vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3011

باقی قصهٔ اهل سبا
۳۶۴Qآن سَبا ز اهلِ صِبا بودند و خام * کارشان کُفرانِ نعمت با کرام
۳۶۴Nآن سبا ز اهل صبا بودند و خام * کارشان کفران نعمت با کرام
۳۶۵Qباشد آن کفرانِ نعمت در مثال * که کنی با مُحْسِنِ خود تو جدال
۳۶۵Nباشد آن کفران نعمت در مثال * که کنی با محسن خود تو جدال
۳۶۶Qکه نمی‌باید مرا این نیکوی * من برنجم زین چه رنجه می‌شوی
۳۶۶Nکه نمی‌باید مرا این نیکوی * من برنجم زین چه رنجه می‌شوی
۳۶۷Qلطف کن این نیکوی را دُور کن * من نخواهم چشم زودم کور کن
۳۶۷Nلطف کن این نیکویی را دور کن * من نخواهم چشم زودم کور کن
۳۶۸Qپس سَبا گفتند باعِدْ بیننا * شَیْنُنا خَیرٌ لَنا خُذْ زَبْنَنا
۳۶۸Nپس سبا گفتند باعد بَیْنَنا * شیننا خیر لنا خذ زبننا
۳۶۹Qما نمی‌خواهیم این ایوان و باغ * نه زنانِ خوب و نه امن و فراغ
۳۶۹Nما نمی‌خواهیم این ایوان و باغ * نه زنان خوب و نه امن و فراغ
۳۷۰Qشهرها نزدیکِ همدیگر بَدست * آن بیابانست خوش کانجا دَدست
۳۷۰Nشهرها نزدیک همدیگر بد است * آن بیابان است خوش کانجا دد است
۳۷۱Qیَطْلبُ الْإِنسانُ فی الصَّیْفِ الشِّتا * فإِذا جاءَ الشِّتاء أَنْکَرَ ذا
۳۷۱Nیطلب الإنسان فی الصیف الشتا * فإذا جاء الشتاء أنکر ذا
۳۷۲Qفَهْوَ لا یَرْضَی بِحالٍ أَبدا * لا بِضیقٍ لا بعَیْشٍ رَغَدا
۳۷۲Nفهو لا یرضی بحال أبدا * لا بضیق لا بعیش رغدا
۳۷۳Qقُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ * کُلَّما نالَ هُدًی أَنْکَرَهُ
۳۷۳Nقُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ * کلما نال هدی أنکره
۳۷۴Qنفس زین سانست ز آن شد کُشتنی * اُقْتُلوا أَنْفُسکم گفت آن سَنی
۳۷۴Nنفس زین سان است ز آن شد کشتنی * اقتلوا أنفسکم گفت آن سنی
۳۷۵Qخارِ سه سُویست هر چون کش نهی * در خَلَد وز زخمِ او تو کَیْ جهی
۳۷۵Nخار سه سویه است هر چون کش نهی * در خلد وز زخم او تو کی جهی
۳۷۶Qآتشِ ترکِ هوا در خار زن * دست اندر یارِ نیکوکار زن
۳۷۶Nآتش ترک هوا در خار زن * دست اندر یار نیکو کار زن
۳۷۷Qچون ز حَد بردند اصحابِ سَبا * که بپیش ما وَبا به از صَبا
۳۷۷Nچون ز حد بردند اصحاب سبا * که به پیش ما وبا به از صبا
۳۷۸Qناصحانشان در نصیحت آمدند * از فُسوق و کُفر مانع می‌شدند
۳۷۸Nناصحانشان در نصیحت آمدند * از فسوق و کفر مانع می شدند
۳۷۹Qقصدِ خونِ ناصحان می‌داشتند * تخمِ فِسْق و کافری می‌کاشتند
۳۷۹Nقصد خون ناصحان می‌داشتند * تخم فسق و کافری می‌کاشتند
۳۸۰Qچون قضا آید شود تنگ این جهان * از قضا حلوا شود رنجِ دهان
۳۸۰Nچون قضا آید شود تنگ این جهان * از قضا حلوا شود رنج دهان
۳۸۱Qگفت إِذا جاَءَ الْقَضَاء ضَاقَ الْفَضا * تُحْجَبُ الْأَبْصَار إِذا جاءَ الْقَضاء
۳۸۱Nگفت إِذا جاء القضاء ضاق الفضا * تحجب الأبصار إِذا جاء القضاء
۳۸۲Qچشم بسته می‌شود وقتِ قَضا * تا نبیند چشم کُحْلِ چشم را
۳۸۲Nچشم بسته می‌شود وقت قضا * تا نبیند چشم کحل چشم را
۳۸۳Qمکرِ آن فارس چو انگیزید گَرْد * آن غُبارت ز اِستغاثت دُور کرد
۳۸۳Nمکر آن فارس چو انگیزید گرد * آن غبارت ز استغاثت دور کرد
۳۸۴Qسوی فارس رو مرَو سوی غبار * ور نه بر تو کوبد آن مکرِ سوار
۳۸۴Nسوی فارس رو مرو سوی غبار * ور نه بر تو کوبد آن مکر سوار
۳۸۵Qگفت حقّ آن را که این گرگش بخورد * دید گَرْدِ گرگ چون زاری نکرد
۳۸۵Nگفت حق آن را که این گرگش بخورد * دید گرد گرگ چون زاری نکرد
۳۸۶Qاو نمی‌دانست گَرْدِ گرگ را * با چنین دانش چِرا کرد او چَرا
۳۸۶Nاو نمی‌دانست گرد گرگ را * با چنین دانش چرا کرد او چرا
۳۸۷Qگوسفندان بُویِ گرگِ با گزند * می‌بدانند و بهَر سو می‌خَزند
