْوِ مقصودم ترا اندر زمن
۱۴۱۶Nپس نیم کلی مطلوب تو من * جزو مقصودم ترا اندر زمن
۱۴۱۷Qخانهٔ معشوقه‌ام معشوق نی * عشق بر نَقْدست بر صندوق نی
۱۴۱۷Nخانه‌ی معشوقه‌ام معشوق نی * عشق بر نقد است بر صندوق نی
۱۴۱۸Qهست معشوق آنک او یک تُو بود * مُبْتدا و مُنتهایت او بود
۱۴۱۸Nهست معشوق آن که او یک تو بود * مبتدا و منتهایت او بود
۱۴۱۹Qچون بیابی‌اش نمانی مُنْتظِر * هم هُوَیْدا او بود هم نیز سِر
۱۴۱۹Nچون بیابی‌اش نمانی منتظر * هم هویدا او بود هم نیز سر
۱۴۲۰Qمیرِ احوالست نه موقوفِ حال * بندهٔ آن ماه باشد ماه و سال
۱۴۲۰Nمیر احوال است نه موقوف حال * بنده‌ی آن ماه باشد ماه و سال
۱۴۲۱Qچون بگوید حال را فرمان کند * چون بخواهد جسمها را جان کُنَد
۱۴۲۱Nچون بگوید حال را فرمان کند * چون بخواهد جسمها را جان کند
۱۴۲۲Qمنتها نبود که موقوفست او * مُنْتظِر بنْشسته باشد حال‌جُو
۱۴۲۲Nمنتها نبود که موقوف است او * منتظر بنشسته باشد حال جو
۱۴۲۳Qکیمیای حال باشد دستِ او * دست جُنباند شود مِس مَستِ او
۱۴۲۳Nکیمیای حال باشد دست او * دست جنباند شود مس مست او
۱۴۲۴Qگر بخواهد مرگ هم شیرین شود * خار و نَشْتَر نرگس و نسرین شود
۱۴۲۴Nگر بخواهد مرگ هم شیرین شود * خار و نشتر نرگس و نسرین شود
۱۴۲۵Qآنک او موقوفِ حالست آدمیست * گه بحال افزون و گاهی در کمیست
۱۴۲۵Nآن که او موقوف حال است آدمی است * گه به حال افزون و گاهی در کمی است
۱۴۲۶Qصوفی اِبْنُ ٱْلوَقت باشد در مثال * لیک صافی فارغست از وقت و حال
۱۴۲۶Nصوفی ابن الوقت باشد در مثال * لیک صافی فارغ است از وقت و حال
۱۴۲۷Qحالها موقوفِ عزم و رایِ او * زنده از نفخِ مَسیح‌آسای او
۱۴۲۷Nحالها موقوف عزم و رای او * زنده از نفخ مسیح آسای او
۱۴۲۸Qعاشقِ حالی نه عاشق بر مَنی * بر اُمیدِ حال بر من می‌تَنی
۱۴۲۸Nعاشق حالی نه عاشق بر منی * بر امید حال بر من می‌تنی
۱۴۲۹Qآنک یک دَم کم دَمی کامل بود * نیست معبودِ خلیل آفل بود
۱۴۲۹Nآن که یک دم کم دمی کامل بود * نیست معبود خلیل آفل بود
۱۴۳۰Qوانک آفل باشد و گه آن و این * نیست دلبر لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ
۱۴۳۰Nو انکه آفل باشد و گه آن و این * نیست دل بر لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ
۱۴۳۱Qآنک او گاهی خوش و گه ناخوشست * یک زمانی آب و یک دم آتشست
۱۴۳۱Nآن که او گاهی خوش و گه ناخوش است * یک زمانی آب و یک دم آتش است
۱۴۳۲Qبُرجِ مَه باشد ولیکن ماه نه * نقشِ بُت باشد ولی آگاه نه
۱۴۳۲Nبرج مه باشد و لیکن ماه نی * نقش بت باشد ولی آگاه نی
۱۴۳۳Qهست صوفی صَفاجو ابن وقت * وقت را همچون پدر بگْرفته سخت
