block:3049
۱۲۵۹ | Q | پیل اندر خانهٔ تاریک بود | * | عَرْضه را آورده بودندش هُنود |
۱۲۵۹ | N | پیل اندر خانهی تاریک بود | * | عرضه را آورده بودندش هنود |
۱۲۶۰ | Q | از برای دیدنش مردم بسی | * | اندر آن ظُلمت همیشد هر کسی |
۱۲۶۰ | N | از برای دیدنش مردم بسی | * | اندر آن ظلمت همیشد هر کسی |
۱۲۶۱ | Q | دیدنش با چشم چون ممکن نبود | * | اندر آن تاریکیَش کف میبسود |
۱۲۶۱ | N | دیدنش با چشم چون ممکن نبود | * | اندر آن تاریکیاش کف میبسود |
۱۲۶۲ | Q | آن یکی را کَفْ بخرطوم اوفتاد | * | گفت همچون ناودانست این نهاد |
۱۲۶۲ | N | آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد | * | گفت همچون ناودان است این نهاد |
۱۲۶۳ | Q | آن یکی را دست بر گوشش رسید | * | آن بَرُو چون بادْبیزن شد پَدید |
۱۲۶۳ | N | آن یکی را دست بر گوشش رسید | * | آن بر او چون باد بیزن شد پدید |
۱۲۶۴ | Q | آن یکی را کف چو بر پایش بسُود | * | گفت شکل پیل دیدم چون عَمود |
۱۲۶۴ | N | آن یکی را کف چو بر پایش بسود | * | گفت شکل پیل دیدم چون عمود |
۱۲۶۵ | Q | آن یکی بر پشتِ او بنهاد دست | * | گفت خود این پیل چون تختی بُدست |
۱۲۶۵ | N | آن یکی بر پشت او بنهاد دست | * | گفت خود این پیل چون تختی بده ست |
۱۲۶۶ | Q | همچنین هر یک بجُزوی که رسید | * | فهمِ آن میکرد هر جا میشنید |
۱۲۶۶ | N | همچنین هر یک به جزوی که رسید | * | فهم آن میکرد هر جا میشنید |
۱۲۶۷ | Q | از نظرگه گفتشان شد مختلف | * | آن یکی دالش لقب داد این الف |
۱۲۶۷ | N | از نظرگه گفتشان شد مختلف | * | آن یکی دالش لقب داد این الف |
۱۲۶۸ | Q | در کفِ هر کس اگر شمعی بُدی | * | اختلاف از گفتشان بیرون شدی |
۱۲۶۸ | N | در کف هر کس اگر شمعی بدی | * | اختلاف از گفتشان بیرون شدی |
۱۲۶۹ | Q | چشمِ حِس همچون کف دستست و بس | * | نیست کف را بر همهٔ او دسترَس |
۱۲۶۹ | N | چشم حس همچون کف دست است و بس | * | نیست کف را بر همهی او دسترس |
۱۲۷۰ | Q | چشمِ دریا دیگرست و کف دگر | * | کف بِهِل وز دیدهٔ دریا نگر |
۱۲۷۰ | N | چشم دریا دیگر است و کف دگر | * | کف بهل وز دیدهی دریا نگر |
۱۲۷۱ | Q | جُنبشِ کفها ز دریا روز و شَب | * | کف همیبینی و دریا نه عجَب |
۱۲۷۱ | N | جنبش کفها ز دریا روز و شب | * | کف همیبینی و دریا نی عجب |
۱۲۷۲ | Q | ما چو کشتیها بهم بر میزنیم | * | تیره چشمیم و در آبِ روشنیم |
۱۲۷۲ | N | ما چو کشتیها بهم بر میزنیم | * | تیره چشمیم و در آب روشنیم |
۱۲۷۳ | Q | ای تو در کشتی تن رفته بخواب | * | آب را دیدی نگر در آبِ آب |
