block:3047
۱۱۹۷ | Q | مصطفی را وعده کرد اَلْطافِ حق | * | گر بمیری تو نمیرد این سَبَق |
۱۱۹۷ | N | مصطفی را وعده کرد الطاف حق | * | گر بمیری تو نمیرد این سبق |
۱۱۹۸ | Q | من کتاب و مُعْجِزهت را رافعم | * | بیش و کم کُن را ز قُرآن مانعم |
۱۱۹۸ | N | من کتاب و معجزهات را رافعم | * | بیش و کم کن را ز قرآن مانعم |
۱۱۹۹ | Q | من تو را اندر دو عالم حافظم | * | طاعنان را از حدیثت رافضم |
۱۱۹۹ | N | من تو را اندر دو عالم حافظم | * | طاعنان را از حدیثت رافضم |
۱۲۰۰ | Q | کس نتاند بیش و کم کردن دَرُو | * | تو به از من حافظی دیگر مجُو |
۱۲۰۰ | N | کس نتاند بیش و کم کردن در او | * | تو به از من حافظی دیگر مجو |
۱۲۰۱ | Q | رونقت را روز روز افزون کنم | * | نامِ تو بر زرّ و بر نُقْره زنم |
۱۲۰۱ | N | رونقت را روز روز افزون کنم | * | نام تو بر زر و بر نقره زنم |
۱۲۰۲ | Q | منبر و محراب سازم بهرِ تو | * | در مَحَبَّت قهرِ من شد قهرِ تو |
۱۲۰۲ | N | منبر و محراب سازم بهر تو | * | در محبت قهر من شد قهر تو |
۱۲۰۳ | Q | نامِ تو از ترس پنهان میگُوَند | * | چون نماز آرند پنهان میشوند |
۱۲۰۳ | N | نام تو از ترس پنهان میگوند | * | چون نماز آرند پنهان میشوند |
۱۲۰۴ | Q | از هراس و ترسِ کُفَّارِ لعین | * | دینْت پنهان میشود زیرِ زمین |
۱۲۰۴ | N | از هراس و ترس کفار لعین | * | دینت پنهان میشود زیر زمین |
۱۲۰۵ | Q | من مناره پُر کنم آفاق را | * | کور گردانم دو چشمِ عاق را |
۱۲۰۵ | N | من مناره پر کنم آفاق را | * | کور گردانم دو چشم عاق را |
۱۲۰۶ | Q | چاکرانت شهرها گیرند و جاه | * | دینِ تو گیرد ز ماهی تا بماه |
۱۲۰۶ | N | چاکرانت شهرها گیرند و جاه | * | دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه |
۱۲۰۷ | Q | تا قیامت باقیش داریم ما | * | تو مترس از نسخِ دین ای مُصْطَفَی |
۱۲۰۷ | N | تا قیامت باقیش داریم ما | * | تو مترس از نسخ دین ای مصطفا |
۱۲۰۸ | Q | ای رسولِ ما تو جادو نیستی | * | صادقی هم خرْقهٔ موسیستی |
۱۲۰۸ | N | ای رسول ما تو جادو نیستی | * | صادقی هم خرقهی موسیستی |
۱۲۰۹ | Q | هست قُرآن مر ترا همچون عصا | * | کفرها را در کَشَد چون اژدها |
۱۲۰۹ | N | هست قرآن مر ترا همچون عصا | * | کفرها را در کشد چون اژدها |
۱۲۱۰ | Q | تو اگر در زیرِ خاکی خُفتهای | * | چون عصایش دان تو آنچِ گفتهای |
۱۲۱۰ | N | تو اگر در زیر خاکی خفتهای | * | چون عصایش دان تو آن چه گفتهای |
۱۲۱۱ | Q | قاصدان را بر عصایت دست نی | * | تو بخسب ای شَه مبارک خُفتنی |
۱۲۱۱ | N | قاصدان را بر عصایت دست نی | * | تو بخسب ای شه مبارک خفتنی |
۱۲۱۲ | N | تن بخفته نور تو بر آسمان | * | بهر پیکار تو زه کرده کمان |
