vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3018

رسیدن خواجه و قومش بده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را
۵۹۸Qبعدِ ماهی چون رسیدند آن طرف * بی‌نوا ایشان ستوران بی‌علف
۵۹۸Nبعد ماهی چون رسیدند آن طرف * بی‌نوا ایشان ستوران بی‌علف
۵۹۹Qروستایی بین که از بَدْ نیّتی * می‌کند بَعْدَ الْلَتیّا و ٱلَّتی
۵۹۹Nروستایی بین که از بد نیتی * می‌کند بعد اللتیا و التی
۶۰۰Qرُوی پنهان می‌کند زیشان بروز * تا سوی باغش بنگْشایند پوز
۶۰۰Nروی پنهان می‌کند ز ایشان به روز * تا سوی باغش بنگشایند پوز
۶۰۱Qآنچنان رُو که همه زَرْق و شَرست * از مُسلْمانان نهان اولیترست
۶۰۱Nآن چنان رو که همه زرق و شر است * از مسلمانان نهان اولیتر است
۶۰۲Qرُویها باشد که دیوان چون مگس * بر سَرش بنْشسته باشند چون حَرَس
۶۰۲Nرویها باشد که دیوان چون مگس * بر سرش بنشسته باشد چون حرس
۶۰۳Qچون ببینی رویِ او در تو فتند * یا مَبین آن رُو چو دیدی خوش مخند
۶۰۳Nچون ببینی روی او در توفتند * یا مبین آن رو چو دیدی خوش مخند
۶۰۴Qدر چنان رُویِ خبیثِ عاصیه * گفت یزدان نَسفَعَنْ بٱلنَّاصِیَه
۶۰۴Nدر چنان روی خبیث عاصیه * گفت یزدان نسفعا بالناصیه
۶۰۵Qچون بپرسیدند و خانه‌ش یافتند * همچو خویشان سوی در بشْتافتند
۶۰۵Nچون بپرسیدند و خانه‌ش یافتند * همچو خویشان سوی در بشتافتند
۶۰۶Qدر فرو بستند اهلِ خانه‌اش * خواجه شد زین کژْرَوی دیوانه‌وش
۶۰۶Nدر فرو بستند اهل خانه‌اش * خواجه شد زین کژ روی دیوانه‌وش
۶۰۷Qلیک هنگامِ دُرشتی هم نبود * چون در افتادی بچَه تیزی چه سود
۶۰۷Nلیک هنگام درشتی هم نبود * چون در افتادی به چه تیزی چه سود
۶۰۸Qبر دَرش ماندند ایشان پنج روز * شب بسَرْما روز خود خورشید‌سوز
۶۰۸Nبر درش ماندند ایشان پنج روز * شب به سرما روز خود خورشید سوز
۶۰۹Qنه ز غفلت بود ماندن نه خری * بلک بود از اضطرار و بی‌خَری
۶۰۹Nنی ز غفلت بود ماندن نی خری * بلکه بود از اضطرار و بی‌خوری
۶۱۰Qبا لئیمان بسته نیکان ز اضطرار * شیر مُرداری خورد از جُوعِ زار
۶۱۰Nبا لئیمان بسته نیکان ز اضطرار * شیر مرداری خورد از جوع زار
۶۱۱Qاو همی‌دیدش همی‌کردش سلام * که فلانم من مرا اینست نام
۶۱۱Nاو همی‌دیدش همی‌کردش سلام * که فلانم من مرا این است نام
۶۱۲Qگفت باشد من چه دانم تو کیی * یا پلیدی یا قرینِ پاکیی
۶۱۲Nگفت باشد من چه دانم تو کی‌ای * یا پلیدی یا قرین پاکی‌ای
۶۱۳Qگفت این دَم با قیامت شد شبیه * تا برادر شد یَفِرَّ مِنْ أَخِیه
۶۱۳Nگفت این دم با قیامت شد شبیه * تا برادر شد یفر من اخیه
۶۱۴Qشرح می‌کردش که من آنم که تو * لُوتها خوردی ز خوانِ من دو تو
