vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3037

حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت و در ریسمانهاش پیچید و آورد ببغداد
۹۷۶Qیک حکایت بشنو از تاریخ‌گوی * تا بَری زین رازِ سَرْپوشیده بُوی
۹۷۶Nیک حکایت بشنو از تاریخ گوی * تا بری زین راز سر پوشیده بوی
۹۷۷Qمارگیری رفت سوی کوهسار * تا بگیرد او باَفْسونهاش مار
۹۷۷Nمارگیری رفت سوی کوهسار * تا بگیرد او به افسونهاش مار
۹۷۸Qگر گِران و گر شتابنده بود * آنک جوینده‌ست یابنده بود
۹۷۸Nگر گران و گر شتابنده بود * آن که جوینده ست یابنده بود
۹۷۹Qدر طلب زن دایما تو هر دو دست * که طلب در راه نیکو رَهْبَرست
۹۷۹Nدر طلب زن دایما تو هر دو دست * که طلب در راه نیکو رهبر است
۹۸۰Qلنگ و لُوک و خُفته‌شَکْل و بی‌ادب * سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب
۹۸۰Nلنگ و لوک و خفته شکل و بی‌ادب * سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب
۹۸۱Qگَه بگفت و گَه بخاموشی و گَه * بُوی کردن گیر هر سو بُویِ شَه
۹۸۱Nگه بگفت و گه به خاموشی و گه * بوی کردن گیر هر سو بوی شه
۹۸۲Qگفت آن یعقوب با اولادِ خویش * جُستنِ یوسف کُنید از حَدّ بیش
۹۸۲Nگفت آن یعقوب با اولاد خویش * جستن یوسف کنید از حد بیش
۹۸۳Qهر حِسِ خود را در این جُستن بجِد * هر طرف رانید شکلِ مُسْتَعِد
۹۸۳Nهر حس خود را در این جستن به جد * هر طرف رانید شکل مستعد
۹۸۴Qگفت از رَوْحِ خدا لا تَیْأَسُوا * همچو گم کرده پسر رَو سو بسو
۹۸۴Nگفت از روح خدا لا تَیْأَسُوا * همچو گم کرده پسر رو سو به سو
۹۸۵Qاز رهِ حِسِّ دهان پُرسان شوید * گوش را بر چارراهِ آن نهید
۹۸۵Nاز ره حس دهان پرسان شوید * گوش را بر چار راه آن نهید
۹۸۶Qهر کجا بُویِ خوش آید بُو بَرید * سوی آن سِر کاشنای آن سَرید
۹۸۶Nهر کجا بوی خوش آید بو برید * سوی آن سر کاشنای آن سرید
۹۸۷Qهر کجا لطفی ببینی از کسی * سوی اصلِ لطف ره یابی عَسی
۹۸۷Nهر کجا لطفی ببینی از کسی * سوی اصل لطف ره یابی عسی
۹۸۸Qاین همه خوشها ز دریاییست ژرف * جُزْو را بگْذار و بر کُل دار طَرْف
۹۸۸Nاین همه جوها ز دریایی است ژرف * جزو را بگذار و بر کل دار طرف
۹۸۹Qجنگهای خلق بهرِ خوبیَست * برگِ بی‌برگی نشانِ طُوبیَست
۹۸۹Nجنگهای خلق بهر خوبی است * برگ بی‌برگی نشان طوبی است
۹۹۰Qخشمهای خلق بهرِ آشتیست * دامِ راحت دایما بی‌راحتیست
۹۹۰Nخشمهای خلق بهر آشتی است * دام راحت دایما بی‌راحتی است
۹۹۱Qهر زدن بهرِ نوازش را بود * هر گِله از شُکر آگه می‌کند
۹۹۱Nهر زدن بهر نوازش را بود * هر گله از شکر آگه می‌کند
۹۹۲Qبُوی بَر از جُزْو تا کُلّ ای کریم * بوی بَر از ضِدّ تا ضِدّ ای حکیم
۹۹۲Nبوی بر از جزو تا کل ای کریم * بوی بر از ضد تا ضد ای حکیم
