block:3011
۳۶۴ | Q | آن سَبا ز اهلِ صِبا بودند و خام | * | کارشان کُفرانِ نعمت با کرام |
۳۶۴ | N | آن سبا ز اهل صبا بودند و خام | * | کارشان کفران نعمت با کرام |
۳۶۵ | Q | باشد آن کفرانِ نعمت در مثال | * | که کنی با مُحْسِنِ خود تو جدال |
۳۶۵ | N | باشد آن کفران نعمت در مثال | * | که کنی با محسن خود تو جدال |
۳۶۶ | Q | که نمیباید مرا این نیکوی | * | من برنجم زین چه رنجه میشوی |
۳۶۶ | N | که نمیباید مرا این نیکوی | * | من برنجم زین چه رنجه میشوی |
۳۶۷ | Q | لطف کن این نیکوی را دُور کن | * | من نخواهم چشم زودم کور کن |
۳۶۷ | N | لطف کن این نیکویی را دور کن | * | من نخواهم چشم زودم کور کن |
۳۶۸ | Q | پس سَبا گفتند باعِدْ بیننا | * | شَیْنُنا خَیرٌ لَنا خُذْ زَبْنَنا |
۳۶۸ | N | پس سبا گفتند باعد بَیْنَنا | * | شیننا خیر لنا خذ زبننا |
۳۶۹ | Q | ما نمیخواهیم این ایوان و باغ | * | نه زنانِ خوب و نه امن و فراغ |
۳۶۹ | N | ما نمیخواهیم این ایوان و باغ | * | نه زنان خوب و نه امن و فراغ |
۳۷۰ | Q | شهرها نزدیکِ همدیگر بَدست | * | آن بیابانست خوش کانجا دَدست |
۳۷۰ | N | شهرها نزدیک همدیگر بد است | * | آن بیابان است خوش کانجا دد است |
۳۷۱ | Q | یَطْلبُ الْإِنسانُ فی الصَّیْفِ الشِّتا | * | فإِذا جاءَ الشِّتاء أَنْکَرَ ذا |
۳۷۱ | N | یطلب الإنسان فی الصیف الشتا | * | فإذا جاء الشتاء أنکر ذا |
۳۷۲ | Q | فَهْوَ لا یَرْضَی بِحالٍ أَبدا | * | لا بِضیقٍ لا بعَیْشٍ رَغَدا |
۳۷۲ | N | فهو لا یرضی بحال أبدا | * | لا بضیق لا بعیش رغدا |
۳۷۳ | Q | قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ | * | کُلَّما نالَ هُدًی أَنْکَرَهُ |
۳۷۳ | N | قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ | * | کلما نال هدی أنکره |
۳۷۴ | Q | نفس زین سانست ز آن شد کُشتنی | * | اُقْتُلوا أَنْفُسکم گفت آن سَنی |
۳۷۴ | N | نفس زین سان است ز آن شد کشتنی | * | اقتلوا أنفسکم گفت آن سنی |
۳۷۵ | Q | خارِ سه سُویست هر چون کش نهی | * | در خَلَد وز زخمِ او تو کَیْ جهی |
۳۷۵ | N | خار سه سویه است هر چون کش نهی | * | در خلد وز زخم او تو کی جهی |
۳۷۶ | Q | آتشِ ترکِ هوا در خار زن | * | دست اندر یارِ نیکوکار زن |
۳۷۶ | N | آتش ترک هوا در خار زن | * | دست اندر یار نیکو کار زن |
۳۷۷ | Q | چون ز حَد بردند اصحابِ سَبا | * | که بپیش ما وَبا به از صَبا |
۳۷۷ | N | چون ز حد بردند اصحاب سبا | * | که به پیش ما وبا به از صبا |
۳۷۸ | Q | ناصحانشان در نصیحت آمدند | * | از فُسوق و کُفر مانع میشدند |
۳۷۸ | N | ناصحانشان در نصیحت آمدند | * | از فسوق و کفر مانع می شدند |
۳۷۹ | Q | قصدِ خونِ ناصحان میداشتند | * | تخمِ فِسْق و کافری میکاشتند |
۳۷۹ | N | قصد خون ناصحان میداشتند | * | تخم فسق و کافری میکاشتند |
