vol.6

Qūniyah Nicholson both

block:6001

title of 6001
۱Nای حیات دل حسام الدین بسی * میل می‌جوشد به قسم سادسی
۲Nگشت از جذب چو تو علامه‌ای * در جهان گردان حسامی نامه‌ای
۳Nپیش کش می‌آرمت ای معنوی * قسم سادس در تمام مثنوی
۴Nشش جهت را نور ده زین شش صحف * کی یطوف حوله من لم یطف
۵Nعشق را با پنج و با شش کار نیست * مقصد او جز که جذب یار نیست
۶Nبو که فیما بعد دستوری رسد * رازهای گفتنی گفته شود
۷Nبا بیانی که بود نزدیکتر * زین کنایات دقیق مستتر
۸Nراز جز با راز دان انباز نیست * راز اندر گوش منکر راز نیست
۹Nلیک دعوت وارد است از کردگار * با قبول و ناقبول او را چه کار
۱۰Nنوح نه صد سال دعوت می‌نمود * دم‌به‌دم انکار قومش می‌فزود
۱۱Nهیچ از گفتن عنان واپس کشید * هیچ اندر غار خاموشی خزید
۱۲Nگفت از بانگ و علالای سگان * هیچ واگردد ز راهی کاروان
۱۳Nیا شب مهتاب از غوغای سگ * سست گردد بدر را در سیر تگ
۱۴Nمه فشاند نور و سگ عوعو کند * هر کسی بر خلقت خود می‌تند
۱۵Nهر کسی را خدمتی داده قضا * در خور آن گوهرش در ابتلا
۱۶Nچون که نگذارد سگ آن نعره‌ی سقم * من مهم سیران خود را چون هلم
۱۷Nچون که سرکه سرکگی افزون کند * پس شکر را واجب افزونی بود
۱۸Nقهر سرکه لطف همچون انگبین * کاین دو باشد رکن هر اسکنجبین
۱۹Nانگبین گر پای کم آرد ز خل * آید آن سرکنجبین اندر خلل
۲۰Nقوم بر وی سرکه‌ها می‌ریختند * نوح را دریا فزون می‌ریخت قند
۲۱Nقند او را بد مدد از بحر جود * پس ز سرکه‌ی اهل عالم می‌فزود
۲۲Nواحد کالالف که بود آن ولی * بلکه صد قرن است آن عبد العلی
۲۳Nخم که از دریا در او راهی شود * پیش او جیحونها زانو زند
۲۴Nخاصه این دریا که دریاها همه * چون شنیدند این مثال و دمدمه
۲۵Nشد دهانشان تلخ از این شرم و خجل * که قرین شد نام اعظم با اقل
۲۶Nدر قران این جهان با آن جهان * این جهان از شرم می‌گردد جهان
۲۷Nاین عبارت تنگ و قاصر رتبت است * ور نه خس را با اخص چه نسبت است
۲۸Nزاغ در رز نعره‌ی زاغان زند * بلبل از آواز خوش کی کم کند
۲۹Nپس خریدار است هر یک را جدا * اندر این بازار یَفْعَلُ ما یَشاءُ
۳۰Nنقل خارستان غذای آتش است * بوی گل قوت دماغ سر خوش است
۳۱Nگر پلیدی پیش ما رسوا بود * خوک و سگ را شکر و حلوا بود
۳۲Nگر پلیدان این پلیدیها کنند * آبها بر پاک کردن می‌تنند
۳۳Nگر چه ماران زهر افشان می‌کنند * ور چه تلخان‌مان پریشان می‌کنند
۳۴Nنحلها بر کوه و کندو و شجر * می‌نهند از شهد انبار شکر
۳۵Nزهرها هر چند زهری می‌کنند * زود تریاقاتشان بر می‌کنند
۳۶Nاین جهان جنگ است کل چون بنگری * ذره با ذره چو دین با کافری
۳۷Nآن یکی ذره همی‌پرد به چپ * و آن دگر سوی یمین اندر طلب
۳۸Nذره‌ای بالا و آن دیگر نگون * جنگ فعلیشان ببین اندر رکون
۳۹Nجنگ فعلی هست از جنگ نهان * زین تخالف آن تخالف را بدان
۴۰Nذره‌ای کان محو شد در آفتاب * جنگ او بیرون شد از وصف و حساب
۴۱Nچون ز ذره محو شد نفس و نفس * جنگش اکنون جنگ خورشید است و بس
۴۲Nرفت از وی جنبش طبع و سکون * از چه از إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ
