vol.2

Qūniyah Nicholson both

block:2013

فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع
۵۱۴Qصوفیی در خانقاه از ره رسید * مرکبِ خود بُرد و در آخُر کشید
۵۱۴Nصوفیی در خانقاه از ره رسید * مرکب خود برد و در آخر کشید
۵۱۵Qآبکش داد و علف از دستِ خویش * نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش
۵۱۵Nآب کش داد و علف از دست خویش * نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش
۵۱۶Qاحتیاطش کرد از سهو و خُباط * چون قضا آید چه سودست احتیاط
۵۱۶Nاحتیاطش کرد از سهو و خباط * چون قضا آید چه سود است احتیاط
۵۱۷Qصوفیان تقصیر بودند و فقیر * کادَ فَقْرٌ أَنْ یعِی کُفْرًا یُبِیر
۵۱۷Nصوفیان در جوع بودند و فقیر * کاد فقر أن یعی کفرا یبیر
۵۱۸Qای توانگر که تو سیری هین مخند * بر کژی آن فقیر دردمند
۵۱۸Nای توانگر که تو سیری هین مخند * بر کجی آن فقیر دردمند
۵۱۹Qاز سرِ تقصیر آن صوفی رمه * خَرْفروشی در گرفتند آن همه
۵۱۹Nاز سر تقصیر آن صوفی رمه * خر فروشی در گرفتند آن همه
۵۲۰Qکز ضرورت هست مُرداری مُباح * بس فسادی کز ضرورت شد صلاح
۵۲۰Nکز ضرورت هست مرداری مباح * بس فسادی کز ضرورت شد صلاح
۵۲۱Qهم در آن دم آن خرک بفروختند * لُوت آوردند و شمع افروختند
۵۲۱Nهم در آن دم آن خرک بفروختند * لوت آوردند و شمع افروختند
۵۲۲Qوَلْوَله افتاد اندر خانقَه * کامشبان لُوت و سماعست و شَرَه
۵۲۲Nولوله افتاد اندر خانقه * کامشبان لوت و سماع است و شره
۵۲۳Qچند ازین صبر و ازین سه روزه چند * چند ازین زنبیل و این دریوزه چند
۵۲۳Nچند از این صبر و از این سه روزه چند * چند از این زنبیل و این دریوزه چند
۵۲۴Qما هم از خَلقیم و جان داریم ما * دَولت امشب میهمان داریم ما
۵۲۴Nما هم از خلقیم و جان داریم ما * دولت امشب میهمان داریم ما
۵۲۵Qتخمِ باطل را از آن می‌کاشتند * کانک آن جان نیست جان پنداشتند
۵۲۵Nتخم باطل را از آن می‌کاشتند * کان که آن جان نیست جان پنداشتند
۵۲۶Qو آن مسافر نیز از راهِ دراز * خسته بود و دید آن اقبال و ناز
۵۲۶Nو آن مسافر نیز از راه دراز * خسته بود و دید آن اقبال و ناز
۵۲۷Qصوفیانش یک بیک بنواختند * نَرْدِ خدمتهای خوش می‌باختند
۵۲۷Nصوفیانش یک به یک بنواختند * نرد خدمتهای خوش می‌باختند
۵۲۸Qگفت چون می‌دید مَیْلانشان بوَی * گر طَرَب امشب نخواهم کرد کَی
۵۲۸Nگفت چون می‌دید میلانشان به وی * گر طرب امشب نخواهم کرد کی
۵۲۹Qلُوت خوردند و سماع آغاز کرد * خانقه تا سقف شد پُر دود و گرد
۵۲۹Nلوت خوردند و سماع آغاز کرد * خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
۵۳۰Qدودِ مطبخ گَردِ آن پا کوفتن * ز اشتیاق و وَجْدِ جان آشوفتن
