block:3037
۹۷۶ | Q | یک حکایت بشنو از تاریخگوی | * | تا بَری زین رازِ سَرْپوشیده بُوی |
۹۷۶ | N | یک حکایت بشنو از تاریخ گوی | * | تا بری زین راز سر پوشیده بوی |
۹۷۷ | Q | مارگیری رفت سوی کوهسار | * | تا بگیرد او باَفْسونهاش مار |
۹۷۷ | N | مارگیری رفت سوی کوهسار | * | تا بگیرد او به افسونهاش مار |
۹۷۸ | Q | گر گِران و گر شتابنده بود | * | آنک جویندهست یابنده بود |
۹۷۸ | N | گر گران و گر شتابنده بود | * | آن که جوینده ست یابنده بود |
۹۷۹ | Q | در طلب زن دایما تو هر دو دست | * | که طلب در راه نیکو رَهْبَرست |
۹۷۹ | N | در طلب زن دایما تو هر دو دست | * | که طلب در راه نیکو رهبر است |
۹۸۰ | Q | لنگ و لُوک و خُفتهشَکْل و بیادب | * | سوی او میغیژ و او را میطلب |
۹۸۰ | N | لنگ و لوک و خفته شکل و بیادب | * | سوی او میغیژ و او را میطلب |
۹۸۱ | Q | گَه بگفت و گَه بخاموشی و گَه | * | بُوی کردن گیر هر سو بُویِ شَه |
۹۸۱ | N | گه بگفت و گه به خاموشی و گه | * | بوی کردن گیر هر سو بوی شه |
۹۸۲ | Q | گفت آن یعقوب با اولادِ خویش | * | جُستنِ یوسف کُنید از حَدّ بیش |
۹۸۲ | N | گفت آن یعقوب با اولاد خویش | * | جستن یوسف کنید از حد بیش |
۹۸۳ | Q | هر حِسِ خود را در این جُستن بجِد | * | هر طرف رانید شکلِ مُسْتَعِد |
۹۸۳ | N | هر حس خود را در این جستن به جد | * | هر طرف رانید شکل مستعد |
۹۸۴ | Q | گفت از رَوْحِ خدا لا تَیْأَسُوا | * | همچو گم کرده پسر رَو سو بسو |
۹۸۴ | N | گفت از روح خدا لا تَیْأَسُوا | * | همچو گم کرده پسر رو سو به سو |
۹۸۵ | Q | از رهِ حِسِّ دهان پُرسان شوید | * | گوش را بر چارراهِ آن نهید |
۹۸۵ | N | از ره حس دهان پرسان شوید | * | گوش را بر چار راه آن نهید |
۹۸۶ | Q | هر کجا بُویِ خوش آید بُو بَرید | * | سوی آن سِر کاشنای آن سَرید |
۹۸۶ | N | هر کجا بوی خوش آید بو برید | * | سوی آن سر کاشنای آن سرید |
۹۸۷ | Q | هر کجا لطفی ببینی از کسی | * | سوی اصلِ لطف ره یابی عَسی |
۹۸۷ | N | هر کجا لطفی ببینی از کسی | * | سوی اصل لطف ره یابی عسی |
۹۸۸ | Q | این همه خوشها ز دریاییست ژرف | * | جُزْو را بگْذار و بر کُل دار طَرْف |
۹۸۸ | N | این همه جوها ز دریایی است ژرف | * | جزو را بگذار و بر کل دار طرف |
۹۸۹ | Q | جنگهای خلق بهرِ خوبیَست | * | برگِ بیبرگی نشانِ طُوبیَست |
۹۸۹ | N | جنگهای خلق بهر خوبی است | * | برگ بیبرگی نشان طوبی است |
۹۹۰ | Q | خشمهای خلق بهرِ آشتیست | * | دامِ راحت دایما بیراحتیست |
۹۹۰ | N | خشمهای خلق بهر آشتی است | * | دام راحت دایما بیراحتی است |
