block:3010
۲۹۸ | Q | صومعهٔ عیسیست خوانِ اهلِ دل | * | هان و هان ای مبتلا این دَر مهِل |
۲۹۸ | N | صومعهی عیساست خوان اهل دل | * | هان و هان ای مبتلا این در مهل |
۲۹۹ | Q | جمع گشتندی ز هر اطراف خَلق | * | از ضریر و لنگ و شلّ و اهلِ دَلق |
۲۹۹ | N | جمع گشتندی ز هر اطراف خلق | * | از ضریر و لنگ و شل و اهل دلق |
۳۰۰ | Q | بر درِ آن صومعه عیسی صَباح | * | تا بدَم اوشان رهاند از جُناح |
۳۰۰ | N | بر در آن صومعه عیسی صباح | * | تا به دم اوشان رهاند از جناح |
۳۰۱ | Q | او چو فارغ گشتی از اورادِ خویش | * | چاشتگه بیرون شدی آن خوب کیش |
۳۰۱ | N | او چو فارغ گشتی از اوراد خویش | * | چاشتگه بیرون شدی آن خوب کیش |
۳۰۲ | Q | جَوْق جَوْقی مبتلا دیدی نزار | * | شِسْته بر دَر در امید و انتظار |
۳۰۲ | N | جوق جوقی مبتلا دیدی نزار | * | شسته بر در در امید و انتظار |
۳۰۳ | Q | گفتی ای اصحابِ آفت از خدا | * | حاجتِ این جملگانتان شد روا |
۳۰۳ | N | گفتی ای اصحاب آفت از خدا | * | حاجت این جملگانتان شد روا |
۳۰۴ | Q | هین روان گردید بیرنج و عنا | * | سوی غفّاری و اکرامِ خدا |
۳۰۴ | N | هین روان گردید بیرنج و عنا | * | سوی غفاری و اکرام خدا |
۳۰۵ | Q | جملگان چون اشترانِ بسته پای | * | که گشایی زانوی ایشان برای |
۳۰۵ | N | جملگان چون اشتران بسته پای | * | که گشایی زانوی ایشان به رای |
۳۰۶ | Q | خوش دوان و شادمانه سوی خان | * | از دعای او شدندی پا دوان |
۳۰۶ | N | خوش دوان و شادمان سوی خان | * | از دعای او شدندی پا دوان |
۳۰۷ | Q | آزمودی تو بسی آفاتِ خویش | * | یافتی صحَّت ازین شاهانِ کیش |
۳۰۷ | N | آزمودی تو بسی آفات خویش | * | یافتی صحت از این شاهان کیش |
۳۰۸ | Q | چند آن لنگی تو رَهْوار شد | * | چند جانت بیغم و آزار شد |
۳۰۸ | N | چند آن لنگی تو رهوار شد | * | چند جانت بیغم و آزار شد |
۳۰۹ | Q | ای مغفَّل رشتهای بر پای بند | * | تا ز خود هم گُم نگردی ای لَوَند |
۳۰۹ | N | ای مغفل رشتهای بر پای بند | * | تا ز خود هم گم نگردی ای لوند |
۳۱۰ | Q | ناسپاسی و فراموشی تو | * | یاد ناورْد آن عسل نوشی تو |
۳۱۰ | N | ناسپاسی و فراموشی تو | * | یاد ناورد آن عسل نوشی تو |
۳۱۱ | Q | لاجرم آن راه بر تو بسته شد | * | چون دلِ اهلِ دل از تو خسته شد |
۳۱۱ | N | لاجرم آن راه بر تو بسته شد | * | چون دل اهل دل از تو خسته شد |
۳۱۲ | Q | زودشان دریاب و استغفار کن | * | همچو ابری گریههای زار کن |
۳۱۲ | N | زودشان دریاب و استغفار کن | * | همچو ابری گریههای زار کن |
۳۱۳ | Q | تا گلستانشان سوی تو بشْکفد | * | میوههای پخته بر خود وا کَفَد |
۳۱۳ | N | تا گلستانشان سوی تو بشکفد | * | میوههای پخته بر خود واکفد |
۳۱۴ | Q | هم بر آن در گَرْد کم از سگ مباش | * | با سگِ کهف ار شدستی خواجهتاش |
