block:3008
۲۳۶ | Q | ای برادر بود اندر ما مَضَی | * | شهریی با روستایی آشنا |
۲۳۶ | N | ای برادر بود اندر ما مضی | * | شهریی با روستایی آشنا |
۲۳۷ | Q | روستایی چون سوی شهر آمدی | * | خرگه اندر کویِ آن شهری زدی |
۲۳۷ | N | روستایی چون سوی شهر آمدی | * | خرگه اندر کوی آن شهری زدی |
۲۳۸ | Q | دو مَه و سه ماه مهمانش بُدی | * | بر دکانِ او و بر خوانش بُدی |
۲۳۸ | N | دو مه و سه ماه مهمانش بدی | * | بر دکان او و بر خوانش بدی |
۲۳۹ | Q | هر حوایج را که بودش آن زمان | * | راست کردی مردِ شهری رایگان |
۲۳۹ | N | هر حوایج را که بودیش آن زمان | * | راست کردی مرد شهری رایگان |
۲۴۰ | Q | رُو بشهری کرد و گفت ای خواجه تو | * | هیچ مینایی سوی دِه فُرجهجُو |
۲۴۰ | N | رو به شهری کرد و گفت ای خواجه تو | * | هیچ مینایی سوی ده فرجه جو |
۲۴۱ | Q | اللَّه اللَّه جمله فرزندان بیار | * | کین زمانِ گلشنست و نوبهار |
۲۴۱ | N | اللَّه اللَّه جمله فرزندان بیار | * | کاین زمان گلشن است و نو بهار |
۲۴۲ | Q | یا بتابستان بیا وقتِ ثَمر | * | تا ببندم خدمتت را من کمر |
۲۴۲ | N | یا به تابستان بیا وقت ثمر | * | تا ببندم خدمتت را من کمر |
۲۴۳ | Q | خَیْل و فرزندان و قَومت را بیار | * | در دهِ ما باش سه ماه و چهار |
۲۴۳ | N | خیل و فرزندان و قومت را بیار | * | در ده ما باش سه ماه و چهار |
۲۴۴ | Q | که بهاران خِطّهٔ دِه خوش بود | * | کشتزار و لالهٔ دلکش بود |
۲۴۴ | N | که بهاران خطهی ده خوش بود | * | کشت زار و لالهی دل کش بود |
۲۴۵ | Q | وعده دادی شهری او را دفعِ حال | * | تا بر آمد بعدِ وعده هشت سال |
۲۴۵ | N | وعده دادی شهری او را دفع حال | * | تا بر آمد بعد وعده هشت سال |
۲۴۶ | Q | او بهر سالی همیگفتی که کَیْ | * | عزم خواهی کرد کامد ماهِ دَیْ |
۲۴۶ | N | او به هر سالی همیگفتی که کی | * | عزم خواهی کرد کامد ماه دی |
۲۴۷ | Q | او بهانه ساختی کامسالمان | * | از فلان خِطَّه بیامد میهمان |
۲۴۷ | N | او بهانه ساختی کامسالمان | * | از فلان خطه بیامد میهمان |
۲۴۸ | Q | سالِ دیگر گر توانم وا رهید | * | از مُهِمّات آن طرف خواهم دوید |
۲۴۸ | N | سال دیگر گر توانم وارهید | * | از مهمات آن طرف خواهم دوید |
۲۴۹ | Q | گفت هستند آن عیالم منتظر | * | بهرِ فرزندانِ تو ای اهلِ بِر |
۲۴۹ | N | گفت هستند آن عیالم منتظر | * | بهر فرزندان تو ای اهل بر |
۲۵۰ | Q | باز هر سالی چو لگلگ آمدی | * | تا مقیمِ قُبَّهٔ شهری شدی |
۲۵۰ | N | باز هر سالی چو لکلک آمدی | * | تا مقیم قبهی شهری شدی |
۲۵۱ | Q | خواجه هر سالی ز زَرّ و مالِ خویش | * | خرجِ او کردی گشادی بالِ خویش |
