block:3015
۴۹۷ | Q | خواجه در کار آمد و تجهیز ساخت | * | مرغِ عزمش سوی دِه اِشْتاب تاخت |
۴۹۷ | N | خواجه در کار آمد و تجهیز ساخت | * | مرغ عزمش سوی ده اشتاب تاخت |
۴۹۸ | Q | اهل و فرزندان سفر را ساختند | * | رَخت را بر گاِو عزم انداختند |
۴۹۸ | N | اهل و فرزندان سفر را ساختند | * | رخت را بر گاو عزم انداختند |
۴۹۹ | Q | شادمانان و شتابان سوی دِه | * | که بَری خوردیم از دِه مژده دِه |
۴۹۹ | N | شادمانان و شتابان سوی ده | * | که بری خوردیم از ده مژده ده |
۵۰۰ | Q | مقصدِ ما را چراگاهِ خوشست | * | یارِ ما آنجا کریم و دل کشست |
۵۰۰ | N | مقصد ما را چراگاه خوش است | * | یار ما آن جا کریم و دل کش است |
۵۰۱ | Q | با هزاران آرزومان خوانده است | * | بهرِ ما غَرْسِ کَرَم بْنشانده است |
۵۰۱ | N | با هزاران آرزومان خوانده است | * | بهر ما غرس کرم بنشانده است |
۵۰۲ | Q | ما ذخیرهٔ دَه زَمِستان دراز | * | از بَرِ او سوی شهر آریم باز |
۵۰۲ | N | ما ذخیرهی ده زمستان دراز | * | از بر او سوی شهر آریم باز |
۵۰۳ | Q | بلک باغ ایثارِ راهِ ما کند | * | در میانِ جانِ خودمان جا کند |
۵۰۳ | N | بلکه باغ ایثار راه ما کند | * | در میان جان خودمان جا کند |
۵۰۴ | Q | عَجِّلُوا أَصحابَنا کَیْ تَرْبَحُوا | * | عقل میگفت از درون لا تَفْرَحُوا |
۵۰۴ | N | عجلوا أصحابنا کی تربحوا | * | عقل میگفت از درون لا تَفْرَحُوا |
۵۰۵ | Q | مِنْ رَبَاحِ اللَّهِ کُونُوا رابِحین | * | إِنَّ رَبّی لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ |
۵۰۵ | N | من رباح اللَّه کونوا رابحین | * | إن ربی لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ |
۵۰۶ | Q | اِفْرَحُوا هَوْنَاَ بِما آتاکُمُ | * | کُلُّ آتٍ مُشْغِلٍ أَلْهاکُمُ |
۵۰۶ | N | افرحوا هونا بما آتاکم | * | کل آت مشغل ألهاکم |
۵۰۷ | Q | شاد از وَیْ شَوْ مشَو از غیرِ وی | * | او بهارست و دگرها ماهِ دَی |
۵۰۷ | N | شاد از وی شو مشو از غیر وی | * | او بهار است و دگرها ماه دی |
۵۰۸ | Q | هرچه غیرِ اوست استدراجِ تُست | * | گرچه تخت و ملکِ تُست و تاجِ تُست |
۵۰۸ | N | هر چه غیر اوست استدراج تست | * | گر چه تخت و ملک تست و تاج تست |
۵۰۹ | Q | شاد از غم شو که غم دامِ لِقاست | * | اندرین ره سوی پَسْتی ارتقاست |
۵۰۹ | N | شاد از غم شو که غم دام لقاست | * | اندر این ره سوی پستی ارتقاست |
۵۱۰ | Q | غم یکی گنجست و رنجِ تو چو کان | * | لیک کَیْ درگیرد این در کودکان |
۵۱۰ | N | غم یکی گنج است و رنج تو چو کان | * | لیک کی درگیرد این در کودکان |
۵۱۱ | Q | کودکان چون نامِ بازی بشنوند | * | جمله با خَرْ گُور هم تگ میدوند |
۵۱۱ | N | کودکان چون نام بازی بشنوند | * | جمله با خر گور هم تگ میدوند |
۵۱۲ | Q | ای خَرانِ کُور این سو دامهاست | * | در کمین این سوی خونآشامهاست |
۵۱۲ | N | ای خران کور این سو دامهاست | * | در کمین این سوی خون آشامهاست |
۵۱۳ | Q | تیرها پّران کمان پنهان ز غَیْب | * | بر جوانی میرسد صد تیرِ شَیْب |
۵۱۳ | N | تیرها پران کمان پنهان ز غیب | * | بر جوانی میرسد صد تیر شیب |