۱۴۳۳Nهست صوفی صفا جو ابن وقت * وقت را همچون پدر بگرفته سخت
۱۴۳۴Qهست صافی غرقِ عشق ذو الجلال * ابنِ کس نه فارغ از اوقات و حال
۱۴۳۴Nهست صافی غرق نور ذو الجلال * ابن کس نی فارغ از اوقات و حال
۱۴۳۵Qغرقهٔ نوری که او لَمْ یُولَدْست * لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ آنِ ایزدست
۱۴۳۵Nغرقه‌ی نوری که او لَمْ یُولَدْ است * لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ آن ایزد است
۱۴۳۶Qرَو چنین عشقی بجُو گر زنده‌ای * ورنه وقتِ مختلف را بنده‌ای
۱۴۳۶Nرو چنین عشقی بجو گر زنده‌ای * ور نه وقت مختلف را بنده‌ای
۱۴۳۷Qمَنْگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش * بنْگر اندر عشق و در مطلوبِ خویش
۱۴۳۷Nمنگر اندر نقش زشت و خوب خویش * بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
۱۴۳۸Qمَنْگر آنک تو حقیری یا ضعیف * بنگر اندر هَّمتِ خود ای شریف
۱۴۳۸Nمنگر آن که تو حقیری یا ضعیف * بنگر اندر همت خود ای شریف
۱۴۳۹Qتو بِهر حالی که باشی می‌طلب * آب می‌جُو دایما ای خُشک‌لب
۱۴۳۹Nتو به هر حالی که باشی می‌طلب * آب می‌جو دایما ای خشک لب
۱۴۴۰Qکان لبِ خشکت گواهی می‌دهد * کو بآخِر بر سرِ مَنْبَع رسد
۱۴۴۰Nکان لب خشکت گواهی می‌دهد * کاو به آخر بر سر منبع رسد
۱۴۴۱Qخُشکی لب هست پیغامی ز آب * که بمات آرد یقین این اضطراب
۱۴۴۱Nخشکی لب هست پیغامی ز آب * که به مات آرد یقین این اضطراب
۱۴۴۲Qکین طلب‌کاری مبارک جُنبشیست * این طلب در راهِ حق مانع‌کُشیست
۱۴۴۲Nکاین طلب‌ کاری مبارک جنبشی است * این طلب در راه حق مانع‌کشی است
۱۴۴۳Qاین طلب مفتاحِ مُطْلوباتِ تُست * این سپاه و نُصرتِ رایاتِ تُست
۱۴۴۳Nاین طلب مفتاح مطلوبات تست * این سپاه و نصرت رایات تست
۱۴۴۴Qاین طلب همچون خروسی در صِیاح * می‌زند نعره که می‌آید صَباح
۱۴۴۴Nطلب همچون خروسی در صیاح * می‌زند نعره که می‌آید صباح
۱۴۴۵Qگرچه آلت نیستت تو می‌طلب * نیست آلت حاجت اندر راهِ رَب
۱۴۴۵Nگر چه آلت نیستت تو می‌طلب * نیست آلت حاجت اندر راه رب
۱۴۴۶Qهر کرا بینی طلب‌کار ای پسر * یارِ او شَوْ پیشِ او اندازْ سَر
۱۴۴۶Nهر که را بینی طلب‌ کار ای پسر * یار او شو پیش او انداز سر
۱۴۴۷Qکز جِوارِ طالبان طالب شوی * و ز ظِلالِ غالبان غالب شوی
۱۴۴۷Nکز جوار طالبان طالب شوی * و ز ظلال غالبان غالب شوی
۱۴۴۸Qگر یکی موری سلیمانی بجُست * مَنْگر اندر جُستنِ او سُست سُست
۱۴۴۸Nگر یکی موری سلیمانی بجست * منگر اندر جستن او سست سست
۱۴۴۹Qهرچه داری تو ز مال و پیشه‌ای * نه طلب بود اوَّل و اندیشه‌ای
۱۴۴۹Nهر چه داری تو ز مال و پیشه‌ای * نه طلب بود اول و اندیشه‌ای