block:3018
۵۹۸ | Q | بعدِ ماهی چون رسیدند آن طرف | * | بینوا ایشان ستوران بیعلف |
۵۹۸ | N | بعد ماهی چون رسیدند آن طرف | * | بینوا ایشان ستوران بیعلف |
۵۹۹ | Q | روستایی بین که از بَدْ نیّتی | * | میکند بَعْدَ الْلَتیّا و ٱلَّتی |
۵۹۹ | N | روستایی بین که از بد نیتی | * | میکند بعد اللتیا و التی |
۶۰۰ | Q | رُوی پنهان میکند زیشان بروز | * | تا سوی باغش بنگْشایند پوز |
۶۰۰ | N | روی پنهان میکند ز ایشان به روز | * | تا سوی باغش بنگشایند پوز |
۶۰۱ | Q | آنچنان رُو که همه زَرْق و شَرست | * | از مُسلْمانان نهان اولیترست |
۶۰۱ | N | آن چنان رو که همه زرق و شر است | * | از مسلمانان نهان اولیتر است |
۶۰۲ | Q | رُویها باشد که دیوان چون مگس | * | بر سَرش بنْشسته باشند چون حَرَس |
۶۰۲ | N | رویها باشد که دیوان چون مگس | * | بر سرش بنشسته باشد چون حرس |
۶۰۳ | Q | چون ببینی رویِ او در تو فتند | * | یا مَبین آن رُو چو دیدی خوش مخند |
۶۰۳ | N | چون ببینی روی او در توفتند | * | یا مبین آن رو چو دیدی خوش مخند |
۶۰۴ | Q | در چنان رُویِ خبیثِ عاصیه | * | گفت یزدان نَسفَعَنْ بٱلنَّاصِیَه |
۶۰۴ | N | در چنان روی خبیث عاصیه | * | گفت یزدان نسفعا بالناصیه |
۶۰۵ | Q | چون بپرسیدند و خانهش یافتند | * | همچو خویشان سوی در بشْتافتند |
۶۰۵ | N | چون بپرسیدند و خانهش یافتند | * | همچو خویشان سوی در بشتافتند |
۶۰۶ | Q | در فرو بستند اهلِ خانهاش | * | خواجه شد زین کژْرَوی دیوانهوش |
۶۰۶ | N | در فرو بستند اهل خانهاش | * | خواجه شد زین کژ روی دیوانهوش |
۶۰۷ | Q | لیک هنگامِ دُرشتی هم نبود | * | چون در افتادی بچَه تیزی چه سود |
۶۰۷ | N | لیک هنگام درشتی هم نبود | * | چون در افتادی به چه تیزی چه سود |
۶۰۸ | Q | بر دَرش ماندند ایشان پنج روز | * | شب بسَرْما روز خود خورشیدسوز |
۶۰۸ | N | بر درش ماندند ایشان پنج روز | * | شب به سرما روز خود خورشید سوز |
۶۰۹ | Q | نه ز غفلت بود ماندن نه خری | * | بلک بود از اضطرار و بیخَری |
۶۰۹ | N | نی ز غفلت بود ماندن نی خری | * | بلکه بود از اضطرار و بیخوری |
۶۱۰ | Q | با لئیمان بسته نیکان ز اضطرار | * | شیر مُرداری خورد از جُوعِ زار |
۶۱۰ | N | با لئیمان بسته نیکان ز اضطرار | * | شیر مرداری خورد از جوع زار |
۶۱۱ | Q | او همیدیدش همیکردش سلام | * | که فلانم من مرا اینست نام |
۶۱۱ | N | او همیدیدش همیکردش سلام | * | که فلانم من مرا این است نام |
۶۱۲ | Q | گفت باشد من چه دانم تو کیی | * | یا پلیدی یا قرینِ پاکیی |
۶۱۲ | N | گفت باشد من چه دانم تو کیای | * | یا پلیدی یا قرین پاکیای |