۹۹۱ | Q | هر زدن بهرِ نوازش را بود | * | هر گِله از شُکر آگه میکند |
۹۹۱ | N | هر زدن بهر نوازش را بود | * | هر گله از شکر آگه میکند |
۹۹۲ | Q | بُوی بَر از جُزْو تا کُلّ ای کریم | * | بوی بَر از ضِدّ تا ضِدّ ای حکیم |
۹۹۲ | N | بوی بر از جزو تا کل ای کریم | * | بوی بر از ضد تا ضد ای حکیم |
۹۹۳ | Q | جنگها میآشتی آرد دُرُست | * | مارگیر از بهرِ یاری مار جُست |
۹۹۳ | N | جنگها میآشتی آرد درست | * | مارگیر از بهر یاری مار جست |
۹۹۴ | Q | بهرِ یاری مار جوید آدمی | * | غم خورد بهرِ حریفِ بیغمی |
۹۹۴ | N | بهر یاری مار جوید آدمی | * | غم خورد بهر حریف بیغمی |
۹۹۵ | Q | او همیجُستی یکی ماری شگرف | * | گِرْدِ کوهستان و در ایّامِ برف |
۹۹۵ | N | او همیجستی یکی ماری شگرف | * | گرد کوهستان و در ایام برف |
۹۹۶ | Q | اژدهایی مرده دید آنجا عظیم | * | که دلش از شکلِ او شد پُر ز بیم |
۹۹۶ | N | اژدهایی مرده دید آن جا عظیم | * | که دلش از شکل او شد پر ز بیم |
۹۹۷ | Q | مارگیر اندر زمستانِ شدید | * | مار میجُست اژدهایی مرده دید |
۹۹۷ | N | مارگیر اندر زمستان شدید | * | مار میجست اژدهایی مرده دید |
۹۹۸ | Q | مارگیر از بهرِ حیرانی خلق | * | مار گیرد اینْت نادانی خلق |
۹۹۸ | N | مارگیر از بهر حیرانی خلق | * | مار گیرد اینت نادانی خلق |
۹۹۹ | Q | آدمی کوهیست چون مفتون شود | * | کوه اندر مار حیران چون شود |
۹۹۹ | N | آدمی کوهی است چون مفتون شود | * | کوه اندر مار حیران چون شود |
۱۰۰۰ | Q | خویشتن نشْناخت مسکین آدمی | * | از فُزونی آمد و شد در کمی |
۱۰۰۰ | N | خویشتن نشناخت مسکین آدمی | * | از فزونی آمد و شد در کمی |
۱۰۰۱ | Q | خویشتن را آدمی ارزان فروخت | * | بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت |
۱۰۰۱ | N | خویشتن را آدمی ارزان فروخت | * | بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت |
۱۰۰۲ | Q | صد هزاران مار و کُه حیران اوست | * | او چرا حیران شُدهست و مارْدوست |
۱۰۰۲ | N | صد هزاران مار و که حیران اوست | * | او چرا حیران شده ست و مار دوست |
۱۰۰۳ | Q | مارگیر آن اژدها را بر گرفت | * | سوی بغداد آمد از بهرِ شگفت |
۱۰۰۳ | N | مارگیر آن اژدها را بر گرفت | * | سوی بغداد آمد از بهر شگفت |
۱۰۰۴ | Q | اژدهایی چون سُتونِ خانهای | * | میکشیدش از پیِ دانگانهای |
۱۰۰۴ | N | اژدهایی چون ستون خانهای | * | میکشیدش از پی دانگانهای |
۱۰۰۵ | Q | کاژدهای مردهای آوردهام | * | در شکارش من جگرها خوردهام |
۱۰۰۵ | N | کاژدهای مردهای آوردهام | * | در شکارش من جگرها خوردهام |
۱۰۰۶ | Q | او همی مرده گمان بُردش ولیک | * | زنده بود و او ندیدش نیک نیک |