۶۱۴Nشرح می‌کردش که من آنم که تو * لوتها خوردی ز خوان من دو تو
۶۱۵Qآن فلان روزت خریدم آن متاع * کُلَّ سِرٍّ جاوَزَ ٱلاِثْنِیْنِ شِاع
۶۱۵Nآن فلان روزت خریدم آن متاع * کل سر جاوز الاثنین شاع
۶۱۶Qسَرِّ مِهْرِ ما شنیدستند خلق * شرم دارد رُو چو نعمت خورد حلَق
۶۱۶Nسر مهر ما شنیدستند خلق * شرم دارد رو چو نعمت خورد حلق
۶۱۷Qاو همی‌گفتش چه گویی تُرّهات * نی ترا دانم نه نامِ تو نه جات
۶۱۷Nاو همی‌گفتش چه گویی ترهات * نی ترا دانم نه نام تو نه جات
۶۱۸Qپنجمین شب ابر و بارانی گرفت * کاسمان از بارِشش دارد شِگِفت
۶۱۸Nپنجمین شب ابر و بارانی گرفت * کاسمان از بارشش دارد شگفت
۶۱۹Qچون رسید آن کارْد اندر استخوان * حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان
۶۱۹Nچون رسید آن کارد اندر استخوان * حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان
۶۲۰Qچون بصد اِلحاح آمد سوی دَر * گفت آخر چیست ای جانِ پدر
۶۲۰Nچون به صد الحاح آمد سوی در * گفت آخر چیست ای جان پدر
۶۲۱Qگفت من آن حقّ‌ها بگذاشتم * ترک کردم آنچ می‌پنداشتم
۶۲۱Nگفت من آن حق‌ها بگذاشتم * ترک کردم آن چه می‌پنداشتم
۶۲۲Qپنج ساله رنج دیدم پنج روز * جانِ مسکینم درین گرما و سوز
۶۲۲Nپنج ساله رنج دیدم پنج روز * جان مسکینم در این گرما و سوز
۶۲۳Qیک جفا از خویش و از یار و تبار * در گرانی هست چون سیصد هزار
۶۲۳Nیک جفا از خویش و از یار و تبار * در گرانی هست چون سیصد هزار
۶۲۴Qزانک دل ننْهاد بر جور و جفاش * جانش خُوگر بود با لطف و وفاش
۶۲۴Nز انکه دل ننهاد بر جور و جفاش * جانش خوگر بود با لطف و وفاش
۶۲۵Qهرچه بر مَرْدُم بلا و شدّتست * این یقین دان کز خلافِ عادتست
۶۲۵Nهر چه بر مردم بلا و شدت است * این یقین دان کز خلاف عادت است
۶۲۶Qگفت ای خورشیدِ مِهْرت در زوال * گر تو خونم ریختی کردم حلال
۶۲۶Nگفت ای خورشید مهرت در زوال * گر تو خونم ریختی کردم حلال
۶۲۷Qامشبِ باران بما ده گوشه‌ای * تا بیابی در قیامت توشه‌ای
۶۲۷Nامشب باران به ما ده گوشه‌ای * تا بیابی در قیامت توشه‌ای
۶۲۸Qگفت یک گوشه‌ست آنِ باغبان * هست اینجا گرگ را او پاسبان
۶۲۸Nگفت یک گوشه است آن باغبان * هست اینجا گرگ را او پاسبان
۶۲۹Qدر کَفَش تیر و کمان از بهرِ گرگ * تا زند گر آید آن گرگِ سُترگ
۶۲۹Nدر کفش تیر و کمان از بهر گرگ * تا زند گر آید آن گرگ سترگ
۶۳۰Qگر تو آن خدمت کنی جا آنِ تُست * ورنه جای دیگری فرمای جُست
۶۳۰Nگر تو آن خدمت کنی جا آن تست * ور نه جای دیگری فرمای جست
۶۳۱Qگفت صد خدمت کنم تو جای ده * آن کمان و تیر در کفَّم بنه
۶۳۱Nگفت صد خدمت کنم تو جای ده * آن کمان و تیر در کفم بنه