۱۲۷۳ | N | ای تو در کشتی تن رفته به خواب | * | آب را دیدی نگر در آب آب |
۱۲۷۴ | Q | آب را آبیست کو میراندش | * | رُوح را رُوحیست کو میخواندش |
۱۲۷۴ | N | آب را آبی است کاو میراندش | * | روح را روحی است کاو میخواندش |
۱۲۷۵ | Q | موسی و عیسی کجا بُد کافتاب | * | کِشتِ موجودات را میداد آب |
۱۲۷۵ | N | موسی و عیسی کجا بد کافتاب | * | کشت موجودات را میداد آب |
۱۲۷۶ | Q | آدم و حّوا کجا بود آن زمان | * | که خدا افکند این زهِ در کمان |
۱۲۷۶ | N | آدم و حوا کجا بود آن زمان | * | که خدا افکند این زه در کمان |
۱۲۷۷ | Q | این سخن هم ناقص است و اَبْتَرست | * | آن سخن که نیست ناقص آن سَرست |
۱۲۷۷ | N | این سخن هم ناقص است و ابتر است | * | آن سخن که نیست ناقص آن سر است |
۱۲۷۸ | Q | گر بگوید ز آن بلَغْزد پای تو | * | ور نگوید هیچ از آن ای وای تو |
۱۲۷۸ | N | گر بگوید ز آن بلغزد پای تو | * | ور نگوید هیچ از آن ای وای تو |
۱۲۷۹ | Q | ور بگوید در مثالِ صورتی | * | بر همان صورت بچَفْسی ای فتی |
۱۲۷۹ | N | ور بگوید در مثال صورتی | * | بر همان صورت بچسبی ای فتی |
۱۲۸۰ | Q | بسته پایی چون گیا اندر زمین | * | سر بجُنبانی ببادی بییقین |
۱۲۸۰ | N | بسته پایی چون گیا اندر زمین | * | سر بجنبانی به بادی بییقین |
۱۲۸۱ | Q | لیک پایت نیست تا نَقَلی کُنی | * | یا مگر پا را ازین گِل بر کَنی |
۱۲۸۱ | N | لیک پایت نیست تا نقلی کنی | * | یا مگر پا را از این گل بر کنی |
۱۲۸۲ | Q | چون کَنی پا را حیاتت زین گِلست | * | این حیاتت را رَوِش بس مُشکلست |
۱۲۸۲ | N | چون کنی پا را حیاتت زین گل است | * | این حیاتت را روش بس مشکل است |
۱۲۸۳ | Q | چون حیات از حق بگیری ای رَوی | * | پس شوی مستغنی از گِل میروی |
۱۲۸۳ | N | چون حیات از حق بگیری ای روی | * | پس شوی مستغنی از گل میروی |
۱۲۸۴ | Q | شیرخواره چون ز دایه بسکُلَد | * | لُوتخواره شد مرو را میهِلَد |
۱۲۸۴ | N | شیر خواره چون ز دایه بگسلد | * | لوتخواره شد مر او را میهلد |
۱۲۸۵ | Q | بستهٔ شیرِ زمینی چون حبوب | * | جُو فِطامِ خویش از قُوت ٱلْقُلُوب |
۱۲۸۵ | N | بستهی شیر زمینی چون حبوب | * | جو فطام خویش از قوت القلوب |
۱۲۸۶ | Q | حرفِ حِکْمت خور که شد نورِ سَتیر | * | ای تو نورِ بیحُجُب را ناپَذیر |
۱۲۸۶ | N | حرف حکمت خور که شد نور ستیر | * | ای تو نور بیحجب را ناپذیر |
۱۲۸۷ | Q | تا پذیرا گردی ای جان نور را | * | تا ببینی بیحُجُب مَسْتور را |
۱۲۸۷ | N | تا پذیرا گردی ای جان نور را | * | تا ببینی بیحجب مستور را |
۱۲۸۸ | Q | چون ستاره سَیْر بر گردون کنی | * | بلک بیگردون سفر بیچون کنی |
