block:1001
۱ | Q | بشنو این نی چون شکایت میکند | * | از جداییها حکایت میکند |
۱ | N | بشنو از نی چون حکایت میکند | * | از جداییها شکایت میکند |
۲ | Q | کز نیستان تا مرا ببریدهاند | * | در نفیرم مرد و زن نالیدهاند |
۲ | N | کز نیستان تا مرا ببریدهاند | * | در نفیرم مرد و زن نالیدهاند |
۳ | Q | سینه خواهم شَرحه شَرحه از فراق | * | تا بگویم شرح درد اشتیاق |
۳ | N | سینه خواهم شرحه شرحه از فراق | * | تا بگویم شرح درد اشتیاق |
۴ | Q | هر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش | * | باز جوید روزگارِ وصل خویش |
۴ | N | هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش | * | باز جوید روزگار وصل خویش |
۵ | Q | من بهر جمعیَّتی نالان شدم | * | جفت بَد حالان و خوش حالان شدم |
۵ | N | من به هر جمعیتی نالان شدم | * | جفت بد حالان و خوش حالان شدم |
۶ | Q | هر کسی از ظنِّ خود شد یارِ من | * | از درونِ من نجُست اسرارِ من |
۶ | N | هر کسی از ظن خود شد یار من | * | از درون من نجست اسرار من |
۷ | Q | سرِّ من از نالهٔ من دور نیست | * | لیک چشم و گوش را آن نور نیست |
۷ | N | سر من از نالهی من دور نیست | * | لیک چشم و گوش را آن نور نیست |
۸ | Q | تن ز جان و جان ز تن مستور نیست | * | لیک کس را دیدِ جان دستور نیست |
۸ | N | تن ز جان و جان ز تن مستور نیست | * | لیک کس را دید جان دستور نیست |
۹ | Q | آتشست این بانگِ نای و نیست باد | * | هر که این آتش ندارد نیست باد |
۹ | N | آتش است این بانگ نای و نیست باد | * | هر که این آتش ندارد نیست باد |
۱۰ | Q | آتشِ عشق است کاندر نَیْ فتاد | * | جوششِ عشقست کاندر مَیْفتاد |
۱۰ | N | آتش عشق است کاندر نی فتاد | * | جوشش عشق است کاندر میفتاد |
۱۱ | Q | نی حریفِ هر که از یاری بُرید | * | پردههااش پردههای ما درید |
۱۱ | N | نی حریف هر که از یاری برید | * | پردههایش پردههای ما درید |
۱۲ | Q | همچو نَیْ زهری و تریاقی که دید | * | همچو نَیْ دمساز و مشتاقی که دید |
۱۲ | N | همچو نی زهری و تریاقی که دید | * | همچو نی دمساز و مشتاقی که دید |
۱۳ | Q | نَیْ حدیثِ راهِ پُر خون میکند | * | قصّههای عشقِ مجنون میکند |
۱۳ | N | نی حدیث راه پر خون میکند | * | قصههای عشق مجنون میکند |
۱۴ | Q | مَحْرَمِ این هوش جز بیهوش نیست | * | مر زبان را مشتری جز گوش نیست |
۱۴ | N | محرم این هوش جز بیهوش نیست | * | مر زبان را مشتری جز گوش نیست |
۱۵ | Q | در غمِ ما روزها بیگاه شد | * | روزها با سوزها همراه شد |
۱۵ | N | در غم ما روزها بیگاه شد | * | روزها با سوزها همراه شد |
۱۶ | Q | روزها گر رفت گو رَوْ باک نیست | * | تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست |
۱۶ | N | روزها گر رفت گو رو باک نیست | * | تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست |
۱۷ | Q | هر که جز ماهی ز آبش سیر شد | * | هر که بیروزی است روزش دیر شد |
۱۷ | N | هر که جز ماهی ز آبش سیر شد | * | هر که بیروزی است روزش دیر شد |
۱۸ | Q | در نیابد حالِ پُخته هیچ خام | * | پس سخن کوتاه باید و ٱلسّلام |
۱۸ | N | درنیابد حال پخته هیچ خام | * | پس سخن کوتاه باید و السلام |
۱۹ | Q | بند بگسِل، باش آزاد ای پسَرْ | * | چند باشی بندِ سیم و بندِ زَرْ |
۱۹ | N | بند بگسل، باش آزاد ای پسر | * | چند باشی بند سیم و بند زر |
۲۰ | Q | گر بریزی بحر را در کوزهای | * | چند گنجد قِسْمتِ یک روزهای |
۲۰ | N | گر بریزی بحر را در کوزهای | * | چند گنجد قسمت یک روزهای |
۲۱ | Q | کوزهی چشم حریصان پُر نشُد | * | تا صَدف قانع نشُد پُر دَر نشد |
۲۱ | N | کوزهی چشم حریصان پر نشد | * | تا صدف قانع نشد پر در نشد |
۲۲ | Q | هر که را جامه ز عشقی چاک شد | * | او ز حرص و عیب کُلّی پاک شد |
۲۲ | N | هر که را جامه ز عشقی چاک شد | * | او ز حرص و عیب کلی پاک شد |
۲۳ | Q | شاد باش ای عشق خوش سودای ما | * | ای طبیب جمله علَّتهای ما |
۲۳ | N | شاد باش ای عشق خوش سودای ما | * | ای طبیب جمله علتهای ما |
۲۴ | Q | ای دوای نَخْوَت و ناموس ما | * | ای تو افلاطون و جالینوس ما |
۲۴ | N | ای دوای نخوت و ناموس ما | * | ای تو افلاطون و جالینوس ما |
۲۵ | Q | جسم خاک از عشق بر افلاک شد | * | کوه در رقص آمد و چالاک شد |
۲۵ | N | جسم خاک از عشق بر افلاک شد | * | کوه در رقص آمد و چالاک شد |
۲۶ | Q | عشق جان طور آمد عاشِقا | * | طور مست و خرَّ موسی صاعِقا |
۲۶ | N | عشق جان طور آمد عاشقا | * | طور مست و خر موسی صاعقا |
۲۷ | Q | با لب دمسازِ خود گر جُفتمی | * | همچو نَیْ من گفتنیها گفتمی |
۲۷ | N | با لب دمساز خود گر جفتمی | * | همچو نی من گفتنیها گفتمی |
۲۸ | Q | هر که او از هم زبانی شد جدا | * | بیزبان شد گر چه دارد صد نوا |
۲۸ | N | هر که او از هم زبانی شد جدا | * | بیزبان شد گر چه دارد صد نوا |
۲۹ | Q | چون که گل رفت و گلستان در گذشت | * | نشنوی ز ان پَس ز بلبل سَرگذشت |
۲۹ | N | چون که گل رفت و گلستان در گذشت | * | نشنوی ز ان پس ز بلبل سر گذشت |
۳۰ | Q | جمله معشوقست و عاشق پَردهای | * | زنده معشوقست و عاشق مردهای |
۳۰ | N | جمله معشوق است و عاشق پردهای | * | زنده معشوق است و عاشق مردهای |
۳۱ | Q | چون نباشد عشق را پروای او | * | او چو مرغی ماند بیپَر، وای او |
۳۱ | N | چون نباشد عشق را پروای او | * | او چو مرغی ماند بیپر، وای او |
۳۲ | Q | من چگونه هوش دارم پیش و پس | * | چون نباشد نور یارم پیش و پس |
۳۲ | N | من چگونه هوش دارم پیش و پس | * | چون نباشد نور یارم پیش و پس |
۳۳ | Q | عشق خواهد کین سخن بیرون بود | * | آینه غمَّاز نبود چون بود |
۳۳ | N | عشق خواهد کاین سخن بیرون بود | * | آینه غماز نبود چون بود |
۳۴ | Q | آینهت دانی چرا غمَّاز نیست | * | ز انکه زنگار از رخش ممتاز نیست |
۳۴ | N | آینهت دانی چرا غماز نیست | * | ز انکه زنگار از رخش ممتاز نیست |
block:1002
۳۵ | Q | بشنوید ای دوستان این داستان | * | خود حقیقت نقدِ حالِ ماست آن |
۳۵ | N | بشنوید ای دوستان این داستان | * | خود حقیقت نقد حال ماست آن |
۳۶ | Q | بود شاهی در زمانی پیش از این | * | ملک دنیا بودش و هم ملکِ دین |
۳۶ | N | بود شاهی در زمانی پیش از این | * | ملک دنیا بودش و هم ملک دین |
۳۷ | Q | اتفاقا شاه روزی شد سوار | * | با خواصِ خویش از بهرِ شکار |
۳۷ | N | اتفاقا شاه روزی شد سوار | * | با خواص خویش از بهر شکار |
۳۸ | Q | یک کنیزک دید شه بر شاهْ راه | * | شد غلامِ آن کنیزك پادشاه |
۳۸ | N | یک کنیزک دید شه بر شاه راه | * | شد غلام آن کنیزک جان شاه |
۳۹ | Q | مرغ جانش در قفس چون میطپید | * | داد مال و آن کنیزک را خرید |
۳۹ | N | مرغ جانش در قفس چون میطپید | * | داد مال و آن کنیزک را خرید |
۴۰ | Q | چون خرید او را و برخوردار شد | * | آن کنیزک از قضا بیمار شد |
۴۰ | N | چون خرید او را و برخوردار شد | * | آن کنیزک از قضا بیمار شد |
۴۱ | Q | آن یکی خَر داشت، پالانش نبود | * | یافت پالان گرگ خر را در ربود |
۴۱ | N | آن یکی خر داشت، پالانش نبود | * | یافت پالان گرگ خر را در ربود |
۴۲ | Q | کوزه بودش آب مینامد به دست | * | آب را چون یافت خود کوزه شکست |
۴۲ | N | کوزه بودش آب مینامد به دست | * | آب را چون یافت خود کوزه شکست |
۴۳ | Q | شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست | * | گفت جانِ هر دو در دست شماست |
۴۳ | N | شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست | * | گفت جان هر دو در دست شماست |
۴۴ | Q | جانِ من سَهلست جانِ جانم اوست | * | دردمند و خَستهام درمانم اوست |
۴۴ | N | جان من سهل است جان جانم اوست | * | دردمند و خستهام درمانم اوست |
۴۵ | Q | هر که درمان کرد مَر جانِ مرا | * | برد گنج و دُرّ و مرجانِ مرا |
۴۵ | N | هر که درمان کرد مر جان مرا | * | برد گنج و در و مرجان مرا |
۴۶ | Q | جمله گفتندش که جانبازی کنیم | * | فهم گرد آریم و انبازی کنیم |
۴۶ | N | جمله گفتندش که جانبازی کنیم | * | فهم گرد آریم و انبازی کنیم |
۴۷ | Q | هر یکی از ما مسیح عالمیست | * | هر الَم را در کف ما مرهمیست |
۴۷ | N | هر یکی از ما مسیح عالمی است | * | هر الم را در کف ما مرهمی است |
۴۸ | Q | گر خدا خواهد نگفتند از بَطَر | * | پس خدا بنْمودشان عجزِ بشَر |
۴۸ | N | ( (گر خدا خواهد))* نگفتند از بطر | * | پس خدا بنمودشان عجز بشر |
۴۹ | Q | ترکِ استثنا مُرادم قَسوتیست | * | نه همین گفتن که عارِض حالتیست |
۴۹ | N | ترک استثنا مرادم قسوتی است | * | نی همین گفتن که عارض حالتی است |
۵۰ | Q | ای بسا ناورده اِستثنا بگفت | * | جانِ او با جانِ استثناست جفت |
۵۰ | N | ای بسا ناورده استثنا به گفت | * | جان او با جان استثناست جفت |
۵۱ | Q | هر چه کردند از علاج و از دوا | * | گشت رنج افزون و حاجت ناروا |
۵۱ | N | هر چه کردند از علاج و از دوا | * | گشت رنج افزون و حاجت ناروا |
۵۲ | Q | آن کنیزک از مرض چون موی شد | * | چشمِ شه از اشکِ خون چون جوی شد |
۵۲ | N | آن کنیزک از مرض چون موی شد | * | چشم شه از اشک خون چون جوی شد |
۵۳ | Q | از قضا سرکنگبین صفرا فزود | * | روغنِ بادام خشکی مینمود |
۵۳ | N | از قضا سرکنگبین صفرا فزود | * | روغن بادام خشکی مینمود |
۵۴ | Q | از هلیله قبض شد اطلاق رفت | * | آب آتش را مدد شد همچو نَفْت |
۵۴ | N | از هلیله قبض شد اطلاق رفت | * | آب آتش را مدد شد همچو نفت |
block:1003
۵۵ | Q | شه چو عجزِ آن حکیمان را بدید | * | پا برهنه جانبِ مسجد دوید |
۵۵ | N | شه چو عجز آن حکیمان را بدید | * | پا برهنه جانب مسجد دوید |
۵۶ | Q | رفت در مسجد سوی محراب شد | * | سجده گاه از اشکِ شه پر آب شد |
۵۶ | N | رفت در مسجد سوی محراب شد | * | سجده گاه از اشک شه پر آب شد |
۵۷ | Q | چون به خویش آمد ز غرقاب فنا | * | خوش زبان بگشاد در مدح و دعا |
۵۷ | N | چون به خویش آمد ز غرقاب فنا | * | خوش زبان بگشاد در مدح و ثنا |
۵۸ | Q | کای کمینه بخشِشَت مُلکِ جهان | * | من چه گویم چون تو میدانی نهان |
۵۸ | N | کای کمینه بخششت ملک جهان | * | من چه گویم چون تو میدانی نهان |
۵۹ | Q | ای همیشه حاجت ما را پناه | * | بارِ دیگر ما غلَط کردیم راه |
۵۹ | N | ای همیشه حاجت ما را پناه | * | بار دیگر ما غلط کردیم راه |
۶۰ | Q | لیک گفتی گر چه میدانم سِرَت | * | زود هم پیدا کنش بر ظاهِرت |
۶۰ | N | لیک گفتی گر چه میدانم سرت | * | زود هم پیدا کنش بر ظاهرت |
۶۱ | Q | چون بر آورد از میانِ جان خروش | * | اندر آمد بحر بخشایش به جوش |
۶۱ | N | چون بر آورد از میان جان خروش | * | اندر آمد بحر بخشایش به جوش |
۶۲ | Q | در میان گریه خوابش دَر رُبود | * | دید در خواب او که پیری رو نمود |
۶۲ | N | در میان گریه خوابش در ربود | * | دید در خواب او که پیری رو نمود |
۶۳ | Q | گفت ای شه مژده حاجاتت رواست | * | گر غریبی آیدت فردا ز ماست |
۶۳ | N | گفت ای شه مژده حاجاتت رواست | * | گر غریبی آیدت فردا ز ماست |
۶۴ | Q | چون که آید او حکیمی حاذقست | * | صادقش دان که امین و صادقست |
۶۴ | N | چون که آید او حکیمی حاذق است | * | صادقش دان که امین و صادق است |
۶۵ | Q | در علاجش سحر مطلق را ببین | * | در مزاجش قدرت حق را ببین |
۶۵ | N | در علاجش سحر مطلق را ببین | * | در مزاجش قدرت حق را ببین |
۶۶ | Q | چون رسید آن وعدهگاه و روز شد | * | آفتاب از شرق، اختر سوز شد |
۶۶ | N | چون رسید آن وعدهگاه و روز شد | * | آفتاب از شرق، اختر سوز شد |
۶۷ | Q | بود اندر مَنظره شَه مُنتظِر | * | تا ببیند آنچ بنمودند سِر |
۶۷ | N | بود اندر منظره شه منتظر | * | تا ببیند آن چه بنمودند سر |
۶۸ | Q | دید شخصی فاضلی پُر مایهای | * | آفتابی در میانِ سایهای |
۶۸ | N | دید شخصی فاضلی پر مایهای | * | آفتابی در میان سایهای |
۶۹ | Q | میرسید از دور مانند هلال | * | نیست بود و هست بر شکلِ خیال |
۶۹ | N | میرسید از دور مانند هلال | * | نیست بود و هست بر شکل خیال |
۷۰ | Q | نیستوَش باشد خیال اندر روان | * | تو جهانی بر خیالی بین روان |
۷۰ | N | نیست وش باشد خیال اندر روان | * | تو جهانی بر خیالی بین روان |
۷۱ | Q | بر خیالی صلحشان و جنگشان | * | وز خیالی فخرشان و ننگشان |
۷۱ | N | بر خیالی صلحشان و جنگشان | * | وز خیالی فخرشان و ننگشان |
۷۲ | Q | آن خیالاتی که دامِ اولیاست | * | عکسِ مه رویان بُستان خداست |
۷۲ | N | آن خیالاتی که دام اولیاست | * | عکس مه رویان بستان خداست* |
۷۳ | Q | آن خیالی که شه اندر خواب دید | * | در رخ مهمان همیآمد پدید |
۷۳ | N | آن خیالی که شه اندر خواب دید | * | در رخ مهمان همیآمد پدید |
۷۴ | Q | شه به جای حاجیان فاپیش رفت | * | پیش آن مهمان غیب خویش رفت |
۷۴ | N | شه به جای حاجیان واپیش رفت | * | پیش آن مهمان غیب خویش رفت |
۷۵ | Q | هر دو بحری آشنا آموخته | * | هر دو جان بیدوختن بر دوخته |
۷۵ | N | هر دو بحری آشنا آموخته | * | هر دو جان بیدوختن بر دوخته |
۷۶ | Q | گفت معشوقم تو بودستی نه آن | * | لیک کار از کار خیزد در جهان |
۷۶ | N | گفت معشوقم تو بوده ستی نه آن | * | لیک کار از کار خیزد در جهان |
۷۷ | Q | ای مرا تو مصطفی من چون عُمر | * | از برای خدمتت بندم کمَر |
۷۷ | N | ای مرا تو مصطفی من چون عمر | * | از برای خدمتت بندم کمر |
۷۸ | Q | از خدا جوییم توفیقِ ادب | * | بیادب محروم گشت از لطفِ رَب |
۷۸ | N | از خدا جوییم توفیق ادب | * | بیادب محروم گشت از لطف رب* |
۷۹ | Q | بیادب تنها نه خود را داشت بَد | * | بلکه آتش در همه آفاق زد |
۷۹ | N | بیادب تنها نه خود را داشت بد | * | بلکه آتش در همه آفاق زد |
۸۰ | Q | مایده از آسمان در میرسید | * | بیشِری و بیع و بیگفت و شنید |
۸۰ | N | مایده از آسمان در میرسید | * | بیشری و بیع و بیگفت و شنید |
۸۱ | Q | در میانِ قومِ موسی چَند کس | * | بیادب گفتند کو سیر و عَدَس |
۸۱ | N | در میان قوم موسی چند کس | * | بیادب گفتند کو سیر و عدس |
۸۲ | Q | منقطع شد خوان و نان از آسمان | * | ماند رنجِ زرع و بیل و داسمان |
۸۲ | N | منقطع شد خوان و نان از آسمان | * | ماند رنج زرع و بیل و داسمان |
۸۳ | Q | باز عیسی چون شفاعت کرد حق | * | خوان فرستاد و غنیمت بر طَبَق |
۸۳ | N | باز عیسی چون شفاعت کرد، حق | * | خوان فرستاد و غنیمت بر طبق |
۸۴ | Q | باز گستاخان ادب بگْذاشتند | * | چون گدایان زَلهَّها برداشتند |
۸۴ | N | باز گستاخان ادب بگذاشتند | * | چون گدایان زلهها برداشتند |
۸۵ | Q | لابه کرده عیسی ایشان را که این | * | دایمست و کم نگردد از زمین |
۸۵ | N | لابه کرده عیسی ایشان را که این | * | دایم است و کم نگردد از زمین |
۸۶ | Q | بد گمانی کردن و حرصآوری | * | کْفر باشد پیشِ خوانِ مهتری |
۸۶ | N | بد گمانی کردن و حرص آوری | * | کفر باشد پیش خوان مهتری |
۸۷ | Q | ز آن گدارویانِ نادیده ز آز | * | آن درِ رحمت بر ایشان شد فراز |
۸۷ | N | ز ان گدا رویان نادیده ز آز | * | آن در رحمت بر ایشان شد فراز |
۸۸ | Q | ابر برناید پیِ منعِ زکات | * | وز زنِا افتد وَبا اندر جِهات |
۸۸ | N | ابر برناید پی منع زکات | * | وز زنا افتد وبا اندر جهات |
۸۹ | Q | هر چه بر تو آید از ظلمات و غم | * | آن ز بیباکی و گستاخیست هم |
۸۹ | N | هر چه بر تو آید از ظلمات و غم | * | آن ز بیباکی و گستاخی است هم |
۹۰ | Q | هر که بیباکی کند در راهِ دوست | * | ره زنِ مردان شد و نَامْرد اوست |
۹۰ | N | هر که بیباکی کند در راه دوست | * | ره زن مردان شد و نامرد اوست |
۹۱ | Q | از ادب پُر نور گشتست این فلک | * | وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک |
۹۱ | N | از ادب پر نور گشته است این فلک | * | وز ادب معصوم و پاک آمد ملک |
۹۲ | Q | بُد ز گستاخی کُسوفِ آفتاب | * | شد عزازیلی ز جُرْأت رَدِّ باب* |
۹۲ | N | بد ز گستاخی کسوف آفتاب | * | شد عزازیلی ز جرات رد باب* |
block:1004
۹۳ | Q | دست بگشاد و کنارانش گرفت | * | همچو عشق اندر دل و جانش گرفت |
۹۳ | N | دست بگشاد و کنارانش گرفت | * | همچو عشق اندر دل و جانش گرفت |
۹۴ | Q | دست و پیشانیش بوسیدن گرفت | * | وز مقام و راه پرسیدن گرفت |
۹۴ | N | دست و پیشانیش بوسیدن گرفت | * | وز مقام و راه پرسیدن گرفت |
۹۵ | Q | پُرس پُرسان میکشیدش تا به صَدْر | * | گفت گنجی یافتم آخِر به صَبْر |
۹۵ | N | پرس پرسان میکشیدش تا به صدر | * | گفت گنجی یافتم آخر به صبر |
۹۶ | Q | گفت ای نور حق و دفع حَرَجْ | * | معنیِ اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الَفَرجْ |
۹۶ | N | گفت ای نور حق و دفع حرج | * | معنی الصبر مفتاح الفرج |
۹۷ | Q | ای لِقای تو جوابِ هر سؤال | * | مُشَکِل از تو حَل شود بیقیل و قال |
۹۷ | N | ای لقای تو جواب هر سؤال | * | مشکل از تو حل شود بیقیل و قال |
۹۸ | Q | ترجمانی هر چه ما را در دلست | * | دست گیری هر که پایش در گِلست |
۹۸ | N | ترجمانی هر چه ما را در دل است | * | دست گیری هر که پایش در گل است |
۹۹ | Q | مَرحَبا یا مُجْتَبَی یا مُرتَضَی | * | إِنَ تَغِبْ جآءَ اْلقَضَاء ضَاقَ ٱلْفَضَا |
۹۹ | N | مرحبا یا مجتبی یا مرتضی | * | إن تغب جاء القضاء ضاق الفضا |
۱۰۰ | Q | أَنْتَ مَوْلَی ٱلَقَوْمِ مَن لا یَشَتهِی | * | قَدْ رَدَی کَلَّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ |
۱۰۰ | N | أنت مولی القوم من لا یشتهی | * | قد ردی کَلَّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ |
۱۰۱ | Q | چون گذشت آن مجلس و خوانِ کرم | * | دستِ او بگرفت و بُرد اندر حَرم |
۱۰۱ | N | چون گذشت آن مجلس و خوان کرم | * | دست او بگرفت و برد اندر حرم |
۱۰۲ | Q | قصّهی رنجور و رنجوری بخواند | * | بعد از آن در پیشِ رنجورش نشاند |
۱۰۲ | N | قصهی رنجور و رنجوری بخواند | * | بعد از آن در پیش رنجورش نشاند |
۱۰۳ | Q | رنگِ روی و نبض و قاروره بدید | * | هم علاماتش هم اسبابش شنید |
۱۰۳ | N | رنگ رو و نبض و قاروره بدید | * | هم علاماتش هم اسبابش شنید |
۱۰۴ | Q | گفت هر دارو که ایشان کردهاند | * | آن عمارت نیست ویران کردهاند |
۱۰۴ | N | گفت هر دارو که ایشان کردهاند | * | آن عمارت نیست ویران کردهاند |
۱۰۵ | Q | بیخبر بودند از حالِ درون | * | أستَعیِذُ ٱللهَ مِمَّا یَفْتَرُون |
۱۰۵ | N | بیخبر بودند از حال درون | * | أستعیذ اللَّه مما یفترون |
۱۰۶ | Q | دید رنج و کشف شد بر وی نهفت | * | لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت |
۱۰۶ | N | دید رنج و کشف شد بر وی نهفت | * | لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت |
۱۰۷ | Q | رنجش از صفرا و از سودا نبود | * | بوی هر هیزم پدید آید ز دود |
۱۰۷ | N | رنجش از صفرا و از سودا نبود | * | بوی هر هیزم پدید آید ز دود |
۱۰۸ | Q | دید از زاریش کو زارِ دِلست | * | تن خوشست و او گرفتارِ دلست |
۱۰۸ | N | دید از زاریش کو زار دل است | * | تن خوش است و او گرفتار دل است |
۱۰۹ | Q | عاشقی پیداست از زاریِ دل | * | نیست بیماری چو بیماریِ دل |
۱۰۹ | N | عاشقی پیداست از زاری دل | * | نیست بیماری چو بیماری دل |
۱۱۰ | Q | علّتِ عاشق ز علَّتها جداست | * | عشق اصْطُرلابِ اسرارِ خداست |
۱۱۰ | N | علت عاشق ز علتها جداست | * | عشق اصطرلاب اسرار خداست |
۱۱۱ | Q | عاشقی گر زین سَر و گر ز آن سرست | * | عاقبت ما را بدان سَر رهبرست |
۱۱۱ | N | عاشقی گر زین سر و گر ز ان سر است | * | عاقبت ما را بدان سر رهبر است |
۱۱۲ | Q | هر چه گویم عشق را شرح و بیان | * | چون به عشق آیم خَجِل باشم از آن |
۱۱۲ | N | هر چه گویم عشق را شرح و بیان | * | چون به عشق آیم خجل گردم از آن |
۱۱۳ | Q | گر چه تفسیرِ زبان روشنگرست | * | لیک عشقِ بیزبان روشنترست |
۱۱۳ | N | گر چه تفسیر زبان روشن گر است | * | لیک عشق بیزبان روشن تر است |
۱۱۴ | Q | چون قلم اندر نوشتن میشتافت | * | چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت |
۱۱۴ | N | چون قلم اندر نوشتن میشتافت | * | چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت |
۱۱۵ | Q | عقل در شرحش چو خَر در گِل بخفت | * | شرحِ عشق و عاشقی هم عشق گفت |
۱۱۵ | N | عقل در شرحش چو خر در گل بخفت | * | شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت |
۱۱۶ | Q | آفتاب آمد دلیلِ آفتاب | * | گر دلیلت باید از وَیْ رُو متاب |
۱۱۶ | N | آفتاب آمد دلیل آفتاب | * | گر دلیلت باید از وی رو متاب |
۱۱۷ | Q | از وَیْ ار سایه نشانی میدهد | * | شمس هر دم نور جانی میدهد |
۱۱۷ | N | از وی ار سایه نشانی میدهد | * | شمس هر دم نور جانی میدهد |
۱۱۸ | Q | سایه خواب آرد ترا همچون سَمَرْ | * | چون بر آید شمس اِنْشَقَّ ٱلْقَمَرُ |
۱۱۸ | N | سایه خواب آرد ترا همچون سمر | * | چون بر آید شمس انْشَقَّ الْقَمَرُ |
۱۱۹ | Q | خود غریبی در جهان چون شمس نیست | * | شمسِ جانِ باقي کش اَمس نیست |
۱۱۹ | N | خود غریبی در جهان چون شمس نیست | * | شمسِ جان باقیست او را اَمس نیست |
۱۲۰ | Q | شمس در خارج اگر چه هست فرد | * | میتوان هم مثلِ او تصویر کرد |
۱۲۰ | N | شمس در خارج اگر چه هست فرد | * | میتوان هم مثل او تصویر کرد |
۱۲۱ | Q | لیک شمس که ازو شد هست اثیر | * | نبْودش در ذِهْن و در خارج نظیر |
۱۲۱ | N | شمس جان کاو خارج آمد از اثیر | * | نبودش در ذهن و در خارج نظیر |
۱۲۲ | Q | در تصُّور ذاتِ او را گنج کو | * | تا در آید در تصُّور مثلِ او |
۱۲۲ | N | در تصور ذات او را گنج کو | * | تا در آید در تصور مثل او |
۱۲۳ | Q | چون حدیثِ روی شَمس ٱلدّین رسید | * | شمسِ چارم آسمان سر در کشید |
۱۲۳ | N | چون حدیث روی شمس الدین رسید | * | شمس چارم آسمان سر در کشید |
۱۲۴ | Q | واجب آید چون که آمد نامِ او | * | شرح کردن رمزی از اِنعامِ او |
۱۲۴ | N | واجب آید چون که آمد نام او | * | شرح کردن رمزی از انعام او |
۱۲۵ | Q | این نفس جان دامنم بر تافتست | * | بوی پیراهان یوسف یافتست |
۱۲۵ | N | این نفس جان دامنم بر تافته ست | * | بوی پیراهان یوسف یافته ست |
۱۲۶ | Q | از برای حقّ صُحبت سالها | * | باز گو حالی از آن خوش حالها |
۱۲۶ | N | از برای حق صحبت سالها | * | باز گو حالی از آن خوش حالها |
۱۲۷ | Q | تا زمین و آسمان خندان شود | * | عقل و روح و دیده صد چندان شود |
۱۲۷ | N | تا زمین و آسمان خندان شود | * | عقل و روح و دیده صد چندان شود |
۱۲۸ | Q | لا تُکلِّفَنی فإِنّی فی الفَنا | * | کلَّت أَفْهامی فلا أُحصِی ثَنا |
۱۲۸ | N | لا تکلفنی فإنی فی الفنا | * | کلت أفهامی فلا أحصی ثنا |
۱۲۹ | Q | کُلُّ شَیْءٍ قالَهُ غَیْرُ الْمُفیِق | * | إنْ تکَلُّف أَوْ تَصَلَّفْ لاَ یَلیِق |
۱۲۹ | N | کل شیء قاله غیر المفیق | * | إن تکلف أو تصلف لا یلیق |
۱۳۰ | Q | من چه گویم یک رگم هشیار نیست | * | شرحِ آن یاری که او را یار نیست |
۱۳۰ | N | من چه گویم یک رگم هشیار نیست | * | شرح آن یاری که او را یار نیست |
۱۳۱ | Q | شرحِ این هجران و این خونِ جگر | * | این زمان بگذار تا وقتِ دگر |
۱۳۱ | N | شرح این هجران و این خون جگر | * | این زمان بگذار تا وقت دگر |
۱۳۲ | Q | قالَ أَطْعِمْ نی فَإِنیّ جائِعٌ | * | وَ ٱعْتَجِلْ فٱلْوَقَتُ سَیْفٌ قاطِعٌ |
۱۳۲ | N | قال أطعمنی فإنی جائع | * | و اعتجل فالوقت سیف قاطع |
۱۳۳ | Q | صوفی اِبنُ ٱلوَقْت باشد ای رفیق | * | نیست فردا گفتن از شرطِ طریق |
۱۳۳ | N | صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق | * | نیست فردا گفتن از شرط طریق |
۱۳۴ | Q | تو مگر خود مردِ صوفی نیستی | * | هست را از نَسْیه خیزد نیستی |
۱۳۴ | N | تو مگر خود مرد صوفی نیستی | * | هست را از نسیه خیزد نیستی |
۱۳۵ | Q | گفتمش پوشیده خوشتر سِرِّ یار | * | خود تو در ضِمنِ حکایت گوش دار |
۱۳۵ | N | گفتمش پوشیده خوشتر سر یار | * | خود تو در ضمن حکایت گوش دار |
۱۳۶ | Q | خوشتر آن باشد که سِرّ دلبران | * | گفته آید در حدیثِ دیگران |
۱۳۶ | N | خوشتر آن باشد که سر دلبران | * | گفته آید در حدیث دیگران |
۱۳۷ | Q | گفت مکشوف و برهنه گوی این | * | آشکارا به که پنهان ذکرِ دین |
۱۳۷ | N | گفت مکشوف و برهنه گوی این | * | آشکارا به که پنهان ذکر دین |
۱۳۸ | Q | پرده بردار و برهنه گو که من | * | مینخسبم با صنم با پیرهن |
۱۳۸ | N | پرده بردار و برهنه گو که من | * | مینخسبم با صنم با پیرهن |
۱۳۹ | Q | گفتم ار عریان شود او در عیان | * | نه تو مانی نه کنارت نه میان |
۱۳۹ | N | گفتم ار عریان شود او در عیان | * | نی تو مانی نی کنارت نی میان |
۱۴۰ | Q | آرزو میخواه لیک اندازه خواه | * | بر نتابد کوه را یک برگِ کاه |
۱۴۰ | N | آرزو میخواه لیک اندازه خواه | * | بر نتابد کوه را یک برگ کاه |
۱۴۱ | Q | آفتابی کز وی این عالَم فروخت | * | اندکی گر پیش آید جمله سوخت |
۱۴۱ | N | آفتابی کز وی این عالم فروخت | * | اندکی گر پیش آید جمله سوخت |
۱۴۲ | Q | فتنه و آشوب و خونریزی مجوی | * | بیش ازین از شمسِ تبریزی مگوی |
۱۴۲ | N | فتنه و آشوب و خونریزی مجوی | * | بیش از این از شمس تبریزی مگوی |
۱۴۳ | Q | این ندارد آخر از آغاز گوی | * | رَوْ تمامِ این حکایت باز گوی |
۱۴۳ | N | این ندارد آخر از آغاز گوی | * | رو تمام این حکایت باز گوی |
block:1005
۱۴۴ | Q | گفت ای شه خلوتی کن خانه را | * | دور کن هم خویش و هم بیگانه را |
۱۴۴ | N | گفت ای شه خلوتی کن خانه را | * | دور کن هم خویش و هم بیگانه را |
۱۴۵ | Q | کس ندارد گوش در دهلیزها | * | تا بپرسم زین کنیزک چیزها |
۱۴۵ | N | کس ندارد گوش در دهلیزها | * | تا بپرسم زین کنیزک چیزها |
۱۴۶ | Q | خانه خالی ماند و یک دَیّار نه | * | جز طبیب و جز همان بیمار نه |
۱۴۶ | N | خانه خالی ماند و یک دیار نی | * | جز طبیب و جز همان بیمار نی |
۱۴۷ | Q | نرم نرمک گفت شهرِ تو کجاست | * | که علاجِ اهلِ هر شهری جداست |
۱۴۷ | N | نرم نرمک گفت شهر تو کجاست | * | که علاج اهل هر شهری جداست |
۱۴۸ | Q | و اندر آن شهر از قرابت کیستت | * | خویشی و پیوستگی با چیستت |
۱۴۸ | N | و اندر آن شهر از قرابت کیستت | * | خویشی و پیوستگی با چیستت |
۱۴۹ | Q | دست بر نبضش نهاد و یک به یک | * | باز میپرسید از جورِ فلک |
۱۴۹ | N | دست بر نبضش نهاد و یک به یک | * | باز میپرسید از جور فلک |
۱۵۰ | Q | چون کسی را خار در پایش جهد | * | پای خود را بر سرِ زانو نهد |
۱۵۰ | N | چون کسی را خار در پایش جهد | * | پای خود را بر سر زانو نهد |
۱۵۱ | Q | وز سرِ سوزن همیجوید سرش | * | ور نیابد میکند با لب ترش |
۱۵۱ | N | وز سر سوزن همیجوید سرش | * | ور نیابد میکند با لب ترش |
۱۵۲ | Q | خار در پا شد چنین دشوارْ یاب | * | خار در دل چون بود وا دِه جواب |
۱۵۲ | N | خار در پا شد چنین دشوارْ یاب | * | خار در دل چون بود واده جواب |
۱۵۳ | Q | خار در دل گر بدیدی هر خسی | * | دست کی بودی غمان را بر کسی |
۱۵۳ | N | خار در دل گر بدیدی هر خسی | * | دست کی بودی غمان را بر کسی |
۱۵۴ | Q | کس به زیرِ دُمِّ خر خاری نهد | * | خر نداند دفع آن بر میجهد |
۱۵۴ | N | کس به زیر دم خر خاری نهد | * | خر نداند دفع آن بر میجهد |
۱۵۵ | Q | بر جهد و ان خار محکمتر زند | * | عاقلی باید که خاری بر کَنَد |
۱۵۵ | N | بر جهد و ان خار محکمتر زند | * | عاقلی باید که خاری بر کند |
۱۵۶ | Q | خر ز بهر دفع خار از سوز و درد | * | جُفته میانداخت صد جا زخم کرد |
۱۵۶ | N | خر ز بهر دفع خار از سوز و درد | * | جفته میانداخت صد جا زخم کرد |
۱۵۷ | Q | آن حکیم خارچین استاد بود | * | دست میزد جا به جا میآزمود |
۱۵۷ | N | آن حکیم خارچین استاد بود | * | دست میزد جا به جا میآزمود |
۱۵۸ | Q | ز ان کنیزک بر طریقِ داستان | * | باز میپرسید حالِ دوستان |
۱۵۸ | N | ز ان کنیزک بر طریق داستان | * | باز میپرسید حال دوستان |
۱۵۹ | Q | با حکیم او قصّهها میگفت فاش | * | از مقام و خواجگان و شهر و باش |
۱۵۹ | N | با حکیم او قصهها میگفت فاش | * | از مقام و خاجگان و شهر تاش |
۱۶۰ | Q | سوی قصّه گفتنش میداشت گوش | * | سوی نبض و جستنش میداشت هوش |
۱۶۰ | N | سوی قصه گفتنش میداشت گوش | * | سوی نبض و جستنش میداشت هوش |
۱۶۱ | Q | تا که نبض از نامِ کِی گردد جهان | * | او بود مقصود جانش در جهان |
۱۶۱ | N | تا که نبض از نام کی گردد جهان | * | او بود مقصود جانش در جهان |
۱۶۲ | Q | دوستان شهر او را بر شمرد | * | بعد از آن شهری دگر را نام بُرد |
۱۶۲ | N | دوستان شهر او را بر شمرد | * | بعد از آن شهری دگر را نام برد |
۱۶۳ | Q | گفت چون بیرون شدی از شهرِ خویش | * | در کدامین شهر بودستی تو بیش |
۱۶۳ | N | گفت چون بیرون شدی از شهر خویش | * | در کدامین شهر بوده ستی تو بیش |
۱۶۴ | Q | نامِ شهری گفت وز آن هم در گذشت | * | رنگ روی و نَبضِ او دیگر نگشت |
۱۶۴ | N | نام شهری گفت وز آن هم در گذشت | * | رنگ روی و نبض او دیگر نگشت |
۱۶۵ | Q | خواجگان و شهرها را یک به یک | * | باز گفت از جای و از نان و نمک |
۱۶۵ | N | خواجگان و شهرها را یک به یک | * | باز گفت از جای و از نان و نمک |
۱۶۶ | Q | شهر شهر و خانه خانه قصّه کرد | * | نه رگش جنبید و نه رخ گشت زرد |
۱۶۶ | N | شهر شهر و خانه خانه قصه کرد | * | نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد |
۱۶۷ | Q | نبضِ او بر حالِ خود بُد بیی گزند | * | تا بپرسید از سمرقندِ چو قَند |
۱۶۷ | N | نبض او بر حال خود بد بیگزند | * | تا بپرسید از سمرقند چو قند |
۱۶۸ | Q | نبض جَست و روی سرخ و زرد شد | * | کز سمرقندی زرگر فرد شد |
۱۶۸ | N | نبض جست و روی سرخ و زرد شد | * | کز سمرقندی زرگر فرد شد |
۱۶۹ | Q | چون ز رنجور آن حکیم این راز یافت | * | اصلِ آن درد و بلا را باز یافت |
۱۶۹ | N | چون ز رنجور آن حکیم این راز یافت | * | اصل آن درد و بلا را باز یافت |
۱۷۰ | Q | گفت کوی او کدامست در گذر | * | او سَرِ پُل گفت و کوی غاتِفَر |
۱۷۰ | N | گفت کوی او کدام است در گذر | * | او سر پل گفت و کوی غاتفر |
۱۷۱ | Q | گفت دانستم که رنجت چیست زود | * | در خَلاصت سِحْرها خواهم نمود |
۱۷۱ | N | گفت دانستم که رنجت چیست زود | * | در خلاصت سحرها خواهم نمود |
۱۷۲ | Q | شاد باش و فارغ و آمِن که من | * | آن کنم با تو که باران با چمن |
۱۷۲ | N | شاد باش و فارغ و ایمن که من | * | آن کنم با تو که باران با چمن |
۱۷۳ | Q | من غمِ تو میخورم تو غم مخور | * | بر تو من مُشفِقترم از صد پدر |
۱۷۳ | N | من غم تو میخورم تو غم مخور | * | بر تو من مشفقترم از صد پدر |
۱۷۴ | Q | هان و هان این راز را با کس مگو | * | گر چه از تو شه کند بس جُست و جو |
۱۷۴ | N | هان و هان این راز را با کس مگو | * | گر چه از تو شه کند بس جستجو |
۱۷۵ | Q | گورخانهٔ رازِ تو چون دل شود | * | آن مُرادت زودتر حاصل شود |
۱۷۵ | N | چون که اسرارت نهان در دل شود | * | آن مرادت زودتر حاصل شود |
۱۷۶ | Q | گفت پیغمبر که هر که سِر نهفت | * | زود گردد با مرادِ خویش جفت |
۱۷۶ | N | گفت پیغمبر که هر که سر نهفت | * | زود گردد با مراد خویش جفت |
۱۷۷ | Q | دانه چون اندر زمین پنهان شود | * | سِرِّ آن سر سبزی بستان شود |
۱۷۷ | N | دانه چون اندر زمین پنهان شود | * | سر آن سر سبزی بستان شود |
۱۷۸ | Q | زرّ و نقره گر نبودندی نهان | * | پرورش کَی یافتندی زیرِ کان |
۱۷۸ | N | زر و نقره گر نبودندی نهان | * | پرورش کی یافتندی زیر کان |
۱۷۹ | Q | وعدهها و لطفهای آن حکیم | * | کرد آن رنجور را اآمِن ز بیم |
۱۷۹ | N | وعدهها و لطفهای آن حکیم | * | کرد آن رنجور را ایمن ز بیم |
۱۸۰ | Q | وعدهها باشد حقیقی دلپذیر | * | وعدهها باشد مجازی تاسهگیر |
۱۸۰ | N | وعدهها باشد حقیقی دل پذیر | * | وعدهها باشد مجازی تاسهگیر |
۱۸۱ | Q | وعدهی اهلِ کرم گنج روان | * | وعدهی نااهل شد رنجِ روان |
۱۸۱ | N | وعدهی اهل کرم گنج روان | * | وعدهی نااهل شد رنج روان |
block:1006
۱۸۲ | Q | بعد از آن برخاست و عزمِ شاه کرد | * | شاه را ز ان شمّهای آگاه کرد |
۱۸۲ | N | بعد از آن برخاست و عزم شاه کرد | * | شاه را ز ان شمهای آگاه کرد |
۱۸۳ | Q | گفت تدبیر آن بود کان مَرد را | * | حاضر آریم از پیِ این درد را |
۱۸۳ | N | گفت تدبیر آن بود کان مرد را | * | حاضر آریم از پی این درد را |
۱۸۴ | Q | مردِ زرگر را بخوان ز ان شهرِ دور | * | با زر و خِلعت بده او را غرور |
۱۸۴ | N | مرد زرگر را بخوان ز ان شهر دور | * | با زر و خلعت بده او را غرور |
block:1007
۱۸۵ | Q | شه فرستاد آن طرف یک دو رسول | * | حاذقان و کافیانِ بس عُدول |
۱۸۵ | N | شه فرستاد آن طرف یک دو رسول | * | حاذقان و کافیان بس عدول |
۱۸۶ | Q | تا سمرقند آمدند آن دو امیر | * | پیش آن زرگر ز شاهنشه بشیر |
۱۸۶ | N | تا سمرقند آمدند آن دو امیر | * | پیش آن زرگر ز شاهنشه بشیر |
۱۸۷ | Q | کای لطیف استادِ کامل معرفت | * | فاش اندر شهرها از تو صِفَت |
۱۸۷ | N | کای لطیف استاد کامل معرفت | * | فاش اندر شهرها از تو صفت |
۱۸۸ | Q | نَک فلان شه از برای زرگری | * | اختیارت کرد زیرا مِهتری |
۱۸۸ | N | نک فلان شه از برای زرگری | * | اختیارت کرد زیرا مهتری |
۱۸۹ | Q | اینک این خلعت بگیر و زرّ و سیم | * | چون بیایی خاص باشی و ندیم |
۱۸۹ | N | اینک این خلعت بگیر و زر و سیم | * | چون بیایی خاص باشی و ندیم |
۱۹۰ | Q | مردْ مال و خِلعتِ بسیار دید | * | غِرّه شد از شهر و فرزندان بُرید |
۱۹۰ | N | مرد مال و خلعت بسیار دید | * | غره شد از شهر و فرزندان برید |
۱۹۱ | Q | اندر آمد شادمان در راه مرد | * | بیخبر کان شاه قصدِ جانْش کرد |
۱۹۱ | N | اندر آمد شادمان در راه مرد | * | بیخبر کان شاه قصد جانش کرد |
۱۹۲ | Q | اسبِ تازی بر نشست و شاد تاخت | * | خونبهای خویش را خلعت شناخت |
۱۹۲ | N | اسب تازی بر نشست و شاد تاخت | * | خونبهای خویش را خلعت شناخت |
۱۹۳ | Q | ای شده اندر سفر با صد رضا | * | خود به پای خویش تا سوء ٱلْقَضا |
۱۹۳ | N | ای شده اندر سفر با صد رضا | * | خود به پای خویش تا سوء القضا |
۱۹۴ | Q | در خیالش ملک و عِزّ و مهتری | * | گفت عزرائیل رَوْ آری بَری |
۱۹۴ | N | در خیالش ملک و عز و مهتری | * | گفت عزرائیل رو آری بری |
۱۹۵ | Q | چون رسید از راه آن مرد غریب | * | اندر آوردش به پیشِ شه طبیب |
۱۹۵ | N | چون رسید از راه آن مرد غریب | * | اندر آوردش به پیش شه طبیب |
۱۹۶ | Q | سوی شاهنشاه بُردندش بناز | * | تا بسوزد بر سَرِ شمعِ طِراز |
۱۹۶ | N | سوی شاهنشاه بردندش به ناز | * | تا بسوزد بر سر شمع طراز |
۱۹۷ | Q | شاه دید او را بسی تعظیم کرد | * | مخزنِ زر را بدو تسلیم کرد |
۱۹۷ | N | شاه دید او را بسی تعظیم کرد | * | مخزن زر را بدو تسلیم کرد |
۱۹۸ | Q | پس حکیمش گفت کای سلطانِ مه | * | آن کنیزک را بدین خواجه بده |
۱۹۸ | N | پس حکیمش گفت کای سلطان مه | * | آن کنیزک را بدین خواجه بده |
۱۹۹ | Q | تا کنیزک در وصالش خَوش شود | * | آبِ وصلش دفعِ آن آتش شود |
۱۹۹ | N | تا کنیزک در وصالش خوش شود | * | آب وصلش دفع آن آتش شود |
۲۰۰ | Q | شه بدو بخشید آن مهروی را | * | جفت کرد آن هر دو صُحبتجوی را |
۲۰۰ | N | شه بدو بخشید آن مه روی را | * | جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را |
۲۰۱ | Q | مدَّتِ شش ماه میراندند کام | * | تا به صحّت آمد آن دختر تمام |
۲۰۱ | N | مدت شش ماه میراندند کام | * | تا به صحت آمد آن دختر تمام |
۲۰۲ | Q | بعد از آن از بهرِ او شَرْبت بساخت | * | تا بخورد و پیشِ دختر میگداخت |
۲۰۲ | N | بعد از آن از بهر او شربت بساخت | * | تا بخورد و پیش دختر میگداخت |
۲۰۳ | Q | چون ز رنجوری جمالِ او نماند | * | جانِ دختر در وبالِ او نماند |
۲۰۳ | N | چون ز رنجوری جمال او نماند | * | جان دختر در وبال او نماند |
۲۰۴ | Q | چونکه زشت و ناخوش و رُخزرد شد | * | اندک اندک در دلِ او سرد شد |
۲۰۴ | N | چون که زشت و ناخوش و رخ زرد شد | * | اندک اندک در دل او سرد شد |
۲۰۵ | Q | عشقهایی کز پیِ رنگی بود | * | عشق نْبود عاقبت ننگی بود |
۲۰۵ | N | عشقهایی کز پی رنگی بود | * | عشق نبود عاقبت ننگی بود |
۲۰۶ | Q | کاش کان هم ننگ بودی یک سری | * | تا نرفتی بر وی آن بَدْداوری |
۲۰۶ | N | کاش کان هم ننگ بودی یک سری | * | تا نرفتی بر وی آن بد داوری |
۲۰۷ | Q | خون دوید از چشمِ همچون جویِ او | * | دشمنِ جانِ وی آمد رویِ او |
۲۰۷ | N | خون دوید از چشم همچون جوی او | * | دشمن جان وی آمد روی او |
۲۰۸ | Q | دشمنِ طاوس آمد پَرِّ او | * | ای بسی شه را بکُشته فَرِّ او |
۲۰۸ | N | دشمن طاوس آمد پر او | * | ای بسی شه را بکشته فر او |
۲۰۹ | Q | گفت من آن آهَوم کز نافِ من | * | ریخت این صَّیاد خونِ صافِ من |
۲۰۹ | N | گفت من آن آهوم کز ناف من | * | ریخت این صیاد خون صاف من |
۲۱۰ | Q | ای من آن روباهِ صحرا کز کمین | * | سر بُریدندش برای پوستین |
۲۱۰ | N | ای من آن روباه صحرا کز کمین | * | سر بریدندش برای پوستین |
۲۱۱ | Q | ای من آن پیلی که زخمِ پیلبان | * | ریخت خونم از برای استخوان |
۲۱۱ | N | ای من آن پیلی که زخم پیل بان | * | ریخت خونم از برای استخوان |
۲۱۲ | Q | آن که کُشتستم پیِ ما دون من | * | مینداند که نخسپد خونِ من |
۲۱۲ | N | آن که کشتستم پی مادون من | * | مینداند که نخسبد خون من |
۲۱۳ | Q | بر منست امروز و فردا بر وِیَست | * | خونِ چون من کس چنین ضایع کِیَست |
۲۱۳ | N | بر من است امروز و فردا بر وی است | * | خون چون من کس چنین ضایع کی است |
۲۱۴ | Q | گر چه دیوار افکند سایهی دراز | * | باز گردد سوی او آن سایه باز |
۲۱۴ | N | گر چه دیوار افکند سایهی دراز | * | باز گردد سوی او آن سایه باز |
۲۱۵ | Q | این جهان کوهست و فعلِ ما ندا | * | سوی ما آید نداها را صدا |
۲۱۵ | N | این جهان کوه است و فعل ما ندا | * | سوی ما آید نداها را صدا |
۲۱۶ | Q | این بگفت و رفت در دَم زیرِ خاک | * | آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک |
۲۱۶ | N | این بگفت و رفت در دم زیر خاک | * | آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک |
۲۱۷ | Q | زانکه عشق مردگان پاینده نیست | * | زانکه مرده سوی ما آینده نیست |
۲۱۷ | N | ز انکه عشق مردگان پاینده نیست | * | ز انکه مرده سوی ما آینده نیست |
۲۱۸ | Q | عشقِ زنده در روان و در بصَر | * | هر دمی باشد ز غُنچه تازهتر |
۲۱۸ | N | عشق زنده در روان و در بصر | * | هر دمی باشد ز غنچه تازهتر |
۲۱۹ | Q | عشقِ آن زنده گزین کاو باقیَست | * | کز شراب جان فزایت ساقیَست |
۲۱۹ | N | عشق آن زنده گزین کاو باقی است | * | کز شراب جان فزایت ساقی است |
۲۲۰ | Q | عشق آن بگزین که جملهٔ انبیا | * | یافتند از عشقِ او کار و کیا |
۲۲۰ | N | عشق آن بگزین که جمله انبیا | * | یافتند از عشق او کار و کیا |
۲۲۱ | Q | تو مگو ما را بدان شه بار نیست | * | با کریمان کارها دشوار نیست |
۲۲۱ | N | تو مگو ما را بدان شه بار نیست | * | با کریمان کارها دشوار نیست |
۲۲۲ | Q | کُشتن آن مرد بر دستِ حکیم | * | نه پی اومید بود و نه ز بیم |
۲۲۲ | N | کشتن آن مرد بر دست حکیم | * | نی پی اومید بود و نی ز بیم |
۲۲۳ | Q | او نکُشتش از برای طبع شاه | * | تا نیامد امر و الهامِ اِلٓه |
۲۲۳ | N | او نکشتش از برای طبع شاه | * | تا نیامد امر و الهام اله |
۲۲۴ | Q | آن پسر را کِش خَضِر بُبرید حلق | * | سِرّ آن را درنیابد عامِ خَلق |
۲۲۴ | N | آن پسر را کش خضر ببرید حلق | * | سر آن را درنیابد عام خلق |
۲۲۵ | Q | آنکه از حق یابد او وَحْی و جواب | * | هر چه فرماید بود عینِ صواب |
۲۲۵ | N | آن که از حق یابد او وحی و جواب | * | هر چه فرماید بود عین صواب |
۲۲۶ | Q | آنکه جان بخشد اگر بکشد رواست | * | نایبست و دستِ او دستِ خداست |
۲۲۶ | N | آن که جان بخشد اگر بکشد رواست | * | نایب است و دست او دست خداست |
۲۲۷ | Q | همچو اسماعیل پیشش سَر بنه | * | شاد و خندان پیشِ تیغش جان بده |
۲۲۷ | N | همچو اسماعیل پیشش سر بنه | * | شاد و خندان پیش تیغش جان بده |
۲۲۸ | Q | تا بماند جانت خندان تا اَبد | * | همچو جانِ پاکِ احمد با احَد |
۲۲۸ | N | تا بماند جانت خندان تا ابد | * | همچو جان پاک احمد با احد |
۲۲۹ | Q | عاشقان آنگه شراب جان کَشند | * | که به دستِ خویش خوبانشان کُشند |
۲۲۹ | N | عاشقان جام فرح آن گه کشند | * | که به دست خویش خوبانشان کشند |
۲۳۰ | Q | شاه آن خون از پی شَهوت نکرد | * | تو رها کن بدگمانی و نَبَرد |
۲۳۰ | N | شاه آن خون از پی شهوت نکرد | * | تو رها کن بد گمانی و نبرد |
۲۳۱ | Q | تو گمان بُردی که کرد آلودگی | * | در صفا غِش کی هِلَد پالودگی |
۲۳۱ | N | تو گمان بردی که کرد آلودگی | * | در صفا غش کی هلد پالودگی |
۲۳۲ | Q | بهرِ آنست این ریاضت وین جَفا | * | تا بر آرد کُوره از نقره جُفا |
۲۳۲ | N | بهر آن است این ریاضت وین جفا | * | تا بر آرد کوره از نقره جفا |
۲۳۳ | Q | بهر آنست امتحانِ نیک و بد | * | تا بجوشد بر سَر آرد زر زَبَد |
۲۳۳ | N | بهر آن است امتحان نیک و بد | * | تا بجوشد بر سر آرد زر زبد |
۲۳۴ | Q | گر نبودی کارش اِلهامِ اِلٓه | * | او سگی بودی دراننده نه شاه |
۲۳۴ | N | گر نبودی کارش الهام اله | * | او سگی بودی دراننده نه شاه |
۲۳۵ | Q | پاک بود از شهوت و حرص و هوا | * | نیك کرد او لیك نیكِ بَدنُما |
۲۳۵ | N | پاک بود از شهوت و حرص و هوا | * | نیک کرد او لیک نیک بد نما |
۲۳۶ | Q | گر خَضِر در بحر کَشتی را شکست | * | صد درستی در شکستِ خِضْر هست |
۲۳۶ | N | گر خضر در بحر کشتی را شکست | * | صد درستی در شکست خضر هست |
۲۳۷ | Q | وهمِ موسی با همه نور و هنر | * | شد از آن محجوب تو بییپَر مَپَر |
۲۳۷ | N | وهم موسی با همه نور و هنر | * | شد از آن محجوب، تو بیپر مپر |
۲۳۸ | Q | آن گلِ سرخست تو خونش مخوان | * | مستِ عقلست او تو مجنونش مخوان |
۲۳۸ | N | آن گل سرخ است تو خونش مخوان | * | مست عقل است او تو مجنونش مخوان |
۲۳۹ | Q | گر بُدی خونِ مُسُلْمان کامِ او | * | کافرم گر بُردَمی من نامِ او |
۲۳۹ | N | گر بدی خون مسلمان کام او | * | کافرم گر بردمی من نام او |
۲۴۰ | Q | میبلرزد عرش از مدحِ شقی | * | بد گمان گردد ز مدحش متّقی |
۲۴۰ | N | میبلرزد عرش از مدح شقی | * | بد گمان گردد ز مدحش متقی |
۲۴۱ | Q | شاه بود و شاهِ بس آگاه بود | * | خاص بود و خاصهٔ لله بود |
۲۴۱ | N | شاه بود و شاه بس آگاه بود | * | خاص بود و خاصهی اللَّه بود |
۲۴۲ | Q | آن کسی را کش چنین شاهی کُشد | * | سوی بخت و بهترین جاهی کَشد |
۲۴۲ | N | آن کسی را کش چنین شاهی کشد | * | سوی بخت و بهترین جاهی کشد |
۲۴۳ | Q | گر ندیدی سودِ او در قهرِ او | * | کی شدی آن لطفِ مُطْلَق قَهرجو |
۲۴۳ | N | گر ندیدی سود او در قهر او | * | کی شدی آن لطف مطلق قهر جو |
۲۴۴ | Q | بچّه میلرزد از آن نیشِ حجام | * | مادرِ مُشْفِق در آن دم شادکام |
۲۴۴ | N | بچه میلرزد از آن نیش حجام | * | مادر مشفق در آن غم شاد کام |
۲۴۵ | Q | نیمْ جان بْستاند و صد جان دهد | * | آنچ در وهمت نیاید آن دهد |
۲۴۵ | N | نیم جان بستاند و صد جان دهد | * | آن چه در وهمت نیاید آن دهد |
۲۴۶ | Q | تو قیاس از خویش میگیری و لیک | * | دُورِ دور افتادهای بنْگر تو نیك |
۲۴۶ | N | تو قیاس از خویش میگیری و لیک | * | دور دور افتادهای بنگر تو نیک |
block:1008
۲۴۷ | Q | بود بقالی و وی را طوطیی | * | خوش نوایی سَبز و گویا طوطیی |
۲۴۷ | N | بود بقالی و وی را طوطیی | * | خوش نوایی سبز و گویا طوطیی |
۲۴۸ | Q | بر دکان بودی نگهبانِ دکان | * | نکته گفتی با همه سوداگران |
۲۴۸ | N | بر دکان بودی نگهبان دکان | * | نکته گفتی با همه سوداگران |
۲۴۹ | Q | در خطابِ آدمی ناطق بُدی | * | در نوای طوطیان حاذق بُدی |
۲۴۹ | N | در خطاب آدمی ناطق بدی | * | در نوای طوطیان حاذق بدی |
۲۵۰ | Q | جَست از سوی دکان سویی گریخت | * | شیشههای روغنِ گُل را بریخت |
۲۵۰ | N | جست از سوی دکان سویی گریخت | * | شیشههای روغن گل را بریخت |
۲۵۱ | Q | از سوی خانه بیامد خواجهاش | * | بر دکان بنْشست فارغ خواجهوَش |
۲۵۱ | N | از سوی خانه بیامد خواجهاش | * | بر دکان بنشست فارغ خواجهوش |
۲۵۲ | Q | دید پرُ روغن دکان و جامه چرب | * | بر سرش زد گشت طوطی کَل ز ضَرْب |
۲۵۲ | N | دید پر روغن دکان و جامه چرب | * | بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب |
۲۵۳ | Q | روزکی چندی سخن کوتاه کرد | * | مردِ بقّال از ندامت آه کرد |
۲۵۳ | N | روزکی چندی سخن کوتاه کرد | * | مرد بقال از ندامت آه کرد |
۲۵۴ | Q | ریش بر مییکَنْد و میگفت ای دریغ | * | کافتابِ نعمتم شد زیرِ میغ |
۲۵۴ | N | ریش بر میکند و میگفت ای دریغ | * | کافتاب نعمتم شد زیر میغ |
۲۵۵ | Q | دستِ من بْشکسته بودی آن زمان | * | که زدم من بر سرِ آن خوشزبان |
۲۵۵ | N | دست من بشکسته بودی آن زمان | * | که زدم من بر سر آن خوش زبان |
۲۵۶ | Q | هَدْیَهها میداد هر درویش را | * | تا بیابد نطقِ مرغِ خویش را |
۲۵۶ | N | هدیهها میداد هر درویش را | * | تا بیابد نطق مرغ خویش را |
۲۵۷ | Q | بعدِ سه روز و سه شب حیران و زار | * | بر دکان بنْشسته بُد نومیدوار |
۲۵۷ | N | بعد سه روز و سه شب حیران و زار | * | بر دکان بنشسته بد نومید وار |
۲۵۸ | Q | مینمود آن مرغ را هر گون نهفت | * | تا که باشد اندر آید او بگُفت |
۲۵۸ | N | مینمود آن مرغ را هر گون شگفت | * | تا که باشد کاندر آید او بگفت |
۲۵۹ | Q | جَوْلَقییّ سَر برهنه میگذشت | * | با سرِ بیمو چو پُشت طاس و طشت |
۲۵۹ | N | جولقیی سر برهنه میگذشت | * | با سر بیمو چو پشت طاس و طشت |
۲۶۰ | Q | آمد اندر گفت طوطی آن زمان | * | بانگ بر درویش زد چون عاقلان |
۲۶۰ | N | طوطی اندر گفت آمد در زمان | * | بانگ بر درویش زد که هی فلان |
۲۶۱ | Q | از چه ای کَل با کَلان آمیختی | * | تو مگر از شیشه روغن ریختی |
۲۶۱ | N | از چه ای کل با کلان آمیختی | * | تو مگر از شیشه روغن ریختی |
۲۶۲ | Q | از قیاسش خنده آمد خلق را | * | کو چو خود پنداشت صاحب دلق را |
۲۶۲ | N | از قیاسش خنده آمد خلق را | * | کو چو خود پنداشت صاحب دلق را |
۲۶۳ | Q | کارِ پاکان را قیاس از خود مگیر | * | گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر |
۲۶۳ | N | کار پاکان را قیاس از خود مگیر | * | گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر |
۲۶۴ | Q | جملهٔ عالَم زین سبب گمراه شد | * | کم کسی ز اَبدالِ حقّ آگاه شد |
۲۶۴ | N | جمله عالم زین سبب گمراه شد | * | کم کسی ز ابدال حق آگاه شد |
۲۶۵ | Q | هَمسَری با انبیا بر داشتند | * | اولیا را همچو خود پنداشتند |
۲۶۵ | N | همسری با انبیا برداشتند | * | اولیا را همچو خود پنداشتند |
۲۶۶ | Q | گفته اینک ما بَشَر ایشان بشر | * | ما و ایشان بستهٔ خوابیم و خَور |
۲۶۶ | N | گفته اینک ما بشر ایشان بشر | * | ما و ایشان بستهی خوابیم و خور |
۲۶۷ | Q | این ندانستند ایشان از عَمَی | * | هست فرقی در میان بیمُنتها |
۲۶۷ | N | این ندانستند ایشان از عمی | * | هست فرقی در میان بیمنتها |
۲۶۸ | Q | هر دو گون زنبور خوردند از مَحَل | * | لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل |
۲۶۸ | N | هر دو گون زنبور خوردند از محل | * | لیک شد ز ان نیش و زین دیگر عسل |
۲۶۹ | Q | هر دو گون آهو گیا خوردند و آب | * | زین یکی سرگین شد و زان مُشکِ ناب |
۲۶۹ | N | هر دو گون آهو گیا خوردند و آب | * | زین یکی سرگین شد و ز ان مشک ناب |
۲۷۰ | Q | هر دو نَی خوردند از یک آبخَور | * | این یکی خالی و آن پر از شکر |
۲۷۰ | N | هر دو نی خوردند از یک آب خور | * | این یکی خالی و آن پر از شکر |
۲۷۱ | Q | صد هزاران این چنین اشباه بین | * | فرقشان هفتاد ساله راه بین |
۲۷۱ | N | صد هزاران این چنین اشباه بین | * | فرقشان هفتاد ساله راه بین |
۲۷۲ | Q | این خورد گردد پلیدی زو جُدا | * | آن خورد گردد همه نورِ خدا |
۲۷۲ | N | این خورد گردد پلیدی زو جدا | * | آن خورد گردد همه نور خدا |
۲۷۳ | Q | این خورد زاید همه بُخل و حسد | * | و آن خورد زاید همه نور احَد |
۲۷۳ | N | این خورد زاید همه بخل و حسد | * | و آن خورد زاید همه نور احد |
۲۷۴ | Q | این زمینِ پاک و آن شورهست و بَد | * | این فرشتهٔ پاک و آن دیوست و دَد |
۲۷۴ | N | این زمین پاک و ان شوره ست و بد | * | این فرشتهی پاک و ان دیو است و دد |
۲۷۵ | Q | هر دو صورت گر بهم ماند رواست | * | آبِ تلخ و آبِ شیرین را صفاست |
۲۷۵ | N | هر دو صورت گر بهم ماند رواست | * | آب تلخ و آب شیرین را صفاست |
۲۷۶ | Q | جز که صاحب ذوق کی شْناسد بیاب | * | او شناسد آبِ خوش از شوره آب |
۲۷۶ | N | جز که صاحب ذوق کی شناسد بیاب | * | او شناسد آب خوش از شوره آب |
۲۷۷ | Q | سِحر را با مُعْجِزه کرده قیاس | * | هر دو را بر مَکر پندارد اساس |
۲۷۷ | N | سحر را با معجزه کرده قیاس | * | هر دو را بر مکر پندارد اساس |
۲۷۸ | Q | ساحرانِ موسی از اِستیزه را | * | بر گرفته چون عصای او عصا |
۲۷۸ | N | ساحران موسی از استیزه را | * | بر گرفته چون عصای او عصا |
۲۷۹ | Q | زین عصا تا آن عصا فرقیست ژرف | * | زین عمل تا آن عمل راهی شگرف |
۲۷۹ | N | زین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف | * | زین عمل تا آن عمل راهی شگرف |
۲۸۰ | Q | لَعنةُ الله این عمل را در قفا | * | رَحمةُ الله آن عمل را در وفا |
۲۸۰ | N | لعنة الله این عمل را در قفا | * | رحمه الله آن عمل را در وفا |
۲۸۱ | Q | کافران اندر مِری بوزینهطبع | * | آفتی آمد درونِ سینه طبع |
۲۸۱ | N | کافران اندر مری بوزینه طبع | * | آفتی آمد درون سینه طبع |
۲۸۲ | Q | هر چه مردم میکند بوزینه هَمْ | * | آن کند کز مرد بیند دَم بدَم |
۲۸۲ | N | هر چه مردم میکند بوزینه هم | * | آن کند کز مرد بیند دمبهدم |
۲۸۳ | Q | او گمان بُرده که من کردم چو او | * | فرق را کَی داند آن اِستیزه رُو |
۲۸۳ | N | او گمان برده که من کژدم چو او | * | فرق را کی داند آن استیزه رو |
۲۸۴ | Q | این کند از امر و او بهرِ ستیز | * | بر سَرِ استیزهرویان خاک ریز |
۲۸۴ | N | این کند از امر و او بهر ستیز | * | بر سر استیزه رویان خاک ریز |
۲۸۵ | Q | آن مُنافِق با مُوافق در نماز | * | از پَیِ اِستیزه آید نه نیاز |
۲۸۵ | N | آن منافق با موافق در نماز | * | از پی استیزه آید نی نیاز |
۲۸۶ | Q | در نماز و روزه و حجّ و زکات | * | با منافق مومنان در بُرد و مات |
۲۸۶ | N | در نماز و روزه و حج و زکات | * | با منافق مومنان در برد و مات |
۲۸۷ | Q | مومنان را بُرد باشد عاقبت | * | بر منافق مات اندر آخرت |
۲۸۷ | N | مومنان را برد باشد عاقبت | * | بر منافق مات اندر آخرت |
۲۸۸ | Q | گر چه هر دو بر سَرِ یک بازیاند | * | هر دو با هم مَروزی و رازیاند |
۲۸۸ | N | گر چه هر دو بر سر یک بازیاند | * | هر دو با هم مروزی و رازیاند |
۲۸۹ | Q | هر یکی سوی مَقامِ خود رود | * | هر یکی بر وَفَقِ نامِ خود رود |
۲۸۹ | N | هر یکی سوی مقام خود رود | * | هر یکی بر وفق نام خود رود |
۲۹۰ | Q | مؤمنش خوانند جانش خَوش شود | * | ور منافق تیز و پُر آتش شود |
۲۹۰ | N | مومنش خوانند جانش خوش شود | * | ور منافق تیز و پر آتش شود |
۲۹۱ | Q | نامِ او محبوب از ذات وی است | * | نامِ این مبغوض از آفات وی است |
۲۹۱ | N | نام او محبوب از ذات وی است | * | نام این مبغوض از آفات وی است |
۲۹۲ | Q | میم و واو و میم و نون تشریف نیست | * | لفظِ مؤمن جز پَی تعریف نیست |
۲۹۲ | N | میم و واو و میم و نون تشریف نیست | * | لفظ مومن جز پی تعریف نیست |
۲۹۳ | Q | گر منافق خوانیش این نامِ دون | * | همچو کژدم میخَلَد در اندرون |
۲۹۳ | N | گر منافق خوانیاش این نام دون | * | همچو کژدم میخلد در اندرون |
۲۹۴ | Q | گرنه این نام اشتقاقِ دوزخست | * | پس چرا در وی مذاقِ دوزخست |
۲۹۴ | N | گرنه این نام اشتقاق دوزخ است | * | پس چرا در وی مذاق دوزخ است |
۲۹۵ | Q | زشتیِ آن نامِ بَد از حرف نیست | * | تلخیِ آن آبِ بحر از ظَرْف نیست |
۲۹۵ | N | زشتی آن نام بد از حرف نیست | * | تلخی آن آب بحر از ظرف نیست |
۲۹۶ | Q | حرفْ ظرف آمد درو معنی چو آب | * | بحرِ معنی عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب |
۲۹۶ | N | حرف ظرف آمد در او معنی چو آب | * | بحر معنی عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ |
۲۹۷ | Q | بحرِ تلخ و بحرِ شیرین در جهان | * | در میانشان بَرْزَخٌ لا یَبْغِیان |
۲۹۷ | N | بحر تلخ و بحر شیرین در جهان | * | در میانشان بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ |
۲۹۸ | Q | وانگه این هر دو ز یک اصلی روان | * | بر گذر زین هر دو رَوْ تا اصلِ آن |
۲۹۸ | N | وانگه این هر دو ز یک اصلی روان | * | بر گذر زین هر دو رو تا اصل آن |
۲۹۹ | Q | زرّ قلب و زرّ نیکو در عِیار | * | بیمِحک هرگز ندانی ز اعتبار |
۲۹۹ | N | زر قلب و زر نیکو در عیار | * | بیمحک هرگز ندانی ز اعتبار |
۳۰۰ | Q | هر کرا در جان خدا بْنهد مِحَک | * | هر یقین را باز داند او ز شَک |
۳۰۰ | N | هر که را در جان خدا بنهد محک | * | هر یقین را باز داند او ز شک |
۳۰۱ | Q | در دهانِ زنده خاشاکی جُهد | * | آنگه آرامد که بیرونش نَهد |
۳۰۱ | N | در دهان زنده خاشاکی جهد | * | آن گه آرامد که بیرونش نهد |
۳۰۲ | Q | در هزاران لقمه یک خاشاکِ خُرْد | * | چون در آمد حِسِّ زنده پی بُبْرد |
۳۰۲ | N | در هزاران لقمه یک خاشاک خرد | * | چون در آمد حس زنده پی ببرد |
۳۰۳ | Q | حِسّ دنیا نردبانِ این جهان | * | حِسِّ دینی نردبانِ آسمان |
۳۰۳ | N | حس دنیا نردبان این جهان | * | حس دینی نردبان آسمان |
۳۰۴ | Q | صحّتِ این حِس بجویید از طبیب | * | صحّتِ آن حِس بخواهید از حبیب |
۳۰۴ | N | صحت این حس بجویید از طبیب | * | صحت آن حس بخواهید از حبیب |
۳۰۵ | Q | صحَّتِ این حِس ز معمورئ تن | * | صحَّتِ آن حس ز تخریبِ بدن |
۳۰۵ | N | صحت این حس ز معموری تن | * | صحت آن حس ز تخریب بدن |
۳۰۶ | Q | راهِ جان مر جسم را ویران کند | * | بعد از آن ویرانی آبادان کند |
۳۰۶ | N | راه جان مر جسم را ویران کند | * | بعد از آن ویرانی آبادان کند |
۳۰۷ | Q | کرد ویران خانه بهرِ گنجِ زر | * | وز همان گنجش کند معمورتر |
۳۰۷ | N | کرد ویران خانه بهر گنج زر | * | وز همان گنجش کند معمورتر |
۳۰۸ | Q | آب را بْبرید و جُو را پاک کرد | * | بعد ازان در جُو روان کرد آب خَورد |
۳۰۸ | N | آب را ببرید و جو را پاک کرد | * | بعد از آن در جو روان کرد آب خورد |
۳۰۹ | Q | پوست را بشْکافت و پیکان را کشید | * | پوستِ تازه بعد از آتش بر دمید |
۳۰۹ | N | پوست را بشکافت و پیکان را کشید | * | پوست تازه بعد از آتش بردمید |
۳۱۰ | Q | قلعه ویران کرد و از کافر سِتَد | * | بعد ازان بر ساختش صد بُرج و سَد |
۳۱۰ | N | قلعه ویران کرد و از کافر ستد | * | بعد از آن بر ساختش صد برج و سد |
۳۱۱ | Q | کارِ بیچون را که کیفّیت نَهد | * | اینکه گفتم این ضرورت میدهَد |
۳۱۱ | N | کار بیچون را که کیفیت نهد | * | این که گفتم هم ضرورت میدهد |
۳۱۲ | Q | گَه چنین بنْماید و گَه ضِدِّ این | * | جز که حیرانی نباشد کارِ دین |
۳۱۲ | N | گه چنین بنماید و گه ضد این | * | جز که حیرانی نباشد کار دین |
۳۱۳ | Q | نه چنان حیران که پشتش سوی اوست | * | بل چنان حیران و غرق و مستِ دوست |
۳۱۳ | N | نی چنان حیران که پشتش سوی اوست | * | بل چنین حیران و غرق و مست دوست |
۳۱۴ | Q | آن یکی را روی او شد سوی دوست | * | و آن یکی را روی او خود روی اوست |
۳۱۴ | N | آن یکی را روی او شد سوی دوست | * | و آن یکی را روی او خود روی دوست |
۳۱۵ | Q | روی هر یک مینگر میدار پاس | * | بُو که گردی تو ز خدمت روشِناس |
۳۱۵ | N | روی هر یک مینگر میدار پاس | * | بو که گردی تو ز خدمت رو شناس |
۳۱۶ | Q | چون بسی ابلیسِ آدمرُوی هست | * | پس بهَر دستی نشاید داد دست |
۳۱۶ | N | چون بسی ابلیس آدم روی هست | * | پس به هر دستی نشاید داد دست |
۳۱۷ | Q | زانکه صیَّاد آورد بانگِ صفیر | * | تا فریبد مرغ را آن مرغگیر |
۳۱۷ | N | ز انکه صیاد آورد بانگ صفیر | * | تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر |
۳۱۸ | Q | بشْنود آن مرغ بانگِ جنسِ خویش | * | از هوا آید بیابد دام و نیش |
۳۱۸ | N | بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش | * | از هوا آید بیابد دام و نیش |
۳۱۹ | Q | حرفِ درویشان بُدزدد مردِ دون | * | تا بخواند بر سلیمی زان فسون |
۳۱۹ | N | حرف درویشان بدزدد مرد دون | * | تا بخواند بر سلیمی ز ان فسون |
۳۲۰ | Q | کارِ مردان روشنی و گرمیَست | * | کارِ دونان حیله و بیشرمیَست |
۳۲۰ | N | کار مردان روشنی و گرمی است | * | کار دونان حیله و بیشرمی است |
۳۲۱ | Q | شیرِ پشمین از برای گَدْ کنند | * | بُو مُسَیْلمِ را لقب احمد کنند |
۳۲۱ | N | شیر پشمین از برای کد کنند | * | بو مسیلم را لقب احمد کنند |
۳۲۲ | Q | بو مُسیلم را لقب کذَّاب ماند | * | مر محَّمد را اُولًو ٱلأَلباب ماند |
۳۲۲ | N | بو مسیلم را لقب کذاب ماند | * | مر محمد را اولو الالباب ماند |
۳۲۳ | Q | آن شرابِ حق خِتامش مُشکِ ناب | * | باده را خَتْمش بود گَنْد و عذاب |
۳۲۳ | N | آن شراب حق ختامش مشک ناب | * | باده را ختمش بود گند و عذاب |
block:1009
۳۲۴ | Q | بود شاهی در جهودان ظُلمساز | * | دشمنِ عیسی و نصرانیگُداز |
۳۲۴ | N | بود شاهی در جهودان ظلم ساز | * | دشمن عیسی و نصرانی گداز |
۳۲۵ | Q | عهدِ عیسی بود و نوبت آنِ او | * | جانِ موسی او و موسی جانِ او |
۳۲۵ | N | عهد عیسی بود و نوبت آن او | * | جان موسی او و موسی جان او |
۳۲۶ | Q | شاهِ احوَل کرد در راهِ خدا | * | آن دو دَمسازِ خدایی را جُدا |
۳۲۶ | N | شاه احول کرد در راه خدا | * | آن دو دمساز خدایی را جدا |
۳۲۷ | Q | گفت استاد احولی را کاندر آ | * | رَوْ برون آر از وِثاق آن شیشه را |
۳۲۷ | N | گفت استاد احولی را کاندر آ | * | رو برون آر از وثاق آن شیشه را |
۳۲۸ | Q | گفت احول زان دو شیشه من کدام | * | پیشِ تو آرم بکن شرحِ تمام |
۳۲۸ | N | گفت احول ز ان دو شیشه من کدام | * | پیش تو آرم بکن شرح تمام |
۳۲۹ | Q | گفت استاد آن دو شیشه نیست رَو | * | احولی بگْذار و افزونبین مشَوْ |
۳۲۹ | N | گفت استاد آن دو شیشه نیست رو | * | احولی بگذار و افزون بین مشو |
۳۳۰ | Q | گفت ای اُستا مرا طعنه مزن | * | گفت اُستا زان دو یک را در شکن |
۳۳۰ | N | گفت ای استا مرا طعنه مزن | * | گفت استا ز ان دو یک را در شکن |
۳۳۱ | Q | چون یکی بشْکست هر دو شد ز چشم | * | مردِ احول گردد از مَیْلان و خشم |
۳۳۱ | N | شیشه یک بود و به چشمش دو نمود | * | چون شکست او شیشه را دیگر نبود |
۳۳۲ | Q | شیشه یک بود و به چشمش دو نمود | * | چون شکست او شیشه را دیگر نبود |
۳۳۲ | N | چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم | * | مردم احول گردد از میلان و خشم |
۳۳۳ | Q | خشم و شهوت مرد را احول کند | * | ز اِستقامت روح را مُبدَل کند |
۳۳۳ | N | خشم و شهوت مرد را احول کند | * | ز استقامت روح را مبدل کند |
۳۳۴ | Q | چون غرض آمد هنر پوشیده شد | * | صد حجاب از دل به سوی دیده شد |
۳۳۴ | N | چون غرض آمد هنر پوشیده شد | * | صد حجاب از دل به سوی دیده شد |
۳۳۵ | Q | چون دهد قاضی به دل رشوت قرار | * | کَیْ شناسد ظالم از مظلومِ زار |
۳۳۵ | N | چون دهد قاضی به دل رشوت قرار | * | کی شناسد ظالم از مظلوم زار |
۳۳۶ | Q | شاه از حقدِ جهودانه چنان | * | گشت احول کالأَمان یا ربّ امان |
۳۳۶ | N | شاه از حقد جهودانه چنان | * | گشت احول کالامان یا رب امان |
۳۳۷ | Q | صد هزاران مؤمنِ مظلوم کُشت | * | که پناهم دینِ موسی را و پُشت |
۳۳۷ | N | صد هزاران مومن مظلوم کشت | * | که پناهم دین موسی را و پشت |
block:1010
۳۳۸ | Q | او وزیری داشت گبر و عِشوهدِه | * | کو بر آب از مکر بر بستی گِره |
۳۳۸ | N | او وزیری داشت گبر و عشوهده | * | کاو بر آب از مکر بر بستی گره |
۳۳۹ | Q | گفت ترسایان پناهِ جان کنند | * | دینِ خود را از مَلِک پنهان کنند |
۳۳۹ | N | گفت ترسایان پناه جان کنند | * | دین خود را از ملک پنهان کنند |
۳۴۰ | Q | کم کُش ایشان را که کُشتن سود نیست | * | دین ندارد بُویْ مُشک و عود نیست |
۳۴۰ | N | کم کش ایشان را که کشتن سود نیست | * | دین ندارد بوی، مشک و عود نیست |
۳۴۱ | Q | سِرِّ پنهانست اندر صد غلاف | * | ظاهرش با تُست و باطن بَر خلاف |
۳۴۱ | N | سر پنهان است اندر صد غلاف | * | ظاهرش با تست و باطن بر خلاف |
۳۴۲ | Q | شاه گفتش پس بگو تدبیر چیست | * | چارهٔ آن مکر و آن تزویر چیست |
۳۴۲ | N | شاه گفتش پس بگو تدبیر چیست | * | چارهی آن مکر و ان تزویر چیست |
۳۴۳ | Q | تا نماند در جهان نَصرانیی | * | نی هویدا دین و نه پنهانیی |
۳۴۳ | N | تا نماند در جهان نصرانیی | * | نی هویدا دین و نی پنهانیی |
۳۴۴ | Q | گفت ای شه گوش و دستم را بُبر | * | بینیام بشْکاف و لب در حُکمِ مُر |
۳۴۴ | N | گفت ای شه گوش و دستم را ببر | * | بینیام بشکاف و لب در حکم مر |
۳۴۵ | Q | بعد ازان در زیرِ دار آور مرا | * | تا بخواهد یک شفاعتگر مرا |
۳۴۵ | N | بعد از آن در زیر دار آور مرا | * | تا بخواهد یک شفاعتگر مرا |
۳۴۶ | Q | بر مُنادیگاه کن این کار تو | * | بر سرِ راهی که باشد چار سو |
۳۴۶ | N | بر منادی گاه کن این کار تو | * | بر سر راهی که باشد چار سو |
۳۴۷ | Q | انگهم از خود بران تا شهرِ دور | * | تا در اندازم در ایشان شرّ و شور |
۳۴۷ | N | آن گهم از خود بران تا شهر دور | * | تا در اندازم در ایشان شر و شور |
block:1011
۳۴۸ | Q | پس بگویم من به سر نصرانیم | * | ای خدای رازدان میدانیَم |
۳۴۸ | N | پس بگویم من به سر نصرانیام | * | ای خدای راز دان میدانیام |
۳۴۹ | Q | شاه واقف گشت از ایمانِ من | * | وز تعصُّب کرد قصدِ جانِ من |
۳۴۹ | N | شاه واقف گشت از ایمان من | * | وز تعصب کرد قصد جان من |
۳۵۰ | Q | خواستم تا دین ز شَه پنهان کنم | * | انکه دینِ اوست ظاهر آن کنم |
۳۵۰ | N | خواستم تا دین ز شه پنهان کنم | * | آن که دین اوست ظاهر آن کنم |
۳۵۱ | Q | شاه بویی بُرد از اسرارِ من | * | مُتَّهَم شد پیشِ شه گفتارِ من |
۳۵۱ | N | شاه بویی برد از اسرار من | * | متهم شد پیش شه گفتار من |
۳۵۲ | Q | گفت گفتِ تو چو در نان سوزنست | * | از دلِ من تا دلِ تو روزنست |
۳۵۲ | N | گفت گفت تو چو در نان سوزن است | * | از دل من تا دل تو روزن است |
۳۵۳ | Q | من ازان روزن بدیدم حالِ تو | * | حالِ تو دیدم ننوشم قالِ تو |
۳۵۳ | N | من از آن روزن بدیدم حال تو | * | حال تو دیدم ننوشم قال تو |
۳۵۴ | Q | گر نبودی جانِ عیسی چارهام | * | او جهودانه بکردی پارهام |
۳۵۴ | N | گر نبودی جان عیسی چارهام | * | او جهودانه بکردی پارهام |
۳۵۵ | Q | بهرِ عیسی جان سپارم سَر دهم | * | صد هزاران مَّنتش بر خود نهم |
۳۵۵ | N | بهر عیسی جان سپارم سر دهم | * | صد هزاران منتش بر خود نهم |
۳۵۶ | Q | جان دریغم نیست از عیسی ولیک | * | واقفم بر علمِ دینش نیک نیک |
۳۵۶ | N | جان دریغم نیست از عیسی و لیک | * | واقفم بر علم دینش نیک نیک |
۳۵۷ | Q | حیف میآمد مرا کان دینِ پاک | * | در میانِ جاهلان گردد هلاک |
۳۵۷ | N | حیف میآمد مرا کان دین پاک | * | در میان جاهلان گردد هلاک |
۳۵۸ | Q | شُکر ایزد را و عیسی را که ما | * | گشتهایم آن کیشِ حق را رَهنُما |
۳۵۸ | N | شکر ایزد را و عیسی را که ما | * | گشتهایم آن کیش حق را رهنما |
۳۵۹ | Q | از جهود و از جهودی رَستهام | * | تا به زنَّاری میان را بستهام |
۳۵۹ | N | از جهود و از جهودی رستهام | * | تا به زناری میان را بستهام |
۳۶۰ | Q | دَوْر دَوْرِ عیسی است ای مردمان | * | بشنوید اسرارِ کیشِ او به جان |
۳۶۰ | N | دور دور عیسی است ای مردمان | * | بشنوید اسرار کیش او به جان |
۳۶۱ | Q | کرد با وی شاه آن کاری که گفت | * | خلق حیران مانده زان مَکرِ نهفت |
۳۶۱ | N | کرد با وی شاه آن کاری که گفت | * | خلق حیران مانده ز ان مکر نهفت |
۳۶۲ | Q | رانْد او را جانبِ نصرانیان | * | کرد در دعوت شروع او بعد ازان |
۳۶۲ | N | راند او را جانب نصرانیان | * | کرد در دعوت شروع او بعد از آن |
block:1012
۳۶۳ | Q | صد هزاران مردِ ترسا سوی او | * | اندک اندک جمع شد در کوی او |
۳۶۳ | N | صد هزاران مرد ترسا سوی او | * | اندک اندک جمع شد در کوی او |
۳۶۴ | Q | او بیان میکرد با ایشان براز | * | سِرّ انگلیون و زُنَّار و نماز |
۳۶۴ | N | او بیان میکرد با ایشان به راز | * | سر انگلیون و زنار و نماز |
۳۶۵ | Q | او به ظاهر واعظِ احکام بود | * | لیک در باطن صفیر و دام بود |
۳۶۵ | N | او به ظاهر واعظ احکام بود | * | لیک در باطن صفیر و دام بود |
۳۶۶ | Q | بهرِ این بعضی صَحابه از رسول | * | مُلتَمِس بودند مکرِ نَفْسِ غول |
۳۶۶ | N | بهر این بعضی صحابه از رسول | * | ملتمس بودند مکر نفس غول |
۳۶۷ | Q | کو چه آمیزد ز اغراضِ نهان | * | در عبادتها و در اِخلاصِ جان |
۳۶۷ | N | کاو چه آمیزد ز اغراض نهان | * | در عبادتها و در اخلاص جان |
۳۶۸ | Q | فضلِ طاعت را نجُستندی ازو | * | عیبِ ظاهر را بجُستندی که کو |
۳۶۸ | N | فضل طاعت را نجستندی از او | * | عیب ظاهر را بجستندی که کو |
۳۶۹ | Q | مو بمو و ذرَّه ذرَّه مکرِ نَفْس | * | میشناسیدند چون گُل از کَرَفْس |
۳۶۹ | N | مو به مو و ذره ذره مکر نفس | * | میشناسیدند چون گل از کرفس |
۳۷۰ | Q | موشِکافانِ صحابه هم در آن | * | وعظِ ایشان خیره گشتندی به جان |
۳۷۰ | N | موشکافان صحابه هم در آن | * | وعظ ایشان خیره گشتندی به جان |
block:1013
۳۷۱ | Q | دل بدو دادند ترسایان تمام | * | خود چه باشد قوّتِ تقلیدِ عام |
۳۷۱ | N | دل بدو دادند ترسایان تمام | * | خود چه باشد قوت تقلید عام |
۳۷۲ | Q | در درونِ سینه مِهرش کاشتند | * | نایبِ عیسیش میپنداشتند |
۳۷۲ | N | در درون سینه مهرش کاشتند | * | نایب عیساش میپنداشتند |
۳۷۳ | Q | او بِسر دجَّالِ یک چشمِ لعین | * | ای خدا فریادَرس نِعْمَ المعُیِن |
۳۷۳ | N | او به سر دجال یک چشم لعین | * | ای خدا فریادرس نعم المعین |
۳۷۴ | Q | صد هزاران دام و دانهست ای خدا | * | ما چو مرغانِ حریصِ بینوا |
۳۷۴ | N | صد هزاران دام و دانه ست ای خدا | * | ما چو مرغان حریص بینوا |
۳۷۵ | Q | دَم بدَم ما بستهٔ دامِ نَویم | * | هر یکی گر باز و سیمرغی شویم |
۳۷۵ | N | دمبهدم ما بستهی دام نویم | * | هر یکی گر باز و سیمرغی شویم |
۳۷۶ | Q | میرهانی هر دَمی ما را و باز | * | سوی دامی میرویم ای بینیاز |
۳۷۶ | N | میرهانی هر دمی ما را و باز | * | سوی دامی میرویم ای بینیاز |
۳۷۷ | Q | ما درین انبار گندم میکنیم | * | گندمِ جمع آمده گُم میکنیم |
۳۷۷ | N | ما در این انبار گندم میکنیم | * | گندم جمع آمده گم میکنیم |
۳۷۸ | Q | مینیندیشیم آخر ما به هوش | * | کین خلل در گندمست از مکرِ موش |
۳۷۸ | N | مینیندیشیم آخر ما به هوش | * | کین خلل در گندم است از مکر موش |
۳۷۹ | Q | موش تا انبارِ ما حُفره زَدست | * | وز فَنَش انبارِ ما ویران شدست |
۳۷۹ | N | موش تا انبار ما حفره زده ست | * | وز فنش انبار ما ویران شده ست |
۳۸۰ | Q | اوَّل ای جان دفعِ شَرِّ موش کن | * | وانگهان در جمعِ گندم جوش کن |
۳۸۰ | N | اول ای جان دفع شر موش کن | * | وانگهان در جمع گندم جوش کن |
۳۸۱ | Q | بشْنو از اخبارِ آن صدر الصُّدُور | * | لا صَلٰوة تَمَّ اِلّا بالُحضور |
۳۸۱ | N | بشنو از اخبار آن صدر الصدور | * | لا صلاة تم الا بالحضور |
۳۸۲ | Q | گر نه موشی دزد در انبارِ ماست | * | گندم اعمالِ چِل ساله کجاست |
۳۸۲ | N | گر نه موشی دزد در انبار ماست | * | گندم اعمال چل ساله کجاست |
۳۸۳ | Q | ریزه ریزه صدقِ هر روزه چرا | * | جمع میناید درین انبارِ ما |
۳۸۳ | N | ریزه ریزه صدق هر روزه چرا | * | جمع میناید در این انبار ما |
۳۸۴ | Q | بس ستارهٔ آتش از آهن جهید | * | وان دلِ سوزیده پُذرفت و کشید |
۳۸۴ | N | بس ستارهی آتش از آهن جهید | * | و ان دل سوزیده پذرفت و کشید |
۳۸۵ | Q | لیک در ظلمت یکی دزدی نهان | * | مینهد انگشت بر اِسَتارگان |
۳۸۵ | N | لیک در ظلمت یکی دزدی نهان | * | مینهد انگشت بر استارگان |
۳۸۶ | Q | میکُشد استارگان را یک بیک | * | تا که نفروزد چراغی از فلک |
۳۸۶ | N | میکشد استارگان را یک به یک | * | تا که نفروزد چراغی از فلک |
۳۸۷ | Q | گر هزاران دام باشد در قدم | * | چون تو با مایی نباشد هیچ غم |
۳۸۷ | N | گر هزاران دام باشد در قدم | * | چون تو با مایی نباشد هیچ غم |
۳۸۸ | Q | هر شبی از دامِ تن ارواح را | * | میرهانی میکَنی الواح را |
۳۸۸ | N | هر شبی از دام تن ارواح را | * | میرهانی میکنی الواح را |
۳۸۹ | Q | میرهند ارواح هر شب زین قفَس | * | فارغان نه حاکم و محکوم کَس |
۳۸۹ | N | میرهند ارواح هر شب زین قفس | * | فارغان، نه حاکم و محکوم کس |
۳۹۰ | Q | شب ز زندان بیخبر زندانیان | * | شب ز دولت بیخبر سُلطانیان |
۳۹۰ | N | شب ز زندان بیخبر زندانیان | * | شب ز دولت بیخبر سلطانیان |
۳۹۱ | Q | نه غم و اندیشهٔ سود و زیان | * | نه خیالِ این فلان و آن فلان |
۳۹۱ | N | نه غم و اندیشهی سود و زیان | * | نه خیال این فلان و آن فلان |
۳۹۲ | Q | حالِ عارف این بود بیخواب هم | * | گفت ایزد هُمْ رُقُودٌ زین مَرَم |
۳۹۲ | N | حال عارف این بود بیخواب هم | * | گفت ایزد هُمْ رُقُودٌ زین مرم |
۳۹۳ | Q | خُفته از احوالِ دنیا روز و شب | * | چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ رَب |
۳۹۳ | N | خفته از احوال دنیا روز و شب | * | چون قلم در پنجهی تقلیب رب |
۳۹۴ | Q | انکه او پنجه نبیند در رَقَم | * | فِعَل پندارد به جُنْبِش از قلَم |
۳۹۴ | N | آن که او پنجه نبیند در رقم | * | فعل پندارد به جنبش از قلم |
۳۹۵ | Q | شمّهای زین حالِ عارف وانمود | * | خلق را هم خوابِ حسّی در رُبود |
۳۹۵ | N | شمهای زین حال عارف وانمود | * | خلق را هم خواب حسی در ربود |
۳۹۶ | Q | رَفته در صحرای بیچون جانشان | * | روحشان آسوده و ابدانشان |
۳۹۶ | N | رفته در صحرای بیچون جانشان | * | روحشان آسوده و ابدانشان |
۳۹۷ | Q | وز صفیری باز دام اندر کشی | * | جمله را در داد و در داور کشی |
۳۹۷ | N | وز صفیری باز دام اندر کشی | * | جمله را در داد و در داور کشی |
۳۹۷(۲) | Q | چونک نور صبحدم سَر بر زند | * | کر کسی زرّین گردون پر زند |
۳۹۸ | Q | فالِقُ الْإِصْباحِ اسرافیلوار | * | جمله را در صورت آرد ز ان دیار |
۳۹۸ | N | فالِقُ الْإِصْباحِ اسرافیلوار | * | جمله را در صورت آرد ز ان دیار |
۳۹۹ | Q | رُوحهای منبسط را تن کند | * | هر تنی را باز آبستن کند |