۵۳۰Nدود مطبخ گرد آن پا کوفتن * ز اشتیاق و وجد جان آشوفتن
۵۳۱Qگاه دست‌افشان قدم می‌کوفتند * گه بسجده صُفَّه را می‌روفتند
۵۳۱Nگاه دست افشان قدم می‌کوفتند * گه به سجده صفه را می‌روفتند
۵۳۲Qدیر یابد صوفی آز از روزگار * ز آن سبب صوفی بود بسیارخوار
۵۳۲Nدیر یابد صوفی آز از روزگار * ز آن سبب صوفی بود بسیار خوار
۵۳۳Qجز مگر آن صوفیی کز نورِ حق * سیر خورد او فارغست از ننگِ دَق
۵۳۳Nجز مگر آن صوفیی کز نور حق * سیر خورد او فارغ است از ننگ دق
۵۳۴Qاز هزاران اندکی زین صوفیند * باقیان در دولتِ او می‌زیند
۵۳۴Nاز هزاران اندکی زین صوفیند * باقیان در دولت او می‌زیند
۵۳۵Qچون سماع آمد از اوَّل تا کَران * مُطرب آغازید یک ضربِ گران
۵۳۵Nچون سماع آمد از اول تا کران * مطرب آغازید یک ضرب گران
۵۳۶Qخر برفت و خر برفت آغاز کرد * زین حراره جمله را انباز کرد
۵۳۶Nخر برفت و خر برفت آغاز کرد * زین حراره جمله را انباز کرد
۵۳۷Qزین حراره پای کوبان تا سَحَر * کَف‌زنان خر رفت و خر رفت ای پسر
۵۳۷Nزین حراره پای کوبان تا سحر * کف‌زنان خر رفت و خر رفت ای پسر
۵۳۸Qاز رهِ تقلید آن صوفی همین * خر برفت آغاز کرد اندر حنین
۵۳۸Nاز ره تقلید آن صوفی همین * خر برفت آغاز کرد اندر حنین
۵۳۹Qچون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع * روز گشت و جمله گفتند الوَداع
۵۳۹Nچون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع * روز گشت و جمله گفتند الوداع
۵۴۰Qخانقه خالی شد و صوفی بماند * گَرد از رخت آن مسافر می‌فشاند
۵۴۰Nخانقه خالی شد و صوفی بماند * گرد از رخت آن مسافر می‌فشاند
۵۴۱Qرَخت از حجره برون آورد او * تا بخر بر بندد آن همراه‌جُو
۵۴۱Nرخت از حجره برون آورد او * تا به خر بر بندد آن همراه جو
۵۴۲Qتا رسد در همرهان او می‌شتافت * رفت در آخُر خرِ خود را نیافت
۵۴۲Nتا رسد در همرهان او می‌شتافت * رفت در آخر خر خود را نیافت
۵۴۳Qگفت آن خادم بآبش بُرده است * زآنک خر دوش آب کمتر خورده است
۵۴۳Nگفت آن خادم به آبش برده است * ز انکه خر دوش آب کمتر خورده است
۵۴۴Qخادم آمد گفت صوفی خر کجاست * گفت خادم ریش بین جَنگی بخاست
۵۴۴Nخادم آمد گفت صوفی خر کجاست * گفت خادم ریش بین جنگی بخاست
۵۴۵Qگفت من خر را بتو بسپرده‌ام * من ترا بر خَر موکَّل کرده‌ام
۵۴۵Nگفت من خر را به تو بسپرده‌ام * من ترا بر خر موکل کرده‌ام
۵۴۶Qاز تو خواهم آنچ من دادم بتُو * باز ده آنچِ فرستادم بتُو
۵۴۶Nاز تو خواهم آن چه من دادم به تو * باز ده آن چه فرستادم به تو
۵۴۷Q(なし) *
۵۴۷Nبحث با توجیه کن حجت میار * آن چه بسپردم ترا واپس سپار
۵۴۸Qگفت پیغامبر که دستت هر چه بُرد * بایدش در عاقبت وا پس سپرد
۵۴۸Nگفت پیغمبر که دستت هر چه برد * بایدش در عاقبت واپس سپرد