۱۲۸۸ | N | چون ستاره سیر بر گردون کنی | * | بلکه بیگردون سفر بیچون کنی |
۱۲۸۹ | Q | آنچنان کز نیست در هست آمدی | * | هین بگو چون آمدی مست آمدی |
۱۲۸۹ | N | آن چنان کز نیست در هست آمدی | * | هین بگو چون آمدی مست آمدی |
۱۲۹۰ | Q | راههای آمدن یادت نماند | * | لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند |
۱۲۹۰ | N | راههای آمدن یادت نماند | * | لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند |
۱۲۹۱ | Q | هوش را بگْذار و آنگ هوش دار | * | گوش را بر بند و آنگ گوش دار |
۱۲۹۱ | N | هوش را بگذار و آن گه هوش دار | * | گوش را بر بند و آن گه گوش دار |
۱۲۹۲ | Q | نه نگویم زانک خامی تو هنوز | * | در بهاری تو ندیدستی تَموز |
۱۲۹۲ | N | نی نگویم ز انکه خامی تو هنوز | * | در بهاری تو ندیدستی تموز |
۱۲۹۳ | Q | این جهان همچون درختست ای کرام | * | ما بَرُو چون میوههای نیم خام |
۱۲۹۳ | N | این جهان همچون درخت است ای کرام | * | ما بر او چون میوههای نیم خام |
۱۲۹۴ | Q | سخت گیرد خامها مر شاخ را | * | زانک در خامی نشاید کاخ را |
۱۲۹۴ | N | سخت گیرد خامها مر شاخ را | * | ز انکه در خامی نشاید کاخ را |
۱۲۹۵ | Q | چون بپُخْت و گشت شیرین لبگزان | * | سُست گیرد شاخها را بعد از آن |
۱۲۹۵ | N | چون بپخت و گشت شیرین لبگزان | * | سست گیرد شاخها را بعد از آن |
۱۲۹۶ | Q | چون از آن اقبال شیرین شد دهان | * | سَرد شد بر آدمی مُلْکِ جهان |
۱۲۹۶ | N | چون از آن اقبال شیرین شد دهان | * | سرد شد بر آدمی ملک جهان |
۱۲۹۷ | Q | سختگیری و تعصُّب خامی است | * | تا جَنینی کارْ خونآشامی است |
۱۲۹۷ | N | سخت گیری و تعصب خامی است | * | تا جنینی کار خون آشامی است |
۱۲۹۸ | Q | چیزِ دیگر مانْد امَّا گفتنش | * | با تو رُوحُ ٱلْقُدْس گوید بیمنش |
۱۲۹۸ | N | چیز دیگر ماند اما گفتنش | * | با تو روح القدس گوید بیمنش |
۱۲۹۹ | Q | نه تو گویی هم بگوشِ خویشتن | * | نه من و نه غیرِ من ای هم تو من |
۱۲۹۹ | N | نی تو گویی هم بگوش خویشتن | * | نه من و نه غیر من ای هم تو من |
۱۳۰۰ | Q | همچو آن وقتی که خواب اندر رَوی | * | تو ز پیشِ خود به پیشِ خود شوی |
۱۳۰۰ | N | همچو آن وقتی که خواب اندر روی | * | تو ز پیش خود به پیش خود شوی |
۱۳۰۱ | Q | بشْنْوی از خویش و پنداری فلان | * | با تو اندر خواب گفتست آن نهان |
۱۳۰۱ | N | بشنوی از خویش و پنداری فلان | * | با تو اندر خواب گفته ست آن نهان |
۱۳۰۲ | Q | تو یکی تُو نیستی ای خوشرفیق | * | بلک گردونی و دریای عمیق |
۱۳۰۲ | N | تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق | * | بلکه گردونی و دریای عمیق |
