vol.3

Qūniyah Nicholson both

block:3049

اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل
۱۲۵۹Qپیل اندر خانهٔ تاریک بود * عَرْضه را آورده بودندش هُنود
۱۲۵۹Nپیل اندر خانه‌ی تاریک بود * عرضه را آورده بودندش هنود
۱۲۶۰Qاز برای دیدنش مردم بسی * اندر آن ظُلمت همی‌شد هر کسی
۱۲۶۰Nاز برای دیدنش مردم بسی * اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی
۱۲۶۱Qدیدنش با چشم چون ممکن نبود * اندر آن تاریکیَش کف می‌بسود
۱۲۶۱Nدیدنش با چشم چون ممکن نبود * اندر آن تاریکی‌اش کف می‌بسود
۱۲۶۲Qآن یکی را کَفْ بخرطوم اوفتاد * گفت همچون ناودانست این نهاد
۱۲۶۲Nآن یکی را کف به خرطوم اوفتاد * گفت همچون ناودان است این نهاد
۱۲۶۳Qآن یکی را دست بر گوشش رسید * آن بَرُو چون بادْبیزن شد پَدید
۱۲۶۳Nآن یکی را دست بر گوشش رسید * آن بر او چون باد بیزن شد پدید
۱۲۶۴Qآن یکی را کف چو بر پایش بسُود * گفت شکل پیل دیدم چون عَمود
۱۲۶۴Nآن یکی را کف چو بر پایش بسود * گفت شکل پیل دیدم چون عمود
۱۲۶۵Qآن یکی بر پشتِ او بنهاد دست * گفت خود این پیل چون تختی بُدست
۱۲۶۵Nآن یکی بر پشت او بنهاد دست * گفت خود این پیل چون تختی بده ست
۱۲۶۶Qهمچنین هر یک بجُزوی که رسید * فهمِ آن می‌کرد هر جا می‌شنید
۱۲۶۶Nهمچنین هر یک به جزوی که رسید * فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید
۱۲۶۷Qاز نظرگه گفتشان شد مختلف * آن یکی دالش لقب داد این الف
۱۲۶۷Nاز نظرگه گفتشان شد مختلف * آن یکی دالش لقب داد این الف
۱۲۶۸Qدر کفِ هر کس اگر شمعی بُدی * اختلاف از گفتشان بیرون شدی
۱۲۶۸Nدر کف هر کس اگر شمعی بدی * اختلاف از گفتشان بیرون شدی
۱۲۶۹Qچشمِ حِس همچون کف دستست و بس * نیست کف را بر همهٔ او دست‌رَس
۱۲۶۹Nچشم حس همچون کف دست است و بس * نیست کف را بر همه‌ی او دست‌رس
۱۲۷۰Qچشمِ دریا دیگرست و کف دگر * کف بِهِل وز دیدهٔ دریا نگر
۱۲۷۰Nچشم دریا دیگر است و کف دگر * کف بهل وز دیده‌ی دریا نگر
۱۲۷۱Qجُنبشِ کفها ز دریا روز و شَب * کف همی‌بینی و دریا نه عجَب
۱۲۷۱Nجنبش کفها ز دریا روز و شب * کف همی‌بینی و دریا نی عجب
۱۲۷۲Qما چو کشتیها بهم بر می‌زنیم * تیره چشمیم و در آبِ روشنیم
۱۲۷۲Nما چو کشتیها بهم بر می‌زنیم * تیره چشمیم و در آب روشنیم
۱۲۷۳Qای تو در کشتی تن رفته بخواب * آب را دیدی نگر در آبِ آب
۱۲۷۳Nای تو در کشتی تن رفته به خواب * آب را دیدی نگر در آب آب
۱۲۷۴Qآب را آبیست کو می‌راندش * رُوح را رُوحیست کو می‌خواندش
۱۲۷۴Nآب را آبی است کاو می‌راندش * روح را روحی است کاو می‌خواندش
۱۲۷۵Qموسی و عیسی کجا بُد کافتاب * کِشتِ موجودات را می‌داد آب