۳۹۹ | N | روحهای منبسط را تن کند | * | هر تنی را باز آبستن کند |
۴۰۰ | Q | اسبِ جانها را کند عاری ز زین | * | سِرِّ آلَّنومُ اخ المَوتست این |
۴۰۰ | N | اسب جانها را کند عاری ز زین | * | سر النوم اخ الموت است این |
۴۰۱ | Q | لیک بهرِ انکه روز آیند باز | * | بر نهد بر پایشان بندِ دراز |
۴۰۱ | N | لیک بهر آن که روز آیند باز | * | بر نهد بر پایشان بند دراز |
۴۰۲ | Q | تا که روزش وا کَشَد زان مَرغزار | * | وز چراگاه آردش در زیرِ بار |
۴۰۲ | N | تا که روزش واکشد ز ان مرغزار | * | وز چراگاه آردش در زیر بار |
۴۰۳ | Q | کاش چون اصحابِ کهف این روح را | * | حفظ کردی یا چو کشتیْ نوح را |
۴۰۳ | N | کاش چون اصحاب کهف این روح را | * | حفظ کردی یا چو کشتی نوح را |
۴۰۴ | Q | تا ازاین طوفانِ بیداری و هوش | * | وارهیدی این ضمیر و چشم و گوش |
۴۰۴ | N | تا از این طوفان بیداری و هوش | * | وارهیدی این ضمیر چشم و گوش |
۴۰۵ | Q | ای بسی اصحابِ کهف اندر جهان | * | پهلوی تو پیشِ تو هست این زمان |
۴۰۵ | N | ای بسی اصحاب کهف اندر جهان | * | پهلوی تو پیش تو هست این زمان |
۴۰۶ | Q | یار با او غار با او در سُرود | * | مُهر بر چشمست و بر گوشت چه سود |
۴۰۶ | N | غار با او یار با او در سرود | * | مهر بر چشم است و بر گوشت چه سود |
block:1014
۴۰۷ | Q | گفت لیلی را خلیفه کان توی | * | کز تو مجنون شد پریشان و غوی |
۴۰۷ | N | گفت لیلی را خلیفه کان توی | * | کز تو مجنون شد پریشان و غوی |
۴۰۸ | Q | از دگر خوبان تو افزون نیستی | * | گفت خامش چون تو مجنون نیستی |
۴۰۸ | N | از دگر خوبان تو افزون نیستی | * | گفت خامش چون تو مجنون نیستی |
۴۰۹ | Q | هر که بیدارست او در خوابتر | * | هست بیداریش از خوابش بتر |
۴۰۹ | N | هر که بیدار است او در خوابتر | * | هست بیداریش از خوابش بتر |
۴۱۰ | Q | چون بحق بیدار نبود جانِ ما | * | هست بیداری چو در بندانِ ما |
۴۱۰ | N | چون به حق بیدار نبود جان ما | * | هست بیداری چو در بندان ما |
۴۱۱ | Q | جان همه روز از لگدکوبِ خیال | * | وز زیان و سود وز خوفِ زوال |
۴۱۱ | N | جان همه روز از لگدکوب خیال | * | وز زیان و سود وز خوف زوال |
۴۱۲ | Q | نی صفا میماندش نی لطف و فَر | * | نی بسوی آسمان راهِ سفر |
۴۱۲ | N | نی صفا میماندش نی لطف و فر | * | نی به سوی آسمان راه سفر |
۴۱۳ | Q | خفته آن باشد که او از هر خیال | * | دارد اومید و کند با او مقال |
۴۱۳ | N | خفته آن باشد که او از هر خیال | * | دارد اومید و کند با او مقال |
۴۱۴ | Q | دیو را چون حور بیند او بخواب | * | پس ز شهوت ریزد او با دیو آب |
۴۱۴ | N | دیو را چون حور بیند او به خواب | * | پس ز شهوت ریزد او با دیو آب |
۴۱۵ | Q | چونک تخمِ نسل را در شوره ریخت | * | او بخویش آمد خیال از وی گریخت |
۴۱۵ | N | چون که تخم نسل را در شوره ریخت | * | او به خویش آمد خیال از وی گریخت |
۴۱۶ | Q | ضعفِ سَر بیند از آن و تن پلید | * | آه ازان نقشِ پدیدِ ناپدید |
۴۱۶ | N | ضعف سر بیند از آن و تن پلید | * | آه از آن نقش پدید ناپدید |
۴۱۷ | Q | مرغ بر بالا و زیرِ آن سایهاش | * | میدود بر خاک پَرّان مرغوش |
۴۱۷ | N | مرغ بر بالا و زیر آن سایهاش | * | میدود بر خاک پران مرغوش |
۴۱۸ | Q | ابلهی صیَّادِ آن سایه شود | * | میدود چندانک بیمایه شود |
۴۱۸ | N | ابلهی صیاد آن سایه شود | * | میدود چندان که بیمایه شود |
۴۱۹ | Q | بیخبر کان عکسِ آن مرغِ هواست | * | بیخبر که اصلِ آن سایه کجاست |
۴۱۹ | N | بیخبر کان عکس آن مرغ هواست | * | بیخبر که اصل آن سایه کجاست |
۴۲۰ | Q | تیر اندازد بسوی سایه او | * | ترکشش خالی شود از جُست و جو |
۴۲۰ | N | تیر اندازد به سوی سایه او | * | ترکشش خالی شود از جستجو |
۴۲۱ | Q | ترکشِ عُمرش تهی شد عمر رفت | * | از دویدن در شکارِ سایه تَفْت |
۴۲۱ | N | ترکش عمرش تهی شد عمر رفت | * | از دویدن در شکار سایه تفت |
۴۲۲ | Q | سایهٔ یزدان چو باشد دایهاش | * | وا رهاند از خیال و سایهاش |
۴۲۲ | N | سایهی یزدان چو باشد دایهاش | * | وارهاند از خیال و سایهاش |
۴۲۳ | Q | سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا | * | مرده او زین عالم و زندهٔ خدا |
۴۲۳ | N | سایهی یزدان بود بندهی خدا | * | مرده او زین عالم و زندهی خدا |
۴۲۴ | Q | دامن او گیر زودتر بیگمان | * | تا رهی در دامنِ آخر زمان |
۴۲۴ | N | دامن او گیر زودتر بیگمان | * | تا رهی در دامن آخر زمان |
۴۲۵ | Q | کَیْفَ مَدَّ الظِّلَ نقشِ اولیاست | * | کو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداست |
۴۲۵ | N | کَیْفَ مَدَّ الظِّلَ نقش اولیاست | * | کاو دلیل نور خورشید خداست |
۴۲۶ | Q | اندرین وادی مَرو بیاین دلیل | * | لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ گو چون خلیل |
۴۲۶ | N | اندر این وادی مرو بیاین دلیل | * | لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ گو چون خلیل |
۴۲۷ | Q | رَوْ ز سایه آفتابی را بیاب | * | دامنِ شه شمسِ تبریزی بتاب |
۴۲۷ | N | رو ز سایه آفتابی را بیاب | * | دامن شه شمس تبریزی بتاب |
۴۲۸ | Q | رَه ندانی جانبِ این سُور و عُرس | * | از ضِیاء الحق حُسامُ الدّین بپرس |
۴۲۸ | N | ره ندانی جانب این سور و عرس | * | از ضیاء الحق حسام الدین بپرس |
۴۲۹ | Q | ور حسد گیرد ترا در رَه گُلُو | * | در حَسد ابلیس را باشد غُلُو |
۴۲۹ | N | ور حسد گیرد ترا در ره گلو | * | در حسد ابلیس را باشد غلو |
۴۳۰ | Q | کو ز آدم ننگ دارد از حسد | * | با سعادت جنگ دارد از حسد |
۴۳۰ | N | کاو ز آدم ننگ دارد از حسد | * | با سعادت جنگ دارد از حسد |
۴۳۱ | Q | عقبهای زین صعبتر در راه نیست | * | ای خُنُک آنکش حسد همراه نیست |
۴۳۱ | N | ای خنک آن کش حسد همراه نیست | * | عقبهای زین صعبتر در راه نیست |
۴۳۲ | Q | این جَسَد خانهٔ حسد آمد بدان | * | از حسد آلوده باشد خاندان |
۴۳۲ | N | این جسد خانهی حسد آمد بدان | * | از حسد آلوده باشد خاندان |
۴۳۳ | Q | گر جسد خانهٔ حسد باشد ولیک | * | آن جسد را پاک کرد الله نیک |
۴۳۳ | N | گر جسد خانهی حسد باشد و لیک | * | آن جسد را پاک کرد اللَّه نیک |
۴۳۴ | Q | طَهِّرا بَیْتِیَ بیانِ پاکیَست | * | گنجِ نورست ار طِلِسمش خاکیَست |
۴۳۴ | N | طَهِّرا بَیْتِیَ بیان پاکی است | * | گنج نور است ار طلسمش خاکی است |
۴۳۵ | Q | چون کنی بر بیجسد مکر و حسد | * | زان حسد دل را سیاهیها رسد |
۴۳۵ | N | چون کنی بر بیجسد مکر و حسد | * | ز آن حسد دل را سیاهیها رسد |
۴۳۶ | Q | خاک شو مردانِ حق را زیرِ پا | * | خاک بر سر کن حسد را همچو ما |
۴۳۶ | N | خاک شو مردان حق را زیر پا | * | خاک بر سر کن حسد را همچو ما |
block:1015
۴۳۷ | Q | آن وزیرک از حسد بودش نژاد | * | تا بباطل گوش و بینی باد داد |
۴۳۷ | N | آن وزیرک از حسد بودش نژاد | * | تا به باطل گوش و بینی باد داد |
۴۳۸ | Q | بر امیدِ انک از نیشِ حسَد | * | زهرِ او در جانِ مسکینان رسد |
۴۳۸ | N | بر امید آن که از نیش حسد | * | زهر او در جان مسکینان رسد |
۴۳۹ | Q | هر کسی کبو از حسد بینی کَنَد | * | خویش را بیگوش و بیبینی کَند |
۴۳۹ | N | هر کسی کاو از حسد بینی کند | * | خویشتن بیگوش و بیبینی کند |
۴۴۰ | Q | بینی آن باشد که او بویی بَرَد | * | بوی او را جانب کویی بَرَد |
۴۴۰ | N | بینی آن باشد که او بویی برد | * | بوی او را جانب کویی برد |
۴۴۱ | Q | هر که بویش نیست بیبینی بود | * | بوی آن بوست است کان دینی بود |
۴۴۱ | N | هر که بویش نیست بیبینی بود | * | بوی آن بوی است کان دینی بود |
۴۴۲ | Q | چونک بویی بُرد و شُکر آن نکرد | * | کفرِ نعمت آمد و بینیش خَورد |
۴۴۲ | N | چون که بویی برد و شکر آن نکرد | * | کفر نعمت آمد و بینیش خورد |
۴۴۳ | Q | شکر کن مر شاکران را بنده باش | * | پیشِ ایشان مرده شَو پاینده باش |
۴۴۳ | N | شکر کن مر شاکران را بنده باش | * | پیش ایشان مرده شو پاینده باش |
۴۴۴ | Q | چون وزیر از رهزنی مایه مساز | * | خلق را تو بر میاور از نماز |
۴۴۴ | N | چون وزیر از ره زنی مایه مساز | * | خلق را تو بر میاور از نماز |
۴۴۵ | Q | ناصحِ دین گشته آن کافر وزیر | * | کرده او از مکر در گوزینه سیر |
۴۴۵ | N | ناصح دین گشته آن کافر وزیر | * | کرده او از مکر در لوزینه سیر |
block:1016
۴۴۶ | Q | هر که صاحب ذوق بود از گفتِ او | * | لذَّتی میدید و تلخی جُفتِ او |
۴۴۶ | N | هر که صاحب ذوق بود از گفت او | * | لذتی میدید و تلخی جفت او |
۴۴۷ | Q | نکتهها میگفت او آمیخته | * | در جُلابِ قند زهری ریخته |
۴۴۷ | N | نکتهها میگفت او آمیخته | * | در جلاب قند زهری ریخته |
۴۴۸ | Q | ظاهرش میگفت در ره چُست شَو | * | وز اَثر میگفت جان را سُست شَو |
۴۴۸ | N | ظاهرش میگفت در ره چیست شو | * | وز اثر میگفت جان را سست شو |
۴۴۹ | Q | ظاهرِ نُقره گر اِسپیدست و نُو | * | دست و جامه می سیه گردد ازو |
۴۴۹ | N | ظاهر نقره گر اسپید است و نو | * | دست و جامه می سیه گردد ازو |
۴۵۰ | Q | آتش ار چه سرخ رویست از شرر | * | تو ز فعلِ او سیه کاری نگر |
۴۵۰ | N | آتش ار چه سرخ روی است از شرر | * | تو ز فعل او سیه کاری نگر |
۴۵۱ | Q | برق اگر نوری نماید در نظَر | * | لیک هست از خاصیت دزدِ بصَر |
۴۵۱ | N | برق اگر نوری نماید در نظر | * | لیک هست از خاصیت دزد بصر |
۴۵۲ | Q | هر که جز آگاه و صاحب ذوق بود | * | گفتِ او در گردنِ او طَوْق بود |
۴۵۲ | N | هر که جز آگاه و صاحب ذوق بود | * | گفت او در گردن او طوق بود |
۴۵۳ | Q | مدَّتی شش سال در هجرانِ شاه | * | شد وزیر اَتْباعِ عیسی را پناه |
۴۵۳ | N | مدت شش سال در هجران شاه | * | شد وزیر اتباع عیسی را پناه |
۴۵۴ | Q | دین و دل را کل بدو بسْپرد خلق | * | پیشِ امر و حُکمِ او میمرد خلق |
۴۵۴ | N | دین و دل را کل بدو بسپرد خلق | * | پیش امر و حکم او میمرد خلق |
block:1017
۴۵۵ | Q | در میانِ شاه و او پیغامها | * | شاه را پنهان بدو آرامها |
۴۵۵ | N | در میان شاه و او پیغامها | * | شاه را پنهان بدو آرامها |
۴۵۶ | Q | پیشِ او بنوشت شه کای مُقْبِلم | * | وقت آمد زود فارغ کن دلم |
۴۵۶ | N | پیش او بنوشت شه کای مقبلم | * | وقت آمد زود فارغ کن دلم |
۴۵۷ | Q | گفت اینک اندران کارم شها | * | کافگنم در دینِ عیسی فتنهها |
۴۵۷ | N | گفت اینک اندر آن کارم شها | * | کافکنم در دین عیسی فتنهها |
block:1018
۴۵۸ | Q | قومِ عیسی را بُد اندر دار و گیر | * | حاکمانشان ده امیر و دو امیر |
۴۵۸ | N | قوم عیسی را بد اندر دار و گیر | * | حاکمانشان ده امیر و دو امیر |
۴۵۹ | Q | هر فریقی مر امیری را تَبَع | * | بنده گشته میرِ خود را از طَمَع |
۴۵۹ | N | هر فریقی مر امیری را تبع | * | بنده گشته میر خود را از طمع |
۴۶۰ | Q | این ده و این دو امیر و قومشان | * | گشته بَندِ آن وزیرِ بَدْنِشان |
۴۶۰ | N | این ده و این دو امیر و قومشان | * | گشته بند آن وزیر بدنشان |
۴۶۱ | Q | اعتمادِ جمله بر گفتارِ او | * | اقتدای جمله بر رفتارِ او |
۴۶۱ | N | اعتماد جمله بر گفتار او | * | اقتدای جمله بر رفتار او |
۴۶۲ | Q | پیشِ او در وقت و ساعت هر امیر | * | جان بدادی گر بدو گفتی بمیر |
۴۶۲ | N | پیش او در وقت و ساعت هر امیر | * | جان بدادی گر بدو گفتی بمیر |
block:1019
۴۶۳ | Q | ساخت طوماری به نامِ هر یکی | * | نقشِ هر طومار دیگر مَسْلَکی |
۴۶۳ | N | ساخت طوماری به نام هر یکی | * | نقش هر طومار دیگر مسلکی |
۴۶۴ | Q | حکمهای هر یکی نوعی دگر | * | این خلاف آن ز پایان تا بسَر |
۴۶۴ | N | حکمهای هر یکی نوعی دگر | * | این خلاف آن ز پایان تا به سر |
۴۶۵ | Q | در یکی راهِ ریاضت را و جوع | * | رکنِ توبه کرده و شرطِ رجوع |
۴۶۵ | N | در یکی راه ریاضت را و جوع | * | رکن توبه کرده و شرط رجوع |
۴۶۶ | Q | در یکی گفته ریاضت سود نیست | * | اندرین ره مَخْلَصی جز جود نیست |
۴۶۶ | N | در یکی گفته ریاضت سود نیست | * | اندر این ره مخلصی جز جود نیست |
۴۶۷ | Q | در یکی گفته که جوع و جودِ تو | * | شِرک باشد از تو با معبودِ تو |
۴۶۷ | N | در یکی گفته که جوع و جود تو | * | شرک باشد از تو با معبود تو |
۴۶۸ | Q | جز توکُّل جز که تسلیمِ تمام | * | در غم و راحت همه مکرست و دام |
۴۶۸ | N | جز توکل جز که تسلیم تمام | * | در غم و راحت همه مکر است و دام |
۴۶۹ | Q | در یکی گفته که واجب خدمتست | * | ورنه اندیشهٔ توکُّل تُهمتَست |
۴۶۹ | N | در یکی گفته که واجب خدمت است | * | ور نه اندیشهی توکل تهمت است |
۴۷۰ | Q | در یکی گفته که امر و نَهیهاست | * | بهرِ کردن نیست شَرْحِ عجزِ ماست |
۴۷۰ | N | در یکی گفته که امر و نهیهاست | * | بهر کردن نیست شرح عجز ماست |
۴۷۱ | Q | تا که عجز خود ببینیم اندران | * | قدرتِ او را بدانیم آن زمان |
۴۷۱ | N | تا که عجز خود ببینیم اندر آن | * | قدرت حق را بدانیم آن زمان |
۴۷۲ | Q | در یکی گفته که عجزِ خود مبین | * | کفرِ نعمت کردنست آن عجز هین |
۴۷۲ | N | در یکی گفته که عجز خود مبین | * | کفر نعمت کردن است آن عجز هین |
۴۷۳ | Q | قدرتِ خود بین که این قدرت ازوست | * | قدرتِ تو نعمتِ او دان که هُوست |
۴۷۳ | N | قدرت خود بین که این قدرت از اوست | * | قدرت تو نعمت او دان که هوست |
۴۷۴ | Q | در یکی گفته کزین دو برگذَر | * | بُت بود هر چه بگنجد در نظَر |
۴۷۴ | N | در یکی گفته کز این دو بر گذر | * | بت بود هر چه بگنجد در نظر |
۴۷۵ | Q | در یکی گفته مکُش این شمع را | * | کین نظر چون شمع آمد جمع را |
۴۷۵ | N | در یکی گفته مکش این شمع را | * | کین نظر چون شمع آمد جمع را |
۴۷۶ | Q | از نظر چون بگذری و از خیال | * | کُشته باشی نیم شب شمعِ وصال |
۴۷۶ | N | از نظر چون بگذری و از خیال | * | کشته باشی نیم شب شمع وصال |
۴۷۷ | Q | در یکی گفته بکُش باکی مدار | * | تا عوض بینی نظر را صد هزار |
۴۷۷ | N | در یکی گفته بکش باکی مدار | * | تا عوض بینی نظر را صد هزار |
۴۷۸ | Q | که ز کُشتن شمعِ جان افزون شود | * | لیلیات از صبرِ تو مجنون شود |
۴۷۸ | N | که ز کشتن شمع جان افزون شود | * | لیلیات از صبر تو مجنون شود |
۴۷۹ | Q | ترکِ دنیا هر که کرد از زهدِ خویش | * | بیش آید پیشِ او دنیا و پیش |
۴۷۹ | N | ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش | * | بیش آید پیش او دنیا و پیش |
۴۸۰ | Q | در یکی گفته که آنچت داد حق | * | بر تو شیرین کرد در ایجاد حق |
۴۸۰ | N | در یکی گفته که آن چهت داد حق | * | بر تو شیرین کرد در ایجاد حق |
۴۸۱ | Q | بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر | * | خویشتن را در مَیَفگن در زحیر |
۴۸۱ | N | بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر | * | خویشتن را در میفگن در زحیر |
۴۸۲ | Q | در یکی گفته که بگذار آنِ خَود | * | کان قبولِ طبعِ تو رَدّست و بَد |
۴۸۲ | N | در یکی گفته که بگذار آن خود | * | کان قبول طبع تو ردست و بد |
۴۸۳ | Q | راههای مختلف آسان شدست | * | هر یکی را مِلَّتی چون جان شدست |
۴۸۳ | N | راههای مختلف آسان شده ست | * | هر یکی را ملتی چون جان شده ست |
۴۸۴ | Q | گر میسَّر کردنِ حق ره بُدی | * | هر جُهود و گبر ازو آگه بُدی |
۴۸۴ | N | گر میسر کردن حق ره بدی | * | هر جهود و گبر از او آگه بدی |
۴۸۵ | Q | در یکی گفته میسَّر آن بود | * | که حیاتِ دل غذای جان بود |
۴۸۵ | N | در یکی گفته میسر آن بود | * | که حیات دل غذای جان بود |
۴۸۶ | Q | هر چه ذوقِ طبع باشد چون گذشت | * | بر نه آرد همچو شوره رَیْع و کَشت |
۴۸۶ | N | هر چه ذوق طبع باشد چون گذشت | * | بر نیارد همچو شوره ریع و کشت |
۴۸۷ | Q | جز پشیمانی نباشد رَیْعِ او | * | جز خسارت پیش نارد بَیْعِ او |
۴۸۷ | N | جز پشیمانی نباشد ریع او | * | جز خسارت پیش نارد بیع او |
۴۸۸ | Q | آن میسَّر نبود اندر عاقبت | * | نامِ او باشد معسَّر عاقبت |
۴۸۸ | N | آن میسر نبود اندر عاقبت | * | نام او باشد معسر عاقبت |
۴۸۹ | Q | تو معسَّر از میسَّر باز دان | * | عاقبت بنگر جمالِ این و آن |
۴۸۹ | N | تو معسر از میسر باز دان | * | عاقبت بنگر جمال این و آن |
۴۹۰ | Q | در یکی گفته که استادی طلب | * | عاقبت بینی نیابی در حَسَب |
۴۹۰ | N | در یکی گفته که استادی طلب | * | عاقبت بینی نیابی در حسب |
۴۹۱ | Q | عاقبت دیدند هر گون مِلّتی | * | لاجرم گشتند اسیرِ زلَّتی |
۴۹۱ | N | عاقبت دیدند هر گون ملتی | * | لاجرم گشتند اسیر زلتی |
۴۹۲ | Q | عاقبت دیدن نباشد دستباف | * | ور نه کَی بودی ز دینها اختلاف |
۴۹۲ | N | عاقبت دیدن نباشد دستباف | * | ور نه کی بودی ز دینها اختلاف |
۴۹۳ | Q | در یکی گفته که اُستا هم تویی | * | زانک اُستا را شناسا هم تویی |
۴۹۳ | N | در یکی گفته که استا هم تویی | * | ز انکه استا را شناسا هم تویی |
۴۹۴ | Q | مَرد باش و سُخرهٔ مَردان مشو | * | رَوْ سَرِ خود گیر و سَرگردان مشو |
۴۹۴ | N | مرد باش و سخرهی مردان مشو | * | رو سر خود گیر و سر گردان مشو |
۴۹۵ | Q | در یکی گفته که این جمله یکیست | * | هر که او دو بیند احول مَردَکیست |
۴۹۵ | N | در یکی گفته که این جمله یکی است | * | هر که او دو بیند احول مردکی است |
۴۹۶ | Q | در یکی گفته که صد یک چون بود | * | این کی اندیشد مگر مجنون بود |
۴۹۶ | N | در یکی گفته که صد یک چون بود | * | این کی اندیشد مگر مجنون بود |
۴۹۷ | Q | هر یکی قولیست ضِّد همدگر | * | چون یکی باشد یکی زهر و شکر |
۴۹۷ | N | هر یکی قولی است ضد همدگر | * | چون یکی باشد یکی زهر و شکر |
۴۹۸ | Q | تا ز زَهْر و از شکَر در نگذری | * | کَی تو از گلزار وحدت بو بَری |
۴۹۸ | N | تا ز زهر و از شکر در نگذری | * | کی تو از گلزار وحدت بر بری |
۴۹۹ | Q | این نمط وین نوع دَه طومار و دو | * | بر نوشت آن دینِ عیسی را عَدْو |
۴۹۹ | N | این نمط وین نوع ده طومار و دو | * | بر نوشت آن دین عیسی را عدو |
block:1020
۵۰۰ | Q | او ز یک رنگی عیسی بو نداشت | * | وز مزاجِ خُمِّ عیسی خو نداشت |
۵۰۰ | N | او ز یک رنگی عیسی بو نداشت | * | وز مزاج خم عیسی خو نداشت |
۵۰۱ | Q | جامهٔ صد رنگ از آن خُمِّ صفا | * | ساده و یک رنگ گشتی چون صبا |
۵۰۱ | N | جامهی صد رنگ از آن خم صفا | * | ساده و یک رنگ گشتی چون صبا |
۵۰۲ | Q | نیست یک رنگی کزو خیزد ملال | * | بل مثالِ ماهی و آبِ زلال |
۵۰۲ | N | نیست یک رنگی کز او خیزد ملال | * | بل مثال ماهی و آب زلال |
۵۰۳ | Q | گر چه در خشکی هزاران رنگهاست | * | ماهیان را با یُبوسَتْ جنگهاست |
۵۰۳ | N | گر چه در خشکی هزاران رنگهاست | * | ماهیان را با یبوست جنگهاست |
۵۰۴ | Q | کیست ماهی چیست دریا در مَثَل | * | تا بدان ماند مَلِک عَزَّ وَ جَل |
۵۰۴ | N | کیست ماهی چیست دریا در مثل | * | تا بدان ماند ملک عز و جل |
۵۰۵ | Q | صد هزاران بحر و ماهی در وجود | * | سجده آرد پیشِ آن اِکرام و جُود |
۵۰۵ | N | صد هزاران بحر و ماهی در وجود | * | سجده آرد پیش آن اکرام و جود |
۵۰۶ | Q | چند باران عطا باران شده | * | تا بدان آن بحر دُرّافشان شده |
۵۰۶ | N | چند باران عطا باران شده | * | تا بدان آن بحر در افشان شده |
۵۰۷ | Q | چند خورشیدِ کرم افروخته | * | تا که ابر و بحر جود آموخته |
۵۰۷ | N | چند خورشید کرم افروخته | * | تا که ابر و بحر جود آموخته |
۵۰۸ | Q | پرتوِ دانش زده بر خاک و طین | * | تا که شد دانه پذیرنده زمین |
۵۰۸ | N | پرتو دانش زده بر آب و طین | * | تا شده دانه پذیرندهی زمین |
۵۰۹ | Q | خاک امین و هر چه در وی کاشتی | * | بیخیانت جنسِ آن برداشتی |
۵۰۹ | N | خاک امین و هر چه در وی کاشتی | * | بیخیانت جنس آن برداشتی |
۵۱۰ | Q | این امانت زان امانت یافتست | * | کافتابِ عدل بر وَیْ تافتست |
۵۱۰ | N | این امانت ز آن امانت یافته ست | * | کافتاب عدل بر وی تافته ست |
۵۱۱ | Q | تا نشانِ حق نیارد نَوبهار | * | خاک سِرها را نکرده آشکار |
۵۱۱ | N | تا نشان حق نیارد نو بهار | * | خاک سرها را نکرده آشکار |
۵۱۲ | Q | آن جوادی که جمادی را بداد | * | این خبرها وین امانت وین سَداد |
۵۱۲ | N | آن جوادی که جمادی را بداد | * | این خبرها وین امانت وین سداد |
۵۱۳ | Q | مر جمادی را کند فضلش خبیر | * | عاقلان را کرده قهرِ او ضریر |
۵۱۳ | N | مر جمادی را کند فضلش خبیر | * | عاقلان را کرده قهر او ضریر |
۵۱۴ | Q | جان و دل را طاقتِ آن جوش نیست | * | با که گویم در جهان یک گوش نیست |
۵۱۴ | N | جان و دل را طاقت آن جوش نیست | * | با که گویم در جهان یک گوش نیست |
۵۱۵ | Q | هر کجا گوشی بُد از وی چشم گشت | * | هر کجا سنگی بُد از وی یَشم گشت |
۵۱۵ | N | هر کجا گوشی بد از وی چشم گشت | * | هر کجا سنگی بد از وی یشم گشت |
۵۱۶ | Q | کیمیاسازست چه بْوَد کیمیا | * | مُعْجِزهبخش است چه بْوَد سیمیا |
۵۱۶ | N | کیمیا ساز است چه بود کیمیا | * | معجزه بخش است چه بود سیمیا |
۵۱۷ | Q | این ثنا گفتن زِ من ترکِ ثناست | * | کین دلیلِ هستی و هستی خطاست |
۵۱۷ | N | این ثنا گفتن ز من ترک ثناست | * | کین دلیل هستی و هستی خطاست |
۵۱۸ | Q | پیشِ هستِ او بباید نیست بود | * | چیست هستی پیشِ او کور و کبود |
۵۱۸ | N | پیش هست او بباید نیست بود | * | چیست هستی پیش او کور و کبود |
۵۱۹ | Q | گر نبودی کور زو بگداختی | * | گرمیِ خورشید را بشناختی |
۵۱۹ | N | گر نبودی کور از او بگداختی | * | گرمی خورشید را بشناختی |
۵۲۰ | Q | ور نبودی او کبود از تَعْزِیَت | * | کَی فسردی همچو یخ این ناحیت |
۵۲۰ | N | ور نبودی او کبود از تعزیت | * | کی فسردی همچو یخ این ناحیت |
block:1021
۵۲۱ | Q | همچو شه نادان و غافل بُد وزیر | * | پنجه میزد با قدیم ناگُزیر |
۵۲۱ | N | همچو شه نادان و غافل بد وزیر | * | پنجه میزد با قدیم ناگزیر |
۵۲۲ | Q | با چنان قادر خدایی کز عدم | * | صد چو عالَم هست گرداند بدَم |
۵۲۲ | N | با چنان قادر خدایی کز عدم | * | صد چو عالم هست گرداند به دم |
۵۲۳ | Q | صد چو عالَم در نظر پیدا کند | * | چونک چشمت را بخود بینا کند |
۵۲۳ | N | صد چو عالم در نظر پیدا کند | * | چون که چشمت را به خود بینا کند |
۵۲۴ | Q | گر جهان پیشت بزرگ و بیبُنیست | * | پیشِ قدرت ذرّهای میدان که نیست |
۵۲۴ | N | گر جهان پیشت بزرگ و بیبنی است | * | پیش قدرت ذره ای میدان که نیست |
۵۲۵ | Q | این جهان خود حبسِ جانهای شماست | * | هین روید آن سو که صحرای شماست |
۵۲۵ | N | این جهان خود حبس جانهای شماست | * | هین روید آن سو که صحرای شماست |
۵۲۶ | Q | این جهان محدود و آن خود بیحَدست | * | نقش و صورت پیشِ آن معنی سدست |
۵۲۶ | N | این جهان محدود و آن خود بیحد است | * | نقش و صورت پیش آن معنی سد است |
۵۲۷ | Q | صد هزاران نیزهٔ فرعون را | * | در شکست از موسیی با یک عصا |
۵۲۷ | N | صد هزاران نیزهی فرعون را | * | در شکست از موسیی با یک عصا |
۵۲۸ | Q | صد هزاران طِبِّ جالینوس بود | * | پیشِ عیسی و دَمش افسوس بود |
۵۲۸ | N | صد هزاران طب جالینوس بود | * | پیش عیسی و دمش افسوس بود |
۵۲۹ | Q | صد هزاران دفترِ اشعار بود | * | پیشِ حَرْفِ اُمِّییاش عار بود |
۵۲۹ | N | صد هزاران دفتر اشعار بود | * | پیش حرف امیی آن عار بود |
۵۳۰ | Q | با چنین غالب خداوندی کسی | * | چون نمیرد گر نباشد او خسی |
۵۳۰ | N | با چنین غالب خداوندی کسی | * | چون نمیرد گر نباشد او خسی |
۵۳۱ | Q | بس دلِ چون کوه را انگیخت او | * | مرغِ زیرک با دو پا آویخت او |
۵۳۱ | N | بس دل چون کوه را انگیخت او | * | مرغ زیرک با دو پا آویخت او |
۵۳۲ | Q | فهم و خاطر تیز کردن نیست راه | * | جز شکسته مینگیرد فضلِ شاه |
۵۳۲ | N | فهم و خاطر تیز کردن نیست راه | * | جز شکسته مینگیرد فضل شاه |
۵۳۳ | Q | ای بسا گنج آگنانِ کُنجکاو | * | کان خیالاندیش را شد ریشِ گاو |
۵۳۳ | N | ای بسا گنج آگنان کنج کاو | * | کان خیال اندیش را شد ریش گاو |
۵۳۴ | Q | گاو که بْوَد تا تو ریشِ او شوی | * | خاک چه بْوَد تا حشیشِ او شوی |
۵۳۴ | N | گاو که بود تا تو ریش او شوی | * | خاک چه بود تا حشیش او شوی |
۵۳۵ | Q | چون زنی از کارِ بَد شد روی زرد | * | مَسْخ کرد او را خدا و زُهره کرد |
۵۳۵ | N | چون زنی از کار بد شد روی زرد | * | مسخ کرد او را خدا و زهره کرد |
۵۳۶ | Q | عورتی را زُهره کردن مسخ بود | * | خاک و گِل گشتن نه مسخست ای عنود |
۵۳۶ | N | عورتی را زهره کردن مسخ بود | * | خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود |
۵۳۷ | Q | روح میبُردت سوی چرخِ برین | * | سوی آب و گل شدی در اَسفَلین |
۵۳۷ | N | روح میبردت سوی چرخ برین | * | سوی آب و گل شدی در اسفلین |
۵۳۸ | Q | خویشتن را مسخ کردی زین سُفول | * | زان وجودی که بُد آن رشکِ عقول |
۵۳۸ | N | خویشتن را مسخ کردی زین سفول | * | ز آن وجودی که بد آن رشک عقول |
۵۳۹ | Q | پس ببین کین مسخ کردن چون بود | * | پیشِ آن مسخ این به غایت دون بود |
۵۳۹ | N | پس ببین کین مسخ کردن چون بود | * | پیش آن مسخ این به غایت دون بود |
۵۴۰ | Q | اسبِ همَّت سوی اختر تاختی | * | آدمِ مسجود را نَشْناختی |
۵۴۰ | N | اسب همت سوی اختر تاختی | * | آدم مسجود را نشناختی |
۵۴۱ | Q | آخر آدمزادهای ای ناخَلَف | * | چند پنداری تو پَستی را شرف |
۵۴۱ | N | آخر آدم زادهای ای ناخلف | * | چند پنداری تو پستی را شرف |
۵۴۲ | Q | چند گویی من بگیرم عالَمی | * | این جهان را پر کنم از خود همی |
۵۴۲ | N | چند گویی من بگیرم عالمی | * | این جهان را پر کنم از خود همی |
۵۴۳ | Q | گر جهان پُر برف گردد سربسر | * | تابِ خور بگْدازدش با یک نظَر |
۵۴۳ | N | گر جهان پر برف گردد سربهسر | * | تاب خور بگدازدش با یک نظر |
۵۴۴ | Q | وِزْرِ او و صد وزیر و صد هزار | * | نیست گرداند خدا از یک شَرار |
۵۴۴ | N | وزر او و صد وزیر و صد هزار | * | نیست گرداند خدا از یک شرار |
۵۴۵ | Q | عینِ آن تخییل را حکمت کند | * | عینِ آن زهرآب را شربت کند |
۵۴۵ | N | عین آن تخییل را حکمت کند | * | عین آن زهر آب را شربت کند |
۵۴۶ | Q | آن گمانانگیز را سازد یقین | * | مِهرها رویاند از اسبابِ کین |
۵۴۶ | N | آن گمان انگیز را سازد یقین | * | مهرها رویاند از اسباب کین |
۵۴۷ | Q | پرورد در آتش ابراهیم را | * | ایمنی روح سازد بیم را |
۵۴۷ | N | پرورد در آتش ابراهیم را | * | ایمنی روح سازد بیم را |
۵۴۸ | Q | از سبب سوزیش من سوداییَم | * | در خیالاتش چو سوفسطاییَم |
۵۴۸ | N | از سبب سوزیش من سوداییام | * | در خیالاتش چو سوفسطاییام |
block:1022
۵۴۹ | Q | مکر دیگر آن وزیر از خود ببست | * | وعظ را بگْذاشت و در خلوت نشست |
۵۴۹ | N | مکر دیگر آن وزیر از خود ببست | * | وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست |
۵۵۰ | Q | در مُریدان در فگند از شوق سوز | * | بود در خلوت چهل پنجاه روز |
۵۵۰ | N | در مریدان در فکند از شوق سوز | * | بود در خلوت چهل پنجاه روز |
۵۵۱ | Q | خلق دیوانه شدند از شوقِ او | * | از فراقِ حال و قال و ذوقِ او |
۵۵۱ | N | خلق دیوانه شدند از شوق او | * | از فراق حال و قال و ذوق او |
۵۵۲ | Q | لابه و زاری همیکردند و او | * | از ریاضت گشته در خلوت دو تو |
۵۵۲ | N | لابه و زاری همیکردند و او | * | از ریاضت گشته در خلوت دو تو |
۵۵۳ | Q | گفته ایشان نیست ما را بیتو نور | * | بیعصاکَش چون بود احوالِ کور |
۵۵۳ | N | گفته ایشان نیست ما را بیتو نور | * | بیعصا کش چون بود احوال کور |
۵۵۴ | Q | از سرِ اِکرام و از بهرِ خدا | * | بیش ازین ما را مدار از خود جدا |
۵۵۴ | N | از سر اکرام و از بهر خدا | * | بیش از این ما را مدار از خود جدا |
۵۵۵ | Q | ما چو طفلانیم و ما را دایه تو | * | بر سرِ ما گُستَران آن سایه تو |
۵۵۵ | N | ما چو طفلانیم و ما را دایه تو | * | بر سر ما گستران آن سایه تو |
۵۵۶ | Q | گفت جانم از مُحِّبان دور نیست | * | لیک بیرون آمدن دستور نیست |
۵۵۶ | N | گفت جانم از محبان دور نیست | * | لیک بیرون آمدن دستور نیست |
۵۵۷ | Q | آن امیران در شفاعت آمدند | * | وان مُریدان در شناعت آمدند |
۵۵۷ | N | آن امیران در شفاعت آمدند | * | و آن مریدان در شناعت آمدند |
۵۵۸ | Q | کاین چه بدبختیست ما را ای کریم | * | از دل و دین مانده ما بیتو یتیم |
۵۵۸ | N | کاین چه بد بختی است ما را ای کریم | * | از دل و دین مانده ما بیتو یتیم |
۵۵۹ | Q | تو بهانه میکنی و ما ز درد | * | میزنیم از سوزِ دل دمهای سَرد |
۵۵۹ | N | تو بهانه میکنی و ما ز درد | * | میزنیم از سوز دل دمهای سرد |
۵۶۰ | Q | ما بگفتارِ خوشت خو کردهایم | * | ما ز شیرِ حکمتِ تو خَوردهایم |
۵۶۰ | N | ما به گفتار خوشت خو کردهایم | * | ما ز شیر حکمت تو خوردهایم |
۵۶۱ | Q | الله الله این جفا با ما مکن | * | خیر کن امروز را فردا مکن |
۵۶۱ | N | اللَّه الله این جفا با ما مکن | * | خیر کن امروز را فردا مکن |
۵۶۲ | Q | میدهد دل مر ترا کاین بیدلان | * | بیتو گردند آخر از بیحاصلان |
۵۶۲ | N | میدهد دل مر ترا کاین بیدلان | * | بیتو گردند آخر از بیحاصلان |
۵۶۳ | Q | جمله در خشکی چو ماهی میطپند | * | آب را بگْشا ز جُو بر دار بند |
۵۶۳ | N | جمله در خشکی چو ماهی میتپند | * | آب را بگشا ز جو بر دار بند |
۵۶۴ | Q | ای که چون تو در زمانه نیست کس | * | الله الله خلق را فریاد رَس |
۵۶۴ | N | ای که چون تو در زمانه نیست کس | * | الله الله خلق را فریاد رس |
block:1023
۵۶۵ | Q | گفت هان ای سخرگان گفتوگو | * | وعظ و گفتارِ زبان و گوش جو |
۵۶۵ | N | گفت هان ای سخرگان گفتوگو | * | وعظ و گفتار زبان و گوش جو |
۵۶۶ | Q | پنبه اندر گوشِ حسِّ دون کنید | * | بندِ حسِّ از چشمِ خود بیرون کنید |
۵۶۶ | N | پنبه اندر گوش حس دون کنید | * | بند حس از چشم خود بیرون کنید |
۵۶۷ | Q | پنبهٔ آن گوشِ سِّر گوشِ سَرست | * | تا نگردد این کَر آن باطن کَرست |
۵۶۷ | N | پنبهی آن گوش سر گوش سر است | * | تا نگردد این کر آن باطن کر است |
۵۶۸ | Q | بیحِس و بیگوش و بیفکرت شوید | * | تا خطابِ اِرْجِعِی را بِشْنوید |
۵۶۸ | N | بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید | * | تا خطاب ارْجِعِی را بشنوید |
۵۶۹ | Q | تا بگفتوگوی بیداری دَری | * | تو ز گفتِ خواب بویی کَی بَری |
۵۶۹ | N | تا به گفتوگوی بیداری دری | * | تو ز گفت خواب بویی کی بری |
۵۷۰ | Q | سَیْرِ بیرونیست قول و فعلِ ما | * | سَیْرِ باطن هست بالای سَما |
۵۷۰ | N | سیر بیرونی است قول و فعل ما | * | سیر باطن هست بالای سما |
۵۷۱ | Q | حِسّ خشکی دید کز خشکی بزاد | * | عیسی جان پای بر دریا نهاد |
۵۷۱ | N | حس خشکی دید کز خشکی بزاد | * | عیسی جان پای بر دریا نهاد |
۵۷۲ | Q | سَیْرِ جسم خشک بر خشکی فتاد | * | سَیْرِ جان پا در دلِ دریا نهاد |
۵۷۲ | N | سیر جسم خشک بر خشکی فتاد | * | سیر جان پا در دل دریا نهاد |
۵۷۳ | Q | چونک عمر اندر رهِ خشکی گذشت | * | گاه کوه و گاه دریا گاه دشت |
۵۷۳ | N | چون که عمر اندر ره خشکی گذشت | * | گاه کوه و گاه صحرا گاه دشت |
۵۷۴ | Q | آبِ حیوان از کجا خواهی تو یافت | * | موجِ دریا را کجا خواهی شکافت |
۵۷۴ | N | آب حیوان از کجا خواهی تو یافت | * | موج دریا را کجا خواهی شکافت |
۵۷۵ | Q | موجِ خاکی وهم و فهم و فکرِ ماست | * | موج آبی محو و سُکَرست و فناست |
۵۷۵ | N | موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست | * | موج آبی محو و سکر است و فناست |
۵۷۶ | Q | تا در این سکری از آن سکری تو دور | * | تا ازین مستی ازان جامی تو کور |
۵۷۶ | N | تا در این سکری از آن سکری تو دور | * | تا از این مستی از آن جامی تو دور |
۵۷۷ | Q | گفت و گویِ ظاهر آمد چون غبار | * | مدَّتی خاموش خُو کن هوش دار |
۵۷۷ | N | گفتوگوی ظاهر آمد چون غبار | * | مدتی خاموش خو کن هوش دار |
block:1024
۵۷۸ | Q | جمله گفتند ای حکیمِ رَخنه جُو | * | این فریب و این جفا با ما مگو |
۵۷۸ | N | جمله گفتند ای حکیم رخنه جو | * | این فریب و این جفا با ما مگو |
۵۷۹ | Q | چار پا را قدرِ طاقت بار نِه | * | بر ضعیفان قدرِ قُوَّت کار نِه |
۵۷۹ | N | چار پا را قدر طاقت بار نه | * | بر ضعیفان قدر قوت کار نه |
۵۸۰ | Q | دانهٔ هر مرغ اندازهٔ وَیَست | * | طُعْمهٔ هر مرغ انجیری کَیَست |
۵۸۰ | N | دانهی هر مرغ اندازهی وی است | * | طعمهی هر مرغ انجیری کی است |
۵۸۱ | Q | طِفل راگر نان دهی بر جای شیر | * | طفلِ مسکین را از آن نان مرده گیر |
۵۸۱ | N | طفل را گر نان دهی بر جای شیر | * | طفل مسکین را از آن نان مرده گیر |
۵۸۲ | Q | چونک دندانها بر آرد بعد از آن | * | هم بخود گردد دلش جویای نان |
۵۸۲ | N | چون که دندانها بر آرد بعد از آن | * | هم بخود گردد دلش جویای نان |
۵۸۳ | Q | مرغِ پر نارُسته چون پَراّن شود | * | لقمهٔ هر گربهٔ دَرّان شود |
۵۸۳ | N | مرغ پر نارسته چون پران شود | * | لقمهی هر گربهی دران شود |
۵۸۴ | Q | چون بر آرد پَر بپَّرد او بخَود | * | بیتکلّف بیصفیرِ نیک و بد |
۵۸۴ | N | چون بر آرد پر بپرد او به خود | * | بیتکلف بیصفیر نیک و بد |
۵۸۵ | Q | دیو را نطقِ تو خامُش میکند | * | گوشِ ما را گفت تو هُش میکند |
۵۸۵ | N | دیو را نطق تو خامش میکند | * | گوش ما را گفت تو هش میکند |
۵۸۶ | Q | گوشِ ما هوشست چون گویا تویی | * | خشکِ ما بحرست چون دریا تویی |
۵۸۶ | N | گوش ما هوش است چون گویا تویی | * | خشک ما بحر است چون دریا تویی |
۵۸۷ | Q | با تو ما را خاک بهتر از فلک | * | ای سماک از تو منوَّر تا سَمَک |
۵۸۷ | N | با تو ما را خاک بهتر از فلک | * | ای سماک از تو منور تا سمک |
۵۸۸ | Q | بیتو ما را بر فلک تاریکییَست | * | با تو ای ماه این فلک باری کِیَست |
۵۸۸ | N | بیتو ما را بر فلک تاریکی است | * | با تو ای ماه این فلک باری کی است |
۵۸۹ | Q | صورتِ رفعت بود افلاک را | * | معنی رفعت روان پاک را |
۵۸۹ | N | صورت رفعت بود افلاک را | * | معنی رفعت روان پاک را |
۵۹۰ | Q | صورتِ رفعت برای جسمهاست | * | جسمها در پیشِ معنی اِسْمهاست |
۵۹۰ | N | صورت رفعت برای جسمهاست | * | جسمها در پیش معنی اسمهاست |
block:1025
۵۹۱ | Q | گفت حُجَّتهای خود کوته کنید | * | پند را در جان و در دل ره کنید |
۵۹۱ | N | گفت حجتهای خود کوته کنید | * | پند را در جان و در دل ره کنید |
۵۹۲ | Q | گر امینم مَّتهم نبْود امین | * | گر بگویم آسمان را من زمین |
۵۹۲ | N | گر امینم متهم نبود امین | * | گر بگویم آسمان را من زمین |
۵۹۳ | Q | گر کمالم با کمال اِنکار چیست | * | ور نِیَم این زحمت و آزار چیست |
۵۹۳ | N | گر کمالم با کمال انکار چیست | * | ور نیم این زحمت و آزار چیست |
۵۹۴ | Q | من نخواهم شد ازاین خلوت برون | * | زانک مشغولم به احوالِ درون |
۵۹۴ | N | من نخواهم شد از ین خلوت برون | * | ز آنکه مشغولم به احوال درون |
block:1026
۵۹۵ | Q | جمله گفتند ای وزیرِ انکار نیست | * | گفتِ ما چون گفتنِ اغیار نیست |
۵۹۵ | N | جمله گفتند ای وزیر انکار نیست | * | گفت ما چون گفتن اغیار نیست |
۵۹۶ | Q | اشکِ دیدهست از فراقِ تو دوان | * | آه آهست از میانِ جان روان |
۵۹۶ | N | اشک دیدهست از فراق تو دوان | * | آه آه است از میان جان روان |
۵۹۷ | Q | طفل با دایه نه اِستیزد ولیک | * | گِرْید او گر چه نه بَد داند نه نیک |
۵۹۷ | N | طفل با دایه نه استیزد و لیک | * | گرید او گر چه نه بد داند نه نیک |
۵۹۸ | Q | ما چون چنگیم و تو زخمه میزنی | * | زاری از ما نه تو زاری میکنی |
۵۹۸ | N | ما چون چنگیم و تو زخمه میزنی | * | زاری از ما نی تو زاری میکنی |
۵۹۹ | Q | ما چو ناییم و نوا در ما ز تُست | * | ما چو کوهیم و صدا در ما ز تُست |
۵۹۹ | N | ما چو ناییم و نوا در ما ز تست | * | ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست |
۶۰۰ | Q | ما چو شطرنجیم اندر بُرد و مات | * | بُرد و ماتِ ما ز تُست ای خوش صِفات |
۶۰۰ | N | ما چو شطرنجیم اندر برد و مات | * | برد و مات ما ز تست ای خوش صفات |
۶۰۱ | Q | ما که باشیم ای تو ما را جانِ جان | * | تا که ما باشیم با تو در میان |
۶۰۱ | N | ما که باشیم ای تو ما را جان جان | * | تا که ما باشیم با تو در میان |
۶۰۲ | Q | ما عدمهاییم و هستیهای ما | * | تو وجودِ مُطلَقی فانی نُما |
۶۰۲ | N | ما عدمهاییم و هستیهای ما | * | تو وجود مطلقی فانی نما |
۶۰۳ | Q | ما همه شیران ولی شیرِ عَلَم | * | حَملهشان از باد باشد دَمبدَم |
۶۰۳ | N | ما همه شیران ولی شیر علم | * | حملهشان از باد باشد دمبهدم |
۶۰۴ | Q | حمله شان پیداست و ناپیداست باد | * | آنک ناپیداست هرگز گم مباد |
۶۰۴ | N | حمله شان پیدا و ناپیداست باد | * | آن که ناپیداست هرگز کم مباد |
۶۰۵ | Q | بادِ ما و بودِ ما از دادِ تُست | * | هستیِ ما جمله از ایجادِ تُست |
۶۰۵ | N | باد ما و بود ما از داد تست | * | هستی ما جمله از ایجاد تست |
۶۰۶ | Q | لذّتِ هستی نمودی نیست را | * | عاشقِ خود کرده بودی نیست را |
۶۰۶ | N | لذت هستی نمودی نیست را | * | عاشق خود کرده بودی نیست را |
۶۰۷ | Q | لذّتِ اِنعامِ خود را وا مگیر | * | نُقل و باده و جامِ خود را وا مگیر |
۶۰۷ | N | لذت انعام خود را وامگیر | * | نقل و باده و جام خود را وامگیر |
۶۰۸ | Q | ور بگیری کیت جُستوجُو کند | * | نقش با نقَّاش چون نیرو کند |
۶۰۸ | N | ور بگیری کیت جستجو کند | * | نقش با نقاش چون نیرو کند |
۶۰۹ | Q | منگر اندر ما مکن در ما نظَر | * | اندر اِکرام و سخای خود نگر |
۶۰۹ | N | منگر اندر ما، مکن در ما نظر | * | اندر اکرام و سخای خود نگر |
۶۱۰ | Q | ما نبودیم و تقاضامان نبود | * | لُطفِ تو ناگفتهٔ ما میشنود |
۶۱۰ | N | ما نبودیم و تقاضامان نبود | * | لطف تو ناگفتهی ما میشنود |
۶۱۱ | Q | نقش باشد پیشِ نقَّاش و قلم | * | عاجز و بسته چو کودک در شکم |
۶۱۱ | N | نقش باشد پیش نقاش و قلم | * | عاجز و بسته چو کودک در شکم |
۶۱۲ | Q | پیشِ قُدرت خلقِ جملهٔ بارگه | * | عاجزان چون پیشِ سوزن کارگه |
۶۱۲ | N | پیش قدرت خلق جمله بارگه | * | عاجزان چون پیش سوزن کارگه |
۶۱۳ | Q | گاه نقشش دیو و گه آدم کند | * | گاه نقشش شادی و گه غم کند |
۶۱۳ | N | گاه نقشش دیو و گه آدم کند | * | گاه نقشش شادی و گه غم کند |
۶۱۴ | Q | دست نه تا دست جنباند بدفع | * | نطق نه تا دَم زند در ضَرّ و نفع |
۶۱۴ | N | دست نه تا دست جنباند به دفع | * | نطق نه تا دم زند در ضر و نفع |
۶۱۵ | Q | تو ز قرآن باز خوان تفسیرِ بَیْت | * | گفت ایزد ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت |
۶۱۵ | N | تو ز قرآن باز خوان تفسیر بیت | * | گفت ایزد ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت |
۶۱۶ | Q | گر بپّرانیم تیر آن نه ز ماست | * | ما کمان و تیراندازش خداست |
۶۱۶ | N | گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست | * | ما کمان و تیر اندازش خداست |
۶۱۷ | Q | این نه جبر این معنی جبّاریَست | * | ذکرِ جبّاری برای زاریَست |
۶۱۷ | N | این نه جبر این معنی جباری است | * | ذکر جباری برای زاری است |
۶۱۸ | Q | زاریِ ما شد دلیلِ اضطرار | * | خجلتِ ما شد دلیلِ اختیار |
۶۱۸ | N | زاری ما شد دلیل اضطرار | * | خجلت ما شد دلیل اختیار |
۶۱۹ | Q | گر نبودی اختیار این شرم چیست | * | وین دریغ و خجلت و آزرم چیست |
۶۱۹ | N | گر نبودی اختیار این شرم چیست | * | وین دریغ و خجلت و آزرم چیست |
۶۲۰ | Q | زَجرِ شاگردان و استادان چراست | * | خاطر از تدبیرها گردان چراست |
۶۲۰ | N | زجر استادان و شاگردان چراست | * | خاطر از تدبیرها گردان چراست |
۶۲۱ | Q | ور تو گویی غافلست از جبرْ او | * | ماهِ حق پنهان کند در ابرْ رو |
۶۲۱ | N | ور تو گویی غافل است از جبر او | * | ماه حق پنهان کند در ابر رو |
۶۲۲ | Q | هست این را خوش جواب ار بشْنوی | * | بگْذری از کفر و در دین بگْروی |
۶۲۲ | N | هست این را خوش جواب ار بشنوی | * | بگذری از کفر و در دین بگروی |
۶۲۳ | Q | حسرت و زاری گهِ بیماریَست | * | وقتِ بیماری همه بیداریَست |
۶۲۳ | N | حسرت و زاری گه بیماری است | * | وقت بیماری همه بیداری است |
۶۲۴ | Q | آن زمان که میشوی بیمار تو | * | میکنی از جُرم استغفار تو |
۶۲۴ | N | آن زمان که میشوی بیمار تو | * | میکنی از جرم استغفار تو |
۶۲۵ | Q | مینماید بر تو زشتیِ گنه | * | میکنی نیّت که باز آیم برَه |
۶۲۵ | N | مینماید بر تو زشتی گنه | * | میکنی نیت که باز آیم به ره |
۶۲۶ | Q | عهد و پیمان میکنی که بعد ازین | * | جز که طاعت نَبْوَدم کارِ گزین |
۶۲۶ | N | عهد و پیمان میکنی که بعد از این | * | جز که طاعت نبودم کار گزین |
۶۲۷ | Q | پس یقین گشت این که بیماری ترا | * | میببخشد هوش و بیداری ترا |
۶۲۷ | N | پس یقین گشت این که بیماری ترا | * | میببخشد هوش و بیداری ترا |
۶۲۸ | Q | پس بدان این اصل را ای اصلجُو | * | هر کرا دردست او بُردست بُو |
۶۲۸ | N | پس بدان این اصل را ای اصل جو | * | هر که را درد است او برده ست بو |
۶۲۹ | Q | هر که او بیدارتر پُر دردتر | * | هر که او آگاهتر رُخزردتر |
۶۲۹ | N | هر که او بیدارتر پر دردتر | * | هر که او آگاهتر رخ زردتر |
۶۳۰ | Q | گر ز جَبرش آگهی زاریت کو | * | بینشِ زنجیرِ جبّاریت کو |
۶۳۰ | N | گر ز جبرش آگهی زاریت کو | * | بینش زنجیر جباریت کو |
۶۳۱ | Q | بسته در زنجیر چون شادی کند | * | کَی اسیرِ حبس آزادی کند |
۶۳۱ | N | بسته در زنجیر چون شادی کند | * | کی اسیر حبس آزادی کند |
۶۳۲ | Q | ور تو میبینی که پایت بستهاند | * | بر تو سرهنگانِ شه بنْشستهاند |
۶۳۲ | N | ور تو میبینی که پایت بستهاند | * | بر تو سرهنگان شه بنشستهاند |
۶۳۳ | Q | پس تو سرهنگی مکن با عاجزان | * | زآنک نبْود طبع و خوی عاجز آن |
۶۳۳ | N | پس تو سرهنگی مکن با عاجزان | * | ز آن که نبود طبع و خوی عاجز آن |
۶۳۴ | Q | چون تو جبرِ او نمیبینی مگو | * | ور همیبینی نشانِ دید کو |
۶۳۴ | N | چون تو جبر او نمیبینی مگو | * | ور همیبینی نشان دید کو |
۶۳۵ | Q | در هر آن کاری که مَیلستت بدآن | * | قدرتِ خود را همیبینی عیان |
۶۳۵ | N | در هر آن کاری که میل استت بدان | * | قدرت خود را همیبینی عیان |
۶۳۶ | Q | واندر آن کاری که مَیْلت نیست و خواست | * | خویش را جَبْری کنی کاین از خداست |
۶۳۶ | N | و اندر آن کاری که میلت نیست و خواست | * | خویش را جبری کنی کاین از خداست |
۶۳۷ | Q | انبیا در کارِ دنیا جبریاند | * | کافران در کارِ عُقبیٰ جبریاند |
۶۳۷ | N | انبیا در کار دنیا جبریاند | * | کافران در کار عقبی جبریاند |
۶۳۸ | Q | انبیا را کارِ عُقبَی اختیار | * | جاهلان را کارِ دنیا اختیار |
۶۳۸ | N | انبیا را کار عقبی اختیار | * | جاهلان را کار دنیا اختیار |
۶۳۹ | Q | زانک هر مرغی بسوی جنسِ خویش | * | میپرد او در پس و جانْ پیش پیش |
۶۳۹ | N | ز آن که هر مرغی به سوی جنس خویش | * | میپرد او در پس و جان پیش پیش |
۶۴۰ | Q | کافران چون جنس سِجّین آمدند | * | سِجْنِ دنیا را خوش آیین آمدند |
۶۴۰ | N | کافران چون جنس سجین آمدند | * | سجن دنیا را خوش آیین آمدند |
۶۴۱ | Q | انبیا چون جنسِ علیّین بُدند | * | سوی عِلّیینِ جان و دل شدند |
۶۴۱ | N | انبیا چون جنس علیین بدند | * | سوی علیین جان و دل شدند |
۶۴۲ | Q | این سخن پایان ندارد لیک ما | * | باز گوییم آن تمام قصّه را |
۶۴۲ | N | این سخن پایان ندارد لیک ما | * | باز گوییم آن تمامی قصه را |
block:1027
۶۴۳ | Q | آن وزیر از اندرون آواز داد | * | کای مُریدان از من این معلوم باد |
۶۴۳ | N | آن وزیر از اندرون آواز داد | * | کای مریدان از من این معلوم باد |
۶۴۴ | Q | که مرا عیسی چنین پیغام کرد | * | کز همه یاران و خویشان باش فَرد |
۶۴۴ | N | که مرا عیسی چنین پیغام کرد | * | کز همه یاران و خویشان باش فرد |
۶۴۵ | Q | روی در دیوار کن تنها نشین | * | وز وجودِ خویش هم خلوت گُزین |
۶۴۵ | N | روی در دیوار کن تنها نشین | * | وز وجود خویش هم خلوت گزین |
۶۴۶ | Q | بعد ازین دستوریِ گفتار نیست | * | بعد ازین با گفت و گویم کار نیست |
۶۴۶ | N | بعد از این دستوری گفتار نیست | * | بعد از این با گفت و گویم کار نیست |
۶۴۷ | Q | الَوداع ای دوستان من مردهام | * | رَخت بر چارم فلک بَر بُردهام |
۶۴۷ | N | الوداع ای دوستان من مردهام | * | رخت بر چارم فلک بر بردهام |
۶۴۸ | Q | تا بزیرِ چرخ ناری چون حَطَب | * | من نسوزم در عنا و در عَطَب |
۶۴۸ | N | تا به زیر چرخ ناری چون حطب | * | من نسوزم در عنا و در عطب |
۶۴۹ | Q | پهلوی عیسی نشینم بعد ازین | * | بر فرازِ آسمانِ چارمین |
۶۴۹ | N | پهلوی عیسی نشینم بعد از این | * | بر فراز آسمان چارمین |
block:1028
۶۵۰ | Q | و آنگهانی آن امیران را بخواند | * | یک بیک تنها بهر یک حرف راند |
۶۵۰ | N | و آنگهانی آن امیران را بخواند | * | یک به یک تنها به هر یک حرف راند |
۶۵۱ | Q | گفت هر یک را بدینِ عیسوی | * | نایبِ حقّ و خلیفهٔ من تُوی |
۶۵۱ | N | گفت هر یک را به دین عیسوی | * | نایب حق و خلیفهی من توی |
۶۵۲ | Q | و آن امیرانِ دگر اتباعِ تو | * | کرد عیسی جمله را اَشْیاعِ تو |
۶۵۲ | N | و آن امیران دگر اتباع تو | * | کرد عیسی جمله را اشیاع تو |
۶۵۳ | Q | هر امیری کو کَشَد گردن بگیر | * | یا بکُش یا خود همیدارش اسیر |
۶۵۳ | N | هر امیری کو کشید گردن بگیر | * | یا بکش یا خود همیدارش اسیر |
۶۵۴ | Q | لیک تا من زندهام این وا مگو | * | تا نمیرم این ریاست را مجُو |
۶۵۴ | N | لیک تا من زندهام این وامگو | * | تا نمیرم این ریاست را مجو |
۶۵۵ | Q | تا نمیرم من تو این پیدا مکن | * | دعویِ شاهی و اِستیلا مکن |
۶۵۵ | N | تا نمیرم من تو این پیدا مکن | * | دعوی شاهی و استیلا مکن |
۶۵۶ | Q | اینک این طومار و احکامِ مسیح | * | یک بیک بر خوان تو بر اُمّت فصیح |
۶۵۶ | N | اینک این طومار و احکام مسیح | * | یک به یک بر خوان تو بر امت فصیح |
۶۵۷ | Q | هر امیری را چنین گفت او جدا | * | نیست نایب جز تو در دین خدا |
۶۵۷ | N | هر امیری را چنین گفت او جدا | * | نیست نایب جز تو در دین خدا |
۶۵۸ | Q | هر یکی را کرد او یک یک عزیز | * | هر چه آن را گفت این را گفت نیز |
۶۵۸ | N | هر یکی را کرد او یک یک عزیز | * | هر چه آن را گفت این را گفت نیز |
۶۵۹ | Q | هر یکی را او یکی طومار داد | * | هر یکی ضدِّ دگر بود المُراد |
۶۵۹ | N | هر یکی را او یکی طومار داد | * | هر یکی ضد دگر بود المراد |
۶۶۰ | Q | متن آن طومارها بُد مختلِف | * | چون حروف آن جمله تا یا از اَلِف |
۶۶۰ | N | جملگی طومارها بد مختلف | * | چون حروف آن جمله از یا تا الف |
۶۶۱ | Q | حکمِ این طومار ضدِّ حکمِ آن | * | پیش ازین کردیم این ضد را بیان |
۶۶۱ | N | حکم این طومار ضد حکم آن | * | پیش از این کردیم این ضد را بیان |
block:1029
۶۶۲ | Q | بعد از آن چِل روزِ دیگر در ببست | * | خویش کُشت و از وجودِ خود بَرست |
۶۶۲ | N | بعد از آن چل روز دیگر در ببست | * | خویش کشت و از وجود خود برست |
۶۶۳ | Q | چونک خلق از مرگِ او آگاه شد | * | بر سرِ گورش قیامتگاه شد |
۶۶۳ | N | چون که خلق از مرگ او آگاه شد | * | بر سر گورش قیامتگاه شد |
۶۶۴ | Q | خلقِ چندان جمع شد بر گورِ او | * | موکَنان جامهدران در شورِ او |
۶۶۴ | N | خلق چندان جمع شد بر گور او | * | موکنان جامه دران در شور او |
۶۶۵ | Q | کان عدد را هم خدا دانَد شمرد | * | از عرب وز تُرک و از رومی و کُرد |
۶۶۵ | N | کان عدد را هم خدا داند شمرد | * | از عرب وز ترک و از رومی و کرد |
۶۶۶ | Q | خاکِ او کردند بر سرهای خویش | * | دردِ او دیدند درمان جای خویش |
۶۶۶ | N | خاک او کردند بر سرهای خویش | * | درد او دیدند درمان جای خویش |
۶۶۷ | Q | آن خلایق بر سرِ گورش مَهی | * | کرده خون را از دو چشمِ خود رهی |
۶۶۷ | N | آن خلایق بر سر گورش مهی | * | کرده خون را از دو چشم خود رهی |
block:1030
۶۶۸ | Q | بعدِ ماهی خلق گفتند ای مهان | * | از امیران کیست بر جایش نشان |
۶۶۸ | N | بعد ماهی خلق گفتند ای مهان | * | از امیران کیست بر جایش نشان |
۶۶۹ | Q | تا بجای او شناسیمش امام | * | دست و دامن را بدستِ او دهیم |
۶۶۹ | N | تا به جای او شناسیمش امام | * | دست و دامن را بدست او دهیم |
۶۷۰ | Q | چونک شد خورشید و ما را کرد داغ | * | چاره نبْود بر مقامش از چراغ |
۶۷۰ | N | چون که شد خورشید و ما را کرد داغ | * | چاره نبود بر مقامش از چراغ |
۶۷۱ | Q | چونک شد از پیشِ دیده وصلِ یار | * | نایبی باید ازومان یادگار |
۶۷۱ | N | چونک شد از پیش دیده وصل یار | * | نایبی باید از او مان یادگار |
۶۷۲ | Q | چونک گُل بگْذشت و گُلشن شد خراب | * | بوی گُل را از که یابیم از گُلاب |
۶۷۲ | N | چون که گل بگذشت و گلشن شد خراب | * | بوی گل را از که یابیم از گلاب |
۶۷۳ | Q | چون خدا اندر نیاید در عیان | * | نایبِ حقّاند این پیغمبران |
۶۷۳ | N | چون خدا اندر نیاید در عیان | * | نایب حقاند این پیغمبران |
۶۷۴ | Q | نه غلط گفتم که نایب با منوب | * | گر دو پنداری قبیح آید نه خوب |
۶۷۴ | N | نه غلط گفتم که نایب با منوب | * | گر دو پنداری قبیح آید نه خوب |
۶۷۵ | Q | نه دو باشد تا توی صورت پرست | * | پیشِ او یک گشت کز صورت بَرست |
۶۷۵ | N | نه دو باشد تا تویی صورت پرست | * | پیش او یک گشت کز صورت برست |
۶۷۶ | Q | چون بصورت بنگری چشمِ تو دُوست | * | تو بنورش در نگر کز چشم رُست |
۶۷۶ | N | چون به صورت بنگری چشم تو دست | * | تو به نورش درنگر کز چشم رست |
۶۷۷ | Q | نورِ هر دو چشم نتْوان فرق کرد | * | چونک در نورش نظر انداخت مَرد |
۶۷۷ | N | نور هر دو چشم نتوان فرق کرد | * | چون که در نورش نظر انداخت مرد |
۶۷۸ | Q | ده چراغ ار حاضر آید در مکان | * | هر یکی باشد بصورت غیر آن |
۶۷۸ | N | ده چراغ ار حاضر آید در مکان | * | هر یکی باشد به صورت غیر آن |
۶۷۹ | Q | فرق نتْوان کرد نورِ هر یکی | * | چون به نورش رُوی آری بیشکی |
۶۷۹ | N | فرق نتوان کرد نور هر یکی | * | چون به نورش روی آری بیشکی |
۶۸۰ | Q | گر تو صد سِیب و صد آبی بشْمری | * | صد نماند یک شود چون بفْشری |
۶۸۰ | N | گر تو صد سیب و صد آبی بشمری | * | صد نماند یک شود چون بفشری |
۶۸۱ | Q | در معانی قِسمت و اعداد نیست | * | در معانی تَجزِیَه و اَفراد نیست |
۶۸۱ | N | در معانی قسمت و اعداد نیست | * | در معانی تجزیه و افراد نیست |
۶۸۲ | Q | اِتّحادِ یار با یاران خَوشَست | * | پای معنی گیر صورت سرکشست |
۶۸۲ | N | اتحاد یار با یاران خوش است | * | پای معنی گیر صورت سرکش است |
۶۸۳ | Q | صورتِ سرکش گُدازان کن بَرنج | * | تا ببینی زیرِ او وحدت چو گَنج |
۶۸۳ | N | صورت سرکش گدازان کن به رنج | * | تا ببینی زیر او وحدت چو گنج |
۶۸۴ | Q | ور تو نگْذاری عنایتهای او | * | خود گدازد ای دلم مولای او |
۶۸۴ | N | ور تو نگذاری عنایتهای او | * | خود گدازد ای دلم مولای او |
۶۸۵ | Q | او نماید هم بدِلها خویش را | * | او بدوزد خرقهٔ درویش را |
۶۸۵ | N | او نماید هم به دلها خویش را | * | او بدوزد خرقهی درویش را |
۶۸۶ | Q | منبسط بودیم و یک جوهر همه | * | بیسَر و بیپا بُدیم آن سَر همه |
۶۸۶ | N | منبسط بودیم و یک جوهر همه | * | بیسر و بیپا بدیم آن سر همه |
۶۸۷ | Q | یک گهر بودیم همچون آفتاب | * | بیگره بودیم و صافی همچو آب |
۶۸۷ | N | یک گهر بودیم همچون آفتاب | * | بیگره بودیم و صافی همچو آب |
۶۸۸ | Q | چون بصورت آمد آن نورِ سَرَه | * | شد عدد چون سایههای کنگره |
۶۸۸ | N | چون به صورت آمد آن نور سره | * | شد عدد چون سایههای کنگره |
۶۸۹ | Q | کنگره ویران کُنید از مَنْجَنیق | * | تا رود فرق از میانِ این فریق |
۶۸۹ | N | کنگره ویران کنید از منجنیق | * | تا رود فرق از میان این فریق |
۶۹۰ | Q | شرحِ این را گفتمی من از مِری | * | لیک ترسم تا نلغزد خاطری |
۶۹۰ | N | شرح این را گفتمی من از مری | * | لیک ترسم تا نلغزد خاطری |
۶۹۱ | Q | نُکتهها چون تیغِ پولادست تیز | * | گر نداری تو سپر واپس گریز |
۶۹۱ | N | نکتهها چون تیغ پولاد است تیز | * | گر نداری تو سپر واپس گریز |
۶۹۲ | Q | پیشِ این الماس بی اِسپَر مَیَا | * | کز بریدن تیغ را نبْود حیا |
۶۹۲ | N | پیش این الماس بیاسپر میا | * | کز بریدن تیغ را نبود حیا |
۶۹۳ | Q | زین سبب من تیغ کردم در غلاف | * | تا که کژخوانی نخواند بر خلاف |
۶۹۳ | N | زین سبب من تیغ کردم در غلاف | * | تا که کج خوانی نخواند بر خلاف |
۶۹۴ | Q | آمدیم اندر تمامی داستان | * | وز وفاداریْ جمعِ راستان |
۶۹۴ | N | آمدیم اندر تمامیِ داستان | * | وز وفاداری جمع راستان |
۶۹۵ | Q | کز پسِ این پیشوا برخاستند | * | بر مقامش نایبی میخواستند |
۶۹۵ | N | کز پس این پیشوا برخاستند | * | بر مقامش نایبی میخواستند |
block:1031
۶۹۶ | Q | یک امیری زان امیران پیش رفت | * | پیشِ آن قومِ وفااندیش رفت |
۶۹۶ | N | یک امیری ز آن امیران پیش رفت | * | پیش آن قوم وفا اندیش رفت |
۶۹۷ | Q | گفت اینک نایبِ آن مرد من | * | نایبِ عیسی منم اندر زمن |
۶۹۷ | N | گفت اینک نایب آن مرد من | * | نایب عیسی منم اندر زمن |
۶۹۸ | Q | اینک این طومار برهانِ منست | * | کین نیابت بعد ازو آنِ منست |
۶۹۸ | N | اینک این طومار برهان من است | * | کاین نیابت بعد از او آن من است |
۶۹۹ | Q | آن امیرِ دیگر آمد از کمین | * | دعویِ او در خلافت بُد همین |
۶۹۹ | N | آن امیر دیگر آمد از کمین | * | دعوی او در خلافت بد همین |
۷۰۰ | Q | از بغل او نیز طوماری نمود | * | تا بر آمد هر دو را خشمِ جهود |
۷۰۰ | N | از بغل او نیز طوماری نمود | * | تا بر آمد هر دو را خشم جهود |
۷۰۱ | Q | آن امیرانِ دگر یک یک قطار | * | بر کشیده تیغهای آبدار |
۷۰۱ | N | آن امیران دگر یک یک قطار | * | بر کشیده تیغهای آب دار |
۷۰۲ | Q | هر یکی را تیغ و طوماری بدست | * | درهم افتادند چون پیلانِ مست |
۷۰۲ | N | هر یکی را تیغ و طوماری به دست | * | درهمافتادند چون پیلان مست |
۷۰۳ | Q | صد هزاران مردِ ترسا کُشته شد | * | تا ز سَرهای بُریده پُشته شد |
۷۰۳ | N | صد هزاران مرد ترسا کشته شد | * | تا ز سرهای بریده پشته شد |
۷۰۴ | Q | خون روان شد همچو سیل از چپّ و راست | * | کوه کوه اندر هوا زین گَرد خاست |
۷۰۴ | N | خون روان شد همچو سیل از چپ و راست | * | کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست |
۷۰۵ | Q | تخمهای فتنهها کو کِشته بود | * | آفتِ سَرهای ایشان گشته بود |
۷۰۵ | N | تخمهای فتنهها کاو کشته بود | * | آفت سرهای ایشان گشته بود |
۷۰۶ | Q | جَوْزها بشْکست و آن کان مغز داشت | * | بعدِ کُشتن روحِ پاکِ نغز داشت |
۷۰۶ | N | جوزها بشکست و آن کان مغز داشت | * | بعد کشتن روح پاک نغز داشت |
۷۰۷ | Q | کُشتن و مردن که بر نقشِ تنست | * | چون انار و سیب را بشکستنست |
۷۰۷ | N | کشتن و مردن که بر نقش تن است | * | چون انار و سیب را بشکستن است |
۷۰۸ | Q | آنچ شیرینست او شد ناردانگ | * | وآنک پوسیدهست نبْود غیرِ بانگ |
۷۰۸ | N | آن چه شیرین است او شد ناردانگ | * | و آن که پوسیده ست نبود غیر بانگ |
۷۰۹ | Q | آنچ با معنیست خود پیدا شود | * | وانچ پوسیدهست او رسوا شود |
۷۰۹ | N | آن چه با معنی است خود پیدا شود | * | و آن چه پوسیده ست او رسوا شود |
۷۱۰ | Q | رَو به معنی کوش ای صورت پَرست | * | زانک معنی بر تنِ صورت پَرَست |
۷۱۰ | N | رو به معنی کوش ای صورت پرست | * | ز آن که معنی بر تن صورت پر است |
۷۱۱ | Q | همنشینِ اهلِ معنی باش تا | * | هم عطا یابی و هم باشی فَتَی |
۷۱۱ | N | همنشین اهل معنی باش تا | * | هم عطا یابی و هم باشی فتا |
۷۱۲ | Q | جانِ بیمعنیِ درین تن بیخلاف | * | هست همچون تیغِ چوبین در غلاف |
۷۱۲ | N | جان بیمعنی در این تن بیخلاف | * | هست همچون تیغ چوبین در غلاف |
۷۱۳ | Q | تا غلاف اندر بود با قیمتست | * | چون برون شد سوختن را آلتست |
۷۱۳ | N | تا غلاف اندر بود با قیمت است | * | چون برون شد سوختن را آلت است |
۷۱۴ | Q | تیغِ چوبین را مبَر در کارزار | * | بنگر اوَّل تا نگردد کار زار |
۷۱۴ | N | تیغ چوبین را مبر در کارزار | * | بنگر اول تا نگردد کار زار |
۷۱۵ | Q | گر بود چوبین بَِرو دیگر طلب | * | ور بود الماس پیش آ با طَرب |
۷۱۵ | N | گر بود چوبین برو دیگر طلب | * | ور بود الماس پیش آ با طرب |
۷۱۶ | Q | تیغ در زرّادخانهٔ اولیاست | * | دیدنِ ایشان شما را کیمیاست |
۷۱۶ | N | تیغ در زرادخانهی اولیاست | * | دیدن ایشان شما را کیمیاست |
۷۱۷ | Q | جمله دانایان همین گفته همین | * | هست دانا رَحْمَةً لِلْعالَمِین |
۷۱۷ | N | جمله دانایان همین گفته همین | * | هست دانا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ |
۷۱۸ | Q | گر اناری میخری خندان بخَر | * | تا دهد خنده ز دانهٔ او خَبر |
۷۱۸ | N | گر اناری میخری خندان بخر | * | تا دهد خنده ز دانهی او خبر |
۷۱۹ | Q | ای مبارک خندهاش کو از دهان | * | مینماید دل چو دُرّ از دُرْجِ جان |
۷۱۹ | N | ای مبارک خندهاش کاو از دهان | * | مینماید دل چو در از درج جان |
۷۲۰ | Q | نامبارک خندهٔ آن لاله بود | * | کز دهانِ او سیاهی دل نمود |
۷۲۰ | N | نامبارک خندهی آن لاله بود | * | کز دهان او سیاهی دل نمود |
۷۲۱ | Q | نارِ خندان باغ را خندان کند | * | صحبتِ مردانَت از مردان کند |
۷۲۱ | N | نار خندان باغ را خندان کند | * | صحبت مردانت از مردان کند |
۷۲۲ | Q | گر تو سنگِ صَخره و مَرمر شوی | * | چون بصاحبدل رسی گوهر شوی |
۷۲۲ | N | گر تو سنگ صخره و مرمر شوی | * | چون به صاحب دل رسی گوهر شوی |
۷۲۳ | Q | مِهِر پاکان در میانِ جان نشان | * | دل مده اَلّا بِمهرِ دلخوشان |
۷۲۳ | N | مهر پاکان در میان جان نشان | * | دل مده الا به مهر دل خوشان |
۷۲۴ | Q | کوی نومیدی مرَوْ امیدهاست | * | سوی تاریکی مرَوْ خورشیدهاست |
۷۲۴ | N | کوی نومیدی مرو امیدهاست | * | سوی تاریکی مرو خورشیدهاست |
۷۲۵ | Q | دل ترا در کوی اهلِ دل کَشد | * | تن ترا در حبسِ آب و گِل کَشد |
۷۲۵ | N | دل ترا در کوی اهل دل کشد | * | تن ترا در حبس آب و گل کشد |
۷۲۶ | Q | هین غذای دل بدِه از همدلی | * | رَو بجُو اقبال را از مُقبِلی |
۷۲۶ | N | هین غذای دل بده از هم دلی | * | رو بجو اقبال را از مقبلی |
block:1032
۷۲۷ | Q | بود در انجیل نامِ مُصطفی | * | آن سرِ پیغامبران بحرِ صفا |
۷۲۷ | N | بود در انجیل نام مصطفی | * | آن سر پیغمبران بحر صفا |
۷۲۸ | Q | بود ذکرِ حِلیهها و شکلِ او | * | بود ذکرِ غَزو و صَوْم و اَکلِ او |
۷۲۸ | N | بود ذکر حلیهها و شکل او | * | بود ذکر غزو و صوم و اکل او |
۷۲۹ | Q | طایفهٔ نصرانیان بهرِ ثواب | * | چون رسیدندی بدان نام و خطاب |
۷۲۹ | N | طایفهی نصرانیان بهر ثواب | * | چون رسیدندی بدان نام و خطاب |
۷۳۰ | Q | بوسه دادندی بران نامِ شریف | * | رُو نهادندی بران وصفِ لطیف |
۷۳۰ | N | بوسه دادندی بر آن نام شریف | * | رو نهادندی بر آن وصف لطیف |
۷۳۱ | Q | اندرین فتنه که گفتیم آن گروه | * | ایمن از فتنه بُدند و از شکوه |
۷۳۱ | N | اندر این فتنه که گفتیم آن گروه | * | ایمن از فتنه بدند و از شکوه |
۷۳۲ | Q | ایمن از شرِّ امیران و وزیر | * | در پناه نامِ احمد مُستجیر |
۷۳۲ | N | ایمن از شر امیران و وزیر | * | در پناه نام احمد مستجیر |
۷۳۳ | Q | نسلِ ایشان نیز هَم بسیار شد | * | نورِ احمد ناصِر آمد یار شد |
۷۳۳ | N | نسل ایشان نیز هم بسیار شد | * | نور احمد ناصر آمد یار شد |
۷۳۴ | Q | و آن گروهِ دیگر از نصرانیان | * | نامِ احمد داشتندی مُستهان |
۷۳۴ | N | و آن گروه دیگر از نصرانیان | * | نام احمد داشتندی مستهان |
۷۳۵ | Q | مستهان و خوار گشتند از فِتَن | * | از وزیرِ شومرای شومفَن |
۷۳۵ | N | مستهان و خوار گشتند از فتن | * | از وزیر شوم رای شوم فن |
۷۳۶ | Q | هم مُخبَّط دینشان و حُکمشان | * | از پیِ طومارهای کَژبیان |
۷۳۶ | N | هم مخبط دینشان و حکمشان | * | از پی طومارهای کژ بیان |
۷۳۷ | Q | نامِ احمد این چنین یاری کند | * | تا که نورش چون نگهداری کند |
۷۳۷ | N | نام احمد این چنین یاری کند | * | تا که نورش چون نگهداری کند |
۷۳۸ | Q | نامِ احمد چون حصاری شد حَصین | * | تا چه باشد ذاتِ آن رُوح الامین |
۷۳۸ | N | نام احمد چون حصاری شد حصین | * | تا چه باشد ذات آن روح الامین |
۷۳۹ | Q | بعد از این خونریزِ درمانناپذیر | * | کاندر افتاد از بلای آن وزیر |
۷۳۹ | N | بعد از این خونریز درمانناپذیر | * | کاندر افتاد از بلای آن وزیر |
block:1033
۷۴۰ | Q | یک شهِ دیگر ز نسلِ آن جُهود | * | در هلاکِ قومِ عیسی رُو نمود |
۷۴۰ | N | یک شه دیگر ز نسل آن جهود | * | در هلاک قوم عیسی رو نمود |
۷۴۱ | Q | گر خبر خواهی ازین دیگر خروج | * | سُوره بر خوان وَ السّما ذَاتِ البُرُوج |
۷۴۱ | N | گر خبر خواهی از این دیگر خروج | * | سوره بر خوان و السما ذات البروج |
۷۴۲ | Q | سنّتِ بد کز شهِ اوَّل بزاد | * | این شهِ دیگر قَدَم بر وی نهاد |
۷۴۲ | N | سنت بد کز شه اول بزاد | * | این شه دیگر قدم بر وی نهاد |
۷۴۳ | Q | هر که او بنهاد ناخوش سُنَّتی | * | سوی او نفرین رود هر ساعتی |
۷۴۳ | N | هر که او بنهاد ناخوش سنتی | * | سوی او نفرین رود هر ساعتی |
۷۴۴ | Q | نیکوان رفتند و سنَّتها بماند | * | وز لئیمان ظلم و لَعنتها بماند |
۷۴۴ | N | نیکوان رفتند و سنتها بماند | * | وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند |
۷۴۵ | Q | تا قیامت هر که جنسِ آن بَدان | * | در وجود آید بود رُویش بدان |
۷۴۵ | N | تا قیامت هر که جنس آن بدان | * | در وجود آید بود رویش بدان |
۷۴۶ | Q | رگ رگست این آبِ شیرین و آبِ شور | * | در خلایق میرود تا نفخِ صور |
۷۴۶ | N | رگ رگ است این آب شیرین و آب شور | * | در خلایق میرود تا نفخ صور |
۷۴۷ | Q | نیکوان را هست میراث از خوشآب | * | آن چه میراثست أَوْرَثْنَا الْکِتاب |
۷۴۷ | N | نیکوان را هست میراث از خوشآب | * | آن چه میراث است أَوْرَثْنَا الْکِتابَ |
۷۴۸ | Q | شد نیازِ طالبان ار بنْگری | * | شعلهها از گوهرِ پیغامبری |
۷۴۸ | N | شد نیاز طالبان ار بنگری | * | شعلهها از گوهر پیغمبری |
۷۴۹ | Q | شعلهها با گوهران گردان بود | * | شعله آن جانب رود هم کان بود |
۷۴۹ | N | شعلهها با گوهران گردان بود | * | شعله آن جانب رود هم کان بود |
۷۵۰ | Q | نورِ روزن گِردِ خانه میدَود | * | زانک خور بُرجی ببُرجی میرود |
۷۵۰ | N | نور روزن گرد خانه میدود | * | ز آنکه خور برجی به برجی میرود |
۷۵۱ | Q | هر کرا با اختری پیوستگیست | * | مر ورا با اخترِ خود هم تگیست |
۷۵۱ | N | هر که را با اختری پیوستگی است | * | مر و را با اختر خود هم تگی است |
۷۵۲ | Q | طالعش گر زُهره باشد در طرب | * | مَیلِ کُلّی دارد و عشق و طلَب |
۷۵۲ | N | طالعش گر زهره باشد در طرب | * | میل کلی دارد و عشق و طلب |
۷۵۳ | Q | ور بود مِرّیخی خونریزخُو | * | جنگ و بُهْتان و خصومت جوید او |
۷۵۳ | N | ور بود مریخی خونریز خو | * | جنگ و بهتان و خصومت جوید او |
۷۵۴ | Q | اخترانند از ورای اختران | * | که احتراق و نَحْس نبْود اندر آن |
۷۵۴ | N | اخترانند از ورای اختران | * | که احتراق و نحس نبود اندر آن |
۷۵۵ | Q | سایران در آسمانهای دگر | * | غیرِ این هفت آسمانِ مُعتبر |
۷۵۵ | N | سایران در آسمانهای دگر | * | غیر این هفت آسمان معتبر |
۷۵۶ | Q | راسخان در تابِ انوارِ خدا | * | نه بهم پیوسته نه از هم جدا |
۷۵۶ | N | راسخان در تاب انوار خدا | * | نی بهم پیوسته نی از هم جدا |
۷۵۷ | Q | هر که باشد طالعِ او زان نجوم | * | نفسِ او کُفّار سوزد در رُجوم |
۷۵۷ | N | هر که باشد طالع او ز آن نجوم | * | نفس او کفار سوزد در رجوم |
۷۵۸ | Q | خشمِ مرّیخی نباشد خشمِ او | * | مُنقلِبرَوْ غالب و مغلوبخُو |
۷۵۸ | N | خشم مریخی نباشد خشم او | * | منقلب رو غالب و مغلوب خو |
۷۵۹ | Q | نورِ غالب ایمن از نقص و غََسَق | * | در میانِ اِصبَعَیْنِ نورِ حق |
۷۵۹ | N | نور غالب ایمن از نقص و غسق | * | در میان اصبعین نور حق |
۷۶۰ | Q | حق فشاند آن نور را بر جانها | * | مُقبِلان برداشته دامانها |
۷۶۰ | N | حق فشاند آن نور را بر جانها | * | مقبلان برداشته دامانها |
۷۶۱ | Q | و آن نثارِ نور را وایافته | * | روی از غیرِ خدا برتافته |
۷۶۱ | N | و آن نثار نور را وایافته | * | روی از غیر خدا بر تافته |
۷۶۲ | Q | هر کرا دامانِ عشقی نابُده | * | ز آن نثارِ نور بیبهره شده |
۷۶۲ | N | هر که را دامان عشقی نابده | * | ز آن نثار نور بیبهره شده |
۷۶۳ | Q | جُزْوها را رُویها سوی کُلست | * | بلبلان را عشق با روی گُلست |
۷۶۳ | N | جزوها را رویها سوی کل است | * | بلبلان را عشق با روی گل است |
۷۶۴ | Q | گاو را رنگ از برون و مرد را | * | از درون جُو رنگِ سرخ و زرد را |
۷۶۴ | N | گاو را رنگ از برون و مرد را | * | از درون جو رنگ سرخ و زرد را |
۷۶۵ | Q | رنگهای نیک از خُمِّ صفاست | * | رنگِ زشتان از سیاهابهٔ جفاست |
۷۶۵ | N | رنگهای نیک از خم صفاست | * | رنگ زشتان از سیاهآبهی جفاست |
۷۶۶ | Q | صِبْغَةَ اللَّه نامِ آن رنگِ لطیف | * | لَعْنَةُ اللَّه بوی این رنگِ کثیف |
۷۶۶ | N | صِبْغَةَ اللَّهِ نام آن رنگ لطیف | * | لَعْنَةُ اللَّهِ بوی این رنگ کثیف |
۷۶۷ | Q | آنچ از دریا بدریا میرود | * | از همانجا کامد آن جا میرود |
۷۶۷ | N | آن چه از دریا به دریا میرود | * | از همانجا کامد آن جا میرود |
۷۶۸ | Q | از سَرِ کُه سیلهای تیزْرَو | * | وز تنِ ما جانِ عشق آمیزْ رَوْ |
۷۶۸ | N | از سر که سیلهای تیز رو | * | وز تن ما جان عشق آمیز رو |
block:1034
۷۶۹ | Q | آن جهودِ سگ ببین چه رای کرد | * | پهلوی آتش بتی بر پای کرد |
۷۶۹ | N | آن جهود سگ ببین چه رای کرد | * | پهلوی آتش بتی بر پای کرد |
۷۷۰ | Q | کانک این بُت را سجود آرد بِرَست | * | ور نیارد در دلِ آتش نشست |
۷۷۰ | N | کان که این بت را سجود آرد برست | * | ور نیارد در دل آتش نشست |
۷۷۱ | Q | چون سزای این بتِ نَفْس او نداد | * | از بتِ نفسش بتی دیگر بزاد |
۷۷۱ | N | چون سزای این بت نفس او نداد | * | از بت نفسش بتی دیگر بزاد |
۷۷۲ | Q | مادرِ بتها بتِ نفسِ شماست | * | زانک آن بت مار و این بت اژدهاست |
۷۷۲ | N | مادر بتها بت نفس شماست | * | ز آن که آن بت مار و این بت اژدهاست |
۷۷۳ | Q | آهن و سنگست نفس و بت شرار | * | آن شرار از آب میگیرد قرار |
۷۷۳ | N | آهن و سنگ است نفس و بت شرار | * | آن شرار از آب میگیرد قرار |
۷۷۴ | Q | سنگ و آهن ز آب کَی ساکن شود | * | آدمی با این دو کی ایمن بود |
۷۷۴ | N | سنگ و آهن ز آب کی ساکن شود | * | آدمی با این دو کی ایمن شود |
۷۷۵ | Q | بت سیاهابهست در کوزه نهان | * | نفس مر آبِ سیَه را چشمه دان |
۷۷۵ | N | بت سیاهآبهست در کوزه نهان | * | نفس مر آب سیه را چشمه دان |
۷۷۶ | Q | آن بتِ منحوت چون سیلِ سیاه | * | نفسِ بُتگر چشمهای بر آب راه |
۷۷۶ | N | آن بت منحوت چون سیل سیاه | * | نفس بتگر چشمهای بر آب راه |
۷۷۷ | Q | صد سَبو را بشْکند یک پارهسنگ | * | و آبِ چشمه میزهاند بیدرنگ |
۷۷۷ | N | صد سبو را بشکند یک پاره سنگ | * | و آب چشمه میزهاند بیدرنگ |
۷۷۸ | Q | بت شکستن سهل باشد نیک سهل | * | سهل دیدن نفس را جهلست جهل |
۷۷۸ | N | بت شکستن سهل باشد نیک سهل | * | سهل دیدن نفس را جهل است جهل |
۷۷۹ | Q | صورتِ نفس ار بجویی ای پسر | * | قصّهٔ دوزخ بخوان با هفت دَر |
۷۷۹ | N | صورت نفس ار بجویی ای پسر | * | قصهی دوزخ بخوان با هفت در |
۷۸۰ | Q | هر نَفَس مکری و در هر مکر زان | * | غرقه صد فرعون با فرعونیان |
۷۸۰ | N | هر نفس مکری و در هر مکر ز آن | * | غرقه صد فرعون با فرعونیان |
۷۸۱ | Q | در خدای موسی و موسی گریز | * | آبِ ایمان را ز فرعونی مریز |
۷۸۱ | N | در خدای موسی و موسی گریز | * | آب ایمان را ز فرعونی مریز |
۷۸۲ | Q | دست را اندر احد و احْمَد بزن | * | ای برادر وا رَه از بُو جَهْلِ تن |
۷۸۲ | N | دست را اندر احد و احمد بزن | * | ای برادر واره از بو جهل تن |
block:1035
۷۸۳ | Q | یک زنی با طفل آورد آن جهود | * | پیشِ آن بُت و آتش اندر شعله بود |
۷۸۳ | N | یک زنی با طفل آورد آن جهود | * | پیش آن بت و آتش اندر شعله بود |
۷۸۴ | Q | طفل ازو بستد در آتش در فکَند | * | زن بترسید و دل از ایمان بکَند |
۷۸۴ | N | طفل از او بستد در آتش در فکند | * | زن بترسید و دل از ایمان بکند |
۷۸۵ | Q | خواست تا او سجده آرد پیشِ بُت | * | بانگ زَد آن طفل إنّی لم أَمت |
۷۸۵ | N | خواست تا او سجده آرد پیش بت | * | بانگ زد آن طفل إنی لم أمت |
۷۸۶ | Q | اندر آ ای مادر اینجا من خَوشم | * | گرچه در صورت میانِ آتشم |
۷۸۶ | N | اندر آ ای مادر اینجا من خوشم | * | گر چه در صورت میان آتشم |
۷۸۷ | Q | چشمبندست آتش از بهرِ حجاب | * | رحمتست این سَر بر آورده ز جَیْب |
۷۸۷ | N | چشم بند است آتش از بهر حجاب | * | رحمت است این سر بر آورده ز جیب |
۷۸۸ | Q | اندر آ مادر ببین برهانِ حق | * | تا ببینی عِشرتِ خاصانِ حق |
۷۸۸ | N | اندر آ مادر ببین برهان حق | * | تا ببینی عشرت خاصان حق |
۷۸۹ | Q | اندر آ و آب بین آتشمثال | * | از جهانی کآتشست آبَش مثال |
۷۸۹ | N | اندر آ و آب بین آتش مثال | * | از جهانی کاتش است آبش مثال |
۷۹۰ | Q | اندر آ اسرارِ ابراهیم بین | * | کو در آتش یافت سرو و یاسمین |
۷۹۰ | N | اندر آ اسرار ابراهیم بین | * | کاو در آتش یافت سرو و یاسمین |
۷۹۱ | Q | مرگ میدیدم گَهِ زادن ز تو | * | سخت خوفم بود افتادن ز تو |
۷۹۱ | N | مرگ میدیدم گه زادن ز تو | * | سخت خوفم بود افتادن ز تو |
۷۹۲ | Q | چون بزادم رَستم از زندانِ تنگ | * | در جهانِ خوش هوای خوب رنگ |
۷۹۲ | N | چون بزادم رستم از زندان تنگ | * | در جهان خوش هوای خوب رنگ |
۷۹۳ | Q | من جهان را چون رَحِم دیدم کنون | * | چون درین آتش بدیدم این سکون |
۷۹۳ | N | من جهان را چون رحم دیدم کنون | * | چون در این آتش بدیدم این سکون |
۷۹۴ | Q | اندرین آتش بدیدم عالِمی | * | ذَرّه ذَرّه اندرو عیسیدَمی |
۷۹۴ | N | اندر این آتش بدیدم عالمی | * | ذره ذره اندر او عیسی دمی |
۷۹۵ | Q | نک جهانِ نیست شکلِ هست ذات | * | و آن جهانِ هست شکلِ بیثبات |
۷۹۵ | N | نک جهان نیست شکل هست ذات | * | و آن جهان هست شکل بیثبات |
۷۹۶ | Q | اندر آ مادر بحقّ مادری | * | بین که این آذر ندارد آذری |
۷۹۶ | N | اندر آ مادر به حق مادری | * | بین که این آذر ندارد آذری |
۷۹۷ | Q | اندر آ مادر که اقبال آمدست | * | اندر آ مادر مَدِه دولت زِ دست |
۷۹۷ | N | اندر آ مادر که اقبال آمده ست | * | اندر آ مادر مده دولت ز دست |
۷۹۸ | Q | قدرتِ آن سگ بدیدی اندر آ | * | تا ببینی قدرت و لطفِ خدا |
۷۹۸ | N | قدرت آن سگ بدیدی اندر آ | * | تا ببینی قدرت و لطف خدا |
۷۹۹ | Q | من ز رحمت میکشانم پای تو | * | کز طرب خود نیستم پروای تو |
۷۹۹ | N | من ز رحمت میکشانم پای تو | * | کز طرب خود نیستم پروای تو |