۶۱۳ | Q | گفت این دَم با قیامت شد شبیه | * | تا برادر شد یَفِرَّ مِنْ أَخِیه |
۶۱۳ | N | گفت این دم با قیامت شد شبیه | * | تا برادر شد یفر من اخیه |
۶۱۴ | Q | شرح میکردش که من آنم که تو | * | لُوتها خوردی ز خوانِ من دو تو |
۶۱۴ | N | شرح میکردش که من آنم که تو | * | لوتها خوردی ز خوان من دو تو |
۶۱۵ | Q | آن فلان روزت خریدم آن متاع | * | کُلَّ سِرٍّ جاوَزَ ٱلاِثْنِیْنِ شِاع |
۶۱۵ | N | آن فلان روزت خریدم آن متاع | * | کل سر جاوز الاثنین شاع |
۶۱۶ | Q | سَرِّ مِهْرِ ما شنیدستند خلق | * | شرم دارد رُو چو نعمت خورد حلَق |
۶۱۶ | N | سر مهر ما شنیدستند خلق | * | شرم دارد رو چو نعمت خورد حلق |
۶۱۷ | Q | او همیگفتش چه گویی تُرّهات | * | نی ترا دانم نه نامِ تو نه جات |
۶۱۷ | N | او همیگفتش چه گویی ترهات | * | نی ترا دانم نه نام تو نه جات |
۶۱۸ | Q | پنجمین شب ابر و بارانی گرفت | * | کاسمان از بارِشش دارد شِگِفت |
۶۱۸ | N | پنجمین شب ابر و بارانی گرفت | * | کاسمان از بارشش دارد شگفت |
۶۱۹ | Q | چون رسید آن کارْد اندر استخوان | * | حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان |
۶۱۹ | N | چون رسید آن کارد اندر استخوان | * | حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان |
۶۲۰ | Q | چون بصد اِلحاح آمد سوی دَر | * | گفت آخر چیست ای جانِ پدر |
۶۲۰ | N | چون به صد الحاح آمد سوی در | * | گفت آخر چیست ای جان پدر |
۶۲۱ | Q | گفت من آن حقّها بگذاشتم | * | ترک کردم آنچ میپنداشتم |
۶۲۱ | N | گفت من آن حقها بگذاشتم | * | ترک کردم آن چه میپنداشتم |
۶۲۲ | Q | پنج ساله رنج دیدم پنج روز | * | جانِ مسکینم درین گرما و سوز |
۶۲۲ | N | پنج ساله رنج دیدم پنج روز | * | جان مسکینم در این گرما و سوز |
۶۲۳ | Q | یک جفا از خویش و از یار و تبار | * | در گرانی هست چون سیصد هزار |
۶۲۳ | N | یک جفا از خویش و از یار و تبار | * | در گرانی هست چون سیصد هزار |
۶۲۴ | Q | زانک دل ننْهاد بر جور و جفاش | * | جانش خُوگر بود با لطف و وفاش |
۶۲۴ | N | ز انکه دل ننهاد بر جور و جفاش | * | جانش خوگر بود با لطف و وفاش |
۶۲۵ | Q | هرچه بر مَرْدُم بلا و شدّتست | * | این یقین دان کز خلافِ عادتست |
۶۲۵ | N | هر چه بر مردم بلا و شدت است | * | این یقین دان کز خلاف عادت است |
۶۲۶ | Q | گفت ای خورشیدِ مِهْرت در زوال | * | گر تو خونم ریختی کردم حلال |
۶۲۶ | N | گفت ای خورشید مهرت در زوال | * | گر تو خونم ریختی کردم حلال |
۶۲۷ | Q | امشبِ باران بما ده گوشهای | * | تا بیابی در قیامت توشهای |
۶۲۷ | N | امشب باران به ما ده گوشهای | * | تا بیابی در قیامت توشهای |
