vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3015

روان شدن خواجه به سوی ده
۴۹۷Qخواجه در کار آمد و تجهیز ساخت * مرغِ عزمش سوی دِه اِشْتاب تاخت
۴۹۷Nخواجه در کار آمد و تجهیز ساخت * مرغ عزمش سوی ده اشتاب تاخت
۴۹۸Qاهل و فرزندان سفر را ساختند * رَخت را بر گاِو عزم انداختند
۴۹۸Nاهل و فرزندان سفر را ساختند * رخت را بر گاو عزم انداختند
۴۹۹Qشادمانان و شتابان سوی دِه * که بَری خوردیم از دِه مژده دِه
۴۹۹Nشادمانان و شتابان سوی ده * که بری خوردیم از ده مژده ده
۵۰۰Qمقصدِ ما را چراگاهِ خوشست * یارِ ما آنجا کریم و دل کشست
۵۰۰Nمقصد ما را چراگاه خوش است * یار ما آن جا کریم و دل کش است
۵۰۱Qبا هزاران آرزومان خوانده است * بهرِ ما غَرْسِ کَرَم بْنشانده است
۵۰۱Nبا هزاران آرزومان خوانده است * بهر ما غرس کرم بنشانده است
۵۰۲Qما ذخیرهٔ دَه زَمِستان دراز * از بَرِ او سوی شهر آریم باز
۵۰۲Nما ذخیره‌ی ده زمستان دراز * از بر او سوی شهر آریم باز
۵۰۳Qبلک باغ ایثارِ راهِ ما کند * در میانِ جانِ خودمان جا کند
۵۰۳Nبلکه باغ ایثار راه ما کند * در میان جان خودمان جا کند
۵۰۴Qعَجِّلُوا أَصحابَنا کَیْ تَرْبَحُوا * عقل می‌گفت از درون‌ لا تَفْرَحُوا
۵۰۴Nعجلوا أصحابنا کی تربحوا * عقل می‌گفت از درون‌ لا تَفْرَحُوا
۵۰۵Qمِنْ رَبَاحِ اللَّهِ کُونُوا رابِحین * إِنَّ رَبّی‌ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ
۵۰۵Nمن رباح اللَّه کونوا رابحین * إن ربی‌ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ
۵۰۶Qاِفْرَحُوا هَوْنَاَ بِما آتاکُمُ * کُلُّ آتٍ مُشْغِلٍ أَلْهاکُمُ
۵۰۶Nافرحوا هونا بما آتاکم * کل آت مشغل ألهاکم
۵۰۷Qشاد از وَیْ شَوْ مشَو از غیرِ وی * او بهارست و دگرها ماهِ دَی
۵۰۷Nشاد از وی شو مشو از غیر وی * او بهار است و دگرها ماه دی
۵۰۸Qهرچه غیرِ اوست استدراجِ تُست * گرچه تخت و ملکِ تُست و تاجِ تُست
۵۰۸Nهر چه غیر اوست استدراج تست * گر چه تخت و ملک تست و تاج تست
۵۰۹Qشاد از غم شو که غم دامِ لِقاست * اندرین ره سوی پَسْتی ارتقاست
۵۰۹Nشاد از غم شو که غم دام لقاست * اندر این ره سوی پستی ارتقاست
۵۱۰Qغم یکی گنجست و رنجِ تو چو کان * لیک کَیْ درگیرد این در کودکان
۵۱۰Nغم یکی گنج است و رنج تو چو کان * لیک کی درگیرد این در کودکان
۵۱۱Qکودکان چون نامِ بازی بشنوند * جمله با خَرْ گُور هم تگ می‌دوند
۵۱۱Nکودکان چون نام بازی بشنوند * جمله با خر گور هم تگ می‌دوند
۵۱۲Qای خَرانِ کُور این سو دامهاست * در کمین این سوی خون‌آشامهاست
۵۱۲Nای خران کور این سو دامهاست * در کمین این سوی خون آشامهاست
۵۱۳Qتیرها پّران کمان پنهان ز غَیْب * بر جوانی می‌رسد صد تیرِ شَیْب