۱۳۰۳ | Q | آن تُوِ زَفْتَت که آن نهصد تُوَست | * | قُلزمست و غرقهگاهِ صد تُوَست |
۱۳۰۳ | N | آن تو زفتت که آن نه صد تو است | * | قلزم است و غرقهگاه صد تو است |
۱۳۰۴ | Q | خود چه جایِ حدِّ بیداریست و خواب | * | دَم مزن و اللَّهُ أَعْلَم بِٱلصَّواب |
۱۳۰۴ | N | خود چه جای حد بیداری است و خواب | * | دم مزن و اللَّه أعلم بالصواب |
۱۳۰۵ | Q | دَم مزن تا بشنوی از دم زنان | * | آنچ نامد در زبان و در بیان |
۱۳۰۵ | N | دم مزن تا بشنوی از دم زنان | * | آن چه نامد در زبان و در بیان |
۱۳۰۶ | Q | دَم مزن تا بشْنوی ز آن آفتاب | * | آنچ نامد در کتاب و در خطاب |
۱۳۰۶ | N | دم مزن تا بشنوی ز آن آفتاب | * | آن چه نامد در کتاب و در خطاب |
۱۳۰۷ | Q | دَم مزن تا دَم زند بهرِ تو رُوح | * | آشنا بگْذار در کشتی نُوح |
۱۳۰۷ | N | دم مزن تا دم زند بهر تو روح | * | آشنا بگذار در کشتی نوح |
۱۳۰۸ | Q | همچو کَنْعان کاشنا میکرد او | * | که نخواهم کشتی نُوحِ عدو |
۱۳۰۸ | N | همچو کنعان کاشنا میکرد او | * | که نخواهم کشتی نوح عدو |
۱۳۰۹ | Q | هَی بیا در کشتی بابا نشین | * | تا نگردی غرقِ طوفان ای مهین |
۱۳۰۹ | N | هی بیا در کشتی بابا نشین | * | تا نگردی غرق طوفان ای مهین |
۱۳۱۰ | Q | گفت نه من آشنا آموختم | * | من بجز شمعِ تو شمع افروختم |
۱۳۱۰ | N | گفت نی من آشنا آموختم | * | من بجز شمع تو شمع افروختم |
۱۳۱۱ | Q | هین مکن کین موج طوفانِ بلاست | * | دست و پا و آشنا امروزْ لاست |
۱۳۱۱ | N | هین مکن کاین موج طوفان بلاست | * | دست و پا و آشنا امروز لاست |
۱۳۱۲ | Q | بادِ قهرست و بلای شمع کُش | * | جز که شمعِ حق نمیپاید خَمُش |
۱۳۱۲ | N | باد قهر است و بلای شمع کش | * | جز که شمع حق نمیپاید خمش |
۱۳۱۳ | Q | گفت نه رفتم بر آن کوهِ بلند | * | عاصمَست آن کُه مرا از هر گزند |
۱۳۱۳ | N | گفت نی رفتم بر آن کوه بلند | * | عاصم است آن که مرا از هر گزند |
۱۳۱۴ | Q | هین مکن که کوه کاهست این زمان | * | جز حبیبِ خویش را ندْهد امان |
۱۳۱۴ | N | هین مکن که کوه کاه است این زمان | * | جز حبیب خویش را ندهد امان |
۱۳۱۵ | Q | گفت من کَیْ پندِ تو بشْنودهام | * | که طَمَع کردی که من زین دُودهام |
۱۳۱۵ | N | گفت من کی پند تو بشنودهام | * | که طمع کردی که من زین دودهام |
۱۳۱۶ | Q | خوش نیامد گفتِ تو هرگز مرا | * | من بَریام از تو در هر دو سَرا |
۱۳۱۶ | N | خوش نیامد گفت تو هرگز مرا | * | من بریام از تو در هر دو سرا |
۱۳۱۷ | Q | هین مکن بابا که روزِ ناز نیست | * | مر خدا را خویشی و انباز نیست |