۵۴۹Qور نهِٔ از سَرکشی راضی بدین * نک من و تو خانهٔ قاضی دین
۵۴۹Nور نه‌ای از سرکشی راضی بدین * نک من و تو خانه‌ی قاضی دین
۵۵۰Qگفت من مغلوب بودم صوفیان * حمله آوردند و بودم بیمِ جان
۵۵۰Nگفت من مغلوب بودم صوفیان * حمله آوردند و بودم بیم جان
۵۵۱Qتو جگربندی میانِ گربگان * اندر اندازی و جویی ز آن نشان
۵۵۱Nتو جگر بندی میان گربگان * اندر اندازی و جویی ز آن نشان
۵۵۲Qدر میانِ صد گرسنه گِردهٔ * پیشِ صد سگ گربهٔ پژمردهٔ
۵۵۲Nدر میان صد گرسنه گرده‌ای * پیش صد سگ گربه‌ی پژمرده‌ای
۵۵۳Qگفت گیرم کز تو ظُلْمًا بستدند * قاصدِ خونِ منِ مسکین شدند
۵۵۳Nگفت گیرم کز تو ظلما بستدند * قاصد خون من مسکین شدند
۵۵۴Qتو نیایی و نگویی مر مرا * که خرت را می‌بَرند ای بی‌نوا
۵۵۴Nتو نیایی و نگویی مر مرا * که خرت را می‌برند ای بی‌نوا
۵۵۵Qتا خر از هر که بود من وا خَرَم * ور نه توزیعی کنند ایشان زَرَم
۵۵۵Nتا خر از هر که بود من واخرم * ور نه توزیعی کنند ایشان زرم
۵۵۶Qصد تدارک بود چون حاضر بُدند * این زمان هر یک باقلیمی شدند
۵۵۶Nصد تدارک بود چون حاضر بدند * این زمان هر یک به اقلیمی شدند
۵۵۷Qمن کرا گیرم که را قاضی بَرَم * این قضا خود از تو آمد بر سَرَم
۵۵۷Nمن که را گیرم که را قاضی برم * این قضا خود از تو آمد بر سرم
۵۵۸Qچون نیایی و نگویی ای غریب * پیش آمد این چنین ظلمی مهیب
۵۵۸Nچون نیایی و نگویی ای غریب * پیش آمد این چنین ظلمی مهیب
۵۵۹Qگفت و الله آمدم من بارها * تا ترا واقف کنم زین کارها
۵۵۹Nگفت و الله آمدم من بارها * تا ترا واقف کنم زین کارها
۵۶۰Qتو همی‌گفتی که خر رفت ای پسر * از همه گویندگان با ذَوْق‌تر
۵۶۰Nتو همی‌گفتی که خر رفت ای پسر * از همه گویندگان با ذوق‌تر
۵۶۱Qباز می‌گشتم که او خود واقفست * زین قضا راضیست مردی عارفست
۵۶۱Nباز می‌گشتم که او خود واقف است * زین قضا راضی است مردی عارف است
۵۶۲Qگفت آن را جمله می‌گفتند خَوش * مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
۵۶۲Nگفت آن را جمله می‌گفتند خوش * مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
۵۶۳Qمر مرا تقلیدشان بر باد داد * که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
۵۶۳Nمر مرا تقلیدشان بر باد داد * که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
۵۶۴Qخاصّه تقلیدِ چنین بی‌حاصلان * خشمِ ابراهیم با بر آفلان
۵۶۴Nخاصه تقلید چنین بی‌حاصلان * خشم ابراهیم با بر آفلان
۵۶۵Qعکس ذوقِ آن جماعت می‌زدی * وین دلم ز آن عکس ذوقی می‌شدی
۵۶۵Nعکس ذوق آن جماعت می‌زدی * وین دلم ز آن عکس ذوقی می‌شدی
۵۶۶Qعکس چندان باید از یارانِ خَوش * که شوی از بحر بی‌عکس آب‌کَش