۶۲۸ | Q | گفت یک گوشهست آنِ باغبان | * | هست اینجا گرگ را او پاسبان |
۶۲۸ | N | گفت یک گوشه است آن باغبان | * | هست اینجا گرگ را او پاسبان |
۶۲۹ | Q | در کَفَش تیر و کمان از بهرِ گرگ | * | تا زند گر آید آن گرگِ سُترگ |
۶۲۹ | N | در کفش تیر و کمان از بهر گرگ | * | تا زند گر آید آن گرگ سترگ |
۶۳۰ | Q | گر تو آن خدمت کنی جا آنِ تُست | * | ورنه جای دیگری فرمای جُست |
۶۳۰ | N | گر تو آن خدمت کنی جا آن تست | * | ور نه جای دیگری فرمای جست |
۶۳۱ | Q | گفت صد خدمت کنم تو جای ده | * | آن کمان و تیر در کفَّم بنه |
۶۳۱ | N | گفت صد خدمت کنم تو جای ده | * | آن کمان و تیر در کفم بنه |
۶۳۲ | Q | من نخسبم حارسی رَز کنم | * | گر بر آرد گرگ سَر تیرش زنم |
۶۳۲ | N | من نخسبم حارسی رز کنم | * | گر بر آرد گرگ سر تیرش زنم |
۶۳۳ | Q | بهرِ حق مگْذارم امشب ای دُو دِل | * | آبِ باران بر سر و در زیر گِل |
۶۳۳ | N | بهر حق مگذارم امشب ای دو دل | * | آب باران بر سر و در زیر گل |
۶۳۴ | Q | گوشهای خالی شد و او با عیال | * | رفت آنجا جایِ تنگ و بیمَجال |
۶۳۴ | N | گوشهای خالی شد و او با عیال | * | رفت آن جا جای تنگ و بیمجال |
۶۳۵ | Q | چون مَلَخَ بر همدگر گشته سوار | * | از نهیبِ سَیْل اندر کُنجِ غار |
۶۳۵ | N | چون ملخ بر همدگر گشته سوار | * | از نهیب سیل اندر کنج غار |
۶۳۶ | Q | شب همه شب جمله گویان ای خدا | * | این سزای ما سزای ما سزا |
۶۳۶ | N | شب همه شب جمله گویان ای خدا | * | این سزای ما سزای ما سزا |
۶۳۷ | Q | این سزای آنک شد یارِ خسان | * | یا کَسی کرد از برای ناکَسان |
۶۳۷ | N | این سزای آن که شد یار خسان | * | یا کسی کرد از برای ناکسان |
۶۳۸ | Q | این سزای آنک اندر طمعِ خام | * | ترک گوید خدمتِ خاکِ کرام |
۶۳۸ | N | این سزای آن که اندر طمع خام | * | ترک گوید خدمت خاک کرام |
۶۳۹ | Q | خاکِ پاکان لیسی و دیوارشان | * | بهتر از عام و رَز و گُلزارشان |
۶۳۹ | N | خاک پاکان لیسی و دیوارشان | * | بهتر از عام و رز و گلزارشان |
۶۴۰ | Q | بندهٔ یک مردِ روشندل شوی | * | به که بر فَرْقِ سَرِ شاهان روی |
۶۴۰ | N | بندهی یک مرد روشن دل شوی | * | به که بر فرق سر شاهان روی |
۶۴۱ | Q | از ملوکِ خاک جز بانگِ دُهُل | * | تو نخواهی یافت ای پیکِ سُبُل |
۶۴۱ | N | از ملوک خاک جز بانگ دهل | * | تو نخواهی یافت ای پیک سبل |
۶۴۲ | Q | شهریان خود رهزنان نِسْبت برُوح | * | روستایی کیست گیجِ بیفُتوح |
۶۴۲ | N | شهریان خود ره زنان نسبت به روح | * | روستایی کیست گیج و بیفتوح |
۶۴۳ | Q | این سزای آنک بیتدبیرِ عقل | * | بانگِ غُولی آمدش بگْزید نَقْل |
۶۴۳ | N | این سزای آن که بیتدبیر عقل | * | بانگ غولی آمدش بگزید نقل |