۱۳۱۷ | N | هین مکن بابا که روز ناز نیست | * | مر خدا را خویشی و انباز نیست |
۱۳۱۸ | Q | تا کنون کردی و این دم نازُکیست | * | اندرین درگاه گیرا نازِ کیست |
۱۳۱۸ | N | تا کنون کردی و این دم نازکی است | * | اندر این درگاه گیرا ناز کیست |
۱۳۱۹ | Q | لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْست او از قِدَم | * | نه پدر دارد نه فرزند و نه عَم |
۱۳۱۹ | N | لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ است او از قدم | * | نی پدر دارد نه فرزند و نه عم |
۱۳۲۰ | Q | نازِ فرزندان کجا خواهد کشید | * | نازِ بابایان کجا خواهد شنید |
۱۳۲۰ | N | ناز فرزندان کجا خواهد کشید | * | ناز بابایان کجا خواهد شنید |
۱۳۲۱ | Q | نیستم مَوُلود پیرا کم بناز | * | نیستم والد جُوانا کم گُراز |
۱۳۲۱ | N | نیستم مولود پیرا کم بناز | * | نیستم والد جوانا کم گراز |
۱۳۲۲ | Q | نیستم شوهر نیَم من شهوتی | * | ناز را بگْذار اینجا ای سَتی |
۱۳۲۲ | N | نیستم شوهر نیم من شهوتی | * | ناز را بگذار اینجا ای ستی |
۱۳۲۳ | Q | جز خضوع و بندگی و اضطرار | * | اندرین حضرت ندارد اعتبار |
۱۳۲۳ | N | جز خضوع و بندگی و اضطرار | * | اندر این حضرت ندارد اعتبار |
۱۳۲۴ | Q | گفت بابا سالها این گفتهای | * | باز میگویی بجَهْل آشفتهای |
۱۳۲۴ | N | گفت بابا سالها این گفتهای | * | باز می گویی به جهل آشفتهای |
۱۳۲۵ | Q | چند ازاینها گفتهای با هر کسی | * | تا جوابِ سَرد بشْنودی بسی |
۱۳۲۵ | N | چند از اینها گفتهای با هر کسی | * | تا جواب سرد بشنودی بسی |
۱۳۲۶ | Q | این دمِ سردِ تو در گوشم نرفت | * | خاصه اکنون که شدم دانا و زفت |
۱۳۲۶ | N | این دم سرد تو در گوشم نرفت | * | خاصه اکنون که شدم دانا و زفت |
۱۳۲۷ | Q | گفت بابا چه زیان دارد اگر | * | بشنوی یکبار تو پندِ پدر |
۱۳۲۷ | N | گفت بابا چه زیان دارد اگر | * | بشنوی یک بار تو پند پدر |
۱۳۲۸ | Q | همچنین میگفت او پندِ لطیف | * | همچنان میگفت او دفعِ عنیف |
۱۳۲۸ | N | همچنین میگفت او پند لطیف | * | همچنان میگفت او دفع عنیف |
۱۳۲۹ | Q | نه پدر از نُصْحِ کَنْعان سِیر شد | * | نه دَمی در گوشِ آن اِدبیر شد |
۱۳۲۹ | N | نه پدر از نصح کنعان سیر شد | * | نه دمی در گوش آن ادبیر شد |
۱۳۳۰ | Q | اندرین گفتن بُدند و موجِ تیز | * | بر سَرِ کنعان زد و شد ریز ریز |
۱۳۳۰ | N | اندر این گفتن بدند و موج تیز | * | بر سر کنعان زد و شد ریز ریز |
۱۳۳۱ | Q | نوح گفت ای پادشاهِ بُردْبار | * | مر مرا خر مُرد و سَیْلت بُرد بار |
۱۳۳۱ | N | نوح گفت ای پادشاه بردبار | * | مر مرا خر مرد و سیلت برد بار |
