block:2013
۵۱۴ | Q | صوفیی در خانقاه از ره رسید | * | مرکبِ خود بُرد و در آخُر کشید |
۵۱۴ | N | صوفیی در خانقاه از ره رسید | * | مرکب خود برد و در آخر کشید |
۵۱۵ | Q | آبکش داد و علف از دستِ خویش | * | نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش |
۵۱۵ | N | آب کش داد و علف از دست خویش | * | نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش |
۵۱۶ | Q | احتیاطش کرد از سهو و خُباط | * | چون قضا آید چه سودست احتیاط |
۵۱۶ | N | احتیاطش کرد از سهو و خباط | * | چون قضا آید چه سود است احتیاط |
۵۱۷ | Q | صوفیان تقصیر بودند و فقیر | * | کادَ فَقْرٌ أَنْ یعِی کُفْرًا یُبِیر |
۵۱۷ | N | صوفیان در جوع بودند و فقیر | * | کاد فقر أن یعی کفرا یبیر |
۵۱۸ | Q | ای توانگر که تو سیری هین مخند | * | بر کژی آن فقیر دردمند |
۵۱۸ | N | ای توانگر که تو سیری هین مخند | * | بر کجی آن فقیر دردمند |
۵۱۹ | Q | از سرِ تقصیر آن صوفی رمه | * | خَرْفروشی در گرفتند آن همه |
۵۱۹ | N | از سر تقصیر آن صوفی رمه | * | خر فروشی در گرفتند آن همه |
۵۲۰ | Q | کز ضرورت هست مُرداری مُباح | * | بس فسادی کز ضرورت شد صلاح |
۵۲۰ | N | کز ضرورت هست مرداری مباح | * | بس فسادی کز ضرورت شد صلاح |
۵۲۱ | Q | هم در آن دم آن خرک بفروختند | * | لُوت آوردند و شمع افروختند |
۵۲۱ | N | هم در آن دم آن خرک بفروختند | * | لوت آوردند و شمع افروختند |
۵۲۲ | Q | وَلْوَله افتاد اندر خانقَه | * | کامشبان لُوت و سماعست و شَرَه |
۵۲۲ | N | ولوله افتاد اندر خانقه | * | کامشبان لوت و سماع است و شره |
۵۲۳ | Q | چند ازین صبر و ازین سه روزه چند | * | چند ازین زنبیل و این دریوزه چند |
۵۲۳ | N | چند از این صبر و از این سه روزه چند | * | چند از این زنبیل و این دریوزه چند |
۵۲۴ | Q | ما هم از خَلقیم و جان داریم ما | * | دَولت امشب میهمان داریم ما |
۵۲۴ | N | ما هم از خلقیم و جان داریم ما | * | دولت امشب میهمان داریم ما |
۵۲۵ | Q | تخمِ باطل را از آن میکاشتند | * | کانک آن جان نیست جان پنداشتند |
۵۲۵ | N | تخم باطل را از آن میکاشتند | * | کان که آن جان نیست جان پنداشتند |
۵۲۶ | Q | و آن مسافر نیز از راهِ دراز | * | خسته بود و دید آن اقبال و ناز |
۵۲۶ | N | و آن مسافر نیز از راه دراز | * | خسته بود و دید آن اقبال و ناز |
۵۲۷ | Q | صوفیانش یک بیک بنواختند | * | نَرْدِ خدمتهای خوش میباختند |
۵۲۷ | N | صوفیانش یک به یک بنواختند | * | نرد خدمتهای خوش میباختند |
۵۲۸ | Q | گفت چون میدید مَیْلانشان بوَی | * | گر طَرَب امشب نخواهم کرد کَی |
۵۲۸ | N | گفت چون میدید میلانشان به وی | * | گر طرب امشب نخواهم کرد کی |
۵۲۹ | Q | لُوت خوردند و سماع آغاز کرد | * | خانقه تا سقف شد پُر دود و گرد |
۵۲۹ | N | لوت خوردند و سماع آغاز کرد | * | خانقه تا سقف شد پر دود و گرد |
۵۳۰ | Q | دودِ مطبخ گَردِ آن پا کوفتن | * | ز اشتیاق و وَجْدِ جان آشوفتن |
۵۳۰ | N | دود مطبخ گرد آن پا کوفتن | * | ز اشتیاق و وجد جان آشوفتن |
۵۳۱ | Q | گاه دستافشان قدم میکوفتند | * | گه بسجده صُفَّه را میروفتند |