۳۸۰ | Q | چون قضا آید شود تنگ این جهان | * | از قضا حلوا شود رنجِ دهان |
۳۸۰ | N | چون قضا آید شود تنگ این جهان | * | از قضا حلوا شود رنج دهان |
۳۸۱ | Q | گفت إِذا جاَءَ الْقَضَاء ضَاقَ الْفَضا | * | تُحْجَبُ الْأَبْصَار إِذا جاءَ الْقَضاء |
۳۸۱ | N | گفت إِذا جاء القضاء ضاق الفضا | * | تحجب الأبصار إِذا جاء القضاء |
۳۸۲ | Q | چشم بسته میشود وقتِ قَضا | * | تا نبیند چشم کُحْلِ چشم را |
۳۸۲ | N | چشم بسته میشود وقت قضا | * | تا نبیند چشم کحل چشم را |
۳۸۳ | Q | مکرِ آن فارس چو انگیزید گَرْد | * | آن غُبارت ز اِستغاثت دُور کرد |
۳۸۳ | N | مکر آن فارس چو انگیزید گرد | * | آن غبارت ز استغاثت دور کرد |
۳۸۴ | Q | سوی فارس رو مرَو سوی غبار | * | ور نه بر تو کوبد آن مکرِ سوار |
۳۸۴ | N | سوی فارس رو مرو سوی غبار | * | ور نه بر تو کوبد آن مکر سوار |
۳۸۵ | Q | گفت حقّ آن را که این گرگش بخورد | * | دید گَرْدِ گرگ چون زاری نکرد |
۳۸۵ | N | گفت حق آن را که این گرگش بخورد | * | دید گرد گرگ چون زاری نکرد |
۳۸۶ | Q | او نمیدانست گَرْدِ گرگ را | * | با چنین دانش چِرا کرد او چَرا |
۳۸۶ | N | او نمیدانست گرد گرگ را | * | با چنین دانش چرا کرد او چرا |
۳۸۷ | Q | گوسفندان بُویِ گرگِ با گزند | * | میبدانند و بهَر سو میخَزند |
۳۸۷ | N | گوسفندان بوی گرگ با گزند | * | میبدانند و به هر سو میخزند |
۳۸۸ | Q | مغزِ حیوانات بویِ شیر را | * | میبداند ترک میگوید چَرا |
۳۸۸ | N | مغز حیوانات بوی شیر را | * | میبداند ترک میگوید چرا |
۳۸۹ | Q | بویِ شیرِ خشم دیدی باز گرد | * | با مناجات و حذر انباز گرد |
۳۸۹ | N | بوی شیر خشم دیدی باز گرد | * | با مناجات و حذر انباز گرد |
۳۹۰ | Q | وا نگشتند آن گروه از گَرْدِ گرگ | * | گرگِ محنت بعدِ گَرْد آمد سُتُرگ |
۳۹۰ | N | وانگشتند آن گروه از گرد گرگ | * | گرگ محنت بعد گرد آمد سترگ |
۳۹۱ | Q | بر درید آن گوسفندان را بخشم | * | که ز چوپانِ خِرَد بستند چشم |
۳۹۱ | N | بر درید آن گوسفندان را به خشم | * | که ز چوپان خرد بستند چشم |
۳۹۲ | Q | چند چوپانشان بخواند و نامدند | * | خاکِ غم در چشمِ چوپان میزدند |
۳۹۲ | N | چند چوپانشان بخواند و نامدند | * | خاک غم در چشم چوپان میزدند |
۳۹۳ | Q | که برَو ما از تو خود چوپانتریم | * | چون تَبَع گردیم هر یک سَرْوَریم |
۳۹۳ | N | که برو ما از تو خود چوپانتریم | * | چون تبع گردیم هر یک سروریم |
۳۹۴ | Q | طُعمهٔ گرگیم و آنِ یار نه | * | هیزمِ ناریم و آنِ عار نه |
۳۹۴ | N | طعمهی گرگیم و آن یار نه | * | هیزم ناریم و آن عار نه |
۳۹۵ | Q | حَمْیتی بُد جاهلیَّت در دماغ | * | بانگِ شومی بر دِمَنشان کرد زاغ |
۳۹۵ | N | حمیتی بد جاهلیت در دماغ | * | بانگ شومی بر دمنشان کرد زاغ |