۳۸۷Nگوسفندان بوی گرگ با گزند * می‌بدانند و به هر سو می‌خزند
۳۸۸Qمغزِ حیوانات بویِ شیر را * می‌بداند ترک می‌گوید چَرا
۳۸۸Nمغز حیوانات بوی شیر را * می‌بداند ترک می‌گوید چرا
۳۸۹Qبویِ شیرِ خشم دیدی باز گرد * با مناجات و حذر انباز گرد
۳۸۹Nبوی شیر خشم دیدی باز گرد * با مناجات و حذر انباز گرد
۳۹۰Qوا نگشتند آن گروه از گَرْدِ گرگ * گرگِ محنت بعدِ گَرْد آمد سُتُرگ
۳۹۰Nوانگشتند آن گروه از گرد گرگ * گرگ محنت بعد گرد آمد سترگ
۳۹۱Qبر درید آن گوسفندان را بخشم * که ز چوپانِ خِرَد بستند چشم
۳۹۱Nبر درید آن گوسفندان را به خشم * که ز چوپان خرد بستند چشم
۳۹۲Qچند چوپانشان بخواند و نامدند * خاکِ غم در چشمِ چوپان می‌زدند
۳۹۲Nچند چوپانشان بخواند و نامدند * خاک غم در چشم چوپان می‌زدند
۳۹۳Qکه برَو ما از تو خود چوپان‌تریم * چون تَبَع گردیم هر یک سَرْوَریم
۳۹۳Nکه برو ما از تو خود چوپان‌تریم * چون تبع گردیم هر یک سروریم
۳۹۴Qطُعمهٔ گرگیم و آنِ یار نه * هیزمِ ناریم و آنِ عار نه
۳۹۴Nطعمه‌ی گرگیم و آن یار نه * هیزم ناریم و آن عار نه
۳۹۵Qحَمْیتی بُد جاهلیَّت در دماغ * بانگِ شومی بر دِمَنشان کرد زاغ
۳۹۵Nحمیتی بد جاهلیت در دماغ * بانگ شومی بر دمنشان کرد زاغ
۳۹۶Qبهرِ مظلومان همی‌کندند چاه * در چَه افتادند و می‌گفتند آه
۳۹۶Nبهر مظلومان همی‌کندند چاه * در چه افتادند و می‌گفتند آه
۳۹۷Qپوستینِ یُوسَفان بشکافتند * آنچ می‌کردند یک یک یافتند
۳۹۷Nپوستین یوسفان بشکافتند * آن چه می‌کردند یک یک یافتند
۳۹۸Qکیست آن یوسف دلِ حق جُویِ تو * چون اسیری بسته اندر کویِ تو
۳۹۸Nکیست آن یوسف دل حق جوی تو * چون اسیری بسته اندر کوی تو
۳۹۹Qجبرئیلی را بر اُستن بسته‌ای * پرّ و بالش را بصد جا خسته‌ای
۳۹۹Nجبرئیلی را بر استن بسته‌ای * پر و بالش را به صد جا خسته‌ای
۴۰۰Qپیشِ او گوساله بریان آوری * کَه کَشی او را بکَهْدان آوری
۴۰۰Nپیش او گوساله بریان آوری * که کشی او را به کهدان آوری
۴۰۱Qکه بخور اینست ما را لُوت و پُوت * نیست او را جز لِقاءُ اللَّه قُوت
۴۰۱Nکه بخور این است ما را لوت و پوت * نیست او را جز لقاء اللَّه قوت
۴۰۲Qزین شکنجه و امتحان آن مُبْتلا * می‌کند از تو شکایت با خدا
۴۰۲Nزین شکنجه و امتحان آن مبتلا * می‌کند از تو شکایت با خدا
۴۰۳Qکای خدا افغان ازین گرگِ کهن * گویدش نَک وقت آمد صبر کن
۴۰۳Nکای خدا افغان از این گرگ کهن * گویدش نک وقت آمد صبر کن
۴۰۴Qدادِ تو وا خواهم از هر بی‌خبر * داد کی دْهَد جز خدای دادگر
۴۰۴Nداد تو واخواهم از هر بی‌خبر * داد که دهد جز خدای دادگر
۴۰۵Qاو همی‌گوید که صبرم شد فنا * در فراقِ رویِ تو یا رَبَّنا
۴۰۵Nاو همی‌گوید که صبر شد فنا * در فراق روی تو یا ربنا
۴۰۶Qاَحْمَدم درمانده در دستِ یهود * صالحم افتاده در حَبسِ ثَمود
۴۰۶Nاحمدم درمانده در دست یهود * صالحم افتاده در حبس ثمود
۴۰۷Qای سعادت‌بخشِ جانِ انبیا * یا بکُش یا باز خوانم یا بیا
۴۰۷Nای سعادت بخش جان انبیا * یا بکش یا باز خوانم یا بیا
۴۰۸Qبا فِراقت کافران را نیست تاب * می‌گُوَد یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراب
۴۰۸Nبا فراقت کافران را نیست تاب * می‌گود یا لیتنی کنت تراب
۴۰۹Qحالِ او اینست کو خود ز آن سُوست * چون بود بی‌تو کسی کانِ توست
۴۰۹Nحال او این است کو خود ز آن سو است * چون بود بی‌تو کسی کان تو است
۴۱۰Qحق همی‌گوید که آری ای نَزِه * لیک بشْنو صبر آر و صَبْر بِه
۴۱۰Nحق همی‌گوید که آری ای نزه * لیک بشنو صبر آر و صبر به
۴۱۱Qصبح نزدیکست خامُش کم خروش * من همی‌کوشم پیِ تو تو مکوش
۴۱۱Nصبح نزدیک است خامش کم خروش * من همی‌کوشم پی تو تو مکوش