vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3010

جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در صمعهٔ عیسی علیه السَّلام جهتِ طلب شفا بدعای او
۲۹۸Qصومعهٔ عیسیست خوانِ اهلِ دل * هان و هان ای مبتلا این دَر مهِل
۲۹۸Nصومعه‌ی عیساست خوان اهل دل * هان و هان ای مبتلا این در مهل
۲۹۹Qجمع گشتندی ز هر اطراف خَلق * از ضریر و لنگ و شلّ و اهلِ دَلق
۲۹۹Nجمع گشتندی ز هر اطراف خلق * از ضریر و لنگ و شل و اهل دلق
۳۰۰Qبر درِ آن صومعه عیسی صَباح * تا بدَم اوشان رهاند از جُناح
۳۰۰Nبر در آن صومعه عیسی صباح * تا به دم اوشان رهاند از جناح
۳۰۱Qاو چو فارغ گشتی از اورادِ خویش * چاشتگه بیرون شدی آن خوب کیش
۳۰۱Nاو چو فارغ گشتی از اوراد خویش * چاشتگه بیرون شدی آن خوب کیش
۳۰۲Qجَوْق جَوْقی مبتلا دیدی نزار * شِسْته بر دَر در امید و انتظار
۳۰۲Nجوق جوقی مبتلا دیدی نزار * شسته بر در در امید و انتظار
۳۰۳Qگفتی ای اصحابِ آفت از خدا * حاجتِ این جملگانتان شد روا
۳۰۳Nگفتی ای اصحاب آفت از خدا * حاجت این جملگانتان شد روا
۳۰۴Qهین روان گردید بی‌رنج و عنا * سوی غفّاری و اکرامِ خدا
۳۰۴Nهین روان گردید بی‌رنج و عنا * سوی غفاری و اکرام خدا
۳۰۵Qجملگان چون اشترانِ بسته پای * که گشایی زانوی ایشان برای
۳۰۵Nجملگان چون اشتران بسته پای * که گشایی زانوی ایشان به رای
۳۰۶Qخوش دوان و شادمانه سوی خان * از دعای او شدندی پا دوان
۳۰۶Nخوش دوان و شادمان سوی خان * از دعای او شدندی پا دوان
۳۰۷Qآزمودی تو بسی آفاتِ خویش * یافتی صحَّت ازین شاهانِ کیش
۳۰۷Nآزمودی تو بسی آفات خویش * یافتی صحت از این شاهان کیش
۳۰۸Qچند آن لنگی تو رَهْوار شد * چند جانت بی‌غم و آزار شد
۳۰۸Nچند آن لنگی تو رهوار شد * چند جانت بی‌غم و آزار شد
۳۰۹Qای مغفَّل رشته‌ای بر پای بند * تا ز خود هم گُم نگردی ای لَوَند
۳۰۹Nای مغفل رشته‌ای بر پای بند * تا ز خود هم گم نگردی ای لوند
۳۱۰Qناسپاسی و فراموشی تو * یاد ناورْد آن عسل نوشی تو
۳۱۰Nناسپاسی و فراموشی تو * یاد ناورد آن عسل نوشی تو
۳۱۱Qلاجرم آن راه بر تو بسته شد * چون دلِ اهلِ دل از تو خسته شد
۳۱۱Nلاجرم آن راه بر تو بسته شد * چون دل اهل دل از تو خسته شد
۳۱۲Qزودشان دریاب و استغفار کن * همچو ابری گریه‌های زار کن
۳۱۲Nزودشان دریاب و استغفار کن * همچو ابری گریه‌های زار کن
۳۱۳Qتا گلستانشان سوی تو بشْکفد * میوه‌های پخته بر خود وا کَفَد
۳۱۳Nتا گلستانشان سوی تو بشکفد * میوه‌های پخته بر خود واکفد