۱۰۰۶ | N | او همی مرده گمان بردش و لیک | * | زنده بود و او ندیدش نیک نیک |
۱۰۰۷ | Q | او ز سَرْماها و برف افسرده بود | * | زنده بود و شکلِ مرده مینمود |
۱۰۰۷ | N | او ز سرماها و برف افسرده بود | * | زنده بود و شکل مرده مینمود |
۱۰۰۸ | Q | عالَم افسردهست و نامِ او جَماد | * | جامد افسرده بُوَد ای اوستاد |
۱۰۰۸ | N | عالم افسرده ست و نام او جماد | * | جامد افسرده بود ای اوستاد |
۱۰۰۹ | Q | باش تا خورشیدِ حَشْر آید عیان | * | تا ببینی جُنبشِ جسمِ جهان |
۱۰۰۹ | N | باش تا خورشید حشر آید عیان | * | تا ببینی جنبش جسم جهان |
۱۰۱۰ | Q | چون عصای موسی اینجا مار شد | * | عقل را از ساکنان اِخبار شد |
۱۰۱۰ | N | چون عصای موسی اینجا مار شد | * | عقل را از ساکنان اخبار شد |
۱۰۱۱ | Q | پارهٔ خاکِ ترا چون مَرْد ساخت | * | خاکها را جملگی شاید شناخت |
۱۰۱۱ | N | پارهی خاک ترا چون مرد ساخت | * | خاکها را جملگی شاید شناخت |
۱۰۱۲ | Q | مرده زین سُواَند وز آن سُو زندهاند | * | خامُش اینجا و آن طرف گویندهاند |
۱۰۱۲ | N | مرده زین سویند وز آن سو زندهاند | * | خامش اینجا و آن طرف گویندهاند |
۱۰۱۳ | Q | چون از آن سُوشان فرستد سوی ما | * | آن عصا گردد سوی ما اژدها |
۱۰۱۳ | N | چون از آن سوشان فرستد سوی ما | * | آن عصا گردد سوی ما اژدها |
۱۰۱۴ | Q | کوهها هم لَحْنِ داودی کند | * | جوهرِ آهن بکف مومی بود |
۱۰۱۴ | N | کوهها هم لحن داودی کند | * | جوهر آهن به کف مومی بود |
۱۰۱۵ | Q | باد حمّالِ سلیمانی شود | * | بحر با موسی سخندانی شود |
۱۰۱۵ | N | باد حمال سلیمانی شود | * | بحر با موسی سخن دانی شود |
۱۰۱۶ | Q | ماه با احمد اشارتبین شود | * | استُن حنّانه آید در رشَد |
۱۰۱۶ | N | ماه با احمد اشارت بین شود | * | نار ابراهیم را نسرین شود |
۱۰۱۷ | Q | no data | * | no data |
۱۰۱۷ | N | خاک قارون را چو ماری در کشد | * | استن حنانه آید در رشد |
۱۰۱۸ | Q | سنگ بر احمد سلامی میکند | * | کوه یَحْیَی را پیامی میکند |
۱۰۱۸ | N | سنگ بر احمد سلامی میکند | * | کوه یحیی را پیامی میکند |
۱۰۱۹ | Q | ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم | * | با شما نامَحْرَمان ما خامُشیم |
۱۰۱۹ | N | ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم | * | با شما نامحرمان ما خامشیم |
۱۰۲۰ | Q | چون شما سوی جَمادی میروید | * | مَحْرَمِ جانِ جَمادان چون شوید |
۱۰۲۰ | N | چون شما سوی جمادی میروید | * | محرم جان جمادان چون شوید |
۱۰۲۱ | Q | از جمادی عالَمِ جانها روید | * | غُلغُلِ اجزای عالم بشْنوید |