۶۴۴ | Q | چون پشیمانی ز دِل شد تا شَغاف | * | ز آن سِپَس سودی ندارد اعتراف |
۶۴۴ | N | چون پشیمانی ز دل شد تا شغاف | * | ز آن سپس سودی ندارد اعتراف |
۶۴۵ | Q | آن کمان و تیر اندر دست او | * | گرگ را جویان همه شب سو بسُو |
۶۴۵ | N | آن کمان و تیر اندر دست او | * | گرگ را جویان همه شب سو به سو |
۶۴۶ | Q | گرگ بر وَیْ خود مُسلَّط چون شَرَر | * | گرگ جویان و ز گرگ او بیخبر |
۶۴۶ | N | گرگ بروی خود مسلط چون شرر | * | گرگ جویان و ز گرگ او بیخبر |
۶۴۷ | Q | هر پشه هر کیک چون گرگی شده | * | اندر آن ویرانهشان زخمی زده |
۶۴۷ | N | هر پشه هر کیک چون گرگی شده | * | اندر آن ویرانهشان زخمی زده |
۶۴۸ | Q | فرصتِ آن پشّه راندن هم نبود | * | از نهیبِ حملهٔ گرگِ عَنود |
۶۴۸ | N | فرصت آن پشه راندن هم نبود | * | از نهیب حملهی گرگ عنود |
۶۴۹ | Q | تا نباید گرگ آسیبی زَند | * | روستایی ریشِ خواجه بر کَند |
۶۴۹ | N | تا نباید گرگ آسیبی زند | * | روستایی ریش خواجه بر کند |
۶۵۰ | Q | این چنین دندانکنَان تا نیمشب | * | جانشان از ناف میآمد بلب |
۶۵۰ | N | این چنین دندان کنان تا نیم شب | * | جانشان از ناف میآمد به لب |
۶۵۱ | Q | ناگهان تمثالِ گرگ هِشتهای | * | سر بر آورد از فرازِ پُشتهای |
۶۵۱ | N | ناگهان تمثال گرگ هشتهای | * | سر بر آورد از فراز پشتهای |
۶۵۲ | Q | تیر را بگْشاد آن خواجه ز شَست | * | زد بر آن حیوان که تا افتاد پست |
۶۵۲ | N | تیر را بگشاد آن خواجه ز شست | * | زد بر آن حیوان که تا افتاد پست |
۶۵۳ | Q | اندر افتادن ز حیوان باد جَست | * | روستایی های کرد و کوفت دست |
۶۵۳ | N | اندر افتادن ز حیوان باد جست | * | روستایی های کرد و کوفت دست |
۶۵۴ | Q | ناجوانمردا که خرکُرهّٔ منست | * | گفت نه این گرگِ چون آهَرْمَنست |
۶۵۴ | N | ناجوانمردا که خر کرهی من است | * | گفت نی این گرگ چون آهرمن است |
۶۵۵ | Q | اندرو اَشْکالِ گرگی ظاهرست | * | شکلِ او از گرگی او مُخْبِرست |
۶۵۵ | N | اندر او اشکال گرگی ظاهر است | * | شکل او از گرگی او مخبر است |
۶۵۶ | Q | گفت نه بادی که جَست از فَرْجِ وی | * | میشناسم همچنانک آبی ز مَیْ |
۶۵۶ | N | گفت نی بادی که جست از فرج وی | * | میشناسم همچنانک آبی ز می |
۶۵۷ | Q | کُشتهای خرکُرّهام را در ریاض | * | که مبادت بسط هرگز ز اِنقباض |
۶۵۷ | N | کشتهای خر کرهام را در ریاض | * | که مبادت بسط هرگز ز انقباض |
۶۵۸ | Q | گفت نیکوتر تفحُّص کن شبست | * | شخصها در شب ز ناظر مُحْجَبَست |
۶۵۸ | N | گفت نیکوتر تفحص کن شب است | * | شخصها در شب ز ناظر محجب است |
۶۵۹ | Q | شب غلط بنماید و مُبْدَل بسی | * | دیدِ صایب شب ندارد هر کسی |