۳۱۴ | N | هم بر آن در گرد کم از سگ مباش | * | با سگ کهف ار شدهستی خواجهتاش |
۳۱۵ | Q | چون سگان هم مر سگان را ناصحند | * | کی دل اندر خانهٔ اوَّل ببند |
۳۱۵ | N | چون سگان هم مر سگان را ناصحند | * | که دل اندر خانهی اول ببند |
۳۱۶ | Q | آن درِ اوّل که خوردی استخوان | * | سخت گیر و حق گزار آن را ممان |
۳۱۶ | N | آن در اول که خوردی استخوان | * | سخت گیر و حق گزار آن را ممان |
۳۱۷ | Q | میگزندش تا ز ادب آنجا رود | * | وز مُقامِ اوَّلین مُفْلِح شود |
۳۱۷ | N | میگزندش کز ادب آن جا رود | * | وز مقام اولین مفلح شود |
۳۱۸ | Q | میگزندش کای سگِ طاغی بَرو | * | با ولی نعمتت یاغی مشَوْ |
۳۱۸ | N | میگزندش کای سگ طاغی برو | * | با ولی نعمتت یاغی مشو |
۳۱۹ | Q | بر همان دَر همچو حلقه بسته باش | * | پاسبان و چابک و برجَسته باش |
۳۱۹ | N | بر همان در همچو حلقه بسته باش | * | پاسبان و چابک و برجسته باش |
۳۲۰ | Q | صورتِ نقضِ وفای ما مباش | * | بیوفایی را مکن بیهوده فاش |
۳۲۰ | N | صورت نقض وفای ما مباش | * | بیوفایی را مکن بیهوده فاش |
۳۲۱ | Q | مر سگان را چون وفا آمد شعار | * | رَو سگان را ننگ و بَدْنامی میار |
۳۲۱ | N | مر سگان را چون وفا آمد شعار | * | رو سگان را ننگ و بد نامی میار |
۳۲۲ | Q | بیوفایی چون سگان را عار بود | * | بیوفایی چون روا داری نمود |
۳۲۲ | N | بیوفایی چون سگان را عار بود | * | بیوفایی چون روا داری نمود |
۳۲۳ | Q | حق تعالی فخر آورد از وفا | * | گفت مَنْ أَوْفَی بِعَهْدٍ غَیْرَنا |
۳۲۳ | N | حق تعالی فخر آورد از وفا | * | گفت من اوفی بعهد غیرنا |
۳۲۴ | Q | بیوفایی دان وفا با رَدِّ حق | * | بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق |
۳۲۴ | N | بیوفایی دان وفا با رد حق | * | بر حقوق حق ندارد کس سبق |
۳۲۵ | Q | حقِّ مادر بعد از آن شد کان کریم | * | کرد او را از جَنینِ تو غریم |
۳۲۵ | N | حق مادر بعد از آن شد کان کریم | * | کرد او را از جنین تو غریم |
۳۲۶ | Q | صورتی کردت درونِ جسمِ او | * | داد در حَمْلش وَرا آرام و خُو |
۳۲۶ | N | صورتی کردت درون جسم او | * | داد در حملش و را آرام و خو |
۳۲۷ | Q | همچو جُزْوِ متَّصل دید او ترا | * | متّصِل را کرد تدبیرش جُدا |
۳۲۷ | N | همچو جزو متصل دید او ترا | * | متصل را کرد تدبیرش جدا |
۳۲۸ | Q | حق هزاران صنعت و فن ساختست | * | تا که مادر بر تو مِهْر انداختست |
۳۲۸ | N | حق هزاران صنعت و فن ساخته ست | * | تا که مادر بر تو مهر انداخته ست |
۳۲۹ | Q | پس حقِ حق سابق از مادر بود | * | هر که آن حق را نداند خَر بود |
۳۲۹ | N | پس حق حق سابق از مادر بود | * | هر که آن حق را نداند خر بود |
۳۳۰ | Q | آنک مادر آفرید و ضَرَع و شیر | * | با پدر کردش قرین آن خود مگیر |
۳۳۰ | N | آن که مادر آفرید و ضرع و شیر | * | با پدر کردش قرین آن خود مگیر |