۱۲۷۵Nموسی و عیسی کجا بد کافتاب * کشت موجودات را می‌داد آب
۱۲۷۶Qآدم و حّوا کجا بود آن زمان * که خدا افکند این زهِ در کمان
۱۲۷۶Nآدم و حوا کجا بود آن زمان * که خدا افکند این زه در کمان
۱۲۷۷Qاین سخن هم ناقص است و اَبْتَرست * آن سخن که نیست ناقص آن سَرست
۱۲۷۷Nاین سخن هم ناقص است و ابتر است * آن سخن که نیست ناقص آن سر است
۱۲۷۸Qگر بگوید ز آن بلَغْزد پای تو * ور نگوید هیچ از آن ای وای تو
۱۲۷۸Nگر بگوید ز آن بلغزد پای تو * ور نگوید هیچ از آن ای وای تو
۱۲۷۹Qور بگوید در مثالِ صورتی * بر همان صورت بچَفْسی ای فتی
۱۲۷۹Nور بگوید در مثال صورتی * بر همان صورت بچسبی ای فتی
۱۲۸۰Qبسته پایی چون گیا اندر زمین * سر بجُنبانی ببادی بی‌یقین
۱۲۸۰Nبسته پایی چون گیا اندر زمین * سر بجنبانی به بادی بی‌یقین
۱۲۸۱Qلیک پایت نیست تا نَقَلی کُنی * یا مگر پا را ازین گِل بر کَنی
۱۲۸۱Nلیک پایت نیست تا نقلی کنی * یا مگر پا را از این گل بر کنی
۱۲۸۲Qچون کَنی پا را حیاتت زین گِلست * این حیاتت را رَوِش بس مُشکلست
۱۲۸۲Nچون کنی پا را حیاتت زین گل است * این حیاتت را روش بس مشکل است
۱۲۸۳Qچون حیات از حق بگیری ای رَوی * پس شوی مستغنی از گِل می‌روی
۱۲۸۳Nچون حیات از حق بگیری ای روی * پس شوی مستغنی از گل می‌روی
۱۲۸۴Qشیرخواره چون ز دایه بسکُلَد * لُوت‌خواره شد مرو را می‌هِلَد
۱۲۸۴Nشیر خواره چون ز دایه بگسلد * لوت‌خواره شد مر او را می‌هلد
۱۲۸۵Qبستهٔ شیرِ زمینی چون حبوب * جُو فِطامِ خویش از قُوت ٱلْقُلُوب
۱۲۸۵Nبسته‌ی شیر زمینی چون حبوب * جو فطام خویش از قوت القلوب
۱۲۸۶Qحرفِ حِکْمت خور که شد نورِ سَتیر * ای تو نورِ بی‌حُجُب را ناپَذیر
۱۲۸۶Nحرف حکمت خور که شد نور ستیر * ای تو نور بی‌حجب را ناپذیر
۱۲۸۷Qتا پذیرا گردی ای جان نور را * تا ببینی بی‌حُجُب مَسْتور را
۱۲۸۷Nتا پذیرا گردی ای جان نور را * تا ببینی بی‌حجب مستور را
۱۲۸۸Qچون ستاره سَیْر بر گردون کنی * بلک بی‌گردون سفر بی‌چون کنی
۱۲۸۸Nچون ستاره سیر بر گردون کنی * بلکه بی‌گردون سفر بی‌چون کنی
۱۲۸۹Qآنچنان کز نیست در هست آمدی * هین بگو چون آمدی مست آمدی
۱۲۸۹Nآن چنان کز نیست در هست آمدی * هین بگو چون آمدی مست آمدی
۱۲۹۰Qراههای آمدن یادت نماند * لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند
۱۲۹۰Nراههای آمدن یادت نماند * لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند
۱۲۹۱Qهوش را بگْذار و آنگ هوش دار * گوش را بر بند و آنگ گوش دار
۱۲۹۱Nهوش را بگذار و آن گه هوش دار * گوش را بر بند و آن گه گوش دار
۱۲۹۲Qنه نگویم زانک خامی تو هنوز * در بهاری تو ندیدستی تَموز