۶۵۹ | N | شب غلط بنماید و مبدل بسی | * | دید صایب شب ندارد هر کسی |
۶۶۰ | Q | هم شب و هم ابر و هم باران ژرف | * | این سه تاریکی غلط آرد شگرف |
۶۶۰ | N | هم شب و هم ابر و هم باران ژرف | * | این سه تاریکی غلط آرد شگرف |
۶۶۱ | Q | گفت آن بر من چو روزِ روشنست | * | میشناسم بادِ خرکرهّٔ منست |
۶۶۱ | N | گفت آن بر من چو روز روشن است | * | میشناسم باد خر کرهی من است |
۶۶۲ | Q | در میانِ بیست باد آن باد را | * | میشناسم چون مسافر زاد را |
۶۶۲ | N | در میان بیست باد آن باد را | * | میشناسم چون مسافر زاد را |
۶۶۳ | Q | خواجه بر جَست و بیامد ناشِکِفْت | * | روستایی را گریبانش گرفت |
۶۶۳ | N | خواجه بر جست و بیامد ناشکفت | * | روستایی را گریبانش گرفت |
۶۶۴ | Q | کابْلَهِ طرّار شَیْد آوردهای | * | بَنْگ و افْیون هر دو با هم خوردهای |
۶۶۴ | N | کابله طرار شید آوردهای | * | بنگ و افیون هر دو با هم خوردهای |
۶۶۵ | Q | در سه تاریکی شناسی بادِ خَر | * | چون ندانی مر مرا ای خیرهسَر |
۶۶۵ | N | در سه تاریکی شناسی باد خر | * | چون ندانی مر مرا ای خیرهسر |
۶۶۶ | Q | آنک داند نیمشب گوساله را | * | چون نداند همرهِ ده ساله را |
۶۶۶ | N | آن که داند نیم شب گوساله را | * | چون نداند همره ده ساله را |
۶۶۷ | Q | خویشتن را عارف و واله کنی | * | خاک در چشمِ مُرَّوت میزنی |
۶۶۷ | N | خویشتن را واله و عارف کنی | * | خاک در چشم مروت میزنی |
۶۶۸ | Q | که مرا از خویش هم آگاه نیست | * | در دلم گُنجای جز اللَّه نیست |
۶۶۸ | N | که مرا از خویش هم آگاه نیست | * | در دلم گنجای جز اللَّه نیست |
۶۶۹ | Q | آنچ دی خوردم از آنم یاد نیست | * | این دل از غیرِ تحیُّر شاد نیست |
۶۶۹ | N | آن چه دی خوردم از آنم یاد نیست | * | این دل از غیر تحیر شاد نیست |
۶۷۰ | Q | عاقل و مجنونِ حقّم یاد آر | * | در چنین بیخویشیَم معذور دار |
۶۷۰ | N | عاقل و مجنون حقم یاد آر | * | در چنین بیخویشیم معذور دار |
۶۷۱ | Q | آنک مُرداری خورد یعنی نبیذ | * | شرع او را سوی معذوران کشید |
۶۷۱ | N | آن که مرداری خورد یعنی نبیذ | * | شرع او را سوی معذوران کشید |
۶۷۲ | Q | مست و بنگی را طلاق و بَیْع نیست | * | همچو طفلست او مُعاف و مُعْتَفیست |
۶۷۲ | N | مست و بنگی را طلاق و بیع نیست | * | همچو طفل است او معاف و معتفی است |
۶۷۳ | Q | مستیی کاید ز بُویِ شاهِ فرد | * | صد خُمِ مَی در سَر و مغز آن نکرد |
۶۷۳ | N | مستیی کاید ز بوی شاه فرد | * | صد خم می در سر و مغز آن نکرد |
۶۷۴ | Q | پس بَرو تکلیف چون باشد روا | * | اسب ساقط گشت و شد بیدست و پا |