۵۱۳Nتیرها پران کمان پنهان ز غیب * بر جوانی می‌رسد صد تیر شیب
۵۱۴Qگام در صحرای دل باید نهاد * زانک در صحرای گِل نبود گُشاد
۵۱۴Nگام در صحرای دل باید نهاد * ز انکه در صحرای گل نبود گشاد
۵۱۵Qایمن آبادست دل ای دوستان * چشمه‌ها و گُستان در گُلستان
۵۱۵Nایمن آباد است دل ای دوستان * چشمه‌ها و گلستان در گلستان
۵۱۶Qعُجْ إِلَی الْقَلْبِ وَ سِرْ یا ساریِهَ * فیهِ أَشْجارٌ وَ عَیْنٌ جارِیَه
۵۱۶Nعج إلی القلب و سر یا ساریه * فیه أشجار و عین جاریه
۵۱۷Qدِه مرَوْ دِه مَرد را احمق کند * عقل را بی‌نور و بی‌رونق کند
۵۱۷Nده مرو ده مرد را احمق کند * عقل را بی‌نور و بی‌رونق کند
۵۱۸Qقولِ پیغامبر شنو ای مُجْتَبَی * گورِ عقل آمد وطَنْ در روستا
۵۱۸Nقول پیغمبر شنو ای مجتبی * گور عقل آمد وطن در روستا
۵۱۹Qهرکه در رُستا بود روزی و شام * تا بماهی عقلِ او نبْود تمام
۵۱۹Nهر که در رستا بود روزی و شام * تا به ماهی عقل او نبود تمام
۵۲۰Qتا بماهی احمقی با او بود * از حشیشِ دِه جُز اینها چه دْرَوَد
۵۲۰Nتا به ماهی احمقی با او بود * از حشیش ده جز اینها چه درود
۵۲۱Qوانکه ماهی باشد اندر روستا * روزگاری باشدش جهل و عمَی
۵۲۱Nو انکه ماهی باشد اندر روستا * روزگاری باشدش جهل و عما
۵۲۲Qدِه چه باشد شیخِ واصل ناشُده * دست در تقلید و حُجّّت در زده
۵۲۲Nده چه باشد شیخ واصل ناشده * دست در تقلید و حجت در زده
۵۲۳Qپیش شهرِ عقلِ کُلّی این حَواس * چون خَرانِ چشم بسته در خَراس
۵۲۳Nپیش شهر عقل کلی این حواس * چون خران چشم بسته در خراس
۵۲۴Qاین رها کن صورتِ افسانه گیر * هل تو دُرْدانه تو گندم دانه گیر
۵۲۴Nاین رها کن صورت افسانه گیر * هل تو دردانه تو گندم دانه گیر
۵۲۵Qگر بدُر رَه نیست هین بُر می‌ستان * گر بدان ره نیستت این سو بِران
۵۲۵Nگر به در ره نیست هین بر می‌ستان * گر بدان ره نیستت این سو بران
۵۲۶Qظاهرش گیر ارچه ظاهر کژ پَرَد * عاقبت ظاهر سوی باطن بَرَد
۵۲۶Nظاهرش گیر ار چه ظاهر کج بود * عاقبت ظاهر سوی باطن رود
۵۲۷Qاوَّلِ هر آدمی خود صورتست * بعد از آن جان کو جمالِ سیرتست
۵۲۷Nاول هر آدمی خود صورت است * بعد از آن جان کاو جمال سیرت است
۵۲۸Qاوَّلِ هر میوه جُز صورت کَیَست * بعد از آن لذَّت که معنای وَیَست
۵۲۸Nاول هر میوه جز صورت کی است * بعد از آن لذت که معنای وی است
۵۲۹Qاوَّلا خرگاه سازند و خرند * تُرک را ز آن پس بمهمان آورند
۵۲۹Nاولا خرگاه سازند و خرند * ترک را ز آن پس به مهمان آورند
۵۳۰Qصورتت خرگاه دان مَعْنِیت تُرک * مَعْنِیَتْ ملاَّح دان صورت چو فُلک
۵۳۰Nصورتت خرگاه دان معنیت ترک * معنیت ملاح دان صورت چو فلک
۵۳۱Qبهرِ حقّ این را رها کن یک نَفَس * تا خَرِ خواجه بجنباند جَرَس
۵۳۱Nبهر حق این را رها کن یک نفس * تا خر خواجه بجنباند جرس