block:1001
۱ | Q | بشنو این نی چون شکایت میکند | * | از جداییها حکایت میکند |
۱ | N | بشنو از نی چون حکایت میکند | * | از جداییها شکایت میکند |
۲ | Q | کز نیستان تا مرا ببریدهاند | * | در نفیرم مرد و زن نالیدهاند |
۲ | N | کز نیستان تا مرا ببریدهاند | * | در نفیرم مرد و زن نالیدهاند |
۳ | Q | سینه خواهم شَرحه شَرحه از فراق | * | تا بگویم شرح درد اشتیاق |
۳ | N | سینه خواهم شرحه شرحه از فراق | * | تا بگویم شرح درد اشتیاق |
۴ | Q | هر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش | * | باز جوید روزگارِ وصل خویش |
۴ | N | هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش | * | باز جوید روزگار وصل خویش |
۵ | Q | من بهر جمعیَّتی نالان شدم | * | جفت بَد حالان و خوش حالان شدم |
۵ | N | من به هر جمعیتی نالان شدم | * | جفت بد حالان و خوش حالان شدم |
۶ | Q | هر کسی از ظنِّ خود شد یارِ من | * | از درونِ من نجُست اسرارِ من |
۶ | N | هر کسی از ظن خود شد یار من | * | از درون من نجست اسرار من |
۷ | Q | سرِّ من از نالهٔ من دور نیست | * | لیک چشم و گوش را آن نور نیست |
۷ | N | سر من از نالهی من دور نیست | * | لیک چشم و گوش را آن نور نیست |
۸ | Q | تن ز جان و جان ز تن مستور نیست | * | لیک کس را دیدِ جان دستور نیست |
۸ | N | تن ز جان و جان ز تن مستور نیست | * | لیک کس را دید جان دستور نیست |
۹ | Q | آتشست این بانگِ نای و نیست باد | * | هر که این آتش ندارد نیست باد |
۹ | N | آتش است این بانگ نای و نیست باد | * | هر که این آتش ندارد نیست باد |
۱۰ | Q | آتشِ عشق است کاندر نَیْ فتاد | * | جوششِ عشقست کاندر مَیْفتاد |
۱۰ | N | آتش عشق است کاندر نی فتاد | * | جوشش عشق است کاندر میفتاد |
۱۱ | Q | نی حریفِ هر که از یاری بُرید | * | پردههااش پردههای ما درید |
۱۱ | N | نی حریف هر که از یاری برید | * | پردههایش پردههای ما درید |
۱۲ | Q | همچو نَیْ زهری و تریاقی که دید | * | همچو نَیْ دمساز و مشتاقی که دید |
۱۲ | N | همچو نی زهری و تریاقی که دید | * | همچو نی دمساز و مشتاقی که دید |
۱۳ | Q | نَیْ حدیثِ راهِ پُر خون میکند | * | قصّههای عشقِ مجنون میکند |
۱۳ | N | نی حدیث راه پر خون میکند | * | قصههای عشق مجنون میکند |
۱۴ | Q | مَحْرَمِ این هوش جز بیهوش نیست | * | مر زبان را مشتری جز گوش نیست |
۱۴ | N | محرم این هوش جز بیهوش نیست | * | مر زبان را مشتری جز گوش نیست |
۱۵ | Q | در غمِ ما روزها بیگاه شد | * | روزها با سوزها همراه شد |
۱۵ | N | در غم ما روزها بیگاه شد | * | روزها با سوزها همراه شد |
۱۶ | Q | روزها گر رفت گو رَوْ باک نیست | * | تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست |
۱۶ | N | روزها گر رفت گو رو باک نیست | * | تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست |
۱۷ | Q | هر که جز ماهی ز آبش سیر شد | * | هر که بیروزی است روزش دیر شد |
۱۷ | N | هر که جز ماهی ز آبش سیر شد | * | هر که بیروزی است روزش دیر شد |
۱۸ | Q | در نیابد حالِ پُخته هیچ خام | * | پس سخن کوتاه باید و ٱلسّلام |
۱۸ | N | درنیابد حال پخته هیچ خام | * | پس سخن کوتاه باید و السلام |
۱۹ | Q | بند بگسِل، باش آزاد ای پسَرْ | * | چند باشی بندِ سیم و بندِ زَرْ |
۱۹ | N | بند بگسل، باش آزاد ای پسر | * | چند باشی بند سیم و بند زر |
۲۰ | Q | گر بریزی بحر را در کوزهای | * | چند گنجد قِسْمتِ یک روزهای |
۲۰ | N | گر بریزی بحر را در کوزهای | * | چند گنجد قسمت یک روزهای |
۲۱ | Q | کوزهی چشم حریصان پُر نشُد | * | تا صَدف قانع نشُد پُر دَر نشد |
۲۱ | N | کوزهی چشم حریصان پر نشد | * | تا صدف قانع نشد پر در نشد |
۲۲ | Q | هر که را جامه ز عشقی چاک شد | * | او ز حرص و عیب کُلّی پاک شد |
۲۲ | N | هر که را جامه ز عشقی چاک شد | * | او ز حرص و عیب کلی پاک شد |
۲۳ | Q | شاد باش ای عشق خوش سودای ما | * | ای طبیب جمله علَّتهای ما |
۲۳ | N | شاد باش ای عشق خوش سودای ما | * | ای طبیب جمله علتهای ما |
۲۴ | Q | ای دوای نَخْوَت و ناموس ما | * | ای تو افلاطون و جالینوس ما |
۲۴ | N | ای دوای نخوت و ناموس ما | * | ای تو افلاطون و جالینوس ما |
۲۵ | Q | جسم خاک از عشق بر افلاک شد | * | کوه در رقص آمد و چالاک شد |
۲۵ | N | جسم خاک از عشق بر افلاک شد | * | کوه در رقص آمد و چالاک شد |
۲۶ | Q | عشق جان طور آمد عاشِقا | * | طور مست و خرَّ موسی صاعِقا |
۲۶ | N | عشق جان طور آمد عاشقا | * | طور مست و خر موسی صاعقا |
۲۷ | Q | با لب دمسازِ خود گر جُفتمی | * | همچو نَیْ من گفتنیها گفتمی |
۲۷ | N | با لب دمساز خود گر جفتمی | * | همچو نی من گفتنیها گفتمی |
۲۸ | Q | هر که او از هم زبانی شد جدا | * | بیزبان شد گر چه دارد صد نوا |
۲۸ | N | هر که او از هم زبانی شد جدا | * | بیزبان شد گر چه دارد صد نوا |
۲۹ | Q | چون که گل رفت و گلستان در گذشت | * | نشنوی ز ان پَس ز بلبل سَرگذشت |
۲۹ | N | چون که گل رفت و گلستان در گذشت | * | نشنوی ز ان پس ز بلبل سر گذشت |
۳۰ | Q | جمله معشوقست و عاشق پَردهای | * | زنده معشوقست و عاشق مردهای |
۳۰ | N | جمله معشوق است و عاشق پردهای | * | زنده معشوق است و عاشق مردهای |
۳۱ | Q | چون نباشد عشق را پروای او | * | او چو مرغی ماند بیپَر، وای او |
۳۱ | N | چون نباشد عشق را پروای او | * | او چو مرغی ماند بیپر، وای او |
۳۲ | Q | من چگونه هوش دارم پیش و پس | * | چون نباشد نور یارم پیش و پس |
۳۲ | N | من چگونه هوش دارم پیش و پس | * | چون نباشد نور یارم پیش و پس |
۳۳ | Q | عشق خواهد کین سخن بیرون بود | * | آینه غمَّاز نبود چون بود |
۳۳ | N | عشق خواهد کاین سخن بیرون بود | * | آینه غماز نبود چون بود |
۳۴ | Q | آینهت دانی چرا غمَّاز نیست | * | ز انکه زنگار از رخش ممتاز نیست |
۳۴ | N | آینهت دانی چرا غماز نیست | * | ز انکه زنگار از رخش ممتاز نیست |
block:1002
۳۵ | Q | بشنوید ای دوستان این داستان | * | خود حقیقت نقدِ حالِ ماست آن |
۳۵ | N | بشنوید ای دوستان این داستان | * | خود حقیقت نقد حال ماست آن |
۳۶ | Q | بود شاهی در زمانی پیش از این | * | ملک دنیا بودش و هم ملکِ دین |
۳۶ | N | بود شاهی در زمانی پیش از این | * | ملک دنیا بودش و هم ملک دین |
۳۷ | Q | اتفاقا شاه روزی شد سوار | * | با خواصِ خویش از بهرِ شکار |
۳۷ | N | اتفاقا شاه روزی شد سوار | * | با خواص خویش از بهر شکار |
۳۸ | Q | یک کنیزک دید شه بر شاهْ راه | * | شد غلامِ آن کنیزك پادشاه |
۳۸ | N | یک کنیزک دید شه بر شاه راه | * | شد غلام آن کنیزک جان شاه |
۳۹ | Q | مرغ جانش در قفس چون میطپید | * | داد مال و آن کنیزک را خرید |
۳۹ | N | مرغ جانش در قفس چون میطپید | * | داد مال و آن کنیزک را خرید |
۴۰ | Q | چون خرید او را و برخوردار شد | * | آن کنیزک از قضا بیمار شد |
۴۰ | N | چون خرید او را و برخوردار شد | * | آن کنیزک از قضا بیمار شد |
۴۱ | Q | آن یکی خَر داشت، پالانش نبود | * | یافت پالان گرگ خر را در ربود |
۴۱ | N | آن یکی خر داشت، پالانش نبود | * | یافت پالان گرگ خر را در ربود |
۴۲ | Q | کوزه بودش آب مینامد به دست | * | آب را چون یافت خود کوزه شکست |
۴۲ | N | کوزه بودش آب مینامد به دست | * | آب را چون یافت خود کوزه شکست |
۴۳ | Q | شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست | * | گفت جانِ هر دو در دست شماست |
۴۳ | N | شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست | * | گفت جان هر دو در دست شماست |
۴۴ | Q | جانِ من سَهلست جانِ جانم اوست | * | دردمند و خَستهام درمانم اوست |
۴۴ | N | جان من سهل است جان جانم اوست | * | دردمند و خستهام درمانم اوست |
۴۵ | Q | هر که درمان کرد مَر جانِ مرا | * | برد گنج و دُرّ و مرجانِ مرا |
۴۵ | N | هر که درمان کرد مر جان مرا | * | برد گنج و در و مرجان مرا |
۴۶ | Q | جمله گفتندش که جانبازی کنیم | * | فهم گرد آریم و انبازی کنیم |
۴۶ | N | جمله گفتندش که جانبازی کنیم | * | فهم گرد آریم و انبازی کنیم |
۴۷ | Q | هر یکی از ما مسیح عالمیست | * | هر الَم را در کف ما مرهمیست |
۴۷ | N | هر یکی از ما مسیح عالمی است | * | هر الم را در کف ما مرهمی است |
۴۸ | Q | گر خدا خواهد نگفتند از بَطَر | * | پس خدا بنْمودشان عجزِ بشَر |
۴۸ | N | ( (گر خدا خواهد))* نگفتند از بطر | * | پس خدا بنمودشان عجز بشر |
۴۹ | Q | ترکِ استثنا مُرادم قَسوتیست | * | نه همین گفتن که عارِض حالتیست |
۴۹ | N | ترک استثنا مرادم قسوتی است | * | نی همین گفتن که عارض حالتی است |
۵۰ | Q | ای بسا ناورده اِستثنا بگفت | * | جانِ او با جانِ استثناست جفت |
۵۰ | N | ای بسا ناورده استثنا به گفت | * | جان او با جان استثناست جفت |
۵۱ | Q | هر چه کردند از علاج و از دوا | * | گشت رنج افزون و حاجت ناروا |
۵۱ | N | هر چه کردند از علاج و از دوا | * | گشت رنج افزون و حاجت ناروا |
۵۲ | Q | آن کنیزک از مرض چون موی شد | * | چشمِ شه از اشکِ خون چون جوی شد |
۵۲ | N | آن کنیزک از مرض چون موی شد | * | چشم شه از اشک خون چون جوی شد |
۵۳ | Q | از قضا سرکنگبین صفرا فزود | * | روغنِ بادام خشکی مینمود |
۵۳ | N | از قضا سرکنگبین صفرا فزود | * | روغن بادام خشکی مینمود |
۵۴ | Q | از هلیله قبض شد اطلاق رفت | * | آب آتش را مدد شد همچو نَفْت |
۵۴ | N | از هلیله قبض شد اطلاق رفت | * | آب آتش را مدد شد همچو نفت |
block:1003
۵۵ | Q | شه چو عجزِ آن حکیمان را بدید | * | پا برهنه جانبِ مسجد دوید |
۵۵ | N | شه چو عجز آن حکیمان را بدید | * | پا برهنه جانب مسجد دوید |
۵۶ | Q | رفت در مسجد سوی محراب شد | * | سجده گاه از اشکِ شه پر آب شد |
۵۶ | N | رفت در مسجد سوی محراب شد | * | سجده گاه از اشک شه پر آب شد |
۵۷ | Q | چون به خویش آمد ز غرقاب فنا | * | خوش زبان بگشاد در مدح و دعا |
۵۷ | N | چون به خویش آمد ز غرقاب فنا | * | خوش زبان بگشاد در مدح و ثنا |
۵۸ | Q | کای کمینه بخشِشَت مُلکِ جهان | * | من چه گویم چون تو میدانی نهان |
۵۸ | N | کای کمینه بخششت ملک جهان | * | من چه گویم چون تو میدانی نهان |
۵۹ | Q | ای همیشه حاجت ما را پناه | * | بارِ دیگر ما غلَط کردیم راه |
۵۹ | N | ای همیشه حاجت ما را پناه | * | بار دیگر ما غلط کردیم راه |
۶۰ | Q | لیک گفتی گر چه میدانم سِرَت | * | زود هم پیدا کنش بر ظاهِرت |
۶۰ | N | لیک گفتی گر چه میدانم سرت | * | زود هم پیدا کنش بر ظاهرت |
۶۱ | Q | چون بر آورد از میانِ جان خروش | * | اندر آمد بحر بخشایش به جوش |
۶۱ | N | چون بر آورد از میان جان خروش | * | اندر آمد بحر بخشایش به جوش |
۶۲ | Q | در میان گریه خوابش دَر رُبود | * | دید در خواب او که پیری رو نمود |
۶۲ | N | در میان گریه خوابش در ربود | * | دید در خواب او که پیری رو نمود |
۶۳ | Q | گفت ای شه مژده حاجاتت رواست | * | گر غریبی آیدت فردا ز ماست |
۶۳ | N | گفت ای شه مژده حاجاتت رواست | * | گر غریبی آیدت فردا ز ماست |
۶۴ | Q | چون که آید او حکیمی حاذقست | * | صادقش دان که امین و صادقست |
۶۴ | N | چون که آید او حکیمی حاذق است | * | صادقش دان که امین و صادق است |
۶۵ | Q | در علاجش سحر مطلق را ببین | * | در مزاجش قدرت حق را ببین |
۶۵ | N | در علاجش سحر مطلق را ببین | * | در مزاجش قدرت حق را ببین |
۶۶ | Q | چون رسید آن وعدهگاه و روز شد | * | آفتاب از شرق، اختر سوز شد |
۶۶ | N | چون رسید آن وعدهگاه و روز شد | * | آفتاب از شرق، اختر سوز شد |
۶۷ | Q | بود اندر مَنظره شَه مُنتظِر | * | تا ببیند آنچ بنمودند سِر |
۶۷ | N | بود اندر منظره شه منتظر | * | تا ببیند آن چه بنمودند سر |
۶۸ | Q | دید شخصی فاضلی پُر مایهای | * | آفتابی در میانِ سایهای |
۶۸ | N | دید شخصی فاضلی پر مایهای | * | آفتابی در میان سایهای |
۶۹ | Q | میرسید از دور مانند هلال | * | نیست بود و هست بر شکلِ خیال |
۶۹ | N | میرسید از دور مانند هلال | * | نیست بود و هست بر شکل خیال |
۷۰ | Q | نیستوَش باشد خیال اندر روان | * | تو جهانی بر خیالی بین روان |
۷۰ | N | نیست وش باشد خیال اندر روان | * | تو جهانی بر خیالی بین روان |
۷۱ | Q | بر خیالی صلحشان و جنگشان | * | وز خیالی فخرشان و ننگشان |
۷۱ | N | بر خیالی صلحشان و جنگشان | * | وز خیالی فخرشان و ننگشان |
۷۲ | Q | آن خیالاتی که دامِ اولیاست | * | عکسِ مه رویان بُستان خداست |
۷۲ | N | آن خیالاتی که دام اولیاست | * | عکس مه رویان بستان خداست* |
۷۳ | Q | آن خیالی که شه اندر خواب دید | * | در رخ مهمان همیآمد پدید |
۷۳ | N | آن خیالی که شه اندر خواب دید | * | در رخ مهمان همیآمد پدید |
۷۴ | Q | شه به جای حاجیان فاپیش رفت | * | پیش آن مهمان غیب خویش رفت |
۷۴ | N | شه به جای حاجیان واپیش رفت | * | پیش آن مهمان غیب خویش رفت |
۷۵ | Q | هر دو بحری آشنا آموخته | * | هر دو جان بیدوختن بر دوخته |
۷۵ | N | هر دو بحری آشنا آموخته | * | هر دو جان بیدوختن بر دوخته |
۷۶ | Q | گفت معشوقم تو بودستی نه آن | * | لیک کار از کار خیزد در جهان |
۷۶ | N | گفت معشوقم تو بوده ستی نه آن | * | لیک کار از کار خیزد در جهان |
۷۷ | Q | ای مرا تو مصطفی من چون عُمر | * | از برای خدمتت بندم کمَر |
۷۷ | N | ای مرا تو مصطفی من چون عمر | * | از برای خدمتت بندم کمر |
۷۸ | Q | از خدا جوییم توفیقِ ادب | * | بیادب محروم گشت از لطفِ رَب |
۷۸ | N | از خدا جوییم توفیق ادب | * | بیادب محروم گشت از لطف رب* |
۷۹ | Q | بیادب تنها نه خود را داشت بَد | * | بلکه آتش در همه آفاق زد |
۷۹ | N | بیادب تنها نه خود را داشت بد | * | بلکه آتش در همه آفاق زد |
۸۰ | Q | مایده از آسمان در میرسید | * | بیشِری و بیع و بیگفت و شنید |
۸۰ | N | مایده از آسمان در میرسید | * | بیشری و بیع و بیگفت و شنید |
۸۱ | Q | در میانِ قومِ موسی چَند کس | * | بیادب گفتند کو سیر و عَدَس |
۸۱ | N | در میان قوم موسی چند کس | * | بیادب گفتند کو سیر و عدس |
۸۲ | Q | منقطع شد خوان و نان از آسمان | * | ماند رنجِ زرع و بیل و داسمان |
۸۲ | N | منقطع شد خوان و نان از آسمان | * | ماند رنج زرع و بیل و داسمان |
۸۳ | Q | باز عیسی چون شفاعت کرد حق | * | خوان فرستاد و غنیمت بر طَبَق |
۸۳ | N | باز عیسی چون شفاعت کرد، حق | * | خوان فرستاد و غنیمت بر طبق |
۸۴ | Q | باز گستاخان ادب بگْذاشتند | * | چون گدایان زَلهَّها برداشتند |
۸۴ | N | باز گستاخان ادب بگذاشتند | * | چون گدایان زلهها برداشتند |
۸۵ | Q | لابه کرده عیسی ایشان را که این | * | دایمست و کم نگردد از زمین |
۸۵ | N | لابه کرده عیسی ایشان را که این | * | دایم است و کم نگردد از زمین |
۸۶ | Q | بد گمانی کردن و حرصآوری | * | کْفر باشد پیشِ خوانِ مهتری |
۸۶ | N | بد گمانی کردن و حرص آوری | * | کفر باشد پیش خوان مهتری |
۸۷ | Q | ز آن گدارویانِ نادیده ز آز | * | آن درِ رحمت بر ایشان شد فراز |
۸۷ | N | ز ان گدا رویان نادیده ز آز | * | آن در رحمت بر ایشان شد فراز |
۸۸ | Q | ابر برناید پیِ منعِ زکات | * | وز زنِا افتد وَبا اندر جِهات |
۸۸ | N | ابر برناید پی منع زکات | * | وز زنا افتد وبا اندر جهات |
۸۹ | Q | هر چه بر تو آید از ظلمات و غم | * | آن ز بیباکی و گستاخیست هم |
۸۹ | N | هر چه بر تو آید از ظلمات و غم | * | آن ز بیباکی و گستاخی است هم |
۹۰ | Q | هر که بیباکی کند در راهِ دوست | * | ره زنِ مردان شد و نَامْرد اوست |
۹۰ | N | هر که بیباکی کند در راه دوست | * | ره زن مردان شد و نامرد اوست |
۹۱ | Q | از ادب پُر نور گشتست این فلک | * | وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک |
۹۱ | N | از ادب پر نور گشته است این فلک | * | وز ادب معصوم و پاک آمد ملک |
۹۲ | Q | بُد ز گستاخی کُسوفِ آفتاب | * | شد عزازیلی ز جُرْأت رَدِّ باب* |
۹۲ | N | بد ز گستاخی کسوف آفتاب | * | شد عزازیلی ز جرات رد باب* |
block:1004
۹۳ | Q | دست بگشاد و کنارانش گرفت | * | همچو عشق اندر دل و جانش گرفت |
۹۳ | N | دست بگشاد و کنارانش گرفت | * | همچو عشق اندر دل و جانش گرفت |
۹۴ | Q | دست و پیشانیش بوسیدن گرفت | * | وز مقام و راه پرسیدن گرفت |
۹۴ | N | دست و پیشانیش بوسیدن گرفت | * | وز مقام و راه پرسیدن گرفت |
۹۵ | Q | پُرس پُرسان میکشیدش تا به صَدْر | * | گفت گنجی یافتم آخِر به صَبْر |
۹۵ | N | پرس پرسان میکشیدش تا به صدر | * | گفت گنجی یافتم آخر به صبر |
۹۶ | Q | گفت ای نور حق و دفع حَرَجْ | * | معنیِ اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الَفَرجْ |
۹۶ | N | گفت ای نور حق و دفع حرج | * | معنی الصبر مفتاح الفرج |
۹۷ | Q | ای لِقای تو جوابِ هر سؤال | * | مُشَکِل از تو حَل شود بیقیل و قال |
۹۷ | N | ای لقای تو جواب هر سؤال | * | مشکل از تو حل شود بیقیل و قال |
۹۸ | Q | ترجمانی هر چه ما را در دلست | * | دست گیری هر که پایش در گِلست |
۹۸ | N | ترجمانی هر چه ما را در دل است | * | دست گیری هر که پایش در گل است |
۹۹ | Q | مَرحَبا یا مُجْتَبَی یا مُرتَضَی | * | إِنَ تَغِبْ جآءَ اْلقَضَاء ضَاقَ ٱلْفَضَا |
۹۹ | N | مرحبا یا مجتبی یا مرتضی | * | إن تغب جاء القضاء ضاق الفضا |
۱۰۰ | Q | أَنْتَ مَوْلَی ٱلَقَوْمِ مَن لا یَشَتهِی | * | قَدْ رَدَی کَلَّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ |
۱۰۰ | N | أنت مولی القوم من لا یشتهی | * | قد ردی کَلَّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ |
۱۰۱ | Q | چون گذشت آن مجلس و خوانِ کرم | * | دستِ او بگرفت و بُرد اندر حَرم |
۱۰۱ | N | چون گذشت آن مجلس و خوان کرم | * | دست او بگرفت و برد اندر حرم |
۱۰۲ | Q | قصّهی رنجور و رنجوری بخواند | * | بعد از آن در پیشِ رنجورش نشاند |
۱۰۲ | N | قصهی رنجور و رنجوری بخواند | * | بعد از آن در پیش رنجورش نشاند |
۱۰۳ | Q | رنگِ روی و نبض و قاروره بدید | * | هم علاماتش هم اسبابش شنید |
۱۰۳ | N | رنگ رو و نبض و قاروره بدید | * | هم علاماتش هم اسبابش شنید |
۱۰۴ | Q | گفت هر دارو که ایشان کردهاند | * | آن عمارت نیست ویران کردهاند |
۱۰۴ | N | گفت هر دارو که ایشان کردهاند | * | آن عمارت نیست ویران کردهاند |
۱۰۵ | Q | بیخبر بودند از حالِ درون | * | أستَعیِذُ ٱللهَ مِمَّا یَفْتَرُون |
۱۰۵ | N | بیخبر بودند از حال درون | * | أستعیذ اللَّه مما یفترون |
۱۰۶ | Q | دید رنج و کشف شد بر وی نهفت | * | لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت |
۱۰۶ | N | دید رنج و کشف شد بر وی نهفت | * | لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت |
۱۰۷ | Q | رنجش از صفرا و از سودا نبود | * | بوی هر هیزم پدید آید ز دود |
۱۰۷ | N | رنجش از صفرا و از سودا نبود | * | بوی هر هیزم پدید آید ز دود |
۱۰۸ | Q | دید از زاریش کو زارِ دِلست | * | تن خوشست و او گرفتارِ دلست |
۱۰۸ | N | دید از زاریش کو زار دل است | * | تن خوش است و او گرفتار دل است |
۱۰۹ | Q | عاشقی پیداست از زاریِ دل | * | نیست بیماری چو بیماریِ دل |
۱۰۹ | N | عاشقی پیداست از زاری دل | * | نیست بیماری چو بیماری دل |
۱۱۰ | Q | علّتِ عاشق ز علَّتها جداست | * | عشق اصْطُرلابِ اسرارِ خداست |
۱۱۰ | N | علت عاشق ز علتها جداست | * | عشق اصطرلاب اسرار خداست |
۱۱۱ | Q | عاشقی گر زین سَر و گر ز آن سرست | * | عاقبت ما را بدان سَر رهبرست |
۱۱۱ | N | عاشقی گر زین سر و گر ز ان سر است | * | عاقبت ما را بدان سر رهبر است |
۱۱۲ | Q | هر چه گویم عشق را شرح و بیان | * | چون به عشق آیم خَجِل باشم از آن |
۱۱۲ | N | هر چه گویم عشق را شرح و بیان | * | چون به عشق آیم خجل گردم از آن |
۱۱۳ | Q | گر چه تفسیرِ زبان روشنگرست | * | لیک عشقِ بیزبان روشنترست |
۱۱۳ | N | گر چه تفسیر زبان روشن گر است | * | لیک عشق بیزبان روشن تر است |
۱۱۴ | Q | چون قلم اندر نوشتن میشتافت | * | چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت |
۱۱۴ | N | چون قلم اندر نوشتن میشتافت | * | چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت |
۱۱۵ | Q | عقل در شرحش چو خَر در گِل بخفت | * | شرحِ عشق و عاشقی هم عشق گفت |
۱۱۵ | N | عقل در شرحش چو خر در گل بخفت | * | شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت |
۱۱۶ | Q | آفتاب آمد دلیلِ آفتاب | * | گر دلیلت باید از وَیْ رُو متاب |
۱۱۶ | N | آفتاب آمد دلیل آفتاب | * | گر دلیلت باید از وی رو متاب |
۱۱۷ | Q | از وَیْ ار سایه نشانی میدهد | * | شمس هر دم نور جانی میدهد |
۱۱۷ | N | از وی ار سایه نشانی میدهد | * | شمس هر دم نور جانی میدهد |
۱۱۸ | Q | سایه خواب آرد ترا همچون سَمَرْ | * | چون بر آید شمس اِنْشَقَّ ٱلْقَمَرُ |
۱۱۸ | N | سایه خواب آرد ترا همچون سمر | * | چون بر آید شمس انْشَقَّ الْقَمَرُ |
۱۱۹ | Q | خود غریبی در جهان چون شمس نیست | * | شمسِ جانِ باقي کش اَمس نیست |
۱۱۹ | N | خود غریبی در جهان چون شمس نیست | * | شمسِ جان باقیست او را اَمس نیست |
۱۲۰ | Q | شمس در خارج اگر چه هست فرد | * | میتوان هم مثلِ او تصویر کرد |
۱۲۰ | N | شمس در خارج اگر چه هست فرد | * | میتوان هم مثل او تصویر کرد |
۱۲۱ | Q | لیک شمس که ازو شد هست اثیر | * | نبْودش در ذِهْن و در خارج نظیر |
۱۲۱ | N | شمس جان کاو خارج آمد از اثیر | * | نبودش در ذهن و در خارج نظیر |
۱۲۲ | Q | در تصُّور ذاتِ او را گنج کو | * | تا در آید در تصُّور مثلِ او |
۱۲۲ | N | در تصور ذات او را گنج کو | * | تا در آید در تصور مثل او |
۱۲۳ | Q | چون حدیثِ روی شَمس ٱلدّین رسید | * | شمسِ چارم آسمان سر در کشید |
۱۲۳ | N | چون حدیث روی شمس الدین رسید | * | شمس چارم آسمان سر در کشید |
۱۲۴ | Q | واجب آید چون که آمد نامِ او | * | شرح کردن رمزی از اِنعامِ او |
۱۲۴ | N | واجب آید چون که آمد نام او | * | شرح کردن رمزی از انعام او |
۱۲۵ | Q | این نفس جان دامنم بر تافتست | * | بوی پیراهان یوسف یافتست |
۱۲۵ | N | این نفس جان دامنم بر تافته ست | * | بوی پیراهان یوسف یافته ست |
۱۲۶ | Q | از برای حقّ صُحبت سالها | * | باز گو حالی از آن خوش حالها |
۱۲۶ | N | از برای حق صحبت سالها | * | باز گو حالی از آن خوش حالها |
۱۲۷ | Q | تا زمین و آسمان خندان شود | * | عقل و روح و دیده صد چندان شود |
۱۲۷ | N | تا زمین و آسمان خندان شود | * | عقل و روح و دیده صد چندان شود |
۱۲۸ | Q | لا تُکلِّفَنی فإِنّی فی الفَنا | * | کلَّت أَفْهامی فلا أُحصِی ثَنا |
۱۲۸ | N | لا تکلفنی فإنی فی الفنا | * | کلت أفهامی فلا أحصی ثنا |
۱۲۹ | Q | کُلُّ شَیْءٍ قالَهُ غَیْرُ الْمُفیِق | * | إنْ تکَلُّف أَوْ تَصَلَّفْ لاَ یَلیِق |
۱۲۹ | N | کل شیء قاله غیر المفیق | * | إن تکلف أو تصلف لا یلیق |
۱۳۰ | Q | من چه گویم یک رگم هشیار نیست | * | شرحِ آن یاری که او را یار نیست |
۱۳۰ | N | من چه گویم یک رگم هشیار نیست | * | شرح آن یاری که او را یار نیست |
۱۳۱ | Q | شرحِ این هجران و این خونِ جگر | * | این زمان بگذار تا وقتِ دگر |
۱۳۱ | N | شرح این هجران و این خون جگر | * | این زمان بگذار تا وقت دگر |
۱۳۲ | Q | قالَ أَطْعِمْ نی فَإِنیّ جائِعٌ | * | وَ ٱعْتَجِلْ فٱلْوَقَتُ سَیْفٌ قاطِعٌ |
۱۳۲ | N | قال أطعمنی فإنی جائع | * | و اعتجل فالوقت سیف قاطع |
۱۳۳ | Q | صوفی اِبنُ ٱلوَقْت باشد ای رفیق | * | نیست فردا گفتن از شرطِ طریق |
۱۳۳ | N | صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق | * | نیست فردا گفتن از شرط طریق |
۱۳۴ | Q | تو مگر خود مردِ صوفی نیستی | * | هست را از نَسْیه خیزد نیستی |
۱۳۴ | N | تو مگر خود مرد صوفی نیستی | * | هست را از نسیه خیزد نیستی |
۱۳۵ | Q | گفتمش پوشیده خوشتر سِرِّ یار | * | خود تو در ضِمنِ حکایت گوش دار |
۱۳۵ | N | گفتمش پوشیده خوشتر سر یار | * | خود تو در ضمن حکایت گوش دار |
۱۳۶ | Q | خوشتر آن باشد که سِرّ دلبران | * | گفته آید در حدیثِ دیگران |
۱۳۶ | N | خوشتر آن باشد که سر دلبران | * | گفته آید در حدیث دیگران |
۱۳۷ | Q | گفت مکشوف و برهنه گوی این | * | آشکارا به که پنهان ذکرِ دین |
۱۳۷ | N | گفت مکشوف و برهنه گوی این | * | آشکارا به که پنهان ذکر دین |
۱۳۸ | Q | پرده بردار و برهنه گو که من | * | مینخسبم با صنم با پیرهن |
۱۳۸ | N | پرده بردار و برهنه گو که من | * | مینخسبم با صنم با پیرهن |
۱۳۹ | Q | گفتم ار عریان شود او در عیان | * | نه تو مانی نه کنارت نه میان |
۱۳۹ | N | گفتم ار عریان شود او در عیان | * | نی تو مانی نی کنارت نی میان |
۱۴۰ | Q | آرزو میخواه لیک اندازه خواه | * | بر نتابد کوه را یک برگِ کاه |
۱۴۰ | N | آرزو میخواه لیک اندازه خواه | * | بر نتابد کوه را یک برگ کاه |
۱۴۱ | Q | آفتابی کز وی این عالَم فروخت | * | اندکی گر پیش آید جمله سوخت |
۱۴۱ | N | آفتابی کز وی این عالم فروخت | * | اندکی گر پیش آید جمله سوخت |
۱۴۲ | Q | فتنه و آشوب و خونریزی مجوی | * | بیش ازین از شمسِ تبریزی مگوی |
۱۴۲ | N | فتنه و آشوب و خونریزی مجوی | * | بیش از این از شمس تبریزی مگوی |
۱۴۳ | Q | این ندارد آخر از آغاز گوی | * | رَوْ تمامِ این حکایت باز گوی |
۱۴۳ | N | این ندارد آخر از آغاز گوی | * | رو تمام این حکایت باز گوی |
block:1005
۱۴۴ | Q | گفت ای شه خلوتی کن خانه را | * | دور کن هم خویش و هم بیگانه را |
۱۴۴ | N | گفت ای شه خلوتی کن خانه را | * | دور کن هم خویش و هم بیگانه را |
۱۴۵ | Q | کس ندارد گوش در دهلیزها | * | تا بپرسم زین کنیزک چیزها |
۱۴۵ | N | کس ندارد گوش در دهلیزها | * | تا بپرسم زین کنیزک چیزها |
۱۴۶ | Q | خانه خالی ماند و یک دَیّار نه | * | جز طبیب و جز همان بیمار نه |
۱۴۶ | N | خانه خالی ماند و یک دیار نی | * | جز طبیب و جز همان بیمار نی |
۱۴۷ | Q | نرم نرمک گفت شهرِ تو کجاست | * | که علاجِ اهلِ هر شهری جداست |
۱۴۷ | N | نرم نرمک گفت شهر تو کجاست | * | که علاج اهل هر شهری جداست |
۱۴۸ | Q | و اندر آن شهر از قرابت کیستت | * | خویشی و پیوستگی با چیستت |
۱۴۸ | N | و اندر آن شهر از قرابت کیستت | * | خویشی و پیوستگی با چیستت |
۱۴۹ | Q | دست بر نبضش نهاد و یک به یک | * | باز میپرسید از جورِ فلک |
۱۴۹ | N | دست بر نبضش نهاد و یک به یک | * | باز میپرسید از جور فلک |
۱۵۰ | Q | چون کسی را خار در پایش جهد | * | پای خود را بر سرِ زانو نهد |
۱۵۰ | N | چون کسی را خار در پایش جهد | * | پای خود را بر سر زانو نهد |
۱۵۱ | Q | وز سرِ سوزن همیجوید سرش | * | ور نیابد میکند با لب ترش |
۱۵۱ | N | وز سر سوزن همیجوید سرش | * | ور نیابد میکند با لب ترش |
۱۵۲ | Q | خار در پا شد چنین دشوارْ یاب | * | خار در دل چون بود وا دِه جواب |
۱۵۲ | N | خار در پا شد چنین دشوارْ یاب | * | خار در دل چون بود واده جواب |
۱۵۳ | Q | خار در دل گر بدیدی هر خسی | * | دست کی بودی غمان را بر کسی |
۱۵۳ | N | خار در دل گر بدیدی هر خسی | * | دست کی بودی غمان را بر کسی |
۱۵۴ | Q | کس به زیرِ دُمِّ خر خاری نهد | * | خر نداند دفع آن بر میجهد |
۱۵۴ | N | کس به زیر دم خر خاری نهد | * | خر نداند دفع آن بر میجهد |
۱۵۵ | Q | بر جهد و ان خار محکمتر زند | * | عاقلی باید که خاری بر کَنَد |
۱۵۵ | N | بر جهد و ان خار محکمتر زند | * | عاقلی باید که خاری بر کند |
۱۵۶ | Q | خر ز بهر دفع خار از سوز و درد | * | جُفته میانداخت صد جا زخم کرد |
۱۵۶ | N | خر ز بهر دفع خار از سوز و درد | * | جفته میانداخت صد جا زخم کرد |
۱۵۷ | Q | آن حکیم خارچین استاد بود | * | دست میزد جا به جا میآزمود |
۱۵۷ | N | آن حکیم خارچین استاد بود | * | دست میزد جا به جا میآزمود |
۱۵۸ | Q | ز ان کنیزک بر طریقِ داستان | * | باز میپرسید حالِ دوستان |
۱۵۸ | N | ز ان کنیزک بر طریق داستان | * | باز میپرسید حال دوستان |
۱۵۹ | Q | با حکیم او قصّهها میگفت فاش | * | از مقام و خواجگان و شهر و باش |
۱۵۹ | N | با حکیم او قصهها میگفت فاش | * | از مقام و خاجگان و شهر تاش |
۱۶۰ | Q | سوی قصّه گفتنش میداشت گوش | * | سوی نبض و جستنش میداشت هوش |
۱۶۰ | N | سوی قصه گفتنش میداشت گوش | * | سوی نبض و جستنش میداشت هوش |
۱۶۱ | Q | تا که نبض از نامِ کِی گردد جهان | * | او بود مقصود جانش در جهان |
۱۶۱ | N | تا که نبض از نام کی گردد جهان | * | او بود مقصود جانش در جهان |
۱۶۲ | Q | دوستان شهر او را بر شمرد | * | بعد از آن شهری دگر را نام بُرد |
۱۶۲ | N | دوستان شهر او را بر شمرد | * | بعد از آن شهری دگر را نام برد |
۱۶۳ | Q | گفت چون بیرون شدی از شهرِ خویش | * | در کدامین شهر بودستی تو بیش |
۱۶۳ | N | گفت چون بیرون شدی از شهر خویش | * | در کدامین شهر بوده ستی تو بیش |
۱۶۴ | Q | نامِ شهری گفت وز آن هم در گذشت | * | رنگ روی و نَبضِ او دیگر نگشت |
۱۶۴ | N | نام شهری گفت وز آن هم در گذشت | * | رنگ روی و نبض او دیگر نگشت |
۱۶۵ | Q | خواجگان و شهرها را یک به یک | * | باز گفت از جای و از نان و نمک |
۱۶۵ | N | خواجگان و شهرها را یک به یک | * | باز گفت از جای و از نان و نمک |
۱۶۶ | Q | شهر شهر و خانه خانه قصّه کرد | * | نه رگش جنبید و نه رخ گشت زرد |
۱۶۶ | N | شهر شهر و خانه خانه قصه کرد | * | نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد |
۱۶۷ | Q | نبضِ او بر حالِ خود بُد بیی گزند | * | تا بپرسید از سمرقندِ چو قَند |
۱۶۷ | N | نبض او بر حال خود بد بیگزند | * | تا بپرسید از سمرقند چو قند |
۱۶۸ | Q | نبض جَست و روی سرخ و زرد شد | * | کز سمرقندی زرگر فرد شد |
۱۶۸ | N | نبض جست و روی سرخ و زرد شد | * | کز سمرقندی زرگر فرد شد |
۱۶۹ | Q | چون ز رنجور آن حکیم این راز یافت | * | اصلِ آن درد و بلا را باز یافت |
۱۶۹ | N | چون ز رنجور آن حکیم این راز یافت | * | اصل آن درد و بلا را باز یافت |
۱۷۰ | Q | گفت کوی او کدامست در گذر | * | او سَرِ پُل گفت و کوی غاتِفَر |
۱۷۰ | N | گفت کوی او کدام است در گذر | * | او سر پل گفت و کوی غاتفر |
۱۷۱ | Q | گفت دانستم که رنجت چیست زود | * | در خَلاصت سِحْرها خواهم نمود |
۱۷۱ | N | گفت دانستم که رنجت چیست زود | * | در خلاصت سحرها خواهم نمود |
۱۷۲ | Q | شاد باش و فارغ و آمِن که من | * | آن کنم با تو که باران با چمن |
۱۷۲ | N | شاد باش و فارغ و ایمن که من | * | آن کنم با تو که باران با چمن |
۱۷۳ | Q | من غمِ تو میخورم تو غم مخور | * | بر تو من مُشفِقترم از صد پدر |
۱۷۳ | N | من غم تو میخورم تو غم مخور | * | بر تو من مشفقترم از صد پدر |
۱۷۴ | Q | هان و هان این راز را با کس مگو | * | گر چه از تو شه کند بس جُست و جو |
۱۷۴ | N | هان و هان این راز را با کس مگو | * | گر چه از تو شه کند بس جستجو |
۱۷۵ | Q | گورخانهٔ رازِ تو چون دل شود | * | آن مُرادت زودتر حاصل شود |
۱۷۵ | N | چون که اسرارت نهان در دل شود | * | آن مرادت زودتر حاصل شود |
۱۷۶ | Q | گفت پیغمبر که هر که سِر نهفت | * | زود گردد با مرادِ خویش جفت |
۱۷۶ | N | گفت پیغمبر که هر که سر نهفت | * | زود گردد با مراد خویش جفت |
۱۷۷ | Q | دانه چون اندر زمین پنهان شود | * | سِرِّ آن سر سبزی بستان شود |
۱۷۷ | N | دانه چون اندر زمین پنهان شود | * | سر آن سر سبزی بستان شود |
۱۷۸ | Q | زرّ و نقره گر نبودندی نهان | * | پرورش کَی یافتندی زیرِ کان |
۱۷۸ | N | زر و نقره گر نبودندی نهان | * | پرورش کی یافتندی زیر کان |
۱۷۹ | Q | وعدهها و لطفهای آن حکیم | * | کرد آن رنجور را اآمِن ز بیم |
۱۷۹ | N | وعدهها و لطفهای آن حکیم | * | کرد آن رنجور را ایمن ز بیم |
۱۸۰ | Q | وعدهها باشد حقیقی دلپذیر | * | وعدهها باشد مجازی تاسهگیر |
۱۸۰ | N | وعدهها باشد حقیقی دل پذیر | * | وعدهها باشد مجازی تاسهگیر |
۱۸۱ | Q | وعدهی اهلِ کرم گنج روان | * | وعدهی نااهل شد رنجِ روان |
۱۸۱ | N | وعدهی اهل کرم گنج روان | * | وعدهی نااهل شد رنج روان |
block:1006
۱۸۲ | Q | بعد از آن برخاست و عزمِ شاه کرد | * | شاه را ز ان شمّهای آگاه کرد |
۱۸۲ | N | بعد از آن برخاست و عزم شاه کرد | * | شاه را ز ان شمهای آگاه کرد |
۱۸۳ | Q | گفت تدبیر آن بود کان مَرد را | * | حاضر آریم از پیِ این درد را |
۱۸۳ | N | گفت تدبیر آن بود کان مرد را | * | حاضر آریم از پی این درد را |
۱۸۴ | Q | مردِ زرگر را بخوان ز ان شهرِ دور | * | با زر و خِلعت بده او را غرور |
۱۸۴ | N | مرد زرگر را بخوان ز ان شهر دور | * | با زر و خلعت بده او را غرور |
block:1007
۱۸۵ | Q | شه فرستاد آن طرف یک دو رسول | * | حاذقان و کافیانِ بس عُدول |
۱۸۵ | N | شه فرستاد آن طرف یک دو رسول | * | حاذقان و کافیان بس عدول |
۱۸۶ | Q | تا سمرقند آمدند آن دو امیر | * | پیش آن زرگر ز شاهنشه بشیر |
۱۸۶ | N | تا سمرقند آمدند آن دو امیر | * | پیش آن زرگر ز شاهنشه بشیر |
۱۸۷ | Q | کای لطیف استادِ کامل معرفت | * | فاش اندر شهرها از تو صِفَت |
۱۸۷ | N | کای لطیف استاد کامل معرفت | * | فاش اندر شهرها از تو صفت |
۱۸۸ | Q | نَک فلان شه از برای زرگری | * | اختیارت کرد زیرا مِهتری |
۱۸۸ | N | نک فلان شه از برای زرگری | * | اختیارت کرد زیرا مهتری |
۱۸۹ | Q | اینک این خلعت بگیر و زرّ و سیم | * | چون بیایی خاص باشی و ندیم |
۱۸۹ | N | اینک این خلعت بگیر و زر و سیم | * | چون بیایی خاص باشی و ندیم |
۱۹۰ | Q | مردْ مال و خِلعتِ بسیار دید | * | غِرّه شد از شهر و فرزندان بُرید |
۱۹۰ | N | مرد مال و خلعت بسیار دید | * | غره شد از شهر و فرزندان برید |
۱۹۱ | Q | اندر آمد شادمان در راه مرد | * | بیخبر کان شاه قصدِ جانْش کرد |
۱۹۱ | N | اندر آمد شادمان در راه مرد | * | بیخبر کان شاه قصد جانش کرد |
۱۹۲ | Q | اسبِ تازی بر نشست و شاد تاخت | * | خونبهای خویش را خلعت شناخت |
۱۹۲ | N | اسب تازی بر نشست و شاد تاخت | * | خونبهای خویش را خلعت شناخت |
۱۹۳ | Q | ای شده اندر سفر با صد رضا | * | خود به پای خویش تا سوء ٱلْقَضا |
۱۹۳ | N | ای شده اندر سفر با صد رضا | * | خود به پای خویش تا سوء القضا |
۱۹۴ | Q | در خیالش ملک و عِزّ و مهتری | * | گفت عزرائیل رَوْ آری بَری |
۱۹۴ | N | در خیالش ملک و عز و مهتری | * | گفت عزرائیل رو آری بری |
۱۹۵ | Q | چون رسید از راه آن مرد غریب | * | اندر آوردش به پیشِ شه طبیب |
۱۹۵ | N | چون رسید از راه آن مرد غریب | * | اندر آوردش به پیش شه طبیب |
۱۹۶ | Q | سوی شاهنشاه بُردندش بناز | * | تا بسوزد بر سَرِ شمعِ طِراز |
۱۹۶ | N | سوی شاهنشاه بردندش به ناز | * | تا بسوزد بر سر شمع طراز |
۱۹۷ | Q | شاه دید او را بسی تعظیم کرد | * | مخزنِ زر را بدو تسلیم کرد |
۱۹۷ | N | شاه دید او را بسی تعظیم کرد | * | مخزن زر را بدو تسلیم کرد |
۱۹۸ | Q | پس حکیمش گفت کای سلطانِ مه | * | آن کنیزک را بدین خواجه بده |
۱۹۸ | N | پس حکیمش گفت کای سلطان مه | * | آن کنیزک را بدین خواجه بده |
۱۹۹ | Q | تا کنیزک در وصالش خَوش شود | * | آبِ وصلش دفعِ آن آتش شود |
۱۹۹ | N | تا کنیزک در وصالش خوش شود | * | آب وصلش دفع آن آتش شود |
۲۰۰ | Q | شه بدو بخشید آن مهروی را | * | جفت کرد آن هر دو صُحبتجوی را |
۲۰۰ | N | شه بدو بخشید آن مه روی را | * | جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را |
۲۰۱ | Q | مدَّتِ شش ماه میراندند کام | * | تا به صحّت آمد آن دختر تمام |
۲۰۱ | N | مدت شش ماه میراندند کام | * | تا به صحت آمد آن دختر تمام |
۲۰۲ | Q | بعد از آن از بهرِ او شَرْبت بساخت | * | تا بخورد و پیشِ دختر میگداخت |
۲۰۲ | N | بعد از آن از بهر او شربت بساخت | * | تا بخورد و پیش دختر میگداخت |
۲۰۳ | Q | چون ز رنجوری جمالِ او نماند | * | جانِ دختر در وبالِ او نماند |
۲۰۳ | N | چون ز رنجوری جمال او نماند | * | جان دختر در وبال او نماند |
۲۰۴ | Q | چونکه زشت و ناخوش و رُخزرد شد | * | اندک اندک در دلِ او سرد شد |
۲۰۴ | N | چون که زشت و ناخوش و رخ زرد شد | * | اندک اندک در دل او سرد شد |
۲۰۵ | Q | عشقهایی کز پیِ رنگی بود | * | عشق نْبود عاقبت ننگی بود |
۲۰۵ | N | عشقهایی کز پی رنگی بود | * | عشق نبود عاقبت ننگی بود |
۲۰۶ | Q | کاش کان هم ننگ بودی یک سری | * | تا نرفتی بر وی آن بَدْداوری |
۲۰۶ | N | کاش کان هم ننگ بودی یک سری | * | تا نرفتی بر وی آن بد داوری |
۲۰۷ | Q | خون دوید از چشمِ همچون جویِ او | * | دشمنِ جانِ وی آمد رویِ او |
۲۰۷ | N | خون دوید از چشم همچون جوی او | * | دشمن جان وی آمد روی او |
۲۰۸ | Q | دشمنِ طاوس آمد پَرِّ او | * | ای بسی شه را بکُشته فَرِّ او |
۲۰۸ | N | دشمن طاوس آمد پر او | * | ای بسی شه را بکشته فر او |
۲۰۹ | Q | گفت من آن آهَوم کز نافِ من | * | ریخت این صَّیاد خونِ صافِ من |
۲۰۹ | N | گفت من آن آهوم کز ناف من | * | ریخت این صیاد خون صاف من |
۲۱۰ | Q | ای من آن روباهِ صحرا کز کمین | * | سر بُریدندش برای پوستین |
۲۱۰ | N | ای من آن روباه صحرا کز کمین | * | سر بریدندش برای پوستین |
۲۱۱ | Q | ای من آن پیلی که زخمِ پیلبان | * | ریخت خونم از برای استخوان |
۲۱۱ | N | ای من آن پیلی که زخم پیل بان | * | ریخت خونم از برای استخوان |
۲۱۲ | Q | آن که کُشتستم پیِ ما دون من | * | مینداند که نخسپد خونِ من |
۲۱۲ | N | آن که کشتستم پی مادون من | * | مینداند که نخسبد خون من |
۲۱۳ | Q | بر منست امروز و فردا بر وِیَست | * | خونِ چون من کس چنین ضایع کِیَست |
۲۱۳ | N | بر من است امروز و فردا بر وی است | * | خون چون من کس چنین ضایع کی است |
۲۱۴ | Q | گر چه دیوار افکند سایهی دراز | * | باز گردد سوی او آن سایه باز |
۲۱۴ | N | گر چه دیوار افکند سایهی دراز | * | باز گردد سوی او آن سایه باز |
۲۱۵ | Q | این جهان کوهست و فعلِ ما ندا | * | سوی ما آید نداها را صدا |
۲۱۵ | N | این جهان کوه است و فعل ما ندا | * | سوی ما آید نداها را صدا |
۲۱۶ | Q | این بگفت و رفت در دَم زیرِ خاک | * | آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک |
۲۱۶ | N | این بگفت و رفت در دم زیر خاک | * | آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک |
۲۱۷ | Q | زانکه عشق مردگان پاینده نیست | * | زانکه مرده سوی ما آینده نیست |
۲۱۷ | N | ز انکه عشق مردگان پاینده نیست | * | ز انکه مرده سوی ما آینده نیست |
۲۱۸ | Q | عشقِ زنده در روان و در بصَر | * | هر دمی باشد ز غُنچه تازهتر |
۲۱۸ | N | عشق زنده در روان و در بصر | * | هر دمی باشد ز غنچه تازهتر |
۲۱۹ | Q | عشقِ آن زنده گزین کاو باقیَست | * | کز شراب جان فزایت ساقیَست |
۲۱۹ | N | عشق آن زنده گزین کاو باقی است | * | کز شراب جان فزایت ساقی است |
۲۲۰ | Q | عشق آن بگزین که جملهٔ انبیا | * | یافتند از عشقِ او کار و کیا |
۲۲۰ | N | عشق آن بگزین که جمله انبیا | * | یافتند از عشق او کار و کیا |
۲۲۱ | Q | تو مگو ما را بدان شه بار نیست | * | با کریمان کارها دشوار نیست |
۲۲۱ | N | تو مگو ما را بدان شه بار نیست | * | با کریمان کارها دشوار نیست |
۲۲۲ | Q | کُشتن آن مرد بر دستِ حکیم | * | نه پی اومید بود و نه ز بیم |
۲۲۲ | N | کشتن آن مرد بر دست حکیم | * | نی پی اومید بود و نی ز بیم |
۲۲۳ | Q | او نکُشتش از برای طبع شاه | * | تا نیامد امر و الهامِ اِلٓه |
۲۲۳ | N | او نکشتش از برای طبع شاه | * | تا نیامد امر و الهام اله |
۲۲۴ | Q | آن پسر را کِش خَضِر بُبرید حلق | * | سِرّ آن را درنیابد عامِ خَلق |
۲۲۴ | N | آن پسر را کش خضر ببرید حلق | * | سر آن را درنیابد عام خلق |
۲۲۵ | Q | آنکه از حق یابد او وَحْی و جواب | * | هر چه فرماید بود عینِ صواب |
۲۲۵ | N | آن که از حق یابد او وحی و جواب | * | هر چه فرماید بود عین صواب |
۲۲۶ | Q | آنکه جان بخشد اگر بکشد رواست | * | نایبست و دستِ او دستِ خداست |
۲۲۶ | N | آن که جان بخشد اگر بکشد رواست | * | نایب است و دست او دست خداست |
۲۲۷ | Q | همچو اسماعیل پیشش سَر بنه | * | شاد و خندان پیشِ تیغش جان بده |
۲۲۷ | N | همچو اسماعیل پیشش سر بنه | * | شاد و خندان پیش تیغش جان بده |
۲۲۸ | Q | تا بماند جانت خندان تا اَبد | * | همچو جانِ پاکِ احمد با احَد |
۲۲۸ | N | تا بماند جانت خندان تا ابد | * | همچو جان پاک احمد با احد |
۲۲۹ | Q | عاشقان آنگه شراب جان کَشند | * | که به دستِ خویش خوبانشان کُشند |
۲۲۹ | N | عاشقان جام فرح آن گه کشند | * | که به دست خویش خوبانشان کشند |
۲۳۰ | Q | شاه آن خون از پی شَهوت نکرد | * | تو رها کن بدگمانی و نَبَرد |
۲۳۰ | N | شاه آن خون از پی شهوت نکرد | * | تو رها کن بد گمانی و نبرد |
۲۳۱ | Q | تو گمان بُردی که کرد آلودگی | * | در صفا غِش کی هِلَد پالودگی |
۲۳۱ | N | تو گمان بردی که کرد آلودگی | * | در صفا غش کی هلد پالودگی |
۲۳۲ | Q | بهرِ آنست این ریاضت وین جَفا | * | تا بر آرد کُوره از نقره جُفا |
۲۳۲ | N | بهر آن است این ریاضت وین جفا | * | تا بر آرد کوره از نقره جفا |
۲۳۳ | Q | بهر آنست امتحانِ نیک و بد | * | تا بجوشد بر سَر آرد زر زَبَد |
۲۳۳ | N | بهر آن است امتحان نیک و بد | * | تا بجوشد بر سر آرد زر زبد |
۲۳۴ | Q | گر نبودی کارش اِلهامِ اِلٓه | * | او سگی بودی دراننده نه شاه |
۲۳۴ | N | گر نبودی کارش الهام اله | * | او سگی بودی دراننده نه شاه |
۲۳۵ | Q | پاک بود از شهوت و حرص و هوا | * | نیك کرد او لیك نیكِ بَدنُما |
۲۳۵ | N | پاک بود از شهوت و حرص و هوا | * | نیک کرد او لیک نیک بد نما |
۲۳۶ | Q | گر خَضِر در بحر کَشتی را شکست | * | صد درستی در شکستِ خِضْر هست |
۲۳۶ | N | گر خضر در بحر کشتی را شکست | * | صد درستی در شکست خضر هست |
۲۳۷ | Q | وهمِ موسی با همه نور و هنر | * | شد از آن محجوب تو بییپَر مَپَر |
۲۳۷ | N | وهم موسی با همه نور و هنر | * | شد از آن محجوب، تو بیپر مپر |
۲۳۸ | Q | آن گلِ سرخست تو خونش مخوان | * | مستِ عقلست او تو مجنونش مخوان |
۲۳۸ | N | آن گل سرخ است تو خونش مخوان | * | مست عقل است او تو مجنونش مخوان |
۲۳۹ | Q | گر بُدی خونِ مُسُلْمان کامِ او | * | کافرم گر بُردَمی من نامِ او |
۲۳۹ | N | گر بدی خون مسلمان کام او | * | کافرم گر بردمی من نام او |
۲۴۰ | Q | میبلرزد عرش از مدحِ شقی | * | بد گمان گردد ز مدحش متّقی |
۲۴۰ | N | میبلرزد عرش از مدح شقی | * | بد گمان گردد ز مدحش متقی |
۲۴۱ | Q | شاه بود و شاهِ بس آگاه بود | * | خاص بود و خاصهٔ لله بود |
۲۴۱ | N | شاه بود و شاه بس آگاه بود | * | خاص بود و خاصهی اللَّه بود |
۲۴۲ | Q | آن کسی را کش چنین شاهی کُشد | * | سوی بخت و بهترین جاهی کَشد |
۲۴۲ | N | آن کسی را کش چنین شاهی کشد | * | سوی بخت و بهترین جاهی کشد |
۲۴۳ | Q | گر ندیدی سودِ او در قهرِ او | * | کی شدی آن لطفِ مُطْلَق قَهرجو |
۲۴۳ | N | گر ندیدی سود او در قهر او | * | کی شدی آن لطف مطلق قهر جو |
۲۴۴ | Q | بچّه میلرزد از آن نیشِ حجام | * | مادرِ مُشْفِق در آن دم شادکام |
۲۴۴ | N | بچه میلرزد از آن نیش حجام | * | مادر مشفق در آن غم شاد کام |
۲۴۵ | Q | نیمْ جان بْستاند و صد جان دهد | * | آنچ در وهمت نیاید آن دهد |
۲۴۵ | N | نیم جان بستاند و صد جان دهد | * | آن چه در وهمت نیاید آن دهد |
۲۴۶ | Q | تو قیاس از خویش میگیری و لیک | * | دُورِ دور افتادهای بنْگر تو نیك |
۲۴۶ | N | تو قیاس از خویش میگیری و لیک | * | دور دور افتادهای بنگر تو نیک |
block:1008
۲۴۷ | Q | بود بقالی و وی را طوطیی | * | خوش نوایی سَبز و گویا طوطیی |
۲۴۷ | N | بود بقالی و وی را طوطیی | * | خوش نوایی سبز و گویا طوطیی |
۲۴۸ | Q | بر دکان بودی نگهبانِ دکان | * | نکته گفتی با همه سوداگران |
۲۴۸ | N | بر دکان بودی نگهبان دکان | * | نکته گفتی با همه سوداگران |
۲۴۹ | Q | در خطابِ آدمی ناطق بُدی | * | در نوای طوطیان حاذق بُدی |
۲۴۹ | N | در خطاب آدمی ناطق بدی | * | در نوای طوطیان حاذق بدی |
۲۵۰ | Q | جَست از سوی دکان سویی گریخت | * | شیشههای روغنِ گُل را بریخت |
۲۵۰ | N | جست از سوی دکان سویی گریخت | * | شیشههای روغن گل را بریخت |
۲۵۱ | Q | از سوی خانه بیامد خواجهاش | * | بر دکان بنْشست فارغ خواجهوَش |
۲۵۱ | N | از سوی خانه بیامد خواجهاش | * | بر دکان بنشست فارغ خواجهوش |
۲۵۲ | Q | دید پرُ روغن دکان و جامه چرب | * | بر سرش زد گشت طوطی کَل ز ضَرْب |
۲۵۲ | N | دید پر روغن دکان و جامه چرب | * | بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب |
۲۵۳ | Q | روزکی چندی سخن کوتاه کرد | * | مردِ بقّال از ندامت آه کرد |
۲۵۳ | N | روزکی چندی سخن کوتاه کرد | * | مرد بقال از ندامت آه کرد |
۲۵۴ | Q | ریش بر مییکَنْد و میگفت ای دریغ | * | کافتابِ نعمتم شد زیرِ میغ |
