vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1014

قصیر دیدن خلیفه لیلی را
۴۰۷Qگفت لیلی را خلیفه کان توی * کز تو مجنون شد پریشان و غوی
۴۰۷Nگفت لیلی را خلیفه کان توی * کز تو مجنون شد پریشان و غوی
۴۰۸Qاز دگر خوبان تو افزون نیستی * گفت خامش چون تو مجنون نیستی
۴۰۸Nاز دگر خوبان تو افزون نیستی * گفت خامش چون تو مجنون نیستی
۴۰۹Qهر که بیدارست او در خواب‌تر * هست بیداریش از خوابش بتر
۴۰۹Nهر که بیدار است او در خواب‌تر * هست بیداریش از خوابش بتر
۴۱۰Qچون بحق بیدار نبود جانِ ما * هست بیداری چو در بندانِ ما
۴۱۰Nچون به حق بیدار نبود جان ما * هست بیداری چو در بندان ما
۴۱۱Qجان همه روز از لگدکوبِ خیال * وز زیان و سود وز خوفِ زوال
۴۱۱Nجان همه روز از لگدکوب خیال * وز زیان و سود وز خوف زوال
۴۱۲Qنی صفا می‌ماندش نی لطف و فَر * نی بسوی آسمان راهِ سفر
۴۱۲Nنی صفا می‌ماندش نی لطف و فر * نی به سوی آسمان راه سفر
۴۱۳Qخفته آن باشد که او از هر خیال * دارد اومید و کند با او مقال
۴۱۳Nخفته آن باشد که او از هر خیال * دارد اومید و کند با او مقال
۴۱۴Qدیو را چون حور بیند او بخواب * پس ز شهوت ریزد او با دیو آب
۴۱۴Nدیو را چون حور بیند او به خواب * پس ز شهوت ریزد او با دیو آب
۴۱۵Qچونک تخمِ نسل را در شوره ریخت * او بخویش آمد خیال از وی گریخت
۴۱۵Nچون که تخم نسل را در شوره ریخت * او به خویش آمد خیال از وی گریخت
۴۱۶Qضعفِ سَر بیند از آن و تن پلید * آه ازان نقشِ پدیدِ ناپدید
۴۱۶Nضعف سر بیند از آن و تن پلید * آه از آن نقش پدید ناپدید
۴۱۷Qمرغ بر بالا و زیرِ آن سایه‌اش * می‌دود بر خاک پَرّان مرغ‌وش
۴۱۷Nمرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اش * می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش
۴۱۸Qابلهی صیَّادِ آن سایه شود * می‌دود چندانک بی‌مایه شود
۴۱۸Nابلهی صیاد آن سایه شود * می‌دود چندان که بی‌مایه شود
۴۱۹Qبی‌خبر کان عکسِ آن مرغِ هواست * بی‌خبر که اصلِ آن سایه کجاست
۴۱۹Nبی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست * بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست
۴۲۰Qتیر اندازد بسوی سایه او * ترکشش خالی شود از جُست و جو
۴۲۰Nتیر اندازد به سوی سایه او * ترکشش خالی شود از جستجو
۴۲۱Qترکشِ عُمرش تهی شد عمر رفت * از دویدن در شکارِ سایه تَفْت
۴۲۱Nترکش عمرش تهی شد عمر رفت * از دویدن در شکار سایه تفت
۴۲۲Qسایهٔ یزدان چو باشد دایه‌اش * وا رهاند از خیال و سایه‌اش
۴۲۲Nسایه‌ی یزدان چو باشد دایه‌اش * وارهاند از خیال و سایه‌اش
۴۲۳Qسایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا * مرده او زین عالم و زندهٔ خدا
۴۲۳Nسایه‌ی یزدان بود بنده‌ی خدا * مرده او زین عالم و زنده‌ی خدا
۴۲۴Qدامن او گیر زودتر بی‌گمان * تا رهی در دامنِ آخر زمان
۴۲۴Nدامن او گیر زودتر بی‌گمان * تا رهی در دامن آخر زمان
۴۲۵Qکَیْفَ مَدَّ الظِّلَ‌ نقشِ اولیاست * کو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداست
۴۲۵Nکَیْفَ مَدَّ الظِّلَ‌ نقش اولیاست * کاو دلیل نور خورشید خداست
۴۲۶Qاندرین وادی مَرو بی‌این دلیل * لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ‌ گو چون خلیل
۴۲۶Nاندر این وادی مرو بی‌این دلیل * لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ‌ گو چون خلیل
۴۲۷Qرَوْ ز سایه آفتابی را بیاب * دامنِ شه شمسِ تبریزی بتاب
۴۲۷Nرو ز سایه آفتابی را بیاب * دامن شه شمس تبریزی بتاب
۴۲۸Qرَه ندانی جانبِ این سُور و عُرس * از ضِیاء الحق حُسامُ الدّین بپرس
۴۲۸Nره ندانی جانب این سور و عرس * از ضیاء الحق حسام الدین بپرس
۴۲۹Qور حسد گیرد ترا در رَه گُلُو * در حَسد ابلیس را باشد غُلُو
۴۲۹Nور حسد گیرد ترا در ره گلو * در حسد ابلیس را باشد غلو
۴۳۰Qکو ز آدم ننگ دارد از حسد * با سعادت جنگ دارد از حسد
۴۳۰Nکاو ز آدم ننگ دارد از حسد * با سعادت جنگ دارد از حسد
۴۳۱Qعقبه‌ای زین صعب‌تر در راه نیست * ای خُنُک آنکش حسد همراه نیست
۴۳۱Nای خنک آن کش حسد همراه نیست * عقبه‌ای زین صعب‌تر در راه نیست
۴۳۲Qاین جَسَد خانهٔ حسد آمد بدان * از حسد آلوده باشد خاندان
۴۳۲Nاین جسد خانه‌ی حسد آمد بدان * از حسد آلوده باشد خاندان
۴۳۳Qگر جسد خانهٔ حسد باشد و‌لیک * آن جسد را پاک کرد الله نیک
۴۳۳Nگر جسد خانه‌ی حسد باشد و لیک * آن جسد را پاک کرد اللَّه نیک
۴۳۴Qطَهِّرا بَیْتِیَ‌ بیانِ پاکیَست * گنجِ نورست ار طِلِسمش خاکیَست
۴۳۴Nطَهِّرا بَیْتِیَ‌ بیان پاکی است * گنج نور است ار طلسمش خاکی است
۴۳۵Qچون کنی بر بی‌جسد مکر و حسد * زان حسد دل را سیاهیها رسد
۴۳۵Nچون کنی بر بی‌جسد مکر و حسد * ز آن حسد دل را سیاهیها رسد
۴۳۶Qخاک شو مردانِ حق را زیرِ پا * خاک بر سر کن حسد را همچو ما
۴۳۶Nخاک شو مردان حق را زیر پا * خاک بر سر کن حسد را همچو ما