۸۰۰ | Q | اندر آ و دیگران را هم بخوان | * | کاندر آتش شاه بنْهادست خوان |
۸۰۰ | N | اندر آ و دیگران را هم بخوان | * | کاندر آتش شاه بنهاده ست خوان |
۸۰۱ | Q | اندر آیید ای مسلمانان همه | * | غیرِ عَذب دین عَذابست آن همه |
۸۰۱ | N | اندر آیید ای مسلمانان همه | * | غیر عذب دین عذاب است آن همه |
۸۰۲ | Q | اندر آیید ای همه پروانهوار | * | اندرین بَهْره که دارد صد بهار |
۸۰۲ | N | اندر آیید ای همه پروانهوار | * | اندر این بهره که دارد صد بهار |
۸۰۳ | Q | بانگ میزد در میانِ آن گروه | * | پُر همیشد جانِ خلقان از شِکوه |
۸۰۳ | N | بانگ میزد در میان آن گروه | * | پر همیشد جان خلقان از شکوه |
۸۰۴ | Q | خلق خود را بعد از آن بیخویشتن | * | میفگندند اندر آتش مرد و زن |
۸۰۴ | N | خلق خود را بعد از آن بیخویشتن | * | میفگندند اندر آتش مرد و زن |
۸۰۵ | Q | بیموکَلّ بیکَشِش از عشقِ دوست | * | زانک شیرین کردنِ هر تلخ ازوست |
۸۰۵ | N | بیموکل بیکشش از عشق دوست | * | ز آن که شیرین کردن هر تلخ از اوست |
۸۰۶ | Q | تا چنان شد کان عوانان خلق را | * | منع میکردند کاتش در مَیَا |
۸۰۶ | N | تا چنان شد کان عوانان خلق را | * | منع میکردند کاتش در میا |
۸۰۷ | Q | آن یهودی شد سِیَهرُو و خَجِل | * | شد پشیمان زین سبب بیمارْدل |
۸۰۷ | N | آن یهودی شد سیه رو و خجل | * | شد پشیمان زین سبب بیمار دل |
۸۰۸ | Q | کاندر ایمان خلق عاشقتر شدند | * | در فنای جسم صادقتر شدند |
۸۰۸ | N | کاندر ایمان خلق عاشقتر شدند | * | در فنای جسم صادقتر شدند |
۸۰۹ | Q | مکرِ شیطان هم درو پیچید شُکر | * | دیو هم خود را سِیَهرُو دید شُکر |
۸۰۹ | N | مکر شیطان هم در او پیچید شکر | * | دیو هم خود را سیه رو دید شکر |
۸۱۰ | Q | آنچ میمالید در روی کسان | * | جمع شد در چهرهٔ آن ناکس آن |
۸۱۰ | N | آن چه میمالید در روی کسان | * | جمع شد در چهرهی آن ناکس آن |
۸۱۱ | Q | آنک میدرّید جامهٔ خلق چُست | * | شد دریده آنِ او ایشان دُرُست |
۸۱۱ | N | آنکه میدرید جامهی خلق چست | * | شد دریده آن او ایشان درست |
block:1036
۸۱۲ | Q | آن دهان کژ کرد و از تَسْخَر بخواند | * | مر محمد را دهانش کژ بماند |
۸۱۲ | N | آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند | * | مر محمد را دهانش کژ بماند |
۸۱۳ | Q | باز آمد کای محمّد عفو کن | * | ای ترا الطاف و علمِ مِنْ لَدُن |
۸۱۳ | N | باز آمد کای محمد عفو کن | * | ای ترا الطاف و علم من لدن |
۸۱۴ | Q | من ترا افسوس میکردم ز جَهل | * | من بُدم افسوس را منسوب و اهل |
۸۱۴ | N | من ترا افسوس میکردم ز جهل | * | من بدم افسوس را منسوب و اهل |
۸۱۵ | Q | چون خدا خواهد که پردهٔ کس دَرَد | * | مَیْلش اندر طعنهٔ پاکان بَرَد |
۸۱۵ | N | چون خدا خواهد که پردهی کس درد | * | میلش اندر طعنهی پاکان برد |
۸۱۶ | Q | ور خدا خواهد که پوشد عیبِ کس | * | کم زند در عیبِ معیوبان نَفَس |
۸۱۶ | N | چون خدا خواهد که پوشد عیب کس | * | کم زند در عیب معیوبان نفس |
۸۱۷ | Q | چون خدا خواهد کهمان یاری کند | * | میلِ ما را جانبِ زاری کند |
۸۱۷ | N | چون خدا خواهد کهمان یاری کند | * | میل ما را جانب زاری کند |
۸۱۸ | Q | ای خُنُک چشمی که آن گریانِ اوست | * | وی همایون دل که آن برْیانِ اوست |
۸۱۸ | N | ای خنک چشمی که آن گریان اوست | * | وی همایون دل که آن بریان اوست |
۸۱۹ | Q | آخرِ هر گرْیه آخِر خندهایست | * | مردِ آخر بین مبارک بندهایست |
۸۱۹ | N | آخر هر گریه آخر خندهای است | * | مرد آخر بین مبارک بندهای است |
۸۲۰ | Q | هر کجا آبِ روان سبزه بود | * | هر کجا اشکی روان رحمت شود |
۸۲۰ | N | هر کجا آب روان سبزه بود | * | هر کجا اشک روان رحمت شود |
۸۲۱ | Q | باش چون دولاب نالان چشمتر | * | تا ز صَحْنِ جانْت بر رُوید خُضَر |
۸۲۱ | N | باش چون دولاب نالان چشم تر | * | تا ز صحن جانت بر روید خضر |
۸۲۲ | Q | اشک خواهی رحم کن بر اشکبار | * | رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر |
۸۲۲ | N | اشک خواهی رحم کن بر اشک بار | * | رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر |
block:1037
۸۲۳ | Q | رُو بآتش کرد شه کای تُندخُو | * | آن جهانسوزِ طبیعی خُوت کو |
۸۲۳ | N | رو به آتش کرد شه کای تند خو | * | آن جهان سوز طبیعی خوت کو |
۸۲۴ | Q | چُون نمیسوزی چه شد خاصیَتت | * | یا ز بختِ ما دگر شد نیَّتت |
۸۲۴ | N | چون نمیسوزی چه شد خاصیتت | * | یا ز بخت ما دگر شد نیتت |
۸۲۵ | Q | مینبخشایی تو بر آتشپرست | * | آنک نپرستد ترا او چون بِرَست |
۸۲۵ | N | مینبخشایی تو بر آتش پرست | * | آن که نپرستد ترا او چون برست |
۸۲۶ | Q | هرگز ای آتش تو صابر نیستی | * | چون نسوزی چیست قادر نیستی |
۸۲۶ | N | هرگز ای آتش تو صابر نیستی | * | چون نسوزی چیست قادر نیستی |
۸۲۷ | Q | چشم بندست این عجب یا هوشبند | * | چون نسوزاند چنین شُعلهٔ بلند |
۸۲۷ | N | چشم بند است این عجب یا هوش بند | * | چون نسوزاند چنین شعلهی بلند |
۸۲۸ | Q | جادُوی کردت کسی یا سیمیاست | * | یا خلافِ طبعِ تو از بختِ ماست |
۸۲۸ | N | جادویی کردت کسی یا سیمیاست | * | یا خلاف طبع تو از بخت ماست |
۸۲۹ | Q | گفت آتش مَن هَمانم ای شَمن | * | اندر آ تا تو ببینی تابِ من |
۸۲۹ | N | گفت آتش من همانم ای شمن | * | اندر آ تو تا ببینی تاب من |
۸۳۰ | Q | طبعِ من دیگر نگشت و عُنصرم | * | تیغِ حقَّم هم بدستوری بُرَم |
۸۳۰ | N | طبع من دیگر نگشت و عنصرم | * | تیغ حقم هم به دستوری برم |
۸۳۱ | Q | بر دَرِ خرگه سگانِ تُرکمان | * | چاپلوسی کرده پیشِ میهمان |
۸۳۱ | N | بر در خرگه سگان ترکمان | * | چاپلوسی کرده پیش میهمان |
۸۳۲ | Q | ور بخرگه بگْذرد بیگانهرُو | * | حمله بیند از سگان شیرانه او |
۸۳۲ | N | ور به خرگه بگذرد بیگانه رو | * | حمله بیند از سگان شیرانه او |
۸۳۳ | Q | من ز سگ کم نیستم در بندگی | * | کم ز تُرکی نیست حق در زندگی |
۸۳۳ | N | من ز سگ کم نیستم در بندگی | * | کم ز ترکی نیست حق در زندگی |
۸۳۴ | Q | آتشِ طبعت اگر غمگین کند | * | سوزش از امرِ ملیکِ دین کند |
۸۳۴ | N | آتش طبعت اگر غمگین کند | * | سوزش از امر ملیک دین کند |
۸۳۵ | Q | آتشِ طبعت اگر شادی دهد | * | اندرو شادی ملیکِ دین نهد |
۸۳۵ | N | آتش طبعت اگر شادی دهد | * | اندر او شادی ملیک دین نهد |
۸۳۶ | Q | چونک غم بینی تو استغفار کن | * | غم بامَرِ خالق آمد کارکن |
۸۳۶ | N | چون که غم بینی تو استغفار کن | * | غم به امر خالق آمد کار کن |
۸۳۷ | Q | چون بخواهد عَینِ غم شادی شود | * | عین بَندِ پای، آزادی شود |
۸۳۷ | N | چون بخواهد عین غم شادی شود | * | عین بند پای، آزادی شود |
۸۳۸ | Q | باد و خاک و آب و آتش بندهاند | * | با من و تو مرده با حق زندهاند |
۸۳۸ | N | باد و خاک و آب و آتش بندهاند | * | با من و تو مرده با حق زندهاند |
۸۳۹ | Q | پیشِ حقّ آتش همیشه در قیام | * | همچو عاشق روز و شب پیچان مدام |
۸۳۹ | N | پیش حق آتش همیشه در قیام | * | همچو عاشق روز و شب پیچان مدام |
۸۴۰ | Q | سنگ بر آهن زنی بیرون جهد | * | هم بامرِ حق قدم بیرون نهد |
۸۴۰ | N | سنگ بر آهن زنی بیرون جهد | * | هم به امر حق قدم بیرون نهد |
۸۴۱ | Q | آهن و سنگِ ستم برهم مزن | * | کین دو میزایند همچون مرد و زن |
۸۴۱ | N | آهن و سنگ ستم بر هم مزن | * | کاین دو میزایند همچون مرد و زن |
۸۴۲ | Q | سنگ و آهن خود سبب آمد ولیک | * | تو ببالاتر نگر ای مَردِ نیک |
۸۴۲ | N | سنگ و آهن خود سبب آمد و لیک | * | تو به بالاتر نگر ای مرد نیک |
۸۴۳ | Q | کین سبب را آن سبب آورد پیش | * | بیسبب کَی شد سبب هرگز ز خویش |
۸۴۳ | N | کاین سبب را آن سبب آورد پیش | * | بیسبب کی شد سبب هرگز ز خویش |
۸۴۴ | Q | و آن سببها کانبیا را رهبرند | * | آن سببها زین سببها برترند |
۸۴۴ | N | و آن سببها کانبیا را رهبر است | * | آن سببها زین سببها برتر است |
۸۴۵ | Q | این سبب را آن سبب عامل کند | * | باز گاهی بیبَر و عاطل کند |
۸۴۵ | N | این سبب را آن سبب عامل کند | * | باز گاهی بیبر و عاطل کند |
۸۴۶ | Q | این سبب را مَحْرَم آمد عقلها | * | و آن سببها راست محرم انبیا |
۸۴۶ | N | این سبب را محرم آمد عقلها | * | و آن سببها راست محرم انبیا |
۸۴۷ | Q | این سبب چه بْوَد بتازی گو رَسَن | * | اندر این چَه این رسن آمد بفَن |
۸۴۷ | N | این سبب چه بود به تازی گو رسن | * | اندر این چه این رسن آمد به فن |
۸۴۸ | Q | گردِشِ چرخه رسن را علّتست | * | چرخهگردان را ندیدن زَلّتست |
۸۴۸ | N | گردش چرخه رسن را علت است | * | چرخه گردان را ندیدن زلت است |
۸۴۹ | Q | این رسنهای سببها در جهان | * | هان و هان زین چرخِ سرگردان مدان |
۸۴۹ | N | این رسنهای سببها در جهان | * | هان و هان زین چرخ سر گردان مدان |
۸۵۰ | Q | تا نمانی صِفْر و سرگردان چو چرخ | * | تا نسوزی تو ز بیمغزی چو مَرْخ |
۸۵۰ | N | تا نمانی صفر و سر گردان چو چرخ | * | تا نسوزی تو ز بیمغزی چو مرخ |
۸۵۱ | Q | باد آتش میخورد از امرِ حقّ | * | هر دو سرمست آمدند از خمرِ حق |
۸۵۱ | N | باد آتش میخورد از امر حق | * | هر دو سر مست آمدند از خمر حق |
۸۵۲ | Q | آبِ حِلم و آتشِ خشم ای پسر | * | هم ز حق بینی چو بگْشایی بصَر |
۸۵۲ | N | آب حلم و آتش خشم ای پسر | * | هم ز حق بینی چو بگشایی بصر |
۸۵۳ | Q | گر نبودی واقف از حق جانِ باد | * | فرق کَی کردی میانِ قومِ عاد |
۸۵۳ | N | گر نبودی واقف از حق جان باد | * | فرق کی کردی میان قوم عاد |
۸۵۴ | Q | هود گِردِ مومنان خطّی کشید | * | نرم میشد باد کانجا میرسید |
۸۵۴ | N | هود گرد مومنان خطی کشید | * | نرم میشد باد کانجا میرسید |
۸۵۵ | Q | هر که بیرون بود ز آن خط جمله را | * | پاره پاره میگُسست اندر هوا |
۸۵۵ | N | هر که بیرون بود ز آن خط جمله را | * | پاره پاره میگسست اندر هوا |
۸۵۶ | Q | همچنین شَیبانِ راعی میکشید | * | گِرد بر گِردِ رمه خَطّی پدید |
۸۵۶ | N | همچنین شیبان راعی میکشید | * | گرد بر گرد رمه خطی پدید |
۸۵۷ | Q | چون بجُمعه میشد او وقتِ نماز | * | تا نیارد گرگ آنجا تُرکتاز |
۸۵۷ | N | چون به جمعه میشد او وقت نماز | * | تا نیارد گرگ آن جا ترک تاز |
۸۵۸ | Q | هیچ گرگی در نرفتی اندر آن | * | گوسفندی هم نگشتی زان نشان |
۸۵۸ | N | هیچ گرگی در نرفتی اندر آن | * | گوسفندی هم نگشتی ز آن نشان |
۸۵۹ | Q | بادِ حرصِ گرگ و حرصِ گوسفند | * | دایرهٔ مردِ خدا را بود بند |
۸۵۹ | N | باد حرص گرگ و حرص گوسفند | * | دایرهی مرد خدا را بود بند |
۸۶۰ | Q | همچنین بادِ اَجل با عارفان | * | نرم و خوش همچون نسیمِ یُوسُفان |
۸۶۰ | N | همچنین باد اجل با عارفان | * | نرم و خوش همچون نسیم یوسفان |
۸۶۱ | Q | آتش ابراهیم را دندان نزد | * | چون گُزیدهٔ حق بود چونش گزد |
۸۶۱ | N | آتش ابراهیم را دندان نزد | * | چون گزیدهی حق بود چونش گزد |
۸۶۲ | Q | ز آتشِ شهوت نسوزد اهلِ دین | * | باقیان را بُرده تا قَعرِ زمین |
۸۶۲ | N | ز آتش شهوت نسوزد اهل دین | * | باقیان را برده تا قعر زمین |
۸۶۳ | Q | موجِ دریا چون باَمرِ حق بتاخت | * | اهلِ موسی را ز قِبْطی واشناخت |
۸۶۳ | N | موج دریا چون به امر حق بتاخت | * | اهل موسی را ز قبطی واشناخت |
۸۶۴ | Q | خاک قارون را چو فرمان دررسید | * | با زر و تختش بقعرِ خود کشید |
۸۶۴ | N | خاک قارون را چو فرمان در رسید | * | با زر و تختش به قعر خود کشید |
۸۶۵ | Q | آب و گِل چون از دَمِ عیسی چرید | * | بال و پر بگْشاد مرغی شد پرید |
۸۶۵ | N | آب و گل چون از دم عیسی چرید | * | بال و پر بگشاد مرغی شد پرید |
۸۶۶ | Q | هست تسبیحت بُخارِ آب و گِل | * | مرغِ جنَّت شد ز نَفخِ صِدقِ دل |
۸۶۶ | N | هست تسبیحت بخار آب و گل | * | مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل |
۸۶۷ | Q | کوهِ طور از نورِ موسی شد برقص | * | صوفی کامل شد و رَست او ز نقص |
۸۶۷ | N | کوه طور از نور موسی شد به رقص | * | صوفی کامل شد و رست او ز نقص |
۸۶۸ | Q | چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز | * | جسمِ موسی از کلوخی بود نیز |
۸۶۸ | N | چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز | * | جسم موسی از کلوخی بود نیز |
block:1038
۸۶۹ | Q | این عجایب دید آن شاهِ جهود | * | جز که طنز و جز که اِنکارش نبود |
۸۶۹ | N | این عجایب دید آن شاه جهود | * | جز که طنز و جز که انکارش نبود |
۸۷۰ | Q | ناصحان گفتند از حد مگْذران | * | مَرْکَبِ استیزه را چندین مران |
۸۷۰ | N | ناصحان گفتند از حد مگذران | * | مرکب استیزه را چندین مران |
۸۷۱ | Q | ناصحان را دست بَست و بند کرد | * | ظلم را پیوند در پیوند کرد |
۸۷۱ | N | ناصحان را دست بست و بند کرد | * | ظلم را پیوند در پیوند کرد |
۸۷۲ | Q | بانگ آمد کار چون اینجا رسید | * | پای دار ای سگ که قهرِ ما رسید |
۸۷۲ | N | بانگ آمد کار چون اینجا رسید | * | پای دار ای سگ که قهر ما رسید |
۸۷۳ | Q | بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت | * | حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت |
۸۷۳ | N | بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت | * | حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت |
۸۷۴ | Q | اصلِ ایشان بود آتش ز ابتدا | * | سوی اصلِ خویش رفتند انتها |
۸۷۴ | N | اصل ایشان بود آتش ابتدا | * | سوی اصل خویش رفتند انتها |
۸۷۵ | Q | هم ز آتش زاده بودند آن فریق | * | جُزْوها را سوی کُلّ باشد طریق |
۸۷۵ | N | هم ز آتش زاده بودند آن فریق | * | جزوها را سوی کل باشد طریق |
۸۷۶ | Q | آتشی بودند مومنسوز و بس | * | سوخت خود را آتشِ ایشان چو خَس |
۸۷۶ | N | آتشی بودند مومن سوز و بس | * | سوخت خود را آتش ایشان چو خس |
۸۷۷ | Q | آنک بودست اُمُّهُ اَلْهاوِیَه | * | هاویه آمد مرو را زاویه |
۸۷۷ | N | آن که بوده ست امه الهاویه | * | هاویه آمد مر او را زاویه |
۸۷۸ | Q | مادرِ فرزند جویانِ ویَست | * | اصلها مر فرعها را در پَیَست |
۸۷۸ | N | مادر فرزند جویان وی است | * | اصلها مر فرعها را در پی است |
۸۷۹ | Q | آبها در حوض اگر زندانیَست | * | باد نَشْفش میکند کارکانیَست |
۸۷۹ | N | آب اندر حوض اگر زندانی است | * | باد نشفش میکند کار کانی است |
۸۸۰ | Q | میرهاند میبَرَد تا مَعْدَنش | * | اندک اندک تا نبینی بُرْدَنش |
۸۸۰ | N | میرهاند میبرد تا معدنش | * | اندک اندک تا نبینی بردنش |
۸۸۱ | Q | وین نَفَس جانهای ما را همچنان | * | اندک اندک دزدد از حبسِ جهان |
۸۸۱ | N | وین نفس جانهای ما را همچنان | * | اندک اندک دزدد از حبس جهان |
۸۸۲ | Q | تا إِلَیْهِ یَصْعَدْ أطْیابُ اؐلْکَلِم | * | صاعِداً مِنَّا إِلَی حَیْثُ عَلِم |
۸۸۲ | N | تا إلیه یصعد أطیاب الکلم | * | صاعدا منا إلی حیث علم |
۸۸۳ | Q | تَرْتَقِی أَنْفَاسُنا بِالْمُنتقَی | * | مُتْحَفَّا مِنّا إِلَی دارِ الْبَقا |
۸۸۳ | N | ترتقی أنفاسنا بالمنتقی | * | متحفا منا إلی دار البقا |
۸۸۴ | Q | ثُمَّ تاتِینا مُکافاتُ اؐلْمَقال | * | ضِعْفُ ذاکَ رَحْمةً مِنْ ذِی اؐلْجَلال |
۸۸۴ | N | ثم تاتینا مکافات المقال | * | ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال |
۸۸۵ | Q | ثُمَّ یُلْجِینا إِلَی أَمْثالِها | * | کَیْ یَنالَ اؐلْعَبْدُ مِمّا نالَها |
۸۸۵ | N | ثم یلجینا الی امثالها | * | کی ینال العبد مما نالها |
۸۸۶ | Q | هٰکَذا تَعْرُجْ وَ تَنْزِلْ دایما | * | ذا فَلا زِلْت عَلَیْهِ قائما |
۸۸۶ | N | هکذا تعرج و تنزل دایما | * | ذا فلا زلت علیه قائما |
۸۸۷ | Q | پارسی گوییم یعنی این کَشِش | * | زان طرف آید که آمد آن چَشِش |
۸۸۷ | N | پارسی گوییم یعنی این کشش | * | ز آن طرف آید که آمد آن چشش |
۸۸۸ | Q | چشمِ هر قومی به سویی ماندهست | * | کان طرف یک روز ذوقی راندهست |
۸۸۸ | N | چشم هر قومی به سویی مانده است | * | کان طرف یک روز ذوقی رانده است |
۸۸۹ | Q | ذوقِ جنس از جنسِ خود باشد یقین | * | ذوقِ جُزْو از کُلِّ خود باشد ببین |
۸۸۹ | N | ذوق جنس از جنس خود باشد یقین | * | ذوق جزو از کل خود باشد ببین |
۸۹۰ | Q | یا مگر آن قابلِ جنسی بود | * | چون بدو پیوست جنسِ او شود |
۸۹۰ | N | یا مگر آن قابل جنسی بود | * | چون بدو پیوست جنس او شود |
۸۹۱ | Q | همچو آب و نان که جنس ما نبود | * | گشت جنسِ ما و اندر ما فزود |
۸۹۱ | N | همچو آب و نان که جنس ما نبود | * | گشت جنس ما و اندر ما فزود |
۸۹۲ | Q | نقشِ جنسیَّت ندارد آب و نان | * | ز اعتبارِ آخر آن را جنس دان |
۸۹۲ | N | نقش جنسیت ندارد آب و نان | * | ز اعتبار آخر آن را جنس دان |
۸۹۳ | Q | ور ز غیرِ جنس باشد ذوقِ ما | * | آن مگر مانند باشد جنس را |
۸۹۳ | N | ور ز غیر جنس باشد ذوق ما | * | آن مگر مانند باشد جنس را |
۸۹۴ | Q | آنک مانندست باشد عاریت | * | عاریت باقی نماند عاقبَت |
۸۹۴ | N | آن که مانند است باشد عاریت | * | عاریت باقی نماند عاقبت |
۸۹۵ | Q | مرغ را گر ذوق آید از صفیر | * | چونک جنسِ خود نیابد شد نَفیر |
۸۹۵ | N | مرغ را گر ذوق آید از صفیر | * | چون که جنس خود نیابد شد نفیر |
۸۹۶ | Q | تشنه را گر ذوق آید از سراب | * | چون رسد در وی گریزد جوید آب |
۸۹۶ | N | تشنه را گر ذوق آید از سراب | * | چون رسد در وی گریزد جوید آب |
۸۹۷ | Q | مُفْلسان هم خوش شوند از زَرِّ قَلْب | * | لیک آن رسوا شود در دارِ ضَرْب |
۸۹۷ | N | مفلسان هم خوش شوند از زر قلب | * | لیک آن رسوا شود در دار ضرب |
۸۹۸ | Q | تا زَرْاندودِیت از ره نفْگند | * | تا خیالِ کژ ترا چَه نفْگند |
۸۹۸ | N | تا زر اندودیت از ره نفگند | * | تا خیال کژ ترا چه نفگند |
۸۹۹ | Q | از کلیله باز جُو آن قصَّه را | * | و اندر آن قصّه طلب کن حصَّه را |
۸۹۹ | N | از کلیله باز جو آن قصه را | * | و اندر آن قصه طلب کن حصه را |
block:1039
۹۰۰ | Q | طایفهٔ نخجیر درّ وادی خَوش | * | بودشان از شیر دایم کَش مَکَش |
۹۰۰ | N | طایفهی نخجیر در وادی خوش | * | بودشان از شیر دایم کش مکش |
۹۰۱ | Q | بس که آن شیر از کمین میدرربود | * | آن چَرا بر جمله ناخوش گشته بود |
۹۰۱ | N | بس که آن شیر از کمین درمیربود | * | آن چرا بر جمله ناخوش گشته بود |
۹۰۲ | Q | حیله کردند آمدند ایشان بشیر | * | کز وظیفه ما ترا داریم سیر |
۹۰۲ | N | حیله کردند آمدند ایشان بشیر | * | کز وظیفه ما ترا داریم سیر |
۹۰۳ | Q | بعد ازین اندر پی صیدی مَیا | * | تا نگردد تلخ بر ما این گِیا |
۹۰۳ | N | بعد از این اندر پی صیدی میا | * | تا نگردد تلخ بر ما این گیا |
block:1040
۹۰۴ | Q | گفت آری گر وفا بینم نه مکر | * | مکرها بس دیدهام از زَید و بَکْر |
۹۰۴ | N | گفت آری گر وفا بینم نه مکر | * | مکرها بس دیدهام از زید و بکر |
۹۰۵ | Q | من هلاکِ فعل و مکرِ مردمم | * | من گزیدهٔ زخمِ مار و کَژدُمم |
۹۰۵ | N | من هلاک فعل و مکر مردمم | * | من گزیدهی زخم مار و کژدمم |
۹۰۶ | Q | مردمِ نَفْس از درونم در کمین | * | از همه مردم بَتَر در مکر و کین |
۹۰۶ | N | مردم نفس از درونم در کمین | * | از همه مردم بتر در مکر و کین |
۹۰۷ | Q | گوشِ من لا یُلْدَغُ اؐلْمؤمِن شنید | * | قولِ پیغَامبر به جان و دل گُزید |
۹۰۷ | N | گوش من لا یلدغ المؤمن شنید | * | قول پیغمبر به جان و دل گزید |
block:1041
۹۰۸ | Q | جمله گفتند ای حکیم با خبر | * | الْحَذَرْ دَعْ لَیْسَ یُغْنِی عَن قدر |
۹۰۸ | N | جمله گفتند ای حکیم با خبر | * | الحذر دع لیس یغنی عن قدر |
۹۰۹ | Q | در حذر شوریدنِ شور و شَرست | * | رَوْ توکّل کن توکّل بهترست |
۹۰۹ | N | در حذر شوریدن شور و شر است | * | رو توکل کن توکل بهتر است |
۹۱۰ | Q | با قضا پنجه مزن ای تُند و تیز | * | تا نگیرد هم قضا با تو ستیز |
۹۱۰ | N | با قضا پنجه مزن ای تند و تیز | * | تا نگیرد هم قضا با تو ستیز |
۹۱۱ | Q | مرده باید بود پیشِ حکمِ حق | * | تا نیاید زخم از رَبّ الفَلَق |
۹۱۱ | N | مرده باید بود پیش حکم حق | * | تا نیاید زخم از رب الفلق |
block:1042
۹۱۲ | Q | گفت آری گر توکل رَهبَرست | * | این سَبب هم سُنَّتِ پیغمبرست |
۹۱۲ | N | گفت آری گر توکل رهبر است | * | این سبب هم سنت پیغمبر است |
۹۱۳ | Q | گفت پیغمبر به آواز بلند | * | با توکُّل زانوی اُشتُر ببند |
۹۱۳ | N | گفت پیغمبر بآواز بلند | * | با توکل زانوی اشتر ببند |
۹۱۴ | Q | رمزِ اَلْکاسِبْ حَبیبُ اؐللَّه شنو | * | از توکّل در سبب کاهل مشو |
۹۱۴ | N | رمز الکاسب حبیب اللَّه شنو | * | از توکل در سبب کاهل مشو |
block:1043
۹۱۵ | Q | قوم گفتندش که کسب از ضعفِ خَلْق | * | لقمهٔ تزویر دان بر قدرِ حلْق |
۹۱۵ | N | قوم گفتندش که کسب از ضعف خلق | * | لقمهی تزویر دان بر قدر حلق |
۹۱۶ | Q | نیست کسبی از توکّل خوبتر | * | چیست از تسلیم خود محبوبتر |
۹۱۶ | N | نیست کسبی از توکل خوبتر | * | چیست از تسلیم خود محبوبتر |
۹۱۷ | Q | بس گریزند از بلا سوی بلا | * | بس جهند از مار سوی اژدها |
۹۱۷ | N | بس گریزند از بلا سوی بلا | * | بس جهند از مار سوی اژدها |
۹۱۸ | Q | حیله کرد اِنسان و حیلهش دام بود | * | آنک جان پنداشت خونآشام بود |
۹۱۸ | N | حیله کرد انسان و حیلهش دام بود | * | آن که جان پنداشت خون آشام بود |
۹۱۹ | Q | در ببست و دشمن اندر خانه بود | * | حیلهٔ فرعون زین افسانه بود |
۹۱۹ | N | در ببست و دشمن اندر خانه بود | * | حیلهی فرعون زین افسانه بود |
۹۲۰ | Q | صد هزاران طفل کُشت آن کینه کَش | * | وانک او میجُست اندر خانهاش |
۹۲۰ | N | صد هزاران طفل کشت آن کینه کش | * | و آن که او میجست اندر خانهاش |
۹۲۱ | Q | دیدهٔ ما چون بسی علَّت دروست | * | رَوْ فنا کن دیدِ خود در دیدِ دوست |
۹۲۱ | N | دیدهی ما چون بسی علت در اوست | * | رو فنا کن دید خود در دید دوست |
۹۲۲ | Q | دیدِ ما را دیدِ او نِعْمَ اؐلْعِوَض | * | یابی اندر دیدِ او کُلّ غَرَض |
۹۲۲ | N | دید ما را دید او نعم العوض | * | یابی اندر دید او کل غرض |
۹۲۳ | Q | طفل تا گیرا و تا پویا نبود | * | مَرْکَبش جز گردنِ بابا نبود |
۹۲۳ | N | طفل تا گیرا و تا پویا نبود | * | مرکبش جز گردن بابا نبود |
۹۲۴ | Q | چون فُضولی گشت و دست و پا نمود | * | در عَنا افتاد و در کُور و کبود |
۹۲۴ | N | چون فضولی گشت و دست و پا نمود | * | در عنا افتاد و در کور و کبود |
۹۲۵ | Q | جانهای خلق پیش از دست و پا | * | میپریدند از وفا اندر صفا |
۹۲۵ | N | جانهای خلق پیش از دست و پا | * | میپریدند از وفا اندر صفا |
۹۲۶ | Q | چون بامرِ اِهْبِطُوا بندی شدند | * | حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند |
۹۲۶ | N | چون به امر اهْبِطُوا بندی شدند | * | حبس خشم و حرص و خرسندی شدند |
۹۲۷ | Q | ما عیالِ حضرتیم و شیرخواه | * | گفت الخَلْقُ عِیالُ لِلإِلَه |
۹۲۷ | N | ما عیال حضرتیم و شیر خواه | * | گفت الخلق عیال للإله |
۹۲۸ | Q | آنک او از آسمان باران دهد | * | هم تواند کو ز رحمت نان دهد |
۹۲۸ | N | آنکه او از آسمان باران دهد | * | هم تواند کاو ز رحمت نان دهد |
block:1044
۹۲۹ | Q | گفت شیر آری ولی رَبُّ اؐلْعِباد | * | نردبانی پیشِ پای ما نهاد |
۹۲۹ | N | گفت شیر آری ولی رب العباد | * | نردبانی پیش پای ما نهاد |
۹۳۰ | Q | پایه پایه رفت باید سوی بام | * | هست جَبْری بودن اینجا طمعِ خام |
۹۳۰ | N | پایه پایه رفت باید سوی بام | * | هست جبری بودن اینجا طمع خام |
۹۳۱ | Q | پای داری چون کنی خود را تو لنگ | * | دست داری چون کنی پنهان تو چنگ |
۹۳۱ | N | پای داری چون کنی خود را تو لنگ | * | دست داری چون کنی پنهان تو چنگ |
۹۳۲ | Q | خواجه چون بیلی بدستِ بنده داد | * | بیزبان معلوم شد او را مُراد |
۹۳۲ | N | خواجه چون بیلی به دست بنده داد | * | بیزبان معلوم شد او را مراد |
۹۳۳ | Q | دست همچون بیل اشارتهای اوست | * | آخر اندیشی عبارتهای اوست |
۹۳۳ | N | دست همچون بیل اشارتهای اوست | * | آخر اندیشی عبارتهای اوست |
۹۳۴ | Q | چون اشارتهاش را بر جان نهی | * | در وفای آن اشارت جان دهی |
۹۳۴ | N | چون اشارتهاش را بر جان نهی | * | در وفای آن اشارت جان دهی |
۹۳۵ | Q | پس اشارتهای اسرارت دهد | * | بار بَردارد ز تو کارت دهد |
۹۳۵ | N | پس اشارتهای اسرارت دهد | * | بار بر دارد ز تو کارت دهد |
۹۳۶ | Q | حاملی محمول گرداند ترا | * | قابلی مقبول گرداند ترا |
۹۳۶ | N | حاملی محمول گرداند ترا | * | قابلی مقبول گرداند ترا |
۹۳۷ | Q | قابلِ امرِ وَیی قایل شوی | * | وصل جویی بعد از آن واصل شوی |
۹۳۷ | N | قابل امر ویی قایل شوی | * | وصل جویی بعد از آن واصل شوی |
۹۳۸ | Q | سعیِ شُکرِ نعمتش قُدْرت بود | * | جبرِ تو اِنکارِ آن نعمت بود |
۹۳۸ | N | سعی شکر نعمتش قدرت بود | * | جبر تو انکار آن نعمت بود |
۹۳۹ | Q | شکرِ قُدرت قدرتت افزون کند | * | جَبْر نعمت از کَفَت بیرون کند |
۹۳۹ | N | شکر قدرت قدرتت افزون کند | * | جبر نعمت از کفت بیرون کند |
۹۴۰ | Q | جَبرِ تو خفتن بود در ره مخُسپ | * | تا نبینی آن در و درگه مخُسپ |
۹۴۰ | N | جبر تو خفتن بود در ره مخسب | * | تا نبینی آن در و درگه مخسب |
۹۴۱ | Q | هان مخسپ ای کاهل بیاعتبار | * | جز بزیرِ آن درختِ میوهدار |
۹۴۱ | N | هان مخسب ای جبری بیاعتبار | * | جز به زیر آن درخت میوهدار |
۹۴۲ | Q | تا که شاخافشان کند هر لحظه باد | * | بر سرِ خفته بریزد نُقل و زاد |
۹۴۲ | N | تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد | * | بر سر خفته بریزد نقل و زاد |
۹۴۳ | Q | جَبر و خُفتن در میانِ رهزنان | * | مرغِ بیهنگام کی یابد امان |
۹۴۳ | N | جبر و خفتن در میان ره زنان | * | مرغ بیهنگام کی یابد امان |
۹۴۴ | Q | ور اشارتهاش را بینی زنی | * | مَرد پنداری و چون بینی زَنی |
۹۴۴ | N | ور اشارتهاش را بینی زنی | * | مرد پنداری و چون بینی زنی |
۹۴۵ | Q | این قَدَر عقلی که داری گُم شود | * | سر که عقل از وی بپرَّد دُم شود |
۹۴۵ | N | این قدر عقلی که داری گم شود | * | سر که عقل از وی بپرد دم شود |
۹۴۶ | Q | زانک بیشُکری بود شوم و شَنار | * | میبَرَد بیشُکر را در قَعرِ نار |
۹۴۶ | N | ز آن که بیشکری بود شوم و شنار | * | میبرد بیشکر را در قعر نار |
۹۴۷ | Q | گر توکُّل میکنی در کار کن | * | کِشْت کن پس تکیه بر جبَّار کن |
۹۴۷ | N | گر توکل میکنی در کار کن | * | کشت کن پس تکیه بر جبار کن |
block:1045
۹۴۸ | Q | جمله با وَیْ بانگها بر داشتند | * | کان حریصان که سببها کاشتند |
۹۴۸ | N | جمله با وی بانگها برداشتند | * | کان حریصان که سببها کاشتند |
۹۴۹ | Q | صد هزار اندر هزار از مرد و زن | * | پس چرا محروم ماندند از زمَن |
۹۴۹ | N | صد هزار اندر هزار از مرد و زن | * | پس چرا محروم ماندند از زمن |
۹۵۰ | Q | صد هزاران قَرْن ز آغازِ جهان | * | همچو اژْدَرْها گشاده صد دهان |
۹۵۰ | N | صد هزاران قرن ز آغاز جهان | * | همچو اژدرها گشاده صد دهان |
۹۵۱ | Q | مکرها کردند آن دانا گروه | * | که ز بُن بر کنده شد ز آن مکر کوه |
۹۵۱ | N | مکرها کردند آن دانا گروه | * | که ز بن بر کنده شد ز آن مکر کوه |
۹۵۲ | Q | کرد وصفِ مکرهاشان ذُو اؐلْجلال | * | لِتَزُولَ مِنْهُ أَقْلالُ اؐلْجِبال |
۹۵۲ | N | کرد وصف مکرهاشان ذو الجلال | * | لتزول منه اقلال الجبال |
۹۵۳ | Q | جز که آن قسمت که رفت اندر ازل | * | رُوی ننْمود از شکار و از عمل |
۹۵۳ | N | جز که آن قسمت که رفت اندر ازل | * | روی ننمود از شکار و از عمل |
۹۵۴ | Q | جمله افتادند از تدبیر و کار | * | ماند کار و حُکمهای کردگار |
۹۵۴ | N | جمله افتادند از تدبیر و کار | * | ماند کار و حکمهای کردگار |
۹۵۵ | Q | کسب جز نامی مدان ای نامدار | * | جهد جز وهمی مپندار ای عَیار |
۹۵۵ | N | کسب جز نامی مدان ای نامدار | * | جهد جز وهمی مپندار ای عیار |
block:1046
۹۵۶ | Q | زاد مردی چاشتگاهی در رسید | * | در سرا عدلِ سُلَیمان در دوید |
۹۵۶ | N | زاد مردی چاشتگاهی در رسید | * | در سرا عدل سلیمان در دوید |
۹۵۷ | Q | رویش از غم زرد و هر دو لب کبود | * | پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود |
۹۵۷ | N | رویش از غم زرد و هر دو لب کبود | * | پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود |
۹۵۸ | Q | گفت عزراییل در من این چنین | * | یک نظر انداخت پُر از خشم و کین |
۹۵۸ | N | گفت عزراییل در من این چنین | * | یک نظر انداخت پر از خشم و کین |
۹۵۹ | Q | گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه | * | گفت فرما باد را ای جانپناه |
۹۵۹ | N | گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه | * | گفت فرما باد را ای جان پناه |
۹۶۰ | Q | تا مرا زینجا بهنْدُستان بَرَد | * | بُوکِ بنده کان طرف شد جان بَرَد |
۹۶۰ | N | تا مرا ز ینجا به هندستان برد | * | بو که بنده کان طرف شد جان برد |
۹۶۱ | Q | نک ز درویشی گریزانند خلق | * | لقمهٔ حرص و امل زآنند خلق |
۹۶۱ | N | نک ز درویشی گریزانند خلق | * | لقمهی حرص و امل ز آنند خلق |
۹۶۲ | Q | ترسِ درویشی مثال آن هِراس | * | حرص و کوشش را تو هندستان شناس |
۹۶۲ | N | ترس درویشی مثال آن هراس | * | حرص و کوشش را تو هندستان شناس |
۹۶۳ | Q | باد را فرمود تا او را شتاب | * | بُرد سوی قعرِ هندستان بر آب |
۹۶۳ | N | باد را فرمود تا او را شتاب | * | برد سوی قعر هندستان بر آب |
۹۶۴ | Q | روزِ دیگر وقتِ دیوان و لِقا | * | پس سلیمان گفت عزراییل را |
۹۶۴ | N | روز دیگر وقت دیوان و لقا | * | پس سلیمان گفت عزراییل را |
۹۶۵ | Q | کان مسلمان را بِخشم از بهرِ آن | * | بنْگریدی تا شد آواره ز خان |
۹۶۵ | N | کان مسلمان را بخشم از چه چنان | * | بنگریدی تا شد آواره ز خان |
۹۶۶ | Q | گفت من از خشم کَی کردم نظر | * | از تعجُّب دیدمش در رَهْگذر |
۹۶۶ | N | گفت من از خشم کی کردم نظر | * | از تعجب دیدمش در رهگذر |
۹۶۷ | Q | که مرا فرمود حق که امروز هان | * | جانِ او را تو بهندستان ستان |
۹۶۷ | N | که مرا فرمود حق که امروز هان | * | جان او را تو به هندستان ستان |
۹۶۸ | Q | از عجب گفتم گر او را صد پَرَست | * | او بهندستان شدن دُور اندَرَست |
۹۶۸ | N | از عجب گفتم گر او را صد پر است | * | او به هندستان شدن دور اندر است |
۹۶۹ | Q | تو همه کارِ جهان را همچنین | * | کن قیاس و چشم بگْشا و ببین |
۹۶۹ | N | تو همه کار جهان را همچنین | * | کن قیاس و چشم بگشا و ببین |
۹۷۰ | Q | از کی بگریزیم از خود ای مُحال | * | از کی بِرْباییم از حقّ ای وبال |
۹۷۰ | N | از که بگریزیم از خود ای محال | * | از که برباییم از حق ای وبال |
block:1047
۹۷۱ | Q | شیر گفت آری ولیکن هم ببین | * | جهدهای انبیا و مؤمنین |
۹۷۱ | N | شیر گفت آری و لیکن هم ببین | * | جهدهای انبیا و مومنین |
۹۷۲ | Q | حق تعالی جَهْدشان را راست کرد | * | آنچ دیدند از جفا و گرم و سرد |
۹۷۲ | N | حق تعالی جهدشان را راست کرد | * | آن چه دیدند از جفا و گرم و سرد |
۹۷۳ | Q | حیلههاشان جملهٔ حال آمد لطیف | * | کُلُّ شَیْءٍ مِنْ ظَریفٍ هُو ظَریف |
۹۷۳ | N | حیلههاشان جمله حال آمد لطیف | * | کل شیء من ظریف هو ظریف |
۹۷۴ | Q | دامهاشان مرغِ گردونی گرفت | * | نقصهاشان جمله افزونی گرفت |
۹۷۴ | N | دامهاشان مرغ گردونی گرفت | * | نقصهاشان جمله افزونی گرفت |
۹۷۵ | Q | جهد میکن تا توانی ای کیا | * | در طریقِ انبیا و اولیا |
۹۷۵ | N | جهد میکن تا توانی ای کیا | * | در طریق انبیا و اولیا |
۹۷۶ | Q | با قضا پنجه زدن نبْود جِهاد | * | زانک این را هم قضا بر ما نهاد |
۹۷۶ | N | با قضا پنجه زدن نبود جهاد | * | ز آن که این را هم قضا بر ما نهاد |
۹۷۷ | Q | کافرم من گر زیان کردست کس | * | در رهِ ایمان و طاعت یک نَفَس |
۹۷۷ | N | کافرم من گر زیان کرده ست کس | * | در ره ایمان و طاعت یک نفس |
۹۷۸ | Q | سر شکسته نیست این سر را مبند | * | یک دو روزک جهد کن باقی بخند |
۹۷۸ | N | سر شکسته نیست این سر را مبند | * | یک دو روزک جهد کن باقی بخند |
۹۷۹ | Q | بد مَحالی جُست کو دنیا بجُست | * | نیک حالی جُست کاو عُقْبَی بجُست |
۹۷۹ | N | بد محالی جست کاو دنیا بجست | * | نیک حالی جست کاو عقبی بجست |
۹۸۰ | Q | مکرها در کسبِ دنیا باردست | * | مکرها در ترکِ دنیا واردست |
۹۸۰ | N | مکرها در کسب دنیا بارد است | * | مکرها در ترک دنیا وارد است |
۹۸۱ | Q | مکر آن باشد که زندان حُفره کرد | * | آنک حفره بست آن مکریست سرد |
۹۸۱ | N | مکر آن باشد که زندان حفره کرد | * | آن که حفره بست آن مکری ست سرد |
۹۸۲ | Q | این جهان زندان و ما زندانیان | * | حفره کن زندان و خود را وا رهان |
۹۸۲ | N | این جهان زندان و ما زندانیان | * | حفره کن زندان و خود را وارهان |
۹۸۳ | Q | چیست دنیا از خدا غافل بُدن | * | نی قماش و نقره و میزان و زن |
۹۸۳ | N | چیست دنیا از خدا غافل بدن | * | نی قماش و نقره و میزان و زن |
۹۸۴ | Q | مال را کز بهرِ دین باشی حَمُول | * | نِعْمَ مالٌ صالِحٌ خواندش رسول |
۹۸۴ | N | مال را کز بهر دین باشی حمول | * | نعم مال صالح خواندش رسول |
۹۸۵ | Q | آب در کَشتی هلاکِ کشتی است | * | آب اندر زیرِ کشتی پُشتی است |
۹۸۵ | N | آب در کشتی هلاک کشتی است | * | آب اندر زیر کشتی پشتی است |
۹۸۶ | Q | چونک مال و مُلک را از دل براند | * | ز آن سلیمان خویش جز مسکین نخواند |
۹۸۶ | N | چون که مال و ملک را از دل براند | * | ز آن سلیمان خویش جز مسکین نخواند |
۹۸۷ | Q | کوزهٔ سربسته اندر آبِ زَفت | * | از دلِ پُر باد فوقِ آب رفت |
۹۸۷ | N | کوزهی سر بسته اندر آب زفت | * | از دل پر باد فوق آب رفت |
۹۸۸ | Q | بادِ درویشی چو در باطن بود | * | بر سرِ آبِ جهان ساکن بود |
۹۸۸ | N | باد درویشی چو در باطن بود | * | بر سر آب جهان ساکن بود |
۹۸۹ | Q | گرچه جملهٔ این جهان مُلکِ وَیَست | * | مُلک در چشم دلِ او لا شیَست |
۹۸۹ | N | گر چه جملهی این جهان ملک وی است | * | ملک در چشم دل او لا شی است |
۹۹۰ | Q | پس دهانِ دل ببند و مُهر کن | * | پُر کُنَش از بادِ کبرِ مِنْ لَدُن |
۹۹۰ | N | پس دهان دل ببند و مهر کن | * | پر کنش از باد کبر من لدن |
۹۹۱ | Q | جهد حقّست و دوا حقّست و درد | * | مُنْکِر اندر نَفی جَهْدش جهد کرد |
۹۹۱ | N | جهد حق است و دوا حق است و درد | * | منکر اندر نفی جهدش جهد کرد |
block:1048
۹۹۲ | Q | زین نمط بسیار برهان گفت شیر | * | کز جواب آن جَبْریان گشتند سیر |
۹۹۲ | N | زین نمط بسیار برهان گفت شیر | * | کز جواب آن جبریان گشتند سیر |
۹۹۳ | Q | روبه و آهو و خرگوش و شغال | * | جبر را بگذاشتند و قیل و قال |
۹۹۳ | N | روبه و آهو و خرگوش و شغال | * | جبر را بگذاشتند و قیل و قال |
۹۹۴ | Q | عهدها کردند با شیرِ ژیان | * | کاندرین بَیْعت نَیُفْتد در زیان |
۹۹۴ | N | عهدها کردند با شیر ژیان | * | کاندر این بیعت نیفتد در زیان |
۹۹۵ | Q | قسمِ هر روزش بیاید بی جگر | * | حاجتش نبْود تقاضای دگر |
۹۹۵ | N | قسم هر روزش بیاید بیجگر | * | حاجتش نبود تقاضای دگر |
۹۹۶ | Q | قُرْعه بر هرک فتادی روز روز | * | سوی آن شیر او دویدی همچو یوز |
۹۹۶ | N | قرعه بر هر که فتادی روز روز | * | سوی آن شیر او دویدی همچو یوز |
۹۹۷ | Q | چون به خرگوش آمد این ساغر بدَوْر | * | بانگ زد خرگوش کاخر چند جَوْر |
۹۹۷ | N | چون به خرگوش آمد این ساغر به دور | * | بانگ زد خرگوش کاخر چند جور |
block:1049
۹۹۸ | Q | قوم گفتندش که چندین گاه ما | * | جان فدا کردیم در عهد و وفا |
۹۹۸ | N | قوم گفتندش که چندین گاه ما | * | جان فدا کردیم در عهد و وفا |
۹۹۹ | Q | تو مجو بدنامیِ ما ای عَنُود | * | تا نرنجد شیر رَوْ رَوْ زود زود |
۹۹۹ | N | تو مجو بد نامی ما ای عنود | * | تا نرنجد شیر رو رو زود زود |
block:1050
۱۰۰۰ | Q | گفت ای یاران مرا مُهلَت دهید | * | تا بمَکْرم از بلا بیرون جهید |
۱۰۰۰ | N | گفت ای یاران مرا مهلت دهید | * | تا به مکرم از بلا بیرون جهید |
۱۰۰۱ | Q | تا امان یابد بمکرم جانتان | * | مانَد این میراثِ فرزندانتان |
۱۰۰۱ | N | تا امان یابد به مکرم جانتان | * | ماند این میراث فرزندانتان |
۱۰۰۲ | Q | هر پَیَمبر اُمَّتان را در جهان | * | همچنین تا مَخْلَصی میخواندشان |
۱۰۰۲ | N | هر پیمبر امتان را در جهان | * | همچنین تا مخلصی میخواندشان |
۱۰۰۳ | Q | کز فلک راهِ بِرون شَوْ دیده بود | * | در نظر چون مردمک پیچیده بود |
۱۰۰۳ | N | کز فلک راه برون شو دیده بود | * | در نظر چون مردمک پیچیده بود |
۱۰۰۴ | Q | مردمش چون مردمک دیدند خُرْد | * | در بزرگیِ مردمک کس ره نبُرْد |
۱۰۰۴ | N | مردمش چون مردمک دیدند خرد | * | در بزرگی مردمک کس ره نبرد |
block:1051
۱۰۰۵ | Q | قوم گفتندش که ای خَر گوش دار | * | خویش را اندازهٔ خرگوش دار |
۱۰۰۵ | N | قوم گفتندش که ای خر گوش دار | * | خویش را اندازهی خرگوش دار |
۱۰۰۶ | Q | هین چه لافست این که از تو بهتران | * | در نیاوردند اندر خاطر آن |
۱۰۰۶ | N | هین چه لاف است این که از تو بهتران | * | در نیاوردند اندر خاطر آن |
۱۰۰۷ | Q | مُعجِبی یا خود قضامان در پَیست | * | ورنه این دم لایقِ چون تو کَیست |
۱۰۰۷ | N | معجبی یا خود قضامان در پی است | * | ور نه این دم لایق چون تو کی است |
block:1052
۱۰۰۸ | Q | گفت ای یاران حَقَم اِلهام داد | * | مر ضعیفی را قوی رأیی فتاد |
۱۰۰۸ | N | گفت ای یاران حقم الهام داد | * | مر ضعیفی را قوی رایی فتاد |
۱۰۰۹ | Q | آنچ حقّ آموخت مر زنبور را | * | آن نباشد شیر را و گور را |
۱۰۰۹ | N | آن چه حق آموخت مر زنبور را | * | آن نباشد شیر را و گور را |
۱۰۱۰ | Q | خانهها سازد پُر از حلوای تر | * | حق بَرو آن علْم را بگْشاد دَر |
۱۰۱۰ | N | خانهها سازد پر از حلوای تر | * | حق بر او آن علم را بگشاد در |
۱۰۱۱ | Q | آنچ حقْ آموخت کِرْمِ پیله را | * | هیچ پیلی داند آن گون حیله را |
۱۰۱۱ | N | آن چه حق آموخت کرم پیله را | * | هیچ پیلی داند آن گون حیله را |
۱۰۱۲ | Q | آدمِ خاکی ز حقْ آموخت عِلْم | * | تا بهَفْتُم آسمان افروخت علْم |
۱۰۱۲ | N | آدم خاکی ز حق آموخت علم | * | تا به هفتم آسمان افروخت علم |
۱۰۱۳ | Q | نام و ناموسِ مَلَک را در شِکَست | * | کوریِ آن کس که در حق در شکَست |
۱۰۱۳ | N | نام و ناموس ملک را در شکست | * | کوری آن کس که در حق در شک است |
۱۰۱۴ | Q | زاهدِ ششصد هزاران ساله را | * | پُوزْبَندی ساخت آن گُوساله را |
۱۰۱۴ | N | زاهد چندین هزاران ساله را | * | پوز بندی ساخت آن گوساله را |
۱۰۱۵ | Q | تا نتاند شیرِ علْم دین کشید | * | تا نگردد گِردِ آن قصرِ مَشید |
۱۰۱۵ | N | تا نتاند شیر علم دین کشید | * | تا نگردد گرد آن قصر مشید |
۱۰۱۶ | Q | علْمهای اهلِ حِس شد پوزبند | * | تا نگیرد شیر از آن علْم بلند |
۱۰۱۶ | N | علمهای اهل حس شد پوز بند | * | تا نگیرد شیر ز آن علم بلند |
۱۰۱۷ | Q | قطرهٔ دل را یکی گوهر فتاد | * | کان بدریاها و گردونها نداد |
۱۰۱۷ | N | قطرهی دل را یکی گوهر فتاد | * | کان به دریاها و گردونها نداد |
۱۰۱۸ | Q | چند صورت آخر ای صورتپرست | * | جانِ بیمعنیت از صورت نَرَست |
۱۰۱۸ | N | چند صورت آخر ای صورت پرست | * | جان بیمعنیت از صورت نرست |
۱۰۱۹ | Q | گر بصورت آدمی اِنسان بُدی | * | احمد و بُو جَهْل خود یکسان بُدی |
۱۰۱۹ | N | گر به صورت آدمی انسان بدی | * | احمد و بو جهل خود یکسان بدی |
۱۰۲۰ | Q | نقش بر دیوار مثلِ آدمست | * | بنْگر از صورت چه چیزِ او کمَست |
۱۰۲۰ | N | نقش بر دیوار مثل آدم است | * | بنگر از صورت چه چیز او کم است |
۱۰۲۱ | Q | جان کمَست آن صورتِ با تاب را | * | رَوْ بجُو آن گوهرِ کَمیاب را |
۱۰۲۱ | N | جان کم است آن صورت با تاب را | * | رو بجو آن گوهر کمیاب را |
۱۰۲۲ | Q | شد سرِ شیرانِ عالَم جمله پست | * | چون سگِ اصحاب را دادند دست |
۱۰۲۲ | N | شد سر شیران عالم جمله پست | * | چون سگ اصحاب را دادند دست |
۱۰۲۳ | Q | چه زیانستش ازان نَقشِ نَفور | * | چونک جانش غرق شد در بَحْرِ نور |
۱۰۲۳ | N | چه زیان استش از آن نقش نفور | * | چون که جانش غرق شد در بحر نور |
۱۰۲۴ | Q | وصفِ صورت نیست اندر خامَها | * | عالِم و عادل بود در نامَها |
۱۰۲۴ | N | وصف صورت نیست اندر خامهها | * | عالم و عادل بود در نامهها |
۱۰۲۵ | Q | عالم و عادل همه معنیست بس | * | کِش نیابی در مکان و پیش و پس |
۱۰۲۵ | N | عالم و عادل همه معنی است بس | * | کش نیابی در مکان و پیش و پس |
۱۰۲۶ | Q | میزند بر تن ز سوی لامکان | * | مینگنجد در فلک خورشیدِ جان |
۱۰۲۶ | N | میزند بر تن ز سوی لامکان | * | مینگنجد در فلک خورشید جان |
block:1053
۱۰۲۷ | Q | این سخن پایان ندارد هوش دار | * | هوش سوی قصهٔ خرگوش دار |
۱۰۲۷ | N | این سخن پایان ندارد هوش دار | * | گوش سوی قصهی خرگوش دار |
۱۰۲۸ | Q | گوشِ خَر بفْروش و دیگر گوشْ خَر | * | کین سخن را در نیابد گوشِ خَر |
۱۰۲۸ | N | گوش خر بفروش و دیگر گوش خر | * | کاین سخن را در نیابد گوش خر |
۱۰۲۹ | Q | رَوْ تو روبهبازیِ خرگوش بین | * | مکر و شیراندازی خرگوش بین |
۱۰۲۹ | N | رو تو روبه بازی خرگوش بین | * | مکر و شیر اندازی خرگوش بین |
۱۰۳۰ | Q | خاتم مُلک سُلیمانست عِلْم | * | جملهٔ عالَم صورت و جانست عِلْم |
۱۰۳۰ | N | خاتم ملک سلیمان است علم | * | جمله عالم صورت و جان است علم |
۱۰۳۱ | Q | آدمی را زین هنر بیچاره گشت | * | خلقِ دریاها و خلقِ کوه و دشت |
۱۰۳۱ | N | آدمی را زین هنر بیچاره گشت | * | خلق دریاها و خلق کوه و دشت |
۱۰۳۲ | Q | زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش | * | زو نهنگ و بحر در صَفرا و جوش |
۱۰۳۲ | N | زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش | * | زو نهنگ و بحر در صفرا و جوش |
۱۰۳۳ | Q | زو پری و دیو ساحلها گرفت | * | هر یکی در جای پنهان جا گرفت |
۱۰۳۳ | N | زو پری و دیو ساحلها گرفت | * | هر یکی در جای پنهان جا گرفت |
۱۰۳۴ | Q | آدمی را دشمنِ پنهان بسیست | * | آدمی با حذر عاقل کسیست |
۱۰۳۴ | N | آدمی را دشمن پنهان بسی است | * | آدمی با حذر عاقل کسی است |
۱۰۳۵ | Q | خَلقِ پنهان زشتشان و خوبشان | * | میزند در دل بهر دَم کوبشان |
۱۰۳۵ | N | خلق پنهان زشتشان و خوبشان | * | میزند در دل بهر دم کوبشان |
۱۰۳۶ | Q | بهرِ غُسل ار در رَوی در جویبار | * | بر تو آسیبی زند در آب خار |
۱۰۳۶ | N | بهر غسل ار در روی در جویبار | * | بر تو آسیبی زند در آب خار |
۱۰۳۷ | Q | گرچه پنهان خار در آبست پست | * | چونک در تو میخَلَد دانی که هست |
۱۰۳۷ | N | گر چه پنهان خار در آب است پست | * | چون که در تو میخلد دانی که هست |
۱۰۳۸ | Q | خار خار وَحیْها و وسْوسه | * | از هزاران کس بود نه یک کَسَه |
۱۰۳۸ | N | خار خار وحیها و وسوسه | * | از هزاران کس بود نی یک کسه |
۱۰۳۹ | Q | باش تا حِسْهای تو مُبْدَل شود | * | تا ببینیشان و مُشکلِ حَل شود |
۱۰۳۹ | N | باش تا حسهای تو مبدل شود | * | تا ببینیشان و مشکل حل شود |
۱۰۴۰ | Q | تا سخنهای کیان رَد کردهای | * | تا کِیان را سَرْوَرِ خَود کردهای |
۱۰۴۰ | N | تا سخنهای کیان رد کردهای | * | تا کیان را سرور خود کردهای |
block:1054
۱۰۴۱ | Q | بعد ازان گفتند کای خرگوشِ چُست | * | در میان آر آنچ در ادراکِ تست |
۱۰۴۱ | N | بعد از آن گفتند کای خرگوش چست | * | در میان آر آن چه در ادراک تست |
۱۰۴۲ | Q | ای که با شیری تو در پیچیدهای | * | باز گو رأیی که اندیشیدهای |
۱۰۴۲ | N | ای که با شیری تو در پیچیدهای | * | باز گو رایی که اندیشیدهای |
۱۰۴۳ | Q | مشورت ادراک و هشیاری دهد | * | عقلها مر عقل را یاری دهد |
۱۰۴۳ | N | مشورت ادراک و هشیاری دهد | * | عقلها مر عقل را یاری دهد |
۱۰۴۴ | Q | گفت پیغمبر بکن ای رأیزن | * | مشورت کاؐلْمُسْتَشارُ مُؤتَمَن |
۱۰۴۴ | N | گفت پیغمبر بکن ای رایزن | * | مشورت کالمستشار موتمن |
block:1055
۱۰۴۵ | Q | گفت هر رازی نشاید باز گفت | * | جُفت طاق آید گهی گه طاق جُفت |
۱۰۴۵ | N | گفت هر رازی نشاید باز گفت | * | جفت طاق آید گهی گه طاق جفت |
۱۰۴۶ | Q | از صفا گر دَم زنی با آینه | * | تیره گردد زود با ما آینه |
۱۰۴۶ | N | از صفا گر دم زنی با آینه | * | تیره گردد زود با ما آینه |
۱۰۴۷ | Q | در بیانِ این سه کم جُنبان لبت | * | از ذَهاب و از ذَهَب وز مَذْهَبَت |
۱۰۴۷ | N | در بیان این سه کم جنبان لبت | * | از ذهاب و از ذهب وز مذهبت |
۱۰۴۸ | Q | کین سه را خصمست بسیار و عدو | * | در کمینت ایستد چون داند او |
۱۰۴۸ | N | کین سه را خصم است بسیار و عدو | * | در کمینت ایستد چون داند او |
۱۰۴۹ | Q | ور بگویی با یکی دو اَلْوَدَاع | * | کُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الإِثْنَیْنِ شاع |
۱۰۴۹ | N | ور بگویی با یکی دو الوداع | * | کل سر جاوز الاثنین شاع |
۱۰۵۰ | Q | گر دو سه پرّنده را بندی بهَم | * | بر زمین مانند محبوس از الم |
۱۰۵۰ | N | گر دو سه پرنده را بندی به هم | * | بر زمین مانند محبوس از الم |
۱۰۵۱ | Q | مشورت دارند سَرْپوشیده خوب | * | در کِنایت با غَلَطافکَن مشوب |
۱۰۵۱ | N | مشورت دارند سرپوشیده خوب | * | در کنایت با غلط افکن مشوب |
۱۰۵۲ | Q | مشورت کردی پَیَمْبَر بستهسَر | * | گفته ایشانش جواب و بیخبر |
۱۰۵۲ | N | مشورت کردی پیمبر بسته سر | * | گفته ایشانش جواب و بیخبر |
۱۰۵۳ | Q | در مثالی بسته گفتی رای را | * | تا نداند خصم از سَر پای را |
۱۰۵۳ | N | در مثالی بسته گفتی رای را | * | تا نداند خصم از سر پای را |
۱۰۵۴ | Q | او جوابِ خویش بگْرفتی ازو | * | وز سُؤالش مینبُردی غیرْ بُو |
۱۰۵۴ | N | او جواب خویش بگرفتی از او | * | وز سؤالش مینبردی غیر بو |
block:1056
۱۰۵۵ | Q | ساعتی تأخیر کرد اندر شدن | * | بعد ازان شد پیشِ شیرِ پنجهزن |
۱۰۵۵ | N | ساعتی تاخیر کرد اندر شدن | * | بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن |
۱۰۵۶ | Q | ز آن سبب کاندر شدن او ماند دیر | * | خاک را میکَنْد و میغرّید شیر |
۱۰۵۶ | N | ز آن سبب کاندر شدن او ماند دیر | * | خاک را میکند و میغرید شیر |
۱۰۵۷ | Q | گفت من گفتم که عهدِ آن خَسان | * | خام باشد خام و سُست و نارَسان |
۱۰۵۷ | N | گفت من گفتم که عهد آن خسان | * | خام باشد خام و سست و نارسان |
۱۰۵۸ | Q | دمدمهٔ ایشان مرا از خَر فگند | * | چند بفْریبد مرا این دهر چند |
۱۰۵۸ | N | دمدمهی ایشان مرا از خر فگند | * | چند بفریبد مرا این دهر چند |
۱۰۵۹ | Q | سخت درماند امیر سُستریش | * | چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش |
۱۰۵۹ | N | سخت درماند امیر سست ریش | * | چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش |
۱۰۶۰ | Q | راه هموارست و زیرش دامها | * | قحطِ معنی در میانِ نامها |
۱۰۶۰ | N | راه هموار است و زیرش دامها | * | قحط معنی در میان نامها |
۱۰۶۱ | Q | لفظها و نامها چون دامهاست | * | لفظِ شیرین ریگِ آبِ عمرِ ماست |
۱۰۶۱ | N | لفظها و نامها چون دامهاست | * | لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست |
۱۰۶۲ | Q | آن یکی ریگی که جوشد آب ازو | * | سخت کمیابست رَوْ آن را بجُو |
۱۰۶۲ | N | آن یکی ریگی که جوشد آب ازو | * | سخت کمیاب است رو آن را بجو |
۱۰۶۳ | Q | مَنْبَعِ حِکمت شود حِکمتطلب | * | فارغ آید او ز تحصیل و سبب |
۱۰۶۳ | N | منبع حکمت شود حکمت طلب | * | فارغ آید او ز تحصیل و سبب |
۱۰۶۴ | Q | لَوْحِ حافظ لوحِ محفوظی شود | * | عقلِ او از رُوح محظوظی شود |
۱۰۶۴ | N | لوح حافظ لوح محفوظی شود | * | عقل او از روح محظوظی شود |
۱۰۶۵ | Q | چون مُعَلِّم بود عقلش ز ابتدا | * | بعد ازین شد عقل شاگردی ورا |
۱۰۶۵ | N | چون معلم بود عقلش ز ابتدا | * | بعد از این شد عقل شاگردی و را |
۱۰۶۶ | Q | عقل چون جِبریل گوید احمدا | * | گر یکی گامی نِهَم سوزد مرا |
۱۰۶۶ | N | عقل چون جبریل گوید احمدا | * | گر یکی گامی نهم سوزد مرا |
۱۰۶۷ | Q | تو مرا بگْذار زین پس پیش ران | * | حدِّ من این بود ای سلطانِ جان |
۱۰۶۷ | N | تو مرا بگذار زین پس پیش ران | * | حد من این بود ای سلطان جان |
۱۰۶۸ | Q | هر که ماند از کاهلی بیشُکر و صبر | * | او همین داند که گیرد پای جَبْر |
۱۰۶۸ | N | هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر | * | او همین داند که گیرد پای جبر |
۱۰۶۹ | Q | هر که جبر آورد خود رنجور کرد | * | تا همان رنجوریَش در گور کرد |
۱۰۶۹ | N | هر که جبر آورد خود رنجور کرد | * | تا همان رنجوریاش در گور کرد |
۱۰۷۰ | Q | گفت پیغمبر که رنجوری بلاغ | * | رنج آرد تا بمیرد چون چراغ |
۱۰۷۰ | N | گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ | * | رنج آرد تا بمیرد چون چراغ |
۱۰۷۱ | Q | جبر چه بْوَد بستنِ اِشکسته را | * | یا بپیوستن رگی بگُسسته را |
۱۰۷۱ | N | جبر چه بود بستن اشکسته را | * | یا بپیوستن رگی بگسسته را |
۱۰۷۲ | Q | چون درین ره پای خود نشْکستهای | * | بر کی میخندی چه پا را بستهای |
۱۰۷۲ | N | چون در این ره پای خود نشکستهای | * | بر که میخندی چه پا را بستهای |
۱۰۷۳ | Q | وانک پایش در رهِ کُوشِش شکست | * | در رسید او را بُراق و بر نشست |
۱۰۷۳ | N | و آن که پایش در ره کوشش شکست | * | در رسید او را براق و بر نشست |
۱۰۷۴ | Q | حاملِ دین بود او محمول شد | * | قابلِ فرمان بُد او مقبول شد |
۱۰۷۴ | N | حامل دین بود او محمول شد | * | قابل فرمان بد او مقبول شد |
۱۰۷۵ | Q | تا کنون فرمان پذیرفتی ز شاه | * | بعد ازین فرمان رساند بر سپاه |
۱۰۷۵ | N | تا کنون فرمان پذیرفتی ز شاه | * | بعد از این فرمان رساند بر سپاه |
۱۰۷۶ | Q | تا کنون اختر اثر کردی در او | * | بعد ازین باشد امیرِ اختر او |
۱۰۷۶ | N | تا کنون اختر اثر کردی در او | * | بعد از این باشد امیر اختر او |
۱۰۷۷ | Q | گر ترا اِشکال آید در نظر | * | پس تو شک داری در اِنْشَقَّ اؐلْقَمَر |
۱۰۷۷ | N | گر ترا اشکال آید در نظر | * | پس تو شک داری در انْشَقَّ الْقَمَرُ |
۱۰۷۸ | Q | تازه کن ایمان نی از گفتِ زبان | * | ای هوا را تازه کرده در نهان |
۱۰۷۸ | N | تازه کن ایمان نه از گفت زبان | * | ای هوا را تازه کرده در نهان |
۱۰۷۹ | Q | تا هوا تازهست ایمان تازه نیست | * | کین هوا جز قفلِ آن دروازه نیست |
۱۰۷۹ | N | تا هوا تازه ست ایمان تازه نیست | * | کاین هوا جز قفل آن دروازه نیست |
۱۰۸۰ | Q | کردهای تأویل حرفِ بِکر را | * | خویش را تأویل کن نه ذِکر را |
۱۰۸۰ | N | کردهای تاویل حرف بکر را | * | خویش را تاویل کن نی ذکر را |
۱۰۸۱ | Q | بر هوا تاویلِ قرآن میکنی | * | پست و کژ شد از تو معنی سَنی |
۱۰۸۱ | N | بر هوا تاویل قرآن میکنی | * | پست و کژ شد از تو معنی سنی |
block:1057
۱۰۸۲ | Q | آن مگس بر برگِ کاه و بَوْلِ خَر | * | همچو کشتیبان همیافراشت سَر |
۱۰۸۲ | N | آن مگس بر برگ کاه و بول خر | * | همچو کشتیبان همیافراشت سر |
۱۰۸۳ | Q | گفت من دریا و کشتی خواندهام | * | مدَّتی در فکرِ آن میماندهام |
۱۰۸۳ | N | گفت من دریا و کشتی خواندهام | * | مدتی در فکر آن میماندهام |
۱۰۸۴ | Q | اینک این دریا و این کشتی و من | * | مردِ کشتیبان و اهل و رأیزن |
۱۰۸۴ | N | اینک این دریا و این کشتی و من | * | مرد کشتیبان و اهل و رایزن |
۱۰۸۵ | Q | بر سرِ دریا همیرانْد او عَمَد | * | مینمودش آن قَدَر بیرون ز حَد |
۱۰۸۵ | N | بر سر دریا همیراند او عمد | * | مینمودش آن قدر بیرون ز حد |
۱۰۸۶ | Q | بود بیحدّ آن چَمین نسبت بدو | * | آن نظر که بیند آن را راست کو |
۱۰۸۶ | N | بود بیحد آن چمین نسبت بدو | * | آن نظر که بیند آن را راست کو |
۱۰۸۷ | Q | عالَمش چندان بود کش بینِشَست | * | چشم چندین بحر هم چندینشَست |
۱۰۸۷ | N | عالمش چندان بود کش بینش است | * | چشم چندین بحر هم چندینش است |
۱۰۸۸ | Q | صاحبِ تأویلِ باطل چون مگس | * | وَهمِ او بَوْلِ خر و تصویرْ خَسْ |
۱۰۸۸ | N | صاحب تاویل باطل چون مگس | * | وهم او بول خر و تصویر خس |
۱۰۸۹ | Q | گر مگس تأویل بگْذارد برای | * | آن مگس را بخت گرداند هُمای |
۱۰۸۹ | N | گر مگس تاویل بگذارد به رای | * | آن مگس را بخت گرداند همای |
۱۰۹۰ | Q | آن مگس نبْود کش این عِبْرت بود | * | رُوحِ او نه در خورِ صورت بود |
۱۰۹۰ | N | آن مگس نبود کش این عبرت بود | * | روح او نی در خور صورت بود |
block:1058
۱۰۹۱ | Q | همچو آن خرگوش کو بر شیر زد | * | روحِ او کَی بود اندر خورْدِ قَد |
۱۰۹۱ | N | همچو آن خرگوش کاو بر شیر زد | * | روح او کی بود اندر خورد قد |
۱۰۹۲ | Q | شیر میگفت از سرِ تیزی و خشم | * | کز رهِ گوشم عدو بربست چشم |
۱۰۹۲ | N | شیر میگفت از سر تیزی و خشم | * | کز ره گوشم عدو بر بست چشم |
۱۰۹۳ | Q | مکرهای جَبْریانم بسته کرد | * | تیغِ چوبینشان تنم را خسته کرد |
۱۰۹۳ | N | مکرهای جبریانم بسته کرد | * | تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد |
۱۰۹۴ | Q | زین سِپَس من نشْنوم آن دَمْدَمه | * | بانگِ دیوانست و غُولان آن همه |
۱۰۹۴ | N | زین سپس من نشنوم آن دمدمه | * | بانگ دیوان است و غولان آن همه |
۱۰۹۵ | Q | بر دَران ای دل تو ایشان را مَهایست | * | پوستشان بر کَن کِشان جز پوست نیست |
۱۰۹۵ | N | بردران ای دل تو ایشان را مهایست | * | پوستشان بر کن کشان جز پوست نیست |
۱۰۹۶ | Q | پوست چه بْوَد گفتهای رنگ رنگ | * | چون زِرِه بر آب کش نبْود درنگ |
۱۰۹۶ | N | پوست چه بود گفتهای رنگ رنگ | * | چون زره بر آب کش نبود درنگ |
۱۰۹۷ | Q | این سخن چون پوست و معنی مغز دان | * | این سخن چون نقش و معنی همچو جان |
۱۰۹۷ | N | این سخن چون پوست و معنی مغز دان | * | این سخن چون نقش و معنی همچو جان |
۱۰۹۸ | Q | پوست باشد مغزِ بَد را عیبپوش | * | مغزِ نیکو را ز غیرت غَیْبپوش |
۱۰۹۸ | N | پوست باشد مغز بد را عیب پوش | * | مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش |
۱۰۹۹ | Q | چون قلم از باد بُد دفتر ز آب | * | هر چه بنْویسی فنا گردد شتاب |
۱۰۹۹ | N | چون قلم از باد بد دفتر ز آب | * | هر چه بنویسی فنا گردد شتاب |
۱۱۰۰ | Q | نقشِ آبست ار وفا جُویی ازان | * | باز گردی دستهای خود گزان |
۱۱۰۰ | N | نقش آب است ار وفا جویی از آن | * | باز گردی دستهای خود گزان |
۱۱۰۱ | Q | باد در مَردُم هوا و آرزوست | * | چون هوا بگْذاشتی پیغامِ هُوست |
۱۱۰۱ | N | باد در مردم هوا و آرزوست | * | چون هوا بگذاشتی پیغام هوست |
۱۱۰۲ | Q | خوش بود پیغامهای کِردگار | * | کو ز سر تا پای باشد پایدار |
۱۱۰۲ | N | خوش بود پیغامهای کردگار | * | کاو ز سر تا پای باشد پایدار |
۱۱۰۳ | Q | خُطبهٔ شاهان بگردد و آن کِیا | * | جز کیا و خُطبههای انبیا |
۱۱۰۳ | N | خطبهی شاهان بگردد و آن کیا | * | جز کیا و خطبههای انبیا |
۱۱۰۴ | Q | زانک بَوْشِ پادشاهان از هُواست | * | بارنامهٔ انبیا از کبْریاست |
۱۱۰۴ | N | ز آن که بوش پادشاهان از هواست | * | بار نامهی انبیا از کبریاست |
۱۱۰۵ | Q | از دِرَمها نامِ شاهان بر کَنَند | * | نامِ احمد تا ابد بر میزنند |
۱۱۰۵ | N | از درمها نام شاهان بر کنند | * | نام احمد تا ابد بر میزنند |
۱۱۰۶ | Q | نامِ احمد نامِ جملهٔ انبیاست | * | چونک صد آمد نَوَد هم پیشِ ماست |
۱۱۰۶ | N | نام احمد نام جمله انبیاست | * | چون که صد آمد نود هم پیش ماست |
block:1059
۱۱۰۷ | Q | در شدن خرگوش بس تأخیر کرد | * | مکر را با خویشتن تقریر کرد |
۱۱۰۷ | N | در شدن خرگوش بس تاخیر کرد | * | مکر را با خویشتن تقریر کرد |
۱۱۰۸ | Q | در ره آمد بعدِ تأخیرِ دراز | * | تا بگوشِ شیر گوید یک دو راز |
۱۱۰۸ | N | در ره آمد بعد تاخیر دراز | * | تا به گوش شیر گوید یک دو راز |
۱۱۰۹ | Q | تا چه عالَمهاست در سودای عقل | * | تا چه با پَهْناست این دریای عَقل |
۱۱۰۹ | N | تا چه عالمهاست در سودای عقل | * | تا چه با پهناست این دریای عقل |
۱۱۱۰ | Q | صورتِ ما اندرین بحرِ عذاب | * | میدود چون کاسهها بر روی آب |
۱۱۱۰ | N | صورت ما اندر این بحر عذاب | * | میدود چون کاسهها بر روی آب |
۱۱۱۱ | Q | تا نشد پُر بر سرِ دریا چو طَشْت | * | چونک پُر شد طَشت در وی غرق گشت |
۱۱۱۱ | N | تا نشد پر بر سر دریا چو طشت | * | چون که پر شد طشت در وی غرق گشت |
۱۱۱۲ | Q | عقل پنهانست و ظاهر عالَمی | * | صورتِ ما موج یا از وی نَمی |
۱۱۱۲ | N | عقل پنهان است و ظاهر عالمی | * | صورت ما موج یا از وی نمی |
۱۱۱۳ | Q | هر چه صورت می وسیلت سازدش | * | ز آن وسیلت بحر دُور اندازدش |
۱۱۱۳ | N | هر چه صورت می وسیلت سازدش | * | ز آن وسیلت بحر دور اندازدش |
۱۱۱۴ | Q | تا نبیند دل دهندهٔ راز را | * | تا نبیند تیر دُورانداز را |
۱۱۱۴ | N | تا نبیند دل دهندهی راز را | * | تا نبیند تیر دور انداز را |
۱۱۱۵ | Q | اسپِ خود را یاوه داند وز ستیز | * | میدوانَد اسپِ خود در راه تیز |
۱۱۱۵ | N | اسب خود را یاوه داند وز ستیز | * | میدواند اسب خود در راه تیز |
۱۱۱۶ | Q | اسپِ خود را یاوه داند آن جَواد | * | و اسپْ خود او را کَشان کرده چو باد |
۱۱۱۶ | N | اسب خود را یاوه داند آن جواد | * | و اسب خود او را کشان کرده چو باد |
۱۱۱۷ | Q | در فغان و جُستوجُو آن خِیره سر | * | هر طرف پُرسان و جویان دَر بدر |
۱۱۱۷ | N | در فغان و جستجو آن خیرهسر | * | هر طرف پرسان و جویان دربدر |
۱۱۱۸ | Q | کان که دزدید اسپِ ما را کو و کیست | * | این که زیرِ رانِ تُست ای خواجه چیست |
۱۱۱۸ | N | کان که دزدید اسب ما را کو و کیست | * | این که زیر ران تست ای خواجه چیست |
۱۱۱۹ | Q | آری این اسپست لیک این اسپ کو | * | با خود آی ای شَهْسَوارِ اسپجو |
۱۱۱۹ | N | آری این اسب است لیک این اسب کو | * | با خود آ ای شهسوار اسب جو |
۱۱۲۰ | Q | جان ز پیدایی و نزدیکیست گُم | * | چون شِکَم پُر آب و لب خُشکی چو خُم |
۱۱۲۰ | N | جان ز پیدایی و نزدیکی است گم | * | چون شکم پر آب و لب خشکی چو خم |
۱۱۲۱ | Q | کَی ببینی سرخ و سبز و فُور را | * | تا نبینی پیش ازین سه نور را |
۱۱۲۱ | N | کی ببینی سرخ و سبز و فور را | * | تا نبینی پیش از این سه نور را |
۱۱۲۲ | Q | لیک چون در رنگ گُم شد هوشِ تو | * | شد ز نور آن رنگها روپوشِ تو |
۱۱۲۲ | N | لیک چون در رنگ گم شد هوش تو | * | شد ز نور آن رنگها رو پوش تو |
۱۱۲۳ | Q | چونک شب آن رنگها مستور بود | * | پس بدیدی دیدِ رنگ از نور بود |
۱۱۲۳ | N | چون که شب آن رنگها مستور بود | * | پس بدیدی دید رنگ از نور بود |
۱۱۲۴ | Q | نیست دیدِ رنگ بینورِ برون | * | همچنین رنگِ خیالِ اندرون |
۱۱۲۴ | N | نیست دید رنگ بینور برون | * | همچنین رنگ خیال اندرون |
۱۱۲۵ | Q | این برون از آفتاب و از سُها | * | و اندرون از عکسِ انوارِ عُلا |
۱۱۲۵ | N | این برون از آفتاب و از سها | * | و اندرون از عکس انوار علی |
۱۱۲۶ | Q | نورِ نورِ چشم خود نورِ دلست | * | نورِ چشم از نورِ دلها حاصلَست |
۱۱۲۶ | N | نور نور چشم خود نور دل است | * | نور چشم از نور دلها حاصل است |
۱۱۲۷ | Q | باز نورِ نورِ دل نورِ خداست | * | کو ز نورِ عقل و حس پاک و جُداست |
۱۱۲۷ | N | باز نور نور دل نور خداست | * | کاو ز نور عقل و حس پاک و جداست |
۱۱۲۸ | Q | شب نبُد نور و ندیدی رنگها | * | پس بضدِّ نور پیدا شد ترا |
۱۱۲۸ | N | شب نبد نوری ندیدی رنگها | * | پس به ضد نور پیدا شد ترا |
۱۱۲۹ | Q | دیدنِ نورست آنگه دیدِ رنگ | * | وین بضدِّ نور دانی بیدرنگ |
۱۱۲۹ | N | دیدن نور است آن گه دید رنگ | * | وین به ضد نور دانی بیدرنگ |
۱۱۳۰ | Q | رنج و غم را حق پیِ آن آفرید | * | تا بدین ضدّ خوش دلی آید پدید |
۱۱۳۰ | N | رنج و غم را حق پی آن آفرید | * | تا بدین ضد خوش دلی آید پدید |
۱۱۳۱ | Q | پس نهانیها بضد پیدا شود | * | چونک حق را نیست ضد پنهان بود |
۱۱۳۱ | N | پس نهانیها به ضد پیدا شود | * | چون که حق را نیست ضد پنهان بود |
۱۱۳۲ | Q | که نظر بر نور بود آنگه برنگ | * | ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ |
۱۱۳۲ | N | که نظر بر نور بود آن گه به رنگ | * | ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ |
۱۱۳۳ | Q | پس بضدِّ نور دانستی تو نور | * | ضدّ ضد را مینماید در صُدور |
۱۱۳۳ | N | پس به ضد نور دانستی تو نور | * | ضد ضد را مینماید در صدور |
۱۱۳۴ | Q | نورِ حق را نیست ضدّی در وُجود | * | تا بضدّ او را توان پیدا نمود |
۱۱۳۴ | N | نور حق را نیست ضدی در وجود | * | تا به ضد او را توان پیدا نمود |
۱۱۳۵ | Q | لاجَرَم أَبْصارُنا لا تُدْرِکُه | * | وَ هْوَ یُدْرِک بین تو از موسی و کُه |
۱۱۳۵ | N | لاجرم أبصارنا لا تدرکه | * | و هو یدرک بین تو از موسی و که |
۱۱۳۶ | Q | صورت از معنی چو شیر از بیشه دان | * | یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان |
۱۱۳۶ | N | صورت از معنی چو شیر از بیشه دان | * | یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان |
۱۱۳۷ | Q | این سخن و آواز از اندیشه خاست | * | تو ندانی بحرِ اندیشه کجاست |
۱۱۳۷ | N | این سخن و آواز از اندیشه خاست | * | تو ندانی بحر اندیشه کجاست |
۱۱۳۸ | Q | لیک چون موج سخن دیدی لطیف | * | بحرِ آن دانی که باشد هم شریف |
۱۱۳۸ | N | لیک چون موج سخن دیدی لطیف | * | بحر آن دانی که باشد هم شریف |
۱۱۳۹ | Q | چون ز دانِش موجِ اندیشه بتاخت | * | از سخن و آواز او صورت بساخت |
۱۱۳۹ | N | چون ز دانش موج اندیشه بتاخت | * | از سخن و آواز او صورت بساخت |
۱۱۴۰ | Q | از سخن صورت بزاد و باز مُرد | * | موج خود را باز اندر بحر بُرد |
۱۱۴۰ | N | از سخن صورت بزاد و باز مرد | * | موج خود را باز اندر بحر برد |
۱۱۴۱ | Q | صورت از بیصورتی آمد برون | * | باز شد که إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون |
۱۱۴۱ | N | صورت از بیصورتی آمد برون | * | باز شد که إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ |
۱۱۴۲ | Q | پس ترا هر لحظه مرگ و رَجْعتیست | * | مُصْطَفَی فرمود دنیا ساعتیست |
۱۱۴۲ | N | پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی است | * | مصطفی فرمود دنیا ساعتی است |
۱۱۴۳ | Q | فکرِ ما تیریست از هُو در هَوا | * | در هوا کَی پاید آید تا خدا |
۱۱۴۳ | N | فکر ما تیری است از هو در هوا | * | در هوا کی پاید آید تا خدا |
۱۱۴۴ | Q | هر نَفَس نَو میشود دنیا و ما | * | بیخبر از نَو شدن اندر بقا |
۱۱۴۴ | N | هر نفس نو میشود دنیا و ما | * | بیخبر از نو شدن اندر بقا |
۱۱۴۵ | Q | عُمر همچون جُوی نَوْ نَوْ میرسد | * | مُسْتَمِری مینماید در جسَد |
۱۱۴۵ | N | عمر همچون جوی نو نو میرسد | * | مستمری مینماید در جسد |
۱۱۴۶ | Q | آن ز تیری مُستمر شکل آمدهست | * | چون شَرَر کش تیز جُنبانی بدَست |
۱۱۴۶ | N | آن ز تیری مستمر شکل آمده ست | * | چون شرر کش تیز جنبانی به دست |
۱۱۴۷ | Q | شاخِ آتش را بجنبانی بساز | * | در نظر آتش نماید بس دراز |
۱۱۴۷ | N | شاخ آتش را بجنبانی به ساز | * | در نظر آتش نماید بس دراز |
۱۱۴۸ | Q | این درازی مُدَّت از تیزی صُنع | * | مینماید سُرْعتانگیزی صُنع |
۱۱۴۸ | N | این درازی مدت از تیزی صنع | * | مینماید سرعت انگیزی صنع |
۱۱۴۹ | Q | طالبِ این سِرّ اگر علَّامهایست | * | نک حُسامُ اؐلْدّین که سامی نامهایست |
۱۱۴۹ | N | طالب این سر اگر علامهای است | * | نک حسام الدین که سامی نامهای است |
block:1060
۱۱۵۰ | Q | شیر اندر آتش و در خشم و شور | * | دید کآن خرگوش میآید ز دُور |
۱۱۵۰ | N | شیر اندر آتش و در خشم و شور | * | دید کان خرگوش میآید ز دور |
۱۱۵۱ | Q | میدود بیدهشت و گستاخ او | * | خشمگین و تند و تیز و تُرشرو |
۱۱۵۱ | N | میدود بیدهشت و گستاخ او | * | خشمگین و تند و تیز و ترش رو |
۱۱۵۲ | Q | کز شکسته آمدن تُهمت بود | * | وز دلیری دفعِ هر رِیبت بود |
۱۱۵۲ | N | کز شکسته آمدن تهمت بود | * | وز دلیری دفع هر ریبت بود |
۱۱۵۳ | Q | چون رسید او پیشتر نزدیکِ صف | * | بانگ بر زد شیر های ای ناخَلَف |
۱۱۵۳ | N | چون رسید او پیشتر نزدیک صف | * | بانگ بر زد شیرهای ای ناخلف |
۱۱۵۴ | Q | من که پیلان را ز هَم بدْریدهام | * | من که گوشِ شیر نر مالیدهام |
۱۱۵۴ | N | من که گاوان را ز هم بدریدهام | * | من که گوش پیل نر مالیدهام |
۱۱۵۵ | Q | نیمْخرگوشی که باشد که چنین | * | امرِ ما را افگند او بر زمین |
۱۱۵۵ | N | نیم خرگوشی که باشد که چنین | * | امر ما را افکند او بر زمین |
۱۱۵۶ | Q | ترکِ خواب غفلتِ خرگوش کن | * | غُرّهٔ این شیر ای خَر گوش کن |
۱۱۵۶ | N | ترک خواب غفلت خرگوش کن | * | غرهی این شیر ای خر گوش کن |
block:1061
۱۱۵۷ | Q | گفت خرگوش الامان عُذریم هست | * | گر دهد عفوِ خداوندیت دست |
۱۱۵۷ | N | گفت خرگوش الامان عذریم هست | * | گر دهد عفو خداوندیت دست |
۱۱۵۸ | Q | گفت چه عذر ای قُصورِ ابلهان | * | این زمان آیند در پیشِ شهان |
۱۱۵۸ | N | گفت چه عذر ای قصور ابلهان | * | این زمان آیند در پیش شهان |
۱۱۵۹ | Q | مرغِ بیوقتی سَرَت باید بُرید | * | عذرِ احمق را نمی شاید شنید |
۱۱۵۹ | N | مرغ بیوقتی سرت باید برید | * | عذر احمق را نمی شاید شنید |
۱۱۶۰ | Q | عذرِ احمق بتّر از جُرمش بود | * | عذرِ نادان زهرِ هر دانش بود |
۱۱۶۰ | N | عذر احمق بدتر از جرمش بود | * | عذر نادان زهر هر دانش بود |
۱۱۶۱ | Q | عذرت ای خرگوش از دانش تهی | * | من چه خرگوشم که در گوشم نهی |
۱۱۶۱ | N | عذرت ای خرگوش از دانش تهی | * | من چه خرگوشم که در گوشم نهی |
۱۱۶۲ | Q | گفت ای شه ناکسی را کس شمار | * | عذرِ اِسْتَم دیدهای را گوش دار |
۱۱۶۲ | N | گفت ای شه ناکسی را کس شمار | * | عذر استم دیدهای را گوش دار |
۱۱۶۳ | Q | خاصّ از بهرِ زکاتِ جاهِ خود | * | گمرهی را تو مران از راهِ خود |
۱۱۶۳ | N | خاص از بهر زکات جاه خود | * | گمرهی را تو مران از راه خود |
۱۱۶۴ | Q | بحر کو آبی بهَر جُو میدهد | * | هر خسی را بر سَر و رُو مینهد |
۱۱۶۴ | N | بحر کاو آبی به هر جو میدهد | * | هر خسی را بر سر و رو مینهد |
۱۱۶۵ | Q | کم نخواهد گشت دریا زین کرم | * | از کرم دریا نگردد بیش و کم |
۱۱۶۵ | N | کم نخواهد گشت دریا زین کرم | * | از کرم دریا نگردد بیش و کم |
۱۱۶۶ | Q | گفت دارم من کرم بر جای او | * | جامهٔ هر کس بُرم بالای او |
۱۱۶۶ | N | گفت دارم من کرم بر جای او | * | جامهی هر کس برم بالای او |
۱۱۶۷ | Q | گفت بشْنو گر نباشم جای لطف | * | سر نهادم پیشِ اژْدَرهای عُنْف |
۱۱۶۷ | N | گفت بشنو گر نباشم جای لطف | * | سر نهادم پیش اژدرهای عنف |
۱۱۶۸ | Q | من بوقتِ چاشت در راه آمدم | * | با رفیقِ خود سوی شاه آمدم |
۱۱۶۸ | N | من به وقت چاشت در راه آمدم | * | با رفیق خود سوی شاه آمدم |
۱۱۶۹ | Q | با من از بهرِ تو خرگوشی دگر | * | جُفت و همره کرده بودند آن نفر |
۱۱۶۹ | N | با من از بهر تو خرگوشی دگر | * | جفت و همره کرده بودند آن نفر |
۱۱۷۰ | Q | شیری اندر راه قصدِ بنده کرد | * | قصدِ هر دو همرهِ آینده کرد |
۱۱۷۰ | N | شیری اندر راه قصد بنده کرد | * | قصد هر دو همره آینده کرد |
۱۱۷۱ | Q | گفتمش ما بندهٔ شاهنشهیم | * | خواجهتاشانِ که آن دَرگَهیم |
۱۱۷۱ | N | گفتمش ما بندهی شاهنشهایم | * | خواجهتاشان که آن درگهایم |
۱۱۷۲ | Q | گفت شاهنشه که باشد شرم دار | * | پیشِ من تو یاد هر ناکَس میار |
۱۱۷۲ | N | گفت شاهنشه که باشد شرم دار | * | پیش من تو یاد هر ناکس میار |
۱۱۷۳ | Q | هم ترا و هم شَهَت را بر دَرَم | * | گر تو با یارت بگردید از دَرَم |
۱۱۷۳ | N | هم ترا و هم شهت را بر درم | * | گر تو با یارت بگردید از درم |
۱۱۷۴ | Q | گفتمش بگْذار تا بارِ دگر | * | روی شه بینم بَرَم از تو خبر |
۱۱۷۴ | N | گفتمش بگذار تا بار دگر | * | روی شه بینم برم از تو خبر |
۱۱۷۵ | Q | گفت همره را گِرَو نِه پیشِ من | * | ور نه قُربانی تو اندر کیشِ من |
۱۱۷۵ | N | گفت همره را گرو نه پیش من | * | ور نه قربانی تو اندر کیش من |
۱۱۷۶ | Q | لابه کردیمش بسی سودی نکرد | * | یارِ من بِستَد مرا بگْذاشت فَرْد |
۱۱۷۶ | N | لابه کردیمش بسی سودی نکرد | * | یار من بستد مرا بگذاشت فرد |
۱۱۷۷ | Q | یارم از زفتی دو چندان بُد که من | * | هم بلطف و هم بخوبی هم بتن |
۱۱۷۷ | N | یارم از زفتی دو چندان بد که من | * | هم به لطف و هم به خوبی هم به تن |
۱۱۷۸ | Q | بعد ازین زان شیر این ره بسته شد | * | حال من این بود و با تو گفته شد |
۱۱۷۸ | N | بعد از این ز آن شیر این ره بسته شد | * | رشتهی ایمان ما بگسسته شد |
۱۱۷۹ | Q | از وظیفه بعد ازین اُومید بُر | * | حق همیگویم ترا و الحقُّ مُر |
۱۱۷۹ | N | از وظیفه بعد از این اومید بر | * | حق همیگویم ترا و الحق مر |
۱۱۸۰ | Q | گر وظیفه بایدت ره پاک کن | * | هین بیا و دفعِ آن بیباک کن |
۱۱۸۰ | N | گر وظیفه بایدت ره پاک کن | * | هین بیا و دفع آن بیباک کن |
block:1062
۱۱۸۱ | Q | گفت بِسمِ اللَّه بیا تا او کجاست | * | پیش در شَو گر همیگویی تو راست |
۱۱۸۱ | N | گفت بسم اللَّه بیا تا او کجاست | * | پیش در شو گر همیگویی تو راست |
۱۱۸۲ | Q | تا سزای او و صد چون او دهم | * | ور دروغست این سزای تو دهم |
۱۱۸۲ | N | تا سزای او و صد چون او دهم | * | ور دروغ است این سزای تو دهم |
۱۱۸۳ | Q | اندر آمد چون قلاووزی بپیش | * | تا برد او را بسوی دامِ خویش |
۱۱۸۳ | N | اندر آمد چون قلاووزی به پیش | * | تا برد او را به سوی دام خویش |
۱۱۸۴ | Q | سوی چاهی کو نشانش کرده بود | * | چاهِ مَغْ را دامِ جانش کرده بود |
۱۱۸۴ | N | سوی چاهی کاو نشانش کرده بود | * | چاه مغ را دام جانش کرده بود |
۱۱۸۵ | Q | میشدند این هر دو تا نزدیکِ چاه | * | اینْت خرگوشی چو آبی زیرِ کاه |
۱۱۸۵ | N | میشدند این هر دو تا نزدیک چاه | * | اینت خرگوشی چو آبی زیر کاه |
۱۱۸۶ | Q | آبْ کاهی را بهامون میبَرَد | * | آبْ کوهی را عجب چون میبَرَد |
۱۱۸۶ | N | آب کاهی را به هامون میبرد | * | آب کوهی را عجب چون میبرد |
۱۱۸۷ | Q | دامِ مکرِ او کمندِ شیر بود | * | طُرْفه خرگوشی که شیری میرُبود |
۱۱۸۷ | N | دام مکر او کمند شیر بود | * | طرفه خرگوشی که شیری میربود |
۱۱۸۸ | Q | موسیی فرعون را با رودِ نیل | * | میکُشد با لشکر و جمعِ ثقیل |
۱۱۸۸ | N | موسیی فرعون را با رود نیل | * | میکشد با لشکر و جمع ثقیل |
۱۱۸۹ | Q | پشّهای نمرود را با نیمِ پَر | * | میشکافد بیمحابا درزِ سر |
۱۱۸۹ | N | پشهای نمرود را با نیم پر | * | میشکافد بیمحابا درز سر |
۱۱۹۰ | Q | حالِ آن کو قولِ دشمن را شنود | * | بین جزای آنک شد یارِ حسود |
۱۱۹۰ | N | حال آن کاو قول دشمن را شنود | * | بین جزای آن که شد یار حسود |
۱۱۹۱ | Q | حالِ فرعونی که هامان را شنود | * | حالِ نمرودی که شیطان را شنود |
۱۱۹۱ | N | حال فرعونی که هامان را شنود | * | حال نمرودی که شیطان را شنود |
۱۱۹۲ | Q | دشمن ارچه دوستانه گویدت | * | دام دان گر چه ز دانه گویدت |