۳۱۴Qهم بر آن در گَرْد کم از سگ مباش * با سگِ کهف ار شدستی خواجه‌تاش
۳۱۴Nهم بر آن در گرد کم از سگ مباش * با سگ کهف ار شده‌ستی خواجه‌تاش
۳۱۵Qچون سگان هم مر سگان را ناصحند * کی دل اندر خانهٔ اوَّل ببند
۳۱۵Nچون سگان هم مر سگان را ناصحند * که دل اندر خانه‌ی اول ببند
۳۱۶Qآن درِ اوّل که خوردی استخوان * سخت گیر و حق گزار آن را ممان
۳۱۶Nآن در اول که خوردی استخوان * سخت گیر و حق گزار آن را ممان
۳۱۷Qمی‌گزندش تا ز ادب آنجا رود * وز مُقامِ اوَّلین مُفْلِح شود
۳۱۷Nمی‌گزندش کز ادب آن جا رود * وز مقام اولین مفلح شود
۳۱۸Qمی‌گزندش کای سگِ طاغی بَرو * با ولی نعمتت یاغی مشَوْ
۳۱۸Nمی‌گزندش کای سگ طاغی برو * با ولی نعمتت یاغی مشو
۳۱۹Qبر همان دَر همچو حلقه بسته باش * پاسبان و چابک و برجَسته باش
۳۱۹Nبر همان در همچو حلقه بسته باش * پاسبان و چابک و برجسته باش
۳۲۰Qصورتِ نقضِ وفای ما مباش * بی‌وفایی را مکن بیهوده فاش
۳۲۰Nصورت نقض وفای ما مباش * بی‌وفایی را مکن بی‌هوده فاش
۳۲۱Qمر سگان را چون وفا آمد شعار * رَو سگان را ننگ و بَدْنامی میار
۳۲۱Nمر سگان را چون وفا آمد شعار * رو سگان را ننگ و بد نامی میار
۳۲۲Qبی‌وفایی چون سگان را عار بود * بی‌وفایی چون روا داری نمود
۳۲۲Nبی‌وفایی چون سگان را عار بود * بی‌وفایی چون روا داری نمود
۳۲۳Qحق تعالی فخر آورد از وفا * گفت مَنْ أَوْفَی بِعَهْدٍ غَیْرَنا
۳۲۳Nحق تعالی فخر آورد از وفا * گفت من اوفی بعهد غیرنا
۳۲۴Qبی‌وفایی دان وفا با رَدِّ حق * بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق
۳۲۴Nبی‌وفایی دان وفا با رد حق * بر حقوق حق ندارد کس سبق
۳۲۵Qحقِّ مادر بعد از آن شد کان کریم * کرد او را از جَنینِ تو غریم
۳۲۵Nحق مادر بعد از آن شد کان کریم * کرد او را از جنین تو غریم
۳۲۶Qصورتی کردت درونِ جسمِ او * داد در حَمْلش وَرا آرام و خُو
۳۲۶Nصورتی کردت درون جسم او * داد در حملش و را آرام و خو
۳۲۷Qهمچو جُزْوِ متَّصل دید او ترا * متّصِل را کرد تدبیرش جُدا
۳۲۷Nهمچو جزو متصل دید او ترا * متصل را کرد تدبیرش جدا
۳۲۸Qحق هزاران صنعت و فن ساختست * تا که مادر بر تو مِهْر انداختست
۳۲۸Nحق هزاران صنعت و فن ساخته ست * تا که مادر بر تو مهر انداخته ست
۳۲۹Qپس حقِ حق سابق از مادر بود * هر که آن حق را نداند خَر بود
۳۲۹Nپس حق حق سابق از مادر بود * هر که آن حق را نداند خر بود
۳۳۰Qآنک مادر آفرید و ضَرَع و شیر * با پدر کردش قرین آن خود مگیر