۲۵۴ | N | ریش بر میکند و میگفت ای دریغ | * | کافتاب نعمتم شد زیر میغ |
۲۵۵ | Q | دستِ من بْشکسته بودی آن زمان | * | که زدم من بر سرِ آن خوشزبان |
۲۵۵ | N | دست من بشکسته بودی آن زمان | * | که زدم من بر سر آن خوش زبان |
۲۵۶ | Q | هَدْیَهها میداد هر درویش را | * | تا بیابد نطقِ مرغِ خویش را |
۲۵۶ | N | هدیهها میداد هر درویش را | * | تا بیابد نطق مرغ خویش را |
۲۵۷ | Q | بعدِ سه روز و سه شب حیران و زار | * | بر دکان بنْشسته بُد نومیدوار |
۲۵۷ | N | بعد سه روز و سه شب حیران و زار | * | بر دکان بنشسته بد نومید وار |
۲۵۸ | Q | مینمود آن مرغ را هر گون نهفت | * | تا که باشد اندر آید او بگُفت |
۲۵۸ | N | مینمود آن مرغ را هر گون شگفت | * | تا که باشد کاندر آید او بگفت |
۲۵۹ | Q | جَوْلَقییّ سَر برهنه میگذشت | * | با سرِ بیمو چو پُشت طاس و طشت |
۲۵۹ | N | جولقیی سر برهنه میگذشت | * | با سر بیمو چو پشت طاس و طشت |
۲۶۰ | Q | آمد اندر گفت طوطی آن زمان | * | بانگ بر درویش زد چون عاقلان |
۲۶۰ | N | طوطی اندر گفت آمد در زمان | * | بانگ بر درویش زد که هی فلان |
۲۶۱ | Q | از چه ای کَل با کَلان آمیختی | * | تو مگر از شیشه روغن ریختی |
۲۶۱ | N | از چه ای کل با کلان آمیختی | * | تو مگر از شیشه روغن ریختی |
۲۶۲ | Q | از قیاسش خنده آمد خلق را | * | کو چو خود پنداشت صاحب دلق را |
۲۶۲ | N | از قیاسش خنده آمد خلق را | * | کو چو خود پنداشت صاحب دلق را |
۲۶۳ | Q | کارِ پاکان را قیاس از خود مگیر | * | گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر |
۲۶۳ | N | کار پاکان را قیاس از خود مگیر | * | گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر |
۲۶۴ | Q | جملهٔ عالَم زین سبب گمراه شد | * | کم کسی ز اَبدالِ حقّ آگاه شد |
۲۶۴ | N | جمله عالم زین سبب گمراه شد | * | کم کسی ز ابدال حق آگاه شد |
۲۶۵ | Q | هَمسَری با انبیا بر داشتند | * | اولیا را همچو خود پنداشتند |
۲۶۵ | N | همسری با انبیا برداشتند | * | اولیا را همچو خود پنداشتند |
۲۶۶ | Q | گفته اینک ما بَشَر ایشان بشر | * | ما و ایشان بستهٔ خوابیم و خَور |
۲۶۶ | N | گفته اینک ما بشر ایشان بشر | * | ما و ایشان بستهی خوابیم و خور |
۲۶۷ | Q | این ندانستند ایشان از عَمَی | * | هست فرقی در میان بیمُنتها |
۲۶۷ | N | این ندانستند ایشان از عمی | * | هست فرقی در میان بیمنتها |
۲۶۸ | Q | هر دو گون زنبور خوردند از مَحَل | * | لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل |
۲۶۸ | N | هر دو گون زنبور خوردند از محل | * | لیک شد ز ان نیش و زین دیگر عسل |
۲۶۹ | Q | هر دو گون آهو گیا خوردند و آب | * | زین یکی سرگین شد و زان مُشکِ ناب |
۲۶۹ | N | هر دو گون آهو گیا خوردند و آب | * | زین یکی سرگین شد و ز ان مشک ناب |
۲۷۰ | Q | هر دو نَی خوردند از یک آبخَور | * | این یکی خالی و آن پر از شکر |
۲۷۰ | N | هر دو نی خوردند از یک آب خور | * | این یکی خالی و آن پر از شکر |
۲۷۱ | Q | صد هزاران این چنین اشباه بین | * | فرقشان هفتاد ساله راه بین |
۲۷۱ | N | صد هزاران این چنین اشباه بین | * | فرقشان هفتاد ساله راه بین |
۲۷۲ | Q | این خورد گردد پلیدی زو جُدا | * | آن خورد گردد همه نورِ خدا |
۲۷۲ | N | این خورد گردد پلیدی زو جدا | * | آن خورد گردد همه نور خدا |
۲۷۳ | Q | این خورد زاید همه بُخل و حسد | * | و آن خورد زاید همه نور احَد |
۲۷۳ | N | این خورد زاید همه بخل و حسد | * | و آن خورد زاید همه نور احد |
۲۷۴ | Q | این زمینِ پاک و آن شورهست و بَد | * | این فرشتهٔ پاک و آن دیوست و دَد |
۲۷۴ | N | این زمین پاک و ان شوره ست و بد | * | این فرشتهی پاک و ان دیو است و دد |
۲۷۵ | Q | هر دو صورت گر بهم ماند رواست | * | آبِ تلخ و آبِ شیرین را صفاست |
۲۷۵ | N | هر دو صورت گر بهم ماند رواست | * | آب تلخ و آب شیرین را صفاست |
۲۷۶ | Q | جز که صاحب ذوق کی شْناسد بیاب | * | او شناسد آبِ خوش از شوره آب |
۲۷۶ | N | جز که صاحب ذوق کی شناسد بیاب | * | او شناسد آب خوش از شوره آب |
۲۷۷ | Q | سِحر را با مُعْجِزه کرده قیاس | * | هر دو را بر مَکر پندارد اساس |
۲۷۷ | N | سحر را با معجزه کرده قیاس | * | هر دو را بر مکر پندارد اساس |
۲۷۸ | Q | ساحرانِ موسی از اِستیزه را | * | بر گرفته چون عصای او عصا |
۲۷۸ | N | ساحران موسی از استیزه را | * | بر گرفته چون عصای او عصا |
۲۷۹ | Q | زین عصا تا آن عصا فرقیست ژرف | * | زین عمل تا آن عمل راهی شگرف |
۲۷۹ | N | زین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف | * | زین عمل تا آن عمل راهی شگرف |
۲۸۰ | Q | لَعنةُ الله این عمل را در قفا | * | رَحمةُ الله آن عمل را در وفا |
۲۸۰ | N | لعنة الله این عمل را در قفا | * | رحمه الله آن عمل را در وفا |
۲۸۱ | Q | کافران اندر مِری بوزینهطبع | * | آفتی آمد درونِ سینه طبع |
۲۸۱ | N | کافران اندر مری بوزینه طبع | * | آفتی آمد درون سینه طبع |
۲۸۲ | Q | هر چه مردم میکند بوزینه هَمْ | * | آن کند کز مرد بیند دَم بدَم |
۲۸۲ | N | هر چه مردم میکند بوزینه هم | * | آن کند کز مرد بیند دمبهدم |
۲۸۳ | Q | او گمان بُرده که من کردم چو او | * | فرق را کَی داند آن اِستیزه رُو |
۲۸۳ | N | او گمان برده که من کژدم چو او | * | فرق را کی داند آن استیزه رو |
۲۸۴ | Q | این کند از امر و او بهرِ ستیز | * | بر سَرِ استیزهرویان خاک ریز |
۲۸۴ | N | این کند از امر و او بهر ستیز | * | بر سر استیزه رویان خاک ریز |
۲۸۵ | Q | آن مُنافِق با مُوافق در نماز | * | از پَیِ اِستیزه آید نه نیاز |
۲۸۵ | N | آن منافق با موافق در نماز | * | از پی استیزه آید نی نیاز |
۲۸۶ | Q | در نماز و روزه و حجّ و زکات | * | با منافق مومنان در بُرد و مات |
۲۸۶ | N | در نماز و روزه و حج و زکات | * | با منافق مومنان در برد و مات |
۲۸۷ | Q | مومنان را بُرد باشد عاقبت | * | بر منافق مات اندر آخرت |
۲۸۷ | N | مومنان را برد باشد عاقبت | * | بر منافق مات اندر آخرت |
۲۸۸ | Q | گر چه هر دو بر سَرِ یک بازیاند | * | هر دو با هم مَروزی و رازیاند |
۲۸۸ | N | گر چه هر دو بر سر یک بازیاند | * | هر دو با هم مروزی و رازیاند |
۲۸۹ | Q | هر یکی سوی مَقامِ خود رود | * | هر یکی بر وَفَقِ نامِ خود رود |
۲۸۹ | N | هر یکی سوی مقام خود رود | * | هر یکی بر وفق نام خود رود |
۲۹۰ | Q | مؤمنش خوانند جانش خَوش شود | * | ور منافق تیز و پُر آتش شود |
۲۹۰ | N | مومنش خوانند جانش خوش شود | * | ور منافق تیز و پر آتش شود |
۲۹۱ | Q | نامِ او محبوب از ذات وی است | * | نامِ این مبغوض از آفات وی است |
۲۹۱ | N | نام او محبوب از ذات وی است | * | نام این مبغوض از آفات وی است |
۲۹۲ | Q | میم و واو و میم و نون تشریف نیست | * | لفظِ مؤمن جز پَی تعریف نیست |
۲۹۲ | N | میم و واو و میم و نون تشریف نیست | * | لفظ مومن جز پی تعریف نیست |
۲۹۳ | Q | گر منافق خوانیش این نامِ دون | * | همچو کژدم میخَلَد در اندرون |
۲۹۳ | N | گر منافق خوانیاش این نام دون | * | همچو کژدم میخلد در اندرون |
۲۹۴ | Q | گرنه این نام اشتقاقِ دوزخست | * | پس چرا در وی مذاقِ دوزخست |
۲۹۴ | N | گرنه این نام اشتقاق دوزخ است | * | پس چرا در وی مذاق دوزخ است |
۲۹۵ | Q | زشتیِ آن نامِ بَد از حرف نیست | * | تلخیِ آن آبِ بحر از ظَرْف نیست |
۲۹۵ | N | زشتی آن نام بد از حرف نیست | * | تلخی آن آب بحر از ظرف نیست |
۲۹۶ | Q | حرفْ ظرف آمد درو معنی چو آب | * | بحرِ معنی عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب |
۲۹۶ | N | حرف ظرف آمد در او معنی چو آب | * | بحر معنی عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ |
۲۹۷ | Q | بحرِ تلخ و بحرِ شیرین در جهان | * | در میانشان بَرْزَخٌ لا یَبْغِیان |
۲۹۷ | N | بحر تلخ و بحر شیرین در جهان | * | در میانشان بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ |
۲۹۸ | Q | وانگه این هر دو ز یک اصلی روان | * | بر گذر زین هر دو رَوْ تا اصلِ آن |
۲۹۸ | N | وانگه این هر دو ز یک اصلی روان | * | بر گذر زین هر دو رو تا اصل آن |
۲۹۹ | Q | زرّ قلب و زرّ نیکو در عِیار | * | بیمِحک هرگز ندانی ز اعتبار |
۲۹۹ | N | زر قلب و زر نیکو در عیار | * | بیمحک هرگز ندانی ز اعتبار |
۳۰۰ | Q | هر کرا در جان خدا بْنهد مِحَک | * | هر یقین را باز داند او ز شَک |
۳۰۰ | N | هر که را در جان خدا بنهد محک | * | هر یقین را باز داند او ز شک |
۳۰۱ | Q | در دهانِ زنده خاشاکی جُهد | * | آنگه آرامد که بیرونش نَهد |
۳۰۱ | N | در دهان زنده خاشاکی جهد | * | آن گه آرامد که بیرونش نهد |
۳۰۲ | Q | در هزاران لقمه یک خاشاکِ خُرْد | * | چون در آمد حِسِّ زنده پی بُبْرد |
۳۰۲ | N | در هزاران لقمه یک خاشاک خرد | * | چون در آمد حس زنده پی ببرد |
۳۰۳ | Q | حِسّ دنیا نردبانِ این جهان | * | حِسِّ دینی نردبانِ آسمان |
۳۰۳ | N | حس دنیا نردبان این جهان | * | حس دینی نردبان آسمان |
۳۰۴ | Q | صحّتِ این حِس بجویید از طبیب | * | صحّتِ آن حِس بخواهید از حبیب |
۳۰۴ | N | صحت این حس بجویید از طبیب | * | صحت آن حس بخواهید از حبیب |
۳۰۵ | Q | صحَّتِ این حِس ز معمورئ تن | * | صحَّتِ آن حس ز تخریبِ بدن |
۳۰۵ | N | صحت این حس ز معموری تن | * | صحت آن حس ز تخریب بدن |
۳۰۶ | Q | راهِ جان مر جسم را ویران کند | * | بعد از آن ویرانی آبادان کند |
۳۰۶ | N | راه جان مر جسم را ویران کند | * | بعد از آن ویرانی آبادان کند |
۳۰۷ | Q | کرد ویران خانه بهرِ گنجِ زر | * | وز همان گنجش کند معمورتر |
۳۰۷ | N | کرد ویران خانه بهر گنج زر | * | وز همان گنجش کند معمورتر |
۳۰۸ | Q | آب را بْبرید و جُو را پاک کرد | * | بعد ازان در جُو روان کرد آب خَورد |
۳۰۸ | N | آب را ببرید و جو را پاک کرد | * | بعد از آن در جو روان کرد آب خورد |
۳۰۹ | Q | پوست را بشْکافت و پیکان را کشید | * | پوستِ تازه بعد از آتش بر دمید |
۳۰۹ | N | پوست را بشکافت و پیکان را کشید | * | پوست تازه بعد از آتش بردمید |
۳۱۰ | Q | قلعه ویران کرد و از کافر سِتَد | * | بعد ازان بر ساختش صد بُرج و سَد |
۳۱۰ | N | قلعه ویران کرد و از کافر ستد | * | بعد از آن بر ساختش صد برج و سد |
۳۱۱ | Q | کارِ بیچون را که کیفّیت نَهد | * | اینکه گفتم این ضرورت میدهَد |
۳۱۱ | N | کار بیچون را که کیفیت نهد | * | این که گفتم هم ضرورت میدهد |
۳۱۲ | Q | گَه چنین بنْماید و گَه ضِدِّ این | * | جز که حیرانی نباشد کارِ دین |
۳۱۲ | N | گه چنین بنماید و گه ضد این | * | جز که حیرانی نباشد کار دین |
۳۱۳ | Q | نه چنان حیران که پشتش سوی اوست | * | بل چنان حیران و غرق و مستِ دوست |
۳۱۳ | N | نی چنان حیران که پشتش سوی اوست | * | بل چنین حیران و غرق و مست دوست |
۳۱۴ | Q | آن یکی را روی او شد سوی دوست | * | و آن یکی را روی او خود روی اوست |
۳۱۴ | N | آن یکی را روی او شد سوی دوست | * | و آن یکی را روی او خود روی دوست |
۳۱۵ | Q | روی هر یک مینگر میدار پاس | * | بُو که گردی تو ز خدمت روشِناس |
۳۱۵ | N | روی هر یک مینگر میدار پاس | * | بو که گردی تو ز خدمت رو شناس |
۳۱۶ | Q | چون بسی ابلیسِ آدمرُوی هست | * | پس بهَر دستی نشاید داد دست |
۳۱۶ | N | چون بسی ابلیس آدم روی هست | * | پس به هر دستی نشاید داد دست |
۳۱۷ | Q | زانکه صیَّاد آورد بانگِ صفیر | * | تا فریبد مرغ را آن مرغگیر |
۳۱۷ | N | ز انکه صیاد آورد بانگ صفیر | * | تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر |
۳۱۸ | Q | بشْنود آن مرغ بانگِ جنسِ خویش | * | از هوا آید بیابد دام و نیش |
۳۱۸ | N | بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش | * | از هوا آید بیابد دام و نیش |
۳۱۹ | Q | حرفِ درویشان بُدزدد مردِ دون | * | تا بخواند بر سلیمی زان فسون |
۳۱۹ | N | حرف درویشان بدزدد مرد دون | * | تا بخواند بر سلیمی ز ان فسون |
۳۲۰ | Q | کارِ مردان روشنی و گرمیَست | * | کارِ دونان حیله و بیشرمیَست |
۳۲۰ | N | کار مردان روشنی و گرمی است | * | کار دونان حیله و بیشرمی است |
۳۲۱ | Q | شیرِ پشمین از برای گَدْ کنند | * | بُو مُسَیْلمِ را لقب احمد کنند |
۳۲۱ | N | شیر پشمین از برای کد کنند | * | بو مسیلم را لقب احمد کنند |
۳۲۲ | Q | بو مُسیلم را لقب کذَّاب ماند | * | مر محَّمد را اُولًو ٱلأَلباب ماند |
۳۲۲ | N | بو مسیلم را لقب کذاب ماند | * | مر محمد را اولو الالباب ماند |
۳۲۳ | Q | آن شرابِ حق خِتامش مُشکِ ناب | * | باده را خَتْمش بود گَنْد و عذاب |
۳۲۳ | N | آن شراب حق ختامش مشک ناب | * | باده را ختمش بود گند و عذاب |
block:1009
۳۲۴ | Q | بود شاهی در جهودان ظُلمساز | * | دشمنِ عیسی و نصرانیگُداز |
۳۲۴ | N | بود شاهی در جهودان ظلم ساز | * | دشمن عیسی و نصرانی گداز |
۳۲۵ | Q | عهدِ عیسی بود و نوبت آنِ او | * | جانِ موسی او و موسی جانِ او |
۳۲۵ | N | عهد عیسی بود و نوبت آن او | * | جان موسی او و موسی جان او |
۳۲۶ | Q | شاهِ احوَل کرد در راهِ خدا | * | آن دو دَمسازِ خدایی را جُدا |
۳۲۶ | N | شاه احول کرد در راه خدا | * | آن دو دمساز خدایی را جدا |
۳۲۷ | Q | گفت استاد احولی را کاندر آ | * | رَوْ برون آر از وِثاق آن شیشه را |
۳۲۷ | N | گفت استاد احولی را کاندر آ | * | رو برون آر از وثاق آن شیشه را |
۳۲۸ | Q | گفت احول زان دو شیشه من کدام | * | پیشِ تو آرم بکن شرحِ تمام |
۳۲۸ | N | گفت احول ز ان دو شیشه من کدام | * | پیش تو آرم بکن شرح تمام |
۳۲۹ | Q | گفت استاد آن دو شیشه نیست رَو | * | احولی بگْذار و افزونبین مشَوْ |
۳۲۹ | N | گفت استاد آن دو شیشه نیست رو | * | احولی بگذار و افزون بین مشو |
۳۳۰ | Q | گفت ای اُستا مرا طعنه مزن | * | گفت اُستا زان دو یک را در شکن |
۳۳۰ | N | گفت ای استا مرا طعنه مزن | * | گفت استا ز ان دو یک را در شکن |
۳۳۱ | Q | چون یکی بشْکست هر دو شد ز چشم | * | مردِ احول گردد از مَیْلان و خشم |
۳۳۱ | N | شیشه یک بود و به چشمش دو نمود | * | چون شکست او شیشه را دیگر نبود |
۳۳۲ | Q | شیشه یک بود و به چشمش دو نمود | * | چون شکست او شیشه را دیگر نبود |
۳۳۲ | N | چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم | * | مردم احول گردد از میلان و خشم |
۳۳۳ | Q | خشم و شهوت مرد را احول کند | * | ز اِستقامت روح را مُبدَل کند |
۳۳۳ | N | خشم و شهوت مرد را احول کند | * | ز استقامت روح را مبدل کند |
۳۳۴ | Q | چون غرض آمد هنر پوشیده شد | * | صد حجاب از دل به سوی دیده شد |
۳۳۴ | N | چون غرض آمد هنر پوشیده شد | * | صد حجاب از دل به سوی دیده شد |
۳۳۵ | Q | چون دهد قاضی به دل رشوت قرار | * | کَیْ شناسد ظالم از مظلومِ زار |
۳۳۵ | N | چون دهد قاضی به دل رشوت قرار | * | کی شناسد ظالم از مظلوم زار |
۳۳۶ | Q | شاه از حقدِ جهودانه چنان | * | گشت احول کالأَمان یا ربّ امان |
۳۳۶ | N | شاه از حقد جهودانه چنان | * | گشت احول کالامان یا رب امان |
۳۳۷ | Q | صد هزاران مؤمنِ مظلوم کُشت | * | که پناهم دینِ موسی را و پُشت |
۳۳۷ | N | صد هزاران مومن مظلوم کشت | * | که پناهم دین موسی را و پشت |
block:1010
۳۳۸ | Q | او وزیری داشت گبر و عِشوهدِه | * | کو بر آب از مکر بر بستی گِره |
۳۳۸ | N | او وزیری داشت گبر و عشوهده | * | کاو بر آب از مکر بر بستی گره |
۳۳۹ | Q | گفت ترسایان پناهِ جان کنند | * | دینِ خود را از مَلِک پنهان کنند |
۳۳۹ | N | گفت ترسایان پناه جان کنند | * | دین خود را از ملک پنهان کنند |
۳۴۰ | Q | کم کُش ایشان را که کُشتن سود نیست | * | دین ندارد بُویْ مُشک و عود نیست |
۳۴۰ | N | کم کش ایشان را که کشتن سود نیست | * | دین ندارد بوی، مشک و عود نیست |
۳۴۱ | Q | سِرِّ پنهانست اندر صد غلاف | * | ظاهرش با تُست و باطن بَر خلاف |
۳۴۱ | N | سر پنهان است اندر صد غلاف | * | ظاهرش با تست و باطن بر خلاف |
۳۴۲ | Q | شاه گفتش پس بگو تدبیر چیست | * | چارهٔ آن مکر و آن تزویر چیست |
۳۴۲ | N | شاه گفتش پس بگو تدبیر چیست | * | چارهی آن مکر و ان تزویر چیست |
۳۴۳ | Q | تا نماند در جهان نَصرانیی | * | نی هویدا دین و نه پنهانیی |
۳۴۳ | N | تا نماند در جهان نصرانیی | * | نی هویدا دین و نی پنهانیی |
۳۴۴ | Q | گفت ای شه گوش و دستم را بُبر | * | بینیام بشْکاف و لب در حُکمِ مُر |
۳۴۴ | N | گفت ای شه گوش و دستم را ببر | * | بینیام بشکاف و لب در حکم مر |
۳۴۵ | Q | بعد ازان در زیرِ دار آور مرا | * | تا بخواهد یک شفاعتگر مرا |
۳۴۵ | N | بعد از آن در زیر دار آور مرا | * | تا بخواهد یک شفاعتگر مرا |
۳۴۶ | Q | بر مُنادیگاه کن این کار تو | * | بر سرِ راهی که باشد چار سو |
۳۴۶ | N | بر منادی گاه کن این کار تو | * | بر سر راهی که باشد چار سو |
۳۴۷ | Q | انگهم از خود بران تا شهرِ دور | * | تا در اندازم در ایشان شرّ و شور |
۳۴۷ | N | آن گهم از خود بران تا شهر دور | * | تا در اندازم در ایشان شر و شور |
block:1011
۳۴۸ | Q | پس بگویم من به سر نصرانیم | * | ای خدای رازدان میدانیَم |
۳۴۸ | N | پس بگویم من به سر نصرانیام | * | ای خدای راز دان میدانیام |
۳۴۹ | Q | شاه واقف گشت از ایمانِ من | * | وز تعصُّب کرد قصدِ جانِ من |
۳۴۹ | N | شاه واقف گشت از ایمان من | * | وز تعصب کرد قصد جان من |
۳۵۰ | Q | خواستم تا دین ز شَه پنهان کنم | * | انکه دینِ اوست ظاهر آن کنم |
۳۵۰ | N | خواستم تا دین ز شه پنهان کنم | * | آن که دین اوست ظاهر آن کنم |
۳۵۱ | Q | شاه بویی بُرد از اسرارِ من | * | مُتَّهَم شد پیشِ شه گفتارِ من |
۳۵۱ | N | شاه بویی برد از اسرار من | * | متهم شد پیش شه گفتار من |
۳۵۲ | Q | گفت گفتِ تو چو در نان سوزنست | * | از دلِ من تا دلِ تو روزنست |
۳۵۲ | N | گفت گفت تو چو در نان سوزن است | * | از دل من تا دل تو روزن است |
۳۵۳ | Q | من ازان روزن بدیدم حالِ تو | * | حالِ تو دیدم ننوشم قالِ تو |
۳۵۳ | N | من از آن روزن بدیدم حال تو | * | حال تو دیدم ننوشم قال تو |
۳۵۴ | Q | گر نبودی جانِ عیسی چارهام | * | او جهودانه بکردی پارهام |
۳۵۴ | N | گر نبودی جان عیسی چارهام | * | او جهودانه بکردی پارهام |
۳۵۵ | Q | بهرِ عیسی جان سپارم سَر دهم | * | صد هزاران مَّنتش بر خود نهم |
۳۵۵ | N | بهر عیسی جان سپارم سر دهم | * | صد هزاران منتش بر خود نهم |
۳۵۶ | Q | جان دریغم نیست از عیسی ولیک | * | واقفم بر علمِ دینش نیک نیک |
۳۵۶ | N | جان دریغم نیست از عیسی و لیک | * | واقفم بر علم دینش نیک نیک |
۳۵۷ | Q | حیف میآمد مرا کان دینِ پاک | * | در میانِ جاهلان گردد هلاک |
۳۵۷ | N | حیف میآمد مرا کان دین پاک | * | در میان جاهلان گردد هلاک |
۳۵۸ | Q | شُکر ایزد را و عیسی را که ما | * | گشتهایم آن کیشِ حق را رَهنُما |
۳۵۸ | N | شکر ایزد را و عیسی را که ما | * | گشتهایم آن کیش حق را رهنما |
۳۵۹ | Q | از جهود و از جهودی رَستهام | * | تا به زنَّاری میان را بستهام |
۳۵۹ | N | از جهود و از جهودی رستهام | * | تا به زناری میان را بستهام |
۳۶۰ | Q | دَوْر دَوْرِ عیسی است ای مردمان | * | بشنوید اسرارِ کیشِ او به جان |
۳۶۰ | N | دور دور عیسی است ای مردمان | * | بشنوید اسرار کیش او به جان |
۳۶۱ | Q | کرد با وی شاه آن کاری که گفت | * | خلق حیران مانده زان مَکرِ نهفت |
۳۶۱ | N | کرد با وی شاه آن کاری که گفت | * | خلق حیران مانده ز ان مکر نهفت |
۳۶۲ | Q | رانْد او را جانبِ نصرانیان | * | کرد در دعوت شروع او بعد ازان |
۳۶۲ | N | راند او را جانب نصرانیان | * | کرد در دعوت شروع او بعد از آن |
block:1012
۳۶۳ | Q | صد هزاران مردِ ترسا سوی او | * | اندک اندک جمع شد در کوی او |
۳۶۳ | N | صد هزاران مرد ترسا سوی او | * | اندک اندک جمع شد در کوی او |
۳۶۴ | Q | او بیان میکرد با ایشان براز | * | سِرّ انگلیون و زُنَّار و نماز |
۳۶۴ | N | او بیان میکرد با ایشان به راز | * | سر انگلیون و زنار و نماز |
۳۶۵ | Q | او به ظاهر واعظِ احکام بود | * | لیک در باطن صفیر و دام بود |
۳۶۵ | N | او به ظاهر واعظ احکام بود | * | لیک در باطن صفیر و دام بود |
۳۶۶ | Q | بهرِ این بعضی صَحابه از رسول | * | مُلتَمِس بودند مکرِ نَفْسِ غول |
۳۶۶ | N | بهر این بعضی صحابه از رسول | * | ملتمس بودند مکر نفس غول |
۳۶۷ | Q | کو چه آمیزد ز اغراضِ نهان | * | در عبادتها و در اِخلاصِ جان |
۳۶۷ | N | کاو چه آمیزد ز اغراض نهان | * | در عبادتها و در اخلاص جان |
۳۶۸ | Q | فضلِ طاعت را نجُستندی ازو | * | عیبِ ظاهر را بجُستندی که کو |
۳۶۸ | N | فضل طاعت را نجستندی از او | * | عیب ظاهر را بجستندی که کو |
۳۶۹ | Q | مو بمو و ذرَّه ذرَّه مکرِ نَفْس | * | میشناسیدند چون گُل از کَرَفْس |
۳۶۹ | N | مو به مو و ذره ذره مکر نفس | * | میشناسیدند چون گل از کرفس |
۳۷۰ | Q | موشِکافانِ صحابه هم در آن | * | وعظِ ایشان خیره گشتندی به جان |
۳۷۰ | N | موشکافان صحابه هم در آن | * | وعظ ایشان خیره گشتندی به جان |
block:1013
۳۷۱ | Q | دل بدو دادند ترسایان تمام | * | خود چه باشد قوّتِ تقلیدِ عام |
۳۷۱ | N | دل بدو دادند ترسایان تمام | * | خود چه باشد قوت تقلید عام |
۳۷۲ | Q | در درونِ سینه مِهرش کاشتند | * | نایبِ عیسیش میپنداشتند |
۳۷۲ | N | در درون سینه مهرش کاشتند | * | نایب عیساش میپنداشتند |
۳۷۳ | Q | او بِسر دجَّالِ یک چشمِ لعین | * | ای خدا فریادَرس نِعْمَ المعُیِن |
۳۷۳ | N | او به سر دجال یک چشم لعین | * | ای خدا فریادرس نعم المعین |
۳۷۴ | Q | صد هزاران دام و دانهست ای خدا | * | ما چو مرغانِ حریصِ بینوا |
۳۷۴ | N | صد هزاران دام و دانه ست ای خدا | * | ما چو مرغان حریص بینوا |
۳۷۵ | Q | دَم بدَم ما بستهٔ دامِ نَویم | * | هر یکی گر باز و سیمرغی شویم |
۳۷۵ | N | دمبهدم ما بستهی دام نویم | * | هر یکی گر باز و سیمرغی شویم |
۳۷۶ | Q | میرهانی هر دَمی ما را و باز | * | سوی دامی میرویم ای بینیاز |
۳۷۶ | N | میرهانی هر دمی ما را و باز | * | سوی دامی میرویم ای بینیاز |
۳۷۷ | Q | ما درین انبار گندم میکنیم | * | گندمِ جمع آمده گُم میکنیم |
۳۷۷ | N | ما در این انبار گندم میکنیم | * | گندم جمع آمده گم میکنیم |
۳۷۸ | Q | مینیندیشیم آخر ما به هوش | * | کین خلل در گندمست از مکرِ موش |
۳۷۸ | N | مینیندیشیم آخر ما به هوش | * | کین خلل در گندم است از مکر موش |
۳۷۹ | Q | موش تا انبارِ ما حُفره زَدست | * | وز فَنَش انبارِ ما ویران شدست |
۳۷۹ | N | موش تا انبار ما حفره زده ست | * | وز فنش انبار ما ویران شده ست |
۳۸۰ | Q | اوَّل ای جان دفعِ شَرِّ موش کن | * | وانگهان در جمعِ گندم جوش کن |
۳۸۰ | N | اول ای جان دفع شر موش کن | * | وانگهان در جمع گندم جوش کن |
۳۸۱ | Q | بشْنو از اخبارِ آن صدر الصُّدُور | * | لا صَلٰوة تَمَّ اِلّا بالُحضور |
۳۸۱ | N | بشنو از اخبار آن صدر الصدور | * | لا صلاة تم الا بالحضور |
۳۸۲ | Q | گر نه موشی دزد در انبارِ ماست | * | گندم اعمالِ چِل ساله کجاست |
۳۸۲ | N | گر نه موشی دزد در انبار ماست | * | گندم اعمال چل ساله کجاست |
۳۸۳ | Q | ریزه ریزه صدقِ هر روزه چرا | * | جمع میناید درین انبارِ ما |
۳۸۳ | N | ریزه ریزه صدق هر روزه چرا | * | جمع میناید در این انبار ما |
۳۸۴ | Q | بس ستارهٔ آتش از آهن جهید | * | وان دلِ سوزیده پُذرفت و کشید |
۳۸۴ | N | بس ستارهی آتش از آهن جهید | * | و ان دل سوزیده پذرفت و کشید |
۳۸۵ | Q | لیک در ظلمت یکی دزدی نهان | * | مینهد انگشت بر اِسَتارگان |
۳۸۵ | N | لیک در ظلمت یکی دزدی نهان | * | مینهد انگشت بر استارگان |
۳۸۶ | Q | میکُشد استارگان را یک بیک | * | تا که نفروزد چراغی از فلک |
۳۸۶ | N | میکشد استارگان را یک به یک | * | تا که نفروزد چراغی از فلک |
۳۸۷ | Q | گر هزاران دام باشد در قدم | * | چون تو با مایی نباشد هیچ غم |
۳۸۷ | N | گر هزاران دام باشد در قدم | * | چون تو با مایی نباشد هیچ غم |
۳۸۸ | Q | هر شبی از دامِ تن ارواح را | * | میرهانی میکَنی الواح را |
۳۸۸ | N | هر شبی از دام تن ارواح را | * | میرهانی میکنی الواح را |
۳۸۹ | Q | میرهند ارواح هر شب زین قفَس | * | فارغان نه حاکم و محکوم کَس |
۳۸۹ | N | میرهند ارواح هر شب زین قفس | * | فارغان، نه حاکم و محکوم کس |
۳۹۰ | Q | شب ز زندان بیخبر زندانیان | * | شب ز دولت بیخبر سُلطانیان |
۳۹۰ | N | شب ز زندان بیخبر زندانیان | * | شب ز دولت بیخبر سلطانیان |
۳۹۱ | Q | نه غم و اندیشهٔ سود و زیان | * | نه خیالِ این فلان و آن فلان |
۳۹۱ | N | نه غم و اندیشهی سود و زیان | * | نه خیال این فلان و آن فلان |
۳۹۲ | Q | حالِ عارف این بود بیخواب هم | * | گفت ایزد هُمْ رُقُودٌ زین مَرَم |
۳۹۲ | N | حال عارف این بود بیخواب هم | * | گفت ایزد هُمْ رُقُودٌ زین مرم |
۳۹۳ | Q | خُفته از احوالِ دنیا روز و شب | * | چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ رَب |
۳۹۳ | N | خفته از احوال دنیا روز و شب | * | چون قلم در پنجهی تقلیب رب |
۳۹۴ | Q | انکه او پنجه نبیند در رَقَم | * | فِعَل پندارد به جُنْبِش از قلَم |
۳۹۴ | N | آن که او پنجه نبیند در رقم | * | فعل پندارد به جنبش از قلم |
۳۹۵ | Q | شمّهای زین حالِ عارف وانمود | * | خلق را هم خوابِ حسّی در رُبود |
۳۹۵ | N | شمهای زین حال عارف وانمود | * | خلق را هم خواب حسی در ربود |
۳۹۶ | Q | رَفته در صحرای بیچون جانشان | * | روحشان آسوده و ابدانشان |
۳۹۶ | N | رفته در صحرای بیچون جانشان | * | روحشان آسوده و ابدانشان |
۳۹۷ | Q | وز صفیری باز دام اندر کشی | * | جمله را در داد و در داور کشی |
۳۹۷ | N | وز صفیری باز دام اندر کشی | * | جمله را در داد و در داور کشی |
۳۹۷(۲) | Q | چونک نور صبحدم سَر بر زند | * | کر کسی زرّین گردون پر زند |
۳۹۸ | Q | فالِقُ الْإِصْباحِ اسرافیلوار | * | جمله را در صورت آرد ز ان دیار |
۳۹۸ | N | فالِقُ الْإِصْباحِ اسرافیلوار | * | جمله را در صورت آرد ز ان دیار |
۳۹۹ | Q | رُوحهای منبسط را تن کند | * | هر تنی را باز آبستن کند |
۳۹۹ | N | روحهای منبسط را تن کند | * | هر تنی را باز آبستن کند |
۴۰۰ | Q | اسبِ جانها را کند عاری ز زین | * | سِرِّ آلَّنومُ اخ المَوتست این |
۴۰۰ | N | اسب جانها را کند عاری ز زین | * | سر النوم اخ الموت است این |
۴۰۱ | Q | لیک بهرِ انکه روز آیند باز | * | بر نهد بر پایشان بندِ دراز |
۴۰۱ | N | لیک بهر آن که روز آیند باز | * | بر نهد بر پایشان بند دراز |
۴۰۲ | Q | تا که روزش وا کَشَد زان مَرغزار | * | وز چراگاه آردش در زیرِ بار |
۴۰۲ | N | تا که روزش واکشد ز ان مرغزار | * | وز چراگاه آردش در زیر بار |
۴۰۳ | Q | کاش چون اصحابِ کهف این روح را | * | حفظ کردی یا چو کشتیْ نوح را |
۴۰۳ | N | کاش چون اصحاب کهف این روح را | * | حفظ کردی یا چو کشتی نوح را |
۴۰۴ | Q | تا ازاین طوفانِ بیداری و هوش | * | وارهیدی این ضمیر و چشم و گوش |
۴۰۴ | N | تا از این طوفان بیداری و هوش | * | وارهیدی این ضمیر چشم و گوش |
۴۰۵ | Q | ای بسی اصحابِ کهف اندر جهان | * | پهلوی تو پیشِ تو هست این زمان |
۴۰۵ | N | ای بسی اصحاب کهف اندر جهان | * | پهلوی تو پیش تو هست این زمان |
۴۰۶ | Q | یار با او غار با او در سُرود | * | مُهر بر چشمست و بر گوشت چه سود |
۴۰۶ | N | غار با او یار با او در سرود | * | مهر بر چشم است و بر گوشت چه سود |
block:1014
۴۰۷ | Q | گفت لیلی را خلیفه کان توی | * | کز تو مجنون شد پریشان و غوی |
۴۰۷ | N | گفت لیلی را خلیفه کان توی | * | کز تو مجنون شد پریشان و غوی |
۴۰۸ | Q | از دگر خوبان تو افزون نیستی | * | گفت خامش چون تو مجنون نیستی |
۴۰۸ | N | از دگر خوبان تو افزون نیستی | * | گفت خامش چون تو مجنون نیستی |
۴۰۹ | Q | هر که بیدارست او در خوابتر | * | هست بیداریش از خوابش بتر |
۴۰۹ | N | هر که بیدار است او در خوابتر | * | هست بیداریش از خوابش بتر |
۴۱۰ | Q | چون بحق بیدار نبود جانِ ما | * | هست بیداری چو در بندانِ ما |
۴۱۰ | N | چون به حق بیدار نبود جان ما | * | هست بیداری چو در بندان ما |
۴۱۱ | Q | جان همه روز از لگدکوبِ خیال | * | وز زیان و سود وز خوفِ زوال |
۴۱۱ | N | جان همه روز از لگدکوب خیال | * | وز زیان و سود وز خوف زوال |
۴۱۲ | Q | نی صفا میماندش نی لطف و فَر | * | نی بسوی آسمان راهِ سفر |
۴۱۲ | N | نی صفا میماندش نی لطف و فر | * | نی به سوی آسمان راه سفر |
۴۱۳ | Q | خفته آن باشد که او از هر خیال | * | دارد اومید و کند با او مقال |
۴۱۳ | N | خفته آن باشد که او از هر خیال | * | دارد اومید و کند با او مقال |
۴۱۴ | Q | دیو را چون حور بیند او بخواب | * | پس ز شهوت ریزد او با دیو آب |
۴۱۴ | N | دیو را چون حور بیند او به خواب | * | پس ز شهوت ریزد او با دیو آب |
۴۱۵ | Q | چونک تخمِ نسل را در شوره ریخت | * | او بخویش آمد خیال از وی گریخت |
۴۱۵ | N | چون که تخم نسل را در شوره ریخت | * | او به خویش آمد خیال از وی گریخت |
۴۱۶ | Q | ضعفِ سَر بیند از آن و تن پلید | * | آه ازان نقشِ پدیدِ ناپدید |
۴۱۶ | N | ضعف سر بیند از آن و تن پلید | * | آه از آن نقش پدید ناپدید |
۴۱۷ | Q | مرغ بر بالا و زیرِ آن سایهاش | * | میدود بر خاک پَرّان مرغوش |
۴۱۷ | N | مرغ بر بالا و زیر آن سایهاش | * | میدود بر خاک پران مرغوش |
۴۱۸ | Q | ابلهی صیَّادِ آن سایه شود | * | میدود چندانک بیمایه شود |
۴۱۸ | N | ابلهی صیاد آن سایه شود | * | میدود چندان که بیمایه شود |
۴۱۹ | Q | بیخبر کان عکسِ آن مرغِ هواست | * | بیخبر که اصلِ آن سایه کجاست |
۴۱۹ | N | بیخبر کان عکس آن مرغ هواست | * | بیخبر که اصل آن سایه کجاست |
۴۲۰ | Q | تیر اندازد بسوی سایه او | * | ترکشش خالی شود از جُست و جو |
۴۲۰ | N | تیر اندازد به سوی سایه او | * | ترکشش خالی شود از جستجو |
۴۲۱ | Q | ترکشِ عُمرش تهی شد عمر رفت | * | از دویدن در شکارِ سایه تَفْت |
۴۲۱ | N | ترکش عمرش تهی شد عمر رفت | * | از دویدن در شکار سایه تفت |
۴۲۲ | Q | سایهٔ یزدان چو باشد دایهاش | * | وا رهاند از خیال و سایهاش |
۴۲۲ | N | سایهی یزدان چو باشد دایهاش | * | وارهاند از خیال و سایهاش |
۴۲۳ | Q | سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا | * | مرده او زین عالم و زندهٔ خدا |
۴۲۳ | N | سایهی یزدان بود بندهی خدا | * | مرده او زین عالم و زندهی خدا |
۴۲۴ | Q | دامن او گیر زودتر بیگمان | * | تا رهی در دامنِ آخر زمان |
۴۲۴ | N | دامن او گیر زودتر بیگمان | * | تا رهی در دامن آخر زمان |
۴۲۵ | Q | کَیْفَ مَدَّ الظِّلَ نقشِ اولیاست | * | کو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداست |
۴۲۵ | N | کَیْفَ مَدَّ الظِّلَ نقش اولیاست | * | کاو دلیل نور خورشید خداست |
۴۲۶ | Q | اندرین وادی مَرو بیاین دلیل | * | لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ گو چون خلیل |
۴۲۶ | N | اندر این وادی مرو بیاین دلیل | * | لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ گو چون خلیل |
۴۲۷ | Q | رَوْ ز سایه آفتابی را بیاب | * | دامنِ شه شمسِ تبریزی بتاب |
۴۲۷ | N | رو ز سایه آفتابی را بیاب | * | دامن شه شمس تبریزی بتاب |
۴۲۸ | Q | رَه ندانی جانبِ این سُور و عُرس | * | از ضِیاء الحق حُسامُ الدّین بپرس |
۴۲۸ | N | ره ندانی جانب این سور و عرس | * | از ضیاء الحق حسام الدین بپرس |
۴۲۹ | Q | ور حسد گیرد ترا در رَه گُلُو | * | در حَسد ابلیس را باشد غُلُو |
۴۲۹ | N | ور حسد گیرد ترا در ره گلو | * | در حسد ابلیس را باشد غلو |
۴۳۰ | Q | کو ز آدم ننگ دارد از حسد | * | با سعادت جنگ دارد از حسد |
۴۳۰ | N | کاو ز آدم ننگ دارد از حسد | * | با سعادت جنگ دارد از حسد |
۴۳۱ | Q | عقبهای زین صعبتر در راه نیست | * | ای خُنُک آنکش حسد همراه نیست |
۴۳۱ | N | ای خنک آن کش حسد همراه نیست | * | عقبهای زین صعبتر در راه نیست |
۴۳۲ | Q | این جَسَد خانهٔ حسد آمد بدان | * | از حسد آلوده باشد خاندان |
۴۳۲ | N | این جسد خانهی حسد آمد بدان | * | از حسد آلوده باشد خاندان |
۴۳۳ | Q | گر جسد خانهٔ حسد باشد ولیک | * | آن جسد را پاک کرد الله نیک |
۴۳۳ | N | گر جسد خانهی حسد باشد و لیک | * | آن جسد را پاک کرد اللَّه نیک |
۴۳۴ | Q | طَهِّرا بَیْتِیَ بیانِ پاکیَست | * | گنجِ نورست ار طِلِسمش خاکیَست |
۴۳۴ | N | طَهِّرا بَیْتِیَ بیان پاکی است | * | گنج نور است ار طلسمش خاکی است |
۴۳۵ | Q | چون کنی بر بیجسد مکر و حسد | * | زان حسد دل را سیاهیها رسد |
۴۳۵ | N | چون کنی بر بیجسد مکر و حسد | * | ز آن حسد دل را سیاهیها رسد |
۴۳۶ | Q | خاک شو مردانِ حق را زیرِ پا | * | خاک بر سر کن حسد را همچو ما |
۴۳۶ | N | خاک شو مردان حق را زیر پا | * | خاک بر سر کن حسد را همچو ما |
block:1015
۴۳۷ | Q | آن وزیرک از حسد بودش نژاد | * | تا بباطل گوش و بینی باد داد |
۴۳۷ | N | آن وزیرک از حسد بودش نژاد | * | تا به باطل گوش و بینی باد داد |
۴۳۸ | Q | بر امیدِ انک از نیشِ حسَد | * | زهرِ او در جانِ مسکینان رسد |
۴۳۸ | N | بر امید آن که از نیش حسد | * | زهر او در جان مسکینان رسد |
۴۳۹ | Q | هر کسی کبو از حسد بینی کَنَد | * | خویش را بیگوش و بیبینی کَند |
۴۳۹ | N | هر کسی کاو از حسد بینی کند | * | خویشتن بیگوش و بیبینی کند |
۴۴۰ | Q | بینی آن باشد که او بویی بَرَد | * | بوی او را جانب کویی بَرَد |
۴۴۰ | N | بینی آن باشد که او بویی برد | * | بوی او را جانب کویی برد |
۴۴۱ | Q | هر که بویش نیست بیبینی بود | * | بوی آن بوست است کان دینی بود |
۴۴۱ | N | هر که بویش نیست بیبینی بود | * | بوی آن بوی است کان دینی بود |
۴۴۲ | Q | چونک بویی بُرد و شُکر آن نکرد | * | کفرِ نعمت آمد و بینیش خَورد |
۴۴۲ | N | چون که بویی برد و شکر آن نکرد | * | کفر نعمت آمد و بینیش خورد |
۴۴۳ | Q | شکر کن مر شاکران را بنده باش | * | پیشِ ایشان مرده شَو پاینده باش |
۴۴۳ | N | شکر کن مر شاکران را بنده باش | * | پیش ایشان مرده شو پاینده باش |
۴۴۴ | Q | چون وزیر از رهزنی مایه مساز | * | خلق را تو بر میاور از نماز |
۴۴۴ | N | چون وزیر از ره زنی مایه مساز | * | خلق را تو بر میاور از نماز |
۴۴۵ | Q | ناصحِ دین گشته آن کافر وزیر | * | کرده او از مکر در گوزینه سیر |
۴۴۵ | N | ناصح دین گشته آن کافر وزیر | * | کرده او از مکر در لوزینه سیر |
block:1016
۴۴۶ | Q | هر که صاحب ذوق بود از گفتِ او | * | لذَّتی میدید و تلخی جُفتِ او |
۴۴۶ | N | هر که صاحب ذوق بود از گفت او | * | لذتی میدید و تلخی جفت او |
۴۴۷ | Q | نکتهها میگفت او آمیخته | * | در جُلابِ قند زهری ریخته |
۴۴۷ | N | نکتهها میگفت او آمیخته | * | در جلاب قند زهری ریخته |
۴۴۸ | Q | ظاهرش میگفت در ره چُست شَو | * | وز اَثر میگفت جان را سُست شَو |
۴۴۸ | N | ظاهرش میگفت در ره چیست شو | * | وز اثر میگفت جان را سست شو |
۴۴۹ | Q | ظاهرِ نُقره گر اِسپیدست و نُو | * | دست و جامه می سیه گردد ازو |
۴۴۹ | N | ظاهر نقره گر اسپید است و نو | * | دست و جامه می سیه گردد ازو |
۴۵۰ | Q | آتش ار چه سرخ رویست از شرر | * | تو ز فعلِ او سیه کاری نگر |
۴۵۰ | N | آتش ار چه سرخ روی است از شرر | * | تو ز فعل او سیه کاری نگر |
۴۵۱ | Q | برق اگر نوری نماید در نظَر | * | لیک هست از خاصیت دزدِ بصَر |
۴۵۱ | N | برق اگر نوری نماید در نظر | * | لیک هست از خاصیت دزد بصر |
۴۵۲ | Q | هر که جز آگاه و صاحب ذوق بود | * | گفتِ او در گردنِ او طَوْق بود |
۴۵۲ | N | هر که جز آگاه و صاحب ذوق بود | * | گفت او در گردن او طوق بود |
۴۵۳ | Q | مدَّتی شش سال در هجرانِ شاه | * | شد وزیر اَتْباعِ عیسی را پناه |
۴۵۳ | N | مدت شش سال در هجران شاه | * | شد وزیر اتباع عیسی را پناه |
۴۵۴ | Q | دین و دل را کل بدو بسْپرد خلق | * | پیشِ امر و حُکمِ او میمرد خلق |
۴۵۴ | N | دین و دل را کل بدو بسپرد خلق | * | پیش امر و حکم او میمرد خلق |
block:1017
۴۵۵ | Q | در میانِ شاه و او پیغامها | * | شاه را پنهان بدو آرامها |
۴۵۵ | N | در میان شاه و او پیغامها | * | شاه را پنهان بدو آرامها |
۴۵۶ | Q | پیشِ او بنوشت شه کای مُقْبِلم | * | وقت آمد زود فارغ کن دلم |
۴۵۶ | N | پیش او بنوشت شه کای مقبلم | * | وقت آمد زود فارغ کن دلم |
۴۵۷ | Q | گفت اینک اندران کارم شها | * | کافگنم در دینِ عیسی فتنهها |
۴۵۷ | N | گفت اینک اندر آن کارم شها | * | کافکنم در دین عیسی فتنهها |
block:1018
۴۵۸ | Q | قومِ عیسی را بُد اندر دار و گیر | * | حاکمانشان ده امیر و دو امیر |
۴۵۸ | N | قوم عیسی را بد اندر دار و گیر | * | حاکمانشان ده امیر و دو امیر |
۴۵۹ | Q | هر فریقی مر امیری را تَبَع | * | بنده گشته میرِ خود را از طَمَع |
۴۵۹ | N | هر فریقی مر امیری را تبع | * | بنده گشته میر خود را از طمع |
۴۶۰ | Q | این ده و این دو امیر و قومشان | * | گشته بَندِ آن وزیرِ بَدْنِشان |
۴۶۰ | N | این ده و این دو امیر و قومشان | * | گشته بند آن وزیر بدنشان |
۴۶۱ | Q | اعتمادِ جمله بر گفتارِ او | * | اقتدای جمله بر رفتارِ او |
۴۶۱ | N | اعتماد جمله بر گفتار او | * | اقتدای جمله بر رفتار او |
۴۶۲ | Q | پیشِ او در وقت و ساعت هر امیر | * | جان بدادی گر بدو گفتی بمیر |
۴۶۲ | N | پیش او در وقت و ساعت هر امیر | * | جان بدادی گر بدو گفتی بمیر |
block:1019
۴۶۳ | Q | ساخت طوماری به نامِ هر یکی | * | نقشِ هر طومار دیگر مَسْلَکی |
۴۶۳ | N | ساخت طوماری به نام هر یکی | * | نقش هر طومار دیگر مسلکی |
۴۶۴ | Q | حکمهای هر یکی نوعی دگر | * | این خلاف آن ز پایان تا بسَر |
۴۶۴ | N | حکمهای هر یکی نوعی دگر | * | این خلاف آن ز پایان تا به سر |
۴۶۵ | Q | در یکی راهِ ریاضت را و جوع | * | رکنِ توبه کرده و شرطِ رجوع |
۴۶۵ | N | در یکی راه ریاضت را و جوع | * | رکن توبه کرده و شرط رجوع |
۴۶۶ | Q | در یکی گفته ریاضت سود نیست | * | اندرین ره مَخْلَصی جز جود نیست |
۴۶۶ | N | در یکی گفته ریاضت سود نیست | * | اندر این ره مخلصی جز جود نیست |
۴۶۷ | Q | در یکی گفته که جوع و جودِ تو | * | شِرک باشد از تو با معبودِ تو |
۴۶۷ | N | در یکی گفته که جوع و جود تو | * | شرک باشد از تو با معبود تو |
۴۶۸ | Q | جز توکُّل جز که تسلیمِ تمام | * | در غم و راحت همه مکرست و دام |
۴۶۸ | N | جز توکل جز که تسلیم تمام | * | در غم و راحت همه مکر است و دام |
۴۶۹ | Q | در یکی گفته که واجب خدمتست | * | ورنه اندیشهٔ توکُّل تُهمتَست |
۴۶۹ | N | در یکی گفته که واجب خدمت است | * | ور نه اندیشهی توکل تهمت است |
۴۷۰ | Q | در یکی گفته که امر و نَهیهاست | * | بهرِ کردن نیست شَرْحِ عجزِ ماست |
۴۷۰ | N | در یکی گفته که امر و نهیهاست | * | بهر کردن نیست شرح عجز ماست |
۴۷۱ | Q | تا که عجز خود ببینیم اندران | * | قدرتِ او را بدانیم آن زمان |
۴۷۱ | N | تا که عجز خود ببینیم اندر آن | * | قدرت حق را بدانیم آن زمان |
۴۷۲ | Q | در یکی گفته که عجزِ خود مبین | * | کفرِ نعمت کردنست آن عجز هین |
۴۷۲ | N | در یکی گفته که عجز خود مبین | * | کفر نعمت کردن است آن عجز هین |
۴۷۳ | Q | قدرتِ خود بین که این قدرت ازوست | * | قدرتِ تو نعمتِ او دان که هُوست |
۴۷۳ | N | قدرت خود بین که این قدرت از اوست | * | قدرت تو نعمت او دان که هوست |
۴۷۴ | Q | در یکی گفته کزین دو برگذَر | * | بُت بود هر چه بگنجد در نظَر |
۴۷۴ | N | در یکی گفته کز این دو بر گذر | * | بت بود هر چه بگنجد در نظر |
۴۷۵ | Q | در یکی گفته مکُش این شمع را | * | کین نظر چون شمع آمد جمع را |
۴۷۵ | N | در یکی گفته مکش این شمع را | * | کین نظر چون شمع آمد جمع را |
۴۷۶ | Q | از نظر چون بگذری و از خیال | * | کُشته باشی نیم شب شمعِ وصال |
۴۷۶ | N | از نظر چون بگذری و از خیال | * | کشته باشی نیم شب شمع وصال |
۴۷۷ | Q | در یکی گفته بکُش باکی مدار | * | تا عوض بینی نظر را صد هزار |
۴۷۷ | N | در یکی گفته بکش باکی مدار | * | تا عوض بینی نظر را صد هزار |
۴۷۸ | Q | که ز کُشتن شمعِ جان افزون شود | * | لیلیات از صبرِ تو مجنون شود |
۴۷۸ | N | که ز کشتن شمع جان افزون شود | * | لیلیات از صبر تو مجنون شود |
۴۷۹ | Q | ترکِ دنیا هر که کرد از زهدِ خویش | * | بیش آید پیشِ او دنیا و پیش |
۴۷۹ | N | ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش | * | بیش آید پیش او دنیا و پیش |
۴۸۰ | Q | در یکی گفته که آنچت داد حق | * | بر تو شیرین کرد در ایجاد حق |
۴۸۰ | N | در یکی گفته که آن چهت داد حق | * | بر تو شیرین کرد در ایجاد حق |
۴۸۱ | Q | بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر | * | خویشتن را در مَیَفگن در زحیر |
۴۸۱ | N | بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر | * | خویشتن را در میفگن در زحیر |
۴۸۲ | Q | در یکی گفته که بگذار آنِ خَود | * | کان قبولِ طبعِ تو رَدّست و بَد |
۴۸۲ | N | در یکی گفته که بگذار آن خود | * | کان قبول طبع تو ردست و بد |
۴۸۳ | Q | راههای مختلف آسان شدست | * | هر یکی را مِلَّتی چون جان شدست |
۴۸۳ | N | راههای مختلف آسان شده ست | * | هر یکی را ملتی چون جان شده ست |
۴۸۴ | Q | گر میسَّر کردنِ حق ره بُدی | * | هر جُهود و گبر ازو آگه بُدی |
۴۸۴ | N | گر میسر کردن حق ره بدی | * | هر جهود و گبر از او آگه بدی |
۴۸۵ | Q | در یکی گفته میسَّر آن بود | * | که حیاتِ دل غذای جان بود |
۴۸۵ | N | در یکی گفته میسر آن بود | * | که حیات دل غذای جان بود |
۴۸۶ | Q | هر چه ذوقِ طبع باشد چون گذشت | * | بر نه آرد همچو شوره رَیْع و کَشت |
۴۸۶ | N | هر چه ذوق طبع باشد چون گذشت | * | بر نیارد همچو شوره ریع و کشت |
۴۸۷ | Q | جز پشیمانی نباشد رَیْعِ او | * | جز خسارت پیش نارد بَیْعِ او |
۴۸۷ | N | جز پشیمانی نباشد ریع او | * | جز خسارت پیش نارد بیع او |
۴۸۸ | Q | آن میسَّر نبود اندر عاقبت | * | نامِ او باشد معسَّر عاقبت |
۴۸۸ | N | آن میسر نبود اندر عاقبت | * | نام او باشد معسر عاقبت |
۴۸۹ | Q | تو معسَّر از میسَّر باز دان | * | عاقبت بنگر جمالِ این و آن |
۴۸۹ | N | تو معسر از میسر باز دان | * | عاقبت بنگر جمال این و آن |
۴۹۰ | Q | در یکی گفته که استادی طلب | * | عاقبت بینی نیابی در حَسَب |
۴۹۰ | N | در یکی گفته که استادی طلب | * | عاقبت بینی نیابی در حسب |
۴۹۱ | Q | عاقبت دیدند هر گون مِلّتی | * | لاجرم گشتند اسیرِ زلَّتی |
۴۹۱ | N | عاقبت دیدند هر گون ملتی | * | لاجرم گشتند اسیر زلتی |
۴۹۲ | Q | عاقبت دیدن نباشد دستباف | * | ور نه کَی بودی ز دینها اختلاف |
۴۹۲ | N | عاقبت دیدن نباشد دستباف | * | ور نه کی بودی ز دینها اختلاف |
۴۹۳ | Q | در یکی گفته که اُستا هم تویی | * | زانک اُستا را شناسا هم تویی |
۴۹۳ | N | در یکی گفته که استا هم تویی | * | ز انکه استا را شناسا هم تویی |
۴۹۴ | Q | مَرد باش و سُخرهٔ مَردان مشو | * | رَوْ سَرِ خود گیر و سَرگردان مشو |
۴۹۴ | N | مرد باش و سخرهی مردان مشو | * | رو سر خود گیر و سر گردان مشو |
۴۹۵ | Q | در یکی گفته که این جمله یکیست | * | هر که او دو بیند احول مَردَکیست |
۴۹۵ | N | در یکی گفته که این جمله یکی است | * | هر که او دو بیند احول مردکی است |
۴۹۶ | Q | در یکی گفته که صد یک چون بود | * | این کی اندیشد مگر مجنون بود |
۴۹۶ | N | در یکی گفته که صد یک چون بود | * | این کی اندیشد مگر مجنون بود |
۴۹۷ | Q | هر یکی قولیست ضِّد همدگر | * | چون یکی باشد یکی زهر و شکر |
۴۹۷ | N | هر یکی قولی است ضد همدگر | * | چون یکی باشد یکی زهر و شکر |
۴۹۸ | Q | تا ز زَهْر و از شکَر در نگذری | * | کَی تو از گلزار وحدت بو بَری |
۴۹۸ | N | تا ز زهر و از شکر در نگذری | * | کی تو از گلزار وحدت بر بری |
۴۹۹ | Q | این نمط وین نوع دَه طومار و دو | * | بر نوشت آن دینِ عیسی را عَدْو |
۴۹۹ | N | این نمط وین نوع ده طومار و دو | * | بر نوشت آن دین عیسی را عدو |
block:1020
۵۰۰ | Q | او ز یک رنگی عیسی بو نداشت | * | وز مزاجِ خُمِّ عیسی خو نداشت |
۵۰۰ | N | او ز یک رنگی عیسی بو نداشت | * | وز مزاج خم عیسی خو نداشت |
۵۰۱ | Q | جامهٔ صد رنگ از آن خُمِّ صفا | * | ساده و یک رنگ گشتی چون صبا |
۵۰۱ | N | جامهی صد رنگ از آن خم صفا | * | ساده و یک رنگ گشتی چون صبا |
۵۰۲ | Q | نیست یک رنگی کزو خیزد ملال | * | بل مثالِ ماهی و آبِ زلال |
۵۰۲ | N | نیست یک رنگی کز او خیزد ملال | * | بل مثال ماهی و آب زلال |
۵۰۳ | Q | گر چه در خشکی هزاران رنگهاست | * | ماهیان را با یُبوسَتْ جنگهاست |