۹۹۳Qجنگها می‌آشتی آرد دُرُست * مارگیر از بهرِ یاری مار جُست
۹۹۳Nجنگها می‌آشتی آرد درست * مارگیر از بهر یاری مار جست
۹۹۴Qبهرِ یاری مار جوید آدمی * غم خورد بهرِ حریفِ بی‌غمی
۹۹۴Nبهر یاری مار جوید آدمی * غم خورد بهر حریف بی‌غمی
۹۹۵Qاو همی‌جُستی یکی ماری شگرف * گِرْدِ کوهستان و در ایّامِ برف
۹۹۵Nاو همی‌جستی یکی ماری شگرف * گرد کوهستان و در ایام برف
۹۹۶Qاژدهایی مرده دید آنجا عظیم * که دلش از شکلِ او شد پُر ز بیم
۹۹۶Nاژدهایی مرده دید آن جا عظیم * که دلش از شکل او شد پر ز بیم
۹۹۷Qمارگیر اندر زمستانِ شدید * مار می‌جُست اژدهایی مرده دید
۹۹۷Nمارگیر اندر زمستان شدید * مار می‌جست اژدهایی مرده دید
۹۹۸Qمارگیر از بهرِ حیرانی خلق * مار گیرد اینْت نادانی خلق
۹۹۸Nمارگیر از بهر حیرانی خلق * مار گیرد اینت نادانی خلق
۹۹۹Qآدمی کوهیست چون مفتون شود * کوه اندر مار حیران چون شود
۹۹۹Nآدمی کوهی است چون مفتون شود * کوه اندر مار حیران چون شود
۱۰۰۰Qخویشتن نشْناخت مسکین آدمی * از فُزونی آمد و شد در کمی
۱۰۰۰Nخویشتن نشناخت مسکین آدمی * از فزونی آمد و شد در کمی
۱۰۰۱Qخویشتن را آدمی ارزان فروخت * بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
۱۰۰۱Nخویشتن را آدمی ارزان فروخت * بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
۱۰۰۲Qصد هزاران مار و کُه حیران اوست * او چرا حیران شُده‌ست و مارْدوست
۱۰۰۲Nصد هزاران مار و که حیران اوست * او چرا حیران شده ست و مار دوست
۱۰۰۳Qمارگیر آن اژدها را بر گرفت * سوی بغداد آمد از بهرِ شگفت
۱۰۰۳Nمارگیر آن اژدها را بر گرفت * سوی بغداد آمد از بهر شگفت
۱۰۰۴Qاژدهایی چون سُتونِ خانه‌ای * می‌کشیدش از پیِ دانگانه‌ای
۱۰۰۴Nاژدهایی چون ستون خانه‌ای * می‌کشیدش از پی دانگانه‌ای
۱۰۰۵Qکاژدهای مرده‌ای آورده‌ام * در شکارش من جگرها خورده‌ام
۱۰۰۵Nکاژدهای مرده‌ای آورده‌ام * در شکارش من جگرها خورده‌ام
۱۰۰۶Qاو همی مرده گمان بُردش ولیک * زنده بود و او ندیدش نیک نیک
۱۰۰۶Nاو همی مرده گمان بردش و لیک * زنده بود و او ندیدش نیک نیک
۱۰۰۷Qاو ز سَرْماها و برف افسرده بود * زنده بود و شکلِ مرده می‌نمود
۱۰۰۷Nاو ز سرماها و برف افسرده بود * زنده بود و شکل مرده می‌نمود
۱۰۰۸Qعالَم افسرده‌ست و نامِ او جَماد * جامد افسرده بُوَد ای اوستاد
۱۰۰۸Nعالم افسرده ست و نام او جماد * جامد افسرده بود ای اوستاد
۱۰۰۹Qباش تا خورشیدِ حَشْر آید عیان * تا ببینی جُنبشِ جسمِ جهان
۱۰۰۹Nباش تا خورشید حشر آید عیان * تا ببینی جنبش جسم جهان
۱۰۱۰Qچون عصای موسی اینجا مار شد * عقل را از ساکنان اِخبار شد
۱۰۱۰Nچون عصای موسی اینجا مار شد * عقل را از ساکنان اخبار شد
۱۰۱۱Qپارهٔ خاکِ ترا چون مَرْد ساخت * خاکها را جملگی شاید شناخت
