block:3121
۲۶۶۹ | Q | سیزده پیغامبر آنجا آمدند | * | گُمرهان را جمله رَهْبَر میشدند |
۲۶۶۹ | N | سیزده پیغمبر آن جا آمدند | * | گمرهان را جمله رهبر میشدند |
۲۶۷۰ | Q | که هله نعمت فزون شد شُکر کو | * | مرکبِ شکر ار بخسپد حَرِّکُوا |
۲۶۷۰ | N | که هله نعمت فزون شد شکر کو | * | مرکب شکر ار بخسبد حرکوا |
۲۶۷۱ | Q | شُکرِ مُنْعِم واجب آید در خِرَد | * | ورنه بگْشاید دَرِ خشمِ ابَد |
۲۶۷۱ | N | شکر منعم واجب آید در خرد | * | ور نه بگشاید در خشم ابد |
۲۶۷۲ | Q | هین کرم بینید و این خود کس کند | * | کز چنین نعمت بشکری بس کند |
۲۶۷۲ | N | هین کرم بینید و این خود کس کند | * | کز چنین نعمت به شکری بس کند |
۲۶۷۳ | Q | سَر ببخشد شُکر خواهد سجدهای | * | پا ببخشد شُکر خواهد قَعدهای |
۲۶۷۳ | N | سر ببخشد، شکر خواهد سجدهای | * | پا ببخشد، شکر خواهد قعدهای |
۲۶۷۴ | Q | قوم گفته شُکرِ ما را بُرد غُول | * | ما شدیم از شُکر و از نعمت ملول |
۲۶۷۴ | N | قوم گفته شکر ما را برد غول | * | ما شدیم از شکر و از نعمت ملول |
۲۶۷۵ | Q | ما چنان پژمرده گشتیم از عَطا | * | که نه طاعتمان خوش آید نه خطا |
۲۶۷۵ | N | ما چنان پژمرده گشتیم از عطا | * | که نه طاعتمان خوش آید نه خطا |
۲۶۷۶ | Q | ما نمیخواهیم نعمتها و باغ | * | ما نمیخواهیم اسباب و فراغ |
۲۶۷۶ | N | ما نمیخواهیم نعمتها و باغ | * | ما نمیخواهیم اسباب و فراغ |
۲۶۷۷ | Q | انبیا گفتند در دل علَّتیست | * | که از آن در حق شناسی آفتیست |
۲۶۷۷ | N | انبیا گفتند در دل علتی است | * | که از آن در حق شناسی آفتی است |
۲۶۷۸ | Q | نعمت از وی جملگی علّت شود | * | طُعمه در بیمار کَیْ قوَّت شود |
۲۶۷۸ | N | نعمت از وی جملگی علت شود | * | طعمه در بیمار کی قوت شود |
۲۶۷۹ | Q | چند خوش پیشِ تو آمد ای مُصِر | * | جمله ناخوش گشت و صافِ او کَدِر |
۲۶۷۹ | N | چند خوش پیش تو آمد ای مصر | * | جمله ناخوش گشت و صاف او کدر |
۲۶۸۰ | Q | تو عدوِّ این خوشیها آمدی | * | گشت ناخوش هرچه بر وی کف زدی |
۲۶۸۰ | N | تو عدوی این خوشیها آمدی | * | گشت ناخوش هر چه بر وی کف زدی |
۲۶۸۱ | Q | هرکه او شد آشنا و یارِ تو | * | شد حقیر و خوار در دیدارِ تو |
۲۶۸۱ | N | هر که او شد آشنا و یار تو | * | شد حقیر و خوار در دیدار تو |
۲۶۸۲ | Q | هرکه او بیگانه باشد با تو هم | * | پیشِ تو او بس مِه است و محترم |
۲۶۸۲ | N | هر که او بیگانه باشد با تو هم | * | پیش تو او بس مه است و محترم |
۲۶۸۳ | Q | این هم از تاثیرِ آن بیماریَست | * | زهرِ او در جمله جُفتان ساریَست |
۲۶۸۳ | N | این هم از تاثیر آن بیماری است | * | زهر او در جمله جفتان ساری است |
۲۶۸۴ | Q | دفعِ آن علَّت بباید کرد زود | * | که شَکَر با آن حَدَث خواهد نمود |
۲۶۸۴ | N | دفع آن علت بباید کرد زود | * | که شکر با آن حدث خواهد نمود |
۲۶۸۵ | Q | هر خوشی کاید بتو ناخوش شود | * | آبِ حیوان گر رسد آتش شود |
۲۶۸۵ | N | هر خوشی کاید به تو ناخوش شود | * | آب حیوان گر رسد آتش شود |
۲۶۸۶ | Q | کیمیای مرگ و جَسْکست آن صفت | * | مرگ گردد ز آن حیاتت عاقبت |
۲۶۸۶ | N | کیمیای مرگ و جسک است آن صفت | * | مرگ گردد ز آن حیاتت عاقبت |
۲۶۸۷ | Q | بس غذایی که ز وَی دل زنده شد | * | چون بیامد در تنِ تو گنده شد |
۲۶۸۷ | N | بس غذایی که ز وی دل زنده شد | * | چون بیامد در تن تو گنده شد |
۲۶۸۸ | Q | بس عزیزی که به ناز اِشْکار شد | * | چون شکارت شد برِ تو خوار شد |
۲۶۸۸ | N | بس عزیزی که به ناز اشکار شد | * | چون شکارت شد بر تو خوار شد |