۵۰۳ | N | گر چه در خشکی هزاران رنگهاست | * | ماهیان را با یبوست جنگهاست |
۵۰۴ | Q | کیست ماهی چیست دریا در مَثَل | * | تا بدان ماند مَلِک عَزَّ وَ جَل |
۵۰۴ | N | کیست ماهی چیست دریا در مثل | * | تا بدان ماند ملک عز و جل |
۵۰۵ | Q | صد هزاران بحر و ماهی در وجود | * | سجده آرد پیشِ آن اِکرام و جُود |
۵۰۵ | N | صد هزاران بحر و ماهی در وجود | * | سجده آرد پیش آن اکرام و جود |
۵۰۶ | Q | چند باران عطا باران شده | * | تا بدان آن بحر دُرّافشان شده |
۵۰۶ | N | چند باران عطا باران شده | * | تا بدان آن بحر در افشان شده |
۵۰۷ | Q | چند خورشیدِ کرم افروخته | * | تا که ابر و بحر جود آموخته |
۵۰۷ | N | چند خورشید کرم افروخته | * | تا که ابر و بحر جود آموخته |
۵۰۸ | Q | پرتوِ دانش زده بر خاک و طین | * | تا که شد دانه پذیرنده زمین |
۵۰۸ | N | پرتو دانش زده بر آب و طین | * | تا شده دانه پذیرندهی زمین |
۵۰۹ | Q | خاک امین و هر چه در وی کاشتی | * | بیخیانت جنسِ آن برداشتی |
۵۰۹ | N | خاک امین و هر چه در وی کاشتی | * | بیخیانت جنس آن برداشتی |
۵۱۰ | Q | این امانت زان امانت یافتست | * | کافتابِ عدل بر وَیْ تافتست |
۵۱۰ | N | این امانت ز آن امانت یافته ست | * | کافتاب عدل بر وی تافته ست |
۵۱۱ | Q | تا نشانِ حق نیارد نَوبهار | * | خاک سِرها را نکرده آشکار |
۵۱۱ | N | تا نشان حق نیارد نو بهار | * | خاک سرها را نکرده آشکار |
۵۱۲ | Q | آن جوادی که جمادی را بداد | * | این خبرها وین امانت وین سَداد |
۵۱۲ | N | آن جوادی که جمادی را بداد | * | این خبرها وین امانت وین سداد |
۵۱۳ | Q | مر جمادی را کند فضلش خبیر | * | عاقلان را کرده قهرِ او ضریر |
۵۱۳ | N | مر جمادی را کند فضلش خبیر | * | عاقلان را کرده قهر او ضریر |
۵۱۴ | Q | جان و دل را طاقتِ آن جوش نیست | * | با که گویم در جهان یک گوش نیست |
۵۱۴ | N | جان و دل را طاقت آن جوش نیست | * | با که گویم در جهان یک گوش نیست |
۵۱۵ | Q | هر کجا گوشی بُد از وی چشم گشت | * | هر کجا سنگی بُد از وی یَشم گشت |
۵۱۵ | N | هر کجا گوشی بد از وی چشم گشت | * | هر کجا سنگی بد از وی یشم گشت |
۵۱۶ | Q | کیمیاسازست چه بْوَد کیمیا | * | مُعْجِزهبخش است چه بْوَد سیمیا |
۵۱۶ | N | کیمیا ساز است چه بود کیمیا | * | معجزه بخش است چه بود سیمیا |
۵۱۷ | Q | این ثنا گفتن زِ من ترکِ ثناست | * | کین دلیلِ هستی و هستی خطاست |
۵۱۷ | N | این ثنا گفتن ز من ترک ثناست | * | کین دلیل هستی و هستی خطاست |
۵۱۸ | Q | پیشِ هستِ او بباید نیست بود | * | چیست هستی پیشِ او کور و کبود |
۵۱۸ | N | پیش هست او بباید نیست بود | * | چیست هستی پیش او کور و کبود |
۵۱۹ | Q | گر نبودی کور زو بگداختی | * | گرمیِ خورشید را بشناختی |
۵۱۹ | N | گر نبودی کور از او بگداختی | * | گرمی خورشید را بشناختی |
۵۲۰ | Q | ور نبودی او کبود از تَعْزِیَت | * | کَی فسردی همچو یخ این ناحیت |
۵۲۰ | N | ور نبودی او کبود از تعزیت | * | کی فسردی همچو یخ این ناحیت |
block:1021
۵۲۱ | Q | همچو شه نادان و غافل بُد وزیر | * | پنجه میزد با قدیم ناگُزیر |
۵۲۱ | N | همچو شه نادان و غافل بد وزیر | * | پنجه میزد با قدیم ناگزیر |
۵۲۲ | Q | با چنان قادر خدایی کز عدم | * | صد چو عالَم هست گرداند بدَم |
۵۲۲ | N | با چنان قادر خدایی کز عدم | * | صد چو عالم هست گرداند به دم |
۵۲۳ | Q | صد چو عالَم در نظر پیدا کند | * | چونک چشمت را بخود بینا کند |
۵۲۳ | N | صد چو عالم در نظر پیدا کند | * | چون که چشمت را به خود بینا کند |
۵۲۴ | Q | گر جهان پیشت بزرگ و بیبُنیست | * | پیشِ قدرت ذرّهای میدان که نیست |
۵۲۴ | N | گر جهان پیشت بزرگ و بیبنی است | * | پیش قدرت ذره ای میدان که نیست |
۵۲۵ | Q | این جهان خود حبسِ جانهای شماست | * | هین روید آن سو که صحرای شماست |
۵۲۵ | N | این جهان خود حبس جانهای شماست | * | هین روید آن سو که صحرای شماست |
۵۲۶ | Q | این جهان محدود و آن خود بیحَدست | * | نقش و صورت پیشِ آن معنی سدست |
۵۲۶ | N | این جهان محدود و آن خود بیحد است | * | نقش و صورت پیش آن معنی سد است |
۵۲۷ | Q | صد هزاران نیزهٔ فرعون را | * | در شکست از موسیی با یک عصا |
۵۲۷ | N | صد هزاران نیزهی فرعون را | * | در شکست از موسیی با یک عصا |
۵۲۸ | Q | صد هزاران طِبِّ جالینوس بود | * | پیشِ عیسی و دَمش افسوس بود |
۵۲۸ | N | صد هزاران طب جالینوس بود | * | پیش عیسی و دمش افسوس بود |
۵۲۹ | Q | صد هزاران دفترِ اشعار بود | * | پیشِ حَرْفِ اُمِّییاش عار بود |
۵۲۹ | N | صد هزاران دفتر اشعار بود | * | پیش حرف امیی آن عار بود |
۵۳۰ | Q | با چنین غالب خداوندی کسی | * | چون نمیرد گر نباشد او خسی |
۵۳۰ | N | با چنین غالب خداوندی کسی | * | چون نمیرد گر نباشد او خسی |
۵۳۱ | Q | بس دلِ چون کوه را انگیخت او | * | مرغِ زیرک با دو پا آویخت او |
۵۳۱ | N | بس دل چون کوه را انگیخت او | * | مرغ زیرک با دو پا آویخت او |
۵۳۲ | Q | فهم و خاطر تیز کردن نیست راه | * | جز شکسته مینگیرد فضلِ شاه |
۵۳۲ | N | فهم و خاطر تیز کردن نیست راه | * | جز شکسته مینگیرد فضل شاه |
۵۳۳ | Q | ای بسا گنج آگنانِ کُنجکاو | * | کان خیالاندیش را شد ریشِ گاو |
۵۳۳ | N | ای بسا گنج آگنان کنج کاو | * | کان خیال اندیش را شد ریش گاو |
۵۳۴ | Q | گاو که بْوَد تا تو ریشِ او شوی | * | خاک چه بْوَد تا حشیشِ او شوی |
۵۳۴ | N | گاو که بود تا تو ریش او شوی | * | خاک چه بود تا حشیش او شوی |
۵۳۵ | Q | چون زنی از کارِ بَد شد روی زرد | * | مَسْخ کرد او را خدا و زُهره کرد |
۵۳۵ | N | چون زنی از کار بد شد روی زرد | * | مسخ کرد او را خدا و زهره کرد |
۵۳۶ | Q | عورتی را زُهره کردن مسخ بود | * | خاک و گِل گشتن نه مسخست ای عنود |
۵۳۶ | N | عورتی را زهره کردن مسخ بود | * | خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود |
۵۳۷ | Q | روح میبُردت سوی چرخِ برین | * | سوی آب و گل شدی در اَسفَلین |
۵۳۷ | N | روح میبردت سوی چرخ برین | * | سوی آب و گل شدی در اسفلین |
۵۳۸ | Q | خویشتن را مسخ کردی زین سُفول | * | زان وجودی که بُد آن رشکِ عقول |
۵۳۸ | N | خویشتن را مسخ کردی زین سفول | * | ز آن وجودی که بد آن رشک عقول |
۵۳۹ | Q | پس ببین کین مسخ کردن چون بود | * | پیشِ آن مسخ این به غایت دون بود |
۵۳۹ | N | پس ببین کین مسخ کردن چون بود | * | پیش آن مسخ این به غایت دون بود |
۵۴۰ | Q | اسبِ همَّت سوی اختر تاختی | * | آدمِ مسجود را نَشْناختی |
۵۴۰ | N | اسب همت سوی اختر تاختی | * | آدم مسجود را نشناختی |
۵۴۱ | Q | آخر آدمزادهای ای ناخَلَف | * | چند پنداری تو پَستی را شرف |
۵۴۱ | N | آخر آدم زادهای ای ناخلف | * | چند پنداری تو پستی را شرف |
۵۴۲ | Q | چند گویی من بگیرم عالَمی | * | این جهان را پر کنم از خود همی |
۵۴۲ | N | چند گویی من بگیرم عالمی | * | این جهان را پر کنم از خود همی |
۵۴۳ | Q | گر جهان پُر برف گردد سربسر | * | تابِ خور بگْدازدش با یک نظَر |
۵۴۳ | N | گر جهان پر برف گردد سربهسر | * | تاب خور بگدازدش با یک نظر |
۵۴۴ | Q | وِزْرِ او و صد وزیر و صد هزار | * | نیست گرداند خدا از یک شَرار |
۵۴۴ | N | وزر او و صد وزیر و صد هزار | * | نیست گرداند خدا از یک شرار |
۵۴۵ | Q | عینِ آن تخییل را حکمت کند | * | عینِ آن زهرآب را شربت کند |
۵۴۵ | N | عین آن تخییل را حکمت کند | * | عین آن زهر آب را شربت کند |
۵۴۶ | Q | آن گمانانگیز را سازد یقین | * | مِهرها رویاند از اسبابِ کین |
۵۴۶ | N | آن گمان انگیز را سازد یقین | * | مهرها رویاند از اسباب کین |
۵۴۷ | Q | پرورد در آتش ابراهیم را | * | ایمنی روح سازد بیم را |
۵۴۷ | N | پرورد در آتش ابراهیم را | * | ایمنی روح سازد بیم را |
۵۴۸ | Q | از سبب سوزیش من سوداییَم | * | در خیالاتش چو سوفسطاییَم |
۵۴۸ | N | از سبب سوزیش من سوداییام | * | در خیالاتش چو سوفسطاییام |
block:1022
۵۴۹ | Q | مکر دیگر آن وزیر از خود ببست | * | وعظ را بگْذاشت و در خلوت نشست |
۵۴۹ | N | مکر دیگر آن وزیر از خود ببست | * | وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست |
۵۵۰ | Q | در مُریدان در فگند از شوق سوز | * | بود در خلوت چهل پنجاه روز |
۵۵۰ | N | در مریدان در فکند از شوق سوز | * | بود در خلوت چهل پنجاه روز |
۵۵۱ | Q | خلق دیوانه شدند از شوقِ او | * | از فراقِ حال و قال و ذوقِ او |
۵۵۱ | N | خلق دیوانه شدند از شوق او | * | از فراق حال و قال و ذوق او |
۵۵۲ | Q | لابه و زاری همیکردند و او | * | از ریاضت گشته در خلوت دو تو |
۵۵۲ | N | لابه و زاری همیکردند و او | * | از ریاضت گشته در خلوت دو تو |
۵۵۳ | Q | گفته ایشان نیست ما را بیتو نور | * | بیعصاکَش چون بود احوالِ کور |
۵۵۳ | N | گفته ایشان نیست ما را بیتو نور | * | بیعصا کش چون بود احوال کور |
۵۵۴ | Q | از سرِ اِکرام و از بهرِ خدا | * | بیش ازین ما را مدار از خود جدا |
۵۵۴ | N | از سر اکرام و از بهر خدا | * | بیش از این ما را مدار از خود جدا |
۵۵۵ | Q | ما چو طفلانیم و ما را دایه تو | * | بر سرِ ما گُستَران آن سایه تو |
۵۵۵ | N | ما چو طفلانیم و ما را دایه تو | * | بر سر ما گستران آن سایه تو |
۵۵۶ | Q | گفت جانم از مُحِّبان دور نیست | * | لیک بیرون آمدن دستور نیست |
۵۵۶ | N | گفت جانم از محبان دور نیست | * | لیک بیرون آمدن دستور نیست |
۵۵۷ | Q | آن امیران در شفاعت آمدند | * | وان مُریدان در شناعت آمدند |
۵۵۷ | N | آن امیران در شفاعت آمدند | * | و آن مریدان در شناعت آمدند |
۵۵۸ | Q | کاین چه بدبختیست ما را ای کریم | * | از دل و دین مانده ما بیتو یتیم |
۵۵۸ | N | کاین چه بد بختی است ما را ای کریم | * | از دل و دین مانده ما بیتو یتیم |
۵۵۹ | Q | تو بهانه میکنی و ما ز درد | * | میزنیم از سوزِ دل دمهای سَرد |
۵۵۹ | N | تو بهانه میکنی و ما ز درد | * | میزنیم از سوز دل دمهای سرد |
۵۶۰ | Q | ما بگفتارِ خوشت خو کردهایم | * | ما ز شیرِ حکمتِ تو خَوردهایم |
۵۶۰ | N | ما به گفتار خوشت خو کردهایم | * | ما ز شیر حکمت تو خوردهایم |
۵۶۱ | Q | الله الله این جفا با ما مکن | * | خیر کن امروز را فردا مکن |
۵۶۱ | N | اللَّه الله این جفا با ما مکن | * | خیر کن امروز را فردا مکن |
۵۶۲ | Q | میدهد دل مر ترا کاین بیدلان | * | بیتو گردند آخر از بیحاصلان |
۵۶۲ | N | میدهد دل مر ترا کاین بیدلان | * | بیتو گردند آخر از بیحاصلان |
۵۶۳ | Q | جمله در خشکی چو ماهی میطپند | * | آب را بگْشا ز جُو بر دار بند |
۵۶۳ | N | جمله در خشکی چو ماهی میتپند | * | آب را بگشا ز جو بر دار بند |
۵۶۴ | Q | ای که چون تو در زمانه نیست کس | * | الله الله خلق را فریاد رَس |
۵۶۴ | N | ای که چون تو در زمانه نیست کس | * | الله الله خلق را فریاد رس |
block:1023
۵۶۵ | Q | گفت هان ای سخرگان گفتوگو | * | وعظ و گفتارِ زبان و گوش جو |
۵۶۵ | N | گفت هان ای سخرگان گفتوگو | * | وعظ و گفتار زبان و گوش جو |
۵۶۶ | Q | پنبه اندر گوشِ حسِّ دون کنید | * | بندِ حسِّ از چشمِ خود بیرون کنید |
۵۶۶ | N | پنبه اندر گوش حس دون کنید | * | بند حس از چشم خود بیرون کنید |
۵۶۷ | Q | پنبهٔ آن گوشِ سِّر گوشِ سَرست | * | تا نگردد این کَر آن باطن کَرست |
۵۶۷ | N | پنبهی آن گوش سر گوش سر است | * | تا نگردد این کر آن باطن کر است |
۵۶۸ | Q | بیحِس و بیگوش و بیفکرت شوید | * | تا خطابِ اِرْجِعِی را بِشْنوید |
۵۶۸ | N | بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید | * | تا خطاب ارْجِعِی را بشنوید |
۵۶۹ | Q | تا بگفتوگوی بیداری دَری | * | تو ز گفتِ خواب بویی کَی بَری |
۵۶۹ | N | تا به گفتوگوی بیداری دری | * | تو ز گفت خواب بویی کی بری |
۵۷۰ | Q | سَیْرِ بیرونیست قول و فعلِ ما | * | سَیْرِ باطن هست بالای سَما |
۵۷۰ | N | سیر بیرونی است قول و فعل ما | * | سیر باطن هست بالای سما |
۵۷۱ | Q | حِسّ خشکی دید کز خشکی بزاد | * | عیسی جان پای بر دریا نهاد |
۵۷۱ | N | حس خشکی دید کز خشکی بزاد | * | عیسی جان پای بر دریا نهاد |
۵۷۲ | Q | سَیْرِ جسم خشک بر خشکی فتاد | * | سَیْرِ جان پا در دلِ دریا نهاد |
۵۷۲ | N | سیر جسم خشک بر خشکی فتاد | * | سیر جان پا در دل دریا نهاد |
۵۷۳ | Q | چونک عمر اندر رهِ خشکی گذشت | * | گاه کوه و گاه دریا گاه دشت |
۵۷۳ | N | چون که عمر اندر ره خشکی گذشت | * | گاه کوه و گاه صحرا گاه دشت |
۵۷۴ | Q | آبِ حیوان از کجا خواهی تو یافت | * | موجِ دریا را کجا خواهی شکافت |
۵۷۴ | N | آب حیوان از کجا خواهی تو یافت | * | موج دریا را کجا خواهی شکافت |
۵۷۵ | Q | موجِ خاکی وهم و فهم و فکرِ ماست | * | موج آبی محو و سُکَرست و فناست |
۵۷۵ | N | موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست | * | موج آبی محو و سکر است و فناست |
۵۷۶ | Q | تا در این سکری از آن سکری تو دور | * | تا ازین مستی ازان جامی تو کور |
۵۷۶ | N | تا در این سکری از آن سکری تو دور | * | تا از این مستی از آن جامی تو دور |
۵۷۷ | Q | گفت و گویِ ظاهر آمد چون غبار | * | مدَّتی خاموش خُو کن هوش دار |
۵۷۷ | N | گفتوگوی ظاهر آمد چون غبار | * | مدتی خاموش خو کن هوش دار |
block:1024
۵۷۸ | Q | جمله گفتند ای حکیمِ رَخنه جُو | * | این فریب و این جفا با ما مگو |
۵۷۸ | N | جمله گفتند ای حکیم رخنه جو | * | این فریب و این جفا با ما مگو |
۵۷۹ | Q | چار پا را قدرِ طاقت بار نِه | * | بر ضعیفان قدرِ قُوَّت کار نِه |
۵۷۹ | N | چار پا را قدر طاقت بار نه | * | بر ضعیفان قدر قوت کار نه |
۵۸۰ | Q | دانهٔ هر مرغ اندازهٔ وَیَست | * | طُعْمهٔ هر مرغ انجیری کَیَست |
۵۸۰ | N | دانهی هر مرغ اندازهی وی است | * | طعمهی هر مرغ انجیری کی است |
۵۸۱ | Q | طِفل راگر نان دهی بر جای شیر | * | طفلِ مسکین را از آن نان مرده گیر |
۵۸۱ | N | طفل را گر نان دهی بر جای شیر | * | طفل مسکین را از آن نان مرده گیر |
۵۸۲ | Q | چونک دندانها بر آرد بعد از آن | * | هم بخود گردد دلش جویای نان |
۵۸۲ | N | چون که دندانها بر آرد بعد از آن | * | هم بخود گردد دلش جویای نان |
۵۸۳ | Q | مرغِ پر نارُسته چون پَراّن شود | * | لقمهٔ هر گربهٔ دَرّان شود |
۵۸۳ | N | مرغ پر نارسته چون پران شود | * | لقمهی هر گربهی دران شود |
۵۸۴ | Q | چون بر آرد پَر بپَّرد او بخَود | * | بیتکلّف بیصفیرِ نیک و بد |
۵۸۴ | N | چون بر آرد پر بپرد او به خود | * | بیتکلف بیصفیر نیک و بد |
۵۸۵ | Q | دیو را نطقِ تو خامُش میکند | * | گوشِ ما را گفت تو هُش میکند |
۵۸۵ | N | دیو را نطق تو خامش میکند | * | گوش ما را گفت تو هش میکند |
۵۸۶ | Q | گوشِ ما هوشست چون گویا تویی | * | خشکِ ما بحرست چون دریا تویی |
۵۸۶ | N | گوش ما هوش است چون گویا تویی | * | خشک ما بحر است چون دریا تویی |
۵۸۷ | Q | با تو ما را خاک بهتر از فلک | * | ای سماک از تو منوَّر تا سَمَک |
۵۸۷ | N | با تو ما را خاک بهتر از فلک | * | ای سماک از تو منور تا سمک |
۵۸۸ | Q | بیتو ما را بر فلک تاریکییَست | * | با تو ای ماه این فلک باری کِیَست |
۵۸۸ | N | بیتو ما را بر فلک تاریکی است | * | با تو ای ماه این فلک باری کی است |
۵۸۹ | Q | صورتِ رفعت بود افلاک را | * | معنی رفعت روان پاک را |
۵۸۹ | N | صورت رفعت بود افلاک را | * | معنی رفعت روان پاک را |
۵۹۰ | Q | صورتِ رفعت برای جسمهاست | * | جسمها در پیشِ معنی اِسْمهاست |
۵۹۰ | N | صورت رفعت برای جسمهاست | * | جسمها در پیش معنی اسمهاست |
block:1025
۵۹۱ | Q | گفت حُجَّتهای خود کوته کنید | * | پند را در جان و در دل ره کنید |
۵۹۱ | N | گفت حجتهای خود کوته کنید | * | پند را در جان و در دل ره کنید |
۵۹۲ | Q | گر امینم مَّتهم نبْود امین | * | گر بگویم آسمان را من زمین |
۵۹۲ | N | گر امینم متهم نبود امین | * | گر بگویم آسمان را من زمین |
۵۹۳ | Q | گر کمالم با کمال اِنکار چیست | * | ور نِیَم این زحمت و آزار چیست |
۵۹۳ | N | گر کمالم با کمال انکار چیست | * | ور نیم این زحمت و آزار چیست |
۵۹۴ | Q | من نخواهم شد ازاین خلوت برون | * | زانک مشغولم به احوالِ درون |
۵۹۴ | N | من نخواهم شد از ین خلوت برون | * | ز آنکه مشغولم به احوال درون |
block:1026
۵۹۵ | Q | جمله گفتند ای وزیرِ انکار نیست | * | گفتِ ما چون گفتنِ اغیار نیست |
۵۹۵ | N | جمله گفتند ای وزیر انکار نیست | * | گفت ما چون گفتن اغیار نیست |
۵۹۶ | Q | اشکِ دیدهست از فراقِ تو دوان | * | آه آهست از میانِ جان روان |
۵۹۶ | N | اشک دیدهست از فراق تو دوان | * | آه آه است از میان جان روان |
۵۹۷ | Q | طفل با دایه نه اِستیزد ولیک | * | گِرْید او گر چه نه بَد داند نه نیک |
۵۹۷ | N | طفل با دایه نه استیزد و لیک | * | گرید او گر چه نه بد داند نه نیک |
۵۹۸ | Q | ما چون چنگیم و تو زخمه میزنی | * | زاری از ما نه تو زاری میکنی |
۵۹۸ | N | ما چون چنگیم و تو زخمه میزنی | * | زاری از ما نی تو زاری میکنی |
۵۹۹ | Q | ما چو ناییم و نوا در ما ز تُست | * | ما چو کوهیم و صدا در ما ز تُست |
۵۹۹ | N | ما چو ناییم و نوا در ما ز تست | * | ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست |
۶۰۰ | Q | ما چو شطرنجیم اندر بُرد و مات | * | بُرد و ماتِ ما ز تُست ای خوش صِفات |
۶۰۰ | N | ما چو شطرنجیم اندر برد و مات | * | برد و مات ما ز تست ای خوش صفات |
۶۰۱ | Q | ما که باشیم ای تو ما را جانِ جان | * | تا که ما باشیم با تو در میان |
۶۰۱ | N | ما که باشیم ای تو ما را جان جان | * | تا که ما باشیم با تو در میان |
۶۰۲ | Q | ما عدمهاییم و هستیهای ما | * | تو وجودِ مُطلَقی فانی نُما |
۶۰۲ | N | ما عدمهاییم و هستیهای ما | * | تو وجود مطلقی فانی نما |
۶۰۳ | Q | ما همه شیران ولی شیرِ عَلَم | * | حَملهشان از باد باشد دَمبدَم |
۶۰۳ | N | ما همه شیران ولی شیر علم | * | حملهشان از باد باشد دمبهدم |
۶۰۴ | Q | حمله شان پیداست و ناپیداست باد | * | آنک ناپیداست هرگز گم مباد |
۶۰۴ | N | حمله شان پیدا و ناپیداست باد | * | آن که ناپیداست هرگز کم مباد |
۶۰۵ | Q | بادِ ما و بودِ ما از دادِ تُست | * | هستیِ ما جمله از ایجادِ تُست |
۶۰۵ | N | باد ما و بود ما از داد تست | * | هستی ما جمله از ایجاد تست |
۶۰۶ | Q | لذّتِ هستی نمودی نیست را | * | عاشقِ خود کرده بودی نیست را |
۶۰۶ | N | لذت هستی نمودی نیست را | * | عاشق خود کرده بودی نیست را |
۶۰۷ | Q | لذّتِ اِنعامِ خود را وا مگیر | * | نُقل و باده و جامِ خود را وا مگیر |
۶۰۷ | N | لذت انعام خود را وامگیر | * | نقل و باده و جام خود را وامگیر |
۶۰۸ | Q | ور بگیری کیت جُستوجُو کند | * | نقش با نقَّاش چون نیرو کند |
۶۰۸ | N | ور بگیری کیت جستجو کند | * | نقش با نقاش چون نیرو کند |
۶۰۹ | Q | منگر اندر ما مکن در ما نظَر | * | اندر اِکرام و سخای خود نگر |
۶۰۹ | N | منگر اندر ما، مکن در ما نظر | * | اندر اکرام و سخای خود نگر |
۶۱۰ | Q | ما نبودیم و تقاضامان نبود | * | لُطفِ تو ناگفتهٔ ما میشنود |
۶۱۰ | N | ما نبودیم و تقاضامان نبود | * | لطف تو ناگفتهی ما میشنود |
۶۱۱ | Q | نقش باشد پیشِ نقَّاش و قلم | * | عاجز و بسته چو کودک در شکم |
۶۱۱ | N | نقش باشد پیش نقاش و قلم | * | عاجز و بسته چو کودک در شکم |
۶۱۲ | Q | پیشِ قُدرت خلقِ جملهٔ بارگه | * | عاجزان چون پیشِ سوزن کارگه |
۶۱۲ | N | پیش قدرت خلق جمله بارگه | * | عاجزان چون پیش سوزن کارگه |
۶۱۳ | Q | گاه نقشش دیو و گه آدم کند | * | گاه نقشش شادی و گه غم کند |
۶۱۳ | N | گاه نقشش دیو و گه آدم کند | * | گاه نقشش شادی و گه غم کند |
۶۱۴ | Q | دست نه تا دست جنباند بدفع | * | نطق نه تا دَم زند در ضَرّ و نفع |
۶۱۴ | N | دست نه تا دست جنباند به دفع | * | نطق نه تا دم زند در ضر و نفع |
۶۱۵ | Q | تو ز قرآن باز خوان تفسیرِ بَیْت | * | گفت ایزد ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت |
۶۱۵ | N | تو ز قرآن باز خوان تفسیر بیت | * | گفت ایزد ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت |
۶۱۶ | Q | گر بپّرانیم تیر آن نه ز ماست | * | ما کمان و تیراندازش خداست |
۶۱۶ | N | گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست | * | ما کمان و تیر اندازش خداست |
۶۱۷ | Q | این نه جبر این معنی جبّاریَست | * | ذکرِ جبّاری برای زاریَست |
۶۱۷ | N | این نه جبر این معنی جباری است | * | ذکر جباری برای زاری است |
۶۱۸ | Q | زاریِ ما شد دلیلِ اضطرار | * | خجلتِ ما شد دلیلِ اختیار |
۶۱۸ | N | زاری ما شد دلیل اضطرار | * | خجلت ما شد دلیل اختیار |
۶۱۹ | Q | گر نبودی اختیار این شرم چیست | * | وین دریغ و خجلت و آزرم چیست |
۶۱۹ | N | گر نبودی اختیار این شرم چیست | * | وین دریغ و خجلت و آزرم چیست |
۶۲۰ | Q | زَجرِ شاگردان و استادان چراست | * | خاطر از تدبیرها گردان چراست |
۶۲۰ | N | زجر استادان و شاگردان چراست | * | خاطر از تدبیرها گردان چراست |
۶۲۱ | Q | ور تو گویی غافلست از جبرْ او | * | ماهِ حق پنهان کند در ابرْ رو |
۶۲۱ | N | ور تو گویی غافل است از جبر او | * | ماه حق پنهان کند در ابر رو |
۶۲۲ | Q | هست این را خوش جواب ار بشْنوی | * | بگْذری از کفر و در دین بگْروی |
۶۲۲ | N | هست این را خوش جواب ار بشنوی | * | بگذری از کفر و در دین بگروی |
۶۲۳ | Q | حسرت و زاری گهِ بیماریَست | * | وقتِ بیماری همه بیداریَست |
۶۲۳ | N | حسرت و زاری گه بیماری است | * | وقت بیماری همه بیداری است |
۶۲۴ | Q | آن زمان که میشوی بیمار تو | * | میکنی از جُرم استغفار تو |
۶۲۴ | N | آن زمان که میشوی بیمار تو | * | میکنی از جرم استغفار تو |
۶۲۵ | Q | مینماید بر تو زشتیِ گنه | * | میکنی نیّت که باز آیم برَه |
۶۲۵ | N | مینماید بر تو زشتی گنه | * | میکنی نیت که باز آیم به ره |
۶۲۶ | Q | عهد و پیمان میکنی که بعد ازین | * | جز که طاعت نَبْوَدم کارِ گزین |
۶۲۶ | N | عهد و پیمان میکنی که بعد از این | * | جز که طاعت نبودم کار گزین |
۶۲۷ | Q | پس یقین گشت این که بیماری ترا | * | میببخشد هوش و بیداری ترا |
۶۲۷ | N | پس یقین گشت این که بیماری ترا | * | میببخشد هوش و بیداری ترا |
۶۲۸ | Q | پس بدان این اصل را ای اصلجُو | * | هر کرا دردست او بُردست بُو |
۶۲۸ | N | پس بدان این اصل را ای اصل جو | * | هر که را درد است او برده ست بو |
۶۲۹ | Q | هر که او بیدارتر پُر دردتر | * | هر که او آگاهتر رُخزردتر |
۶۲۹ | N | هر که او بیدارتر پر دردتر | * | هر که او آگاهتر رخ زردتر |
۶۳۰ | Q | گر ز جَبرش آگهی زاریت کو | * | بینشِ زنجیرِ جبّاریت کو |
۶۳۰ | N | گر ز جبرش آگهی زاریت کو | * | بینش زنجیر جباریت کو |
۶۳۱ | Q | بسته در زنجیر چون شادی کند | * | کَی اسیرِ حبس آزادی کند |
۶۳۱ | N | بسته در زنجیر چون شادی کند | * | کی اسیر حبس آزادی کند |
۶۳۲ | Q | ور تو میبینی که پایت بستهاند | * | بر تو سرهنگانِ شه بنْشستهاند |
۶۳۲ | N | ور تو میبینی که پایت بستهاند | * | بر تو سرهنگان شه بنشستهاند |
۶۳۳ | Q | پس تو سرهنگی مکن با عاجزان | * | زآنک نبْود طبع و خوی عاجز آن |
۶۳۳ | N | پس تو سرهنگی مکن با عاجزان | * | ز آن که نبود طبع و خوی عاجز آن |
۶۳۴ | Q | چون تو جبرِ او نمیبینی مگو | * | ور همیبینی نشانِ دید کو |
۶۳۴ | N | چون تو جبر او نمیبینی مگو | * | ور همیبینی نشان دید کو |
۶۳۵ | Q | در هر آن کاری که مَیلستت بدآن | * | قدرتِ خود را همیبینی عیان |
۶۳۵ | N | در هر آن کاری که میل استت بدان | * | قدرت خود را همیبینی عیان |
۶۳۶ | Q | واندر آن کاری که مَیْلت نیست و خواست | * | خویش را جَبْری کنی کاین از خداست |
۶۳۶ | N | و اندر آن کاری که میلت نیست و خواست | * | خویش را جبری کنی کاین از خداست |
۶۳۷ | Q | انبیا در کارِ دنیا جبریاند | * | کافران در کارِ عُقبیٰ جبریاند |
۶۳۷ | N | انبیا در کار دنیا جبریاند | * | کافران در کار عقبی جبریاند |
۶۳۸ | Q | انبیا را کارِ عُقبَی اختیار | * | جاهلان را کارِ دنیا اختیار |
۶۳۸ | N | انبیا را کار عقبی اختیار | * | جاهلان را کار دنیا اختیار |
۶۳۹ | Q | زانک هر مرغی بسوی جنسِ خویش | * | میپرد او در پس و جانْ پیش پیش |
۶۳۹ | N | ز آن که هر مرغی به سوی جنس خویش | * | میپرد او در پس و جان پیش پیش |
۶۴۰ | Q | کافران چون جنس سِجّین آمدند | * | سِجْنِ دنیا را خوش آیین آمدند |
۶۴۰ | N | کافران چون جنس سجین آمدند | * | سجن دنیا را خوش آیین آمدند |
۶۴۱ | Q | انبیا چون جنسِ علیّین بُدند | * | سوی عِلّیینِ جان و دل شدند |
۶۴۱ | N | انبیا چون جنس علیین بدند | * | سوی علیین جان و دل شدند |
۶۴۲ | Q | این سخن پایان ندارد لیک ما | * | باز گوییم آن تمام قصّه را |
۶۴۲ | N | این سخن پایان ندارد لیک ما | * | باز گوییم آن تمامی قصه را |
block:1027
۶۴۳ | Q | آن وزیر از اندرون آواز داد | * | کای مُریدان از من این معلوم باد |
۶۴۳ | N | آن وزیر از اندرون آواز داد | * | کای مریدان از من این معلوم باد |
۶۴۴ | Q | که مرا عیسی چنین پیغام کرد | * | کز همه یاران و خویشان باش فَرد |
۶۴۴ | N | که مرا عیسی چنین پیغام کرد | * | کز همه یاران و خویشان باش فرد |
۶۴۵ | Q | روی در دیوار کن تنها نشین | * | وز وجودِ خویش هم خلوت گُزین |
۶۴۵ | N | روی در دیوار کن تنها نشین | * | وز وجود خویش هم خلوت گزین |
۶۴۶ | Q | بعد ازین دستوریِ گفتار نیست | * | بعد ازین با گفت و گویم کار نیست |
۶۴۶ | N | بعد از این دستوری گفتار نیست | * | بعد از این با گفت و گویم کار نیست |
۶۴۷ | Q | الَوداع ای دوستان من مردهام | * | رَخت بر چارم فلک بَر بُردهام |
۶۴۷ | N | الوداع ای دوستان من مردهام | * | رخت بر چارم فلک بر بردهام |
۶۴۸ | Q | تا بزیرِ چرخ ناری چون حَطَب | * | من نسوزم در عنا و در عَطَب |
۶۴۸ | N | تا به زیر چرخ ناری چون حطب | * | من نسوزم در عنا و در عطب |
۶۴۹ | Q | پهلوی عیسی نشینم بعد ازین | * | بر فرازِ آسمانِ چارمین |
۶۴۹ | N | پهلوی عیسی نشینم بعد از این | * | بر فراز آسمان چارمین |
block:1028
۶۵۰ | Q | و آنگهانی آن امیران را بخواند | * | یک بیک تنها بهر یک حرف راند |
۶۵۰ | N | و آنگهانی آن امیران را بخواند | * | یک به یک تنها به هر یک حرف راند |
۶۵۱ | Q | گفت هر یک را بدینِ عیسوی | * | نایبِ حقّ و خلیفهٔ من تُوی |
۶۵۱ | N | گفت هر یک را به دین عیسوی | * | نایب حق و خلیفهی من توی |
۶۵۲ | Q | و آن امیرانِ دگر اتباعِ تو | * | کرد عیسی جمله را اَشْیاعِ تو |
۶۵۲ | N | و آن امیران دگر اتباع تو | * | کرد عیسی جمله را اشیاع تو |
۶۵۳ | Q | هر امیری کو کَشَد گردن بگیر | * | یا بکُش یا خود همیدارش اسیر |
۶۵۳ | N | هر امیری کو کشید گردن بگیر | * | یا بکش یا خود همیدارش اسیر |
۶۵۴ | Q | لیک تا من زندهام این وا مگو | * | تا نمیرم این ریاست را مجُو |
۶۵۴ | N | لیک تا من زندهام این وامگو | * | تا نمیرم این ریاست را مجو |
۶۵۵ | Q | تا نمیرم من تو این پیدا مکن | * | دعویِ شاهی و اِستیلا مکن |
۶۵۵ | N | تا نمیرم من تو این پیدا مکن | * | دعوی شاهی و استیلا مکن |
۶۵۶ | Q | اینک این طومار و احکامِ مسیح | * | یک بیک بر خوان تو بر اُمّت فصیح |
۶۵۶ | N | اینک این طومار و احکام مسیح | * | یک به یک بر خوان تو بر امت فصیح |
۶۵۷ | Q | هر امیری را چنین گفت او جدا | * | نیست نایب جز تو در دین خدا |
۶۵۷ | N | هر امیری را چنین گفت او جدا | * | نیست نایب جز تو در دین خدا |
۶۵۸ | Q | هر یکی را کرد او یک یک عزیز | * | هر چه آن را گفت این را گفت نیز |
۶۵۸ | N | هر یکی را کرد او یک یک عزیز | * | هر چه آن را گفت این را گفت نیز |
۶۵۹ | Q | هر یکی را او یکی طومار داد | * | هر یکی ضدِّ دگر بود المُراد |
۶۵۹ | N | هر یکی را او یکی طومار داد | * | هر یکی ضد دگر بود المراد |
۶۶۰ | Q | متن آن طومارها بُد مختلِف | * | چون حروف آن جمله تا یا از اَلِف |
۶۶۰ | N | جملگی طومارها بد مختلف | * | چون حروف آن جمله از یا تا الف |
۶۶۱ | Q | حکمِ این طومار ضدِّ حکمِ آن | * | پیش ازین کردیم این ضد را بیان |
۶۶۱ | N | حکم این طومار ضد حکم آن | * | پیش از این کردیم این ضد را بیان |
block:1029
۶۶۲ | Q | بعد از آن چِل روزِ دیگر در ببست | * | خویش کُشت و از وجودِ خود بَرست |
۶۶۲ | N | بعد از آن چل روز دیگر در ببست | * | خویش کشت و از وجود خود برست |
۶۶۳ | Q | چونک خلق از مرگِ او آگاه شد | * | بر سرِ گورش قیامتگاه شد |
۶۶۳ | N | چون که خلق از مرگ او آگاه شد | * | بر سر گورش قیامتگاه شد |
۶۶۴ | Q | خلقِ چندان جمع شد بر گورِ او | * | موکَنان جامهدران در شورِ او |
۶۶۴ | N | خلق چندان جمع شد بر گور او | * | موکنان جامه دران در شور او |
۶۶۵ | Q | کان عدد را هم خدا دانَد شمرد | * | از عرب وز تُرک و از رومی و کُرد |
۶۶۵ | N | کان عدد را هم خدا داند شمرد | * | از عرب وز ترک و از رومی و کرد |
۶۶۶ | Q | خاکِ او کردند بر سرهای خویش | * | دردِ او دیدند درمان جای خویش |
۶۶۶ | N | خاک او کردند بر سرهای خویش | * | درد او دیدند درمان جای خویش |
۶۶۷ | Q | آن خلایق بر سرِ گورش مَهی | * | کرده خون را از دو چشمِ خود رهی |
۶۶۷ | N | آن خلایق بر سر گورش مهی | * | کرده خون را از دو چشم خود رهی |
block:1030
۶۶۸ | Q | بعدِ ماهی خلق گفتند ای مهان | * | از امیران کیست بر جایش نشان |
۶۶۸ | N | بعد ماهی خلق گفتند ای مهان | * | از امیران کیست بر جایش نشان |
۶۶۹ | Q | تا بجای او شناسیمش امام | * | دست و دامن را بدستِ او دهیم |
۶۶۹ | N | تا به جای او شناسیمش امام | * | دست و دامن را بدست او دهیم |
۶۷۰ | Q | چونک شد خورشید و ما را کرد داغ | * | چاره نبْود بر مقامش از چراغ |
۶۷۰ | N | چون که شد خورشید و ما را کرد داغ | * | چاره نبود بر مقامش از چراغ |
۶۷۱ | Q | چونک شد از پیشِ دیده وصلِ یار | * | نایبی باید ازومان یادگار |
۶۷۱ | N | چونک شد از پیش دیده وصل یار | * | نایبی باید از او مان یادگار |
۶۷۲ | Q | چونک گُل بگْذشت و گُلشن شد خراب | * | بوی گُل را از که یابیم از گُلاب |
۶۷۲ | N | چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب | * | بوی گل را از که یابیم از گلاب |
۶۷۳ | Q | چون خدا اندر نیاید در عیان | * | نایبِ حقّاند این پیغمبران |
۶۷۳ | N | چون خدا اندر نیاید در عیان | * | نایب حقاند این پیغمبران |
۶۷۴ | Q | نه غلط گفتم که نایب با منوب | * | گر دو پنداری قبیح آید نه خوب |
۶۷۴ | N | نه غلط گفتم که نایب با منوب | * | گر دو پنداری قبیح آید نه خوب |
۶۷۵ | Q | نه دو باشد تا توی صورت پرست | * | پیشِ او یک گشت کز صورت بَرست |
۶۷۵ | N | نه دو باشد تا تویی صورت پرست | * | پیش او یک گشت کز صورت برست |
۶۷۶ | Q | چون بصورت بنگری چشمِ تو دُوست | * | تو بنورش در نگر کز چشم رُست |
۶۷۶ | N | چون به صورت بنگری چشم تو دست | * | تو به نورش درنگر کز چشم رست |
۶۷۷ | Q | نورِ هر دو چشم نتْوان فرق کرد | * | چونک در نورش نظر انداخت مَرد |
۶۷۷ | N | نور هر دو چشم نتوان فرق کرد | * | چون که در نورش نظر انداخت مرد |
۶۷۸ | Q | ده چراغ ار حاضر آید در مکان | * | هر یکی باشد بصورت غیر آن |
۶۷۸ | N | ده چراغ ار حاضر آید در مکان | * | هر یکی باشد به صورت غیر آن |
۶۷۹ | Q | فرق نتْوان کرد نورِ هر یکی | * | چون به نورش رُوی آری بیشکی |
۶۷۹ | N | فرق نتوان کرد نور هر یکی | * | چون به نورش روی آری بیشکی |
۶۸۰ | Q | گر تو صد سِیب و صد آبی بشْمری | * | صد نماند یک شود چون بفْشری |
۶۸۰ | N | گر تو صد سیب و صد آبی بشمری | * | صد نماند یک شود چون بفشری |
۶۸۱ | Q | در معانی قِسمت و اعداد نیست | * | در معانی تَجزِیَه و اَفراد نیست |
۶۸۱ | N | در معانی قسمت و اعداد نیست | * | در معانی تجزیه و افراد نیست |
۶۸۲ | Q | اِتّحادِ یار با یاران خَوشَست | * | پای معنی گیر صورت سرکشست |
۶۸۲ | N | اتحاد یار با یاران خوش است | * | پای معنی گیر صورت سرکش است |
۶۸۳ | Q | صورتِ سرکش گُدازان کن بَرنج | * | تا ببینی زیرِ او وحدت چو گَنج |
۶۸۳ | N | صورت سرکش گدازان کن به رنج | * | تا ببینی زیر او وحدت چو گنج |
۶۸۴ | Q | ور تو نگْذاری عنایتهای او | * | خود گدازد ای دلم مولای او |
۶۸۴ | N | ور تو نگذاری عنایتهای او | * | خود گدازد ای دلم مولای او |
۶۸۵ | Q | او نماید هم بدِلها خویش را | * | او بدوزد خرقهٔ درویش را |
۶۸۵ | N | او نماید هم به دلها خویش را | * | او بدوزد خرقهی درویش را |
۶۸۶ | Q | منبسط بودیم و یک جوهر همه | * | بیسَر و بیپا بُدیم آن سَر همه |
۶۸۶ | N | منبسط بودیم و یک جوهر همه | * | بیسر و بیپا بدیم آن سر همه |
۶۸۷ | Q | یک گهر بودیم همچون آفتاب | * | بیگره بودیم و صافی همچو آب |
۶۸۷ | N | یک گهر بودیم همچون آفتاب | * | بیگره بودیم و صافی همچو آب |
۶۸۸ | Q | چون بصورت آمد آن نورِ سَرَه | * | شد عدد چون سایههای کنگره |
۶۸۸ | N | چون به صورت آمد آن نور سره | * | شد عدد چون سایههای کنگره |
۶۸۹ | Q | کنگره ویران کُنید از مَنْجَنیق | * | تا رود فرق از میانِ این فریق |
۶۸۹ | N | کنگره ویران کنید از منجنیق | * | تا رود فرق از میان این فریق |
۶۹۰ | Q | شرحِ این را گفتمی من از مِری | * | لیک ترسم تا نلغزد خاطری |
۶۹۰ | N | شرح این را گفتمی من از مری | * | لیک ترسم تا نلغزد خاطری |
۶۹۱ | Q | نُکتهها چون تیغِ پولادست تیز | * | گر نداری تو سپر واپس گریز |
۶۹۱ | N | نکتهها چون تیغ پولاد است تیز | * | گر نداری تو سپر واپس گریز |
۶۹۲ | Q | پیشِ این الماس بی اِسپَر مَیَا | * | کز بریدن تیغ را نبْود حیا |
۶۹۲ | N | پیش این الماس بیاسپر میا | * | کز بریدن تیغ را نبود حیا |
۶۹۳ | Q | زین سبب من تیغ کردم در غلاف | * | تا که کژخوانی نخواند بر خلاف |
۶۹۳ | N | زین سبب من تیغ کردم در غلاف | * | تا که کج خوانی نخواند بر خلاف |
۶۹۴ | Q | آمدیم اندر تمامی داستان | * | وز وفاداریْ جمعِ راستان |
۶۹۴ | N | آمدیم اندر تمامیِ داستان | * | وز وفاداری جمع راستان |
۶۹۵ | Q | کز پسِ این پیشوا برخاستند | * | بر مقامش نایبی میخواستند |
۶۹۵ | N | کز پس این پیشوا برخاستند | * | بر مقامش نایبی میخواستند |
block:1031
۶۹۶ | Q | یک امیری زان امیران پیش رفت | * | پیشِ آن قومِ وفااندیش رفت |
۶۹۶ | N | یک امیری ز آن امیران پیش رفت | * | پیش آن قوم وفا اندیش رفت |
۶۹۷ | Q | گفت اینک نایبِ آن مرد من | * | نایبِ عیسی منم اندر زمن |
۶۹۷ | N | گفت اینک نایب آن مرد من | * | نایب عیسی منم اندر زمن |
۶۹۸ | Q | اینک این طومار برهانِ منست | * | کین نیابت بعد ازو آنِ منست |
۶۹۸ | N | اینک این طومار برهان من است | * | کاین نیابت بعد از او آن من است |
۶۹۹ | Q | آن امیرِ دیگر آمد از کمین | * | دعویِ او در خلافت بُد همین |
۶۹۹ | N | آن امیر دیگر آمد از کمین | * | دعوی او در خلافت بد همین |
۷۰۰ | Q | از بغل او نیز طوماری نمود | * | تا بر آمد هر دو را خشمِ جهود |
۷۰۰ | N | از بغل او نیز طوماری نمود | * | تا بر آمد هر دو را خشم جهود |
۷۰۱ | Q | آن امیرانِ دگر یک یک قطار | * | بر کشیده تیغهای آبدار |
۷۰۱ | N | آن امیران دگر یک یک قطار | * | بر کشیده تیغهای آب دار |
۷۰۲ | Q | هر یکی را تیغ و طوماری بدست | * | درهم افتادند چون پیلانِ مست |
۷۰۲ | N | هر یکی را تیغ و طوماری به دست | * | درهمافتادند چون پیلان مست |
۷۰۳ | Q | صد هزاران مردِ ترسا کُشته شد | * | تا ز سَرهای بُریده پُشته شد |
۷۰۳ | N | صد هزاران مرد ترسا کشته شد | * | تا ز سرهای بریده پشته شد |
۷۰۴ | Q | خون روان شد همچو سیل از چپّ و راست | * | کوه کوه اندر هوا زین گَرد خاست |
۷۰۴ | N | خون روان شد همچو سیل از چپ و راست | * | کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست |
۷۰۵ | Q | تخمهای فتنهها کو کِشته بود | * | آفتِ سَرهای ایشان گشته بود |
۷۰۵ | N | تخمهای فتنهها کاو کشته بود | * | آفت سرهای ایشان گشته بود |
۷۰۶ | Q | جَوْزها بشْکست و آن کان مغز داشت | * | بعدِ کُشتن روحِ پاکِ نغز داشت |
۷۰۶ | N | جوزها بشکست و آن کان مغز داشت | * | بعد کشتن روح پاک نغز داشت |
۷۰۷ | Q | کُشتن و مردن که بر نقشِ تنست | * | چون انار و سیب را بشکستنست |
۷۰۷ | N | کشتن و مردن که بر نقش تن است | * | چون انار و سیب را بشکستن است |
۷۰۸ | Q | آنچ شیرینست او شد ناردانگ | * | وآنک پوسیدهست نبْود غیرِ بانگ |
۷۰۸ | N | آن چه شیرین است او شد ناردانگ | * | و آن که پوسیده ست نبود غیر بانگ |
۷۰۹ | Q | آنچ با معنیست خود پیدا شود | * | وانچ پوسیدهست او رسوا شود |
۷۰۹ | N | آن چه با معنی است خود پیدا شود | * | و آن چه پوسیده ست او رسوا شود |
۷۱۰ | Q | رَو به معنی کوش ای صورت پَرست | * | زانک معنی بر تنِ صورت پَرَست |
۷۱۰ | N | رو به معنی کوش ای صورت پرست | * | ز آن که معنی بر تن صورت پر است |
۷۱۱ | Q | همنشینِ اهلِ معنی باش تا | * | هم عطا یابی و هم باشی فَتَی |
۷۱۱ | N | همنشین اهل معنی باش تا | * | هم عطا یابی و هم باشی فتا |
۷۱۲ | Q | جانِ بیمعنیِ درین تن بیخلاف | * | هست همچون تیغِ چوبین در غلاف |
۷۱۲ | N | جان بیمعنی در این تن بیخلاف | * | هست همچون تیغ چوبین در غلاف |
۷۱۳ | Q | تا غلاف اندر بود با قیمتست | * | چون برون شد سوختن را آلتست |
۷۱۳ | N | تا غلاف اندر بود با قیمت است | * | چون برون شد سوختن را آلت است |
۷۱۴ | Q | تیغِ چوبین را مبَر در کارزار | * | بنگر اوَّل تا نگردد کار زار |
۷۱۴ | N | تیغ چوبین را مبر در کارزار | * | بنگر اول تا نگردد کار زار |
۷۱۵ | Q | گر بود چوبین بَِرو دیگر طلب | * | ور بود الماس پیش آ با طَرب |
۷۱۵ | N | گر بود چوبین برو دیگر طلب | * | ور بود الماس پیش آ با طرب |
۷۱۶ | Q | تیغ در زرّادخانهٔ اولیاست | * | دیدنِ ایشان شما را کیمیاست |
۷۱۶ | N | تیغ در زرادخانهی اولیاست | * | دیدن ایشان شما را کیمیاست |
۷۱۷ | Q | جمله دانایان همین گفته همین | * | هست دانا رَحْمَةً لِلْعالَمِین |
۷۱۷ | N | جمله دانایان همین گفته همین | * | هست دانا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ |
۷۱۸ | Q | گر اناری میخری خندان بخَر | * | تا دهد خنده ز دانهٔ او خَبر |
۷۱۸ | N | گر اناری میخری خندان بخر | * | تا دهد خنده ز دانهی او خبر |
۷۱۹ | Q | ای مبارک خندهاش کو از دهان | * | مینماید دل چو دُرّ از دُرْجِ جان |
۷۱۹ | N | ای مبارک خندهاش کاو از دهان | * | مینماید دل چو در از درج جان |
۷۲۰ | Q | نامبارک خندهٔ آن لاله بود | * | کز دهانِ او سیاهی دل نمود |
۷۲۰ | N | نامبارک خندهی آن لاله بود | * | کز دهان او سیاهی دل نمود |
۷۲۱ | Q | نارِ خندان باغ را خندان کند | * | صحبتِ مردانَت از مردان کند |
۷۲۱ | N | نار خندان باغ را خندان کند | * | صحبت مردانت از مردان کند |
۷۲۲ | Q | گر تو سنگِ صَخره و مَرمر شوی | * | چون بصاحبدل رسی گوهر شوی |
۷۲۲ | N | گر تو سنگ صخره و مرمر شوی | * | چون به صاحب دل رسی گوهر شوی |
۷۲۳ | Q | مِهِر پاکان در میانِ جان نشان | * | دل مده اَلّا بِمهرِ دلخوشان |
۷۲۳ | N | مهر پاکان در میان جان نشان | * | دل مده الا به مهر دل خوشان |
۷۲۴ | Q | کوی نومیدی مرَوْ امیدهاست | * | سوی تاریکی مرَوْ خورشیدهاست |
۷۲۴ | N | کوی نومیدی مرو امیدهاست | * | سوی تاریکی مرو خورشیدهاست |
۷۲۵ | Q | دل ترا در کوی اهلِ دل کَشد | * | تن ترا در حبسِ آب و گِل کَشد |
۷۲۵ | N | دل ترا در کوی اهل دل کشد | * | تن ترا در حبس آب و گل کشد |
۷۲۶ | Q | هین غذای دل بدِه از همدلی | * | رَو بجُو اقبال را از مُقبِلی |
۷۲۶ | N | هین غذای دل بده از هم دلی | * | رو بجو اقبال را از مقبلی |
block:1032
۷۲۷ | Q | بود در انجیل نامِ مُصطفی | * | آن سرِ پیغامبران بحرِ صفا |
۷۲۷ | N | بود در انجیل نام مصطفی | * | آن سر پیغمبران بحر صفا |
۷۲۸ | Q | بود ذکرِ حِلیهها و شکلِ او | * | بود ذکرِ غَزو و صَوْم و اَکلِ او |
۷۲۸ | N | بود ذکر حلیهها و شکل او | * | بود ذکر غزو و صوم و اکل او |
۷۲۹ | Q | طایفهٔ نصرانیان بهرِ ثواب | * | چون رسیدندی بدان نام و خطاب |
۷۲۹ | N | طایفهی نصرانیان بهر ثواب | * | چون رسیدندی بدان نام و خطاب |
۷۳۰ | Q | بوسه دادندی بران نامِ شریف | * | رُو نهادندی بران وصفِ لطیف |
۷۳۰ | N | بوسه دادندی بر آن نام شریف | * | رو نهادندی بر آن وصف لطیف |
۷۳۱ | Q | اندرین فتنه که گفتیم آن گروه | * | ایمن از فتنه بُدند و از شکوه |
۷۳۱ | N | اندر این فتنه که گفتیم آن گروه | * | ایمن از فتنه بدند و از شکوه |
۷۳۲ | Q | ایمن از شرِّ امیران و وزیر | * | در پناه نامِ احمد مُستجیر |
۷۳۲ | N | ایمن از شر امیران و وزیر | * | در پناه نام احمد مستجیر |
۷۳۳ | Q | نسلِ ایشان نیز هَم بسیار شد | * | نورِ احمد ناصِر آمد یار شد |
۷۳۳ | N | نسل ایشان نیز هم بسیار شد | * | نور احمد ناصر آمد یار شد |
۷۳۴ | Q | و آن گروهِ دیگر از نصرانیان | * | نامِ احمد داشتندی مُستهان |
۷۳۴ | N | و آن گروه دیگر از نصرانیان | * | نام احمد داشتندی مستهان |
۷۳۵ | Q | مستهان و خوار گشتند از فِتَن | * | از وزیرِ شومرای شومفَن |
۷۳۵ | N | مستهان و خوار گشتند از فتن | * | از وزیر شوم رای شوم فن |
۷۳۶ | Q | هم مُخبَّط دینشان و حُکمشان | * | از پیِ طومارهای کَژبیان |
۷۳۶ | N | هم مخبط دینشان و حکمشان | * | از پی طومارهای کژ بیان |
۷۳۷ | Q | نامِ احمد این چنین یاری کند | * | تا که نورش چون نگهداری کند |
۷۳۷ | N | نام احمد این چنین یاری کند | * | تا که نورش چون نگهداری کند |
۷۳۸ | Q | نامِ احمد چون حصاری شد حَصین | * | تا چه باشد ذاتِ آن رُوح الامین |
۷۳۸ | N | نام احمد چون حصاری شد حصین | * | تا چه باشد ذات آن روح الامین |
۷۳۹ | Q | بعد از این خونریزِ درمانناپذیر | * | کاندر افتاد از بلای آن وزیر |
۷۳۹ | N | بعد از این خونریز درمانناپذیر | * | کاندر افتاد از بلای آن وزیر |
block:1033
۷۴۰ | Q | یک شهِ دیگر ز نسلِ آن جُهود | * | در هلاکِ قومِ عیسی رُو نمود |
۷۴۰ | N | یک شه دیگر ز نسل آن جهود | * | در هلاک قوم عیسی رو نمود |
۷۴۱ | Q | گر خبر خواهی ازین دیگر خروج | * | سُوره بر خوان وَ السّما ذَاتِ البُرُوج |
۷۴۱ | N | گر خبر خواهی از این دیگر خروج | * | سوره بر خوان و السما ذات البروج |
۷۴۲ | Q | سنّتِ بد کز شهِ اوَّل بزاد | * | این شهِ دیگر قَدَم بر وی نهاد |
۷۴۲ | N | سنت بد کز شه اول بزاد | * | این شه دیگر قدم بر وی نهاد |
۷۴۳ | Q | هر که او بنهاد ناخوش سُنَّتی | * | سوی او نفرین رود هر ساعتی |
۷۴۳ | N | هر که او بنهاد ناخوش سنتی | * | سوی او نفرین رود هر ساعتی |
۷۴۴ | Q | نیکوان رفتند و سنَّتها بماند | * | وز لئیمان ظلم و لَعنتها بماند |
۷۴۴ | N | نیکوان رفتند و سنتها بماند | * | وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند |
۷۴۵ | Q | تا قیامت هر که جنسِ آن بَدان | * | در وجود آید بود رُویش بدان |
۷۴۵ | N | تا قیامت هر که جنس آن بدان | * | در وجود آید بود رویش بدان |
۷۴۶ | Q | رگ رگست این آبِ شیرین و آبِ شور | * | در خلایق میرود تا نفخِ صور |
۷۴۶ | N | رگ رگ است این آب شیرین و آب شور | * | در خلایق میرود تا نفخ صور |
۷۴۷ | Q | نیکوان را هست میراث از خوشآب | * | آن چه میراثست أَوْرَثْنَا الْکِتاب |
۷۴۷ | N | نیکوان را هست میراث از خوشآب | * | آن چه میراث است أَوْرَثْنَا الْکِتابَ |
۷۴۸ | Q | شد نیازِ طالبان ار بنْگری | * | شعلهها از گوهرِ پیغامبری |
۷۴۸ | N | شد نیاز طالبان ار بنگری | * | شعلهها از گوهر پیغمبری |
۷۴۹ | Q | شعلهها با گوهران گردان بود | * | شعله آن جانب رود هم کان بود |
۷۴۹ | N | شعلهها با گوهران گردان بود | * | شعله آن جانب رود هم کان بود |
۷۵۰ | Q | نورِ روزن گِردِ خانه میدَود | * | زانک خور بُرجی ببُرجی میرود |
۷۵۰ | N | نور روزن گرد خانه میدود | * | ز آنکه خور برجی به برجی میرود |
۷۵۱ | Q | هر کرا با اختری پیوستگیست | * | مر ورا با اخترِ خود هم تگیست |
۷۵۱ | N | هر که را با اختری پیوستگی است | * | مر و را با اختر خود هم تگی است |
۷۵۲ | Q | طالعش گر زُهره باشد در طرب | * | مَیلِ کُلّی دارد و عشق و طلَب |
۷۵۲ | N | طالعش گر زهره باشد در طرب | * | میل کلی دارد و عشق و طلب |
۷۵۳ | Q | ور بود مِرّیخی خونریزخُو | * | جنگ و بُهْتان و خصومت جوید او |
۷۵۳ | N | ور بود مریخی خونریز خو | * | جنگ و بهتان و خصومت جوید او |
۷۵۴ | Q | اخترانند از ورای اختران | * | که احتراق و نَحْس نبْود اندر آن |
۷۵۴ | N | اخترانند از ورای اختران | * | که احتراق و نحس نبود اندر آن |
۷۵۵ | Q | سایران در آسمانهای دگر | * | غیرِ این هفت آسمانِ مُعتبر |