۱۲۹۲Nنی نگویم ز انکه خامی تو هنوز * در بهاری تو ندیدستی تموز
۱۲۹۳Qاین جهان همچون درختست ای کرام * ما بَرُو چون میوه‌های نیم خام
۱۲۹۳Nاین جهان همچون درخت است ای کرام * ما بر او چون میوه‌های نیم خام
۱۲۹۴Qسخت گیرد خامها مر شاخ را * زانک در خامی نشاید کاخ را
۱۲۹۴Nسخت گیرد خامها مر شاخ را * ز انکه در خامی نشاید کاخ را
۱۲۹۵Qچون بپُخْت و گشت شیرین لب‌گزان * سُست گیرد شاخها را بعد از آن
۱۲۹۵Nچون بپخت و گشت شیرین لب‌گزان * سست گیرد شاخها را بعد از آن
۱۲۹۶Qچون از آن اقبال شیرین شد دهان * سَرد شد بر آدمی مُلْکِ جهان
۱۲۹۶Nچون از آن اقبال شیرین شد دهان * سرد شد بر آدمی ملک جهان
۱۲۹۷Qسخت‌گیری و تعصُّب خامی است * تا جَنینی کارْ خون‌آشامی است
۱۲۹۷Nسخت‌‌ گیری و تعصب خامی است * تا جنینی کار خون آشامی است
۱۲۹۸Qچیزِ دیگر مانْد امَّا گفتنش * با تو رُوحُ ٱلْقُدْس گوید بی‌منش
۱۲۹۸Nچیز دیگر ماند اما گفتنش * با تو روح القدس گوید بی‌منش
۱۲۹۹Qنه تو گویی هم بگوشِ خویشتن * نه من و نه غیرِ من ای هم تو من
۱۲۹۹Nنی تو گویی هم بگوش خویشتن * نه من و نه غیر من ای هم تو من
۱۳۰۰Qهمچو آن وقتی که خواب اندر رَوی * تو ز پیشِ خود به پیشِ خود شوی
۱۳۰۰Nهمچو آن وقتی که خواب اندر روی * تو ز پیش خود به پیش خود شوی
۱۳۰۱Qبشْنْوی از خویش و پنداری فلان * با تو اندر خواب گفتست آن نهان
۱۳۰۱Nبشنوی از خویش و پنداری فلان * با تو اندر خواب گفته ست آن نهان
۱۳۰۲Qتو یکی تُو نیستی ای خوش‌رفیق * بلک گردونی و دریای عمیق
۱۳۰۲Nتو یکی تو نیستی ای خوش رفیق * بلکه گردونی و دریای عمیق
۱۳۰۳Qآن تُوِ زَفْتَت که آن نهصد تُوَست * قُلزمست و غرقه‌گاهِ صد تُوَست
۱۳۰۳Nآن تو زفتت که آن نه صد تو است * قلزم است و غرقه‌گاه صد تو است
۱۳۰۴Qخود چه جایِ حدِّ بیداریست و خواب * دَم مزن و اللَّهُ أَعْلَم بِٱلصَّواب
۱۳۰۴Nخود چه جای حد بیداری است و خواب * دم مزن و اللَّه أعلم بالصواب
۱۳۰۵Qدَم مزن تا بشنوی از دم زنان * آنچ نامد در زبان و در بیان
۱۳۰۵Nدم مزن تا بشنوی از دم زنان * آن چه نامد در زبان و در بیان
۱۳۰۶Qدَم مزن تا بشْنوی ز آن آفتاب * آنچ نامد در کتاب و در خطاب
۱۳۰۶Nدم مزن تا بشنوی ز آن آفتاب * آن چه نامد در کتاب و در خطاب
۱۳۰۷Qدَم مزن تا دَم زند بهرِ تو رُوح * آشنا بگْذار در کشتی نُوح
۱۳۰۷Nدم مزن تا دم زند بهر تو روح * آشنا بگذار در کشتی نوح
۱۳۰۸Qهمچو کَنْعان کاشنا می‌کرد او * که نخواهم کشتی نُوحِ عدو
۱۳۰۸Nهمچو کنعان کاشنا می‌کرد او * که نخواهم کشتی نوح عدو
۱۳۰۹Qهَی بیا در کشتی بابا نشین * تا نگردی غرقِ طوفان ای مهین