۶۳۲Qمن نخسبم حارسی رَز کنم * گر بر آرد گرگ سَر تیرش زنم
۶۳۲Nمن نخسبم حارسی رز کنم * گر بر آرد گرگ سر تیرش زنم
۶۳۳Qبهرِ حق مگْذارم امشب ای دُو دِل * آبِ باران بر سر و در زیر گِل
۶۳۳Nبهر حق مگذارم امشب ای دو دل * آب باران بر سر و در زیر گل
۶۳۴Qگوشه‌ای خالی شد و او با عیال * رفت آنجا جایِ تنگ و بی‌مَجال
۶۳۴Nگوشه‌ای خالی شد و او با عیال * رفت آن جا جای تنگ و بی‌مجال
۶۳۵Qچون مَلَخَ بر همدگر گشته سوار * از نهیبِ سَیْل اندر کُنجِ غار
۶۳۵Nچون ملخ بر همدگر گشته سوار * از نهیب سیل اندر کنج غار
۶۳۶Qشب همه شب جمله گویان ای خدا * این سزای ما سزای ما سزا
۶۳۶Nشب همه شب جمله گویان ای خدا * این سزای ما سزای ما سزا
۶۳۷Qاین سزای آنک شد یارِ خسان * یا کَسی کرد از برای ناکَسان
۶۳۷Nاین سزای آن که شد یار خسان * یا کسی کرد از برای ناکسان
۶۳۸Qاین سزای آنک اندر طمعِ خام * ترک گوید خدمتِ خاکِ کرام
۶۳۸Nاین سزای آن که اندر طمع خام * ترک گوید خدمت خاک کرام
۶۳۹Qخاکِ پاکان لیسی و دیوارشان * بهتر از عام و رَز و گُلزارشان
۶۳۹Nخاک پاکان لیسی و دیوارشان * بهتر از عام و رز و گلزارشان
۶۴۰Qبندهٔ یک مردِ روشن‌دل شوی * به که بر فَرْقِ سَرِ شاهان روی
۶۴۰Nبنده‌ی یک مرد روشن دل شوی * به که بر فرق سر شاهان روی
۶۴۱Qاز ملوکِ خاک جز بانگِ دُهُل * تو نخواهی یافت ای پیکِ سُبُل
۶۴۱Nاز ملوک خاک جز بانگ دهل * تو نخواهی یافت ای پیک سبل
۶۴۲Qشهریان خود ره‌زنان نِسْبت برُوح * روستایی کیست گیجِ بی‌فُتوح
۶۴۲Nشهریان خود ره زنان نسبت به روح * روستایی کیست گیج و بی‌فتوح
۶۴۳Qاین سزای آنک بی‌تدبیرِ عقل * بانگِ غُولی آمدش بگْزید نَقْل
۶۴۳Nاین سزای آن که بی‌تدبیر عقل * بانگ غولی آمدش بگزید نقل
۶۴۴Qچون پشیمانی ز دِل شد تا شَغاف * ز آن سِپَس سودی ندارد اعتراف
۶۴۴Nچون پشیمانی ز دل شد تا شغاف * ز آن سپس سودی ندارد اعتراف
۶۴۵Qآن کمان و تیر اندر دست او * گرگ را جویان همه شب سو بسُو
۶۴۵Nآن کمان و تیر اندر دست او * گرگ را جویان همه شب سو به سو
۶۴۶Qگرگ بر وَیْ خود مُسلَّط چون شَرَر * گرگ جویان و ز گرگ او بی‌خبر
۶۴۶Nگرگ بروی خود مسلط چون شرر * گرگ جویان و ز گرگ او بی‌خبر
۶۴۷Qهر پشه هر کیک چون گرگی شده * اندر آن ویرانه‌شان زخمی زده
۶۴۷Nهر پشه هر کیک چون گرگی شده * اندر آن ویرانه‌شان زخمی زده
۶۴۸Qفرصتِ آن پشّه راندن هم نبود * از نهیبِ حملهٔ گرگِ عَنود
۶۴۸Nفرصت آن پشه راندن هم نبود * از نهیب حمله‌ی گرگ عنود
۶۴۹Qتا نباید گرگ آسیبی زَند * روستایی ریشِ خواجه بر کَند
۶۴۹Nتا نباید گرگ آسیبی زند * روستایی ریش خواجه بر کند
