block:3007
۱۸۹ | Q | آن یکی اللَّه میگفتی شبی | * | تا که شیرین میشد از ذکرش لبی |
۱۸۹ | N | آن یکی اللَّه میگفتی شبی | * | تا که شیرین میشد از ذکرش لبی |
۱۹۰ | Q | گفت شیطان آخر ای بسیار گو | * | این همه اللَّه را لَبَّیْک کو |
۱۹۰ | N | گفت شیطان آخر ای بسیار گو | * | این همه اللَّه را لبیک کو |
۱۹۱ | Q | مینیاید یک جواب از پیشِ تخت | * | چند اللَّه میزنی با رویِ سخت |
۱۹۱ | N | مینیاید یک جواب از پیش تخت | * | چند اللَّه میزنی با روی سخت |
۱۹۲ | Q | او شکسته دل شد و بنْهاد سَر | * | دید در خواب او خَضِر را در خُضَر |
۱۹۲ | N | او شکسته دل شد و بنهاد سر | * | دید در خواب او خضر را در خضر |
۱۹۳ | Q | گفت هین از ذکر چون وا ماندهای | * | چون پشیمانی از آن کش خواندهای |
۱۹۳ | N | گفت هین از ذکر چون واماندهای | * | چون پشیمانی از آن کش خواندهای |
۱۹۴ | Q | گفت لَبَّیْکم نمیآید جواب | * | ز آن همیترسم که باشم رَدِّ باب |
۱۹۴ | N | گفت لبیکم نمیآید جواب | * | ز آن همیترسم که باشم رد باب |
۱۹۵ | Q | گفت آن اللَّهِ تو لَبَّیْکِ ماست | * | و آن نیاز و درد و سوزت پَیْکِ ماست |
۱۹۵ | N | گفت آن اللَّه تو لبیک ماست | * | و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست |
۱۹۶ | Q | حیلهها و چارهجوییهای تو | * | جذبِ ما بود و گشاد این پایِ تو |
۱۹۶ | N | حیلهها و چاره جوییهای تو | * | جذب ما بود و گشاد این پای تو |
۱۹۷ | Q | ترس و عشقِ تو کمندِ لطفِ ماست | * | زیرِ هر یا رَبِّ تو لَبَّیْکهاست |
۱۹۷ | N | ترس و عشق تو کمند لطف ماست | * | زیر هر یا رب تو لبیکهاست |
۱۹۸ | Q | جانِ جاهل زین دعا جز دُور نیست | * | زانک یا رَب گفتنش دستور نیست |
۱۹۸ | N | جان جاهل زین دعا جز دور نیست | * | ز انکه یا رب گفتنش دستور نیست |
۱۹۹ | Q | بر دهان و بر دلش قُفلست و بند | * | تا ننالد با خدا وقتِ گزند |
۱۹۹ | N | بر دهان و بر دلش قفل است و بند | * | تا ننالد با خدا وقت گزند |
۲۰۰ | Q | داد مر فرعون را صد ملک و مال | * | تا بکرد او دَعوی عزّ و جلال |
۲۰۰ | N | داد مر فرعون را صد ملک و مال | * | تا بکرد او دعوی عز و جلال |
۲۰۱ | Q | در همه عمرش ندید او دردِ سَر | * | تا ننالد سوی حقّ آن بدْگُهَر |
۲۰۱ | N | در همه عمرش ندید او درد سر | * | تا ننالد سوی حق آن بد گهر |
۲۰۲ | Q | داد او را جمله ملکِ این جهان | * | حق ندادش درد و رنج و اندهان |
۲۰۲ | N | داد او را جمله ملک این جهان | * | حق ندادش درد و رنج و اندهان |
۲۰۳ | Q | درد آمد بهتر از مُلکِ جهان | * | تا بخوانی مر خدا را در نهان |
۲۰۳ | N | درد آمد بهتر از ملک جهان | * | تا بخوانی مر خدا را در نهان |
۲۰۴ | Q | خواندنِ بیدرد از افسردگیست | * | خواندنِ با درد از دلبردگیست |