۶۷۴ | N | پس بر او تکلیف چون باشد روا | * | اسب ساقط گشت و شد بیدست و پا |
۶۷۵ | Q | بار کی نْهَد در جهان خرکُرّه را | * | درس کی دْهَد پارسی بومُرَّه را |
۶۷۵ | N | بار که نهد در جهان خر کره را | * | درس که دهد پارسی بو مره را |
۶۷۶ | Q | بار بر گیرند چون آمد عَرَج | * | گفت حق لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ* |
۶۷۶ | N | بار بر گیرند چون آمد عرج | * | گفت حق لَیْسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ* |
۶۷۷ | Q | سوی خود اعمی شدم از حق بصیر | * | پس مُعافم از قلیل و از کثیر |
۶۷۷ | N | سوی خود اعمی شدم از حق بصیر | * | پس معافم از قلیل و از کثیر |
۶۷۸ | Q | لافِ درویشی زنی و بیخودی | * | های و هویِ مَستیانِ ایزدی |
۶۷۸ | N | لاف درویشی زنی و بیخودی | * | های و هوی مستیان ایزدی |
۶۷۹ | Q | که زمین را من ندانم ز آسمان | * | امتحانت کرد غیرت امتحان |
۶۷۹ | N | که زمین را من ندانم ز آسمان | * | امتحانت کرد غیرت امتحان |
۶۸۰ | Q | بادِ خرکُرّه چنین رُسوات کرد | * | هستی نَفْیِ ترا اِثبات کرد |
۶۸۰ | N | باد خر کره چنین رسوات کرد | * | هستی نفی ترا اثبات کرد |
۶۸۱ | Q | این چنین رسوا کند حق شَیْد را | * | این چنین گیرد رمیده صَیْد را |
۶۸۱ | N | این چنین رسوا کند حق شید را | * | این چنین گیرد رمیده صید را |
۶۸۲ | Q | صد هزاران امتحانست ای پسر | * | هرکه گوید من شدم سرهنگِ دَر |
۶۸۲ | N | صد هزاران امتحان است ای پسر | * | هر که گوید من شدم سرهنگ در |
۶۸۳ | Q | گر نداند عامه او را ز امتحان | * | پختگانِ راه جویندش نشان |
۶۸۳ | N | گر نداند عامه او را ز امتحان | * | پختگان راه جویندش نشان |
۶۸۴ | Q | چون کند دعوی خیَّاطی خَسی | * | افکند در پیشِ او شه اطلسی |
۶۸۴ | N | چون کند دعوی خیاطی خسی | * | افکند در پیش او شه اطلسی |
۶۸۵ | Q | که بُبّر این را بَغَلْطاقِ فراخ | * | ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ |
۶۸۵ | N | که ببر این را بغلطاق فراخ | * | ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ |
۶۸۶ | Q | گر نبودی امتحانِ هر بَدی | * | هر مخنَّث در وغا رُستم بُدی |
۶۸۶ | N | گر نبودی امتحان هر بدی | * | هر مخنث در وغا رستم بدی |
۶۸۷ | Q | خود مخنَّث را زِرهِ پوشیده گیر | * | چون ببیند زخم گردد چون اسیر |
۶۸۷ | N | خود مخنث را زره پوشیده گیر | * | چون ببیند زخم گردد چون اسیر |
۶۸۸ | Q | مستِ حق هُشیار چون شد از دَبُور | * | مستِ حق ناید بخود از نفخِ صُور |
۶۸۸ | N | مست حق هشیار چون شد از دبور | * | مست حق ناید به خود از نفخ صور |
۶۸۹ | Q | بادهٔ حق راست باشد نی دروغ | * | دوغ خوردی دوغ خوردی دوغ دوغ |