۱۰۲۱ | N | از جمادی عالم جانها روید | * | غلغل اجزای عالم بشنوید |
۱۰۲۲ | Q | فاش تسبیحِ جمادات آیدت | * | وسوسهٔ تاویلها نرْبایدت |
۱۰۲۲ | N | فاش تسبیح جمادات آیدت | * | وسوسهی تاویلها نربایدت |
۱۰۲۳ | Q | چون ندارد جانِ تو قندیلها | * | بهرِ بینش کردهای تاویلها |
۱۰۲۳ | N | چون ندارد جان تو قندیلها | * | بهر بینش کرده ای تاویلها |
۱۰۲۴ | Q | که غَرَض تسبیحِ ظاهر کَی بود | * | دعوی دیدن خیالِ غَیْ بود |
۱۰۲۴ | N | که غرض تسبیح ظاهر کی بود | * | دعوی دیدن خیال غی بود |
۱۰۲۵ | Q | بلک مر بیننده را دیدارِ آن | * | وقتِ عِبْرت میکند تسبیحخوان |
۱۰۲۵ | N | بلکه مر بیننده را دیدار آن | * | وقت عبرت میکند تسبیح خوان |
۱۰۲۶ | Q | پس چو از تسبیح یادت میدهد | * | آن دلالت همچو گفتن میبود |
۱۰۲۶ | N | پس چو از تسبیح یادت میدهد | * | آن دلالت همچو گفتن میبود |
۱۰۲۷ | Q | این بود تاویلِ اهلِ اعتزال | * | و آنِ آنکس کو ندارد نورِ حال |
۱۰۲۷ | N | این بود تاویل اهل اعتزال | * | و آن آن کس کاو ندارد نور حال |
۱۰۲۸ | Q | چون ز حِس بیرون نیامد آدمی | * | باشد از تصویرِ غیبی اعجمی |
۱۰۲۸ | N | چون ز حس بیرون نیامد آدمی | * | باشد از تصویر غیبی اعجمی |
۱۰۲۹ | Q | این سخن پایان ندارد مارگیر | * | میکشید آن مار را با صد زحیر |
۱۰۲۹ | N | این سخن پایان ندارد مارگیر | * | میکشید آن مار را با صد زحیر |
۱۰۳۰ | Q | تا ببغداد آمد آن هنگامهجُو | * | تا نهد هنگامهای بر چارْسو |
۱۰۳۰ | N | تا به بغداد آمد آن هنگامه جو | * | تا نهد هنگامهای بر چار سو |
۱۰۳۱ | Q | بر لبِ شَط مَرد هنگامه نهاد | * | غُلغله در شهرِ بغداد اوفتاد |
۱۰۳۱ | N | بر لب شط مرد هنگامه نهاد | * | غلغله در شهر بغداد اوفتاد |
۱۰۳۲ | Q | مارگیری اژدها آورده است | * | بُو اؐلعجب نادر شکاری کرده است |
۱۰۳۲ | N | مارگیری اژدها آورده است | * | بو العجب نادر شکاری کرده است |
۱۰۳۳ | Q | جمع آمد صد هزاران خامریش | * | صیدِ او گشته چو او از ابْلَهیش |
۱۰۳۳ | N | جمع آمد صد هزاران خام ریش | * | صید او گشته چو او از ابلهیش |
۱۰۳۴ | Q | منتظر ایشان و هَم او منتظِر | * | تا که جمع آیند خلقِ مُنْتَشِر |
۱۰۳۴ | N | منتظر ایشان و هم او منتظر | * | تا که جمع آیند خلق منتشر |
۱۰۳۵ | Q | مردمِ هنگامه افزونتر شود | * | کدْیه و توزیع نیکوتر رود |
۱۰۳۵ | N | مردم هنگامه افزونتر شود | * | کدیه و توزیع نیکوتر رود |
۱۰۳۶ | Q | جمع آمد صد هزاران ژاژْخا | * | حلقه کرده پُشتِ پا بر پُشتِ پا |
۱۰۳۶ | N | جمع آمد صد هزاران ژاژخا | * | حلقه کرده پشت پا بر پشت پا |