۱۰۱۱Nپاره‌ی خاک ترا چون مرد ساخت * خاکها را جملگی شاید شناخت
۱۰۱۲Qمرده زین سُواَند وز آن سُو زنده‌اند * خامُش اینجا و آن طرف گوینده‌اند
۱۰۱۲Nمرده زین سویند وز آن سو زنده‌اند * خامش اینجا و آن طرف گوینده‌اند
۱۰۱۳Qچون از آن سُوشان فرستد سوی ما * آن عصا گردد سوی ما اژدها
۱۰۱۳Nچون از آن سوشان فرستد سوی ما * آن عصا گردد سوی ما اژدها
۱۰۱۴Qکوهها هم لَحْنِ داودی کند * جوهرِ آهن بکف مومی بود
۱۰۱۴Nکوهها هم لحن داودی کند * جوهر آهن به کف مومی بود
۱۰۱۵Qباد حمّالِ سلیمانی شود * بحر با موسی سخن‌دانی شود
۱۰۱۵Nباد حمال سلیمانی شود * بحر با موسی سخن دانی شود
۱۰۱۶Qماه با احمد اشارت‌بین شود * استُن حنّانه آید در رشَد
۱۰۱۶Nماه با احمد اشارت بین شود * نار ابراهیم را نسرین شود
۱۰۱۷Qno data * no data
۱۰۱۷Nخاک قارون را چو ماری در کشد * استن حنانه آید در رشد
۱۰۱۸Qسنگ بر احمد سلامی می‌کند * کوه یَحْیَی را پیامی می‌کند
۱۰۱۸Nسنگ بر احمد سلامی می‌کند * کوه یحیی را پیامی می‌کند
۱۰۱۹Qما سمیعیم و بصیریم و خوشیم * با شما نامَحْرَمان ما خامُشیم
۱۰۱۹Nما سمیعیم و بصیریم و خوشیم * با شما نامحرمان ما خامشیم
۱۰۲۰Qچون شما سوی جَمادی می‌روید * مَحْرَمِ جانِ جَمادان چون شوید
۱۰۲۰Nچون شما سوی جمادی می‌روید * محرم جان جمادان چون شوید
۱۰۲۱Qاز جمادی عالَمِ جانها روید * غُلغُلِ اجزای عالم بشْنوید
۱۰۲۱Nاز جمادی عالم جانها روید * غلغل اجزای عالم بشنوید
۱۰۲۲Qفاش تسبیحِ جمادات آیدت * وسوسهٔ تاویلها نرْبایدت
۱۰۲۲Nفاش تسبیح جمادات آیدت * وسوسه‌ی تاویلها نربایدت
۱۰۲۳Qچون ندارد جانِ تو قندیلها * بهرِ بینش کرده‌ای تاویلها
۱۰۲۳Nچون ندارد جان تو قندیلها * بهر بینش کرده ای تاویلها
۱۰۲۴Qکه غَرَض تسبیحِ ظاهر کَی بود * دعوی دیدن خیالِ غَیْ بود
۱۰۲۴Nکه غرض تسبیح ظاهر کی بود * دعوی دیدن خیال غی بود
۱۰۲۵Qبلک مر بیننده را دیدارِ آن * وقتِ عِبْرت می‌کند تسبیح‌خوان
۱۰۲۵Nبلکه مر بیننده را دیدار آن * وقت عبرت می‌کند تسبیح خوان
۱۰۲۶Qپس چو از تسبیح یادت می‌دهد * آن دلالت همچو گفتن می‌بود
۱۰۲۶Nپس چو از تسبیح یادت می‌دهد * آن دلالت همچو گفتن می‌بود
۱۰۲۷Qاین بود تاویلِ اهلِ اعتزال * و آنِ آنکس کو ندارد نورِ حال
۱۰۲۷Nاین بود تاویل اهل اعتزال * و آن آن کس کاو ندارد نور حال
۱۰۲۸Qچون ز حِس بیرون نیامد آدمی * باشد از تصویرِ غیبی اعجمی
۱۰۲۸Nچون ز حس بیرون نیامد آدمی * باشد از تصویر غیبی اعجمی
۱۰۲۹Qاین سخن پایان ندارد مارگیر * می‌کشید آن مار را با صد زحیر
۱۰۲۹Nاین سخن پایان ندارد مارگیر * می‌کشید آن مار را با صد زحیر
۱۰۳۰Qتا ببغداد آمد آن هنگامه‌جُو * تا نهد هنگامه‌ای بر چارْسو
۱۰۳۰Nتا به بغداد آمد آن هنگامه جو * تا نهد هنگامه‌ای بر چار سو