۱۳۰۹Nهی بیا در کشتی بابا نشین * تا نگردی غرق طوفان ای مهین
۱۳۱۰Qگفت نه من آشنا آموختم * من بجز شمعِ تو شمع افروختم
۱۳۱۰Nگفت نی من آشنا آموختم * من بجز شمع تو شمع افروختم
۱۳۱۱Qهین مکن کین موج طوفانِ بلاست * دست و پا و آشنا امروزْ لاست
۱۳۱۱Nهین مکن کاین موج طوفان بلاست * دست و پا و آشنا امروز لاست
۱۳۱۲Qبادِ قهرست و بلای شمع کُش * جز که شمعِ حق نمی‌پاید خَمُش
۱۳۱۲Nباد قهر است و بلای شمع کش * جز که شمع حق نمی‌پاید خمش
۱۳۱۳Qگفت نه رفتم بر آن کوهِ بلند * عاصمَست آن کُه مرا از هر گزند
۱۳۱۳Nگفت نی رفتم بر آن کوه بلند * عاصم است آن که مرا از هر گزند
۱۳۱۴Qهین مکن که کوه کاهست این زمان * جز حبیبِ خویش را ندْهد امان
۱۳۱۴Nهین مکن که کوه کاه است این زمان * جز حبیب خویش را ندهد امان
۱۳۱۵Qگفت من کَیْ پندِ تو بشْنوده‌ام * که طَمَع کردی که من زین دُوده‌ام
۱۳۱۵Nگفت من کی پند تو بشنوده‌ام * که طمع کردی که من زین دوده‌ام
۱۳۱۶Qخوش نیامد گفتِ تو هرگز مرا * من بَری‌ام از تو در هر دو سَرا
۱۳۱۶Nخوش نیامد گفت تو هرگز مرا * من بری‌ام از تو در هر دو سرا
۱۳۱۷Qهین مکن بابا که روزِ ناز نیست * مر خدا را خویشی و انباز نیست
۱۳۱۷Nهین مکن بابا که روز ناز نیست * مر خدا را خویشی و انباز نیست
۱۳۱۸Qتا کنون کردی و این دم نازُکیست * اندرین درگاه گیرا نازِ کیست
۱۳۱۸Nتا کنون کردی و این دم نازکی است * اندر این درگاه گیرا ناز کیست
۱۳۱۹Qلَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْست او از قِدَم * نه پدر دارد نه فرزند و نه عَم
۱۳۱۹Nلَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ است او از قدم * نی پدر دارد نه فرزند و نه عم
۱۳۲۰Qنازِ فرزندان کجا خواهد کشید * نازِ بابایان کجا خواهد شنید
۱۳۲۰Nناز فرزندان کجا خواهد کشید * ناز بابایان کجا خواهد شنید
۱۳۲۱Qنیستم مَوُلود پیرا کم بناز * نیستم والد جُوانا کم گُراز
۱۳۲۱Nنیستم مولود پیرا کم بناز * نیستم والد جوانا کم گراز
۱۳۲۲Qنیستم شوهر نیَم من شهوتی * ناز را بگْذار اینجا ای سَتی
۱۳۲۲Nنیستم شوهر نیم من شهوتی * ناز را بگذار اینجا ای ستی
۱۳۲۳Qجز خضوع و بندگی و اضطرار * اندرین حضرت ندارد اعتبار
۱۳۲۳Nجز خضوع و بندگی و اضطرار * اندر این حضرت ندارد اعتبار
۱۳۲۴Qگفت بابا سالها این گفته‌ای * باز می‌گویی بجَهْل آشفته‌ای
۱۳۲۴Nگفت بابا سالها این گفته‌ای * باز می‌ گویی به جهل آشفته‌ای
۱۳۲۵Qچند ازاینها گفته‌ای با هر کسی * تا جوابِ سَرد بشْنودی بسی
۱۳۲۵Nچند از اینها گفته‌ای با هر کسی * تا جواب سرد بشنودی بسی
۱۳۲۶Qاین دمِ سردِ تو در گوشم نرفت * خاصه اکنون که شدم دانا و زفت
