block:4019
۴۸۷ | N | قصهی عثمان که بر منبر برفت | * | چون خلافت یافت بشتابید تفت |
۴۸۸ | N | منبر مهتر که سه پایه بدهست | * | رفت بو بکر و دوم پایه نشست |
۴۸۹ | N | بر سوم پایه عمر در دور خویش | * | از برای حرمت اسلام و کیش |
۴۹۰ | N | دور عثمان آمد او بالای تخت | * | بر شد و بنشست آن محمود بخت |
۴۹۱ | N | پس سؤالش کرد شخصی بو الفضول | * | کان دو ننشستند بر جای رسول |
۴۹۲ | N | پس تو چون جستی از ایشان برتری | * | چون به رتبت تو از ایشان کمتری |
۴۹۳ | N | گفت اگر پایهی سوم را بسپرم | * | وهم آید که مثال عمرم |
۴۹۴ | N | بر دوم پایه شوم من جای جو | * | گویی بو بکر است و این هم مثل او |
۴۹۵ | N | هست این بالا مقام مصطفی | * | وهم مثلی نیست با آن شه مرا |
۴۹۶ | N | بعد از آن بر جای خطبه آن ودود | * | تا به قرب عصر لب خاموش بود |
۴۹۷ | N | زهره نه کس را که گوید هین بخوان | * | یا برون آید ز مسجد آن زمان |
۴۹۸ | N | هیبتی بنشسته بد بر خاص و عام | * | پر شده نور خدا آن صحن و بام |
۴۹۹ | N | هر که بینا ناظر نورش بدی | * | کور ز آن خورشید هم گرم آمدی |
۵۰۰ | N | پس ز گرمی فهم کردی چشم کور | * | که بر آمد آفتابی بیفتور |
۵۰۱ | N | لیک این گرمی گشاید دیده را | * | تا ببیند عین هر بشنیده را |
۵۰۲ | N | گرمیاش را ضجرتی و حالتی | * | ز آن تبش دل را گشادی فسحتی |
۵۰۳ | N | کور چون شد گرم از نور قدم | * | از فرح گوید که من بینا شدم |
۵۰۴ | N | سخت خوش مستی ولی ای بو الحسن | * | پارهای راه است تا بینا شدن |
۵۰۵ | N | این نصیب کور باشد ز آفتاب | * | صد چنین و الله اعلم بالصواب |
۵۰۶ | N | و انکه او آن نور را بینا بود | * | شرح او کی کار بو سینا بود |
۵۰۷ | N | ور شود صد تو که باشد این زبان | * | که بجنباند به کف پردهی عیان |
۵۰۸ | N | وای بر وی گر بساید پرده را | * | تیغ اللهی کند دستش جدا |
۵۰۹ | N | دست چه بود خود سرش را بر کند | * | آن سری کز جهل سرها میکند |
۵۱۰ | N | این به تقدیر سخن گفتم ترا | * | ور نه خود دستش کجا و آن کجا |
۵۱۱ | N | خاله را خایه بدی خالو شدی | * | این به تقدیر آمدهست ار او بدی |
۵۱۲ | N | از زبان تا چشم کاو پاک از شک است | * | صد هزاران ساله گویم اندک است |
۵۱۳ | N | هین مشو نومید نور از آسمان | * | حق چو خواهد میرسد در یک زمان |
۵۱۴ | N | صد اثر در کانها از اختران | * | میرساند قدرتش در هر زمان |
۵۱۵ | N | اختر گردون ظلم را ناسخ است | * | اختر حق در صفاتش راسخ است |
۵۱۶ | N | چرخ پانصد ساله راه ای مستعین | * | در اثر نزدیک آمد با زمین |
۵۱۷ | N | سه هزاران سال و پانصد تا زحل | * | دمبهدم خاصیتش آرد عمل |
۵۱۸ | N | درهمش آرد چو سایه در ایاب | * | طول سایه چیست پیش آفتاب |
۵۱۹ | N | وز نفوس پاک اختروش مدد | * | سوی اخترهای گردون میرسد |
۵۲۰ | N | ظاهر آن اختران قوام ما | * | باطن ما گشته قوام سما |