۱۰۳۱Qبر لبِ شَط مَرد هنگامه نهاد * غُلغله در شهرِ بغداد اوفتاد
۱۰۳۱Nبر لب شط مرد هنگامه نهاد * غلغله در شهر بغداد اوفتاد
۱۰۳۲Qمارگیری اژدها آورده است * بُو اؐلعجب نادر شکاری کرده است
۱۰۳۲Nمارگیری اژدها آورده است * بو العجب نادر شکاری کرده است
۱۰۳۳Qجمع آمد صد هزاران خام‌ریش * صیدِ او گشته چو او از ابْلَهیش
۱۰۳۳Nجمع آمد صد هزاران خام ریش * صید او گشته چو او از ابلهیش
۱۰۳۴Qمنتظر ایشان و هَم او منتظِر * تا که جمع آیند خلقِ مُنْتَشِر
۱۰۳۴Nمنتظر ایشان و هم او منتظر * تا که جمع آیند خلق منتشر
۱۰۳۵Qمردمِ هنگامه افزون‌تر شود * کدْیه و توزیع نیکوتر رود
۱۰۳۵Nمردم هنگامه افزون‌تر شود * کدیه و توزیع نیکوتر رود
۱۰۳۶Qجمع آمد صد هزاران ژاژْخا * حلقه کرده پُشتِ پا بر پُشتِ پا
۱۰۳۶Nجمع آمد صد هزاران ژاژخا * حلقه کرده پشت پا بر پشت پا
۱۰۳۷Qمرد را از زن خبر نه ز اِزدحام * رفته دَرْهَم چون قیامت خاص و عام
۱۰۳۷Nمرد را از زن خبر نی ز ازدحام * رفته در هم چون قیامت خاص و عام
۱۰۳۸Qچون همی حُرّاقه جنبانید او * می‌کشیدند اهلِ هنگامه گُلو
۱۰۳۸Nچون همی حراقه جنبانید او * می‌کشیدند اهل هنگامه گلو
۱۰۳۹Qو اژدها کز زَمْهَریر افسرده بود * زیرِ صد گونه پلاس و پرده بود
۱۰۳۹Nو اژدها کز زمهریر افسرده بود * زیر صد گونه پلاس و پرده بود
۱۰۴۰Qبسته بودش با رَسَنهای غلیظ * احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
۱۰۴۰Nبسته بودش با رسنهای غلیظ * احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
۱۰۴۱Qدر درنگِ انتظار و اتّفاق * تافت بر آن مار خورشیدِ عِراق
۱۰۴۱Nدر درنگ انتظار و اتفاق * تافت بر آن مار خورشید عراق
۱۰۴۲Qآفتابِ گرم‌سیرش گرم کرد * رفت از اَعْضای او اَخْلاطِ سَرْد
۱۰۴۲Nآفتاب گرم سیرش گرم کرد * رفت از اعضای او اخلاط سرد
۱۰۴۳Qمُرده بود و زنده گشت او از شِگفْت * اژدها بر خویش جنبیدن گرفت
۱۰۴۳Nمرده بود و زنده گشت او از شگفت * اژدها بر خویش جنبیدن گرفت
۱۰۴۴Qخلق را از جُنبشِ آن مُرده مار * گشتشان آن یک تحیُّر صد هزار
۱۰۴۴Nخلق را از جنبش آن مرده مار * گشتشان آن یک تحیر صد هزار
۱۰۴۵Qبا تحیُّر نعره‌ها انگیختند * جملگان از جنبشش بگْریختند
۱۰۴۵Nبا تحیر نعره‌ها انگیختند * جملگان از جنبشش بگریختند
۱۰۴۶Qمی‌سُکُست او بند وز آن بانگِ بلند * هر طرف می‌رفت چاقاچاقِ بند
۱۰۴۶Nمی‌گسست او بند وز آن بانگ بلند * هر طرف می‌رفت چاقاچاق بند
۱۰۴۷Qبندها بسْکُست و بیرون شد ز زیر * اژدهایی زشتِ غُرّان همچو شیر
۱۰۴۷Nبندها بگسست و بیرون شد ز زیر * اژدهایی زشت غران همچو شیر
۱۰۴۸Qدر هزیمت بس خلایق کُشته شد * از فتاده کُشتگان صد پُشته شد
۱۰۴۸Nدر هزیمت بس خلایق کشته شد * از فتاده کشتگان صد پشته شد