۵۳۱ | N | گاه دست افشان قدم میکوفتند | * | گه به سجده صفه را میروفتند |
۵۳۲ | Q | دیر یابد صوفی آز از روزگار | * | ز آن سبب صوفی بود بسیارخوار |
۵۳۲ | N | دیر یابد صوفی آز از روزگار | * | ز آن سبب صوفی بود بسیار خوار |
۵۳۳ | Q | جز مگر آن صوفیی کز نورِ حق | * | سیر خورد او فارغست از ننگِ دَق |
۵۳۳ | N | جز مگر آن صوفیی کز نور حق | * | سیر خورد او فارغ است از ننگ دق |
۵۳۴ | Q | از هزاران اندکی زین صوفیند | * | باقیان در دولتِ او میزیند |
۵۳۴ | N | از هزاران اندکی زین صوفیند | * | باقیان در دولت او میزیند |
۵۳۵ | Q | چون سماع آمد از اوَّل تا کَران | * | مُطرب آغازید یک ضربِ گران |
۵۳۵ | N | چون سماع آمد از اول تا کران | * | مطرب آغازید یک ضرب گران |
۵۳۶ | Q | خر برفت و خر برفت آغاز کرد | * | زین حراره جمله را انباز کرد |
۵۳۶ | N | خر برفت و خر برفت آغاز کرد | * | زین حراره جمله را انباز کرد |
۵۳۷ | Q | زین حراره پای کوبان تا سَحَر | * | کَفزنان خر رفت و خر رفت ای پسر |
۵۳۷ | N | زین حراره پای کوبان تا سحر | * | کفزنان خر رفت و خر رفت ای پسر |
۵۳۸ | Q | از رهِ تقلید آن صوفی همین | * | خر برفت آغاز کرد اندر حنین |
۵۳۸ | N | از ره تقلید آن صوفی همین | * | خر برفت آغاز کرد اندر حنین |
۵۳۹ | Q | چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع | * | روز گشت و جمله گفتند الوَداع |
۵۳۹ | N | چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع | * | روز گشت و جمله گفتند الوداع |
۵۴۰ | Q | خانقه خالی شد و صوفی بماند | * | گَرد از رخت آن مسافر میفشاند |
۵۴۰ | N | خانقه خالی شد و صوفی بماند | * | گرد از رخت آن مسافر میفشاند |
۵۴۱ | Q | رَخت از حجره برون آورد او | * | تا بخر بر بندد آن همراهجُو |
۵۴۱ | N | رخت از حجره برون آورد او | * | تا به خر بر بندد آن همراه جو |
۵۴۲ | Q | تا رسد در همرهان او میشتافت | * | رفت در آخُر خرِ خود را نیافت |
۵۴۲ | N | تا رسد در همرهان او میشتافت | * | رفت در آخر خر خود را نیافت |
۵۴۳ | Q | گفت آن خادم بآبش بُرده است | * | زآنک خر دوش آب کمتر خورده است |
۵۴۳ | N | گفت آن خادم به آبش برده است | * | ز انکه خر دوش آب کمتر خورده است |
۵۴۴ | Q | خادم آمد گفت صوفی خر کجاست | * | گفت خادم ریش بین جَنگی بخاست |
۵۴۴ | N | خادم آمد گفت صوفی خر کجاست | * | گفت خادم ریش بین جنگی بخاست |
۵۴۵ | Q | گفت من خر را بتو بسپردهام | * | من ترا بر خَر موکَّل کردهام |
۵۴۵ | N | گفت من خر را به تو بسپردهام | * | من ترا بر خر موکل کردهام |
۵۴۶ | Q | از تو خواهم آنچ من دادم بتُو | * | باز ده آنچِ فرستادم بتُو |
۵۴۶ | N | از تو خواهم آن چه من دادم به تو | * | باز ده آن چه فرستادم به تو |
۵۴۷ | Q | (なし) | * | |
۵۴۷ | N | بحث با توجیه کن حجت میار | * | آن چه بسپردم ترا واپس سپار |
۵۴۸ | Q | گفت پیغامبر که دستت هر چه بُرد | * | بایدش در عاقبت وا پس سپرد |
۵۴۸ | N | گفت پیغمبر که دستت هر چه برد | * | بایدش در عاقبت واپس سپرد |