۱۱۹۲ | N | دشمن ار چه دوستانه گویدت | * | دام دان گر چه ز دانه گویدت |
۱۱۹۳ | Q | گر ترا قَنْدی دهد آن زهر دان | * | گر بتن لطفی کند آن قهر دان |
۱۱۹۳ | N | گر ترا قندی دهد آن زهر دان | * | گر به تن لطفی کند آن قهر دان |
۱۱۹۴ | Q | چون قضا آید نبینی غیرِ پوست | * | دشمنان را بازنشْناسی ز دوست |
۱۱۹۴ | N | چون قضا آید نبینی غیر پوست | * | دشمنان را باز نشناسی ز دوست |
۱۱۹۵ | Q | چون چنین شد ابتهال آغاز کن | * | ناله و تسبیح و روزه ساز کن |
۱۱۹۵ | N | چون چنین شد ابتهال آغاز کن | * | ناله و تسبیح و روزه ساز کن |
۱۱۹۶ | Q | ناله میکن کای تو عَلَّام اؐلْغُیُوب | * | زیرِ سنگِ مکرِ بَد ما را مکوب |
۱۱۹۶ | N | ناله میکن کای تو علام الغیوب | * | زیر سنگ مکر بد ما را مکوب |
۱۱۹۷ | Q | گر سگی کردیم ای شیرآفرین | * | شیر را مگْمار بر ما زین کمین |
۱۱۹۷ | N | گر سگی کردیم ای شیر آفرین | * | شیر را مگمار بر ما زین کمین |
۱۱۹۸ | Q | آب خوش را صورتِ آتش مده | * | اندر آتش صورتِ آبی منِه |
۱۱۹۸ | N | آب خوش را صورت آتش مده | * | اندر آتش صورت آبی منه |
۱۱۹۹ | Q | از شراب قهر چون مستی دهی | * | نیستها را صورتِ هستی دهی |
۱۱۹۹ | N | از شراب قهر چون مستی دهی | * | نیستها را صورت هستی دهی |
۱۲۰۰ | Q | چیست مستی بندِ چشم از دیدِ چشم | * | تا نماید سنگ گوهر پَشمْ یَشم |
۱۲۰۰ | N | چیست مستی بند چشم از دید چشم | * | تا نماید سنگ گوهر پشم یشم |
۱۲۰۱ | Q | چیست مستی حِسّها مُبدَل شدن | * | چوبِ گز اندر نظر صَنْدَل شدن |
۱۲۰۱ | N | چیست مستی حسها مبدل شدن | * | چوب گز اندر نظر صندل شدن |
block:1063
۱۲۰۲ | Q | چون سلیمان را سراپرده زدند | * | جمله مرغانش بخدمت آمدند |
۱۲۰۲ | N | چون سلیمان را سراپرده زدند | * | جمله مرغانش به خدمت آمدند |
۱۲۰۳ | Q | هم زبان و مَحرَمِ خود یافتند | * | پیشِ او یک یک بجان بشْتافتند |
۱۲۰۳ | N | هم زبان و محرم خود یافتند | * | پیش او یک یک به جان بشتافتند |
۱۲۰۴ | Q | جمله مرغان ترک کرده جیک جیک | * | با سلیمان گشته أَفْصَحْ مِنْ أَخیک |
۱۲۰۴ | N | جمله مرغان ترک کرده جیک جیک | * | با سلیمان گشته افصح من اخیک |
۱۲۰۵ | Q | همزبانی خویشی و پیوندی است | * | مرد با نامَحْرَمان چون بندی است |
۱۲۰۵ | N | هم زبانی خویشی و پیوندی است | * | مرد با نامحرمان چون بندی است |
۱۲۰۶ | Q | ای بسا هندو و تُرکِ همزبان | * | ای بسا دو تُرک چون بیگانگان |
۱۲۰۶ | N | ای بسا هندو و ترک هم زبان | * | ای بسا دو ترک چون بیگانگان |
۱۲۰۷ | Q | پس زبانِ مَحْرَمی خود دیگرست | * | همدلی از همزبانی بهترست |
۱۲۰۷ | N | پس زبان محرمی خود دیگر است | * | هم دلی از هم زبانی بهتر است |
۱۲۰۸ | Q | غیرِ نطق و غیرِ اِیما و سِجِل | * | صد هزاران ترجمان خیزد ز دل |
۱۲۰۸ | N | غیر نطق و غیر ایما و سجل | * | صد هزاران ترجمان خیزد ز دل |
۱۲۰۹ | Q | جمله مرغان هر یکی اسرارِ خود | * | از هنر وز دانش و از کارِ خود |
۱۲۰۹ | N | جمله مرغان هر یکی اسرار خود | * | از هنر وز دانش و از کار خود |
۱۲۱۰ | Q | با سلیمان یک بیک وامینمود | * | از برای عرضه خود را میستود |
۱۲۱۰ | N | با سلیمان یک به یک وامینمود | * | از برای عرضه خود را میستود |
۱۲۱۱ | Q | از تکبُّر نی و از هستی خویش | * | بهرِ آن تا ره دهد او را بپیش |
۱۲۱۱ | N | از تکبر نی و از هستی خویش | * | بهر آن تا ره دهد او را به پیش |
۱۲۱۲ | Q | چون بباید بَرْده را از خواجهای | * | عرضه دارد از هنر دیباجهای |
۱۲۱۲ | N | چون بباید بردهای را خواجهای | * | عرضه دارد از هنر دیباجهای |
۱۲۱۳ | Q | چونک دارد از خریداریش ننگ | * | خود کند بیمار و کَرّ و شَلّ و لنگ |
۱۲۱۳ | N | چون که دارد از خریداریش ننگ | * | خود کند بیمار و کر و شل و لنگ |
۱۲۱۴ | Q | نوبتِ هدهد رسید و پیشهاش | * | و آن بیانِ صنعت و اندیشهاش |
۱۲۱۴ | N | نوبت هدهد رسید و پیشهاش | * | و آن بیان صنعت و اندیشهاش |
۱۲۱۵ | Q | گفت ای شه یک هنر کان کِهتَرست | * | باز گویم گفتْ کوته بهترست |
۱۲۱۵ | N | گفت ای شه یک هنر کان کهتر است | * | باز گویم گفت کوته بهتر است |
۱۲۱۶ | Q | گفت بر گو تا کُدامست آن هنر | * | گفت من انگه که باشم اوج بَر |
۱۲۱۶ | N | گفت بر گو تا کدام است آن هنر | * | گفت من آن گه که باشم اوج بر |
۱۲۱۷ | Q | بنْگرم از اوج با چشمِ یقین | * | من ببینم آب در قعرِ زمین |
۱۲۱۷ | N | بنگرم از اوج با چشم یقین | * | من ببینم آب در قعر زمین |
۱۲۱۸ | Q | تا کجایست و چه عُمقستش چه رنگ | * | از چه میجوشد ز خاکی یا ز سنگ |
۱۲۱۸ | N | تا کجایست و چه عمق استش چه رنگ | * | از چه میجوشد ز خاکی یا ز سنگ |
۱۲۱۹ | Q | ای سلیمان بهرِ لشکرگاه را | * | در سفر میدار این آگاه را |
۱۲۱۹ | N | ای سلیمان بهر لشکرگاه را | * | در سفر میدار این آگاه را |
۱۲۲۰ | Q | پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق | * | در بیابانهای بیآبِ عمیق |
۱۲۲۰ | N | پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق | * | در بیابانهای بیآب عمیق |
block:1064
۱۲۲۱ | Q | زاغ چون بشْنود آمد از حسد | * | با سلیمان گفت کو کژ گفت و بَد |
۱۲۲۱ | N | زاغ چون بشنود آمد از حسد | * | با سلیمان گفت کاو کژ گفت و بد |
۱۲۲۲ | Q | از ادب نبود بپیشِ شه مقال | * | خاصّه خودلافِ دروغین و مُحال |
۱۲۲۲ | N | از ادب نبود به پیش شه مقال | * | خاصه خود لاف دروغین و محال |
۱۲۲۳ | Q | گر مر او را این نظر بودی مدام | * | چون ندیدی زیرِ مُشتی خاک دام |
۱۲۲۳ | N | گر مر او را این نظر بودی مدام | * | چون ندیدی زیر مشتی خاک دام |
۱۲۲۴ | Q | چون گرفتار آمدی در دامْ او | * | چون قفس اندر شدی ناکامْ او |
۱۲۲۴ | N | چون گرفتار آمدی در دام او | * | چون قفس اندر شدی ناکام او |
۱۲۲۵ | Q | پس سلیمان گفت ای هُدهد رواست | * | کز تو در اوَّل قَدَح این دُرد خاست |
۱۲۲۵ | N | پس سلیمان گفت ای هدهد رواست | * | کز تو در اول قدح این درد خاست |
۱۲۲۶ | Q | چون نمایی مستی ای خورده تو دوغ | * | پیشِ من لافی زنی آنگه دروغ |
۱۲۲۶ | N | چون نمایی مستی ای خورده تو دوغ | * | پیش من لافی زنی آن گه دروغ |
block:1065
۱۲۲۷ | Q | گفت ای شه بر منِ عُورِ گدای | * | قولِ دشمن مشْنو از بهرِ خدای |
۱۲۲۷ | N | گفت ای شه بر من عور گدای | * | قول دشمن مشنو از بهر خدای |
۱۲۲۸ | Q | گر ببطلانست دعوی کردنم | * | من نهادم سَر ببُرّ این گردنم |
۱۲۲۸ | N | گر به بطلان است دعوی کردنم | * | من نهادم سر ببر این گردنم |
۱۲۲۹ | Q | زاغ کو حکم قضا را مُنکِرست | * | گر هزاران عقل دارد کافرست |
۱۲۲۹ | N | زاغ کاو حکم قضا را منکر است | * | گر هزاران عقل دارد کافر است |
۱۲۳۰ | Q | در تو تا کافی بود از کافران | * | جای گَنْد و شهوتی چون کافِ ران |
۱۲۳۰ | N | در تو تا کافی بود از کافران | * | جای گند و شهوتی چون کاف ران |
۱۲۳۱ | Q | من ببینم دام را اندر هوا | * | گر نپوشد چشمِ عقلم را قضا |
۱۲۳۱ | N | من ببینم دام را اندر هوا | * | گر نپوشد چشم عقلم را قضا |
۱۲۳۲ | Q | چون قضا آید شود دانش بخواب | * | مَه سِیَه گردد بگیرد آفتاب |
۱۲۳۲ | N | چون قضا آید شود دانش به خواب | * | مه سیه گردد بگیرد آفتاب |
۱۲۳۳ | Q | از قضا این تَعبِیَه کَی نادِرَست | * | از قضا دان کو قضا را مُنْکِرست |
۱۲۳۳ | N | از قضا این تعبیه کی نادر است | * | از قضا دان کاو قضا را منکر است |
block:1066
۱۲۳۴ | Q | بُو اؐلْبَشَر کو عَلَّمَ اؐلأَسْما بَگست | * | صد هزاران عِلْمش اندر هر رگست |
۱۲۳۴ | N | بو البشر کاو علم الاسما بگ است | * | صد هزاران علمش اندر هر رگ است |
۱۲۳۵ | Q | اسمِ هر چیزی چنان کان چیز هست | * | تا بپایان جانِ او را داد دَست |
۱۲۳۵ | N | اسم هر چیزی چنان کان چیز هست | * | تا به پایان جان او را داد دست |
۱۲۳۶ | Q | هر لَقَب کو داد آن مُبْدَل نشد | * | آنک چُستش خوانْد او کاهِل نشد |
۱۲۳۶ | N | هر لقب کاو داد آن مبدل نشد | * | آن که چستش خواند او کاهل نشد |
۱۲۳۷ | Q | هر که اوّل مؤمنست اوَّل بدید | * | هر که آخر کافر او را شد پدید |
۱۲۳۷ | N | هر که آخر مومن است اول بدید | * | هر که آخر کافر او را شد پدید |
۱۲۳۸ | Q | اسمِ هر چیزی تو از دانا شنو | * | سِرّ رمزِ عَلَّمَ اؐلْأَسْما شنو |
۱۲۳۸ | N | اسم هر چیزی تو از دانا شنو | * | سر رمز علم الاسما شنو |
۱۲۳۹ | Q | اسمِ هر چیزی بر ما ظاهرش | * | اسمِ هر چیزی برِ خالق سِرش |
۱۲۳۹ | N | اسم هر چیزی بر ما ظاهرش | * | اسم هر چیزی بر خالق سرش |
۱۲۴۰ | Q | نزدِ موسی نامِ چوبش بُد عصا | * | نزدِ خالق بود نامش اژدَها |
۱۲۴۰ | N | نزد موسی نام چوبش بد عصا | * | نزد خالق بود نامش اژدها |
۱۲۴۱ | Q | بُد عُمَر را نام اینجا بُتپرست | * | لیک مؤمن بود نامش در أَلَسْت |
۱۲۴۱ | N | بد عمر را نام اینجا بت پرست | * | لیک مومن بود نامش در الست |
۱۲۴۲ | Q | آنک بُد نزدیکِ ما نامش مَنی | * | پیشِ حق این نقش بُد که با مَنی |
۱۲۴۲ | N | آن که بد نزدیک ما نامش منی | * | پیش حق این نقش بد که با منی |
۱۲۴۳ | Q | صورتی بود این منی اندر عدم | * | پیشِ حق موجود نه بیش و نه کم |
۱۲۴۳ | N | صورتی بود این منی اندر عدم | * | پیش حق موجود نه بیش و نه کم |
۱۲۴۴ | Q | حاصل آن آمد حقیقت نامِ ما | * | پیشِ حضرت کان بود انجامِ ما |
۱۲۴۴ | N | حاصل آن آمد حقیقت نام ما | * | پیش حضرت کان بود انجام ما |
۱۲۴۵ | Q | مرد را بر عاقبت نامی نهد | * | نی بر آن کو عاریت نامی نهد |
۱۲۴۵ | N | مرد را بر عاقبت نامی نهد | * | نه بر آن کاو عاریت نامی نهد |
۱۲۴۶ | Q | چشمِ آدم چون بنورِ پاک دید | * | جان و سِرِّ نامها گشتش پدید |
۱۲۴۶ | N | چشم آدم چون به نور پاک دید | * | جان و سر نامها گشتش پدید |
۱۲۴۷ | Q | چون مَلَک انوارِ حق در وی بیافت | * | در سجود افتاد و در خدمت شتافت |
۱۲۴۷ | N | چون ملک انوار حق در وی بیافت | * | در سجود افتاد و در خدمت شتافت |
۱۲۴۸ | Q | مدح این آدم که نامش میبَرم | * | قاصرم گر تا قیامت بشمرم |
۱۲۴۸ | N | مدح این آدم که نامش میبرم | * | قاصرم گر تا قیامت بشمرم |
۱۲۴۹ | Q | این همه دانست و چون آمد قضا | * | دانشِ یک نَهْی شد بر وی خطا |
۱۲۴۹ | N | این همه دانست و چون آمد قضا | * | دانش یک نهی شد بر وی خطا |
۱۲۵۰ | Q | کای عجب نَهْی از پیِ تحریم بود | * | یا بتأویلی بُد و تَوْهیم بود |
۱۲۵۰ | N | کای عجب نهی از پی تحریم بود | * | یا به تاویلی بد و توهیم بود |
۱۲۵۱ | Q | در دلش تأویل چون ترجیح یافت | * | طبع در حیرت سوی گندم شتافت |
۱۲۵۱ | N | در دلش تاویل چون ترجیح یافت | * | طبع در حیرت سوی گندم شتافت |
۱۲۵۲ | Q | باغبان را خار چون در پای رَفت | * | دزد فرصت یافت کالا بُرد تَفْت |
۱۲۵۲ | N | باغبان را خار چون در پای رفت | * | دزد فرصت یافت، کالا برد تفت |
۱۲۵۳ | Q | چون ز حیرت رَست باز آمد براه | * | دید بُرده دزد رَخْت از کارگاه |
۱۲۵۳ | N | چون ز حیرت رست باز آمد به راه | * | دید برده دزد رخت از کارگاه |
۱۲۵۴ | Q | ربَّنا إِنَّا ظَلَمْنَا گفت و آه | * | یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه |
۱۲۵۴ | N | ربنا إنا ظلمنا گفت و آه | * | یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه |
۱۲۵۵ | Q | پس قضا ابری بود خورشیدپوش | * | شیر و اژدرها شود زو همچو موش |
۱۲۵۵ | N | پس قضا ابری بود خورشید پوش | * | شیر و اژدرها شود زو همچو موش |
۱۲۵۶ | Q | من اگر دامی نبینم گاهِ حُکم | * | من نه تنها جاهلم در راهِ حُکم |
۱۲۵۶ | N | من اگر دامی نبینم گاه حکم | * | من نه تنها جاهلم در راه حکم |
۱۲۵۷ | Q | ای خُنُک آن کو نکوکاری گرفت | * | زور را بگْذاشت او زاری گرفت |
۱۲۵۷ | N | ای خنک آن کاو نکو کاری گرفت | * | زور را بگذاشت او زاری گرفت |
۱۲۵۸ | Q | گر قضا پوشد سِیَه همچون شَبَت | * | هم قضا دستت بگیرد عاقبت |
۱۲۵۸ | N | گر قضا پوشد سیه همچون شبت | * | هم قضا دستت بگیرد عاقبت |
۱۲۵۹ | Q | گر قضا صد بار قصدِ جان کند | * | هم قضا جانت دهد درمان کند |
۱۲۵۹ | N | گر قضا صد بار قصد جان کند | * | هم قضا جانت دهد درمان کند |
۱۲۶۰ | Q | این قضا صد بار اگر راهت زند | * | بر فَرازِ چرخ خرگاهت زند |
۱۲۶۰ | N | این قضا صد بار اگر راهت زند | * | بر فراز چرخ خرگاهت زند |
۱۲۶۱ | Q | از کرم دان این که میترساندت | * | تا بمُلکِ ایمنی بنْشاندت |
۱۲۶۱ | N | از کرم دان این که میترساندت | * | تا به ملک ایمنی بنشاندت |
۱۲۶۲ | Q | این سخن پایان ندارد گشت دیر | * | گوش کن تو قصهٔ خرگوش و شیر |
۱۲۶۲ | N | این سخن پایان ندارد گشت دیر | * | گوش کن تو قصهی خرگوش و شیر |
block:1067
۱۲۶۳ | Q | چونک نزدِ چاه آمد شیر دید | * | کز ره آن خرگوش مانْد و پا کشید |
۱۲۶۳ | N | چون که نزد چاه آمد شیر دید | * | کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید |
۱۲۶۴ | Q | گفت پا وا پس کشیدی تو چرا | * | پای را وا پس مکش پیش اندر آ |
۱۲۶۴ | N | گفت پا واپس کشیدی تو چرا | * | پای را واپس مکش پیش اندر آ |
۱۲۶۵ | Q | گفت کو پایم که دست و پای رفت | * | جانِ من لرزید و دل از جای رفت |
۱۲۶۵ | N | گفت کو پایم که دست و پای رفت | * | جان من لرزید و دل از جای رفت |
۱۲۶۶ | Q | رنگِ رُویم را نمیبینی چو زَر | * | ز اندرون خود میدهد رنگم خبر |
۱۲۶۶ | N | رنگ رویم را نمیبینی چو زر | * | ز اندرون خود میدهد رنگم خبر |
۱۲۶۷ | Q | حق چو سیما را معرِّف خواندهست | * | چشمِ عارف سوی سیما ماندهست |
۱۲۶۷ | N | حق چو سیما را معرف خوانده است | * | چشم عارف سوی سیما مانده است |
۱۲۶۸ | Q | رنگ و بو غّمَّاز آمد چون جَرَس | * | از فَرس آگه کند بانگِ فَرَس |
۱۲۶۸ | N | رنگ و بو غماز آمد چون جرس | * | از فرس آگه کند بانگ فرس |
۱۲۶۹ | Q | بانگِ هر چیزی رساند زو خبر | * | تا بدانی بانگِ خَر از بانگِ دَر |
۱۲۶۹ | N | بانگ هر چیزی رساند زو خبر | * | تا بدانی بانگ خر از بانگ در |
۱۲۷۰ | Q | گفت پیغامبر بتمییزِ کسان | * | مَرْٔ مَخْفِیٌّ لَدَی طَیِّ اؐللّسان |
۱۲۷۰ | N | گفت پیغمبر به تمییز کسان | * | مرء مخفی لدی طی اللسان |
۱۲۷۱ | Q | رنگِ رُو از حالِ دل دارد نشان | * | رحمتم کن مِهْرِ من در دل نشان |
۱۲۷۱ | N | رنگ رو از حال دل دارد نشان | * | رحمتم کن مهر من در دل نشان |
۱۲۷۲ | Q | رنگِ رُوی سرخ دارد بانگِ شُکْر | * | بانگِ روی زرد باشد صبر و نُکْر |
۱۲۷۲ | N | رنگ روی سرخ دارد بانگ شکر | * | بانگ روی زرد باشد صبر و نکر |
۱۲۷۳ | Q | در من آمد آن که دست و پا بَرَد | * | رنگ رو و قوَّت و سیما بَرَد |
۱۲۷۳ | N | در من آمد آن که دست و پا برد | * | رنگ رو و قوت و سیما برد |
۱۲۷۴ | Q | آنک در هرچِ در آید بشْکند | * | هر درخت از بیخ و بُن او بر کَنَد |
۱۲۷۴ | N | آن که در هر چه در آید بشکند | * | هر درخت از بیخ و بن او بر کند |
۱۲۷۵ | Q | در من آمد آنک از وی گشت مات | * | آدمی و جانوَر جامِد نَبات |
۱۲۷۵ | N | در من آمد آن که از وی گشت مات | * | آدمی و جانور جامد نبات |
۱۲۷۶ | Q | این خود اجْزایند کُلَّیات ازو | * | زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو |
۱۲۷۶ | N | این خود اجزایند کلیات از او | * | زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو |
۱۲۷۷ | Q | تا جهان گه صابرست و گه شکور | * | بوستان گه حُلَّه پوشد گاه عُور |
۱۲۷۷ | N | تا جهان گه صابر است و گه شکور | * | بوستان گه حله پوشد گاه عور |
۱۲۷۸ | Q | آفتابی کاو بر آید نارْگون | * | ساعتی دیگر شود او سرْنگون |
۱۲۷۸ | N | آفتابی کاو بر آید نارگون | * | ساعتی دیگر شود او سر نگون |
۱۲۷۹ | Q | اختران تافته بر چارطاق | * | لحظه لحظه مبتلای احتراق |
۱۲۷۹ | N | اختران تافته بر چار طاق | * | لحظه لحظه مبتلای احتراق |
۱۲۸۰ | Q | ماه کو افزود ز اختر در جمال | * | شد ز رنجِ دِقّ او همچون خیال |
۱۲۸۰ | N | ماه کاو افزود ز اختر در جمال | * | شد ز رنج دق او همچون خیال |
۱۲۸۱ | Q | این زمین با سکونِ با ادب | * | اندر آرد زلزلهش در لرزِ تَب |
۱۲۸۱ | N | این زمین با سکون با ادب | * | اندر آرد زلزلهش در لرز تب |
۱۲۸۲ | Q | ای بسا کُه زین بلای مُرْدَریگ | * | گشته است اندر جهان او خُرْد و ریگ |
۱۲۸۲ | N | ای بسا که زین بلای مردهریگ | * | گشته است اندر جهان او خرد و ریگ |
۱۲۸۳ | Q | این هوا با رُوح آمد مُقْتَرِن | * | چون قضا آید وبا گشت و عَفِن |
۱۲۸۳ | N | این هوا با روح آمد مقترن | * | چون قضا آید وبا گشت و عفن |
۱۲۸۴ | Q | آب خِوش کو روح را همشیره شد | * | در غدیری زرد و تلخ و تیره شد |
۱۲۸۴ | N | آب خوش کاو روح را همشیره شد | * | در غدیری زرد و تلخ و تیره شد |
۱۲۸۵ | Q | آتشی کو باد دارد در بروت | * | هم یکی بادی برو خواند یموت |
۱۲۸۵ | N | آتشی کاو باد دارد در بروت | * | هم یکی بادی بر او خواند یموت |
۱۲۸۶ | Q | حالِ دریا ز اضطراب و جوش او | * | فهم کن تبدیلهای هوش او |
۱۲۸۶ | N | حال دریا ز اضطراب و جوش او | * | فهم کن تبدیلهای هوش او |
۱۲۸۷ | Q | چرخ سر گردان که اندر جست و جوست | * | حال او چون حال فرزندان اوست |
۱۲۸۷ | N | چرخ سر گردان که اندر جستجوست | * | حال او چون حال فرزندان اوست |
۱۲۸۸ | Q | گه حَضیض و گه میانه گاه اوج | * | اندرو از سعد و نحسی فوج فوج |
۱۲۸۸ | N | گه حضیض و گه میانه گاه اوج | * | اندر او از سعد و نحسی فوج فوج |
۱۲۸۹ | Q | از خود ای جزوی ز کلها مختلط | * | فهم میکن حالت هر مُنَبسط |
۱۲۸۹ | N | از خود ای جزوی ز کلها مختلط | * | فهم میکن حالت هر منبسط |
۱۲۹۰ | Q | چونك کلیّات را رنجست و درد | * | جزو ایشان چون نباشد روی زرد |
۱۲۹۰ | N | چون که کلیات را رنج است و درد | * | جزو ایشان چون نباشد روی زرد |
۱۲۹۱ | Q | خاصه جزوی کو ز اضدادست جمع | * | ز آب و خاک و آتش و بادست جمع |
۱۲۹۱ | N | خاصه جزوی کاو ز اضداد است جمع | * | ز آب و خاک و آتش و باد است جمع |
۱۲۹۲ | Q | این عجب نبود که میش از گرگ جَست | * | این عجب کین میش دل در گرگ بست |
۱۲۹۲ | N | این عجب نبود که میش از گرگ جست | * | این عجب کاین میش دل در گرگ بست |
۱۲۹۳ | Q | زندگانی آشتیی ضدَّهاست | * | مرگ آنك اندر میانشان جنگ خاست |
۱۲۹۳ | N | زندگانی آشتی ضدهاست | * | مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست |
۱۲۹۴ | Q | لطف حق این شیر را و گور را | * | ٱلْف داده ست این دو ضدّ دور را |
۱۲۹۴ | N | لطف حق این شیر را و گور را | * | الف داده ست این دو ضد دور را |
۱۲۹۵ | Q | چون جهان رنجور و زندانی بود | * | چه عجب رنجور اگر فانی بود |
۱۲۹۵ | N | چون جهان رنجور و زندانی بود | * | چه عجب رنجور اگر فانی بود |
۱۲۹۶ | Q | خواند بر شیر او از این رو پندها | * | گفت من پس ماندهام زین بندها |
۱۲۹۶ | N | خواند بر شیر او از این رو پندها | * | گفت من پس ماندهام زین بندها |
block:1068
۱۲۹۷ | Q | شیر گفتش تو ز اسباب مرض | * | این سبب گو خاص کاینستم غرض |
۱۲۹۷ | N | شیر گفتش تو ز اسباب مرض | * | این سبب گو خاص کاین استم غرض |
۱۲۹۸ | Q | گفت آن شیر اندر این چه ساکنست | * | اندرین قلعه ز آفات آیمنست |
۱۲۹۸ | N | گفت آن شیر اندر این چه ساکن است | * | اندر این قلعه ز آفات ایمن است |
۱۲۹۹ | Q | قعر چه بگزید هر کی عاقلست | * | ز انك در خلوت صفاهای دلست |
۱۲۹۹ | N | قعر چه بگزید هر کی عاقل است | * | ز آن که در خلوت صفاهای دل است |
۱۳۰۰ | Q | ظلمت چه به که ظلمتهای خلق | * | سر نبُرد آن کس که گیرد پای خلق |
۱۳۰۰ | N | ظلمت چه به که ظلمتهای خلق | * | سر نبرد آن کس که گیرد پای خلق |
۱۳۰۱ | Q | گفت پیش آ زخمم او را قاهرست | * | تو ببین کان شیر در چه حاضرست |
۱۳۰۱ | N | گفت پیش آ زخمم او را قاهر است | * | تو ببین کان شیر در چه حاضر است |
۱۳۰۲ | Q | گفت من سوزیدهام ز آن آتشی | * | تو مگر اندر بَر خویشم کشی |
۱۳۰۲ | N | گفت من سوزیدهام ز آن آتشی | * | تو مگر اندر بر خویشم کشی |
۱۳۰۳ | Q | تا بپُشت تو من ای کان کرم | * | چشم بگشایم به چه دَر بنگرم |
۱۳۰۳ | N | تا بپشت تو من ای کان کرم | * | چشم بگشایم به چه در بنگرم |
block:1069
۱۳۰۴ | Q | چونك شیر اندر بر خویشش کشید | * | در پناه شیر تا چه میدوید |
۱۳۰۴ | N | چونکه شیر اندر بر خویشش کشید | * | در پناه شیر تا چه میدوید |
۱۳۰۵ | Q | چونك در چه بنگریدند اندر آب | * | اندر آب از شیر و او در تافت تاب |
۱۳۰۵ | N | چونکه در چه بنگریدند اندر آب | * | اندر آب از شیر و او در تافت تاب |
۱۳۰۶ | Q | شیر عکس خویش دید از آب تفَت | * | شکل شیری در بَرش خرگوش زفت |
۱۳۰۶ | N | شیر عکس خویش دید از آب تفت | * | شکل شیری در برش خرگوش زفت |
۱۳۰۷ | Q | چونك خصم خویش را در آب دید | * | مر و را بگذاشت و اندر چه جهید |
۱۳۰۷ | N | چون که خصم خویش را در آب دید | * | مر و را بگذاشت و اندر چه جهید |
۱۳۰۸ | Q | در فتاد اندر چَهی کو کَنده بود | * | زانك ظلمش در سرش آینده بود |
۱۳۰۸ | N | در فتاد اندر چهی کاو کنده بود | * | ز آن که ظلمش در سرش آینده بود |
۱۳۰۹ | Q | چاهِ مُظلم گشت ظُلمِ ظالمان | * | این چنین گفتند جمله عالمان |
۱۳۰۹ | N | چاه مظلم گشت ظلم ظالمان | * | این چنین گفتند جمله عالمان |
۱۳۱۰ | Q | هر که ظالمتر چَهَش با هولتَرْ | * | عدل فرمودست بتَّر را بتَرْ |
۱۳۱۰ | N | هر که ظالمتر چهش با هولتر | * | عدل فرموده ست بدتر را بتر |
۱۳۱۱ | Q | ای که تو از چاه ظلمی میکنی | * | دانك بهر خویش چاهی میکنی |
۱۳۱۱ | N | ای که تو از ظلم چاهی میکنی | * | دان که بهر خویش دامی میکنی |
۱۳۱۲ | Q | گِرد خود چون کِرم پیله بر متَن | * | بهر خود چه میکنی اندازه کن |
۱۳۱۲ | N | گرد خود چون کرم پیله بر متن | * | بهر خود چه میکنی اندازه کن |
۱۳۱۳ | Q | مر ضعیفان را تو بیخصمی مدان | * | از نُبی ذَا جَاَءَ نَصَرُ ٱللهِ خوان |
۱۳۱۳ | N | مر ضعیفان را تو بیخصمی مدان | * | از نبی ذا جاء نصر اللَّه خوان |
۱۳۱۴ | Q | گر تو پیلی خصم تو از تو رمید | * | نک جزا طیرا ابابیلَت رسید |
۱۳۱۴ | N | گر تو پیلی خصم تو از تو رمید | * | نک جزا طیرا ابابیلت رسید |
۱۳۱۵ | Q | گر ضعیفی در زمین خواهد امان | * | غلغل افتد در سپاه آسمان |
۱۳۱۵ | N | گر ضعیفی در زمین خواهد امان | * | غلغل افتد در سپاه آسمان |
۱۳۱۶ | Q | گر بَدنْدانش گزی پرخون کنی | * | درد دندانت بگیرد چون کنی |
۱۳۱۶ | N | گر بدندانش گزی پر خون کنی | * | درد دندانت بگیرد چون کنی |
۱۳۱۷ | Q | شیر خود را دید در چه وز غلُو | * | خویش را نشناخت آن دم از عُدو |
۱۳۱۷ | N | شیر خود را دید در چه وز غلو | * | خویش را نشناخت آن دم از عدو |
۱۳۱۸ | Q | عکس خود را او عُدّو خویش دید | * | لا جرم بر خویش شمشیری کشید |
۱۳۱۸ | N | عکس خود را او عدوی خویش دید | * | لا جرم بر خویش شمشیری کشید |
۱۳۱۹ | Q | ای بَسا ظُلمی که بینی در کسان | * | خوی تو باشد دریشان ای فلان |
۱۳۱۹ | N | ای بسا ظلمی که بینی از کسان | * | خوی تو باشد در ایشان ای فلان |
۱۳۲۰ | Q | اندریشان تافته هَستی تو | * | از نِفاق و ظلم و بد مَستی تو |
۱۳۲۰ | N | اندر ایشان تافته هستی تو | * | از نفاق و ظلم و بد مستی تو |
۱۳۲۱ | Q | آن توی و آن زخم بر خود میزنی | * | بر خود آن دم تار لعنت میتنی |
۱۳۲۱ | N | آن تویی و آن زخم بر خود میزنی | * | بر خود آن دم تار لعنت میتنی |
۱۳۲۲ | Q | در خود آن بَد را نمیبینی عیان | * | ورنه دشمن بودیی خود را به جان |
۱۳۲۲ | N | در خود آن بد را نمیبینی عیان | * | ور نه دشمن بودیی خود را به جان |
۱۳۲۳ | Q | حمله بر خود میکنی ای ساده مرد | * | همچو آن شیری که بر خود حمله کرد |
۱۳۲۳ | N | حمله بر خود میکنی ای ساده مرد | * | همچو آن شیری که بر خود حمله کرد |
۱۳۲۴ | Q | چون بقعر خوی خود اندر رسی | * | پس بدانی کز تو بود آن ناکسی |
۱۳۲۴ | N | چون به قعر خوی خود اندر رسی | * | پس بدانی کز تو بود آن ناکسی |
۱۳۲۵ | Q | شیر را در قعر پیدا شد که بود | * | نقش او انکش دگر کس مینمود |
۱۳۲۵ | N | شیر را در قعر پیدا شد که بود | * | نقش او آن کش دگر کس مینمود |
۱۳۲۶ | Q | هر که دندانِ ضعیفی میکَند | * | کار آن شیر غلط بین میکند |
۱۳۲۶ | N | هر که دندان ضعیفی میکند | * | کار آن شیر غلط بین میکند |
۱۳۲۷ | Q | ای بدیده عکس بد بر روی عَمْ | * | بَد نه عمَّست آن توی از خود مَرم |
۱۳۲۷ | N | ای بدیده عکس بد بر روی عم | * | بد نه عم است آن تویی از خود مرم |
۱۳۲۸ | Q | مومنان آیینهٔ همدیگرند | * | این خبَر میاز پیمبر آورند |
۱۳۲۸ | N | مومنان آیینهی همدیگرند | * | این خبر میاز پیمبر آورند |
۱۳۲۹ | Q | پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود | * | ز آن سبَب عالم کبودت مینمود |
۱۳۲۹ | N | پیش چشمت داشتی شیشهی کبود | * | ز آن سبب عالم کبودت مینمود |
۱۳۳۰ | Q | گر نه کوری این کبودی دان ز خویش | * | خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش |
۱۳۳۰ | N | گر نه کوری این کبودی دان ز خویش | * | خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش |
۱۳۳۱ | Q | مومن ار ینظر بنور اللَّه نبود | * | غیب مومن را برهنه چون نمود |
۱۳۳۱ | N | مومن ار ینظر بنور اللَّه نبود | * | غیب مومن را برهنه چون نمود |
۱۳۳۲ | Q | چون که تو ینظر بنار الله بدی | * | در بدی از نیکویی غافل شدی |
۱۳۳۲ | N | چون که تو ینظر بنار اللَّه بدی | * | در بدی از نیکویی غافل شدی |
۱۳۳۳ | Q | اندک اندک آب بر آتش بزن | * | تا شود نار تو نور ای بو الحزن |
۱۳۳۳ | N | اندک اندک آب بر آتش بزن | * | تا شود نار تو نور ای بو الحزن |
۱۳۳۴ | Q | تو بزن یا ربَّنا آب طَهُور | * | تا شود این نار عالم جمله نور |
۱۳۳۴ | N | تو بزن یا ربنا آب طهور | * | تا شود این نار عالم جمله نور |
۱۳۳۵ | Q | آب دریا جمله در فرمانِ تُست | * | آب و آتش ای خداوند آن تُست |
۱۳۳۵ | N | آب دریا جمله در فرمان تست | * | آب و آتش ای خداوند آن تست |
۱۳۳۶ | Q | گر تو خواهی آتش آب خوش شود | * | ور نخواهی آب هم آتش شود |
۱۳۳۶ | N | گر تو خواهی آتش آب خوش شود | * | ور نخواهی آب هم آتش شود |
۱۳۳۷ | Q | این طلب در ما هم از ایجاد تُست | * | رَستن از بیداد یا رب داد تست |
۱۳۳۷ | N | این طلب در ما هم از ایجاد تست | * | رستن از بیداد یا رب داد تست |
۱۳۳۸ | Q | بیطلب تو این طلبمان دادهای | * | گنج احسان بر همه بگشادهای |
۱۳۳۸ | N | بیطلب تو این طلبمان دادهای | * | گنج احسان بر همه بگشادهای |
block:1070
۱۳۳۹ | Q | چونك خرگوش از رهایی شاد گشت | * | سوی نخجیران دوان شد تا بدشت |
۱۳۳۹ | N | چونکه خرگوش از رهایی شاد گشت | * | سوی نخجیران دوان شد تا به دشت |
۱۳۴۰ | Q | شیر را چون دید در چه کُشته زار | * | چرخ میزد شادمان تا مرغزار |
۱۳۴۰ | N | شیر را چون دید در چه کشته زار | * | چرخ میزد شادمان تا مرغزار |
۱۳۴۱ | Q | دست میزد چون رهید از دست مرك | * | سبز و رقصان در هوا چون شاخ و بَرك |
۱۳۴۱ | N | دست میزد چون رهید از دست مرگ | * | سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ |
۱۳۴۲ | Q | شاخ و برك از حبس خاک آزاد شد | * | سَر بر آورد و حریف باد شد |
۱۳۴۲ | N | شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد | * | سر بر آورد و حریف باد شد |
۱۳۴۳ | Q | برگها چون شاخ را بشکافتَند | * | تا ببالای درخت اشتافتَند |
۱۳۴۳ | N | برگها چون شاخ را بشکافتند | * | تا به بالای درخت اشتافتند |
۱۳۴۴ | Q | با زبانِ شَطْاَهُ شکرِ خدا | * | میسراید هر بَر و بَرگی جدا |
۱۳۴۴ | N | با زبان شطاه شکر خدا | * | میسراید هر بر و برگی جدا |
۱۳۴۵ | Q | که بُپَرَوْرد اصلِ ما را ذو العَطا | * | تا درخت اسْتَغلَظ آمد و استوی |
۱۳۴۵ | N | که بپرورد اصل ما را ذو العطا | * | تا درخت استغلظ آمد و استوی |
۱۳۴۶ | Q | جانهای بَسته اندر آب و گِل | * | چون رَهند از آب و گِلها شاد دل |
۱۳۴۶ | N | جانهای بسته اندر آب و گل | * | چون رهند از آب و گلها شاد دل |
۱۳۴۷ | Q | در هوای عشقِ حق رقصان شوند | * | همچو قرصِ بَدْر بینقصان شوند |
۱۳۴۷ | N | در هوای عشق حق رقصان شوند | * | همچو قرص بدر بینقصان شوند |
۱۳۴۸ | Q | جِسمشان در رقص و جانها خود مپرس | * | وانك گردِ جان از آنها خود مپُرس |
۱۳۴۸ | N | جسمشان در رقص و جانها خود مپرس | * | و آن که گرد جان از آنها خود مپرس |
۱۳۴۹ | Q | شیر را خرگوش در زندان نِشاند | * | ننك شیری کو ز خرگوشی بماند |
۱۳۴۹ | N | شیر را خرگوش در زندان نشاند | * | ننگ شیری کاو ز خرگوشی بماند |
۱۳۵۰ | Q | در چنان ننگی وانگه این عجب | * | فخرِ دین خواهد که گویندش لقب |
۱۳۵۰ | N | در چنان ننگی و آن گه این عجب | * | فخر دین خواهد که گویندش لقب |
۱۳۵۱ | Q | ای تو شیری در تک این چاه فَرد | * | نفس چون خرگوشْ خونت ریخت و خورد |
۱۳۵۱ | N | ای تو شیری در تک این چاه فرد | * | نفس چون خرگوش خونت ریخت و خورد |
۱۳۵۲ | Q | نفس خرگوشت بصَحْرا در چرا | * | تو به قعرِ این چَه چون و چرا |
۱۳۵۲ | N | نفس خرگوشت به صحرا در چرا | * | تو به قعر این چه چون و چرا |
۱۳۵۳ | Q | سوی نخجیران دوید آن شیر گیر | * | کاَبْشِرُوا یا قَومِ إِذْ جَاءَ ٱلْبَشیر |
۱۳۵۳ | N | سوی نخجیران دوید آن شیر گیر | * | کابشروا یا قوم إذ جاء البشیر |
۱۳۵۴ | Q | مژده مژده ای گروهِ عیشساز | * | کان سكِ دوزخ بدوزخ رفت باز |
۱۳۵۴ | N | مژده مژده ای گروه عیشساز | * | کان سگ دوزخ به دوزخ رفت باز |
۱۳۵۵ | Q | مژده مژده کان عُدّوِ جانها | * | کَند قهر خالقش دندانها |
۱۳۵۵ | N | مژده مژده کان عدوی جانها | * | کند قهر خالقش دندانها |
۱۳۵۶ | Q | آنك از پنجه بسی سرها بکوفت | * | همچو خَس جاروب مَرگش هم بروفت |
۱۳۵۶ | N | آن که از پنجه بسی سرها بکوفت | * | همچو خس جاروب مرگش هم بروفت |
block:1071
۱۳۵۷ | Q | جمع گشتند آن زمان جمله وحوش | * | شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش |
۱۳۵۷ | N | جمع گشتند آن زمان جمله وحوش | * | شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش |
۱۳۵۸ | Q | حلقه کردند او چو شمعی در میان | * | سجده آوردند و گفتندش که هان |
۱۳۵۸ | N | حلقه کردند او چو شمعی در میان | * | سجده آوردند و گفتندش که هان |
۱۳۵۹ | Q | تو فرشتهٔ آسمانی یا پری | * | نی تو عزراییل شیران نری |
۱۳۵۹ | N | تو فرشتهی آسمانی یا پری | * | نی تو عزراییل شیران نری |
۱۳۶۰ | Q | هر چه هستی جان ما قربانِ تُست | * | دست بُردی دست و بازویت دُرُست |
۱۳۶۰ | N | هر چه هستی جان ما قربان تست | * | دست بردی دست و بازویت درست |
۱۳۶۱ | Q | راند حقّ این آب را در جوی تو | * | آفرین بر دست و بر بازوی تو |
۱۳۶۱ | N | راند حق این آب را در جوی تو | * | آفرین بر دست و بر بازوی تو |
۱۳۶۲ | Q | باز گو تا چون سگالیدی بمَکر | * | آن عوان را چون بمالیدی بمکر |
۱۳۶۲ | N | باز گو تا چون سگالیدی به مکر | * | آن عوان را چون بمالیدی به مکر |
۱۳۶۳ | Q | باز گو تا قِصّه درمانها شود | * | باز گو تا مرهم جانها شود |
۱۳۶۳ | N | باز گو تا قصه درمانها شود | * | باز گو تا مرهم جانها شود |
۱۳۶۴ | Q | باز گو کز ظلمِ آن اِستَم نُما | * | صد هزاران زخم دارد جان ما |
۱۳۶۴ | N | باز گو کز ظلم آن استم نما | * | صد هزاران زخم دارد جان ما |
۱۳۶۵ | Q | گفت تاییدِ خدا بُد ای مهان | * | ورنه خرگوشی که باشد در جهان |
۱۳۶۵ | N | گفت تایید خدا بود ای مهان | * | ور نه خرگوشی که باشد در جهان |
۱۳۶۶ | Q | قوّتم بخشید و دل را نور داد | * | نور دل مر دست و پا را زور داد |
۱۳۶۶ | N | قوتم بخشید و دل را نور داد | * | نور دل مر دست و پا را زور داد |
۱۳۶۷ | Q | از بَرِ حق میرسد تفضیلها | * | باز هم از حق رسد تبدیلها |
۱۳۶۷ | N | از بر حق میرسد تفضیلها | * | باز هم از حق رسد تبدیلها |
۱۳۶۸ | Q | حق بدَوْر و نَوْبت این تایید را | * | مینماید اهلِ ظنّ و دید را |
۱۳۶۸ | N | حق به دور و نوبت این تایید را | * | مینماید اهل ظن و دید را |
block:1072
۱۳۶۹ | Q | هین بمُلك نَوبتیِ شادی مکن | * | ای تو بستهٔ نوبت آزادی مکن |
۱۳۶۹ | N | هین به ملک نوبتی شادی مکن | * | ای تو بستهی نوبت آزادی مکن |
۱۳۷۰ | Q | انك مُلکش برتر از نوبت تَنند | * | برتر از هفت اَنْجُمش نوبت زنند |
۱۳۷۰ | N | آن که ملکش برتر از نوبت تنند | * | برتر از هفت انجمش نوبت زنند |
۱۳۷۱ | Q | برتر از نوبت ملوک باقیند | * | دَوْرِ دایم روحها با ساقیند |
۱۳۷۱ | N | برتر از نوبت ملوک باقیاند | * | دور دایم روحها با ساقیاند |
۱۳۷۲ | Q | تركِ این شُرْب ار بگویی یک دو روز | * | در کنی اندر شرابِ خُلْد پوز |
۱۳۷۲ | N | ترک این شرب ار بگویی یک دو روز | * | در کنی اندر شراب خلد پوز |
block:1073
۱۳۷۳ | Q | ای شهان کُشتیم ما خصمِ برون | * | ماند خصمی زو بَتَر در اندرون |
۱۳۷۳ | N | ای شهان کشتیم ما خصم برون | * | ماند خصمی زو بتر در اندرون |
۱۳۷۴ | Q | کُشتنِ این کار عقل و هوش نیست | * | شیرِ باطن سخرهٔ خرگوش نیست |
۱۳۷۴ | N | کشتن این کار عقل و هوش نیست | * | شیر باطن سخرهی خرگوش نیست |
۱۳۷۵ | Q | دوزخست این نَفْس و دوزخ اژدهاست | * | کو بدریاها نگردد کم و کاست |
۱۳۷۵ | N | دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست | * | کاو به دریاها نگردد کم و کاست |
۱۳۷۶ | Q | هفت دریا را در آشامد هنوز | * | کم نگردد سوزشِ آن خلقسوز |
۱۳۷۶ | N | هفت دریا را در آشامد هنوز | * | کم نگردد سوزش آن خلق سوز |
۱۳۷۷ | Q | سنگها و کافرانِ سنگدل | * | اندر آیند اندرو زار و خَجِل |
۱۳۷۷ | N | سنگها و کافران سنگ دل | * | اندر آیند اندر او زار و خجل |
۱۳۷۸ | Q | هم نگردد ساکن از چندین غذا | * | تا ز حقّ آید مرو را این ندا |
۱۳۷۸ | N | هم نگردد ساکن از چندین غذا | * | تا ز حق آید مر او را این ندا |
۱۳۷۹ | Q | سِیر گشتی سیر گوید نی هنوز | * | اینْت آتش اینْت تابِش اینْت سوز |
۱۳۷۹ | N | سیر گشتی سیر گوید نی هنوز | * | اینت آتش اینت تابش اینت سوز |
۱۳۸۰ | Q | عالمَی را لقمه کرد و در کشید | * | معدهاش نعره زنان هَلْ مِنْ مَزِیدٍ |
۱۳۸۰ | N | عالمی را لقمه کرد و در کشید | * | معدهاش نعره زنان هَلْ مِنْ مَزِیدٍ |
۱۳۸۱ | Q | حق قَدَم بر وَیْ نهد از لامکان | * | آنگه او ساکن شود از کُنْ فکان |
۱۳۸۱ | N | حق قدم بر وی نهد از لا مکان | * | آن گه او ساکن شود از کن فکان |
۱۳۸۲ | Q | چونك جُزوِ دوزخست این نَفسِ ما | * | طبعِ کُل دارد همیشه جُزوها |
۱۳۸۲ | N | چون که جزو دوزخ است این نفس ما | * | طبع کل دارد همیشه جزوها |
۱۳۸۳ | Q | این قدم حق را بود کو را کُشَد | * | غیرِ حق خود کِی کمانِ او کَشَد |
۱۳۸۳ | N | این قدم حق را بود کاو را کشد | * | غیر حق خود کی کمان او کشد |
۱۳۸۴ | Q | در کمان ننَهند اِلّا تیرِ راست | * | این کمان را باژگون کژ تیرهاست |
۱۳۸۴ | N | در کمان ننهند الا تیر راست | * | این کمان را باژگون کژ تیرهاست |
۱۳۸۵ | Q | راست شو چون تیر و وا رَه از کمان | * | کز کمان هر راست بجْهد بیگمان |
۱۳۸۵ | N | راست شو چون تیر و واره از کمان | * | کز کمان هر راست بجهد بیگمان |
۱۳۸۶ | Q | چونك واگشتم ز پیکارِ بُرون | * | روی آوردم بپیکارِ درون |
۱۳۸۶ | N | چون که واگشتم ز پیکار برون | * | روی آوردم به پیکار درون |
۱۳۸۷ | Q | قد رَجَعْنا من جِهَاد الأَصْغَریم | * | با نبی اندر جهادِ اکبریم |
۱۳۸۷ | N | قد رجعنا من جهاد الاصغریم | * | با نبی اندر جهاد اکبریم |
۱۳۸۸ | Q | قوّت از حق خواهم و توفیق و لاف | * | تا بسوزن بر کَنم این کوهِ قاف |
۱۳۸۸ | N | قوت از حق خواهم و توفیق و لاف | * | تا به سوزن بر کنم این کوه قاف |
۱۳۸۹ | Q | سهل شیری دان که صَفها بْشکند | * | شیر آنست آن که خود را بشْکند |
۱۳۸۹ | N | سهل شیری دان که صفها بشکند | * | شیر آن است آن که خود را بشکند |
block:1074
۱۳۹۰ | Q | تا عُمَر آمد ز قَیْصَر یک رسول | * | در مدینه از بیابانِ نُغُول |
۱۳۹۰ | N | تا عمر آمد ز قیصر یک رسول | * | در مدینه از بیابان نغول |
۱۳۹۱ | Q | گفت کو قصرِ خلیفه ای حشَم | * | تا من اسب و رخت را آنجا کَشَم |
۱۳۹۱ | N | گفت کو قصر خلیفه ای حشم | * | تا من اسب و رخت را آن جا کشم |
۱۳۹۲ | Q | قوم گفتندش که او را قصر نیست | * | مر عمر را قصرِ جانِ روشنیست |
۱۳۹۲ | N | قوم گفتندش که او را قصر نیست | * | مر عمر را قصر، جان روشنی است |
۱۳۹۳ | Q | گر چه از میری ورا آوازهایست | * | همچو درویشان مر او را کازهایست |
۱۳۹۳ | N | گر چه از میری و را آوازهی ایست | * | همچو درویشان مر او را کازهای است |
۱۳۹۴ | Q | ای برادر چون ببینی قَصرِ او | * | چونك در چشمِ دلت رُستست مو |
۱۳۹۴ | N | ای برادر چون ببینی قصر او | * | چون که در چشم دلت رسته ست مو |
۱۳۹۵ | Q | چشمِ دل از مو و عِلَّت پاک آر | * | وانگه آن دیدارِ قصرش چشم دار |
۱۳۹۵ | N | چشم دل از مو و علت پاک آر | * | و آن گهان دیدار قصرش چشم دار |
۱۳۹۶ | Q | هرک را هَست از هَوَسها جانِ پاک | * | زود بیند حضرت و ایوانِ پاک |
۱۳۹۶ | N | هر که را هست از هوسها جان پاک | * | زود بیند حضرت و ایوان پاک |
۱۳۹۷ | Q | چون محّمد پاک شد زین نار و دود | * | هر کجا رُو کرد وَجْهُ الله بود |
۱۳۹۷ | N | چون محمد پاک شد زین نار و دود | * | هر کجا رو کرد وجه اللَّه بود |
۱۳۹۸ | Q | چون رفیقی وسوسهٔ بَدخواه را | * | کَی بدانی ثُمَّ وَجْهُ ٱلله را |
۱۳۹۸ | N | چون رفیقی وسوسهی بد خواه را | * | کی بدانی ثم وجه اللَّه را |
۱۳۹۹ | Q | هر کرا باشد ز سینه فَتْحِ باب | * | او ز هَر شهری ببیند آفتاب |
۱۳۹۹ | N | هر که را باشد ز سینه فتح باب | * | او ز هر شهری ببیند آفتاب |
۱۴۰۰ | Q | حق پدیدست از میانِ دیگران | * | همچو ماه اندر میانِ اختران |
۱۴۰۰ | N | حق پدید است از میان دیگران | * | همچو ماه اندر میان اختران |
۱۴۰۱ | Q | دو سرِ انگشت بر دو چشم نِه | * | هیچ بینی از جهان انصاف دِه |
۱۴۰۱ | N | دو سر انگشت بر دو چشم نه | * | هیچ بینی از جهان انصاف ده |
۱۴۰۲ | Q | گر نبینی این جهان معدوم نیست | * | عیب جز ز انگشتِ نَفْسِ شوم نیست |
۱۴۰۲ | N | گر نبینی این جهان معدوم نیست | * | عیب جز ز انگشت نفس شوم نیست |
۱۴۰۳ | Q | تو ز چشم انگشت را بردار هین | * | وانگهانی هر چه میخواهی ببین |
۱۴۰۳ | N | تو ز چشم انگشت را بردار هین | * | و آن گهانی هر چه میخواهی ببین |
۱۴۰۴ | Q | نوح را گفتند اُمَّت کو ثواب | * | گفت او زان سوی وَ ٱسْتَغْشَوا ثیاب |
۱۴۰۴ | N | نوح را گفتند امت کو ثواب | * | گفت او ز آن سوی و استغشوا ثیاب |
۱۴۰۵ | Q | رُو و سَر در جامهها پیچیدهاید | * | لاجرم با دیده و نادیدهاید |
۱۴۰۵ | N | رو و سر در جامهها پیچیدهاید | * | لا جرم با دیده و نادیدهاید |
۱۴۰۶ | Q | آدمی دیدست و باقی پوستست | * | دید آنست آن که دیدِ دوستست |
۱۴۰۶ | N | آدمی دید است و باقی پوست است | * | دید آن است آن که دید دوست است |
۱۴۰۷ | Q | چونك دیدِ دوست نبْود کُور بِه | * | دوست کو باقی نباشد دُور بِه |
۱۴۰۷ | N | چون که دید دوست نبود کور به | * | دوست کاو باقی نباشد دور به |
۱۴۰۸ | Q | چون رسولِ روم این الفاظِ تَر | * | در سماع آورد شد مشتاقتر |
۱۴۰۸ | N | چون رسول روم این الفاظ تر | * | در سماع آورد شد مشتاقتر |
۱۴۰۹ | Q | دیده را بر جُستنِ عُمَّر گماشت | * | رخت را و اسب را ضایع گذاشت |
۱۴۰۹ | N | دیده را بر جستن عمر گماشت | * | رخت را و اسب را ضایع گذاشت |
۱۴۱۰ | Q | هر طرف اندر پیِ آن مردِ کار | * | میشدی پُرسانِ او دیوانهوار |
۱۴۱۰ | N | هر طرف اندر پی آن مرد کار | * | میشدی پرسان او دیوانهوار |
۱۴۱۱ | Q | کین چنین مردی بود اندر جهان | * | وز جهان مانندِ جان باشد نهان |
۱۴۱۱ | N | کاین چنین مردی بود اندر جهان | * | وز جهان مانند جان باشد نهان |
۱۴۱۲ | Q | جُست او را تاش چون بنده بود | * | لاجرم جوینده یابنده بود |
۱۴۱۲ | N | جست او را تاش چون بنده بود | * | لا جرم جوینده یابنده بود |
۱۴۱۳ | Q | دید اعرابی زنی او را دَخیل | * | گفت عُمَّر نک بزیرِ آن نَخیل |
۱۴۱۳ | N | دید اعرابی زنی او را دخیل | * | گفت عمر نک به زیر آن نخیل |
۱۴۱۴ | Q | زیر خرمابُن ز خلقان او جُدا | * | زیرِ سایه خفته بین سایهٔ خدا |
۱۴۱۴ | N | زیر خرما بن ز خلقان او جدا | * | زیر سایه خفته بین سایهی خدا |
block:1075
۱۴۱۵ | Q | آمد او آنجا و از دور ایستاد | * | مر عُمَر را دید و در لرز اوفتاد |
۱۴۱۵ | N | آمد او آن جا و از دور ایستاد | * | مر عمر را دید و در لرز اوفتاد |
۱۴۱۶ | Q | هیبتی زان خفته آمد بر رسول | * | حالتی خوش کرد بر جانش نُزول |
۱۴۱۶ | N | هیبتی ز آن خفته آمد بر رسول | * | حالتی خوش کرد بر جانش نزول |
۱۴۱۷ | Q | مِهْر و هیبت هست ضدِّ همدگر | * | این دو ضِد را دید جمع اندر جگر |
۱۴۱۷ | N | مهر و هیبت هست ضد همدگر | * | این دو ضد را دید جمع اندر جگر |
۱۴۱۸ | Q | گفت با خود من شهان را دیدهام | * | پیش سلطانان مِه و بگْزیدهام |
۱۴۱۸ | N | گفت با خود من شهان را دیدهام | * | پیش سلطانان مه و بگزیدهام |
۱۴۱۹ | Q | از شهانم هیبَت و ترسی نبود | * | هیبتِ این مرد هوشم را ربود |
۱۴۱۹ | N | از شهانم هیبت و ترسی نبود | * | هیبت این مرد هوشم را ربود |
۱۴۲۰ | Q | رفتهام در بیشهٔ شیر و پلنگ | * | رویِ من زیشان نگردانید رنگ |
۱۴۲۰ | N | رفتهام در بیشهی شیر و پلنگ | * | روی من ز یشان نگردانید رنگ |
۱۴۲۱ | Q | بس شُدستم در مُصاف و کارزار | * | همچو شیر آن دم که باشد کار زار |
۱۴۲۱ | N | بس شدهستم در مصاف و کارزار | * | همچو شیر آن دم که باشد کار زار |
۱۴۲۲ | Q | بس که خوردم بس زدم زخمِ گران | * | دل قویتر بودهام از دیگران |
۱۴۲۲ | N | بس که خوردم بس زدم زخم گران | * | دل قوی تر بودهام از دیگران |
۱۴۲۳ | Q | بیسلاح این مرد خفته بر زمین | * | من به هفت اندام لرزان چیست این |
۱۴۲۳ | N | بیسلاح این مرد خفته بر زمین | * | من به هفت اندام لرزان چیست این |
۱۴۲۴ | Q | هیبتِ حقَّست این از خلق نیست | * | هیبتِ این مردِ صاحب دلق نیست |
۱۴۲۴ | N | هیبت حق است این از خلق نیست | * | هیبت این مرد صاحب دلق نیست |
۱۴۲۵ | Q | هر که ترسید از حق و تقوی گُزید | * | ترسد از وی جِنّ و اِنْس و هر که دید |
۱۴۲۵ | N | هر که ترسید از حق و تقوی گزید | * | ترسد از وی جن و انس و هر که دید |
۱۴۲۶ | Q | اندرین فکرت به حرمت دست بست | * | بعد یک ساعت عمر از خواب جست |
۱۴۲۶ | N | اندر این فکرت به حرمت دست بست | * | بعد یک ساعت عمر از خواب جست |
۱۴۲۷ | Q | کرد خدمت مر عُمر را و سلام | * | گفت پیغمبر سلام آنگه کلام |
۱۴۲۷ | N | کرد خدمت مر عمر را و سلام | * | گفت پیغمبر سلام آن گه کلام |
۱۴۲۸ | Q | پس علیکش گفت و او را پیش خواند | * | ایمنش کرد و به پیشِ خود نشاند |
۱۴۲۸ | N | پس علیکش گفت و او را پیش خواند | * | ایمنش کرد و به پیش خود نشاند |
۱۴۲۹ | Q | لا تَخَافُوا هست نُزْلِ خایفان | * | هست در خَور از برای خایف آن |
۱۴۲۹ | N | لا تخافوا هست نزل خایفان | * | هست در خور از برای خایف آن |
۱۴۳۰ | Q | هر که ترسد مر و را ایمن کنند | * | مر دلِ ترسنده را ساکن کنند |
۱۴۳۰ | N | هر که ترسد مر و را ایمن کنند | * | مر دل ترسنده را ساکن کنند |
۱۴۳۱ | Q | آنك خوفش نیست چُون گویی مترس | * | درس چه دهی نیست او مُحتاجِ درس |
۱۴۳۱ | N | آن که خوفش نیست چون گویی مترس | * | درس چه دهی نیست او محتاج درس |
۱۴۳۲ | Q | آن دل از جا رفته را دل شاد کرد | * | خاطرِ ویرانش را آباد کرد |
۱۴۳۲ | N | آن دل از جا رفته را دل شاد کرد | * | خاطر ویرانش را آباد کرد |
۱۴۳۳ | Q | بعد از آن گفتش سخنهای دقیق | * | وز صفات پاکِ حق نعْمَ الرَّفیق |
۱۴۳۳ | N | بعد از آن گفتش سخنهای دقیق | * | وز صفات پاک حق نعم الرفیق |
۱۴۳۴ | Q | وز نوازشهای حق اَبْدال را | * | تا بداند او مقام و حال را |
۱۴۳۴ | N | وز نوازشهای حق ابدال را | * | تا بداند او مقام و حال را |
۱۴۳۵ | Q | حال چون جلوه ست زان زیبا عروس | * | وین مقام آن خلوت آمد با عروس |
۱۴۳۵ | N | حال چون جلوه ست ز آن زیبا عروس | * | وین مقام آن خلوت آمد با عروس |
۱۴۳۶ | Q | جلوه بیند شاه و غیرِ شاه نیز | * | وقتِ خلوت نیست جز شاهِ عزیز |
۱۴۳۶ | N | جلوه بیند شاه و غیر شاه نیز | * | وقت خلوت نیست جز شاه عزیز |
۱۴۳۷ | Q | جلوه کرده خاصّ و عامّان را عروس | * | خلوت اندر شاه باشد با عروس |
۱۴۳۷ | N | جلوه کرده خاص و عامان را عروس | * | خلوت اندر شاه باشد با عروس |
۱۴۳۸ | Q | هست بسیار اهلِ حال از صوفیان | * | نادِرست اهلِ مقام اندر میان |
۱۴۳۸ | N | هست بسیار اهل حال از صوفیان | * | نادر است اهل مقام اندر میان |
۱۴۳۹ | Q | از منازلهای جانش یاد داد | * | وز سفرهای روانش یاد داد |
۱۴۳۹ | N | از منازلهای جانش یاد داد | * | وز سفرهای روانش یاد داد |
۱۴۴۰ | Q | وز زمانی کز زمان خالی بُدست | * | وز مقامِ قُدس که اجلالی بُدست |
۱۴۴۰ | N | وز زمانی کز زمان خالی بده ست | * | وز مقام قدس که اجلالی بده ست |
۱۴۴۱ | Q | وز هوایی کاندر او سیمرغِ رُوح | * | پیش از این دیدست پرواز و فُتُوح |
۱۴۴۱ | N | وز هوایی کاندر او سیمرغ روح | * | پیش از این دیده ست پرواز و فتوح |
۱۴۴۲ | Q | هر یکی پروازش از آفاق بیش | * | وز امید و نَهمتِ مشتاقْ بیش |
۱۴۴۲ | N | هر یکی پروازش از آفاق بیش | * | وز امید و نهمت مشتاق بیش |
۱۴۴۳ | Q | چون عمر اَغْیارْرُو را یار یافت | * | جان او را طالبِ اسرار یافت |
۱۴۴۳ | N | چون عمر اغیار رو را یار یافت | * | جان او را طالب اسرار یافت |
۱۴۴۴ | Q | شیخ کامل بود و طالب مُشْتهی | * | مرد چابک بود و مَرْکَب دَرگَهی |
۱۴۴۴ | N | شیخ کامل بود و طالب مشتهی | * | مرد چابک بود و مرکب درگهی |
۱۴۴۵ | Q | دید آن مرشد که او ارشاد داشت | * | تخمِ پاک اندر زمینِ پاک کاشت |
۱۴۴۵ | N | دید آن مرشد که او ارشاد داشت | * | تخم پاک اندر زمین پاک کاشت |
block:1076
۱۴۴۶ | Q | مرد گفتش کای امیر المؤمنین | * | جان ز بالا چون در آمد در زمین |
۱۴۴۶ | N | مرد گفتش کای امیر المؤمنین | * | جان ز بالا چون در آمد در زمین |
۱۴۴۷ | Q | مرغِ بیاندازه چون شد در قفَص | * | گفت حق بر جان فسون خواند و قصص |
۱۴۴۷ | N | مرغ بیاندازه چون شد در قفص | * | گفت حق بر جان فسون خواند و قصص |
۱۴۴۸ | Q | بر عدمها کان ندارد چشم و گوش | * | چون فسون خواند همیآید بجوش |
۱۴۴۸ | N | بر عدمها کان ندارد چشم و گوش | * | چون فسون خواند همیآید به جوش |
۱۴۴۹ | Q | از فسونِ او عدمها زود زود | * | خوش مُعَلَّق میزند سوی وجود |
۱۴۴۹ | N | از فسون او عدمها زود زود | * | خوش معلق میزند سوی وجود |
۱۴۵۰ | Q | باز بر موجود افسونی چو خواند | * | زُو دْو اَسْبه در عدم موجود راند |
۱۴۵۰ | N | باز بر موجود افسونی چو خواند | * | زو دو اسبه در عدم موجود راند |
۱۴۵۱ | Q | گفت در گوشِ گُل و خندانْش کرد | * | گفت با سنگ و عقیقِ کانْش کرد |
۱۴۵۱ | N | گفت در گوش گل و خندانش کرد | * | گفت با سنگ و عقیق کانش کرد |
۱۴۵۲ | Q | گفت با جِسم آیتی تا جان شد او | * | گفت با خورشید تا رُخْشان شد او |
۱۴۵۲ | N | گفت با جسم آیتی تا جان شد او | * | گفت با خورشید تا رخشان شد او |
۱۴۵۳ | Q | باز در گوشش دمد نکتهٔ مخوف | * | در رخِ خورشید افتد صد کسوف |
۱۴۵۳ | N | باز در گوشش دمد نکتهی مخوف | * | در رخ خورشید افتد صد کسوف |
۱۴۵۴ | Q | تا بگوشِ ابر آن گویا چه خواند | * | کو چو مَشْک از دیدهٔ خود اشک راند |
۱۴۵۴ | N | تا به گوش ابر آن گویا چه خواند | * | کاو چو مشک از دیدهی خود اشک راند |
۱۴۵۵ | Q | تا بگوشِ خاک حق چه خوانده است | * | کو مراقب گشت و خامُش مانده است |
۱۴۵۵ | N | تا به گوش خاک حق چه خوانده است | * | کاو مراقب گشت و خامش مانده است |
۱۴۵۶ | Q | در تَرُّدد هر که او آشفته است | * | حق بگوشِ او مُعَمَّا گفته است |
۱۴۵۶ | N | در تردد هر که او آشفته است | * | حق به گوش او معما گفته است |
۱۴۵۷ | Q | تا کند محبوسش اندر دو گمان | * | آن کنم آن گفت یا خود ضدِّ آن |
۱۴۵۷ | N | تا کند محبوسش اندر دو گمان | * | آن کنم کاو گفت یا خود ضد آن |
۱۴۵۸ | Q | هم ز حق ترجیح یابد یک طرف | * | زان دو یک را بر گزیند زان کَنَف |
۱۴۵۸ | N | هم ز حق ترجیح یابد یک طرف | * | ز آن دو یک را بر گزیند ز آن کنف |
۱۴۵۹ | Q | گر نخواهی در تردُّد هوشِ جان | * | کم فشار این پنبه اندر گوشِ جان |
۱۴۵۹ | N | گر نخواهی در تردد هوش جان | * | کم فشار این پنبه اندر گوش جان |
۱۴۶۰ | Q | تا کنی فهم آن معَّماهاش را | * | تا کنی ادراک رمز و فاش را |
۱۴۶۰ | N | تا کنی فهم آن معماهاش را | * | تا کنی ادراک رمز و فاش را |
۱۴۶۱ | Q | پس مَحَلَّ وَحی گردد گوشِ جان | * | وحی چه بْوَد گفتنی از حِس نهان |
۱۴۶۱ | N | پس محل وحی گردد گوش جان | * | وحی چه بود گفتنی از حس نهان |
۱۴۶۲ | Q | گوشِ جان و چشمِ جان جز این حِس است | * | گوشِ عقل و گوش ظَن زین مُفلِس است |
۱۴۶۲ | N | گوش جان و چشم جان جز این حس است | * | گوش عقل و گوش ظن زین مفلس است |
۱۴۶۳ | Q | لفظِ جُبْرم عشق را بیصبر کرد | * | و انك عاشق نیست حبسِ جَبْر کرد |
۱۴۶۳ | N | لفظ جبرم عشق را بیصبر کرد | * | و آن که عاشق نیست حبس جبر کرد |
۱۴۶۴ | Q | این مَعَّیت با حقست و جبر نیست | * | این تجلّیِ مَه است این ابر نیست |
۱۴۶۴ | N | این معیت با حق است و جبر نیست | * | این تجلی مه است این ابر نیست |
۱۴۶۵ | Q | ور بود این جَبْر جبرِ عامه نیست | * | جبرِ آن امَّارهٔ خودکامه نیست |
۱۴۶۵ | N | ور بود این جبر جبر عامه نیست | * | جبر آن امارهی خودکامه نیست |
۱۴۶۶ | Q | جبر را ایشان شناسند ای پسر | * | که خدا بگْشادشان در دل بصَر |
۱۴۶۶ | N | جبر را ایشان شناسند ای پسر | * | که خدا بگشادشان در دل بصر |
۱۴۶۷ | Q | غیب و آینده بر ایشان گشت فاش | * | ذکرِ ماضی پیشِ ایشان گشت لاش |
۱۴۶۷ | N | غیب و آینده بر ایشان گشت فاش | * | ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش |
۱۴۶۸ | Q | اختیار و جبرِ ایشان دیگرست | * | قطرهها اندر صدفها گوهرست |
۱۴۶۸ | N | اختیار و جبر ایشان دیگر است | * | قطرهها اندر صدفها گوهر است |
۱۴۶۹ | Q | هست بیرون قطرهٔ خُرد و بزرگ | * | در صدف آن دُرِّ خُردست و سُتُرگ |
۱۴۶۹ | N | هست بیرون قطرهی خرد و بزرگ | * | در صدف آن در خرد است و سترگ |
۱۴۷۰ | Q | طبعِ نافِ آهوَست آن قوم را | * | از برون خون و درونشان مُشکها |
۱۴۷۰ | N | طبع ناف آهو است آن قوم را | * | از برون خون و درونشان مشکها |
۱۴۷۱ | Q | تو مگو کاین مایه بیرون خون بود | * | چون رود در ناف مُشکی چون شود |
۱۴۷۱ | N | تو مگو کاین مایه بیرون خون بود | * | چون رود در ناف مشکی چون شود |
۱۴۷۲ | Q | تو مگو کاین مِس برون بُد مُحْتقَر | * | در دلِ اِکسیر چون گیرد گُهَر |
۱۴۷۲ | N | تو مگو کاین مس برون بد محتقر | * | در دل اکسیر چون گیرد گهر |
۱۴۷۳ | Q | اختیار و جَبْر در تو بُد خیال | * | چون دریشان رفت شد نورِ جلال |
۱۴۷۳ | N | اختیار و جبر در تو بد خیال | * | چون در ایشان رفت شد نور جلال |
۱۴۷۴ | Q | نان چو در سُفرهست باشد آن جَماد | * | در تنِ مردم شود او رُوحِ شاد |
۱۴۷۴ | N | نان چو در سفره ست باشد آن جماد | * | در تن مردم شود او روح شاد |
۱۴۷۵ | Q | در دلِ سفره نگردد مُستحیل | * | مستحیلش جان کند از سَلْسَبیل |
۱۴۷۵ | N | در دل سفره نگردد مستحیل | * | مستحیلش جان کند از سلسبیل |
۱۴۷۶ | Q | قوّتِ جانست این ای راست خوان | * | تا چه باشد قوَّتِ آن جانِ جان |
۱۴۷۶ | N | قوت جان است این ای راست خوان | * | تا چه باشد قوت آن جان جان |
۱۴۷۷ | Q | گوشت پارهٔ آدمی با عقل و جان | * | میشکافد کوه را با بحر و کان |
۱۴۷۷ | N | گوشت پارهی آدمی با عقل و جان | * | میشکافد کوه را با بحر و کان |
۱۴۷۸ | Q | زورِ جانِ کوه کَن شَقِّ حْجَر | * | زورِ جان جان در اِنْشَقَّ ٱلْقَمَر |
۱۴۷۸ | N | زور جان کوه کن شق حجر | * | زور جان جان در انْشَقَّ الْقَمَرُ |
۱۴۷۹ | Q | گر گشاید دل سَرِ انبانِ راز | * | جان بسوی عرش سازد تُرک تاز |
۱۴۷۹ | N | گر گشاید دل سر انبان راز | * | جان به سوی عرش سازد ترک تاز |
block:1077
۱۴۸۰ | Q | کردِ حق و کردِ ما هر دو ببین | * | کردِ ما را هست دان پیداست این |
۱۴۸۰ | N | کرد حق و کرد ما هر دو ببین | * | کرد ما را هست دان پیداست این |
۱۴۸۱ | Q | گر نباشد فعلِ خَلق اندر میان | * | پس مگو کس را چرا کردی چنان |
۱۴۸۱ | N | گر نباشد فعل خلق اندر میان | * | پس مگو کس را چرا کردی چنان |
۱۴۸۲ | Q | خَلقِ حق افعال ما را مُوجِدست | * | فعل ما آثارِ خلقِ ایزدست |
۱۴۸۲ | N | خلق حق افعال ما را موجد است | * | فعل ما آثار خلق ایزد است |
۱۴۸۳ | Q | ناطقی یا حرف بیند یا غَرَض | * | کَی شود یک دم مُحیطِ دو عَرَض |
۱۴۸۳ | N | ناطقی یا حرف بیند یا غرض | * | کی شود یک دم محیط دو عرض |
۱۴۸۴ | Q | گر به معنی رفت شد غافل ز حَرف | * | پیش و پس یک دم نبیند هیچ طَرف |
۱۴۸۴ | N | گر به معنی رفت شد غافل ز حرف | * | پیش و پس یک دم نبیند هیچ طرف |
۱۴۸۵ | Q | آن زمان که پیش بینی آن زمان | * | تو پسِ خود کَیْ ببینی این بِدان |
۱۴۸۵ | N | آن زمان که پیش بینی آن زمان | * | تو پس خود کی ببینی این بدان |
۱۴۸۶ | Q | چون محیطِ حرف و معنی نیست جان | * | چُون بود جان خالقِ این هر دُوان |
۱۴۸۶ | N | چون محیط حرف و معنی نیست جان | * | چون بود جان خالق این هر دوان |
۱۴۸۷ | Q | حق مُحیطِ جمله آمد ای پسر | * | وا ندارَد کارش از کارِ دگر |
۱۴۸۷ | N | حق محیط جمله آمد ای پسر | * | وا ندارد کارش از کار دگر |
۱۴۸۸ | Q | گفت شیطان که بِما أَغْوَیْتَنِی | * | کرد فعلِ خود نهان دیوِ دَنی |
۱۴۸۸ | N | گفت شیطان که بِما أَغْوَیْتَنِی | * | کرد فعل خود نهان دیو دنی |
۱۴۸۹ | Q | گفت آدم که ظلَمْنا نَفَسَنا | * | او ز فِعلِ حق نَبُد غافل چو ما |
۱۴۸۹ | N | گفت آدم که ظلمنا نفسنا | * | او ز فعل حق نبد غافل چو ما |
۱۴۹۰ | Q | در گنه او اَزْ ادب پنهانش کرد | * | زان گنه بر خود زدن او بر بَخورد |
۱۴۹۰ | N | در گنه او از ادب پنهانش کرد | * | ز آن گنه بر خود زدن او بر بخورد |
۱۴۹۱ | Q | بعدِ توبه گفتش ای آدم نه من | * | آفریدم در تو آن جُرم و مِحَن |
۱۴۹۱ | N | بعد توبه گفتش ای آدم نه من | * | آفریدم در تو آن جرم و محن |
۱۴۹۲ | Q | نه که تقدیر و قضای من بُد آن | * | چون بوقتِ عذر کردی آن نهان |
۱۴۹۲ | N | نه که تقدیر و قضای من بد آن | * | چون به وقت عذر کردی آن نهان |
۱۴۹۳ | Q | گفت ترسیدم ادب نگْذاشتم | * | گفت هم من پاسِ آنت داشتم |
۱۴۹۳ | N | گفت ترسیدم ادب نگذاشتم | * | گفت هم من پاس آنت داشتم |
۱۴۹۴ | Q | هر که آرد حُرمت او حرمت بَرَد | * | هر که آرد قند لوَزیِنه خَورَد |
۱۴۹۴ | N | هر که آرد حرمت او حرمت برد | * | هر که آرد قند لوزینه خورد |
۱۴۹۵ | Q | طیّبات از بهرِ که لِلطَّیِبیِن | * | یار را خوش کن بَرنْجان و ببین |
۱۴۹۵ | N | طیبات از بهر که للطیبین | * | یار را خوش کن برنجان و ببین |
۱۴۹۶ | Q | یک مثال ای دل پیِ فرقی بیار | * | تا بدانی جبر را از اختیار |
۱۴۹۶ | N | یک مثال ای دل پی فرقی بیار | * | تا بدانی جبر را از اختیار |
۱۴۹۷ | Q | دست کان لرزان بود از ارتعاش | * | و تنك دستی را تو بلرزانی ز جاش |
۱۴۹۷ | N | دست کان لرزان بود از ارتعاش | * | و آن که دستی را تو لرزانی ز جاش |
۱۴۹۸ | Q | هر دو جُنْبِش آفریدهٔ حق شناس | * | لیک نتْوان کرد این با آن قیاس |
۱۴۹۸ | N | هر دو جنبش آفریدهی حق شناس | * | لیک نتوان کرد این با آن قیاس |
۱۴۹۹ | Q | زان پشیمانی که لرزانیدیَش | * | مُرتَعِش را کَی پشیمان دیدیَش |
۱۴۹۹ | N | ز آن پشیمانی که لرزانیدیاش | * | مرتعش را کی پشیمان دیدیاش |
۱۵۰۰ | Q | بحثِ عقلست این چه عقل آن حیلهگر | * | تا ضعیفیِ ره بَرَد آنجا مگَرْ |
۱۵۰۰ | N | بحث عقل است این چه عقل آن حیلهگر | * | تا ضعیفی ره برد آن جا مگر |
۱۵۰۱ | Q | بحثِ عقلی گر دُر و مرجان بود | * | آن دگر باشد که بحثِ جان بود |
۱۵۰۱ | N | بحث عقلی گر در و مرجان بود | * | آن دگر باشد که بحث جان بود |
۱۵۰۲ | Q | بحثِ جان اندر مقامی دیگرست | * | بادهٔ جان را قوامیِ دیگر است |
۱۵۰۲ | N | بحث جان اندر مقامی دیگر است | * | بادهی جان را قوامی دیگر است |
۱۵۰۳ | Q | آن زمان که بحثِ عقلی ساز بود | * | این عُمر با بو الحَکَم همراز بود |
۱۵۰۳ | N | آن زمان که بحث عقلی ساز بود | * | این عمر با بو الحکم هم راز بود |
۱۵۰۴ | Q | چون عُمَر از عقل آمد سوی جان | * | بوالحَکَمْ بوجَهْل شد در حُکم آن |
۱۵۰۴ | N | چون عمر از عقل آمد سوی جان | * | بو الحکم بو جهل شد در حکم آن |
۱۵۰۵ | Q | سوی حِسّ و سوی عقل او کاملست | * | گر چه خود نسبت بجان او جاهلست |
۱۵۰۵ | N | سوی حس و سوی عقل او کامل است | * | گر چه خود نسبت به جان او جاهل است |
۱۵۰۶ | Q | بحثِ عقل و حِسّ اَثَر دان یا سَبَب | * | بحثِ جانی یا عَجَب یا بُواَلعَجَب |
۱۵۰۶ | N | بحث عقل و حس اثر دان یا سبب | * | بحث جانی یا عجب یا بو العجب |
۱۵۰۷ | Q | ضَوِءِ جان آمد نمانْد ای مُسْتَضِی | * | لازم و ملزوم و نافیِ مُقْتَضِی |
۱۵۰۷ | N | ضوء جان آمد نماند ای مستضی | * | لازم و ملزوم و نافی مقتضی |
۱۵۰۸ | Q | زآنك بینایی که نورش بازغست | * | از دلیلِ چون عصا بس فارغست |
۱۵۰۸ | N | ز آن که بینایی که نورش بازغ است | * | از دلیل چون عصا بس فارغ است |
block:1078
۱۵۰۹ | Q | بارِ دیگر ما به قصَّه آمدیم | * | ما از آن قصّه برون خود کَی شدیم |
۱۵۰۹ | N | بار دیگر ما به قصه آمدیم | * | ما از آن قصه برون خود کی شدیم |
۱۵۱۰ | Q | گر بجهل آییم آن زندانِ اوست | * | ور بعلم آییم آن ایوانِ اوست |
۱۵۱۰ | N | گر به جهل آییم آن زندان اوست | * | ور به علم آییم آن ایوان اوست |
۱۵۱۱ | Q | ور بخواب آییم مستانِ وَییم | * | ور ببیداری به دستانِ وَییم |
۱۵۱۱ | N | ور به خواب آییم مستان ویایم | * | ور به بیداری به دستان ویایم |
۱۵۱۲ | Q | ور بگرییم ابرِ پر زرقِ وَییم | * | ور بخندیم آن زمان برقِ وَییم |
۱۵۱۲ | N | ور بگرییم ابر پر زرق ویایم | * | ور بخندیم آن زمان برق ویایم |
۱۵۱۳ | Q | ور بخشم و جنگ عکسِ قَهْرِ اوست | * | ور بصلح و عذر عکسِ مِهْرِ اوست |
۱۵۱۳ | N | ور به خشم و جنگ عکس قهر اوست | * | ور به صلح و عذر عکس مهر اوست |
۱۵۱۴ | Q | ما کییم اندر جهانِ پیچ پیچ | * | چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ |
۱۵۱۴ | N | ما کهایم اندر جهان پیچ پیچ | * | چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ |
block:1079
۱۵۱۵ | Q | گفت یا عمَّر چه حکمت بود و سِرْ | * | حبسِ آن صافی درین جایِ کَدِرْ |
۱۵۱۵ | N | گفت یا عمر چه حکمت بود و سر | * | حبس آن صافی در این جای کدر |
۱۵۱۶ | Q | آبِ صافی در گِلی پنهان شده | * | جانِ صافی بستهٔ ابدان شده |
۱۵۱۶ | N | آب صافی در گلی پنهان شده | * | جان صافی بستهی ابدان شده |
۱۵۱۷ | Q | گفت تو بحثی شگرفی میکنی | * | معنیی را بندِ حَرْفی میکنی |
۱۵۱۷ | N | گفت تو بحثی شگرفی میکنی | * | معنیی را بند حرفی میکنی |
۱۵۱۸ | Q | حبس کردی معنی آزاد را | * | بندِ حرفی کردهٔ تو یاد را |
۱۵۱۸ | N | حبس کردی معنی آزاد را | * | بند حرفی کرده ای تو یاد را |
۱۵۱۹ | Q | از برای فایده این کردهٔ | * | تو که خود از فایده در پردهٔ |
۱۵۱۹ | N | از برای فایده این کردهای | * | تو که خود از فایده در پردهای |
۱۵۲۰ | Q | آنك از وی فایده زاییده شد | * | چون نبیند آنچ ما را دیده شد |
۱۵۲۰ | N | آن که از وی فایده زاییده شد | * | چون نبیند آن چه ما را دیده شد |
۱۵۲۱ | Q | صد هزاران فایدهست و هر یکی | * | صد هزاران پیشِ آن یک اندکی |
۱۵۲۱ | N | صد هزاران فایده ست و هر یکی | * | صد هزاران پیش آن یک اندکی |
۱۵۲۲ | Q | آن دَمِ نُطقت که جزوِ جزوهاست | * | فایده شد کُلِّ کُل خالی چراست |
۱۵۲۲ | N | آن دم نطقت که جزو جزوهاست | * | فایده شد کل کل خالی چراست |
۱۵۲۳ | Q | تو که جُزوی کارِ تو با فایدهست | * | پس چرا در طَعَنِ کُلّ آری تو دست |
۱۵۲۳ | N | تو که جزوی کار تو با فایده ست | * | پس چرا در طعن کل آری تو دست |
۱۵۲۴ | Q | گفت را گر فایده نبْود مگو | * | ور بود هِلْ اعتراض و شکر جو |
۱۵۲۴ | N | گفت را گر فایده نبود مگو | * | ور بود هل اعتراض و شکر جو |
۱۵۲۵ | Q | شکرِ یزدان طوقِ هر گردن بود | * | نی جدال و رُو تُرُش کردن بود |
۱۵۲۵ | N | شکر یزدان طوق هر گردن بود | * | نه جدال و رو ترش کردن بود |
۱۵۲۶ | Q | گر ترش رُو بودن آمد شکر و بس | * | پس چو سِرکه شُکر گویی نیست کس |
۱۵۲۶ | N | گر ترش رو بودن آمد شکر و بس | * | پس چو سرکه شکر گویی نیست کس |
۱۵۲۷ | Q | سرکه را گر راه باید در جگر | * | گو بشو سرکنگبین او از شَکَر |
۱۵۲۷ | N | سرکه را گر راه باید در جگر | * | گو بشو سرکنگبین او از شکر |
۱۵۲۸ | Q | معنی اندر شعر جز با خبط نیست | * | چون قلاسنگسست و اندر ضبط نیست |
۱۵۲۸ | N | معنی اندر شعر جز با خبط نیست | * | چون قلاسنگ است اندر ضبط نیست |
block:1080
۱۵۲۹ | Q | آن رسول از خود بشُد زین یک دو جام | * | نی رسالت یاد ماندش نی پیام |
۱۵۲۹ | N | آن رسول از خود بشد زین یک دو جام | * | نه رسالت یاد ماندش نه پیام |
۱۵۳۰ | Q | واله اندر قدرت اللَّه شد | * | آن رسول اینجا رسید و شاه شد |
۱۵۳۰ | N | واله اندر قدرت اللَّه شد | * | آن رسول اینجا رسید و شاه شد |
۱۵۳۱ | Q | سیل چون آمد بدریا بحر گشت | * | دانه چون آمد بمزرع گشت کشت |
۱۵۳۱ | N | سیل چون آمد به دریا بحر گشت | * | دانه چون آمد به مزرع گشت کشت |
۱۵۳۲ | Q | چون تعلُّق یافت نان با بو البشَر | * | نانِ مرده زنده گشت و با خبَر |
۱۵۳۲ | N | چون تعلق یافت نان با بو البشر | * | نان مرده زنده گشت و با خبر |
۱۵۳۳ | Q | موم و هیزم چون فدای نار شد | * | ذاتِ ظلمانی او انوار شد |
۱۵۳۳ | N | موم و هیزم چون فدای نار شد | * | ذات ظلمانی او انوار شد |
۱۵۳۴ | Q | سنگ سرمه چونك شد در دیدگان | * | گشت بینایی شد آنجا دیدبان |
۱۵۳۴ | N | سنگ سرمه چون که شد در دیدهگان | * | گشت بینایی شد آن جا دیدبان |
۱۵۳۵ | Q | ای خنک آن مرد کز خود رسته شد | * | در وجود زندهای پیوسته شد |
۱۵۳۵ | N | ای خنک آن مرد کز خود رسته شد | * | در وجود زندهای پیوسته شد |
۱۵۳۶ | Q | وای آن زنده که با مرده نشَست | * | مرده گشت و زندگی از وی بجَست |
۱۵۳۶ | N | وای آن زنده که با مرده نشست | * | مرده گشت و زندگی از وی بجست |
۱۵۳۷ | Q | چون تو در قرآنِ حق بگریختی | * | با روانِ انبیا آمیختی |
۱۵۳۷ | N | چون تو در قرآن حق بگریختی | * | با روان انبیا آمیختی |
۱۵۳۸ | Q | هست قرآن حالهای انبیا | * | ماهیانِ بحرِ پاک کبریا |
۱۵۳۸ | N | هست قرآن حالهای انبیا | * | ماهیان بحر پاک کبریا |
۱۵۳۹ | Q | ور بخوانی و نهٔ قرآن پذیر | * | انبیا و اولیا را دیده گیر |
۱۵۳۹ | N | ور بخوانی و نهای قرآن پذیر | * | انبیا و اولیا را دیده گیر |
۱۵۴۰ | Q | ور پذیرایی چو بر خوانی قصَص | * | مرغِ جانت تنگ آید در قفص |
۱۵۴۰ | N | ور پذیرایی چو بر خوانی قصص | * | مرغ جانت تنگ آید در قفص |
۱۵۴۱ | Q | مرغ کو اندر قفص زندانیَست | * | مینجوید رَستن از نادانیَست |
۱۵۴۱ | N | مرغ کاو اندر قفس زندانی است | * | مینجوید رستن از نادانی است |
۱۵۴۲ | Q | روحهایی کز قَفصها رَستهاند | * | انبیای رَهبرِ شایستهاند |
۱۵۴۲ | N | روحهایی کز قفسها رستهاند | * | انبیای رهبر شایستهاند |
۱۵۴۳ | Q | از برون آوازشان آید ز دین | * | که رَهِ رَستن ترا اینست این |
۱۵۴۳ | N | از برون آوازشان آید ز دین | * | که ره رستن ترا این است این |
۱۵۴۴ | Q | ما بدین رَستیم زین ننگین قفص | * | جز که این ره نیست چارهٔ این قفص |
۱۵۴۴ | N | ما به دین رستیم زین ننگین قفس | * | جز که این ره نیست چارهی این قفس |
۱۵۴۵ | Q | خویش را رنجور سازی زارْ زار | * | تا ترا بیرون کنند از اِشتهار |
۱۵۴۵ | N | خویش را رنجور سازی زار زار | * | تا ترا بیرون کنند از اشتهار |
۱۵۴۶ | Q | که اشتهارِ خلق بندِ مُحْکَمست | * | در ره این از بندِ آهن کی کَمست |
۱۵۴۶ | N | که اشتهار خلق بند محکم است | * | در ره این از بند آهن کی کم است |
block:1081
۱۵۴۷ | Q | بود بازرگان و او را طوطیی | * | در قفَس محبوس زیبا طوطیی |
۱۵۴۷ | N | بود بازرگان و او را طوطیی | * | در قفس محبوس زیبا طوطیی |
۱۵۴۸ | Q | چونك بازرگان سفر را ساز کرد | * | سوی هندستان شدن آغاز کرد |
۱۵۴۸ | N | چون که بازرگان سفر را ساز کرد | * | سوی هندستان شدن آغاز کرد |
۱۵۴۹ | Q | هر غلام و هر کنیزک را ز جُود | * | گفت بهرِ تو چه آرم گوی زود |
۱۵۴۹ | N | هر غلام و هر کنیزک را ز جود | * | گفت بهر تو چه آرم گوی زود |
۱۵۵۰ | Q | هر یکی از وی مُرادی خواست کرد | * | جمله را وعده بداد آن نیكمرد |
۱۵۵۰ | N | هر یکی از وی مرادی خواست کرد | * | جمله را وعده بداد آن نیک مرد |
۱۵۵۱ | Q | گفت طوطی را چه خواهی ارمغان | * | کارمت از خِطّهٔ هندوستان |
۱۵۵۱ | N | گفت طوطی را چه خواهی ارمغان | * | کارمت از خطهی هندوستان |
۱۵۵۲ | Q | گفتش آن طوطی که انجا طوطیان | * | چون ببینی کن ز حالِ من بیان |
۱۵۵۲ | N | گفتش آن طوطی که آن جا طوطیان | * | چون ببینی کن ز حال من بیان |
۱۵۵۳ | Q | کان فلان طوطی که مُشتاقِ شماست | * | از قضای آسمان در حبسِ ماست |
۱۵۵۳ | N | کان فلان طوطی که مشتاق شماست | * | از قضای آسمان در حبس ماست |
۱۵۵۴ | Q | بر شما کرد او سلام و داد خواست | * | وز شما چاره و رَهِ ارشاد خواست |
۱۵۵۴ | N | بر شما کرد او سلام و داد خواست | * | وز شما چاره و ره ارشاد خواست |
۱۵۵۵ | Q | گفت میشاید که من در اشتیاق | * | جان دهم اینجا بمیرم در فراق |
۱۵۵۵ | N | گفت میشاید که من در اشتیاق | * | جان دهم اینجا بمیرم در فراق |
۱۵۵۶ | Q | این روا باشد که من در بندِ سخت | * | گه شما بر سبزه گاهی بر درخت |
۱۵۵۶ | N | این روا باشد که من در بند سخت | * | گه شما بر سبزه گاهی بر درخت |
۱۵۵۷ | Q | این چنین باشد وفای دوستان | * | من درین حبس و شما در گلْستان |
۱۵۵۷ | N | این چنین باشد وفای دوستان | * | من در این حبس و شما در بوستان |
۱۵۵۸ | Q | یاد آرید ای مِهان زین مرغِ زار | * | یک صبوحی در میانِ مُرغزار |
۱۵۵۸ | N | یاد آرید ای مهان زین مرغ زار | * | یک صبوحی در میان مرغزار |
۱۵۵۹ | Q | یادِ یاران یار را مَیْمون بود | * | خاصّه کان لیلی و این مجنون بود |
۱۵۵۹ | N | یاد یاران یار را میمون بود | * | خاصه کان لیلی و این مجنون بود |
۱۵۶۰ | Q | ای حریفانِ بتِ موزونِ خود | * | من قدحها میخورم پر خونِ خود |
۱۵۶۰ | N | ای حریفان بت موزون خود | * | من قدحها میخورم پر خون خود |
۱۵۶۱ | Q | یک قدح مَیْ نوش کن بر یادِ من | * | گر همیخواهی که بدْهی دادِ من |
۱۵۶۱ | N | یک قدح می نوش کن بر یاد من | * | گر همیخواهی که بدهی داد من |
۱۵۶۲ | Q | یا بیادِ این فتادهٔ خاک بیز | * | چونك خوردی جرعهِٔ بر خاک ریز |
۱۵۶۲ | N | یا به یاد این فتادهی خاک بیز | * | چون که خوردی جرعه ای بر خاک ریز |
۱۵۶۳ | Q | ای عجب آن عهد و آن سوگند کو | * | وعدههای آن لبِ چون قند کو |
۱۵۶۳ | N | ای عجب آن عهد و آن سوگند کو | * | وعدههای آن لب چون قند کو |
۱۵۶۴ | Q | گر فراقِ بنده از بنده از بَد بندگیست | * | چون تو با بَد بَد کنی پس فرق چیست |
۱۵۶۴ | N | گر فراق بنده از بنده از بد بندگی است | * | چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست |
۱۵۶۵ | Q | ای بَدی که تو کنی در خشم و جنگ | * | با طربتر از سماع و بانگِ چنگ |
۱۵۶۵ | N | ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ | * | با طرب تر از سماع و بانگ چنگ |
۱۵۶۶ | Q | ای جفای تو ز دولت خوب تر | * | و انتقامِ تو ز جان محبوب تر |
۱۵۶۶ | N | ای جفای تو ز دولت خوبتر | * | و انتقام تو ز جان محبوبتر |
۱۵۶۷ | Q | نارِ تو اینست نورت چون بود | * | ماتم این تا خود که سورت چون بود |
۱۵۶۷ | N | نار تو این است نورت چون بود | * | ماتم این تا خود که سورت چون بود |
۱۵۶۸ | Q | از حلاوتها که دارد جَوْرِ تو | * | وز لطافت کس نیابد غَوْرِ تو |
۱۵۶۸ | N | از حلاوتها که دارد جور تو | * | وز لطافت کس نیابد غور تو |
۱۵۶۹ | Q | نالم و ترسم که او باوَر کند | * | وز کرم آن جور را کمتر کند |
۱۵۶۹ | N | نالم و ترسم که او باور کند | * | وز کرم آن جور را کمتر کند |
۱۵۷۰ | Q | عاشقم بر قهر و بر لطفش بجِد | * | بُوٱلْعَجَب من عاشقِ این هر دو ضِد |
۱۵۷۰ | N | عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد | * | بو العجب من عاشق این هر دو ضد |
۱۵۷۱ | Q | والله ار زین خار در بُستان شوم | * | همچو بلبل زین سبب نالان شوم |
۱۵۷۱ | N | و الله ار زین خار در بستان شوم | * | همچو بلبل زین سبب نالان شوم |
۱۵۷۲ | Q | این عجب بلبل که بگْشاید دهان | * | تا خورد او خار را با گلْستان |
۱۵۷۲ | N | این عجب بلبل که بگشاید دهان | * | تا خورد او خار را با گلستان |
۱۵۷۳ | Q | این چه بلبل این نهنگِ آتشیست | * | جملهٔ ناخوشها ز عشق او را خوشیست |
۱۵۷۳ | N | این چه بلبل این نهنگ آتشی است | * | جمله ناخوشها ز عشق او را خوشی است |
۱۵۷۴ | Q | عاشقِ کُلَّست و خود کُلَّست او | * | عاشقِ خویشست و عشقِ خویش جُو |
۱۵۷۴ | N | عاشق کل است و خود کل است او | * | عاشق خویش است و عشق خویش جو |
block:1082
۱۵۷۵ | Q | قصهٔ طوطی جان زین سان بود | * | کو کسی کو مَحْرَمِ مرغان بود |
۱۵۷۵ | N | قصهی طوطی جان زین سان بود | * | کو کسی کو محرم مرغان بود |
۱۵۷۶ | Q | کو یکی مرغی ضعیفی بیگناه | * | و اندرونِ او سلیمان با سپاه |
۱۵۷۶ | N | کو یکی مرغی ضعیفی بیگناه | * | و اندرون او سلیمان با سپاه |
۱۵۷۷ | Q | چون بنالد زار بیشُکر و گِله | * | افتد اندر هفت گردون غُلْغُله |
۱۵۷۷ | N | چون بنالد زار بیشکر و گله | * | افتد اندر هفت گردون غلغله |
۱۵۷۸ | Q | هر دَمش صد نامه صد پیک از خدا | * | یا رَبی زُو شصت لبَّیک از خدا |
۱۵۷۸ | N | هر دمش صد نامه صد پیک از خدا | * | یا ربی زو شصت لبیک از خدا |
۱۵۷۹ | Q | زلَّتِ او به ز طاعت نزدِ حق | * | پیشِ کفرش جملهٔ ایمانها خَلَق |
۱۵۷۹ | N | زلت او به ز طاعت نزد حق | * | پیش کفرش جمله ایمانها خلق |
۱۵۸۰ | Q | هر دَمی او را یکی مِعْراجِ خاص | * | بر سرِ تاجش نهد صد تاجِ خاص |
۱۵۸۰ | N | هر دمی او را یکی معراج خاص | * | بر سر تاجش نهد صد تاج خاص |
۱۵۸۱ | Q | صورتش بر خاک و جان بر لامکان | * | لامکانیِ فوقِ وَهم سالکان |
۱۵۸۱ | N | صورتش بر خاک و جان بر لامکان | * | لامکانی فوق وهم سالکان |