۶۸۹ | N | بادهی حق راست باشد نی دروغ | * | دوغ خوردی دوغ خوردی دوغ دوغ |
۶۹۰ | Q | ساختی خود را جُنَیْد و بایزید | * | رَو که نشْناسم تبَر را از کلید |
۶۹۰ | N | ساختی خود را جنید و بایزید | * | رو که نشناسم تبر را از کلید |
۶۹۱ | Q | بَدْرگَی و مَنْبَلی و حرص و آز | * | چون کنی پنهان بشَیْد ای مکرْساز |
۶۹۱ | N | بد رگی و منبلی و حرص و آز | * | چون کنی پنهان به شید ای مکر ساز |
۶۹۲ | Q | خویش را منصورِ حلَّاجی کنی | * | آتشی در پنبهٔ یاران زنی |
۶۹۲ | N | خویش را منصور حلاجی کنی | * | آتشی در پنبهی یاران زنی |
۶۹۳ | Q | که بَنْشناسم عُمَر از بو لَهَب | * | بادِ کُرّهٔ خود شناسم نیمشب |
۶۹۳ | N | که بنشناسم عمر از بو لهب | * | باد کرهی خود شناسم نیم شب |
۶۹۴ | Q | ای خری کین از تو خر باوَر کند | * | خویش را بهرِ تو کُور و کَر کند |
۶۹۴ | N | ای خری کاین از تو خر باور کند | * | خویش را بهر تو کور و کر کند |
۶۹۵ | Q | خویش را از رهروان کمتر شمَر | * | تو حریفِ رَهریانی گُه مخُور |
۶۹۵ | N | خویش را از رهروان کمتر شمر | * | تو حریف رهریانی گه مخور |
۶۹۶ | Q | باز پَرّ از شَیْد سوی عقل تاز | * | کَی پَرَد بر آسمان پَرِّ مَجاز |
۶۹۶ | N | باز پر از شید سوی عقل تاز | * | کی پرد بر آسمان پر مجاز |
۶۹۷ | Q | خویشتن را عاشقِ حق ساختی | * | عشق با دیوِ سیاهی باختی |
۶۹۷ | N | خویشتن را عاشق حق ساختی | * | عشق با دیو سیاهی باختی |
۶۹۸ | Q | عاشق و معشوق را در رَسْتَخیز | * | دُو بدُو بندند و پیش آرند تیز |
۶۹۸ | N | عاشق و معشوق را در رستخیز | * | دو بدو بندند و پیش آرند تیز |
۶۹۹ | Q | تو چه خود را گیج و بیخود کردهای | * | خونِ رز کُو خونِ ما را خوردهای |
۶۹۹ | N | تو چه خود را گیج و بیخود کردهای | * | خون رز کو خون ما را خوردهای |
۷۰۰ | Q | رَو که نشْناسم ترا از من بجِه | * | عارفِ بیخویشم و بُهلولِ دَه |
۷۰۰ | N | رو که نشناسم ترا از من بجه | * | عارف بیخویشم و بهلول ده |
۷۰۱ | Q | تو توَهُّم میکنی از قُرْبِ حق | * | که طَبَقگر دُور نبْود از طَبَق |
۷۰۱ | N | تو توهم میکنی از قرب حق | * | که طبق گر دور نبود از طبق |
۷۰۲ | Q | این نمیبینی که قربِ اولیا | * | صد کرامت دارد و کار و کیا |
۷۰۲ | N | این نمیبینی که قرب اولیا | * | صد کرامت دارد و کار و کیا |
۷۰۳ | Q | آهن از داود مومی میشود | * | موم در دستت چو آهن میبود |
۷۰۳ | N | آهن از داود مومی میشود | * | موم در دستت چو آهن میبود |
۷۰۴ | Q | قربِ خَلْق و رزق بر جملهست عام | * | قربِ وَحْیِ عشق دارند این کِرام |