۲۵۱ | N | خواجه هر سالی ز زر و مال خویش | * | خرج او کردی گشادی بال خویش |
۲۵۲ | Q | آخرین کرّت سه ماه آن پهلوان | * | خوان نهادش بامدادان و شبان |
۲۵۲ | N | آخرین کرت سه ماه آن پهلوان | * | خوان نهادش بامدادان و شبان |
۲۵۳ | Q | از خجالت باز گفت او خواجه را | * | چند وعده چند بفّریبی مرا |
۲۵۳ | N | از خجالت باز گفت او خواجه را | * | چند وعده چند بفریبی مرا |
۲۵۴ | Q | گفت خواجه جسم و جانم وصل جُوست | * | لیک هر تحویل اندر حکمِ هوست |
۲۵۴ | N | گفت خواجه جسم و جانم وصل جوست | * | لیک هر تحویل اندر حکم هوست |
۲۵۵ | Q | آدمی چون کَشتی است و بادبان | * | تا کَیْ آرد باد را آن بادْران |
۲۵۵ | N | آدمی چون کشتی است و بادبان | * | تا کی آرد باد را آن باد ران |
۲۵۶ | Q | باز سوگندان بدادش کای کریم | * | گیر فرزندان بیا بنْگر نعیم |
۲۵۶ | N | باز سوگندان بدادش کای کریم | * | گیر فرزندان بیا بنگر نعیم |
۲۵۷ | Q | دستِ او بگْرفت سه کرّت بعهد | * | کالله الله زو بیا بنْمای جَهْد |
۲۵۷ | N | دست او بگرفت سه کرت به عهد | * | کالله الله زو بیا بنمای جهد |
۲۵۸ | Q | بعدِ دَه سال و بهَر سالی چنین | * | لابهها و وعدههای شکّرین |
۲۵۸ | N | بعد ده سال و به هر سالی چنین | * | لابهها و وعدههای شکرین |
۲۵۹ | Q | کودکانِ خواجه گفتند ای پدر | * | ماه و ابر و سایه هم دارد سفر |
۲۵۹ | N | کودکان خواجه گفتند ای پدر | * | ماه و ابر و سایه هم دارد سفر |
۲۶۰ | Q | حقّها بر وَیْ تو ثابت کردهای | * | رنجها در کارِ او بس بُردهای |
۲۶۰ | N | حقها بر وی تو ثابت کردهای | * | رنجها در کار او بس بردهای |
۲۶۱ | Q | او همیخواهد که بعضی حَقِّ آن | * | واگزارد چون شوی تو میهمان |
۲۶۱ | N | او همیخواهد که بعضی حق آن | * | واگزارد چون شوی تو میهمان |
۲۶۲ | Q | بس وصیَّت کرد ما را او نهان | * | که کشیدش سوی دِه لابهکنان |
۲۶۲ | N | بس وصیت کرد ما را او نهان | * | که کشیدش سوی ده لابهکنان |
۲۶۳ | Q | گفت حقَّست این ولی ای سِیبَوَیْه | * | اِتَّقِ مِنْ شَرِّ مَنْ أَحسَنْتْ اِلَیْه |
۲۶۳ | N | گفت حق است این ولی ای سیبویه | * | اتق من شر من أحسنت الیه |
۲۶۴ | Q | دوستی تخمِ دَمِ آخر بود | * | ترسم از وَحْشت که آن فاسد شود |
۲۶۴ | N | دوستی تخم دم آخر بود | * | ترسم از وحشت که آن فاسد شود |
۲۶۵ | Q | صحبتی باشد چو شمشیرِ قَطوع | * | همچو دَیْ در بوستان و در زُروع |
۲۶۵ | N | صحبتی باشد چو شمشیر قطوع | * | همچو دی در بوستان و در زروع |
۲۶۶ | Q | صحبتی باشد چو فصلِ نوبهار | * | زو عمارتها و دخلِ بیشمار |
