block:3036
۹۵۹ | Q | باز وَحْی آمد که در آبش فگن | * | رُوی در اومید دار و مُو مکَن |
۹۵۹ | N | باز وحی آمد که در آبش فگن | * | روی در اومید دار و مو مکن |
۹۶۰ | Q | در فگن در نیلش و کُن اعتماد | * | من ترا با وَیْ رسانم رُو سپید |
۹۶۰ | N | در فگن در نیلش و کن اعتماد | * | من ترا با وی رسانم رو سپید |
۹۶۱ | Q | این سخن پایان ندارد مکرهاش | * | جمله میپیچید هم در ساق و پاش |
۹۶۱ | N | این سخن پایان ندارد مکرهاش | * | جمله میپیچید هم در ساق و پاش |
۹۶۲ | Q | صد هزاران طفل میکُشت او برون | * | موسی اندر صدرِ خانه در درون |
۹۶۲ | N | صد هزاران طفل میکشت او برون | * | موسی اندر صدر خانه در درون |
۹۶۳ | Q | از جُنون میکُشت هر جا بُد جَنین | * | از حِیَل آن کورچشمِ دُورْبین |
۹۶۳ | N | از جنون میکشت هر جا بد جنین | * | از حیل آن کور چشم دور بین |
۹۶۴ | Q | اژدها بُد مکرِ فرعونِ عَنود | * | مکرِ شاهانِ جهان را خورده بود |
۹۶۴ | N | اژدها بد مکر فرعون عنود | * | مکر شاهان جهان را خورده بود |
۹۶۵ | Q | لیک ازو فرعونتر آمد پَدید | * | هم ورا هم مکرِ او را در کشید |
۹۶۵ | N | لیک از او فرعونتر آمد پدید | * | هم و را هم مکر او را در کشید |
۹۶۶ | Q | اژدها بود و عصا شد اژدها | * | این بخورد آن را بتوفیق خدا |
۹۶۶ | N | اژدها بود و عصا شد اژدها | * | این بخورد آن را به توفیق خدا |
۹۶۷ | Q | دست شد بالای دست این تا کجا | * | تا بیَزْدان که إلَیهِ اؐلْمُنْتَهَی |
۹۶۷ | N | دست شد بالای دست این تا کجا | * | تا به یزدان که إلیه المنتهی |
۹۶۸ | Q | کان یکی دریاست بیغَوْر و کران | * | جمله دریاها چو سیلی پیشِ آن |
۹۶۸ | N | کان یکی دریاست بیغور و کران | * | جمله دریاها چو سیلی پیش آن |
۹۶۹ | Q | حیلهها و چارهها گر اژدهاست | * | پیشِ إلَّا اللَُّه آنها جمله لاست |
۹۶۹ | N | حیلهها و چارهها گر اژدهاست | * | پیش إلا اللَّه آنها جمله لاست |
۹۷۰ | Q | چون رسید اینجا بیانم سَر نهاد | * | محو شد و اؐللهُ أَعْلَم بِالرَّشاد |
۹۷۰ | N | چون رسید اینجا بیانم سر نهاد | * | محو شد و الله اعلم بالرشاد |
۹۷۱ | Q | آنچ در فرعون بود اندر تو هَست | * | لیک اژْدَرهات محبوسِ چَهَست |
۹۷۱ | N | آن چه در فرعون بود آن در تو هست | * | لیک اژدرهات محبوس چه است |
۹۷۲ | Q | ای دریغ این جمله احوالِ توست | * | تو بر آن فرعون بر خواهیش بَست |
۹۷۲ | N | ای دریغ این جمله احوال تو است | * | تو بر آن فرعون بر خواهیش بست |
۹۷۳ | Q | گر ز تو گویند وَحْشت زایدت | * | ور ز دیگر آفسان بنْمایدت |
۹۷۳ | N | گر ز تو گویند وحشت زایدت | * | ور ز دیگر آن فسانه آیدت |
۹۷۴ | Q | چه خرابت میکند نفسِ لعین | * | دُور میاندازدت سخت این قرین |
۹۷۴ | N | چه خرابت میکند نفس لعین | * | دور میاندازدت سخت این قرین |
۹۷۵ | Q | آتشت را هیزم فرعون نیست | * | ورنه چون فرعون او شُعلهزَنیست |
۹۷۵ | N | آتشت را هیزم فرعون نیست | * | ور نه چون فرعون او شعله زنی است |