۷۰۴ | N | قرب خلق و رزق بر جمله ست عام | * | قرب وحی عشق دارند این کرام |
۷۰۵ | Q | قرب بر انواع باشد ای پدر | * | میزند خورشید بر کُهسار و زَر |
۷۰۵ | N | قرب بر انواع باشد ای پدر | * | میزند خورشید بر کهسار و زر |
۷۰۶ | Q | لیک قربی هست با زَر شِید را | * | که از آن آگه نباشد بید را |
۷۰۶ | N | لیک قربی هست با زر شید را | * | که از آن آگه نباشد بید را |
۷۰۷ | Q | شاخِ خشک و تر قریبِ آفتاب | * | آفتاب از هر دُو کَی دارد حجاب |
۷۰۷ | N | شاخ خشک و تر قریب آفتاب | * | آفتاب از هر دو کی دارد حجاب |
۷۰۸ | Q | لیک کُو آن قُربتِ شاخِ طَری | * | که ثمارِ پُخته از وَی میخوری |
۷۰۸ | N | لیک کو آن قربت شاخ طری | * | که ثمار پخته از وی میخوری |
۷۰۹ | Q | شاخِ خشک از قربتِ آن آفتاب | * | غیرِ زُو تر خشک گشتن گُو بیاب |
۷۰۹ | N | شاخ خشک از قربت آن آفتاب | * | غیر زو تر خشک گشتن گو بیاب |
۷۱۰ | Q | آنچنان مستی مباش ای بیخِرَد | * | که بعقل آید پشیمانی خورد |
۷۱۰ | N | آن چنان مستی مباش ای بیخرد | * | که به عقل آید پشیمانی خورد |
۷۱۱ | Q | بلک از آن مستان که چون مَی میخورند | * | عقلهای پخته حسرت میبَرند |
۷۱۱ | N | بلک از آن مستان که چون می میخورند | * | عقلهای پخته حسرت میبرند |
۷۱۲ | Q | ای گرفته همچو گُربه موشِ پیر | * | گر از آن مَی شیرگیری شیر گیر |
۷۱۲ | N | ای گرفته همچو گربه موش پیر | * | گر از آن می شیر گیری شیر گیر |
۷۱۳ | Q | ای بخورده از خیالی جامِ هیچ | * | همچو مستانِ حقایق بر مپیچ |
۷۱۳ | N | ای بخورده از خیالی جام هیچ | * | همچو مستان حقایق بر مپیچ |
۷۱۴ | Q | میفُتی این سو و آن سو مستوار | * | ای تو این سو نیستت ز آن سو گذار |
۷۱۴ | N | میفتی این سو و آن سو مستوار | * | ای تو این سو نیستت ز آن سو گذار |
۷۱۵ | Q | گر بدان سو راه یابی بعد از آن | * | گه بدین سو گه بدان سو سَر فشان |
۷۱۵ | N | گر بدان سو راه یابی بعد از آن | * | گه بدین سو گه بدان سو سر فشان |
۷۱۶ | Q | جمله این سویی از آن سو کَپ مزن | * | چون نداری مرگ هرزه جان مکن |
۷۱۶ | N | جمله این سویی از آن سو گپ مزن | * | چون نداری مرگ هرزه جان مکن |
۷۱۷ | Q | آن خَضِرْجان کز اجل نهْراسد او | * | شاید ار مخلوق را نشْناسد او |
۷۱۷ | N | آن خضر جان کز اجل نهراسد او | * | شاید ار مخلوق را نشناسد او |
۷۱۸ | Q | کام از ذوقِ تَوُّهم خوش کنی | * | در دَمی در خیکِ خود پُرّش کنی |
۷۱۸ | N | کام از ذوق توهم خوش کنی | * | در دمی در خیک خود پرش کنی |
۷۱۹ | Q | پس بیک سوزن تهی گردی ز باد | * | این چنین فربه تنِ عاقل مباد |
۷۱۹ | N | پس به یک سوزن تهی گردی ز باد | * | این چنین فربه تن عاقل مباد |