۷۵۵ | N | سایران در آسمانهای دگر | * | غیر این هفت آسمان معتبر |
۷۵۶ | Q | راسخان در تابِ انوارِ خدا | * | نه بهم پیوسته نه از هم جدا |
۷۵۶ | N | راسخان در تاب انوار خدا | * | نی بهم پیوسته نی از هم جدا |
۷۵۷ | Q | هر که باشد طالعِ او زان نجوم | * | نفسِ او کُفّار سوزد در رُجوم |
۷۵۷ | N | هر که باشد طالع او ز آن نجوم | * | نفس او کفار سوزد در رجوم |
۷۵۸ | Q | خشمِ مرّیخی نباشد خشمِ او | * | مُنقلِبرَوْ غالب و مغلوبخُو |
۷۵۸ | N | خشم مریخی نباشد خشم او | * | منقلب رو غالب و مغلوب خو |
۷۵۹ | Q | نورِ غالب ایمن از نقص و غََسَق | * | در میانِ اِصبَعَیْنِ نورِ حق |
۷۵۹ | N | نور غالب ایمن از نقص و غسق | * | در میان اصبعین نور حق |
۷۶۰ | Q | حق فشاند آن نور را بر جانها | * | مُقبِلان برداشته دامانها |
۷۶۰ | N | حق فشاند آن نور را بر جانها | * | مقبلان برداشته دامانها |
۷۶۱ | Q | و آن نثارِ نور را وایافته | * | روی از غیرِ خدا برتافته |
۷۶۱ | N | و آن نثار نور را وایافته | * | روی از غیر خدا بر تافته |
۷۶۲ | Q | هر کرا دامانِ عشقی نابُده | * | ز آن نثارِ نور بیبهره شده |
۷۶۲ | N | هر که را دامان عشقی نابده | * | ز آن نثار نور بیبهره شده |
۷۶۳ | Q | جُزْوها را رُویها سوی کُلست | * | بلبلان را عشق با روی گُلست |
۷۶۳ | N | جزوها را رویها سوی کل است | * | بلبلان را عشق با روی گل است |
۷۶۴ | Q | گاو را رنگ از برون و مرد را | * | از درون جُو رنگِ سرخ و زرد را |
۷۶۴ | N | گاو را رنگ از برون و مرد را | * | از درون جو رنگ سرخ و زرد را |
۷۶۵ | Q | رنگهای نیک از خُمِّ صفاست | * | رنگِ زشتان از سیاهابهٔ جفاست |
۷۶۵ | N | رنگهای نیک از خم صفاست | * | رنگ زشتان از سیاهآبهی جفاست |
۷۶۶ | Q | صِبْغَةَ اللَّه نامِ آن رنگِ لطیف | * | لَعْنَةُ اللَّه بوی این رنگِ کثیف |
۷۶۶ | N | صِبْغَةَ اللَّهِ نام آن رنگ لطیف | * | لَعْنَةُ اللَّهِ بوی این رنگ کثیف |
۷۶۷ | Q | آنچ از دریا بدریا میرود | * | از همانجا کامد آن جا میرود |
۷۶۷ | N | آن چه از دریا به دریا میرود | * | از همانجا کامد آن جا میرود |
۷۶۸ | Q | از سَرِ کُه سیلهای تیزْرَو | * | وز تنِ ما جانِ عشق آمیزْ رَوْ |
۷۶۸ | N | از سر که سیلهای تیز رو | * | وز تن ما جان عشق آمیز رو |
block:1034
۷۶۹ | Q | آن جهودِ سگ ببین چه رای کرد | * | پهلوی آتش بتی بر پای کرد |
۷۶۹ | N | آن جهود سگ ببین چه رای کرد | * | پهلوی آتش بتی بر پای کرد |
۷۷۰ | Q | کانک این بُت را سجود آرد بِرَست | * | ور نیارد در دلِ آتش نشست |
۷۷۰ | N | کان که این بت را سجود آرد برست | * | ور نیارد در دل آتش نشست |
۷۷۱ | Q | چون سزای این بتِ نَفْس او نداد | * | از بتِ نفسش بتی دیگر بزاد |
۷۷۱ | N | چون سزای این بت نفس او نداد | * | از بت نفسش بتی دیگر بزاد |
۷۷۲ | Q | مادرِ بتها بتِ نفسِ شماست | * | زانک آن بت مار و این بت اژدهاست |
۷۷۲ | N | مادر بتها بت نفس شماست | * | ز آن که آن بت مار و این بت اژدهاست |
۷۷۳ | Q | آهن و سنگست نفس و بت شرار | * | آن شرار از آب میگیرد قرار |
۷۷۳ | N | آهن و سنگ است نفس و بت شرار | * | آن شرار از آب میگیرد قرار |
۷۷۴ | Q | سنگ و آهن ز آب کَی ساکن شود | * | آدمی با این دو کی ایمن بود |
۷۷۴ | N | سنگ و آهن ز آب کی ساکن شود | * | آدمی با این دو کی ایمن شود |
۷۷۵ | Q | بت سیاهابهست در کوزه نهان | * | نفس مر آبِ سیَه را چشمه دان |
۷۷۵ | N | بت سیاهآبهست در کوزه نهان | * | نفس مر آب سیه را چشمه دان |
۷۷۶ | Q | آن بتِ منحوت چون سیلِ سیاه | * | نفسِ بُتگر چشمهای بر آب راه |
۷۷۶ | N | آن بت منحوت چون سیل سیاه | * | نفس بتگر چشمهای بر آب راه |
۷۷۷ | Q | صد سَبو را بشْکند یک پارهسنگ | * | و آبِ چشمه میزهاند بیدرنگ |
۷۷۷ | N | صد سبو را بشکند یک پاره سنگ | * | و آب چشمه میزهاند بیدرنگ |
۷۷۸ | Q | بت شکستن سهل باشد نیک سهل | * | سهل دیدن نفس را جهلست جهل |
۷۷۸ | N | بت شکستن سهل باشد نیک سهل | * | سهل دیدن نفس را جهل است جهل |
۷۷۹ | Q | صورتِ نفس ار بجویی ای پسر | * | قصّهٔ دوزخ بخوان با هفت دَر |
۷۷۹ | N | صورت نفس ار بجویی ای پسر | * | قصهی دوزخ بخوان با هفت در |
۷۸۰ | Q | هر نَفَس مکری و در هر مکر زان | * | غرقه صد فرعون با فرعونیان |
۷۸۰ | N | هر نفس مکری و در هر مکر ز آن | * | غرقه صد فرعون با فرعونیان |
۷۸۱ | Q | در خدای موسی و موسی گریز | * | آبِ ایمان را ز فرعونی مریز |
۷۸۱ | N | در خدای موسی و موسی گریز | * | آب ایمان را ز فرعونی مریز |
۷۸۲ | Q | دست را اندر احد و احْمَد بزن | * | ای برادر وا رَه از بُو جَهْلِ تن |
۷۸۲ | N | دست را اندر احد و احمد بزن | * | ای برادر واره از بو جهل تن |
block:1035
۷۸۳ | Q | یک زنی با طفل آورد آن جهود | * | پیشِ آن بُت و آتش اندر شعله بود |
۷۸۳ | N | یک زنی با طفل آورد آن جهود | * | پیش آن بت و آتش اندر شعله بود |
۷۸۴ | Q | طفل ازو بستد در آتش در فکَند | * | زن بترسید و دل از ایمان بکَند |
۷۸۴ | N | طفل از او بستد در آتش در فکند | * | زن بترسید و دل از ایمان بکند |
۷۸۵ | Q | خواست تا او سجده آرد پیشِ بُت | * | بانگ زَد آن طفل إنّی لم أَمت |
۷۸۵ | N | خواست تا او سجده آرد پیش بت | * | بانگ زد آن طفل إنی لم أمت |
۷۸۶ | Q | اندر آ ای مادر اینجا من خَوشم | * | گرچه در صورت میانِ آتشم |
۷۸۶ | N | اندر آ ای مادر اینجا من خوشم | * | گر چه در صورت میان آتشم |
۷۸۷ | Q | چشمبندست آتش از بهرِ حجاب | * | رحمتست این سَر بر آورده ز جَیْب |
۷۸۷ | N | چشم بند است آتش از بهر حجاب | * | رحمت است این سر بر آورده ز جیب |
۷۸۸ | Q | اندر آ مادر ببین برهانِ حق | * | تا ببینی عِشرتِ خاصانِ حق |
۷۸۸ | N | اندر آ مادر ببین برهان حق | * | تا ببینی عشرت خاصان حق |
۷۸۹ | Q | اندر آ و آب بین آتشمثال | * | از جهانی کآتشست آبَش مثال |
۷۸۹ | N | اندر آ و آب بین آتش مثال | * | از جهانی کاتش است آبش مثال |
۷۹۰ | Q | اندر آ اسرارِ ابراهیم بین | * | کو در آتش یافت سرو و یاسمین |
۷۹۰ | N | اندر آ اسرار ابراهیم بین | * | کاو در آتش یافت سرو و یاسمین |
۷۹۱ | Q | مرگ میدیدم گَهِ زادن ز تو | * | سخت خوفم بود افتادن ز تو |
۷۹۱ | N | مرگ میدیدم گه زادن ز تو | * | سخت خوفم بود افتادن ز تو |
۷۹۲ | Q | چون بزادم رَستم از زندانِ تنگ | * | در جهانِ خوش هوای خوب رنگ |
۷۹۲ | N | چون بزادم رستم از زندان تنگ | * | در جهان خوش هوای خوب رنگ |
۷۹۳ | Q | من جهان را چون رَحِم دیدم کنون | * | چون درین آتش بدیدم این سکون |
۷۹۳ | N | من جهان را چون رحم دیدم کنون | * | چون در این آتش بدیدم این سکون |
۷۹۴ | Q | اندرین آتش بدیدم عالِمی | * | ذَرّه ذَرّه اندرو عیسیدَمی |
۷۹۴ | N | اندر این آتش بدیدم عالمی | * | ذره ذره اندر او عیسی دمی |
۷۹۵ | Q | نک جهانِ نیست شکلِ هست ذات | * | و آن جهانِ هست شکلِ بیثبات |
۷۹۵ | N | نک جهان نیست شکل هست ذات | * | و آن جهان هست شکل بیثبات |
۷۹۶ | Q | اندر آ مادر بحقّ مادری | * | بین که این آذر ندارد آذری |
۷۹۶ | N | اندر آ مادر به حق مادری | * | بین که این آذر ندارد آذری |
۷۹۷ | Q | اندر آ مادر که اقبال آمدست | * | اندر آ مادر مَدِه دولت زِ دست |
۷۹۷ | N | اندر آ مادر که اقبال آمده ست | * | اندر آ مادر مده دولت ز دست |
۷۹۸ | Q | قدرتِ آن سگ بدیدی اندر آ | * | تا ببینی قدرت و لطفِ خدا |
۷۹۸ | N | قدرت آن سگ بدیدی اندر آ | * | تا ببینی قدرت و لطف خدا |
۷۹۹ | Q | من ز رحمت میکشانم پای تو | * | کز طرب خود نیستم پروای تو |
۷۹۹ | N | من ز رحمت میکشانم پای تو | * | کز طرب خود نیستم پروای تو |
۸۰۰ | Q | اندر آ و دیگران را هم بخوان | * | کاندر آتش شاه بنْهادست خوان |
۸۰۰ | N | اندر آ و دیگران را هم بخوان | * | کاندر آتش شاه بنهاده ست خوان |
۸۰۱ | Q | اندر آیید ای مسلمانان همه | * | غیرِ عَذب دین عَذابست آن همه |
۸۰۱ | N | اندر آیید ای مسلمانان همه | * | غیر عذب دین عذاب است آن همه |
۸۰۲ | Q | اندر آیید ای همه پروانهوار | * | اندرین بَهْره که دارد صد بهار |
۸۰۲ | N | اندر آیید ای همه پروانهوار | * | اندر این بهره که دارد صد بهار |
۸۰۳ | Q | بانگ میزد در میانِ آن گروه | * | پُر همیشد جانِ خلقان از شِکوه |
۸۰۳ | N | بانگ میزد در میان آن گروه | * | پر همیشد جان خلقان از شکوه |
۸۰۴ | Q | خلق خود را بعد از آن بیخویشتن | * | میفگندند اندر آتش مرد و زن |
۸۰۴ | N | خلق خود را بعد از آن بیخویشتن | * | میفگندند اندر آتش مرد و زن |
۸۰۵ | Q | بیموکَلّ بیکَشِش از عشقِ دوست | * | زانک شیرین کردنِ هر تلخ ازوست |
۸۰۵ | N | بیموکل بیکشش از عشق دوست | * | ز آن که شیرین کردن هر تلخ از اوست |
۸۰۶ | Q | تا چنان شد کان عوانان خلق را | * | منع میکردند کاتش در مَیَا |
۸۰۶ | N | تا چنان شد کان عوانان خلق را | * | منع میکردند کاتش در میا |
۸۰۷ | Q | آن یهودی شد سِیَهرُو و خَجِل | * | شد پشیمان زین سبب بیمارْدل |
۸۰۷ | N | آن یهودی شد سیه رو و خجل | * | شد پشیمان زین سبب بیمار دل |
۸۰۸ | Q | کاندر ایمان خلق عاشقتر شدند | * | در فنای جسم صادقتر شدند |
۸۰۸ | N | کاندر ایمان خلق عاشقتر شدند | * | در فنای جسم صادقتر شدند |
۸۰۹ | Q | مکرِ شیطان هم درو پیچید شُکر | * | دیو هم خود را سِیَهرُو دید شُکر |
۸۰۹ | N | مکر شیطان هم در او پیچید شکر | * | دیو هم خود را سیه رو دید شکر |
۸۱۰ | Q | آنچ میمالید در روی کسان | * | جمع شد در چهرهٔ آن ناکس آن |
۸۱۰ | N | آن چه میمالید در روی کسان | * | جمع شد در چهرهی آن ناکس آن |
۸۱۱ | Q | آنک میدرّید جامهٔ خلق چُست | * | شد دریده آنِ او ایشان دُرُست |
۸۱۱ | N | آنکه میدرید جامهی خلق چست | * | شد دریده آن او ایشان درست |
block:1036
۸۱۲ | Q | آن دهان کژ کرد و از تَسْخَر بخواند | * | مر محمد را دهانش کژ بماند |
۸۱۲ | N | آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند | * | مر محمد را دهانش کژ بماند |
۸۱۳ | Q | باز آمد کای محمّد عفو کن | * | ای ترا الطاف و علمِ مِنْ لَدُن |
۸۱۳ | N | باز آمد کای محمد عفو کن | * | ای ترا الطاف و علم من لدن |
۸۱۴ | Q | من ترا افسوس میکردم ز جَهل | * | من بُدم افسوس را منسوب و اهل |
۸۱۴ | N | من ترا افسوس میکردم ز جهل | * | من بدم افسوس را منسوب و اهل |
۸۱۵ | Q | چون خدا خواهد که پردهٔ کس دَرَد | * | مَیْلش اندر طعنهٔ پاکان بَرَد |
۸۱۵ | N | چون خدا خواهد که پردهی کس درد | * | میلش اندر طعنهی پاکان برد |
۸۱۶ | Q | ور خدا خواهد که پوشد عیبِ کس | * | کم زند در عیبِ معیوبان نَفَس |
۸۱۶ | N | چون خدا خواهد که پوشد عیب کس | * | کم زند در عیب معیوبان نفس |
۸۱۷ | Q | چون خدا خواهد کهمان یاری کند | * | میلِ ما را جانبِ زاری کند |
۸۱۷ | N | چون خدا خواهد کهمان یاری کند | * | میل ما را جانب زاری کند |
۸۱۸ | Q | ای خُنُک چشمی که آن گریانِ اوست | * | وی همایون دل که آن برْیانِ اوست |
۸۱۸ | N | ای خنک چشمی که آن گریان اوست | * | وی همایون دل که آن بریان اوست |
۸۱۹ | Q | آخرِ هر گرْیه آخِر خندهایست | * | مردِ آخر بین مبارک بندهایست |
۸۱۹ | N | آخر هر گریه آخر خندهای است | * | مرد آخر بین مبارک بندهای است |
۸۲۰ | Q | هر کجا آبِ روان سبزه بود | * | هر کجا اشکی روان رحمت شود |
۸۲۰ | N | هر کجا آب روان سبزه بود | * | هر کجا اشک روان رحمت شود |
۸۲۱ | Q | باش چون دولاب نالان چشمتر | * | تا ز صَحْنِ جانْت بر رُوید خُضَر |
۸۲۱ | N | باش چون دولاب نالان چشم تر | * | تا ز صحن جانت بر روید خضر |
۸۲۲ | Q | اشک خواهی رحم کن بر اشکبار | * | رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر |
۸۲۲ | N | اشک خواهی رحم کن بر اشک بار | * | رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر |
block:1037
۸۲۳ | Q | رُو بآتش کرد شه کای تُندخُو | * | آن جهانسوزِ طبیعی خُوت کو |
۸۲۳ | N | رو به آتش کرد شه کای تند خو | * | آن جهان سوز طبیعی خوت کو |
۸۲۴ | Q | چُون نمیسوزی چه شد خاصیَتت | * | یا ز بختِ ما دگر شد نیَّتت |
۸۲۴ | N | چون نمیسوزی چه شد خاصیتت | * | یا ز بخت ما دگر شد نیتت |
۸۲۵ | Q | مینبخشایی تو بر آتشپرست | * | آنک نپرستد ترا او چون بِرَست |
۸۲۵ | N | مینبخشایی تو بر آتش پرست | * | آن که نپرستد ترا او چون برست |
۸۲۶ | Q | هرگز ای آتش تو صابر نیستی | * | چون نسوزی چیست قادر نیستی |
۸۲۶ | N | هرگز ای آتش تو صابر نیستی | * | چون نسوزی چیست قادر نیستی |
۸۲۷ | Q | چشم بندست این عجب یا هوشبند | * | چون نسوزاند چنین شُعلهٔ بلند |
۸۲۷ | N | چشم بند است این عجب یا هوش بند | * | چون نسوزاند چنین شعلهی بلند |
۸۲۸ | Q | جادُوی کردت کسی یا سیمیاست | * | یا خلافِ طبعِ تو از بختِ ماست |
۸۲۸ | N | جادویی کردت کسی یا سیمیاست | * | یا خلاف طبع تو از بخت ماست |
۸۲۹ | Q | گفت آتش مَن هَمانم ای شَمن | * | اندر آ تا تو ببینی تابِ من |
۸۲۹ | N | گفت آتش من همانم ای شمن | * | اندر آ تو تا ببینی تاب من |
۸۳۰ | Q | طبعِ من دیگر نگشت و عُنصرم | * | تیغِ حقَّم هم بدستوری بُرَم |
۸۳۰ | N | طبع من دیگر نگشت و عنصرم | * | تیغ حقم هم به دستوری برم |
۸۳۱ | Q | بر دَرِ خرگه سگانِ تُرکمان | * | چاپلوسی کرده پیشِ میهمان |
۸۳۱ | N | بر در خرگه سگان ترکمان | * | چاپلوسی کرده پیش میهمان |
۸۳۲ | Q | ور بخرگه بگْذرد بیگانهرُو | * | حمله بیند از سگان شیرانه او |
۸۳۲ | N | ور به خرگه بگذرد بیگانه رو | * | حمله بیند از سگان شیرانه او |
۸۳۳ | Q | من ز سگ کم نیستم در بندگی | * | کم ز تُرکی نیست حق در زندگی |
۸۳۳ | N | من ز سگ کم نیستم در بندگی | * | کم ز ترکی نیست حق در زندگی |
۸۳۴ | Q | آتشِ طبعت اگر غمگین کند | * | سوزش از امرِ ملیکِ دین کند |
۸۳۴ | N | آتش طبعت اگر غمگین کند | * | سوزش از امر ملیک دین کند |
۸۳۵ | Q | آتشِ طبعت اگر شادی دهد | * | اندرو شادی ملیکِ دین نهد |
۸۳۵ | N | آتش طبعت اگر شادی دهد | * | اندر او شادی ملیک دین نهد |
۸۳۶ | Q | چونک غم بینی تو استغفار کن | * | غم بامَرِ خالق آمد کارکن |
۸۳۶ | N | چون که غم بینی تو استغفار کن | * | غم به امر خالق آمد کار کن |
۸۳۷ | Q | چون بخواهد عَینِ غم شادی شود | * | عین بَندِ پای، آزادی شود |
۸۳۷ | N | چون بخواهد عین غم شادی شود | * | عین بند پای، آزادی شود |
۸۳۸ | Q | باد و خاک و آب و آتش بندهاند | * | با من و تو مرده با حق زندهاند |
۸۳۸ | N | باد و خاک و آب و آتش بندهاند | * | با من و تو مرده با حق زندهاند |
۸۳۹ | Q | پیشِ حقّ آتش همیشه در قیام | * | همچو عاشق روز و شب پیچان مدام |
۸۳۹ | N | پیش حق آتش همیشه در قیام | * | همچو عاشق روز و شب پیچان مدام |
۸۴۰ | Q | سنگ بر آهن زنی بیرون جهد | * | هم بامرِ حق قدم بیرون نهد |
۸۴۰ | N | سنگ بر آهن زنی بیرون جهد | * | هم به امر حق قدم بیرون نهد |
۸۴۱ | Q | آهن و سنگِ ستم برهم مزن | * | کین دو میزایند همچون مرد و زن |
۸۴۱ | N | آهن و سنگ ستم بر هم مزن | * | کاین دو میزایند همچون مرد و زن |
۸۴۲ | Q | سنگ و آهن خود سبب آمد ولیک | * | تو ببالاتر نگر ای مَردِ نیک |
۸۴۲ | N | سنگ و آهن خود سبب آمد و لیک | * | تو به بالاتر نگر ای مرد نیک |
۸۴۳ | Q | کین سبب را آن سبب آورد پیش | * | بیسبب کَی شد سبب هرگز ز خویش |
۸۴۳ | N | کاین سبب را آن سبب آورد پیش | * | بیسبب کی شد سبب هرگز ز خویش |
۸۴۴ | Q | و آن سببها کانبیا را رهبرند | * | آن سببها زین سببها برترند |
۸۴۴ | N | و آن سببها کانبیا را رهبر است | * | آن سببها زین سببها برتر است |
۸۴۵ | Q | این سبب را آن سبب عامل کند | * | باز گاهی بیبَر و عاطل کند |
۸۴۵ | N | این سبب را آن سبب عامل کند | * | باز گاهی بیبر و عاطل کند |
۸۴۶ | Q | این سبب را مَحْرَم آمد عقلها | * | و آن سببها راست محرم انبیا |
۸۴۶ | N | این سبب را محرم آمد عقلها | * | و آن سببها راست محرم انبیا |
۸۴۷ | Q | این سبب چه بْوَد بتازی گو رَسَن | * | اندر این چَه این رسن آمد بفَن |
۸۴۷ | N | این سبب چه بود به تازی گو رسن | * | اندر این چه این رسن آمد به فن |
۸۴۸ | Q | گردِشِ چرخه رسن را علّتست | * | چرخهگردان را ندیدن زَلّتست |
۸۴۸ | N | گردش چرخه رسن را علت است | * | چرخه گردان را ندیدن زلت است |
۸۴۹ | Q | این رسنهای سببها در جهان | * | هان و هان زین چرخِ سرگردان مدان |
۸۴۹ | N | این رسنهای سببها در جهان | * | هان و هان زین چرخ سر گردان مدان |
۸۵۰ | Q | تا نمانی صِفْر و سرگردان چو چرخ | * | تا نسوزی تو ز بیمغزی چو مَرْخ |
۸۵۰ | N | تا نمانی صفر و سر گردان چو چرخ | * | تا نسوزی تو ز بیمغزی چو مرخ |
۸۵۱ | Q | باد آتش میخورد از امرِ حقّ | * | هر دو سرمست آمدند از خمرِ حق |
۸۵۱ | N | باد آتش میخورد از امر حق | * | هر دو سر مست آمدند از خمر حق |
۸۵۲ | Q | آبِ حِلم و آتشِ خشم ای پسر | * | هم ز حق بینی چو بگْشایی بصَر |
۸۵۲ | N | آب حلم و آتش خشم ای پسر | * | هم ز حق بینی چو بگشایی بصر |
۸۵۳ | Q | گر نبودی واقف از حق جانِ باد | * | فرق کَی کردی میانِ قومِ عاد |
۸۵۳ | N | گر نبودی واقف از حق جان باد | * | فرق کی کردی میان قوم عاد |
۸۵۴ | Q | هود گِردِ مومنان خطّی کشید | * | نرم میشد باد کانجا میرسید |
۸۵۴ | N | هود گرد مومنان خطی کشید | * | نرم میشد باد کانجا میرسید |
۸۵۵ | Q | هر که بیرون بود ز آن خط جمله را | * | پاره پاره میگُسست اندر هوا |
۸۵۵ | N | هر که بیرون بود ز آن خط جمله را | * | پاره پاره میگسست اندر هوا |
۸۵۶ | Q | همچنین شَیبانِ راعی میکشید | * | گِرد بر گِردِ رمه خَطّی پدید |
۸۵۶ | N | همچنین شیبان راعی میکشید | * | گرد بر گرد رمه خطی پدید |
۸۵۷ | Q | چون بجُمعه میشد او وقتِ نماز | * | تا نیارد گرگ آنجا تُرکتاز |
۸۵۷ | N | چون به جمعه میشد او وقت نماز | * | تا نیارد گرگ آن جا ترک تاز |
۸۵۸ | Q | هیچ گرگی در نرفتی اندر آن | * | گوسفندی هم نگشتی زان نشان |
۸۵۸ | N | هیچ گرگی در نرفتی اندر آن | * | گوسفندی هم نگشتی ز آن نشان |
۸۵۹ | Q | بادِ حرصِ گرگ و حرصِ گوسفند | * | دایرهٔ مردِ خدا را بود بند |
۸۵۹ | N | باد حرص گرگ و حرص گوسفند | * | دایرهی مرد خدا را بود بند |
۸۶۰ | Q | همچنین بادِ اَجل با عارفان | * | نرم و خوش همچون نسیمِ یُوسُفان |
۸۶۰ | N | همچنین باد اجل با عارفان | * | نرم و خوش همچون نسیم یوسفان |
۸۶۱ | Q | آتش ابراهیم را دندان نزد | * | چون گُزیدهٔ حق بود چونش گزد |
۸۶۱ | N | آتش ابراهیم را دندان نزد | * | چون گزیدهی حق بود چونش گزد |
۸۶۲ | Q | ز آتشِ شهوت نسوزد اهلِ دین | * | باقیان را بُرده تا قَعرِ زمین |
۸۶۲ | N | ز آتش شهوت نسوزد اهل دین | * | باقیان را برده تا قعر زمین |
۸۶۳ | Q | موجِ دریا چون باَمرِ حق بتاخت | * | اهلِ موسی را ز قِبْطی واشناخت |
۸۶۳ | N | موج دریا چون به امر حق بتاخت | * | اهل موسی را ز قبطی واشناخت |
۸۶۴ | Q | خاک قارون را چو فرمان دررسید | * | با زر و تختش بقعرِ خود کشید |
۸۶۴ | N | خاک قارون را چو فرمان در رسید | * | با زر و تختش به قعر خود کشید |
۸۶۵ | Q | آب و گِل چون از دَمِ عیسی چرید | * | بال و پر بگْشاد مرغی شد پرید |
۸۶۵ | N | آب و گل چون از دم عیسی چرید | * | بال و پر بگشاد مرغی شد پرید |
۸۶۶ | Q | هست تسبیحت بُخارِ آب و گِل | * | مرغِ جنَّت شد ز نَفخِ صِدقِ دل |
۸۶۶ | N | هست تسبیحت بخار آب و گل | * | مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل |
۸۶۷ | Q | کوهِ طور از نورِ موسی شد برقص | * | صوفی کامل شد و رَست او ز نقص |
۸۶۷ | N | کوه طور از نور موسی شد به رقص | * | صوفی کامل شد و رست او ز نقص |
۸۶۸ | Q | چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز | * | جسمِ موسی از کلوخی بود نیز |
۸۶۸ | N | چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز | * | جسم موسی از کلوخی بود نیز |
block:1038
۸۶۹ | Q | این عجایب دید آن شاهِ جهود | * | جز که طنز و جز که اِنکارش نبود |
۸۶۹ | N | این عجایب دید آن شاه جهود | * | جز که طنز و جز که انکارش نبود |
۸۷۰ | Q | ناصحان گفتند از حد مگْذران | * | مَرْکَبِ استیزه را چندین مران |
۸۷۰ | N | ناصحان گفتند از حد مگذران | * | مرکب استیزه را چندین مران |
۸۷۱ | Q | ناصحان را دست بَست و بند کرد | * | ظلم را پیوند در پیوند کرد |
۸۷۱ | N | ناصحان را دست بست و بند کرد | * | ظلم را پیوند در پیوند کرد |
۸۷۲ | Q | بانگ آمد کار چون اینجا رسید | * | پای دار ای سگ که قهرِ ما رسید |
۸۷۲ | N | بانگ آمد کار چون اینجا رسید | * | پای دار ای سگ که قهر ما رسید |
۸۷۳ | Q | بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت | * | حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت |
۸۷۳ | N | بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت | * | حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت |
۸۷۴ | Q | اصلِ ایشان بود آتش ز ابتدا | * | سوی اصلِ خویش رفتند انتها |
۸۷۴ | N | اصل ایشان بود آتش ابتدا | * | سوی اصل خویش رفتند انتها |
۸۷۵ | Q | هم ز آتش زاده بودند آن فریق | * | جُزْوها را سوی کُلّ باشد طریق |
۸۷۵ | N | هم ز آتش زاده بودند آن فریق | * | جزوها را سوی کل باشد طریق |
۸۷۶ | Q | آتشی بودند مومنسوز و بس | * | سوخت خود را آتشِ ایشان چو خَس |
۸۷۶ | N | آتشی بودند مومن سوز و بس | * | سوخت خود را آتش ایشان چو خس |
۸۷۷ | Q | آنک بودست اُمُّهُ اَلْهاوِیَه | * | هاویه آمد مرو را زاویه |
۸۷۷ | N | آن که بوده ست امه الهاویه | * | هاویه آمد مر او را زاویه |
۸۷۸ | Q | مادرِ فرزند جویانِ ویَست | * | اصلها مر فرعها را در پَیَست |
۸۷۸ | N | مادر فرزند جویان وی است | * | اصلها مر فرعها را در پی است |
۸۷۹ | Q | آبها در حوض اگر زندانیَست | * | باد نَشْفش میکند کارکانیَست |
۸۷۹ | N | آب اندر حوض اگر زندانی است | * | باد نشفش میکند کار کانی است |
۸۸۰ | Q | میرهاند میبَرَد تا مَعْدَنش | * | اندک اندک تا نبینی بُرْدَنش |
۸۸۰ | N | میرهاند میبرد تا معدنش | * | اندک اندک تا نبینی بردنش |
۸۸۱ | Q | وین نَفَس جانهای ما را همچنان | * | اندک اندک دزدد از حبسِ جهان |
۸۸۱ | N | وین نفس جانهای ما را همچنان | * | اندک اندک دزدد از حبس جهان |
۸۸۲ | Q | تا إِلَیْهِ یَصْعَدْ أطْیابُ اؐلْکَلِم | * | صاعِداً مِنَّا إِلَی حَیْثُ عَلِم |
۸۸۲ | N | تا إلیه یصعد أطیاب الکلم | * | صاعدا منا إلی حیث علم |
۸۸۳ | Q | تَرْتَقِی أَنْفَاسُنا بِالْمُنتقَی | * | مُتْحَفَّا مِنّا إِلَی دارِ الْبَقا |
۸۸۳ | N | ترتقی أنفاسنا بالمنتقی | * | متحفا منا إلی دار البقا |
۸۸۴ | Q | ثُمَّ تاتِینا مُکافاتُ اؐلْمَقال | * | ضِعْفُ ذاکَ رَحْمةً مِنْ ذِی اؐلْجَلال |
۸۸۴ | N | ثم تاتینا مکافات المقال | * | ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال |
۸۸۵ | Q | ثُمَّ یُلْجِینا إِلَی أَمْثالِها | * | کَیْ یَنالَ اؐلْعَبْدُ مِمّا نالَها |
۸۸۵ | N | ثم یلجینا الی امثالها | * | کی ینال العبد مما نالها |
۸۸۶ | Q | هٰکَذا تَعْرُجْ وَ تَنْزِلْ دایما | * | ذا فَلا زِلْت عَلَیْهِ قائما |
۸۸۶ | N | هکذا تعرج و تنزل دایما | * | ذا فلا زلت علیه قائما |
۸۸۷ | Q | پارسی گوییم یعنی این کَشِش | * | زان طرف آید که آمد آن چَشِش |
۸۸۷ | N | پارسی گوییم یعنی این کشش | * | ز آن طرف آید که آمد آن چشش |
۸۸۸ | Q | چشمِ هر قومی به سویی ماندهست | * | کان طرف یک روز ذوقی راندهست |
۸۸۸ | N | چشم هر قومی به سویی مانده است | * | کان طرف یک روز ذوقی رانده است |
۸۸۹ | Q | ذوقِ جنس از جنسِ خود باشد یقین | * | ذوقِ جُزْو از کُلِّ خود باشد ببین |
۸۸۹ | N | ذوق جنس از جنس خود باشد یقین | * | ذوق جزو از کل خود باشد ببین |
۸۹۰ | Q | یا مگر آن قابلِ جنسی بود | * | چون بدو پیوست جنسِ او شود |
۸۹۰ | N | یا مگر آن قابل جنسی بود | * | چون بدو پیوست جنس او شود |
۸۹۱ | Q | همچو آب و نان که جنس ما نبود | * | گشت جنسِ ما و اندر ما فزود |
۸۹۱ | N | همچو آب و نان که جنس ما نبود | * | گشت جنس ما و اندر ما فزود |
۸۹۲ | Q | نقشِ جنسیَّت ندارد آب و نان | * | ز اعتبارِ آخر آن را جنس دان |
۸۹۲ | N | نقش جنسیت ندارد آب و نان | * | ز اعتبار آخر آن را جنس دان |
۸۹۳ | Q | ور ز غیرِ جنس باشد ذوقِ ما | * | آن مگر مانند باشد جنس را |
۸۹۳ | N | ور ز غیر جنس باشد ذوق ما | * | آن مگر مانند باشد جنس را |
۸۹۴ | Q | آنک مانندست باشد عاریت | * | عاریت باقی نماند عاقبَت |
۸۹۴ | N | آن که مانند است باشد عاریت | * | عاریت باقی نماند عاقبت |
۸۹۵ | Q | مرغ را گر ذوق آید از صفیر | * | چونک جنسِ خود نیابد شد نَفیر |
۸۹۵ | N | مرغ را گر ذوق آید از صفیر | * | چون که جنس خود نیابد شد نفیر |
۸۹۶ | Q | تشنه را گر ذوق آید از سراب | * | چون رسد در وی گریزد جوید آب |
۸۹۶ | N | تشنه را گر ذوق آید از سراب | * | چون رسد در وی گریزد جوید آب |
۸۹۷ | Q | مُفْلسان هم خوش شوند از زَرِّ قَلْب | * | لیک آن رسوا شود در دارِ ضَرْب |
۸۹۷ | N | مفلسان هم خوش شوند از زر قلب | * | لیک آن رسوا شود در دار ضرب |
۸۹۸ | Q | تا زَرْاندودِیت از ره نفْگند | * | تا خیالِ کژ ترا چَه نفْگند |
۸۹۸ | N | تا زر اندودیت از ره نفگند | * | تا خیال کژ ترا چه نفگند |
۸۹۹ | Q | از کلیله باز جُو آن قصَّه را | * | و اندر آن قصّه طلب کن حصَّه را |
۸۹۹ | N | از کلیله باز جو آن قصه را | * | و اندر آن قصه طلب کن حصه را |
block:1039
۹۰۰ | Q | طایفهٔ نخجیر درّ وادی خَوش | * | بودشان از شیر دایم کَش مَکَش |
۹۰۰ | N | طایفهی نخجیر در وادی خوش | * | بودشان از شیر دایم کش مکش |
۹۰۱ | Q | بس که آن شیر از کمین میدرربود | * | آن چَرا بر جمله ناخوش گشته بود |
۹۰۱ | N | بس که آن شیر از کمین درمیربود | * | آن چرا بر جمله ناخوش گشته بود |
۹۰۲ | Q | حیله کردند آمدند ایشان بشیر | * | کز وظیفه ما ترا داریم سیر |
۹۰۲ | N | حیله کردند آمدند ایشان بشیر | * | کز وظیفه ما ترا داریم سیر |
۹۰۳ | Q | بعد ازین اندر پی صیدی مَیا | * | تا نگردد تلخ بر ما این گِیا |
۹۰۳ | N | بعد از این اندر پی صیدی میا | * | تا نگردد تلخ بر ما این گیا |
block:1040
۹۰۴ | Q | گفت آری گر وفا بینم نه مکر | * | مکرها بس دیدهام از زَید و بَکْر |
۹۰۴ | N | گفت آری گر وفا بینم نه مکر | * | مکرها بس دیدهام از زید و بکر |
۹۰۵ | Q | من هلاکِ فعل و مکرِ مردمم | * | من گزیدهٔ زخمِ مار و کَژدُمم |
۹۰۵ | N | من هلاک فعل و مکر مردمم | * | من گزیدهی زخم مار و کژدمم |
۹۰۶ | Q | مردمِ نَفْس از درونم در کمین | * | از همه مردم بَتَر در مکر و کین |
۹۰۶ | N | مردم نفس از درونم در کمین | * | از همه مردم بتر در مکر و کین |
۹۰۷ | Q | گوشِ من لا یُلْدَغُ اؐلْمؤمِن شنید | * | قولِ پیغَامبر به جان و دل گُزید |
۹۰۷ | N | گوش من لا یلدغ المؤمن شنید | * | قول پیغمبر به جان و دل گزید |
block:1041
۹۰۸ | Q | جمله گفتند ای حکیم با خبر | * | الْحَذَرْ دَعْ لَیْسَ یُغْنِی عَن قدر |
۹۰۸ | N | جمله گفتند ای حکیم با خبر | * | الحذر دع لیس یغنی عن قدر |
۹۰۹ | Q | در حذر شوریدنِ شور و شَرست | * | رَوْ توکّل کن توکّل بهترست |
۹۰۹ | N | در حذر شوریدن شور و شر است | * | رو توکل کن توکل بهتر است |
۹۱۰ | Q | با قضا پنجه مزن ای تُند و تیز | * | تا نگیرد هم قضا با تو ستیز |
۹۱۰ | N | با قضا پنجه مزن ای تند و تیز | * | تا نگیرد هم قضا با تو ستیز |
۹۱۱ | Q | مرده باید بود پیشِ حکمِ حق | * | تا نیاید زخم از رَبّ الفَلَق |
۹۱۱ | N | مرده باید بود پیش حکم حق | * | تا نیاید زخم از رب الفلق |
block:1042
۹۱۲ | Q | گفت آری گر توکل رَهبَرست | * | این سَبب هم سُنَّتِ پیغمبرست |
۹۱۲ | N | گفت آری گر توکل رهبر است | * | این سبب هم سنت پیغمبر است |
۹۱۳ | Q | گفت پیغمبر به آواز بلند | * | با توکُّل زانوی اُشتُر ببند |
۹۱۳ | N | گفت پیغمبر بآواز بلند | * | با توکل زانوی اشتر ببند |
۹۱۴ | Q | رمزِ اَلْکاسِبْ حَبیبُ اؐللَّه شنو | * | از توکّل در سبب کاهل مشو |
۹۱۴ | N | رمز الکاسب حبیب اللَّه شنو | * | از توکل در سبب کاهل مشو |
block:1043
۹۱۵ | Q | قوم گفتندش که کسب از ضعفِ خَلْق | * | لقمهٔ تزویر دان بر قدرِ حلْق |
۹۱۵ | N | قوم گفتندش که کسب از ضعف خلق | * | لقمهی تزویر دان بر قدر حلق |
۹۱۶ | Q | نیست کسبی از توکّل خوبتر | * | چیست از تسلیم خود محبوبتر |
۹۱۶ | N | نیست کسبی از توکل خوبتر | * | چیست از تسلیم خود محبوبتر |
۹۱۷ | Q | بس گریزند از بلا سوی بلا | * | بس جهند از مار سوی اژدها |
۹۱۷ | N | بس گریزند از بلا سوی بلا | * | بس جهند از مار سوی اژدها |
۹۱۸ | Q | حیله کرد اِنسان و حیلهش دام بود | * | آنک جان پنداشت خونآشام بود |
۹۱۸ | N | حیله کرد انسان و حیلهش دام بود | * | آن که جان پنداشت خون آشام بود |
۹۱۹ | Q | در ببست و دشمن اندر خانه بود | * | حیلهٔ فرعون زین افسانه بود |
۹۱۹ | N | در ببست و دشمن اندر خانه بود | * | حیلهی فرعون زین افسانه بود |
۹۲۰ | Q | صد هزاران طفل کُشت آن کینه کَش | * | وانک او میجُست اندر خانهاش |
۹۲۰ | N | صد هزاران طفل کشت آن کینه کش | * | و آن که او میجست اندر خانهاش |
۹۲۱ | Q | دیدهٔ ما چون بسی علَّت دروست | * | رَوْ فنا کن دیدِ خود در دیدِ دوست |
۹۲۱ | N | دیدهی ما چون بسی علت در اوست | * | رو فنا کن دید خود در دید دوست |
۹۲۲ | Q | دیدِ ما را دیدِ او نِعْمَ اؐلْعِوَض | * | یابی اندر دیدِ او کُلّ غَرَض |
۹۲۲ | N | دید ما را دید او نعم العوض | * | یابی اندر دید او کل غرض |
۹۲۳ | Q | طفل تا گیرا و تا پویا نبود | * | مَرْکَبش جز گردنِ بابا نبود |
۹۲۳ | N | طفل تا گیرا و تا پویا نبود | * | مرکبش جز گردن بابا نبود |
۹۲۴ | Q | چون فُضولی گشت و دست و پا نمود | * | در عَنا افتاد و در کُور و کبود |
۹۲۴ | N | چون فضولی گشت و دست و پا نمود | * | در عنا افتاد و در کور و کبود |
۹۲۵ | Q | جانهای خلق پیش از دست و پا | * | میپریدند از وفا اندر صفا |
۹۲۵ | N | جانهای خلق پیش از دست و پا | * | میپریدند از وفا اندر صفا |
۹۲۶ | Q | چون بامرِ اِهْبِطُوا بندی شدند | * | حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند |
۹۲۶ | N | چون به امر اهْبِطُوا بندی شدند | * | حبس خشم و حرص و خرسندی شدند |
۹۲۷ | Q | ما عیالِ حضرتیم و شیرخواه | * | گفت الخَلْقُ عِیالُ لِلإِلَه |
۹۲۷ | N | ما عیال حضرتیم و شیر خواه | * | گفت الخلق عیال للإله |
۹۲۸ | Q | آنک او از آسمان باران دهد | * | هم تواند کو ز رحمت نان دهد |
۹۲۸ | N | آنکه او از آسمان باران دهد | * | هم تواند کاو ز رحمت نان دهد |
block:1044
۹۲۹ | Q | گفت شیر آری ولی رَبُّ اؐلْعِباد | * | نردبانی پیشِ پای ما نهاد |
۹۲۹ | N | گفت شیر آری ولی رب العباد | * | نردبانی پیش پای ما نهاد |
۹۳۰ | Q | پایه پایه رفت باید سوی بام | * | هست جَبْری بودن اینجا طمعِ خام |
۹۳۰ | N | پایه پایه رفت باید سوی بام | * | هست جبری بودن اینجا طمع خام |
۹۳۱ | Q | پای داری چون کنی خود را تو لنگ | * | دست داری چون کنی پنهان تو چنگ |
۹۳۱ | N | پای داری چون کنی خود را تو لنگ | * | دست داری چون کنی پنهان تو چنگ |
۹۳۲ | Q | خواجه چون بیلی بدستِ بنده داد | * | بیزبان معلوم شد او را مُراد |
۹۳۲ | N | خواجه چون بیلی به دست بنده داد | * | بیزبان معلوم شد او را مراد |
۹۳۳ | Q | دست همچون بیل اشارتهای اوست | * | آخر اندیشی عبارتهای اوست |
۹۳۳ | N | دست همچون بیل اشارتهای اوست | * | آخر اندیشی عبارتهای اوست |
۹۳۴ | Q | چون اشارتهاش را بر جان نهی | * | در وفای آن اشارت جان دهی |
۹۳۴ | N | چون اشارتهاش را بر جان نهی | * | در وفای آن اشارت جان دهی |
۹۳۵ | Q | پس اشارتهای اسرارت دهد | * | بار بَردارد ز تو کارت دهد |
۹۳۵ | N | پس اشارتهای اسرارت دهد | * | بار بر دارد ز تو کارت دهد |
۹۳۶ | Q | حاملی محمول گرداند ترا | * | قابلی مقبول گرداند ترا |
۹۳۶ | N | حاملی محمول گرداند ترا | * | قابلی مقبول گرداند ترا |
۹۳۷ | Q | قابلِ امرِ وَیی قایل شوی | * | وصل جویی بعد از آن واصل شوی |
۹۳۷ | N | قابل امر ویی قایل شوی | * | وصل جویی بعد از آن واصل شوی |
۹۳۸ | Q | سعیِ شُکرِ نعمتش قُدْرت بود | * | جبرِ تو اِنکارِ آن نعمت بود |
۹۳۸ | N | سعی شکر نعمتش قدرت بود | * | جبر تو انکار آن نعمت بود |
۹۳۹ | Q | شکرِ قُدرت قدرتت افزون کند | * | جَبْر نعمت از کَفَت بیرون کند |
۹۳۹ | N | شکر قدرت قدرتت افزون کند | * | جبر نعمت از کفت بیرون کند |
۹۴۰ | Q | جَبرِ تو خفتن بود در ره مخُسپ | * | تا نبینی آن در و درگه مخُسپ |
۹۴۰ | N | جبر تو خفتن بود در ره مخسب | * | تا نبینی آن در و درگه مخسب |
۹۴۱ | Q | هان مخسپ ای کاهل بیاعتبار | * | جز بزیرِ آن درختِ میوهدار |
۹۴۱ | N | هان مخسب ای جبری بیاعتبار | * | جز به زیر آن درخت میوهدار |
۹۴۲ | Q | تا که شاخافشان کند هر لحظه باد | * | بر سرِ خفته بریزد نُقل و زاد |
۹۴۲ | N | تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد | * | بر سر خفته بریزد نقل و زاد |
۹۴۳ | Q | جَبر و خُفتن در میانِ رهزنان | * | مرغِ بیهنگام کی یابد امان |
۹۴۳ | N | جبر و خفتن در میان ره زنان | * | مرغ بیهنگام کی یابد امان |
۹۴۴ | Q | ور اشارتهاش را بینی زنی | * | مَرد پنداری و چون بینی زَنی |
۹۴۴ | N | ور اشارتهاش را بینی زنی | * | مرد پنداری و چون بینی زنی |
۹۴۵ | Q | این قَدَر عقلی که داری گُم شود | * | سر که عقل از وی بپرَّد دُم شود |
۹۴۵ | N | این قدر عقلی که داری گم شود | * | سر که عقل از وی بپرد دم شود |
۹۴۶ | Q | زانک بیشُکری بود شوم و شَنار | * | میبَرَد بیشُکر را در قَعرِ نار |
۹۴۶ | N | ز آن که بیشکری بود شوم و شنار | * | میبرد بیشکر را در قعر نار |
۹۴۷ | Q | گر توکُّل میکنی در کار کن | * | کِشْت کن پس تکیه بر جبَّار کن |
۹۴۷ | N | گر توکل میکنی در کار کن | * | کشت کن پس تکیه بر جبار کن |
block:1045
۹۴۸ | Q | جمله با وَیْ بانگها بر داشتند | * | کان حریصان که سببها کاشتند |
۹۴۸ | N | جمله با وی بانگها برداشتند | * | کان حریصان که سببها کاشتند |
۹۴۹ | Q | صد هزار اندر هزار از مرد و زن | * | پس چرا محروم ماندند از زمَن |
۹۴۹ | N | صد هزار اندر هزار از مرد و زن | * | پس چرا محروم ماندند از زمن |
۹۵۰ | Q | صد هزاران قَرْن ز آغازِ جهان | * | همچو اژْدَرْها گشاده صد دهان |
۹۵۰ | N | صد هزاران قرن ز آغاز جهان | * | همچو اژدرها گشاده صد دهان |
۹۵۱ | Q | مکرها کردند آن دانا گروه | * | که ز بُن بر کنده شد ز آن مکر کوه |
۹۵۱ | N | مکرها کردند آن دانا گروه | * | که ز بن بر کنده شد ز آن مکر کوه |
۹۵۲ | Q | کرد وصفِ مکرهاشان ذُو اؐلْجلال | * | لِتَزُولَ مِنْهُ أَقْلالُ اؐلْجِبال |
۹۵۲ | N | کرد وصف مکرهاشان ذو الجلال | * | لتزول منه اقلال الجبال |
۹۵۳ | Q | جز که آن قسمت که رفت اندر ازل | * | رُوی ننْمود از شکار و از عمل |
۹۵۳ | N | جز که آن قسمت که رفت اندر ازل | * | روی ننمود از شکار و از عمل |
۹۵۴ | Q | جمله افتادند از تدبیر و کار | * | ماند کار و حُکمهای کردگار |
۹۵۴ | N | جمله افتادند از تدبیر و کار | * | ماند کار و حکمهای کردگار |
۹۵۵ | Q | کسب جز نامی مدان ای نامدار | * | جهد جز وهمی مپندار ای عَیار |
۹۵۵ | N | کسب جز نامی مدان ای نامدار | * | جهد جز وهمی مپندار ای عیار |
block:1046
۹۵۶ | Q | زاد مردی چاشتگاهی در رسید | * | در سرا عدلِ سُلَیمان در دوید |
۹۵۶ | N | زاد مردی چاشتگاهی در رسید | * | در سرا عدل سلیمان در دوید |
۹۵۷ | Q | رویش از غم زرد و هر دو لب کبود | * | پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود |
۹۵۷ | N | رویش از غم زرد و هر دو لب کبود | * | پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود |
۹۵۸ | Q | گفت عزراییل در من این چنین | * | یک نظر انداخت پُر از خشم و کین |
۹۵۸ | N | گفت عزراییل در من این چنین | * | یک نظر انداخت پر از خشم و کین |
۹۵۹ | Q | گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه | * | گفت فرما باد را ای جانپناه |
۹۵۹ | N | گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه | * | گفت فرما باد را ای جان پناه |
۹۶۰ | Q | تا مرا زینجا بهنْدُستان بَرَد | * | بُوکِ بنده کان طرف شد جان بَرَد |
۹۶۰ | N | تا مرا ز ینجا به هندستان برد | * | بو که بنده کان طرف شد جان برد |
۹۶۱ | Q | نک ز درویشی گریزانند خلق | * | لقمهٔ حرص و امل زآنند خلق |
۹۶۱ | N | نک ز درویشی گریزانند خلق | * | لقمهی حرص و امل ز آنند خلق |
۹۶۲ | Q | ترسِ درویشی مثال آن هِراس | * | حرص و کوشش را تو هندستان شناس |
۹۶۲ | N | ترس درویشی مثال آن هراس | * | حرص و کوشش را تو هندستان شناس |
۹۶۳ | Q | باد را فرمود تا او را شتاب | * | بُرد سوی قعرِ هندستان بر آب |
۹۶۳ | N | باد را فرمود تا او را شتاب | * | برد سوی قعر هندستان بر آب |
۹۶۴ | Q | روزِ دیگر وقتِ دیوان و لِقا | * | پس سلیمان گفت عزراییل را |
۹۶۴ | N | روز دیگر وقت دیوان و لقا | * | پس سلیمان گفت عزراییل را |
۹۶۵ | Q | کان مسلمان را بِخشم از بهرِ آن | * | بنْگریدی تا شد آواره ز خان |
۹۶۵ | N | کان مسلمان را بخشم از چه چنان | * | بنگریدی تا شد آواره ز خان |
۹۶۶ | Q | گفت من از خشم کَی کردم نظر | * | از تعجُّب دیدمش در رَهْگذر |
۹۶۶ | N | گفت من از خشم کی کردم نظر | * | از تعجب دیدمش در رهگذر |
۹۶۷ | Q | که مرا فرمود حق که امروز هان | * | جانِ او را تو بهندستان ستان |
۹۶۷ | N | که مرا فرمود حق که امروز هان | * | جان او را تو به هندستان ستان |
۹۶۸ | Q | از عجب گفتم گر او را صد پَرَست | * | او بهندستان شدن دُور اندَرَست |
۹۶۸ | N | از عجب گفتم گر او را صد پر است | * | او به هندستان شدن دور اندر است |
۹۶۹ | Q | تو همه کارِ جهان را همچنین | * | کن قیاس و چشم بگْشا و ببین |
۹۶۹ | N | تو همه کار جهان را همچنین | * | کن قیاس و چشم بگشا و ببین |
۹۷۰ | Q | از کی بگریزیم از خود ای مُحال | * | از کی بِرْباییم از حقّ ای وبال |
۹۷۰ | N | از که بگریزیم از خود ای محال | * | از که برباییم از حق ای وبال |
block:1047
۹۷۱ | Q | شیر گفت آری ولیکن هم ببین | * | جهدهای انبیا و مؤمنین |
۹۷۱ | N | شیر گفت آری و لیکن هم ببین | * | جهدهای انبیا و مومنین |
۹۷۲ | Q | حق تعالی جَهْدشان را راست کرد | * | آنچ دیدند از جفا و گرم و سرد |
۹۷۲ | N | حق تعالی جهدشان را راست کرد | * | آن چه دیدند از جفا و گرم و سرد |
۹۷۳ | Q | حیلههاشان جملهٔ حال آمد لطیف | * | کُلُّ شَیْءٍ مِنْ ظَریفٍ هُو ظَریف |
۹۷۳ | N | حیلههاشان جمله حال آمد لطیف | * | کل شیء من ظریف هو ظریف |
۹۷۴ | Q | دامهاشان مرغِ گردونی گرفت | * | نقصهاشان جمله افزونی گرفت |
۹۷۴ | N | دامهاشان مرغ گردونی گرفت | * | نقصهاشان جمله افزونی گرفت |
۹۷۵ | Q | جهد میکن تا توانی ای کیا | * | در طریقِ انبیا و اولیا |
۹۷۵ | N | جهد میکن تا توانی ای کیا | * | در طریق انبیا و اولیا |
۹۷۶ | Q | با قضا پنجه زدن نبْود جِهاد | * | زانک این را هم قضا بر ما نهاد |
۹۷۶ | N | با قضا پنجه زدن نبود جهاد | * | ز آن که این را هم قضا بر ما نهاد |
۹۷۷ | Q | کافرم من گر زیان کردست کس | * | در رهِ ایمان و طاعت یک نَفَس |
۹۷۷ | N | کافرم من گر زیان کرده ست کس | * | در ره ایمان و طاعت یک نفس |
۹۷۸ | Q | سر شکسته نیست این سر را مبند | * | یک دو روزک جهد کن باقی بخند |
۹۷۸ | N | سر شکسته نیست این سر را مبند | * | یک دو روزک جهد کن باقی بخند |
۹۷۹ | Q | بد مَحالی جُست کو دنیا بجُست | * | نیک حالی جُست کاو عُقْبَی بجُست |
۹۷۹ | N | بد محالی جست کاو دنیا بجست | * | نیک حالی جست کاو عقبی بجست |
۹۸۰ | Q | مکرها در کسبِ دنیا باردست | * | مکرها در ترکِ دنیا واردست |
۹۸۰ | N | مکرها در کسب دنیا بارد است | * | مکرها در ترک دنیا وارد است |
۹۸۱ | Q | مکر آن باشد که زندان حُفره کرد | * | آنک حفره بست آن مکریست سرد |
۹۸۱ | N | مکر آن باشد که زندان حفره کرد | * | آن که حفره بست آن مکری ست سرد |
۹۸۲ | Q | این جهان زندان و ما زندانیان | * | حفره کن زندان و خود را وا رهان |
۹۸۲ | N | این جهان زندان و ما زندانیان | * | حفره کن زندان و خود را وارهان |
۹۸۳ | Q | چیست دنیا از خدا غافل بُدن | * | نی قماش و نقره و میزان و زن |
۹۸۳ | N | چیست دنیا از خدا غافل بدن | * | نی قماش و نقره و میزان و زن |
۹۸۴ | Q | مال را کز بهرِ دین باشی حَمُول | * | نِعْمَ مالٌ صالِحٌ خواندش رسول |
۹۸۴ | N | مال را کز بهر دین باشی حمول | * | نعم مال صالح خواندش رسول |
۹۸۵ | Q | آب در کَشتی هلاکِ کشتی است | * | آب اندر زیرِ کشتی پُشتی است |
۹۸۵ | N | آب در کشتی هلاک کشتی است | * | آب اندر زیر کشتی پشتی است |
۹۸۶ | Q | چونک مال و مُلک را از دل براند | * | ز آن سلیمان خویش جز مسکین نخواند |
۹۸۶ | N | چون که مال و ملک را از دل براند | * | ز آن سلیمان خویش جز مسکین نخواند |
۹۸۷ | Q | کوزهٔ سربسته اندر آبِ زَفت | * | از دلِ پُر باد فوقِ آب رفت |
۹۸۷ | N | کوزهی سر بسته اندر آب زفت | * | از دل پر باد فوق آب رفت |
۹۸۸ | Q | بادِ درویشی چو در باطن بود | * | بر سرِ آبِ جهان ساکن بود |
۹۸۸ | N | باد درویشی چو در باطن بود | * | بر سر آب جهان ساکن بود |
۹۸۹ | Q | گرچه جملهٔ این جهان مُلکِ وَیَست | * | مُلک در چشم دلِ او لا شیَست |
۹۸۹ | N | گر چه جملهی این جهان ملک وی است | * | ملک در چشم دل او لا شی است |
۹۹۰ | Q | پس دهانِ دل ببند و مُهر کن | * | پُر کُنَش از بادِ کبرِ مِنْ لَدُن |
۹۹۰ | N | پس دهان دل ببند و مهر کن | * | پر کنش از باد کبر من لدن |
۹۹۱ | Q | جهد حقّست و دوا حقّست و درد | * | مُنْکِر اندر نَفی جَهْدش جهد کرد |
۹۹۱ | N | جهد حق است و دوا حق است و درد | * | منکر اندر نفی جهدش جهد کرد |
block:1048
۹۹۲ | Q | زین نمط بسیار برهان گفت شیر | * | کز جواب آن جَبْریان گشتند سیر |
۹۹۲ | N | زین نمط بسیار برهان گفت شیر | * | کز جواب آن جبریان گشتند سیر |
۹۹۳ | Q | روبه و آهو و خرگوش و شغال | * | جبر را بگذاشتند و قیل و قال |
۹۹۳ | N | روبه و آهو و خرگوش و شغال | * | جبر را بگذاشتند و قیل و قال |
۹۹۴ | Q | عهدها کردند با شیرِ ژیان | * | کاندرین بَیْعت نَیُفْتد در زیان |
۹۹۴ | N | عهدها کردند با شیر ژیان | * | کاندر این بیعت نیفتد در زیان |
۹۹۵ | Q | قسمِ هر روزش بیاید بی جگر | * | حاجتش نبْود تقاضای دگر |
۹۹۵ | N | قسم هر روزش بیاید بیجگر | * | حاجتش نبود تقاضای دگر |
۹۹۶ | Q | قُرْعه بر هرک فتادی روز روز | * | سوی آن شیر او دویدی همچو یوز |
۹۹۶ | N | قرعه بر هر که فتادی روز روز | * | سوی آن شیر او دویدی همچو یوز |
۹۹۷ | Q | چون به خرگوش آمد این ساغر بدَوْر | * | بانگ زد خرگوش کاخر چند جَوْر |
۹۹۷ | N | چون به خرگوش آمد این ساغر به دور | * | بانگ زد خرگوش کاخر چند جور |
block:1049
۹۹۸ | Q | قوم گفتندش که چندین گاه ما | * | جان فدا کردیم در عهد و وفا |
۹۹۸ | N | قوم گفتندش که چندین گاه ما | * | جان فدا کردیم در عهد و وفا |
۹۹۹ | Q | تو مجو بدنامیِ ما ای عَنُود | * | تا نرنجد شیر رَوْ رَوْ زود زود |
۹۹۹ | N | تو مجو بد نامی ما ای عنود | * | تا نرنجد شیر رو رو زود زود |
block:1050
۱۰۰۰ | Q | گفت ای یاران مرا مُهلَت دهید | * | تا بمَکْرم از بلا بیرون جهید |
۱۰۰۰ | N | گفت ای یاران مرا مهلت دهید | * | تا به مکرم از بلا بیرون جهید |
۱۰۰۱ | Q | تا امان یابد بمکرم جانتان | * | مانَد این میراثِ فرزندانتان |
۱۰۰۱ | N | تا امان یابد به مکرم جانتان | * | ماند این میراث فرزندانتان |
۱۰۰۲ | Q | هر پَیَمبر اُمَّتان را در جهان | * | همچنین تا مَخْلَصی میخواندشان |
۱۰۰۲ | N | هر پیمبر امتان را در جهان | * | همچنین تا مخلصی میخواندشان |
۱۰۰۳ | Q | کز فلک راهِ بِرون شَوْ دیده بود | * | در نظر چون مردمک پیچیده بود |
۱۰۰۳ | N | کز فلک راه برون شو دیده بود | * | در نظر چون مردمک پیچیده بود |
۱۰۰۴ | Q | مردمش چون مردمک دیدند خُرْد | * | در بزرگیِ مردمک کس ره نبُرْد |
۱۰۰۴ | N | مردمش چون مردمک دیدند خرد | * | در بزرگی مردمک کس ره نبرد |
block:1051
۱۰۰۵ | Q | قوم گفتندش که ای خَر گوش دار | * | خویش را اندازهٔ خرگوش دار |
۱۰۰۵ | N | قوم گفتندش که ای خر گوش دار | * | خویش را اندازهی خرگوش دار |
۱۰۰۶ | Q | هین چه لافست این که از تو بهتران | * | در نیاوردند اندر خاطر آن |
۱۰۰۶ | N | هین چه لاف است این که از تو بهتران | * | در نیاوردند اندر خاطر آن |