۵۴۹ | Q | ور نهِٔ از سَرکشی راضی بدین | * | نک من و تو خانهٔ قاضی دین |
۵۴۹ | N | ور نهای از سرکشی راضی بدین | * | نک من و تو خانهی قاضی دین |
۵۵۰ | Q | گفت من مغلوب بودم صوفیان | * | حمله آوردند و بودم بیمِ جان |
۵۵۰ | N | گفت من مغلوب بودم صوفیان | * | حمله آوردند و بودم بیم جان |
۵۵۱ | Q | تو جگربندی میانِ گربگان | * | اندر اندازی و جویی ز آن نشان |
۵۵۱ | N | تو جگر بندی میان گربگان | * | اندر اندازی و جویی ز آن نشان |
۵۵۲ | Q | در میانِ صد گرسنه گِردهٔ | * | پیشِ صد سگ گربهٔ پژمردهٔ |
۵۵۲ | N | در میان صد گرسنه گردهای | * | پیش صد سگ گربهی پژمردهای |
۵۵۳ | Q | گفت گیرم کز تو ظُلْمًا بستدند | * | قاصدِ خونِ منِ مسکین شدند |
۵۵۳ | N | گفت گیرم کز تو ظلما بستدند | * | قاصد خون من مسکین شدند |
۵۵۴ | Q | تو نیایی و نگویی مر مرا | * | که خرت را میبَرند ای بینوا |
۵۵۴ | N | تو نیایی و نگویی مر مرا | * | که خرت را میبرند ای بینوا |
۵۵۵ | Q | تا خر از هر که بود من وا خَرَم | * | ور نه توزیعی کنند ایشان زَرَم |
۵۵۵ | N | تا خر از هر که بود من واخرم | * | ور نه توزیعی کنند ایشان زرم |
۵۵۶ | Q | صد تدارک بود چون حاضر بُدند | * | این زمان هر یک باقلیمی شدند |
۵۵۶ | N | صد تدارک بود چون حاضر بدند | * | این زمان هر یک به اقلیمی شدند |
۵۵۷ | Q | من کرا گیرم که را قاضی بَرَم | * | این قضا خود از تو آمد بر سَرَم |
۵۵۷ | N | من که را گیرم که را قاضی برم | * | این قضا خود از تو آمد بر سرم |
۵۵۸ | Q | چون نیایی و نگویی ای غریب | * | پیش آمد این چنین ظلمی مهیب |
۵۵۸ | N | چون نیایی و نگویی ای غریب | * | پیش آمد این چنین ظلمی مهیب |
۵۵۹ | Q | گفت و الله آمدم من بارها | * | تا ترا واقف کنم زین کارها |
۵۵۹ | N | گفت و الله آمدم من بارها | * | تا ترا واقف کنم زین کارها |
۵۶۰ | Q | تو همیگفتی که خر رفت ای پسر | * | از همه گویندگان با ذَوْقتر |
۵۶۰ | N | تو همیگفتی که خر رفت ای پسر | * | از همه گویندگان با ذوقتر |
۵۶۱ | Q | باز میگشتم که او خود واقفست | * | زین قضا راضیست مردی عارفست |
۵۶۱ | N | باز میگشتم که او خود واقف است | * | زین قضا راضی است مردی عارف است |
۵۶۲ | Q | گفت آن را جمله میگفتند خَوش | * | مر مرا هم ذوق آمد گفتنش |
۵۶۲ | N | گفت آن را جمله میگفتند خوش | * | مر مرا هم ذوق آمد گفتنش |
۵۶۳ | Q | مر مرا تقلیدشان بر باد داد | * | که دو صد لعنت بر آن تقلید باد |
۵۶۳ | N | مر مرا تقلیدشان بر باد داد | * | که دو صد لعنت بر آن تقلید باد |
۵۶۴ | Q | خاصّه تقلیدِ چنین بیحاصلان | * | خشمِ ابراهیم با بر آفلان |
۵۶۴ | N | خاصه تقلید چنین بیحاصلان | * | خشم ابراهیم با بر آفلان |
۵۶۵ | Q | عکس ذوقِ آن جماعت میزدی | * | وین دلم ز آن عکس ذوقی میشدی |
۵۶۵ | N | عکس ذوق آن جماعت میزدی | * | وین دلم ز آن عکس ذوقی میشدی |
۵۶۶ | Q | عکس چندان باید از یارانِ خَوش | * | که شوی از بحر بیعکس آبکَش |
۵۶۶ | N | عکس چندان باید از یاران خوش | * | که شوی از بحر بیعکس آب کش |
۵۶۷ | Q | عکس کاوّل زد تو آن تقلید دان | * | چون پَیاپَی شد شود تحقیق آن |