۱۰۳۷ | Q | مرد را از زن خبر نه ز اِزدحام | * | رفته دَرْهَم چون قیامت خاص و عام |
۱۰۳۷ | N | مرد را از زن خبر نی ز ازدحام | * | رفته در هم چون قیامت خاص و عام |
۱۰۳۸ | Q | چون همی حُرّاقه جنبانید او | * | میکشیدند اهلِ هنگامه گُلو |
۱۰۳۸ | N | چون همی حراقه جنبانید او | * | میکشیدند اهل هنگامه گلو |
۱۰۳۹ | Q | و اژدها کز زَمْهَریر افسرده بود | * | زیرِ صد گونه پلاس و پرده بود |
۱۰۳۹ | N | و اژدها کز زمهریر افسرده بود | * | زیر صد گونه پلاس و پرده بود |
۱۰۴۰ | Q | بسته بودش با رَسَنهای غلیظ | * | احتیاطی کرده بودش آن حفیظ |
۱۰۴۰ | N | بسته بودش با رسنهای غلیظ | * | احتیاطی کرده بودش آن حفیظ |
۱۰۴۱ | Q | در درنگِ انتظار و اتّفاق | * | تافت بر آن مار خورشیدِ عِراق |
۱۰۴۱ | N | در درنگ انتظار و اتفاق | * | تافت بر آن مار خورشید عراق |
۱۰۴۲ | Q | آفتابِ گرمسیرش گرم کرد | * | رفت از اَعْضای او اَخْلاطِ سَرْد |
۱۰۴۲ | N | آفتاب گرم سیرش گرم کرد | * | رفت از اعضای او اخلاط سرد |
۱۰۴۳ | Q | مُرده بود و زنده گشت او از شِگفْت | * | اژدها بر خویش جنبیدن گرفت |
۱۰۴۳ | N | مرده بود و زنده گشت او از شگفت | * | اژدها بر خویش جنبیدن گرفت |
۱۰۴۴ | Q | خلق را از جُنبشِ آن مُرده مار | * | گشتشان آن یک تحیُّر صد هزار |
۱۰۴۴ | N | خلق را از جنبش آن مرده مار | * | گشتشان آن یک تحیر صد هزار |
۱۰۴۵ | Q | با تحیُّر نعرهها انگیختند | * | جملگان از جنبشش بگْریختند |
۱۰۴۵ | N | با تحیر نعرهها انگیختند | * | جملگان از جنبشش بگریختند |
۱۰۴۶ | Q | میسُکُست او بند وز آن بانگِ بلند | * | هر طرف میرفت چاقاچاقِ بند |
۱۰۴۶ | N | میگسست او بند وز آن بانگ بلند | * | هر طرف میرفت چاقاچاق بند |
۱۰۴۷ | Q | بندها بسْکُست و بیرون شد ز زیر | * | اژدهایی زشتِ غُرّان همچو شیر |
۱۰۴۷ | N | بندها بگسست و بیرون شد ز زیر | * | اژدهایی زشت غران همچو شیر |
۱۰۴۸ | Q | در هزیمت بس خلایق کُشته شد | * | از فتاده کُشتگان صد پُشته شد |
۱۰۴۸ | N | در هزیمت بس خلایق کشته شد | * | از فتاده کشتگان صد پشته شد |
۱۰۴۹ | Q | مارگیر از ترس بر جا خشک گشت | * | که چه آوردم من از کُهسار و دشت |
۱۰۴۹ | N | مارگیر از ترس بر جا خشک گشت | * | که چه آوردم من از کهسار و دشت |
۱۰۵۰ | Q | گرگ را بیدار کرد آن کُور میش | * | رفت نادان سوی عزراییلِ خویش |
۱۰۵۰ | N | گرگ را بیدار کرد آن کور میش | * | رفت نادان سوی عزراییل خویش |
۱۰۵۱ | Q | اژدها یک لقمه کرد آن گیج را | * | سهل باشد خونخوری حَجّاج را |
۱۰۵۱ | N | اژدها یک لقمه کرد آن گیج را | * | سهل باشد خون خوری حجاج را |