۲۶۸۹ | Q | آشنایی عقل با عقل از صفا | * | چون شود هر دم فزون باشد وِلا |
۲۶۸۹ | N | آشنایی عقل با عقل از صفا | * | چون شود هر دم فزون باشد ولا |
۲۶۹۰ | Q | آشنایی نفس با هر نفسِ پَست | * | تو یقین میدان که دَم دَم کمترست |
۲۶۹۰ | N | آشنایی نفس با هر نفس پست | * | تو یقین میدان که دم دم کمتر است |
۲۶۹۱ | Q | زانک نفسش گِرْدِ علَّت میتَنَد | * | معرفت را زود فاسد میکُنَد |
۲۶۹۱ | N | ز انکه نفسش گرد علت میتند | * | معرفت را زود فاسد میکند |
۲۶۹۲ | Q | گر نخواهی دوست را فردا نفیر | * | دوستی با عاقل و با عقل گیر |
۲۶۹۲ | N | گر نخواهی دوست را فردا نفیر | * | دوستی با عاقل و با عقل گیر |
۲۶۹۳ | Q | از سمومِ نفس چون با علّتی | * | هرچه گیری تو مرض را آلتی |
۲۶۹۳ | N | از سموم نفس چون با علتی | * | هر چه گیری تو مرض را آلتی |
۲۶۹۴ | Q | گر بگیری گوهری سنگی شود | * | ور بگیری مِهْرِ دل جنگی شود |
۲۶۹۴ | N | گر بگیری گوهری سنگی شود | * | ور بگیری مهر دل جنگی شود |
۲۶۹۵ | Q | ور بگیری نکتهٔ بِکْری لطیف | * | بَعْدِ دَرْکت گشت بیذوق و کثیف |
۲۶۹۵ | N | ور بگیری نکتهی بکری لطیف | * | بعد درکت گشت بیذوق و کثیف |
۲۶۹۶ | Q | که من این را بس شنیدم کهنه شد | * | چیزِ دیگر گو بجُز آن ای عَضُد |
۲۶۹۶ | N | که من این را بس شنیدم کهنه شد | * | چیز دیگر گو بجز آن ای عضد |
۲۶۹۷ | Q | چیزِ دیگر تازه و نو گفته گیر | * | باز فردا ز آن شوی سیر و نفیر |
۲۶۹۷ | N | چیز دیگر تازه و نو گفته گیر | * | باز فردا ز آن شوی سیر و نفیر |
۲۶۹۸ | Q | دفعِ علّت کن چو علَّت خَوْ شود | * | هر حدیثی کهنه پیشت نَو شود |
۲۶۹۸ | N | دفع علت کن چو علت خو شود | * | هر حدیثی کهنه پیشت نو شود |
۲۶۹۹ | Q | تا که آن کهنه بر آرد برگِ نو | * | بشْکُفاند کهنه صد خوشه ز گَو |
۲۶۹۹ | N | تا که آن کهنه بر آرد برگ نو | * | بشکفاند کهنه صد خوشه ز گو |
۲۷۰۰ | Q | ما طبیبانیم شاگردانِ حق | * | بحرِ قُلْزُم دید ما را فَاؐنْفَلَق |
۲۷۰۰ | N | ما طبیبانیم شاگردان حق | * | بحر قلزم دید ما را فانفلق |
۲۷۰۱ | Q | آن طبیبانِ طبیعت دیگرند | * | که بدِل از راهِ نبضی بنْگرند |
۲۷۰۱ | N | آن طبیبان طبیعت دیگرند | * | که به دل از راه نبضی بنگرند |
۲۷۰۲ | Q | ما بدِل بیواسطه خوش بنْگریم | * | کز فراست ما بعالی مَنْظریم |
۲۷۰۲ | N | ما به دل بیواسطه خوش بنگریم | * | کز فراست ما به عالی منظریم |
۲۷۰۳ | Q | آن طبیبانِ غذااند و ثمار | * | جانِ حیوانی بدیشان اُستوار |
۲۷۰۳ | N | آن طبیبان غذایند و ثمار | * | جان حیوانی بدیشان استوار |
۲۷۰۴ | Q | ما طبیبان فعالیم و مقال | * | مُلْهِمِ ما پرتوِ نورِ جلال |
۲۷۰۴ | N | ما طبیبان فعالیم و مقال | * | ملهم ما پرتو نور جلال |
۲۷۰۵ | Q | کین چنین فعلی ترا نافع بود | * | و آنچنان فعلی ز رَه قاطع بود |
۲۷۰۵ | N | کاین چنین فعلی ترا نافع بود | * | و آن چنان فعلی ز ره قاطع بود |
۲۷۰۶ | Q | این چنین قولی ترا پیش آورد | * | و آنچنان قولی ترا نیش آورد |
۲۷۰۶ | N | این چنین قولی ترا پیش آورد | * | و آن چنان قولی ترا نیش آورد |
۲۷۰۷ | Q | آن طبیبان را بود بَوْلی دلیل | * | وین دلیلِ ما بود وَحْیِ جلیل |
۲۷۰۷ | N | آن طبیبان را بود بولی دلیل | * | وین دلیل ما بود وحی جلیل |
۲۷۰۸ | Q | دستْمُزدی مینخواهیم از کسی | * | دستمُزدِ ما رسد از حق بَسی |
۲۷۰۸ | N | دستمزدی مینخواهیم از کسی | * | دستمزد ما رسد از حق بسی |
۲۷۰۹ | Q | هین صلا بیماری ناسُور را | * | داروی ما یک بیک رنجور را |
۲۷۰۹ | N | هین صلا بیماری ناسور را | * | داروی ما یک به یک رنجور را |