۶۵۰Qاین چنین دندان‌کنَان تا نیم‌شب * جانشان از ناف می‌آمد بلب
۶۵۰Nاین چنین دندان کنان تا نیم شب * جانشان از ناف می‌آمد به لب
۶۵۱Qناگهان تمثالِ گرگ هِشته‌ای * سر بر آورد از فرازِ پُشته‌ای
۶۵۱Nناگهان تمثال گرگ هشته‌ای * سر بر آورد از فراز پشته‌ای
۶۵۲Qتیر را بگْشاد آن خواجه ز شَست * زد بر آن حیوان که تا افتاد پست
۶۵۲Nتیر را بگشاد آن خواجه ز شست * زد بر آن حیوان که تا افتاد پست
۶۵۳Qاندر افتادن ز حیوان باد جَست * روستایی های کرد و کوفت دست
۶۵۳Nاندر افتادن ز حیوان باد جست * روستایی های کرد و کوفت دست
۶۵۴Qناجوانمردا که خرکُرهّٔ منست * گفت نه این گرگِ چون آهَرْمَنست
۶۵۴Nناجوانمردا که خر کره‌ی من است * گفت نی این گرگ چون آهرمن است
۶۵۵Qاندرو اَشْکالِ گرگی ظاهرست * شکلِ او از گرگی او مُخْبِرست
۶۵۵Nاندر او اشکال گرگی ظاهر است * شکل او از گرگی او مخبر است
۶۵۶Qگفت نه بادی که جَست از فَرْجِ وی * می‌شناسم همچنانک آبی ز مَیْ
۶۵۶Nگفت نی بادی که جست از فرج وی * می‌شناسم همچنانک آبی ز می
۶۵۷Qکُشته‌ای خرکُرّه‌ام را در ریاض * که مبادت بسط هرگز ز اِنقباض
۶۵۷Nکشته‌ای خر کره‌ام را در ریاض * که مبادت بسط هرگز ز انقباض
۶۵۸Qگفت نیکوتر تفحُّص کن شبست * شخصها در شب ز ناظر مُحْجَبَست
۶۵۸Nگفت نیکوتر تفحص کن شب است * شخصها در شب ز ناظر محجب است
۶۵۹Qشب غلط بنماید و مُبْدَل بسی * دیدِ صایب شب ندارد هر کسی
۶۵۹Nشب غلط بنماید و مبدل بسی * دید صایب شب ندارد هر کسی
۶۶۰Qهم شب و هم ابر و هم باران ژرف * این سه تاریکی غلط آرد شگرف
۶۶۰Nهم شب و هم ابر و هم باران ژرف * این سه تاریکی غلط آرد شگرف
۶۶۱Qگفت آن بر من چو روزِ روشنست * می‌شناسم بادِ خرکرهّٔ منست
۶۶۱Nگفت آن بر من چو روز روشن است * می‌شناسم باد خر کره‌ی من است
۶۶۲Qدر میانِ بیست باد آن باد را * می‌شناسم چون مسافر زاد را
۶۶۲Nدر میان بیست باد آن باد را * می‌شناسم چون مسافر زاد را
۶۶۳Qخواجه بر جَست و بیامد ناشِکِفْت * روستایی را گریبانش گرفت
۶۶۳Nخواجه بر جست و بیامد ناشکفت * روستایی را گریبانش گرفت
۶۶۴Qکابْلَهِ طرّار شَیْد آورده‌ای * بَنْگ و افْیون هر دو با هم خورده‌ای
۶۶۴Nکابله طرار شید آورده‌ای * بنگ و افیون هر دو با هم خورده‌ای
۶۶۵Qدر سه تاریکی شناسی بادِ خَر * چون ندانی مر مرا ای خیره‌سَر
۶۶۵Nدر سه تاریکی شناسی باد خر * چون ندانی مر مرا ای خیره‌سر
۶۶۶Qآنک داند نیم‌شب گوساله را * چون نداند همرهِ ده ساله را
۶۶۶Nآن که داند نیم شب گوساله را * چون نداند همره ده ساله را
۶۶۷Qخویشتن را عارف و واله کنی * خاک در چشمِ مُرَّوت می‌زنی
۶۶۷Nخویشتن را واله و عارف کنی * خاک در چشم مروت می‌زنی