۱۵۸۲ | Q | لامکانی نه که در فهم آیدت | * | هر دمی در وی خیالی زایدت |
۱۵۸۲ | N | لامکانی نه که در فهم آیدت | * | هر دمی در وی خیالی زایدت |
۱۵۸۳ | Q | بل مکان و لامکان در حکمِ او | * | همچو در حکمِ بهشتی چار جو |
۱۵۸۳ | N | بل مکان و لامکان در حکم او | * | همچو در حکم بهشتی چارجو |
۱۵۸۴ | Q | شرحِ این کوته کن و رخ زین بتاب | * | دَم مزن و اللهُ أعْلَم بِالصَّواب |
۱۵۸۴ | N | شرح این کوته کن و رخ زین بتاب | * | دم مزن و الله اعلم بالصواب |
۱۵۸۵ | Q | باز میگردیم ما ای دوستان | * | سوی مرغ و تاجر و هندوستان |
۱۵۸۵ | N | باز میگردیم ما ای دوستان | * | سوی مرغ و تاجر و هندوستان |
۱۵۸۶ | Q | مردِ بازرگان پذیرفت این پیام | * | کو رساند سوی جنس از وی سلام |
۱۵۸۶ | N | مرد بازرگان پذیرفت این پیام | * | کاو رساند سوی جنس از وی سلام |
block:1083
۱۵۸۷ | Q | چونك تا اقصای هندوستان رسید | * | در بیابان طوطیی چندی بدید |
۱۵۸۷ | N | چون که تا اقصای هندوستان رسید | * | در بیابان طوطی چندی بدید |
۱۵۸۸ | Q | مرکب استانید پس آواز داد | * | آن سلام و آن امانت باز داد |
۱۵۸۸ | N | مرکب استانید پس آواز داد | * | آن سلام و آن امانت باز داد |
۱۵۸۹ | Q | طوطیی ز آن طوطیان لرزید بَس | * | اوفتاد و مرد و بگسستش نَفَس |
۱۵۸۹ | N | طوطیی ز آن طوطیان لرزید بس | * | اوفتاد و مرد و بگسستش نفس |
۱۵۹۰ | Q | شد پشیمان خواجه از گفتِ خَبَر | * | گفت رفتم در هلاکِ جانور |
۱۵۹۰ | N | شد پشیمان خواجه از گفت خبر | * | گفت رفتم در هلاک جانور |
۱۵۹۱ | Q | این مگر خویشست با آن طوطیک | * | این مگر دو جِسم بود و روح یَک |
۱۵۹۱ | N | این مگر خویش است با آن طوطیک | * | این مگر دو جسم بود و روح یک |
۱۵۹۲ | Q | این چرا کردم چرا دادم پیام | * | سوختم بیچاره را زین گفتِ خام |
۱۵۹۲ | N | این چرا کردم چرا دادم پیام | * | سوختم بیچاره را زین گفت خام |
۱۵۹۳ | Q | این زبان چون سنگ و هم آهن وَشست | * | و آنچ بجهد از زبان چون آتشست |
۱۵۹۳ | N | این زبان چون سنگ و هم آهنوش است | * | و آن چه بجهد از زبان چون آتش است |
۱۵۹۴ | Q | سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف | * | گه ز روی نَقْل و گه از روی لاف |
۱۵۹۴ | N | سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف | * | گه ز روی نقل و گاه از روی لاف |
۱۵۹۵ | Q | زانک تاریکست و هر سو پنبهزار | * | در میانِ پنبه چون باشد شرار |
۱۵۹۵ | N | ز آن که تاریک است و هر سو پنبه زار | * | در میان پنبه چون باشد شرار |
۱۵۹۶ | Q | ظالم آن قومی که چشمان دوختند | * | زان سخنها عالَمی را سوختند |
۱۵۹۶ | N | ظالم آن قومی که چشمان دوختند | * | ز آن سخنها عالمی را سوختند |
۱۵۹۷ | Q | عالمی را یک سخن ویران کند | * | روبهانِ مرده را شیران کند |
۱۵۹۷ | N | عالمی را یک سخن ویران کند | * | روبهان مرده را شیران کند |
۱۵۹۸ | Q | جانها در اَصْلِ خود عیسیدَمند | * | یک زمان زَخمند و گاهی مرهَمند |
۱۵۹۸ | N | جانها در اصل خود عیسی دمند | * | یک زمان زخمند و گاهی مرهمند |
۱۵۹۹ | Q | گر حجاب از جانها برخاستی | * | گفتِ هر جانی مسیحآساستی |
۱۵۹۹ | N | گر حجاب از جانها برخاستی | * | گفت هر جانی مسیح آساستی |
۱۶۰۰ | Q | گر سخن خواهی که گویی چون شکَر | * | صبر کن از حرص و این حلوا مَخور |
۱۶۰۰ | N | گر سخن خواهی که گویی چون شکر | * | صبر کن از حرص و این حلوا مخور |
۱۶۰۱ | Q | صبر باشد مُشتهای زیرکان | * | هست حلوا آرزوی کودکان |
۱۶۰۱ | N | صبر باشد مشتهای زیرکان | * | هست حلوا آرزوی کودکان |
۱۶۰۲ | Q | هر که صبر آورد گردون بر رود | * | هر که حلوا خورد واپستر رود |
۱۶۰۲ | N | هر که صبر آورد گردون بر رود | * | هر که حلوا خورد واپستر رود |
block:1084
۱۶۰۳ | Q | صاحبِ دل را ندارد آن زیان | * | گر خورد او زهرِ قاتل را عیان |
۱۶۰۳ | N | صاحب دل را ندارد آن زیان | * | گر خورد او زهر قاتل را عیان |
۱۶۰۴ | Q | ز انك صحَّت یافت و از پرهیز رَست | * | طالبِ مسکین میانِ تَب دَرَست |
۱۶۰۴ | N | ز آن که صحت یافت و از پرهیز رست | * | طالب مسکین میان تب در است |
۱۶۰۵ | Q | گفت پیغامبر که ای مرد جِری | * | هان مکن با هیچ مطلوبی مِری |
۱۶۰۵ | N | گفت پیغمبر که ای مرد جری | * | هان مکن با هیچ مطلوبی مری |
۱۶۰۶ | Q | در تو نمرودی است آتش در مرو | * | رفت خواهی اوَّل ابراهیم شَو |
۱۶۰۶ | N | در تو نمرودی است آتش در مرو | * | رفت خواهی اول ابراهیم شو |
۱۶۰۷ | Q | چون نهٔ سبَّاح و نه دریاییی | * | در مَیَفکن خویش از خودراییی |
۱۶۰۷ | N | چون نهای سباح و نه دریاییی | * | در میفکن خویش از خود راییی |
۱۶۰۸ | Q | او ز آتش وَردِ احمر آورد | * | از زیانها سود بر سَر آورد |
۱۶۰۸ | N | او ز آتش ورد احمر آورد | * | از زیانها سود بر سر آورد |
۱۶۰۹ | Q | کاملی گر خاک گیرد زر شود | * | ناقص ار زر بُرد خاکستَر شود |
۱۶۰۹ | N | کاملی گر خاک گیرد زر شود | * | ناقص ار زر برد خاکستر شود |
۱۶۱۰ | Q | چون قبولِ حق بود آن مردِ راست | * | دستِ او در کارها دستِ خداست |
۱۶۱۰ | N | چون قبول حق بود آن مرد راست | * | دست او در کارها دست خداست |
۱۶۱۱ | Q | دستِ ناقص دستِ شیطانست و دیو | * | زانك اندر دامِ تکلیفست و رِیو |
۱۶۱۱ | N | دست ناقص دست شیطان است و دیو | * | ز آن که اندر دام تکلیف است و ریو |
۱۶۱۲ | Q | جهل آید پیشِ او دانش شود | * | جهل شد علمی که در مُنکِر رود |
۱۶۱۲ | N | جهل آید پیش او دانش شود | * | جهل شد علمی که در ناقص رود |
۱۶۱۳ | Q | هر چه گیرد علَّتی علَّت شود | * | کفر گیرد کاملی ملَّت شود |
۱۶۱۳ | N | هر چه گیرد علتی علت شود | * | کفر گیرد کاملی ملت شود |
۱۶۱۴ | Q | ای مِری کرده پیاده با سوار | * | سَر نخواهی بُرد اکنون پای دار |
۱۶۱۴ | N | ای مری کرده پیاده با سوار | * | سر نخواهی برد اکنون پای دار |
block:1085
۱۶۱۵ | Q | ساحران در عهدِ فرعونِ لعین | * | چون مِری کردند با موسی بکین |
۱۶۱۵ | N | ساحران در عهد فرعون لعین | * | چون مری کردند با موسی به کین |
۱۶۱۶ | Q | لیک موسی را مقدّم داشتند | * | ساحران او را مکَّرم داشتند |
۱۶۱۶ | N | لیک موسی را مقدم داشتند | * | ساحران او را مکرم داشتند |
۱۶۱۷ | Q | زانک گفتندش که فرمان آنِ تُست | * | گر همیخواهی عصا تو فْگَنْ نخست |
۱۶۱۷ | N | ز آن که گفتندش که فرمان آن تست | * | گر تو میخواهی عصا بفکن نخست |
۱۶۱۸ | Q | گفت نی اوَّل شما ای ساحران | * | افکنید آن مکرها را در میان |
۱۶۱۸ | N | گفت نی اول شما ای ساحران | * | افکنید آن مکرها را در میان |
۱۶۱۹ | Q | این قَدَر تعظیم دینْشان را خرید | * | کز مِری آن دست و پاهاشان بُرید |
۱۶۱۹ | N | این قدر تعظیم دینشان را خرید | * | کز مری آن دست و پاهاشان برید |
۱۶۲۰ | Q | ساحران چون حقِّ او بشْناختند | * | دست و پا در جُرمِ آن درباختند |
۱۶۲۰ | N | ساحران چون حق او بشناختند | * | دست و پا در جرم آن درباختند |
۱۶۲۱ | Q | لُقمه و نُکتهست کامل را حلال | * | تو نهٔ کامل مخور میباش لال |
۱۶۲۱ | N | لقمه و نکته ست کامل را حلال | * | تو نهای کامل مخور میباش لال |
۱۶۲۲ | Q | چون تو گوشی او زبان نی جنسِ تو | * | گوشها را حق بفرمود أَنْصِتُوا |
۱۶۲۲ | N | چون تو گوشی او زبان نی جنس تو | * | گوشها را حق بفرمود أَنْصِتُوا |
۱۶۲۳ | Q | کودک اوّل چون بزاید شیرْنُوش | * | مدّتی خامش بود او جمله گوش |
۱۶۲۳ | N | کودک اول چون بزاید شیر نوش | * | مدتی خامش بود او جمله گوش |
۱۶۲۴ | Q | مدّتی میبایدش لب دوختن | * | از سُخَن تا او سخن آموختن |
۱۶۲۴ | N | مدتی میبایدش لب دوختن | * | از سخن تا او سخن آموختن |
۱۶۲۵ | Q | ور نباشد گوش و تی تی میکند | * | خویشتن را گُنگِ گیتی میکند |
۱۶۲۵ | N | ور نباشد گوش و تیتی میکند | * | خویشتن را گنگ گیتی میکند |
۱۶۲۶ | Q | کرِّ اصلی کش نبود آغاز گوش | * | لال باشد کی کند در نطق جوش |
۱۶۲۶ | N | کر اصلی کش نبود آغاز گوش | * | لال باشد کی کند در نطق جوش |
۱۶۲۷ | Q | زانک اوَّل سمع باید نطق را | * | سوی مَنْطِق از رهِ سمع اندرآ |
۱۶۲۷ | N | ز آن که اول سمع باید نطق را | * | سوی منطق از ره سمع اندر آ |
۱۶۲۸ | Q | وادْخُلُوا ٱلْأَبیات مِن أَبَوابها | * | واطلُبُوا ٱلْأَغْرَاضَ فِی أَسْبَابِهَا |
۱۶۲۸ | N | ادخلوا الأبیات من أبوابها | * | و اطلبوا الأغراض فی أسبابها |
۱۶۲۹ | Q | نطق کان موقوفِ راهِ سمع نیست | * | جز که نطقِ خالقِ بیطمع نیست |
۱۶۲۹ | N | نطق کان موقوف راه سمع نیست | * | جز که نطق خالق بیطمع نیست |
۱۶۳۰ | Q | مُبْدِعست او تابعِ اُستاد نیِ | * | مُسْنَدِ جمله ورا اِسناد نِی |
۱۶۳۰ | N | مبدع است او تابع استاد نی | * | مسند جمله و را اسناد نی |
۱۶۳۱ | Q | باقیان هم در حِرَف هم در مَقال | * | تابعِ استاد و مُحتاجِ مثال |
۱۶۳۱ | N | باقیان هم در حرف هم در مقال | * | تابع استاد و محتاج مثال |
۱۶۳۲ | Q | زین سخن گر نیستی بیگانهٔ | * | دَلق و اشَکی گیر در ویرانهٔ |
۱۶۳۲ | N | زین سخن گر نیستی بیگانهای | * | دلق و اشکی گیر در ویرانهای |
۱۶۳۳ | Q | زانك آدم زان عتاب از اشک رَست | * | اشکِ تر باشد دَمِ توبه پَرَست |
۱۶۳۳ | N | ز آن که آدم ز آن عتاب از اشک رست | * | اشک تر باشد دم توبه پرست |
۱۶۳۴ | Q | بهرِ گریه آمد آدم بر زمین | * | تا بود گریان و نالان و حزین |
۱۶۳۴ | N | بهر گریه آمد آدم بر زمین | * | تا بود گریان و نالان و حزین |
۱۶۳۵ | Q | آدم از فردوس و از بالای هفت | * | پای ماچان از برآی عذر رفت |
۱۶۳۵ | N | آدم از فردوس و از بالای هفت | * | پای ماچان از برای عذر رفت |
۱۶۳۶ | Q | گر ز پشتِ آدمی وز صُلبِ او | * | در طلب میباش هم در طُلبِ او |
۱۶۳۶ | N | گر ز پشت آدمی وز صلب او | * | در طلب میباش هم در طلب او |
۱۶۳۷ | Q | ز آتشِ دل و آبِ دیده نُقل ساز | * | بوستان از ابر و خورشیدست باز |
۱۶۳۷ | N | ز آتش دل و آب دیده نقل ساز | * | بوستان از ابر و خورشید است باز |
۱۶۳۸ | Q | تو چه دانی ذوقِ آبِ دیدهگان | * | عاشقِ نانی تو چون نادیدگان |
۱۶۳۸ | N | تو چه دانی قدر آب دیدهگان | * | عاشق نانی تو چون نادیدگان |
۱۶۳۹ | Q | گر تو این انبان ز نان خالی کنی | * | پُر ز گوهرهایِ اجلالی کنی |
۱۶۳۹ | N | گر تو این انبان ز نان خالی کنی | * | پر ز گوهرهای اجلالی کنی |
۱۶۴۰ | Q | طفلِ جان از شیرِ شیطان باز کن | * | بعد از آنش با مَلَک انباز کن |
۱۶۴۰ | N | طفل جان از شیر شیطان باز کن | * | بعد از آنش با ملک انباز کن |
۱۶۴۱ | Q | تا تو تاریک و ملول و تیرهٔ | * | دان که با دیوِ لعین همشیرهٔ |
۱۶۴۱ | N | تا تو تاریک و ملول و تیرهای | * | دان که با دیو لعین همشیرهای |
۱۶۴۲ | Q | لقمهٔ کو نور افزود و کمال | * | آن بود آورده از کَسبِ حلال |
۱۶۴۲ | N | لقمهای کان نور افزود و کمال | * | آن بود آورده از کسب حلال |
۱۶۴۳ | Q | روغنی کاید چراغِ ما کُشَد | * | آب خوانش چون چراغی را کُشد |
۱۶۴۳ | N | روغنی کاید چراغ ما کشد | * | آب خوانش چون چراغی را کشد |
۱۶۴۴ | Q | علم و حکمت زاید از لقمهٔ حلال | * | عشق و رِقَّت آید از لقمهٔ حلال |
۱۶۴۴ | N | علم و حکمت زاید از لقمهی حلال | * | عشق و رقت آید از لقمهی حلال |
۱۶۴۵ | Q | چون ز لقمه تو حسَد بینی و دام | * | جهل و غفلت زاید آن را دان حرام |
۱۶۴۵ | N | چون ز لقمه تو حسد بینی و دام | * | جهل و غفلت زاید آن را دان حرام |
۱۶۴۶ | Q | هیچ گندم کاری و جَوْ بر دهد | * | دیدهٔ اسبی که کُرّهٔ خر دهد |
۱۶۴۶ | N | هیچ گندم کاری و جو بر دهد | * | دیدهای اسبی که کرهی خر دهد |
۱۶۴۷ | Q | لقمه تخمَست و بَرش اندیشهها | * | لقمه بحر و گوهرش اندیشهها |
۱۶۴۷ | N | لقمه تخم است و برش اندیشهها | * | لقمه بحر و گوهرش اندیشهها |
۱۶۴۸ | Q | زاید از لقمهٔ حلال اندر دهان | * | مَیْلِ خدمت عزمِ رفتن آن جهان |
۱۶۴۸ | N | زاید از لقمهی حلال اندر دهان | * | میل خدمت عزم رفتن آن جهان |
block:1086
۱۶۴۹ | Q | کرد بازرگان تجارت را تمام | * | باز آمد سوی منزلِ دوستکام |
۱۶۴۹ | N | کرد بازرگان تجارت را تمام | * | باز آمد سوی منزل دوست کام |
۱۶۵۰ | Q | هر غلامی را بیاورد ارمغان | * | هر کنیزک را ببخشید او نشان |
۱۶۵۰ | N | هر غلامی را بیاورد ارمغان | * | هر کنیزک را ببخشید او نشان |
۱۶۵۱ | Q | گفت طوطی ارمغانِ بنده کو | * | آنچ دیدی و آنچ گفتی باز گو |
۱۶۵۱ | N | گفت طوطی ارمغان بنده کو | * | آن چه دیدی و آن چه گفتی باز گو |
۱۶۵۲ | Q | گفت نه من خود پشیمانم ازان | * | دستِ خود خایان و انگُشتان گزان |
۱۶۵۲ | N | گفت نی من خود پشیمانم از آن | * | دست خود خایان و انگشتان گزان |
۱۶۵۳ | Q | من چرا پیغامِ خامی از گزاف | * | بُردم از بیدانشی و از نشاف |
۱۶۵۳ | N | من چرا پیغام خامی از گزاف | * | بردم از بیدانشی و از نشاف |
۱۶۵۴ | Q | گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست | * | چیست آن کین خشم و غم را مُقتضیست |
۱۶۵۴ | N | گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست | * | چیست آن کاین خشم و غم را مقتضی است |
۱۶۵۵ | Q | گفت گفتم آن شکایتهای تو | * | با گروهی طوطیان همتای تو |
۱۶۵۵ | N | گفت گفتم آن شکایتهای تو | * | با گروهی طوطیان همتای تو |
۱۶۵۶ | Q | آن یکی طوطی ز دردت بُوی بُرد | * | زَهرهاش بدْرید و لرزید و بمُرد |
۱۶۵۶ | N | آن یکی طوطی ز دردت بوی برد | * | زهرهاش بدرید و لرزید و بمرد |
۱۶۵۷ | Q | من پشیمان گشتم این گفتن چه بود | * | لیک چون گفتم پشیمانی چه سود |
۱۶۵۷ | N | من پشیمان گشتم این گفتن چه بود | * | لیک چون گفتم پشیمانی چه سود |
۱۶۵۸ | Q | نکتهٔ کان جَست ناگه از زبان | * | همچو تیری دان که جَست آن از کمان |
۱۶۵۸ | N | نکته ای کان جست ناگه از زبان | * | همچو تیری دان که جست آن از کمان |
۱۶۵۹ | Q | وا نگردد از ره آن تیر ای پسر | * | بَند باید کرد سیلی را ز سَر |
۱۶۵۹ | N | وانگردد از ره آن تیر ای پسر | * | بند باید کرد سیلی را ز سر |
۱۶۶۰ | Q | چون گذشت از سَر جهانی را گرفت | * | گر جهان ویران کند نَبْود شگفت |
۱۶۶۰ | N | چون گذشت از سر جهانی را گرفت | * | گر جهان ویران کند نبود شگفت |
۱۶۶۱ | Q | فعل را در غیب اَثَرها زادنیست | * | و آن موالیدش به حکمِ خَلْق نیست |
۱۶۶۱ | N | فعل را در غیب اثرها زادنی است | * | و آن موالیدش به حکم خلق نیست |
۱۶۶۲ | Q | بیشریکی جمله مخلوقِ خداست | * | آن موالید ار چه نِسبتشان بماست |
۱۶۶۲ | N | بیشریکی جمله مخلوق خداست | * | آن موالید ار چه نسبتشان به ماست |
۱۶۶۳ | Q | زَیْد پَرّانید تیری سوی عَمْر | * | عَمْر را بگرفت تیرش همچو نَمْر |
۱۶۶۳ | N | زید پرانید تیری سوی عمر | * | عمر را بگرفت تیرش همچو نمر |
۱۶۶۴ | Q | مدّت سالی همیزایید درد | * | دردها را آفریند حق نه مَرد |
۱۶۶۴ | N | مدت سالی همیزایید درد | * | دردها را آفریند حق نه مرد |
۱۶۶۵ | Q | زیدِ رامی آن دَم ار مُرد از وَجَل | * | دردها میزاید آن جا تا اَجَل |
۱۶۶۵ | N | زید رامی آن دم ار مرد از وجل | * | دردها میزاید آن جا تا اجل |
۱۶۶۶ | Q | ز آن موالیدِ وَجَع چون مُرد او | * | زید را ز اوّل سبب قتّال گو |
۱۶۶۶ | N | ز آن موالید وجع چون مرد او | * | زید را ز اول سبب قتال گو |
۱۶۶۷ | Q | آن وَجَعها را بدو منسوب دار | * | گرچه هست آن جمله صُنعِ کردگار |
۱۶۶۷ | N | آن وجعها را بدو منسوب دار | * | گر چه هست آن جمله صنع کردگار |
۱۶۶۸ | Q | همچنین کِشْت و دَم و دام و جِماع | * | آن موالیدست حق را مستطاع |
۱۶۶۸ | N | همچنین کشت و دم و دام و جماع | * | آن موالید است حق را مستطاع |
۱۶۶۹ | Q | اولیا را هست قدرت از اِلٓه | * | تیرِ جَسته باز آرندش ز راه |
۱۶۶۹ | N | اولیا را هست قدرت از اله | * | تیر جسته باز آرندش ز راه |
۱۶۷۰ | Q | بسته دَرهای موالید از سبَب | * | چون پشیمان شد ولی ز آن دستِ رَب |
۱۶۷۰ | N | بسته درهای موالید از سبب | * | چون پشیمان شد ولی ز آن دست رب |
۱۶۷۱ | Q | گفته ناگفته کند از فتحِ باب | * | تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب |
۱۶۷۱ | N | گفته ناگفته کند از فتح باب | * | تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب |
۱۶۷۲ | Q | از همه دلها که آن نکته شنید | * | آن سخن را کرد مَحْو و ناپدید |
۱۶۷۲ | N | از همه دلها که آن نکته شنید | * | آن سخن را کرد محو و ناپدید |
۱۶۷۳ | Q | گرْت بُرهان باید و حُجَّت مِها | * | باز خوان مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها |
۱۶۷۳ | N | گرت برهان باید و حجت مها | * | باز خوان مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها |
۱۶۷۴ | Q | آیتِ أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی بخوان | * | قدرتِ نِسیان نهادنشان بدان |
۱۶۷۴ | N | آیت أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی بخوان | * | قدرت نسیان نهادنشان بدان |
۱۶۷۵ | Q | چون بتذکیر و بنسیان قادراند | * | بر همه دلهای خلقان قاهرند |
۱۶۷۵ | N | چون به تذکیر و به نسیان قادراند | * | بر همه دلهای خلقان قاهراند |
۱۶۷۶ | Q | چون بنسیانِ بست او راهِ نظر | * | کار نتْوان کرد ور باشد هنر |
۱۶۷۶ | N | چون به نسیان بست او راه نظر | * | کار نتوان کرد ور باشد هنر |
۱۶۷۷ | Q | خِلْتُمُ سُخْرَّیة اَهْلَ ٱلسُّمُو | * | از نُبی خوانید تا أَنْسَوْکُمُ |
۱۶۷۷ | N | خلتم سخریه اهل السمو | * | از نبی خوانید تا أَنْسَوْکُمْ |
۱۶۷۸ | Q | صاحبِ دِه پادشاهِ جسمهاست | * | صاحبِ دل شاهِ دلهای شماست |
۱۶۷۸ | N | صاحب ده پادشاه جسمهاست | * | صاحب دل شاه دلهای شماست |
۱۶۷۹ | Q | فَرْعِ دید آمد عمل بیهیچ شک | * | پس نباشد مردم الَّا مردمک |
۱۶۷۹ | N | فرع دید آمد عمل بیهیچ شک | * | پس نباشد مردم الا مردمک |
۱۶۸۰ | Q | من تمامِ این نیارم گفت از آن | * | منع میآید ز صاحب مَرَکَزان |
۱۶۸۰ | N | من تمام این نیارم گفت از آن | * | منع میآید ز صاحب مرکزان |
۱۶۸۱ | Q | چون فراموشی خلق و یادشان | * | با وَیَست و او رَسد فریادشان |
۱۶۸۱ | N | چون فراموشی خلق و یادشان | * | با وی است و او رسد فریادشان |
۱۶۸۲ | Q | صد هزاران نیک و بد را آن بَهی | * | میکند هر شب ز دلهاشان تهی |
۱۶۸۲ | N | صد هزاران نیک و بد را آن بهی | * | میکند هر شب ز دلهاشان تهی |
۱۶۸۳ | Q | روز دلها را از آن پُر میکند | * | آن صدفها را پُر از دُر میکند |
۱۶۸۳ | N | روز دلها را از آن پر میکند | * | آن صدفها را پر از در میکند |
۱۶۸۴ | Q | آن همه اندیشهٔ پیشانها | * | میشناسند از هدایت جانها |
۱۶۸۴ | N | آن همه اندیشهی پیشانها | * | میشناسند از هدایت جانها |
۱۶۸۵ | Q | پیشه و فرهنگِ تو آید بتو | * | تا دَرِ اسباب بگْشاید بتو |
۱۶۸۵ | N | پیشه و فرهنگ تو آید به تو | * | تا در اسباب بگشاید به تو |
۱۶۸۶ | Q | پیشهٔ زرگر بآهنگر نشد | * | خوی این خوشخو با آن مُنکَر نشد |
۱۶۸۶ | N | پیشهی زرگر به آهنگر نشد | * | خوی این خوش خوبه آن منکر نشد |
۱۶۸۷ | Q | پیشهها و خُلقها همچون جماز | * | سوی خصم آیند روزِ رستخیز |
۱۶۸۷ | N | پیشهها و خلقها همچون جهیز | * | سوی خصم آیند روز رستخیز |
۱۶۸۸ | Q | پیشهها و خُلقها از بعدِ خواب | * | واپس آید هم بخصم خود شتاب |
۱۶۸۸ | N | پیشهها و خلقها از بعد خواب | * | واپس آید هم به خصم خود شتاب |
۱۶۸۹ | Q | پیشهها و اندیشهها در وقتِ صبح | * | هم بدانجا شد که بود آن حُسن و قُبح |
۱۶۸۹ | N | پیشهها و اندیشهها در وقت صبح | * | هم بدانجا شد که بود آن حسن و قبح |
۱۶۹۰ | Q | چون کبوترهای پیک از شهرها | * | سوی شهرِ خویش آرد بهرها |
۱۶۹۰ | N | چون کبوترهای پیک از شهرها | * | سوی شهر خویش آرد بهرها |
block:1087
۱۶۹۱ | Q | چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد | * | پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد |
۱۶۹۱ | N | چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد | * | پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد |
۱۶۹۲ | Q | خواجه چون دیدش فتاده همچنین | * | بر جهید و زد کُله را بر زمین |
۱۶۹۲ | N | خواجه چون دیدش فتاده همچنین | * | بر جهید و زد کله را بر زمین |
۱۶۹۳ | Q | چون بدین رنگ و بدین حالش بدید | * | خواجه بر جَست و گریبان را درید |
۱۶۹۳ | N | چون بدین رنگ و بدین حالش بدید | * | خواجه بر جست و گریبان را درید |
۱۶۹۴ | Q | گفت ای طوطی خوبِ خوشحنین | * | این چه بودت این چرا گشتی چنین |
۱۶۹۴ | N | گفت ای طوطی خوب خوش حنین | * | این چه بودت این چرا گشتی چنین |
۱۶۹۵ | Q | ای دریغا مرغِ خوشآوازِ من | * | ای دریغا همدم و همرازِ من |
۱۶۹۵ | N | ای دریغا مرغ خوش آواز من | * | ای دریغا هم دم و هم راز من |
۱۶۹۶ | Q | ای دریغا مرغِ خوشالحانِ من | * | راحِ رُوح و روضه و ریحانِ من |
۱۶۹۶ | N | ای دریغا مرغ خوش الحان من | * | راح روح و روضه و ریحان من |
۱۶۹۷ | Q | گر سلیمان را چنین مرغی بُدی | * | کَیْ خود او مشغولِ آن مرغان شدی |
۱۶۹۷ | N | گر سلیمان را چنین مرغی بدی | * | کی خود او مشغول آن مرغان شدی |
۱۶۹۸ | Q | ای دریغا مرغ کارزان یافتم | * | زود روی از روی او بر تافتم |
۱۶۹۸ | N | ای دریغا مرغ کارزان یافتم | * | زود روی از روی او بر تافتم |
۱۶۹۹ | Q | ای زبان تو بَس زیانی بر وَرَی | * | چون توی گویا چه گویم من تُرا |
۱۶۹۹ | N | ای زبان تو بس زیانی بر وری | * | چون تویی گویا چه گویم من ترا |
۱۷۰۰ | Q | ای زبان هم آتش و هم خرمنی | * | چند این آتش درین خرمن زنی |
۱۷۰۰ | N | ای زبان هم آتش و هم خرمنی | * | چند این آتش در این خرمن زنی |
۱۷۰۱ | Q | در نهان جان از تو افغان میکند | * | گرچه هر چه گوییَش آن میکند |
۱۷۰۱ | N | در نهان جان از تو افغان میکند | * | گر چه هر چه گوییاش آن میکند |
۱۷۰۲ | Q | ای زبان هم گنجِ بیپایان توی | * | ای زبان هم رنجِ بیدرمان توی |
۱۷۰۲ | N | ای زبان هم گنج بیپایان تویی | * | ای زبان هم رنج بیدرمان تویی |
۱۷۰۳ | Q | هم صفیر و خُدعهٔ مرغان تویی | * | هم انیسِ وحشتِ هجران تویی |
۱۷۰۳ | N | هم صفیر و خدعهی مرغان تویی | * | هم انیس وحشت هجران تویی |
۱۷۰۴ | Q | چند امانم میدهی ای بیامان | * | ای تو زِه کرده بکینِ من کمان |
۱۷۰۴ | N | چند امانم میدهی ای بیامان | * | ای تو زه کرده به کین من کمان |
۱۷۰۵ | Q | نک بپَّرانیده ای مرغِ مرا | * | در چَراگاهِ ستم کم کن چَرا |
۱۷۰۵ | N | نک بپرانیده ای مرغ مرا | * | در چراگاه ستم کم کن چرا |
۱۷۰۶ | Q | یا جوابِ من بگو یا داد دِه | * | یا مرا ز اسبابِ شادی یاد دِه |
۱۷۰۶ | N | یا جواب من بگو یا داد ده | * | یا مرا ز اسباب شادی یاد ده |
۱۷۰۷ | Q | ای دریغا نورِ ظُلمتسوزِ من | * | ای دریغا صبحِ روزافروزِ من |
۱۷۰۷ | N | ای دریغا نور ظلمت سوز من | * | ای دریغا صبح روز افروز من |
۱۷۰۸ | Q | ای دریغا مرغِ خوشپَروازِ من | * | ز انتها پرّیده تا آغازِ من |
۱۷۰۸ | N | ای دریغا مرغ خوش پرواز من | * | ز انتها پریده تا آغاز من |
۱۷۰۹ | Q | عاشقِ رنجست نادان تا ابَدْ | * | خیز لا أُقْسِمُ بخوان تا فِی کَبَد |
۱۷۰۹ | N | عاشق رنج است نادان تا ابد | * | خیز لا أُقْسِمُ بخوان تا فِی کَبَدٍ |
۱۷۱۰ | Q | از کَبَد فارغ بُدم با روی تو | * | وز زَبَد صافی بُدم در جوی تو |
۱۷۱۰ | N | از کبد فارغ بدم با روی تو | * | وز زبد صافی بدم در جوی تو |
۱۷۱۱ | Q | این دریغاها خیالِ دیدنست | * | وز وجودِ نقدِ خود بُبریدنست |
۱۷۱۱ | N | این دریغاها خیال دیدن است | * | وز وجود نقد خود ببریدن است |
۱۷۱۲ | Q | غیرتِ حق بُود و با حق چاره نیست | * | کو دلی کز عشقِ حق صد پاره نیست |
۱۷۱۲ | N | غیرت حق بود و با حق چاره نیست | * | کو دلی کز حکم حق صد پاره نیست |
۱۷۱۳ | Q | غیرت آن باشد که او غیرِ همهست | * | آنك افزون از بیان و دَمْدَمهست |
۱۷۱۳ | N | غیرت آن باشد که او غیر همه ست | * | آن که افزون از بیان و دمدمه ست |
۱۷۱۴ | Q | ای دریغا اشکِ من دریا بُدی | * | تا نِثارِ دلبر زیبا بُدی |
۱۷۱۴ | N | ای دریغا اشک من دریا بدی | * | تا نثار دل بر زیبا بدی |
۱۷۱۵ | Q | طوطی من مرغِ زیرکسارِ من | * | ترجمانِ فکرت و اسرارِ من |
۱۷۱۵ | N | طوطی من مرغ زیرکسار من | * | ترجمان فکرت و اسرار من |
۱۷۱۶ | Q | هر چه روزی داد و ناداد آیدم | * | او ز اوَّل گفته تا یاد آیدم |
۱۷۱۶ | N | هر چه روزی داد و ناداد آیدم | * | او ز اول گفته تا یاد آیدم |
۱۷۱۷ | Q | طوطیی کاید ز وَحْی آوازِ او | * | پیش از آغازِ وجود آغازِ او |
۱۷۱۷ | N | طوطیی کاید ز وحی آواز او | * | پیش از آغاز وجود آغاز او |
۱۷۱۸ | Q | اندرونِ تُست آن طوطی نهان | * | عکسِ او را دیده تو بر این و آن |
۱۷۱۸ | N | اندرون تست آن طوطی نهان | * | عکس او را دیده تو بر این و آن |
۱۷۱۹ | Q | میبَرَد شادیت را تو شاد ازو | * | میپذیری ظلم را چون داد ازو |
۱۷۱۹ | N | میبرد شادیت را تو شاد از او | * | میپذیری ظلم را چون داد از او |
۱۷۲۰ | Q | ای که جان را بَهَرِ تن میسوختی | * | سوختی جان را و تن افروختی |
۱۷۲۰ | N | ای که جان را بهر تن میسوختی | * | سوختی جان را و تن افروختی |
۱۷۲۱ | Q | سوختم من سوخته خواهد کسی | * | تا ز من آتش زند اندر خَسی |
۱۷۲۱ | N | سوختم من سوخته خواهد کسی | * | تا ز من آتش زند اندر خسی |
۱۷۲۲ | Q | سوخته چون قابلِ آتش بود | * | سوخته بِستان که آتشکَش بود |
۱۷۲۲ | N | سوخته چون قابل آتش بود | * | سوخته بستان که آتش کش بود |
۱۷۲۳ | Q | ای دریغا ای دریغا ای دریغ | * | کانچنان ماهی نهان شد زیرِ میغ |
۱۷۲۳ | N | ای دریغا ای دریغا ای دریغ | * | کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ |
۱۷۲۴ | Q | چون زنم دم کآتشِ دل تیز شد | * | شیرِ هَجْر آشفته و خونریز شد |
۱۷۲۴ | N | چون زنم دم کاتش دل تیز شد | * | شیر هجر آشفته و خون ریز شد |
۱۷۲۵ | Q | آنك او هوشیار خود تُندست و مست | * | چون بود چون او قدح گیرد بدست |
۱۷۲۵ | N | آن که او هوشیار خود تند است و مست | * | چون بود چون او قدح گیرد به دست |
۱۷۲۶ | Q | شیرِ مستی کز صِفت بیرون بود | * | از بسیطِ مَرغزار افزون بود |
۱۷۲۶ | N | شیر مستی کز صفت بیرون بود | * | از بسیط مرغزار افزون بود |
۱۷۲۷ | Q | قافیهاندیشم و دل دارِ من | * | گویدم مندیش جز دیدارِ من |
۱۷۲۷ | N | قافیه اندیشم و دل دار من | * | گویدم مندیش جز دیدار من |
۱۷۲۸ | Q | خوش نشین ای قافیهاندیشِ من | * | قافیهٔ دولت توی در پیشِ من |
۱۷۲۸ | N | خوش نشین ای قافیه اندیش من | * | قافیهی دولت تویی در پیش من |
۱۷۲۹ | Q | حرف چه بْوَد تا تو اندیشی از آن | * | حرف چه بْوَد خارِ دیوارِ رَزان |
۱۷۲۹ | N | حرف چه بود تا تو اندیشی از آن | * | حرف چه بود خار دیوار رزان |
۱۷۳۰ | Q | حرف و صَوْت و گفت را برهم زنم | * | تا که بیاین هر سه با تو دَم زنم |
۱۷۳۰ | N | حرف و صوت و گفت را بر هم زنم | * | تا که بیاین هر سه با تو دم زنم |
۱۷۳۱ | Q | آن دَمی کز آدمش کردم نهان | * | با تو گویم ای تو اسرارِ جهان |
۱۷۳۱ | N | آن دمی کز آدمش کردم نهان | * | با تو گویم ای تو اسرار جهان |
۱۷۳۲ | Q | آن دمی را که نگفتم با خلیل | * | وآن غمی را که نداند جبرئیل |
۱۷۳۲ | N | آن دمی را که نگفتم با خلیل | * | و آن غمی را که نداند جبرئیل |
۱۷۳۳ | Q | آن دمی کز وی مسیحا دَم نزَد | * | حق ز غیرت نیز بی ما هم نزَد |
۱۷۳۳ | N | آن دمی کز وی مسیحا دم نزد | * | حق ز غیرت نیز بیما هم نزد |
۱۷۳۴ | Q | ما چه باشد در لُغَت اِثبات و نَفْی | * | من نه اِثباتم منم بیذات و نَفْی |
۱۷۳۴ | N | ما چه باشد در لغت اثبات و نفی | * | من نه اثباتم منم بیذات و نفی |
۱۷۳۵ | Q | من کَسی در ناکَسی دریافتم | * | پس کسی در ناکسی دربافتم |
۱۷۳۵ | N | من کسی در ناکسی دریافتم | * | پس کسی در ناکسی دربافتم |
۱۷۳۶ | Q | N/A | ||
۱۷۳۶ | N | جمله شاهان بندهی بندهی خودند | * | جمله خلقان مردهی مردهی خودند |
۱۷۳۷ | Q | جمله شاهان پَسْت، پستِ خویش را | * | جمله خلقان مَسْت مستِ خویش را |
۱۷۳۷ | N | جمله شاهان پست، پست خویش را | * | جمله خلقان مست، مست خویش را |
۱۷۳۸ | Q | میشود صیّاد، مرغان را شکار | * | تا کند ناگاه ایشان را شکار |
۱۷۳۸ | N | میشود صیاد، مرغان را شکار | * | تا کند ناگاه ایشان را شکار |
۱۷۳۹ | Q | بیدلان را دلبران جُسته بجان | * | جمله معشوقان شکارِ عاشقان |
۱۷۳۹ | N | بیدلان را دلبران جسته به جان | * | جمله معشوقان شکار عاشقان |
۱۷۴۰ | Q | هر که عاشق دیدیَش معشوق دان | * | کو بنِسبَت هست هم این و هم آن |
۱۷۴۰ | N | هر که عاشق دیدیاش معشوق دان | * | کو به نسبت هست هم این و هم آن |
۱۷۴۱ | Q | تشنگان گر آب جویند از جهان | * | آب جوید هم بعالَم تشنگان |
۱۷۴۱ | N | تشنگان گر آب جویند از جهان | * | آب جوید هم به عالم تشنگان |
۱۷۴۲ | Q | چونك عاشق اوست تو خاموش باش | * | او چو گوشَت میکشد تو گوش باش |
۱۷۴۲ | N | چون که عاشق اوست تو خاموش باش | * | او چو گوشت میکشد تو گوش باش |
۱۷۴۳ | Q | بند کن چون سیل سَیْلانی کند | * | ور نه رُسوایی و ویرانی کند |
۱۷۴۳ | N | بند کن چون سیل سیلانی کند | * | ور نه رسوایی و ویرانی کند |
۱۷۴۴ | Q | من چه غم دارم که ویرانی بود | * | زیرِ ویران گنجِ سلطانی بود |
۱۷۴۴ | N | من چه غم دارم که ویرانی بود | * | زیر ویران گنج سلطانی بود |
۱۷۴۵ | Q | غرقِ حق خواهد که باشد غرقتر | * | همچو موجِ بحر جان زیر و زبَر |
۱۷۴۵ | N | غرق حق خواهد که باشد غرقتر | * | همچو موج بحر جان زیر و زبر |
۱۷۴۶ | Q | زیرِ دریا خوشتر آید یا زَبَر | * | تیرِ او دلکشتر آید یا سپر |
۱۷۴۶ | N | زیر دریا خوشتر آید یا زبر | * | تیر او دل کش تر آید یا سپر |
۱۷۴۷ | Q | پاره کردهٔ وسوسه باشی دلا | * | گر طرب را باز دانی از بلا |
۱۷۴۷ | N | پاره کردهی وسوسه باشی دلا | * | گر طرب را باز دانی از بلا |
۱۷۴۸ | Q | گر مُرادت را مَذاقِ شکَّرست | * | بیمُرادی نه مُرادِ دلبرست |
۱۷۴۸ | N | گر مرادت را مذاق شکر است | * | بیمرادی نه مراد دل بر است |
۱۷۴۹ | Q | هر ستارهش خونبهای صد هلال | * | خونِ عالَم ریختن او را حلال |
۱۷۴۹ | N | هر ستارهش خونبهای صد هلال | * | خون عالم ریختن او را حلال |
۱۷۵۰ | Q | ما بها و خونبها را یافتیم | * | جانبِ جان باختن بشْتافتیم |
۱۷۵۰ | N | ما بها و خونبها را یافتیم | * | جانب جان باختن بشتافتیم |
۱۷۵۱ | Q | ای حیاتِ عاشقان در مُردگی | * | دل نیابی جز که در دلبُردگی |
۱۷۵۱ | N | ای حیات عاشقان در مردگی | * | دل نیابی جز که در دل بردگی |
۱۷۵۲ | Q | من دلش جُسته بصد ناز و دلال | * | او بهانه کرده با من از مَلال |
۱۷۵۲ | N | من دلش جسته به صد ناز و دلال | * | او بهانه کرده با من از ملال |
۱۷۵۳ | Q | گفتم آخر غرقِ تُست این عقل و جان | * | گفت رَوْ رَوْ بر من این افسون مخوان |
۱۷۵۳ | N | گفتم آخر غرق تست این عقل و جان | * | گفت رو رو بر من این افسون مخوان |
۱۷۵۴ | Q | من ندانم آنچ اندیشیدهٔ | * | ای دو دیده دوست را چون دیدهٔ |
۱۷۵۴ | N | من ندانم آن چه اندیشیدهای | * | ای دو دیده دوست را چون دیدهای |
۱۷۵۵ | Q | ای گرانجان خوار دیدهستی ورا | * | زانك بس ارزان خریدهستی ورا |
۱۷۵۵ | N | ای گران جان خوار دیده ستی و را | * | ز آن که بس ارزان خریده ستی و را |
۱۷۵۶ | Q | هر که او ارزان خَرَد ارزان دهد | * | گوهری طفلی بقرصی نان دهد |
۱۷۵۶ | N | هر که او ارزان خرد ارزان دهد | * | گوهری طفلی به قرصی نان دهد |
۱۷۵۷ | Q | غرقِ عشقیام که غرقست اندرین | * | عشقهای اوَّلین و آخرین |
۱۷۵۷ | N | غرق عشقیام که غرق است اندر این | * | عشقهای اولین و آخرین |
۱۷۵۸ | Q | مَجْمَلَش گفتم نکردم ز آن بیان | * | ورنه هم افهام سوزد هم زبان |
۱۷۵۸ | N | مجملش گفتم نکردم ز آن بیان | * | ور نه هم افهام سوزد هم زبان |
۱۷۵۹ | Q | من چو لب گویم لبِ دریا بود | * | من چو لا گویم مُراد اِلّا بود |
۱۷۵۹ | N | من چو لب گویم لب دریا بود | * | من چو لا گویم مراد الا بود |
۱۷۶۰ | Q | من ز شیرینی نشستم روتُرش | * | من ز بسیاری گفتارم خمش |
۱۷۶۰ | N | من ز شیرینی نشستم رو ترش | * | من ز بسیاری گفتارم خمش |
۱۷۶۱ | Q | تا که شیرینی ما از دو جهان | * | در حجابِ رُو تُرُش باشد نهان |
۱۷۶۱ | N | تا که شیرینی ما از دو جهان | * | در حجاب رو ترش باشد نهان |
۱۷۶۲ | Q | تا که در هر گوش ناید این سخن | * | یک همیگویم ز صد سِرِّ لَدُن |
۱۷۶۲ | N | تا که در هر گوش ناید این سخن | * | یک همیگویم ز صد سر لدن |
block:1088
۱۷۶۳ | Q | جمله عالم زآن غیور آمد که حق | * | بُرد در غیرت برین عالم سبق |
۱۷۶۳ | N | جمله عالم ز آن غیور آمد که حق | * | برد در غیرت بر این عالم سبق |
۱۷۶۴ | Q | او چو جانست و جهان چون کالبَد | * | کالبد از جان پذیرد نیک و بَد |
۱۷۶۴ | N | او چو جان است و جهان چون کالبد | * | کالبد از جان پذیرد نیک و بد |
۱۷۶۵ | Q | هر که محرابِ نمازش گشت عین | * | سوی ایمان رفتنش میدان تو شَیْن |
۱۷۶۵ | N | هر که محراب نمازش گشت عین | * | سوی ایمان رفتنش میدان تو شین |
۱۷۶۶ | Q | هر که شد مر شاه را او جامهدار | * | هست خُسران بهرِ شاهش اِتّجار |
۱۷۶۶ | N | هر که شد مر شاه را او جامهدار | * | هست خسران بهر شاهش اتجار |
۱۷۶۷ | Q | هر که با سلطان شود او همنشین | * | بر درش نِشستن بود حیف و غَبین |
۱۷۶۷ | N | هر که با سلطان شود او همنشین | * | بر درش بودن بود حیف و غبین |
۱۷۶۸ | Q | دستبوسش چون رسید از پادشاه | * | گر گُزیند بوسِ پا باشد گناه |
۱۷۶۸ | N | دستبوسش چون رسید از پادشاه | * | گر گزیند بوس پا باشد گناه |
۱۷۶۹ | Q | گرچه سر بر پا نهادن خدمتست | * | پیشِ آن خدمت خطا و زلَّتست |
۱۷۶۹ | N | گر چه سر بر پا نهادن خدمت است | * | پیش آن خدمت خطا و زلت است |
۱۷۷۰ | Q | شاه را غیرت بود بر هر که او | * | بو گزیند بعد از آن که دید رُو |
۱۷۷۰ | N | شاه را غیرت بود بر هر که او | * | بو گزیند بعد از آن که دید رو |
۱۷۷۱ | Q | غیرتِ حق بر مَثَل گندم بود | * | کاهِ خرمن غیرتِ مَردم بود |
۱۷۷۱ | N | غیرت حق بر مثل گندم بود | * | کاه خرمن غیرت مردم بود |
۱۷۷۲ | Q | اصلِ غیرتها بدانید از الٓه | * | آنِ خلقان فرعِ حق بیاشتباه |
۱۷۷۲ | N | اصل غیرتها بدانید از اله | * | آن خلقان فرع حق بیاشتباه |
۱۷۷۳ | Q | شرحِ این بگْذارم و گیرم گِلَه | * | از جفای آن نگارِ دَه دِلَه |
۱۷۷۳ | N | شرح این بگذارم و گیرم گله | * | از جفای آن نگار ده دله |
۱۷۷۴ | Q | نالم ایرا نالهها خوش آیدش | * | از دو عالَم ناله و غم بایدش |
۱۷۷۴ | N | نالم ایرا نالهها خوش آیدش | * | از دو عالم ناله و غم بایدش |
۱۷۷۵ | Q | چون ننالم تلخ از دستانِ او | * | چون نِیَم در حلقهٔ مستانِ او |
۱۷۷۵ | N | چون ننالم تلخ از دستان او | * | چون نیم در حلقهی مستان او |
۱۷۷۶ | Q | چون نباشم همچو شب بیروزِ او | * | بیوصالِ رویِ روز افروزِ او |
۱۷۷۶ | N | چون نباشم همچو شب بیروز او | * | بیوصال روی روز افروز او |
۱۷۷۷ | Q | ناخوشِ او خوش بود در جانِ من | * | نالم ایرا نالهها خوش آیدش |
۱۷۷۷ | N | ناخوش او خوش بود در جان من | * | جان فدای یار دل رنجان من |
۱۷۷۸ | Q | عاشقم بر رنجِ خویش و دردِ خویش | * | بهرِ خشنودی شاهِ فَرْدِ خویش |
۱۷۷۸ | N | عاشقم بر رنج خویش و درد خویش | * | بهر خشنودی شاه فرد خویش |
۱۷۷۹ | Q | خاکِ غم را سُرمه سازم بهرِ چشم | * | تا ز گوهر پُر شود دو بحرِ چشم |
۱۷۷۹ | N | خاک غم را سرمه سازم بهر چشم | * | تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم |
۱۷۸۰ | Q | اشک کان از بهرِ او بارند خلق | * | گوهرست و اشک پندارند خلق |
۱۷۸۰ | N | اشک کان از بهر او بارند خلق | * | گوهر است و اشک پندارند خلق |
۱۷۸۱ | Q | من ز جانِ جان شکایت میکنم | * | من نِیَم شاکی روایت میکنم |
۱۷۸۱ | N | من ز جان جان شکایت میکنم | * | من نیم شاکی روایت میکنم |
۱۷۸۲ | Q | دل همیگوید کزو رنجیدهام | * | وز نفاقِ سُست میخندیدهام |
۱۷۸۲ | N | دل همیگوید کز او رنجیدهام | * | وز نفاق سست میخندیدهام |
۱۷۸۳ | Q | راستی کن ای تو فخرِ راستان | * | ای تو صدر و من دَرَت را آستان |
۱۷۸۳ | N | راستی کن ای تو فخر راستان | * | ای تو صدر و من درت را آستان |
۱۷۸۴ | Q | آستانه و صدر در معنی کجاست | * | ما و من کو آن طرف کان یارِ ماست |
۱۷۸۴ | N | آستان و صدر در معنی کجاست | * | ما و من کو آن طرف کان یار ماست |
۱۷۸۵ | Q | ای رهیده جانِ تو از ما و من | * | ای لطیفهٔ روح اندر مرد و زَن |
۱۷۸۵ | N | ای رهیده جان تو از ما و من | * | ای لطیفهی روح اندر مرد و زن |
۱۷۸۶ | Q | مرد و زن چون یک شود آن یک توی | * | چونك یکها محو شد آنک توی |
۱۷۸۶ | N | مرد و زن چون یک شود آن یک تویی | * | چون که یک جا محو شد آنک تویی |
۱۷۸۷ | Q | این من و ما بهرِ آن بر ساختی | * | تا تو با خود نَرَدِ خدمت باختی |
۱۷۸۷ | N | این من و ما بهر آن بر ساختی | * | تا تو با خود نرد خدمت باختی |
۱۷۸۸ | Q | تا من و توها همه یک جان شوند | * | عاقبت مُستغرقِ جانان شوند |
۱۷۸۸ | N | تا من و توها همه یک جان شوند | * | عاقبت مستغرق جانان شوند |
۱۷۸۹ | Q | این همه هست و بیا ای امر کُنْ | * | ای مُنَزَّه از بیا و از سخُن |
۱۷۸۹ | N | این همه هست و بیا ای امر کُنْ | * | ای منزه از بیان و از سخن |
۱۷۹۰ | Q | جسم جسمانه تواند دیدنت | * | در خیال آرد غم و خندیدنت |
۱۷۹۰ | N | جسم جسمانه تواند دیدنت | * | در خیال آرد غم و خندیدنت |
۱۷۹۱ | Q | دل که او بستهٔ غم و خندیدنست | * | تو مگو کو لایقِ آن دیدنست |
۱۷۹۱ | N | دل که او بستهی غم و خندیدن است | * | تو مگو کاو لایق آن دیدن است |
۱۷۹۲ | Q | آنك او بستهٔ غم و خنده بود | * | او بدین دو عاریت زنده بود |
۱۷۹۲ | N | آن که او بستهی غم و خنده بود | * | او بدین دو عاریت زنده بود |
۱۷۹۳ | Q | باغِ سبزِ عشق کو بیمُنتهاست | * | جز غم و شادی درو بس میوههاست |
۱۷۹۳ | N | باغ سبز عشق کاو بیمنتهاست | * | جز غم و شادی در او بس میوههاست |
۱۷۹۴ | Q | عاشقی زین هر دو حالت برترست | * | بیبهار و بیخزان سبز و تَرست |
۱۷۹۴ | N | عاشقی زین هر دو حالت برتر است | * | بیبهار و بیخزان سبز و تر است |
۱۷۹۵ | Q | دِه زکاتِ روی خوب ای خوبرو | * | شرحِ جانِ شَرْحه شَرْحه باز گُو |
۱۷۹۵ | N | ده زکات روی خوب ای خوب رو | * | شرح جان شرحه شرحه باز گو |
۱۷۹۶ | Q | کز کرِشمِ غمزهٔ غمَّازهٔ | * | بر دلم بنهاد داغی تازهٔ |
۱۷۹۶ | N | کز کرشم غمزهی غمازهای | * | بر دلم بنهاد داغی تازهای |
۱۷۹۷ | Q | من حلالش کردم از خونم بریخت | * | من همیگفتم حلال او میگریخت |
۱۷۹۷ | N | من حلالش کردم از خونم بریخت | * | من همیگفتم حلال او میگریخت |
۱۷۹۸ | Q | چون گریزانی ز نالهٔ خاکیان | * | غم چه ریزی بر دلِ غمناکیان |
۱۷۹۸ | N | چون گریزانی ز نالهی خاکیان | * | غم چه ریزی بر دل غمناکیان |
۱۷۹۹ | Q | ای که هر صبحی که از مشرق بتافت | * | همچو چشمهٔ مُشرِقت در جوش یافت |
۱۷۹۹ | N | ای که هر صبحی که از مشرق بتافت | * | همچو چشمهی مشرقت در جوش یافت |
۱۸۰۰ | Q | چون بهانه دادی این شیدات را | * | ای بها نه شَّکرِ لبهات را |
۱۸۰۰ | N | چون بهانه دادی این شیدات را | * | ای بهانه شکر لبهات را |
۱۸۰۱ | Q | ای جهانِ کهنه را تو جانِ نَوْ | * | از تنِ بیجان و دل افغان شنو |
۱۸۰۱ | N | ای جهان کهنه را تو جان نو | * | از تن بیجان و دل افغان شنو |
۱۸۰۲ | Q | شرحِ گُل بگْذار از بهرِ خدا | * | شرحِ بلبل گو که شد از گُل جُدا |
۱۸۰۲ | N | شرح گل بگذار از بهر خدا | * | شرح بلبل گو که شد از گل جدا |
۱۸۰۳ | Q | از غم و شادی نباشد جوشِ ما | * | با خیال و وهم نَبْود هوشِ ما |
۱۸۰۳ | N | از غم و شادی نباشد جوش ما | * | با خیال و وهم نبود هوش ما |
۱۸۰۴ | Q | حالتی دیگر بود کان نادِرست | * | تو مشو مُنْکرِ که حق بس قادرست |
۱۸۰۴ | N | حالتی دیگر بود کان نادر است | * | تو مشو منکر که حق بس قادر است |
۱۸۰۵ | Q | تو قیاس از حالتِ انسان مکن | * | منزل اندر جَوَر و در احسان مکن |
۱۸۰۵ | N | تو قیاس از حالت انسان مکن | * | منزل اندر جور و در احسان مکن |
۱۸۰۶ | Q | جور و احسان رنج و شادی حادثست | * | حادثان میرند و حَقشان وارثست |
۱۸۰۶ | N | جور و احسان رنج و شادی حادث است | * | حادثان میرند و حقشان وارث است |
۱۸۰۷ | Q | صبح شد ای صبح را صُبْح و پناه | * | عذرِ مخدومی حُسام الدّین بخواه |
۱۸۰۷ | N | صبح شد ای صبح را پشت و پناه | * | عذر مخدومی حسام الدین بخواه |
۱۸۰۸ | Q | عذر خواهِ عقلِ کلّ و جان تویی | * | جانِ جان و تابشِ مرجان تویی |
۱۸۰۸ | N | عذر خواه عقل کل و جان تویی | * | جان جان و تابش مرجان تویی |
۱۸۰۹ | Q | تافت نورِ صبح و ما از نورِ تو | * | در صَبوحی با مَیِ منصورِ تو |
۱۸۰۹ | N | تافت نور صبح و ما از نور تو | * | در صبوحی با می منصور تو |
۱۸۱۰ | Q | دادهٔ تو چون چنین دارد مرا | * | باده کی بود کو طرب آرد مرا |
۱۸۱۰ | N | دادهی تو چون چنین دارد مرا | * | باده که بود کاو طرب آرد مرا |
۱۸۱۱ | Q | باده در جوشش گدای جوشِ ماست | * | چرخ در گردش گدای هوش ماست |
۱۸۱۱ | N | باده در جوشش گدای جوش ماست | * | چرخ در گردش گدای هوش ماست |
۱۸۱۲ | Q | باده از ما مست شد نه ما ازو | * | قالب از ما هست شد نه ما ازو |
۱۸۱۲ | N | باده از ما مست شد نی ما از او | * | قالب از ما هست شد نی ما از او |
۱۸۱۳ | Q | ما چو زنبوریم و قالبها چو موم | * | خانه خانه کرده قالب را چو موم |
۱۸۱۳ | N | ما چو زنبوریم و قالبها چو موم | * | خانه خانه کرده قالب را چو موم |
block:1089
۱۸۱۴ | Q | بس درازست این حدیث خواجه گو | * | تا چه شد احوالِ آن مردِ نکو |
۱۸۱۴ | N | بس دراز است این حدیث خواجه گو | * | تا چه شد احوال آن مرد نکو |
۱۸۱۵ | Q | خواجه اندر آتش و درد و حنین | * | صد پراکنده همیگفت اینچنین |
۱۸۱۵ | N | خواجه اندر آتش و درد و حنین | * | صد پراکنده همیگفت این چنین |
۱۸۱۶ | Q | گه تناقض گاه ناز و گه نیاز | * | گاه سودایِ حقیقت گه مَجاز |
۱۸۱۶ | N | گه تناقض گاه ناز و گه نیاز | * | گاه سودای حقیقت گه مجاز |
۱۸۱۷ | Q | مردِ غرقه گشته جانی میکَنَد | * | دست را در هر گیاهی میزند |
۱۸۱۷ | N | مرد غرقه گشته جانی میکند | * | دست را در هر گیاهی میزند |
۱۸۱۸ | Q | تا کدامش دست گیرد در خطَر | * | دست و پایی میزند از بیمِ سَر |
۱۸۱۸ | N | تا کدامش دست گیرد در خطر | * | دست و پایی میزند از بیم سر |
۱۸۱۹ | Q | دوست دارد یار این آشفتگی | * | کوششِ بیهوده به از خفتگی |
۱۸۱۹ | N | دوست دارد یار این آشفتگی | * | کوشش بیهوده به از خفتگی |
۱۸۲۰ | Q | آنك او شاهست او بیکار نیست | * | ناله از وی طُرفه کو بیمار نیست |
۱۸۲۰ | N | آن که او شاه است او بیکار نیست | * | ناله از وی طرفه کاو بیمار نیست |
۱۸۲۱ | Q | بهرِ این فرمود رحمان ای پسر | * | کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ ای پسر |
۱۸۲۱ | N | بهر این فرمود رحمان ای پسر | * | کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ ای پسر |
۱۸۲۲ | Q | اندرینِ ره میتراش و میخراش | * | تا دَمِ آخر دمی فارغ مباش |
۱۸۲۲ | N | اندر این ره میتراش و میخراش | * | تا دم آخر دمی فارغ مباش |
۱۸۲۳ | Q | تا دمِ آخر دمی آخر بود | * | که عنایت با تو صاحب سِر بود |
۱۸۲۳ | N | تا دم آخر دمی آخر بود | * | که عنایت با تو صاحب سر بود |
۱۸۲۴ | Q | هر چه میکوشند اگر مرد و زنست | * | گوش و چشم شاه جان بر روزنست |
۱۸۲۴ | N | هر چه میکوشند اگر مرد و زن است | * | گوش و چشم شاه جان بر روزن است |
block:1090
۱۸۲۵ | Q | بعد از آنش از قفس بیرون فگند | * | طوطیک پّرید تا شاخِ بلند |
۱۸۲۵ | N | بعد از آنش از قفس بیرون فگند | * | طوطیک پرید تا شاخ بلند |
۱۸۲۶ | Q | طوطی مرده چنان پرواز کرد | * | کآفتابِ از شرق ترکی تاز کرد |
۱۸۲۶ | N | طوطی مرده چنان پرواز کرد | * | کافتاب از چرخ ترکی تاز کرد |
۱۸۲۷ | Q | خواجه حیران گشت اندر کارِ مرغ | * | بیخبر ناگه بدید اسرارِ مرغ |
۱۸۲۷ | N | خواجه حیران گشت اندر کار مرغ | * | بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ |
۱۸۲۸ | Q | روی بالا کرد و گفت ای عندلیب | * | از بَیانِ حال خودْمان دِه نصیب |
۱۸۲۸ | N | روی بالا کرد و گفت ای عندلیب | * | از بیان حال خودمان ده نصیب |
۱۸۲۹ | Q | او چه کرد آنجا که تو آموختی | * | ساختی مکری و ما را سوختی |
۱۸۲۹ | N | او چه کرد آن جا که تو آموختی | * | ساختی مکری و ما را سوختی |
۱۸۳۰ | Q | گفت طوطی کو بفعلم پند داد | * | که رها کن لطفِ آواز و وداد |
۱۸۳۰ | N | گفت طوطی کاو به فعلم پند داد | * | که رها کن لطف آواز و وداد |
۱۸۳۱ | Q | زانك آوازت ترا در بند کرد | * | خویشتن مُرده پیِ این پَند کرد |
۱۸۳۱ | N | ز آن که آوازت ترا در بند کرد | * | خویشتن مرده پی این پند کرد |
۱۸۳۲ | Q | یعنی ای مُطْرِب شده با عام و خاص | * | مُرده شَو چون من که تا یابی خلاص |
۱۸۳۲ | N | یعنی ای مطرب شده با عام و خاص | * | مرده شو چون من که تا یابی خلاص |
۱۸۳۳ | Q | دانه باشی مُرغکانت بر چِنند | * | غنچه باشی کودکانت بر کَنند |
۱۸۳۳ | N | دانه باشی مرغکانت بر چنند | * | غنچه باشی کودکانت بر کنند |
۱۸۳۴ | Q | دانه پنهان کُن بکُلّی دام شَوْ | * | غنچه پنهان کن گیاهِ بام شَوْ |
۱۸۳۴ | N | دانه پنهان کن بکلی دام شو | * | غنچه پنهان کن گیاه بام شو |
۱۸۳۵ | Q | هر که داد او حُسنِ خود را در مَزاد | * | صد قضای بَد سوی او رُو نهاد |
۱۸۳۵ | N | هر که داد او حسن خود را در مزاد | * | صد قضای بد سوی او رو نهاد |
۱۸۳۶ | Q | چَشمها و خشمها و رَشکها | * | بر سَرش ریزد چو آب از مَشکها |
۱۸۳۶ | N | چشمها و خشمها و رشکها | * | بر سرش ریزد چو آب از مشکها |
۱۸۳۷ | Q | دشمنان او را ز غیرت میدِرَند | * | دوستان هم روزگارش میبرند |
۱۸۳۷ | N | دشمنان او را ز غیرت میدرند | * | دوستان هم روزگارش میبرند |
۱۸۳۸ | Q | آنك غافل بود از کِشت و بهار | * | کو چه داند قیمت این روزگار |
۱۸۳۸ | N | آن که غافل بود از کشت بهار | * | او چه داند قیمت این روزگار |
۱۸۳۹ | Q | در پناهِ لطفِ حق باید گریخت | * | کو هزاران لطف بر ارواح ریخت |
۱۸۳۹ | N | در پناه لطف حق باید گریخت | * | کاو هزاران لطف بر ارواح ریخت |
۱۸۴۰ | Q | تا پناهی یابی آنگه چون پناه | * | آب و آتش مر ترا گردد سپاه |
۱۸۴۰ | N | تا پناهی یابی آن گه چون پناه | * | آب و آتش مر ترا گردد سپاه |
۱۸۴۱ | Q | نوح و موسی را نه دریا یار شُد | * | نه بر اُعداشان بکین قَهّار شد |
۱۸۴۱ | N | نوح و موسی را نه دریا یار شد | * | نه بر اعداشان به کین قهار شد |
۱۸۴۲ | Q | آتش ابراهیم را نه قلعه بود | * | تا بر آورد از دلِ نمرود دود |
۱۸۴۲ | N | آتش ابراهیم را نی قلعه بود | * | تا بر آورد از دل نمرود دود |
۱۸۴۳ | Q | کوه یحیی را نه سوی خویش خواند | * | قاصدانش را بزخمِ سنگ راند |
۱۸۴۳ | N | کوه یحیی را نه سوی خویش خواند | * | قاصدانش را به زخم سنگ راند |
۱۸۴۴ | Q | گفت ای یحیی بیا در من گریز | * | تا پناهت باشم از شمشیرِ تیز |
۱۸۴۴ | N | گفت ای یحیی بیا در من گریز | * | تا پناهت باشم از شمشیر تیز |
block:1091
۱۸۴۵ | Q | یک دو پندش داد طوطی بینفاق | * | بعد از آن گفتش سلامُ اَلْفِراق |
۱۸۴۵ | N | یک دو پندش داد طوطی بینفاق | * | بعد از آن گفتش سلام الفراق |
۱۸۴۶ | Q | خواجه گفتش فی أمانِ الله برَو | * | مر مرا اکنون نمودی راهِ نو |
۱۸۴۶ | N | خواجه گفتش فی أمان الله برو | * | مر مرا اکنون نمودی راه نو |
۱۸۴۷ | Q | خواجه با خود گفت کین پندِ منست | * | راهِ او گیرم که این ره روشنست |
۱۸۴۷ | N | خواجه با خود گفت کاین پند من است | * | راه او گیرم که این ره روشن است |
۱۸۴۸ | Q | جانِ من کمتر ز طوطی کَی بود | * | جان چنین باید که نیکوپَی بود |
۱۸۴۸ | N | جان من کمتر ز طوطی کی بود | * | جان چنین باید که نیکو پی بود |
block:1092
۱۸۴۹ | Q | تن قفص شکلست تن شد خارِ جان | * | در فریبِ داخلان و خارجان |
۱۸۴۹ | N | تن قفس شکل است تن شد خار جان | * | در فریب داخلان و خارجان |
۱۸۵۰ | Q | اینْش گوید من شوم همرازِ تو | * | و آنش گوید نی منم انبازِ تو |
۱۸۵۰ | N | اینش گوید من شوم هم راز تو | * | و آنش گوید نی منم انباز تو |
۱۸۵۱ | Q | اینش گوید نیست چون تو در وجود | * | در جمال و فضل و در احسان و جود |
۱۸۵۱ | N | اینش گوید نیست چون تو در وجود | * | در جمال و فضل و در احسان و جود |
۱۸۵۲ | Q | آنش گوید هر دو عالم آنِ تست | * | جمله جانهامان طُفَیل جانِ تست |
۱۸۵۲ | N | آنش گوید هر دو عالم آن تست | * | جمله جانهامان طفیل جان تست |
۱۸۵۳ | Q | او چو بیند خلق را سر مستِ خویش | * | از تکبُّر میرود از دستِ خویش |
۱۸۵۳ | N | او چو بیند خلق را سر مست خویش | * | از تکبر میرود از دست خویش |
۱۸۵۴ | Q | او نداند که هزاران را چو او | * | دیو افکندهست اندر آبِ جو |
۱۸۵۴ | N | او نداند که هزاران را چو او | * | دیو افکنده ست اندر آب جو |
۱۸۵۵ | Q | لطف و سالوسِ جهان خَوش لقمه ایست | * | کمترش خور کان پُر آتش لقمه ایست |
۱۸۵۵ | N | لطف و سالوس جهان خوش لقمهای است | * | کمترش خور کان پر آتش لقمهای است |
۱۸۵۶ | Q | آتشش پنهان و ذوقش آشکار | * | دودِ او ظاهر شود پایانِ کار |
۱۸۵۶ | N | آتشش پنهان و ذوقش آشکار | * | دود او ظاهر شود پایان کار |
۱۸۵۷ | Q | تو مگو آن مدح را من کَیْ خَورم | * | از طمع میگوید او پَی میبَرَم |
۱۸۵۷ | N | تو مگو آن مدح را من کی خورم | * | از طمع میگوید او پی میبرم |
۱۸۵۸ | Q | مادحت گر هجو گوید بر مَلا | * | روزها سوزد دلت زآن سوزها |
۱۸۵۸ | N | مادحت گر هجو گوید بر ملا | * | روزها سوزد دلت ز آن سوزها |
۱۸۵۹ | Q | گرچه دانی کاو ز حُرمان گفت آن | * | کان طمع که داشت از تو شد زیان |
۱۸۵۹ | N | گر چه دانی کاو ز حرمان گفت آن | * | کان طمع که داشت از تو شد زیان |
۱۸۶۰ | Q | آن اثر میماندت در اندرون | * | در مدیح این حالتت هست آزمون |
۱۸۶۰ | N | آن اثر میماندت در اندرون | * | در مدیح این حالتت هست آزمون |
۱۸۶۱ | Q | آن اثر هم روزها باقی بود | * | مایهٔ کِبر و خِداعِ جان شود |
۱۸۶۱ | N | آن اثر هم روزها باقی بود | * | مایهی کبر و خداع جان شود |
۱۸۶۲ | Q | لیک نْنماید چو شیرینست مَدْح | * | بَد نماید ز آنك تلخ افتاد قَدْح |
۱۸۶۲ | N | لیک ننماید چو شیرین است مدح | * | بد نماید ز آن که تلخ افتاد قدح |
۱۸۶۳ | Q | همچو مطبوخست و حَب کان را خَوری | * | تا بدیری شورش و رنج اندری |
۱۸۶۳ | N | همچو مطبوخ است و حب کان را خوری | * | تا به دیری شورش و رنج اندری |
۱۸۶۴ | Q | ور خوری حلوا بود ذوقش دَمی | * | این اثر چون آن نمیپاید همی |
۱۸۶۴ | N | ور خوری حلوا بود ذوقش دمی | * | این اثر چون آن نمیپاید همی |
۱۸۶۵ | Q | چون نمیپاید همیپاید نهان | * | هر ضِدی را تو بضِدِّ او بدان |
۱۸۶۵ | N | چون نمیپاید همیپاید نهان | * | هر ضدی را تو به ضد او بدان |
۱۸۶۶ | Q | چون شَکَر پاید نهان تاثیرِ او | * | بعدِ حینی دُمَّل آرد نیشجُو |
۱۸۶۶ | N | چون شکر پاید نهان تاثیر او | * | بعد حینی دمل آرد نیش جو |
۱۸۶۷ | Q | نفس از بَس مدحها فرعون شد | * | کُنْ ذَلیلَ ٱلنَّفسِ هَوَنَا لا تَسُد |
۱۸۶۷ | N | نفس از بس مدحها فرعون شد | * | کن ذلیل النفس هونا لا تسد |
۱۸۶۸ | Q | تا توانی بنده شو سلطان مباش | * | زخم کَش چون گوی شَو چوگان مباش |
۱۸۶۸ | N | تا توانی بنده شو سلطان مباش | * | زخم کش چون گوی شو چوگان مباش |
۱۸۶۹ | Q | ورنه چون لطفت نمانْد وین جمال | * | از تو آید آن حریفان را ملال |
۱۸۶۹ | N | ور نه چون لطفت نماند وین جمال | * | از تو آید آن حریفان را ملال |
۱۸۷۰ | Q | آن جماعت کِت همیدادند ریو | * | چون ببینندت بگویندت که دیو |
۱۸۷۰ | N | آن جماعت کت همیدادند ریو | * | چون ببینندت بگویندت که دیو |
۱۸۷۱ | Q | جمله گویندت چو بینندت بدَر | * | مردهٔ از گورْ خود بر کرد سَر |
۱۸۷۱ | N | جمله گویندت چو بینندت به در | * | مردهای از گور خود بر کرد سر |
۱۸۷۲ | Q | همچو اَمَرَد که خدا نامش کنند | * | تا بدین سالوس در دامش کنند |
۱۸۷۲ | N | همچو امرد که خدا نامش کنند | * | تا بدین سالوس در دامش کنند |
۱۸۷۳ | Q | چونك در بد نامی آمد ریشِ او | * | دیو را ننگ آید از تفتیشِ او |
۱۸۷۳ | N | چون که در بد نامی آمد ریش او | * | دیو را ننگ آید از تفتیش او |
۱۸۷۴ | Q | دیو سوی آدمی شد بهرِ شَر | * | سوی تو ناید که از دیوی بَتَر |
۱۸۷۴ | N | دیو سوی آدمی شد بهر شر | * | سوی تو ناید که از دیوی بتر |
۱۸۷۵ | Q | تا تو بودی آدمی دیو از پَیَت | * | میدوید و میچَشانید او مَیَت |
۱۸۷۵ | N | تا تو بودی آدمی دیو از پیات | * | میدوید و میچشانید او میات |
۱۸۷۶ | Q | چون شدی در خوی دیوی اُستُوار | * | میگریزد از تو دیوِ نابکار |
۱۸۷۶ | N | چون شدی در خوی دیوی استوار | * | میگریزد از تو دیو نابکار |
۱۸۷۷ | Q | آنك اندر دامنت آویخت او | * | چون چنین گشتی ز تو بگریخت او |
۱۸۷۷ | N | آن که اندر دامنت آویخت او | * | چون چنین گشتی ز تو بگریخت او |
block:1093
۱۸۷۸ | Q | این همه گفتیم لیک اندر بَسیچ | * | بیعنایاتِ خدا هیچیم هیچ |
۱۸۷۸ | N | این همه گفتیم لیک اندر بسیچ | * | بیعنایات خدا هیچیم هیچ |
۱۸۷۹ | Q | بیعنایاتِ حق و خاصّانِ حق | * | گر مَلَک باشد سیاهَستش ورق |
۱۸۷۹ | N | بیعنایات حق و خاصان حق | * | گر ملک باشد سیاه استش ورق |
۱۸۸۰ | Q | ای خدا ای فضلِ تو حاجت روا | * | با تو یادِ هیچ کس نبْود روا |
۱۸۸۰ | N | ای خدا ای فضل تو حاجت روا | * | با تو یاد هیچ کس نبود روا |
۱۸۸۱ | Q | این قَدَر اِرشاد تو بخشیدهٔ | * | تا بدین بَس عیبِ ما پوشیدهٔ |
۱۸۸۱ | N | این قدر ارشاد تو بخشیدهای | * | تا بدین بس عیب ما پوشیدهای |
۱۸۸۲ | Q | قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش | * | مُتَّصل گردان بدریاهای خویش |
۱۸۸۲ | N | قطرهای دانش که بخشیدی ز پیش | * | متصل گردان به دریاهای خویش |
۱۸۸۳ | Q | قطرهٔ عِلمست اندر جانِ من | * | وا رَهانش از هوا وز خاکِ تن |
۱۸۸۳ | N | قطرهای علم است اندر جان من | * | وارهانش از هوا وز خاک تن |
۱۸۸۴ | Q | پیش از آن کین خاکها خَسْفش کنند | * | پیش از آن کین بادها نَشْفش کنند |
۱۸۸۴ | N | پیش از آن کاین خاکها خسفش کنند | * | پیش از آن کاین بادها نشفش کنند |
۱۸۸۵ | Q | گرچه چون نَشْفش کند تو قادری | * | کِش ازیشان وا ستانی وا خَری |
۱۸۸۵ | N | گر چه چون نشفش کند تو قادری | * | کش از ایشان واستانی واخری |
۱۸۸۶ | Q | قطرهٔ کو در هوا شد یا که ریخت | * | از خزینهٔ قدرت تو کَیْ گریخت |
۱۸۸۶ | N | قطرهای کاو در هوا شد یا که ریخت | * | از خزینهی قدرت تو کی گریخت |
۱۸۸۷ | Q | گر در آید در عدم یا صد عدَم | * | چون بخوانیش او کند از سَر قَدَم |
۱۸۸۷ | N | گر در آید در عدم یا صد عدم | * | چون بخوانیش او کند از سر قدم |
۱۸۸۸ | Q | صد هزاران ضِدّ ضِد را میکُشد | * | بازشان حکمِ تو بیرون میکَشد |
۱۸۸۸ | N | صد هزاران ضد ضد را میکشد | * | بازشان حکم تو بیرون میکشد |
۱۸۸۹ | Q | از عدمها سوی هستی هر زمان | * | هست یا رب کاروان در کاروان |
۱۸۸۹ | N | از عدمها سوی هستی هر زمان | * | هست یا رب کاروان در کاروان |
۱۸۹۰ | Q | خاصّه هر شب جملهٔ افکار و عُقول | * | نیست گردد غرق در بحرِ نُغُول |
۱۸۹۰ | N | خاصه هر شب جمله افکار و عقول | * | نیست گردد غرق در بحر نغول |
۱۸۹۱ | Q | باز وقتِ صبح آن اللَّهیان | * | بر زَنند از بحر سَرْ چون ماهیان |
۱۸۹۱ | N | باز وقت صبح آن اللهیان | * | بر زنند از بحر سر چون ماهیان |
۱۸۹۲ | Q | در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ | * | از هزیمت رفته در دریای مرگ |
۱۸۹۲ | N | در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ | * | از هزیمت رفته در دریای مرگ |
۱۸۹۳ | Q | زاغ پوشیده سِیَه چون نوحهگر | * | در گلسْتان نوحه کرده بر خُضَر |
۱۸۹۳ | N | زاغ پوشیده سیه چون نوحهگر | * | در گلستان نوحه کرده بر خضر |
۱۸۹۴ | Q | باز فرمان آید از سالارِ دِه | * | مر عدم را کانچ خوردی باز دِه |
۱۸۹۴ | N | باز فرمان آید از سالار ده | * | مر عدم را کانچه خوردی باز ده |
۱۸۹۵ | Q | آنچ خوردی وا ده ای مرگِ سیاه | * | از نبات و دارو و بَرگ و گیاه |
۱۸۹۵ | N | آن چه خوردی واده ای مرگ سیاه | * | از نبات و دارو و برگ و گیاه |
۱۸۹۶ | Q | ای برادر عقل یکدم با خود آر | * | دَم بدَم در تو خزانست و بهار |
۱۸۹۶ | N | ای برادر عقل یک دم با خود آر | * | دم به دم در تو خزان است و بهار |
۱۸۹۷ | Q | باغِ دل را سبز و ترّ و تازه بین | * | پُر ز غُنچه و وَرد و سَرو و یاسمین |
۱۸۹۷ | N | باغ دل را سبز و تر و تازه بین | * | پر ز غنچهی ورد و سرو و یاسمین |
۱۸۹۸ | Q | زانُبهی برگ پنهان گشته شاخ | * | زانُبهی گل نهان صحرا و کاخ |
۱۸۹۸ | N | ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ | * | ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ |
۱۸۹۹ | Q | این سخنهایی که از عقلِ کُلست | * | بویِ آن گُلزار و سرو و سُنبلَست |
۱۸۹۹ | N | این سخنهایی که از عقل کل است | * | بوی آن گلزار و سرو و سنبل است |
۱۹۰۰ | Q | بوی گُل دیدی که آنجا گُل نبود | * | جوشِ مُل دیدی که آنجا مُل نبود |
۱۹۰۰ | N | بوی گل دیدی که آن جا گل نبود | * | جوش مل دیدی که آن جا مل نبود |
۱۹۰۱ | Q | بو قلاووزست و رَهْبَر مر ترا | * | میبرد تا خُلد و کَوْثَر مر ترا |
۱۹۰۱ | N | بو قلاووز است و رهبر مر ترا | * | میبرد تا خلد و کوثر مر ترا |
۱۹۰۲ | Q | بو دوای چشم باشد نورساز | * | شد ز بویی دیدهٔ یعقوب باز |
۱۹۰۲ | N | بو دوای چشم باشد نور ساز | * | شد ز بویی دیدهی یعقوب باز |
۱۹۰۳ | Q | بویِ بَد مر دیده را تاری کند | * | بویِ یوسف دیده را یاری کند |
۱۹۰۳ | N | بوی بد مر دیده را تاری کند | * | بوی یوسف دیده را یاری کند |
۱۹۰۴ | Q | تو که یوسف نیستی یعقوب باش | * | همچو او با گریه و آشوب باش |
۱۹۰۴ | N | تو که یوسف نیستی یعقوب باش | * | همچو او با گریه و آشوب باش |
۱۹۰۵ | Q | بشنو این پند از حکیمِ غزنوی | * | تا بیابی در تنِ کُهنه نَوی |
۱۹۰۵ | N | بشنو این پند از حکیم غزنوی | * | تا بیابی در تن کهنه نوی |
۱۹۰۶ | Q | ناز را رویی بباید همچو وَرْد | * | چون نداری گِردِ بَدخویی مگرد |
۱۹۰۶ | N | ناز را رویی بباید همچو ورد | * | چون نداری گرد بد خویی مگرد |
۱۹۰۷ | Q | زشت باشد رویِ نازیبا و ناز | * | سخت باشد چشمِ نابینا و درد |
۱۹۰۷ | N | زشت باشد روی نازیبا و ناز | * | سخت باشد چشم نابینا و درد |
۱۹۰۸ | Q | پیشِ یوسف نازشِ و خوبی مکن | * | جز نیاز و آهِ یعقوبی مکن |
۱۹۰۸ | N | پیش یوسف نازش و خوبی مکن | * | جز نیاز و آه یعقوبی مکن |
۱۹۰۹ | Q | معنی مردن ز طوطی بُد نیاز | * | در نیاز و فقر خود را مرده ساز |
۱۹۰۹ | N | معنی مردن ز طوطی بد نیاز | * | در نیاز و فقر خود را مرده ساز |
۱۹۱۰ | Q | تا دمِ عیسی ترا زنده کند | * | همچو خویشت خوب و فرخنده کند |
۱۹۱۰ | N | تا دم عیسی ترا زنده کند | * | همچو خویشت خوب و فرخنده کند |
۱۹۱۱ | Q | از بهاران کَی شود سرسبز سنگ | * | خاک شو تا گُل برویی رنگ رنگ |
۱۹۱۱ | N | از بهاران کی شود سر سبز سنگ | * | خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ |
۱۹۱۲ | Q | سالها تو سنگ بودی دل خراش | * | آزمون را یک زمانی خاک باش |
۱۹۱۲ | N | سالها تو سنگ بودی دل خراش | * | آزمون را یک زمانی خاک باش |
block:1094
۱۹۱۳ | Q | آن شنیدستی که در عهدِ عُمَر | * | بود چنگی مُطرِبی با کرّ و فَر |
۱۹۱۳ | N | آن شنیده ستی که در عهد عمر | * | بود چنگی مطربی با کر و فر |
۱۹۱۴ | Q | بلبل از آوازِ او بیخَود شدی | * | یک طرب ز آوازِ خوبش صَد شدی |
۱۹۱۴ | N | بلبل از آواز او بیخود شدی | * | یک طرب ز آواز خوبش صد شدی |
۱۹۱۵ | Q | مجلس و مَجْمَع دَمش آراستی | * | وز نوای او قیامت خاستی |
۱۹۱۵ | N | مجلس و مجمع دمش آراستی | * | وز نوای او قیامت خاستی |
۱۹۱۶ | Q | همچو اسرافیل کآوازش بفَنْ | * | مردگان را جان در آرد در بَدَن |
۱۹۱۶ | N | همچو اسرافیل کاوازش به فن | * | مردگان را جان در آرد در بدن |
۱۹۱۷ | Q | یا رَسِیلی بود اسرافیل را | * | کز سماعش پر برُستی فیل را |
۱۹۱۷ | N | یا رسیلی بود اسرافیل را | * | کز سماعش پر برستی فیل را |
۱۹۱۸ | Q | سازد اسرافیل روزی ناله را | * | جان دهد پوسیدهٔ صد ساله را |
۱۹۱۸ | N | سازد اسرافیل روزی ناله را | * | جان دهد پوسیدهی صد ساله را |
۱۹۱۹ | Q | انبیا را در درون هم نغمههاست | * | طالبان را زان حیات بیبهاست |
۱۹۱۹ | N | انبیا را در درون هم نغمههاست | * | طالبان را ز آن حیات بیبهاست |
۱۹۲۰ | Q | نشْنود آن نغمهها را گوشِ حِس | * | کز سِتَمها گوشِ حِس باشد نَجِس |
۱۹۲۰ | N | نشنود آن نغمهها را گوش حس | * | کز ستمها گوش حس باشد نجس |
۱۹۲۱ | Q | نشنود نغمهٔ پری را آدمی | * | کو بود ز اسرار پریان اعجمی |
۱۹۲۱ | N | نشنود نغمهی پری را آدمی | * | کاو بود ز اسرار پریان اعجمی |
۱۹۲۲ | Q | گرچه هم نغمهٔ پری زین عالمَست | * | نغمهٔ دلِ بَرتر از هر دو دَمست |
۱۹۲۲ | N | گر چه هم نغمهی پری زین عالم است | * | نغمهی دل برتر از هر دو دم است |
۱۹۲۳ | Q | که پری و آدمی زندانیَند | * | هر دُو در زندانِ این نادانیَند |
۱۹۲۳ | N | که پری و آدمی زندانیاند | * | هر دو در زندان این نادانیاند |
۱۹۲۴ | Q | مَعْشَرَ ٱلْجِن سورهٔ رحمان بخوان | * | تَستَطِیعُوا تَنْفُذوا را باز دان |
۱۹۲۴ | N | معشر الجن سورهی رحمان بخوان | * | تستطیعوا تنفذوا را باز دان |
۱۹۲۵ | Q | نَغْمههای اندرونِ اولیا | * | اوَّلا گوید که ای اجزای لا |
۱۹۲۵ | N | نغمههای اندرون اولیا | * | اولا گوید که ای اجزای لا |
۱۹۲۶ | Q | هین ز لای نَفْی سَرها برزنید | * | این خیال و وهم یک سو افکنید |
۱۹۲۶ | N | هین ز لای نفی سرها بر زنید | * | این خیال و وهم یک سو افکنید |
۱۹۲۷ | Q | ای همه پوسیده در کَوْن و فساد | * | جانِ باقیتان نرویید و نزاد |
۱۹۲۷ | N | ای همه پوسیده در کون و فساد | * | جان باقیتان نرویید و نزاد |
۱۹۲۸ | Q | گر بگویم شّمهٔ زان نَغْمهها | * | جانها سر بر زنند از دَخمهها |
۱۹۲۸ | N | گر بگویم شمهای ز آن نغمهها | * | جانها سر بر زنند از دخمهها |
۱۹۲۹ | Q | گوش را نزدیک کن کان دُور نیست | * | لیک نَقْلِ آن بتو دستور نیست |
۱۹۲۹ | N | گوش را نزدیک کن کان دور نیست | * | لیک نقل آن به تو دستور نیست |
۱۹۳۰ | Q | هین که اسرافیلِ وقتند اولیا | * | مُرده را زیشان حیاتست و نما |
۱۹۳۰ | N | هین که اسرافیل وقتاند اولیا | * | مرده را ز یشان حیات است و حیا |
۱۹۳۱ | Q | جان هر یک مردهٔ از گورِ تَن | * | برجهد ز آوازشان اندر کفَنْ |
۱۹۳۱ | N | جان هر یک مردهای از گور تن | * | بر جهد ز آوازشان اندر کفن |
۱۹۳۲ | Q | گوید این آواز ز آواها جداست | * | زنده کردن کارِ آوازِ خداست |
۱۹۳۲ | N | گوید این آواز ز آوازها جداست | * | زنده کردن کار آواز خداست |
۱۹۳۳ | Q | ما بمُردیم و بکُلّی کاستیم | * | بانگِ حق آمد همه برخاستیم |
۱۹۳۳ | N | ما بمردیم و بکلی کاستیم | * | بانگ حق آمد همه برخاستیم |
۱۹۳۴ | Q | بانگِ حقّ اندر حجاب و بیحجاب | * | آن دهد کو داد مریم را ز جَیْب |
۱۹۳۴ | N | بانگ حق اندر حجاب و بیحجاب | * | آن دهد کو داد مریم را ز جیب |
۱۹۳۵ | Q | ای فناتان نیست کرده زیرِ پوست | * | باز گردید از عدم ز آواز دوست |
۱۹۳۵ | N | ای فناتان نیست کرده زیر پوست | * | باز گردید از عدم ز آواز دوست |
۱۹۳۶ | Q | مُطَلق آن آواز خود از شَه بود | * | گرچه از حُلقومِ عبدالله بود |
۱۹۳۶ | N | مطلق آن آواز خود از شه بود | * | گر چه از حلقوم عبد الله بود |
۱۹۳۷ | Q | گفته او را من زبان و چشمِ تو | * | من حواسّ و من رضا و خشمِ تو |
۱۹۳۷ | N | گفته او را من زبان و چشم تو | * | من حواس و من رضا و خشم تو |
۱۹۳۸ | Q | رو که بییَسْمَع و بییُبْصِر توی | * | سِر تویی چه جایِ صاحب سر توی |
۱۹۳۸ | N | رو که بییسمع و بییبصر تویی | * | سر تویی چه جای صاحب سر تویی |
۱۹۳۹ | Q | چون شدی مَنْ کانَ لِله از وَلَه | * | من ترا باشم که کانَ ٱللهُ لَه |
۱۹۳۹ | N | چون شدی من کان لله از وله | * | من ترا باشم که کان اللَّه له |
۱۹۴۰ | Q | گه توی گویم ترا گاهی منم | * | هر چه گویم آفتاب روشنم |
۱۹۴۰ | N | گه تویی گویم ترا گاهی منم | * | هر چه گویم آفتاب روشنم |
۱۹۴۱ | Q | هر کجا تابم ز مِشْکاتِ دَمی | * | حَل شد آن جا مُشکِلاتِ عالَمی |
۱۹۴۱ | N | هر کجا تابم ز مشکات دمی | * | حل شد آن جا مشکلات عالمی |
۱۹۴۲ | Q | ظلمتی را کآفتابش بر نداشت | * | از دَمِ ما گردد آن ظلمت چو چاشت |
۱۹۴۲ | N | ظلمتی را کافتابش بر نداشت | * | از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت |
۱۹۴۳ | Q | آدمی را او بخویش اَسْما نمود | * | دیگران را ز آدم اَسْما میگشود |
۱۹۴۳ | N | آدمی را او به خویش اسما نمود | * | دیگران را ز آدم اسما میگشود |
۱۹۴۴ | Q | خواه ز آدم گیر نورش خواه ازو | * | خواه از خُم گیر مَیْخواه از کَدُو |
۱۹۴۴ | N | خواه ز آدم گیر نورش خواه از او | * | خواه از خم گیر میخواه از کدو |
۱۹۴۵ | Q | کین کدو با خنب پیوستست سخت | * | نی چو تو شاذّ آن کدوی نیکبخت |
۱۹۴۵ | N | کاین کدو با خنب پیوسته ست سخت | * | نی چو تو شاد آن کدوی نیک بخت |
۱۹۴۶ | Q | گفت طُوبَی مَنْ رَآنی مصطفا | * | وَٱلَّذی یُبْصِر َلِمن وَجْهی رَأَی |
۱۹۴۶ | N | گفت طوبی من رآنی مصطفا | * | و الذی یبصر لمن وجهی رأی |
۱۹۴۷ | Q | چون چراغی نورِ شمعی را کشید | * | هر که دید آن را یقین آن شمع دید |
۱۹۴۷ | N | چون چراغی نور شمعی را کشید | * | هر که دید آن را یقین آن شمع دید |
۱۹۴۸ | Q | همچنین تا صد چراغ ار نقل شد | * | دیدنِ آخر لِقای اَصْل شد |
۱۹۴۸ | N | همچنین تا صد چراغ ار نقل شد | * | دیدن آخر لقای اصل شد |
۱۹۴۹ | Q | خواه از نورِ پسین بِسْتان تو آن | * | هیچ فرقی نیست خواه از شمع جان |
۱۹۴۹ | N | خواه از نور پسین بستان تو آن | * | هیچ فرقی نیست خواه از شمعدان |
۱۹۵۰ | Q | خواه بین نور از چراغِ آخرین | * | خواه بین نورش ز شمعِ غابرین |
۱۹۵۰ | N | خواه بین نور از چراغ آخرین | * | خواه بین نورش ز شمع غابرین |
block:1095
۱۹۵۱ | Q | گفت پیغامبر که نَفْحتهای حق | * | اندر این ایَّام میآرد سبَق |
۱۹۵۱ | N | گفت پیغمبر که نفحتهای حق | * | اندر این ایام میآرد سبق |
۱۹۵۲ | Q | گوش و هُش دارید این اوقات را | * | در رُبایید این چنین نَفْحات را |
۱۹۵۲ | N | گوش و هش دارید این اوقات را | * | در ربایید این چنین نفحات را |
۱۹۵۳ | Q | نفحه آمد مر شما را دید و رفت | * | هر کرا می خواست جان بخشید و رفت |
۱۹۵۳ | N | نفحه آمد مر شما را دید و رفت | * | هر که را که خواست جان بخشید و رفت |
۱۹۵۴ | Q | نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش | * | تا ازین هم وا نمانی خواجهتاش |
۱۹۵۴ | N | نفحهی دیگر رسید آگاه باش | * | تا از این هم وانمانی خواجهتاش |
۱۹۵۵ | Q | جانِ ناری یافت از وی انطِفا | * | مُرده پوشید از بقای او قَبا |
۱۹۵۵ | N | جان ناری یافت از وی انطفا | * | مرده پوشید از بقای او قبا |
۱۹۵۶ | Q | تازگی و جُنْبِشِ طوبیست این | * | همچو جُنبشهای حیوان نیست این |
۱۹۵۶ | N | تازگی و جنبش طوبی است این | * | همچو جنبشهای حیوان نیست این |
۱۹۵۷ | Q | گر در افتد در زمین و آسمان | * | زَهْرَههاشان آب گردد در زمان |
۱۹۵۷ | N | گر در افتد در زمین و آسمان | * | زهرههاشان آب گردد در زمان |
۱۹۵۸ | Q | خود ز بیمِ این دَم بیمُنْتَها | * | باز خوان فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها |
۱۹۵۸ | N | خود ز بیم این دم بیمنتها | * | باز خوان فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها |
۱۹۵۹ | Q | ورنه خود أَشْفَقْنَ مِنْها چون بُدی | * | گرنه از بیمش دلِ کُه خون شدی |
۱۹۵۹ | N | ور نه خود أَشْفَقْنَ مِنْها چون بدی | * | گرنه از بیمش دل که خون شدی |
۱۹۶۰ | Q | دوش دیگر لَون این میداد دست | * | لقمهٔ چندی در آمد ره ببست |
۱۹۶۰ | N | دوش دیگر لون این میداد دست | * | لقمهی چندی در آمد ره ببست |
۱۹۶۱ | Q | بهرِ لُقمه گشته لُقْمانی گِرَو | * | وقتِ لقمانست ای ُلقمه بِرُو |
۱۹۶۱ | N | بهر لقمه گشته لقمانی گرو | * | وقت لقمان است ای لقمه برو |
۱۹۶۲ | Q | از هوای لُقمهٔ این خارخار | * | از کفِ لقمان همیجویید خار |
۱۹۶۲ | N | از هوای لقمهی این خار خار | * | از کف لقمان همیجویید خار |
۱۹۶۳ | Q | در کفِ او خار و سایهش نیز نیست | * | لیکتان از حرص آن تمییز نیست |
۱۹۶۳ | N | در کف او خار و سایهش نیز نیست | * | لیکتان از حرص آن تمییز نیست |
۱۹۶۴ | Q | خار دان آن را که خرما دیدهٔ | * | زانک بس نان کور و بس نادیدهٔ |
۱۹۶۴ | N | خار دان آن را که خرما دیدهای | * | ز آن که بس نان کور و بس نادیدهای |
۱۹۶۵ | Q | جانِ لُقمان که گلستانِ خداست | * | پایِ جانش خستهٔ خاری چراست |
۱۹۶۵ | N | جان لقمان که گلستان خداست | * | پای جانش خستهی خاری چراست |
۱۹۶۶ | Q | اُشتُر آمد این وجودِ خارخوار | * | مُصْطَفَیزادی بر این اُشتر سوار |
۱۹۶۶ | N | اشتر آمد این وجود خار خوار | * | مصطفی زادی بر این اشتر سوار |
۱۹۶۷ | Q | اُشترا تنگِ گُلی بر پُشتِ تُست | * | کز نسیمش در تو صد گُلزار رُست |
۱۹۶۷ | N | اشترا تنگ گلی بر پشت تست | * | کز نسیمش در تو صد گلزار رست |
۱۹۶۸ | Q | مَیْلِ تو سوی مُغیلانست و ریگ | * | تا چه گُل چینی ز خارِ مُردریگ |
۱۹۶۸ | N | میل تو سوی مغیلان است و ریگ | * | تا چه گل چینی ز خار مردهریگ |
۱۹۶۹ | Q | ای بگشته زین طلب از کو بکو | * | چند گویی کین گلستان کو و کو |
۱۹۶۹ | N | ای بگشته زین طلب از کو به کو | * | چند گویی کین گلستان کو و کو |
۱۹۷۰ | Q | پیش از آن کین خارِ پا بیرون کُنی | * | چشم تاریکست جَوَلان چون کُنی |
۱۹۷۰ | N | پیش از آن کین خار پا بیرون کنی | * | چشم تاریک است جولان چون کنی |
۱۹۷۱ | Q | آدمی کو مینگنجد در جهان | * | در سَرِ خاری همیگردد نهان |
۱۹۷۱ | N | آدمی کاو مینگنجد در جهان | * | در سر خاری همیگردد نهان |
۱۹۷۲ | Q | مُصطَفَی آمد که سازد هَمدَمی | * | کَلِّمِینی یا حُمَیْراء کَلِّمی |
۱۹۷۲ | N | مصطفی آمد که سازد هم دمی | * | کلمینی یا حمیراء کلمی |
۱۹۷۳ | Q | ای حُمَیْرا آتش اندر نِه تو نَعْل | * | تاز نَعْلِ تو شود این کوه لَعل |
۱۹۷۳ | N | ای حمیراء اندر آتش نه تو نعل | * | ناز نعل تو شود این کوه لعل |
۱۹۷۴ | Q | این حُمَیْرا لفظِ تأنیثست و جان | * | نامِ تأنیثش نهند این تازیان |