۵۶۶Nعکس چندان باید از یاران خوش * که شوی از بحر بی‌عکس آب کش
۵۶۷Qعکس کاوّل زد تو آن تقلید دان * چون پَیاپَی شد شود تحقیق آن
۵۶۷Nعکس کاول زد تو آن تقلید دان * چون پیاپی شد شود تحقیق آن
۵۶۸Qتا نشد تحقیق از یاران مَبُر * از صدف مگسل نگشت آن قطره دُر
۵۶۸Nتا نشد تحقیق از یاران مبر * از صدف مگسل نگشت آن قطره در
۵۶۹Qصاف خواهی چشم و عقل و سمع را * بر دران تو پرده‌های طمع را
۵۶۹Nصاف خواهی چشم و عقل و سمع را * بر دران تو پرده‌های طمع را
۵۷۰Qزانک آن تقلیدِ صوفی از طَمَع * عقلِ او بر بَست از نور و لُمَع
۵۷۰Nز انکه آن تقلید صوفی از طمع * عقل او بر بست از نور و لمع
۵۷۱Qطمعِ لُوت و طمعِ آن ذوق و سَماع * مانع آمد عقلِ او را ز اطّلاع
۵۷۱Nطمع لوت و طمع آن ذوق و سماع * مانع آمد عقل او را ز اطلاع
۵۷۲Qگر طَمَع در آینه برخاستی * در نفاق آن آینه چون ماستی
۵۷۲Nگر طمع در آینه برخاستی * در نفاق آن آینه چون ماستی
۵۷۳Qگر ترازو را طَمَع بودی بمال * راست کَی گفتی ترازو وصفِ حال
۵۷۳Nگر ترازو را طمع بودی به مال * راست کی گفتی ترازو وصف حال
۵۷۴Qهر نبیّی گفت با قوم از صَفا * من نخواهم مُزدِ پیغام از شما
۵۷۴Nهر نبیی گفت با قوم از صفا * من نخواهم مزد پیغام از شما
۵۷۵Qمن دلیلم حق شما را مُشتری * داد حق دلّالیَم هر دو سَری
۵۷۵Nمن دلیلم حق شما را مشتری * داد حق دلالیم هر دو سری
۵۷۶Qچیست مُزدِ کارِ من دیدارِ یار * گر چه خود بُو بَکْر بخشد چل هزار
۵۷۶Nچیست مزد کار من دیدار یار * گر چه خود بو بکر بخشد چل هزار
۵۷۷Qچل هزارِ او نباشد مُزدِ من * کَی بود شِبْهِ شَبَهْ دُرِّ عَدَن
۵۷۷Nچل هزار او نباشد مزد من * کی بود شبه شبه در عدن
۵۷۸Qیک حکایت گویمت بشنو بهوش * تا بدانی که طمع شد بندِ گوش
۵۷۸Nیک حکایت گویمت بشنو به هوش * تا بدانی که طمع شد بند گوش
۵۷۹Qهر کرا باشد طمع اَلْکَن شود * با طمع کَی چشم و دل روشن شود
۵۷۹Nهر که را باشد طمع الکن شود * با طمع کی چشم و دل روشن شود
۵۸۰Qپیشِ چشمِ او خیالِ جاه و زَر * همچنان باشد که موی اندر بَصَر
۵۸۰Nپیش چشم او خیال جاه و زر * همچنان باشد که موی اندر بصر
۵۸۱Qجز مگر مستی که از حق پُر بود * گر چه بدهی گنجها او حُر بود
۵۸۱Nجز مگر مستی که از حق پر بود * گر چه بدهی گنجها او حر بود
۵۸۲Qهر که از دیدار برخوردار شد * این جهان در چشمِ او مُردار شد
۵۸۲Nهر که از دیدار برخوردار شد * این جهان در چشم او مردار شد
۵۸۳Qلیک آن صوفی ز مستی دُور بود * لاجرم در حرص او شب‌کُور بود
۵۸۳Nلیک آن صوفی ز مستی دور بود * لاجرم در حرص او شب کور بود
۵۸۴Qصد حکایت بشنود مدهوشِ حرص * در نیاید نکتهِٔ در گوشِ حرص
۵۸۴Nصد حکایت بشنود مدهوش حرص * در نیاید نکته‌ای در گوش حرص