۱۳۳۲ | Q | وعده کردی مر مرا تو بارها | * | که بیابد اهْلت از طوفان رها |
۱۳۳۲ | N | وعده کردی مر مرا تو بارها | * | که بیابد اهلت از طوفان رها |
۱۳۳۳ | Q | دل نهادم بر اُمیدت من سلیم | * | پس چرا بِرْبود سیْل از من گِلیم |
۱۳۳۳ | N | دل نهادم بر امیدت من سلیم | * | پس چرا بربود سیل از من گلیم |
۱۳۳۴ | Q | گفت او از اهل و خویشانت نبود | * | خود ندیدی تو سپیدی او کبود |
۱۳۳۴ | N | گفت او از اهل و خویشانت نبود | * | خود ندیدی تو سپیدی او کبود |
۱۳۳۵ | Q | چونک دندانِ تو کِرمش در فتاد | * | نیست دندان برکَنَش ای اوستاد |
۱۳۳۵ | N | چون که دندان تو کرمش در فتاد | * | نیست دندان برکنش ای اوستاد |
۱۳۳۶ | Q | تا که باقی تن نگردد زار ازو | * | گرچه بود آنِ تو شَوْ بیزار ازو |
۱۳۳۶ | N | تا که باقی تن نگردد زار از او | * | گر چه بود آن تو شو بیزار از او |
۱۳۳۷ | Q | گفت بیزارم ز غیرِ ذاتِ تو | * | غیر نبْود آنک او شد ماتِ تو |
۱۳۳۷ | N | گفت بیزارم ز غیر ذات تو | * | غیر نبود آن که او شد مات تو |
۱۳۳۸ | Q | تو همیدانی که چونم با تو من | * | بیست چندانم که با باران چمن |
۱۳۳۸ | N | تو همیدانی که چونم با تو من | * | بیست چندانم که با باران چمن |
۱۳۳۹ | Q | زنده از تو شاد از تو عایلی | * | مُغْتَذِی بیواسطه و بیحایلی |
۱۳۳۹ | N | زنده از تو شاد از تو عایلی | * | مغتذی بیواسطه و بیحایلی |
۱۳۴۰ | Q | مُتّصل نه مُنفصل نه ای کمال | * | بلک بیچون و چگونه و اعتلال |
۱۳۴۰ | N | متصل نه منفصل نه ای کمال | * | بلکه بیچون و چگونه و اعتلال |
۱۳۴۱ | Q | ماهیانیم و تو دریای حیات | * | زندهایم از لطفت ای نیکو صفات |
۱۳۴۱ | N | ماهیانیم و تو دریای حیات | * | زندهایم از لطفت ای نیکو صفات |
۱۳۴۲ | Q | تو نگُنجی در کنارِ فِکرتی | * | نی بمعلولی قرین چون علَّتی |
۱۳۴۲ | N | تو نگنجی در کنار فکرتی | * | نه به معلولی قرین چون علتی |
۱۳۴۳ | Q | پیش ازین طوفان و بعدِ این مرا | * | تو مُخاطَب بودهای در ماجرا |
۱۳۴۳ | N | پیش از این طوفان و بعد از این مرا | * | تو مخاطب بودهای در ماجرا |
۱۳۴۴ | Q | با تو میگفتم نه با ایشان سخن | * | ای سخن بخشِ نَو و آنِ کهن |
۱۳۴۴ | N | با تو میگفتم نه با ایشان سخن | * | ای سخن بخش نو و آن کهن |
۱۳۴۵ | Q | نه که عاشق روز و شب گوید سُخَن | * | گاه با اَطْلال و گاهی با دِمَن |
۱۳۴۵ | N | نی که عاشق روز و شب گوید سخن | * | گاه با اطلال و گاهی با دمن |
۱۳۴۶ | Q | رُوی با اَطلال کرده ظاهرا | * | او کرا میگوید آن مِدْحَت کرا |
