block:4066
۱۷۳۹ | N | آن یکی با دلق آمد از عراق | * | باز پرسیدند یاران از فراق |
۱۷۴۰ | N | گفت آری بد فراق الا سفر | * | بود بر من بس مبارک مژدهور |
۱۷۴۱ | N | که خلیفه داد ده خلعت مرا | * | که قرینش باد صد مدح و ثنا |
۱۷۴۲ | N | شکرها و مدحها بر میشمرد | * | تا که شکر از حد و اندازه ببرد |
۱۷۴۳ | N | پس بگفتندش که احوال نژند | * | بر دروغ تو گواهی میدهند |
۱۷۴۴ | N | تن برهنه سر برهنه سوخته | * | شکر را دزدیده یا آموخته |
۱۷۴۵ | N | کو نشان شکر و حمد میر تو | * | بر سر و بر پای بیتوفیر تو |
۱۷۴۶ | N | گر زبانت مدح آن شه میتند | * | هفت اندامت شکایت میکند |
۱۷۴۷ | N | در سخای آن شه و سلطان جود | * | مر ترا کفشی و شلواری نبود |
۱۷۴۸ | N | گفت من ایثار کردم آن چه داد | * | میر تقصیری نکرد از افتقاد |
۱۷۴۹ | N | بستدم جملهی عطاها از امیر | * | بخش کردم بر یتیم و بر فقیر |
۱۷۵۰ | N | مال دادم بستدم عمر دراز | * | در جزا زیرا که بودم پاک باز |
۱۷۵۱ | N | پس بگفتندش مبارک مال رفت | * | چیست اندر باطنت این دود و تفت |
۱۷۵۲ | N | صد کراهت در درون تو چو خار | * | کی بود انده نشان ابتشار |
۱۷۵۳ | N | کو نشان عشق و ایثار و رضا | * | گر درست است آن چه گفتی ما مضی |
۱۷۵۴ | N | خود گرفتم مال گم شد میل کو | * | سیل اگر بگذشت جای سیل کو |
۱۷۵۵ | N | چشم تو گر بد سیاه و جان فزا | * | گر نماند او جان فزا ازرق چرا |
۱۷۵۶ | N | کو نشان پاک بازی ای ترش | * | بوی لاف کژ همیآید خمش |
۱۷۵۷ | N | صد نشان باشد درون ایثار را | * | صد علامت هست نیکو کار را |
۱۷۵۸ | N | مال در ایثار اگر گردد تلف | * | در درون صد زندگی آید خلف |
۱۷۵۹ | N | در زمین حق زراعت کردنی | * | تخمهای پاک آن گه دخل نی |
۱۷۶۰ | N | گر نروید خوشه از روضات هو | * | پس چه واسع باشد ارض اللَّه بگو |
۱۷۶۱ | N | چون که این ارض فنا بیریع نیست | * | چون بود ارض اللَّه آن مستوسعی است |
۱۷۶۲ | N | این زمین را ریع او خود بیحد است | * | دانه ای را کمترین خود هفصد است |
۱۷۶۳ | N | حمد گفتی کو نشان حامدون | * | نه برونت هست اثر نه اندرون |
۱۷۶۴ | N | حمد عارف مر خدا را راست است | * | که گواه حمد او شد پا و دست |
۱۷۶۵ | N | از چه تاریک جسمش بر کشید | * | و ز تگ زندان دنیایش خرید |
۱۷۶۶ | N | اطلس تقوی و نور موتلف | * | آیت حمد است او را بر کتف |
۱۷۶۷ | N | وا رهیده از جهان عاریه | * | ساکن گلزار و عَیْنٌ جارِیَةٌ |
۱۷۶۸ | N | بر سریر سر عالی همتش | * | مجلس و جاه و مقام و رتبتش |
۱۷۶۹ | N | مقعد صدقی که صدیقان در او | * | جمله سر سبزند و شاد و تازه رو |
۱۷۷۰ | N | حمدشان چون حمد گلشن از بهار | * | صد نشانی دارد و صد گیر و دار |
۱۷۷۱ | N | بر بهارش چشمه و نخل و گیاه | * | و آن گلستان و نگارستان گواه |
۱۷۷۲ | N | شاهد شاهد هزاران هر طرف | * | در گواهی همچو گوهر بر صدف |
۱۷۷۳ | N | بوی سر بد بیاید از دمت | * | وز سر و رو تابد ای لافی غمت |
۱۷۷۴ | N | بو شناسانند حاذق در مصاف | * | تو به جلدیهای و هو کم کن گزاف |
۱۷۷۵ | N | تو ملاف از مشک کان بوی پیاز | * | از دم تو میکند مکشوف راز |
۱۷۷۶ | N | گل شکر خوردم همیگویی و بوی | * | میزند از سیر که یافه مگوی |
۱۷۷۷ | N | هست دل مانندهی خانهی کلان | * | خانهی دل را نهان همسایگان |
۱۷۷۸ | N | از شکاف روزن و دیوارها | * | مطلع گردند بر اسرارها |
۱۷۷۹ | N | از شکافی که ندارد هیچ وهم | * | صاحب خانه ندارد هیچ سهم |
۱۷۸۰ | N | از نبی بر خوان که دیو و قوم او | * | میبرند از حال انسی خفیه بو |
۱۷۸۱ | N | از رهی که انس از آن آگاه نیست | * | ز انکه زین محسوس و زین اشباه نیست |
۱۷۸۲ | N | در میان ناقدان زرقی متن | * | با محک ای قلب دون لافی مزن |
۱۷۸۳ | N | مر محک را ره بود در نقد و قلب | * | که خدایش کرد امیر جسم و قلب |
۱۷۸۴ | N | چون شیاطین با غلیظیهای خویش | * | واقفند از سر ما و فکر و کیش |
۱۷۸۵ | N | مسلکی دارند دزدیده درون | * | ما ز دزدیهای ایشان سر نگون |
۱۷۸۶ | N | دمبهدم خبط و زیانی میکنند | * | صاحب نقب و شکاف روزنند |
۱۷۸۷ | N | پس چرا جانهای روشن در جهان | * | بیخبر باشند از حال نهان |
۱۷۸۸ | N | در سرایت کمتر از دیوان شدند | * | روحها که خیمه بر گردون زدند |
۱۷۸۹ | N | دیو دزدانه سوی گردون رود | * | از شهاب محرق او مطعون شود* |
۱۷۹۰ | N | سر نگون از چرخ زیر افتد چنان | * | که شقی در جنگ از زخم سنان |
۱۷۹۱ | N | آن ز رشک روحهای دل پسند | * | از فلکشان سر نگون میافگنند |
۱۷۹۲ | N | تو اگر شلی و لنگ و کور و کر | * | این گمان بر روحهای مه مبر |
۱۷۹۳ | N | شرم دار و لاف کم زن جان مکن | * | که بسی جاسوس هست آن سوی تن |