vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3025

قصهٔ هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحانات حق تعالی
۷۹۷Qپیش ازین ز آن گفته بودیم اندکی * خود چه گوییم از هزارانش یکی
۷۹۷Nپیش از این ز آن گفته بودیم اندکی * خود چه گوییم از هزارانش یکی
۷۹۸Qخواستم گفتن در آن تحقیقها * تا کنون وا مانْد از تَعویقها
۷۹۸Nخواستم گفتن در آن تحقیقها * تا کنون واماند از تعویقها
۷۹۹Qحملهٔ دیگر ز بسیارش قلیل * گفته آید شرحِ یک عُضْوی ز پیل
۷۹۹Nحمله‌ی دیگر ز بسیارش قلیل * گفته آید شرح یک عضوی ز پیل
۸۰۰Qگوش کن هاروت را ماروت را * ای غلام و چاکران ما رُوت را
۸۰۰Nگوش کن هاروت را ماروت را * ای غلام و چاکران ماروت را
۸۰۱Qمست بودند از تماشای اله * و ز عجایبهای استدراجِ شاه
۸۰۱Nمست بودند از تماشای اله * و ز عجایبهای استدراج شاه
۸۰۲Qاین چنین مستیست ز استدراجِ حق * تا چه مستیها کند معراجِ حق
۸۰۲Nاین چنین مستی است ز استدراج حق * تا چه مستیها کند معراج حق
۸۰۳Qدانهٔ دامش چنین مستی نمود * خوانِ اِنعامش چها داند گشود
۸۰۳Nدانه‌ی دامش چنین مستی نمود * خوان انعامش چها داند گشود
۸۰۴Qمست بودند و رهیده از کمند * های و هویِ عاشقانه می‌زدند
۸۰۴Nمست بودند و رهیده از کمند * های و هوی عاشقانه می‌زدند
۸۰۵Qیک کمین و امتحان در راه بود * صَرْصَرش چون کاه کُه را می‌ربود
۸۰۵Nیک کمین و امتحان در راه بود * صرصرش چون کاه که را می‌ربود
۸۰۶Qامتحان می‌کردشان زیر و زبَر * کَیْ بود سرمست را ز اینها خبَر
۸۰۶Nامتحان می‌کردشان زیر و زبر * کی بود سر مست را ز اینها خبر
۸۰۷Qخندق و میدان بپیشِ او یکیست * چاه و خندق پیشِ او خوش مَسْلَکیست
۸۰۷Nخندق و میدان به پیش او یکی است * چاه و خندق پیش او خوش مسلکی است
۸۰۸Qآن بُزِ کوهی بر آن کوهِ بلند * بر دَوَد از بهرِ خوردی بی‌گزند
۸۰۸Nآن بز کوهی بر آن کوه بلند * بر دود از بهر خوردی بی‌گزند
۸۰۹Qتا علف چیند ببیند ناگهان * بازیی دیگر ز حکمِ آسمان
۸۰۹Nتا علف چیند ببیند ناگهان * بازیی دیگر ز حکم آسمان
۸۱۰Qبر کُهی دیگر بر اندازد نظَرْ * ماده بُز بیند بر آن کوهِ دگر
۸۱۰Nبر کهی دیگر بر اندازد نظر * ماده بز بیند بر آن کوه دگر
۸۱۱Qچشمِ او تاریک گردد در زمان * بر جهد سرمست زین کُه تا بدان
۸۱۱Nچشم او تاریک گردد در زمان * بر جهد سر مست زین که تا بدان
۸۱۲Qآنچنان نزدیک بنْماید ورا * که دویدن گردِ بالوعه سرا
۸۱۲Nآن چنان نزدیک بنماید و را * که دویدن گرد بالوعه سرا
۸۱۳Qآن هزاران گز دو گز بنْمایدش * تا ز مستی مَیْلِ جَسْتن آیدش
۸۱۳Nآن هزاران گز دو گز بنمایدش * تا ز مستی میل جستن آیدش
۸۱۴Qچونک بجْهد در فتد اندر میان * در میانِ هر دو کوهِ بی‌امان
۸۱۴Nچون که بجهد در فتد اندر میان * در میان هر دو کوه بی‌امان
۸۱۵Qاو ز صیّادان بکُه بگْریخته * خود پناهش خونِ او را ریخته
۸۱۵Nاو ز صیادان به که بگریخته * خود پناهش خون او را ریخته
۸۱۶Qشِسْته صیّادان میانِ آن دو کوه * انتظارِ این قضای باشِکوه
۸۱۶Nشسته صیادان میان آن دو کوه * انتظار این قضای باشکوه
۸۱۷Qباشد اغلب صیدِ این بز همچنین * ورنه چالاکست و چست و خصم‌بین
۸۱۷Nباشد اغلب صید این بز همچنین * ور نه چالاک است و چست و خصم بین