۱۰۰۷ | Q | مُعجِبی یا خود قضامان در پَیست | * | ورنه این دم لایقِ چون تو کَیست |
۱۰۰۷ | N | معجبی یا خود قضامان در پی است | * | ور نه این دم لایق چون تو کی است |
block:1052
۱۰۰۸ | Q | گفت ای یاران حَقَم اِلهام داد | * | مر ضعیفی را قوی رأیی فتاد |
۱۰۰۸ | N | گفت ای یاران حقم الهام داد | * | مر ضعیفی را قوی رایی فتاد |
۱۰۰۹ | Q | آنچ حقّ آموخت مر زنبور را | * | آن نباشد شیر را و گور را |
۱۰۰۹ | N | آن چه حق آموخت مر زنبور را | * | آن نباشد شیر را و گور را |
۱۰۱۰ | Q | خانهها سازد پُر از حلوای تر | * | حق بَرو آن علْم را بگْشاد دَر |
۱۰۱۰ | N | خانهها سازد پر از حلوای تر | * | حق بر او آن علم را بگشاد در |
۱۰۱۱ | Q | آنچ حقْ آموخت کِرْمِ پیله را | * | هیچ پیلی داند آن گون حیله را |
۱۰۱۱ | N | آن چه حق آموخت کرم پیله را | * | هیچ پیلی داند آن گون حیله را |
۱۰۱۲ | Q | آدمِ خاکی ز حقْ آموخت عِلْم | * | تا بهَفْتُم آسمان افروخت علْم |
۱۰۱۲ | N | آدم خاکی ز حق آموخت علم | * | تا به هفتم آسمان افروخت علم |
۱۰۱۳ | Q | نام و ناموسِ مَلَک را در شِکَست | * | کوریِ آن کس که در حق در شکَست |
۱۰۱۳ | N | نام و ناموس ملک را در شکست | * | کوری آن کس که در حق در شک است |
۱۰۱۴ | Q | زاهدِ ششصد هزاران ساله را | * | پُوزْبَندی ساخت آن گُوساله را |
۱۰۱۴ | N | زاهد چندین هزاران ساله را | * | پوز بندی ساخت آن گوساله را |
۱۰۱۵ | Q | تا نتاند شیرِ علْم دین کشید | * | تا نگردد گِردِ آن قصرِ مَشید |
۱۰۱۵ | N | تا نتاند شیر علم دین کشید | * | تا نگردد گرد آن قصر مشید |
۱۰۱۶ | Q | علْمهای اهلِ حِس شد پوزبند | * | تا نگیرد شیر از آن علْم بلند |
۱۰۱۶ | N | علمهای اهل حس شد پوز بند | * | تا نگیرد شیر ز آن علم بلند |
۱۰۱۷ | Q | قطرهٔ دل را یکی گوهر فتاد | * | کان بدریاها و گردونها نداد |
۱۰۱۷ | N | قطرهی دل را یکی گوهر فتاد | * | کان به دریاها و گردونها نداد |
۱۰۱۸ | Q | چند صورت آخر ای صورتپرست | * | جانِ بیمعنیت از صورت نَرَست |
۱۰۱۸ | N | چند صورت آخر ای صورت پرست | * | جان بیمعنیت از صورت نرست |
۱۰۱۹ | Q | گر بصورت آدمی اِنسان بُدی | * | احمد و بُو جَهْل خود یکسان بُدی |
۱۰۱۹ | N | گر به صورت آدمی انسان بدی | * | احمد و بو جهل خود یکسان بدی |
۱۰۲۰ | Q | نقش بر دیوار مثلِ آدمست | * | بنْگر از صورت چه چیزِ او کمَست |
۱۰۲۰ | N | نقش بر دیوار مثل آدم است | * | بنگر از صورت چه چیز او کم است |
۱۰۲۱ | Q | جان کمَست آن صورتِ با تاب را | * | رَوْ بجُو آن گوهرِ کَمیاب را |
۱۰۲۱ | N | جان کم است آن صورت با تاب را | * | رو بجو آن گوهر کمیاب را |
۱۰۲۲ | Q | شد سرِ شیرانِ عالَم جمله پست | * | چون سگِ اصحاب را دادند دست |
۱۰۲۲ | N | شد سر شیران عالم جمله پست | * | چون سگ اصحاب را دادند دست |
۱۰۲۳ | Q | چه زیانستش ازان نَقشِ نَفور | * | چونک جانش غرق شد در بَحْرِ نور |
۱۰۲۳ | N | چه زیان استش از آن نقش نفور | * | چون که جانش غرق شد در بحر نور |
۱۰۲۴ | Q | وصفِ صورت نیست اندر خامَها | * | عالِم و عادل بود در نامَها |
۱۰۲۴ | N | وصف صورت نیست اندر خامهها | * | عالم و عادل بود در نامهها |
۱۰۲۵ | Q | عالم و عادل همه معنیست بس | * | کِش نیابی در مکان و پیش و پس |
۱۰۲۵ | N | عالم و عادل همه معنی است بس | * | کش نیابی در مکان و پیش و پس |
۱۰۲۶ | Q | میزند بر تن ز سوی لامکان | * | مینگنجد در فلک خورشیدِ جان |
۱۰۲۶ | N | میزند بر تن ز سوی لامکان | * | مینگنجد در فلک خورشید جان |
block:1053
۱۰۲۷ | Q | این سخن پایان ندارد هوش دار | * | هوش سوی قصهٔ خرگوش دار |
۱۰۲۷ | N | این سخن پایان ندارد هوش دار | * | گوش سوی قصهی خرگوش دار |
۱۰۲۸ | Q | گوشِ خَر بفْروش و دیگر گوشْ خَر | * | کین سخن را در نیابد گوشِ خَر |
۱۰۲۸ | N | گوش خر بفروش و دیگر گوش خر | * | کاین سخن را در نیابد گوش خر |
۱۰۲۹ | Q | رَوْ تو روبهبازیِ خرگوش بین | * | مکر و شیراندازی خرگوش بین |
۱۰۲۹ | N | رو تو روبه بازی خرگوش بین | * | مکر و شیر اندازی خرگوش بین |
۱۰۳۰ | Q | خاتم مُلک سُلیمانست عِلْم | * | جملهٔ عالَم صورت و جانست عِلْم |
۱۰۳۰ | N | خاتم ملک سلیمان است علم | * | جمله عالم صورت و جان است علم |
۱۰۳۱ | Q | آدمی را زین هنر بیچاره گشت | * | خلقِ دریاها و خلقِ کوه و دشت |
۱۰۳۱ | N | آدمی را زین هنر بیچاره گشت | * | خلق دریاها و خلق کوه و دشت |
۱۰۳۲ | Q | زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش | * | زو نهنگ و بحر در صَفرا و جوش |
۱۰۳۲ | N | زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش | * | زو نهنگ و بحر در صفرا و جوش |
۱۰۳۳ | Q | زو پری و دیو ساحلها گرفت | * | هر یکی در جای پنهان جا گرفت |
۱۰۳۳ | N | زو پری و دیو ساحلها گرفت | * | هر یکی در جای پنهان جا گرفت |
۱۰۳۴ | Q | آدمی را دشمنِ پنهان بسیست | * | آدمی با حذر عاقل کسیست |
۱۰۳۴ | N | آدمی را دشمن پنهان بسی است | * | آدمی با حذر عاقل کسی است |
۱۰۳۵ | Q | خَلقِ پنهان زشتشان و خوبشان | * | میزند در دل بهر دَم کوبشان |
۱۰۳۵ | N | خلق پنهان زشتشان و خوبشان | * | میزند در دل بهر دم کوبشان |
۱۰۳۶ | Q | بهرِ غُسل ار در رَوی در جویبار | * | بر تو آسیبی زند در آب خار |
۱۰۳۶ | N | بهر غسل ار در روی در جویبار | * | بر تو آسیبی زند در آب خار |
۱۰۳۷ | Q | گرچه پنهان خار در آبست پست | * | چونک در تو میخَلَد دانی که هست |
۱۰۳۷ | N | گر چه پنهان خار در آب است پست | * | چون که در تو میخلد دانی که هست |
۱۰۳۸ | Q | خار خار وَحیْها و وسْوسه | * | از هزاران کس بود نه یک کَسَه |
۱۰۳۸ | N | خار خار وحیها و وسوسه | * | از هزاران کس بود نی یک کسه |
۱۰۳۹ | Q | باش تا حِسْهای تو مُبْدَل شود | * | تا ببینیشان و مُشکلِ حَل شود |
۱۰۳۹ | N | باش تا حسهای تو مبدل شود | * | تا ببینیشان و مشکل حل شود |
۱۰۴۰ | Q | تا سخنهای کیان رَد کردهای | * | تا کِیان را سَرْوَرِ خَود کردهای |
۱۰۴۰ | N | تا سخنهای کیان رد کردهای | * | تا کیان را سرور خود کردهای |
block:1054
۱۰۴۱ | Q | بعد ازان گفتند کای خرگوشِ چُست | * | در میان آر آنچ در ادراکِ تست |
۱۰۴۱ | N | بعد از آن گفتند کای خرگوش چست | * | در میان آر آن چه در ادراک تست |
۱۰۴۲ | Q | ای که با شیری تو در پیچیدهای | * | باز گو رأیی که اندیشیدهای |
۱۰۴۲ | N | ای که با شیری تو در پیچیدهای | * | باز گو رایی که اندیشیدهای |
۱۰۴۳ | Q | مشورت ادراک و هشیاری دهد | * | عقلها مر عقل را یاری دهد |
۱۰۴۳ | N | مشورت ادراک و هشیاری دهد | * | عقلها مر عقل را یاری دهد |
۱۰۴۴ | Q | گفت پیغمبر بکن ای رأیزن | * | مشورت کاؐلْمُسْتَشارُ مُؤتَمَن |
۱۰۴۴ | N | گفت پیغمبر بکن ای رایزن | * | مشورت کالمستشار موتمن |
block:1055
۱۰۴۵ | Q | گفت هر رازی نشاید باز گفت | * | جُفت طاق آید گهی گه طاق جُفت |
۱۰۴۵ | N | گفت هر رازی نشاید باز گفت | * | جفت طاق آید گهی گه طاق جفت |
۱۰۴۶ | Q | از صفا گر دَم زنی با آینه | * | تیره گردد زود با ما آینه |
۱۰۴۶ | N | از صفا گر دم زنی با آینه | * | تیره گردد زود با ما آینه |
۱۰۴۷ | Q | در بیانِ این سه کم جُنبان لبت | * | از ذَهاب و از ذَهَب وز مَذْهَبَت |
۱۰۴۷ | N | در بیان این سه کم جنبان لبت | * | از ذهاب و از ذهب وز مذهبت |
۱۰۴۸ | Q | کین سه را خصمست بسیار و عدو | * | در کمینت ایستد چون داند او |
۱۰۴۸ | N | کین سه را خصم است بسیار و عدو | * | در کمینت ایستد چون داند او |
۱۰۴۹ | Q | ور بگویی با یکی دو اَلْوَدَاع | * | کُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الإِثْنَیْنِ شاع |
۱۰۴۹ | N | ور بگویی با یکی دو الوداع | * | کل سر جاوز الاثنین شاع |
۱۰۵۰ | Q | گر دو سه پرّنده را بندی بهَم | * | بر زمین مانند محبوس از الم |
۱۰۵۰ | N | گر دو سه پرنده را بندی به هم | * | بر زمین مانند محبوس از الم |
۱۰۵۱ | Q | مشورت دارند سَرْپوشیده خوب | * | در کِنایت با غَلَطافکَن مشوب |
۱۰۵۱ | N | مشورت دارند سرپوشیده خوب | * | در کنایت با غلط افکن مشوب |
۱۰۵۲ | Q | مشورت کردی پَیَمْبَر بستهسَر | * | گفته ایشانش جواب و بیخبر |
۱۰۵۲ | N | مشورت کردی پیمبر بسته سر | * | گفته ایشانش جواب و بیخبر |
۱۰۵۳ | Q | در مثالی بسته گفتی رای را | * | تا نداند خصم از سَر پای را |
۱۰۵۳ | N | در مثالی بسته گفتی رای را | * | تا نداند خصم از سر پای را |
۱۰۵۴ | Q | او جوابِ خویش بگْرفتی ازو | * | وز سُؤالش مینبُردی غیرْ بُو |
۱۰۵۴ | N | او جواب خویش بگرفتی از او | * | وز سؤالش مینبردی غیر بو |
block:1056
۱۰۵۵ | Q | ساعتی تأخیر کرد اندر شدن | * | بعد ازان شد پیشِ شیرِ پنجهزن |
۱۰۵۵ | N | ساعتی تاخیر کرد اندر شدن | * | بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن |
۱۰۵۶ | Q | ز آن سبب کاندر شدن او ماند دیر | * | خاک را میکَنْد و میغرّید شیر |
۱۰۵۶ | N | ز آن سبب کاندر شدن او ماند دیر | * | خاک را میکند و میغرید شیر |
۱۰۵۷ | Q | گفت من گفتم که عهدِ آن خَسان | * | خام باشد خام و سُست و نارَسان |
۱۰۵۷ | N | گفت من گفتم که عهد آن خسان | * | خام باشد خام و سست و نارسان |
۱۰۵۸ | Q | دمدمهٔ ایشان مرا از خَر فگند | * | چند بفْریبد مرا این دهر چند |
۱۰۵۸ | N | دمدمهی ایشان مرا از خر فگند | * | چند بفریبد مرا این دهر چند |
۱۰۵۹ | Q | سخت درماند امیر سُستریش | * | چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش |
۱۰۵۹ | N | سخت درماند امیر سست ریش | * | چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش |
۱۰۶۰ | Q | راه هموارست و زیرش دامها | * | قحطِ معنی در میانِ نامها |
۱۰۶۰ | N | راه هموار است و زیرش دامها | * | قحط معنی در میان نامها |
۱۰۶۱ | Q | لفظها و نامها چون دامهاست | * | لفظِ شیرین ریگِ آبِ عمرِ ماست |
۱۰۶۱ | N | لفظها و نامها چون دامهاست | * | لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست |
۱۰۶۲ | Q | آن یکی ریگی که جوشد آب ازو | * | سخت کمیابست رَوْ آن را بجُو |
۱۰۶۲ | N | آن یکی ریگی که جوشد آب ازو | * | سخت کمیاب است رو آن را بجو |
۱۰۶۳ | Q | مَنْبَعِ حِکمت شود حِکمتطلب | * | فارغ آید او ز تحصیل و سبب |
۱۰۶۳ | N | منبع حکمت شود حکمت طلب | * | فارغ آید او ز تحصیل و سبب |
۱۰۶۴ | Q | لَوْحِ حافظ لوحِ محفوظی شود | * | عقلِ او از رُوح محظوظی شود |
۱۰۶۴ | N | لوح حافظ لوح محفوظی شود | * | عقل او از روح محظوظی شود |
۱۰۶۵ | Q | چون مُعَلِّم بود عقلش ز ابتدا | * | بعد ازین شد عقل شاگردی ورا |
۱۰۶۵ | N | چون معلم بود عقلش ز ابتدا | * | بعد از این شد عقل شاگردی و را |
۱۰۶۶ | Q | عقل چون جِبریل گوید احمدا | * | گر یکی گامی نِهَم سوزد مرا |
۱۰۶۶ | N | عقل چون جبریل گوید احمدا | * | گر یکی گامی نهم سوزد مرا |
۱۰۶۷ | Q | تو مرا بگْذار زین پس پیش ران | * | حدِّ من این بود ای سلطانِ جان |
۱۰۶۷ | N | تو مرا بگذار زین پس پیش ران | * | حد من این بود ای سلطان جان |
۱۰۶۸ | Q | هر که ماند از کاهلی بیشُکر و صبر | * | او همین داند که گیرد پای جَبْر |
۱۰۶۸ | N | هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر | * | او همین داند که گیرد پای جبر |
۱۰۶۹ | Q | هر که جبر آورد خود رنجور کرد | * | تا همان رنجوریَش در گور کرد |
۱۰۶۹ | N | هر که جبر آورد خود رنجور کرد | * | تا همان رنجوریاش در گور کرد |
۱۰۷۰ | Q | گفت پیغمبر که رنجوری بلاغ | * | رنج آرد تا بمیرد چون چراغ |
۱۰۷۰ | N | گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ | * | رنج آرد تا بمیرد چون چراغ |
۱۰۷۱ | Q | جبر چه بْوَد بستنِ اِشکسته را | * | یا بپیوستن رگی بگُسسته را |
۱۰۷۱ | N | جبر چه بود بستن اشکسته را | * | یا بپیوستن رگی بگسسته را |
۱۰۷۲ | Q | چون درین ره پای خود نشْکستهای | * | بر کی میخندی چه پا را بستهای |
۱۰۷۲ | N | چون در این ره پای خود نشکستهای | * | بر که میخندی چه پا را بستهای |
۱۰۷۳ | Q | وانک پایش در رهِ کُوشِش شکست | * | در رسید او را بُراق و بر نشست |
۱۰۷۳ | N | و آن که پایش در ره کوشش شکست | * | در رسید او را براق و بر نشست |
۱۰۷۴ | Q | حاملِ دین بود او محمول شد | * | قابلِ فرمان بُد او مقبول شد |
۱۰۷۴ | N | حامل دین بود او محمول شد | * | قابل فرمان بد او مقبول شد |
۱۰۷۵ | Q | تا کنون فرمان پذیرفتی ز شاه | * | بعد ازین فرمان رساند بر سپاه |
۱۰۷۵ | N | تا کنون فرمان پذیرفتی ز شاه | * | بعد از این فرمان رساند بر سپاه |
۱۰۷۶ | Q | تا کنون اختر اثر کردی در او | * | بعد ازین باشد امیرِ اختر او |
۱۰۷۶ | N | تا کنون اختر اثر کردی در او | * | بعد از این باشد امیر اختر او |
۱۰۷۷ | Q | گر ترا اِشکال آید در نظر | * | پس تو شک داری در اِنْشَقَّ اؐلْقَمَر |
۱۰۷۷ | N | گر ترا اشکال آید در نظر | * | پس تو شک داری در انْشَقَّ الْقَمَرُ |
۱۰۷۸ | Q | تازه کن ایمان نی از گفتِ زبان | * | ای هوا را تازه کرده در نهان |
۱۰۷۸ | N | تازه کن ایمان نه از گفت زبان | * | ای هوا را تازه کرده در نهان |
۱۰۷۹ | Q | تا هوا تازهست ایمان تازه نیست | * | کین هوا جز قفلِ آن دروازه نیست |
۱۰۷۹ | N | تا هوا تازه ست ایمان تازه نیست | * | کاین هوا جز قفل آن دروازه نیست |
۱۰۸۰ | Q | کردهای تأویل حرفِ بِکر را | * | خویش را تأویل کن نه ذِکر را |
۱۰۸۰ | N | کردهای تاویل حرف بکر را | * | خویش را تاویل کن نی ذکر را |
۱۰۸۱ | Q | بر هوا تاویلِ قرآن میکنی | * | پست و کژ شد از تو معنی سَنی |
۱۰۸۱ | N | بر هوا تاویل قرآن میکنی | * | پست و کژ شد از تو معنی سنی |
block:1057
۱۰۸۲ | Q | آن مگس بر برگِ کاه و بَوْلِ خَر | * | همچو کشتیبان همیافراشت سَر |
۱۰۸۲ | N | آن مگس بر برگ کاه و بول خر | * | همچو کشتیبان همیافراشت سر |
۱۰۸۳ | Q | گفت من دریا و کشتی خواندهام | * | مدَّتی در فکرِ آن میماندهام |
۱۰۸۳ | N | گفت من دریا و کشتی خواندهام | * | مدتی در فکر آن میماندهام |
۱۰۸۴ | Q | اینک این دریا و این کشتی و من | * | مردِ کشتیبان و اهل و رأیزن |
۱۰۸۴ | N | اینک این دریا و این کشتی و من | * | مرد کشتیبان و اهل و رایزن |
۱۰۸۵ | Q | بر سرِ دریا همیرانْد او عَمَد | * | مینمودش آن قَدَر بیرون ز حَد |
۱۰۸۵ | N | بر سر دریا همیراند او عمد | * | مینمودش آن قدر بیرون ز حد |
۱۰۸۶ | Q | بود بیحدّ آن چَمین نسبت بدو | * | آن نظر که بیند آن را راست کو |
۱۰۸۶ | N | بود بیحد آن چمین نسبت بدو | * | آن نظر که بیند آن را راست کو |
۱۰۸۷ | Q | عالَمش چندان بود کش بینِشَست | * | چشم چندین بحر هم چندینشَست |
۱۰۸۷ | N | عالمش چندان بود کش بینش است | * | چشم چندین بحر هم چندینش است |
۱۰۸۸ | Q | صاحبِ تأویلِ باطل چون مگس | * | وَهمِ او بَوْلِ خر و تصویرْ خَسْ |
۱۰۸۸ | N | صاحب تاویل باطل چون مگس | * | وهم او بول خر و تصویر خس |
۱۰۸۹ | Q | گر مگس تأویل بگْذارد برای | * | آن مگس را بخت گرداند هُمای |
۱۰۸۹ | N | گر مگس تاویل بگذارد به رای | * | آن مگس را بخت گرداند همای |
۱۰۹۰ | Q | آن مگس نبْود کش این عِبْرت بود | * | رُوحِ او نه در خورِ صورت بود |
۱۰۹۰ | N | آن مگس نبود کش این عبرت بود | * | روح او نی در خور صورت بود |
block:1058
۱۰۹۱ | Q | همچو آن خرگوش کو بر شیر زد | * | روحِ او کَی بود اندر خورْدِ قَد |
۱۰۹۱ | N | همچو آن خرگوش کاو بر شیر زد | * | روح او کی بود اندر خورد قد |
۱۰۹۲ | Q | شیر میگفت از سرِ تیزی و خشم | * | کز رهِ گوشم عدو بربست چشم |
۱۰۹۲ | N | شیر میگفت از سر تیزی و خشم | * | کز ره گوشم عدو بر بست چشم |
۱۰۹۳ | Q | مکرهای جَبْریانم بسته کرد | * | تیغِ چوبینشان تنم را خسته کرد |
۱۰۹۳ | N | مکرهای جبریانم بسته کرد | * | تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد |
۱۰۹۴ | Q | زین سِپَس من نشْنوم آن دَمْدَمه | * | بانگِ دیوانست و غُولان آن همه |
۱۰۹۴ | N | زین سپس من نشنوم آن دمدمه | * | بانگ دیوان است و غولان آن همه |
۱۰۹۵ | Q | بر دَران ای دل تو ایشان را مَهایست | * | پوستشان بر کَن کِشان جز پوست نیست |
۱۰۹۵ | N | بردران ای دل تو ایشان را مهایست | * | پوستشان بر کن کشان جز پوست نیست |
۱۰۹۶ | Q | پوست چه بْوَد گفتهای رنگ رنگ | * | چون زِرِه بر آب کش نبْود درنگ |
۱۰۹۶ | N | پوست چه بود گفتهای رنگ رنگ | * | چون زره بر آب کش نبود درنگ |
۱۰۹۷ | Q | این سخن چون پوست و معنی مغز دان | * | این سخن چون نقش و معنی همچو جان |
۱۰۹۷ | N | این سخن چون پوست و معنی مغز دان | * | این سخن چون نقش و معنی همچو جان |
۱۰۹۸ | Q | پوست باشد مغزِ بَد را عیبپوش | * | مغزِ نیکو را ز غیرت غَیْبپوش |
۱۰۹۸ | N | پوست باشد مغز بد را عیب پوش | * | مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش |
۱۰۹۹ | Q | چون قلم از باد بُد دفتر ز آب | * | هر چه بنْویسی فنا گردد شتاب |
۱۰۹۹ | N | چون قلم از باد بد دفتر ز آب | * | هر چه بنویسی فنا گردد شتاب |
۱۱۰۰ | Q | نقشِ آبست ار وفا جُویی ازان | * | باز گردی دستهای خود گزان |
۱۱۰۰ | N | نقش آب است ار وفا جویی از آن | * | باز گردی دستهای خود گزان |
۱۱۰۱ | Q | باد در مَردُم هوا و آرزوست | * | چون هوا بگْذاشتی پیغامِ هُوست |
۱۱۰۱ | N | باد در مردم هوا و آرزوست | * | چون هوا بگذاشتی پیغام هوست |
۱۱۰۲ | Q | خوش بود پیغامهای کِردگار | * | کو ز سر تا پای باشد پایدار |
۱۱۰۲ | N | خوش بود پیغامهای کردگار | * | کاو ز سر تا پای باشد پایدار |
۱۱۰۳ | Q | خُطبهٔ شاهان بگردد و آن کِیا | * | جز کیا و خُطبههای انبیا |
۱۱۰۳ | N | خطبهی شاهان بگردد و آن کیا | * | جز کیا و خطبههای انبیا |
۱۱۰۴ | Q | زانک بَوْشِ پادشاهان از هُواست | * | بارنامهٔ انبیا از کبْریاست |
۱۱۰۴ | N | ز آن که بوش پادشاهان از هواست | * | بار نامهی انبیا از کبریاست |
۱۱۰۵ | Q | از دِرَمها نامِ شاهان بر کَنَند | * | نامِ احمد تا ابد بر میزنند |
۱۱۰۵ | N | از درمها نام شاهان بر کنند | * | نام احمد تا ابد بر میزنند |
۱۱۰۶ | Q | نامِ احمد نامِ جملهٔ انبیاست | * | چونک صد آمد نَوَد هم پیشِ ماست |
۱۱۰۶ | N | نام احمد نام جمله انبیاست | * | چون که صد آمد نود هم پیش ماست |
block:1059
۱۱۰۷ | Q | در شدن خرگوش بس تأخیر کرد | * | مکر را با خویشتن تقریر کرد |
۱۱۰۷ | N | در شدن خرگوش بس تاخیر کرد | * | مکر را با خویشتن تقریر کرد |
۱۱۰۸ | Q | در ره آمد بعدِ تأخیرِ دراز | * | تا بگوشِ شیر گوید یک دو راز |
۱۱۰۸ | N | در ره آمد بعد تاخیر دراز | * | تا به گوش شیر گوید یک دو راز |
۱۱۰۹ | Q | تا چه عالَمهاست در سودای عقل | * | تا چه با پَهْناست این دریای عَقل |
۱۱۰۹ | N | تا چه عالمهاست در سودای عقل | * | تا چه با پهناست این دریای عقل |
۱۱۱۰ | Q | صورتِ ما اندرین بحرِ عذاب | * | میدود چون کاسهها بر روی آب |
۱۱۱۰ | N | صورت ما اندر این بحر عذاب | * | میدود چون کاسهها بر روی آب |
۱۱۱۱ | Q | تا نشد پُر بر سرِ دریا چو طَشْت | * | چونک پُر شد طَشت در وی غرق گشت |
۱۱۱۱ | N | تا نشد پر بر سر دریا چو طشت | * | چون که پر شد طشت در وی غرق گشت |
۱۱۱۲ | Q | عقل پنهانست و ظاهر عالَمی | * | صورتِ ما موج یا از وی نَمی |
۱۱۱۲ | N | عقل پنهان است و ظاهر عالمی | * | صورت ما موج یا از وی نمی |
۱۱۱۳ | Q | هر چه صورت می وسیلت سازدش | * | ز آن وسیلت بحر دُور اندازدش |
۱۱۱۳ | N | هر چه صورت می وسیلت سازدش | * | ز آن وسیلت بحر دور اندازدش |
۱۱۱۴ | Q | تا نبیند دل دهندهٔ راز را | * | تا نبیند تیر دُورانداز را |
۱۱۱۴ | N | تا نبیند دل دهندهی راز را | * | تا نبیند تیر دور انداز را |
۱۱۱۵ | Q | اسپِ خود را یاوه داند وز ستیز | * | میدوانَد اسپِ خود در راه تیز |
۱۱۱۵ | N | اسب خود را یاوه داند وز ستیز | * | میدواند اسب خود در راه تیز |
۱۱۱۶ | Q | اسپِ خود را یاوه داند آن جَواد | * | و اسپْ خود او را کَشان کرده چو باد |
۱۱۱۶ | N | اسب خود را یاوه داند آن جواد | * | و اسب خود او را کشان کرده چو باد |
۱۱۱۷ | Q | در فغان و جُستوجُو آن خِیره سر | * | هر طرف پُرسان و جویان دَر بدر |
۱۱۱۷ | N | در فغان و جستجو آن خیرهسر | * | هر طرف پرسان و جویان دربدر |
۱۱۱۸ | Q | کان که دزدید اسپِ ما را کو و کیست | * | این که زیرِ رانِ تُست ای خواجه چیست |
۱۱۱۸ | N | کان که دزدید اسب ما را کو و کیست | * | این که زیر ران تست ای خواجه چیست |
۱۱۱۹ | Q | آری این اسپست لیک این اسپ کو | * | با خود آی ای شَهْسَوارِ اسپجو |
۱۱۱۹ | N | آری این اسب است لیک این اسب کو | * | با خود آ ای شهسوار اسب جو |
۱۱۲۰ | Q | جان ز پیدایی و نزدیکیست گُم | * | چون شِکَم پُر آب و لب خُشکی چو خُم |
۱۱۲۰ | N | جان ز پیدایی و نزدیکی است گم | * | چون شکم پر آب و لب خشکی چو خم |
۱۱۲۱ | Q | کَی ببینی سرخ و سبز و فُور را | * | تا نبینی پیش ازین سه نور را |
۱۱۲۱ | N | کی ببینی سرخ و سبز و فور را | * | تا نبینی پیش از این سه نور را |
۱۱۲۲ | Q | لیک چون در رنگ گُم شد هوشِ تو | * | شد ز نور آن رنگها روپوشِ تو |
۱۱۲۲ | N | لیک چون در رنگ گم شد هوش تو | * | شد ز نور آن رنگها رو پوش تو |
۱۱۲۳ | Q | چونک شب آن رنگها مستور بود | * | پس بدیدی دیدِ رنگ از نور بود |
۱۱۲۳ | N | چون که شب آن رنگها مستور بود | * | پس بدیدی دید رنگ از نور بود |
۱۱۲۴ | Q | نیست دیدِ رنگ بینورِ برون | * | همچنین رنگِ خیالِ اندرون |
۱۱۲۴ | N | نیست دید رنگ بینور برون | * | همچنین رنگ خیال اندرون |
۱۱۲۵ | Q | این برون از آفتاب و از سُها | * | و اندرون از عکسِ انوارِ عُلا |
۱۱۲۵ | N | این برون از آفتاب و از سها | * | و اندرون از عکس انوار علی |
۱۱۲۶ | Q | نورِ نورِ چشم خود نورِ دلست | * | نورِ چشم از نورِ دلها حاصلَست |
۱۱۲۶ | N | نور نور چشم خود نور دل است | * | نور چشم از نور دلها حاصل است |
۱۱۲۷ | Q | باز نورِ نورِ دل نورِ خداست | * | کو ز نورِ عقل و حس پاک و جُداست |
۱۱۲۷ | N | باز نور نور دل نور خداست | * | کاو ز نور عقل و حس پاک و جداست |
۱۱۲۸ | Q | شب نبُد نور و ندیدی رنگها | * | پس بضدِّ نور پیدا شد ترا |
۱۱۲۸ | N | شب نبد نوری ندیدی رنگها | * | پس به ضد نور پیدا شد ترا |
۱۱۲۹ | Q | دیدنِ نورست آنگه دیدِ رنگ | * | وین بضدِّ نور دانی بیدرنگ |
۱۱۲۹ | N | دیدن نور است آن گه دید رنگ | * | وین به ضد نور دانی بیدرنگ |
۱۱۳۰ | Q | رنج و غم را حق پیِ آن آفرید | * | تا بدین ضدّ خوش دلی آید پدید |
۱۱۳۰ | N | رنج و غم را حق پی آن آفرید | * | تا بدین ضد خوش دلی آید پدید |
۱۱۳۱ | Q | پس نهانیها بضد پیدا شود | * | چونک حق را نیست ضد پنهان بود |
۱۱۳۱ | N | پس نهانیها به ضد پیدا شود | * | چون که حق را نیست ضد پنهان بود |
۱۱۳۲ | Q | که نظر بر نور بود آنگه برنگ | * | ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ |
۱۱۳۲ | N | که نظر بر نور بود آن گه به رنگ | * | ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ |
۱۱۳۳ | Q | پس بضدِّ نور دانستی تو نور | * | ضدّ ضد را مینماید در صُدور |
۱۱۳۳ | N | پس به ضد نور دانستی تو نور | * | ضد ضد را مینماید در صدور |
۱۱۳۴ | Q | نورِ حق را نیست ضدّی در وُجود | * | تا بضدّ او را توان پیدا نمود |
۱۱۳۴ | N | نور حق را نیست ضدی در وجود | * | تا به ضد او را توان پیدا نمود |
۱۱۳۵ | Q | لاجَرَم أَبْصارُنا لا تُدْرِکُه | * | وَ هْوَ یُدْرِک بین تو از موسی و کُه |
۱۱۳۵ | N | لاجرم أبصارنا لا تدرکه | * | و هو یدرک بین تو از موسی و که |
۱۱۳۶ | Q | صورت از معنی چو شیر از بیشه دان | * | یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان |
۱۱۳۶ | N | صورت از معنی چو شیر از بیشه دان | * | یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان |
۱۱۳۷ | Q | این سخن و آواز از اندیشه خاست | * | تو ندانی بحرِ اندیشه کجاست |
۱۱۳۷ | N | این سخن و آواز از اندیشه خاست | * | تو ندانی بحر اندیشه کجاست |
۱۱۳۸ | Q | لیک چون موج سخن دیدی لطیف | * | بحرِ آن دانی که باشد هم شریف |
۱۱۳۸ | N | لیک چون موج سخن دیدی لطیف | * | بحر آن دانی که باشد هم شریف |
۱۱۳۹ | Q | چون ز دانِش موجِ اندیشه بتاخت | * | از سخن و آواز او صورت بساخت |
۱۱۳۹ | N | چون ز دانش موج اندیشه بتاخت | * | از سخن و آواز او صورت بساخت |
۱۱۴۰ | Q | از سخن صورت بزاد و باز مُرد | * | موج خود را باز اندر بحر بُرد |
۱۱۴۰ | N | از سخن صورت بزاد و باز مرد | * | موج خود را باز اندر بحر برد |
۱۱۴۱ | Q | صورت از بیصورتی آمد برون | * | باز شد که إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون |
۱۱۴۱ | N | صورت از بیصورتی آمد برون | * | باز شد که إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ |
۱۱۴۲ | Q | پس ترا هر لحظه مرگ و رَجْعتیست | * | مُصْطَفَی فرمود دنیا ساعتیست |
۱۱۴۲ | N | پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی است | * | مصطفی فرمود دنیا ساعتی است |
۱۱۴۳ | Q | فکرِ ما تیریست از هُو در هَوا | * | در هوا کَی پاید آید تا خدا |
۱۱۴۳ | N | فکر ما تیری است از هو در هوا | * | در هوا کی پاید آید تا خدا |
۱۱۴۴ | Q | هر نَفَس نَو میشود دنیا و ما | * | بیخبر از نَو شدن اندر بقا |
۱۱۴۴ | N | هر نفس نو میشود دنیا و ما | * | بیخبر از نو شدن اندر بقا |
۱۱۴۵ | Q | عُمر همچون جُوی نَوْ نَوْ میرسد | * | مُسْتَمِری مینماید در جسَد |
۱۱۴۵ | N | عمر همچون جوی نو نو میرسد | * | مستمری مینماید در جسد |
۱۱۴۶ | Q | آن ز تیری مُستمر شکل آمدهست | * | چون شَرَر کش تیز جُنبانی بدَست |
۱۱۴۶ | N | آن ز تیری مستمر شکل آمده ست | * | چون شرر کش تیز جنبانی به دست |
۱۱۴۷ | Q | شاخِ آتش را بجنبانی بساز | * | در نظر آتش نماید بس دراز |
۱۱۴۷ | N | شاخ آتش را بجنبانی به ساز | * | در نظر آتش نماید بس دراز |
۱۱۴۸ | Q | این درازی مُدَّت از تیزی صُنع | * | مینماید سُرْعتانگیزی صُنع |
۱۱۴۸ | N | این درازی مدت از تیزی صنع | * | مینماید سرعت انگیزی صنع |
۱۱۴۹ | Q | طالبِ این سِرّ اگر علَّامهایست | * | نک حُسامُ اؐلْدّین که سامی نامهایست |
۱۱۴۹ | N | طالب این سر اگر علامهای است | * | نک حسام الدین که سامی نامهای است |
block:1060
۱۱۵۰ | Q | شیر اندر آتش و در خشم و شور | * | دید کآن خرگوش میآید ز دُور |
۱۱۵۰ | N | شیر اندر آتش و در خشم و شور | * | دید کان خرگوش میآید ز دور |
۱۱۵۱ | Q | میدود بیدهشت و گستاخ او | * | خشمگین و تند و تیز و تُرشرو |
۱۱۵۱ | N | میدود بیدهشت و گستاخ او | * | خشمگین و تند و تیز و ترش رو |
۱۱۵۲ | Q | کز شکسته آمدن تُهمت بود | * | وز دلیری دفعِ هر رِیبت بود |
۱۱۵۲ | N | کز شکسته آمدن تهمت بود | * | وز دلیری دفع هر ریبت بود |
۱۱۵۳ | Q | چون رسید او پیشتر نزدیکِ صف | * | بانگ بر زد شیر های ای ناخَلَف |
۱۱۵۳ | N | چون رسید او پیشتر نزدیک صف | * | بانگ بر زد شیرهای ای ناخلف |
۱۱۵۴ | Q | من که پیلان را ز هَم بدْریدهام | * | من که گوشِ شیر نر مالیدهام |
۱۱۵۴ | N | من که گاوان را ز هم بدریدهام | * | من که گوش پیل نر مالیدهام |
۱۱۵۵ | Q | نیمْخرگوشی که باشد که چنین | * | امرِ ما را افگند او بر زمین |
۱۱۵۵ | N | نیم خرگوشی که باشد که چنین | * | امر ما را افکند او بر زمین |
۱۱۵۶ | Q | ترکِ خواب غفلتِ خرگوش کن | * | غُرّهٔ این شیر ای خَر گوش کن |
۱۱۵۶ | N | ترک خواب غفلت خرگوش کن | * | غرهی این شیر ای خر گوش کن |
block:1061
۱۱۵۷ | Q | گفت خرگوش الامان عُذریم هست | * | گر دهد عفوِ خداوندیت دست |
۱۱۵۷ | N | گفت خرگوش الامان عذریم هست | * | گر دهد عفو خداوندیت دست |
۱۱۵۸ | Q | گفت چه عذر ای قُصورِ ابلهان | * | این زمان آیند در پیشِ شهان |
۱۱۵۸ | N | گفت چه عذر ای قصور ابلهان | * | این زمان آیند در پیش شهان |
۱۱۵۹ | Q | مرغِ بیوقتی سَرَت باید بُرید | * | عذرِ احمق را نمی شاید شنید |
۱۱۵۹ | N | مرغ بیوقتی سرت باید برید | * | عذر احمق را نمی شاید شنید |
۱۱۶۰ | Q | عذرِ احمق بتّر از جُرمش بود | * | عذرِ نادان زهرِ هر دانش بود |
۱۱۶۰ | N | عذر احمق بدتر از جرمش بود | * | عذر نادان زهر هر دانش بود |
۱۱۶۱ | Q | عذرت ای خرگوش از دانش تهی | * | من چه خرگوشم که در گوشم نهی |
۱۱۶۱ | N | عذرت ای خرگوش از دانش تهی | * | من چه خرگوشم که در گوشم نهی |
۱۱۶۲ | Q | گفت ای شه ناکسی را کس شمار | * | عذرِ اِسْتَم دیدهای را گوش دار |
۱۱۶۲ | N | گفت ای شه ناکسی را کس شمار | * | عذر استم دیدهای را گوش دار |
۱۱۶۳ | Q | خاصّ از بهرِ زکاتِ جاهِ خود | * | گمرهی را تو مران از راهِ خود |
۱۱۶۳ | N | خاص از بهر زکات جاه خود | * | گمرهی را تو مران از راه خود |
۱۱۶۴ | Q | بحر کو آبی بهَر جُو میدهد | * | هر خسی را بر سَر و رُو مینهد |
۱۱۶۴ | N | بحر کاو آبی به هر جو میدهد | * | هر خسی را بر سر و رو مینهد |
۱۱۶۵ | Q | کم نخواهد گشت دریا زین کرم | * | از کرم دریا نگردد بیش و کم |
۱۱۶۵ | N | کم نخواهد گشت دریا زین کرم | * | از کرم دریا نگردد بیش و کم |
۱۱۶۶ | Q | گفت دارم من کرم بر جای او | * | جامهٔ هر کس بُرم بالای او |
۱۱۶۶ | N | گفت دارم من کرم بر جای او | * | جامهی هر کس برم بالای او |
۱۱۶۷ | Q | گفت بشْنو گر نباشم جای لطف | * | سر نهادم پیشِ اژْدَرهای عُنْف |
۱۱۶۷ | N | گفت بشنو گر نباشم جای لطف | * | سر نهادم پیش اژدرهای عنف |
۱۱۶۸ | Q | من بوقتِ چاشت در راه آمدم | * | با رفیقِ خود سوی شاه آمدم |
۱۱۶۸ | N | من به وقت چاشت در راه آمدم | * | با رفیق خود سوی شاه آمدم |
۱۱۶۹ | Q | با من از بهرِ تو خرگوشی دگر | * | جُفت و همره کرده بودند آن نفر |
۱۱۶۹ | N | با من از بهر تو خرگوشی دگر | * | جفت و همره کرده بودند آن نفر |
۱۱۷۰ | Q | شیری اندر راه قصدِ بنده کرد | * | قصدِ هر دو همرهِ آینده کرد |
۱۱۷۰ | N | شیری اندر راه قصد بنده کرد | * | قصد هر دو همره آینده کرد |
۱۱۷۱ | Q | گفتمش ما بندهٔ شاهنشهیم | * | خواجهتاشانِ که آن دَرگَهیم |
۱۱۷۱ | N | گفتمش ما بندهی شاهنشهایم | * | خواجهتاشان که آن درگهایم |
۱۱۷۲ | Q | گفت شاهنشه که باشد شرم دار | * | پیشِ من تو یاد هر ناکَس میار |
۱۱۷۲ | N | گفت شاهنشه که باشد شرم دار | * | پیش من تو یاد هر ناکس میار |
۱۱۷۳ | Q | هم ترا و هم شَهَت را بر دَرَم | * | گر تو با یارت بگردید از دَرَم |
۱۱۷۳ | N | هم ترا و هم شهت را بر درم | * | گر تو با یارت بگردید از درم |
۱۱۷۴ | Q | گفتمش بگْذار تا بارِ دگر | * | روی شه بینم بَرَم از تو خبر |
۱۱۷۴ | N | گفتمش بگذار تا بار دگر | * | روی شه بینم برم از تو خبر |
۱۱۷۵ | Q | گفت همره را گِرَو نِه پیشِ من | * | ور نه قُربانی تو اندر کیشِ من |
۱۱۷۵ | N | گفت همره را گرو نه پیش من | * | ور نه قربانی تو اندر کیش من |
۱۱۷۶ | Q | لابه کردیمش بسی سودی نکرد | * | یارِ من بِستَد مرا بگْذاشت فَرْد |
۱۱۷۶ | N | لابه کردیمش بسی سودی نکرد | * | یار من بستد مرا بگذاشت فرد |
۱۱۷۷ | Q | یارم از زفتی دو چندان بُد که من | * | هم بلطف و هم بخوبی هم بتن |
۱۱۷۷ | N | یارم از زفتی دو چندان بد که من | * | هم به لطف و هم به خوبی هم به تن |
۱۱۷۸ | Q | بعد ازین زان شیر این ره بسته شد | * | حال من این بود و با تو گفته شد |
۱۱۷۸ | N | بعد از این ز آن شیر این ره بسته شد | * | رشتهی ایمان ما بگسسته شد |
۱۱۷۹ | Q | از وظیفه بعد ازین اُومید بُر | * | حق همیگویم ترا و الحقُّ مُر |
۱۱۷۹ | N | از وظیفه بعد از این اومید بر | * | حق همیگویم ترا و الحق مر |
۱۱۸۰ | Q | گر وظیفه بایدت ره پاک کن | * | هین بیا و دفعِ آن بیباک کن |
۱۱۸۰ | N | گر وظیفه بایدت ره پاک کن | * | هین بیا و دفع آن بیباک کن |
block:1062
۱۱۸۱ | Q | گفت بِسمِ اللَّه بیا تا او کجاست | * | پیش در شَو گر همیگویی تو راست |
۱۱۸۱ | N | گفت بسم اللَّه بیا تا او کجاست | * | پیش در شو گر همیگویی تو راست |
۱۱۸۲ | Q | تا سزای او و صد چون او دهم | * | ور دروغست این سزای تو دهم |
۱۱۸۲ | N | تا سزای او و صد چون او دهم | * | ور دروغ است این سزای تو دهم |
۱۱۸۳ | Q | اندر آمد چون قلاووزی بپیش | * | تا برد او را بسوی دامِ خویش |
۱۱۸۳ | N | اندر آمد چون قلاووزی به پیش | * | تا برد او را به سوی دام خویش |
۱۱۸۴ | Q | سوی چاهی کو نشانش کرده بود | * | چاهِ مَغْ را دامِ جانش کرده بود |
۱۱۸۴ | N | سوی چاهی کاو نشانش کرده بود | * | چاه مغ را دام جانش کرده بود |
۱۱۸۵ | Q | میشدند این هر دو تا نزدیکِ چاه | * | اینْت خرگوشی چو آبی زیرِ کاه |
۱۱۸۵ | N | میشدند این هر دو تا نزدیک چاه | * | اینت خرگوشی چو آبی زیر کاه |
۱۱۸۶ | Q | آبْ کاهی را بهامون میبَرَد | * | آبْ کوهی را عجب چون میبَرَد |
۱۱۸۶ | N | آب کاهی را به هامون میبرد | * | آب کوهی را عجب چون میبرد |
۱۱۸۷ | Q | دامِ مکرِ او کمندِ شیر بود | * | طُرْفه خرگوشی که شیری میرُبود |
۱۱۸۷ | N | دام مکر او کمند شیر بود | * | طرفه خرگوشی که شیری میربود |
۱۱۸۸ | Q | موسیی فرعون را با رودِ نیل | * | میکُشد با لشکر و جمعِ ثقیل |
۱۱۸۸ | N | موسیی فرعون را با رود نیل | * | میکشد با لشکر و جمع ثقیل |
۱۱۸۹ | Q | پشّهای نمرود را با نیمِ پَر | * | میشکافد بیمحابا درزِ سر |
۱۱۸۹ | N | پشهای نمرود را با نیم پر | * | میشکافد بیمحابا درز سر |
۱۱۹۰ | Q | حالِ آن کو قولِ دشمن را شنود | * | بین جزای آنک شد یارِ حسود |
۱۱۹۰ | N | حال آن کاو قول دشمن را شنود | * | بین جزای آن که شد یار حسود |
۱۱۹۱ | Q | حالِ فرعونی که هامان را شنود | * | حالِ نمرودی که شیطان را شنود |
۱۱۹۱ | N | حال فرعونی که هامان را شنود | * | حال نمرودی که شیطان را شنود |
۱۱۹۲ | Q | دشمن ارچه دوستانه گویدت | * | دام دان گر چه ز دانه گویدت |
۱۱۹۲ | N | دشمن ار چه دوستانه گویدت | * | دام دان گر چه ز دانه گویدت |
۱۱۹۳ | Q | گر ترا قَنْدی دهد آن زهر دان | * | گر بتن لطفی کند آن قهر دان |
۱۱۹۳ | N | گر ترا قندی دهد آن زهر دان | * | گر به تن لطفی کند آن قهر دان |
۱۱۹۴ | Q | چون قضا آید نبینی غیرِ پوست | * | دشمنان را بازنشْناسی ز دوست |
۱۱۹۴ | N | چون قضا آید نبینی غیر پوست | * | دشمنان را باز نشناسی ز دوست |
۱۱۹۵ | Q | چون چنین شد ابتهال آغاز کن | * | ناله و تسبیح و روزه ساز کن |
۱۱۹۵ | N | چون چنین شد ابتهال آغاز کن | * | ناله و تسبیح و روزه ساز کن |
۱۱۹۶ | Q | ناله میکن کای تو عَلَّام اؐلْغُیُوب | * | زیرِ سنگِ مکرِ بَد ما را مکوب |
۱۱۹۶ | N | ناله میکن کای تو علام الغیوب | * | زیر سنگ مکر بد ما را مکوب |
۱۱۹۷ | Q | گر سگی کردیم ای شیرآفرین | * | شیر را مگْمار بر ما زین کمین |
۱۱۹۷ | N | گر سگی کردیم ای شیر آفرین | * | شیر را مگمار بر ما زین کمین |
۱۱۹۸ | Q | آب خوش را صورتِ آتش مده | * | اندر آتش صورتِ آبی منِه |
۱۱۹۸ | N | آب خوش را صورت آتش مده | * | اندر آتش صورت آبی منه |
۱۱۹۹ | Q | از شراب قهر چون مستی دهی | * | نیستها را صورتِ هستی دهی |
۱۱۹۹ | N | از شراب قهر چون مستی دهی | * | نیستها را صورت هستی دهی |
۱۲۰۰ | Q | چیست مستی بندِ چشم از دیدِ چشم | * | تا نماید سنگ گوهر پَشمْ یَشم |
۱۲۰۰ | N | چیست مستی بند چشم از دید چشم | * | تا نماید سنگ گوهر پشم یشم |
۱۲۰۱ | Q | چیست مستی حِسّها مُبدَل شدن | * | چوبِ گز اندر نظر صَنْدَل شدن |
۱۲۰۱ | N | چیست مستی حسها مبدل شدن | * | چوب گز اندر نظر صندل شدن |
block:1063
۱۲۰۲ | Q | چون سلیمان را سراپرده زدند | * | جمله مرغانش بخدمت آمدند |
۱۲۰۲ | N | چون سلیمان را سراپرده زدند | * | جمله مرغانش به خدمت آمدند |
۱۲۰۳ | Q | هم زبان و مَحرَمِ خود یافتند | * | پیشِ او یک یک بجان بشْتافتند |
۱۲۰۳ | N | هم زبان و محرم خود یافتند | * | پیش او یک یک به جان بشتافتند |
۱۲۰۴ | Q | جمله مرغان ترک کرده جیک جیک | * | با سلیمان گشته أَفْصَحْ مِنْ أَخیک |
۱۲۰۴ | N | جمله مرغان ترک کرده جیک جیک | * | با سلیمان گشته افصح من اخیک |
۱۲۰۵ | Q | همزبانی خویشی و پیوندی است | * | مرد با نامَحْرَمان چون بندی است |
۱۲۰۵ | N | هم زبانی خویشی و پیوندی است | * | مرد با نامحرمان چون بندی است |
۱۲۰۶ | Q | ای بسا هندو و تُرکِ همزبان | * | ای بسا دو تُرک چون بیگانگان |
۱۲۰۶ | N | ای بسا هندو و ترک هم زبان | * | ای بسا دو ترک چون بیگانگان |
۱۲۰۷ | Q | پس زبانِ مَحْرَمی خود دیگرست | * | همدلی از همزبانی بهترست |
۱۲۰۷ | N | پس زبان محرمی خود دیگر است | * | هم دلی از هم زبانی بهتر است |
۱۲۰۸ | Q | غیرِ نطق و غیرِ اِیما و سِجِل | * | صد هزاران ترجمان خیزد ز دل |
۱۲۰۸ | N | غیر نطق و غیر ایما و سجل | * | صد هزاران ترجمان خیزد ز دل |
۱۲۰۹ | Q | جمله مرغان هر یکی اسرارِ خود | * | از هنر وز دانش و از کارِ خود |
۱۲۰۹ | N | جمله مرغان هر یکی اسرار خود | * | از هنر وز دانش و از کار خود |
۱۲۱۰ | Q | با سلیمان یک بیک وامینمود | * | از برای عرضه خود را میستود |
۱۲۱۰ | N | با سلیمان یک به یک وامینمود | * | از برای عرضه خود را میستود |
۱۲۱۱ | Q | از تکبُّر نی و از هستی خویش | * | بهرِ آن تا ره دهد او را بپیش |
۱۲۱۱ | N | از تکبر نی و از هستی خویش | * | بهر آن تا ره دهد او را به پیش |
۱۲۱۲ | Q | چون بباید بَرْده را از خواجهای | * | عرضه دارد از هنر دیباجهای |
۱۲۱۲ | N | چون بباید بردهای را خواجهای | * | عرضه دارد از هنر دیباجهای |
۱۲۱۳ | Q | چونک دارد از خریداریش ننگ | * | خود کند بیمار و کَرّ و شَلّ و لنگ |
۱۲۱۳ | N | چون که دارد از خریداریش ننگ | * | خود کند بیمار و کر و شل و لنگ |
۱۲۱۴ | Q | نوبتِ هدهد رسید و پیشهاش | * | و آن بیانِ صنعت و اندیشهاش |
۱۲۱۴ | N | نوبت هدهد رسید و پیشهاش | * | و آن بیان صنعت و اندیشهاش |
۱۲۱۵ | Q | گفت ای شه یک هنر کان کِهتَرست | * | باز گویم گفتْ کوته بهترست |
۱۲۱۵ | N | گفت ای شه یک هنر کان کهتر است | * | باز گویم گفت کوته بهتر است |
۱۲۱۶ | Q | گفت بر گو تا کُدامست آن هنر | * | گفت من انگه که باشم اوج بَر |
۱۲۱۶ | N | گفت بر گو تا کدام است آن هنر | * | گفت من آن گه که باشم اوج بر |
۱۲۱۷ | Q | بنْگرم از اوج با چشمِ یقین | * | من ببینم آب در قعرِ زمین |
۱۲۱۷ | N | بنگرم از اوج با چشم یقین | * | من ببینم آب در قعر زمین |
۱۲۱۸ | Q | تا کجایست و چه عُمقستش چه رنگ | * | از چه میجوشد ز خاکی یا ز سنگ |
۱۲۱۸ | N | تا کجایست و چه عمق استش چه رنگ | * | از چه میجوشد ز خاکی یا ز سنگ |
۱۲۱۹ | Q | ای سلیمان بهرِ لشکرگاه را | * | در سفر میدار این آگاه را |
۱۲۱۹ | N | ای سلیمان بهر لشکرگاه را | * | در سفر میدار این آگاه را |
۱۲۲۰ | Q | پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق | * | در بیابانهای بیآبِ عمیق |
۱۲۲۰ | N | پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق | * | در بیابانهای بیآب عمیق |
block:1064
۱۲۲۱ | Q | زاغ چون بشْنود آمد از حسد | * | با سلیمان گفت کو کژ گفت و بَد |
۱۲۲۱ | N | زاغ چون بشنود آمد از حسد | * | با سلیمان گفت کاو کژ گفت و بد |
۱۲۲۲ | Q | از ادب نبود بپیشِ شه مقال | * | خاصّه خودلافِ دروغین و مُحال |
۱۲۲۲ | N | از ادب نبود به پیش شه مقال | * | خاصه خود لاف دروغین و محال |
۱۲۲۳ | Q | گر مر او را این نظر بودی مدام | * | چون ندیدی زیرِ مُشتی خاک دام |
۱۲۲۳ | N | گر مر او را این نظر بودی مدام | * | چون ندیدی زیر مشتی خاک دام |
۱۲۲۴ | Q | چون گرفتار آمدی در دامْ او | * | چون قفس اندر شدی ناکامْ او |
۱۲۲۴ | N | چون گرفتار آمدی در دام او | * | چون قفس اندر شدی ناکام او |
۱۲۲۵ | Q | پس سلیمان گفت ای هُدهد رواست | * | کز تو در اوَّل قَدَح این دُرد خاست |
۱۲۲۵ | N | پس سلیمان گفت ای هدهد رواست | * | کز تو در اول قدح این درد خاست |
۱۲۲۶ | Q | چون نمایی مستی ای خورده تو دوغ | * | پیشِ من لافی زنی آنگه دروغ |
۱۲۲۶ | N | چون نمایی مستی ای خورده تو دوغ | * | پیش من لافی زنی آن گه دروغ |
block:1065
۱۲۲۷ | Q | گفت ای شه بر منِ عُورِ گدای | * | قولِ دشمن مشْنو از بهرِ خدای |
۱۲۲۷ | N | گفت ای شه بر من عور گدای | * | قول دشمن مشنو از بهر خدای |
۱۲۲۸ | Q | گر ببطلانست دعوی کردنم | * | من نهادم سَر ببُرّ این گردنم |
۱۲۲۸ | N | گر به بطلان است دعوی کردنم | * | من نهادم سر ببر این گردنم |
۱۲۲۹ | Q | زاغ کو حکم قضا را مُنکِرست | * | گر هزاران عقل دارد کافرست |
۱۲۲۹ | N | زاغ کاو حکم قضا را منکر است | * | گر هزاران عقل دارد کافر است |
۱۲۳۰ | Q | در تو تا کافی بود از کافران | * | جای گَنْد و شهوتی چون کافِ ران |
۱۲۳۰ | N | در تو تا کافی بود از کافران | * | جای گند و شهوتی چون کاف ران |
۱۲۳۱ | Q | من ببینم دام را اندر هوا | * | گر نپوشد چشمِ عقلم را قضا |
۱۲۳۱ | N | من ببینم دام را اندر هوا | * | گر نپوشد چشم عقلم را قضا |
۱۲۳۲ | Q | چون قضا آید شود دانش بخواب | * | مَه سِیَه گردد بگیرد آفتاب |
۱۲۳۲ | N | چون قضا آید شود دانش به خواب | * | مه سیه گردد بگیرد آفتاب |
۱۲۳۳ | Q | از قضا این تَعبِیَه کَی نادِرَست | * | از قضا دان کو قضا را مُنْکِرست |
۱۲۳۳ | N | از قضا این تعبیه کی نادر است | * | از قضا دان کاو قضا را منکر است |
block:1066
۱۲۳۴ | Q | بُو اؐلْبَشَر کو عَلَّمَ اؐلأَسْما بَگست | * | صد هزاران عِلْمش اندر هر رگست |
۱۲۳۴ | N | بو البشر کاو علم الاسما بگ است | * | صد هزاران علمش اندر هر رگ است |
۱۲۳۵ | Q | اسمِ هر چیزی چنان کان چیز هست | * | تا بپایان جانِ او را داد دَست |
۱۲۳۵ | N | اسم هر چیزی چنان کان چیز هست | * | تا به پایان جان او را داد دست |
۱۲۳۶ | Q | هر لَقَب کو داد آن مُبْدَل نشد | * | آنک چُستش خوانْد او کاهِل نشد |
۱۲۳۶ | N | هر لقب کاو داد آن مبدل نشد | * | آن که چستش خواند او کاهل نشد |
۱۲۳۷ | Q | هر که اوّل مؤمنست اوَّل بدید | * | هر که آخر کافر او را شد پدید |
۱۲۳۷ | N | هر که آخر مومن است اول بدید | * | هر که آخر کافر او را شد پدید |
۱۲۳۸ | Q | اسمِ هر چیزی تو از دانا شنو | * | سِرّ رمزِ عَلَّمَ اؐلْأَسْما شنو |
۱۲۳۸ | N | اسم هر چیزی تو از دانا شنو | * | سر رمز علم الاسما شنو |
۱۲۳۹ | Q | اسمِ هر چیزی بر ما ظاهرش | * | اسمِ هر چیزی برِ خالق سِرش |
۱۲۳۹ | N | اسم هر چیزی بر ما ظاهرش | * | اسم هر چیزی بر خالق سرش |
۱۲۴۰ | Q | نزدِ موسی نامِ چوبش بُد عصا | * | نزدِ خالق بود نامش اژدَها |
۱۲۴۰ | N | نزد موسی نام چوبش بد عصا | * | نزد خالق بود نامش اژدها |
۱۲۴۱ | Q | بُد عُمَر را نام اینجا بُتپرست | * | لیک مؤمن بود نامش در أَلَسْت |
۱۲۴۱ | N | بد عمر را نام اینجا بت پرست | * | لیک مومن بود نامش در الست |
۱۲۴۲ | Q | آنک بُد نزدیکِ ما نامش مَنی | * | پیشِ حق این نقش بُد که با مَنی |
۱۲۴۲ | N | آن که بد نزدیک ما نامش منی | * | پیش حق این نقش بد که با منی |
۱۲۴۳ | Q | صورتی بود این منی اندر عدم | * | پیشِ حق موجود نه بیش و نه کم |
۱۲۴۳ | N | صورتی بود این منی اندر عدم | * | پیش حق موجود نه بیش و نه کم |
۱۲۴۴ | Q | حاصل آن آمد حقیقت نامِ ما | * | پیشِ حضرت کان بود انجامِ ما |
۱۲۴۴ | N | حاصل آن آمد حقیقت نام ما | * | پیش حضرت کان بود انجام ما |
۱۲۴۵ | Q | مرد را بر عاقبت نامی نهد | * | نی بر آن کو عاریت نامی نهد |
۱۲۴۵ | N | مرد را بر عاقبت نامی نهد | * | نه بر آن کاو عاریت نامی نهد |
۱۲۴۶ | Q | چشمِ آدم چون بنورِ پاک دید | * | جان و سِرِّ نامها گشتش پدید |
۱۲۴۶ | N | چشم آدم چون به نور پاک دید | * | جان و سر نامها گشتش پدید |
۱۲۴۷ | Q | چون مَلَک انوارِ حق در وی بیافت | * | در سجود افتاد و در خدمت شتافت |
۱۲۴۷ | N | چون ملک انوار حق در وی بیافت | * | در سجود افتاد و در خدمت شتافت |
۱۲۴۸ | Q | مدح این آدم که نامش میبَرم | * | قاصرم گر تا قیامت بشمرم |
۱۲۴۸ | N | مدح این آدم که نامش میبرم | * | قاصرم گر تا قیامت بشمرم |
۱۲۴۹ | Q | این همه دانست و چون آمد قضا | * | دانشِ یک نَهْی شد بر وی خطا |
۱۲۴۹ | N | این همه دانست و چون آمد قضا | * | دانش یک نهی شد بر وی خطا |
۱۲۵۰ | Q | کای عجب نَهْی از پیِ تحریم بود | * | یا بتأویلی بُد و تَوْهیم بود |
۱۲۵۰ | N | کای عجب نهی از پی تحریم بود | * | یا به تاویلی بد و توهیم بود |
۱۲۵۱ | Q | در دلش تأویل چون ترجیح یافت | * | طبع در حیرت سوی گندم شتافت |
۱۲۵۱ | N | در دلش تاویل چون ترجیح یافت | * | طبع در حیرت سوی گندم شتافت |
۱۲۵۲ | Q | باغبان را خار چون در پای رَفت | * | دزد فرصت یافت کالا بُرد تَفْت |
۱۲۵۲ | N | باغبان را خار چون در پای رفت | * | دزد فرصت یافت، کالا برد تفت |
