vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3017

نواختن مجنون آن سگ را کی مقیم کوی لیلی بود
۵۶۷Qهمچو مجنون کو سگی را می‌نواخت * بوسه‌اش می‌داد و پیشش می‌گداخت
۵۶۷Nهمچو مجنون کاو سگی را می‌نواخت * بوسه‌اش می‌داد و پیشش می‌گداخت
۵۶۸Qگِرْدِ او می‌گشت خاضع در طواف * هم جُلابِ شکَّرش می‌داد صاف
۵۶۸Nگرد او می‌گشت خاضع در طواف * هم جلاب شکرش می‌داد صاف
۵۶۹Qبو ٱلفُضولی گفت ای مجنونِ خام * این چه شَیْدست این که می‌آری مُدام
۵۶۹Nبو الفضولی گفت ای مجنون خام * این چه شید است این که می‌آری مدام
۵۷۰Qپوزِ سگ دایم پلیدی می‌خورد * مَقْعَدِ خود را به لب می‌اُسترد
۵۷۰Nپوز سگ دایم پلیدی می‌خورد * مقعد خود را به لب می‌استرد
۵۷۱Qعیبهای سگ بسی او بر شمرد * عیب‌دان از غیب‌دان بویی نَبُرْد
۵۷۱Nعیبهای سگ بسی او بر شمرد * عیب دان از غیب دان بویی نبرد
۵۷۲Qگفت مجنون تو همه نقشی و تن * اندر آ و بنْگرش از چشمِ من
۵۷۲Nگفت مجنون تو همه نقشی و تن * اندر آ و بنگرش از چشم من
۵۷۳Qکین طلسْمِ بستهٔ مَوْلیست این * پاسبانِ کوچهٔ لَیلْیست این
۵۷۳Nکاین طلسم بسته مولی است این * پاسبان کوچه‌ی لیلی است این
۵۷۴Qهمنشین بین و دل و جان و شناخت * کو کجا بگْزید و مَسْکَن‌گاه ساخت
۵۷۴Nهمتش بین و دل و جان و شناخت * کاو کجا بگزید و مسکن گاه ساخت
۵۷۵Qاو سگِ فَرُّخ‌رُخِ کهفِ منست * بلک او هم‌درد و هم‌لَهْفِ منست
۵۷۵Nاو سگ فرخ رخ کهف من است * بلکه او هم درد و هم لهف من است
۵۷۶Qآن سگی که باشد اندر کویِ او * من بشیران کَی دهم یک موی او
۵۷۶Nآن سگی که باشد اندر کوی او * من به شیران کی دهم یک موی او
۵۷۷Qای که شیران مر سگانش را غلام * گفت اِمکان نیست خامُش و ٱلسَّلام
۵۷۷Nای که شیران مر سگانش را غلام * گفت امکان نیست خامش و السلام
۵۷۸Qگر ز صورت بگْذرید ای دوستان * جَنّتست و گُلستان در گُلستان
۵۷۸Nگر ز صورت بگذرید ای دوستان * جنت است و گلستان در گلستان
۵۷۹Qصورتِ خود چون شکستی سوختی * صورتِ کُل را شکست آموختی
۵۷۹Nصورت خود چون شکستی سوختی * صورت کل را شکست آموختی
۵۸۰Qبعد از آن هر صورتی را بشْکنی * همچو حَیْدَر بابِ خَیْبَر بر کَنی
۵۸۰Nبعد از آن هر صورتی را بشکنی * همچو حیدر باب خیبر بر کنی
۵۸۱Qسُغْبهٔ صورت شد آن خواجهٔ سلیم * که به ده می‌شد به گفتاری سقیم
۵۸۱Nسغبه‌ی صورت شد آن خواجه‌ی سلیم * که بدِه می‌شد بگفتاری سقیم
۵۸۲Qسوی دامِ آن تملّق شادمان * همچو مرغی سوی دانهٔ امتحان
۵۸۲Nسوی دام آن تملق شادمان * همچو مرغی سوی دانه‌ی امتحان
۵۸۳Qاز کرم دانست مرغ آن دانه را * غایتِ حرص است نه جود آن عطا
۵۸۳Nاز کرم دانست مرغ آن دانه را * غایت حرص است نی جود آن عطا
۵۸۴Qمرغکان در طمعِ دانه شادمان * سوی آن تزویر پّران و دوان
۵۸۴Nمرغکان در طمع دانه شادمان * سوی آن تزویر پران و دوان
۵۸۵Qگر ز شادی خواجه آگاهت کنم * ترسم ای ره‌رَو که بیگاهت کنم
۵۸۵Nگر ز شادی خواجه آگاهت کنم * ترسم ای رهرو که بی‌گاهت کنم
۵۸۶Qمُخْتَصَر کردم چو آمد دِه پدید * خود نبود آن دِه رهِ دیگر گُزید
۵۸۶Nمختصر کردم چو آمد ده پدید * خود نبود آن ده ره دیگر گزید
۵۸۷Qقُربِ ماهی دِه بدِه می‌تاختند * زانک راهِ دِه نِکو نشْناختند
۵۸۷Nقرب ماهی ده به ده می‌تاختند * ز انکه راه ده نکو نشناختند
۵۸۸Qهرکه در ره بی‌قلاوزی رود * هر دو روزه راه صد‌ساله شود
۵۸۸Nهر که در ره بی‌قلاووزی رود * هر دو روزه راه صد ساله شود
۵۸۹Qهرکه تازد سوی کعبه بی‌دلیل * همچو این سرگشتگان گردد ذلیل
۵۸۹Nهر که تازد سوی کعبه بی‌دلیل * همچو این سر گشتگان گردد ذلیل
۵۹۰Qهرکه گیرد پیشهٔ بی‌اوستا * ریش‌خندی شد بشهر و روستا
۵۹۰Nهر که گیرد پیشه‌ی بی‌اوستا * ریش‌خندی شد به شهر و روستا
۵۹۱Qجز که نادر باشد اندر خافِقَیْن * آدمی سَر بر زند بی‌والِدَیْن
۵۹۱Nجز که نادر باشد اندر خافقین * آدمی سر بر زند بی‌والدین
۵۹۲Qمال او یابد که کسبی می‌کند * نادری باشد که بر گنجی زند
۵۹۲Nمال او یابد که کسبی می‌کند * نادری باشد که بر گنجی زند
۵۹۳Qمصطفایی کُو که جسمش جان بود * تا که رَحْمَن عَلَّمَ ٱلْقُرْآن بود
۵۹۳Nمصطفایی کو که جسمش جان بود * تا که رحمن علم القرآن بود
۵۹۴Qاهلِ تن را جمله‌ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * واسطه افراشت در بذلِ کرم
۵۹۴Nاهل تن را جمله‌ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * واسطه افراشت در بذل کرم
۵۹۵Qهر حریصی هست محروم ای پسر * چون حریصان تک مرَو آهسته‌تر
۵۹۵Nهر حریصی هست محروم ای پسر * چون حریصان تک مرو آهسته‌تر
۵۹۶Qاندر آن ره رنجها دیدند و تاب * چون عَذابِ مرغِ خاکی در عِذاب
۵۹۶Nاندر آن ره رنجها دیدند و تاب * چون عذاب مرغ خاکی در عذاب
۵۹۷Qسیر گشته از دِه و از روستا * وز شَکَرریزِ چنان نااوستا
۵۹۷Nسیر گشته از ده و از روستا * وز شکر ریز چنان نااوستا