vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3121

آمد پیغامبران از حق بنصیحت اهل سبا
۲۶۶۹Qسیزده پیغامبر آنجا آمدند * گُم‌رهان را جمله رَهْبَر می‌شدند
۲۶۶۹Nسیزده پیغمبر آن جا آمدند * گمرهان را جمله رهبر می‌شدند
۲۶۷۰Qکه هله نعمت فزون شد شُکر کو * مرکبِ شکر ار بخسپد حَرِّکُوا
۲۶۷۰Nکه هله نعمت فزون شد شکر کو * مرکب شکر ار بخسبد حرکوا
۲۶۷۱Qشُکرِ مُنْعِم واجب آید در خِرَد * ورنه بگْشاید دَرِ خشمِ ابَد
۲۶۷۱Nشکر منعم واجب آید در خرد * ور نه بگشاید در خشم ابد
۲۶۷۲Qهین کرم بینید و این خود کس کند * کز چنین نعمت بشکری بس کند
۲۶۷۲Nهین کرم بینید و این خود کس کند * کز چنین نعمت به شکری بس کند
۲۶۷۳Qسَر ببخشد شُکر خواهد سجده‌ای * پا ببخشد شُکر خواهد قَعده‌ای
۲۶۷۳Nسر ببخشد، شکر خواهد سجده‌ای * پا ببخشد، شکر خواهد قعده‌ای
۲۶۷۴Qقوم گفته شُکرِ ما را بُرد غُول * ما شدیم از شُکر و از نعمت ملول
۲۶۷۴Nقوم گفته شکر ما را برد غول * ما شدیم از شکر و از نعمت ملول
۲۶۷۵Qما چنان پژمرده گشتیم از عَطا * که نه طاعتمان خوش آید نه خطا
۲۶۷۵Nما چنان پژمرده گشتیم از عطا * که نه طاعتمان خوش آید نه خطا
۲۶۷۶Qما نمی‌خواهیم نعمتها و باغ * ما نمی‌خواهیم اسباب و فراغ
۲۶۷۶Nما نمی‌خواهیم نعمتها و باغ * ما نمی‌خواهیم اسباب و فراغ
۲۶۷۷Qانبیا گفتند در دل علَّتیست * که از آن در حق شناسی آفتیست
۲۶۷۷Nانبیا گفتند در دل علتی است * که از آن در حق شناسی آفتی است
۲۶۷۸Qنعمت از وی جملگی علّت شود * طُعمه در بیمار کَیْ قوَّت شود
۲۶۷۸Nنعمت از وی جملگی علت شود * طعمه در بیمار کی قوت شود
۲۶۷۹Qچند خوش پیشِ تو آمد ای مُصِر * جمله ناخوش گشت و صافِ او کَدِر
۲۶۷۹Nچند خوش پیش تو آمد ای مصر * جمله ناخوش گشت و صاف او کدر
۲۶۸۰Qتو عدوِّ این خوشیها آمدی * گشت ناخوش هرچه بر وی کف زدی
۲۶۸۰Nتو عدوی این خوشیها آمدی * گشت ناخوش هر چه بر وی کف زدی
۲۶۸۱Qهرکه او شد آشنا و یارِ تو * شد حقیر و خوار در دیدارِ تو
۲۶۸۱Nهر که او شد آشنا و یار تو * شد حقیر و خوار در دیدار تو
۲۶۸۲Qهرکه او بیگانه باشد با تو هم * پیشِ تو او بس مِه است و محترم
۲۶۸۲Nهر که او بیگانه باشد با تو هم * پیش تو او بس مه است و محترم
۲۶۸۳Qاین هم از تاثیرِ آن بیماریَست * زهرِ او در جمله جُفتان ساریَست
۲۶۸۳Nاین هم از تاثیر آن بیماری است * زهر او در جمله جفتان ساری است
۲۶۸۴Qدفعِ آن علَّت بباید کرد زود * که شَکَر با آن حَدَث خواهد نمود
۲۶۸۴Nدفع آن علت بباید کرد زود * که شکر با آن حدث خواهد نمود
۲۶۸۵Qهر خوشی کاید بتو ناخوش شود * آبِ حیوان گر رسد آتش شود
۲۶۸۵Nهر خوشی کاید به تو ناخوش شود * آب حیوان گر رسد آتش شود
۲۶۸۶Qکیمیای مرگ و جَسْکست آن صفت * مرگ گردد ز آن حیاتت عاقبت
۲۶۸۶Nکیمیای مرگ و جسک است آن صفت * مرگ گردد ز آن حیاتت عاقبت
۲۶۸۷Qبس غذایی که ز وَی دل زنده شد * چون بیامد در تنِ تو گنده شد
۲۶۸۷Nبس غذایی که ز وی دل زنده شد * چون بیامد در تن تو گنده شد
۲۶۸۸Qبس عزیزی که به ناز اِشْکار شد * چون شکارت شد برِ تو خوار شد
۲۶۸۸Nبس عزیزی که به ناز اشکار شد * چون شکارت شد بر تو خوار شد