۴۳Nما به بحر تو ز خود راجع شدیم * و ز رضاع اصل مسترضع شدیم
۴۴Nدر فروع راه ای مانده ز غول * لاف کم زن از اصول ای بی‌اصول
۴۵Nجنگ ما و صلح ما در نور عین * نیست از ما هست بین اصبعین
۴۶Nجنگ طبعی جنگ فعلی جنگ قول * در میان جزوها حربی است هول
۴۷Nاین جهان زین جنگ قایم می‌بود * در عناصر درنگر تا حل شود
۴۸Nچار عنصر چار استون قوی است * که بدیشان سقف دنیا مستوی است
۴۹Nهر ستونی اشکننده‌ی آن دگر * استن آب اشکننده‌ی آن شرر
۵۰Nپس بنای خلق بر اضداد بود * لاجرم ما جنگییم از ضر و سود
۵۱Nهست احوالم خلاف همدگر * هر یکی با هم مخالف در اثر
۵۲Nچون که هر دم راه خود را می‌زنم * با دگر کس سازگاری چون کنم
۵۳Nموج لشکرهای احوالم ببین * هر یکی با دیگری در جنگ و کین
۵۴Nمی‌نگر در خود چنین جنگ گران * پس چه مشغولی به جنگ دیگران
۵۵Nیا مگر زین جنگ حقت واخرد * در جهان صلح یک رنگت برد
۵۶Nآن جهان جز باقی و آباد نیست * ز انکه آن ترکیب از اضداد نیست
۵۷Nاین تفانی از ضد آید ضد را * چون نباشد ضد نباشد جز بقا
۵۸Nنفی ضد کرد از بهشت آن بی‌نظیر * که نباشد شمس و ضدش زمهریر
۵۹Nهست بی‌رنگی اصول رنگها * صلحها باشد اصول جنگها
۶۰Nآن جهان است اصل این پر غم وثاق * وصل باشد اهل هر هجر و فراق
۶۱Nاین مخالف از چه‌ایم ای خواجه ما * و از چه زاید وحدت این اعداد را
۶۲Nز انکه ما فرعیم و چار اضداد اصل * خوی خود در فرع کرد ایجاد اصل
۶۳Nگوهر جان چون ورای فصل‌هاست * خوی او این نیست خوی کبریاست
۶۴Nجنگها بین کان اصول صلح‌هاست * چون نبی که جنگ او بهر خداست
۶۵Nغالب است و چیر در هر دو جهان * شرح این غالب نگنجد در دهان
۶۶Nآب جیحون را اگر نتوان کشید * هم ز قدر تشنگی نتوان برید
۶۷Nگر شدی عطشان بحر معنوی * فرجه‌ای کن در جزیره‌ی مثنوی
۶۸Nفرجه کن چندان که اندر هر نفس * مثنوی را معنوی بینی و بس
۶۹Nباد که را ز آب جو چون واکند * آب یک رنگی خود پیدا کند
۷۰Nشاخه‌های تازه‌ی مرجان ببین * میوه‌های رسته ز آب جان ببین
۷۱Nچون ز حرف و صوت و دم یکتا شود * آن همه بگذارد و دریا شود
۷۲Nحرف گو و حرف نوش و حرفها * هر سه جان گردند اندر انتها
۷۳Nنان دهنده و نان ستان و نان پاک * ساده گردند از صور گردند خاک
۷۴Nلیک معنیشان بود در سه مقام * در مراتب هم ممیز هم مدام
۷۵Nخاک شد صورت ولی معنی نشد * هر که گوید شد تو گویش نی نشد
۷۶Nدر جهان روح هر سه منتظر * گه ز صورت هارب و گه مستقر
۷۷Nامر آید در صور رو در رود * باز هم ز امرش مجرد می‌شود
۷۸Nپس له الخلق و له الامرش بدان * خلق صورت امر جان راکب بر آن
۷۹Nراکب و مرکوب در فرمان شاه * جسم بر درگاه و جان در بارگاه
۸۰Nچون که خواهد کآب آید در سبو * شاه گوید جیش جان را که ارکبوا
۸۱Nباز جانها را چو خواهد در علو * بانگ آید از نقیبان که انزلوا
۸۲Nبعد از این باریک خواهد شد سخن * کم کن آتش هیزمش افزون مکن
۸۳Nتا نجوشد دیگهای خرد زود * دیگ ادراکات خرد است و فرود
۸۴Nپاک سبحانی که سیبستان کند * در غمام حرفشان پنهان کند
۸۵Nزین غمام پانگ و حرف و گفت‌وگوی * پرده‌ای کز سیب ناید غیر بوی
۸۶Nباری افزون کش تو این بو را به هوش * تا سوی اصلت برد بگرفته گوش