۱۲۵۳ | Q | چون ز حیرت رَست باز آمد براه | * | دید بُرده دزد رَخْت از کارگاه |
۱۲۵۳ | N | چون ز حیرت رست باز آمد به راه | * | دید برده دزد رخت از کارگاه |
۱۲۵۴ | Q | ربَّنا إِنَّا ظَلَمْنَا گفت و آه | * | یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه |
۱۲۵۴ | N | ربنا إنا ظلمنا گفت و آه | * | یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه |
۱۲۵۵ | Q | پس قضا ابری بود خورشیدپوش | * | شیر و اژدرها شود زو همچو موش |
۱۲۵۵ | N | پس قضا ابری بود خورشید پوش | * | شیر و اژدرها شود زو همچو موش |
۱۲۵۶ | Q | من اگر دامی نبینم گاهِ حُکم | * | من نه تنها جاهلم در راهِ حُکم |
۱۲۵۶ | N | من اگر دامی نبینم گاه حکم | * | من نه تنها جاهلم در راه حکم |
۱۲۵۷ | Q | ای خُنُک آن کو نکوکاری گرفت | * | زور را بگْذاشت او زاری گرفت |
۱۲۵۷ | N | ای خنک آن کاو نکو کاری گرفت | * | زور را بگذاشت او زاری گرفت |
۱۲۵۸ | Q | گر قضا پوشد سِیَه همچون شَبَت | * | هم قضا دستت بگیرد عاقبت |
۱۲۵۸ | N | گر قضا پوشد سیه همچون شبت | * | هم قضا دستت بگیرد عاقبت |
۱۲۵۹ | Q | گر قضا صد بار قصدِ جان کند | * | هم قضا جانت دهد درمان کند |
۱۲۵۹ | N | گر قضا صد بار قصد جان کند | * | هم قضا جانت دهد درمان کند |
۱۲۶۰ | Q | این قضا صد بار اگر راهت زند | * | بر فَرازِ چرخ خرگاهت زند |
۱۲۶۰ | N | این قضا صد بار اگر راهت زند | * | بر فراز چرخ خرگاهت زند |
۱۲۶۱ | Q | از کرم دان این که میترساندت | * | تا بمُلکِ ایمنی بنْشاندت |
۱۲۶۱ | N | از کرم دان این که میترساندت | * | تا به ملک ایمنی بنشاندت |
۱۲۶۲ | Q | این سخن پایان ندارد گشت دیر | * | گوش کن تو قصهٔ خرگوش و شیر |
۱۲۶۲ | N | این سخن پایان ندارد گشت دیر | * | گوش کن تو قصهی خرگوش و شیر |
block:1067
۱۲۶۳ | Q | چونک نزدِ چاه آمد شیر دید | * | کز ره آن خرگوش مانْد و پا کشید |
۱۲۶۳ | N | چون که نزد چاه آمد شیر دید | * | کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید |
۱۲۶۴ | Q | گفت پا وا پس کشیدی تو چرا | * | پای را وا پس مکش پیش اندر آ |
۱۲۶۴ | N | گفت پا واپس کشیدی تو چرا | * | پای را واپس مکش پیش اندر آ |
۱۲۶۵ | Q | گفت کو پایم که دست و پای رفت | * | جانِ من لرزید و دل از جای رفت |
۱۲۶۵ | N | گفت کو پایم که دست و پای رفت | * | جان من لرزید و دل از جای رفت |
۱۲۶۶ | Q | رنگِ رُویم را نمیبینی چو زَر | * | ز اندرون خود میدهد رنگم خبر |
۱۲۶۶ | N | رنگ رویم را نمیبینی چو زر | * | ز اندرون خود میدهد رنگم خبر |
۱۲۶۷ | Q | حق چو سیما را معرِّف خواندهست | * | چشمِ عارف سوی سیما ماندهست |
۱۲۶۷ | N | حق چو سیما را معرف خوانده است | * | چشم عارف سوی سیما مانده است |
۱۲۶۸ | Q | رنگ و بو غّمَّاز آمد چون جَرَس | * | از فَرس آگه کند بانگِ فَرَس |
۱۲۶۸ | N | رنگ و بو غماز آمد چون جرس | * | از فرس آگه کند بانگ فرس |
۱۲۶۹ | Q | بانگِ هر چیزی رساند زو خبر | * | تا بدانی بانگِ خَر از بانگِ دَر |
۱۲۶۹ | N | بانگ هر چیزی رساند زو خبر | * | تا بدانی بانگ خر از بانگ در |
۱۲۷۰ | Q | گفت پیغامبر بتمییزِ کسان | * | مَرْٔ مَخْفِیٌّ لَدَی طَیِّ اؐللّسان |
۱۲۷۰ | N | گفت پیغمبر به تمییز کسان | * | مرء مخفی لدی طی اللسان |
۱۲۷۱ | Q | رنگِ رُو از حالِ دل دارد نشان | * | رحمتم کن مِهْرِ من در دل نشان |
۱۲۷۱ | N | رنگ رو از حال دل دارد نشان | * | رحمتم کن مهر من در دل نشان |
۱۲۷۲ | Q | رنگِ رُوی سرخ دارد بانگِ شُکْر | * | بانگِ روی زرد باشد صبر و نُکْر |
۱۲۷۲ | N | رنگ روی سرخ دارد بانگ شکر | * | بانگ روی زرد باشد صبر و نکر |
۱۲۷۳ | Q | در من آمد آن که دست و پا بَرَد | * | رنگ رو و قوَّت و سیما بَرَد |
۱۲۷۳ | N | در من آمد آن که دست و پا برد | * | رنگ رو و قوت و سیما برد |
۱۲۷۴ | Q | آنک در هرچِ در آید بشْکند | * | هر درخت از بیخ و بُن او بر کَنَد |
۱۲۷۴ | N | آن که در هر چه در آید بشکند | * | هر درخت از بیخ و بن او بر کند |
۱۲۷۵ | Q | در من آمد آنک از وی گشت مات | * | آدمی و جانوَر جامِد نَبات |
۱۲۷۵ | N | در من آمد آن که از وی گشت مات | * | آدمی و جانور جامد نبات |
۱۲۷۶ | Q | این خود اجْزایند کُلَّیات ازو | * | زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو |
۱۲۷۶ | N | این خود اجزایند کلیات از او | * | زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو |
۱۲۷۷ | Q | تا جهان گه صابرست و گه شکور | * | بوستان گه حُلَّه پوشد گاه عُور |
۱۲۷۷ | N | تا جهان گه صابر است و گه شکور | * | بوستان گه حله پوشد گاه عور |
۱۲۷۸ | Q | آفتابی کاو بر آید نارْگون | * | ساعتی دیگر شود او سرْنگون |
۱۲۷۸ | N | آفتابی کاو بر آید نارگون | * | ساعتی دیگر شود او سر نگون |
۱۲۷۹ | Q | اختران تافته بر چارطاق | * | لحظه لحظه مبتلای احتراق |
۱۲۷۹ | N | اختران تافته بر چار طاق | * | لحظه لحظه مبتلای احتراق |
۱۲۸۰ | Q | ماه کو افزود ز اختر در جمال | * | شد ز رنجِ دِقّ او همچون خیال |
۱۲۸۰ | N | ماه کاو افزود ز اختر در جمال | * | شد ز رنج دق او همچون خیال |
۱۲۸۱ | Q | این زمین با سکونِ با ادب | * | اندر آرد زلزلهش در لرزِ تَب |
۱۲۸۱ | N | این زمین با سکون با ادب | * | اندر آرد زلزلهش در لرز تب |
۱۲۸۲ | Q | ای بسا کُه زین بلای مُرْدَریگ | * | گشته است اندر جهان او خُرْد و ریگ |
۱۲۸۲ | N | ای بسا که زین بلای مردهریگ | * | گشته است اندر جهان او خرد و ریگ |
۱۲۸۳ | Q | این هوا با رُوح آمد مُقْتَرِن | * | چون قضا آید وبا گشت و عَفِن |
۱۲۸۳ | N | این هوا با روح آمد مقترن | * | چون قضا آید وبا گشت و عفن |
۱۲۸۴ | Q | آب خِوش کو روح را همشیره شد | * | در غدیری زرد و تلخ و تیره شد |
۱۲۸۴ | N | آب خوش کاو روح را همشیره شد | * | در غدیری زرد و تلخ و تیره شد |
۱۲۸۵ | Q | آتشی کو باد دارد در بروت | * | هم یکی بادی برو خواند یموت |
۱۲۸۵ | N | آتشی کاو باد دارد در بروت | * | هم یکی بادی بر او خواند یموت |
۱۲۸۶ | Q | حالِ دریا ز اضطراب و جوش او | * | فهم کن تبدیلهای هوش او |
۱۲۸۶ | N | حال دریا ز اضطراب و جوش او | * | فهم کن تبدیلهای هوش او |
۱۲۸۷ | Q | چرخ سر گردان که اندر جست و جوست | * | حال او چون حال فرزندان اوست |
۱۲۸۷ | N | چرخ سر گردان که اندر جستجوست | * | حال او چون حال فرزندان اوست |
۱۲۸۸ | Q | گه حَضیض و گه میانه گاه اوج | * | اندرو از سعد و نحسی فوج فوج |
۱۲۸۸ | N | گه حضیض و گه میانه گاه اوج | * | اندر او از سعد و نحسی فوج فوج |
۱۲۸۹ | Q | از خود ای جزوی ز کلها مختلط | * | فهم میکن حالت هر مُنَبسط |
۱۲۸۹ | N | از خود ای جزوی ز کلها مختلط | * | فهم میکن حالت هر منبسط |
۱۲۹۰ | Q | چونك کلیّات را رنجست و درد | * | جزو ایشان چون نباشد روی زرد |
۱۲۹۰ | N | چون که کلیات را رنج است و درد | * | جزو ایشان چون نباشد روی زرد |
۱۲۹۱ | Q | خاصه جزوی کو ز اضدادست جمع | * | ز آب و خاک و آتش و بادست جمع |
۱۲۹۱ | N | خاصه جزوی کاو ز اضداد است جمع | * | ز آب و خاک و آتش و باد است جمع |
۱۲۹۲ | Q | این عجب نبود که میش از گرگ جَست | * | این عجب کین میش دل در گرگ بست |
۱۲۹۲ | N | این عجب نبود که میش از گرگ جست | * | این عجب کاین میش دل در گرگ بست |
۱۲۹۳ | Q | زندگانی آشتیی ضدَّهاست | * | مرگ آنك اندر میانشان جنگ خاست |
۱۲۹۳ | N | زندگانی آشتی ضدهاست | * | مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست |
۱۲۹۴ | Q | لطف حق این شیر را و گور را | * | ٱلْف داده ست این دو ضدّ دور را |
۱۲۹۴ | N | لطف حق این شیر را و گور را | * | الف داده ست این دو ضد دور را |
۱۲۹۵ | Q | چون جهان رنجور و زندانی بود | * | چه عجب رنجور اگر فانی بود |
۱۲۹۵ | N | چون جهان رنجور و زندانی بود | * | چه عجب رنجور اگر فانی بود |
۱۲۹۶ | Q | خواند بر شیر او از این رو پندها | * | گفت من پس ماندهام زین بندها |
۱۲۹۶ | N | خواند بر شیر او از این رو پندها | * | گفت من پس ماندهام زین بندها |
block:1068
۱۲۹۷ | Q | شیر گفتش تو ز اسباب مرض | * | این سبب گو خاص کاینستم غرض |
۱۲۹۷ | N | شیر گفتش تو ز اسباب مرض | * | این سبب گو خاص کاین استم غرض |
۱۲۹۸ | Q | گفت آن شیر اندر این چه ساکنست | * | اندرین قلعه ز آفات آیمنست |
۱۲۹۸ | N | گفت آن شیر اندر این چه ساکن است | * | اندر این قلعه ز آفات ایمن است |
۱۲۹۹ | Q | قعر چه بگزید هر کی عاقلست | * | ز انك در خلوت صفاهای دلست |
۱۲۹۹ | N | قعر چه بگزید هر کی عاقل است | * | ز آن که در خلوت صفاهای دل است |
۱۳۰۰ | Q | ظلمت چه به که ظلمتهای خلق | * | سر نبُرد آن کس که گیرد پای خلق |
۱۳۰۰ | N | ظلمت چه به که ظلمتهای خلق | * | سر نبرد آن کس که گیرد پای خلق |
۱۳۰۱ | Q | گفت پیش آ زخمم او را قاهرست | * | تو ببین کان شیر در چه حاضرست |
۱۳۰۱ | N | گفت پیش آ زخمم او را قاهر است | * | تو ببین کان شیر در چه حاضر است |
۱۳۰۲ | Q | گفت من سوزیدهام ز آن آتشی | * | تو مگر اندر بَر خویشم کشی |
۱۳۰۲ | N | گفت من سوزیدهام ز آن آتشی | * | تو مگر اندر بر خویشم کشی |
۱۳۰۳ | Q | تا بپُشت تو من ای کان کرم | * | چشم بگشایم به چه دَر بنگرم |
۱۳۰۳ | N | تا بپشت تو من ای کان کرم | * | چشم بگشایم به چه در بنگرم |
block:1069
۱۳۰۴ | Q | چونك شیر اندر بر خویشش کشید | * | در پناه شیر تا چه میدوید |
۱۳۰۴ | N | چونکه شیر اندر بر خویشش کشید | * | در پناه شیر تا چه میدوید |
۱۳۰۵ | Q | چونك در چه بنگریدند اندر آب | * | اندر آب از شیر و او در تافت تاب |
۱۳۰۵ | N | چونکه در چه بنگریدند اندر آب | * | اندر آب از شیر و او در تافت تاب |
۱۳۰۶ | Q | شیر عکس خویش دید از آب تفَت | * | شکل شیری در بَرش خرگوش زفت |
۱۳۰۶ | N | شیر عکس خویش دید از آب تفت | * | شکل شیری در برش خرگوش زفت |
۱۳۰۷ | Q | چونك خصم خویش را در آب دید | * | مر و را بگذاشت و اندر چه جهید |
۱۳۰۷ | N | چون که خصم خویش را در آب دید | * | مر و را بگذاشت و اندر چه جهید |
۱۳۰۸ | Q | در فتاد اندر چَهی کو کَنده بود | * | زانك ظلمش در سرش آینده بود |
۱۳۰۸ | N | در فتاد اندر چهی کاو کنده بود | * | ز آن که ظلمش در سرش آینده بود |
۱۳۰۹ | Q | چاهِ مُظلم گشت ظُلمِ ظالمان | * | این چنین گفتند جمله عالمان |
۱۳۰۹ | N | چاه مظلم گشت ظلم ظالمان | * | این چنین گفتند جمله عالمان |
۱۳۱۰ | Q | هر که ظالمتر چَهَش با هولتَرْ | * | عدل فرمودست بتَّر را بتَرْ |
۱۳۱۰ | N | هر که ظالمتر چهش با هولتر | * | عدل فرموده ست بدتر را بتر |
۱۳۱۱ | Q | ای که تو از چاه ظلمی میکنی | * | دانك بهر خویش چاهی میکنی |
۱۳۱۱ | N | ای که تو از ظلم چاهی میکنی | * | دان که بهر خویش دامی میکنی |
۱۳۱۲ | Q | گِرد خود چون کِرم پیله بر متَن | * | بهر خود چه میکنی اندازه کن |
۱۳۱۲ | N | گرد خود چون کرم پیله بر متن | * | بهر خود چه میکنی اندازه کن |
۱۳۱۳ | Q | مر ضعیفان را تو بیخصمی مدان | * | از نُبی ذَا جَاَءَ نَصَرُ ٱللهِ خوان |
۱۳۱۳ | N | مر ضعیفان را تو بیخصمی مدان | * | از نبی ذا جاء نصر اللَّه خوان |
۱۳۱۴ | Q | گر تو پیلی خصم تو از تو رمید | * | نک جزا طیرا ابابیلَت رسید |
۱۳۱۴ | N | گر تو پیلی خصم تو از تو رمید | * | نک جزا طیرا ابابیلت رسید |
۱۳۱۵ | Q | گر ضعیفی در زمین خواهد امان | * | غلغل افتد در سپاه آسمان |
۱۳۱۵ | N | گر ضعیفی در زمین خواهد امان | * | غلغل افتد در سپاه آسمان |
۱۳۱۶ | Q | گر بَدنْدانش گزی پرخون کنی | * | درد دندانت بگیرد چون کنی |
۱۳۱۶ | N | گر بدندانش گزی پر خون کنی | * | درد دندانت بگیرد چون کنی |
۱۳۱۷ | Q | شیر خود را دید در چه وز غلُو | * | خویش را نشناخت آن دم از عُدو |
۱۳۱۷ | N | شیر خود را دید در چه وز غلو | * | خویش را نشناخت آن دم از عدو |
۱۳۱۸ | Q | عکس خود را او عُدّو خویش دید | * | لا جرم بر خویش شمشیری کشید |
۱۳۱۸ | N | عکس خود را او عدوی خویش دید | * | لا جرم بر خویش شمشیری کشید |
۱۳۱۹ | Q | ای بَسا ظُلمی که بینی در کسان | * | خوی تو باشد دریشان ای فلان |
۱۳۱۹ | N | ای بسا ظلمی که بینی از کسان | * | خوی تو باشد در ایشان ای فلان |
۱۳۲۰ | Q | اندریشان تافته هَستی تو | * | از نِفاق و ظلم و بد مَستی تو |
۱۳۲۰ | N | اندر ایشان تافته هستی تو | * | از نفاق و ظلم و بد مستی تو |
۱۳۲۱ | Q | آن توی و آن زخم بر خود میزنی | * | بر خود آن دم تار لعنت میتنی |
۱۳۲۱ | N | آن تویی و آن زخم بر خود میزنی | * | بر خود آن دم تار لعنت میتنی |
۱۳۲۲ | Q | در خود آن بَد را نمیبینی عیان | * | ورنه دشمن بودیی خود را به جان |
۱۳۲۲ | N | در خود آن بد را نمیبینی عیان | * | ور نه دشمن بودیی خود را به جان |
۱۳۲۳ | Q | حمله بر خود میکنی ای ساده مرد | * | همچو آن شیری که بر خود حمله کرد |
۱۳۲۳ | N | حمله بر خود میکنی ای ساده مرد | * | همچو آن شیری که بر خود حمله کرد |
۱۳۲۴ | Q | چون بقعر خوی خود اندر رسی | * | پس بدانی کز تو بود آن ناکسی |
۱۳۲۴ | N | چون به قعر خوی خود اندر رسی | * | پس بدانی کز تو بود آن ناکسی |
۱۳۲۵ | Q | شیر را در قعر پیدا شد که بود | * | نقش او انکش دگر کس مینمود |
۱۳۲۵ | N | شیر را در قعر پیدا شد که بود | * | نقش او آن کش دگر کس مینمود |
۱۳۲۶ | Q | هر که دندانِ ضعیفی میکَند | * | کار آن شیر غلط بین میکند |
۱۳۲۶ | N | هر که دندان ضعیفی میکند | * | کار آن شیر غلط بین میکند |
۱۳۲۷ | Q | ای بدیده عکس بد بر روی عَمْ | * | بَد نه عمَّست آن توی از خود مَرم |
۱۳۲۷ | N | ای بدیده عکس بد بر روی عم | * | بد نه عم است آن تویی از خود مرم |
۱۳۲۸ | Q | مومنان آیینهٔ همدیگرند | * | این خبَر میاز پیمبر آورند |
۱۳۲۸ | N | مومنان آیینهی همدیگرند | * | این خبر میاز پیمبر آورند |
۱۳۲۹ | Q | پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود | * | ز آن سبَب عالم کبودت مینمود |
۱۳۲۹ | N | پیش چشمت داشتی شیشهی کبود | * | ز آن سبب عالم کبودت مینمود |
۱۳۳۰ | Q | گر نه کوری این کبودی دان ز خویش | * | خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش |
۱۳۳۰ | N | گر نه کوری این کبودی دان ز خویش | * | خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش |
۱۳۳۱ | Q | مومن ار ینظر بنور اللَّه نبود | * | غیب مومن را برهنه چون نمود |
۱۳۳۱ | N | مومن ار ینظر بنور اللَّه نبود | * | غیب مومن را برهنه چون نمود |
۱۳۳۲ | Q | چون که تو ینظر بنار الله بدی | * | در بدی از نیکویی غافل شدی |
۱۳۳۲ | N | چون که تو ینظر بنار اللَّه بدی | * | در بدی از نیکویی غافل شدی |
۱۳۳۳ | Q | اندک اندک آب بر آتش بزن | * | تا شود نار تو نور ای بو الحزن |
۱۳۳۳ | N | اندک اندک آب بر آتش بزن | * | تا شود نار تو نور ای بو الحزن |
۱۳۳۴ | Q | تو بزن یا ربَّنا آب طَهُور | * | تا شود این نار عالم جمله نور |
۱۳۳۴ | N | تو بزن یا ربنا آب طهور | * | تا شود این نار عالم جمله نور |
۱۳۳۵ | Q | آب دریا جمله در فرمانِ تُست | * | آب و آتش ای خداوند آن تُست |
۱۳۳۵ | N | آب دریا جمله در فرمان تست | * | آب و آتش ای خداوند آن تست |
۱۳۳۶ | Q | گر تو خواهی آتش آب خوش شود | * | ور نخواهی آب هم آتش شود |
۱۳۳۶ | N | گر تو خواهی آتش آب خوش شود | * | ور نخواهی آب هم آتش شود |
۱۳۳۷ | Q | این طلب در ما هم از ایجاد تُست | * | رَستن از بیداد یا رب داد تست |
۱۳۳۷ | N | این طلب در ما هم از ایجاد تست | * | رستن از بیداد یا رب داد تست |
۱۳۳۸ | Q | بیطلب تو این طلبمان دادهای | * | گنج احسان بر همه بگشادهای |
۱۳۳۸ | N | بیطلب تو این طلبمان دادهای | * | گنج احسان بر همه بگشادهای |
block:1070
۱۳۳۹ | Q | چونك خرگوش از رهایی شاد گشت | * | سوی نخجیران دوان شد تا بدشت |
۱۳۳۹ | N | چونکه خرگوش از رهایی شاد گشت | * | سوی نخجیران دوان شد تا به دشت |
۱۳۴۰ | Q | شیر را چون دید در چه کُشته زار | * | چرخ میزد شادمان تا مرغزار |
۱۳۴۰ | N | شیر را چون دید در چه کشته زار | * | چرخ میزد شادمان تا مرغزار |
۱۳۴۱ | Q | دست میزد چون رهید از دست مرك | * | سبز و رقصان در هوا چون شاخ و بَرك |
۱۳۴۱ | N | دست میزد چون رهید از دست مرگ | * | سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ |
۱۳۴۲ | Q | شاخ و برك از حبس خاک آزاد شد | * | سَر بر آورد و حریف باد شد |
۱۳۴۲ | N | شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد | * | سر بر آورد و حریف باد شد |
۱۳۴۳ | Q | برگها چون شاخ را بشکافتَند | * | تا ببالای درخت اشتافتَند |
۱۳۴۳ | N | برگها چون شاخ را بشکافتند | * | تا به بالای درخت اشتافتند |
۱۳۴۴ | Q | با زبانِ شَطْاَهُ شکرِ خدا | * | میسراید هر بَر و بَرگی جدا |
۱۳۴۴ | N | با زبان شطاه شکر خدا | * | میسراید هر بر و برگی جدا |
۱۳۴۵ | Q | که بُپَرَوْرد اصلِ ما را ذو العَطا | * | تا درخت اسْتَغلَظ آمد و استوی |
۱۳۴۵ | N | که بپرورد اصل ما را ذو العطا | * | تا درخت استغلظ آمد و استوی |
۱۳۴۶ | Q | جانهای بَسته اندر آب و گِل | * | چون رَهند از آب و گِلها شاد دل |
۱۳۴۶ | N | جانهای بسته اندر آب و گل | * | چون رهند از آب و گلها شاد دل |
۱۳۴۷ | Q | در هوای عشقِ حق رقصان شوند | * | همچو قرصِ بَدْر بینقصان شوند |
۱۳۴۷ | N | در هوای عشق حق رقصان شوند | * | همچو قرص بدر بینقصان شوند |
۱۳۴۸ | Q | جِسمشان در رقص و جانها خود مپرس | * | وانك گردِ جان از آنها خود مپُرس |
۱۳۴۸ | N | جسمشان در رقص و جانها خود مپرس | * | و آن که گرد جان از آنها خود مپرس |
۱۳۴۹ | Q | شیر را خرگوش در زندان نِشاند | * | ننك شیری کو ز خرگوشی بماند |
۱۳۴۹ | N | شیر را خرگوش در زندان نشاند | * | ننگ شیری کاو ز خرگوشی بماند |
۱۳۵۰ | Q | در چنان ننگی وانگه این عجب | * | فخرِ دین خواهد که گویندش لقب |
۱۳۵۰ | N | در چنان ننگی و آن گه این عجب | * | فخر دین خواهد که گویندش لقب |
۱۳۵۱ | Q | ای تو شیری در تک این چاه فَرد | * | نفس چون خرگوشْ خونت ریخت و خورد |
۱۳۵۱ | N | ای تو شیری در تک این چاه فرد | * | نفس چون خرگوش خونت ریخت و خورد |
۱۳۵۲ | Q | نفس خرگوشت بصَحْرا در چرا | * | تو به قعرِ این چَه چون و چرا |
۱۳۵۲ | N | نفس خرگوشت به صحرا در چرا | * | تو به قعر این چه چون و چرا |
۱۳۵۳ | Q | سوی نخجیران دوید آن شیر گیر | * | کاَبْشِرُوا یا قَومِ إِذْ جَاءَ ٱلْبَشیر |
۱۳۵۳ | N | سوی نخجیران دوید آن شیر گیر | * | کابشروا یا قوم إذ جاء البشیر |
۱۳۵۴ | Q | مژده مژده ای گروهِ عیشساز | * | کان سكِ دوزخ بدوزخ رفت باز |
۱۳۵۴ | N | مژده مژده ای گروه عیشساز | * | کان سگ دوزخ به دوزخ رفت باز |
۱۳۵۵ | Q | مژده مژده کان عُدّوِ جانها | * | کَند قهر خالقش دندانها |
۱۳۵۵ | N | مژده مژده کان عدوی جانها | * | کند قهر خالقش دندانها |
۱۳۵۶ | Q | آنك از پنجه بسی سرها بکوفت | * | همچو خَس جاروب مَرگش هم بروفت |
۱۳۵۶ | N | آن که از پنجه بسی سرها بکوفت | * | همچو خس جاروب مرگش هم بروفت |
block:1071
۱۳۵۷ | Q | جمع گشتند آن زمان جمله وحوش | * | شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش |
۱۳۵۷ | N | جمع گشتند آن زمان جمله وحوش | * | شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش |
۱۳۵۸ | Q | حلقه کردند او چو شمعی در میان | * | سجده آوردند و گفتندش که هان |
۱۳۵۸ | N | حلقه کردند او چو شمعی در میان | * | سجده آوردند و گفتندش که هان |
۱۳۵۹ | Q | تو فرشتهٔ آسمانی یا پری | * | نی تو عزراییل شیران نری |
۱۳۵۹ | N | تو فرشتهی آسمانی یا پری | * | نی تو عزراییل شیران نری |
۱۳۶۰ | Q | هر چه هستی جان ما قربانِ تُست | * | دست بُردی دست و بازویت دُرُست |
۱۳۶۰ | N | هر چه هستی جان ما قربان تست | * | دست بردی دست و بازویت درست |
۱۳۶۱ | Q | راند حقّ این آب را در جوی تو | * | آفرین بر دست و بر بازوی تو |
۱۳۶۱ | N | راند حق این آب را در جوی تو | * | آفرین بر دست و بر بازوی تو |
۱۳۶۲ | Q | باز گو تا چون سگالیدی بمَکر | * | آن عوان را چون بمالیدی بمکر |
۱۳۶۲ | N | باز گو تا چون سگالیدی به مکر | * | آن عوان را چون بمالیدی به مکر |
۱۳۶۳ | Q | باز گو تا قِصّه درمانها شود | * | باز گو تا مرهم جانها شود |
۱۳۶۳ | N | باز گو تا قصه درمانها شود | * | باز گو تا مرهم جانها شود |
۱۳۶۴ | Q | باز گو کز ظلمِ آن اِستَم نُما | * | صد هزاران زخم دارد جان ما |
۱۳۶۴ | N | باز گو کز ظلم آن استم نما | * | صد هزاران زخم دارد جان ما |
۱۳۶۵ | Q | گفت تاییدِ خدا بُد ای مهان | * | ورنه خرگوشی که باشد در جهان |
۱۳۶۵ | N | گفت تایید خدا بود ای مهان | * | ور نه خرگوشی که باشد در جهان |
۱۳۶۶ | Q | قوّتم بخشید و دل را نور داد | * | نور دل مر دست و پا را زور داد |
۱۳۶۶ | N | قوتم بخشید و دل را نور داد | * | نور دل مر دست و پا را زور داد |
۱۳۶۷ | Q | از بَرِ حق میرسد تفضیلها | * | باز هم از حق رسد تبدیلها |
۱۳۶۷ | N | از بر حق میرسد تفضیلها | * | باز هم از حق رسد تبدیلها |
۱۳۶۸ | Q | حق بدَوْر و نَوْبت این تایید را | * | مینماید اهلِ ظنّ و دید را |
۱۳۶۸ | N | حق به دور و نوبت این تایید را | * | مینماید اهل ظن و دید را |
block:1072
۱۳۶۹ | Q | هین بمُلك نَوبتیِ شادی مکن | * | ای تو بستهٔ نوبت آزادی مکن |
۱۳۶۹ | N | هین به ملک نوبتی شادی مکن | * | ای تو بستهی نوبت آزادی مکن |
۱۳۷۰ | Q | انك مُلکش برتر از نوبت تَنند | * | برتر از هفت اَنْجُمش نوبت زنند |
۱۳۷۰ | N | آن که ملکش برتر از نوبت تنند | * | برتر از هفت انجمش نوبت زنند |
۱۳۷۱ | Q | برتر از نوبت ملوک باقیند | * | دَوْرِ دایم روحها با ساقیند |
۱۳۷۱ | N | برتر از نوبت ملوک باقیاند | * | دور دایم روحها با ساقیاند |
۱۳۷۲ | Q | تركِ این شُرْب ار بگویی یک دو روز | * | در کنی اندر شرابِ خُلْد پوز |
۱۳۷۲ | N | ترک این شرب ار بگویی یک دو روز | * | در کنی اندر شراب خلد پوز |
block:1073
۱۳۷۳ | Q | ای شهان کُشتیم ما خصمِ برون | * | ماند خصمی زو بَتَر در اندرون |
۱۳۷۳ | N | ای شهان کشتیم ما خصم برون | * | ماند خصمی زو بتر در اندرون |
۱۳۷۴ | Q | کُشتنِ این کار عقل و هوش نیست | * | شیرِ باطن سخرهٔ خرگوش نیست |
۱۳۷۴ | N | کشتن این کار عقل و هوش نیست | * | شیر باطن سخرهی خرگوش نیست |
۱۳۷۵ | Q | دوزخست این نَفْس و دوزخ اژدهاست | * | کو بدریاها نگردد کم و کاست |
۱۳۷۵ | N | دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست | * | کاو به دریاها نگردد کم و کاست |
۱۳۷۶ | Q | هفت دریا را در آشامد هنوز | * | کم نگردد سوزشِ آن خلقسوز |
۱۳۷۶ | N | هفت دریا را در آشامد هنوز | * | کم نگردد سوزش آن خلق سوز |
۱۳۷۷ | Q | سنگها و کافرانِ سنگدل | * | اندر آیند اندرو زار و خَجِل |
۱۳۷۷ | N | سنگها و کافران سنگ دل | * | اندر آیند اندر او زار و خجل |
۱۳۷۸ | Q | هم نگردد ساکن از چندین غذا | * | تا ز حقّ آید مرو را این ندا |
۱۳۷۸ | N | هم نگردد ساکن از چندین غذا | * | تا ز حق آید مر او را این ندا |
۱۳۷۹ | Q | سِیر گشتی سیر گوید نی هنوز | * | اینْت آتش اینْت تابِش اینْت سوز |
۱۳۷۹ | N | سیر گشتی سیر گوید نی هنوز | * | اینت آتش اینت تابش اینت سوز |
۱۳۸۰ | Q | عالمَی را لقمه کرد و در کشید | * | معدهاش نعره زنان هَلْ مِنْ مَزِیدٍ |
۱۳۸۰ | N | عالمی را لقمه کرد و در کشید | * | معدهاش نعره زنان هَلْ مِنْ مَزِیدٍ |
۱۳۸۱ | Q | حق قَدَم بر وَیْ نهد از لامکان | * | آنگه او ساکن شود از کُنْ فکان |
۱۳۸۱ | N | حق قدم بر وی نهد از لا مکان | * | آن گه او ساکن شود از کن فکان |
۱۳۸۲ | Q | چونك جُزوِ دوزخست این نَفسِ ما | * | طبعِ کُل دارد همیشه جُزوها |
۱۳۸۲ | N | چون که جزو دوزخ است این نفس ما | * | طبع کل دارد همیشه جزوها |
۱۳۸۳ | Q | این قدم حق را بود کو را کُشَد | * | غیرِ حق خود کِی کمانِ او کَشَد |
۱۳۸۳ | N | این قدم حق را بود کاو را کشد | * | غیر حق خود کی کمان او کشد |
۱۳۸۴ | Q | در کمان ننَهند اِلّا تیرِ راست | * | این کمان را باژگون کژ تیرهاست |
۱۳۸۴ | N | در کمان ننهند الا تیر راست | * | این کمان را باژگون کژ تیرهاست |
۱۳۸۵ | Q | راست شو چون تیر و وا رَه از کمان | * | کز کمان هر راست بجْهد بیگمان |
۱۳۸۵ | N | راست شو چون تیر و واره از کمان | * | کز کمان هر راست بجهد بیگمان |
۱۳۸۶ | Q | چونك واگشتم ز پیکارِ بُرون | * | روی آوردم بپیکارِ درون |
۱۳۸۶ | N | چون که واگشتم ز پیکار برون | * | روی آوردم به پیکار درون |
۱۳۸۷ | Q | قد رَجَعْنا من جِهَاد الأَصْغَریم | * | با نبی اندر جهادِ اکبریم |
۱۳۸۷ | N | قد رجعنا من جهاد الاصغریم | * | با نبی اندر جهاد اکبریم |
۱۳۸۸ | Q | قوّت از حق خواهم و توفیق و لاف | * | تا بسوزن بر کَنم این کوهِ قاف |
۱۳۸۸ | N | قوت از حق خواهم و توفیق و لاف | * | تا به سوزن بر کنم این کوه قاف |
۱۳۸۹ | Q | سهل شیری دان که صَفها بْشکند | * | شیر آنست آن که خود را بشْکند |
۱۳۸۹ | N | سهل شیری دان که صفها بشکند | * | شیر آن است آن که خود را بشکند |
block:1074
۱۳۹۰ | Q | تا عُمَر آمد ز قَیْصَر یک رسول | * | در مدینه از بیابانِ نُغُول |
۱۳۹۰ | N | تا عمر آمد ز قیصر یک رسول | * | در مدینه از بیابان نغول |
۱۳۹۱ | Q | گفت کو قصرِ خلیفه ای حشَم | * | تا من اسب و رخت را آنجا کَشَم |
۱۳۹۱ | N | گفت کو قصر خلیفه ای حشم | * | تا من اسب و رخت را آن جا کشم |
۱۳۹۲ | Q | قوم گفتندش که او را قصر نیست | * | مر عمر را قصرِ جانِ روشنیست |
۱۳۹۲ | N | قوم گفتندش که او را قصر نیست | * | مر عمر را قصر، جان روشنی است |
۱۳۹۳ | Q | گر چه از میری ورا آوازهایست | * | همچو درویشان مر او را کازهایست |
۱۳۹۳ | N | گر چه از میری و را آوازهی ایست | * | همچو درویشان مر او را کازهای است |
۱۳۹۴ | Q | ای برادر چون ببینی قَصرِ او | * | چونك در چشمِ دلت رُستست مو |
۱۳۹۴ | N | ای برادر چون ببینی قصر او | * | چون که در چشم دلت رسته ست مو |
۱۳۹۵ | Q | چشمِ دل از مو و عِلَّت پاک آر | * | وانگه آن دیدارِ قصرش چشم دار |
۱۳۹۵ | N | چشم دل از مو و علت پاک آر | * | و آن گهان دیدار قصرش چشم دار |
۱۳۹۶ | Q | هرک را هَست از هَوَسها جانِ پاک | * | زود بیند حضرت و ایوانِ پاک |
۱۳۹۶ | N | هر که را هست از هوسها جان پاک | * | زود بیند حضرت و ایوان پاک |
۱۳۹۷ | Q | چون محّمد پاک شد زین نار و دود | * | هر کجا رُو کرد وَجْهُ الله بود |
۱۳۹۷ | N | چون محمد پاک شد زین نار و دود | * | هر کجا رو کرد وجه اللَّه بود |
۱۳۹۸ | Q | چون رفیقی وسوسهٔ بَدخواه را | * | کَی بدانی ثُمَّ وَجْهُ ٱلله را |
۱۳۹۸ | N | چون رفیقی وسوسهی بد خواه را | * | کی بدانی ثم وجه اللَّه را |
۱۳۹۹ | Q | هر کرا باشد ز سینه فَتْحِ باب | * | او ز هَر شهری ببیند آفتاب |
۱۳۹۹ | N | هر که را باشد ز سینه فتح باب | * | او ز هر شهری ببیند آفتاب |
۱۴۰۰ | Q | حق پدیدست از میانِ دیگران | * | همچو ماه اندر میانِ اختران |
۱۴۰۰ | N | حق پدید است از میان دیگران | * | همچو ماه اندر میان اختران |
۱۴۰۱ | Q | دو سرِ انگشت بر دو چشم نِه | * | هیچ بینی از جهان انصاف دِه |
۱۴۰۱ | N | دو سر انگشت بر دو چشم نه | * | هیچ بینی از جهان انصاف ده |
۱۴۰۲ | Q | گر نبینی این جهان معدوم نیست | * | عیب جز ز انگشتِ نَفْسِ شوم نیست |
۱۴۰۲ | N | گر نبینی این جهان معدوم نیست | * | عیب جز ز انگشت نفس شوم نیست |
۱۴۰۳ | Q | تو ز چشم انگشت را بردار هین | * | وانگهانی هر چه میخواهی ببین |
۱۴۰۳ | N | تو ز چشم انگشت را بردار هین | * | و آن گهانی هر چه میخواهی ببین |
۱۴۰۴ | Q | نوح را گفتند اُمَّت کو ثواب | * | گفت او زان سوی وَ ٱسْتَغْشَوا ثیاب |
۱۴۰۴ | N | نوح را گفتند امت کو ثواب | * | گفت او ز آن سوی و استغشوا ثیاب |
۱۴۰۵ | Q | رُو و سَر در جامهها پیچیدهاید | * | لاجرم با دیده و نادیدهاید |
۱۴۰۵ | N | رو و سر در جامهها پیچیدهاید | * | لا جرم با دیده و نادیدهاید |
۱۴۰۶ | Q | آدمی دیدست و باقی پوستست | * | دید آنست آن که دیدِ دوستست |
۱۴۰۶ | N | آدمی دید است و باقی پوست است | * | دید آن است آن که دید دوست است |
۱۴۰۷ | Q | چونك دیدِ دوست نبْود کُور بِه | * | دوست کو باقی نباشد دُور بِه |
۱۴۰۷ | N | چون که دید دوست نبود کور به | * | دوست کاو باقی نباشد دور به |
۱۴۰۸ | Q | چون رسولِ روم این الفاظِ تَر | * | در سماع آورد شد مشتاقتر |
۱۴۰۸ | N | چون رسول روم این الفاظ تر | * | در سماع آورد شد مشتاقتر |
۱۴۰۹ | Q | دیده را بر جُستنِ عُمَّر گماشت | * | رخت را و اسب را ضایع گذاشت |
۱۴۰۹ | N | دیده را بر جستن عمر گماشت | * | رخت را و اسب را ضایع گذاشت |
۱۴۱۰ | Q | هر طرف اندر پیِ آن مردِ کار | * | میشدی پُرسانِ او دیوانهوار |
۱۴۱۰ | N | هر طرف اندر پی آن مرد کار | * | میشدی پرسان او دیوانهوار |
۱۴۱۱ | Q | کین چنین مردی بود اندر جهان | * | وز جهان مانندِ جان باشد نهان |
۱۴۱۱ | N | کاین چنین مردی بود اندر جهان | * | وز جهان مانند جان باشد نهان |
۱۴۱۲ | Q | جُست او را تاش چون بنده بود | * | لاجرم جوینده یابنده بود |
۱۴۱۲ | N | جست او را تاش چون بنده بود | * | لا جرم جوینده یابنده بود |
۱۴۱۳ | Q | دید اعرابی زنی او را دَخیل | * | گفت عُمَّر نک بزیرِ آن نَخیل |
۱۴۱۳ | N | دید اعرابی زنی او را دخیل | * | گفت عمر نک به زیر آن نخیل |
۱۴۱۴ | Q | زیر خرمابُن ز خلقان او جُدا | * | زیرِ سایه خفته بین سایهٔ خدا |
۱۴۱۴ | N | زیر خرما بن ز خلقان او جدا | * | زیر سایه خفته بین سایهی خدا |
block:1075
۱۴۱۵ | Q | آمد او آنجا و از دور ایستاد | * | مر عُمَر را دید و در لرز اوفتاد |
۱۴۱۵ | N | آمد او آن جا و از دور ایستاد | * | مر عمر را دید و در لرز اوفتاد |
۱۴۱۶ | Q | هیبتی زان خفته آمد بر رسول | * | حالتی خوش کرد بر جانش نُزول |
۱۴۱۶ | N | هیبتی ز آن خفته آمد بر رسول | * | حالتی خوش کرد بر جانش نزول |
۱۴۱۷ | Q | مِهْر و هیبت هست ضدِّ همدگر | * | این دو ضِد را دید جمع اندر جگر |
۱۴۱۷ | N | مهر و هیبت هست ضد همدگر | * | این دو ضد را دید جمع اندر جگر |
۱۴۱۸ | Q | گفت با خود من شهان را دیدهام | * | پیش سلطانان مِه و بگْزیدهام |
۱۴۱۸ | N | گفت با خود من شهان را دیدهام | * | پیش سلطانان مه و بگزیدهام |
۱۴۱۹ | Q | از شهانم هیبَت و ترسی نبود | * | هیبتِ این مرد هوشم را ربود |
۱۴۱۹ | N | از شهانم هیبت و ترسی نبود | * | هیبت این مرد هوشم را ربود |
۱۴۲۰ | Q | رفتهام در بیشهٔ شیر و پلنگ | * | رویِ من زیشان نگردانید رنگ |
۱۴۲۰ | N | رفتهام در بیشهی شیر و پلنگ | * | روی من ز یشان نگردانید رنگ |
۱۴۲۱ | Q | بس شُدستم در مُصاف و کارزار | * | همچو شیر آن دم که باشد کار زار |
۱۴۲۱ | N | بس شدهستم در مصاف و کارزار | * | همچو شیر آن دم که باشد کار زار |
۱۴۲۲ | Q | بس که خوردم بس زدم زخمِ گران | * | دل قویتر بودهام از دیگران |
۱۴۲۲ | N | بس که خوردم بس زدم زخم گران | * | دل قوی تر بودهام از دیگران |
۱۴۲۳ | Q | بیسلاح این مرد خفته بر زمین | * | من به هفت اندام لرزان چیست این |
۱۴۲۳ | N | بیسلاح این مرد خفته بر زمین | * | من به هفت اندام لرزان چیست این |
۱۴۲۴ | Q | هیبتِ حقَّست این از خلق نیست | * | هیبتِ این مردِ صاحب دلق نیست |
۱۴۲۴ | N | هیبت حق است این از خلق نیست | * | هیبت این مرد صاحب دلق نیست |
۱۴۲۵ | Q | هر که ترسید از حق و تقوی گُزید | * | ترسد از وی جِنّ و اِنْس و هر که دید |
۱۴۲۵ | N | هر که ترسید از حق و تقوی گزید | * | ترسد از وی جن و انس و هر که دید |
۱۴۲۶ | Q | اندرین فکرت به حرمت دست بست | * | بعد یک ساعت عمر از خواب جست |
۱۴۲۶ | N | اندر این فکرت به حرمت دست بست | * | بعد یک ساعت عمر از خواب جست |
۱۴۲۷ | Q | کرد خدمت مر عُمر را و سلام | * | گفت پیغمبر سلام آنگه کلام |
۱۴۲۷ | N | کرد خدمت مر عمر را و سلام | * | گفت پیغمبر سلام آن گه کلام |
۱۴۲۸ | Q | پس علیکش گفت و او را پیش خواند | * | ایمنش کرد و به پیشِ خود نشاند |
۱۴۲۸ | N | پس علیکش گفت و او را پیش خواند | * | ایمنش کرد و به پیش خود نشاند |
۱۴۲۹ | Q | لا تَخَافُوا هست نُزْلِ خایفان | * | هست در خَور از برای خایف آن |
۱۴۲۹ | N | لا تخافوا هست نزل خایفان | * | هست در خور از برای خایف آن |
۱۴۳۰ | Q | هر که ترسد مر و را ایمن کنند | * | مر دلِ ترسنده را ساکن کنند |
۱۴۳۰ | N | هر که ترسد مر و را ایمن کنند | * | مر دل ترسنده را ساکن کنند |
۱۴۳۱ | Q | آنك خوفش نیست چُون گویی مترس | * | درس چه دهی نیست او مُحتاجِ درس |
۱۴۳۱ | N | آن که خوفش نیست چون گویی مترس | * | درس چه دهی نیست او محتاج درس |
۱۴۳۲ | Q | آن دل از جا رفته را دل شاد کرد | * | خاطرِ ویرانش را آباد کرد |
۱۴۳۲ | N | آن دل از جا رفته را دل شاد کرد | * | خاطر ویرانش را آباد کرد |
۱۴۳۳ | Q | بعد از آن گفتش سخنهای دقیق | * | وز صفات پاکِ حق نعْمَ الرَّفیق |
۱۴۳۳ | N | بعد از آن گفتش سخنهای دقیق | * | وز صفات پاک حق نعم الرفیق |
۱۴۳۴ | Q | وز نوازشهای حق اَبْدال را | * | تا بداند او مقام و حال را |
۱۴۳۴ | N | وز نوازشهای حق ابدال را | * | تا بداند او مقام و حال را |
۱۴۳۵ | Q | حال چون جلوه ست زان زیبا عروس | * | وین مقام آن خلوت آمد با عروس |
۱۴۳۵ | N | حال چون جلوه ست ز آن زیبا عروس | * | وین مقام آن خلوت آمد با عروس |
۱۴۳۶ | Q | جلوه بیند شاه و غیرِ شاه نیز | * | وقتِ خلوت نیست جز شاهِ عزیز |
۱۴۳۶ | N | جلوه بیند شاه و غیر شاه نیز | * | وقت خلوت نیست جز شاه عزیز |
۱۴۳۷ | Q | جلوه کرده خاصّ و عامّان را عروس | * | خلوت اندر شاه باشد با عروس |
۱۴۳۷ | N | جلوه کرده خاص و عامان را عروس | * | خلوت اندر شاه باشد با عروس |
۱۴۳۸ | Q | هست بسیار اهلِ حال از صوفیان | * | نادِرست اهلِ مقام اندر میان |
۱۴۳۸ | N | هست بسیار اهل حال از صوفیان | * | نادر است اهل مقام اندر میان |
۱۴۳۹ | Q | از منازلهای جانش یاد داد | * | وز سفرهای روانش یاد داد |
۱۴۳۹ | N | از منازلهای جانش یاد داد | * | وز سفرهای روانش یاد داد |
۱۴۴۰ | Q | وز زمانی کز زمان خالی بُدست | * | وز مقامِ قُدس که اجلالی بُدست |
۱۴۴۰ | N | وز زمانی کز زمان خالی بده ست | * | وز مقام قدس که اجلالی بده ست |
۱۴۴۱ | Q | وز هوایی کاندر او سیمرغِ رُوح | * | پیش از این دیدست پرواز و فُتُوح |
۱۴۴۱ | N | وز هوایی کاندر او سیمرغ روح | * | پیش از این دیده ست پرواز و فتوح |
۱۴۴۲ | Q | هر یکی پروازش از آفاق بیش | * | وز امید و نَهمتِ مشتاقْ بیش |
۱۴۴۲ | N | هر یکی پروازش از آفاق بیش | * | وز امید و نهمت مشتاق بیش |
۱۴۴۳ | Q | چون عمر اَغْیارْرُو را یار یافت | * | جان او را طالبِ اسرار یافت |
۱۴۴۳ | N | چون عمر اغیار رو را یار یافت | * | جان او را طالب اسرار یافت |
۱۴۴۴ | Q | شیخ کامل بود و طالب مُشْتهی | * | مرد چابک بود و مَرْکَب دَرگَهی |
۱۴۴۴ | N | شیخ کامل بود و طالب مشتهی | * | مرد چابک بود و مرکب درگهی |
۱۴۴۵ | Q | دید آن مرشد که او ارشاد داشت | * | تخمِ پاک اندر زمینِ پاک کاشت |
۱۴۴۵ | N | دید آن مرشد که او ارشاد داشت | * | تخم پاک اندر زمین پاک کاشت |
block:1076
۱۴۴۶ | Q | مرد گفتش کای امیر المؤمنین | * | جان ز بالا چون در آمد در زمین |
۱۴۴۶ | N | مرد گفتش کای امیر المؤمنین | * | جان ز بالا چون در آمد در زمین |
۱۴۴۷ | Q | مرغِ بیاندازه چون شد در قفَص | * | گفت حق بر جان فسون خواند و قصص |
۱۴۴۷ | N | مرغ بیاندازه چون شد در قفص | * | گفت حق بر جان فسون خواند و قصص |
۱۴۴۸ | Q | بر عدمها کان ندارد چشم و گوش | * | چون فسون خواند همیآید بجوش |
۱۴۴۸ | N | بر عدمها کان ندارد چشم و گوش | * | چون فسون خواند همیآید به جوش |
۱۴۴۹ | Q | از فسونِ او عدمها زود زود | * | خوش مُعَلَّق میزند سوی وجود |
۱۴۴۹ | N | از فسون او عدمها زود زود | * | خوش معلق میزند سوی وجود |
۱۴۵۰ | Q | باز بر موجود افسونی چو خواند | * | زُو دْو اَسْبه در عدم موجود راند |
۱۴۵۰ | N | باز بر موجود افسونی چو خواند | * | زو دو اسبه در عدم موجود راند |
۱۴۵۱ | Q | گفت در گوشِ گُل و خندانْش کرد | * | گفت با سنگ و عقیقِ کانْش کرد |
۱۴۵۱ | N | گفت در گوش گل و خندانش کرد | * | گفت با سنگ و عقیق کانش کرد |
۱۴۵۲ | Q | گفت با جِسم آیتی تا جان شد او | * | گفت با خورشید تا رُخْشان شد او |
۱۴۵۲ | N | گفت با جسم آیتی تا جان شد او | * | گفت با خورشید تا رخشان شد او |
۱۴۵۳ | Q | باز در گوشش دمد نکتهٔ مخوف | * | در رخِ خورشید افتد صد کسوف |
۱۴۵۳ | N | باز در گوشش دمد نکتهی مخوف | * | در رخ خورشید افتد صد کسوف |
۱۴۵۴ | Q | تا بگوشِ ابر آن گویا چه خواند | * | کو چو مَشْک از دیدهٔ خود اشک راند |
۱۴۵۴ | N | تا به گوش ابر آن گویا چه خواند | * | کاو چو مشک از دیدهی خود اشک راند |
۱۴۵۵ | Q | تا بگوشِ خاک حق چه خوانده است | * | کو مراقب گشت و خامُش مانده است |
۱۴۵۵ | N | تا به گوش خاک حق چه خوانده است | * | کاو مراقب گشت و خامش مانده است |
۱۴۵۶ | Q | در تَرُّدد هر که او آشفته است | * | حق بگوشِ او مُعَمَّا گفته است |
۱۴۵۶ | N | در تردد هر که او آشفته است | * | حق به گوش او معما گفته است |
۱۴۵۷ | Q | تا کند محبوسش اندر دو گمان | * | آن کنم آن گفت یا خود ضدِّ آن |
۱۴۵۷ | N | تا کند محبوسش اندر دو گمان | * | آن کنم کاو گفت یا خود ضد آن |
۱۴۵۸ | Q | هم ز حق ترجیح یابد یک طرف | * | زان دو یک را بر گزیند زان کَنَف |
۱۴۵۸ | N | هم ز حق ترجیح یابد یک طرف | * | ز آن دو یک را بر گزیند ز آن کنف |
۱۴۵۹ | Q | گر نخواهی در تردُّد هوشِ جان | * | کم فشار این پنبه اندر گوشِ جان |
۱۴۵۹ | N | گر نخواهی در تردد هوش جان | * | کم فشار این پنبه اندر گوش جان |
۱۴۶۰ | Q | تا کنی فهم آن معَّماهاش را | * | تا کنی ادراک رمز و فاش را |
۱۴۶۰ | N | تا کنی فهم آن معماهاش را | * | تا کنی ادراک رمز و فاش را |
۱۴۶۱ | Q | پس مَحَلَّ وَحی گردد گوشِ جان | * | وحی چه بْوَد گفتنی از حِس نهان |
۱۴۶۱ | N | پس محل وحی گردد گوش جان | * | وحی چه بود گفتنی از حس نهان |
۱۴۶۲ | Q | گوشِ جان و چشمِ جان جز این حِس است | * | گوشِ عقل و گوش ظَن زین مُفلِس است |
۱۴۶۲ | N | گوش جان و چشم جان جز این حس است | * | گوش عقل و گوش ظن زین مفلس است |
۱۴۶۳ | Q | لفظِ جُبْرم عشق را بیصبر کرد | * | و انك عاشق نیست حبسِ جَبْر کرد |
۱۴۶۳ | N | لفظ جبرم عشق را بیصبر کرد | * | و آن که عاشق نیست حبس جبر کرد |
۱۴۶۴ | Q | این مَعَّیت با حقست و جبر نیست | * | این تجلّیِ مَه است این ابر نیست |
۱۴۶۴ | N | این معیت با حق است و جبر نیست | * | این تجلی مه است این ابر نیست |
۱۴۶۵ | Q | ور بود این جَبْر جبرِ عامه نیست | * | جبرِ آن امَّارهٔ خودکامه نیست |
۱۴۶۵ | N | ور بود این جبر جبر عامه نیست | * | جبر آن امارهی خودکامه نیست |
۱۴۶۶ | Q | جبر را ایشان شناسند ای پسر | * | که خدا بگْشادشان در دل بصَر |
۱۴۶۶ | N | جبر را ایشان شناسند ای پسر | * | که خدا بگشادشان در دل بصر |
۱۴۶۷ | Q | غیب و آینده بر ایشان گشت فاش | * | ذکرِ ماضی پیشِ ایشان گشت لاش |
۱۴۶۷ | N | غیب و آینده بر ایشان گشت فاش | * | ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش |
۱۴۶۸ | Q | اختیار و جبرِ ایشان دیگرست | * | قطرهها اندر صدفها گوهرست |
۱۴۶۸ | N | اختیار و جبر ایشان دیگر است | * | قطرهها اندر صدفها گوهر است |
۱۴۶۹ | Q | هست بیرون قطرهٔ خُرد و بزرگ | * | در صدف آن دُرِّ خُردست و سُتُرگ |
۱۴۶۹ | N | هست بیرون قطرهی خرد و بزرگ | * | در صدف آن در خرد است و سترگ |
۱۴۷۰ | Q | طبعِ نافِ آهوَست آن قوم را | * | از برون خون و درونشان مُشکها |
۱۴۷۰ | N | طبع ناف آهو است آن قوم را | * | از برون خون و درونشان مشکها |
۱۴۷۱ | Q | تو مگو کاین مایه بیرون خون بود | * | چون رود در ناف مُشکی چون شود |
۱۴۷۱ | N | تو مگو کاین مایه بیرون خون بود | * | چون رود در ناف مشکی چون شود |
۱۴۷۲ | Q | تو مگو کاین مِس برون بُد مُحْتقَر | * | در دلِ اِکسیر چون گیرد گُهَر |
۱۴۷۲ | N | تو مگو کاین مس برون بد محتقر | * | در دل اکسیر چون گیرد گهر |
۱۴۷۳ | Q | اختیار و جَبْر در تو بُد خیال | * | چون دریشان رفت شد نورِ جلال |
۱۴۷۳ | N | اختیار و جبر در تو بد خیال | * | چون در ایشان رفت شد نور جلال |
۱۴۷۴ | Q | نان چو در سُفرهست باشد آن جَماد | * | در تنِ مردم شود او رُوحِ شاد |
۱۴۷۴ | N | نان چو در سفره ست باشد آن جماد | * | در تن مردم شود او روح شاد |
۱۴۷۵ | Q | در دلِ سفره نگردد مُستحیل | * | مستحیلش جان کند از سَلْسَبیل |
۱۴۷۵ | N | در دل سفره نگردد مستحیل | * | مستحیلش جان کند از سلسبیل |
۱۴۷۶ | Q | قوّتِ جانست این ای راست خوان | * | تا چه باشد قوَّتِ آن جانِ جان |
۱۴۷۶ | N | قوت جان است این ای راست خوان | * | تا چه باشد قوت آن جان جان |
۱۴۷۷ | Q | گوشت پارهٔ آدمی با عقل و جان | * | میشکافد کوه را با بحر و کان |
۱۴۷۷ | N | گوشت پارهی آدمی با عقل و جان | * | میشکافد کوه را با بحر و کان |
۱۴۷۸ | Q | زورِ جانِ کوه کَن شَقِّ حْجَر | * | زورِ جان جان در اِنْشَقَّ ٱلْقَمَر |
۱۴۷۸ | N | زور جان کوه کن شق حجر | * | زور جان جان در انْشَقَّ الْقَمَرُ |
۱۴۷۹ | Q | گر گشاید دل سَرِ انبانِ راز | * | جان بسوی عرش سازد تُرک تاز |
۱۴۷۹ | N | گر گشاید دل سر انبان راز | * | جان به سوی عرش سازد ترک تاز |
block:1077
۱۴۸۰ | Q | کردِ حق و کردِ ما هر دو ببین | * | کردِ ما را هست دان پیداست این |
۱۴۸۰ | N | کرد حق و کرد ما هر دو ببین | * | کرد ما را هست دان پیداست این |
۱۴۸۱ | Q | گر نباشد فعلِ خَلق اندر میان | * | پس مگو کس را چرا کردی چنان |
۱۴۸۱ | N | گر نباشد فعل خلق اندر میان | * | پس مگو کس را چرا کردی چنان |
۱۴۸۲ | Q | خَلقِ حق افعال ما را مُوجِدست | * | فعل ما آثارِ خلقِ ایزدست |
۱۴۸۲ | N | خلق حق افعال ما را موجد است | * | فعل ما آثار خلق ایزد است |
۱۴۸۳ | Q | ناطقی یا حرف بیند یا غَرَض | * | کَی شود یک دم مُحیطِ دو عَرَض |
۱۴۸۳ | N | ناطقی یا حرف بیند یا غرض | * | کی شود یک دم محیط دو عرض |
۱۴۸۴ | Q | گر به معنی رفت شد غافل ز حَرف | * | پیش و پس یک دم نبیند هیچ طَرف |
۱۴۸۴ | N | گر به معنی رفت شد غافل ز حرف | * | پیش و پس یک دم نبیند هیچ طرف |
۱۴۸۵ | Q | آن زمان که پیش بینی آن زمان | * | تو پسِ خود کَیْ ببینی این بِدان |
۱۴۸۵ | N | آن زمان که پیش بینی آن زمان | * | تو پس خود کی ببینی این بدان |
۱۴۸۶ | Q | چون محیطِ حرف و معنی نیست جان | * | چُون بود جان خالقِ این هر دُوان |
۱۴۸۶ | N | چون محیط حرف و معنی نیست جان | * | چون بود جان خالق این هر دوان |
۱۴۸۷ | Q | حق مُحیطِ جمله آمد ای پسر | * | وا ندارَد کارش از کارِ دگر |
۱۴۸۷ | N | حق محیط جمله آمد ای پسر | * | وا ندارد کارش از کار دگر |
۱۴۸۸ | Q | گفت شیطان که بِما أَغْوَیْتَنِی | * | کرد فعلِ خود نهان دیوِ دَنی |
۱۴۸۸ | N | گفت شیطان که بِما أَغْوَیْتَنِی | * | کرد فعل خود نهان دیو دنی |
۱۴۸۹ | Q | گفت آدم که ظلَمْنا نَفَسَنا | * | او ز فِعلِ حق نَبُد غافل چو ما |
۱۴۸۹ | N | گفت آدم که ظلمنا نفسنا | * | او ز فعل حق نبد غافل چو ما |
۱۴۹۰ | Q | در گنه او اَزْ ادب پنهانش کرد | * | زان گنه بر خود زدن او بر بَخورد |
۱۴۹۰ | N | در گنه او از ادب پنهانش کرد | * | ز آن گنه بر خود زدن او بر بخورد |
۱۴۹۱ | Q | بعدِ توبه گفتش ای آدم نه من | * | آفریدم در تو آن جُرم و مِحَن |
۱۴۹۱ | N | بعد توبه گفتش ای آدم نه من | * | آفریدم در تو آن جرم و محن |
۱۴۹۲ | Q | نه که تقدیر و قضای من بُد آن | * | چون بوقتِ عذر کردی آن نهان |
۱۴۹۲ | N | نه که تقدیر و قضای من بد آن | * | چون به وقت عذر کردی آن نهان |
۱۴۹۳ | Q | گفت ترسیدم ادب نگْذاشتم | * | گفت هم من پاسِ آنت داشتم |
۱۴۹۳ | N | گفت ترسیدم ادب نگذاشتم | * | گفت هم من پاس آنت داشتم |
۱۴۹۴ | Q | هر که آرد حُرمت او حرمت بَرَد | * | هر که آرد قند لوَزیِنه خَورَد |
۱۴۹۴ | N | هر که آرد حرمت او حرمت برد | * | هر که آرد قند لوزینه خورد |
۱۴۹۵ | Q | طیّبات از بهرِ که لِلطَّیِبیِن | * | یار را خوش کن بَرنْجان و ببین |
۱۴۹۵ | N | طیبات از بهر که للطیبین | * | یار را خوش کن برنجان و ببین |
۱۴۹۶ | Q | یک مثال ای دل پیِ فرقی بیار | * | تا بدانی جبر را از اختیار |
۱۴۹۶ | N | یک مثال ای دل پی فرقی بیار | * | تا بدانی جبر را از اختیار |
۱۴۹۷ | Q | دست کان لرزان بود از ارتعاش | * | و تنك دستی را تو بلرزانی ز جاش |
۱۴۹۷ | N | دست کان لرزان بود از ارتعاش | * | و آن که دستی را تو لرزانی ز جاش |