۳۳۱ | Q | ای خداوند قدیم احسانِ تو | * | آنک دانم و آنک نه هم آنِ تو |
۳۳۱ | N | ای خداوند قدیم احسان تو | * | آن که دانم و آن که نه هم آن تو |
۳۳۲ | Q | تو بفرمودی که حق را یاد کن | * | زانک حقِّ من نمیگردد کهن |
۳۳۲ | N | تو بفرمودی که حق را یاد کن | * | ز انکه حق من نمیگردد کهن |
۳۳۳ | Q | یاد کن لطفی که کردم آن صَبُوح | * | با شما از حفظ در کشتی نوح |
۳۳۳ | N | یاد کن لطفی که کردم آن صبوح | * | با شما از حفظ در کشتی نوح |
۳۳۴ | Q | پیله بابایانتان را آن زمان | * | دادم از طوفان و از موجش امان |
۳۳۴ | N | پیله بابایانتان را آن زمان | * | دادم از طوفان و از موجش امان |
۳۳۵ | Q | آبِ آتش خُو زمین بگْرفته بود | * | موجِ او مر اوجِ کُه را میربود |
۳۳۵ | N | آب آتش خو زمین بگرفته بود | * | موج او مر اوج که را میربود |
۳۳۶ | Q | حفظ کردم من نکردم ردّتان | * | در وجودِ جَدِّ جَدِّ جَدّتان |
۳۳۶ | N | حفظ کردم من نکردم ردتان | * | در وجود جد جد جدتان |
۳۳۷ | Q | چون شدی سَر پُشتِ پایت چون زنم | * | کارگاهِ خویش ضایع چون کنم |
۳۳۷ | N | چون شدی سر پشت پایت چون زنم | * | کارگاه خویش ضایع چون کنم |
۳۳۸ | Q | چون فدای بیوفایان میشوی | * | از گمانِ بَد بدان سو میروی |
۳۳۸ | N | چون فدای بیوفایان میشوی | * | از گمان بد بدان سو میروی |
۳۳۹ | Q | من ز سهو و بیوفاییها بَری | * | سوی من آیی گمانِ بَد بَری |
۳۳۹ | N | من ز سهو و بیوفاییها بری | * | سوی من آیی گمان بد بری |
۳۴۰ | Q | این گمانِ بَد بر آنجا بَر که تو | * | میشوی در پیشِ همچون خود دو تو |
۳۴۰ | N | این گمان بد بر آن جا بر که تو | * | میشوی در پیش همچون خود دو تو |
۳۴۱ | Q | بس گرفتی یار و همراهانِ زفت | * | گر ترا پرسم که کُو گویی که رفت |
۳۴۱ | N | بس گرفتی یار و همراهان زفت | * | گر ترا پرسم که کو گویی که رفت |
۳۴۲ | Q | یارِ نیکت رفت بر چرخِ بَرین | * | یارِ فِسقت رفت در قعرِ زمین |
۳۴۲ | N | یار نیکت رفت بر چرخ برین | * | یار فسقت رفت در قعر زمین |
۳۴۳ | Q | تو بماندی در میانه آنچنان | * | بیمدد چون آتشی از کاروان |
۳۴۳ | N | تو بماندی در میانه آن چنان | * | بیمدد چون آتشی از کاروان |
۳۴۴ | Q | دامنِ او گیر ای یارِ دلیر | * | کو مُنزَّه باشد از بالا و زیر |
۳۴۴ | N | دامن او گیر ای یار دلیر | * | کاو منزه باشد از بالا و زیر |
۳۴۵ | Q | نه چو عیسی سوی گردون بر شود | * | نه چو قارون در زمین اندر رود |
۳۴۵ | N | نی چو عیسی سوی گردون بر شود | * | نی چو قارون در زمین اندر رود |
۳۴۶ | Q | با تو باشد در مکان و بیمکان | * | چون بمانی از سَرا و از دکان |
۳۴۶ | N | با تو باشد در مکان و بیمکان | * | چون بمانی از سرا و از دکان |
۳۴۷ | Q | او بر آرد از کدورتها صفا | * | مر جفاهای ترا گیرد وفا |