۱۲۱۳ | N | فلسفی و آن چه پوزش میکند | * | قوس نورت تیر دوزش میکند |
۱۲۱۴ | N | آن چنان کرد و از آن افزون که گفت | * | او بخفت و بخت و اقبالش نخفت |
۱۲۱۵ | N | جان بابا چون که ساحر خواب شد | * | کار او بیرونق و بیتاب شد |
۱۲۱۶ | N | هر دو بوسیدند گورش را و رفت | * | تا به مصر از بهر این پیکار زفت |
۱۲۱۷ | N | چون به مصر از بهر آن کار آمدند | * | طالب موسی و خانهی او شدند |
۱۲۱۸ | N | اتفاق افتاد کان روز ورود | * | موسی اندر زیر نخلی خفته بود |
۱۲۱۹ | N | پس نشان دادندشان مردم بدو | * | که برو آن سوی نخلستان بجو |
۱۲۲۰ | N | چون بیامد دید در خرما بنان | * | خفتهای که بود بیدار جهان |
۱۲۲۱ | N | بهر نازش بسته او دو چشم سر | * | عرش و فرشش جمله در زیر نظر |
۱۲۲۲ | N | ای بسا بیدار چشم خفته دل | * | خود چه بیند دید اهل آب و گل |
۱۲۲۳ | N | آن که دل بیدار دارد، چشم سر | * | گر بخسبد بر گشاید صد بصر |
۱۲۲۴ | N | گر تو اهل دل نه ای بیدار باش | * | طالب دل باش و در پیکار باش |
۱۲۲۵ | N | ور دلت بیدار شد میخسب خوش | * | نیست غایب ناظرت از هفت و شش |
۱۲۲۶ | N | گفت پیغمبر که خسبد چشم من | * | لیک کی خسبد دلم اندر وسن |
۱۲۲۷ | N | شاه بیدار است حارس خفتهگیر | * | جان فدای خفتگان دل بصیر |
۱۲۲۸ | N | وصف بیداری دل ای معنوی | * | در نگنجد در هزاران مثنوی |
۱۲۲۹ | N | چون بدیدندش که خفته ست او دراز | * | بهر دزدی عصا کردند ساز |
۱۲۳۰ | N | ساحران قصد عصا کردند زود | * | کز پسش باید شدن وانگه ربود |
۱۲۳۱ | N | اندکی چون پیشتر کردند ساز | * | اندر آمد آن عصا در اهتزاز |
۱۲۳۲ | N | آن چنان بر خود بلرزید آن عصا | * | کان دو بر جا خشک گشتند از وجا |
۱۲۳۳ | N | بعد از آن شد اژدها و حمله کرد | * | هر دوان بگریختند و روی زرد |
۱۲۳۴ | N | رو در افتادن گرفتند از نهیب | * | غلط غلطان منهزم در هر نشیب |
۱۲۳۵ | N | پس یقین شان شد که هست از آسمان | * | ز انکه میدیدند حد ساحران |
۱۲۳۶ | N | بعد از آن اطلاق و تبشان شد پدید | * | کارشان تا نزع و جان کندن رسید |
۱۲۳۷ | N | پس فرستادند مردی در زمان | * | سوی موسی از برای عذر آن |
۱۲۳۸ | N | که امتحان کردیم و ما را کی رسد | * | امتحان تو اگر نبود حسد |
۱۲۳۹ | N | مجرم شاهیم ما را عفو خواه | * | ای تو خاص الخاص درگاه اله |
۱۲۴۰ | N | عفو کرد و در زمان نیکو شدند | * | پیش موسی بر زمین سر میزدند |
۱۲۴۱ | N | گفت موسی عفو کردم ای کرام | * | گشت بر دوزخ تن و جانتان حرام |
۱۲۴۲ | N | من شما را خود ندیدم ای دو یار | * | اعجمی سازید خود را ز اعتذار |
۱۲۴۳ | N | همچنان بیگانه شکل و آشنا | * | در نبرد آیید بهر پادشا |
۱۲۴۴ | N | پس زمین را بوسه دادند و شدند | * | انتظار وقت و فرصت میبدند |