۳۳۰Nآن که مادر آفرید و ضرع و شیر * با پدر کردش قرین آن خود مگیر
۳۳۱Qای خداوند قدیم احسانِ تو * آنک دانم و آنک نه هم آنِ تو
۳۳۱Nای خداوند قدیم احسان تو * آن که دانم و آن که نه هم آن تو
۳۳۲Qتو بفرمودی که حق را یاد کن * زانک حقِّ من نمی‌گردد کهن
۳۳۲Nتو بفرمودی که حق را یاد کن * ز انکه حق من نمی‌گردد کهن
۳۳۳Qیاد کن لطفی که کردم آن صَبُوح * با شما از حفظ در کشتی نوح
۳۳۳Nیاد کن لطفی که کردم آن صبوح * با شما از حفظ در کشتی نوح
۳۳۴Qپیله بابایانتان را آن زمان * دادم از طوفان و از موجش امان
۳۳۴Nپیله بابایانتان را آن زمان * دادم از طوفان و از موجش امان
۳۳۵Qآبِ آتش خُو زمین بگْرفته بود * موجِ او مر اوجِ کُه را می‌ربود
۳۳۵Nآب آتش خو زمین بگرفته بود * موج او مر اوج که را می‌ربود
۳۳۶Qحفظ کردم من نکردم ردّتان * در وجودِ جَدِّ جَدِّ جَدّتان
۳۳۶Nحفظ کردم من نکردم ردتان * در وجود جد جد جدتان
۳۳۷Qچون شدی سَر پُشتِ پایت چون زنم * کارگاهِ خویش ضایع چون کنم
۳۳۷Nچون شدی سر پشت پایت چون زنم * کارگاه خویش ضایع چون کنم
۳۳۸Qچون فدای بی‌وفایان می‌شوی * از گمانِ بَد بدان سو می‌روی
۳۳۸Nچون فدای بی‌وفایان می‌شوی * از گمان بد بدان سو می‌روی
۳۳۹Qمن ز سهو و بی‌وفاییها بَری * سوی من آیی گمانِ بَد بَری
۳۳۹Nمن ز سهو و بی‌وفاییها بری * سوی من آیی گمان بد بری
۳۴۰Qاین گمانِ بَد بر آنجا بَر که تو * می‌شوی در پیشِ همچون خود دو تو
۳۴۰Nاین گمان بد بر آن جا بر که تو * می‌شوی در پیش همچون خود دو تو
۳۴۱Qبس گرفتی یار و همراهانِ زفت * گر ترا پرسم که کُو گویی که رفت
۳۴۱Nبس گرفتی یار و همراهان زفت * گر ترا پرسم که کو گویی که رفت
۳۴۲Qیارِ نیکت رفت بر چرخِ بَرین * یارِ فِسقت رفت در قعرِ زمین
۳۴۲Nیار نیکت رفت بر چرخ برین * یار فسقت رفت در قعر زمین
۳۴۳Qتو بماندی در میانه آنچنان * بی‌مدد چون آتشی از کاروان
۳۴۳Nتو بماندی در میانه آن چنان * بی‌مدد چون آتشی از کاروان
۳۴۴Qدامنِ او گیر ای یارِ دلیر * کو مُنزَّه باشد از بالا و زیر
۳۴۴Nدامن او گیر ای یار دلیر * کاو منزه باشد از بالا و زیر
۳۴۵Qنه چو عیسی سوی گردون بر شود * نه چو قارون در زمین اندر رود
۳۴۵Nنی چو عیسی سوی گردون بر شود * نی چو قارون در زمین اندر رود
۳۴۶Qبا تو باشد در مکان و بی‌مکان * چون بمانی از سَرا و از دکان
۳۴۶Nبا تو باشد در مکان و بی‌مکان * چون بمانی از سرا و از دکان