۶۶۸Qکه مرا از خویش هم آگاه نیست * در دلم گُنجای جز اللَّه نیست
۶۶۸Nکه مرا از خویش هم آگاه نیست * در دلم گنجای جز اللَّه نیست
۶۶۹Qآنچ دی خوردم از آنم یاد نیست * این دل از غیرِ تحیُّر شاد نیست
۶۶۹Nآن چه دی خوردم از آنم یاد نیست * این دل از غیر تحیر شاد نیست
۶۷۰Qعاقل و مجنونِ حقّم یاد آر * در چنین بی‌خویشیَم معذور دار
۶۷۰Nعاقل و مجنون حقم یاد آر * در چنین بی‌خویشیم معذور دار
۶۷۱Qآنک مُرداری خورد یعنی نبیذ * شرع او را سوی معذوران کشید
۶۷۱Nآن که مرداری خورد یعنی نبیذ * شرع او را سوی معذوران کشید
۶۷۲Qمست و بنگی را طلاق و بَیْع نیست * همچو طفلست او مُعاف و مُعْتَفیست
۶۷۲Nمست و بنگی را طلاق و بیع نیست * همچو طفل است او معاف و معتفی است
۶۷۳Qمستیی کاید ز بُویِ شاهِ فرد * صد خُمِ مَی در سَر و مغز آن نکرد
۶۷۳Nمستیی کاید ز بوی شاه فرد * صد خم می در سر و مغز آن نکرد
۶۷۴Qپس بَرو تکلیف چون باشد روا * اسب ساقط گشت و شد بی‌دست و پا
۶۷۴Nپس بر او تکلیف چون باشد روا * اسب ساقط گشت و شد بی‌دست و پا
۶۷۵Qبار کی نْهَد در جهان خرکُرّه را * درس کی دْهَد پارسی بومُرَّه را
۶۷۵Nبار که نهد در جهان خر کره را * درس که دهد پارسی بو مره را
۶۷۶Qبار بر گیرند چون آمد عَرَج * گفت حق‌ لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی‌ حَرَجٌ*
۶۷۶Nبار بر گیرند چون آمد عرج * گفت حق‌ لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی‌ حَرَجٌ*
۶۷۷Qسوی خود اعمی شدم از حق بصیر * پس مُعافم از قلیل و از کثیر
۶۷۷Nسوی خود اعمی شدم از حق بصیر * پس معافم از قلیل و از کثیر
۶۷۸Qلافِ درویشی زنی و بی‌خودی * های و هویِ مَستیانِ ایزدی
۶۷۸Nلاف درویشی زنی و بی‌خودی * های و هوی مستیان ایزدی
۶۷۹Qکه زمین را من ندانم ز آسمان * امتحانت کرد غیرت امتحان
۶۷۹Nکه زمین را من ندانم ز آسمان * امتحانت کرد غیرت امتحان
۶۸۰Qبادِ خرکُرّه چنین رُسوات کرد * هستی نَفْیِ ترا اِثبات کرد
۶۸۰Nباد خر کره چنین رسوات کرد * هستی نفی ترا اثبات کرد
۶۸۱Qاین چنین رسوا کند حق شَیْد را * این چنین گیرد رمیده صَیْد را
۶۸۱Nاین چنین رسوا کند حق شید را * این چنین گیرد رمیده صید را
۶۸۲Qصد هزاران امتحانست ای پسر * هرکه گوید من شدم سرهنگِ دَر
۶۸۲Nصد هزاران امتحان است ای پسر * هر که گوید من شدم سرهنگ در
۶۸۳Qگر نداند عامه او را ز امتحان * پختگانِ راه جویندش نشان
۶۸۳Nگر نداند عامه او را ز امتحان * پختگان راه جویندش نشان
۶۸۴Qچون کند دعوی خیَّاطی خَسی * افکند در پیشِ او شه اطلسی
۶۸۴Nچون کند دعوی خیاطی خسی * افکند در پیش او شه اطلسی