۱۴۹۸ | Q | هر دو جُنْبِش آفریدهٔ حق شناس | * | لیک نتْوان کرد این با آن قیاس |
۱۴۹۸ | N | هر دو جنبش آفریدهی حق شناس | * | لیک نتوان کرد این با آن قیاس |
۱۴۹۹ | Q | زان پشیمانی که لرزانیدیَش | * | مُرتَعِش را کَی پشیمان دیدیَش |
۱۴۹۹ | N | ز آن پشیمانی که لرزانیدیاش | * | مرتعش را کی پشیمان دیدیاش |
۱۵۰۰ | Q | بحثِ عقلست این چه عقل آن حیلهگر | * | تا ضعیفیِ ره بَرَد آنجا مگَرْ |
۱۵۰۰ | N | بحث عقل است این چه عقل آن حیلهگر | * | تا ضعیفی ره برد آن جا مگر |
۱۵۰۱ | Q | بحثِ عقلی گر دُر و مرجان بود | * | آن دگر باشد که بحثِ جان بود |
۱۵۰۱ | N | بحث عقلی گر در و مرجان بود | * | آن دگر باشد که بحث جان بود |
۱۵۰۲ | Q | بحثِ جان اندر مقامی دیگرست | * | بادهٔ جان را قوامیِ دیگر است |
۱۵۰۲ | N | بحث جان اندر مقامی دیگر است | * | بادهی جان را قوامی دیگر است |
۱۵۰۳ | Q | آن زمان که بحثِ عقلی ساز بود | * | این عُمر با بو الحَکَم همراز بود |
۱۵۰۳ | N | آن زمان که بحث عقلی ساز بود | * | این عمر با بو الحکم هم راز بود |
۱۵۰۴ | Q | چون عُمَر از عقل آمد سوی جان | * | بوالحَکَمْ بوجَهْل شد در حُکم آن |
۱۵۰۴ | N | چون عمر از عقل آمد سوی جان | * | بو الحکم بو جهل شد در حکم آن |
۱۵۰۵ | Q | سوی حِسّ و سوی عقل او کاملست | * | گر چه خود نسبت بجان او جاهلست |
۱۵۰۵ | N | سوی حس و سوی عقل او کامل است | * | گر چه خود نسبت به جان او جاهل است |
۱۵۰۶ | Q | بحثِ عقل و حِسّ اَثَر دان یا سَبَب | * | بحثِ جانی یا عَجَب یا بُواَلعَجَب |
۱۵۰۶ | N | بحث عقل و حس اثر دان یا سبب | * | بحث جانی یا عجب یا بو العجب |
۱۵۰۷ | Q | ضَوِءِ جان آمد نمانْد ای مُسْتَضِی | * | لازم و ملزوم و نافیِ مُقْتَضِی |
۱۵۰۷ | N | ضوء جان آمد نماند ای مستضی | * | لازم و ملزوم و نافی مقتضی |
۱۵۰۸ | Q | زآنك بینایی که نورش بازغست | * | از دلیلِ چون عصا بس فارغست |
۱۵۰۸ | N | ز آن که بینایی که نورش بازغ است | * | از دلیل چون عصا بس فارغ است |
block:1078
۱۵۰۹ | Q | بارِ دیگر ما به قصَّه آمدیم | * | ما از آن قصّه برون خود کَی شدیم |
۱۵۰۹ | N | بار دیگر ما به قصه آمدیم | * | ما از آن قصه برون خود کی شدیم |
۱۵۱۰ | Q | گر بجهل آییم آن زندانِ اوست | * | ور بعلم آییم آن ایوانِ اوست |
۱۵۱۰ | N | گر به جهل آییم آن زندان اوست | * | ور به علم آییم آن ایوان اوست |
۱۵۱۱ | Q | ور بخواب آییم مستانِ وَییم | * | ور ببیداری به دستانِ وَییم |
۱۵۱۱ | N | ور به خواب آییم مستان ویایم | * | ور به بیداری به دستان ویایم |
۱۵۱۲ | Q | ور بگرییم ابرِ پر زرقِ وَییم | * | ور بخندیم آن زمان برقِ وَییم |
۱۵۱۲ | N | ور بگرییم ابر پر زرق ویایم | * | ور بخندیم آن زمان برق ویایم |
۱۵۱۳ | Q | ور بخشم و جنگ عکسِ قَهْرِ اوست | * | ور بصلح و عذر عکسِ مِهْرِ اوست |
۱۵۱۳ | N | ور به خشم و جنگ عکس قهر اوست | * | ور به صلح و عذر عکس مهر اوست |
۱۵۱۴ | Q | ما کییم اندر جهانِ پیچ پیچ | * | چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ |
۱۵۱۴ | N | ما کهایم اندر جهان پیچ پیچ | * | چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ |
block:1079
۱۵۱۵ | Q | گفت یا عمَّر چه حکمت بود و سِرْ | * | حبسِ آن صافی درین جایِ کَدِرْ |
۱۵۱۵ | N | گفت یا عمر چه حکمت بود و سر | * | حبس آن صافی در این جای کدر |
۱۵۱۶ | Q | آبِ صافی در گِلی پنهان شده | * | جانِ صافی بستهٔ ابدان شده |
۱۵۱۶ | N | آب صافی در گلی پنهان شده | * | جان صافی بستهی ابدان شده |
۱۵۱۷ | Q | گفت تو بحثی شگرفی میکنی | * | معنیی را بندِ حَرْفی میکنی |
۱۵۱۷ | N | گفت تو بحثی شگرفی میکنی | * | معنیی را بند حرفی میکنی |
۱۵۱۸ | Q | حبس کردی معنی آزاد را | * | بندِ حرفی کردهٔ تو یاد را |
۱۵۱۸ | N | حبس کردی معنی آزاد را | * | بند حرفی کرده ای تو یاد را |
۱۵۱۹ | Q | از برای فایده این کردهٔ | * | تو که خود از فایده در پردهٔ |
۱۵۱۹ | N | از برای فایده این کردهای | * | تو که خود از فایده در پردهای |
۱۵۲۰ | Q | آنك از وی فایده زاییده شد | * | چون نبیند آنچ ما را دیده شد |
۱۵۲۰ | N | آن که از وی فایده زاییده شد | * | چون نبیند آن چه ما را دیده شد |
۱۵۲۱ | Q | صد هزاران فایدهست و هر یکی | * | صد هزاران پیشِ آن یک اندکی |
۱۵۲۱ | N | صد هزاران فایده ست و هر یکی | * | صد هزاران پیش آن یک اندکی |
۱۵۲۲ | Q | آن دَمِ نُطقت که جزوِ جزوهاست | * | فایده شد کُلِّ کُل خالی چراست |
۱۵۲۲ | N | آن دم نطقت که جزو جزوهاست | * | فایده شد کل کل خالی چراست |
۱۵۲۳ | Q | تو که جُزوی کارِ تو با فایدهست | * | پس چرا در طَعَنِ کُلّ آری تو دست |
۱۵۲۳ | N | تو که جزوی کار تو با فایده ست | * | پس چرا در طعن کل آری تو دست |
۱۵۲۴ | Q | گفت را گر فایده نبْود مگو | * | ور بود هِلْ اعتراض و شکر جو |
۱۵۲۴ | N | گفت را گر فایده نبود مگو | * | ور بود هل اعتراض و شکر جو |
۱۵۲۵ | Q | شکرِ یزدان طوقِ هر گردن بود | * | نی جدال و رُو تُرُش کردن بود |
۱۵۲۵ | N | شکر یزدان طوق هر گردن بود | * | نه جدال و رو ترش کردن بود |
۱۵۲۶ | Q | گر ترش رُو بودن آمد شکر و بس | * | پس چو سِرکه شُکر گویی نیست کس |
۱۵۲۶ | N | گر ترش رو بودن آمد شکر و بس | * | پس چو سرکه شکر گویی نیست کس |
۱۵۲۷ | Q | سرکه را گر راه باید در جگر | * | گو بشو سرکنگبین او از شَکَر |
۱۵۲۷ | N | سرکه را گر راه باید در جگر | * | گو بشو سرکنگبین او از شکر |
۱۵۲۸ | Q | معنی اندر شعر جز با خبط نیست | * | چون قلاسنگسست و اندر ضبط نیست |
۱۵۲۸ | N | معنی اندر شعر جز با خبط نیست | * | چون قلاسنگ است اندر ضبط نیست |
block:1080
۱۵۲۹ | Q | آن رسول از خود بشُد زین یک دو جام | * | نی رسالت یاد ماندش نی پیام |
۱۵۲۹ | N | آن رسول از خود بشد زین یک دو جام | * | نه رسالت یاد ماندش نه پیام |
۱۵۳۰ | Q | واله اندر قدرت اللَّه شد | * | آن رسول اینجا رسید و شاه شد |
۱۵۳۰ | N | واله اندر قدرت اللَّه شد | * | آن رسول اینجا رسید و شاه شد |
۱۵۳۱ | Q | سیل چون آمد بدریا بحر گشت | * | دانه چون آمد بمزرع گشت کشت |
۱۵۳۱ | N | سیل چون آمد به دریا بحر گشت | * | دانه چون آمد به مزرع گشت کشت |
۱۵۳۲ | Q | چون تعلُّق یافت نان با بو البشَر | * | نانِ مرده زنده گشت و با خبَر |
۱۵۳۲ | N | چون تعلق یافت نان با بو البشر | * | نان مرده زنده گشت و با خبر |
۱۵۳۳ | Q | موم و هیزم چون فدای نار شد | * | ذاتِ ظلمانی او انوار شد |
۱۵۳۳ | N | موم و هیزم چون فدای نار شد | * | ذات ظلمانی او انوار شد |
۱۵۳۴ | Q | سنگ سرمه چونك شد در دیدگان | * | گشت بینایی شد آنجا دیدبان |
۱۵۳۴ | N | سنگ سرمه چون که شد در دیدهگان | * | گشت بینایی شد آن جا دیدبان |
۱۵۳۵ | Q | ای خنک آن مرد کز خود رسته شد | * | در وجود زندهای پیوسته شد |
۱۵۳۵ | N | ای خنک آن مرد کز خود رسته شد | * | در وجود زندهای پیوسته شد |
۱۵۳۶ | Q | وای آن زنده که با مرده نشَست | * | مرده گشت و زندگی از وی بجَست |
۱۵۳۶ | N | وای آن زنده که با مرده نشست | * | مرده گشت و زندگی از وی بجست |
۱۵۳۷ | Q | چون تو در قرآنِ حق بگریختی | * | با روانِ انبیا آمیختی |
۱۵۳۷ | N | چون تو در قرآن حق بگریختی | * | با روان انبیا آمیختی |
۱۵۳۸ | Q | هست قرآن حالهای انبیا | * | ماهیانِ بحرِ پاک کبریا |
۱۵۳۸ | N | هست قرآن حالهای انبیا | * | ماهیان بحر پاک کبریا |
۱۵۳۹ | Q | ور بخوانی و نهٔ قرآن پذیر | * | انبیا و اولیا را دیده گیر |
۱۵۳۹ | N | ور بخوانی و نهای قرآن پذیر | * | انبیا و اولیا را دیده گیر |
۱۵۴۰ | Q | ور پذیرایی چو بر خوانی قصَص | * | مرغِ جانت تنگ آید در قفص |
۱۵۴۰ | N | ور پذیرایی چو بر خوانی قصص | * | مرغ جانت تنگ آید در قفص |
۱۵۴۱ | Q | مرغ کو اندر قفص زندانیَست | * | مینجوید رَستن از نادانیَست |
۱۵۴۱ | N | مرغ کاو اندر قفس زندانی است | * | مینجوید رستن از نادانی است |
۱۵۴۲ | Q | روحهایی کز قَفصها رَستهاند | * | انبیای رَهبرِ شایستهاند |
۱۵۴۲ | N | روحهایی کز قفسها رستهاند | * | انبیای رهبر شایستهاند |
۱۵۴۳ | Q | از برون آوازشان آید ز دین | * | که رَهِ رَستن ترا اینست این |
۱۵۴۳ | N | از برون آوازشان آید ز دین | * | که ره رستن ترا این است این |
۱۵۴۴ | Q | ما بدین رَستیم زین ننگین قفص | * | جز که این ره نیست چارهٔ این قفص |
۱۵۴۴ | N | ما به دین رستیم زین ننگین قفس | * | جز که این ره نیست چارهی این قفس |
۱۵۴۵ | Q | خویش را رنجور سازی زارْ زار | * | تا ترا بیرون کنند از اِشتهار |
۱۵۴۵ | N | خویش را رنجور سازی زار زار | * | تا ترا بیرون کنند از اشتهار |
۱۵۴۶ | Q | که اشتهارِ خلق بندِ مُحْکَمست | * | در ره این از بندِ آهن کی کَمست |
۱۵۴۶ | N | که اشتهار خلق بند محکم است | * | در ره این از بند آهن کی کم است |
block:1081
۱۵۴۷ | Q | بود بازرگان و او را طوطیی | * | در قفَس محبوس زیبا طوطیی |
۱۵۴۷ | N | بود بازرگان و او را طوطیی | * | در قفس محبوس زیبا طوطیی |
۱۵۴۸ | Q | چونك بازرگان سفر را ساز کرد | * | سوی هندستان شدن آغاز کرد |
۱۵۴۸ | N | چون که بازرگان سفر را ساز کرد | * | سوی هندستان شدن آغاز کرد |
۱۵۴۹ | Q | هر غلام و هر کنیزک را ز جُود | * | گفت بهرِ تو چه آرم گوی زود |
۱۵۴۹ | N | هر غلام و هر کنیزک را ز جود | * | گفت بهر تو چه آرم گوی زود |
۱۵۵۰ | Q | هر یکی از وی مُرادی خواست کرد | * | جمله را وعده بداد آن نیكمرد |
۱۵۵۰ | N | هر یکی از وی مرادی خواست کرد | * | جمله را وعده بداد آن نیک مرد |
۱۵۵۱ | Q | گفت طوطی را چه خواهی ارمغان | * | کارمت از خِطّهٔ هندوستان |
۱۵۵۱ | N | گفت طوطی را چه خواهی ارمغان | * | کارمت از خطهی هندوستان |
۱۵۵۲ | Q | گفتش آن طوطی که انجا طوطیان | * | چون ببینی کن ز حالِ من بیان |
۱۵۵۲ | N | گفتش آن طوطی که آن جا طوطیان | * | چون ببینی کن ز حال من بیان |
۱۵۵۳ | Q | کان فلان طوطی که مُشتاقِ شماست | * | از قضای آسمان در حبسِ ماست |
۱۵۵۳ | N | کان فلان طوطی که مشتاق شماست | * | از قضای آسمان در حبس ماست |
۱۵۵۴ | Q | بر شما کرد او سلام و داد خواست | * | وز شما چاره و رَهِ ارشاد خواست |
۱۵۵۴ | N | بر شما کرد او سلام و داد خواست | * | وز شما چاره و ره ارشاد خواست |
۱۵۵۵ | Q | گفت میشاید که من در اشتیاق | * | جان دهم اینجا بمیرم در فراق |
۱۵۵۵ | N | گفت میشاید که من در اشتیاق | * | جان دهم اینجا بمیرم در فراق |
۱۵۵۶ | Q | این روا باشد که من در بندِ سخت | * | گه شما بر سبزه گاهی بر درخت |
۱۵۵۶ | N | این روا باشد که من در بند سخت | * | گه شما بر سبزه گاهی بر درخت |
۱۵۵۷ | Q | این چنین باشد وفای دوستان | * | من درین حبس و شما در گلْستان |
۱۵۵۷ | N | این چنین باشد وفای دوستان | * | من در این حبس و شما در بوستان |
۱۵۵۸ | Q | یاد آرید ای مِهان زین مرغِ زار | * | یک صبوحی در میانِ مُرغزار |
۱۵۵۸ | N | یاد آرید ای مهان زین مرغ زار | * | یک صبوحی در میان مرغزار |
۱۵۵۹ | Q | یادِ یاران یار را مَیْمون بود | * | خاصّه کان لیلی و این مجنون بود |
۱۵۵۹ | N | یاد یاران یار را میمون بود | * | خاصه کان لیلی و این مجنون بود |
۱۵۶۰ | Q | ای حریفانِ بتِ موزونِ خود | * | من قدحها میخورم پر خونِ خود |
۱۵۶۰ | N | ای حریفان بت موزون خود | * | من قدحها میخورم پر خون خود |
۱۵۶۱ | Q | یک قدح مَیْ نوش کن بر یادِ من | * | گر همیخواهی که بدْهی دادِ من |
۱۵۶۱ | N | یک قدح می نوش کن بر یاد من | * | گر همیخواهی که بدهی داد من |
۱۵۶۲ | Q | یا بیادِ این فتادهٔ خاک بیز | * | چونك خوردی جرعهِٔ بر خاک ریز |
۱۵۶۲ | N | یا به یاد این فتادهی خاک بیز | * | چون که خوردی جرعه ای بر خاک ریز |
۱۵۶۳ | Q | ای عجب آن عهد و آن سوگند کو | * | وعدههای آن لبِ چون قند کو |
۱۵۶۳ | N | ای عجب آن عهد و آن سوگند کو | * | وعدههای آن لب چون قند کو |
۱۵۶۴ | Q | گر فراقِ بنده از بنده از بَد بندگیست | * | چون تو با بَد بَد کنی پس فرق چیست |
۱۵۶۴ | N | گر فراق بنده از بنده از بد بندگی است | * | چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست |
۱۵۶۵ | Q | ای بَدی که تو کنی در خشم و جنگ | * | با طربتر از سماع و بانگِ چنگ |
۱۵۶۵ | N | ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ | * | با طرب تر از سماع و بانگ چنگ |
۱۵۶۶ | Q | ای جفای تو ز دولت خوب تر | * | و انتقامِ تو ز جان محبوب تر |
۱۵۶۶ | N | ای جفای تو ز دولت خوبتر | * | و انتقام تو ز جان محبوبتر |
۱۵۶۷ | Q | نارِ تو اینست نورت چون بود | * | ماتم این تا خود که سورت چون بود |
۱۵۶۷ | N | نار تو این است نورت چون بود | * | ماتم این تا خود که سورت چون بود |
۱۵۶۸ | Q | از حلاوتها که دارد جَوْرِ تو | * | وز لطافت کس نیابد غَوْرِ تو |
۱۵۶۸ | N | از حلاوتها که دارد جور تو | * | وز لطافت کس نیابد غور تو |
۱۵۶۹ | Q | نالم و ترسم که او باوَر کند | * | وز کرم آن جور را کمتر کند |
۱۵۶۹ | N | نالم و ترسم که او باور کند | * | وز کرم آن جور را کمتر کند |
۱۵۷۰ | Q | عاشقم بر قهر و بر لطفش بجِد | * | بُوٱلْعَجَب من عاشقِ این هر دو ضِد |
۱۵۷۰ | N | عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد | * | بو العجب من عاشق این هر دو ضد |
۱۵۷۱ | Q | والله ار زین خار در بُستان شوم | * | همچو بلبل زین سبب نالان شوم |
۱۵۷۱ | N | و الله ار زین خار در بستان شوم | * | همچو بلبل زین سبب نالان شوم |
۱۵۷۲ | Q | این عجب بلبل که بگْشاید دهان | * | تا خورد او خار را با گلْستان |
۱۵۷۲ | N | این عجب بلبل که بگشاید دهان | * | تا خورد او خار را با گلستان |
۱۵۷۳ | Q | این چه بلبل این نهنگِ آتشیست | * | جملهٔ ناخوشها ز عشق او را خوشیست |
۱۵۷۳ | N | این چه بلبل این نهنگ آتشی است | * | جمله ناخوشها ز عشق او را خوشی است |
۱۵۷۴ | Q | عاشقِ کُلَّست و خود کُلَّست او | * | عاشقِ خویشست و عشقِ خویش جُو |
۱۵۷۴ | N | عاشق کل است و خود کل است او | * | عاشق خویش است و عشق خویش جو |
block:1082
۱۵۷۵ | Q | قصهٔ طوطی جان زین سان بود | * | کو کسی کو مَحْرَمِ مرغان بود |
۱۵۷۵ | N | قصهی طوطی جان زین سان بود | * | کو کسی کو محرم مرغان بود |
۱۵۷۶ | Q | کو یکی مرغی ضعیفی بیگناه | * | و اندرونِ او سلیمان با سپاه |
۱۵۷۶ | N | کو یکی مرغی ضعیفی بیگناه | * | و اندرون او سلیمان با سپاه |
۱۵۷۷ | Q | چون بنالد زار بیشُکر و گِله | * | افتد اندر هفت گردون غُلْغُله |
۱۵۷۷ | N | چون بنالد زار بیشکر و گله | * | افتد اندر هفت گردون غلغله |
۱۵۷۸ | Q | هر دَمش صد نامه صد پیک از خدا | * | یا رَبی زُو شصت لبَّیک از خدا |
۱۵۷۸ | N | هر دمش صد نامه صد پیک از خدا | * | یا ربی زو شصت لبیک از خدا |
۱۵۷۹ | Q | زلَّتِ او به ز طاعت نزدِ حق | * | پیشِ کفرش جملهٔ ایمانها خَلَق |
۱۵۷۹ | N | زلت او به ز طاعت نزد حق | * | پیش کفرش جمله ایمانها خلق |
۱۵۸۰ | Q | هر دَمی او را یکی مِعْراجِ خاص | * | بر سرِ تاجش نهد صد تاجِ خاص |
۱۵۸۰ | N | هر دمی او را یکی معراج خاص | * | بر سر تاجش نهد صد تاج خاص |
۱۵۸۱ | Q | صورتش بر خاک و جان بر لامکان | * | لامکانیِ فوقِ وَهم سالکان |
۱۵۸۱ | N | صورتش بر خاک و جان بر لامکان | * | لامکانی فوق وهم سالکان |
۱۵۸۲ | Q | لامکانی نه که در فهم آیدت | * | هر دمی در وی خیالی زایدت |
۱۵۸۲ | N | لامکانی نه که در فهم آیدت | * | هر دمی در وی خیالی زایدت |
۱۵۸۳ | Q | بل مکان و لامکان در حکمِ او | * | همچو در حکمِ بهشتی چار جو |
۱۵۸۳ | N | بل مکان و لامکان در حکم او | * | همچو در حکم بهشتی چارجو |
۱۵۸۴ | Q | شرحِ این کوته کن و رخ زین بتاب | * | دَم مزن و اللهُ أعْلَم بِالصَّواب |
۱۵۸۴ | N | شرح این کوته کن و رخ زین بتاب | * | دم مزن و الله اعلم بالصواب |
۱۵۸۵ | Q | باز میگردیم ما ای دوستان | * | سوی مرغ و تاجر و هندوستان |
۱۵۸۵ | N | باز میگردیم ما ای دوستان | * | سوی مرغ و تاجر و هندوستان |
۱۵۸۶ | Q | مردِ بازرگان پذیرفت این پیام | * | کو رساند سوی جنس از وی سلام |
۱۵۸۶ | N | مرد بازرگان پذیرفت این پیام | * | کاو رساند سوی جنس از وی سلام |
block:1083
۱۵۸۷ | Q | چونك تا اقصای هندوستان رسید | * | در بیابان طوطیی چندی بدید |
۱۵۸۷ | N | چون که تا اقصای هندوستان رسید | * | در بیابان طوطی چندی بدید |
۱۵۸۸ | Q | مرکب استانید پس آواز داد | * | آن سلام و آن امانت باز داد |
۱۵۸۸ | N | مرکب استانید پس آواز داد | * | آن سلام و آن امانت باز داد |
۱۵۸۹ | Q | طوطیی ز آن طوطیان لرزید بَس | * | اوفتاد و مرد و بگسستش نَفَس |
۱۵۸۹ | N | طوطیی ز آن طوطیان لرزید بس | * | اوفتاد و مرد و بگسستش نفس |
۱۵۹۰ | Q | شد پشیمان خواجه از گفتِ خَبَر | * | گفت رفتم در هلاکِ جانور |
۱۵۹۰ | N | شد پشیمان خواجه از گفت خبر | * | گفت رفتم در هلاک جانور |
۱۵۹۱ | Q | این مگر خویشست با آن طوطیک | * | این مگر دو جِسم بود و روح یَک |
۱۵۹۱ | N | این مگر خویش است با آن طوطیک | * | این مگر دو جسم بود و روح یک |
۱۵۹۲ | Q | این چرا کردم چرا دادم پیام | * | سوختم بیچاره را زین گفتِ خام |
۱۵۹۲ | N | این چرا کردم چرا دادم پیام | * | سوختم بیچاره را زین گفت خام |
۱۵۹۳ | Q | این زبان چون سنگ و هم آهن وَشست | * | و آنچ بجهد از زبان چون آتشست |
۱۵۹۳ | N | این زبان چون سنگ و هم آهنوش است | * | و آن چه بجهد از زبان چون آتش است |
۱۵۹۴ | Q | سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف | * | گه ز روی نَقْل و گه از روی لاف |
۱۵۹۴ | N | سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف | * | گه ز روی نقل و گاه از روی لاف |
۱۵۹۵ | Q | زانک تاریکست و هر سو پنبهزار | * | در میانِ پنبه چون باشد شرار |
۱۵۹۵ | N | ز آن که تاریک است و هر سو پنبه زار | * | در میان پنبه چون باشد شرار |
۱۵۹۶ | Q | ظالم آن قومی که چشمان دوختند | * | زان سخنها عالَمی را سوختند |
۱۵۹۶ | N | ظالم آن قومی که چشمان دوختند | * | ز آن سخنها عالمی را سوختند |
۱۵۹۷ | Q | عالمی را یک سخن ویران کند | * | روبهانِ مرده را شیران کند |
۱۵۹۷ | N | عالمی را یک سخن ویران کند | * | روبهان مرده را شیران کند |
۱۵۹۸ | Q | جانها در اَصْلِ خود عیسیدَمند | * | یک زمان زَخمند و گاهی مرهَمند |
۱۵۹۸ | N | جانها در اصل خود عیسی دمند | * | یک زمان زخمند و گاهی مرهمند |
۱۵۹۹ | Q | گر حجاب از جانها برخاستی | * | گفتِ هر جانی مسیحآساستی |
۱۵۹۹ | N | گر حجاب از جانها برخاستی | * | گفت هر جانی مسیح آساستی |
۱۶۰۰ | Q | گر سخن خواهی که گویی چون شکَر | * | صبر کن از حرص و این حلوا مَخور |
۱۶۰۰ | N | گر سخن خواهی که گویی چون شکر | * | صبر کن از حرص و این حلوا مخور |
۱۶۰۱ | Q | صبر باشد مُشتهای زیرکان | * | هست حلوا آرزوی کودکان |
۱۶۰۱ | N | صبر باشد مشتهای زیرکان | * | هست حلوا آرزوی کودکان |
۱۶۰۲ | Q | هر که صبر آورد گردون بر رود | * | هر که حلوا خورد واپستر رود |
۱۶۰۲ | N | هر که صبر آورد گردون بر رود | * | هر که حلوا خورد واپستر رود |
block:1084
۱۶۰۳ | Q | صاحبِ دل را ندارد آن زیان | * | گر خورد او زهرِ قاتل را عیان |
۱۶۰۳ | N | صاحب دل را ندارد آن زیان | * | گر خورد او زهر قاتل را عیان |
۱۶۰۴ | Q | ز انك صحَّت یافت و از پرهیز رَست | * | طالبِ مسکین میانِ تَب دَرَست |
۱۶۰۴ | N | ز آن که صحت یافت و از پرهیز رست | * | طالب مسکین میان تب در است |
۱۶۰۵ | Q | گفت پیغامبر که ای مرد جِری | * | هان مکن با هیچ مطلوبی مِری |
۱۶۰۵ | N | گفت پیغمبر که ای مرد جری | * | هان مکن با هیچ مطلوبی مری |
۱۶۰۶ | Q | در تو نمرودی است آتش در مرو | * | رفت خواهی اوَّل ابراهیم شَو |
۱۶۰۶ | N | در تو نمرودی است آتش در مرو | * | رفت خواهی اول ابراهیم شو |
۱۶۰۷ | Q | چون نهٔ سبَّاح و نه دریاییی | * | در مَیَفکن خویش از خودراییی |
۱۶۰۷ | N | چون نهای سباح و نه دریاییی | * | در میفکن خویش از خود راییی |
۱۶۰۸ | Q | او ز آتش وَردِ احمر آورد | * | از زیانها سود بر سَر آورد |
۱۶۰۸ | N | او ز آتش ورد احمر آورد | * | از زیانها سود بر سر آورد |
۱۶۰۹ | Q | کاملی گر خاک گیرد زر شود | * | ناقص ار زر بُرد خاکستَر شود |
۱۶۰۹ | N | کاملی گر خاک گیرد زر شود | * | ناقص ار زر برد خاکستر شود |
۱۶۱۰ | Q | چون قبولِ حق بود آن مردِ راست | * | دستِ او در کارها دستِ خداست |
۱۶۱۰ | N | چون قبول حق بود آن مرد راست | * | دست او در کارها دست خداست |
۱۶۱۱ | Q | دستِ ناقص دستِ شیطانست و دیو | * | زانك اندر دامِ تکلیفست و رِیو |
۱۶۱۱ | N | دست ناقص دست شیطان است و دیو | * | ز آن که اندر دام تکلیف است و ریو |
۱۶۱۲ | Q | جهل آید پیشِ او دانش شود | * | جهل شد علمی که در مُنکِر رود |
۱۶۱۲ | N | جهل آید پیش او دانش شود | * | جهل شد علمی که در ناقص رود |
۱۶۱۳ | Q | هر چه گیرد علَّتی علَّت شود | * | کفر گیرد کاملی ملَّت شود |
۱۶۱۳ | N | هر چه گیرد علتی علت شود | * | کفر گیرد کاملی ملت شود |
۱۶۱۴ | Q | ای مِری کرده پیاده با سوار | * | سَر نخواهی بُرد اکنون پای دار |
۱۶۱۴ | N | ای مری کرده پیاده با سوار | * | سر نخواهی برد اکنون پای دار |
block:1085
۱۶۱۵ | Q | ساحران در عهدِ فرعونِ لعین | * | چون مِری کردند با موسی بکین |
۱۶۱۵ | N | ساحران در عهد فرعون لعین | * | چون مری کردند با موسی به کین |
۱۶۱۶ | Q | لیک موسی را مقدّم داشتند | * | ساحران او را مکَّرم داشتند |
۱۶۱۶ | N | لیک موسی را مقدم داشتند | * | ساحران او را مکرم داشتند |
۱۶۱۷ | Q | زانک گفتندش که فرمان آنِ تُست | * | گر همیخواهی عصا تو فْگَنْ نخست |
۱۶۱۷ | N | ز آن که گفتندش که فرمان آن تست | * | گر تو میخواهی عصا بفکن نخست |
۱۶۱۸ | Q | گفت نی اوَّل شما ای ساحران | * | افکنید آن مکرها را در میان |
۱۶۱۸ | N | گفت نی اول شما ای ساحران | * | افکنید آن مکرها را در میان |
۱۶۱۹ | Q | این قَدَر تعظیم دینْشان را خرید | * | کز مِری آن دست و پاهاشان بُرید |
۱۶۱۹ | N | این قدر تعظیم دینشان را خرید | * | کز مری آن دست و پاهاشان برید |
۱۶۲۰ | Q | ساحران چون حقِّ او بشْناختند | * | دست و پا در جُرمِ آن درباختند |
۱۶۲۰ | N | ساحران چون حق او بشناختند | * | دست و پا در جرم آن درباختند |
۱۶۲۱ | Q | لُقمه و نُکتهست کامل را حلال | * | تو نهٔ کامل مخور میباش لال |
۱۶۲۱ | N | لقمه و نکته ست کامل را حلال | * | تو نهای کامل مخور میباش لال |
۱۶۲۲ | Q | چون تو گوشی او زبان نی جنسِ تو | * | گوشها را حق بفرمود أَنْصِتُوا |
۱۶۲۲ | N | چون تو گوشی او زبان نی جنس تو | * | گوشها را حق بفرمود أَنْصِتُوا |
۱۶۲۳ | Q | کودک اوّل چون بزاید شیرْنُوش | * | مدّتی خامش بود او جمله گوش |
۱۶۲۳ | N | کودک اول چون بزاید شیر نوش | * | مدتی خامش بود او جمله گوش |
۱۶۲۴ | Q | مدّتی میبایدش لب دوختن | * | از سُخَن تا او سخن آموختن |
۱۶۲۴ | N | مدتی میبایدش لب دوختن | * | از سخن تا او سخن آموختن |
۱۶۲۵ | Q | ور نباشد گوش و تی تی میکند | * | خویشتن را گُنگِ گیتی میکند |
۱۶۲۵ | N | ور نباشد گوش و تیتی میکند | * | خویشتن را گنگ گیتی میکند |
۱۶۲۶ | Q | کرِّ اصلی کش نبود آغاز گوش | * | لال باشد کی کند در نطق جوش |
۱۶۲۶ | N | کر اصلی کش نبود آغاز گوش | * | لال باشد کی کند در نطق جوش |
۱۶۲۷ | Q | زانک اوَّل سمع باید نطق را | * | سوی مَنْطِق از رهِ سمع اندرآ |
۱۶۲۷ | N | ز آن که اول سمع باید نطق را | * | سوی منطق از ره سمع اندر آ |
۱۶۲۸ | Q | وادْخُلُوا ٱلْأَبیات مِن أَبَوابها | * | واطلُبُوا ٱلْأَغْرَاضَ فِی أَسْبَابِهَا |
۱۶۲۸ | N | ادخلوا الأبیات من أبوابها | * | و اطلبوا الأغراض فی أسبابها |
۱۶۲۹ | Q | نطق کان موقوفِ راهِ سمع نیست | * | جز که نطقِ خالقِ بیطمع نیست |
۱۶۲۹ | N | نطق کان موقوف راه سمع نیست | * | جز که نطق خالق بیطمع نیست |
۱۶۳۰ | Q | مُبْدِعست او تابعِ اُستاد نیِ | * | مُسْنَدِ جمله ورا اِسناد نِی |
۱۶۳۰ | N | مبدع است او تابع استاد نی | * | مسند جمله و را اسناد نی |
۱۶۳۱ | Q | باقیان هم در حِرَف هم در مَقال | * | تابعِ استاد و مُحتاجِ مثال |
۱۶۳۱ | N | باقیان هم در حرف هم در مقال | * | تابع استاد و محتاج مثال |
۱۶۳۲ | Q | زین سخن گر نیستی بیگانهٔ | * | دَلق و اشَکی گیر در ویرانهٔ |
۱۶۳۲ | N | زین سخن گر نیستی بیگانهای | * | دلق و اشکی گیر در ویرانهای |
۱۶۳۳ | Q | زانك آدم زان عتاب از اشک رَست | * | اشکِ تر باشد دَمِ توبه پَرَست |
۱۶۳۳ | N | ز آن که آدم ز آن عتاب از اشک رست | * | اشک تر باشد دم توبه پرست |
۱۶۳۴ | Q | بهرِ گریه آمد آدم بر زمین | * | تا بود گریان و نالان و حزین |
۱۶۳۴ | N | بهر گریه آمد آدم بر زمین | * | تا بود گریان و نالان و حزین |
۱۶۳۵ | Q | آدم از فردوس و از بالای هفت | * | پای ماچان از برآی عذر رفت |
۱۶۳۵ | N | آدم از فردوس و از بالای هفت | * | پای ماچان از برای عذر رفت |
۱۶۳۶ | Q | گر ز پشتِ آدمی وز صُلبِ او | * | در طلب میباش هم در طُلبِ او |
۱۶۳۶ | N | گر ز پشت آدمی وز صلب او | * | در طلب میباش هم در طلب او |
۱۶۳۷ | Q | ز آتشِ دل و آبِ دیده نُقل ساز | * | بوستان از ابر و خورشیدست باز |
۱۶۳۷ | N | ز آتش دل و آب دیده نقل ساز | * | بوستان از ابر و خورشید است باز |
۱۶۳۸ | Q | تو چه دانی ذوقِ آبِ دیدهگان | * | عاشقِ نانی تو چون نادیدگان |
۱۶۳۸ | N | تو چه دانی قدر آب دیدهگان | * | عاشق نانی تو چون نادیدگان |
۱۶۳۹ | Q | گر تو این انبان ز نان خالی کنی | * | پُر ز گوهرهایِ اجلالی کنی |
۱۶۳۹ | N | گر تو این انبان ز نان خالی کنی | * | پر ز گوهرهای اجلالی کنی |
۱۶۴۰ | Q | طفلِ جان از شیرِ شیطان باز کن | * | بعد از آنش با مَلَک انباز کن |
۱۶۴۰ | N | طفل جان از شیر شیطان باز کن | * | بعد از آنش با ملک انباز کن |
۱۶۴۱ | Q | تا تو تاریک و ملول و تیرهٔ | * | دان که با دیوِ لعین همشیرهٔ |
۱۶۴۱ | N | تا تو تاریک و ملول و تیرهای | * | دان که با دیو لعین همشیرهای |
۱۶۴۲ | Q | لقمهٔ کو نور افزود و کمال | * | آن بود آورده از کَسبِ حلال |
۱۶۴۲ | N | لقمهای کان نور افزود و کمال | * | آن بود آورده از کسب حلال |
۱۶۴۳ | Q | روغنی کاید چراغِ ما کُشَد | * | آب خوانش چون چراغی را کُشد |
۱۶۴۳ | N | روغنی کاید چراغ ما کشد | * | آب خوانش چون چراغی را کشد |
۱۶۴۴ | Q | علم و حکمت زاید از لقمهٔ حلال | * | عشق و رِقَّت آید از لقمهٔ حلال |
۱۶۴۴ | N | علم و حکمت زاید از لقمهی حلال | * | عشق و رقت آید از لقمهی حلال |
۱۶۴۵ | Q | چون ز لقمه تو حسَد بینی و دام | * | جهل و غفلت زاید آن را دان حرام |
۱۶۴۵ | N | چون ز لقمه تو حسد بینی و دام | * | جهل و غفلت زاید آن را دان حرام |
۱۶۴۶ | Q | هیچ گندم کاری و جَوْ بر دهد | * | دیدهٔ اسبی که کُرّهٔ خر دهد |
۱۶۴۶ | N | هیچ گندم کاری و جو بر دهد | * | دیدهای اسبی که کرهی خر دهد |
۱۶۴۷ | Q | لقمه تخمَست و بَرش اندیشهها | * | لقمه بحر و گوهرش اندیشهها |
۱۶۴۷ | N | لقمه تخم است و برش اندیشهها | * | لقمه بحر و گوهرش اندیشهها |
۱۶۴۸ | Q | زاید از لقمهٔ حلال اندر دهان | * | مَیْلِ خدمت عزمِ رفتن آن جهان |
۱۶۴۸ | N | زاید از لقمهی حلال اندر دهان | * | میل خدمت عزم رفتن آن جهان |
block:1086
۱۶۴۹ | Q | کرد بازرگان تجارت را تمام | * | باز آمد سوی منزلِ دوستکام |
۱۶۴۹ | N | کرد بازرگان تجارت را تمام | * | باز آمد سوی منزل دوست کام |
۱۶۵۰ | Q | هر غلامی را بیاورد ارمغان | * | هر کنیزک را ببخشید او نشان |
۱۶۵۰ | N | هر غلامی را بیاورد ارمغان | * | هر کنیزک را ببخشید او نشان |
۱۶۵۱ | Q | گفت طوطی ارمغانِ بنده کو | * | آنچ دیدی و آنچ گفتی باز گو |
۱۶۵۱ | N | گفت طوطی ارمغان بنده کو | * | آن چه دیدی و آن چه گفتی باز گو |
۱۶۵۲ | Q | گفت نه من خود پشیمانم ازان | * | دستِ خود خایان و انگُشتان گزان |
۱۶۵۲ | N | گفت نی من خود پشیمانم از آن | * | دست خود خایان و انگشتان گزان |
۱۶۵۳ | Q | من چرا پیغامِ خامی از گزاف | * | بُردم از بیدانشی و از نشاف |
۱۶۵۳ | N | من چرا پیغام خامی از گزاف | * | بردم از بیدانشی و از نشاف |
۱۶۵۴ | Q | گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست | * | چیست آن کین خشم و غم را مُقتضیست |
۱۶۵۴ | N | گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست | * | چیست آن کاین خشم و غم را مقتضی است |
۱۶۵۵ | Q | گفت گفتم آن شکایتهای تو | * | با گروهی طوطیان همتای تو |
۱۶۵۵ | N | گفت گفتم آن شکایتهای تو | * | با گروهی طوطیان همتای تو |
۱۶۵۶ | Q | آن یکی طوطی ز دردت بُوی بُرد | * | زَهرهاش بدْرید و لرزید و بمُرد |
۱۶۵۶ | N | آن یکی طوطی ز دردت بوی برد | * | زهرهاش بدرید و لرزید و بمرد |
۱۶۵۷ | Q | من پشیمان گشتم این گفتن چه بود | * | لیک چون گفتم پشیمانی چه سود |
۱۶۵۷ | N | من پشیمان گشتم این گفتن چه بود | * | لیک چون گفتم پشیمانی چه سود |
۱۶۵۸ | Q | نکتهٔ کان جَست ناگه از زبان | * | همچو تیری دان که جَست آن از کمان |
۱۶۵۸ | N | نکته ای کان جست ناگه از زبان | * | همچو تیری دان که جست آن از کمان |
۱۶۵۹ | Q | وا نگردد از ره آن تیر ای پسر | * | بَند باید کرد سیلی را ز سَر |
۱۶۵۹ | N | وانگردد از ره آن تیر ای پسر | * | بند باید کرد سیلی را ز سر |
۱۶۶۰ | Q | چون گذشت از سَر جهانی را گرفت | * | گر جهان ویران کند نَبْود شگفت |
۱۶۶۰ | N | چون گذشت از سر جهانی را گرفت | * | گر جهان ویران کند نبود شگفت |
۱۶۶۱ | Q | فعل را در غیب اَثَرها زادنیست | * | و آن موالیدش به حکمِ خَلْق نیست |
۱۶۶۱ | N | فعل را در غیب اثرها زادنی است | * | و آن موالیدش به حکم خلق نیست |
۱۶۶۲ | Q | بیشریکی جمله مخلوقِ خداست | * | آن موالید ار چه نِسبتشان بماست |
۱۶۶۲ | N | بیشریکی جمله مخلوق خداست | * | آن موالید ار چه نسبتشان به ماست |
۱۶۶۳ | Q | زَیْد پَرّانید تیری سوی عَمْر | * | عَمْر را بگرفت تیرش همچو نَمْر |
۱۶۶۳ | N | زید پرانید تیری سوی عمر | * | عمر را بگرفت تیرش همچو نمر |
۱۶۶۴ | Q | مدّت سالی همیزایید درد | * | دردها را آفریند حق نه مَرد |
۱۶۶۴ | N | مدت سالی همیزایید درد | * | دردها را آفریند حق نه مرد |
۱۶۶۵ | Q | زیدِ رامی آن دَم ار مُرد از وَجَل | * | دردها میزاید آن جا تا اَجَل |
۱۶۶۵ | N | زید رامی آن دم ار مرد از وجل | * | دردها میزاید آن جا تا اجل |
۱۶۶۶ | Q | ز آن موالیدِ وَجَع چون مُرد او | * | زید را ز اوّل سبب قتّال گو |
۱۶۶۶ | N | ز آن موالید وجع چون مرد او | * | زید را ز اول سبب قتال گو |
۱۶۶۷ | Q | آن وَجَعها را بدو منسوب دار | * | گرچه هست آن جمله صُنعِ کردگار |
۱۶۶۷ | N | آن وجعها را بدو منسوب دار | * | گر چه هست آن جمله صنع کردگار |
۱۶۶۸ | Q | همچنین کِشْت و دَم و دام و جِماع | * | آن موالیدست حق را مستطاع |
۱۶۶۸ | N | همچنین کشت و دم و دام و جماع | * | آن موالید است حق را مستطاع |
۱۶۶۹ | Q | اولیا را هست قدرت از اِلٓه | * | تیرِ جَسته باز آرندش ز راه |
۱۶۶۹ | N | اولیا را هست قدرت از اله | * | تیر جسته باز آرندش ز راه |
۱۶۷۰ | Q | بسته دَرهای موالید از سبَب | * | چون پشیمان شد ولی ز آن دستِ رَب |
۱۶۷۰ | N | بسته درهای موالید از سبب | * | چون پشیمان شد ولی ز آن دست رب |
۱۶۷۱ | Q | گفته ناگفته کند از فتحِ باب | * | تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب |
۱۶۷۱ | N | گفته ناگفته کند از فتح باب | * | تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب |
۱۶۷۲ | Q | از همه دلها که آن نکته شنید | * | آن سخن را کرد مَحْو و ناپدید |
۱۶۷۲ | N | از همه دلها که آن نکته شنید | * | آن سخن را کرد محو و ناپدید |
۱۶۷۳ | Q | گرْت بُرهان باید و حُجَّت مِها | * | باز خوان مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها |
۱۶۷۳ | N | گرت برهان باید و حجت مها | * | باز خوان مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها |
۱۶۷۴ | Q | آیتِ أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی بخوان | * | قدرتِ نِسیان نهادنشان بدان |
۱۶۷۴ | N | آیت أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی بخوان | * | قدرت نسیان نهادنشان بدان |
۱۶۷۵ | Q | چون بتذکیر و بنسیان قادراند | * | بر همه دلهای خلقان قاهرند |
۱۶۷۵ | N | چون به تذکیر و به نسیان قادراند | * | بر همه دلهای خلقان قاهراند |
۱۶۷۶ | Q | چون بنسیانِ بست او راهِ نظر | * | کار نتْوان کرد ور باشد هنر |
۱۶۷۶ | N | چون به نسیان بست او راه نظر | * | کار نتوان کرد ور باشد هنر |
۱۶۷۷ | Q | خِلْتُمُ سُخْرَّیة اَهْلَ ٱلسُّمُو | * | از نُبی خوانید تا أَنْسَوْکُمُ |
۱۶۷۷ | N | خلتم سخریه اهل السمو | * | از نبی خوانید تا أَنْسَوْکُمْ |
۱۶۷۸ | Q | صاحبِ دِه پادشاهِ جسمهاست | * | صاحبِ دل شاهِ دلهای شماست |
۱۶۷۸ | N | صاحب ده پادشاه جسمهاست | * | صاحب دل شاه دلهای شماست |
۱۶۷۹ | Q | فَرْعِ دید آمد عمل بیهیچ شک | * | پس نباشد مردم الَّا مردمک |
۱۶۷۹ | N | فرع دید آمد عمل بیهیچ شک | * | پس نباشد مردم الا مردمک |
۱۶۸۰ | Q | من تمامِ این نیارم گفت از آن | * | منع میآید ز صاحب مَرَکَزان |
۱۶۸۰ | N | من تمام این نیارم گفت از آن | * | منع میآید ز صاحب مرکزان |
۱۶۸۱ | Q | چون فراموشی خلق و یادشان | * | با وَیَست و او رَسد فریادشان |
۱۶۸۱ | N | چون فراموشی خلق و یادشان | * | با وی است و او رسد فریادشان |
۱۶۸۲ | Q | صد هزاران نیک و بد را آن بَهی | * | میکند هر شب ز دلهاشان تهی |
۱۶۸۲ | N | صد هزاران نیک و بد را آن بهی | * | میکند هر شب ز دلهاشان تهی |
۱۶۸۳ | Q | روز دلها را از آن پُر میکند | * | آن صدفها را پُر از دُر میکند |
۱۶۸۳ | N | روز دلها را از آن پر میکند | * | آن صدفها را پر از در میکند |
۱۶۸۴ | Q | آن همه اندیشهٔ پیشانها | * | میشناسند از هدایت جانها |
۱۶۸۴ | N | آن همه اندیشهی پیشانها | * | میشناسند از هدایت جانها |
۱۶۸۵ | Q | پیشه و فرهنگِ تو آید بتو | * | تا دَرِ اسباب بگْشاید بتو |
۱۶۸۵ | N | پیشه و فرهنگ تو آید به تو | * | تا در اسباب بگشاید به تو |
۱۶۸۶ | Q | پیشهٔ زرگر بآهنگر نشد | * | خوی این خوشخو با آن مُنکَر نشد |
۱۶۸۶ | N | پیشهی زرگر به آهنگر نشد | * | خوی این خوش خوبه آن منکر نشد |
۱۶۸۷ | Q | پیشهها و خُلقها همچون جماز | * | سوی خصم آیند روزِ رستخیز |
۱۶۸۷ | N | پیشهها و خلقها همچون جهیز | * | سوی خصم آیند روز رستخیز |
۱۶۸۸ | Q | پیشهها و خُلقها از بعدِ خواب | * | واپس آید هم بخصم خود شتاب |
۱۶۸۸ | N | پیشهها و خلقها از بعد خواب | * | واپس آید هم به خصم خود شتاب |
۱۶۸۹ | Q | پیشهها و اندیشهها در وقتِ صبح | * | هم بدانجا شد که بود آن حُسن و قُبح |
۱۶۸۹ | N | پیشهها و اندیشهها در وقت صبح | * | هم بدانجا شد که بود آن حسن و قبح |
۱۶۹۰ | Q | چون کبوترهای پیک از شهرها | * | سوی شهرِ خویش آرد بهرها |
۱۶۹۰ | N | چون کبوترهای پیک از شهرها | * | سوی شهر خویش آرد بهرها |
block:1087
۱۶۹۱ | Q | چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد | * | پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد |
۱۶۹۱ | N | چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد | * | پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد |
۱۶۹۲ | Q | خواجه چون دیدش فتاده همچنین | * | بر جهید و زد کُله را بر زمین |
۱۶۹۲ | N | خواجه چون دیدش فتاده همچنین | * | بر جهید و زد کله را بر زمین |
۱۶۹۳ | Q | چون بدین رنگ و بدین حالش بدید | * | خواجه بر جَست و گریبان را درید |
۱۶۹۳ | N | چون بدین رنگ و بدین حالش بدید | * | خواجه بر جست و گریبان را درید |
۱۶۹۴ | Q | گفت ای طوطی خوبِ خوشحنین | * | این چه بودت این چرا گشتی چنین |
۱۶۹۴ | N | گفت ای طوطی خوب خوش حنین | * | این چه بودت این چرا گشتی چنین |
۱۶۹۵ | Q | ای دریغا مرغِ خوشآوازِ من | * | ای دریغا همدم و همرازِ من |
۱۶۹۵ | N | ای دریغا مرغ خوش آواز من | * | ای دریغا هم دم و هم راز من |
۱۶۹۶ | Q | ای دریغا مرغِ خوشالحانِ من | * | راحِ رُوح و روضه و ریحانِ من |
۱۶۹۶ | N | ای دریغا مرغ خوش الحان من | * | راح روح و روضه و ریحان من |
۱۶۹۷ | Q | گر سلیمان را چنین مرغی بُدی | * | کَیْ خود او مشغولِ آن مرغان شدی |
۱۶۹۷ | N | گر سلیمان را چنین مرغی بدی | * | کی خود او مشغول آن مرغان شدی |
۱۶۹۸ | Q | ای دریغا مرغ کارزان یافتم | * | زود روی از روی او بر تافتم |
۱۶۹۸ | N | ای دریغا مرغ کارزان یافتم | * | زود روی از روی او بر تافتم |
۱۶۹۹ | Q | ای زبان تو بَس زیانی بر وَرَی | * | چون توی گویا چه گویم من تُرا |
۱۶۹۹ | N | ای زبان تو بس زیانی بر وری | * | چون تویی گویا چه گویم من ترا |
۱۷۰۰ | Q | ای زبان هم آتش و هم خرمنی | * | چند این آتش درین خرمن زنی |
۱۷۰۰ | N | ای زبان هم آتش و هم خرمنی | * | چند این آتش در این خرمن زنی |
۱۷۰۱ | Q | در نهان جان از تو افغان میکند | * | گرچه هر چه گوییَش آن میکند |
۱۷۰۱ | N | در نهان جان از تو افغان میکند | * | گر چه هر چه گوییاش آن میکند |
۱۷۰۲ | Q | ای زبان هم گنجِ بیپایان توی | * | ای زبان هم رنجِ بیدرمان توی |
۱۷۰۲ | N | ای زبان هم گنج بیپایان تویی | * | ای زبان هم رنج بیدرمان تویی |
۱۷۰۳ | Q | هم صفیر و خُدعهٔ مرغان تویی | * | هم انیسِ وحشتِ هجران تویی |
۱۷۰۳ | N | هم صفیر و خدعهی مرغان تویی | * | هم انیس وحشت هجران تویی |
۱۷۰۴ | Q | چند امانم میدهی ای بیامان | * | ای تو زِه کرده بکینِ من کمان |
۱۷۰۴ | N | چند امانم میدهی ای بیامان | * | ای تو زه کرده به کین من کمان |
۱۷۰۵ | Q | نک بپَّرانیده ای مرغِ مرا | * | در چَراگاهِ ستم کم کن چَرا |
۱۷۰۵ | N | نک بپرانیده ای مرغ مرا | * | در چراگاه ستم کم کن چرا |
۱۷۰۶ | Q | یا جوابِ من بگو یا داد دِه | * | یا مرا ز اسبابِ شادی یاد دِه |
۱۷۰۶ | N | یا جواب من بگو یا داد ده | * | یا مرا ز اسباب شادی یاد ده |
۱۷۰۷ | Q | ای دریغا نورِ ظُلمتسوزِ من | * | ای دریغا صبحِ روزافروزِ من |
۱۷۰۷ | N | ای دریغا نور ظلمت سوز من | * | ای دریغا صبح روز افروز من |
۱۷۰۸ | Q | ای دریغا مرغِ خوشپَروازِ من | * | ز انتها پرّیده تا آغازِ من |
۱۷۰۸ | N | ای دریغا مرغ خوش پرواز من | * | ز انتها پریده تا آغاز من |
۱۷۰۹ | Q | عاشقِ رنجست نادان تا ابَدْ | * | خیز لا أُقْسِمُ بخوان تا فِی کَبَد |
۱۷۰۹ | N | عاشق رنج است نادان تا ابد | * | خیز لا أُقْسِمُ بخوان تا فِی کَبَدٍ |
۱۷۱۰ | Q | از کَبَد فارغ بُدم با روی تو | * | وز زَبَد صافی بُدم در جوی تو |
۱۷۱۰ | N | از کبد فارغ بدم با روی تو | * | وز زبد صافی بدم در جوی تو |
۱۷۱۱ | Q | این دریغاها خیالِ دیدنست | * | وز وجودِ نقدِ خود بُبریدنست |
۱۷۱۱ | N | این دریغاها خیال دیدن است | * | وز وجود نقد خود ببریدن است |
۱۷۱۲ | Q | غیرتِ حق بُود و با حق چاره نیست | * | کو دلی کز عشقِ حق صد پاره نیست |
۱۷۱۲ | N | غیرت حق بود و با حق چاره نیست | * | کو دلی کز حکم حق صد پاره نیست |
۱۷۱۳ | Q | غیرت آن باشد که او غیرِ همهست | * | آنك افزون از بیان و دَمْدَمهست |
۱۷۱۳ | N | غیرت آن باشد که او غیر همه ست | * | آن که افزون از بیان و دمدمه ست |
۱۷۱۴ | Q | ای دریغا اشکِ من دریا بُدی | * | تا نِثارِ دلبر زیبا بُدی |
۱۷۱۴ | N | ای دریغا اشک من دریا بدی | * | تا نثار دل بر زیبا بدی |
۱۷۱۵ | Q | طوطی من مرغِ زیرکسارِ من | * | ترجمانِ فکرت و اسرارِ من |
۱۷۱۵ | N | طوطی من مرغ زیرکسار من | * | ترجمان فکرت و اسرار من |
۱۷۱۶ | Q | هر چه روزی داد و ناداد آیدم | * | او ز اوَّل گفته تا یاد آیدم |
۱۷۱۶ | N | هر چه روزی داد و ناداد آیدم | * | او ز اول گفته تا یاد آیدم |
۱۷۱۷ | Q | طوطیی کاید ز وَحْی آوازِ او | * | پیش از آغازِ وجود آغازِ او |
۱۷۱۷ | N | طوطیی کاید ز وحی آواز او | * | پیش از آغاز وجود آغاز او |
۱۷۱۸ | Q | اندرونِ تُست آن طوطی نهان | * | عکسِ او را دیده تو بر این و آن |
۱۷۱۸ | N | اندرون تست آن طوطی نهان | * | عکس او را دیده تو بر این و آن |
۱۷۱۹ | Q | میبَرَد شادیت را تو شاد ازو | * | میپذیری ظلم را چون داد ازو |
۱۷۱۹ | N | میبرد شادیت را تو شاد از او | * | میپذیری ظلم را چون داد از او |
۱۷۲۰ | Q | ای که جان را بَهَرِ تن میسوختی | * | سوختی جان را و تن افروختی |
۱۷۲۰ | N | ای که جان را بهر تن میسوختی | * | سوختی جان را و تن افروختی |
۱۷۲۱ | Q | سوختم من سوخته خواهد کسی | * | تا ز من آتش زند اندر خَسی |
۱۷۲۱ | N | سوختم من سوخته خواهد کسی | * | تا ز من آتش زند اندر خسی |
۱۷۲۲ | Q | سوخته چون قابلِ آتش بود | * | سوخته بِستان که آتشکَش بود |
۱۷۲۲ | N | سوخته چون قابل آتش بود | * | سوخته بستان که آتش کش بود |
۱۷۲۳ | Q | ای دریغا ای دریغا ای دریغ | * | کانچنان ماهی نهان شد زیرِ میغ |
۱۷۲۳ | N | ای دریغا ای دریغا ای دریغ | * | کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ |
۱۷۲۴ | Q | چون زنم دم کآتشِ دل تیز شد | * | شیرِ هَجْر آشفته و خونریز شد |
۱۷۲۴ | N | چون زنم دم کاتش دل تیز شد | * | شیر هجر آشفته و خون ریز شد |
۱۷۲۵ | Q | آنك او هوشیار خود تُندست و مست | * | چون بود چون او قدح گیرد بدست |
۱۷۲۵ | N | آن که او هوشیار خود تند است و مست | * | چون بود چون او قدح گیرد به دست |
۱۷۲۶ | Q | شیرِ مستی کز صِفت بیرون بود | * | از بسیطِ مَرغزار افزون بود |
۱۷۲۶ | N | شیر مستی کز صفت بیرون بود | * | از بسیط مرغزار افزون بود |
۱۷۲۷ | Q | قافیهاندیشم و دل دارِ من | * | گویدم مندیش جز دیدارِ من |
۱۷۲۷ | N | قافیه اندیشم و دل دار من | * | گویدم مندیش جز دیدار من |
۱۷۲۸ | Q | خوش نشین ای قافیهاندیشِ من | * | قافیهٔ دولت توی در پیشِ من |
۱۷۲۸ | N | خوش نشین ای قافیه اندیش من | * | قافیهی دولت تویی در پیش من |
۱۷۲۹ | Q | حرف چه بْوَد تا تو اندیشی از آن | * | حرف چه بْوَد خارِ دیوارِ رَزان |
۱۷۲۹ | N | حرف چه بود تا تو اندیشی از آن | * | حرف چه بود خار دیوار رزان |
۱۷۳۰ | Q | حرف و صَوْت و گفت را برهم زنم | * | تا که بیاین هر سه با تو دَم زنم |
۱۷۳۰ | N | حرف و صوت و گفت را بر هم زنم | * | تا که بیاین هر سه با تو دم زنم |
۱۷۳۱ | Q | آن دَمی کز آدمش کردم نهان | * | با تو گویم ای تو اسرارِ جهان |
۱۷۳۱ | N | آن دمی کز آدمش کردم نهان | * | با تو گویم ای تو اسرار جهان |
۱۷۳۲ | Q | آن دمی را که نگفتم با خلیل | * | وآن غمی را که نداند جبرئیل |
۱۷۳۲ | N | آن دمی را که نگفتم با خلیل | * | و آن غمی را که نداند جبرئیل |
۱۷۳۳ | Q | آن دمی کز وی مسیحا دَم نزَد | * | حق ز غیرت نیز بی ما هم نزَد |
۱۷۳۳ | N | آن دمی کز وی مسیحا دم نزد | * | حق ز غیرت نیز بیما هم نزد |
۱۷۳۴ | Q | ما چه باشد در لُغَت اِثبات و نَفْی | * | من نه اِثباتم منم بیذات و نَفْی |
۱۷۳۴ | N | ما چه باشد در لغت اثبات و نفی | * | من نه اثباتم منم بیذات و نفی |
۱۷۳۵ | Q | من کَسی در ناکَسی دریافتم | * | پس کسی در ناکسی دربافتم |
۱۷۳۵ | N | من کسی در ناکسی دریافتم | * | پس کسی در ناکسی دربافتم |
۱۷۳۶ | Q | N/A | ||
۱۷۳۶ | N | جمله شاهان بندهی بندهی خودند | * | جمله خلقان مردهی مردهی خودند |
۱۷۳۷ | Q | جمله شاهان پَسْت، پستِ خویش را | * | جمله خلقان مَسْت مستِ خویش را |
۱۷۳۷ | N | جمله شاهان پست، پست خویش را | * | جمله خلقان مست، مست خویش را |
۱۷۳۸ | Q | میشود صیّاد، مرغان را شکار | * | تا کند ناگاه ایشان را شکار |
۱۷۳۸ | N | میشود صیاد، مرغان را شکار | * | تا کند ناگاه ایشان را شکار |
۱۷۳۹ | Q | بیدلان را دلبران جُسته بجان | * | جمله معشوقان شکارِ عاشقان |
۱۷۳۹ | N | بیدلان را دلبران جسته به جان | * | جمله معشوقان شکار عاشقان |
۱۷۴۰ | Q | هر که عاشق دیدیَش معشوق دان | * | کو بنِسبَت هست هم این و هم آن |
۱۷۴۰ | N | هر که عاشق دیدیاش معشوق دان | * | کو به نسبت هست هم این و هم آن |
۱۷۴۱ | Q | تشنگان گر آب جویند از جهان | * | آب جوید هم بعالَم تشنگان |
۱۷۴۱ | N | تشنگان گر آب جویند از جهان | * | آب جوید هم به عالم تشنگان |
۱۷۴۲ | Q | چونك عاشق اوست تو خاموش باش | * | او چو گوشَت میکشد تو گوش باش |
۱۷۴۲ | N | چون که عاشق اوست تو خاموش باش | * | او چو گوشت میکشد تو گوش باش |
۱۷۴۳ | Q | بند کن چون سیل سَیْلانی کند | * | ور نه رُسوایی و ویرانی کند |
۱۷۴۳ | N | بند کن چون سیل سیلانی کند | * | ور نه رسوایی و ویرانی کند |
۱۷۴۴ | Q | من چه غم دارم که ویرانی بود | * | زیرِ ویران گنجِ سلطانی بود |
۱۷۴۴ | N | من چه غم دارم که ویرانی بود | * | زیر ویران گنج سلطانی بود |