۳۹۶ | Q | بهرِ مظلومان همیکندند چاه | * | در چَه افتادند و میگفتند آه |
۳۹۶ | N | بهر مظلومان همیکندند چاه | * | در چه افتادند و میگفتند آه |
۳۹۷ | Q | پوستینِ یُوسَفان بشکافتند | * | آنچ میکردند یک یک یافتند |
۳۹۷ | N | پوستین یوسفان بشکافتند | * | آن چه میکردند یک یک یافتند |
۳۹۸ | Q | کیست آن یوسف دلِ حق جُویِ تو | * | چون اسیری بسته اندر کویِ تو |
۳۹۸ | N | کیست آن یوسف دل حق جوی تو | * | چون اسیری بسته اندر کوی تو |
۳۹۹ | Q | جبرئیلی را بر اُستن بستهای | * | پرّ و بالش را بصد جا خستهای |
۳۹۹ | N | جبرئیلی را بر استن بستهای | * | پر و بالش را به صد جا خستهای |
۴۰۰ | Q | پیشِ او گوساله بریان آوری | * | کَه کَشی او را بکَهْدان آوری |
۴۰۰ | N | پیش او گوساله بریان آوری | * | که کشی او را به کهدان آوری |
۴۰۱ | Q | که بخور اینست ما را لُوت و پُوت | * | نیست او را جز لِقاءُ اللَّه قُوت |
۴۰۱ | N | که بخور این است ما را لوت و پوت | * | نیست او را جز لقاء اللَّه قوت |
۴۰۲ | Q | زین شکنجه و امتحان آن مُبْتلا | * | میکند از تو شکایت با خدا |
۴۰۲ | N | زین شکنجه و امتحان آن مبتلا | * | میکند از تو شکایت با خدا |
۴۰۳ | Q | کای خدا افغان ازین گرگِ کهن | * | گویدش نَک وقت آمد صبر کن |
۴۰۳ | N | کای خدا افغان از این گرگ کهن | * | گویدش نک وقت آمد صبر کن |
۴۰۴ | Q | دادِ تو وا خواهم از هر بیخبر | * | داد کی دْهَد جز خدای دادگر |
۴۰۴ | N | داد تو واخواهم از هر بیخبر | * | داد که دهد جز خدای دادگر |
۴۰۵ | Q | او همیگوید که صبرم شد فنا | * | در فراقِ رویِ تو یا رَبَّنا |
۴۰۵ | N | او همیگوید که صبر شد فنا | * | در فراق روی تو یا ربنا |
۴۰۶ | Q | اَحْمَدم درمانده در دستِ یهود | * | صالحم افتاده در حَبسِ ثَمود |
۴۰۶ | N | احمدم درمانده در دست یهود | * | صالحم افتاده در حبس ثمود |
۴۰۷ | Q | ای سعادتبخشِ جانِ انبیا | * | یا بکُش یا باز خوانم یا بیا |
۴۰۷ | N | ای سعادت بخش جان انبیا | * | یا بکش یا باز خوانم یا بیا |
۴۰۸ | Q | با فِراقت کافران را نیست تاب | * | میگُوَد یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراب |
۴۰۸ | N | با فراقت کافران را نیست تاب | * | میگود یا لیتنی کنت تراب |
۴۰۹ | Q | حالِ او اینست کو خود ز آن سُوست | * | چون بود بیتو کسی کانِ توست |
۴۰۹ | N | حال او این است کو خود ز آن سو است | * | چون بود بیتو کسی کان تو است |
۴۱۰ | Q | حق همیگوید که آری ای نَزِه | * | لیک بشْنو صبر آر و صَبْر بِه |
۴۱۰ | N | حق همیگوید که آری ای نزه | * | لیک بشنو صبر آر و صبر به |
۴۱۱ | Q | صبح نزدیکست خامُش کم خروش | * | من همیکوشم پیِ تو تو مکوش |
۴۱۱ | N | صبح نزدیک است خامش کم خروش | * | من همیکوشم پی تو تو مکوش |