۵۱۴ | Q | گام در صحرای دل باید نهاد | * | زانک در صحرای گِل نبود گُشاد |
۵۱۴ | N | گام در صحرای دل باید نهاد | * | ز انکه در صحرای گل نبود گشاد |
۵۱۵ | Q | ایمن آبادست دل ای دوستان | * | چشمهها و گُستان در گُلستان |
۵۱۵ | N | ایمن آباد است دل ای دوستان | * | چشمهها و گلستان در گلستان |
۵۱۶ | Q | عُجْ إِلَی الْقَلْبِ وَ سِرْ یا ساریِهَ | * | فیهِ أَشْجارٌ وَ عَیْنٌ جارِیَه |
۵۱۶ | N | عج إلی القلب و سر یا ساریه | * | فیه أشجار و عین جاریه |
۵۱۷ | Q | دِه مرَوْ دِه مَرد را احمق کند | * | عقل را بینور و بیرونق کند |
۵۱۷ | N | ده مرو ده مرد را احمق کند | * | عقل را بینور و بیرونق کند |
۵۱۸ | Q | قولِ پیغامبر شنو ای مُجْتَبَی | * | گورِ عقل آمد وطَنْ در روستا |
۵۱۸ | N | قول پیغمبر شنو ای مجتبی | * | گور عقل آمد وطن در روستا |
۵۱۹ | Q | هرکه در رُستا بود روزی و شام | * | تا بماهی عقلِ او نبْود تمام |
۵۱۹ | N | هر که در رستا بود روزی و شام | * | تا به ماهی عقل او نبود تمام |
۵۲۰ | Q | تا بماهی احمقی با او بود | * | از حشیشِ دِه جُز اینها چه دْرَوَد |
۵۲۰ | N | تا به ماهی احمقی با او بود | * | از حشیش ده جز اینها چه درود |
۵۲۱ | Q | وانکه ماهی باشد اندر روستا | * | روزگاری باشدش جهل و عمَی |
۵۲۱ | N | و انکه ماهی باشد اندر روستا | * | روزگاری باشدش جهل و عما |
۵۲۲ | Q | دِه چه باشد شیخِ واصل ناشُده | * | دست در تقلید و حُجّّت در زده |
۵۲۲ | N | ده چه باشد شیخ واصل ناشده | * | دست در تقلید و حجت در زده |
۵۲۳ | Q | پیش شهرِ عقلِ کُلّی این حَواس | * | چون خَرانِ چشم بسته در خَراس |
۵۲۳ | N | پیش شهر عقل کلی این حواس | * | چون خران چشم بسته در خراس |
۵۲۴ | Q | این رها کن صورتِ افسانه گیر | * | هل تو دُرْدانه تو گندم دانه گیر |
۵۲۴ | N | این رها کن صورت افسانه گیر | * | هل تو دردانه تو گندم دانه گیر |
۵۲۵ | Q | گر بدُر رَه نیست هین بُر میستان | * | گر بدان ره نیستت این سو بِران |
۵۲۵ | N | گر به در ره نیست هین بر میستان | * | گر بدان ره نیستت این سو بران |
۵۲۶ | Q | ظاهرش گیر ارچه ظاهر کژ پَرَد | * | عاقبت ظاهر سوی باطن بَرَد |
۵۲۶ | N | ظاهرش گیر ار چه ظاهر کج بود | * | عاقبت ظاهر سوی باطن رود |
۵۲۷ | Q | اوَّلِ هر آدمی خود صورتست | * | بعد از آن جان کو جمالِ سیرتست |
۵۲۷ | N | اول هر آدمی خود صورت است | * | بعد از آن جان کاو جمال سیرت است |
۵۲۸ | Q | اوَّلِ هر میوه جُز صورت کَیَست | * | بعد از آن لذَّت که معنای وَیَست |
۵۲۸ | N | اول هر میوه جز صورت کی است | * | بعد از آن لذت که معنای وی است |
۵۲۹ | Q | اوَّلا خرگاه سازند و خرند | * | تُرک را ز آن پس بمهمان آورند |
۵۲۹ | N | اولا خرگاه سازند و خرند | * | ترک را ز آن پس به مهمان آورند |
۵۳۰ | Q | صورتت خرگاه دان مَعْنِیت تُرک | * | مَعْنِیَتْ ملاَّح دان صورت چو فُلک |
۵۳۰ | N | صورتت خرگاه دان معنیت ترک | * | معنیت ملاح دان صورت چو فلک |
۵۳۱ | Q | بهرِ حقّ این را رها کن یک نَفَس | * | تا خَرِ خواجه بجنباند جَرَس |
۵۳۱ | N | بهر حق این را رها کن یک نفس | * | تا خر خواجه بجنباند جرس |