۲۶۸۹Qآشنایی عقل با عقل از صفا * چون شود هر دم فزون باشد وِلا
۲۶۸۹Nآشنایی عقل با عقل از صفا * چون شود هر دم فزون باشد ولا
۲۶۹۰Qآشنایی نفس با هر نفسِ پَست * تو یقین می‌دان که دَم دَم کمترست
۲۶۹۰Nآشنایی نفس با هر نفس پست * تو یقین می‌دان که دم دم کمتر است
۲۶۹۱Qزانک نفسش گِرْدِ علَّت می‌تَنَد * معرفت را زود فاسد می‌کُنَد
۲۶۹۱Nز انکه نفسش گرد علت می‌تند * معرفت را زود فاسد می‌کند
۲۶۹۲Qگر نخواهی دوست را فردا نفیر * دوستی با عاقل و با عقل گیر
۲۶۹۲Nگر نخواهی دوست را فردا نفیر * دوستی با عاقل و با عقل گیر
۲۶۹۳Qاز سمومِ نفس چون با علّتی * هرچه گیری تو مرض را آلتی
۲۶۹۳Nاز سموم نفس چون با علتی * هر چه گیری تو مرض را آلتی
۲۶۹۴Qگر بگیری گوهری سنگی شود * ور بگیری مِهْرِ دل جنگی شود
۲۶۹۴Nگر بگیری گوهری سنگی شود * ور بگیری مهر دل جنگی شود
۲۶۹۵Qور بگیری نکتهٔ بِکْری لطیف * بَعْدِ دَرْکت گشت بی‌ذوق و کثیف
۲۶۹۵Nور بگیری نکته‌ی بکری لطیف * بعد درکت گشت بی‌ذوق و کثیف
۲۶۹۶Qکه من این را بس شنیدم کهنه شد * چیزِ دیگر گو بجُز آن ای عَضُد
۲۶۹۶Nکه من این را بس شنیدم کهنه شد * چیز دیگر گو بجز آن ای عضد
۲۶۹۷Qچیزِ دیگر تازه و نو گفته گیر * باز فردا ز آن شوی سیر و نفیر
۲۶۹۷Nچیز دیگر تازه و نو گفته گیر * باز فردا ز آن شوی سیر و نفیر
۲۶۹۸Qدفعِ علّت کن چو علَّت خَوْ شود * هر حدیثی کهنه پیشت نَو شود
۲۶۹۸Nدفع علت کن چو علت خو شود * هر حدیثی کهنه پیشت نو شود
۲۶۹۹Qتا که آن کهنه بر آرد برگِ نو * بشْکُفاند کهنه صد خوشه ز گَو
۲۶۹۹Nتا که آن کهنه بر آرد برگ نو * بشکفاند کهنه صد خوشه ز گو
۲۷۰۰Qما طبیبانیم شاگردانِ حق * بحرِ قُلْزُم دید ما را فَاؐنْفَلَق
۲۷۰۰Nما طبیبانیم شاگردان حق * بحر قلزم دید ما را فانفلق
۲۷۰۱Qآن طبیبانِ طبیعت دیگرند * که بدِل از راهِ نبضی بنْگرند
۲۷۰۱Nآن طبیبان طبیعت دیگرند * که به دل از راه نبضی بنگرند
۲۷۰۲Qما بدِل بی‌واسطه خوش بنْگریم * کز فراست ما بعالی مَنْظریم
۲۷۰۲Nما به دل بی‌واسطه خوش بنگریم * کز فراست ما به عالی منظریم
۲۷۰۳Qآن طبیبانِ غذااند و ثمار * جانِ حیوانی بدیشان اُستوار
۲۷۰۳Nآن طبیبان غذایند و ثمار * جان حیوانی بدیشان استوار
۲۷۰۴Qما طبیبان فعالیم و مقال * مُلْهِمِ ما پرتوِ نورِ جلال
۲۷۰۴Nما طبیبان فعالیم و مقال * ملهم ما پرتو نور جلال
۲۷۰۵Qکین چنین فعلی ترا نافع بود * و آنچنان فعلی ز رَه قاطع بود
۲۷۰۵Nکاین چنین فعلی ترا نافع بود * و آن چنان فعلی ز ره قاطع بود
۲۷۰۶Qاین چنین قولی ترا پیش آورد * و آنچنان قولی ترا نیش آورد
۲۷۰۶Nاین چنین قولی ترا پیش آورد * و آن چنان قولی ترا نیش آورد
۲۷۰۷Qآن طبیبان را بود بَوْلی دلیل * وین دلیلِ ما بود وَحْیِ جلیل
۲۷۰۷Nآن طبیبان را بود بولی دلیل * وین دلیل ما بود وحی جلیل
۲۷۰۸Qدست‌ْمُزدی می‌نخواهیم از کسی * دست‌مُزدِ ما رسد از حق بَسی
۲۷۰۸Nدست‌مزدی می‌نخواهیم از کسی * دست‌مزد ما رسد از حق بسی
۲۷۰۹Qهین صلا بیماری ناسُور را * داروی ما یک بیک رنجور را
۲۷۰۹Nهین صلا بیماری ناسور را * داروی ما یک به یک رنجور را