۲۰۴ | N | خواندن بیدرد از افسردگی است | * | خواندن با درد از دل بردگی است |
۲۰۵ | Q | آن کشیدن زیرِ لب آواز را | * | یاد کردن مَبدا و آغاز را |
۲۰۵ | N | آن کشیدن زیر لب آواز را | * | یاد کردن مبدا و آغاز را |
۲۰۶ | Q | آن شده آواز صافی و حزین | * | ای خدا وی مُستغاث و ای مُعین |
۲۰۶ | N | آن شده آواز صافی و حزین | * | ای خدا وی مستغاث و ای معین |
۲۰۷ | Q | نالهٔ سگ در رَهَش بیجذبه نیست | * | زانک هر راغب اسیرِ رَهزنیست |
۲۰۷ | N | نالهی سگ در رهش بیجذبه نیست | * | ز انکه هر راغب اسیر ره زنی است |
۲۰۸ | Q | چون سگِ کهفی که از مُردار رَست | * | بر سرِ خوانِ شهنشاهان نشست |
۲۰۸ | N | چون سگ کهفی که از مردار رست | * | بر سر خوان شهنشاهان نشست |
۲۰۹ | Q | تا قیامت میخورد او پیشِ غار | * | آبِ رحمت عارفانه بیتَغار |
۲۰۹ | N | تا قیامت میخورد او پیش غار | * | آب رحمت عارفانه بیتغار |
۲۱۰ | Q | ای بسا سگپوست کو را نام نیست | * | لیک اندر پرده بیآن جام نیست |
۲۱۰ | N | ای بسا سگ پوست کاو را نام نیست | * | لیک اندر پرده بیآن جام نیست |
۲۱۱ | Q | جان بده از بهرِ این جام ای پسر | * | بیجهاد و صبر کَیْ باشد ظفر |
۲۱۱ | N | جان بده از بهر این جام ای پسر | * | بیجهاد و صبر کی باشد ظفر |
۲۱۲ | Q | صبر کردن بهرِ این نبْود حَرَج | * | صبر کن کالصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج |
۲۱۲ | N | صبر کردن بهر این نبود حرج | * | صبر کن کالصبر مفتاح الفرج |
۲۱۳ | Q | زین کمین بیصبر و حزمی کس نجست | * | حزم را خود صبر آمد پا و دست |
۲۱۳ | N | زین کمین بیصبر و حزمی کس نجست | * | حزم را خود صبر آمد پا و دست |
۲۱۴ | Q | حزم کن از خورد کین زهرین گیاست | * | حزم کردن زور و نورِ انبیاست |
۲۱۴ | N | حزم کن از خورد کاین زهرین گیاست | * | حزم کردن زور و نور انبیاست |
۲۱۵ | Q | کاه باشد کو به هر بادی جهد | * | کوه کَیْ مر باد را وَزْنی نهد |
۲۱۵ | N | کاه باشد کاو به هر بادی جهد | * | کوه کی مر باد را وزنی نهد |
۲۱۶ | Q | هر طرف غولی همیخواند ترا | * | کای برادر راه خواهی هین بیا |
۲۱۶ | N | هر طرف غولی همیخواند ترا | * | کای برادر راه خواهی هین بیا |
۲۱۷ | Q | ره نمایم هَمْرَهت باشم رفیق | * | من قلاووزم درین راهِ دقیق |
۲۱۷ | N | رهنمایم همرهت باشم رفیق | * | من قلاووزم در این راه دقیق |
۲۱۸ | Q | نه قلاووزست و نه ره داند او | * | یُوسُفا کم رَوْ سوی آن گرگخو |
۲۱۸ | N | نی قلاووز است و نی ره داند او | * | یوسفا کم رو سوی آن گرگ خو |
۲۱۹ | Q | حزم این باشد که نفْریبد ترا | * | چرب و نوش و دامهای این سرا |
۲۱۹ | N | حزم این باشد که نفریبد ترا | * | چرب و نوش و دامهای این سرا |