۱۷۴۵ | Q | غرقِ حق خواهد که باشد غرقتر | * | همچو موجِ بحر جان زیر و زبَر |
۱۷۴۵ | N | غرق حق خواهد که باشد غرقتر | * | همچو موج بحر جان زیر و زبر |
۱۷۴۶ | Q | زیرِ دریا خوشتر آید یا زَبَر | * | تیرِ او دلکشتر آید یا سپر |
۱۷۴۶ | N | زیر دریا خوشتر آید یا زبر | * | تیر او دل کش تر آید یا سپر |
۱۷۴۷ | Q | پاره کردهٔ وسوسه باشی دلا | * | گر طرب را باز دانی از بلا |
۱۷۴۷ | N | پاره کردهی وسوسه باشی دلا | * | گر طرب را باز دانی از بلا |
۱۷۴۸ | Q | گر مُرادت را مَذاقِ شکَّرست | * | بیمُرادی نه مُرادِ دلبرست |
۱۷۴۸ | N | گر مرادت را مذاق شکر است | * | بیمرادی نه مراد دل بر است |
۱۷۴۹ | Q | هر ستارهش خونبهای صد هلال | * | خونِ عالَم ریختن او را حلال |
۱۷۴۹ | N | هر ستارهش خونبهای صد هلال | * | خون عالم ریختن او را حلال |
۱۷۵۰ | Q | ما بها و خونبها را یافتیم | * | جانبِ جان باختن بشْتافتیم |
۱۷۵۰ | N | ما بها و خونبها را یافتیم | * | جانب جان باختن بشتافتیم |
۱۷۵۱ | Q | ای حیاتِ عاشقان در مُردگی | * | دل نیابی جز که در دلبُردگی |
۱۷۵۱ | N | ای حیات عاشقان در مردگی | * | دل نیابی جز که در دل بردگی |
۱۷۵۲ | Q | من دلش جُسته بصد ناز و دلال | * | او بهانه کرده با من از مَلال |
۱۷۵۲ | N | من دلش جسته به صد ناز و دلال | * | او بهانه کرده با من از ملال |
۱۷۵۳ | Q | گفتم آخر غرقِ تُست این عقل و جان | * | گفت رَوْ رَوْ بر من این افسون مخوان |
۱۷۵۳ | N | گفتم آخر غرق تست این عقل و جان | * | گفت رو رو بر من این افسون مخوان |
۱۷۵۴ | Q | من ندانم آنچ اندیشیدهٔ | * | ای دو دیده دوست را چون دیدهٔ |
۱۷۵۴ | N | من ندانم آن چه اندیشیدهای | * | ای دو دیده دوست را چون دیدهای |
۱۷۵۵ | Q | ای گرانجان خوار دیدهستی ورا | * | زانك بس ارزان خریدهستی ورا |
۱۷۵۵ | N | ای گران جان خوار دیده ستی و را | * | ز آن که بس ارزان خریده ستی و را |
۱۷۵۶ | Q | هر که او ارزان خَرَد ارزان دهد | * | گوهری طفلی بقرصی نان دهد |
۱۷۵۶ | N | هر که او ارزان خرد ارزان دهد | * | گوهری طفلی به قرصی نان دهد |
۱۷۵۷ | Q | غرقِ عشقیام که غرقست اندرین | * | عشقهای اوَّلین و آخرین |
۱۷۵۷ | N | غرق عشقیام که غرق است اندر این | * | عشقهای اولین و آخرین |
۱۷۵۸ | Q | مَجْمَلَش گفتم نکردم ز آن بیان | * | ورنه هم افهام سوزد هم زبان |
۱۷۵۸ | N | مجملش گفتم نکردم ز آن بیان | * | ور نه هم افهام سوزد هم زبان |
۱۷۵۹ | Q | من چو لب گویم لبِ دریا بود | * | من چو لا گویم مُراد اِلّا بود |
۱۷۵۹ | N | من چو لب گویم لب دریا بود | * | من چو لا گویم مراد الا بود |
۱۷۶۰ | Q | من ز شیرینی نشستم روتُرش | * | من ز بسیاری گفتارم خمش |
۱۷۶۰ | N | من ز شیرینی نشستم رو ترش | * | من ز بسیاری گفتارم خمش |
۱۷۶۱ | Q | تا که شیرینی ما از دو جهان | * | در حجابِ رُو تُرُش باشد نهان |
۱۷۶۱ | N | تا که شیرینی ما از دو جهان | * | در حجاب رو ترش باشد نهان |
۱۷۶۲ | Q | تا که در هر گوش ناید این سخن | * | یک همیگویم ز صد سِرِّ لَدُن |
۱۷۶۲ | N | تا که در هر گوش ناید این سخن | * | یک همیگویم ز صد سر لدن |
block:1088
۱۷۶۳ | Q | جمله عالم زآن غیور آمد که حق | * | بُرد در غیرت برین عالم سبق |
۱۷۶۳ | N | جمله عالم ز آن غیور آمد که حق | * | برد در غیرت بر این عالم سبق |
۱۷۶۴ | Q | او چو جانست و جهان چون کالبَد | * | کالبد از جان پذیرد نیک و بَد |
۱۷۶۴ | N | او چو جان است و جهان چون کالبد | * | کالبد از جان پذیرد نیک و بد |
۱۷۶۵ | Q | هر که محرابِ نمازش گشت عین | * | سوی ایمان رفتنش میدان تو شَیْن |
۱۷۶۵ | N | هر که محراب نمازش گشت عین | * | سوی ایمان رفتنش میدان تو شین |
۱۷۶۶ | Q | هر که شد مر شاه را او جامهدار | * | هست خُسران بهرِ شاهش اِتّجار |
۱۷۶۶ | N | هر که شد مر شاه را او جامهدار | * | هست خسران بهر شاهش اتجار |
۱۷۶۷ | Q | هر که با سلطان شود او همنشین | * | بر درش نِشستن بود حیف و غَبین |
۱۷۶۷ | N | هر که با سلطان شود او همنشین | * | بر درش بودن بود حیف و غبین |
۱۷۶۸ | Q | دستبوسش چون رسید از پادشاه | * | گر گُزیند بوسِ پا باشد گناه |
۱۷۶۸ | N | دستبوسش چون رسید از پادشاه | * | گر گزیند بوس پا باشد گناه |
۱۷۶۹ | Q | گرچه سر بر پا نهادن خدمتست | * | پیشِ آن خدمت خطا و زلَّتست |
۱۷۶۹ | N | گر چه سر بر پا نهادن خدمت است | * | پیش آن خدمت خطا و زلت است |
۱۷۷۰ | Q | شاه را غیرت بود بر هر که او | * | بو گزیند بعد از آن که دید رُو |
۱۷۷۰ | N | شاه را غیرت بود بر هر که او | * | بو گزیند بعد از آن که دید رو |
۱۷۷۱ | Q | غیرتِ حق بر مَثَل گندم بود | * | کاهِ خرمن غیرتِ مَردم بود |
۱۷۷۱ | N | غیرت حق بر مثل گندم بود | * | کاه خرمن غیرت مردم بود |
۱۷۷۲ | Q | اصلِ غیرتها بدانید از الٓه | * | آنِ خلقان فرعِ حق بیاشتباه |
۱۷۷۲ | N | اصل غیرتها بدانید از اله | * | آن خلقان فرع حق بیاشتباه |
۱۷۷۳ | Q | شرحِ این بگْذارم و گیرم گِلَه | * | از جفای آن نگارِ دَه دِلَه |
۱۷۷۳ | N | شرح این بگذارم و گیرم گله | * | از جفای آن نگار ده دله |
۱۷۷۴ | Q | نالم ایرا نالهها خوش آیدش | * | از دو عالَم ناله و غم بایدش |
۱۷۷۴ | N | نالم ایرا نالهها خوش آیدش | * | از دو عالم ناله و غم بایدش |
۱۷۷۵ | Q | چون ننالم تلخ از دستانِ او | * | چون نِیَم در حلقهٔ مستانِ او |
۱۷۷۵ | N | چون ننالم تلخ از دستان او | * | چون نیم در حلقهی مستان او |
۱۷۷۶ | Q | چون نباشم همچو شب بیروزِ او | * | بیوصالِ رویِ روز افروزِ او |
۱۷۷۶ | N | چون نباشم همچو شب بیروز او | * | بیوصال روی روز افروز او |
۱۷۷۷ | Q | ناخوشِ او خوش بود در جانِ من | * | نالم ایرا نالهها خوش آیدش |
۱۷۷۷ | N | ناخوش او خوش بود در جان من | * | جان فدای یار دل رنجان من |
۱۷۷۸ | Q | عاشقم بر رنجِ خویش و دردِ خویش | * | بهرِ خشنودی شاهِ فَرْدِ خویش |
۱۷۷۸ | N | عاشقم بر رنج خویش و درد خویش | * | بهر خشنودی شاه فرد خویش |
۱۷۷۹ | Q | خاکِ غم را سُرمه سازم بهرِ چشم | * | تا ز گوهر پُر شود دو بحرِ چشم |
۱۷۷۹ | N | خاک غم را سرمه سازم بهر چشم | * | تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم |
۱۷۸۰ | Q | اشک کان از بهرِ او بارند خلق | * | گوهرست و اشک پندارند خلق |
۱۷۸۰ | N | اشک کان از بهر او بارند خلق | * | گوهر است و اشک پندارند خلق |
۱۷۸۱ | Q | من ز جانِ جان شکایت میکنم | * | من نِیَم شاکی روایت میکنم |
۱۷۸۱ | N | من ز جان جان شکایت میکنم | * | من نیم شاکی روایت میکنم |
۱۷۸۲ | Q | دل همیگوید کزو رنجیدهام | * | وز نفاقِ سُست میخندیدهام |
۱۷۸۲ | N | دل همیگوید کز او رنجیدهام | * | وز نفاق سست میخندیدهام |
۱۷۸۳ | Q | راستی کن ای تو فخرِ راستان | * | ای تو صدر و من دَرَت را آستان |
۱۷۸۳ | N | راستی کن ای تو فخر راستان | * | ای تو صدر و من درت را آستان |
۱۷۸۴ | Q | آستانه و صدر در معنی کجاست | * | ما و من کو آن طرف کان یارِ ماست |
۱۷۸۴ | N | آستان و صدر در معنی کجاست | * | ما و من کو آن طرف کان یار ماست |
۱۷۸۵ | Q | ای رهیده جانِ تو از ما و من | * | ای لطیفهٔ روح اندر مرد و زَن |
۱۷۸۵ | N | ای رهیده جان تو از ما و من | * | ای لطیفهی روح اندر مرد و زن |
۱۷۸۶ | Q | مرد و زن چون یک شود آن یک توی | * | چونك یکها محو شد آنک توی |
۱۷۸۶ | N | مرد و زن چون یک شود آن یک تویی | * | چون که یک جا محو شد آنک تویی |
۱۷۸۷ | Q | این من و ما بهرِ آن بر ساختی | * | تا تو با خود نَرَدِ خدمت باختی |
۱۷۸۷ | N | این من و ما بهر آن بر ساختی | * | تا تو با خود نرد خدمت باختی |
۱۷۸۸ | Q | تا من و توها همه یک جان شوند | * | عاقبت مُستغرقِ جانان شوند |
۱۷۸۸ | N | تا من و توها همه یک جان شوند | * | عاقبت مستغرق جانان شوند |
۱۷۸۹ | Q | این همه هست و بیا ای امر کُنْ | * | ای مُنَزَّه از بیا و از سخُن |
۱۷۸۹ | N | این همه هست و بیا ای امر کُنْ | * | ای منزه از بیان و از سخن |
۱۷۹۰ | Q | جسم جسمانه تواند دیدنت | * | در خیال آرد غم و خندیدنت |
۱۷۹۰ | N | جسم جسمانه تواند دیدنت | * | در خیال آرد غم و خندیدنت |
۱۷۹۱ | Q | دل که او بستهٔ غم و خندیدنست | * | تو مگو کو لایقِ آن دیدنست |
۱۷۹۱ | N | دل که او بستهی غم و خندیدن است | * | تو مگو کاو لایق آن دیدن است |
۱۷۹۲ | Q | آنك او بستهٔ غم و خنده بود | * | او بدین دو عاریت زنده بود |
۱۷۹۲ | N | آن که او بستهی غم و خنده بود | * | او بدین دو عاریت زنده بود |
۱۷۹۳ | Q | باغِ سبزِ عشق کو بیمُنتهاست | * | جز غم و شادی درو بس میوههاست |
۱۷۹۳ | N | باغ سبز عشق کاو بیمنتهاست | * | جز غم و شادی در او بس میوههاست |
۱۷۹۴ | Q | عاشقی زین هر دو حالت برترست | * | بیبهار و بیخزان سبز و تَرست |
۱۷۹۴ | N | عاشقی زین هر دو حالت برتر است | * | بیبهار و بیخزان سبز و تر است |
۱۷۹۵ | Q | دِه زکاتِ روی خوب ای خوبرو | * | شرحِ جانِ شَرْحه شَرْحه باز گُو |
۱۷۹۵ | N | ده زکات روی خوب ای خوب رو | * | شرح جان شرحه شرحه باز گو |
۱۷۹۶ | Q | کز کرِشمِ غمزهٔ غمَّازهٔ | * | بر دلم بنهاد داغی تازهٔ |
۱۷۹۶ | N | کز کرشم غمزهی غمازهای | * | بر دلم بنهاد داغی تازهای |
۱۷۹۷ | Q | من حلالش کردم از خونم بریخت | * | من همیگفتم حلال او میگریخت |
۱۷۹۷ | N | من حلالش کردم از خونم بریخت | * | من همیگفتم حلال او میگریخت |
۱۷۹۸ | Q | چون گریزانی ز نالهٔ خاکیان | * | غم چه ریزی بر دلِ غمناکیان |
۱۷۹۸ | N | چون گریزانی ز نالهی خاکیان | * | غم چه ریزی بر دل غمناکیان |
۱۷۹۹ | Q | ای که هر صبحی که از مشرق بتافت | * | همچو چشمهٔ مُشرِقت در جوش یافت |
۱۷۹۹ | N | ای که هر صبحی که از مشرق بتافت | * | همچو چشمهی مشرقت در جوش یافت |
۱۸۰۰ | Q | چون بهانه دادی این شیدات را | * | ای بها نه شَّکرِ لبهات را |
۱۸۰۰ | N | چون بهانه دادی این شیدات را | * | ای بهانه شکر لبهات را |
۱۸۰۱ | Q | ای جهانِ کهنه را تو جانِ نَوْ | * | از تنِ بیجان و دل افغان شنو |
۱۸۰۱ | N | ای جهان کهنه را تو جان نو | * | از تن بیجان و دل افغان شنو |
۱۸۰۲ | Q | شرحِ گُل بگْذار از بهرِ خدا | * | شرحِ بلبل گو که شد از گُل جُدا |
۱۸۰۲ | N | شرح گل بگذار از بهر خدا | * | شرح بلبل گو که شد از گل جدا |
۱۸۰۳ | Q | از غم و شادی نباشد جوشِ ما | * | با خیال و وهم نَبْود هوشِ ما |
۱۸۰۳ | N | از غم و شادی نباشد جوش ما | * | با خیال و وهم نبود هوش ما |
۱۸۰۴ | Q | حالتی دیگر بود کان نادِرست | * | تو مشو مُنْکرِ که حق بس قادرست |
۱۸۰۴ | N | حالتی دیگر بود کان نادر است | * | تو مشو منکر که حق بس قادر است |
۱۸۰۵ | Q | تو قیاس از حالتِ انسان مکن | * | منزل اندر جَوَر و در احسان مکن |
۱۸۰۵ | N | تو قیاس از حالت انسان مکن | * | منزل اندر جور و در احسان مکن |
۱۸۰۶ | Q | جور و احسان رنج و شادی حادثست | * | حادثان میرند و حَقشان وارثست |
۱۸۰۶ | N | جور و احسان رنج و شادی حادث است | * | حادثان میرند و حقشان وارث است |
۱۸۰۷ | Q | صبح شد ای صبح را صُبْح و پناه | * | عذرِ مخدومی حُسام الدّین بخواه |
۱۸۰۷ | N | صبح شد ای صبح را پشت و پناه | * | عذر مخدومی حسام الدین بخواه |
۱۸۰۸ | Q | عذر خواهِ عقلِ کلّ و جان تویی | * | جانِ جان و تابشِ مرجان تویی |
۱۸۰۸ | N | عذر خواه عقل کل و جان تویی | * | جان جان و تابش مرجان تویی |
۱۸۰۹ | Q | تافت نورِ صبح و ما از نورِ تو | * | در صَبوحی با مَیِ منصورِ تو |
۱۸۰۹ | N | تافت نور صبح و ما از نور تو | * | در صبوحی با می منصور تو |
۱۸۱۰ | Q | دادهٔ تو چون چنین دارد مرا | * | باده کی بود کو طرب آرد مرا |
۱۸۱۰ | N | دادهی تو چون چنین دارد مرا | * | باده که بود کاو طرب آرد مرا |
۱۸۱۱ | Q | باده در جوشش گدای جوشِ ماست | * | چرخ در گردش گدای هوش ماست |
۱۸۱۱ | N | باده در جوشش گدای جوش ماست | * | چرخ در گردش گدای هوش ماست |
۱۸۱۲ | Q | باده از ما مست شد نه ما ازو | * | قالب از ما هست شد نه ما ازو |
۱۸۱۲ | N | باده از ما مست شد نی ما از او | * | قالب از ما هست شد نی ما از او |
۱۸۱۳ | Q | ما چو زنبوریم و قالبها چو موم | * | خانه خانه کرده قالب را چو موم |
۱۸۱۳ | N | ما چو زنبوریم و قالبها چو موم | * | خانه خانه کرده قالب را چو موم |
block:1089
۱۸۱۴ | Q | بس درازست این حدیث خواجه گو | * | تا چه شد احوالِ آن مردِ نکو |
۱۸۱۴ | N | بس دراز است این حدیث خواجه گو | * | تا چه شد احوال آن مرد نکو |
۱۸۱۵ | Q | خواجه اندر آتش و درد و حنین | * | صد پراکنده همیگفت اینچنین |
۱۸۱۵ | N | خواجه اندر آتش و درد و حنین | * | صد پراکنده همیگفت این چنین |
۱۸۱۶ | Q | گه تناقض گاه ناز و گه نیاز | * | گاه سودایِ حقیقت گه مَجاز |
۱۸۱۶ | N | گه تناقض گاه ناز و گه نیاز | * | گاه سودای حقیقت گه مجاز |
۱۸۱۷ | Q | مردِ غرقه گشته جانی میکَنَد | * | دست را در هر گیاهی میزند |
۱۸۱۷ | N | مرد غرقه گشته جانی میکند | * | دست را در هر گیاهی میزند |
۱۸۱۸ | Q | تا کدامش دست گیرد در خطَر | * | دست و پایی میزند از بیمِ سَر |
۱۸۱۸ | N | تا کدامش دست گیرد در خطر | * | دست و پایی میزند از بیم سر |
۱۸۱۹ | Q | دوست دارد یار این آشفتگی | * | کوششِ بیهوده به از خفتگی |
۱۸۱۹ | N | دوست دارد یار این آشفتگی | * | کوشش بیهوده به از خفتگی |
۱۸۲۰ | Q | آنك او شاهست او بیکار نیست | * | ناله از وی طُرفه کو بیمار نیست |
۱۸۲۰ | N | آن که او شاه است او بیکار نیست | * | ناله از وی طرفه کاو بیمار نیست |
۱۸۲۱ | Q | بهرِ این فرمود رحمان ای پسر | * | کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ ای پسر |
۱۸۲۱ | N | بهر این فرمود رحمان ای پسر | * | کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ ای پسر |
۱۸۲۲ | Q | اندرینِ ره میتراش و میخراش | * | تا دَمِ آخر دمی فارغ مباش |
۱۸۲۲ | N | اندر این ره میتراش و میخراش | * | تا دم آخر دمی فارغ مباش |
۱۸۲۳ | Q | تا دمِ آخر دمی آخر بود | * | که عنایت با تو صاحب سِر بود |
۱۸۲۳ | N | تا دم آخر دمی آخر بود | * | که عنایت با تو صاحب سر بود |
۱۸۲۴ | Q | هر چه میکوشند اگر مرد و زنست | * | گوش و چشم شاه جان بر روزنست |
۱۸۲۴ | N | هر چه میکوشند اگر مرد و زن است | * | گوش و چشم شاه جان بر روزن است |
block:1090
۱۸۲۵ | Q | بعد از آنش از قفس بیرون فگند | * | طوطیک پّرید تا شاخِ بلند |
۱۸۲۵ | N | بعد از آنش از قفس بیرون فگند | * | طوطیک پرید تا شاخ بلند |
۱۸۲۶ | Q | طوطی مرده چنان پرواز کرد | * | کآفتابِ از شرق ترکی تاز کرد |
۱۸۲۶ | N | طوطی مرده چنان پرواز کرد | * | کافتاب از چرخ ترکی تاز کرد |
۱۸۲۷ | Q | خواجه حیران گشت اندر کارِ مرغ | * | بیخبر ناگه بدید اسرارِ مرغ |
۱۸۲۷ | N | خواجه حیران گشت اندر کار مرغ | * | بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ |
۱۸۲۸ | Q | روی بالا کرد و گفت ای عندلیب | * | از بَیانِ حال خودْمان دِه نصیب |
۱۸۲۸ | N | روی بالا کرد و گفت ای عندلیب | * | از بیان حال خودمان ده نصیب |
۱۸۲۹ | Q | او چه کرد آنجا که تو آموختی | * | ساختی مکری و ما را سوختی |
۱۸۲۹ | N | او چه کرد آن جا که تو آموختی | * | ساختی مکری و ما را سوختی |
۱۸۳۰ | Q | گفت طوطی کو بفعلم پند داد | * | که رها کن لطفِ آواز و وداد |
۱۸۳۰ | N | گفت طوطی کاو به فعلم پند داد | * | که رها کن لطف آواز و وداد |
۱۸۳۱ | Q | زانك آوازت ترا در بند کرد | * | خویشتن مُرده پیِ این پَند کرد |
۱۸۳۱ | N | ز آن که آوازت ترا در بند کرد | * | خویشتن مرده پی این پند کرد |
۱۸۳۲ | Q | یعنی ای مُطْرِب شده با عام و خاص | * | مُرده شَو چون من که تا یابی خلاص |
۱۸۳۲ | N | یعنی ای مطرب شده با عام و خاص | * | مرده شو چون من که تا یابی خلاص |
۱۸۳۳ | Q | دانه باشی مُرغکانت بر چِنند | * | غنچه باشی کودکانت بر کَنند |
۱۸۳۳ | N | دانه باشی مرغکانت بر چنند | * | غنچه باشی کودکانت بر کنند |
۱۸۳۴ | Q | دانه پنهان کُن بکُلّی دام شَوْ | * | غنچه پنهان کن گیاهِ بام شَوْ |
۱۸۳۴ | N | دانه پنهان کن بکلی دام شو | * | غنچه پنهان کن گیاه بام شو |
۱۸۳۵ | Q | هر که داد او حُسنِ خود را در مَزاد | * | صد قضای بَد سوی او رُو نهاد |
۱۸۳۵ | N | هر که داد او حسن خود را در مزاد | * | صد قضای بد سوی او رو نهاد |
۱۸۳۶ | Q | چَشمها و خشمها و رَشکها | * | بر سَرش ریزد چو آب از مَشکها |
۱۸۳۶ | N | چشمها و خشمها و رشکها | * | بر سرش ریزد چو آب از مشکها |
۱۸۳۷ | Q | دشمنان او را ز غیرت میدِرَند | * | دوستان هم روزگارش میبرند |
۱۸۳۷ | N | دشمنان او را ز غیرت میدرند | * | دوستان هم روزگارش میبرند |
۱۸۳۸ | Q | آنك غافل بود از کِشت و بهار | * | کو چه داند قیمت این روزگار |
۱۸۳۸ | N | آن که غافل بود از کشت بهار | * | او چه داند قیمت این روزگار |
۱۸۳۹ | Q | در پناهِ لطفِ حق باید گریخت | * | کو هزاران لطف بر ارواح ریخت |
۱۸۳۹ | N | در پناه لطف حق باید گریخت | * | کاو هزاران لطف بر ارواح ریخت |
۱۸۴۰ | Q | تا پناهی یابی آنگه چون پناه | * | آب و آتش مر ترا گردد سپاه |
۱۸۴۰ | N | تا پناهی یابی آن گه چون پناه | * | آب و آتش مر ترا گردد سپاه |
۱۸۴۱ | Q | نوح و موسی را نه دریا یار شُد | * | نه بر اُعداشان بکین قَهّار شد |
۱۸۴۱ | N | نوح و موسی را نه دریا یار شد | * | نه بر اعداشان به کین قهار شد |
۱۸۴۲ | Q | آتش ابراهیم را نه قلعه بود | * | تا بر آورد از دلِ نمرود دود |
۱۸۴۲ | N | آتش ابراهیم را نی قلعه بود | * | تا بر آورد از دل نمرود دود |
۱۸۴۳ | Q | کوه یحیی را نه سوی خویش خواند | * | قاصدانش را بزخمِ سنگ راند |
۱۸۴۳ | N | کوه یحیی را نه سوی خویش خواند | * | قاصدانش را به زخم سنگ راند |
۱۸۴۴ | Q | گفت ای یحیی بیا در من گریز | * | تا پناهت باشم از شمشیرِ تیز |
۱۸۴۴ | N | گفت ای یحیی بیا در من گریز | * | تا پناهت باشم از شمشیر تیز |
block:1091
۱۸۴۵ | Q | یک دو پندش داد طوطی بینفاق | * | بعد از آن گفتش سلامُ اَلْفِراق |
۱۸۴۵ | N | یک دو پندش داد طوطی بینفاق | * | بعد از آن گفتش سلام الفراق |
۱۸۴۶ | Q | خواجه گفتش فی أمانِ الله برَو | * | مر مرا اکنون نمودی راهِ نو |
۱۸۴۶ | N | خواجه گفتش فی أمان الله برو | * | مر مرا اکنون نمودی راه نو |
۱۸۴۷ | Q | خواجه با خود گفت کین پندِ منست | * | راهِ او گیرم که این ره روشنست |
۱۸۴۷ | N | خواجه با خود گفت کاین پند من است | * | راه او گیرم که این ره روشن است |
۱۸۴۸ | Q | جانِ من کمتر ز طوطی کَی بود | * | جان چنین باید که نیکوپَی بود |
۱۸۴۸ | N | جان من کمتر ز طوطی کی بود | * | جان چنین باید که نیکو پی بود |
block:1092
۱۸۴۹ | Q | تن قفص شکلست تن شد خارِ جان | * | در فریبِ داخلان و خارجان |
۱۸۴۹ | N | تن قفس شکل است تن شد خار جان | * | در فریب داخلان و خارجان |
۱۸۵۰ | Q | اینْش گوید من شوم همرازِ تو | * | و آنش گوید نی منم انبازِ تو |
۱۸۵۰ | N | اینش گوید من شوم هم راز تو | * | و آنش گوید نی منم انباز تو |
۱۸۵۱ | Q | اینش گوید نیست چون تو در وجود | * | در جمال و فضل و در احسان و جود |
۱۸۵۱ | N | اینش گوید نیست چون تو در وجود | * | در جمال و فضل و در احسان و جود |
۱۸۵۲ | Q | آنش گوید هر دو عالم آنِ تست | * | جمله جانهامان طُفَیل جانِ تست |
۱۸۵۲ | N | آنش گوید هر دو عالم آن تست | * | جمله جانهامان طفیل جان تست |
۱۸۵۳ | Q | او چو بیند خلق را سر مستِ خویش | * | از تکبُّر میرود از دستِ خویش |
۱۸۵۳ | N | او چو بیند خلق را سر مست خویش | * | از تکبر میرود از دست خویش |
۱۸۵۴ | Q | او نداند که هزاران را چو او | * | دیو افکندهست اندر آبِ جو |
۱۸۵۴ | N | او نداند که هزاران را چو او | * | دیو افکنده ست اندر آب جو |
۱۸۵۵ | Q | لطف و سالوسِ جهان خَوش لقمه ایست | * | کمترش خور کان پُر آتش لقمه ایست |
۱۸۵۵ | N | لطف و سالوس جهان خوش لقمهای است | * | کمترش خور کان پر آتش لقمهای است |
۱۸۵۶ | Q | آتشش پنهان و ذوقش آشکار | * | دودِ او ظاهر شود پایانِ کار |
۱۸۵۶ | N | آتشش پنهان و ذوقش آشکار | * | دود او ظاهر شود پایان کار |
۱۸۵۷ | Q | تو مگو آن مدح را من کَیْ خَورم | * | از طمع میگوید او پَی میبَرَم |
۱۸۵۷ | N | تو مگو آن مدح را من کی خورم | * | از طمع میگوید او پی میبرم |
۱۸۵۸ | Q | مادحت گر هجو گوید بر مَلا | * | روزها سوزد دلت زآن سوزها |
۱۸۵۸ | N | مادحت گر هجو گوید بر ملا | * | روزها سوزد دلت ز آن سوزها |
۱۸۵۹ | Q | گرچه دانی کاو ز حُرمان گفت آن | * | کان طمع که داشت از تو شد زیان |
۱۸۵۹ | N | گر چه دانی کاو ز حرمان گفت آن | * | کان طمع که داشت از تو شد زیان |
۱۸۶۰ | Q | آن اثر میماندت در اندرون | * | در مدیح این حالتت هست آزمون |
۱۸۶۰ | N | آن اثر میماندت در اندرون | * | در مدیح این حالتت هست آزمون |
۱۸۶۱ | Q | آن اثر هم روزها باقی بود | * | مایهٔ کِبر و خِداعِ جان شود |
۱۸۶۱ | N | آن اثر هم روزها باقی بود | * | مایهی کبر و خداع جان شود |
۱۸۶۲ | Q | لیک نْنماید چو شیرینست مَدْح | * | بَد نماید ز آنك تلخ افتاد قَدْح |
۱۸۶۲ | N | لیک ننماید چو شیرین است مدح | * | بد نماید ز آن که تلخ افتاد قدح |
۱۸۶۳ | Q | همچو مطبوخست و حَب کان را خَوری | * | تا بدیری شورش و رنج اندری |
۱۸۶۳ | N | همچو مطبوخ است و حب کان را خوری | * | تا به دیری شورش و رنج اندری |
۱۸۶۴ | Q | ور خوری حلوا بود ذوقش دَمی | * | این اثر چون آن نمیپاید همی |
۱۸۶۴ | N | ور خوری حلوا بود ذوقش دمی | * | این اثر چون آن نمیپاید همی |
۱۸۶۵ | Q | چون نمیپاید همیپاید نهان | * | هر ضِدی را تو بضِدِّ او بدان |
۱۸۶۵ | N | چون نمیپاید همیپاید نهان | * | هر ضدی را تو به ضد او بدان |
۱۸۶۶ | Q | چون شَکَر پاید نهان تاثیرِ او | * | بعدِ حینی دُمَّل آرد نیشجُو |
۱۸۶۶ | N | چون شکر پاید نهان تاثیر او | * | بعد حینی دمل آرد نیش جو |
۱۸۶۷ | Q | نفس از بَس مدحها فرعون شد | * | کُنْ ذَلیلَ ٱلنَّفسِ هَوَنَا لا تَسُد |
۱۸۶۷ | N | نفس از بس مدحها فرعون شد | * | کن ذلیل النفس هونا لا تسد |
۱۸۶۸ | Q | تا توانی بنده شو سلطان مباش | * | زخم کَش چون گوی شَو چوگان مباش |
۱۸۶۸ | N | تا توانی بنده شو سلطان مباش | * | زخم کش چون گوی شو چوگان مباش |
۱۸۶۹ | Q | ورنه چون لطفت نمانْد وین جمال | * | از تو آید آن حریفان را ملال |
۱۸۶۹ | N | ور نه چون لطفت نماند وین جمال | * | از تو آید آن حریفان را ملال |
۱۸۷۰ | Q | آن جماعت کِت همیدادند ریو | * | چون ببینندت بگویندت که دیو |
۱۸۷۰ | N | آن جماعت کت همیدادند ریو | * | چون ببینندت بگویندت که دیو |
۱۸۷۱ | Q | جمله گویندت چو بینندت بدَر | * | مردهٔ از گورْ خود بر کرد سَر |
۱۸۷۱ | N | جمله گویندت چو بینندت به در | * | مردهای از گور خود بر کرد سر |
۱۸۷۲ | Q | همچو اَمَرَد که خدا نامش کنند | * | تا بدین سالوس در دامش کنند |
۱۸۷۲ | N | همچو امرد که خدا نامش کنند | * | تا بدین سالوس در دامش کنند |
۱۸۷۳ | Q | چونك در بد نامی آمد ریشِ او | * | دیو را ننگ آید از تفتیشِ او |
۱۸۷۳ | N | چون که در بد نامی آمد ریش او | * | دیو را ننگ آید از تفتیش او |
۱۸۷۴ | Q | دیو سوی آدمی شد بهرِ شَر | * | سوی تو ناید که از دیوی بَتَر |
۱۸۷۴ | N | دیو سوی آدمی شد بهر شر | * | سوی تو ناید که از دیوی بتر |
۱۸۷۵ | Q | تا تو بودی آدمی دیو از پَیَت | * | میدوید و میچَشانید او مَیَت |
۱۸۷۵ | N | تا تو بودی آدمی دیو از پیات | * | میدوید و میچشانید او میات |
۱۸۷۶ | Q | چون شدی در خوی دیوی اُستُوار | * | میگریزد از تو دیوِ نابکار |
۱۸۷۶ | N | چون شدی در خوی دیوی استوار | * | میگریزد از تو دیو نابکار |
۱۸۷۷ | Q | آنك اندر دامنت آویخت او | * | چون چنین گشتی ز تو بگریخت او |
۱۸۷۷ | N | آن که اندر دامنت آویخت او | * | چون چنین گشتی ز تو بگریخت او |
block:1093
۱۸۷۸ | Q | این همه گفتیم لیک اندر بَسیچ | * | بیعنایاتِ خدا هیچیم هیچ |
۱۸۷۸ | N | این همه گفتیم لیک اندر بسیچ | * | بیعنایات خدا هیچیم هیچ |
۱۸۷۹ | Q | بیعنایاتِ حق و خاصّانِ حق | * | گر مَلَک باشد سیاهَستش ورق |
۱۸۷۹ | N | بیعنایات حق و خاصان حق | * | گر ملک باشد سیاه استش ورق |
۱۸۸۰ | Q | ای خدا ای فضلِ تو حاجت روا | * | با تو یادِ هیچ کس نبْود روا |
۱۸۸۰ | N | ای خدا ای فضل تو حاجت روا | * | با تو یاد هیچ کس نبود روا |
۱۸۸۱ | Q | این قَدَر اِرشاد تو بخشیدهٔ | * | تا بدین بَس عیبِ ما پوشیدهٔ |
۱۸۸۱ | N | این قدر ارشاد تو بخشیدهای | * | تا بدین بس عیب ما پوشیدهای |
۱۸۸۲ | Q | قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش | * | مُتَّصل گردان بدریاهای خویش |
۱۸۸۲ | N | قطرهای دانش که بخشیدی ز پیش | * | متصل گردان به دریاهای خویش |
۱۸۸۳ | Q | قطرهٔ عِلمست اندر جانِ من | * | وا رَهانش از هوا وز خاکِ تن |
۱۸۸۳ | N | قطرهای علم است اندر جان من | * | وارهانش از هوا وز خاک تن |
۱۸۸۴ | Q | پیش از آن کین خاکها خَسْفش کنند | * | پیش از آن کین بادها نَشْفش کنند |
۱۸۸۴ | N | پیش از آن کاین خاکها خسفش کنند | * | پیش از آن کاین بادها نشفش کنند |
۱۸۸۵ | Q | گرچه چون نَشْفش کند تو قادری | * | کِش ازیشان وا ستانی وا خَری |
۱۸۸۵ | N | گر چه چون نشفش کند تو قادری | * | کش از ایشان واستانی واخری |
۱۸۸۶ | Q | قطرهٔ کو در هوا شد یا که ریخت | * | از خزینهٔ قدرت تو کَیْ گریخت |
۱۸۸۶ | N | قطرهای کاو در هوا شد یا که ریخت | * | از خزینهی قدرت تو کی گریخت |
۱۸۸۷ | Q | گر در آید در عدم یا صد عدَم | * | چون بخوانیش او کند از سَر قَدَم |
۱۸۸۷ | N | گر در آید در عدم یا صد عدم | * | چون بخوانیش او کند از سر قدم |
۱۸۸۸ | Q | صد هزاران ضِدّ ضِد را میکُشد | * | بازشان حکمِ تو بیرون میکَشد |
۱۸۸۸ | N | صد هزاران ضد ضد را میکشد | * | بازشان حکم تو بیرون میکشد |
۱۸۸۹ | Q | از عدمها سوی هستی هر زمان | * | هست یا رب کاروان در کاروان |
۱۸۸۹ | N | از عدمها سوی هستی هر زمان | * | هست یا رب کاروان در کاروان |
۱۸۹۰ | Q | خاصّه هر شب جملهٔ افکار و عُقول | * | نیست گردد غرق در بحرِ نُغُول |
۱۸۹۰ | N | خاصه هر شب جمله افکار و عقول | * | نیست گردد غرق در بحر نغول |
۱۸۹۱ | Q | باز وقتِ صبح آن اللَّهیان | * | بر زَنند از بحر سَرْ چون ماهیان |
۱۸۹۱ | N | باز وقت صبح آن اللهیان | * | بر زنند از بحر سر چون ماهیان |
۱۸۹۲ | Q | در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ | * | از هزیمت رفته در دریای مرگ |
۱۸۹۲ | N | در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ | * | از هزیمت رفته در دریای مرگ |
۱۸۹۳ | Q | زاغ پوشیده سِیَه چون نوحهگر | * | در گلسْتان نوحه کرده بر خُضَر |
۱۸۹۳ | N | زاغ پوشیده سیه چون نوحهگر | * | در گلستان نوحه کرده بر خضر |
۱۸۹۴ | Q | باز فرمان آید از سالارِ دِه | * | مر عدم را کانچ خوردی باز دِه |
۱۸۹۴ | N | باز فرمان آید از سالار ده | * | مر عدم را کانچه خوردی باز ده |
۱۸۹۵ | Q | آنچ خوردی وا ده ای مرگِ سیاه | * | از نبات و دارو و بَرگ و گیاه |
۱۸۹۵ | N | آن چه خوردی واده ای مرگ سیاه | * | از نبات و دارو و برگ و گیاه |
۱۸۹۶ | Q | ای برادر عقل یکدم با خود آر | * | دَم بدَم در تو خزانست و بهار |
۱۸۹۶ | N | ای برادر عقل یک دم با خود آر | * | دم به دم در تو خزان است و بهار |
۱۸۹۷ | Q | باغِ دل را سبز و ترّ و تازه بین | * | پُر ز غُنچه و وَرد و سَرو و یاسمین |
۱۸۹۷ | N | باغ دل را سبز و تر و تازه بین | * | پر ز غنچهی ورد و سرو و یاسمین |
۱۸۹۸ | Q | زانُبهی برگ پنهان گشته شاخ | * | زانُبهی گل نهان صحرا و کاخ |
۱۸۹۸ | N | ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ | * | ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ |
۱۸۹۹ | Q | این سخنهایی که از عقلِ کُلست | * | بویِ آن گُلزار و سرو و سُنبلَست |
۱۸۹۹ | N | این سخنهایی که از عقل کل است | * | بوی آن گلزار و سرو و سنبل است |
۱۹۰۰ | Q | بوی گُل دیدی که آنجا گُل نبود | * | جوشِ مُل دیدی که آنجا مُل نبود |
۱۹۰۰ | N | بوی گل دیدی که آن جا گل نبود | * | جوش مل دیدی که آن جا مل نبود |
۱۹۰۱ | Q | بو قلاووزست و رَهْبَر مر ترا | * | میبرد تا خُلد و کَوْثَر مر ترا |
۱۹۰۱ | N | بو قلاووز است و رهبر مر ترا | * | میبرد تا خلد و کوثر مر ترا |
۱۹۰۲ | Q | بو دوای چشم باشد نورساز | * | شد ز بویی دیدهٔ یعقوب باز |
۱۹۰۲ | N | بو دوای چشم باشد نور ساز | * | شد ز بویی دیدهی یعقوب باز |
۱۹۰۳ | Q | بویِ بَد مر دیده را تاری کند | * | بویِ یوسف دیده را یاری کند |
۱۹۰۳ | N | بوی بد مر دیده را تاری کند | * | بوی یوسف دیده را یاری کند |
۱۹۰۴ | Q | تو که یوسف نیستی یعقوب باش | * | همچو او با گریه و آشوب باش |
۱۹۰۴ | N | تو که یوسف نیستی یعقوب باش | * | همچو او با گریه و آشوب باش |
۱۹۰۵ | Q | بشنو این پند از حکیمِ غزنوی | * | تا بیابی در تنِ کُهنه نَوی |
۱۹۰۵ | N | بشنو این پند از حکیم غزنوی | * | تا بیابی در تن کهنه نوی |
۱۹۰۶ | Q | ناز را رویی بباید همچو وَرْد | * | چون نداری گِردِ بَدخویی مگرد |
۱۹۰۶ | N | ناز را رویی بباید همچو ورد | * | چون نداری گرد بد خویی مگرد |
۱۹۰۷ | Q | زشت باشد رویِ نازیبا و ناز | * | سخت باشد چشمِ نابینا و درد |
۱۹۰۷ | N | زشت باشد روی نازیبا و ناز | * | سخت باشد چشم نابینا و درد |
۱۹۰۸ | Q | پیشِ یوسف نازشِ و خوبی مکن | * | جز نیاز و آهِ یعقوبی مکن |
۱۹۰۸ | N | پیش یوسف نازش و خوبی مکن | * | جز نیاز و آه یعقوبی مکن |
۱۹۰۹ | Q | معنی مردن ز طوطی بُد نیاز | * | در نیاز و فقر خود را مرده ساز |
۱۹۰۹ | N | معنی مردن ز طوطی بد نیاز | * | در نیاز و فقر خود را مرده ساز |
۱۹۱۰ | Q | تا دمِ عیسی ترا زنده کند | * | همچو خویشت خوب و فرخنده کند |
۱۹۱۰ | N | تا دم عیسی ترا زنده کند | * | همچو خویشت خوب و فرخنده کند |
۱۹۱۱ | Q | از بهاران کَی شود سرسبز سنگ | * | خاک شو تا گُل برویی رنگ رنگ |
۱۹۱۱ | N | از بهاران کی شود سر سبز سنگ | * | خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ |
۱۹۱۲ | Q | سالها تو سنگ بودی دل خراش | * | آزمون را یک زمانی خاک باش |
۱۹۱۲ | N | سالها تو سنگ بودی دل خراش | * | آزمون را یک زمانی خاک باش |
block:1094
۱۹۱۳ | Q | آن شنیدستی که در عهدِ عُمَر | * | بود چنگی مُطرِبی با کرّ و فَر |
۱۹۱۳ | N | آن شنیده ستی که در عهد عمر | * | بود چنگی مطربی با کر و فر |
۱۹۱۴ | Q | بلبل از آوازِ او بیخَود شدی | * | یک طرب ز آوازِ خوبش صَد شدی |
۱۹۱۴ | N | بلبل از آواز او بیخود شدی | * | یک طرب ز آواز خوبش صد شدی |
۱۹۱۵ | Q | مجلس و مَجْمَع دَمش آراستی | * | وز نوای او قیامت خاستی |
۱۹۱۵ | N | مجلس و مجمع دمش آراستی | * | وز نوای او قیامت خاستی |
۱۹۱۶ | Q | همچو اسرافیل کآوازش بفَنْ | * | مردگان را جان در آرد در بَدَن |
۱۹۱۶ | N | همچو اسرافیل کاوازش به فن | * | مردگان را جان در آرد در بدن |
۱۹۱۷ | Q | یا رَسِیلی بود اسرافیل را | * | کز سماعش پر برُستی فیل را |
۱۹۱۷ | N | یا رسیلی بود اسرافیل را | * | کز سماعش پر برستی فیل را |
۱۹۱۸ | Q | سازد اسرافیل روزی ناله را | * | جان دهد پوسیدهٔ صد ساله را |
۱۹۱۸ | N | سازد اسرافیل روزی ناله را | * | جان دهد پوسیدهی صد ساله را |
۱۹۱۹ | Q | انبیا را در درون هم نغمههاست | * | طالبان را زان حیات بیبهاست |
۱۹۱۹ | N | انبیا را در درون هم نغمههاست | * | طالبان را ز آن حیات بیبهاست |
۱۹۲۰ | Q | نشْنود آن نغمهها را گوشِ حِس | * | کز سِتَمها گوشِ حِس باشد نَجِس |
۱۹۲۰ | N | نشنود آن نغمهها را گوش حس | * | کز ستمها گوش حس باشد نجس |
۱۹۲۱ | Q | نشنود نغمهٔ پری را آدمی | * | کو بود ز اسرار پریان اعجمی |
۱۹۲۱ | N | نشنود نغمهی پری را آدمی | * | کاو بود ز اسرار پریان اعجمی |
۱۹۲۲ | Q | گرچه هم نغمهٔ پری زین عالمَست | * | نغمهٔ دلِ بَرتر از هر دو دَمست |
۱۹۲۲ | N | گر چه هم نغمهی پری زین عالم است | * | نغمهی دل برتر از هر دو دم است |
۱۹۲۳ | Q | که پری و آدمی زندانیَند | * | هر دُو در زندانِ این نادانیَند |
۱۹۲۳ | N | که پری و آدمی زندانیاند | * | هر دو در زندان این نادانیاند |
۱۹۲۴ | Q | مَعْشَرَ ٱلْجِن سورهٔ رحمان بخوان | * | تَستَطِیعُوا تَنْفُذوا را باز دان |
۱۹۲۴ | N | معشر الجن سورهی رحمان بخوان | * | تستطیعوا تنفذوا را باز دان |
۱۹۲۵ | Q | نَغْمههای اندرونِ اولیا | * | اوَّلا گوید که ای اجزای لا |
۱۹۲۵ | N | نغمههای اندرون اولیا | * | اولا گوید که ای اجزای لا |
۱۹۲۶ | Q | هین ز لای نَفْی سَرها برزنید | * | این خیال و وهم یک سو افکنید |
۱۹۲۶ | N | هین ز لای نفی سرها بر زنید | * | این خیال و وهم یک سو افکنید |
۱۹۲۷ | Q | ای همه پوسیده در کَوْن و فساد | * | جانِ باقیتان نرویید و نزاد |
۱۹۲۷ | N | ای همه پوسیده در کون و فساد | * | جان باقیتان نرویید و نزاد |
۱۹۲۸ | Q | گر بگویم شّمهٔ زان نَغْمهها | * | جانها سر بر زنند از دَخمهها |
۱۹۲۸ | N | گر بگویم شمهای ز آن نغمهها | * | جانها سر بر زنند از دخمهها |
۱۹۲۹ | Q | گوش را نزدیک کن کان دُور نیست | * | لیک نَقْلِ آن بتو دستور نیست |
۱۹۲۹ | N | گوش را نزدیک کن کان دور نیست | * | لیک نقل آن به تو دستور نیست |
۱۹۳۰ | Q | هین که اسرافیلِ وقتند اولیا | * | مُرده را زیشان حیاتست و نما |
۱۹۳۰ | N | هین که اسرافیل وقتاند اولیا | * | مرده را ز یشان حیات است و حیا |
۱۹۳۱ | Q | جان هر یک مردهٔ از گورِ تَن | * | برجهد ز آوازشان اندر کفَنْ |
۱۹۳۱ | N | جان هر یک مردهای از گور تن | * | بر جهد ز آوازشان اندر کفن |
۱۹۳۲ | Q | گوید این آواز ز آواها جداست | * | زنده کردن کارِ آوازِ خداست |
۱۹۳۲ | N | گوید این آواز ز آوازها جداست | * | زنده کردن کار آواز خداست |
۱۹۳۳ | Q | ما بمُردیم و بکُلّی کاستیم | * | بانگِ حق آمد همه برخاستیم |
۱۹۳۳ | N | ما بمردیم و بکلی کاستیم | * | بانگ حق آمد همه برخاستیم |
۱۹۳۴ | Q | بانگِ حقّ اندر حجاب و بیحجاب | * | آن دهد کو داد مریم را ز جَیْب |
۱۹۳۴ | N | بانگ حق اندر حجاب و بیحجاب | * | آن دهد کو داد مریم را ز جیب |
۱۹۳۵ | Q | ای فناتان نیست کرده زیرِ پوست | * | باز گردید از عدم ز آواز دوست |
۱۹۳۵ | N | ای فناتان نیست کرده زیر پوست | * | باز گردید از عدم ز آواز دوست |
۱۹۳۶ | Q | مُطَلق آن آواز خود از شَه بود | * | گرچه از حُلقومِ عبدالله بود |
۱۹۳۶ | N | مطلق آن آواز خود از شه بود | * | گر چه از حلقوم عبد الله بود |
۱۹۳۷ | Q | گفته او را من زبان و چشمِ تو | * | من حواسّ و من رضا و خشمِ تو |
۱۹۳۷ | N | گفته او را من زبان و چشم تو | * | من حواس و من رضا و خشم تو |
۱۹۳۸ | Q | رو که بییَسْمَع و بییُبْصِر توی | * | سِر تویی چه جایِ صاحب سر توی |
۱۹۳۸ | N | رو که بییسمع و بییبصر تویی | * | سر تویی چه جای صاحب سر تویی |
۱۹۳۹ | Q | چون شدی مَنْ کانَ لِله از وَلَه | * | من ترا باشم که کانَ ٱللهُ لَه |
۱۹۳۹ | N | چون شدی من کان لله از وله | * | من ترا باشم که کان اللَّه له |
۱۹۴۰ | Q | گه توی گویم ترا گاهی منم | * | هر چه گویم آفتاب روشنم |
۱۹۴۰ | N | گه تویی گویم ترا گاهی منم | * | هر چه گویم آفتاب روشنم |
۱۹۴۱ | Q | هر کجا تابم ز مِشْکاتِ دَمی | * | حَل شد آن جا مُشکِلاتِ عالَمی |
۱۹۴۱ | N | هر کجا تابم ز مشکات دمی | * | حل شد آن جا مشکلات عالمی |
۱۹۴۲ | Q | ظلمتی را کآفتابش بر نداشت | * | از دَمِ ما گردد آن ظلمت چو چاشت |
۱۹۴۲ | N | ظلمتی را کافتابش بر نداشت | * | از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت |
۱۹۴۳ | Q | آدمی را او بخویش اَسْما نمود | * | دیگران را ز آدم اَسْما میگشود |
۱۹۴۳ | N | آدمی را او به خویش اسما نمود | * | دیگران را ز آدم اسما میگشود |
۱۹۴۴ | Q | خواه ز آدم گیر نورش خواه ازو | * | خواه از خُم گیر مَیْخواه از کَدُو |
۱۹۴۴ | N | خواه ز آدم گیر نورش خواه از او | * | خواه از خم گیر میخواه از کدو |
۱۹۴۵ | Q | کین کدو با خنب پیوستست سخت | * | نی چو تو شاذّ آن کدوی نیکبخت |
۱۹۴۵ | N | کاین کدو با خنب پیوسته ست سخت | * | نی چو تو شاد آن کدوی نیک بخت |
۱۹۴۶ | Q | گفت طُوبَی مَنْ رَآنی مصطفا | * | وَٱلَّذی یُبْصِر َلِمن وَجْهی رَأَی |
۱۹۴۶ | N | گفت طوبی من رآنی مصطفا | * | و الذی یبصر لمن وجهی رأی |
۱۹۴۷ | Q | چون چراغی نورِ شمعی را کشید | * | هر که دید آن را یقین آن شمع دید |
۱۹۴۷ | N | چون چراغی نور شمعی را کشید | * | هر که دید آن را یقین آن شمع دید |
۱۹۴۸ | Q | همچنین تا صد چراغ ار نقل شد | * | دیدنِ آخر لِقای اَصْل شد |
۱۹۴۸ | N | همچنین تا صد چراغ ار نقل شد | * | دیدن آخر لقای اصل شد |
۱۹۴۹ | Q | خواه از نورِ پسین بِسْتان تو آن | * | هیچ فرقی نیست خواه از شمع جان |
۱۹۴۹ | N | خواه از نور پسین بستان تو آن | * | هیچ فرقی نیست خواه از شمعدان |
۱۹۵۰ | Q | خواه بین نور از چراغِ آخرین | * | خواه بین نورش ز شمعِ غابرین |
۱۹۵۰ | N | خواه بین نور از چراغ آخرین | * | خواه بین نورش ز شمع غابرین |
block:1095
۱۹۵۱ | Q | گفت پیغامبر که نَفْحتهای حق | * | اندر این ایَّام میآرد سبَق |
۱۹۵۱ | N | گفت پیغمبر که نفحتهای حق | * | اندر این ایام میآرد سبق |
۱۹۵۲ | Q | گوش و هُش دارید این اوقات را | * | در رُبایید این چنین نَفْحات را |
۱۹۵۲ | N | گوش و هش دارید این اوقات را | * | در ربایید این چنین نفحات را |
۱۹۵۳ | Q | نفحه آمد مر شما را دید و رفت | * | هر کرا می خواست جان بخشید و رفت |
۱۹۵۳ | N | نفحه آمد مر شما را دید و رفت | * | هر که را که خواست جان بخشید و رفت |
۱۹۵۴ | Q | نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش | * | تا ازین هم وا نمانی خواجهتاش |
۱۹۵۴ | N | نفحهی دیگر رسید آگاه باش | * | تا از این هم وانمانی خواجهتاش |
۱۹۵۵ | Q | جانِ ناری یافت از وی انطِفا | * | مُرده پوشید از بقای او قَبا |
۱۹۵۵ | N | جان ناری یافت از وی انطفا | * | مرده پوشید از بقای او قبا |
۱۹۵۶ | Q | تازگی و جُنْبِشِ طوبیست این | * | همچو جُنبشهای حیوان نیست این |
۱۹۵۶ | N | تازگی و جنبش طوبی است این | * | همچو جنبشهای حیوان نیست این |
۱۹۵۷ | Q | گر در افتد در زمین و آسمان | * | زَهْرَههاشان آب گردد در زمان |
۱۹۵۷ | N | گر در افتد در زمین و آسمان | * | زهرههاشان آب گردد در زمان |
۱۹۵۸ | Q | خود ز بیمِ این دَم بیمُنْتَها | * | باز خوان فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها |
۱۹۵۸ | N | خود ز بیم این دم بیمنتها | * | باز خوان فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها |
۱۹۵۹ | Q | ورنه خود أَشْفَقْنَ مِنْها چون بُدی | * | گرنه از بیمش دلِ کُه خون شدی |
۱۹۵۹ | N | ور نه خود أَشْفَقْنَ مِنْها چون بدی | * | گرنه از بیمش دل که خون شدی |
۱۹۶۰ | Q | دوش دیگر لَون این میداد دست | * | لقمهٔ چندی در آمد ره ببست |
۱۹۶۰ | N | دوش دیگر لون این میداد دست | * | لقمهی چندی در آمد ره ببست |
۱۹۶۱ | Q | بهرِ لُقمه گشته لُقْمانی گِرَو | * | وقتِ لقمانست ای ُلقمه بِرُو |
۱۹۶۱ | N | بهر لقمه گشته لقمانی گرو | * | وقت لقمان است ای لقمه برو |
۱۹۶۲ | Q | از هوای لُقمهٔ این خارخار | * | از کفِ لقمان همیجویید خار |
۱۹۶۲ | N | از هوای لقمهی این خار خار | * | از کف لقمان همیجویید خار |
۱۹۶۳ | Q | در کفِ او خار و سایهش نیز نیست | * | لیکتان از حرص آن تمییز نیست |
۱۹۶۳ | N | در کف او خار و سایهش نیز نیست | * | لیکتان از حرص آن تمییز نیست |
۱۹۶۴ | Q | خار دان آن را که خرما دیدهٔ | * | زانک بس نان کور و بس نادیدهٔ |
۱۹۶۴ | N | خار دان آن را که خرما دیدهای | * | ز آن که بس نان کور و بس نادیدهای |
۱۹۶۵ | Q | جانِ لُقمان که گلستانِ خداست | * | پایِ جانش خستهٔ خاری چراست |
۱۹۶۵ | N | جان لقمان که گلستان خداست | * | پای جانش خستهی خاری چراست |
۱۹۶۶ | Q | اُشتُر آمد این وجودِ خارخوار | * | مُصْطَفَیزادی بر این اُشتر سوار |
۱۹۶۶ | N | اشتر آمد این وجود خار خوار | * | مصطفی زادی بر این اشتر سوار |
۱۹۶۷ | Q | اُشترا تنگِ گُلی بر پُشتِ تُست | * | کز نسیمش در تو صد گُلزار رُست |
۱۹۶۷ | N | اشترا تنگ گلی بر پشت تست | * | کز نسیمش در تو صد گلزار رست |
۱۹۶۸ | Q | مَیْلِ تو سوی مُغیلانست و ریگ | * | تا چه گُل چینی ز خارِ مُردریگ |
۱۹۶۸ | N | میل تو سوی مغیلان است و ریگ | * | تا چه گل چینی ز خار مردهریگ |
۱۹۶۹ | Q | ای بگشته زین طلب از کو بکو | * | چند گویی کین گلستان کو و کو |
۱۹۶۹ | N | ای بگشته زین طلب از کو به کو | * | چند گویی کین گلستان کو و کو |
۱۹۷۰ | Q | پیش از آن کین خارِ پا بیرون کُنی | * | چشم تاریکست جَوَلان چون کُنی |
۱۹۷۰ | N | پیش از آن کین خار پا بیرون کنی | * | چشم تاریک است جولان چون کنی |
۱۹۷۱ | Q | آدمی کو مینگنجد در جهان | * | در سَرِ خاری همیگردد نهان |
۱۹۷۱ | N | آدمی کاو مینگنجد در جهان | * | در سر خاری همیگردد نهان |
۱۹۷۲ | Q | مُصطَفَی آمد که سازد هَمدَمی | * | کَلِّمِینی یا حُمَیْراء کَلِّمی |
۱۹۷۲ | N | مصطفی آمد که سازد هم دمی | * | کلمینی یا حمیراء کلمی |
۱۹۷۳ | Q | ای حُمَیْرا آتش اندر نِه تو نَعْل | * | تاز نَعْلِ تو شود این کوه لَعل |
۱۹۷۳ | N | ای حمیراء اندر آتش نه تو نعل | * | ناز نعل تو شود این کوه لعل |
۱۹۷۴ | Q | این حُمَیْرا لفظِ تأنیثست و جان | * | نامِ تأنیثش نهند این تازیان |
۱۹۷۴ | N | این حمیراء لفظ تانیث است و جان | * | نام تانیثاش نهند این تازیان |
۱۹۷۵ | Q | لیک از تأنیث جان را باک نیست | * | روح را با مرد و زن اِشراک نیست |
۱۹۷۵ | N | لیک از تانیث جان را باک نیست | * | روح را با مرد و زن اشراک نیست |
۱۹۷۶ | Q | از مونَّث وز مذکَّر برترست | * | این نه آن جانست کز خُشْک و تَرست |
۱۹۷۶ | N | از مونث وز مذکر برتر است | * | این نه آن جان است کز خشک و تر است |
۱۹۷۷ | Q | این نه آن جانست کافزاید ز نان | * | یا گهی باشد چُنین گاهی چنان |
۱۹۷۷ | N | این نه آن جان است کافزاید ز نان | * | یا گهی باشد چنین گاهی چنان |
۱۹۷۸ | Q | خوش کُنندهست و خوش و عَیْنِ خَوشی | * | بیخوشی نبود خوشی ای مَرْتَشی |
۱۹۷۸ | N | خوش کننده ست و خوش و عین خوشی | * | بیخوشی نبود خوشی ای مرتشی |
۱۹۷۹ | Q | چون تو شیرین از شَکَر باشی بود | * | کان شَکَر گاهی ز تو غایب شود |
۱۹۷۹ | N | چون تو شیرین از شکر باشی بود | * | کان شکر گاهی ز تو غایب شود |
۱۹۸۰ | Q | چون شَکَر گردی ز تأثیرِ وفا | * | پس شکَر کَیْ از شکَر باشد جدا |
۱۹۸۰ | N | چون شکر گردی ز تاثیر وفا | * | پس شکر کی از شکر باشد جدا |
۱۹۸۱ | Q | عاشق از خود چون غذا یابد رَحیق | * | عقل آن جا گُم شود گُم ای رفیق |
۱۹۸۱ | N | عاشق از خود چون غذا یابد رحیق | * | عقل آن جا گم شود گم ای رفیق |
۱۹۸۲ | Q | عقلِ جُزوی عشق را مُنکِر بود | * | گرچه بنْماید که صاحب سِر بود |
۱۹۸۲ | N | عقل جزوی عشق را منکر بود | * | گر چه بنماید که صاحب سر بود |
۱۹۸۳ | Q | زیرک و داناست امَّا نیست نیست | * | تا فرشته لا نشُد آهَرْمَنیست |
۱۹۸۳ | N | زیرک و داناست اما نیست نیست | * | تا فرشته لا نشد اهریمنی است |
۱۹۸۴ | Q | او بقَوْل و فعل یارِ ما بود | * | چون بحُکم حال آیی لا بود |
۱۹۸۴ | N | او به قول و فعل یار ما بود | * | چون به حکم حال آیی لا بود |
۱۹۸۵ | Q | لا بود چون او نشد از هست نیست | * | چونک طَوْعاً لا نشُد کُرْهاً بَسیست |
۱۹۸۵ | N | لا بود چون او نشد از هست نیست | * | چون که طوعا لا نشد کرها بسی است |
۱۹۸۶ | Q | جان کمالست و ندای او کمال | * | مُصْطَفَی گویان أَرِحْنا یا بِلال |
۱۹۸۶ | N | جان کمال است و ندای او کمال | * | مصطفی گویان ارحنا یا بلال |
۱۹۸۷ | Q | ای بلال اَفْراز بانگِ سِلْسِلَت | * | زان دمی کاندر دمیدم در دلت |
۱۹۸۷ | N | ای بلال افراز بانگ سلسلت | * | ز آن دمی کاندر دمیدم در دلت |
۱۹۸۸ | Q | زان دمی کآدم از آن مدهوش گشت | * | هوشِ اهلِ آسمان بیهوش گشت |
۱۹۸۸ | N | ز آن دمی کادم از آن مدهوش گشت | * | هوش اهل آسمان بیهوش گشت |
۱۹۸۹ | Q | مصطفی بیخویش شد ز آن خوب صوت | * | شد نمازش از شبِ تَعْریس فوت |
۱۹۸۹ | N | مصطفی بیخویش شد ز آن خوب صوت | * | شد نمازش از شب تعریس فوت |
۱۹۹۰ | Q | سَر از آن خوابِ مبارکِ برنداشت | * | تا نمازِ صبحدم آمد بچاشت |
۱۹۹۰ | N | سر از آن خواب مبارک بر نداشت | * | تا نماز صبحدم آمد به چاشت |
۱۹۹۱ | Q | در شبِ تعریس پیشِ آن عروس | * | یافت جانِ پاکِ ایشان دستْبوس |
۱۹۹۱ | N | در شب تعریس پیش آن عروس | * | یافت جان پاک ایشان دستبوس |
۱۹۹۲ | Q | عشق |