۳۴۷ | N | او بر آرد از کدورتها صفا | * | مر جفاهای ترا گیرد وفا |
۳۴۸ | Q | چون جفا آری فرستد گوشمال | * | تا ز نُقْصان وا رَوی سوی کمال |
۳۴۸ | N | چون جفا آری فرستد گوشمال | * | تا ز نقصان واروی سوی کمال |
۳۴۹ | Q | چون تو وِرْدی ترک کردی در رَوش | * | بر تو قبضی آید از رنج و تَبِش |
۳۴۹ | N | چون تو وردی ترک کردی در روش | * | بر تو قبضی آید از رنج و تبش |
۳۵۰ | Q | آن ادب کردن بود یعنی مکن | * | هیچ تحویلی از آن عهدِ کَهُن |
۳۵۰ | N | آن ادب کردن بود یعنی مکن | * | هیچ تحویلی از آن عهد کهن |
۳۵۱ | Q | پیش از آن کین قبض زنجیری شود | * | این که دلگیریست پاگیری شود |
۳۵۱ | N | پیش از آن کاین قبض زنجیری شود | * | این که دل گیری است پا گیری شود |
۳۵۲ | Q | رنجِ معقولت شود محسوس و فاش | * | تا نگیری این اشارت را بلاش |
۳۵۲ | N | رنج معقولت شود محسوس و فاش | * | تا نگیری این اشارت را به لاش |
۳۵۳ | Q | در معاصی قبضها دلگیر شد | * | قبضها بعد از اجل زنجیر شد |
۳۵۳ | N | در معاصی قبضها دلگیر شد | * | قبضها بعد از اجل زنجیر شد |
۳۵۴ | Q | نُعْطِ مَنْ أَعْرَضْ هُنَا عَنْ ذِکْرِنا | * | عِیشةً ضَنْکًا وَ نَجْزِی بِالْعَمَی |
۳۵۴ | N | نعط من أعرض هنا عن ذکرنا | * | عیشه ضنکا و نجزی بالعمی |
۳۵۵ | Q | دزد چون مالِ کسان را میبَرَد | * | قبض و دلتنگی دلش را میخَلَد |
۳۵۵ | N | دزد چون مال کسان را میبرد | * | قبض و دل تنگی دلش را میخلد |
۳۵۶ | Q | او همیگوید عجب این قبض چیست | * | قبضِ آن مظلوم کز شَرَّت گریست |
۳۵۶ | N | او همیگوید عجب این قبض چیست | * | قبض آن مظلوم کز شرت گریست |
۳۵۷ | Q | چون بدین قبض التفاتی کم کند | * | بادِ اصرار آتشش را دَم کند |
۳۵۷ | N | چون بدین قبض التفاتی کم کند | * | باد اصرار آتشش را دم کند |
۳۵۸ | Q | قبضِ دل قبضِ عَوان شد لاجرم | * | گشت محسوس آن معانی زد عَلَم |
۳۵۸ | N | قبض دل قبض عوان شد لاجرم | * | گشت محسوس آن معانی زد علم |
۳۵۹ | Q | غصّهها زندان شُدست و چارْمیخ | * | غُصّه بیخست و برُوید شاخ بیخ |
۳۵۹ | N | غصهها زندان شدهست و چار میخ | * | غصه بیخ است و بروید شاخ بیخ |
۳۶۰ | Q | بیخ پنهان بود هم شد آشکار | * | قبض و بسطِ اندرون بیخی شمار |
۳۶۰ | N | بیخ پنهان بود هم شد آشکار | * | قبض و بسط اندرون بیخی شمار |
۳۶۱ | Q | چونک بیخِ بَد بود زودش بزن | * | تا نرُوید زشت خاری در چمن |
۳۶۱ | N | چون که بیخ بد بود زودش بزن | * | تا نروید زشت خاری در چمن |
۳۶۲ | Q | قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن | * | زانک سَرها جمله میرُوید ز بُن |
۳۶۲ | N | قبض دیدی چارهی آن قبض کن | * | ز انکه سرها جمله میروید ز بن |
۳۶۳ | Q | بسط دیدی بسطِ خود را آب ده | * | چون بر آید میوه با اصحاب دِه |
۳۶۳ | N | بسط دیدی بسط خود را آب ده | * | چون بر آید میوه با اصحاب ده |