۱۳۲۶Nاین دم سرد تو در گوشم نرفت * خاصه اکنون که شدم دانا و زفت
۱۳۲۷Qگفت بابا چه زیان دارد اگر * بشنوی یکبار تو پندِ پدر
۱۳۲۷Nگفت بابا چه زیان دارد اگر * بشنوی یک بار تو پند پدر
۱۳۲۸Qهمچنین می‌گفت او پندِ لطیف * همچنان می‌گفت او دفعِ عنیف
۱۳۲۸Nهمچنین می‌گفت او پند لطیف * همچنان می‌گفت او دفع عنیف
۱۳۲۹Qنه پدر از نُصْحِ کَنْعان سِیر شد * نه دَمی در گوشِ آن اِدبیر شد
۱۳۲۹Nنه پدر از نصح کنعان سیر شد * نه دمی در گوش آن ادبیر شد
۱۳۳۰Qاندرین گفتن بُدند و موجِ تیز * بر سَرِ کنعان زد و شد ریز ریز
۱۳۳۰Nاندر این گفتن بدند و موج تیز * بر سر کنعان زد و شد ریز ریز
۱۳۳۱Qنوح گفت ای پادشاهِ بُردْبار * مر مرا خر مُرد و سَیْلت بُرد بار
۱۳۳۱Nنوح گفت ای پادشاه بردبار * مر مرا خر مرد و سیلت برد بار
۱۳۳۲Qوعده کردی مر مرا تو بارها * که بیابد اهْلت از طوفان رها
۱۳۳۲Nوعده کردی مر مرا تو بارها * که بیابد اهلت از طوفان رها
۱۳۳۳Qدل نهادم بر اُمیدت من سلیم * پس چرا بِرْبود سیْل از من گِلیم
۱۳۳۳Nدل نهادم بر امیدت من سلیم * پس چرا بربود سیل از من گلیم
۱۳۳۴Qگفت او از اهل و خویشانت نبود * خود ندیدی تو سپیدی او کبود
۱۳۳۴Nگفت او از اهل و خویشانت نبود * خود ندیدی تو سپیدی او کبود
۱۳۳۵Qچونک دندانِ تو کِرمش در فتاد * نیست دندان برکَنَش ای اوستاد
۱۳۳۵Nچون که دندان تو کرمش در فتاد * نیست دندان برکنش ای اوستاد
۱۳۳۶Qتا که باقی تن نگردد زار ازو * گرچه بود آنِ تو شَوْ بیزار ازو
۱۳۳۶Nتا که باقی تن نگردد زار از او * گر چه بود آن تو شو بیزار از او
۱۳۳۷Qگفت بیزارم ز غیرِ ذاتِ تو * غیر نبْود آنک او شد ماتِ تو
۱۳۳۷Nگفت بیزارم ز غیر ذات تو * غیر نبود آن که او شد مات تو
۱۳۳۸Qتو همی‌دانی که چونم با تو من * بیست چندانم که با باران چمن
۱۳۳۸Nتو همی‌دانی که چونم با تو من * بیست چندانم که با باران چمن
۱۳۳۹Qزنده از تو شاد از تو عایلی * مُغْتَذِی بی‌واسطه و بی‌حایلی
۱۳۳۹Nزنده از تو شاد از تو عایلی * مغتذی بی‌واسطه و بی‌حایلی
۱۳۴۰Qمُتّصل نه مُنفصل نه ای کمال * بلک بی‌چون و چگونه و اعتلال
۱۳۴۰Nمتصل نه منفصل نه ای کمال * بلکه بی‌چون و چگونه و اعتلال
۱۳۴۱Qماهیانیم و تو دریای حیات * زنده‌ایم از لطفت ای نیکو صفات
۱۳۴۱Nماهیانیم و تو دریای حیات * زنده‌ایم از لطفت ای نیکو صفات
۱۳۴۲Qتو نگُنجی در کنارِ فِکرتی * نی بمعلولی قرین چون علَّتی
۱۳۴۲Nتو نگنجی در کنار فکرتی * نه به معلولی قرین چون علتی
۱۳۴۳Qپیش ازین طوفان و بعدِ این مرا * تو مُخاطَب بوده‌ای در ماجرا
۱۳۴۳Nپیش از این طوفان و بعد از این مرا * تو مخاطب بوده‌ای در ماجرا