۳۴۷Qاو بر آرد از کدورتها صفا * مر جفاهای ترا گیرد وفا
۳۴۷Nاو بر آرد از کدورتها صفا * مر جفاهای ترا گیرد وفا
۳۴۸Qچون جفا آری فرستد گوشمال * تا ز نُقْصان وا رَوی سوی کمال
۳۴۸Nچون جفا آری فرستد گوشمال * تا ز نقصان واروی سوی کمال
۳۴۹Qچون تو وِرْدی ترک کردی در رَوش * بر تو قبضی آید از رنج و تَبِش
۳۴۹Nچون تو وردی ترک کردی در روش * بر تو قبضی آید از رنج و تبش
۳۵۰Qآن ادب کردن بود یعنی مکن * هیچ تحویلی از آن عهدِ کَهُن
۳۵۰Nآن ادب کردن بود یعنی مکن * هیچ تحویلی از آن عهد کهن
۳۵۱Qپیش از آن کین قبض زنجیری شود * این که دلگیریست پاگیری شود
۳۵۱Nپیش از آن کاین قبض زنجیری شود * این که دل گیری است پا گیری شود
۳۵۲Qرنجِ معقولت شود محسوس و فاش * تا نگیری این اشارت را بلاش
۳۵۲Nرنج معقولت شود محسوس و فاش * تا نگیری این اشارت را به لاش
۳۵۳Qدر معاصی قبضها دلگیر شد * قبضها بعد از اجل زنجیر شد
۳۵۳Nدر معاصی قبضها دلگیر شد * قبضها بعد از اجل زنجیر شد
۳۵۴Qنُعْطِ مَنْ أَعْرَضْ هُنَا عَنْ ذِکْرِنا * عِیشةً ضَنْکًا وَ نَجْزِی بِالْعَمَی
۳۵۴Nنعط من أعرض هنا عن ذکرنا * عیشه ضنکا و نجزی بالعمی
۳۵۵Qدزد چون مالِ کسان را می‌بَرَد * قبض و دلتنگی دلش را می‌خَلَد
۳۵۵Nدزد چون مال کسان را می‌برد * قبض و دل تنگی دلش را می‌خلد
۳۵۶Qاو همی‌گوید عجب این قبض چیست * قبضِ آن مظلوم کز شَرَّت گریست
۳۵۶Nاو همی‌گوید عجب این قبض چیست * قبض آن مظلوم کز شرت گریست
۳۵۷Qچون بدین قبض التفاتی کم کند * بادِ اصرار آتشش را دَم کند
۳۵۷Nچون بدین قبض التفاتی کم کند * باد اصرار آتشش را دم کند
۳۵۸Qقبضِ دل قبضِ عَوان شد لاجرم * گشت محسوس آن معانی زد عَلَم
۳۵۸Nقبض دل قبض عوان شد لاجرم * گشت محسوس آن معانی زد علم
۳۵۹Qغصّه‌ها زندان شُدست و چارْمیخ * غُصّه بیخست و برُوید شاخ بیخ
۳۵۹Nغصه‌ها زندان شده‌ست و چار میخ * غصه بیخ است و بروید شاخ بیخ
۳۶۰Qبیخ پنهان بود هم شد آشکار * قبض و بسطِ اندرون بیخی شمار
۳۶۰Nبیخ پنهان بود هم شد آشکار * قبض و بسط اندرون بیخی شمار
۳۶۱Qچونک بیخِ بَد بود زودش بزن * تا نرُوید زشت خاری در چمن
۳۶۱Nچون که بیخ بد بود زودش بزن * تا نروید زشت خاری در چمن
۳۶۲Qقبض دیدی چارهٔ آن قبض کن * زانک سَرها جمله می‌رُوید ز بُن
۳۶۲Nقبض دیدی چاره‌ی آن قبض کن * ز انکه سرها جمله می‌روید ز بن
۳۶۳Qبسط دیدی بسطِ خود را آب ده * چون بر آید میوه با اصحاب دِه
۳۶۳Nبسط دیدی بسط خود را آب ده * چون بر آید میوه با اصحاب ده