۶۸۵Qکه بُبّر این را بَغَلْطاقِ فراخ * ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ
۶۸۵Nکه ببر این را بغلطاق فراخ * ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ
۶۸۶Qگر نبودی امتحانِ هر بَدی * هر مخنَّث در وغا رُستم بُدی
۶۸۶Nگر نبودی امتحان هر بدی * هر مخنث در وغا رستم بدی
۶۸۷Qخود مخنَّث را زِرهِ پوشیده گیر * چون ببیند زخم گردد چون اسیر
۶۸۷Nخود مخنث را زره پوشیده گیر * چون ببیند زخم گردد چون اسیر
۶۸۸Qمستِ حق هُشیار چون شد از دَبُور * مستِ حق ناید بخود از نفخِ صُور
۶۸۸Nمست حق هشیار چون شد از دبور * مست حق ناید به خود از نفخ صور
۶۸۹Qبادهٔ حق راست باشد نی دروغ * دوغ خوردی دوغ خوردی دوغ دوغ
۶۸۹Nباده‌ی حق راست باشد نی دروغ * دوغ خوردی دوغ خوردی دوغ دوغ
۶۹۰Qساختی خود را جُنَیْد و بایزید * رَو که نشْناسم تبَر را از کلید
۶۹۰Nساختی خود را جنید و بایزید * رو که نشناسم تبر را از کلید
۶۹۱Qبَدْرگَی و مَنْبَلی و حرص و آز * چون کنی پنهان بشَیْد ای مکرْساز
۶۹۱Nبد رگی و منبلی و حرص و آز * چون کنی پنهان به شید ای مکر ساز
۶۹۲Qخویش را منصورِ حلَّاجی کنی * آتشی در پنبهٔ یاران زنی
۶۹۲Nخویش را منصور حلاجی کنی * آتشی در پنبه‌ی یاران زنی
۶۹۳Qکه بَنْشناسم عُمَر از بو لَهَب * بادِ کُرّهٔ خود شناسم نیم‌شب
۶۹۳Nکه بنشناسم عمر از بو لهب * باد کره‌ی خود شناسم نیم شب
۶۹۴Qای خری کین از تو خر باوَر کند * خویش را بهرِ تو کُور و کَر کند
۶۹۴Nای خری کاین از تو خر باور کند * خویش را بهر تو کور و کر کند
۶۹۵Qخویش را از ره‌روان کمتر شمَر * تو حریفِ رَه‌ریانی گُه مخُور
۶۹۵Nخویش را از ره‌روان کمتر شمر * تو حریف ره‌ریانی گه مخور
۶۹۶Qباز پَرّ از شَیْد سوی عقل تاز * کَی پَرَد بر آسمان پَرِّ مَجاز
۶۹۶Nباز پر از شید سوی عقل تاز * کی پرد بر آسمان پر مجاز
۶۹۷Qخویشتن را عاشقِ حق ساختی * عشق با دیوِ سیاهی باختی
۶۹۷Nخویشتن را عاشق حق ساختی * عشق با دیو سیاهی باختی
۶۹۸Qعاشق و معشوق را در رَسْتَخیز * دُو بدُو بندند و پیش آرند تیز
۶۹۸Nعاشق و معشوق را در رستخیز * دو بدو بندند و پیش آرند تیز
۶۹۹Qتو چه خود را گیج و بی‌خود کرده‌ای * خونِ رز کُو خونِ ما را خورده‌ای
۶۹۹Nتو چه خود را گیج و بی‌خود کرده‌ای * خون رز کو خون ما را خورده‌ای
۷۰۰Qرَو که نشْناسم ترا از من بجِه * عارفِ بی‌خویشم و بُهلولِ دَه
۷۰۰Nرو که نشناسم ترا از من بجه * عارف بی‌خویشم و بهلول ده
۷۰۱Qتو توَهُّم می‌کنی از قُرْبِ حق * که طَبَق‌گر دُور نبْود از طَبَق
۷۰۱Nتو توهم می‌کنی از قرب حق * که طبق گر دور نبود از طبق