۲۶۶ | N | صحبتی باشد چو فصل نو بهار | * | زو عمارتها و دخل بیشمار |
۲۶۷ | Q | حَزم آن باشد که ظنِّ بَد بَری | * | تا گریزی و شوی از بَد بَری |
۲۶۷ | N | حزم آن باشد که ظن بد بری | * | تا گریزی و شوی از بد بری |
۲۶۸ | Q | حزم سُوءُ الظَّنّ گفتست آن رسول | * | هر قدم را دام میدان ای فضول |
۲۶۸ | N | حزم سوء الظن گفته است آن رسول | * | هر قدم را دام میدان ای فضول |
۲۶۹ | Q | رویِ صحرا هست هموار و فراخ | * | هر قدم دامیست کم ران اوستاخ |
۲۶۹ | N | روی صحرا هست هموار و فراخ | * | هر قدم دامی است کم ران اوستاخ |
۲۷۰ | Q | آن بُز کوهی دود که دام کُو | * | چون بتازد دامش افتد در گلُو |
۲۷۰ | N | آن بز کوهی دود که دام کو | * | چون بتازد دامش افتد در گلو |
۲۷۱ | Q | آنک میگفتی که کُو اینک ببین | * | دشت میدیدی نمیدیدی کمین |
۲۷۱ | N | آن که میگفتی که کو اینک ببین | * | دشت میدیدی نمیدیدی کمین |
۲۷۲ | Q | بیکمین و دام و صیَّاد ای عَیار | * | دُنْبه کَیْ باشد میانِ کِشتزار |
۲۷۲ | N | بیکمین و دام و صیاد ای عیار | * | دنبه کی باشد میان کشتزار |
۲۷۳ | Q | آنک گستاخ آمدند اندر زمین | * | استخوان و کَلَّههاشان را ببین |
۲۷۳ | N | آن که گستاخ آمدند اندر زمین | * | استخوان و کلههاشان را ببین |
۲۷۴ | Q | چون بگورستان روی ای مُرتَضَی | * | استخوانشان را بپرس از ما مَضَی |
۲۷۴ | N | چون به گورستان روی ای مرتضی | * | استخوانشان را بپرس از ما مضی |
۲۷۵ | Q | تا بظاهر بینی آن مستانِ کور | * | چون فرو رفتند در چاهِ غرور |
۲۷۵ | N | تا به ظاهر بینی آن مستان کور | * | چون فرو رفتند در چاه غرور |
۲۷۶ | Q | چشم اگر داری تو کورانه مَیا | * | ور نداری چشمْ دست آور عَصا |
۲۷۶ | N | چشم اگر داری تو کورانه میا | * | ور نداری چشم دست آور عصا |
۲۷۷ | Q | آن عصای حزم و استدلال را | * | چون نداری دید میکن پیشوا |
۲۷۷ | N | آن عصای حزم و استدلال را | * | چون نداری دید میکن پیشوا |
۲۷۸ | Q | ور عصای حزم و استدلال نیست | * | بیعصا کَش بر سَرِ هر ره مهایست |
۲۷۸ | N | ور عصای حزم و استدلال نیست | * | بیعصا کش بر سر هر ره مهایست |
۲۷۹ | Q | گام ز آن سان نِه که نابینا نهد | * | تا که پا از چاه و از سگ وا رهد |
۲۷۹ | N | گام ز آن سان نه که نابینا نهد | * | تا که پا از چاه و از سگ وارهد |
۲۸۰ | Q | لرزلرزان و بترس و احتیاط | * | مینهد پا تا نیُفتد در خُباط |
۲۸۰ | N | لرزلرزان و به ترس و احتیاط | * | مینهد پا تا نیفتد در خباط |
۲۸۱ | Q | ای ز دودی جَسته در ناری شده | * | لقمه جُسته لقمهٔ ماری شده |
۲۸۱ | N | ای زدودی جسته در ناری شده | * | لقمه جسته لقمهی ماری شده |