vol.4

Qūniyah Nicholson both

block:4066

title of 4066
۱۷۳۹Nآن یکی با دلق آمد از عراق * باز پرسیدند یاران از فراق
۱۷۴۰Nگفت آری بد فراق الا سفر * بود بر من بس مبارک مژده‌ور
۱۷۴۱Nکه خلیفه داد ده خلعت مرا * که قرینش باد صد مدح و ثنا
۱۷۴۲Nشکرها و مدحها بر می‌شمرد * تا که شکر از حد و اندازه ببرد
۱۷۴۳Nپس بگفتندش که احوال نژند * بر دروغ تو گواهی می‌دهند
۱۷۴۴Nتن برهنه سر برهنه سوخته * شکر را دزدیده یا آموخته
۱۷۴۵Nکو نشان شکر و حمد میر تو * بر سر و بر پای بی‌توفیر تو
۱۷۴۶Nگر زبانت مدح آن شه می‌تند * هفت اندامت شکایت می‌کند
۱۷۴۷Nدر سخای آن شه و سلطان جود * مر ترا کفشی و شلواری نبود
۱۷۴۸Nگفت من ایثار کردم آن چه داد * میر تقصیری نکرد از افتقاد
۱۷۴۹Nبستدم جمله‌ی عطاها از امیر * بخش کردم بر یتیم و بر فقیر
۱۷۵۰Nمال دادم بستدم عمر دراز * در جزا زیرا که بودم پاک باز
۱۷۵۱Nپس بگفتندش مبارک مال رفت * چیست اندر باطنت این دود و تفت
۱۷۵۲Nصد کراهت در درون تو چو خار * کی بود انده نشان ابتشار
۱۷۵۳Nکو نشان عشق و ایثار و رضا * گر درست است آن چه گفتی ما مضی
۱۷۵۴Nخود گرفتم مال گم شد میل کو * سیل اگر بگذشت جای سیل کو
۱۷۵۵Nچشم تو گر بد سیاه و جان فزا * گر نماند او جان فزا ازرق چرا
۱۷۵۶Nکو نشان پاک بازی ای ترش * بوی لاف کژ همی‌آید خمش
۱۷۵۷Nصد نشان باشد درون ایثار را * صد علامت هست نیکو کار را
۱۷۵۸Nمال در ایثار اگر گردد تلف * در درون صد زندگی آید خلف
۱۷۵۹Nدر زمین حق زراعت کردنی * تخمهای پاک آن گه دخل نی
۱۷۶۰Nگر نروید خوشه از روضات هو * پس چه واسع باشد ارض اللَّه بگو
۱۷۶۱Nچون که این ارض فنا بی‌ریع نیست * چون بود ارض اللَّه آن مستوسعی است
۱۷۶۲Nاین زمین را ریع او خود بی‌حد است * دانه ای را کمترین خود هفصد است
۱۷۶۳Nحمد گفتی کو نشان حامدون * نه برونت هست اثر نه اندرون
۱۷۶۴Nحمد عارف مر خدا را راست است * که گواه حمد او شد پا و دست
۱۷۶۵Nاز چه تاریک جسمش بر کشید * و ز تگ زندان دنیایش خرید
۱۷۶۶Nاطلس تقوی و نور موتلف * آیت حمد است او را بر کتف
۱۷۶۷Nوا رهیده از جهان عاریه * ساکن گلزار و عَیْنٌ جارِیَةٌ
۱۷۶۸Nبر سریر سر عالی همتش * مجلس و جاه و مقام و رتبتش
۱۷۶۹Nمقعد صدقی که صدیقان در او * جمله سر سبزند و شاد و تازه رو
۱۷۷۰Nحمدشان چون حمد گلشن از بهار * صد نشانی دارد و صد گیر و دار
۱۷۷۱Nبر بهارش چشمه و نخل و گیاه * و آن گلستان و نگارستان گواه
۱۷۷۲Nشاهد شاهد هزاران هر طرف * در گواهی همچو گوهر بر صدف
۱۷۷۳Nبوی سر بد بیاید از دمت * وز سر و رو تابد ای لافی غمت
۱۷۷۴Nبو شناسانند حاذق در مصاف * تو به جلدی‌های و هو کم کن گزاف
۱۷۷۵Nتو ملاف از مشک کان بوی پیاز * از دم تو می‌کند مکشوف راز
۱۷۷۶Nگل شکر خوردم همی‌گویی و بوی * می‌زند از سیر که یافه مگوی
۱۷۷۷Nهست دل ماننده‌ی خانه‌ی کلان * خانه‌ی دل را نهان همسایگان
۱۷۷۸Nاز شکاف روزن و دیوارها * مطلع گردند بر اسرارها
۱۷۷۹Nاز شکافی که ندارد هیچ وهم * صاحب خانه ندارد هیچ سهم
۱۷۸۰Nاز نبی بر خوان که دیو و قوم او * می‌برند از حال انسی خفیه بو
۱۷۸۱Nاز رهی که انس از آن آگاه نیست * ز انکه زین محسوس و زین اشباه نیست
۱۷۸۲Nدر میان ناقدان زرقی متن * با محک ای قلب دون لافی مزن
۱۷۸۳Nمر محک را ره بود در نقد و قلب * که خدایش کرد امیر جسم و قلب
۱۷۸۴Nچون شیاطین با غلیظیهای خویش * واقفند از سر ما و فکر و کیش
۱۷۸۵Nمسلکی دارند دزدیده درون * ما ز دزدیهای ایشان سر نگون
۱۷۸۶Nدم‌به‌دم خبط و زیانی می‌کنند * صاحب نقب و شکاف روزنند
۱۷۸۷Nپس چرا جانهای روشن در جهان * بی‌خبر باشند از حال نهان
۱۷۸۸Nدر سرایت کمتر از دیوان شدند * روحها که خیمه بر گردون زدند
۱۷۸۹Nدیو دزدانه سوی گردون رود * از شهاب محرق او مطعون شود*
۱۷۹۰Nسر نگون از چرخ زیر افتد چنان * که شقی در جنگ از زخم سنان
۱۷۹۱Nآن ز رشک روحهای دل پسند * از فلکشان سر نگون می‌افگنند
۱۷۹۲Nتو اگر شلی و لنگ و کور و کر * این گمان بر روحهای مه مبر
۱۷۹۳Nشرم دار و لاف کم زن جان مکن * که بسی جاسوس هست آن سوی تن