۷۰۲Qاین نمی‌بینی که قربِ اولیا * صد کرامت دارد و کار و کیا
۷۰۲Nاین نمی‌بینی که قرب اولیا * صد کرامت دارد و کار و کیا
۷۰۳Qآهن از داود مومی می‌شود * موم در دستت چو آهن می‌بود
۷۰۳Nآهن از داود مومی می‌شود * موم در دستت چو آهن می‌بود
۷۰۴Qقربِ خَلْق و رزق بر جمله‌ست عام * قربِ وَحْیِ عشق دارند این کِرام
۷۰۴Nقرب خلق و رزق بر جمله ست عام * قرب وحی عشق دارند این کرام
۷۰۵Qقرب بر انواع باشد ای پدر * می‌زند خورشید بر کُهسار و زَر
۷۰۵Nقرب بر انواع باشد ای پدر * می‌زند خورشید بر کهسار و زر
۷۰۶Qلیک قربی هست با زَر شِید را * که از آن آگه نباشد بید را
۷۰۶Nلیک قربی هست با زر شید را * که از آن آگه نباشد بید را
۷۰۷Qشاخِ خشک و تر قریبِ آفتاب * آفتاب از هر دُو کَی دارد حجاب
۷۰۷Nشاخ خشک و تر قریب آفتاب * آفتاب از هر دو کی دارد حجاب
۷۰۸Qلیک کُو آن قُربتِ شاخِ طَری * که ثمارِ پُخته از وَی می‌خوری
۷۰۸Nلیک کو آن قربت شاخ طری * که ثمار پخته از وی می‌خوری
۷۰۹Qشاخِ خشک از قربتِ آن آفتاب * غیرِ زُو تر خشک گشتن گُو بیاب
۷۰۹Nشاخ خشک از قربت آن آفتاب * غیر زو تر خشک گشتن گو بیاب
۷۱۰Qآنچنان مستی مباش ای بی‌خِرَد * که بعقل آید پشیمانی خورد
۷۱۰Nآن چنان مستی مباش ای بی‌خرد * که به عقل آید پشیمانی خورد
۷۱۱Qبلک از آن مستان که چون مَی می‌خورند * عقلهای پخته حسرت می‌بَرند
۷۱۱Nبلک از آن مستان که چون می می‌خورند * عقلهای پخته حسرت می‌برند
۷۱۲Qای گرفته همچو گُربه موشِ پیر * گر از آن مَی شیرگیری شیر گیر
۷۱۲Nای گرفته همچو گربه موش پیر * گر از آن می شیر گیری شیر گیر
۷۱۳Qای بخورده از خیالی جامِ هیچ * همچو مستانِ حقایق بر مپیچ
۷۱۳Nای بخورده از خیالی جام هیچ * همچو مستان حقایق بر مپیچ
۷۱۴Qمی‌فُتی این سو و آن سو مست‌وار * ای تو این سو نیستت ز آن سو گذار
۷۱۴Nمی‌فتی این سو و آن سو مست‌وار * ای تو این سو نیستت ز آن سو گذار
۷۱۵Qگر بدان سو راه یابی بعد از آن * گه بدین سو گه بدان سو سَر فشان
۷۱۵Nگر بدان سو راه یابی بعد از آن * گه بدین سو گه بدان سو سر فشان
۷۱۶Qجمله این سویی از آن سو کَپ مزن * چون نداری مرگ هرزه جان مکن
۷۱۶Nجمله این سویی از آن سو گپ مزن * چون نداری مرگ هرزه جان مکن
۷۱۷Qآن خَضِرْجان کز اجل نهْراسد او * شاید ار مخلوق را نشْناسد او
۷۱۷Nآن خضر جان کز اجل نهراسد او * شاید ار مخلوق را نشناسد او
۷۱۸Qکام از ذوقِ تَوُّهم خوش کنی * در دَمی در خیکِ خود پُرّش کنی
۷۱۸Nکام از ذوق توهم خوش کنی * در دمی در خیک خود پرش کنی
۷۱۹Qپس بیک سوزن تهی گردی ز باد * این چنین فربه تنِ عاقل مباد
۷۱۹Nپس به یک سوزن تهی گردی ز باد * این چنین فربه تن عاقل مباد