۱۰۵۲ | Q | خویش را بر اُسْتُنی پیچید و بست | * | استخوانِ خورده را در هم شکست |
۱۰۵۲ | N | خویش را بر استنی پیچید و بست | * | استخوان خورده را در هم شکست |
۱۰۵۳ | Q | نَفْست اژدرهاست او کَی مرده است | * | از غم بیآلتی افسرده است |
۱۰۵۳ | N | نفست اژدرهاست او کی مرده است | * | از غم بیآلتی افسرده است |
۱۰۵۴ | Q | گر بیابد آلتِ فرعون او | * | که باَمْرِ او همیرفت آبِ جُو |
۱۰۵۴ | N | گر بیابد آلت فرعون او | * | که به امر او همیرفت آب جو |
۱۰۵۵ | Q | آنگه او بنیادِ فرعونی کُنَد | * | راهِ صد موسی و صد هارون زند |
۱۰۵۵ | N | آن گه او بنیاد فرعونی کند | * | راه صد موسی و صد هارون زند |
۱۰۵۶ | Q | کِرمکست آن اژدها از دستِ فَقْر | * | پشّهای گردد ز جاه و مال صَقْر |
۱۰۵۶ | N | کرمک است آن اژدها از دست فقر | * | پشه ای گردد ز جاه و مال صقر |
۱۰۵۷ | Q | اژدها را دار در برفِ فراق | * | هین مَکَش او را بخورشیدِ عراق |
۱۰۵۷ | N | اژدها را دار در برف فراق | * | هین مکش او را به خورشید عراق |
۱۰۵۸ | Q | تا فسرده میبود آن اژدهات | * | لقمهٔ اویی چو او یابد نجات |
۱۰۵۸ | N | تا فسرده میبود آن اژدهات | * | لقمهی اویی چو او یابد نجات |
۱۰۵۹ | Q | مات کن او را و ایمِن شو ز مات | * | رحم کَم کُن نیست او ز اهلِ صِلات |
۱۰۵۹ | N | مات کن او را و ایمن شو ز مات | * | رحم کم کن نیست او ز اهل صلات |
۱۰۶۰ | Q | کان تَفِ خورشیدِ شهوت بر زند | * | آن خُفاشِ مُرْدَهریگت پَر زند |
۱۰۶۰ | N | کان تف خورشید شهوت بر زند | * | آن خفاش مردهریگت پر زند |
۱۰۶۱ | Q | میکشانش در جهاد و در قتال | * | مَرْدوار اؐللَّهُ یَجْزِیکَ اؐلْوِصال |
۱۰۶۱ | N | میکشانش در جهاد و در قتال | * | مردوار اللَّه یجزیک الوصال |
۱۰۶۲ | Q | چونک آن مرد اژدها را آورید | * | در هوای گرم و خوش شد آن مَرید |
۱۰۶۲ | N | چون که آن مرد اژدها را آورید | * | در هوای گرم و خوش شد آن مرید |
۱۰۶۳ | Q | لاجرم آن فتنهها کرد ای عزیز | * | بیست همچندان که ما گفتیم نیز |
۱۰۶۳ | N | لاجرم آن فتنهها کرد ای عزیز | * | بیست همچندان که ما گفتیم نیز |
۱۰۶۴ | Q | تو طَمَع داری که او را بیجفا | * | بسته داری در وَقار و در وفا |
۱۰۶۴ | N | تو طمع داری که او را بیجفا | * | بسته داری در وقار و در وفا |
۱۰۶۵ | Q | هر خسی را این تَمنَّی کَیْ رسد | * | موسیی باید که اژْدَرها کُشد |
۱۰۶۵ | N | هر خسی را این تمنا کی رسد | * | موسیی باید که اژدرها کشد |
۱۰۶۶ | Q | صد هزاران خلق ز اژْدرهای او | * | در هزیمت کُشته شد از رایِ او |
۱۰۶۶ | N | صد هزاران خلق ز اژدرهای او | * | در هزیمت کشته شد از رای او |