۱۰۴۹Qمارگیر از ترس بر جا خشک گشت * که چه آوردم من از کُهسار و دشت
۱۰۴۹Nمارگیر از ترس بر جا خشک گشت * که چه آوردم من از کهسار و دشت
۱۰۵۰Qگرگ را بیدار کرد آن کُور میش * رفت نادان سوی عزراییلِ خویش
۱۰۵۰Nگرگ را بیدار کرد آن کور میش * رفت نادان سوی عزراییل خویش
۱۰۵۱Qاژدها یک لقمه کرد آن گیج را * سهل باشد خون‌خوری حَجّاج را
۱۰۵۱Nاژدها یک لقمه کرد آن گیج را * سهل باشد خون خوری حجاج را
۱۰۵۲Qخویش را بر اُسْتُنی پیچید و بست * استخوانِ خورده را در هم شکست
۱۰۵۲Nخویش را بر استنی پیچید و بست * استخوان خورده را در هم شکست
۱۰۵۳Qنَفْست اژدرهاست او کَی مرده است * از غم بی‌آلتی افسرده است
۱۰۵۳Nنفست اژدرهاست او کی مرده است * از غم بی‌آلتی افسرده است
۱۰۵۴Qگر بیابد آلتِ فرعون او * که باَمْرِ او همی‌رفت آبِ جُو
۱۰۵۴Nگر بیابد آلت فرعون او * که به امر او همی‌رفت آب جو
۱۰۵۵Qآنگه او بنیادِ فرعونی کُنَد * راهِ صد موسی و صد هارون زند
۱۰۵۵Nآن گه او بنیاد فرعونی کند * راه صد موسی و صد هارون زند
۱۰۵۶Qکِرمکست آن اژدها از دستِ فَقْر * پشّه‌ای گردد ز جاه و مال صَقْر
۱۰۵۶Nکرمک است آن اژدها از دست فقر * پشه ای گردد ز جاه و مال صقر
۱۰۵۷Qاژدها را دار در برفِ فراق * هین مَکَش او را بخورشیدِ عراق
۱۰۵۷Nاژدها را دار در برف فراق * هین مکش او را به خورشید عراق
۱۰۵۸Qتا فسرده می‌بود آن اژدهات * لقمهٔ اویی چو او یابد نجات
۱۰۵۸Nتا فسرده می‌بود آن اژدهات * لقمه‌ی اویی چو او یابد نجات
۱۰۵۹Qمات کن او را و ایمِن شو ز مات * رحم کَم کُن نیست او ز اهلِ صِلات
۱۰۵۹Nمات کن او را و ایمن شو ز مات * رحم کم کن نیست او ز اهل صلات
۱۰۶۰Qکان تَفِ خورشیدِ شهوت بر زند * آن خُفاشِ مُرْدَه‌ریگت پَر زند
۱۰۶۰Nکان تف خورشید شهوت بر زند * آن خفاش مرده‌ریگت پر زند
۱۰۶۱Qمی‌کشانش در جهاد و در قتال * مَرْدوار اؐللَّهُ یَجْزِیکَ اؐلْوِصال
۱۰۶۱Nمی‌کشانش در جهاد و در قتال * مردوار اللَّه یجزیک الوصال
۱۰۶۲Qچونک آن مرد اژدها را آورید * در هوای گرم و خوش شد آن مَرید
۱۰۶۲Nچون که آن مرد اژدها را آورید * در هوای گرم و خوش شد آن مرید
۱۰۶۳Qلاجرم آن فتنه‌ها کرد ای عزیز * بیست همچندان که ما گفتیم نیز
۱۰۶۳Nلاجرم آن فتنه‌ها کرد ای عزیز * بیست همچندان که ما گفتیم نیز
۱۰۶۴Qتو طَمَع داری که او را بی‌جفا * بسته داری در وَقار و در وفا
۱۰۶۴Nتو طمع داری که او را بی‌جفا * بسته داری در وقار و در وفا
۱۰۶۵Qهر خسی را این تَمنَّی کَیْ رسد * موسیی باید که اژْدَرها کُشد
۱۰۶۵Nهر خسی را این تمنا کی رسد * موسیی باید که اژدرها کشد
۱۰۶۶Qصد هزاران خلق ز اژْدرهای او * در هزیمت کُشته شد از رایِ او
۱۰۶۶Nصد هزاران خلق ز اژدرهای او * در هزیمت کشته شد از رای او