۸۷Nبو نگه دار و بپرهیز از زکام * تن بپوش از باد و بود سرد عام
۸۸Nتا نینداید مشامت را ز اثر * ای هواشان از زمستان سردتر
۸۹Nچون جمادند و فسرده و تن شگرف * می‌جهد انفاسشان از تل برف
۹۰Nچون زمین زین برف در پوشد کفن * تیغ خورشید حسام الدین بزن
۹۱Nهین بر آر از شرق سیف الله را * گرم کن ز آن شرق این درگاه را
۹۲Nبرف را خنجر زند آن آفتاب * سیلها ریزد ز کهها بر تراب
۹۳Nز انکه لا شرقی و لا غربی است او * با منجم روز و شب حربی است او
۹۴Nکه چرا جز من نجوم بی‌هدی * قبله کردی از لئیمی و عمی
۹۵Nناخوشت آید مقال آن امین * در نبی که‌ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ
۹۶Nاز قزح در پیش مه بستی کمر * ز آن همی‌رنجی ز وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ
۹۷Nمنکری این را که شمس کورت * شمس پیش تست اعلی مرتبت
۹۸Nاز ستاره دیده تصریف هوا * ناخوشت آید إذا النجم هوی
۹۹Nخود موثرتر نباشد مه ز نان * ای بسا نان که ببرد عرق جان
۱۰۰Nخود موثرتر نباشد زهره ز آب * ای بسا آبا که کرد او تن خراب
۱۰۱Nمهر آن در جان تست و پند دوست * می‌زند بر گوش تو بیرون پوست
۱۰۲Nپند ما در تو نگیرد ای کلان * پند تو در ما نگیرد هم بدان
۱۰۳Nجز مگر مفتاح خاص آید ز دوست * که مقالید السماوات آن اوست
۱۰۴Nاین سخن همچون ستاره‌ست و قمر * لیک بی‌فرمان حق ندهد اثر
۱۰۵Nاین ستاره‌ی بی‌جهت تاثیر او * می‌زند بر گوشهای وحی جو
۱۰۶Nکه بیایید از جهت تا بی‌جهات * تا ندراند شما را گرگ مات
۱۰۷Nآن چنان که لمعه‌ی در پاش اوست * شمس دنیا در صفت خفاش اوست
۱۰۸Nهفت چرخ ازرقی در رق اوست * پیک ماه اندر تب و در دق اوست
۱۰۹Nزهره چنگ مسئله در وی زده * مشتری با نقد جان پیش آمده
۱۱۰Nدر هوای دستبوس او زحل * لیک خود را می‌نبیند آن محل
۱۱۱Nدست و پا مریخ چندین خست از او * و آن عطارد صد قلم بشکست از او
۱۱۲Nبا منجم این همه انجم به جنگ * کای رها کرده تو جان بگزیده رنگ
۱۱۳Nجان وی است و ما همه رنگ و رقوم * کوکب هر فکر او جان نجوم
۱۱۴Nفکر کو آن جا همه نور است پاک * بهر تست این لفظ فکر ای فکرناک
۱۱۵Nهر ستاره خانه دارد بر علا * هیچ خانه درنگنجد نجم ما
۱۱۶Nجای سوز اندر مکان کی در رود * نور نامحدود را حد کی بود
۱۱۷Nلیک تمثیلی و تصویری کنند * تا که دریابد ضعیفی عشقمند
۱۱۸Nمثل نبود لیک باشد آن مثیل * تا کند عقل محمد را گسیل
۱۱۹Nعقل سر تیز است لیکن پای سست * ز انکه دل ویران شده‌ست و تن درست
۱۲۰Nعقلشان در نقل دنیا پیچ پیچ * فکرشان در ترک شهوت هیچ هیچ
۱۲۱Nصدرشان در وقت دعوی همچو شرق * صبرشان در وقت تقوی همچو برق
۱۲۲Nعالمی اندر هنرها خود نما * همچو عالم بی‌وفا وقت وفا
۱۲۳Nوقت خود بینی نگنجد در جهان * در گلو و معده گم گشته چو نان
۱۲۴Nاین همه اوصافشان نیکو شود * بد نماند چون که نیکو جو شود
۱۲۵Nگر منی گنده بود همچون منی * چون به جان پیوست یابد روشنی
۱۲۶Nهر جمادی که کند رو در نبات * از درخت بخت او روید حیات
۱۲۷Nهر نباتی کان به جان رو آورد * خضروار از چشمه‌ی حیوان خورد
۱۲۸Nباز جان چون رو سوی جانان نهد * رخت را در عمر بی‌پایان نهد