۲۲۰ | Q | که نه چَربِش دارد و نه نوش او | * | سِحر خواند میدمد در گوش او |
۲۲۰ | N | که نه چربش دارد و نی نوش او | * | سحر خواند میدمد در گوش او |
۲۲۱ | Q | که بیا مهمانِ ما ای روشنی | * | خانه آنِ تُست و تو آنِ منی |
۲۲۱ | N | که بیا مهمان ما ای روشنی | * | خانه آن تست و تو آن منی |
۲۲۲ | Q | حزم آن باشد که گویی تُخمهام | * | یا سقیمم خستهٔ این دَخمهام |
۲۲۲ | N | حزم آن باشد که گویی تخمهام | * | یا سقیمم خستهی این دخمهام |
۲۲۳ | Q | یا سَرَم دَردست دردِ سر ببَر | * | یا مرا خواندست آن خالوپسر |
۲۲۳ | N | یا سرم درد است درد سر ببر | * | یا مرا خوانده ست آن خالو پسر |
۲۲۴ | Q | زانک یک نُوشَت دهد با نیشها | * | که بکارد در تو نوشش ریشها |
۲۲۴ | N | ز انکه یک نوشت دهد با نیشها | * | که بکارد در تو نوشش ریشها |
۲۲۵ | Q | زرّ اگر پنجاه اگر شصتت دهد | * | ماهیا او گوشت در شَسْتت دهد |
۲۲۵ | N | زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد | * | ماهیا او گوشت در شستت دهد |
۲۲۶ | Q | گر دهد خود کَیْ دهد آن پُر حِیَل | * | جَوْزِ پوسیدست گفتارِ دَغَل |
۲۲۶ | N | گر دهد خود کی دهد آن پر حیل | * | جوز پوسیده ست گفتار دغل |
۲۲۷ | Q | ژَغْژَغِ آن عقل و مغزت را بَرَد | * | صد هزاران عقل را یک نشْمرد |
۲۲۷ | N | ژغژغ آن عقل و مغزت را برد | * | صد هزاران عقل را یک نشمرد |
۲۲۸ | Q | یارِ تو خورجینِ تُست و کیسهات | * | گر تو رامینی مجُو جز ویسهات |
۲۲۸ | N | یار تو خورجین تست و کیسهات | * | گر تو رامینی مجو جز ویسهات |
۲۲۹ | Q | ویسه و معشوقِ تو هم ذاتِ تُست | * | وین برونیها همه آفاتِ تُست |
۲۲۹ | N | ویسه و معشوق تو هم ذات تست | * | وین برونیها همه آفات تست |
۲۳۰ | Q | حزم آن باشد که چون دعوت کنند | * | تو نگویی مست و خواهانِ منند |
۲۳۰ | N | حزم آن باشد که چون دعوت کنند | * | تو نگویی مست و خواهان منند |
۲۳۱ | Q | دعوتِ ایشان صفیرِ مرغ دان | * | که کند صیّاد در مَکمَن نهان |
۲۳۱ | N | دعوت ایشان صفیر مرغ دان | * | که کند صیاد در مکمن نهان |
۲۳۲ | Q | مرغِ مرده پیش بنْهاده که این | * | میکند این بانگ و آواز و حنین |
۲۳۲ | N | مرغ مرده پیش بنهاده که این | * | میکند این بانگ و آواز و حنین |
۲۳۳ | Q | مرغ پندارد که جنسِ اوست او | * | جمع آید بر دَرَدشان پوست او |
۲۳۳ | N | مرغ پندارد که جنس اوست او | * | جمع آید بر دردشان پوست او |
۲۳۴ | Q | جز مگر مرغی که حزمش داد حق | * | تا نگردد گیجِ آن دانه و مَلَق |
۲۳۴ | N | جز مگر مرغی که حزمش داد حق | * | تا نگردد گیج آن دانه و ملق |
۲۳۵ | Q | هست بیحزمی پشیمانی یقین | * | بشْنو این افسانه را در شرح این |
۲۳۵ | N | هست بیحزمی پشیمانی یقین | * | بشنو این افسانه را در شرح این |