۱۹۷۴ | N | این حمیراء لفظ تانیث است و جان | * | نام تانیثاش نهند این تازیان |
۱۹۷۵ | Q | لیک از تأنیث جان را باک نیست | * | روح را با مرد و زن اِشراک نیست |
۱۹۷۵ | N | لیک از تانیث جان را باک نیست | * | روح را با مرد و زن اشراک نیست |
۱۹۷۶ | Q | از مونَّث وز مذکَّر برترست | * | این نه آن جانست کز خُشْک و تَرست |
۱۹۷۶ | N | از مونث وز مذکر برتر است | * | این نه آن جان است کز خشک و تر است |
۱۹۷۷ | Q | این نه آن جانست کافزاید ز نان | * | یا گهی باشد چُنین گاهی چنان |
۱۹۷۷ | N | این نه آن جان است کافزاید ز نان | * | یا گهی باشد چنین گاهی چنان |
۱۹۷۸ | Q | خوش کُنندهست و خوش و عَیْنِ خَوشی | * | بیخوشی نبود خوشی ای مَرْتَشی |
۱۹۷۸ | N | خوش کننده ست و خوش و عین خوشی | * | بیخوشی نبود خوشی ای مرتشی |
۱۹۷۹ | Q | چون تو شیرین از شَکَر باشی بود | * | کان شَکَر گاهی ز تو غایب شود |
۱۹۷۹ | N | چون تو شیرین از شکر باشی بود | * | کان شکر گاهی ز تو غایب شود |
۱۹۸۰ | Q | چون شَکَر گردی ز تأثیرِ وفا | * | پس شکَر کَیْ از شکَر باشد جدا |
۱۹۸۰ | N | چون شکر گردی ز تاثیر وفا | * | پس شکر کی از شکر باشد جدا |
۱۹۸۱ | Q | عاشق از خود چون غذا یابد رَحیق | * | عقل آن جا گُم شود گُم ای رفیق |
۱۹۸۱ | N | عاشق از خود چون غذا یابد رحیق | * | عقل آن جا گم شود گم ای رفیق |
۱۹۸۲ | Q | عقلِ جُزوی عشق را مُنکِر بود | * | گرچه بنْماید که صاحب سِر بود |
۱۹۸۲ | N | عقل جزوی عشق را منکر بود | * | گر چه بنماید که صاحب سر بود |
۱۹۸۳ | Q | زیرک و داناست امَّا نیست نیست | * | تا فرشته لا نشُد آهَرْمَنیست |
۱۹۸۳ | N | زیرک و داناست اما نیست نیست | * | تا فرشته لا نشد اهریمنی است |
۱۹۸۴ | Q | او بقَوْل و فعل یارِ ما بود | * | چون بحُکم حال آیی لا بود |
۱۹۸۴ | N | او به قول و فعل یار ما بود | * | چون به حکم حال آیی لا بود |
۱۹۸۵ | Q | لا بود چون او نشد از هست نیست | * | چونک طَوْعاً لا نشُد کُرْهاً بَسیست |
۱۹۸۵ | N | لا بود چون او نشد از هست نیست | * | چون که طوعا لا نشد کرها بسی است |
۱۹۸۶ | Q | جان کمالست و ندای او کمال | * | مُصْطَفَی گویان أَرِحْنا یا بِلال |
۱۹۸۶ | N | جان کمال است و ندای او کمال | * | مصطفی گویان ارحنا یا بلال |
۱۹۸۷ | Q | ای بلال اَفْراز بانگِ سِلْسِلَت | * | زان دمی کاندر دمیدم در دلت |
۱۹۸۷ | N | ای بلال افراز بانگ سلسلت | * | ز آن دمی کاندر دمیدم در دلت |
۱۹۸۸ | Q | زان دمی کآدم از آن مدهوش گشت | * | هوشِ اهلِ آسمان بیهوش گشت |
۱۹۸۸ | N | ز آن دمی کادم از آن مدهوش گشت | * | هوش اهل آسمان بیهوش گشت |
۱۹۸۹ | Q | مصطفی بیخویش شد ز آن خوب صوت | * | شد نمازش از شبِ تَعْریس فوت |
۱۹۸۹ | N | مصطفی بیخویش شد ز آن خوب صوت | * | شد نمازش از شب تعریس فوت |
۱۹۹۰ | Q | سَر از آن خوابِ مبارکِ برنداشت | * | تا نمازِ صبحدم آمد بچاشت |
۱۹۹۰ | N | سر از آن خواب مبارک بر نداشت | * | تا نماز صبحدم آمد به چاشت |
۱۹۹۱ | Q | در شبِ تعریس پیشِ آن عروس | * | یافت جانِ پاکِ ایشان دستْبوس |
۱۹۹۱ | N | در شب تعریس پیش آن عروس | * | یافت جان پاک ایشان دستبوس |
۱۹۹۲ | Q | عشق و جان هَر دُو نهانند و ستیر | * | گر عروسش خواندهام عیبی مگیر |
۱۹۹۲ | N | عشق و جان هر دو نهانند و ستیر | * | گر عروسش خواندهام عیبی مگیر |
۱۹۹۳ | Q | از ملولی یار خامُش کردمی | * | گر هَمُو مُهلت بدادی یکدمی |
۱۹۹۳ | N | از ملولی یار خامش کردمی | * | گر همو مهلت بدادی یک دمی |
۱۹۹۴ | Q | لیک میگوید بگو هین عیب نیست | * | جز تقاضای قضای غیب نیست |
۱۹۹۴ | N | لیک میگوید بگو هین عیب نیست | * | جز تقاضای قضای غیب نیست |
۱۹۹۵ | Q | عیب باشد کو نبیند جز که عیب | * | عیب کَی بیند روانِ پاکِ غیب |
۱۹۹۵ | N | عیب باشد کاو نبیند جز که عیب | * | عیب کی بیند روان پاک غیب |
۱۹۹۶ | Q | عیب شد نِسْبت بمخلوقِ جهول | * | نی بنِسبَت با خداوندِ قَبول |
۱۹۹۶ | N | عیب شد نسبت به مخلوق جهول | * | نی به نسبت با خداوند قبول |
۱۹۹۷ | Q | کفر هم نسبت به خالق حِکمتست | * | چون بما نِسبت کنی کفر آفتست |
۱۹۹۷ | N | کفر هم نسبت به خالق حکمت است | * | چون به ما نسبت کنی کفر آفت است |
۱۹۹۸ | Q | ور یکی عیبی بود با صد حیات | * | بر مثالِ چوب باشد در نبات |
۱۹۹۸ | N | ور یکی عیبی بود با صد حیات | * | بر مثال چوب باشد در نبات |
۱۹۹۹ | Q | در ترازو هر دو را یکسان کَشند | * | زانک آن هر دو چو جسم و جان خَوشند |
۱۹۹۹ | N | در ترازو هر دو را یکسان کشند | * | ز آن که آن هر دو چو جسم و جان خوشند |
۲۰۰۰ | Q | پس بزرگان این نگفتند از گزاف | * | جسمِ پاکان عینِ جان افتاد صاف |
۲۰۰۰ | N | پس بزرگان این نگفتند از گزاف | * | جسم پاکان عین جان افتاد صاف |
۲۰۰۱ | Q | گفتشان و نَفْسشان و نقششان | * | جمله جانِ مطلق آمد بینشان |
۲۰۰۱ | N | گفتشان و نفسشان و نقششان | * | جمله جان مطلق آمد بینشان |
۲۰۰۲ | Q | جانِ دشمن دارشان جسمست صرف | * | چون زِ یاد از نَرْد او اِسمست صرف |
۲۰۰۲ | N | جان دشمن دارشان جسم است صرف | * | چون زیاد از نرد او اسم است صرف |
۲۰۰۳ | Q | آن بخاک اندر شد و کُل خاک شد | * | وین نمک اندر شد و کُل پاک شد |
۲۰۰۳ | N | آن به خاک اندر شد و کل خاک شد | * | وین نمک اندر شد و کل پاک شد |
۲۰۰۴ | Q | آن نمک کز وی محمَّد اَمْلَحست | * | زان حدیثِ با نمک او اَفصَحست |
۲۰۰۴ | N | آن نمک کز وی محمد املح است | * | ز آن حدیث با نمک او افصح است |
۲۰۰۵ | Q | این نمک باقیست از میراث او | * | با تُوَند آن وارثانِ او بجو |
۲۰۰۵ | N | این نمک باقی است از میراث او | * | با تواند آن وارثان او بجو |
۲۰۰۶ | Q | پیشِ تو شِسَته ترا خود پیش کُو | * | پیشِ هستت جانِ پیشاندیش کُو |
۲۰۰۶ | N | پیش تو شسته ترا خود پیش کو | * | پیش هستت جان پیش اندیش کو |
۲۰۰۷ | Q | گر تو خود را پیش و پس داری گمان | * | بستهٔ جسمی و محرومی ز جان |
۲۰۰۷ | N | گر تو خود را پیش و پس داری گمان | * | بستهی جسمی و محرومی ز جان |
۲۰۰۸ | Q | زیر و بالا پیش و پَس وصفِ تنست | * | بیجهتها ذاتِ جانِ روشنست |
۲۰۰۸ | N | زیر و بالا پیش و پس وصف تن است | * | بیجهت آن ذات جان روشن است |
۲۰۰۹ | Q | برگشا از نورِ پاکِ شه نظَرْ | * | تا نپنداری تو چون کوته نظرْ |
۲۰۰۹ | N | بر گشا از نور پاک شه نظر | * | تا نپنداری تو چون کوته نظر |
۲۰۱۰ | Q | که همینی در غم و شادی و بَس | * | ای عدم کو مر عدم را پیش و پَس |
۲۰۱۰ | N | که همینی در غم و شادی و بس | * | ای عدم کو مر عدم را پیش و پس |
۲۰۱۱ | Q | روزِ بارانست میرَوْ تا بشَب | * | نه ازین باران از آن بارانِ رَب |
۲۰۱۱ | N | روز باران است میرو تا به شب | * | نی از این باران از آن باران رب |
block:1096
۲۰۱۲ | Q | مصطفی روزی بگورستان برفت | * | با جنازهٔ مردی از یاران برفت |
۲۰۱۲ | N | مصطفی روزی به گورستان برفت | * | با جنازهی مردی از یاران برفت |
۲۰۱۳ | Q | خاک را در گورِ او آگنده کرد | * | زیرِ خاک آن دانهاش را زنده کرد |
۲۰۱۳ | N | خاک را در گور او آگنده کرد | * | زیر خاک آن دانهاش را زنده کرد |
۲۰۱۴ | Q | این درختانند همچون خاکیان | * | دستها برکردهاند از خاکدان |
۲۰۱۴ | N | این درختانند همچون خاکیان | * | دستها بر کردهاند از خاکدان |
۲۰۱۵ | Q | سوی خَلقان صد اشارت میکنند | * | وانک گوشستش عبارت میکنند |
۲۰۱۵ | N | سوی خلقان صد اشارت میکنند | * | و آن که گوش استش عبارت میکنند |
۲۰۱۶ | Q | با زبانِ سبز و با دستِ دراز | * | از ضمیرِ خاک میگویند راز |
۲۰۱۶ | N | با زبان سبز و با دست دراز | * | از ضمیر خاک میگویند راز |
۲۰۱۷ | Q | همچو بَطَّان سر فرو برده بآب | * | گشته طاؤوسان و بوده چون غُراب |
۲۰۱۷ | N | همچو بطان سر فرو برده به آب | * | گشته طاوسان و بوده چون غراب |
۲۰۱۸ | Q | در زمستانشان اگر محبوس کرد | * | آن غرابان را خدا طاؤوس کرد |
۲۰۱۸ | N | در زمستانشان اگر محبوس کرد | * | آن غرابان را خدا طاوس کرد |
۲۰۱۹ | Q | در زمستانشان اگر چه داد مرگ | * | زندهشان کرد از بهار و داد برگ |
۲۰۱۹ | N | در زمستانشان اگر چه داد مرگ | * | زندهشان کرد از بهار و داد برگ |
۲۰۲۰ | Q | مُنکِران گویند خود هست این قدیم | * | این چرا بندیم بر رَبِّ کریم |
۲۰۲۰ | N | منکران گویند خود هست این قدیم | * | این چرا بندیم بر رب کریم |
۲۰۲۱ | Q | کوری ایشان درونِ دوستان | * | حق برویانید باغ و بوستان |
۲۰۲۱ | N | کوری ایشان درون دوستان | * | حق برویانید باغ و بوستان |
۲۰۲۲ | Q | هر گُلی کاندر درون بویا بود | * | آن گُل از اسرارِ گل گویا بود |
۲۰۲۲ | N | هر گلی کاندر درون بویا بود | * | آن گل از اسرار کل گویا بود |
۲۰۲۳ | Q | بویِ ایشان رَغْمِ اَنْفِ منکران | * | گِردِ عالَم میرَود پردهدران |
۲۰۲۳ | N | بوی ایشان رغم انف منکران | * | گرد عالم میرود پرده دران |
۲۰۲۴ | Q | منکران همچون جُعَل زان بویِ گل | * | یا چو نازکمغز در بانگِ دُهُل |
۲۰۲۴ | N | منکران همچون جعل ز آن بوی گل | * | یا چو نازک مغز در بانگ دهل |
۲۰۲۵ | Q | خویشتن مشغول میسازند و غرق | * | چشم میدُزدند ازین لَمعان برق |
۲۰۲۵ | N | خویشتن مشغول میسازند و غرق | * | چشم میدزدند زین لمعان برق |
۲۰۲۶ | Q | چشم میدزدند و آنجا چشم نی | * | چشم آن باشد که بیند مأمنی |
۲۰۲۶ | N | چشم میدزدند و آن جا چشم نی | * | چشم آن باشد که بیند مأمنی |
۲۰۲۷ | Q | چون ز گورستان پَیَمبر باز گشت | * | سوی صِدّیقه شد و همراز گشت |
۲۰۲۷ | N | چون ز گورستان پیمبر باز گشت | * | سوی صدیقه شد و هم راز گشت |
۲۰۲۸ | Q | چشمِ صدِّیقه چو بر رُویش فتاد | * | پیش آمد دست بر وی مینهاد |
۲۰۲۸ | N | چشم صدیقه چو بر رویش فتاد | * | پیش آمد دست بر وی مینهاد |
۲۰۲۹ | Q | بر عمامه و رُویِ او و مویِ او | * | بر گریبان و بَر و بازوی او |
۲۰۲۹ | N | بر عمامه و روی او و موی او | * | بر گریبان و بر و بازوی او |
۲۰۳۰ | Q | گفت پیغامبر چه میجویی شتاب | * | گفت باران آمد امروز از سحاب |
۲۰۳۰ | N | گفت پیغمبر چه میجویی شتاب | * | گفت باران آمد امروز از سحاب |
۲۰۳۱ | Q | جامههااَت میبجویم از طَلب | * | تر نمیبینم ز باران ای عجَب |
۲۰۳۱ | N | جامههایت میبجویم از طلب | * | تر نمیبینم ز باران ای عجب |
۲۰۳۲ | Q | گفت چه بر سر فگندی از اِزار | * | گفت کردم آن رِدای تو خِمار |
۲۰۳۲ | N | گفت چه بر سر فگندی از ازار | * | گفت کردم آن ردای تو خمار |
۲۰۳۳ | Q | گفت بهرِ آن نمود ای پاک جَیْب | * | چشمِ پاکت را خدا بارانِ غَیْب |
۲۰۳۳ | N | گفت بهر آن نمود ای پاک جیب | * | چشم پاکت را خدا باران غیب |
۲۰۳۴ | Q | نیست آن باران ازین ابرِ شما | * | هست ابری دیگر و دیگر سَما |
۲۰۳۴ | N | نیست آن باران از این ابر شما | * | هست ابری دیگر و دیگر سما |
block:1097
۲۰۳۵ | Q | غیب را ابری و آبی دیگرست | * | آسمان و آفتابی دیگرست |
۲۰۳۵ | N | غیب را ابری و آبی دیگر است | * | آسمان و آفتابی دیگر است |
۲۰۳۶ | Q | ناید آن اِلّا که بر خاصان پدید | * | باقیان فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِید |
۲۰۳۶ | N | ناید آن الا که بر خاصان پدید | * | باقیان فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ |
۲۰۳۷ | Q | هست باران از پیِ پروردگی | * | هست باران از پیِ پژمردگی |
۲۰۳۷ | N | هست باران از پی پروردگی | * | هست باران از پی پژمردگی |
۲۰۳۸ | Q | نفعِ بارانِ بهاران بُو اؐلْعَجَب | * | باغ را باران پاییزی چو تَب |
۲۰۳۸ | N | نفع باران بهاران بو العجب | * | باغ را باران پاییزی چو تب |
۲۰۳۹ | Q | آن بهاری نازْپروردش کند | * | وین خزانی ناخوش و زردش کند |
۲۰۳۹ | N | آن بهاری ناز پروردش کند | * | وین خزانی ناخوش و زردش کند |
۲۰۴۰ | Q | همچنین سرما و باد و آفتاب | * | بر تفاوت دان و سرْرِشته بیاب |
۲۰۴۰ | N | همچنین سرما و باد و آفتاب | * | بر تفاوت دان و سر رشته بیاب |
۲۰۴۱ | Q | همچنین در غیب انواعست این | * | در زیان و سود و در رِبْح و غَبین |
۲۰۴۱ | N | همچنین در غیب انواع است این | * | در زیان و سود و در ربح و غبین |
۲۰۴۲ | Q | این دَمِ ابدال باشد زان بهار | * | در دل و جان روید از وی سبزهزار |
۲۰۴۲ | N | این دم ابدال باشد ز آن بهار | * | در دل و جان روید از وی سبزهزار |
۲۰۴۳ | Q | فعلِ بارانِ بهاری با درخت | * | آید از انفاسشان در نیکبخت |
۲۰۴۳ | N | فعل باران بهاری با درخت | * | آید از انفاسشان در نیک بخت |
۲۰۴۴ | Q | گر درختِ خشک باشد در مکان | * | عیبِ آن از بادِ جانافزا مدان |
۲۰۴۴ | N | گر درخت خشک باشد در مکان | * | عیب آن از باد جان افزا مدان |
۲۰۴۵ | Q | باد کارِ خویش کرد و بر وزید | * | آنک جانی داشت بر جانش گُزید |
۲۰۴۵ | N | باد کار خویش کرد و بروزید | * | آن که جانی داشت بر جانش گزید |
block:1098
۲۰۴۶ | Q | گفت پیغامبر ز سرمای بهار | * | تن مپوشانید یاران زینهار |
۲۰۴۶ | N | گفت پیغمبر ز سرمای بهار | * | تن مپوشانید یاران زینهار |
۲۰۴۷ | Q | زانک با جانِ شما آن میکند | * | کان بهاران با درختان میکند |
۲۰۴۷ | N | ز آن که با جان شما آن میکند | * | کان بهاران با درختان میکند |
۲۰۴۸ | Q | لیک بگْریزید از سردِ خزان | * | کان کند کو کرد با باغ و رزان |
۲۰۴۸ | N | لیک بگریزید از سرد خزان | * | کان کند کاو کرد با باغ و رزان |
۲۰۴۹ | Q | راویان این را بظاهر بُردهاند | * | هم بران صورت قَناعت کردهاند |
۲۰۴۹ | N | راویان این را به ظاهر بردهاند | * | هم بر آن صورت قناعت کردهاند |
۲۰۵۰ | Q | بیخبر بودند از جان آن گروه | * | کوه را دیده ندیده کان بکوه |
۲۰۵۰ | N | بیخبر بودند از جان آن گروه | * | کوه را دیده ندیده کان بکوه |
۲۰۵۱ | Q | آن خزان نزدِ خدا نَفْس و هواست | * | عقل و جان عینِ بهارست و بقاست |
۲۰۵۱ | N | آن خزان نزد خدا نفس و هواست | * | عقل و جان عین بهار است و بقاست |
۲۰۵۲ | Q | مر ترا عقلیست جُزْوی در نهان | * | کامِلُ اؐلْعَقْلی بجُو اندر جهان |
۲۰۵۲ | N | مر ترا عقل است جزوی در نهان | * | کامل العقلی بجو اندر جهان |
۲۰۵۳ | Q | جزو تو از کُلِّ او کُلّی شود | * | عقلِ کُل بر نَفْس چون غُلّی شود |
۲۰۵۳ | N | جزو تو از کل او کلی شود | * | عقل کل بر نفس چون غلی شود |
۲۰۵۴ | Q | پس بتأویل این بود کانفاسِ پاک | * | چون بهارست و حیاتِ برگ و تاک |
۲۰۵۴ | N | پس به تاویل این بود کانفاس پاک | * | چون بهار است و حیات برگ و تاک |
۲۰۵۵ | Q | از حدیث اولیا نرم و دُرُشت | * | تن مپوشان زانک دینت راست پُشت |
۲۰۵۵ | N | از حدیث اولیا نرم و درشت | * | تن مپوشان ز آن که دینت راست پشت |
۲۰۵۶ | Q | گرم گوید سرد گوید خوش بگیر | * | تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر |
۲۰۵۶ | N | گرم گوید سرد گوید خوش بگیر | * | تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر |
۲۰۵۷ | Q | گرم و سردش نوبهارِ زندگیست | * | مایهٔ صدق و یقین و بندگیست |
۲۰۵۷ | N | گرم و سردش نو بهار زندگی است | * | مایهی صدق و یقین و بندگی است |
۲۰۵۸ | Q | زان کزو بُستانِ جانها زنده است | * | زین جواهر بحرِ دل آگنده است |
۲۰۵۸ | N | ز آن که زو بستان جانها زنده است | * | این جواهر بحر دل آگنده است |
۲۰۵۹ | Q | بر دلِ عاقل هزاران غم بود | * | گر ز باغِ دل خِلالی کم شود |
۲۰۵۹ | N | بر دل عاقل هزاران غم بود | * | گر ز باغ دل خلالی کم شود |
block:1099
۲۰۶۰ | Q | گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود | * | حکمتِ بارانِ امروزین چه بود |
۲۰۶۰ | N | گفت صدیقه که ای زبدهی وجود | * | حکمت باران امروزین چه بود |
۲۰۶۱ | Q | این ز بارانهای رحمت بود یا | * | بهرِ تهدیدست و عدلِ کِبریا |
۲۰۶۱ | N | این ز بارانهای رحمت بود یا | * | بهر تهدید است و عدل کبریا |
۲۰۶۲ | Q | این ازان لطفِ بهاریّات بود | * | یا ز پاییزیِ پُر آفات بود |
۲۰۶۲ | N | این از آن لطف بهاریات بود | * | یا ز پاییزی پر آفات بود |
۲۰۶۳ | Q | گفت این از بهرِ تسکینِ غَمست | * | کز مصیبت بَر نژادِ آدمست |
۲۰۶۳ | N | گفت این از بهر تسکین غم است | * | کز مصیبت بر نژاد آدم است |
۲۰۶۴ | Q | گر بران آتش بماندی آدمی | * | بس خرابی در فتادی و کمی |
۲۰۶۴ | N | گر بر آن آتش بماندی آدمی | * | بس خرابی در فتادی و کمی |
۲۰۶۵ | Q | این جهان ویران شدی اندر زمان | * | حرصها بیرون شدی از مردمان |
۲۰۶۵ | N | این جهان ویران شدی اندر زمان | * | حرصها بیرون شدی از مردمان |
۲۰۶۶ | Q | استن این عالم ای جان غفلت است | * | هوشیاری این جهان را آفتست |
۲۰۶۶ | N | اُستنِ این عالَم ای جان غفلتست | * | هوشیاری این جهان را آفت است |
۲۰۶۷ | Q | هوشیاری زان جهانست و چو آن | * | غالب آید پَسْت گردد این جهان |
۲۰۶۷ | N | هوشیاری ز آن جهان است و چو آن | * | غالب آید پست گردد این جهان |
۲۰۶۸ | Q | هوشیاری آفتاب و حرص یَخ | * | هوشیاری آب و این عالَم وَسَخ |
۲۰۶۸ | N | هوشیاری آفتاب و حرص یخ | * | هوشیاری آب و این عالم وسخ |
۲۰۶۹ | Q | زان جهان اندک ترشّح میرسد | * | تا نغُرَّد در جهان حرص و حسد |
۲۰۶۹ | N | ز آن جهان اندک ترشح میرسد | * | تا نغرد در جهان حرص و حسد |
۲۰۷۰ | Q | گر ترشّح بیشتر گردد ز غَیب | * | نه هنر ماند درین عالم نه عَیب |
۲۰۷۰ | N | گر ترشح بیشتر گردد ز غیب | * | نی هنر ماند در این عالم نه عیب |
۲۰۷۱ | Q | این ندارد حد سوی آغاز رَوْ | * | سوی قصهٔ مردِ مُطرِب باز رَوْ |
۲۰۷۱ | N | این ندارد حد سوی آغاز رو | * | سوی قصهی مرد مطرب باز رو |
block:1100
۲۰۷۲ | Q | مطربی کز وَیْ جهان شُد پُر طرب | * | رُسته ز آوازش خیالاتِ عجب |
۲۰۷۲ | N | مطربی کز وی جهان شد پر طرب | * | رسته ز آوازش خیالات عجب |
۲۰۷۳ | Q | از نوایش مرغِ دل پرَّان شدی | * | وز صدایش هوشِ جان حیران شدی |
۲۰۷۳ | N | از نوایش مرغ دل پران شدی | * | وز صدایش هوش جان حیران شدی |
۲۰۷۴ | Q | چون برآمد روزگار و پیر شد | * | باز جانش از عجز پشّهگیر شد |
۲۰۷۴ | N | چون بر آمد روزگار و پیر شد | * | باز جانش از عجز پشهگیر شد |
۲۰۷۵ | Q | پُشتِ او خَم گشت همچون پُشتِ خُم | * | ابروان بر چشم همچون پالدُم |
۲۰۷۵ | N | پشت او خم گشت همچون پشت خم | * | ابروان بر چشم همچون پالدم |
۲۰۷۶ | Q | گشت آوازِ لطیفِ جانفزاش | * | زشت و نزدِ کس نَیْرزیدی بلاش |
۲۰۷۶ | N | گشت آواز لطیف جان فزاش | * | زشت و نزد کس نیرزیدی به لاش |
۲۰۷۷ | Q | آن نوای رشکِ زُهره آمده | * | همچو آوازِ خرِ پیری شده |
۲۰۷۷ | N | آن نوای رشک زهره آمده | * | همچو آواز خر پیری شده |
۲۰۷۸ | Q | خود کدامین خوش که او ناخَوش نشد | * | یا کدامین سقف کان مَفْرَش نشد |
۲۰۷۸ | N | خود کدامین خوش که او ناخوش نشد | * | یا کدامین سقف کان مفرش نشد |
۲۰۷۹ | Q | غیرِ آوازِ عزیزان در صُدور | * | که بود از عکسِ دَمشان نفخِ صور |
۲۰۷۹ | N | غیر آواز عزیزان در صدور | * | که بود از عکس دمشان نفخ صور |
۲۰۸۰ | Q | اندرونی کاندرونها مست ازوست | * | نیستی کاین هستهامان هست ازوست |
۲۰۸۰ | N | اندرونی کاندرونها مست از اوست | * | نیستی کاین هستهامان هست از اوست |
۲۰۸۱ | Q | کَهْرُبای فکر و هر آواز او | * | لذّتِ الهام و وحی و راز او |
۲۰۸۱ | N | کهربای فکر و هر آواز او | * | لذت الهام و وحی و راز او |
۲۰۸۲ | Q | چونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف | * | شد ز بیکسبی رهین یک رغیف |
۲۰۸۲ | N | چون که مطرب پیرتر گشت و ضعیف | * | شد ز بیکسبی رهین یک رغیف |
۲۰۸۳ | Q | گفت عُمر و مُهلتم دادی بسی | * | لطفها کردی خدایا با خَسی |
۲۰۸۳ | N | گفت عمر و مهلتم دادی بسی | * | لطفها کردی خدایا با خسی |
۲۰۸۴ | Q | معصیت ورزیدهام هفتاد سال | * | باز نگْرفتی ز مَن روزی نَوال |
۲۰۸۴ | N | معصیت ورزیدهام هفتاد سال | * | باز نگرفتی ز من روزی نوال |
۲۰۸۵ | Q | نیست کسب امروز مهمانِ تُوَم | * | چنگ بهرِ تو زنم آنِ تُوَم |
۲۰۸۵ | N | نیست کسب امروز مهمان توام | * | چنگ بهر تو زنم آن توام |
۲۰۸۶ | Q | چنگ را برداشت و شد اللَّه جو | * | سوی گورستانِ یَثْرِب آه گو |
۲۰۸۶ | N | چنگ را برداشت و شد اللَّه جو | * | سوی گورستان یثرب آه گو |
۲۰۸۷ | Q | گفت خواهم از حق ابریشم بها | * | کو بنیکویی پذیرد قلبها |
۲۰۸۷ | N | گفت خواهم از حق ابریشم بها | * | کاو به نیکویی پذیرد قلبها |
۲۰۸۸ | Q | چونک زد بسیار و گریان سر نهاد | * | چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد |
۲۰۸۸ | N | چون که زد بسیار و گریان سر نهاد | * | چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد |
۲۰۸۹ | Q | خواب بُردش مرغِ جانش از حبس رَست | * | چنگ و چنگی را رها کرد و بجَست |
۲۰۸۹ | N | خواب بردش مرغ جانش از حبس رست | * | چنگ و چنگی را رها کرد و بجست |
۲۰۹۰ | Q | گشت آزاد از تن و رنجِ جهان | * | در جهانِ ساده و صحرای جان |
۲۰۹۰ | N | گشت آزاد از تن و رنج جهان | * | در جهان ساده و صحرای جان |
۲۰۹۱ | Q | جانِ او آنجا سِرایان ماجَرا | * | کاندرینجا گر بماندندی مرا |
۲۰۹۱ | N | جان او آن جا سرایان ماجرا | * | کاندر اینجا گر بماندندی مرا |
۲۰۹۲ | Q | خوش بُدی جانم درین باغ و بهار | * | مستِ این صحرا و غَیْبی لالهزار |
۲۰۹۲ | N | خوش بدی جانم در این باغ و بهار | * | مست این صحرا و غیبی لالهزار |
۲۰۹۳ | Q | بیپر و بیپا سفر میکردمی | * | بیلب و دندانشکر میخَوردمی |
۲۰۹۳ | N | بیپر و بیپا سفر میکردمی | * | بیلب و دندان شکر میخوردمی |
۲۰۹۴ | Q | ذِکر و فِکری فارغ از رنجِ دماغ | * | کردمی با ساکنانِ چرخ لاغ |
۲۰۹۴ | N | ذکر و فکری فارغ از رنج دماغ | * | کردمی با ساکنان چرخ لاغ |
۲۰۹۵ | Q | چشم بسته عالَمی میدیدمی | * | وَرْد و ریحان بیکفی میچیدمی |
۲۰۹۵ | N | چشم بسته عالمی میدیدمی | * | ورد و ریحان بیکفی میچیدمی |
۲۰۹۶ | Q | مرغِ آبی غرقِ دریای عسَل | * | عینِ ایُّوبی شراب و مُغْتَسَل |
۲۰۹۶ | N | مرغ آبی غرق دریای عسل | * | عین ایوبی شراب و مغتسل |
۲۰۹۷ | Q | که بدو ایُّوب از پا تا بفَرْق | * | پاک شد از رنجها چون نورِ شرق |
۲۰۹۷ | N | که بدو ایوب از پا تا به فرق | * | پاک شد از رنجها چون نور شرق |
۲۰۹۸ | Q | مثنوی در حَجم گر بودی چو چَرْخ | * | درنگنجیدی درُو زین نیمِ بَرْخ |
۲۰۹۸ | N | مثنوی در حجم گر بودی چو چرخ | * | درنگنجیدی در او زین نیم برخ |
۲۰۹۹ | Q | کان زمین و آسمانِ بس فراخ | * | کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ |
۲۰۹۹ | N | کان زمین و آسمان بس فراخ | * | کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ |
۲۱۰۰ | Q | وین جهانی کاندرین خوابم نمود | * | از گُشایش پَرّ و بالم را گشود |
۲۱۰۰ | N | وین جهانی کاندر این خوابم نمود | * | از گشایش پر و بالم را گشود |
۲۱۰۱ | Q | این جهان و راهَش ار پیدا بُدی | * | کم کسی یک لحظهٔ آنجا بُدی |
۲۱۰۱ | N | این جهان و راهش ار پیدا بدی | * | کم کسی یک لحظهای آن جا بدی |
۲۱۰۲ | Q | امر میآمد که نه طامع مشَوْ | * | چون ز پایت خار بیرون شد برَوْ |
۲۱۰۲ | N | امر میآمد که نی طامع مشو | * | چون ز پایت خار بیرون شد برو |
۲۱۰۳ | Q | مُول مُولی میزد آنجا جانِ او | * | در فضای رحمت و احسانِ او |
۲۱۰۳ | N | مول مولی میزد آن جا جان او | * | در فضای رحمت و احسان او |
block:1101
۲۱۰۴ | Q | آن زمان حق بر عُمَر خوابی گماشت | * | تا که خویش از خواب نتْوانست داشت |
۲۱۰۴ | N | آن زمان حق بر عمر خوابی گماشت | * | تا که خویش از خواب نتوانست داشت |
۲۱۰۵ | Q | در عجب افتاد کین معهود نیست | * | این ز غَیْب افتاد بیمقصود نیست |
۲۱۰۵ | N | در عجب افتاد کاین معهود نیست | * | این ز غیب افتاد بیمقصود نیست |
۲۱۰۶ | Q | سر نهاد و خواب بردش خواب دید | * | کآمدش از حق ندا جانش شنید |
۲۱۰۶ | N | سر نهاد و خواب بردش خواب دید | * | کامدش از حق ندا جانش شنید |
۲۱۰۷ | Q | آن ندایی کاصلِ هر بانگ و نواست | * | خود ندا آنست و این باقی صداست |
۲۱۰۷ | N | آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست | * | خود ندا آن است و این باقی صداست |
۲۱۰۸ | Q | تُرک و کُرد و پارسیگو و عرب | * | فهم کرده آن ندا بیگوش و لب |
۲۱۰۸ | N | ترک و کرد و پارسی گو و عرب | * | فهم کرده آن ندا بیگوش و لب |
۲۱۰۹ | Q | خود چه جایِ تُرک و تاجیکست و زنگ | * | فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ |
۲۱۰۹ | N | خود چه جای ترک و تاجیک است و زنگ | * | فهم کرده ست آن ندا را چوب و سنگ |
۲۱۱۰ | Q | هر دمی از وی همیآید أَلَسْتُ | * | جوهر و اَعْراض میگردند هَست |
۲۱۱۰ | N | هر دمی از وی همیآید أَ لَسْتُ | * | جوهر و اعراض میگردند هست |
۲۱۱۱ | Q | گر نمیآید بَلَی زیشان ولی | * | آمدنشان از عدم باشد بَلی |
۲۱۱۱ | N | گر نمیآید بَلی ز یشان ولی | * | آمدنشان از عدم باشد بلی |
۲۱۱۲ | Q | زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب | * | در بیانش قصّهٔ هُشدار خوب |
۲۱۱۲ | N | ز آن چه گفتم من ز فهم سنگ و چوب | * | در بیانش قصهای هش دار خوب |
block:1102
۲۱۱۳ | Q | اُسْتنِ حنانه از هجرِ رسول | * | ناله میزد همچو اربابِ عُقول |
۲۱۱۳ | N | استن حنانه از هجر رسول | * | ناله میزد همچو ارباب عقول |
۲۱۱۴ | Q | گفت پیغامبر چه خواهی ای سُتون | * | گفت جانم از فراقت گشت خون |
۲۱۱۴ | N | گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون | * | گفت جانم از فراقت گشت خون |
۲۱۱۵ | Q | مُسْنَدت من بودم از من تاختی | * | بر سرِ منبر تو مسند ساختی |
۲۱۱۵ | N | مسندت من بودم از من تاختی | * | بر سر منبر تو مسند ساختی |
۲۱۱۶ | Q | گفت خواهی که ترا نخلی کنند | * | شرقی و غربی ز تو میوه چِنند |
۲۱۱۶ | N | گفت خواهی که ترا نخلی کنند | * | شرقی و غربی ز تو میوه چنند |
۲۱۱۷ | Q | یا در آن عالم حقت سَروی کند | * | تا تر و تازه بمانی تا ابد |
۲۱۱۷ | N | یا در آن عالم حقت سروی کند | * | تا تر و تازه بمانی تا ابد |
۲۱۱۸ | Q | گفت آن خواهم که دایم شد بَقاش | * | بشنو ای غافل کم از چوبی مباش |
۲۱۱۸ | N | گفت آن خواهم که دایم شد بقاش | * | بشنو ای غافل کم از چوبی مباش |
۲۱۱۹ | Q | آن ستون را دفن کرد اندر زمین | * | تا چو مردُم حشر گردد یومِ دین |
۲۱۱۹ | N | آن ستون را دفن کرد اندر زمین | * | تا چو مردم حشر گردد یوم دین |
۲۱۲۰ | Q | تا بدانی هر کرا یزدان بخواند | * | از همه کارِ جهان بیکار ماند |
۲۱۲۰ | N | تا بدانی هر که را یزدان بخواند | * | از همه کار جهان بیکار ماند |
۲۱۲۱ | Q | هر کرا باشد ز یزدان کار و بار | * | یافت بار آنجا و بیرون شد ز کار |
۲۱۲۱ | N | هر که را باشد ز یزدان کار و بار | * | یافت بار آن جا و بیرون شد ز کار |
۲۱۲۲ | Q | آنک او را نبْود از اسرار داد | * | کَی کند تصدیق او نالهٔ جماد |
۲۱۲۲ | N | آن که او را نبود از اسرار داد | * | کی کند تصدیق او نالهی جماد |
۲۱۲۳ | Q | گوید آری نه ز دل بهرِ وفاق | * | تا نگویندش که هست اهل نفاق |
۲۱۲۳ | N | گوید آری نه ز دل بهر وفاق | * | تا نگویندش که هست اهل نفاق |
۲۱۲۴ | Q | گر نِیَنْدی واقفانِ امرِکُنْ | * | در جهان رَد گشته بودی این سخن |
۲۱۲۴ | N | گر نیندی واقفان امر کُنْ | * | در جهان رد گشته بودی این سخن |
۲۱۲۵ | Q | صد هزاران ز اهلِ تقلید و نشان | * | افکندشان نیم وهمی در گمان |
۲۱۲۵ | N | صد هزاران ز اهل تقلید و نشان | * | افکندشان نیم وهمی در گمان |
۲۱۲۶ | Q | که بظَن تقلید و استدلالشان | * | قایمست و جملهٔ پَرّ و بالشان |
۲۱۲۶ | N | که به ظن تقلید و استدلالشان | * | قایم است و جمله پر و بالشان |
۲۱۲۷ | Q | شُبههٔ انگیزد آن شیطانِ دون | * | در فتند این جملهٔ کوران سرْنگون |
۲۱۲۷ | N | شبههای انگیزد آن شیطان دون | * | در فتند این جمله کوران سر نگون |
۲۱۲۸ | Q | پایِ استدلالیان چوبین بود | * | پای چوبین سخت بیتمکین بود |
۲۱۲۸ | N | پای استدلالیان چوبین بود | * | پای چوبین سخت بیتمکین بود |
۲۱۲۹ | Q | غیرِ آن قُطبِ زمانِ دیدهوَر | * | کز ثباتش کوه گردد خیره سَر |
۲۱۲۹ | N | غیر آن قطب زمان دیدهور | * | کز ثباتش کوه گردد خیرهسر |
۲۱۳۰ | Q | پایِ نابینا عصا باشد عصا | * | تا نیُفْتد سرنگون او بر حَصا |
۲۱۳۰ | N | پای نابینا عصا باشد عصا | * | تا نیفتد سر نگون او بر حصا |
۲۱۳۱ | Q | آن سواری کو سپه را شد ظفر | * | اهلِ دین را کیست سلطان بصر |
۲۱۳۱ | N | آن سواری کاو سپه را شد ظفر | * | اهل دین را کیست سلطان بصر |
۲۱۳۲ | Q | با عصا کوران اگر ره دیدهاند | * | در پناهِ خلق روشندیدهاند |
۲۱۳۲ | N | با عصا کوران اگر ره دیدهاند | * | در پناه خلق روشن دیدهاند |
۲۱۳۳ | Q | گرنه بینایان بُدندی و شهان | * | جملهٔ کوران مُردهاندی در جهان |
۲۱۳۳ | N | گرنه بینایان بدندی و شهان | * | جمله کوران مردهاندی در جهان |
۲۱۳۴ | Q | نه ز کوران کِشت آید نه دُرود | * | نه عمارت نه تجارتها و سود |
۲۱۳۴ | N | نی ز کوران کشت آید نه درود | * | نه عمارت نه تجارتها و سود |
۲۱۳۵ | Q | گر نکردی رحمت و اِفضالتان | * | در شکستی چوبِ استدلالتان |
۲۱۳۵ | N | گر نکردی رحمت و افضالتان | * | در شکستی چوب استدلالتان |
۲۱۳۶ | Q | این عصا چه بود قیاسات و دلیل | * | آن عصا که دادشان بینا جلیل |
۲۱۳۶ | N | این عصا چه بود قیاسات و دلیل | * | آن عصا کی دادشان بینا جلیل |
۲۱۳۷ | Q | چون عصا شد آلتِ جنگ و نفیر | * | آن عصا را خُرْد بشْکن ای ضریر |
۲۱۳۷ | N | چون عصا شد آلت جنگ و نفیر | * | آن عصا را خرد بشکن ای ضریر |
۲۱۳۸ | Q | او عصاتان داد تا پیش آمدیت | * | آن عصا از خشم هم بر وی زدیت |
۲۱۳۸ | N | او عصاتان داد تا پیش آمدید | * | آن عصا از خشم هم بر وی زدید |
۲۱۳۹ | Q | حلقهٔ کوران بِچه کار اندرید | * | دیدبان را در میانه آورید |
۲۱۳۹ | N | حلقهی کوران به چه کار اندرید | * | دیدبان را در میانه آورید |
۲۱۴۰ | Q | دامنِ او گیر کو دادت عصا | * | در نگر کآدم چها دید از عصی |
۲۱۴۰ | N | دامن او گیر کاو دادت عصا | * | در نگر کادم چها دید از عصی |
۲۱۴۱ | Q | مُعْجِزهٔ موسی و احمد را نگر | * | چون عصا شد مار و اُسْتُن با خبر |
۲۱۴۱ | N | معجزهی موسی و احمد را نگر | * | چون عصا شد مار و استن با خبر |
۲۱۴۲ | Q | از عصا ماری و از اُستُن حنین | * | پنج نوبت میزنند از بهرِ دین |
۲۱۴۲ | N | از عصا ماری و از استن حنین | * | پنج نوبت میزنند از بهر دین |
۲۱۴۳ | Q | گر نه نامعقول بودی این مَزَه | * | کَیْ بُدی حاجت بچندین معجزه |
۲۱۴۳ | N | گرنه نامعقول بودی این مزه | * | کی بدی حاجت به چندین معجزه |
۲۱۴۴ | Q | هر چه معقولست عقلش میخورد | * | بیبیانِ معجزه بیجَرّ و مَد |
۲۱۴۴ | N | هر چه معقول است عقلش میخورد | * | بیبیان معجزه بیجر و مد |
۲۱۴۵ | Q | این طریقِ بکر نامعقول بین | * | در دلِ هر مُقْبِلی مقبول بین |
۲۱۴۵ | N | این طریق بکر نامعقول بین | * | در دل هر مقبلی مقبول بین |
۲۱۴۶ | Q | همچنان کز بیمِ آدم دیو و دد | * | در جزایر در رمیدند از حسد |
۲۱۴۶ | N | همچنان کز بیم آدم دیو و دد | * | در جزایر در رمیدند از حسد |
۲۱۴۷ | Q | هم ز بیمِ معجزاتِ انبیا | * | سر کشیده منکران زیرِ گیا |
۲۱۴۷ | N | هم ز بیم معجزات انبیا | * | سر کشیده منکران زیر گیا |
۲۱۴۸ | Q | تا بناموسِ مسلمانی زِیَند | * | در تسلُّس تا ندانی که کِیَند |
۲۱۴۸ | N | تا به ناموس مسلمانی زیاند | * | در تسلس تا ندانی که کیاند |
۲۱۴۹ | Q | همچو قلَّابان بر آن نقدِ تَباه | * | نُقره میمالند و نامِ پادشاه |
۲۱۴۹ | N | همچو قلابان بر آن نقد تباه | * | نقره میمالند و نام پادشاه |
۲۱۵۰ | Q | ظاهرِ الفاظشان توحید و شرع | * | باطنِ آن همچو در نان تخمِ صرع |
۲۱۵۰ | N | ظاهر الفاظشان توحید و شرع | * | باطن آن همچو در نان تخم صرع |
۲۱۵۱ | Q | فلسفی را زَهره نه تا دَم زند | * | دم زند دینِ حَقَش برهم زند |
۲۱۵۱ | N | فلسفی را زهره نی تا دم زند | * | دم زند دین حقش بر هم زند |
۲۱۵۲ | Q | دست و پایِ او جماد و جانِ او | * | هرچه گوید آن دو در فرمانِ او |
۲۱۵۲ | N | دست و پای او جماد و جان او | * | هر چه گوید آن دو در فرمان او |
۲۱۵۳ | Q | با زبان گرچه که تُهمت مینهند | * | دست و پاهاشان گواهی میدهند |
۲۱۵۳ | N | با زبان گر چه که تهمت مینهند | * | دست و پاهاشان گواهی میدهند |
block:1103
۲۱۵۴ | Q | سنگها اندر کفِ بو جهل بود | * | گفت ای احمد بگو این چیست زود |
۲۱۵۴ | N | سنگها اندر کف بو جهل بود | * | گفت ای احمد بگو این چیست زود |
۲۱۵۵ | Q | گر رسولی چیست در مُشتم نهان | * | چون خبر داری ز رازِ آسمان |
۲۱۵۵ | N | گر رسولی چیست در مشتم نهان | * | چون خبر داری ز راز آسمان |
۲۱۵۶ | Q | گفت چون خواهی بگویم کان چهاست | * | یا بگویند آن که ما حقّیم و راست |
۲۱۵۶ | N | گفت چون خواهی بگویم کان چهاست | * | یا بگویند آن که ما حقیم و راست |
۲۱۵۷ | Q | گفت بو جهل این دُوُم نادرترست | * | گفت آری حقّ از آن قادرترست |
۲۱۵۷ | N | گفت بو جهل این دوم نادرتر است | * | گفت آری حق از آن قادرتر است |
۲۱۵۸ | Q | از میانِ مُشتِ او هر پاره سنگ | * | در شهادت گفتن آمد بیدرنگ |
۲۱۵۸ | N | از میان مشت او هر پاره سنگ | * | در شهادت گفتن آمد بیدرنگ |
۲۱۵۹ | Q | لا إِلهَ گفت و إِلَّا اللَّهُ گفت | * | گوهرِ احمد رسولُ اللَّهِ سُفت |
۲۱۵۹ | N | لا إِلهَ گفت و إِلَّا اللَّهُ گفت | * | گوهر احمد رسول اللَّه سفت |
۲۱۶۰ | Q | چون شنید از سنگها بو جهل این | * | زد ز خشم آن سنگها را بر زمین |
۲۱۶۰ | N | چون شنید از سنگها بو جهل این | * | زد ز خشم آن سنگها را بر زمین |
block:1104
۲۱۶۱ | Q | باز گرد و حالِ مطرب گوش دار | * | زانک عاجز گشت مُطرب ز انتظار |
۲۱۶۱ | N | باز گرد و حال مطرب گوش دار | * | ز آن که عاجز گشت مطرب ز انتظار |
۲۱۶۲ | Q | بانگ آمد مر عُمَر را کای عُمَر | * | بندهٔ ما را ز حاجت باز خَر |
۲۱۶۲ | N | بانگ آمد مر عمر را کای عمر | * | بندهی ما را ز حاجت باز خر |
۲۱۶۳ | Q | بندهٔ داریم خاص و محترم | * | سوی گورستان تو رنجه کن قَدَم |
۲۱۶۳ | N | بندهای داریم خاص و محترم | * | سوی گورستان تو رنجه کن قدم |
۲۱۶۴ | Q | ای عمر برجه ز بیت المالِ عام | * | هفتصد دینار در کف نِه تمام |
۲۱۶۴ | N | ای عمر برجه ز بیت المال عام | * | هفت صد دینار در کف نه تمام |
۲۱۶۵ | Q | پیشِ او بَر کای تو ما را اختیار | * | این قَدَر بِستان کنون معذور دار |
۲۱۶۵ | N | پیش او بر کای تو ما را اختیار | * | این قدر بستان کنون معذور دار |
۲۱۶۶ | Q | این قدر از بهرِ ابریشمبها | * | خرج کن چون خرج شد اینجا بیا |
۲۱۶۶ | N | این قدر از بهر ابریشم بها | * | خرج کن چون خرج شد اینجا بیا |
۲۱۶۷ | Q | پس عمر ز آن هیبتِ آواز جَست | * | تا میان را بهرِ این خدمت ببست |
۲۱۶۷ | N | پس عمر ز آن هیبت آواز جست | * | تا میان را بهر این خدمت ببست |
۲۱۶۸ | Q | سوی گورستان عمر بنهاد رو | * | در بغل همْیان دوان در جًست و جو |
۲۱۶۸ | N | سوی گورستان عمر بنهاد رو | * | در بغل همیان دوان در جستجو |
۲۱۶۹ | Q | گِردِ گورستان دوانه شد بسی | * | غیرِ آن پیر او ندید آنجا کسی |
۲۱۶۹ | N | گرد گورستان دوانه شد بسی | * | غیر آن پیر او ندید آن جا کسی |
۲۱۷۰ | Q | گفت این نبْود دگرباره دوید | * | مانده گشت و غیرِ آن پیر او ندید |
۲۱۷۰ | N | گفت این نبود دگر باره دوید | * | مانده گشت و غیر آن پیر او ندید |
۲۱۷۱ | Q | گفت حق فرمود ما را بندهایست | * | صافی و شایسته و فرخندهایست |
۲۱۷۱ | N | گفت حق فرمود ما را بندهای است | * | صافی و شایسته و فرخندهای است |
۲۱۷۲ | Q | پیرِ چنگی کَی بود خاصِ خدا | * | حبَّذا ای سِرّ پنهان حَبّذا |
۲۱۷۲ | N | پیر چنگی کی بود خاص خدا | * | حبذا ای سر پنهان حبذا |
۲۱۷۳ | Q | بارِ دیگر گِردِ گورستان بگشت | * | همچو آن شیرِ شکاری گردِ دشت |
۲۱۷۳ | N | بار دیگر گرد گورستان بگشت | * | همچو آن شیر شکاری گرد دشت |
۲۱۷۴ | Q | چون یقین گشتش که غیرِ پیر نیست | * | گفت در ظُلمت دلِ روشن بسیست |
۲۱۷۴ | N | چون یقین گشتش که غیر پیر نیست | * | گفت در ظلمت دل روشن بسی است |
۲۱۷۵ | Q | آمد او با صد ادب آنجا نِشَست | * | بر عمر عَطسه فتاد و پیر جَست |
۲۱۷۵ | N | آمد او با صد ادب آن جا نشست | * | بر عمر عطسه فتاد و پیر جست |
۲۱۷۶ | Q | مر عُمَر را دید و ماند اندر شگفت | * | عزمِ رفتن کرد و لرزیدن گرفت |
۲۱۷۶ | N | مر عمر را دید و ماند اندر شگفت | * | عزم رفتن کرد و لرزیدن گرفت |
۲۱۷۷ | Q | گفت در باطن خدایا از تو داد | * | محتسب بر پیرکی چنگی فتاد |
۲۱۷۷ | N | گفت در باطن خدایا از تو داد | * | محتسب بر پیرکی چنگی فتاد |
۲۱۷۸ | Q | چون نظر اندر رخِ آن پیر کرد | * | دید او را شرمسار و رویزرد |
۲۱۷۸ | N | چون نظر اندر رخ آن پیر کرد | * | دید او را شرمسار و روی زرد |
۲۱۷۹ | Q | پس عمر گفتش مترس از من مَرَم | * | کِتْ بشارتها ز حقّ آوردهام |
۲۱۷۹ | N | پس عمر گفتش مترس از من مرم | * | کت بشارتها ز حق آوردهام |
۲۱۸۰ | Q | چند یزدان مِدْحتِ خوی تو کرد | * | تا عُمر را عاشقِ رویِ تو کرد |
۲۱۸۰ | N | چند یزدان مدحت خوی تو کرد | * | تا عمر را عاشق روی تو کرد |
۲۱۸۱ | Q | پیشِ من بنْشین و مهجوری مساز | * | تا بگوشت گویم از اقبال راز |
۲۱۸۱ | N | پیش من بنشین و مهجوری مساز | * | تا به گوشت گویم از اقبال راز |
۲۱۸۲ | Q | حق سلامت میکند میپرسدت | * | چونی از رنج و غمانِ بیحدت |
۲۱۸۲ | N | حق سلامت میکند میپرسدت | * | چونی از رنج و غمان بیحدت |
۲۱۸۳ | Q | نک قُراضهٔ چند ابریشم بها | * | خرج کن این را و باز اینجا بیا |
۲۱۸۳ | N | نک قراضهی چند ابریشم بها | * | خرج کن این را و باز اینجا بیا |
۲۱۸۴ | Q | پیر لرزان گشت چون این را شنید | * | دست میخایید و بر خود میطپید |
۲۱۸۴ | N | پیر لرزان گشت چون این را شنید | * | دست میخایید و بر خود میتپید |
۲۱۸۵ | Q | بانگ میزد کای خدای بینظیر | * | بس که از شرم آب شد بیچاره پیر |
۲۱۸۵ | N | بانگ میزد کای خدای بینظیر | * | بس که از شرم آب شد بیچاره پیر |
۲۱۸۶ | Q | چون بسی بگْریست و از حد رفت درد | * | چنگ را زد بر زمین و خُرد کرد |
۲۱۸۶ | N | چون بسی بگریست و از حد رفت درد | * | چنگ را زد بر زمین و خرد کرد |
۲۱۸۷ | Q | گفت ای بوده حجابم از آله | * | ای مرا تو راهزن از شاهراه |
۲۱۸۷ | N | گفت ای بوده حجابم از اله | * | ای مرا تو راه زن از شاه راه |
۲۱۸۸ | Q | ای بخورده خونِ من هفتاد سال | * | ای ز تو رُویم سیه پیشِ کمال |
۲۱۸۸ | N | ای بخورده خون من هفتاد سال | * | ای ز تو رویم سیه پیش کمال |
۲۱۸۹ | Q | ای خدای با عطآی با وفا | * | رحم کن بر عُمْرِ رفته در جَفا |
۲۱۸۹ | N | ای خدای با عطای با وفا | * | رحم کن بر عمر رفته در جفا |
۲۱۹۰ | Q | داد حق عُمری که هر روزی از آن | * | کس نداند قیمتِ آن در جهان |
۲۱۹۰ | N | داد حق عمری که هر روزی از آن | * | کس نداند قیمت آن در جهان |
۲۱۹۱ | Q | خرج کردم عُمرِ خود را دَمبَدم | * | در دمیدم جمله را در زیر و بَم |
۲۱۹۱ | N | خرج کردم عمر خود را دمبهدم | * | در دمیدم جمله را در زیر و بم |
۲۱۹۲ | Q | آه کز یادِ ره و پردهٔ عِراق | * | رفت از یادم دمِ تلخِ فراق |
۲۱۹۲ | N | آه کز یاد ره و پردهی عراق | * | رفت از یادم دم تلخ فراق |
۲۱۹۳ | Q | وآی کز ترِّی زیرْافکندِ خُرد | * | خُشک شد کِشتِ دلِ من دل بمُرد |
۲۱۹۳ | N | وای کز تری زیر افکند خرد | * | خشک شد کشت دل من دل بمرد |
۲۱۹۴ | Q | وآی کز آوازِ این بیست و چهار | * | کاروان بگْذشت و بیگه شد نهار |
۲۱۹۴ | N | وای کز آواز این بیست و چهار | * | کاروان بگذشت و بیگه شد نهار |
۲۱۹۵ | Q | ای خدا فریاد زین فریادخواه | * | داد خواهم نه ز کس زین دادخواه |
۲۱۹۵ | N | ای خدا فریاد زین فریادخواه | * | داد خواهم نه ز کس زین داد خواه |
۲۱۹۶ | Q | دادِ خود از کس نیابم جز مگر | * | زانک او از من بمن نزدیکتر |
۲۱۹۶ | N | داد خود از کس نیابم جز مگر | * | ز آن که او از من به من نزدیکتر |
۲۱۹۷ | Q | کین مَنی از وَیْ رسَد دَم دَم مرا | * | پس ورا بینم چو این شد کَم مرا |
۲۱۹۷ | N | کاین منی از وی رسد دم دم مرا | * | پس و را بینم چو این شد کم مرا |
۲۱۹۸ | Q | همچو آن کو با تو باشد زرشُمَر | * | سوی او داری نه سوی خود نظر |
۲۱۹۸ | N | همچو آن کاو با تو باشد زر شمر | * | سوی او داری نه سوی خود نظر |
block:1105
۲۱۹۹ | Q | پس عمر گفتش که این زاریِ تو | * | هست هم آثار هشیاریِ تو |
۲۱۹۹ | N | پس عمر گفتش که این زاری تو | * | هست هم آثار هشیاری تو |
۲۲۰۰ | Q | راهِ فانی گشته راهی دیگرست | * | زانک هشیاری گناهی دیگرست |
۲۲۰۰ | N | راه فانی گشته راهی دیگر است | * | ز آن که هشیاری گناهی دیگر است |
۲۲۰۱ | Q | هست هشیاری ز یادِ ما مَضَی | * | ماضی و مُسْتَقْبَلت پردهٔ خدا |
۲۲۰۱ | N | هست هشیاری ز یاد ما مضی | * | ماضی و مستقبلت پردهی خدا |
۲۲۰۲ | Q | آتش اندر زن بهَر دو تا بکَیْ | * | پُر گِرِه باشی ازین هر دو چو نَیْ |
۲۲۰۲ | N | آتش اندر زن به هر دو تا به کی | * | پر گره باشی از این هر دو چو نی |
۲۲۰۳ | Q | تا گره با نَیْ بود همراز نیست | * | همنشینِ آن لب و آواز نیست |
۲۲۰۳ | N | تا گره با نی بود هم راز نیست | * | همنشین آن لب و آواز نیست |
۲۲۰۴ | Q | چون بطَوْفی خود به طوفی مُرْتَدی | * | چون بخانه آمدی هم با خَودی |
۲۲۰۴ | N | چون به طوفی خود به طوفی مرتدی | * | چون به خانه آمدی هم با خودی |
۲۲۰۵ | Q | ای خبرهات از خَبَردِهْ بیخبر | * | توبهٔ تو از گناهِ تو بَتَر |
۲۲۰۵ | N | ای خبرهات از خبر ده بیخبر | * | توبهی تو از گناه تو بتر |
۲۲۰۶ | Q | ای تو از حالِ گذشته توبهجو | * | کَیْ کنی توبه ازین توبه بگو |
۲۲۰۶ | N | ای تو از حال گذشته توبه جو | * | کی کنی توبه از این توبه بگو |
۲۲۰۷ | Q | گاه بانگِ زیر را قِبْله کنی | * | گاه گریهٔ زار را قُبْله زنی |
۲۲۰۷ | N | گاه بانگ زیر را قبله کنی | * | گاه گریهی زار را قبله زنی |
۲۲۰۸ | Q | چونک فاروق آینهٔ اسرار شد | * | جانِ پیر از اندرون بیدار شد |
۲۲۰۸ | N | چون که فاروق آینهی اسرار شد | * | جان پیر از اندرون بیدار شد |
۲۲۰۹ | Q | همچو جان بیگریه و بیخنده شد | * | جانْش رفت و جانِ دیگر زنده شد |
۲۲۰۹ | N | همچو جان بیگریه و بیخنده شد | * | جانش رفت و جان دیگر زنده شد |
۲۲۱۰ | Q | حیرتی آمد درونش آن زمان | * | که برون شد از زمین و آسمان |
۲۲۱۰ | N | حیرتی آمد درونش آن زمان | * | که برون شد از زمین و آسمان |
۲۲۱۱ | Q | جُست و جُویی از ورای جست و جو | * | من نمیدانم تو میدانی بگو |
۲۲۱۱ | N | جستجویی از ورای جستجو | * | من نمیدانم تو میدانی بگو |
۲۲۱۲ | Q | حال و قالی از ورای حال و قال | * | غرقه گشته در جمالِ ذوالجلال |
۲۲۱۲ | N | حال و قالی از ورای حال و قال | * | غرقه گشته در جمال ذو الجلال |
۲۲۱۳ | Q | غرقهِٔ نه که خلاصی باشدش | * | یا بجز دریا کسی بشْناسدش |
۲۲۱۳ | N | غرقهای نه که خلاصی باشدش | * | یا بجز دریا کسی بشناسدش |
۲۲۱۴ | Q | عقلِ جُزْو از کلّ گویا نیستی | * | گر تَقاضا بر تَقاضا نیستی |
۲۲۱۴ | N | عقل جزو از کل گویا نیستی | * | گر تقاضا بر تقاضا نیستی |
۲۲۱۵ | Q | چون تقاضا بر تقاضا میرسد | * | موجِ آن دریا بدینجا میرسد |
۲۲۱۵ | N | چون تقاضا بر تقاضا میرسد | * | موج آن دریا بدین جا میرسد |
۲۲۱۶ | Q | چونک قصهٔ حالِ پیر اینجا رسید | * | پیر و حالش روی در پرده کشید |
۲۲۱۶ | N | چون که قصهی حال پیر اینجا رسید | * | پیر و حالش روی در پرده کشید |
۲۲۱۷ | Q | پیر دامن را ز گفتوگو فشاند | * | نیمِ گفته در دهانِ ما بماند |
۲۲۱۷ | N | پیر دامن را ز گفتوگو فشاند | * | نیم گفته در دهان ما بماند |
۲۲۱۸ | Q | از پیِّ این عیش و عشرت ساختن | * | صد هزاران جان بشاید باختن |
۲۲۱۸ | N | از پی این عیش و عشرت ساختن | * | صد هزاران جان بشاید باختن |
۲۲۱۹ | Q | در شکارِ بیشهٔ جان باز باش | * | همچو خورشیدِ جهان جانباز باش |
۲۲۱۹ | N | در شکار بیشهی جان باز باش | * | همچو خورشید جهان جانباز باش |
۲۲۲۰ | Q | جان فشان افتاد خورشیدِ بلند | * | هر دمی تی میشود پُر میکنند |
۲۲۲۰ | N | جان فشان افتاد خورشید بلند | * | هر دمی تی میشود پر میکنند |
۲۲۲۱ | Q | جان فشان ای آفتابِ معنوی | * | مر جهانِ کهنه را بنْما نَوی |
۲۲۲۱ | N | جان فشان ای آفتاب معنوی | * | مر جهان کهنه را بنما نوی |
۲۲۲۲ | Q | در وجودِ آدمی جان و روان | * | میرسد از غیب چون آبِ روان |
۲۲۲۲ | N | در وجود آدمی جان و روان | * | میرسد از غیب چون آب روان |
block:1106
۲۲۲۳ | Q | گفت پیغامبر که دایم بهرِ پند | * | دو فرشته خوش منادی میکنند |
۲۲۲۳ | N | گفت پیغمبر که دایم بهر پند | * | دو فرشتهی خوش منادی میکنند |
۲۲۲۴ | Q | کای خدایا مُنفقان را سیر دار | * | هر دِرَمشان را عوض دِه صد هزار |
۲۲۲۴ | N | کای خدایا منفقان را سیر دار | * | هر درمشان را عوض ده صد هزار |
۲۲۲۵ | Q | ای خدایا ممسکان را در جهان | * | تو مده اِلَّا زیان اندر زیان |
۲۲۲۵ | N | ای خدایا ممسکان را در جهان | * | تو مده الا زیان اندر زیان |
۲۲۲۶ | Q | ای بسا اِمساک کز اِنفاق به | * | مالِ حق را جز باَمْرِ حق مده |
۲۲۲۶ | N | ای بسا امساک کز انفاق به | * | مال حق را جز به امر حق مده |
۲۲۲۷ | Q | تا عوض یابی تو گنجِ بیکران | * | تا نباشی از عِدادِ کافران |
۲۲۲۷ | N | تا عوض یابی تو گنج بیکران | * | تا نباشی از عداد کافران |
۲۲۲۸ | Q | کاُشْتُران قربان همیکردند تا | * | چیره گردد تیغشان بر مصطفی |
۲۲۲۸ | N | کاشتران قربان همیکردند تا | * | چیره گردد تیغشان بر مصطفا |
۲۲۲۹ | Q | امرِ حق را باز جو از واصلی | * | امرِ حق را در نیابد هر دلی |
۲۲۲۹ | N | امر حق را باز جو از واصلی | * | امر حق را در نیابد هر دلی |
۲۲۳۰ | Q | چون غلامِ یاغیی کو عدل کرد | * | مالِ شه بر یاغیان او بذل کرد |
۲۲۳۰ | N | چون غلام یاغیی کاو عدل کرد | * | مال شه بر باغیان او بذل کرد |
۲۲۳۱ | Q | در نُبی اِنذارِ اَهلِ غفلتست | * | کان همه اِنفاقهاشان حسرتست |
۲۲۳۱ | N | در نبی انذار اهل غفلت است | * | کان همه انفاقهاشان حسرت است |
۲۲۳۲ | Q | عدل این یاغی و دادش نزدِ شاه | * | چه فزاید دُوری و رویِ سیاه |
۲۲۳۲ | N | عدل این یاغی و دادش نزد شاه | * | چه فزاید دوری و روی سیاه |
۲۲۳۳ | Q | سرورانِ مکَّه در حربِ رسول | * | بودشان قربان باومیدِ قبول |
۲۲۳۳ | N | سروران مکه در حرب رسول | * | بودشان قربان به اومید قبول |
۲۲۳۴ | Q | بهرِ این مؤمن همیگوید ز بیم | * | در نماز اِهْدِ الصِّراطَ المُسْتَقیم |
۲۲۳۴ | N | بهر این مومن همیگوید ز بیم | * | در نماز اهد الصراط المستقیم |
۲۲۳۵ | Q | آن دِرَم دادن سخی را لایقست | * | جان سپردن خود سخای عاشقست |
۲۲۳۵ | N | آن درم دادن سخی را لایق است | * | جان سپردن خود سخای عاشق است |
۲۲۳۶ | Q | نان دهی از بهرِ حق نانت دهند | * | جان دهی از بهرِ حق جانت دهند |
۲۲۳۶ | N | نان دهی از بهر حق نانت دهند | * | جان دهی از بهر حق جانت دهند |
۲۲۳۷ | Q | گر بریزد برگهای این چنار | * | برگِ بی برگیش بخشد کردگار |
۲۲۳۷ | N | گر بریزد برگهای این چنار | * | برگ بیبرگیش بخشد کردگار |
۲۲۳۸ | Q | گر نماند از جود در دستِ تو مال | * | کَی کند فضلِ رالَهت پایمال |
۲۲۳۸ | N | گر نماند از جود در دست تو مال | * | کی کند فضل خدایت پای مال |
۲۲۳۹ | Q | هر که کارد گردد انبارش تهی | * | لیکش اندر مَزْرَعه باشد بِهی |
۲۲۳۹ | N | هر که کارد گردد انبارش تهی | * | لیکش اندر مزرعه باشد بهی |
۲۲۴۰ | Q | وانک در انبار ماند و صَرْفه کرد | * | اُشْپُش و موش و حوادث پاک خَورد |
۲۲۴۰ | N | و آن که در انبار ماند و صرفه کرد | * | اشپش و موش و حوادث پاک خورد |
۲۲۴۱ | Q | این جهان نفیست در اِثبات جو | * | صورتت صِفرست در مَعْنٰات جو |
۲۲۴۱ | N | این جهان نفی است در اثبات جو | * | صورتت صفر است در معنات جو |
۲۲۴۲ | Q | جانِ شورِ تلخ پیشِ تیغ بَر | * | جانِ چون دریای شیرین را بخَر |
۲۲۴۲ | N | جان شور تلخ پیش تیغ بر | * | جان چون دریای شیرین را بخر |
۲۲۴۳ | Q | ور نمیدانی شدن زین آستان | * | باری از من گوش کن این داستان |
۲۲۴۳ | N | ور نمیدانی شدن زین آستان | * | باری از من گوش کن این داستان |
block:1107
۲۲۴۴ | Q | یک خلیفه بود در ایّامِ پیش | * | کرده حاتم را غلامِ جودِ خویش |
۲۲۴۴ | N | یک خلیفه بود در ایام پیش | * | کرده حاتم را غلام جود خویش |
۲۲۴۵ | Q | رایتِ اکرام و داد افراشته | * | فقر و حاجت از جهان برداشته |
۲۲۴۵ | N | رایت اکرام و داد افراشته | * | فقر و حاجت از جهان برداشته |
۲۲۴۶ | Q | بحر و دُر از بخششش صاف آمده | * | دادِ او از قاف تا قاف آمده |
۲۲۴۶ | N | بحر و کان از بخششاش صاف آمده | * | داد او از قاف تا قاف آمده |
۲۲۴۷ | Q | در جهانِ خاک ابر و آب بود | * | مَظهر بخشایشِ وهَّاب بود |
۲۲۴۷ | N | در جهان خاک ابر و آب بود | * | مظهر بخشایش وهاب بود |
۲۲۴۸ | Q | از عطااش بحر و کان در زلزله | * | سوی جُودش قافله بر قافله |
۲۲۴۸ | N | از عطایش بحر و کان در زلزله | * | سوی جودش قافله بر قافله |
۲۲۴۹ | Q | قبلهٔ حاجت دَر و دروازهاش | * | رفته در عالم بجود آوازهاش |
۲۲۴۹ | N | قبلهی حاجت در و دروازهاش | * | رفته در عالم به جود آوازهاش |
۲۲۵۰ | Q | هم عجم هم روم هم تُرک و عرب | * | مانده از جود و سخااَش در عجب |
۲۲۵۰ | N | هم عجم هم روم هم ترک و عرب | * | مانده از جود و سخایش در عجب |
۲۲۵۱ | Q | آب حیوان بود و دریای کرم | * | زنده گشته هم عرب زو هم عجم |
۲۲۵۱ | N | آب حیوان بود و دریای کرم | * | زنده گشته هم عرب زو هم عجم |
block:1108
۲۲۵۲ | Q | یک شب اعرابی زنی مر شوی را | * | گفت و از حد بُرد گفت و گوی را |
۲۲۵۲ | N | یک شب اعرابی زنی مر شوی را | * | گفت و از حد برد گفتوگوی را |
۲۲۵۳ | Q | کین همه فقر و جفا ما میکَشیم | * | جملهٔ عالم در خوشی ما ناخَوشیم |
۲۲۵۳ | N | کاین همه فقر و جفا ما میکشیم | * | جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم |
۲۲۵۴ | Q | نانمان ن نان خورِشْمان درد و رَشْک | * | کوزهمان نه آبمان از دیده اشْک |
۲۲۵۴ | N | نانمان نی نان خورشمان درد و رشک | * | کوزهمان نه آبمان از دیده اشک |
۲۲۵۵ | Q | جامهٔ ما روز تابِ آفتاب | * | شب نِهالین و لِحاف از ماهتاب |
۲۲۵۵ | N | جامهی ما روز تاب آفتاب | * | شب نهالین و لحاف از ماهتاب |
۲۲۵۶ | Q | قُرصِ مَه را قرصِ نان پنداشته | * | دست سوی آسمان برداشته |
۲۲۵۶ | N | قرص مه را قرص نان پنداشته | * | دست سوی آسمان برداشته |
۲۲۵۷ | Q | ننگِ درویشان ز درویشیِ ما | * | روزْ شب از روزی اندیشیِ ما |
۲۲۵۷ | N | ننگ درویشان ز درویشی ما | * | روز شب از روزی اندیشی ما |
۲۲۵۸ | Q | خویش و بیگانه شده از ما رَمان | * | بر مثالِ سامِری از مردمان |
۲۲۵۸ | N | خویش و بیگانه شده از ما رمان | * | بر مثال سامری از مردمان |
۲۲۵۹ | Q | گر بخواهم از کسی یک مُشتِ نَسْک | * | مر مرا گوید خمُش کُن مرگ و جَسْک |
۲۲۵۹ | N | گر بخواهم از کسی یک مشت نسک | * | مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک |
۲۲۶۰ | Q | مر عرب را فخر غَزوست و عطا | * | در عرب تو همچو اندر خَط خَطا |
۲۲۶۰ | N | مر عرب را فخر غزو است و عطا | * | در عرب تو همچو اندر خط خطا |
۲۲۶۱ | Q | چه غزا ما بیغزا خود کُشتهایم | * | ما بتیغِ فقر بیسَر گشتهایم |
۲۲۶۱ | N | چه غزا ما بیغزا خود کشتهایم | * | ما به تیغ فقر بیسر گشتهایم |
۲۲۶۲ | Q | چه عطا ما بر گدایی میتنیم | * | مر مگس را در هوا رَگ میزنیم |
۲۲۶۲ | N | چه عطا ما بر گدایی میتنیم | * | مر مگس را در هوا رگ میزنیم |
۲۲۶۳ | Q | گر کسی مهمان رَسَد گر من منم | * | شب بخُسبد دلقش از تن بَر کنم |
۲۲۶۳ | N | گر کسی مهمان رسد گر من منم | * | شب بخسبد قصد دلق او کنم |
block:1109
۲۲۶۴ | Q | بهرِ این گفتند دانایان بفن | * | میهمان مُحسِنان باید شدن |
۲۲۶۴ | N | بهر این گفتند دانایان به فن | * | میهمان محسنان باید شدن |
۲۲۶۵ | Q | تو مرید و میهمانِ آن کسی | * | کو ستاند حاصلت را از خسی |
۲۲۶۵ | N | تو مرید و میهمان آن کسی | * | کاو ستاند حاصلت را از خسی |
۲۲۶۶ | Q | نیست چیره چُون ترا چیره کند | * | نور ندْهد مر ترا تیره کند |
۲۲۶۶ | N | نیست چیره چون ترا چیره کند | * | نور ندهد مر ترا تیره کند |
۲۲۶۷ | Q | چون ورا نوری نبود اندر قِران | * | نور کَیْ یابند از وَیْ دیگران |
۲۲۶۷ | N | چون و را نوری نبود اندر قران | * | نور کی یابند از وی دیگران |
۲۲۶۸ | Q | همچو اعمش کو کند داروی چشم | * | چه کَشَد در چشمها اِلَّا که یشم |
۲۲۶۸ | N | همچو اعمش کو کند داروی چشم | * | چه کشد در چشمها الا که یشم |
۲۲۶۹ | Q | حالِ ما اینست در فقر و عَنا | * | هیچ مهمانی مَبا مغرورِ ما |
۲۲۶۹ | N | حال ما این است در فقر و عنا | * | هیچ مهمانی مبا مغرور ما |
۲۲۷۰ | Q | قحطِ دَه سال ار ندیدی در صُوَر | * | چشمها بگْشا و اندر ما نگر |
۲۲۷۰ | N | قحط ده سال ار ندیدی در صور | * | چشمها بگشا و اندر ما نگر |
۲۲۷۱ | Q | ظاهرِ ما چون درونِ مُدّعی | * | در دلش ظلمت زبانش شَعشَعی |
۲۲۷۱ | N | ظاهر ما چون درون مدعی | * | در دلش ظلمت زبانش شعشعی |
۲۲۷۲ | Q | از خدا بویی نه او را نه اثر | * | دعویَش افزون ز شیث و بُو اؐلْبَشَر |
۲۲۷۲ | N | از خدا بویی نه او را نی اثر | * | دعویش افزون ز شیث و بو البشر |
۲۲۷۳ | Q | دیو ننْموده ورا هم نقشِ خویش | * | او همیگوید ز اَبْدالیم و بیش |
۲۲۷۳ | N | دیو ننموده و را هم نقش خویش | * | او همیگوید ز ابدالیم و بیش |
۲۲۷۴ | Q | حرفِ درویشان بدزدیده بسی | * | تا گمان آید که هست او خود کسی |
۲۲۷۴ | N | حرف درویشان بدزدیده بسی | * | تا گمان آید که هست او خود کسی |
۲۲۷۵ | Q | خُرده گیرد در سخن بر بایَزید | * | ننگ دارد از درون او یَزید |
۲۲۷۵ | N | خرده گیرد در سخن بر بایزید | * | ننگ دارد از درون او یزید |
۲۲۷۶ | Q | بینوا از نان و خوانِ آسمان | * | پیشِ او ننْداخت حق یک استخوان |
۲۲۷۶ | N | بینوا از نان و خوان آسمان | * | پیش او ننداخت حق یک استخوان |
۲۲۷۷ | Q | او ندا کرده که خوان بنْهادهام | * | نایبِ حقّم خلیفهزادهام |
۲۲۷۷ | N | او ندا کرده که خوان بنهادهام | * | نایب حقم خلیفه زادهام |
۲۲۷۸ | Q | الصَّلا ساده دلانِ پیچ پیچ | * | تا خورید از خوانِ جُودم سیر هیچ |
۲۲۷۸ | N | الصلا ساده دلان پیچ پیچ | * | تا خورید از خوان جودم سیر هیچ |
۲۲۷۹ | Q | سالها بر وعدهٔ فردا کسان | * | گِردِ آن دَر گشته فردا نارَسان |
۲۲۷۹ | N | سالها بر وعدهی فردا کسان | * | گرد آن در گشته فردا نارسان |
۲۲۸۰ | Q | دِیر باید تا که سِرِّ آدمی | * | آشکارا گردد از بیش و کمی |
۲۲۸۰ | N | دیر باید تا که سر آدمی | * | آشکارا گردد از بیش و کمی |
۲۲۸۱ | Q | زیرِ دیوارِ بَدَن گنجست یا | * | خانهٔ مارست و مور و اژدها |
۲۲۸۱ | N | زیر دیوار بدن گنج است یا | * | خانهی مار است و مور و اژدها |
۲۲۸۲ | Q | چونک پیدا گشت کو چیزی نبود | * | عمرِ طالب رفت آگاهی چه سود |
۲۲۸۲ | N | چون که پیدا گشت کاو چیزی نبود | * | عمر طالب رفت آگاهی چه سود |
block:1110
۲۲۸۳ | Q | لیک نادر طالب آید کز فروغ | * | در حقِ او نافع آید آن دُروغ |
۲۲۸۳ | N | لیک نادر طالب آید کز فروغ | * | در حق او نافع آید آن دروغ |
۲۲۸۴ | Q | او بقصدِ نیکِ خود جایی رسد | * | گر چه جان پنداشت و آن آمد جسَد |
۲۲۸۴ | N | او به قصد نیک خود جایی رسد | * | گر چه جان پنداشت و آن آمد جسد |
۲۲۸۵ | Q | چون تحرّی در دل شب قِبله را | * | قبله نی و آن نمازِ او روا |
۲۲۸۵ | N | چون تحری در دل شب قبله را | * | قبله نی و آن نماز او روا |
۲۲۸۶ | Q | مُدَّعی را قحطِ جان اندر سِرست | * | لیک ما را قحطِ نان بر ظاهرست |
۲۲۸۶ | N | مدعی را قحط جان اندر سر است | * | لیک ما را قحط نان بر ظاهر است |
۲۲۸۷ | Q | ما چرا چون مُدّعی پنهان کُنیم | * | بهرِ ناموسِ مُزوَّر جان کَنیم |
۲۲۸۷ | N | ما چرا چون مدعی پنهان کنیم | * | بهر ناموس مزور جان کنیم |
block:1111
۲۲۸۸ | Q | شوی گفتش چند جویی دخل و کَشت | * | خود چه ماند از عُمر افزونتر گذشت |
۲۲۸۸ | N | شوی گفتش چند جویی دخل و کشت | * | خود چه ماند از عمر افزونتر گذشت |
۲۲۸۹ | Q | عاقل اندر بیش و نُقصان ننگرد | * | زانک هر دُو همچو سیلی بگْذرد |
۲۲۸۹ | N | عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد | * | ز آن که هر دو همچو سیلی بگذرد |
۲۲۹۰ | Q | خواه صاف و خواه سیلِ تیرهرُو | * | چون نمیپاید دمی از وَیْ مگو |
۲۲۹۰ | N | خواه صاف و خواه سیل تیره رو | * | چون نمیپاید دمی از وی مگو |
۲۲۹۱ | Q | اندرین عالَم هزاران جانور | * | میزِید خوش عیش بیزیر و زَبر |
۲۲۹۱ | N | اندر این عالم هزاران جانور | * | میزید خوش عیش بیزیر و زبر |
۲۲۹۲ | Q | شُکر میگوید خدا را فاخته | * | بر درخت و برگِ شب ناساخته |
۲۲۹۲ | N | شکر میگوید خدا را فاخته | * | بر درخت و برگ شب ناساخته |
۲۲۹۳ | Q | حمد میگوید خدا را عندلیب | * | کاعتمادِ رزق بر تُست ای مُجیب |
۲۲۹۳ | N | حمد میگوید خدا را عندلیب | * | کاعتماد رزق بر تست ای مجیب |
۲۲۹۴ | Q | باز دستِ شاه را کرده نُوِید | * | از همه مُردار بُبْریده اُمید |
۲۲۹۴ | N | باز دست شاه را کرده نوید | * | از همه مردار ببریده امید |
۲۲۹۵ | Q | همچنین از پشَّهگیری تا بپیل | * | شد عِیالُ الؐلَّه و حقِ نِعْمَ اؐلْمُعِیل |
۲۲۹۵ | N | همچنین از پشهگیری تا به پیل | * | شد عیال اللَّه و حق نعم المعیل |
۲۲۹۶ | Q | این همه غمها که اندر سینههاست | * | از بُخار و گردِ باد و بودِ ماست |
۲۲۹۶ | N | این همه غمها که اندر سینههاست | * | از بخار و گرد بود و باد ماست |
۲۲۹۷ | Q | این غمانِ بیخ کَن چون داسِ ماست | * | این چنین شد و آنچنان وسواسِ ماست |
۲۲۹۷ | N | این غمان بیخ کن چون داس ماست | * | این چنین شد و آن چنان وسواس ماست |
۲۲۹۸ | Q | دان که هر رنجی ز مُردن پارهایست | * | جُزوِ مرگ از خود بِران گر چارهایست |
۲۲۹۸ | N | دان که هر رنجی ز مردن پارهای است | * | جزو مرگ از خود بران گر چارهای است |
۲۲۹۹ | Q | چون ز جُزوِ مرگ نتْوانی گریخت | * | دان که کُلّش بر سَرَت خواهند ریخت |
۲۲۹۹ | N | چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت | * | دان که کلش بر سرت خواهند ریخت |
۲۳۰۰ | Q | جُزْوِ مرگ ار گشت شیرین مر ترا | * | دان که شیرین میکند کُل را خدا |
۲۳۰۰ | N | جزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا | * | دان که شیرین میکند کل را خدا |
۲۳۰۱ | Q | دردها از مرگ میآید رسول | * | از رسولش رُو مگردان ای فَضول |
۲۳۰۱ | N | دردها از مرگ میآید رسول | * | از رسولش رو مگردان ای فضول |
۲۳۰۲ | Q | هر که شیرین میزِیَد او تلخ مُرد | * | هر که او تن را پرستد جان نَبُرد |
۲۳۰۲ | N | هر که شیرین میزید او تلخ مرد | * | هر که او تن را پرستد جان نبرد |
۲۳۰۳ | Q | گوسفندان را ز صحرا میکُشند | * | آنک فربهتر مر آن را میکُشند |
۲۳۰۳ | N | گوسفندان را ز صحرا میکشند | * | آن که فربه تر مر آن را میکشند |
۲۳۰۴ | Q | شب گذشت و صبح آمد ای تَمَر | * | چند گیری این فسانهٔ زَرٌ زِ سَرْ |
۲۳۰۴ | N | شب گذشت و صبح آمد ای تمر | * | چند گیری این فسانهی زر ز سر |
۲۳۰۵ | Q | تو جوان بودی و قانعتر بُدی | * | زَرْطلب گشتی خود اوَّل زر بُدی |
۲۳۰۵ | N | تو جوان بودی و قانعتر بدی | * | زر طلب گشتی خود اول زر بدی |
۲۳۰۶ | Q | رَز بُدی پُر میوه چون کاسد شدی | * | وقتِ میوه پُختَنت فاسد شدی |
۲۳۰۶ | N | رز بدی پر میوه چون کاسد شدی | * | وقت میوه پختنت فاسد شدی |
۲۳۰۷ | Q | میوهات باید که شیرینتر شود | * | چون رسن تابان نه واپستر رود |
۲۳۰۷ | N | میوهات باید که شیرینتر شود | * | چون رسن تابان نه واپستر رود |
۲۳۰۸ | Q | جُفتِ مایی جُفت باید هم صِفَت | * | تا بر آید کارها با مصلحت |
۲۳۰۸ | N | جفت مایی جفت باید هم صفت | * | تا بر آید کارها با مصلحت |
۲۳۰۹ | Q | جفت باید بر مثالِ همدگر | * | در دُو جفتِ کفش و موزه در نگر |
۲۳۰۹ | N | جفت باید بر مثال همدگر | * | در دو جفت کفش و موزه در نگر |
۲۳۱۰ | Q | گر یکی کفش از دُو تنگ آید بپا | * | هر دو جفتش کار ناید مر ترا |
۲۳۱۰ | N | گر یکی کفش از دو تنگ آید بپا | * | هر دو جفتش کار ناید مر ترا |
۲۳۱۱ | Q | جفتِ دَرْ یک خُرد و آن دیگر بزرگ | * | جُفتِ شیرِ بیشه دیدی هیچ گرگ |
۲۳۱۱ | N | جفت در یک خرد و آن دیگر بزرگ | * | جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ |
۲۳۱۲ | Q | راست ناید بر شُتُر جفتِ جوال | * | آن یکی خالی و این پر مال مال |
۲۳۱۲ | N | راست ناید بر شتر جفت جوال | * | آن یکی خالی و این پر مال مال |
۲۳۱۳ | Q | من روم سوی قناعت دل قوی | * | تو چرا سوی شَناعت میروی |
۲۳۱۳ | N | من روم سوی قناعت دل قوی | * | تو چرا سوی شناعت میروی |
۲۳۱۴ | Q | مردِ قانع از سَرِ اخلاص و سوز | * | زین نسق میگفت با زن تا بروز |
۲۳۱۴ | N | مرد قانع از سر اخلاص و سوز | * | زین نسق میگفت با زن تا به روز |
block:1112
۲۳۱۵ | Q | زن برو زد بانگ کای ناموس کیش | * | من فسونِ تو نخواهم خورد بیش |
۲۳۱۵ | N | زن بر او زد بانگ کای ناموس کیش | * | من فسون تو نخواهم خورد بیش |
۲۳۱۶ | Q | تُرَّهات از دَعْوی و دِعْوَت مگو | * | رَو سخن از کبر واز نَخْوَت مگو |
۲۳۱۶ | N | ترهات از دعوی و دعوت مگو | * | رو سخن از کبر وز نخوت مگو |
۲۳۱۷ | Q | چند حرفِ طُمطُِراق و کار و بار | * | کار و حالِ خود ببین و شرمدار |
۲۳۱۷ | N | چند حرف طمطراق و کار و بار | * | کار و حال خود ببین و شرم دار |
۲۳۱۸ | Q | کِبر زشت و از گدایان زشتتر | * | روز سَرد و بَرف و آنگه جامه تر |
۲۳۱۸ | N | کبر زشت و از گدایان زشتتر | * | روز سرد و برف و آن گه جامه تر |
۲۳۱۹ | Q | چند دعوی و دم و باد و بُرُوت | * | ای ترا خانه چو بَیْتُ اؐلْعَنْکَبُوت |
۲۳۱۹ | N | چند دعوی و دم و باد و بروت | * | ای ترا خانه چو بیت العنکبوت |
۲۳۲۰ | Q | از قناعت کَیْ تو جان افروختی | * | از قناعتها تو نام آموختی |
۲۳۲۰ | N | از قناعت کی تو جان افروختی | * | از قناعتها تو نام آموختی |
۲۳۲۱ | Q | گفت پیغامبر قناعت چیست گنج | * | گنج را تو وا نمیدانی ز رنج |
۲۳۲۱ | N | گفت پیغمبر قناعت چیست گنج | * | گنج را تو وا نمیدانی ز رنج |
۲۳۲۲ | Q | این قناعت نیست جُز گنجِ روان | * | تو مزن لاف ای غم و رنجِ روان |
۲۳۲۲ | N | این قناعت نیست جز گنج روان | * | تو مزن لاف ای غم و رنج روان |
۲۳۲۳ | Q | تو مخوانم جُفت کمتر زن بَغَلْ | * | جفتِ انصافم نِیَم جُفتِ دغَل |
۲۳۲۳ | N | تو مخوانم جفت، کمتر زن بغل | * | جفت انصافم نیم جفت دغل |
۲۳۲۴ | Q | چون قَدَم با میر و با بگ میزنی | * | چون ملَخ را در هوا رگ میزنی |
۲۳۲۴ | N | چون قدم با میر و با بگ میزنی | * | چون ملخ را در هوا رگ میزنی |
۲۳۲۵ | Q | با سگان زین استخوان در چالشی | * | چون نیِ اِشْکم تهی در نالشی |
۲۳۲۵ | N | با سگان زین استخوان در چالشی | * | چون نی اشکم تهی در نالشی |
۲۳۲۶ | Q | سوی من منگر بخواری سُست سُست | * | تا نگویم آنچ در رگهای تُست |
۲۳۲۶ | N | سوی من منگر به خواری سست سست | * | تا نگویم آن چه در رگهای تست |
۲۳۲۷ | Q | عقلِ خود را از من افزون دیدهای | * | مر منِ کَم عقل را چُون دیدهای |
۲۳۲۷ | N | عقل خود را از من افزون دیدهای | * | مر من کم عقل را چون دیدهای |
۲۳۲۸ | Q | همچو گرگِ غافل اندر ما مَجه | * | ای ز ننگِ عقلِ تو بیعقل بِه |
۲۳۲۸ | N | همچو گرگ غافل اندر ما مجه | * | ای ز ننگ عقل تو بیعقل به |
۲۳۲۹ | Q | چونک عقلِ تو عقیلهٔ مَردُمَست | * | آن نه عقلست آن که مار و کَژدُمست |
۲۳۲۹ | N | چون که عقل تو عقیلهی مردم است | * | آن نه عقل است آن که مار و کژدم است |
۲۳۳۰ | Q | خصمِ ظلم و مَکْرِ تو اللَّه باد | * | فضل و عقلِ تو ز ما کوتاه باد |
۲۳۳۰ | N | خصم ظلم و مکر تو اللَّه باد | * | فضل و عقل تو ز ما کوتاه باد |
۲۳۳۱ | Q | هم تو ماری هم فسونگر ای عجَب | * | مارگیر و ماری ای ننگِ عرَب |
۲۳۳۱ | N | هم تو ماری هم فسونگر ای عجب | * | مارگیر و ماری ای ننگ عرب |
۲۳۳۲ | Q | زاغ اگر زشتیِ خود بشْناختی | * | همچو برف از درد و غم بگْداختی |
۲۳۳۲ | N | زاغ اگر زشتی خود بشناختی | * | همچو برف از درد و غم بگداختی |
۲۳۳۳ | Q | مردِ افسونگر بخواند چون عدو | * | او فسون بر مار و مار افسون بَرو |
۲۳۳۳ | N | مرد افسونگر بخواند چون عدو | * | او فسون بر مار و مار افسون بر او |
۲۳۳۴ | Q | گر نبودی دامِ او افسونِ مار | * | کَیْ فسونِ مار را گشتی شکار |
۲۳۳۴ | N | گر نبودی دام او افسون مار | * | کی فسون مار را گشتی شکار |
۲۳۳۵ | Q | مردِ افسونگر ز حرص کسب و کار | * | در نیابد آن زمان افسونِ مار |
۲۳۳۵ | N | مرد افسونگر ز حرص کسب و کار | * | در نیابد آن زمان افسون مار |
۲۳۳۶ | Q | مار گوید ای فسونگر هین و هین | * | آنِ خود دیدی فسونِ من ببین |
۲۳۳۶ | N | مار گوید ای فسونگر هین و هین | * | آن خود دیدی فسون من ببین |
۲۳۳۷ | Q | تو بنامِ حق فریبی مر مرا | * | تا کنی رسوای شور و شَر مرا |
۲۳۳۷ | N | تو به نام حق فریبی مر مرا | * | تا کنی رسوای شور و شر مرا |
۲۳۳۸ | Q | نامِ حقّم بست نی آن رایِ تو | * | نامِ حق را دام کردی وای تو |
۲۳۳۸ | N | نام حقم بست نه آن رای تو | * | نام حق را دام کردی وای تو |
۲۳۳۹ | Q | نامِ حق بسْتانَد از تو دادِ من | * | من بنامِ حق سپردم جان و تن |
۲۳۳۹ | N | نام حق بستاند از تو داد من | * | من به نام حق سپردم جان و تن |
۲۳۴۰ | Q | یا بزخمِ من رگِ جانت بُرَد | * | یا که همچون من به زندانت بَرَد |
۲۳۴۰ | N | یا به زخم من رگ جانت برد | * | یا که همچون من به زندانت برد |
۲۳۴۱ | Q | زن ازین گونه خَشِن گفتارها | * | خواند بر شویِ جوان طومارها |
۲۳۴۱ | N | زن از این گونه خشن گفتارها | * | خواند بر شوی جوان طومارها |
block:1113
۲۳۴۲ | Q | گفت ای زن تو زنی یا بُو اؐلْحَزَن | * | فقْر فخر آمد مرا بر سَر مزن |
۲۳۴۲ | N | گفت ای زن تو زنی یا بو الحزن | * | فقر فخر آمد مرا بر سر مزن |
۲۳۴۳ | Q | مال و زر سَر را بود همچون کلاه | * | کَل بود او کز کُلَه سازد پناه |
۲۳۴۳ | N | مال و زر سر را بود همچون کلاه | * | کل بود او کز کله سازد پناه |
۲۳۴۴ | Q | آنک زلفِ جَعد و رَعنا باشدش | * | چون کلاهش رفت خوشتر آیدش |
۲۳۴۴ | N | آن که زلف جعد و رعنا باشدش | * | چون کلاهش رفت خوشتر آیدش |
۲۳۴۵ | Q | مَردِ حق باشد به مانندِ بصَر | * | پس برهنهش به که پوشیده نظر |
۲۳۴۵ | N | مرد حق باشد به مانند بصر | * | پس برهنهش به که پوشیده نظر |
۲۳۴۶ | Q | وقتِ عرضه کردن آن بَردهفروش | * | بر کَنَد از بنده جامهٔ عیبپوش |
۲۳۴۶ | N | وقت عرضه کردن آن برده فروش | * | بر کند از بنده جامهی عیب پوش |
۲۳۴۷ | Q | ور بود عیبی برهنهش کَی کند | * | بل بجامه خُدعهٔ با وَی کند |
۲۳۴۷ | N | ور بود عیبی برهنه کی کند | * | بل به جامه خدعهای با وی کند |
۲۳۴۸ | Q | گوید این شرمنده است از نیک و بَد | * | از برهنه کردن او از تو رَمَد |
۲۳۴۸ | N | گوید این شرمنده است از نیک و بد | * | از برهنه کردن او از تو رمد |
۲۳۴۹ | Q | خواجه در عیبست غرقه تا بگوش | * | خواجه را مالست و مالش عیبپوش |
۲۳۴۹ | N | خواجه در عیب است غرقه تا به گوش | * | خواجه را مال است و مالش عیب پوش |
۲۳۵۰ | Q | کز طمع عیبش نبیند طامِعی | * | گشت دلها را طمعها جامعی |
۲۳۵۰ | N | کز طمع عیبش نبیند طامعی | * | گشت دلها را طمعها جامعی |
۲۳۵۱ | Q | ور گدا گوید سخن چون زرِّ کان | * | ره نیابد کالهٔ او در دکان |
۲۳۵۱ | N | ور گدا گوید سخن چون زر کان | * | ره نیابد کالهی او در دکان |
۲۳۵۲ | Q | کارِ درویشی ورای فهمِ تُست | * | سوی درویشی بمَنْگر سُست سُست |
۲۳۵۲ | N | کار درویشی ورای فهم تست | * | سوی درویشی بمنگر سست سست |
۲۳۵۳ | Q | زانک درویشان ورای مِلک و مال | * | روزیی دارند ژرف از ذواؐلجلال |
۲۳۵۳ | N | ز آن که درویشان ورای ملک و مال | * | روزیی دارند ژرف از ذو الجلال |
۲۳۵۴ | Q | حق تعالی عادلست و عادلان | * | کَیْ کنند اِستَمگری بر بیدلان |
۲۳۵۴ | N | حق تعالی عادل است و عادلان | * | کی کنند استمگری بر بیدلان |
۲۳۵۵ | Q | آن یکی را نعمت و کالا دهند | * | وین دگر را بر سَرِ آتش نهند |
۲۳۵۵ | N | آن یکی را نعمت و کالا دهند | * | وین دگر را بر سر آتش نهند |
۲۳۵۶ | Q | آتشش سوزا که دارد این گُمان | * | بر خدا و خالقِ هر دُو جهان |
۲۳۵۶ | N | آتشش سوزا که دارد این گمان | * | بر خدای خالق هر دو جهان |
۲۳۵۷ | Q | فَقْر فَخْری از گزافست و مَجاز | * | نه هزاران عزِّ پنهانست و ناز |
۲۳۵۷ | N | فقر فخری از گزاف است و مجاز | * | نی هزاران عز پنهان است و ناز |
۲۳۵۸ | Q | از غضب بر من لقبها راندی | * | یارگیر و مارگیرم خواندی |
۲۳۵۸ | N | از غضب بر من لقبها راندی | * | یارگیر و مار گیرم خواندی |
۲۳۵۹ | Q | گر بگیرم بر کَنم دندان مار | * | تاش از سر کوفتن نبود ضِرار |
۲۳۵۹ | N | گر بگیرم بر کنم دندان مار | * | تاش از سر کوفتن نبود ضرار |
۲۳۶۰ | Q | زانک آن دندان عدوِّ جانِ اوست | * | من عدُو را میکُنم زین علم دوست |
۲۳۶۰ | N | ز آن که آن دندان عدوی جان اوست | * | من عدو را میکنم زین علم دوست |
۲۳۶۱ | Q | از طمعِ هرگز نخوانم من فسون | * | این طمع را کردهام من سرْنگون |
۲۳۶۱ | N | از طمع هرگز نخوانم من فسون | * | این طمع را کردهام من سر نگون |
۲۳۶۲ | Q | حاشَ لِلّٰه طمعِ من از خلق نیست | * | از قناعت در دلِ من عالَمیست |
۲۳۶۲ | N | حاش لله طمع من از خلق نیست | * | از قناعت در دل من عالمی است |
۲۳۶۳ | Q | بر سَرِ اَمْرُودْبُن بینی چنان | * | ز آن فرود آ تا نماند آن گمان |
۲۳۶۳ | N | بر سر امرودبن بینی چنان | * | ز آن فرود آ تا نماند آن گمان |
۲۳۶۴ | Q | چون که برگردی تو سرگشته شوی | * | خانه را گردنده بینی و آن توی |
۲۳۶۴ | N | چون که بر گردی و سر گشته شوی | * | خانه را گردنده بینی و آن توی |
block:1114
۲۳۶۵ | Q | دید احمد را ابو جَهْل و بگفت | * | زشت نقشی کز بنی هاشم شگُفت |
۲۳۶۵ | N | دید احمد را ابو جهل و بگفت | * | زشت نقشی کز بنی هاشم شگفت |
۲۳۶۶ | Q | گفت احمد مر و را که راستی | * | راست گفتی گر چه کارْ افزاستی |
۲۳۶۶ | N | گفت احمد مر و را که راستی | * | راست گفتی گر چه کار افزاستی |
۲۳۶۷ | Q | دید صِدّیقش بگفت ای آفتاب | * | نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب |
۲۳۶۷ | N | دید صدیقش بگفت ای آفتاب | * | نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب |
۲۳۶۸ | Q | گفت احمد راست گفتی ای عزیز | * | ای رهیده تو ز دنیای نه چیز |
۲۳۶۸ | N | گفت احمد راست گفتی ای عزیز | * | ای رهیده تو ز دنیای نه چیز |
۲۳۶۹ | Q | حاضران گفتند ای صدرُ الوَری | * | راست گو گفتی دو ضِدگُو را چرا |
۲۳۶۹ | N | حاضران گفتند ای صدر الوری | * | راست گو گفتی دو ضد گو را چرا |
۲۳۷۰ | Q | گفت من آیینهام مصقولِ دست | * | تُرک و هندو در من آن بیند که هست |
۲۳۷۰ | N | گفت من آیینهام مصقول دست | * | ترک و هندو در من آن بیند که هست |
۲۳۷۱ | Q | ای زن ار طمّاع میبینی مرا | * | زین تحرّی زنانه برتر آ |
۲۳۷۱ | N | ای زن ار طماع میبینی مرا | * | زین تحری زنانه برتر آ |
۲۳۷۲ | Q | این طمع را ماند و رحمت بود | * | کو طمع آنجا که آن نعمت بود |
۲۳۷۲ | N | این طمع را ماند و رحمت بود | * | کو طمع آن جا که آن نعمت بود |
۲۳۷۳ | Q | امتحان کن فقر را روزی دُو تو | * | تا بفقر اندر غِنا بینی دو تو |
۲۳۷۳ | N | امتحان کن فقر را روزی دو تو | * | تا به فقر اندر غنا بینی دو تو |
۲۳۷۴ | Q | صبر کن با فقر و بگْذار این ملال | * | زانک در فقرست عزِّ ذو اؐلجلال |
۲۳۷۴ | N | صبر کن با فقر و بگذار این ملال | * | ز آن که در فقر است عز ذو الجلال |
۲۳۷۵ | Q | سرکه مفْروش و هزاران جان ببین | * | از قناعت غرقِ بحرِ انگبین |
۲۳۷۵ | N | سرکه مفروش و هزاران جان ببین | * | از قناعت غرق بحر انگبین |
۲۳۷۶ | Q | صد هزاران جانِ تلخی کَش نگر | * | همچو گُل آغشته اندر گُلشَکَر |
۲۳۷۶ | N | صد هزاران جان تلخی کش نگر | * | همچو گل آغشته اندر گل شکر |
۲۳۷۷ | Q | ای دریغا مر ترا گُنجا بُدی | * | تا ز جانم شرحِ دل پیدا شدی |
۲۳۷۷ | N | ای دریغا مر ترا گنجا بدی | * | تا ز جانم شرح دل پیدا شدی |
۲۳۷۸ | Q | این سخن شیرست در پِسْتانِ جان | * | بیکَشنده خوش نمیگردد روان |
۲۳۷۸ | N | این سخن شیر است در پستان جان | * | بیکشنده خوش نمیگردد روان |
۲۳۷۹ | Q | مستمع چون تشنه و جوینده شد | * | واعظ ار مُرده بود گوینده شد |
۲۳۷۹ | N | مستمع چون تشنه و جوینده شد | * | واعظ ار مرده بود گوینده شد |
۲۳۸۰ | Q | مستمع چون تازه آمد بیملال | * | صد زبان گردد بگفتن گُنگ و لال |
۲۳۸۰ | N | مستمع چون تازه آمد بیملال | * | صد زبان گردد به گفتن گنگ و لال |
۲۳۸۱ | Q | چونک نامَحْرَم در آید از دَرَم | * | پرده دَرْ پنهان شوند اهلِ حَرَم |
۲۳۸۱ | N | چون که نامحرم در آید از درم | * | پرده در پنهان شوند اهل حرم |
۲۳۸۲ | Q | ور درآید مَحْرَمی دُور از گزند | * | بر گشایند آن ستیران رویبند |
۲۳۸۲ | N | ور در آید محرمی دور از گزند | * | بر گشایند آن ستیران رویبند |
۲۳۸۳ | Q | هر چه را خوب و خوش و زیبا کُنند | * | از برای دیدهٔ بینا کنند |
۲۳۸۳ | N | هر چه را خوب و خوش و زیبا کنند | * | از برای دیدهی بینا کنند |
۲۳۸۴ | Q | کَیْ بود آوازِ چنگ و زیر و بَم | * | از برای گوشِ بیحِسِّ اَصَم |
۲۳۸۴ | N | کی بود آواز چنگ و زیر و بم | * | از برای گوش بیحس اصم |
۲۳۸۵ | Q | مُشک را بیهوده حق خوشدَم نکرد | * | بهرِ حس کرد او پیِ اَخشَم نکرد |
۲۳۸۵ | N | مشک را بیهوده حق خوش دم نکرد | * | بهر حس کرد او پی اخشم نکرد |
۲۳۸۶ | Q | حق زمین و آسمان بر ساختهست | * | در میان بس نار و نور افراختهست |
۲۳۸۶ | N | حق زمین و آسمان بر ساخته ست | * | در میان بس نار و نور افراخته ست |
۲۳۸۷ | Q | این زمین را از برای خاکیان | * | آسمان را مَسْکنِ افلاکیان |
۲۳۸۷ | N | این زمین را از برای خاکیان | * | آسمان را مسکن افلاکیان |
۲۳۸۸ | Q | مَردِ سُفلی دشمنِ بالا بود | * | مشتریٔ هر مکان پیدا بود |
۲۳۸۸ | N | مرد سفلی دشمن بالا بود | * | مشتری هر مکان پیدا بود |
۲۳۸۹ | Q | ای سَتیره هیچ تو برخاستی | * | خویشتن را بهرِ کور آراستی |
۲۳۸۹ | N | ای ستیره هیچ تو برخاستی | * | خویشتن را بهر کور آراستی |
۲۳۹۰ | Q | گر جهان را پُر دُرِ مکنون کنم | * | روزیٔ تو چون نباشد چون کنم |
۲۳۹۰ | N | گر جهان را پر در مکنون کنم | * | روزی تو چون نباشد چون کنم |
۲۳۹۱ | Q | ترکِ جنگ و رهزنی ای زن بگو | * | ور نمیگویی بتَرْکِ من بگو |
۲۳۹۱ | N | ترک جنگ و ره زنی ای زن بگو | * | ور نمیگویی به ترک من بگو |
۲۳۹۲ | Q | مر مرا چه جایِ جنگِ نیک و بَد | * | کین دلم از صُلحها هم میرمَد |
۲۳۹۲ | N | مر مرا چه جای جنگ نیک و بد | * | کاین دلم از صلحها هم میرمد |
۲۳۹۳ | Q | گر خَمُش کردی و گرنه آن کنم | * | که همین دم ترکِ خان و مان کنم |
۲۳۹۳ | N | گر خمش کردی و گرنه آن کنم | * | که همین دم ترک خان و مان کنم |
block:1115
۲۳۹۴ | Q | زن چو دید او را که تُنْد و توسَنست | * | گشت گریان گریه خود دامِ زنست |
۲۳۹۴ | N | زن چو دید او را که تند و توسن است | * | گشت گریان گریه خود دام زن است |
۲۳۹۵ | Q | گفت از تو کَیْ چنین پنداشتم | * | از تو من اومیدِ دیگر داشتم |
۲۳۹۵ | N | گفت از تو کی چنین پنداشتم | * | از تو من اومید دیگر داشتم |
۲۳۹۶ | Q | زن در آمد از طریقِ نیستی | * | گفت من خاکِ شماام نه سَتی |
۲۳۹۶ | N | زن در آمد از طریق نیستی | * | گفت من خاک شمایم نه ستی |
۲۳۹۷ | Q | جسم و جان و هرچه هستم آنِ تست | * | حکم و فرمان جملگی فرمان تُست |
۲۳۹۷ | N | جسم و جان و هر چه هستم آن تست | * | حکم و فرمان جملگی فرمان تست |
۲۳۹۸ | Q | گر ز درویشی دلم از صبر جَست | * | بهرِ خویشم نیست آن بهرِ تو است |
۲۳۹۸ | N | گر ز درویشی دلم از صبر جست | * | بهر خویشم نیست آن بهر تو است |
۲۳۹۹ | Q | تو مرا در دردها بودی دوا | * | من نمیخواهم که باشی بینوا |
۲۳۹۹ | N | تو مرا در دردها بودی دوا | * | من نمیخواهم که باشی بینوا |
۲۴۰۰ | Q | جان تو کز بهرِ خویشم نیست این | * | از برای تُستَم این ناله و حنین |
۲۴۰۰ | N | جان تو کز بهر خویشم نیست این | * | از برای تستم این ناله و حنین |
۲۴۰۱ | Q | خویشِ من والله که بهرِ خویش تو | * | هر نَفَس خواهد که میرد پیشِ تو |
۲۴۰۱ | N | خویش من و الله که بهر خویش تو | * | هر نفس خواهد که میرد پیش تو |
۲۴۰۲ | Q | کاش جانت کِش روانِ من فِدی | * | از ضمیرِ جانِ من واقف بُدی |
۲۴۰۲ | N | کاش جانت کش روان من فدی | * | از ضمیر جان من واقف بدی |
۲۴۰۳ | Q | چون تو با من این چنین بودی بظَن | * | هم ز جان بیزار گشتم هم ز تَن |
۲۴۰۳ | N | چون تو با من این چنین بودی به ظن | * | هم ز جان بیزار گشتم هم ز تن |
۲۴۰۴ | Q | خاک را بر سیم و زر کردیم چون | * | تو چُنینی با من ای جان را سُکون |
۲۴۰۴ | N | خاک را بر سیم و زر کردیم چون | * | تو چنینی با من ای جان را سکون |
۲۴۰۵ | Q | تو که در جان و دلم جا میکنی | * | زین قَدَر از من تبرّا میکنی |
۲۴۰۵ | N | تو که در جان و دلم جا میکنی | * | زین قدر از من تبرا میکنی |
۲۴۰۶ | Q | تو تبرّا کُن که هستت دستگاه | * | ای تبرّای ترا جان عُذرخواه |
۲۴۰۶ | N | تو تبرا کن که هستت دستگاه | * | ای تبرای ترا جان عذر خواه |
۲۴۰۷ | Q | یاد میکن آن زمانی را که من | * | چون صنم بودم تو بودی چون شَمَن |
۲۴۰۷ | N | یاد میکن آن زمانی را که من | * | چون صنم بودم تو بودی چون شمن |
۲۴۰۸ | Q | بنده بر وَفقِ تو دل افروختَست | * | هرچه گویی پُخت گوید سوختست |
۲۴۰۸ | N | بنده بر وفق تو دل افروخته ست | * | هر چه گویی پخت گوید سوخته ست |
۲۴۰۹ | Q | من سِپاناخِ تو با هرچِم پَزی | * | یا تُرُش با یا که شیرین میسَزی |
۲۴۰۹ | N | من سپاناخ تو با هر چم پزی | * | یا ترش با یا که شیرین میسزی |
۲۴۱۰ | Q | کفر گفتم نک بایمان آمدم | * | پیشِ حُکْمت از سَرِ جان آمدم |
۲۴۱۰ | N | کفر گفتم نک به ایمان آمدم | * | پیش حکمت از سر جان آمدم |
۲۴۱۱ | Q | خوی شاهانهٔ ترا نشْناختم | * | پیشِ تو گستاخ خَر در تاختم |
۲۴۱۱ | N | خوی شاهانهی ترا نشناختم | * | پیش تو گستاخ خر در تاختم |
۲۴۱۲ | Q | چون ز عَفْوِ تو چراغی ساختم | * | توبه کردم اعتراض انداختم |
۲۴۱۲ | N | چون ز عفو تو چراغی ساختم | * | توبه کردم اعتراض انداختم |
۲۴۱۳ | Q | مینهم پیشِ تو شمشیر و کفن | * | میکَشم پیشِ تو گردن را بزن |
۲۴۱۳ | N | مینهم پیش تو شمشیر و کفن | * | میکشم پیش تو گردن را بزن |
۲۴۱۴ | Q | از فراقِ تلخ میگویی سخُن | * | هر چه خواهی کن و لیکن این مکن |
۲۴۱۴ | N | از فراق تلخ میگویی سخن | * | هر چه خواهی کن و لیکن این مکن |
۲۴۱۵ | Q | در تو از من عذرخواهی هست سِر | * | با تو بیمن او شفیعی مُسْتَمِر |
۲۴۱۵ | N | در تو از من عذر خواهی هست سر | * | با تو بیمن او شفیعی مستمر |
۲۴۱۶ | Q | عذرخواهم در درونت خُلقِ تُست | * | ز اعتمادِ او دلِ من جُرم جُست |
۲۴۱۶ | N | عذر خواهم در درونت خلق تست | * | ز اعتماد او دل من جرم جست |
۲۴۱۷ | Q | رحم کن پنهان ز خود ای خشمگین | * | ای که خُلقَت به ز صد من انگبین |
۲۴۱۷ | N | رحم کن پنهان ز خود ای خشمگین | * | ای که خلقت به ز صد من انگبین |
۲۴۱۸ | Q | زین نسق میگفت با لُطف و گشاد | * | در میانه گریهٔ بر وَیْ فتاد |
۲۴۱۸ | N | زین نسق میگفت با لطف و گشاد | * | در میانه گریهای بر وی فتاد |
۲۴۱۹ | Q | گریه چون از حد گذشت و های های | * | زو که بیگریه بُد او خود دلربای |
۲۴۱۹ | N | گریه چون از حد گذشت و های های | * | زو که بیگریه بد او خود دل ربای |
۲۴۲۰ | Q | شد از آن باران یکی برقی پدید | * | زد شَراری در دلِ مَردِ وحید |
۲۴۲۰ | N | شد از آن باران یکی برقی پدید | * | زد شراری در دل مرد وحید |
۲۴۲۱ | Q | آنک بندهٔ رویِ خوبش بود مرد | * | چون بود چون بندگی آغاز کرد |
۲۴۲۱ | N | آن که بندهی روی خوبش بود مرد | * | چون بود چون بندگی آغاز کرد |
۲۴۲۲ | Q | آنک از کِبرش دلت لرزان بود | * | چون شوی چون پیشِ تو گریان شود |
۲۴۲۲ | N | آن که از کبرش دلت لرزان بود | * | چون شوی چون پیش تو گریان شود |
۲۴۲۳ | Q | آنک از نازَش دل و جانِ خون بود | * | چونک آید در نیاز او چون بود |
۲۴۲۳ | N | آن که از نازش دل و جان خون بود | * | چون که آید در نیاز او چون بود |
۲۴۲۴ | Q | آنک در جُور و جفااش دامِ ماست | * | عذرِ ما چه بْوَد چو او در عُذر خاست |
۲۴۲۴ | N | آن که در جور و جفایش دام ماست | * | عذر ما چه بود چو او در عذر خاست |
۲۴۲۵ | Q | زُیِّنَ لِلنَّاسِ حق آراستَست | * | زانچ حق آراست چون دانند جَست |
۲۴۲۵ | N | زُیِّنَ لِلنَّاسِ حق آراسته ست | * | ز آن چه حق آراست چون دانند جست |
۲۴۲۶ | Q | چون پیِ یَسْکُنْ إِلَیْهاش آفرید | * | کَیْ تواند آدم از حوَّا بُرید |
۲۴۲۶ | N | چون پی یسکن الیهاش آفرید | * | کی تواند آدم از حوا برید |
۲۴۲۷ | Q | رُستَمِ زال ار بود وز حَمْزه بیش | * | هست در فرمان اسیرِ زالِ خویش |
۲۴۲۷ | N | رستم زال ار بود وز حمزه بیش | * | هست در فرمان اسیر زال خویش |
۲۴۲۸ | Q | آنک عالَم مست گفتش آمدی | * | کَلِّمینی یا حُمَیْراء میزدی |
۲۴۲۸ | N | آن که عالم مست گفتش آمدی | * | کلمینی یا حمیراء میزدی |
۲۴۲۹ | Q | آب غالب شد بر آتش از نَهیب | * | زآتش او جوشَد چو باشد در حجاب |
۲۴۲۹ | N | آب غالب شد بر آتش از نهیب | * | آتشش جوشد چو باشد در حجاب |
۲۴۳۰ | Q | چونک دیگی حایل آید هر دو را | * | نیست کرد آن آب را کَرْدَش هوا |
۲۴۳۰ | N | چون که دیگی حایل آید هر دو را | * | نیست کرد آن آب را کردش هوا |
۲۴۳۱ | Q | ظاهرا بر زن چو آب ار غالبی | * | باطنا مغلُوب و زن را طالبی |
۲۴۳۱ | N | ظاهرا بر زن چو آب ار غالبی | * | باطنا مغلوب و زن را طالبی |
۲۴۳۲ | Q | این چنین خاصیَّتی در آدمیست | * | مِهْر حیوان را کَمست آن از کَمیست |
۲۴۳۲ | N | این چنین خاصیتی در آدمی است | * | مهر حیوان را کم است آن از کمی است |
block:1116
۲۴۳۳ | Q | گفت پیغامبر که زن بر عاقلان | * | غالب آید سخت و بر صاحبدلان |
۲۴۳۳ | N | گفت پیغمبر که زن بر عاقلان | * | غالب آید سخت و بر صاحب دلان |
۲۴۳۴ | Q | باز بر زن جاهلان چیره شوند | * | زانک ایشان تند و بَس خیره روند |
۲۴۳۴ | N | باز بر زن جاهلان چیره شوند | * | ز آن که ایشان تند و بس خیره روند |
۲۴۳۵ | Q | کَم بُوَدشان رقَّت و لطف و وَداد | * | زانک حیوانیست غالب بر نهاد |
۲۴۳۵ | N | کم بودشان رقت و لطف و وداد | * | ز آن که حیوانی است غالب بر نهاد |
۲۴۳۶ | Q | مِهر و رِقَّت وصفِ انسانی بود | * | خشم و شهوت وصفِ حیوانی بود |
۲۴۳۶ | N | مهر و رقت وصف انسانی بود | * | خشم و شهوت وصف حیوانی بود |
۲۴۳۷ | Q | پَرتَوِ حقَّست آن معشوق نیست | * | خالقست آن گوییا مخلوق نیست |
۲۴۳۷ | N | پرتو حق است آن معشوق نیست | * | خالق است آن گوییا مخلوق نیست |
block:1117
۲۴۳۸ | Q | مَرد ز آن گفتن پشیمان شد چنان | * | کز عَوانی ساعتِ مردن عَوان |
۲۴۳۸ | N | مرد ز آن گفتن پشیمان شد چنان | * | کز عوانی ساعت مردن عوان |
۲۴۳۹ | Q | گفت خصمِ جان جان چون آمدم | * | بر سرِ جانِ من لگدها چون زدم |
۲۴۳۹ | N | گفت خصم جان جان چون آمدم | * | بر سر جان من لگدها چون زدم |
۲۴۴۰ | Q | چون قضا آید فرو پوشد بَصَر | * | تا نداند عقلِ ما پا را ز سَر |
۲۴۴۰ | N | چون قضا آید فرو پوشد بصر | * | تا نداند عقل ما پا را ز سر |
۲۴۴۱ | Q | چون قضا بگْذشت خود را میخَورد | * | پرده بدْریده گریبان میدَرد |
۲۴۴۱ | N | چون قضا بگذشت خود را میخورد | * | پرده بدریده گریبان میدرد |
۲۴۴۲ | Q | مرد گفت ای زن پشیمان میشوم | * | گر بُدم کافر مُسلمان میشوم |
۲۴۴۲ | N | مرد گفت ای زن پشیمان میشوم | * | گر بدم کافر مسلمان میشوم |
۲۴۴۳ | Q | من گنهکارِ تُوَم رحمی بکُن | * | بر مکَن یکبارگیم از بیخ و بُن |
۲۴۴۳ | N | من گنهکارم توام رحمی بکن | * | بر مکن یک بارگیم از بیخ و بن |
۲۴۴۴ | Q | کافرِ پیر ار پشیمان میشود | * | چونک عذر آرد مسلمان میشود |
۲۴۴۴ | N | کافر پیر ار پشیمان میشود | * | چون که عذر آرد مسلمان میشود |
۲۴۴۵ | Q | حضرتِ پُر رحمتست و پُر کرم | * | عاشقِ او هم وجود و هم عدم |
۲۴۴۵ | N | حضرت پر رحمت است و پر کرم | * | عاشق او هم وجود و هم عدم |
۲۴۴۶ | Q | کفر و ایمان عاشقِ آن کبریا | * | مِسّ و نقره بندهٔ آن کیمیا |
۲۴۴۶ | N | کفر و ایمان عاشق آن کبریا | * | مس و نقره بندهی آن کیمیا |
block:1118
۲۴۴۷ | Q | موسی و فرعون معنی را رَهی | * | ظاهر آن رَه دارد و این بیرَهی |
۲۴۴۷ | N | موسی و فرعون معنی را رهی | * | ظاهر آن ره دارد و این بیرهی |
۲۴۴۸ | Q | روزْ موسی پیشِ حق نالان شده | * | نیمشب فرعون گریان آمده |
۲۴۴۸ | N | روز موسی پیش حق نالان شده | * | نیم شب فرعون گریان آمده |
۲۴۴۹ | Q | کین چه غُلَّست ای خدا بر گردنم | * | ورنه غُل باشد که گوید من منم |
۲۴۴۹ | N | کاین چه غل است ای خدا بر گردنم | * | ور نه غل باشد که گوید من منم |
۲۴۵۰ | Q | زانک موسی را مُنوَّر کردهٔ | * | مر مرا ز آن هم مُکدَّر کردهٔ |
۲۴۵۰ | N | ز آن که موسی را منور کردهای | * | مر مرا ز آن هم مکدر کردهای |
۲۴۵۱ | Q | زانک موسی را تو مه رُو کردهٔ | * | ماهِ جانم را سِیَه رُو کردهٔ |
۲۴۵۱ | N | ز آن که موسی را تو مه رو کردهای | * | ماه جانم را سیه رو کردهای |
۲۴۵۲ | Q | بهتر از ماهی نبود اِستارهام | * | چون خُسوف آمد چه باشد چارهام |
۲۴۵۲ | N | بهتر از ماهی نبود استارهام | * | چون خسوف آمد چه باشد چارهام |
۲۴۵۳ | Q | نوبتم گر ربّ و سُلطان میزنند | * | مَه گرفت و خلق پِنگان میزنند |
۲۴۵۳ | N | نوبتم گر رب و سلطان میزنند | * | مه گرفت و خلق پنگان میزنند |
۲۴۵۴ | Q | میزنند آن طاس و غُوغا میکنند | * | ماه را ز آن زخمه رُسوا میکنند |
۲۴۵۴ | N | میزنند آن طاس و غوغا میکنند | * | ماه را ز آن زخمه رسوا میکنند |
۲۴۵۵ | Q | من که فرعونم ز غلق ای وای من | * | زخمِ طاس آن رَبّیَ اؐلْأَعْلای من |
۲۴۵۵ | N | من که فرعونم ز شهرت وای من | * | زخم طاس آن ربی الاعلای من |
۲۴۵۶ | Q | خواجهتاشانیم امَّا تیشهات | * | میشکافد شاخ را در بیشهات |
۲۴۵۶ | N | خواجهتاشانیم اما تیشهات | * | میشکافد شاخ را در بیشهات |
۲۴۵۷ | Q | باز شاخی را مُؤَصَّل میکند | * | شاخِ دیگر را مُعطَّل میکند |
۲۴۵۷ | N | باز شاخی را موصل میکند | * | شاخ دیگر را معطل میکند |
۲۴۵۸ | Q | شاخ را بر تیشه دستی هست نی | * | هیچ شاخ از دستِ تیشه جَست نی |
۲۴۵۸ | N | شاخ را بر تیشه دستی هست نی | * | هیچ شاخ از دست تیشه جست نی |
۲۴۵۹ | Q | حقِّ آن قدرت که آن تیشه تُراست | * | از کَرَم کُن این کژیها را تو راست |
۲۴۵۹ | N | حق آن قدرت که آن تیشه تراست | * | از کرم کن این کژیها را تو راست |
۲۴۶۰ | Q | باز با خود گفته فرعون ای عجب | * | من نه در یا رَبَّناام جملهٔ شب |
۲۴۶۰ | N | باز با خود گفته فرعون ای عجب | * | من نه در یا ربناام جمله شب |
۲۴۶۱ | Q | در نهان خاکی و موزون میشوم | * | چون بموسی میرسم چون میشوم |
۲۴۶۱ | N | در نهان خاکی و موزون میشوم | * | چون به موسی میرسم چون میشوم |
۲۴۶۲ | Q | رنگِ زرِّ قَلب دَهتُو میشود | * | پیشِ آتش چون سِیَهرُو میشود |
۲۴۶۲ | N | رنگ زر قلب دهتو میشود | * | پیش آتش چون سیه رو میشود |
۲۴۶۳ | Q | نه که قلب و قالَبم در حکمِ اوست | * | لحظهٔ مغزم کند یک لحظه پوست |
۲۴۶۳ | N | نی که قلب و قالبم در حکم اوست | * | لحظهای مغزم کند یک لحظه پوست |
۲۴۶۴ | Q | سبز گردم چونک گوید کِشت باش | * | زرد گردم چونک گوید زِشت باش |
۲۴۶۴ | N | سبز گردم چون که گوید کشت باش | * | زرد گردم چون که گوید زشت باش |
۲۴۶۵ | Q | لحظهٔ ماهم کند یک دم سیاه | * | خود چه باشد غیرِ این کارِ اِلٓه |
۲۴۶۵ | N | لحظهای ماهم کند یک دم سیاه | * | خود چه باشد غیر این کار اله |
۲۴۶۶ | Q | پیشِ چوگانهای حکمِ کُن فَکان | * | میدویم اندر مکان و لامَکان |
۲۴۶۶ | N | پیش چوگانهای حکم کن فکان | * | میدویم اندر مکان و لامکان |
۲۴۶۷ | Q | چونک بیرنگی اسیرِ رنگ شد | * | موسیی با موسیی در جنگ شد |
۲۴۶۷ | N | چون که بیرنگی اسیر رنگ شد | * | موسیی با موسیی در جنگ شد |
۲۴۶۸ | Q | چون ببیرنگی رسی کان داشتی | * | موسی و فرعون دارند آشتی |
۲۴۶۸ | N | چون به بیرنگی رسی کان داشتی | * | موسی و فرعون دارند آشتی |
۲۴۶۹ | Q | گر ترا آید برین نکته سُؤال | * | رنگ کَیْ خالی بود از قیل و قال |
۲۴۶۹ | N | گر ترا آید بر این نکته سؤال | * | رنگ کی خالی بود از قیل و قال |
۲۴۷۰ | Q | این عجب کین رنگ از بیرنگ خاست | * | رنگ با بیرنگ چون در جنگ خاست |
۲۴۷۰ | N | این عجب کاین رنگ از بیرنگ خاست | * | رنگ با بیرنگ چون در جنگ خاست |
۲۴۷۱ | Q | اصل روغن ز آب افزون میشود | * | عاقبت با آب ضِد چون میشود |
۲۴۷۱ | N | چون که روغن را ز آب اسرشتهاند | * | آب با روغن چرا ضد گشتهاند |
۲۴۷۲ | Q | چون گُل از خارست و خار از گُل چرا | * | هر دُو در جنگند و اندر ماجرا |
۲۴۷۲ | N | چون گل از خار است و خار از گل چرا | * | هر دو در جنگند و اندر ماجرا |
۲۴۷۳ | Q | یا نه جنگست این برای حکمتست | * | همچو جنگِ خَرْفِروشان صنعتست |
۲۴۷۳ | N | یا نه جنگ است این برای حکمت است | * | همچو جنگ خر فروشان صنعت است |
۲۴۷۴ | Q | یا نه اینست و نه آن حیرانیَست | * | گنج باید جُست این ویرانیَست |
۲۴۷۴ | N | یا نه این است و نه آن حیرانی است | * | گنج باید جست این ویرانی است |
۲۴۷۵ | Q | آنچ تو گنجش تَوهُّم میکنی | * | ز آن توهُّم گنج را گُم میکنی |
۲۴۷۵ | N | آن چه تو گنجش توهم میکنی | * | ز آن توهم گنج را گم میکنی |
۲۴۷۶ | Q | چون عمارت دان تو وَهم و رایها | * | گنج نبْود در عمارت جایها |
۲۴۷۶ | N | چون عمارت دان تو وهم و رایها | * | گنج نبود در عمارت جایها |
۲۴۷۷ | Q | در عمارت هستی و جنگی بود | * | نیست را از هستها ننگی بود |
۲۴۷۷ | N | در عمارت هستی و جنگی بود | * | نیست را از هستها ننگی بود |
۲۴۷۸ | Q | ن که هست از نیستی فریاد کرد | * | بلک نیست آن هست را واداد کرد |
۲۴۷۸ | N | نی که هست از نیستی فریاد کرد | * | بلکه نیست آن هست را واداد کرد |
۲۴۷۹ | Q | تو مگو که من گریزانم ز نیست | * | بلک او از تو گریزانست بیست |
۲۴۷۹ | N | تو مگو که من گریزانم ز نیست | * | بلکه او از تو گریزان است بیست |
۲۴۸۰ | Q | ظاهرا میخواندت او سوی خَود | * | وز درون میراندت با چوبِ رَد |
۲۴۸۰ | N | ظاهرا میخواندت او سوی خود | * | وز درون میراندت با چوب رد |
۲۴۸۱ | Q | نعلهای باژگونهست ای سلیم | * | نفرت فرعون میدان از کَلیم |
۲۴۸۱ | N | نعلهای باژگونه ست ای سلیم | * | نفرت فرعون میدان از کلیم |
block:1119
۲۴۸۲ | Q | چون حکیمک اعتقادی کرده است | * | کآسمان بَیْضه زمین چون زَرَده است |
۲۴۸۲ | N | چون حکیمک اعتقادی کرده است | * | کاسمان بیضه زمین چون زرده است |
۲۴۸۳ | Q | گفت سایل چون بماند این خاکدان | * | در میانِ این مُحیطِ آسمان |
۲۴۸۳ | N | گفت سائل چون بماند این خاکدان | * | در میان این محیط آسمان |
۲۴۸۴ | Q | همچو قِندیلی مُعلَّق در هوا | * | نه باَسْفل میرود نی بر عُلا |
۲۴۸۴ | N | همچو قندیلی معلق در هوا | * | نی به اسفل میرود نی بر علی |
۲۴۸۵ | Q | آن حکیمش گفت کز جذبِ سما | * | از جهاتِ شش بماند اندر هوا |
۲۴۸۵ | N | آن حکیمش گفت کز جذب سما | * | از جهات شش بماند اندر هوا |
۲۴۸۶ | Q | چون ز مَقْناطیس قُبّهٔ ریخته | * | در میان ماند آهنی آویخته |
۲۴۸۶ | N | چون ز مغناطیس قبهی ریخته | * | در میان ماند آهنی آویخته |
۲۴۸۷ | Q | آن دگر گفت آسمانِ با صفا | * | کَیْ کَشد در خود زمینِ تیره را |
۲۴۸۷ | N | آن دگر گفت آسمان با صفا | * | کی کشد در خود زمین تیره را |
۲۴۸۸ | Q | بلک دفعش میکند از شش جهات | * | ز آن بماند اندر میانِ عاصفات |
۲۴۸۸ | N | بلکه دفعش میکند از شش جهات | * | ز آن بماند اندر میان عاصفات |
۲۴۸۹ | Q | پس ز دفعِ خاطرِ اهلِ کمال | * | جانِ فرعونان بماند اندر ضلال |
۲۴۸۹ | N | پس ز دفع خاطر اهل کمال | * | جان فرعونان بماند اندر ضلال |
۲۴۹۰ | Q | پس ز دفعِ این جهان و آن جهان | * | ماندهاند این بیرَهان بیاین و آن |
۲۴۹۰ | N | پس ز دفع این جهان و آن جهان | * | ماندهاند این بیرهان بیاین و آن |
۲۴۹۱ | Q | سَر کَشی از بندگانِ ذوالجلال | * | دان که دارند از وجودِ تو ملال |
۲۴۹۱ | N | سرکشی از بندگان ذو الجلال | * | دان که دارند از وجود تو ملال |
۲۴۹۲ | Q | کهربا دارند چون پیدا کنند | * | کاهِ هستی ترا شیدا کنند |
۲۴۹۲ | N | کَهْرُبا دارند چون پیدا کنند | * | کاه هستیٔ ترا شَیْدا کنند |
۲۴۹۳ | Q | کهربای خویش چون پنهان کنند | * | زود تسلیمِ ترا طُغیان کنند |
۲۴۹۳ | N | کهربای خویش چون پنهان کنند | * | زود تسلیم ترا طغیان کنند |
۲۴۹۴ | Q | آنچنان که مرتبهٔ حیوانیَست | * | کو اسیر و سُغْبهٔ اِنسانیَست |
۲۴۹۴ | N | آن چنان که مرتبهی حیوانی است | * | کاو اسیر و سغبهی انسانی است |
۲۴۹۵ | Q | مرتبهٔ انسان بدستِ اولیا | * | سُغبه چون حیوان شناسش ای کِیا |
۲۴۹۵ | N | مرتبهی انسان به دست اولیا | * | سغبه چون حیوان شناسش ای کیا |
۲۴۹۶ | Q | بندهٔ خود خوانْد احمد در رَشاد | * | جملهٔ عالَم را بخوان قُلْ یا عِبادِ |
۲۴۹۶ | N | بندهی خود خواند احمد در رشاد | * | جمله عالم را بخوان قُلْ یا عِبادِ |
۲۴۹۷ | Q | عقل تو همچون شُتُربان تو شُتُر | * | میکَشاند هر طرف در حکمِ مُرْ |
۲۴۹۷ | N | عقل تو همچون شتربان تو شتر | * | میکشاند هر طرف در حکم مر |
۲۴۹۸ | Q | عقلِ عقلند اولیا و عقلها | * | بر مثالِ اُشتران تا انتها |
۲۴۹۸ | N | عقل عقلند اولیا و عقلها | * | بر مثال اشتران تا انتها |
۲۴۹۹ | Q | اندریشان بنْگر آخر ز اعتبار | * | یک قلاووزست جانِ صد هزار |
۲۴۹۹ | N | اندر ایشان بنگر آخر ز اعتبار | * | یک قلاووز است جان صد هزار |
۲۵۰۰ | Q | چه قلاووز و چه اُشتربان بیاب | * | دیدهٔ کان دیده بیند آفتاب |
۲۵۰۰ | N | چه قلاووز و چه اشتربان بیاب | * | دیده ای کان دیده بیند آفتاب |
۲۵۰۱ | Q | یک جهان در شب بمانده میخدوز | * | منتظرِ موقوفِ خورشیدست و روز |
۲۵۰۱ | N | نک جهان در شب بمانده میخ دوز | * | منتظر موقوف خورشید است و روز |
۲۵۰۲ | Q | اینْت خورشیدی نهان در ذَرّهٔ | * | شیرِ نر در پوستینِ برَّه |
۲۵۰۲ | N | اینت خورشیدی نهان در ذرهای | * | شیر نر در پوستین برهای |
۲۵۰۳ | Q | اینْت دریایی نهان در زیرِ کاه | * | پا برین کَه هین منه با اشتباه |
۲۵۰۳ | N | اینت دریایی نهان در زیر کاه | * | پا بر این که هین منه با اشتباه |
۲۵۰۴ | Q | اشتباهی و گمانی در درون | * | رحمتِ حقَّست بهرِ رَهْنمون |
۲۵۰۴ | N | اشتباهی و گمانی در درون | * | رحمت حق است بهر رهنمون |
۲۵۰۵ | Q | هر پیمبر فرد آمد در جهان | * | فرد بود آن رهنمایش در نهان |
۲۵۰۵ | N | هر پیمبر فرد آمد در جهان | * | فرد بود آن رهنمایش در نهان |
۲۵۰۶ | Q | عالَم کُبری بقُدْرت سِحْر کرد | * | کرد خود را در کِهین نقشی نَوَرْد |
۲۵۰۶ | N | عالم کبری به قدرت سحر کرد | * | کرد خود را در کهین نقشی نورد |
۲۵۰۷ | Q | ابلهانش فرد دیدند و ضعیف | * | کَیْ ضعیفست آن که با شه شد حریف |
۲۵۰۷ | N | ابلهانش فرد دیدند و ضعیف | * | کی ضعیف است آن که با شه شد حریف |
۲۵۰۸ | Q | ابلهان گفتند مردی بیش نیست | * | وای آنکو عاقبت اندیش نیست |
۲۵۰۸ | N | ابلهان گفتند مردی بیش نیست | * | وای آن کاو عاقبت اندیش نیست |
block:1120
۲۵۰۹ | Q | ناقهٔ صالح بصورت بُد شُتُر | * | پی بُریدندش ز جهل آن قومِ مُر |
۲۵۰۹ | N | ناقهی صالح به صورت بد شتر | * | پی بریدندش ز جهل آن قوم مر |
۲۵۱۰ | Q | از برای آب چون خصمش شدند | * | نان کور و آب کور ایشان بُدند |
۲۵۱۰ | N | از برای آب چون خصمش شدند | * | نان کور و آب کور ایشان بدند |
۲۵۱۱ | Q | ناقةُ الله آب خورد از جوی و میغ | * | آبِ حق را داشتند از حق دریغ |
۲۵۱۱ | N | ناقة الله آب خورد از جوی و میغ | * | آب حق را داشتند از حق دریغ |
۲۵۱۲ | Q | ناقهٔ صالح چو جسمِ صالحان | * | شد کمینی در هلاکِ طالحان |
۲۵۱۲ | N | ناقهی صالح چو جسم صالحان | * | شد کمینی در هلاک طالحان |
۲۵۱۳ | Q | تا بر آن اُمَّت ز حکمِ مرگ و دَرد | * | ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها چه کرد |
۲۵۱۳ | N | تا بر آن امت ز حکم مرگ و درد | * | ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها چه کرد |
۲۵۱۴ | Q | شحنهٔ قهرِ خدا زیشان بجُست | * | خونبهای اشتری شهری دُرُست |
۲۵۱۴ | N | شحنهی قهر خدا ز یشان بجست | * | خونبهای اشتری شهری درست |
۲۵۱۵ | Q | روح همچون صالح و تن ناقه است | * | روح اندر وصل و تن در فاقه است |
۲۵۱۵ | N | روح همچون صالح و تن ناقه است | * | روح اندر وصل و تن در فاقه است |
۲۵۱۶ | Q | روحِ صالح قابلِ آفات نیست | * | زخم بر ناقه بود بر ذات نیست |
۲۵۱۶ | N | روح صالح قابل آفات نیست | * | زخم بر ناقه بود بر ذات نیست |
۲۵۱۷ | Q | N/A | ||
۲۵۱۷ | N | کس نیابد بر دل ایشان ظفر | * | بر صدف آمد ضرر نی بر گهر |
۲۵۱۸ | Q | روحِ صالح قابلِ آزار نیست | * | نورِ یزدان سُغبهٔ کُفَّار نیست |
۲۵۱۸ | N | روح صالح قابل آزار نیست | * | نور یزدان سغبهی کفار نیست |
۲۵۱۹ | Q | حق از آن پیوست با جسمی نهان | * | تاش آزارند و بینند امتحان |
۲۵۱۹ | N | حق از آن پیوست با جسمی نهان | * | تاش آزارند و بینند امتحان |
۲۵۲۰ | Q | بیخبر کآزارِ این آزارِ اوست | * | آبِ این خُم متَّصل با آبِ جُوست |
۲۵۲۰ | N | بیخبر کآزار این آزار اوست | * | آب این خم متصل با آب جوست |
۲۵۲۱ | Q | ز آن تعلُّق کرد با جسمی الٓه | * | تا که گردد جملهٔ عالم را پناه |
۲۵۲۱ | N | ز آن تعلق کرد با جسمی اله | * | تا که گردد جمله عالم را پناه |
۲۵۲۲ | Q | ناقهٔ جِسم ولی را بنده باش | * | تا شوی با روحِ صالح خواجهتاش |
۲۵۲۲ | N | ناقهی جسم ولی را بنده باش | * | تا شوی با روح صالح خواجهتاش |
۲۵۲۳ | Q | گفت صالح چونک کردید این حَسد | * | بعد سه روز از خدا نِقْمت رسد |
۲۵۲۳ | N | گفت صالح چون که کردید این حسد | * | بعد سه روز از خدا نقمت رسد |
۲۵۲۴ | Q | بعدِ سه روزِ دگر از جانسِتان | * | آفتی آید که دارد سه نشان |
۲۵۲۴ | N | بعد سه روز دگر از جان ستان | * | آفتی آید که دارد سه نشان |
۲۵۲۵ | Q | رنگِ رویِ جُملتان گردد دِگر | * | رنگ رنگِ مختلف اندر نَظر |
۲۵۲۵ | N | رنگ روی جمله تان گردد دگر | * | رنگ رنگ مختلف اندر نظر |
۲۵۲۶ | Q | روز اوَّل رویتان چون زعفران | * | در دُوم رُو سرخ همچون ارغوان |
۲۵۲۶ | N | روز اول رویتان چون زعفران | * | در دوم رو سرخ همچون ارغوان |
۲۵۲۷ | Q | در سوم گردد همه روها سیاه | * | بعد از آن اندر رسد قهرِ الٓه |
۲۵۲۷ | N | در سوم گردد همه روها سیاه | * | بعد از آن اندر رسد قهر اله |
۲۵۲۸ | Q | گر نشان خواهید از من زین وعید | * | کُرّهٔ ناقه بسوی کُه دوید |
۲۵۲۸ | N | گر نشان خواهید از من زین وعید | * | کرهی ناقه به سوی که دوید |
۲۵۲۹ | Q | گر توانیدش گرفتن چاره هست | * | ورنه خود مرغِ امید از دام جَست |
۲۵۲۹ | N | گر توانیدش گرفتن چاره هست | * | ور نه خود مرغ امید از دام جست |
۲۵۳۰ | Q | کس نتانست اندر آن کُرَّه رسید | * | رفت در کُهسارها شد ناپدید |
۲۵۳۰ | N | کس نتانست اندر آن کره رسید | * | رفت در کهسارها شد ناپدید |
۲۵۳۱ | Q | گفت دیدید آن قضا مُعلَن شدَست | * | صورتِ اومید را گردن زدَست |
۲۵۳۱ | N | گفت دیدید آن قضا مبرم شده ست | * | صورت اومید را گردن زده ست |
۲۵۳۲ | Q | کرّهٔ ناقه چه باشد خاطرش | * | که بجا آرید ز اِحسان و بِرَش |
۲۵۳۲ | N | کرهی ناقه چه باشد خاطرش | * | که بجا آرید ز احسان و برش |
۲۵۳۳ | Q | گر بجا آید دلش رَستید از آن | * | ورنه نومیدیت و ساعد را گزان |
۲۵۳۳ | N | گر بجا آید دلش رستید از آن | * | ور نه نومیدید و ساعد را گزان |
۲۵۳۴ | Q | چون شنیدند این وعیدِ مُنکدِر | * | چشم بنْهادند و آن را مُنتظِر |
۲۵۳۴ | N | چون شنیدند این وعید منکدر | * | چشم بنهادند و آن را منتظر |
۲۵۳۵ | Q | روزِ اوّل رویِ خود دیدند زرد | * | میزدند از نااُمیدی آهِ سَرد |
۲۵۳۵ | N | روز اول روی خود دیدند زرد | * | میزدند از ناامیدی آه سرد |
۲۵۳۶ | Q | سرخ شد رویِ همه روزِ دوُم | * | نوبتِ اومید و توبه گشت گُم |
۲۵۳۶ | N | سرخ شد روی همه روز دوم | * | نوبت اومید و توبه گشت گم |
۲۵۳۷ | Q | شد سیه روزِ سیم رُویِ همه | * | حکمِ صالح راست شد بیمَلْحَمه |
۲۵۳۷ | N | شد سیه روز سوم روی همه | * | حکم صالح راست شد بیملحمه |
۲۵۳۸ | Q | چون همه در نااُمیدی سر زدند | * | همچو مرغان در دو زانو آمدند |
۲۵۳۸ | N | چون همه در ناامیدی سر زدند | * | همچو مرغان در دو زانو آمدند |
۲۵۳۹ | Q | در نُبی آورْد جِبریلِ امین | * | شرحِ این زانو زدن را جَاثِمِین |
۲۵۳۹ | N | در نبی آورد جبریل امین | * | شرح این زانو زدن را جاثمین |
۲۵۴۰ | Q | زانو آن دَم زن که تعلیمت کنند | * | وز چنین زانو زدن بیمت کنند |
۲۵۴۰ | N | زانو آن دم زن که تعلیمت کنند | * | وز چنین زانو زدن بیمت کنند |
۲۵۴۱ | Q | منتظر گشتند زخمِ قهر را | * | قهر آمد نیست کرد آن شهر را |
۲۵۴۱ | N | منتظر گشتند زخم قهر را | * | قهر آمد نیست کرد آن شهر را |
۲۵۴۲ | Q | صالح از خلوت بسوی شهر رَفت | * | شهر دید اندر میانِ دود و تَفت |
۲۵۴۲ | N | صالح از خلوت به سوی شهر رفت | * | شهر دید اندر میان دود و تفت |
۲۵۴۳ | Q | ناله از اجزای ایشان میشنید | * | نَوحه پیدا نوحهگویان ناپدید |
۲۵۴۳ | N | ناله از اجزای ایشان میشنید | * | نوحه پیدا نوحه گویان ناپدید |
۲۵۴۴ | Q | ز اُستخوانهاشان شنید او نالهها | * | اشکریزان جانشان چون ژالهها |
۲۵۴۴ | N | ز استخوانهاشان شنید او نالهها | * | اشک ریز از جانشان چون ژالهها |
۲۵۴۵ | Q | صالح آن بشْنید و گریه ساز کرد | * | نوحه بر نوحهگران آغاز کرد |
۲۵۴۵ | N | صالح آن بشنید و گریه ساز کرد | * | نوحه بر نوحه گران آغاز کرد |
۲۵۴۶ | Q | گفت ای قومی به باطل زیسته | * | وز شما من پیشِ حق بگْریسته |
۲۵۴۶ | N | گفت ای قومی به باطل زیسته | * | وز شما من پیش حق بگریسته |
۲۵۴۷ | Q | حق بگفته صبر کن بر جَوْرشان | * | پندشان دِه بس نماند از دَوْرشان |
۲۵۴۷ | N | حق بگفته صبر کن بر جورشان | * | پندشان ده بس نماند از دورشان |
۲۵۴۸ | Q | من بگفته پند شد بند از جفا | * | شیرِ پند از مِهر جوشَد وز صفا |
۲۵۴۸ | N | من بگفته پند شد بند از جفا | * | شیر پند از مهر جوشد وز صفا |
۲۵۴۹ | Q | بس که کردید از جفا بر جایِ من | * | شیر پند افسرد در رگهای من |
۲۵۴۹ | N | بس که کردید از جفا بر جای من | * | شیر پند افسرد در رگهای من |
۲۵۵۰ | Q | حق مرا گفته ترا لُطفی دهم | * | بر سرِ آن زخمها مَرْهَم نهم |
۲۵۵۰ | N | حق مرا گفته ترا لطفی دهم | * | بر سر آن زخمها مرهم نهم |
۲۵۵۱ | Q | صاف کرده حق دلم را چون سَما | * | روفته از خاطرم جَورِ شما |
۲۵۵۱ | N | صاف کرده حق دلم را چون سما | * | روفته از خاطرم جور شما |
۲۵۵۲ | Q | در نصیحت من شده بارِ دگر | * | گفته اَمثال و سخُنها چون شکر |
۲۵۵۲ | N | در نصیحت من شده بار دگر | * | گفته امثال و سخنها چون شکر |
۲۵۵۳ | Q | شیرِ تازه از شکر انگیخته | * | شیر و شهدی با سخن آمیخته |
۲۵۵۳ | N | شیر تازه از شکر انگیخته | * | شیر و شهدی با سخن آمیخته |
۲۵۵۴ | Q | در شما چون زهر گشته آن سخُن | * | زانک زَهرستان بُدید از بیخ و بُن |
۲۵۵۴ | N | در شما چون زهر گشته آن سخن | * | ز آن که زهرستان بدید از بیخ و بن |
۲۵۵۵ | Q | چون شوم غمگین که غم شد سرْنگون | * | غم شما بودیت ای قوم حرون |
۲۵۵۵ | N | چون شوم غمگین که غم شد سر نگون | * | غم شما بودید ای قوم حرون |
۲۵۵۶ | Q | هیچ کس بر مرگِ غم نوحه کُنَد | * | ریشِ سَر چون شد کسی مُو بَر کَنَد |
۲۵۵۶ | N | هیچ کس بر مرگ غم نوحه کند | * | ریش سر چون شد کسی مو بر کند |
۲۵۵۷ | Q | رُو بخود کرد و بگفت ای نوحهگر | * | نوحهات را مینیَرزند آن نفر |
۲۵۵۷ | N | رو به خود کرد و بگفت ای نوحهگر | * | نوحهات را مینیرزد آن نفر |
۲۵۵۸ | Q | کژ مخوان ای راست خوانندهی مُبین | * | کَیْفَ آسَی خَلْفَ قَوْمٍ ظالمِین |
۲۵۵۸ | N | کژ مخوان ای راست خوانندهی مبین | * | کیف آسی قل لقوم ظالمین |
۲۵۵۹ | Q | باز اندر چشم و دل او گریه یافت | * | رحمتی بیعلَّتی در وَیْ بتافت |
۲۵۵۹ | N | باز اندر چشم و دل او گریه یافت | * | رحمتی بیعلتی در وی بتافت |
۲۵۶۰ | Q | قطره میبارید و حیران گشته بود | * | قطرهٔ بیعلَّت از دریای جود |
۲۵۶۰ | N | قطره میبارید و حیران گشته بود | * | قطرهی بیعلت از دریای جود |
۲۵۶۱ | Q | عقلِ او میگفت کین گریه ز چیست | * | بر چنان افسوسیان شاید گریست |
۲۵۶۱ | N | عقل او میگفت کین گریه ز چیست | * | بر چنان افسوسیان شاید گریست |
۲۵۶۲ | Q | بر چه میگریی بگو بر فِعْلشان | * | بر سپاهِ کینهتوز بَد نشان |
۲۵۶۲ | N | بر چه میگریی بگو بر فعلشان | * | بر سپاه کینه توز بدنشان |
۲۵۶۳ | Q | بر دلِ تاریکِ پُر زنگارشان | * | بر زبانِ زهرِ همچون مارشان |
۲۵۶۳ | N | بر دل تاریک پر زنگارشان | * | بر زبان زهر همچون مارشان |
۲۵۶۴ | Q | بر دَم و دندانِ سگسارانهشان | * | بر دهان و چشمِ کَژْدُم خانهشان |
۲۵۶۴ | N | بر دم و دندان سگسارانهشان | * | بر دهان و چشم کژدم خانهشان |
۲۵۶۵ | Q | بر ستیز و تَسْخَر و افسوسشان | * | شُکر کن چون کرد حق محبوسشان |
۲۵۶۵ | N | بر ستیز و تسخر و افسوسشان | * | شکر کن چون کرد حق محبوسشان |
۲۵۶۶ | Q | دستشان کژ پایشان کژ چشم کژ | * | مِهرشان کژ صُلحشان کژ خشم کژ |
۲۵۶۶ | N | دستشان کژ پایشان کژ چشم کژ | * | مهرشان کژ صلحشان کژ خشم کژ |
۲۵۶۷ | Q | از پیِ تقلید و معقولات نَقْل | * | پا نهاده بر سر این پیرِ عَقْل |
۲۵۶۷ | N | از پی تقلید و معقولات نقل | * | پا نهاده بر جمال پیر عقل |
۲۵۶۸ | Q | پیرخَر نی جمله گشته پیر خَر | * | از رِیای چشم و گوشِ همدگر |
۲۵۶۸ | N | پیر خر نی جمله گشته پیر خر | * | از ریای چشم و گوش همدگر |
۲۵۶۹ | Q | از بهشت آورد یزدان بندگان | * | تا نمایدشان سَقَر پروردگان |
۲۵۶۹ | N | از بهشت آورد یزدان بردگان | * | تا نمایدشان سقر پروردگان |
block:1121
۲۵۷۰ | Q | اهلِ نار و خُلد را بین هم دُکان | * | اهلِ نار و خُلد را بین هم دُکان |
۲۵۷۰ | N | اهل نار و خلد را بین هم دکان | * | در میانشان بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ |
۲۵۷۱ | Q | اهلِ نار و اهلِ نور آمیخته | * | در میانشان کوهِ قاف انگیخته |
۲۵۷۱ | N | اهل نار و اهل نور آمیخته | * | در میانشان کوه قاف انگیخته |
۲۵۷۲ | Q | همچو در کان خاک و زر کرد اختلاط | * | در میانشان صد بیابان و رباط |
۲۵۷۲ | N | همچو در کان خاک و زر کرد اختلاط | * | در میانشان صد بیابان و رباط |
۲۵۷۳ | Q | همچنانک عِقد دَر دُرّ و شَبَه | * | مُختلط چون میهمانِ یک شَبَه |
۲۵۷۳ | N | همچنان که عقد در در و شبه | * | مختلط چون میهمان یک شبه |
۲۵۷۴ | Q | بحر را نیمیش شیرین چون شکَر | * | طعم شیرین رنگ روشن چون قَمَر |
۲۵۷۴ | N | بحر را نیمیش شیرین چون شکر | * | طعم شیرین رنگ روشن چون قمر |
۲۵۷۵ | Q | نیمِ دیگر تلخ همچون زهرِ مار | * | طعم تلخ و رنگ مُظْلِم همچو قار |
۲۵۷۵ | N | نیم دیگر تلخ همچون زهر مار | * | طعم تلخ و رنگ مظلم فیروار |
۲۵۷۶ | Q | هر دُو بر هم میزنند از تحت و اوج | * | بر مثالِ آبِ دریا موج موج |
۲۵۷۶ | N | هر دو بر هم میزنند از تحت و اوج | * | بر مثال آب دریا موج موج |
۲۵۷۷ | Q | صورتِ بر هم زدن از جسمِ تنگ | * | اختلاطِ جانها در صلح و جنگ |
۲۵۷۷ | N | صورت بر هم زدن از جسم تنگ | * | اختلاط جانها در صلح و جنگ |
۲۵۷۸ | Q | موجهای صلح برهَم میزند | * | کینهها از سینهها بر میکَند |
۲۵۷۸ | N | موجهای صلح بر هم میزند | * | کینهها از سینهها بر میکند |
۲۵۷۹ | Q | موجهای جنگ بر شکلِ دگر | * | مِهرها را میکُند زیر و زبَر |
۲۵۷۹ | N | موجهای جنگ بر شکل دگر | * | مهرها را میکند زیر و زبر |
۲۵۸۰ | Q | مِهر تلخان را بشیرین میکَشَد | * | زانک اصلِ مهرها باشد رَشَد |
۲۵۸۰ | N | مهر تلخان را به شیرین میکشد | * | ز آن که اصل مهرها باشد رشد |
۲۵۸۱ | Q | قهر شیرین را به تلخی میبَرَد | * | تلخ با شیرین کجا اندر خَورَد |
۲۵۸۱ | N | قهر شیرین را به تلخی میبرد | * | تلخ با شیرین کجا اندر خورد |
۲۵۸۲ | Q | تلخ و شیرین زین نظر ناید پدید | * | از دریچهٔ عاقبت دانند دید |
۲۵۸۲ | N | تلخ و شیرین زین نظر ناید پدید | * | از دریچهی عاقبت دانند دید |
۲۵۸۳ | Q | چشمِ آخِربین تواند دید راست | * | چشمِ آخُربین غُرورست و خَطاست |
۲۵۸۳ | N | چشم آخر بین تواند دید راست | * | چشم آخر بین غرور است و خطاست |
۲۵۸۴ | Q | ای بسا شیرین که چون شکَّر بود | * | لیک زهر اندر شکر مُضمَر بود |
۲۵۸۴ | N | ای بسا شیرین که چون شکر بود | * | لیک زهر اندر شکر مضمر بود |
۲۵۸۵ | Q | آنک زیرکتر ببُو بشْناسدش | * | و آن دگر چون بر لب و دندان زدش |
۲۵۸۵ | N | آن که زیرکتر به بو بشناسدش | * | و آن دگر چون بر لب و دندان زدش |
۲۵۸۶ | Q | پس لبش رَدّش کند پیش از گُلو | * | گر چه نَعْره میزند شیطان کُلُوا |
۲۵۸۶ | N | پس لبش ردش کند پیش از گلو | * | گر چه نعره میزند شیطان کلوا |
۲۵۸۷ | Q | وآن دگر را در گلو پیدا کند | * | وآن دگر را در بَدَن رُسوا کند |
۲۵۸۷ | N | و آن دگر را در گلو پیدا کند | * | و آن دگر را در بدن رسوا کند |
۲۵۸۸ | Q | وآن دگر را در حَدَث سوزِش دهد | * | ذوق آن زخم جگر دوزش دهد |
۲۵۸۸ | N | و آن دگر را در حدث سوزش دهد | * | ذوق آن زخم جگر دوزش دهد |
۲۵۸۹ | Q | وآن دگر را بعدِ ایَّام و شُهور | * | وآن دگر را بعدِ مرگ از قعر گور |
۲۵۸۹ | N | و آن دگر را بعد ایام و شهور | * | و آن دگر را بعد مرگ از قعر گور |
۲۵۹۰ | Q | ور دهندش مُهلت اندر قعرِ گور | * | لابُد آن پیدا شود یَوْمَ اؐلنُّشُور |
۲۵۹۰ | N | ور دهندش مهلت اندر قعر گور | * | لا بد آن پیدا شود یوم النشور |
۲۵۹۱ | Q | هر نبات و شکَّری را در جهان | * | مهلتی پیداست از دَوْرِ زمان |
۲۵۹۱ | N | هر نبات و شکری را در جهان | * | مهلتی پیداست از دور زمان |
۲۵۹۲ | Q | سالها باید که اندر آفتاب | * | لعل یابد رنگ و رُخْشانی و تاب |
۲۵۹۲ | N | سالها باید که اندر آفتاب | * | لعل یابد رنگ و رخشانی و تاب |
۲۵۹۳ | Q | باز تَرَّه در دُو ماه اندر رسد | * | باز تا سالی گُلِ احمر رَسد |
۲۵۹۳ | N | باز تره در دو ماه اندر رسد | * | باز تا سالی گل احمر رسد |
۲۵۹۴ | Q | بهرِ این فرمود حق عزَّ وَ جَل | * | سُورةُ اؐلأَنْعام در ذِکر أَجَل |
۲۵۹۴ | N | بهر این فرمود حق عز و جل | * | سوره الانعام در ذکر اجل |
۲۵۹۵ | Q | این شنیدی مو بمویت گوش باد | * | آبِ حیوانست خوردی نوش باد |
۲۵۹۵ | N | این شنیدی مو به مویت گوش باد | * | آب حیوان است خوردی نوش باد |
۲۵۹۶ | Q | آبِ حیوان خوان مخوان این را سخُن | * | روحِ نَو بین در تنِ حرفِ کهن |
۲۵۹۶ | N | آب حیوان خوان مخوان این را سخن | * | روح نو بین در تن حرف کهن |
۲۵۹۷ | Q | نکتهٔ دیگر تو بشْنَوْ ای رفیق | * | همچو جان او سخت پیدا و دقیق |
۲۵۹۷ | N | نکتهی دیگر تو بشنو ای رفیق | * | همچو جان او سخت پیدا و دقیق |
۲۵۹۸ | Q | در مقامی هست هم این زهر مار | * | از تَصاریفِ خدایی خوشگُوار |
۲۵۹۸ | N | در مقامی هست هم این زهر مار | * | از تصاریف خدایی خوش گوار |
۲۵۹۹ | Q | در مقامی زهر و در جایی دوا | * | در مقامی کُفر و در جایی روا |
۲۵۹۹ | N | در مقامی زهر و در جایی دوا | * | در مقامی کفر و در جایی روا |
۲۶۰۰ | Q | گرچه آنجا او گزندِ جان بود | * | چون بدینجا در رسد درمان بود |
۲۶۰۰ | N | گر چه آن جا او گزند جان بود | * | چون بدین جا در رسد درمان بود |
۲۶۰۱ | Q | آب در غُوره تُرُش باشد ولیک | * | چون بانگوری رسد شیرین و نیک |
۲۶۰۱ | N | آب در غوره ترش باشد و لیک | * | چون به انگوری رسد شیرین و نیک |
۲۶۰۲ | Q | باز در خُمّ او شود تلخ و حرام | * | در مقامِ سِرْکگی نِعْمَ اؐلإِدام |
۲۶۰۲ | N | باز در خم او شود تلخ و حرام | * | در مقام سرکگی نعم الادام |
block:1122
۲۶۰۳ | Q | گر ولی زهری خورد نوشی شود | * | ور خورد طالب سِیَه هوشی شود |
۲۶۰۳ | N | گر ولی زهری خورد نوشی شود | * | ور خورد طالب سیه هوشی شود |
۲۶۰۴ | Q | ربّ هَبْ لِی از سلیمان آمدست | * | که مده غیرِ مرا این مُلک و دست |
۲۶۰۴ | N | رب هَبْ لِی از سلیمان آمده ست | * | که مده غیر مرا این ملک و دست |
۲۶۰۵ | Q | تو مکن با غیرِ من این لطف و جُود | * | این حسد را مانَد امَّا آن نبود |
۲۶۰۵ | N | تو مکن با غیر من این لطف و جود | * | این حسد را ماند اما آن نبود |
۲۶۰۶ | Q | نکتهٔ لا یَنْبَغِی میخوان بجان | * | سِرّ مِنْ بَعْدِی ز بخلِ او مدان |
۲۶۰۶ | N | نکتهی لا یَنْبَغِی میخوان به جان | * | سر مِنْ بَعْدِی ز بخل او مدان |
۲۶۰۷ | Q | بلک اندر مُلک دید او صد خطر | * | مو بمو ملکِ جهان بُد بیمِ سَر |
۲۶۰۷ | N | بلکه اندر ملک دید او صد خطر | * | مو به مو ملک جهان بد بیم سر |
۲۶۰۸ | Q | بیمِ سَر با بیمِ سِر با بیمِ دین | * | امتحانی نیست ما را مثلِ این |
۲۶۰۸ | N | بیم سر با بیم سر با بیم دین | * | امتحانی نیست ما را مثل این |
۲۶۰۹ | Q | پس سلیمان همّتی باید که او | * | بگْذرد زین صد هزاران رنگ و بو |
۲۶۰۹ | N | پس سلیمان همتی باید که او | * | بگذرد زین صد هزاران رنگ و بو |
۲۶۱۰ | Q | با چنان قوّت که او را بود هَم | * | موجِ آن مُلکش فرو میبَست دَم |
۲۶۱۰ | N | با چنان قوت که او را بود هم | * | موج آن ملکش فرومیبست دم |
۲۶۱۱ | Q | چون برو بنْشست زین اندوه گَرْد | * | بَر همه شاهان عالَم رحم کرد |
۲۶۱۱ | N | چون بر او بنشست زین اندوه گرد | * | بر همه شاهان عالم رحم کرد |
۲۶۱۲ | Q | شد شفیع و گفت این مُلک و لِوا | * | با کمالی دِه که دادی مر مرا |
۲۶۱۲ | N | شد شفیع و گفت این ملک و لوا | * | با کمالی ده که دادی مر مرا |
۲۶۱۳ | Q | هر کرا بدْهی و بُکنی آن کَرَمْ | * | او سلیمانست و آنکس هم منم |
۲۶۱۳ | N | هر که را بدهی و بکنی آن کرم | * | او سلیمان است و آن کس هم منم |
۲۶۱۴ | Q | او نباشد بَعْدِی او باشد مَعِی | * | خود مَعِی چه بْوَد منم بیمُدَّعی |
۲۶۱۴ | N | او نباشد بعدی او باشد معی | * | خود معی چه بود منم بیمدعی |
۲۶۱۵ | Q | شرحِ این فرضست گفتن لیک من | * | باز میگردم به قصهٔ مرد و زن |
۲۶۱۵ | N | شرح این فرض است گفتن لیک من | * | باز میگردم به قصهی مرد و زن |
block:1123
۲۶۱۶ | Q | ماجرای مرد و زن را مُخلِصی | * | باز میجوید درون مُخلَصی |
۲۶۱۶ | N | ماجرای مرد و زن را مخلصی | * | باز میجوید درون مخلصی |
۲۶۱۷ | Q | ماجرای مرد و زن افتاد نَقْل | * | آن مثالِ نفسِ خود میدان و عَقل |
۲۶۱۷ | N | ماجرای مرد و زن افتاد نقل | * | آن مثال نفس خود میدان و عقل |
۲۶۱۸ | Q | این زن و مردی که نَفْسست و خِرَد | * | نیک بایستست بهرِ نیک و بد |
۲۶۱۸ | N | این زن و مردی که نفس است و خرد | * | نیک بایسته ست بهر نیک و بد |
۲۶۱۹ | Q | وین دو بایسته در این خاکی سرا | * | روز و شب در جنگ و اندر ماجرا |
۲۶۱۹ | N | وین دو بایسته در این خاکی سرا | * | روز و شب در جنگ و اندر ماجرا |
۲۶۲۰ | Q | زن همیخواهد حویجِ خانگاه | * | یعنی آبِ رُو و نان و خوان و جاه |
۲۶۲۰ | N | زن همیخواهد هویج خانگاه | * | یعنی آب رو و نان و خوان و جاه |
۲۶۲۱ | Q | نفس همچون زن پیِ چارهگری | * | گاه خاکی گاه جوید سَرْوَری |
۲۶۲۱ | N | نفس همچون زن پی چارهگری | * | گاه خاکی گاه جوید سروری |
۲۶۲۲ | Q | عقل خود زین فکرها آگاه نیست | * | در دماغش جز غمِ اللَّه نیست |
۲۶۲۲ | N | عقل خود زین فکرها آگاه نیست | * | در دماغش جز غم اللَّه نیست |
۲۶۲۳ | Q | گر چه سِرِّ قصّه این دانهست و دام | * | صورتِ قصّه شنو اکنون تمام |
۲۶۲۳ | N | گر چه سر قصه این دانه ست و دام | * | صورت قصه شنو اکنون تمام |
۲۶۲۴ | Q | گر بیانِ معنوی کافی شدی | * | خلقِ عالم عاطل و باطل بُدی |
۲۶۲۴ | N | گر بیان معنوی کافی شدی | * | خلق عالم عاطل و باطل بدی |
۲۶۲۵ | Q | گر محبَّت فکرت و معنیستی | * | صورتِ روزه و نمازت نیستی |
۲۶۲۵ | N | گر محبت فکرت و معنیستی | * | صورت روزه و نمازت نیستی |
۲۶۲۶ | Q | هدیههای دوستان با همدگر | * | نیست اندر دوستی الَّا صُوَر |
۲۶۲۶ | N | هدیههای دوستان با همدیگر | * | نیست اندر دوستی الا صور |
۲۶۲۷ | Q | تا گواهی داده باشد هَدیهها | * | بر مَحبَتهای مُضمَر در حَفَا |
۲۶۲۷ | N | تا گواهی داده باشد هدیهها | * | بر محبتهای مضمر در حفا |
۲۶۲۸ | Q | زانک احسانهای ظاهر شاهدند | * | بر محبَّتهای سِرّ ای ارجمند |
۲۶۲۸ | N | ز آن که احسانهای ظاهر شاهدند | * | بر محبتهای سر ای ارجمند |
۲۶۲۹ | Q | شاهدت گه راست باشد گه دروغ | * | مست گاهی از مَیْ و گاهی ز دوغ |
۲۶۲۹ | N | شاهدت گه راست باشد گه دروغ | * | مست گاهی از می و گاهی ز دوغ |
۲۶۳۰ | Q | دوغ خورده مستیی پیدا کند | * | های و هوی و سَر گرانیها کند |
۲۶۳۰ | N | دوغ خورده مستیی پیدا کند | * | های و هوی و سر گرانیها کند |
۲۶۳۱ | Q | آن مُرایی در صیام و در صَلاست | * | تا گمان آید که او مستِ ولاست |
۲۶۳۱ | N | آن مرایی در صیام و در صلاست | * | تا گمان آید که او مست ولاست |
۲۶۳۲ | Q | حاصل افعالِ بِرونی دیگرست | * | تا نشان باشد برانچِ مُضْمَرست |
۲۶۳۲ | N | حاصل افعال برونی دیگر است | * | تا نشان باشد بر آن چه مضمر است |
۲۶۳۳ | Q | یا رَب آن تمییز ده ما را بخواست | * | تا شناسیم آن نشان کژ زِ راست |
۲۶۳۳ | N | یا رب آن تمییز ده ما را به خواست | * | تا شناسیم آن نشان کژ ز راست |
۲۶۳۴ | Q | حِسّ را تمییز دانی چون شود | * | آنک حِس یَنْظُرِ بِنُورِ اؐللَّه بود |
۲۶۳۴ | N | حس را تمییز دانی چون شود | * | آن که حس ینظر بنور اللَّه بود |
۲۶۳۵ | Q | ور اثر نبْود سبب هم مُظْهِرست | * | همچو خویشی کز محبَّت مُخبِرست |
۲۶۳۵ | N | ور اثر نبود سبب هم مظهر است | * | همچو خویشی کز محبت مخبر است |
۲۶۳۶ | Q | نبود آنک نور حقش شد امام | * | مر اثر را یا سببها را غُلام |
۲۶۳۶ | N | نبود آن که نور حقَّش شد امام | * | مر اثر را یا سببها را غلام |
۲۶۳۷ | Q | یا محبَّت در درون شُعله زند | * | زَفْت گردد وز اثر فارغ کند |
۲۶۳۷ | N | یا محبت در درون شعله زند | * | زفت گردد وز اثر فارغ کند |
۲۶۳۸ | Q | حاجتش نبْود پَی اِعْلامِ مِهر | * | چون محبَّت نورِ خود زَدْ بر سپهر |
۲۶۳۸ | N | حاجتش نبود پی اعلام مهر | * | چون محبت نور خود زد بر سپهر |
۲۶۳۹ | Q | هست تفصیلات تا گردد تمام | * | این سخن لیکن بجُو تو والسَّلام |
۲۶۳۹ | N | هست تفصیلات تا گردد تمام | * | این سخن لیکن بجو تو و السلام |
۲۶۴۰ | Q | گرچه شد معنی درین صُورت پَدید | * | صورت از معنی قریبست و بعید |
۲۶۴۰ | N | گر چه شد معنی در این صورت پدید | * | صورت از معنی قریب است و بعید |
۲۶۴۱ | Q | در دلالت همچو آبند و درخت | * | چون بماهیَّت روی دورند سخت |
۲۶۴۱ | N | در دلالت همچو آباند و درخت | * | چون به ماهیت روی دورند سخت |
۲۶۴۲ | Q | ترکِ ماهیَّات و خاصیَّات گو | * | شرح کُن احوالِ آن دو ماهرُو |
۲۶۴۲ | N | ترک ماهیات و خاصیات گو | * | شرح کن احوال آن دو ماهرو |
block:1124
۲۶۴۳ | Q | مرد گفت اکنون گذشتم از خلاف | * | حکم داری تیغ برکَش از غلاف |
۲۶۴۳ | N | مرد گفت اکنون گذشتم از خلاف | * | حکم داری تیغ بر کش از غلاف |
۲۶۴۴ | Q | هر چه گویی من ترا فرمان بَرَم | * | در بَد و نیک آمدِ آن نَنْگَرم |
۲۶۴۴ | N | هر چه گویی من ترا فرمانبرم | * | در بد و نیک آمد آن ننگرم |
۲۶۴۵ | Q | در وجودِ تو شوم من مُنعدِم | * | چون مُحِبّم حُبّ یُعْمِی وَ یُصِم |
۲۶۴۵ | N | در وجود تو شوم من منعدم | * | چون محبم حب یعمی و یصم |
۲۶۴۶ | Q | گفت زن آهنگ بِرَّم میکُنی | * | یا بحیلت کشفِ سِرَّم میکُنی |
۲۶۴۶ | N | گفت زن آهنگ برم میکنی | * | یا به حیلت کشف سرم میکنی |
۲۶۴۷ | Q | گفت والله عَالِم اؐلسِّرِّ اؐلخَفی | * | کافرید از خاکْ آدم را صَفی |
۲۶۴۷ | N | گفت و الله عالم السر الخفی | * | کافرید از خاک آدم را صفی |
۲۶۴۸ | Q | دو سه گز قالَب که دادش وانمود | * | هر چه در الواح و در ارواح بود |
۲۶۴۸ | N | دو سه گز قالب که دادش وانمود | * | هر چه در الواح و در ارواح بود |
۲۶۴۹ | Q | تا ابد هر چه بود او پیش پیش | * | درس کرد از عَلَّمَ اؐلْأَسْماء خویش |
۲۶۴۹ | N | تا ابد هر چه بود او پیش پیش | * | درس کرد از علم الاسماء خویش |
۲۶۵۰ | Q | تا مَلَک بیخود شد از تدریسِ او | * | قُدْسِ دیگر یافت از تَقدیسِ او |
۲۶۵۰ | N | تا ملک بیخود شد از تدریس او | * | قدس دیگر یافت از تقدیس او |
۲۶۵۱ | Q | آن گشادیشان کز آدم رُو نمود | * | در گشادِ آسمانهاشان نبود |
۲۶۵۱ | N | آن گشادیشان کز آدم رو نمود | * | در گشاد آسمانهاشان نبود |
۲۶۵۲ | Q | در فراخی عرصهٔ آن پاک جان | * | تنگ آمد عرصهٔ هفت آسمان |
۲۶۵۲ | N | در فراخی عرصهی آن پاک جان | * | تنگ آمد عرصهی هفت آسمان |
۲۶۵۳ | Q | گفت پیغامبر که حق فرموده است | * | من نگُنجم هیچ در بالا و پَسْت |
۲۶۵۳ | N | گفت پیغمبر که حق فرموده است | * | من نگنجم هیچ در بالا و پست |
۲۶۵۴ | Q | در زمین و آسمان و عرش نیز | * | من نگنجم این یقین دان ای عزیز |
۲۶۵۴ | N | در زمین و آسمان و عرش نیز | * | من نگنجم این یقین دان ای عزیز |
۲۶۵۵ | Q | در دلِ مؤمن بگنجم ای عجب | * | گر مرا جویی در آن دلها طلب |
۲۶۵۵ | N | در دل مومن بگنجم ای عجب | * | گر مرا جویی در آن دلها طلب |
۲۶۵۶ | Q | گفت اُدْخُلْ فی عِبادی تَلْتَقی | * | جَنَّةً مِن رُؤیَتی یا مُتَّقی |
۲۶۵۶ | N | گفت ادخل فی عبادی تلتقی | * | جنة من رؤیتی یا متقی |
۲۶۵۷ | Q | عرش با آن نورِ با پهنای خویش | * | چون بدید آن را برفت از جای خویش |
۲۶۵۷ | N | عرش با آن نور با پهنای خویش | * | چون بدید آن را برفت از جای خویش |
۲۶۵۸ | Q | خود بزرگی عرش باشد بس مدید | * | لیک صورت کیست چون معنی رسید |
۲۶۵۸ | N | خود بزرگی عرش باشد بس مدید | * | لیک صورت کیست چون معنی رسید |
۲۶۵۹ | Q | هر مَلَک میگفت ما را پیش ازین | * | اُلْفتی میبود بر روی زمین |
۲۶۵۹ | N | هر ملک میگفت ما را پیش از این | * | الفتی میبود بر گرد زمین |
۲۶۶۰ | Q | تخمِ خدمت بر زمین میکاشتیم | * | ز آن تعلّق ما عجب میداشتیم |
۲۶۶۰ | N | تخم خدمت بر زمین میکاشتیم | * | ز آن تعلق ما عجب میداشتیم |
۲۶۶۱ | Q | کین تعلّق چیست با این خاکمان | * | چون سِرشتِ ما بُدست از آسمان |
۲۶۶۱ | N | کاین تعلق چیست با این خاکمان | * | چون سرشت ما بده ست از آسمان |
۲۶۶۲ | Q | اِلْفِ ما انوار با ظُلمات چیست | * | چون تواند نور با ظُلْمات زیست |
۲۶۶۲ | N | الف ما انوار با ظلمات چیست | * | چون تواند نور با ظلمات زیست |
۲۶۶۳ | Q | آدما آن اِلْف از بویِ تُو بود | * | زانک جسمت را زمین بُد تار و پود |
۲۶۶۳ | N | آدما آن الف از بوی تو بود | * | ز آن که جسمت را زمین بد تار و پود |
۲۶۶۴ | Q | جسمِ خاکت را ازینجا بافتند | * | نورِ پاکت را درینجا یافتند |
۲۶۶۴ | N | جسم خاکت را از اینجا بافتند | * | نور پاکت را در اینجا یافتند |
۲۶۶۵ | Q | این که جانِ ما ز رُوحت یافتَست | * | پیش پیش از خاک آن میتافتَست |
۲۶۶۵ | N | این که جان ما ز روحت یافته ست | * | پیش پیش از خاک آن میتافته ست |
۲۶۶۶ | Q | در زمین بودیم و غافل از زمین | * | غافل از گنجی که در وَی بُد دفین |
۲۶۶۶ | N | در زمین بودیم و غافل از زمین | * | غافل از گنجی که در وی بد دفین |
۲۶۶۷ | Q | چون سفر فرمود ما را ز آن مُقام | * | تلخ شد ما را از آن تحویل کام |
۲۶۶۷ | N | چون سفر فرمود ما را ز آن مقام | * | تلخ شد ما را از آن تحویل کام |
۲۶۶۸ | Q | تا که حُجَّتها همیگفتیم ما | * | که بجایِ ما کِی آید ای خدا |
۲۶۶۸ | N | تا که حجتها همیگفتیم ما | * | که بجای ما کی آید ای خدا |
۲۶۶۹ | Q | نورِ این تَسْبیح و این تَهْلیل را | * | میفروشی بهرِ قال و قیل را |
۲۶۶۹ | N | نور این تسبیح و این تهلیل را | * | میفروشی بهر قال و قیل را |
۲۶۷۰ | Q | حُکمِ حق گسترد بهرِ ما بِسَاط | * | که بگویید از طریقِ انبساط |
۲۶۷۰ | N | حکم حق گسترد بهر ما بساط | * | که بگویید از طریق انبساط |
۲۶۷۱ | Q | هرچه آید بر زبانتان بیحذر | * | همچو طفلانِ یگانه با پدر |
۲۶۷۱ | N | هر چه آید بر زبانتان بیحذر | * | همچو طفلان یگانه با پدر |
۲۶۷۲ | Q | زانک این دَمها چه گر نالایقَست | * | رحمتِ من بر غضب هم سابقَست |
۲۶۷۲ | N | ز آن که این دمها چه گر نالایق است | * | رحمت من بر غضب هم سابق است |
۲۶۷۳ | Q | از پیِ اظهارِ این سَبْق ای مَلَک | * | در تو بنْهم داعیهٔ اِشکال و شَک |
۲۶۷۳ | N | از پی اظهار این سبق ای ملک | * | در تو بنهم داعیهی اشکال و شک |
۲۶۷۴ | Q | تا بگویی و نگیرم بر تو من | * | مُنکِرِ حلْمم نیارد دم زدن |
۲۶۷۴ | N | تا بگویی و نگیرم بر تو من | * | منکر حلمم نیارد دم زدن |
۲۶۷۵ | Q | صد پدر صد مادر اندر حلمِ ما | * | هر نَفَس زاید در افتد در فَنا |
۲۶۷۵ | N | صد پدر صد مادر اندر حلم ما | * | هر نفس زاید در افتد در فنا |
۲۶۷۶ | Q | حلمِ ایشان کفِّ بحرِ حلمِ ماست | * | کف رود آید ولی دریا بجاست |
۲۶۷۶ | N | حلم ایشان کف بحر حلم ماست | * | کف رود آید ولی دریا به جاست |
۲۶۷۷ | Q | خود چه گویم پیشِ آن دُرّ این صدف | * | نیست الّا کفِّ کفِّ کفِّ کَف |
۲۶۷۷ | N | خود چه گویم پیش آن در این صدف | * | نیست الا کف کف کف کف |
۲۶۷۸ | Q | حقِّ آن کفْ حقِّ آن دریای صاف | * | کامتحانی نیست این گفت و نه لاف |
۲۶۷۸ | N | حق آن کف حق آن دریای صاف | * | که امتحانی نیست این گفت و نه لاف |
۲۶۷۹ | Q | از سَرِ مِهر و صفا است و خُضوع | * | حقِّ آن کس که بدو دارم رُجوع |
۲۶۷۹ | N | از سر مهر و صفاء است و خضوع | * | حق آن کس که بدو دارم رجوع |
۲۶۸۰ | Q | گر بپیشت امتحانست این هَوَس | * | امتحان را امتحان کن یک نفَس |
۲۶۸۰ | N | گر به پیشت امتحان است این هوس | * | امتحان را امتحان کن یک نفس |
۲۶۸۱ | Q | سِر مپوشان تا پدید آید سِرم | * | امر کن تو هر چه بر وَیْ قادرم |
۲۶۸۱ | N | سر مپوشان تا پدید آید سرم | * | امر کن تو هر چه بر وی قادرم |
۲۶۸۲ | Q | دل مپوشان تا پدید آید دلم | * | تا قبول آرم هرآنچِ قابلم |
۲۶۸۲ | N | دل مپوشان تا پدید آید دلم | * | تا قبول آرم هر آن چه قابلم |
۲۶۸۳ | Q | چون کنم در دستِ من چه چاره است | * | در نگر تا جان من چه کاره است |
۲۶۸۳ | N | چون کنم در دست من چه چاره است | * | در نگر تا جان من چه کاره است |
block:1125
۲۶۸۴ | Q | گفت زن یک آفتابی تافتست | * | عالَمی زو روشنایی یافتست |
۲۶۸۴ | N | گفت زن یک آفتابی تافته ست | * | عالمی زو روشنایی یافته ست |
۲۶۸۵ | Q | نایبِ رحمان خلیفهٔ کردگار | * | شهرِ بغدادست از وَیْ چون بهار |
۲۶۸۵ | N | نایب رحمان خلیفهی کردگار | * | شهر بغداد است از وی چون بهار |
۲۶۸۶ | Q | گر بپیوندی بدآن شَه شه شوی | * | سوی هر اِدبیر تا کَی میروی |
۲۶۸۶ | N | گر بپیوندی بدان شه شه شوی | * | سوی هر ادبار تا کی میروی |
۲۶۸۷ | Q | همنشینی با شهان چون کیمیاست | * | چون نظرشان کیمیایی خود کجاست |
۲۶۸۷ | N | همنشینی مقبلان چون کیمیاست | * | چون نظرشان کیمیایی خود کجاست |
۲۶۸۸ | Q | چشمِ احمد بر ابوبکری زده | * | او ز یک تَصدیقْ صِدّیق آمده |
۲۶۸۸ | N | چشم احمد بر ابو بکری زده | * | او ز یک تصدیق صدیق آمده |
۲۶۸۹ | Q | گفت من شه را پذیرا چون شوم | * | بیبهانه سوی او من چون روم |
۲۶۸۹ | N | گفت من شه را پذیرا چون شوم | * | بیبهانه سوی او من چون روم |
۲۶۹۰ | Q | نِسْبتی باید مرا یا حیلتی | * | هیچ پیشه راست شد بیآلتی |
۲۶۹۰ | N | نسبتی باید مرا یا حیلتی | * | هیچ پیشه راست شد بیآلتی |
۲۶۹۱ | Q | همچو مجنونی که بشْنید از یکی | * | که مرض آمد بلَیْلی اندکی |
۲۶۹۱ | N | همچو آن مجنون که بشنید از یکی | * | که مرض آمد به لیلی اندکی |
۲۶۹۲ | Q | گفت آوه بیبهانه چون روم | * | ور بمانم از عیادت چون شوم |
۲۶۹۲ | N | گفت آوه بیبهانه چون روم | * | ور بمانم از عیادت چون شوم |
۲۶۹۳ | Q | لَیْتَنی کُنْتُ طَبیباً حاذِقًا | * | کُنْتُ أمشِی نَحْوَ لَیْلَی سابِقًا |
۲۶۹۳ | N | لیتنی کنت طبیبا حاذقا | * | کنت أمشی نحو لیلی سابقا |
۲۶۹۴ | Q | قُلْ تَعالَوْا گفت حق ما را بدآن | * | تا بود شرم اِشْکَنی ما را نشان |
۲۶۹۴ | N | قُلْ تَعالَوْا گفت حق ما را بدان | * | تا بود شرم اشکنی ما را نشان |
۲۶۹۵ | Q | شبپَران را گر نظر و آلت بُدی | * | روزشان جَوْلان و خوش حالت بُدی |
۲۶۹۵ | N | شب پران را گر نظر و آلت بدی | * | روزشان جولان و خوش حالت بدی |
۲۶۹۶ | Q | گفت چون شاهِ کرم میدان رود | * | عینِ هر بیآلتی آلت شود |
۲۶۹۶ | N | گفت چون شاه کرم میدان رود | * | عین هر بیآلتی آلت شود |
۲۶۹۷ | Q | زانک آلت دعوی است و هستی است | * | کار در بیآلتی و پَستی است |
۲۶۹۷ | N | ز آن که آلت دعوی است و هستی است | * | کار در بیآلتی و پستی است |
۲۶۹۸ | Q | گفت کَیْ بیآلتی سودا کنم | * | تا نه من بیآلتی پیدا کنم |
۲۶۹۸ | N | گفت کی بیآلتی سودا کنم | * | تا نه من بیآلتی پیدا کنم |
۲۶۹۹ | Q | پس گواهی بایدم بر مُفْلِسی | * | تا مرا رحمی کند شاه غنی |
۲۶۹۹ | N | پس گواهی بایدم بر مفلسی | * | تا شهم رحمی کند یا مونسی |
۲۷۰۰ | Q | تو گواهیِ غیرِ گفتوگو و رنگ | * | وانما تا رحم آرد شاهِ شَنْگ |
۲۷۰۰ | N | تو گواهی غیر گفتوگو و رنگ | * | وانما تا رحم آرد شاه شنگ |
۲۷۰۱ | Q | کین گواهی که ز گفت و رنگ بُد | * | نزدِ آن قاضی اؐلْقُضاة آن جَرْح شد |
۲۷۰۱ | N | کاین گواهی که ز گفت و رنگ بد | * | نزد آن قاضی القضاة آن جرح شد |
۲۷۰۲ | Q | صِدق میخواهد گواهِ حالِ او | * | تا بتابد نورِ او بیقالِ او |
۲۷۰۲ | N | صدق میخواهد گواه حال او | * | تا بتابد نور او بیقال او |
block:1126
۲۷۰۳ | Q | گفت زن صدق آن بود کز بودِ خویش | * | پاک برخیزی تو از مجهودِ خویش |
۲۷۰۳ | N | گفت زن صدق آن بود کز بود خویش | * | پاک برخیزی تو از مجهود خویش |
۲۷۰۴ | Q | آبِ بارانست ما را در سبُو | * | مُلْکَت و سرمایه و اسبابِ تو |
۲۷۰۴ | N | آب باران است ما را در سبو | * | ملکت و سرمایه و اسباب تو |
۲۷۰۵ | Q | این سبوی آب را بردار و رَوْ | * | هدیه ساز و پیشِ شاهنشاه شَو |
۲۷۰۵ | N | این سبوی آب را بردار و رو | * | هدیه ساز و پیش شاهنشاه شو |
۲۷۰۶ | Q | گو که ما را غیرِ این اسباب نیست | * | در مفازه هیچ به زین آب نیست |
۲۷۰۶ | N | گو که ما را غیر این اسباب نیست | * | در مفازه هیچ به زین آب نیست |
۲۷۰۷ | Q | گر خزینهش پُر متاع فاخرست | * | این چنین آبش نباشد نادِرست |
۲۷۰۷ | N | گر خزینهش پر متاع فاخر است | * | این چنین آبش نباشد نادر است |
۲۷۰۸ | Q | چیست آن کوزه تنِ مَحْصُورِ ما | * | اندرو آبِ حواسِّ شورِ ما |
۲۷۰۸ | N | چیست آن کوزه تن محصور ما | * | اندر او آب حواس شور ما |
۲۷۰۹ | Q | ای خداوند این خُم و کوزهٔ مرا | * | در پذیر از فَضْلِ اَللَّهَ اؐشْتَرَی |
۲۷۰۹ | N | ای خداوند این خم و کوزهی مرا | * | در پذیر از فضل اللَّه اشتری |
۲۷۱۰ | Q | کوزهٔ با پنج لولهٔ پنج حِس | * | پاک دار این آب را از هر نَجس |
۲۷۱۰ | N | کوزهای با پنج لولهی پنج حس | * | پاک دار این آب را از هر نجس |
۲۷۱۱ | Q | تا شود زین کوزه مَنْفِذ سوی بَحر | * | تا بگیرد کوزهٔ من خوی بَحر |
۲۷۱۱ | N | تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر | * | تا بگیرد کوزهی من خوی بحر |
۲۷۱۲ | Q | تا چو هَدیه پیشِ سلطانش بَری | * | پاک بیند باشدش شه مُشْتَری |
۲۷۱۲ | N | تا چو هدیه پیش سلطانش بری | * | پاک بیند باشدش شه مشتری |
۲۷۱۳ | Q | بینهایت گردد آبش بعد از آن | * | پُر شود از کوزهٔ من صد جهان |
۲۷۱۳ | N | بینهایت گردد آبش بعد از آن | * | پر شود از کوزهی من صد جهان |
۲۷۱۴ | Q | لُولهها بر بند و پُر دارش ز خُم | * | گفت غُضُّوا عَنْ هَوًا أَبْصَارَکُم |
۲۷۱۴ | N | لولهها بر بند و پر دارش ز خم | * | گفت غضوا عن هوا ابصارکم |
۲۷۱۵ | Q | ریشِ او پُر باد کین هدیه کِراست | * | لایقِ چون او شهی اینست راست |
۲۷۱۵ | N | ریش او پر باد کاین هدیه کراست | * | لایق چون او شهی این است راست |
۲۷۱۶ | Q | زن نمیدانست کانجا برگُذَر | * | هست جاری دجلهٔ همچون شکر |
۲۷۱۶ | N | زن نمیدانست کانجا بر گذر | * | هست جاری دجلهی همچون شکر |
۲۷۱۷ | Q | در میانِ شهر چون دریا روان | * | پُر ز کشتیها و شَسْتِ ماهیان |
۲۷۱۷ | N | در میان شهر چون دریا روان | * | پر ز کشتیها و شست ماهیان |
۲۷۱۸ | Q | رَو برِ سلطان و کار و بار بین | * | حِسِّ تَجْرِی تَحْتَهَا اؐلْأَنْهارُ بین |
۲۷۱۸ | N | رو بر سلطان و کار و بار بین | * | حس تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ بین |
۲۷۱۹ | Q | این چنین حِسها و اِدراکاتِ ما | * | قطرهٔ باشد در آن نهر صَفا |
۲۷۱۹ | N | این چنین حسها و ادراکات ما | * | قطرهای باشد در آن نهر صفا |
block:1127
۲۷۲۰ | Q | مرد گفت آری سبو را سَر ببند | * | هین که این هدیه ست ما را سودمند |
۲۷۲۰ | N | مرد گفت آری سبو را سر ببند | * | هین که این هدیه ست ما را سودمند |
۲۷۲۱ | Q | در نمد در دوز تو این کوزه را | * | تا گشاید شه بهدیه روزه را |
۲۷۲۱ | N | در نمد در دوز تو این کوزه را | * | تا گشاید شه به هدیه روزه را |
۲۷۲۲ | Q | کین چنین اندر همه آفاق نیست | * | جز رحیق و مایهٔ اذواق نیست |
۲۷۲۲ | N | کاین چنین اندر همه آفاق نیست | * | جز رحیق و مایهی اذواق نیست |
۲۷۲۳ | Q | زانک ایشان ز آبهای تلخ و شور | * | دایما پُر علَّتاند و نیمکور |
۲۷۲۳ | N | ز آن که ایشان ز آبهای تلخ و شور | * | دایما پر علتاند و نیم کور |
۲۷۲۴ | Q | مرغ کآبِ شور باشد مَسْکَنش | * | او چه داند جای آبِ روشنش |
۲۷۲۴ | N | مرغ کآب شور باشد مسکنش | * | او چه داند جای آب روشنش |
۲۷۲۵ | Q | ای که اندر چشمهٔ شورست جات | * | تو چه دانی شَطّ و جیحون و فرات |
۲۷۲۵ | N | این که اندر چشمهی شور است جات | * | تو چه دانی شط و جیحون و فرات |
۲۷۲۶ | Q | ای تو نارَسْته ازین فانی رباط | * | تو چه دانی مَحْو و سُکر و اِنبساط |
۲۷۲۶ | N | ای تو نارسته از این فانی رباط | * | تو چه دانی محو و سکر و انبساط |
۲۷۲۷ | Q | ور بدانی نَقْلت از اب وز جَدست | * | پیشِ تو این نامها چون اَبْجَدست |
۲۷۲۷ | N | ور بدانی نقلت از اب وز جد است | * | پیش تو این نامها چون ابجد است |
۲۷۲۸ | Q | ابجد و هَوَّز چه فاش است و پدید | * | بر همه طفلان و معنی بس بعید |
۲۷۲۸ | N | ابجد و هوز چه فاش است و پدید | * | بر همه طفلان و معنی بس بعید |
۲۷۲۹ | Q | پس سبُو برداشت آن مردِ عرب | * | در سفر شد میکشیدش روز و شب |
۲۷۲۹ | N | پس سبو برداشت آن مرد عرب | * | در سفر شد میکشیدش روز و شب |
۲۷۳۰ | Q | بر سبو لرزان بُد از آفاتِ دَهر | * | هم کشیدش از بیابان تا بشَهر |
۲۷۳۰ | N | بر سبو لرزان بد از آفات دهر | * | هم کشیدش از بیابان تا به شهر |
۲۷۳۱ | Q | زن مُصَلَّا باز کرده از نیاز | * | رَبِّ سَلِّمْ وِرْد کرده در نماز |
۲۷۳۱ | N | زن مصلا باز کرده از نیاز | * | رب سلم ورد کرده در نماز |
۲۷۳۲ | Q | که نگهدار آب ما را از خَسان | * | یا رَب آن گوهر بدان دریا رسان |
۲۷۳۲ | N | که نگه دار آب ما را از خسان | * | یا رب آن گوهر بدان دریا رسان |
۲۷۳۳ | Q | گر چه شُویم آگهَست و پُر فَنَست | * | لیک گوهر را هزاران دشمنست |
۲۷۳۳ | N | گر چه شویم آگه است و پر فن است | * | لیک گوهر را هزاران دشمن است |
۲۷۳۴ | Q | خود چه باشد گوهر آبِ کوثرست | * | قطرهٔ زینست کاصلِ گوهرست |
۲۷۳۴ | N | خود چه باشد گوهر آب کوثر است | * | قطرهای زین است کاصل گوهر است |
۲۷۳۵ | Q | از دعاهای زن و زاریِ او | * | وز غم مرد و گرانباریِ او |
۲۷۳۵ | N | از دعاهای زن و زاری او | * | وز غم مرد و گرانباری او |
۲۷۳۶ | Q | سالم از دزدان و از آسیبِ سنگ | * | بُرد تا دار الخلافه بیدرنگ |
۲۷۳۶ | N | سالم از دزدان و از آسیب سنگ | * | برد تا دار الخلافه بیدرنگ |
۲۷۳۷ | Q | دید درگاهی پُر از اِنعامها | * | اهلِ حاجت گُستریده دامها |
۲۷۳۷ | N | دید درگاهی پر از انعامها | * | اهل حاجت گستریده دامها |
۲۷۳۸ | Q | دم بدم هر سوی صاحب حاجتی | * | یافته ز آن دَر عطا و خِلْعتی |
۲۷۳۸ | N | دم به دم هر سوی صاحب حاجتی | * | یافته ز آن در عطا و خلعتی |
۲۷۳۹ | Q | بهرِ گبر و مُؤمن و زیبا و زشت | * | همچو خورشید و مطر نی چون بهشت |
۲۷۳۹ | N | بهر گبر و مومن و زیبا و زشت | * | همچو خورشید و مطر نی چون بهشت |
۲۷۴۰ | Q | دید قومی در نظر آراسته | * | قومِ دیگر منتظر برخاسته |
۲۷۴۰ | N | دید قومی در نظر آراسته | * | قوم دیگر منتظر برخاسته |
۲۷۴۱ | Q | خاصّ و عامّه از سلیمان تا بمور | * | زنده گشته چون جهان از نفخِ صور |
۲۷۴۱ | N | خاص و عامه از سلیمان تا به مور | * | زنده گشته چون جهان از نفخ صور |
۲۷۴۲ | Q | اهلِ صورت در جواهر بافته | * | اهلِ معنی بحرِ معنی یافته |
۲۷۴۲ | N | اهل صورت در جواهر بافته | * | اهل معنی بحر معنی یافته |
۲۷۴۳ | Q | آنک بیهِمَّت چه با هِمَّت شده | * | وانک با همَّت چه با نعمت شده |
۲۷۴۳ | N | آن که بیهمت چه با همت شده | * | و آن که با همت چه با نعمت شده |
block:1128
۲۷۴۴ | Q | بانگ میآمد که ای طالب بیا | * | جود محتاجِ گدایان چون گدا |
۲۷۴۴ | N | بانگ میآمد که ای طالب بیا | * | جود محتاج گدایان چون گدا |
۲۷۴۵ | Q | جود میجوید گدایان و ضِعاف | * | همچو خوبان کآینه جویند صاف |
۲۷۴۵ | N | جود میجوید گدایان و ضعاف | * | همچو خوبان کاینه جویند صاف |
۲۷۴۶ | Q | رویِ خوبان ز آینه زیبا شود | * | رویِ احسان از گدا پیدا شود |
۲۷۴۶ | N | روی خوبان ز آینه زیبا شود | * | روی احسان از گدا پیدا شود |
۲۷۴۷ | Q | پس ازین فرمود حق در وَ اؐلضّحَی | * | بانگ کَم زن ای محمَّد بر گدا |
۲۷۴۷ | N | پس از این فرمود حق در و الضحی | * | بانگ کم زن ای محمد بر گدا |
۲۷۴۸ | Q | چون گدا آیینهٔ جودست هان | * | دَم بود بر رویِ آیینه زیان |
۲۷۴۸ | N | چون گدا آیینهی جود است هان | * | دم بود بر روی آیینه زیان |
۲۷۴۹ | Q | آن یکی جودش گدا آرد پدید | * | و آن دگر بخشد گدایان را مَزید |
۲۷۴۹ | N | آن یکی جودش گدا آرد پدید | * | و آن دگر بخشد گدایان را مزید |
۲۷۵۰ | Q | پس گدایان آیتِ جُود حقَند | * | وانک با حقَّند جودِ مُطْلَقند |
۲۷۵۰ | N | پس گدایان آیت جود حقاند | * | و آن که با حقند جود مطلقاند |
۲۷۵۱ | Q | وانک جز این دوست او خود مردهایست | * | او برین دَر نیست نقشِ پَردهایست |
۲۷۵۱ | N | و آن که جز این دوست او خود مردهای است | * | او بر این در نیست نقش پردهای است |
block:1129
۲۷۵۲ | Q | نقشِ درویشست او نه اهلِ نان | * | نقشِ سَگ را تو مَیَنداز استخوان |
۲۷۵۲ | N | نقش درویش است او نی اهل نان | * | نقش سگ را تو مینداز استخوان |
۲۷۵۳ | Q | فقرِ لقمه دارد او نه فقرِ حق | * | پیشِ نقشِ مردهٔ کم نِه طبَق |
۲۷۵۳ | N | فقر لقمه دارد او نی فقر حق | * | پیش نقش مردهای کم نه طبق |
۲۷۵۴ | Q | ماهیِ خاکی بود درویشِ نان | * | شکلِ ماهی لیک از دریا رَمان |
۲۷۵۴ | N | ماهی خاکی بود درویش نان | * | شکل ماهی لیک از دریا رمان |
۲۷۵۵ | Q | مرغ خانهست او نه سیمرغِ هَوا | * | لُوت نوشد او ننوشد از خدا |
۲۷۵۵ | N | مرغ خانه ست او نه سیمرغ هوا | * | لوت نوشد او ننوشد از خدا |
۲۷۵۶ | Q | عاشقِ حَقّست او بهرِ نَوال | * | نیست جانش عاشقِ حُسن و جمال |
۲۷۵۶ | N | عاشق حق است او بهر نوال | * | نیست جانش عاشق حسن و جمال |
۲۷۵۷ | Q | گر تَوهُّم میکند او عشقِ ذات | * | ذات نبْود وَهم اَسما و صِفات |
۲۷۵۷ | N | گر توهم میکند او عشق ذات | * | ذات نبود وهم اسما و صفات |
۲۷۵۸ | Q | وَهْم مخلوقست و مولود آمدست | * | حق نزاییده ست او لَمْ یُولَدْ ست |
۲۷۵۸ | N | وهم مخلوق است و مولود آمده ست | * | حق نزاییده ست او لَمْ یُولَدْ است |
۲۷۵۹ | Q | عاشقِ تصویر و وَهمِ خویشتن | * | کی بود از عاشقانِ ذوالمِنَن |
۲۷۵۹ | N | عاشق تصویر و وهم خویشتن | * | کی بود از عاشقان ذو المنن |
۲۷۶۰ | Q | عاشقِ آن وَهْم اگر صادق بود | * | آن مجازِ او حقیقت کَش شود |
۲۷۶۰ | N | عاشق آن وهم اگر صادق بود | * | آن مجاز او حقیقت کش شود |
۲۷۶۱ | Q | شرح میخواهد بیانِ این سخن | * | لیک میترسم ز اَفْهامِ کهن |
۲۷۶۱ | N | شرح میخواهد بیان این سخن | * | لیک میترسم ز افهام کهن |
۲۷۶۲ | Q | فَهمهای کهنهٔ کوتهنظر | * | صد خیالِ بَد در آرد در فِکَر |
۲۷۶۲ | N | فهمهای کهنهی کوته نظر | * | صد خیال بد در آرد در فکر |
۲۷۶۳ | Q | بر سماعِ راست هر کس چیر نیست | * | لقمهٔ هر مرغکی انجیر نیست |
