block:4028
۶۸۹ | N | آن یکی درویش هیزم میکشید | * | خسته و مانده ز بیشه در رسید |
۶۹۰ | N | پس بگفتم من ز روزی فارغم | * | زین سپس از بهر رزقم نیست غم |
۶۹۱ | N | میوهی مکروه بر من خوش شده است | * | رزق خاصی جسم را آمد به دست |
۶۹۲ | N | چون که من فارغ شدهستم از گلو | * | حبه ای چند است این بدهم بدو |
۶۹۳ | N | بدهم این زر را بدین تکلیف کش | * | تا دو سه روزک شود از قوت خوش |
۶۹۴ | N | خود ضمیرم را همیدانست او | * | ز انکه سمعش داشت نور از شمع هو |
۶۹۵ | N | بود پیشش سر هر اندیشهای | * | چون چراغی در درون شیشهای |
۶۹۶ | N | هیچ پنهان مینشد از وی ضمیر | * | بود بر مضمون دلها او امیر |
۶۹۷ | N | پس همیمنگید با خود زیر لب | * | در جواب فکرتم آن بو العجب |
۶۹۸ | N | که چنین اندیشی از بهر ملوک | * | کیف تلقی الرزق ان لم یرزقوک |
۶۹۹ | N | من نمیکردم سخن را فهم لیک | * | بر دلم میزد عتابش نیک نیک |
۷۰۰ | N | سوی من آمد به هیبت همچو شیر | * | تنگ هیزم را ز خود بنهاد زیر |
۷۰۱ | N | پرتو حالی که او هیزم نهاد | * | لرزه بر هر هفت عضو من فتاد |
۷۰۲ | N | گفت یا رب گر ترا خاصان هیاند | * | که مبارک دعوت و فرخ پیاند |
۷۰۳ | N | لطف تو خواهم که میناگر شود | * | این زمان این تنگ هیزم زر شود |
۷۰۴ | N | در زمان دیدم که زر شد هیزمش | * | همچو آتش بر زمین میتافت خوش |
۷۰۵ | N | من در آن بیخود شدم تا دیر گه | * | چون که با خویش آمدم من از وله |
۷۰۶ | N | بعد از آن گفت ای خدا گر آن کبار | * | بس غیورند و گریزان ز اشتهار |
۷۰۷ | N | باز این را بند هیزم ساز زود | * | بیتوقف هم بر آن حالی که بود |
۷۰۸ | N | در زمان هیزم شد آن اغصان زر | * | مست شد در کار او عقل و نظر |
۷۰۹ | N | بعد از آن برداشت هیزم را و رفت | * | سوی شهر از پیش من او تیز و تفت |
۷۱۰ | N | خواستم تا در پی آن شه روم | * | پرسم از وی مشکلات و بشنوم |
۷۱۱ | N | بسته کرد آن هیبت او مر مرا | * | پیش خاصان ره نباشد عامه را |
۷۱۲ | N | ور کسی را ره شود گو سر فشان | * | کان بود از رحمت و از جذبشان |
۷۱۳ | N | پس غنیمت دار آن توفیق را | * | چون بیابی صحبت صدیق را |
۷۱۴ | N | نه چو آن ابله که یابد قرب شاه | * | سهل و آسان در فتد آن دم ز راه |
۷۱۵ | N | چون ز قربانی دهندش بیشتر | * | پس بگوید ران گاو است این مگر |
۷۱۶ | N | نیست این از ران گاو ای مفتری | * | ران گاوت مینماید از خری |
۷۱۷ | N | بذل شاهانهست این بیرشوتی | * | بخشش محض است این از رحمتی |