۵۶۷ | N | عکس کاول زد تو آن تقلید دان | * | چون پیاپی شد شود تحقیق آن |
۵۶۸ | Q | تا نشد تحقیق از یاران مَبُر | * | از صدف مگسل نگشت آن قطره دُر |
۵۶۸ | N | تا نشد تحقیق از یاران مبر | * | از صدف مگسل نگشت آن قطره در |
۵۶۹ | Q | صاف خواهی چشم و عقل و سمع را | * | بر دران تو پردههای طمع را |
۵۶۹ | N | صاف خواهی چشم و عقل و سمع را | * | بر دران تو پردههای طمع را |
۵۷۰ | Q | زانک آن تقلیدِ صوفی از طَمَع | * | عقلِ او بر بَست از نور و لُمَع |
۵۷۰ | N | ز انکه آن تقلید صوفی از طمع | * | عقل او بر بست از نور و لمع |
۵۷۱ | Q | طمعِ لُوت و طمعِ آن ذوق و سَماع | * | مانع آمد عقلِ او را ز اطّلاع |
۵۷۱ | N | طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع | * | مانع آمد عقل او را ز اطلاع |
۵۷۲ | Q | گر طَمَع در آینه برخاستی | * | در نفاق آن آینه چون ماستی |
۵۷۲ | N | گر طمع در آینه برخاستی | * | در نفاق آن آینه چون ماستی |
۵۷۳ | Q | گر ترازو را طَمَع بودی بمال | * | راست کَی گفتی ترازو وصفِ حال |
۵۷۳ | N | گر ترازو را طمع بودی به مال | * | راست کی گفتی ترازو وصف حال |
۵۷۴ | Q | هر نبیّی گفت با قوم از صَفا | * | من نخواهم مُزدِ پیغام از شما |
۵۷۴ | N | هر نبیی گفت با قوم از صفا | * | من نخواهم مزد پیغام از شما |
۵۷۵ | Q | من دلیلم حق شما را مُشتری | * | داد حق دلّالیَم هر دو سَری |
۵۷۵ | N | من دلیلم حق شما را مشتری | * | داد حق دلالیم هر دو سری |
۵۷۶ | Q | چیست مُزدِ کارِ من دیدارِ یار | * | گر چه خود بُو بَکْر بخشد چل هزار |
۵۷۶ | N | چیست مزد کار من دیدار یار | * | گر چه خود بو بکر بخشد چل هزار |
۵۷۷ | Q | چل هزارِ او نباشد مُزدِ من | * | کَی بود شِبْهِ شَبَهْ دُرِّ عَدَن |
۵۷۷ | N | چل هزار او نباشد مزد من | * | کی بود شبه شبه در عدن |
۵۷۸ | Q | یک حکایت گویمت بشنو بهوش | * | تا بدانی که طمع شد بندِ گوش |
۵۷۸ | N | یک حکایت گویمت بشنو به هوش | * | تا بدانی که طمع شد بند گوش |
۵۷۹ | Q | هر کرا باشد طمع اَلْکَن شود | * | با طمع کَی چشم و دل روشن شود |
۵۷۹ | N | هر که را باشد طمع الکن شود | * | با طمع کی چشم و دل روشن شود |
۵۸۰ | Q | پیشِ چشمِ او خیالِ جاه و زَر | * | همچنان باشد که موی اندر بَصَر |
۵۸۰ | N | پیش چشم او خیال جاه و زر | * | همچنان باشد که موی اندر بصر |
۵۸۱ | Q | جز مگر مستی که از حق پُر بود | * | گر چه بدهی گنجها او حُر بود |
۵۸۱ | N | جز مگر مستی که از حق پر بود | * | گر چه بدهی گنجها او حر بود |
۵۸۲ | Q | هر که از دیدار برخوردار شد | * | این جهان در چشمِ او مُردار شد |
۵۸۲ | N | هر که از دیدار برخوردار شد | * | این جهان در چشم او مردار شد |
۵۸۳ | Q | لیک آن صوفی ز مستی دُور بود | * | لاجرم در حرص او شبکُور بود |
۵۸۳ | N | لیک آن صوفی ز مستی دور بود | * | لاجرم در حرص او شب کور بود |
۵۸۴ | Q | صد حکایت بشنود مدهوشِ حرص | * | در نیاید نکتهِٔ در گوشِ حرص |
۵۸۴ | N | صد حکایت بشنود مدهوش حرص | * | در نیاید نکتهای در گوش حرص |