۸۱۸Qرُسْتَم ارچه با سَر و سَبْلت بود * دامِ پاگیرش یقین شهوت بود
۸۱۸Nرستم ار چه با سر و سبلت بود * دام پا گیرش یقین شهوت بود
۸۱۹Qهمچو من از مستی شهوت ببُر * مستی شهوت ببین اندر شُتُر
۸۱۹Nهمچو من از مستی شهوت ببر * مستی شهوت ببین اندر شتر
۸۲۰Qباز این مستی شهوت در جهان * پیشِ مستی مَلَک دان مُستهان
۸۲۰Nباز این مستی شهوت در جهان * پیش مستی ملک دان مستهان
۸۲۱Qمستی آن مستی این بشْکند * او بشهوت التفاتی کَیْ کند
۸۲۱Nمستی آن مستی این بشکند * او به شهوت التفاتی کی کند
۸۲۲Qآب شیرین تا نخوردی آبِ شور * خوش بود خوش چون درونِ دیده نور
۸۲۲Nآب شیرین تا نخوردی، آب شور * خوش بود خوش چون درون دیده نور
۸۲۳Qقطره‌ای از باده‌های آسمان * بر کَنَد جان را ز مَیْ و ز ساقیان
۸۲۳Nقطره‌ای از باده‌های آسمان * بر کند جان را ز می و ز ساقیان
۸۲۴Qتا چه مستیها بود اَمْلاک را * و ز جلالت رُوحهای پاک را
۸۲۴Nتا چه مستیها بود املاک را * و ز جلالت روحهای پاک را
۸۲۵Qکه ببُویی دل در آن مَیْ بسته‌اند * خُمِّ بادهٔ این جهان بشْکسته‌اند
۸۲۵Nکه به بویی دل در آن می‌بسته‌اند * خم باده‌ی این جهان بشکسته‌اند
۸۲۶Qجز مگر آنها که نومیدند و دُور * همچو کُفّاری نهفته در قبور
۸۲۶Nجز مگر آنها که نومیدند و دور * همچو کفاری نهفته در قبور
۸۲۷Qناامید از هر دو عالَم گشته‌اند * خارهای بی‌نهایت کِشته‌اند
۸۲۷Nناامید از هر دو عالم گشته‌اند * خارهای بی‌نهایت کشته‌اند
۸۲۸Qپس ز مَسْتیها بگفتند ای دریغ * بر زمین باران بدادیمی چو میغ
۸۲۸Nپس ز مستیها بگفتند ای دریغ * بر زمین باران بدادیمی چو میغ
۸۲۹Qگستریدیمی درین بی‌داد جا * عدل و انصاف و عبادات و وفا
۸۲۹Nگستریدیمی در این بی‌داد جا * عدل و انصاف و عبادات و وفا
۸۳۰Qاین بگفتند و قضا می‌گفت بیست * پیشِ پاتان دامِ ناپیدا بَسیست
۸۳۰Nاین بگفتند و قضا می‌گفت بیست * پیش پاتان دام ناپیدا بسی است
۸۳۱Qهین مدَوْ گستاخ در دشتِ بلا * هین مران کورانه اندر کَرْبَلا
۸۳۱Nهین مدو گستاخ در دشت بلا * هین مران کورانه اندر کربلا
۸۳۲Qکه ز مُوی و استخوانِ هالکان * می‌نیابد راه پایِ سالکان
۸۳۲Nکه ز موی و استخوان هالکان * می‌نیابد راه پای سالکان
۸۳۳Qجملهٔ راه استخوان و موی و پَیْ * بس که تیغِ قهر لاشَی کرد شَیْ
۸۳۳Nجمله‌ی راه استخوان و موی و پی * بس که تیغ قهر لا شی کرد شی
۸۳۴Qگفت حق که بندگانِ جُفتِ عَوْن * بر زمین آهسته می‌رانند و هَوْن
۸۳۴Nگفت حق که بندگان جفت عون * بر زمین آهسته می‌رانند و هون
۸۳۵Qپا برهنه چون رود در خارزار * جُز بوَقْفه و فِکرت و پرهیزکار
۸۳۵Nپا برهنه چون رود در خارزار * جز به وقفه و فکرت و پرهیزکار
۸۳۶Qاین قضا می‌گفت لیکن گوششان * بسته بود اندر حجابِ جوششان
۸۳۶Nاین قضا می‌گفت لیکن گوششان * بسته بود اندر حجاب جوششان
۸۳۷Qچشمها و گوشها را بسته‌اند * جز مر آنها را که از خود رَسْته‌اند
۸۳۷Nچشمها و گوشها را بسته‌اند * جز مر آنها را که از خود رسته‌اند
۸۳۸Qجز عنایت کِی گشاید چشم را * جز مَحَبَّت کِی نشاند خشم را
۸۳۸Nجز عنایت کی گشاید چشم را * جز محبت کی نشاند خشم را
۸۳۹Qجهدِ بی‌توفیق خود کس را مباد * در جهان و اللهُ أَعْلَم بِاؐلسَّداد
۸۳۹Nجهد بی‌توفیق خود کس را مباد * در جهان و الله أعلم بالسداد