۱۳۴۴Qبا تو می‌گفتم نه با ایشان سخن * ای سخن بخشِ نَو و آنِ کهن
۱۳۴۴Nبا تو می‌گفتم نه با ایشان سخن * ای سخن بخش نو و آن کهن
۱۳۴۵Qنه که عاشق روز و شب گوید سُخَن * گاه با اَطْلال و گاهی با دِمَن
۱۳۴۵Nنی که عاشق روز و شب گوید سخن * گاه با اطلال و گاهی با دمن
۱۳۴۶Qرُوی با اَطلال کرده ظاهرا * او کرا می‌گوید آن مِدْحَت کرا
۱۳۴۶Nروی با اطلال کرده ظاهرا * او که را می‌گوید آن مدحت که را
۱۳۴۷Qشُکْر طوفان را کنون بگْماشتی * واسطهٔ اَطلال را برداشتی
۱۳۴۷Nشکر طوفان را کنون بگماشتی * واسطه‌ی اطلال را برداشتی
۱۳۴۸Qزانک اطلالِ لئیم و بَد بُدند * نه ندایی نه صدایی می‌زدند
۱۳۴۸Nز انکه اطلال لئیم و بد بدند * نه ندایی نه صدایی می‌زدند
۱۳۴۹Qمن چنان اطلال خواهم در خطاب * کز صدا چون کوه وا گوید جواب
۱۳۴۹Nمن چنان اطلال خواهم در خطاب * کز صدا چون کوه واگوید جواب
۱۳۵۰Qتا مُثنّا بشْنوم من نامِ تو * عاشقم بر نامِ جان‌آرامِ تو
۱۳۵۰Nتا مثنا بشنوم من نام تو * عاشقم بر نام جان آرام تو
۱۳۵۱Qهر نبی ز آن دوست دارد کوه را * تا مُثنَّا بشنود نامِ ترا
۱۳۵۱Nهر نبی ز آن دوست دارد کوه را * تا مثنا بشنود نام ترا
۱۳۵۲Qآن کُهِ پستِ مثالِ سنگلاخ * موش را شاید نه ما را در مُناخ
۱۳۵۲Nآن که پست مثال سنگلاخ * موش را شاید نه ما را در مناخ
۱۳۵۳Qمن بگویم او نگردد یارِ من * بی‌صدا ماند دَمِ گفتارِ من
۱۳۵۳Nمن بگویم او نگردد یار من * بی‌صدا ماند دم گفتار من
۱۳۵۴Qبا زمین آن به که هموارش کُنی * نیست هَمْدَم با قَدَم یارش کُنی
۱۳۵۴Nبا زمین آن به که هموارش کنی * نیست هم دم با قدم یارش کنی
۱۳۵۵Qگفت ای نوح ار تو خواهی جمله را * حشر گردانم بر آرم از ثَرﱝ
۱۳۵۵Nگفت ای نوح ار تو خواهی جمله را * حشر گردانم بر آرم از ثرا
۱۳۵۶Qبهرِ کنعانی دلِ تو نشْکنم * لیک از احوال آگه می‌کُنم
۱۳۵۶Nبهر کنعانی دل تو نشکنم * لیک از احوال آگه می‌کنم
۱۳۵۷Qگفت نه نه راضیَم که تو مرا * هم کنی غرقه اگر باید ترا
۱۳۵۷Nگفت نی نی راضی‌ام که تو مرا * هم کنی غرقه اگر باید ترا
۱۳۵۸Qهر زمانم غرقه می‌کن من خوشم * حُکمِ تو جانست چون جان می‌کَشَم
۱۳۵۸Nهر زمانم غرقه می‌کن من خوشم * حکم تو جان است چون جان می‌کشم
۱۳۵۹Qننْگرم کس را و گر هم بنگرم * او بهانه باشد و تو مَنْظَرم
۱۳۵۹Nننگرم کس را و گر هم بنگرم * او بهانه باشد و تو منظرم
۱۳۶۰Qعاشقِ صنعِ تُوَم در شُکر و صبر * عاشقِ مصنوع کَیْ باشم چو گبر
۱۳۶۰Nعاشق صنع توام در شکر و صبر * عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
۱۳۶۱Qعاشق صُنعِ خدا با فَر بود * عاشقِ مصنوعِ او کافر بود
۱۳۶۱Nعاشق صنع خدا با فر بود * عاشق مصنوع او کافر بود