۱۳۴۶ | N | روی با اطلال کرده ظاهرا | * | او که را میگوید آن مدحت که را |
۱۳۴۷ | Q | شُکْر طوفان را کنون بگْماشتی | * | واسطهٔ اَطلال را برداشتی |
۱۳۴۷ | N | شکر طوفان را کنون بگماشتی | * | واسطهی اطلال را برداشتی |
۱۳۴۸ | Q | زانک اطلالِ لئیم و بَد بُدند | * | نه ندایی نه صدایی میزدند |
۱۳۴۸ | N | ز انکه اطلال لئیم و بد بدند | * | نه ندایی نه صدایی میزدند |
۱۳۴۹ | Q | من چنان اطلال خواهم در خطاب | * | کز صدا چون کوه وا گوید جواب |
۱۳۴۹ | N | من چنان اطلال خواهم در خطاب | * | کز صدا چون کوه واگوید جواب |
۱۳۵۰ | Q | تا مُثنّا بشْنوم من نامِ تو | * | عاشقم بر نامِ جانآرامِ تو |
۱۳۵۰ | N | تا مثنا بشنوم من نام تو | * | عاشقم بر نام جان آرام تو |
۱۳۵۱ | Q | هر نبی ز آن دوست دارد کوه را | * | تا مُثنَّا بشنود نامِ ترا |
۱۳۵۱ | N | هر نبی ز آن دوست دارد کوه را | * | تا مثنا بشنود نام ترا |
۱۳۵۲ | Q | آن کُهِ پستِ مثالِ سنگلاخ | * | موش را شاید نه ما را در مُناخ |
۱۳۵۲ | N | آن که پست مثال سنگلاخ | * | موش را شاید نه ما را در مناخ |
۱۳۵۳ | Q | من بگویم او نگردد یارِ من | * | بیصدا ماند دَمِ گفتارِ من |
۱۳۵۳ | N | من بگویم او نگردد یار من | * | بیصدا ماند دم گفتار من |
۱۳۵۴ | Q | با زمین آن به که هموارش کُنی | * | نیست هَمْدَم با قَدَم یارش کُنی |
۱۳۵۴ | N | با زمین آن به که هموارش کنی | * | نیست هم دم با قدم یارش کنی |
۱۳۵۵ | Q | گفت ای نوح ار تو خواهی جمله را | * | حشر گردانم بر آرم از ثَرﱝ |
۱۳۵۵ | N | گفت ای نوح ار تو خواهی جمله را | * | حشر گردانم بر آرم از ثرا |
۱۳۵۶ | Q | بهرِ کنعانی دلِ تو نشْکنم | * | لیک از احوال آگه میکُنم |
۱۳۵۶ | N | بهر کنعانی دل تو نشکنم | * | لیک از احوال آگه میکنم |
۱۳۵۷ | Q | گفت نه نه راضیَم که تو مرا | * | هم کنی غرقه اگر باید ترا |
۱۳۵۷ | N | گفت نی نی راضیام که تو مرا | * | هم کنی غرقه اگر باید ترا |
۱۳۵۸ | Q | هر زمانم غرقه میکن من خوشم | * | حُکمِ تو جانست چون جان میکَشَم |
۱۳۵۸ | N | هر زمانم غرقه میکن من خوشم | * | حکم تو جان است چون جان میکشم |
۱۳۵۹ | Q | ننْگرم کس را و گر هم بنگرم | * | او بهانه باشد و تو مَنْظَرم |
۱۳۵۹ | N | ننگرم کس را و گر هم بنگرم | * | او بهانه باشد و تو منظرم |
۱۳۶۰ | Q | عاشقِ صنعِ تُوَم در شُکر و صبر | * | عاشقِ مصنوع کَیْ باشم چو گبر |
۱۳۶۰ | N | عاشق صنع توام در شکر و صبر | * | عاشق مصنوع کی باشم چو گبر |
۱۳۶۱ | Q | عاشق صُنعِ خدا با فَر بود | * | عاشقِ مصنوعِ او کافر بود |
۱۳۶۱ | N | عاشق صنع خدا با فر بود | * | عاشق مصنوع او کافر بود |