۲۷۶۳ | N | بر سماع راست هر کس چیر نیست | * | لقمهی هر مرغکی انجیر نیست |
۲۷۶۴ | Q | خاصّه مرغی مردهٔ پوسیدهٔ | * | پُر خیالی اعمیی بیدیدهٔ |
۲۷۶۴ | N | خاصه مرغی مردهای پوسیدهای | * | پر خیالی اعمیی بیدیدهای |
۲۷۶۵ | Q | نقشِ ماهی را چه دریا و چه خاک | * | رنگِ هندو را چه صابون و چه زاک |
۲۷۶۵ | N | نقش ماهی را چه دریا و چه خاک | * | رنگ هندو را چه صابون و چه زاک |
۲۷۶۶ | Q | نقش اگر غمگین نِگاری بر ورَق | * | او ندارد از غم و شادی سبق |
۲۷۶۶ | N | نقش اگر غمگین نگاری بر ورق | * | او ندارد از غم و شادی سبق |
۲۷۶۷ | Q | صورتش غمگین و او فارغ از آن | * | صورتش خندان و او ز آن بینشان |
۲۷۶۷ | N | صورتش غمگین و او فارغ از آن | * | صورتش خندان و او ز آن بینشان |
۲۷۶۸ | Q | وین غم و شادی که اندر دل خفی است | * | پیشِ آن شادی و غم جز نقش نیست |
۲۷۶۸ | N | وین غم و شادی که اندر دل خفی است | * | پیش آن شادی و غم جز نقش نیست |
۲۷۶۹ | Q | صورتِ خندان نقش از بهرِ تُست | * | تا از آن صورت شود معنی دُرُست |
۲۷۶۹ | N | صورت خندان نقش از بهر تست | * | تا از آن صورت شود معنی درست |
۲۷۷۰ | Q | نقشهایی کاندرین حمَّامهاست | * | از برونِ جامهکَنْ چون جامهاست |
۲۷۷۰ | N | نقشهایی کاندر این حمامهاست | * | از برون جامه کن چون جامهاست |
۲۷۷۱ | Q | تا بُرونی جامهها بینی و بَس | * | جامه بیرون کُن در آ ای همنَفَس |
۲۷۷۱ | N | تا برونی جامهها بینی و بس | * | جامه بیرون کن در آ ای هم نفس |
۲۷۷۲ | Q | زانک با جامه درون سو راه نیست | * | تن ز جان جامه ز تن آگاه نیست |
۲۷۷۲ | N | ز آن که با جامه درون سو راه نیست | * | تن ز جان جامه ز تن آگاه نیست |
block:1130
۲۷۷۳ | Q | آن عرابی از بیابانِ بعید | * | بَر دَرِ دار الخلافه چون رسید |
۲۷۷۳ | N | آن عرابی از بیابان بعید | * | بر در دار الخلافه چون رسید |
۲۷۷۴ | Q | پس نقیبان پیشِ او باز آمدند | * | بس گلابِ لطف بر جَیْبش زدند |
۲۷۷۴ | N | پس نقیبان پیش او باز آمدند | * | بس گلاب لطف بر جیبش زدند |
۲۷۷۵ | Q | حاجت او فهمشان شد بیمقال | * | کارِ ایشان بُد عطا پیش از سؤال |
۲۷۷۵ | N | حاجت او فهمشان شد بیمقال | * | کار ایشان بد عطا پیش از سؤال |
۲۷۷۶ | Q | پس بدو گفتند یا وَجْه اؐلعرب | * | از کجایی چونی از راه و تَعَب |
۲۷۷۶ | N | پس بدو گفتند یا وجه العرب | * | از کجایی چونی از راه و تعب |
۲۷۷۷ | Q | گفت وَجْهم گر مرا وَجْهی دهید | * | بیوُجُوهم چون پسِ پُشتم نهید |
۲۷۷۷ | N | گفت وجهم گر مرا وجهی دهید | * | بیوجوهم چون پس پشتم نهید |
۲۷۷۸ | Q | ای که در رُوتان نشان مهتری | * | فَرّتان خوشتر ز زرِّ جعفری |
۲۷۷۸ | N | ای که در روتان نشان مهتری | * | فرتان خوشتر ز زر جعفری |
۲۷۷۹ | Q | ای که یک دیدارتان دیدارها | * | ای نثارِ دینتان دینارها |
۲۷۷۹ | N | ای که یک دیدارتان دیدارها | * | ای نثار دینتان دینارها |
۲۷۸۰ | Q | ای همه یَنْظُر بِنُورِ الؐلَّه شده | * | بهر بخشش از بر شه آمده |
۲۷۸۰ | N | ای همه ینظر بنور اللَّه شده | * | از بر حق بهر بخشش آمده |
۲۷۸۱ | Q | تا زنید آن کیمیاهای نظَر | * | بَر سرِ مسهای اشخاصِ بشَر |
۲۷۸۱ | N | تا زنید آن کیمیاهای نظر | * | بر سر مسهای اشخاص بشر |
۲۷۸۲ | Q | من غریبم از بیابان آمدم | * | بر امیدِ لطفِ سلطان آمدم |
۲۷۸۲ | N | من غریبم از بیابان آمدم | * | بر امید لطف سلطان آمدم |
۲۷۸۳ | Q | بویِ لطفِ او بیابانها گرفت | * | ذرّههای ریگ هم جانها گرفت |
۲۷۸۳ | N | بوی لطف او بیابانها گرفت | * | ذرههای ریگ هم جانها گرفت |
۲۷۸۴ | Q | تا بدین جا بهرِ دینار آمدم | * | چون رسیدم مستِ دیدار آمدم |
۲۷۸۴ | N | تا بدین جا بهر دینار آمدم | * | چون رسیدم مست دیدار آمدم |
۲۷۸۵ | Q | بهرِ نان شخصی سوی نانبا دوید | * | داد جان چون حُسنِ نانبا را بدید |
۲۷۸۵ | N | بهر نان شخصی سوی نانوا دوید | * | داد جان چون حسن نانوا را بدید |
۲۷۸۶ | Q | بهرِ فُرجه شد یکی تا گلْستان | * | فرجهٔ او شد جمالِ باغبان |
۲۷۸۶ | N | بهر فرجه شد یکی تا گلستان | * | فرجهی او شد جمال باغبان |
۲۷۸۷ | Q | همچو اعرابی که آب از چَه کشید | * | آبِ حیوان از رخِ یوسف چَشید |
۲۷۸۷ | N | همچو اعرابی که آب از چه کشید | * | آب حیوان از رخ یوسف چشید |
۲۷۸۸ | Q | رفت موسی کآتش آرد او بدست | * | آتشی دید او که از آتش بَرست |
۲۷۸۸ | N | رفت موسی کاتش آرد او به دست | * | آتشی دید او که از آتش برست |
۲۷۸۹ | Q | جَست عیسی تا رهد از دشمنان | * | بُردش آن جَستن بچارم آسمان |
۲۷۸۹ | N | جست عیسی تا رهد از دشمنان | * | بردش آن جستن به چارم آسمان |
۲۷۹۰ | Q | دامِ آدم خوشهٔ گندم شده | * | تا وجودش خوشهٔ مردم شده |
۲۷۹۰ | N | دام آدم خوشهی گندم شده | * | تا وجودش خوشهی مردم شده |
۲۷۹۱ | Q | باز آید سوی دام از بهرِ خَور | * | ساعدِ شَه یابد و اقبال و فَر |
۲۷۹۱ | N | باز آید سوی دام از بهر خور | * | ساعد شه یابد و اقبال و فر |
۲۷۹۲ | Q | طفل شد مَکْتَب پیِ کسبِ هنر | * | بر امیدِ مرغ با لطفِ پدر |
۲۷۹۲ | N | طفل شد مکتب پی کسب هنر | * | بر امید مرغ با لطف پدر |
۲۷۹۳ | Q | پس ز مکتب آن یکی صَدْری شده | * | ماهگانه داده و بَدْرِی شده |
۲۷۹۳ | N | پس ز مکتب آن یکی صدری شده | * | ماهگانه داده و بدری شده |
۲۷۹۴ | Q | آمده عبَّاس حرب از بهرِ کین | * | بهرِ قمعِ احمد و اِستیزِ دین |
۲۷۹۴ | N | آمده عباس حرب از بهر کین | * | بهر قمع احمد و استیز دین |
۲۷۹۵ | Q | گشته دین را تا قیامت پُشت و رُو | * | در خلافت او و فرزندانِ او |
۲۷۹۵ | N | گشته دین را تا قیامت پشت و رو | * | در خلافت او و فرزندان او |
۲۷۹۶ | Q | من برین دَر طالبِ چیز آمدم | * | صدر گشتم چون بدهلیز آمدم |
۲۷۹۶ | N | من بر این در طالب چیز آمدم | * | صدر گشتم چون به دهلیز آمدم |
۲۷۹۷ | Q | آب آوردم بتُخفه بَهرِ نان | * | بویِ نانم بُرد تا صدرِ جنان |
۲۷۹۷ | N | آب آوردم به تحفه بهر نان | * | بوی نانم برد تا صدر جنان |
۲۷۹۸ | Q | نان بُرون راند آدمی را از بهشت | * | نان مرا اندر بهشتی در سِرشت |
۲۷۹۸ | N | نان برون راند آدمی را از بهشت | * | نان مرا اندر بهشتی در سرشت |
۲۷۹۹ | Q | رَستم از آب و ز نان همچون مَلَک | * | بیغرض گردم برین دَر چون فلک |
۲۷۹۹ | N | رستم از آب و ز نان همچون ملک | * | بیغرض گردم بر این در چون فلک |
۲۸۰۰ | Q | بیغرض نبْود به گَرْدِش در جهان | * | غیرِ جسم و غیرِ جانِ عاشقان |
۲۸۰۰ | N | بیغرض نبود به گردش در جهان | * | غیر جسم و غیر جان عاشقان |
block:1131
۲۸۰۱ | Q | عاشقانِ کُلّ نه این عُشَّاق جُزو | * | مانْد از کلّ آنک شد مُشتاقِ جُزو |
۲۸۰۱ | N | عاشقان کل نه این عشاق جزو | * | ماند از کل آن که شد مشتاق جزو |
۲۸۰۲ | Q | چونک جُزوی عاشقِ جُزوی شود | * | زود معشوقش بکلِّ خود رود |
۲۸۰۲ | N | چون که جزوی عاشق جزوی شود | * | زود معشوقش به کل خود رود |
۲۸۰۳ | Q | ریش گاوِ بندهٔ غیر آمد او | * | غرقه شد کف در ضعیفی در زد او |
۲۸۰۳ | N | ریش گاو بندهی غیر آمد او | * | غرقه شد کف در ضعیفی در زد او |
۲۸۰۴ | Q | نیست حاکم تا کند تیمارِ او | * | کارِ خواجهٔ خود کند یا کارِ او |
۲۸۰۴ | N | نیست حاکم تا کند تیمار او | * | کار خواجهی خود کند یا کار او |
block:1132
۲۸۰۵ | Q | فاؐزنِ باؐلحُرّة پَیِ این شد مَثَل | * | فاؐسْرِقِ اؐلدُّرّة بدین شد مُنْتقَل |
۲۸۰۵ | N | فازن بالحرة پی این شد مثل | * | فاسرق الدرة بدین شد منتقل |
۲۸۰۶ | Q | بنده سوی خواجه شد او ماند زار | * | بوی گل شد سوی گل او ماند خار |
۲۸۰۶ | N | بنده سوی خواجه شد او ماند زار | * | بوی گل شد سوی گل او ماند خار |
۲۸۰۷ | Q | او بمانده دُور از مطلوبِ خویش | * | سَعْی ضایع رنج باطل پای ریش |
۲۸۰۷ | N | او بمانده دور از مطلوب خویش | * | سعی ضایع رنج باطل پای ریش |
۲۸۰۸ | Q | همچو صیَّادی که گیرد سایهٔ | * | سایه کَیْ گردد و را سرمایهٔ |
۲۸۰۸ | N | همچو صیادی که گیرد سایهای | * | سایه کی گردد و را سرمایهای |
۲۸۰۹ | Q | سایهٔ مرغی گرفته مَرد سخت | * | مرغ حیران گشته بر شاخِ درخت |
۲۸۰۹ | N | سایهی مرغی گرفته مرد سخت | * | مرغ حیران گشته بر شاخ درخت |
۲۸۱۰ | Q | کین مُدَمَّغ بر کی میخندد عَجَب | * | اینْت باطل اینْت پوسیده سَبَب |
۲۸۱۰ | N | کاین مدمغ بر که میخندد عجب | * | اینت باطل اینت پوسیده سبب |
۲۸۱۱ | Q | ور تو گویی جزو پیوستهٔ کُلَست | * | خار میخور خار مَقرون گلست |
۲۸۱۱ | N | ور تو گویی جزو پیوستهی کل است | * | خار میخور خار مقرون گل است |
۲۸۱۲ | Q | جز ز یک رُو نیست پیوسته بکُل | * | ورنه خود باطل بُدی بعثِ رُسُل |
۲۸۱۲ | N | جز ز یک رو نیست پیوسته به کل | * | ور نه خود باطل بدی بعث رسل |
۲۸۱۳ | Q | چون رسولان از پیِ پیوستَنَند | * | پس چه پیوندندشان چون یک تَنند |
۲۸۱۳ | N | چون رسولان از پی پیوستناند | * | پس چه پیوندندشان چون یک تناند |
۲۸۱۴ | Q | این سخن پایان ندارد ای غلام | * | روز بیگه شد حکایت کن تمام |
۲۸۱۴ | N | این سخن پایان ندارد ای غلام | * | روز بیگه شد حکایت کن تمام |
block:1133
۲۸۱۵ | Q | آن سبوی آب را در پیش داشت | * | تُخمِ خدمت را در آن حضرت بکاشت |
۲۸۱۵ | N | آن سبوی آب را در پیش داشت | * | تخم خدمت را در آن حضرت بکاشت |
۲۸۱۶ | Q | گفت این هدیه بدان سلطان برید | * | سایلِ شه را ز حاجت وا خرید |
۲۸۱۶ | N | گفت این هدیه بدان سلطان برید | * | سایل شه را ز حاجت واخرید |
۲۸۱۷ | Q | آبِ شیرین و سبوی سبز و نَوْ | * | ز آبِ بارانی که جمع آمد بگَوْ |
۲۸۱۷ | N | آب شیرین و سبوی سبز و نو | * | ز آب بارانی که جمع آمد به گو |
۲۸۱۸ | Q | خنده میآمد نقیبان را از آن | * | لیک پذْرفتند آن را همچو جان |
۲۸۱۸ | N | خنده میآمد نقیبان را از آن | * | لیک پذرفتند آن را همچو جان |
۲۸۱۹ | Q | زانک لطفِ شاهِ خوبِ با خبَر | * | کرده بود اندر همه ارکان اثر |
۲۸۱۹ | N | ز آن که لطف شاه خوب با خبر | * | کرده بود اندر همه ارکان اثر |
۲۸۲۰ | Q | خوی شاهان در رعیّت جا کند | * | چرخِ اخضر خاک را خضرا کند |
۲۸۲۰ | N | خوی شاهان در رعیت جا کند | * | چرخ اخضر خاک را خضرا کند |
۲۸۲۱ | Q | شه چو حَوْضی دان حَشَم چون لولهها | * | آب از لوله روان در کولهها |
۲۸۲۱ | N | شه چو حوضی دان حشم چون لولهها | * | آب از لوله روان در کولهها |
۲۸۲۲ | Q | چونک آبِ جمله از حوضیست پاک | * | هر یکی آبی دهد خوش ذَوْقناک |
۲۸۲۲ | N | چون که آب جمله از حوضی است پاک | * | هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک |
۲۸۲۳ | Q | ور در آن حوض آب شورست و پلید | * | هر یکی لوله همان آرد پدید |
۲۸۲۳ | N | ور در آن حوض آب شور است و پلید | * | هر یکی لوله همان آرد پدید |
۲۸۲۴ | Q | زانک پیوستست هر لُوله بحوض | * | خَوْض کن در معنی این حرف خَوْض |
۲۸۲۴ | N | ز آن که پیوسته ست هر لوله به حوض | * | خوض کن در معنی این حرف خوض |
۲۸۲۵ | Q | لطفِ شاهنشاهِ جانِ بیوطن | * | چون اثر کردست اندر کُلِّ تن |
۲۸۲۵ | N | لطف شاهنشاه جان بیوطن | * | چون اثر کرده ست اندر کل تن |
۲۸۲۶ | Q | لطفِ عقلِ خوش نهادِ خوش نَسَب | * | چون همه تن را در آرد در ادب |
۲۸۲۶ | N | لطف عقل خوش نهاد خوش نسب | * | چون همه تن را در آرد در ادب |
۲۸۲۷ | Q | عشقِ شنگِ بیقرارِ بیسُکون | * | چون در آرد کُلِّ تن را در جُنون |
۲۸۲۷ | N | عشق شنگ بیقرار بیسکون | * | چون در آرد کل تن را در جنون |
۲۸۲۸ | Q | لطفِ آبِ بحر کو چون کوثرست | * | سنگریزهش جمله دُرّ و گوهرست |
۲۸۲۸ | N | لطف آب بحر کاو چون کوثر است | * | سنگ ریزهش جمله در و گوهر است |
۲۸۲۹ | Q | هر هنر که اُستا بدان معروف شد | * | جانِ شاگردان بدان موصوف شد |
۲۸۲۹ | N | هر هنر که استا بدان معروف شد | * | جان شاگردان بدان موصوف شد |
۲۸۳۰ | Q | پیشِ استادِ اُصولی هم اُصول | * | خواند آن شاگردِ چُستِ با حُصول |
۲۸۳۰ | N | پیش استاد اصولی هم اصول | * | خواند آن شاگرد چست با حصول |
۲۸۳۱ | Q | پیشِ استادِ فقیه آن فِقْهخوان | * | فِقْه خواند نی اُصول اندر بیان |
۲۸۳۱ | N | پیش استاد فقیه آن فقه خوان | * | فقه خواند نی اصول اندر بیان |
۲۸۳۲ | Q | پیش استادی که او نَحْوی بود | * | جانِ شاگردش ازو نحوی شود |
۲۸۳۲ | N | پیش استادی که او نحوی بود | * | جان شاگردش از او نحوی شود |
۲۸۳۳ | Q | باز استادی که او مَحوِ رَهست | * | جانِ شاگردش ازو محوِ شَهست |
۲۸۳۳ | N | باز استادی که او محو ره است | * | جان شاگردش از او محو شه است |
۲۸۳۴ | Q | زین همه انواعِ دانش روزِ مرگ | * | دانشِ فقرست سازِ راه و بَرْگ |
۲۸۳۴ | N | زین همه انواع دانش روز مرگ | * | دانش فقر است ساز راه و برگ |
block:1134
۲۸۳۵ | Q | آن یکی نحوی بکَشتی در نشست | * | رُو بکشتیبان نهاد آن خودپرست |
۲۸۳۵ | N | آن یکی نحوی به کشتی درنشست | * | رو به کشتیبان نهاد آن خود پرست |
۲۸۳۶ | Q | گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا | * | گفت نیم عمرِ تو شد در فَنا |
۲۸۳۶ | N | گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا | * | گفت نیم عمر تو شد در فنا |
۲۸۳۷ | Q | دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب | * | لیک آن دَم کرد خامُش از جواب |
۲۸۳۷ | N | دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب | * | لیک آن دم کرد خامش از جواب |
۲۸۳۸ | Q | باد کشتی را بگردابی فگند | * | گفت کشتیبان بدان نحوی بلند |
۲۸۳۸ | N | باد کشتی را به گردابی فگند | * | گفت کشتیبان به آن نحوی بلند |
۲۸۳۹ | Q | هیچ دانی آشنا کردن بگو | * | گفت نی ای خوش جوابِ خوبرُو |
۲۸۳۹ | N | هیچ دانی آشنا کردن بگو | * | گفت نی ای خوش جواب خوب رو |
۲۸۴۰ | Q | گفت کُلِّ عمرت ای نحوی فناست | * | زانک کشتی غَرقِ این گردابهاست |
۲۸۴۰ | N | گفت کل عمرت ای نحوی فناست | * | ز آن که کشتی غرق این گردابهاست |
۲۸۴۱ | Q | محْو میباید نه نَحْو اینجا بدان | * | گر تو محوی بیخطر در آب ران |
۲۸۴۱ | N | محو میباید نه نحو اینجا بدان | * | گر تو محوی بیخطر در آب ران |
۲۸۴۲ | Q | آبِ دریا مرده را بر سر نَهد | * | ور بود زنده ز دریا کَی رهد |
۲۸۴۲ | N | آب دریا مرده را بر سر نهد | * | ور بود زنده ز دریا کی رهد |
۲۸۴۳ | Q | چون بمُردی تو ز اوصافِ بشَر | * | بحرِ اسرارت نهد بر فرقِ سَرْ |
۲۸۴۳ | N | چون بمُردی تو ز اوصاف بشَر | * | بحر اسرارت نهد بر فرق سر |
۲۸۴۴ | Q | ای که خلقان را تو خَر میخواندهٔ | * | این زمان چون خَر برین یخ ماندهٔ |
۲۸۴۴ | N | ای که خلقان را تو خر میخواندهای | * | این زمان چون خر بر این یخ ماندهای |
۲۸۴۵ | Q | گر تو علَّامهٔ زمانی در جهان | * | نک فنای این جهان بین وین زمان |
۲۸۴۵ | N | گر تو علامهی زمانی در جهان | * | نک فنای این جهان بین وین زمان |
۲۸۴۶ | Q | مردِ نحوی را از آن در دوختیم | * | تا شما را نحوِ محو آموختیم |
۲۸۴۶ | N | مرد نحوی را از آن در دوختیم | * | تا شما را نحو محو آموختیم |
۲۸۴۷ | Q | فِقْهِ فِقْه و نحو نحو و صَرْفِ صَرْف | * | در کَم آمد یابی ای یارِ شگرف |
۲۸۴۷ | N | فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف | * | در کم آمد یابی ای یار شگرف |
۲۸۴۸ | Q | آن سبوی آب دانشهای ماست | * | و آن خلیفه دِجلهٔ علمِ خداست |
۲۸۴۸ | N | آن سبوی آب دانشهای ماست | * | و آن خلیفه دجلهی علم خداست |
۲۸۴۹ | Q | ما سبوها پُر بدجله میبریم | * | گر نه خر دانیم خود را ما خَریم |
۲۸۴۹ | N | ما سبوها پر به دجله میبریم | * | گر نه خر دانیم خود را ما خریم |
۲۸۵۰ | Q | باری اعرابی بدان معذور بود | * | کو ز دجله غافل و بس دور رود |
۲۸۵۰ | N | باری اعرابی بدان معذور بود | * | کو ز دجله بیخبر بود و ز رود |
۲۸۵۱ | Q | گر ز دجله با خبر بودی چو ما | * | او نبردی آن سبو را جا بجا |
۲۸۵۱ | N | گر ز دجله با خبر بودی چو ما | * | او نبردی آن سبو را جا به جا |
۲۸۵۲ | Q | بلک از رجله چو واقف آمدی | * | آن سبو را بر سرِ سنگی زدی |
۲۸۵۲ | N | بلکه از رجله چو واقف آمدی | * | آن سبو را بر سر سنگی زدی |
block:1135
۲۸۵۳ | Q | چون خلیفه دید و احوالش شنید | * | آن سبو را پُر ز زر کرد و مزید |
۲۸۵۳ | N | چون خلیفه دید و احوالش شنید | * | آن سبو را پر ز زر کرد و مزید |
۲۸۵۴ | Q | آن عرب را کرد از فاقه خلاص | * | داد بخشِشها و خِلعتهای خاص |
۲۸۵۴ | N | آن عرب را کرد از فاقه خلاص | * | داد بخششها و خلعتهای خاص |
۲۸۵۵ | Q | کین سبو پُر زر بدستِ او دهید | * | چونک وا گردد سوی دجلهش برید |
۲۸۵۵ | N | کاین سبو پر زر به دست او دهید | * | چون که واگردد سوی دجلهش برید |
۲۸۵۶ | Q | از رهِ خشک آمدست و از سفَر | * | از رهِ دجلهش بود نزدیکتَر |
۲۸۵۶ | N | از ره خشک آمده ست و از سفر | * | از ره آبش بود نزدیکتر |
۲۸۵۷ | Q | چون بکَشتی در نشَست و دجله دید | * | سجده میکرد از حیا و میخمید |
۲۸۵۷ | N | چون به کشتی درنشست و دجله دید | * | سجده میکرد از حیا و میخمید |
۲۸۵۸ | Q | کای عجَب لطف این شهِ وهّاب را | * | وان عجبتر کو سِتَد آن آب را |
۲۸۵۸ | N | کای عجب لطف این شه وهاب را | * | وین عجبتر کو ستد آن آب را |
۲۸۵۹ | Q | چون پذیرفت از من آن دریای جود | * | آنچنان نقدِ دَغَل را زود زود |
۲۸۵۹ | N | چون پذیرفت از من آن دریای جود | * | آن چنان نقد دغل را زود زود |
۲۸۶۰ | Q | کُلِّ عالم را سبُو دان ای پسر | * | کو بود از علم و خوبی تا بسَر |
۲۸۶۰ | N | کل عالم را سبو دان ای پسر | * | کاو بود از علم و خوبی تا به سر |
۲۸۶۱ | Q | قطرهای از دجلهٔ خوبی اوست | * | کان نمیگنجد ز پُرّی زیرِ پوست |
۲۸۶۱ | N | قطرهای از دجلهی خوبی اوست | * | کان نمیگنجد ز پری زیر پوست |
۲۸۶۲ | Q | گنجِ مخفی بُد ز پُرّی چاک کرد | * | خاک را تابانتر از افلاک کرد |
۲۸۶۲ | N | گنج مخفی بد ز پری چاک کرد | * | خاک را تابان تر از افلاک کرد |
۲۸۶۳ | Q | گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد | * | خاک را سلطانِ اطلسپوش کرد |
۲۸۶۳ | N | گنج مخفی بد ز پری جوش کرد | * | خاک را سلطان اطلس پوش کرد |
۲۸۶۴ | Q | ور بدیدی شاخی از دجلهٔ خدا | * | آن سبو را او فنا کردی فنَا |
۲۸۶۴ | N | ور بدیدی شاخی از دجلهی خدا | * | آن سبو را او فنا کردی فنا |
۲۸۶۵ | Q | آنک دیدندش همیشه بیخودند | * | بیخودانه بر سبُو سنگی زدند |
۲۸۶۵ | N | آن که دیدندش همیشه بیخودند | * | بیخودانه بر سبو سنگی زدند |
۲۸۶۶ | Q | ای ز غیرت بر سبو سنگی زدَه | * | وان شکستَت خود دُرستی آمده |
۲۸۶۶ | N | ای ز غیرت بر سبو سنگی زده | * | و این سبو ز اشکست کاملتر شده |
۲۸۶۷ | Q | خُم شکسته آب از او ناریخته | * | صد دُرُستی زین شکست انگیخته |
۲۸۶۷ | N | خم شکسته آب از او ناریخته | * | صد درستی زین شکست انگیخته |
۲۸۶۸ | Q | جُزو جُزوِ خُمّ برقصست و بحال | * | عقلِ جزوی را نموده این محال |
۲۸۶۸ | N | جزو جزو خم به رقص است و به حال | * | عقل جزوی را نموده این محال |
۲۸۶۹ | Q | نه سبو پیدا درین حالت نه آب | * | خوش ببین واللهُ اعلم بالصَّواب |
۲۸۶۹ | N | نی سبو پیدا در این حالت نه آب | * | خوش ببین و اللَّه اعلم بالصواب |
۲۸۷۰ | Q | چون دَرِ معنی زنی بازت کنند | * | پَرّ فکرت زن که شهبازت کنند |
۲۸۷۰ | N | چون در معنی زنی بازت کنند | * | پر فکرت زن که شهبازت کنند |
۲۸۷۱ | Q | پَرِّ فکرت شد گلآلود و گران | * | زانک گلخواری ترا گِل شد چو نان |
۲۸۷۱ | N | پر فکرت شد گل آلود و گران | * | ز آن که گل خواری ترا گل شد چو نان |
۲۸۷۲ | Q | نان گِلست و گوشت کمتر خُور ازین | * | تا نمانی همچو گِل اندر زمین |
۲۸۷۲ | N | نان گل است و گوشت کمتر خور از این | * | تا نمانی همچو گل اندر زمین |
۲۸۷۳ | Q | چون گُرسنه میشوی سگ میشوی | * | تُند و بَدپیوند و بَدرگ میشوی |
۲۸۷۳ | N | چون گرسنه میشوی سگ میشوی | * | تند و بد پیوند و بد رگ میشوی |
۲۸۷۴ | Q | چون شدی تو سیر مرداری شدی | * | بیخبر بیپا چو دیواری شدی |
۲۸۷۴ | N | چون شدی تو سیر مرداری شدی | * | بیخبر بیپا چو دیواری شدی |
۲۸۷۵ | Q | پس دمی مردار و دیگر دم سگی | * | چُون کُنی در راهِ شیران خوش تگی |
۲۸۷۵ | N | پس دمی مردار و دیگر دم سگی | * | چون کنی در راه شیران خوش تگی |
۲۸۷۶ | Q | آلتِ اِشکارِ خود جز سگ مدان | * | کمترک انداز سگ را استخوان |
۲۸۷۶ | N | آلت اشکار خود جز سگ مدان | * | کمترک انداز سگ را استخوان |
۲۸۷۷ | Q | زانک سگ چون سیر شد سَرکَش شود | * | کی سوی صید و شکارِ خوش دَوَد |
۲۸۷۷ | N | ز آن که سگ چون سیر شد سرکش شود | * | کی سوی صید و شکار خوش دود |
۲۸۷۸ | Q | آن عرب را بینوایی میکشید | * | تا بدان درگاه و آن دولت رسید |
۲۸۷۸ | N | آن عرب را بینوایی میکشید | * | تا بدان درگاه و آن دولت رسید |
۲۸۷۹ | Q | در حکایت گفتهایم احسانِ شاه | * | در حق آن بینوای بیپناه |
۲۸۷۹ | N | در حکایت گفتهایم احسان شاه | * | در حقِ آن بینوای بیپناه |
۲۸۸۰ | Q | هر چه گوید مَردِ عاشق بوی عشق | * | از دهانش میجَهد در کوی عشق |
۲۸۸۰ | N | هر چه گوید مرد عاشق بوی عشق | * | از دهانش میجهد در کوی عشق |
۲۸۸۱ | Q | گر بگوید فِقْه فقر آید همه | * | بوی فقر آید از آن خوش دَمْدَمه |
۲۸۸۱ | N | گر بگوید فقه فقر آید همه | * | بوی فقر آید از آن خوش دمدمه |
۲۸۸۲ | Q | ور بگوید کفر دارد بوی دین | * | آید از کفِ شَکش بوی یقین |
۲۸۸۲ | N | ور بگوید کفر دارد بوی دین | * | ور به شک گوید شکش گردد یقین |
۲۸۸۳ | Q | کَفِّ کژ کز بهر صدقی خاستست | * | اصلِ صاف آن فرع را آراستََست |
۲۸۸۳ | N | کف کژ کز بحر صدقی خاسته است | * | اصل صاف آن فرع را آراسته است |
۲۸۸۴ | Q | آن کفش را صافی و مَحقُوق دان | * | همچو دشنامِ لبِ معشوق دان |
۲۸۸۴ | N | آن کفش را صافی و محقوق دان | * | همچو دشنام لب معشوق دان |
۲۸۸۵ | Q | گشته آن دشنامِ نامطلُوبِ او | * | خوش ز بهرِ عارضِ مَحبوبِ او |
۲۸۸۵ | N | گشته آن دشنام نامطلوب او | * | خوش ز بهر عارض محبوب او |
۲۸۸۶ | Q | گر بگوید کژ نماید راستی | * | ای کژی که راست را آراستی |
۲۸۸۶ | N | گر بگوید کژ نماید راستی | * | ای کژی که راست را آراستی |
۲۸۸۷ | Q | از شکر گر شکلِ نانی میپَزی | * | طعمِ قند آید نه نان چون میمزی |
۲۸۸۷ | N | از شکر گر شکل نانی میپزی | * | طعم قند آید نه نان چون میمزی |
۲۸۸۸ | Q | ور بیابد مومنی زرّین وَثَن | * | کَیْ هلد آن را برای هر شَمَن |
۲۸۸۸ | N | ور بیابد مومنی زرین وثن | * | کی هلد آن را برای هر شمن |
۲۸۸۹ | Q | بلک گیرد اندر آتش افکند | * | صورتِ عاریّتش را بشکند |
۲۸۸۹ | N | بلکه گیرد اندر آتش افکند | * | صورت عاریتش را بشکند |
۲۸۹۰ | Q | تا نماند بر ذَهب شکلِ وثَن | * | زانک صورت مانعست و راهزن |
۲۸۹۰ | N | تا نماند بر ذهب شکل وثن | * | ز آن که صورت مانع است و راه زن |
۲۸۹۱ | Q | ذاتِ زرّش دادِ ربَّانیّتست | * | نَقشِ بُت بر نَقدِ زر عاریّتست |
۲۸۹۱ | N | ذات زرش ذات ربانیت است | * | نقش بت بر نقد زر عاریت است |
۲۸۹۲ | Q | بهرِ کیکی تو گِلیمی را مَسِوز | * | وز صُداعِ هر مگس مگذار روز |
۲۸۹۲ | N | بهر کیکی تو گلیمی را مسوز | * | وز صداع هر مگس مگذار روز |
۲۸۹۳ | Q | بُتپرستی چون بمانی در صُوَر | * | صورتش بگذار و در معنی نِگَر |
۲۸۹۳ | N | بت پرستی چون بمانی در صور | * | صورتش بگذار و در معنی نگر |
۲۸۹۴ | Q | مردِ حَجّی همرهِ حاجی طلَب | * | خواه هندو خواه تُرک و یا عرب |
۲۸۹۴ | N | مرد حجی همره حاجی طلب | * | خواه هندو خواه ترک و یا عرب |
۲۸۹۵ | Q | مَنگر اندر نقش و اندر رنگِ او | * | بنگر اندر عزم و در آهنگِ او |
۲۸۹۵ | N | منگر اندر نقش و اندر رنگ او | * | بنگر اندر عزم و در آهنگ او |
۲۸۹۶ | Q | گر سیاه است او هم آهنگ تو است | * | تو سپیدش خوان که همرنگِ تُوَست |
۲۸۹۶ | N | گر سیاهست او همآهنگِ تُوَست | * | تو سپیدش خوان که هم رنگ تو است |
۲۸۹۷ | Q | این حکایت گفته شد زیر و زبَر | * | همچو فکرِ عاشقان بیپا و سَر |
۲۸۹۷ | N | این حکایت گفته شد زیر و زبر | * | همچو فکر عاشقان بیپا و سر |
۲۸۹۸ | Q | سر ندارد چون ز اَزَل بودست پیش | * | پا ندارد با ابَدْ بودست خویش |
۲۸۹۸ | N | سر ندارد چون ز ازل بوده ست پیش | * | پا ندارد با ابد بوده ست خویش |
۲۸۹۹ | Q | بلک چون آبست هر قطره از آن | * | هم سَرست و پا و هم بی هر دُوان |
۲۸۹۹ | N | بلکه چون آب است هر قطره از آن | * | هم سر است و پا و هم بیهردوان |
۲۹۰۰ | Q | حاش لله این حکایت نیست هین | * | نقدِ حالِ ما و تُست این خوش ببین |
۲۹۰۰ | N | حاش لِلّه این حکایت نیست هین | * | نقد حال ما و تست این خوش ببین |
۲۹۰۱ | Q | زانک صوفی با کَر و با فَر بود | * | هرچ آن ماضیست لا یُذْکَر بود |
۲۹۰۱ | N | ز آن که صوفی با کر و با فر بود | * | هر چه آن ماضی است لا یذکر بود |
۲۹۰۲ | Q | هم عرب ما هم سبو ما هم مَلِک | * | جمله ما یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُُفِکَ |
۲۹۰۲ | N | هم عرب ما هم سبو ما هم ملک | * | جمله ما یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ |
۲۹۰۳ | Q | عقل را شُو دان و زن را نَفْس و طَمْع | * | این دو ظلمانی و مُنکِر عقلْ شَمْع |
۲۹۰۳ | N | عقل را شو دان و زن را نفس و طمع | * | این دو ظلمانی و منکر عقل شمع |
۲۹۰۴ | Q | بشْنو اکنون اصل اِنکار از چه خاست | * | زانک کُل را گونه گونه جُزوهاست |
۲۹۰۴ | N | بشنو اکنون اصل انکار از چه خاست | * | ز آن که کل را گونه گونه جزوهاست |
۲۹۰۵ | Q | جزو کُل نی جزوها نسبت بکُل | * | نی چو بویِ گُل که باشد جُزوِ گُل |
۲۹۰۵ | N | جزوِ کُل نی جزوها نسبَت به کل | * | نی چو بوی گل که باشد جزو گل |
۲۹۰۶ | Q | لُطفِ سبزه جُزوِ لطفِ گُل بود | * | بانگ قمری جزو آن بلبُل بود |
۲۹۰۶ | N | لطف سبزه جزو لطف گل بود | * | بانگ قمری جزو آن بلبل بود |
۲۹۰۷ | Q | گر شوم مشغولِ اِشکال و جواب | * | تشنگان را کَی توانم داد آب |
۲۹۰۷ | N | گر شوم مشغول اشکال و جواب | * | تشنگان را کی توانم داد آب |
۲۹۰۸ | Q | گر تو اِشکالی بکلّی و حَرَج | * | صبر کن الصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج |
۲۹۰۸ | N | گر تو اشکالی به کلی و حرج | * | صبر کن الصبر مفتاح الفرج |
۲۹۰۹ | Q | احتِما کن اِحتما ز اندیشهها | * | فکر شیر و گور و دلها بیشهها |
۲۹۰۹ | N | احتما کن احتما ز اندیشهها | * | فکر شیر و گور و دلها بیشهها |
۲۹۱۰ | Q | احتماها بر دواها سَرْوَرست | * | زانک خاریدن فُزونی گَرست |
۲۹۱۰ | N | احتماها بر دواها سرور است | * | ز آن که خاریدن فزونی گر است |
۲۹۱۱ | Q | احتما اصلِ دوا آمد یقین | * | احتما کن قُوَّتِ جانت ببین |
۲۹۱۱ | N | احتما اصل دوا آمد یقین | * | احتما کن قوت جان را ببین |
۲۹۱۲ | Q | قابلِ این گفتها شو گوشوار | * | تا که از زر سازمت من گوشوار |
۲۹۱۲ | N | قابل این گفتهها شو گوشوار | * | تا که از زر سازمت من گوشوار |
۲۹۱۳ | Q | حلقه در گوشِ مَهِ زرگر شوی | * | تا بماه و تا ثُرَیّا بَر شوی |
۲۹۱۳ | N | حلقه در گوش مه زرگر شوی | * | تا به ماه و تا ثریا بر شوی |
۲۹۱۴ | Q | اَوّلا بشنو که خَلقِ مختلِف | * | مختلف جانند تا یا از اَلِف |
۲۹۱۴ | N | اولا بشنو که خلق مختلف | * | مختلف جانند از یا تا الف |
۲۹۱۵ | Q | در حروفِ مختلف شور و شکیست | * | گر چه از یک رُو ز سر تا پا یکیست |
۲۹۱۵ | N | در حروف مختلف شور و شکی است | * | گر چه از یک رو ز سر تا پا یکی است |
۲۹۱۶ | Q | از یکی رُو ضِدّ و یک رو مُتَّحِد | * | از یکی رُو هزل و از یک رویْ جِد |
۲۹۱۶ | N | از یکی رو ضد و یک رو متحد | * | از یکی رو هزل و از یک روی جد |
۲۹۱۷ | Q | پس قیامت روزِ عَرضِ اکبرست | * | عرض او خواهد که با زیب و فَرست |
۲۹۱۷ | N | پس قیامت روز عرض اکبر است | * | عرض او خواهد که با زیب و فر است |
۲۹۱۸ | Q | هر که چون هندوی بَدسوداییَست | * | روزِ عَرضش نُوبتِ رُسواییَست |
۲۹۱۸ | N | هر که چون هندوی بد سودایی است | * | روز عرضش نوبت رسوایی است |
۲۹۱۹ | Q | چون ندارد روی همچون آفتاب | * | او نخواهد جز شبی همچون نقاب |
۲۹۱۹ | N | چون ندارد روی همچون آفتاب | * | او نخواهد جز شبی همچون نقاب |
۲۹۲۰ | Q | بَرگِ یک گُل چون ندارد خارِ او | * | شد بهاران دشمنِ اسرارِ او |
۲۹۲۰ | N | برگ یک گل چون ندارد خار او | * | شد بهاران دشمن اسرار او |
۲۹۲۱ | Q | و انک سر تا پا گُلست و سوسنست | * | پس بهار او را دو چشمِ روشنست |
۲۹۲۱ | N | و انکه سر تا پا گل است و سوسن است | * | پس بهار او را دو چشم روشن است |
۲۹۲۲ | Q | خارِ بیمعنی خزان خواهد خزان | * | تا زند پهلوی خود با گلْستان |
۲۹۲۲ | N | خار بیمعنی خزان خواهد خزان | * | تا زند پهلوی خود با گلستان |
۲۹۲۳ | Q | تا بپوشد حُسنِ آن و ننگِ این | * | تا نبینی رنگِ آن و رنگِ این |
۲۹۲۳ | N | تا بپوشد حسن آن و ننگ این | * | تا نبینی رنگ آن و رنگ این |
۲۹۲۴ | Q | پس خزان او را بهارست و حیات | * | یک نماید سنگ و یاقوتِ زکات |
۲۹۲۴ | N | پس خزان او را بهار است و حیات | * | یک نماید سنگ و یاقوت زکات |
۲۹۲۵ | Q | باغبان هم داند آن را در خزان | * | لیک دیدِ یک به از دیدِ جهان |
۲۹۲۵ | N | باغبان هم داند آن را در خزان | * | لیک دید یک به از دید جهان |
۲۹۲۶ | Q | خود جهان آن یک کس است او ابلهست | * | هر ستاره بر فلک جُزْوِ مهَست |
۲۹۲۶ | N | خود جهان آن یک کس است او ابله است | * | هر ستاره بر فلک جزو مه است |
۲۹۲۷ | Q | پس همیگویند هر نقش و نگار | * | مژده مژده نک همیآید بهار |
۲۹۲۷ | N | پس همیگویند هر نقش و نگار | * | مژده مژده نک همیآید بهار |
۲۹۲۸ | Q | تا بود تابان شکوفه چون زره | * | کَیْ کند آن میوها پیدا گِرِه |
۲۹۲۸ | N | تا بود تابان شکوفه چون زره | * | کی کند آن میوهها پیدا گره |
۲۹۲۹ | Q | چون شکوفه ریخت میوه سر کند | * | چونک تن بشکست جان سر بر زند |
۲۹۲۹ | N | چون شکوفه ریخت میوه سر کند | * | چون که تن بشکست جان سر بر زند |
۲۹۳۰ | Q | میوه معنی و شکوفه صورتش | * | آن شکوفه مژده میوه نعمتش |
۲۹۳۰ | N | میوه معنی و شکوفه صورتش | * | آن شکوفه مژده میوه نعمتش |
۲۹۳۱ | Q | چون شکوفه ریخت میوه شد پدید | * | چونک آن کَم شد شد این اندر مزید |
۲۹۳۱ | N | چون شکوفه ریخت میوه شد پدید | * | چون که آن کم شد شد این اندر مزید |
۲۹۳۲ | Q | تا که نان نشکست قوَّت کَیْ دهد | * | ناشکسته خُوشَها کَیْ میدهد |
۲۹۳۲ | N | تا که نان نشکست قوت کی دهد | * | ناشکسته خوشهها کی میدهد |
۲۹۳۳ | Q | تا هلیله نشکند با اَدویه | * | کَیْ شود خود صحَّتافزا ادویه |
۲۹۳۳ | N | تا هلیله نشکند با ادویه | * | کی شود خود صحت افزا ادویه |
block:1136
۲۹۳۴ | Q | ای ضیآء الحق حُسام الدّین بگیر | * | یک دو کاغذ بر فزا در وَصفِ پیر |
۲۹۳۴ | N | ای ضیاء الحق حسام الدین بگیر | * | یک دو کاغذ بر فزا در وصف پیر |
۲۹۳۵ | Q | گر چه جسمِ نازکت را زور نیست | * | لیک بیخورشید ما را نور نیست |
۲۹۳۵ | N | گر چه جسم نازکت را زور نیست | * | لیک بیخورشید ما را نور نیست |
۲۹۳۶ | Q | گر چه مِصباح و زُجاجه گشتهای | * | لیک سَرْخَیْلِ دلی سرْرِشتهای |
۲۹۳۶ | N | گر چه مصباح و زجاجه گشتهای | * | لیک سر خیل دلی سر رشتهای |
۲۹۳۷ | Q | چون سَرِ رشته بدست و کامِ تُست | * | دُرّهای عِقدِ دل ز اِنعامِ تُست |
۲۹۳۷ | N | چون سر رشته به دست و کام تست | * | درهای عقد دل ز انعام تست |
۲۹۳۸ | Q | بر نویس احوالِ پیرِ راهدان | * | پیر را بگزین و عینِ راه دان |
۲۹۳۸ | N | بر نویس احوال پیر راهدان | * | پیر را بگزین و عین راه دان |
۲۹۳۹ | Q | پیر تابستان و خلقان تیر ماه | * | خلق مانندِ شبند و پیر ماه |
۲۹۳۹ | N | پیر تابستان و خلقان تیر ماه | * | خلق مانند شباند و پیر ماه |
۲۹۴۰ | Q | کردهام بختِ جوان را نام پیر | * | کو ز حق پیرست نز ایَّام پیر |
۲۹۴۰ | N | کردهام بخت جوان را نام پیر | * | کاو ز حق پیر است نز ایام پیر |
۲۹۴۱ | Q | او چنان پیریست کش آغاز نیست | * | با چنان دُرِّ یتیم انباز نیست |
۲۹۴۱ | N | او چنان پیری است کش آغاز نیست | * | با چنان در یتیم انباز نیست |
۲۹۴۲ | Q | خود قویتر میشود خَمْرِ کهن | * | خاصه آن خمری که باشد مِن لدُن |
۲۹۴۲ | N | خود قویتر میشود خمر کهن | * | خاصه آن خمری که باشد من لدن |
۲۹۴۳ | Q | پیر را بگزین که بیپیر این سفَر | * | هست بس پُر آفت و خوف و خطَر |
۲۹۴۳ | N | پیر را بگزین که بیپیر این سفر | * | هست بس پر آفت و خوف و خطر |
۲۹۴۴ | Q | آن رهی که بارها تو رَفتهای | * | بیقلاوز اندر آن آشفتهای |
۲۹۴۴ | N | آن رهی که بارها تو رفتهای | * | بیقلاووز اندر آن آشفتهای |
۲۹۴۵ | Q | پس رهی را که ندیدستی تو هیچ | * | هین مرَو تنها ز رَهْبَر سر مپیچ |
۲۹۴۵ | N | پس رهی را که ندیده ستی تو هیچ | * | هین مرو تنها ز رهبر سر مپیچ |
۲۹۴۶ | Q | گر نباشد سایهٔ او بر تو گول | * | پس ترا سر گشته دارد بانگِ غُول |
۲۹۴۶ | N | گر نباشد سایهی او بر تو گول | * | پس ترا سر گشته دارد بانگ غول |
۲۹۴۷ | Q | غولت از ره افکند اندر گزند | * | از تو داهیتر درین ره بس بُدند |
۲۹۴۷ | N | غولت از ره افکند اندر گزند | * | از تو داهیتر در این ره بس بدند |
۲۹۴۸ | Q | از نُبی بشنو ضَلالِ رهروان | * | که چهشان کرد آن بلیسِ بَدْرَوان |
۲۹۴۸ | N | از نبی بشنو ضلال رهروان | * | که چشان کرد آن بلیس بد روان |
۲۹۴۹ | Q | صد هزاران ساله راه از جاده دور | * | بُردشان و کردشان ادبیر و عُور |
۲۹۴۹ | N | صد هزاران ساله راه از جاده دور | * | بردشان و کردشان ادبار و عور |
۲۹۵۰ | Q | استخوانهاشان ببین و مویشان | * | عبرتی گیر و مَران خَر سویشان |
۲۹۵۰ | N | استخوانهاشان ببین و مویشان | * | عبرتی گیر و مران خر سویشان |
۲۹۵۱ | Q | گردنِ خر گیر و سوی راه کَش | * | سوی رَهبانان و رهدانانِ خوش |
۲۹۵۱ | N | گردن خر گیر و سوی راه کش | * | سوی رهبانان و ره دانان خوش |
۲۹۵۲ | Q | هین مَهلِ خر را و دست از وَی مدار | * | زانک عشقِ اوست سوی سبزهزار |
۲۹۵۲ | N | هین مهل خر را و دست از وی مدار | * | ز آن که عشق اوست سوی سبزهزار |
۲۹۵۳ | Q | گر یکی دَم تو بغفلت وا هِلیش | * | اُو رَود فرسنگها سوی حَشیش |
۲۹۵۳ | N | گر یکی دم تو به غفلت واهلیش | * | او رود فرسنگها سوی حشیش |
۲۹۵۴ | Q | دشمنِ راهست خر مستِ علَف | * | ای که بس خربنده را کرد او تلف |
۲۹۵۴ | N | دشمن راه است خر مست علف | * | ای که بس خر بنده را کرد او تلف |
۲۹۵۵ | Q | گر ندانی ره هرانچِ خر بخواست | * | عکسِ آن کن خود بود آن راهِ راست |
۲۹۵۵ | N | گر ندانی ره هر آن چه خر بخواست | * | عکس آن کن خود بود آن راه راست |
۲۹۵۶ | Q | شَاوِرُوهُنَّ وَانگه خالِفوا | * | إنَّ مَنْ لَمْ یَعْصِهِنَّ تَالِفُ |
۲۹۵۶ | N | شاوِروهُنَّ پس آن گه خالفوا | * | إن من لم یعصهن تالف |
۲۹۵۷ | Q | با هوا و آرزو کَم باش دوست | * | چون یُضِلُّک عن سَبیلِ الله اوست |
۲۹۵۷ | N | با هوا و آرزو کم باش دوست | * | چون یضلک عن سبیل الله اوست |
۲۹۵۸ | Q | این هوا را نشکند اندر جهان | * | هیچ چیزی همچو سایهٔ همرهان |
۲۹۵۸ | N | این هوا را نشکند اندر جهان | * | هیچ چیزی همچو سایهی همرهان |
block:1137
۲۹۵۹ | Q | گفت پغامبر علی را کای علی | * | شیر حقّی پهلوانِ پُر دلی |
۲۹۵۹ | N | گفت پیغمبر علی را کای علی | * | شیر حقی پهلوانی پر دلی |
۲۹۶۰ | Q | لیک بر شیری مکن هم اعتماد | * | اندر آ در سایهٔ نَخلِ امید |
۲۹۶۰ | N | لیک بر شیری مکن هم اعتماد | * | اندر آ در سایهی نخل امید |
۲۹۶۱ | Q | اندر آ در سایهی آن عاقلی | * | کش نداند برد از ره ناقلی |
۲۹۶۱ | N | اندر آ در سایهٔ آن عاقِلی | * | کِش نداند بُرد از ره ناقِلی |
۲۹۶۲ | Q | ظلِّ او اندر زمین چون کوهِ قاف | * | روحِ او سیمرغِ بَس عالی طواف |
۲۹۶۲ | N | ظل او اندر زمین چون کوه قاف | * | روح او سیمرغ بس عالی طواف |
۲۹۶۳ | Q | گر بگویم تا قیامت نَعتِ او | * | هیچ آن را مَقطَع و غایت مجو |
۲۹۶۳ | N | گر بگویم تا قیامت نعت او | * | هیچ آن را مقطع و غایت مجو |
۲۹۶۴ | Q | در بشر روُپوش کردست آفتاب | * | فهم کن والله اعلم بالصَّواب |
۲۹۶۴ | N | در بشر رو پوش کرده ست آفتاب | * | فهم کن و الله اعلم بالصواب |
۲۹۶۵ | Q | یا علی از جملهٔ طاعاتِ راه | * | بر گُزین تو سایهٔ خاص الَه |
۲۹۶۵ | N | یا علی از جملهی طاعات راه | * | بر گزین تو سایهی خاص اله |
۲۹۶۶ | Q | هر کسی در طاعتی بگریختند | * | خویشتن را مَخلَصی انگیختند |
۲۹۶۶ | N | هر کسی در طاعتی بگریختند | * | خویشتن را مخلصی انگیختند |
۲۹۶۷ | Q | تو برو در سایهٔ عاقل گریز | * | تا رهی زان دشمنِ پنهانستیز |
۲۹۶۷ | N | تر برو در سایهی عاقل گریز | * | تا رهی ز آن دشمن پنهان ستیز |
۲۹۶۸ | Q | از همه طاعاتْ اینت بهترَست | * | سبق یابی بر هران سابق که هست |
۲۹۶۸ | N | از همه طاعات اینت بهتر است | * | سبق یابی بر هر آن سابق که هست |
۲۹۶۹ | Q | چون گرفتت پیر هین تَسلیم شَو | * | همچو موسی زیرِ حُکمِ خِضْر رَوْ |
۲۹۶۹ | N | چون گرفتت پیر هین تسلیم شو | * | همچو موسی زیر حکم خضر رو |
۲۹۷۰ | Q | صبر کن بر کار خضری بینفاق | * | تا نگوید خضر رَوْ هَذا فِراق |
۲۹۷۰ | N | صبر کن بر کارِ خضری بینفاق | * | تا نگوید خضر رو هذا فراق |
۲۹۷۱ | Q | گر چه کَشتی بشکند تو دَم مزن | * | گر چه طفلی را کُشَد تو مُو مکَن |
۲۹۷۱ | N | گر چه کشتی بشکند تو دم مزن | * | گر چه طفلی را کشد تو مو مکن |
۲۹۷۲ | Q | دستِ او را حق چو دستِ خویش خواند | * | تا یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ براند |
۲۹۷۲ | N | دست او را حق چو دست خویش خواند | * | تا یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ براند |
۲۹۷۳ | Q | دستِ حق میراندش زندهش کند | * | زنده چه بود جانِ پایندهش کند |
۲۹۷۳ | N | دست حق میراندش زندهش کند | * | زنده چه بود جان پایندهش کند |
۲۹۷۴ | Q | هر که تنها نادِرا این ره بُرید | * | هم بعَونِ همَّت پیران رسید |
۲۹۷۴ | N | هر که تنها نادرا این ره برید | * | هم به عون همت پیران رسید |
۲۹۷۵ | Q | دستِ پیر از غایبان کوتاه نیست | * | دستِ او جز قبضهٔ اللَّه نیست |
۲۹۷۵ | N | دست پیر از غایبان کوتاه نیست | * | دست او جز قبضهی اللَّه نیست |
۲۹۷۶ | Q | غایبان را چون چنین خلعت دهند | * | حاضران از غایبان لاشک بهاند |
۲۹۷۶ | N | غایبان را چون چنین خلعت دهند | * | حاضران از غایبان لا شک بهند |
۲۹۷۷ | Q | غایبان را چون نواله میدهند | * | پیشِ مهمان تا چه نعمتها نهند |
۲۹۷۷ | N | غایبان را چون نواله میدهند | * | پیش مهمان تا چه نعمتها نهند |
۲۹۷۸ | Q | کو کسی کو پیش شه بندد کمر | * | تا کسی کو هست بیرون سوی دَر |
۲۹۷۸ | N | کو کسی که پیش شه بندد کمر | * | تا کسی که هست بیرون سوی در |
۲۹۷۹ | Q | چون گزیدی پیر نازکدل مباش | * | سُست و ریزیده چو آب و گِل مباش |
۲۹۷۹ | N | چون گزیدی پیر نازک دل مباش | * | سست و ریزیده چو آب و گل مباش |
۲۹۸۰ | Q | ور بهر زخمی تو پر کینه شوی | * | پس کجا بیصیقل آیینه شوی |
۲۹۸۰ | N | گر بهر زخمی تو پر کینه شوی | * | پس کجا بیصیقل آیینه شوی |
block:1138
۲۹۸۱ | Q | این حکایت بشنو از صاحب بیان | * | در طریق و عادت قزوینیان |
۲۹۸۱ | N | این حکایت بشنو از صاحب بیان | * | در طریق و عادت قزوینیان |
۲۹۸۲ | Q | بر تن و دست و کَتِفها بیگزند | * | از سرِ سوزن کبودیها زنند |
۲۹۸۲ | N | بر تن و دست و کتفها بیگزند | * | از سر سوزن کبودیها زنند |
۲۹۸۳ | Q | سوی دلّاکی بشد قزوینیی | * | که کبودم زن بکن شیرینیی |
۲۹۸۳ | N | سوی دلاکی بشد قزوینیی | * | که کبودم زن بکن شیرینیی |
۲۹۸۴ | Q | گفت چه صورت زنم ای پهلوان | * | گفت بر زن صورت شیر ژیان |
۲۹۸۴ | N | گفت چه صورت زنم ای پهلوان | * | گفت بر زن صورتِ شیرِ ژیان |
۲۹۸۵ | Q | طالعم شیرست نقشِ شیر زن | * | جهد کن رنگِ کبودی سیر زن |
۲۹۸۵ | N | طالعم شیر است نقش شیر زن | * | جهد کن رنگ کبودی سیر زن |
۲۹۸۶ | Q | گفت بر چه موضعت صورت زنم | * | گفت بر شانهگَهم زن آن رَقَم |
۲۹۸۶ | N | گفت بر چه موضعت صورت زنم | * | گفت بر شانهگهم زن آن رقم |
۲۹۸۷ | Q | چونک او سوزن فرو بردن گرفت | * | دَردِ آن در شانهگه مَسکن گرفت |
۲۹۸۷ | N | چون که او سوزن فرو بردن گرفت | * | درد آن در شانگه مسکن گرفت |
۲۹۸۸ | Q | پهلوان در ناله آمد کای سَنی | * | مر مرا کُشتی چه صورت میزنی |
۲۹۸۸ | N | پهلوان در ناله آمد کای سنی | * | مر مرا کشتی چه صورت میزنی |
۲۹۸۹ | Q | گفت آخر شیر فرمودی مرا | * | گفت از چه عضو کردی ابتدا |
۲۹۸۹ | N | گفت آخر شیر فرمودی مرا | * | گفت از چه عضو کردی ابتدا |
۲۹۹۰ | Q | گفت از دُمگاه آغازیدهام | * | گفت دُم بگذار ای دُو دیدهام |
۲۹۹۰ | N | گفت از دمگاه آغازیدهام | * | گفت دم بگذار ای دو دیدهام |
۲۹۹۱ | Q | از دُم و دُمگاهِ شیرم دَم گرفت | * | دُمگهِ او دَمگهم محکم گرفت |
۲۹۹۱ | N | از دم و دمگاه شیرم دم گرفت | * | دمگه او دمگهم محکم گرفت |
۲۹۹۲ | Q | شیرِ بیدُم باش گو ای شیرساز | * | که دلم سُستی گرفت از زخمِ گاز |
۲۹۹۲ | N | شیر بیدم باش گو ای شیر ساز | * | که دلم سستی گرفت از زخم گاز |
۲۹۹۳ | Q | جانب دیگر گرفت آن شخص زخم | * | بی محابا بی مُوَاسا بی ز رَحم |
۲۹۹۳ | N | جانب دیگر گرفت آن شخص زخم | * | بیمحابا بیمواسا بیز رحم |
۲۹۹۴ | Q | بانگ کرد او کین چه اندامست ازو | * | گفت این گوشست ای مردِ نکو |
۲۹۹۴ | N | بانگ کرد او کاین چه اندام است از او | * | گفت این گوش است ای مرد نکو |
۲۹۹۵ | Q | گفت تا گوشش نباشد ای حکیم | * | گوش را بگذار و کوته کن گِلیم |
۲۹۹۵ | N | گفت تا گوشش نباشد ای حکیم | * | گوش را بگذار و کوته کن گلیم |
۲۹۹۶ | Q | جانب دیگر خَلِش آغاز کرد | * | باز قزوینی فغان را ساز کرد |
۲۹۹۶ | N | جانب دیگر خلش آغاز کرد | * | باز قزوینی فغان را ساز کرد |
۲۹۹۷ | Q | کین سوم جانب چه اندامست نیز | * | گفت اینست اِشکمِ شیر ای عزیز |
۲۹۹۷ | N | کاین سوم جانب چه اندام است نیز | * | گفت این است اشکم شیر ای عزیز |
۲۹۹۸ | Q | گفت تا اشکم نباشد شیر را | * | گَشت افزون دَردْ کَم زن زخمها |
۲۹۹۸ | N | گفت تا اشکم نباشد شیر را | * | چه شکم باید نگار سیر را |
۲۹۹۹ | Q | خیره شد دلّاک و بس حیران بماند | * | تا بدیر انگشت در دندان بماند |
۲۹۹۹ | N | خیره شد دلاک و بس حیران بماند | * | تا به دیر انگشت در دندان بماند |
۳۰۰۰ | Q | بر زمین زد سوزن از خشم اوستاد | * | گفت در عالم کسی را این فتاد |
۳۰۰۰ | N | بر زمین زد سوزن از خشم اوستاد | * | گفت در عالم کسی را این فتاد |
۳۰۰۱ | Q | شیر بیدُمّ و سر و اشکم کی دید | * | این چنین شیری خدا خود نافرید |
۳۰۰۱ | N | شیر بیدم و سر و اشکم که دید | * | این چنین شیری خدا خود نافرید |
۳۰۰۲ | Q | ای برادر صبر کن بر دَردِ نیش | * | تا رهی از نیشِ نفسِ گَبرِ خویش |
۳۰۰۲ | N | ای برادر صبر کن بر درد نیش | * | تا رهی از نیش نفس گبر خویش |
۳۰۰۳ | Q | کان گروهی که رهیدند از وجود | * | چرخ و مِهر و ماهشان آرد سجُود |
۳۰۰۳ | N | کان گروهی که رهیدند از وجود | * | چرخ و مهر و ماهشان آرد سجود |
۳۰۰۴ | Q | هر که مُرد اندر تنِ او نفسِ گَبْر | * | مر ورا فرمان برد خورشید و اَبْر |
۳۰۰۴ | N | هر که مرد اندر تن او نفس گبر | * | مر و را فرمان برد خورشید و ابر |
۳۰۰۵ | Q | چون دلش آموخت شمع افروختن | * | آفتاب او را نیارد سوختن |
۳۰۰۵ | N | چون دلش آموخت شمع افروختن | * | آفتاب او را نیارد سوختن |
۳۰۰۶ | Q | گفت حق در آفتاب مُنتَجِم | * | ذِکرِ تَزّاوَر کَذَی عن کَهْفِهم |
۳۰۰۶ | N | گفت حق در آفتاب منتجم | * | ذکر تزاور کذا عن کهفهم |
۳۰۰۷ | Q | خار جمله لطف چون گُل میشود | * | پیش جزوِی کو سوی کُل میرود |
۳۰۰۷ | N | خار جمله لطف چون گل میشود | * | پیش جزوی کاو سوی کل میرود |
۳۰۰۸ | Q | چیست تعظیمِ خدا افراشتن | * | خویشتن را خوار و خاکی داشتن |
۳۰۰۸ | N | چیست تعظیم خدا افراشتن | * | خویشتن را خوار و خاکی داشتن |
۳۰۰۹ | Q | چیست توحیدِ خدا آموختن | * | خویشتن را پیشِ واحد سوختن |
۳۰۰۹ | N | چیست توحید خدا آموختن | * | خویشتن را پیش واحد سوختن |
۳۰۱۰ | Q | گر همیخواهی که بفروزی چو روز | * | هستئ همچون شبِ خود را بسوز |
۳۰۱۰ | N | گر همیخواهی که بفروزی چو روز | * | هستی همچون شب خود را بسوز |
۳۰۱۱ | Q | هستیَت در هستِ آن هستی نواز | * | همچو مِس در کیمیا اندر گداز |
۳۰۱۱ | N | هستیات در هست آن هستی نواز | * | همچو مس در کیمیا اندر گداز |
۳۰۱۲ | Q | در من و ما سخت کردستی دُو دست | * | هَست این جملهٔ خرابی از دو هَست |
۳۰۱۲ | N | در من و ما سخت کرده ستی دو دست | * | هست این جملهی خرابی از دو هست |
block:1139
۳۰۱۳ | Q | شیر و گرگ و روبهی بهرِ شکار | * | رفته بودند از طلب در کوهسار |
۳۰۱۳ | N | شیر و گرگ و روبهی بهر شکار | * | رفته بودند از طلب در کوهسار |
۳۰۱۴ | Q | تا بپُشتِ همدگر بر صیدها | * | سخت بر بندند بار قیدها |
۳۰۱۴ | N | تا به پشت همدگر بر صیدها | * | سخت بر بندند بار قیدها |
۳۰۱۵ | Q | هر سه با هم اندر آن صحرای ژرف | * | صیدها گیرند بسیار و شگرف |
۳۰۱۵ | N | هر سه با هم اندر آن صحرای ژرف | * | صیدها گیرند بسیار و شگرف |
۳۰۱۶ | Q | گر چه زیشان شیرِ نر را ننگ بود | * | لیک کرد اکرام و همراهی نمود |
۳۰۱۶ | N | گر چه ز یشان شیر نر را ننگ بود | * | لیک کرد اکرام و همراهی نمود |
۳۰۱۷ | Q | این چنین شه را ز لشکر زحمتست | * | لیک همره شد جماعت رحمتست |
۳۰۱۷ | N | این چنین شه را ز لشکر زحمت است | * | لیک همره شد جماعت رحمت است |
۳۰۱۸ | Q | این چنین مَه را ز اختر ننگهاست | * | او میانِ اختران بهرِ سخاست |
۳۰۱۸ | N | این چنین مه را ز اختر ننگهاست | * | او میان اختران بهر سخاست |
۳۰۱۹ | Q | امرِ شاوِرْهُمْ پیمبر را رسید | * | گر چه رایی نیست رایش را نَدید |
۳۰۱۹ | N | امر شاوِرْهُمْ پیمبر را رسید | * | گر چه رایی نیست رایش را ندید |
۳۰۲۰ | Q | در ترازو جَو رفیقِ زر شدست | * | نِه از آن که جَوْ چو زر جَوهر شدست |
۳۰۲۰ | N | در ترازو جو رفیق زر شده ست | * | نی از آن که جو چو زر گوهر شده ست |
۳۰۲۱ | Q | روحْ قالب را کنون همره شدست | * | مدَّتِی سگ حارسِ درگه شدست |
۳۰۲۱ | N | روح قالب را کنون همره شده ست | * | مدتی سگ حارس درگه شده ست |
۳۰۲۲ | Q | چونک رفتند این جماعت سوی کو | * | در رکابِ شیرِ با فرّ و شکوه |
۳۰۲۲ | N | چون که رفتند این جماعت سوی کوه | * | در رکاب شیر با فر و شکوه |
۳۰۲۳ | Q | گاو کوهی و بز و خرگوشِ زفت | * | یافتند و کارِ ایشان پیش رفت |
۳۰۲۳ | N | گاو کوهی و بز و خرگوش زفت | * | یافتند و کار ایشان پیش رفت |
۳۰۲۴ | Q | هر که باشد در پیِ شیرِ حراب | * | کم نیاید روز و شب او را کباب |
۳۰۲۴ | N | هر که باشد در پی شیر حراب | * | کم نیاید روز و شب او را کباب |
۳۰۲۵ | Q | چون ز کُه در بیشه آوردندشان | * | کُشته و مجروح و اندر خون کَشان |
۳۰۲۵ | N | چون ز که در بیشه آوردندشان | * | کشته و مجروح و اندر خون کشان |
۳۰۲۶ | Q | گرگ و روبه را طمع بود اندر آن | * | که رود قسمت بعدلِ خُسروان |
۳۰۲۶ | N | گرگ و روبه را طمع بود اندر آن | * | که رود قسمت به عدل خسروان |
۳۰۲۷ | Q | عکسِ طمعِ هر دوشان بر شیر زد | * | شیر دانست آن طَمَعها را سَنَد |
۳۰۲۷ | N | عکس طمع هر دوشان بر شیر زد | * | شیر دانست آن طمعها را سند |
۳۰۲۸ | Q | هر که باشد شیرِ اسرار و امیر | * | او بداند هر چه اندیشد ضمیر |
۳۰۲۸ | N | هر که باشد شیر اسرار و امیر | * | او بداند هر چه اندیشد ضمیر |
۳۰۲۹ | Q | هین نگه دار ای دلِ اندیشهخو | * | دل ز اندیشهٔ بَدِی در پیشِ او |
۳۰۲۹ | N | هین نگه دار ای دل اندیشه جو | * | دل ز اندیشهی بدی در پیش او |
۳۰۳۰ | Q | داند و خر را همیراند خموش | * | در رُخَت خندد برای رویپوش |
۳۰۳۰ | N | داند و خر را همیراند خموش | * | در رخت خندد برای رویپوش |
۳۰۳۱ | Q | شیر چون دانست آن وسواسشان | * | وا نگفت و داشت آن دَم پاسشان |
۳۰۳۱ | N | شیر چون دانست آن وسواسشان | * | وانگفت و داشت آن دم پاسشان |
۳۰۳۲ | Q | لیک با خود گفت بنمایم سزا | * | مر شما را ای خسیسانِ گدا |
۳۰۳۲ | N | لیک با خود گفت بنمایم سزا | * | مر شما را ای خسیسان گدا |
۳۰۳۳ | Q | مر شما را بس نیامد رای من | * | ظِنّتان اینست در اِعطای من |
۳۰۳۳ | N | مر شما را بس نیامد رای من | * | ظنتان این است در اعطای من |
۳۰۳۴ | Q | ای عقول و رایتان از رای من | * | از عطاهای جهانآرای من |
۳۰۳۴ | N | ای عقول و رایتان از رای من | * | از عطاهای جهان آرای من |
۳۰۳۵ | Q | نقش با نقَّاش چه سگالد دگر | * | چون سگالِش اُوش بخشید و خبَر |
۳۰۳۵ | N | نقش با نقاش چه سگالد دگر | * | چون سگالش اوش بخشید و خبر |
۳۰۳۶ | Q | این چنین ظنِّ خسیسانه به من | * | مر شما را بود ننگانِ زَمَن |
۳۰۳۶ | N | این چنین ظن خسیسانه به من | * | مر شما را بود ننگان زمن |
۳۰۳۷ | Q | ظانِّین باللَّهِ ظنَّ السَّوءِ را | * | گر نبرّم سَر بود عینِ خَطا |
۳۰۳۷ | N | ظانین بالله ظن السوء را | * | گر نبرم سر بود عین خطا |
۳۰۳۸ | Q | وا رهانم چرخ را از ننگتان | * | تا بماند بر جهان این داستان |
۳۰۳۸ | N | وارهانم چرخ را از ننگتان | * | تا بماند بر جهان این داستان |
۳۰۳۹ | Q | شیر با این فکر میزد خنده فاش | * | بر تبسُّمهای شیر ایمن مباش |
۳۰۳۹ | N | شیر با این فکر میزد خنده فاش | * | بر تبسمهای شیر ایمن مباش |
۳۰۴۰ | Q | مالِ دنیا شد تبسُّمهای حق | * | کرد ما را مست و مغرور و خلَق |
۳۰۴۰ | N | مال دنیا شد تبسمهای حق | * | کرد ما را مست و مغرور و خلق |
۳۰۴۱ | Q | فقر و رنجوری به استَت ای سنَد | * | کان تَبسُّم دامِ خود را بر کنَد |
۳۰۴۱ | N | فقر و رنجوری به استت ای سند | * | کان تبسم دام خود را بر کند |
block:1140
۳۰۴۲ | Q | گفت شیر ای گرگ این را بخش کُن | * | معدلت را نو کُن ای گرگِ کهُن |
۳۰۴۲ | N | گفت شیر ای گرگ این را بخش کن | * | معدلت را نو کن ای گرگ کهن |
۳۰۴۳ | Q | نایبِ من باش در قسمتگری | * | تا پدید آید که تو چه گوهری |
۳۰۴۳ | N | نایب من باش در قسمتگری | * | تا پدید آید که تو چه گوهری |
۳۰۴۴ | Q | گفت ای شَه گاوِ وَحشی بخشِ تُست | * | آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چُست |
۳۰۴۴ | N | گفت ای شه گاو وحشی بخش تست | * | آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چست |
۳۰۴۵ | Q | بُز مرا که بُز میانهست و وَسَط | * | روبها خرگوش بِسْتان بیغلط |
۳۰۴۵ | N | بز مرا که بز میانه ست و وسط | * | روبها خرگوش بستان بیغلَط |
۳۰۴۶ | Q | شیر گفت ای گرگ چون گفتی بگو | * | چونک من باشم تو گویی ما و تو |
۳۰۴۶ | N | شیر گفت ای گرگ چون گفتی بگو | * | چون که من باشم تو گویی ما و تو |
۳۰۴۷ | Q | گرگ خود چه سگ بود کو خویش دید | * | پیشِ چون من شیرِ بیمِثل و نَدید |
۳۰۴۷ | N | گرگ خود چه سگ بود کاو خویش دید | * | پیش چون من شیر بیمثل و ندید |
۳۰۴۸ | Q | گفت پیش آ ای خری کاو خود خرید | * | پیشش آمد پنجه زد او را درید |
۳۰۴۸ | N | گفت پیش آ ای خری کاو خود بدید | * | پیشش آمد پنجه زد او را درید |
۳۰۴۹ | Q | چون ندیدش مغز و تدبیرِ رشید | * | در سیاست پوستش از سر کشید |
۳۰۴۹ | N | چون ندیدش مغز و تدبیر رشید | * | در سیاست پوستش از سر کشید |
۳۰۵۰ | Q | گفت چون دیدِ مَنَت از خود نبُرد | * | این چنین جان را بباید زار مُرد |
۳۰۵۰ | N | گفت چون دید منت از خود نبرد | * | این چنین جان را بباید زار مرد |
۳۰۵۱ | Q | چون نبودی فانی اندر پیشِ من | * | فضل آمد مر ترا گردن زدن |
۳۰۵۱ | N | چون نبودی فانی اندر پیش من | * | فضل آمد مر ترا گردن زدن |
۳۰۵۲ | Q | کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ جز وجهِ او | * | چون نهای در وَجْهِ او هستی مجو |
۳۰۵۲ | N | کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ جز وجه او | * | چون نهای در وجه او هستی مجو |
۳۰۵۳ | Q | هر که اندر وَجهِ ما باشد فَنا | * | کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نبْود جزا |
۳۰۵۳ | N | هر که اندر وجه ما باشد فنا | * | کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نبود جزا |
۳۰۵۴ | Q | زانک در اِلّاست او از لا گذَشت | * | هر که در اِلّاست او فانی نگشت |
۳۰۵۴ | N | ز آن که در الاست او از لا گذشت | * | هر که در الاست او فانی نگشت |
۳۰۵۵ | Q | هر که بر دَر او من و ما میزَند | * | رَدِّ بابست او و بر لا میتَند |
۳۰۵۵ | N | هر که بر در او من و ما میزند | * | رد باب است او و بر لا میتند |
block:1141
۳۰۵۶ | Q | آن یکی آمد دَرِ یاری بزد | * | گفت یارش کیستی ای مُعتَمد |
۳۰۵۶ | N | آن یکی آمد در یاری بزد | * | گفت یارش کیستی ای معتمد |
۳۰۵۷ | Q | گفت من، گفتش برَو هنگام نیست | * | بر چنین خوانی مقامِ خام نیست |
۳۰۵۷ | N | گفت من، گفتش برو هنگام نیست | * | بر چنین خوانی مقام خام نیست |
۳۰۵۸ | Q | خام را جز آتشِ هجر و فراق | * | کِی پزد کِی وا رهاند از نفاق |
۳۰۵۸ | N | خام را جز آتش هجر و فراق | * | کی پزد کی وا رهاند از نفاق |
۳۰۵۹ | Q | رفت آن مسکین و سالی در سفر | * | در فراقِ دوست سوزید از شرَر |
۳۰۵۹ | N | رفت آن مسکین و سالی در سفر | * | در فراق دوست سوزید از شرر |
۳۰۶۰ | Q | پخته گشت آن سوخته پس باز گشت | * | باز گرد خانهٔ همباز گشت |
۳۰۶۰ | N | پخته گشت آن سوخته پس باز گشت | * | باز گرد خانهی همباز گشت |
۳۰۶۱ | Q | حلقه زد بر در بصَد ترس و ادب | * | تا بنجهد بیادب لفظی ز لَب |
۳۰۶۱ | N | حلقه زد بر در به صد ترس و ادب | * | تا بنجهد بیادب لفظی ز لب |
۳۰۶۲ | Q | بانگ زد یارش که بر در کیست آن | * | گفت بر درهم توی ای دِلسِتان |
۳۰۶۲ | N | بانگ زد یارش که بر در کیست آن | * | گفت بر درهم تویی ای دلستان |
۳۰۶۳ | Q | گفت اکنون چون مَنی ای مَن در آ | * | نیست گُنجایی دو مَن را در سَرا |
۳۰۶۳ | N | گفت اکنون چون منی ای من در آ | * | نیست گنجایی دو من را در سرا |
۳۰۶۴ | Q | نیست سوزن را سرِ رشتهٔ دو تا | * | چونک یکتایی درین سوزن در آ |
۳۰۶۴ | N | نیست سوزن را سر رشته دو تا | * | چون که یکتایی درین سوزن در آ |
۳۰۶۵ | Q | رشته را با سوزن آمد ارتباط | * | نیست در خور با جَمَل سَمُّ الخِیاط |
۳۰۶۵ | N | رشته را با سوزن آمد ارتباط | * | نیست در خور با جمل سم الخیاط |
۳۰۶۶ | Q | کَی شود باریک هستی جمَل | * | جز بمقراضِ ریاضات و عَمَل |
۳۰۶۶ | N | کی شود باریک هستی جمل | * | جز به مقراض ریاضات و عمل |
۳۰۶۷ | Q | دستِ حق باید مر آن را ای فلان | * | کو بود بر هر مُحالی کُن فَکان |
۳۰۶۷ | N | دست حق باید مر آن را ای فلان | * | کاو بود بر هر محالی کن فکان |
۳۰۶۸ | Q | هر مُحال از دستِ او ممکن شود | * | هر حرون از بیمِ او ساکن شود |
۳۰۶۸ | N | هر محال از دست او ممکن شود | * | هر حرون از بیم او ساکن شود |
۳۰۶۹ | Q | اکمه و ابرَص چه باشد مُرده نیز | * | زنده گردد از فسونِ آن عزیز |
۳۰۶۹ | N | اکمه و ابرص چه باشد مرده نیز | * | زنده گردد از فسون آن عزیز |
۳۰۷۰ | Q | و آن عدم کز مرده مردهتر بود | * | در کف ایجادِ او مُضْطر بود |
۳۰۷۰ | N | و آن عدم کز مرده مردهتر بود | * | در کف ایجاد او مضطر بود |
۳۰۷۱ | Q | کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ بخوان | * | مَر ورا بیکار و بیفعلی مدان |
۳۰۷۱ | N | کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ بخوان | * | مر و را بیکار و بیفعلی مدان |
۳۰۷۲ | Q | کمترین کاریش هر روزست آن | * | کو سه لشکر را کند این سُو روان |
۳۰۷۲ | N | کمترین کاریش هر روز است آن | * | کاو سه لشکر را کند این سو روان |
۳۰۷۳ | Q | لشکری ز اَصلاب سوی اُمَّهات | * | بهرِ آن تا دَر رَحِم روید نبات |
۳۰۷۳ | N | لشکری ز اصلاب سوی امهات | * | بهر آن تا در رحم روید نبات |
۳۰۷۴ | Q | لشکری ز اَرحام سوی خاکدان | * | تا ز نَرّ و ماده پُر گردد جهان |
۳۰۷۴ | N | لشکری ز ارحام سوی خاکدان | * | تا ز نر و ماده پر گردد جهان |
۳۰۷۵ | Q | لشکری از خاک ز آن سوی اجَل | * | تا ببیند هر کسی حسن عمَل |
۳۰۷۵ | N | لشکری از خاک ز آن سوی اجل | * | تا ببیند هر کسی حسنِ عمل |
۳۰۷۶ | Q | این سخن پایان ندارد هین بتاز | * | سوی آن دو یارِ پاکِ پاکباز |
۳۰۷۶ | N | این سخن پایان ندارد هین بتاز | * | سوی آن دو یار پاک پاک باز |
۳۰۷۷ | Q | گفت یارش کاندر آ ای جمله من | * | نی مخالف چون گل و خارِ چمَن |
۳۰۷۷ | N | گفت یارش کاندر آ ای جمله من | * | نی مخالف چون گل و خار چمن |
۳۰۷۸ | Q | رشته یکتا شد غلط کم شَو کنون | * | گر دو تا بینی حُروفِ کاف و نون |
۳۰۷۸ | N | رشته یکتا شد غلط کم شد کنون | * | گر دو تا بینی حروف کاف و نون |
۳۰۷۹ | Q | کاف و نون همچون کمند آمد جَذوب | * | تا کَشاند مر عدم را در خُطوب |
۳۰۷۹ | N | کاف و نون همچون کمند آمد جذوب | * | تا کشاند مر عدم را در خطوب |
۳۰۸۰ | Q | پس دو تا باید کمند اندر صُوَر | * | گر چه یکتا باشد آن دو در اثَر |
۳۰۸۰ | N | پس دو تا باید کمند اندر صور | * | گر چه یکتا باشد آن دو در اثر |
۳۰۸۱ | Q | گر دو پا گر چار پا رَه را بَرَد | * | همچو مقراضِ دو تا یکتا بُرَد |
۳۰۸۱ | N | گر دو پا گر چار پا ره را برد | * | همچو مقراض دو تا یکتا برد |
۳۰۸۲ | Q | آن دُو همبازانِ گازر را ببین | * | هست در ظاهر خلافی زان و زین |
۳۰۸۲ | N | آن دو همبازان گازر را ببین | * | هست در ظاهر خلافی ز آن و ز این |
۳۰۸۳ | Q | آن یکی کِرباس را در آب زد | * | وان دگر همباز خُشکش میکند |
۳۰۸۳ | N | آن یکی کرباس را در آب زد | * | و آن دگر همباز خشکش میکند |
۳۰۸۴ | Q | باز او آن خشک را تَر میکند | * | گوییا ز استیزه ضِد بر میتند |
۳۰۸۴ | N | باز او آن خشک را تر میکند | * | گوییا ز استیزه ضد بر میتند |
۳۰۸۵ | Q | لیک این دو ضِدِّ استیزهنما | * | یک دل و یک کار باشد در رضا |
۳۰۸۵ | N | لیک این دو ضد استیزه نما | * | یکدل و یک کار باشد در رضا |
۳۰۸۶ | Q | هر نبی و هر ولی را مَسلَکیست | * | لیک تا حق میبَرَد جمله یکیست |
۳۰۸۶ | N | هر نبی و هر ولی را مسلکی است | * | لیک تا حق میبرد جمله یکی است |
۳۰۸۷ | Q | چونک جمعِ مستمع را خواب بُرد | * | سنگهای آسیا را آب بُرد |
۳۰۸۷ | N | چون که جمع مستمع را خواب برد | * | سنگهای آسیا را آب برد |
۳۰۸۸ | Q | رفتنِ این آب فُوقِ آسیاست | * | رفتنش در آسیا بهرِ شماست |
۳۰۸۸ | N | رفتن این آب فوق آسیاست | * | رفتنش در آسیا بهر شماست |
۳۰۸۹ | Q | چون شما را حاجتِ طاحون نماند | * | آب را در جویِ اصلی باز راند |
۳۰۸۹ | N | چون شما را حاجت طاحون نماند | * | آب را در جوی اصلی باز راند |
۳۰۹۰ | Q | ناطقه سوی دهان تعلیم راست | * | ور نه خود آن نطق را جُویی جداست |
۳۰۹۰ | N | ناطقه سوی دهان تعلیم راست | * | ور نه خود آن نطق را جویی جداست |
۳۰۹۱ | Q | میرود بیبانگ و بیتکرارها | * | تَحْتَهَا الْأَنْهارُ تا گُلزارها |
۳۰۹۱ | N | میرود بیبانگ و بیتکرارها | * | تَحْتَهَا الْأَنْهارُ تا گلزارها |
۳۰۹۲ | Q | ای خدا جان را تو بنما آن مقام | * | کاندرو بیحرف میروید کلام |
۳۰۹۲ | N | ای خدا جان را تو بنما آن مقام | * | کاندر او بیحرف میروید کلام |
۳۰۹۳ | Q | تا که سازد جانِ پاک از سَر قدم | * | سوی عرصهٔ دُورْ پهنای عدَم |
۳۰۹۳ | N | تا که سازد جان پاک از سر قدم | * | سوی عرصهی دور پهنای عدم |
۳۰۹۴ | Q | عرصهٔ بس با گشاد و با فضَا | * | وین خیال و هست یابد زو نوا |
۳۰۹۴ | N | عرصهای بس با گشاد و با فضا | * | وین خیال و هست یابد زو نوا |
۳۰۹۵ | Q | تنگتر آمد خیالات از عدم | * | زان سبب باشد خیال اسبابِ غم |
۳۰۹۵ | N | تنگتر آمد خیالات از عدم | * | ز آن سبب باشد خیال اسباب غم |
۳۰۹۶ | Q | باز هستی تنگتر بود از خیال | * | زان شود در وَی قمر همچون هلال |
۳۰۹۶ | N | باز هستی تنگتر بود از خیال | * | ز آن شود در وی قمر همچون هلال |
۳۰۹۷ | Q | باز هستی جهانِ حِسّ و رنگ | * | تنگتر آمد که زندانیست تنگ |
۳۰۹۷ | N | باز هستی جهان حس و رنگ | * | تنگتر آمد که زندانی است تنگ |
۳۰۹۸ | Q | علّتِ تنگیست ترکیب و عدد | * | جانبِ ترکیب حِسها میکَشد |
۳۰۹۸ | N | علت تنگی است ترکیب و عدد | * | جانب ترکیب حسها میکشد |
۳۰۹۹ | Q | زان سوی حِس عالمِ توحید دان | * | گر یکی خواهی بدان جانب بران |
۳۰۹۹ | N | ز آن سوی حس عالم توحید دان | * | گر یکی خواهی بدان جانب بران |
۳۱۰۰ | Q | امرِ کُن یک فعل بود و نون و کاف | * | در سخن افتاد و معنی بود صاف |
۳۱۰۰ | N | امر کن یک فعل بود و نون و کاف | * | در سخن افتاد و معنی بود صاف |
۳۱۰۱ | Q | این سخن پایان ندارد باز گرد | * | تا چه شد احوالِ گرگ اندر نَبَرد |
۳۱۰۱ | N | این سخن پایان ندارد باز گرد | * | تا چه شد احوال گرگ اندر نبرد |
block:1142
۳۱۰۲ | Q | گرگ را بر کَند سر آن سرْفراز | * | تا نماند دو سَری و اِمتیاز |
۳۱۰۲ | N | گرگ را بر کند سر آن سر فراز | * | تا نماند دو سری و امتیاز |
۳۱۰۳ | Q | فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ است ای گرگِ پیر | * | چون نبودی مُرده در پیشِ امیر |
۳۱۰۳ | N | فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ است ای گرگ پیر | * | چون نبودی مرده در پیش امیر |
۳۱۰۴ | Q | بعد از آن رُو شیر با روباه کرد | * | گفت این را بخش کن از بهر خَورد |
۳۱۰۴ | N | بعد از آن رو شیر با روباه کرد | * | گفت این را بخش کن از بهر خورد |
۳۱۰۵ | Q | سجده کرد و گفت کین گاوِ سمین | * | چاشتخوردت باشد ای شاه گزین |
۳۱۰۵ | N | سجده کرد و گفت کاین گاو سمین | * | چاشت خوردت باشد ای شاه گزین |
۳۱۰۶ | Q | و آن بُز از بهر میانِ روز را | * | یَخنیی باشد شهِ پیروز را |
۳۱۰۶ | N | و آن بز از بهر میان روز را | * | یخنیی باشد شه پیروز را |
۳۱۰۷ | Q | و آن دگر خرگوش بهرِ شام هم | * | شبچَرهٔ این شاهِ با لطف و کرم |
۳۱۰۷ | N | و آن دگر خرگوش بهر شام هم | * | شب چرهی این شاه با لطف و کرم |
۳۱۰۸ | Q | گفت ای روبه تو عدل افروختی | * | این چنین قسمت ز کی آموختی |
۳۱۰۸ | N | گفت ای روبه تو عدل افروختی | * | این چنین قسمت ز کی آموختی |
۳۱۰۹ | Q | از کجا آموختی این ای بزرگ | * | گفت ای شاهِ جهان از حالِ گرگ |
۳۱۰۹ | N | از کجا آموختی این ای بزرگ | * | گفت ای شاه جهان از حال گرگ |
۳۱۱۰ | Q | گفت چون در عشقِ ما گشتی گِرَو | * | هر سه را برگیر و بسْتان و برَو |
۳۱۱۰ | N | گفت چون در عشق ما گشتی گرو | * | هر سه را برگیر و بستان و برو |
۳۱۱۱ | Q | روبها چون جملگی ما را شدی | * | چُونت آزاریم چون تو ما شدی |
۳۱۱۱ | N | روبها چون جملگی ما را شدی | * | چونت آزاریم چون تو ما شدی |
۳۱۱۲ | Q | ما ترا و جملهٔ اِشکاران ترا | * | پای بر گردونِ هفتم نِه بر آ |
۳۱۱۲ | N | ما ترا و جمله اشکاران ترا | * | پای بر گردون هفتم نه بر آ |
۳۱۱۳ | Q | چون گرفتی عبرت از گرگِ دنی | * | پس تو روبه نیستی شیرِ منی |
۳۱۱۳ | N | چون گرفتی عبرت از گرگ دنی | * | پس تو روبه نیستی شیر منی |
۳۱۱۴ | Q | عاقل آن باشد که عبرت گیرد از | * | مرگِ یاران در بلای مُحترَز |
۳۱۱۴ | N | عاقل آن باشد که عبرت گیرد از | * | مرگ یاران در بلای محترز |
۳۱۱۵ | Q | روبه آن دم بر زبان صد شکر راند | * | که مرا شیر از پی آن گرگ خواند |
۳۱۱۵ | N | روبه آن دم بر زبان صد شکر راند | * | که مرا شیر از پی آن گرگ خواند |
۳۱۱۶ | Q | گر مرا اوَّل بفرمودی که تو | * | بخش کن این را که بُردی جان ازو |
۳۱۱۶ | N | گر مرا اول بفرمودی که تو | * | بخش کن این را که بردی جان از او |
۳۱۱۷ | Q | پس سپاس او را که ما را در جهان | * | کرد پیدا از پسِ پیشینیان |
۳۱۱۷ | N | پس سپاس او را که ما را در جهان | * | کرد پیدا از پس پیشینیان |
۳۱۱۸ | Q | تا شنیدیم آن سیاستهای حق | * | بر قُرونِ ماضیه اندر سبَق |
۳۱۱۸ | N | تا شنیدیم آن سیاستهای حق | * | بر قرون ماضیه اندر سبق |
۳۱۱۹ | Q | تا که ما از حالِ آن گرگانِ پیش | * | همچو روبه پاسِ خود داریم بیش |
۳۱۱۹ | N | تا که ما از حال آن گرگان پیش | * | همچو روبه پاس خود داریم بیش |
۳۱۲۰ | Q | امَّتِ مرحومه زین رُو خواندمان | * | آن رسولِ حقّ و صادق در بیان |
۳۱۲۰ | N | امت مرحومه زین رو خواندمان | * | آن رسول حق و صادق در بیان |
۳۱۲۱ | Q | استخوان و پشمِ آن گرگان عیان | * | بنگرید و پند گیرید ای مِهان |
۳۱۲۱ | N | استخوان و پشم آن گرگان عیان | * | بنگرید و پند گیرید ای مهان |
۳۱۲۲ | Q | عاقل از سَر بنهد این هستی و باد | * | چون شنید انجامِ فرعونان و عاد |
۳۱۲۲ | N | عاقل از سر بنهد این هستی و باد | * | چون شنید انجام فرعونان و عاد |
۳۱۲۳ | Q | ور بنَنهد دیگران از حالِ او | * | عبرتی گیرند از اِضلالِ او |
۳۱۲۳ | N | ور بننهد دیگران از حال او | * | عبرتی گیرند از اضلال او |
block:1143
۳۱۲۴ | Q | گفت نوح ای سرکشان من من نیم | * | من ز جان مُرده بجانان میزیم |
۳۱۲۴ | N | گفت نوح ای سرکشان من من نیام | * | من ز جان مرده به جانان میزیام |
۳۱۲۵ | Q | چون بمردم از حواسِّ بُو البَشَر | * | حقّ مرا شد سمع و ادراک و بَصَر |
۳۱۲۵ | N | چون بمردم از حواس بو البشر | * | حق مرا شد سمع و ادراک و بصر |
۳۱۲۶ | Q | چونک من من نیستم این دَم ز هُوست | * | پیش این دَم هر که دَم زد کافر اوست |
۳۱۲۶ | N | چون که من من نیستم این دم ز هوست | * | پیش این دم هر که دم زد کافر اوست |
۳۱۲۷ | Q | هست اندر نقشِ این روباه شیر | * | سوی این روبه نشاید شد دلیر |
۳۱۲۷ | N | هست اندر نقش این روباه شیر | * | سوی این روبه نشاید شد دلیر |
۳۱۲۸ | Q | گر ز رُویِ صورتش مینگْروی | * | غرّهٔ شیران ازو مینشنوی |
۳۱۲۸ | N | گر ز روی صورتش مینگروی | * | غرهی شیران از او مینشنوی |
۳۱۲۹ | Q | گر نبودی نوح را از حقّ یدی | * | پس جهانی را چرا بر هم زدی |
۳۱۲۹ | N | گر نبودی نوح را از حق یدی | * | پس جهانی را چرا بر هم زدی |
۳۱۳۰ | Q | صد هزاران شیر بود او در تنی | * | او چو آتش بود و عالم خرمنی |
۳۱۳۰ | N | صد هزاران شیر بود او در تنی | * | او چو آتش بود و عالم خرمنی |
۳۱۳۱ | Q | چونک خرمن پاس عُشرِ او نداشت | * | او چنان شعله بر آن خرمن گماشت |
۳۱۳۱ | N | چون که خرمن پاسِ عشر او نداشت | * | او چنان شعله بر آن خرمن گُماشت |
۳۱۳۲ | Q | هر که او در پیشِ این شیرِ نهان | * | بیادب چون گرگ بگُشاید دهان |
۳۱۳۲ | N | هر که او در پیش این شیر نهان | * | بیادب چون گرگ بگشاید دهان |
۳۱۳۳ | Q | همچو گرگ آن شیر بردَرّاندش | * | فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ بر خواندش |
۳۱۳۳ | N | همچو گرگ آن شیر بردراندش | * | فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ بر خواندش |
۳۱۳۴ | Q | زخم یابد همچو گرگ از دستِ شیر | * | پیشِ شیر ابله بود کو شد دلیر |
۳۱۳۴ | N | زخم یابد همچو گرگ از دست شیر | * | پیش شیر ابله بود کاو شد دلیر |
۳۱۳۵ | Q | کاشکی آن زخم بر تن آمدی | * | تا بُدی کایمان و دل سالم بُدی |
۳۱۳۵ | N | کاشکی آن زخم بر تن آمدی | * | تا بدی کایمان و دل سالم بدی |
۳۱۳۶ | Q | قوَّتم بگسست چون اینجا رسید | * | چُون توانم کرد این سِر را پَدید |
۳۱۳۶ | N | قوتم بگسست چون اینجا رسید | * | چون توانم کرد این سر را پدید |
۳۱۳۷ | Q | همچو آن روبه کَمِ اِشکَم کنید | * | پیشِ او روباهبازی کَم کنید |
۳۱۳۷ | N | همچو آن روبه کم اشکم کنید | * | پیش او روباه بازی کم کنید |
۳۱۳۸ | Q | جمله ما و من بپیشِ او نِهید | * | مُلک مُلکِ اوست مُلک او را دِهید |
۳۱۳۸ | N | جمله ما و من به پیش او نهید | * | ملک ملک اوست ملک او را دهید |
۳۱۳۹ | Q | چون فقیر آیید اندر راهِ راست | * | شیر و صیدِ شیر خود آنِ شماست |
۳۱۳۹ | N | چون فقیر آیید اندر راه راست | * | شیر و صید شیر خود آن شماست |
۳۱۴۰ | Q | زانک او پاکست و سُبحان وصفِ اوست | * | بینیازست او ز نغز و مغز و پُوست |
۳۱۴۰ | N | ز آنکه او پاک است و سبحان وصف اوست | * | بینیاز است او ز نغز و مغز و پوست |
۳۱۴۱ | Q | هر شکار و هر کراماتی که هست | * | از برای بندگانِ آن شهَست |
۳۱۴۱ | N | هر شکار و هر کراماتی که هست | * | از برای بندگان آن شه است |
۳۱۴۲ | Q | نیست شه را طمعْ بهرِ خلق ساخت | * | این همه دولت خُنُک آنکو شناخت |
۳۱۴۲ | N | نیست شه را طمع بهر خلق ساخت | * | این همه دولت خنک آن کاو شناخت |
۳۱۴۳ | Q | آنک دولت آفرید و دو سَرا | * | مُلک و دولتها چه کار آید ورا |
۳۱۴۳ | N | آن که دولت آفرید و دو سرا | * | ملک دولتها چه کار آید و را |
۳۱۴۴ | Q | پیشِ سُبحان بس نگه دارید دل | * | تا نگردید از گُمانِ بَد خَجِل |
۳۱۴۴ | N | پیش سبحان بس نگه دارید دل | * | تا نگردید از گمان بد خجل |
۳۱۴۵ | Q | کو ببیند سِرّ و فکر و جُست و جو | * | همچو اندر شیرِ خالص تارِ مُو |
۳۱۴۵ | N | کاو ببیند سر و فکر و جستجو | * | همچو اندر شیر خالص تار مو |
۳۱۴۶ | Q | آنک او بینقش ساده سینه شد | * | نقشهای غیب را آیینه شد |
۳۱۴۶ | N | آن که او بینقش ساده سینه شد | * | نقشهای غیب را آیینه شد |
۳۱۴۷ | Q | سِرِّ ما را بیگمان مُوقِن شود | * | زانک مؤمن آینهٔ مومن شود |
۳۱۴۷ | N | سر ما را بیگمان موقن شود | * | ز آن که مومن آینهی مومن شود |
۳۱۴۸ | Q | چون زَند او نقدِ ما را بر مِحَک | * | پس یقین را باز داند او ز شَک |
۳۱۴۸ | N | چون زند او نقد ما را بر محک | * | پس یقین را باز داند او ز شک |
۳۱۴۹ | Q | چون شود جانش محکِّ نقدها | * | پس ببیند قَلْب را و قَلْب را |
۳۱۴۹ | N | چون شود جانش محک نقدها | * | پس ببیند قلب را و قلب را |
block:1144
۳۱۵۰ | Q | پادشاهان را چنان عادت بود | * | این شنیده باشی ار یادت بود |
۳۱۵۰ | N | پادشاهان را چنان عادت بود | * | این شنیده باشی ار یادت بود |
۳۱۵۱ | Q | دستِ چپشان پهلوانان ایستند | * | زانک دل پهلوی چپ باشد ببند |
۳۱۵۱ | N | دست چپشان پهلوانان ایستند | * | ز آنکه دل پهلوی چپ باشد ببَند |
۳۱۵۲ | Q | مُشرف و اهلِ قلم بر دست راست | * | زانک علمِ خط و ثبت آن دست راست |
۳۱۵۲ | N | مشرف و اهل قلم بر دست راست | * | ز آن که علم و خط و ثبت آن دست راست |
۳۱۵۳ | Q | صوفیان را پیش رُو موضع دهند | * | کاینهٔ جانند و ز آیینه بهند |
۳۱۵۳ | N | صوفیان را پیش رو موضع دهند | * | کاینهی جاناند و ز آیینه بهند |
۳۱۵۴ | Q | سینه صیقلها زده در ذکر و فکر | * | تا پذیرد آینهٔ دل نقشِ بِکر |
۳۱۵۴ | N | سینه صیقلها زده در ذکر و فکر | * | تا پذیرد آینهی دل نقش بکر |
۳۱۵۵ | Q | هر که او از صُلبِ فِطرت خوب زاد | * | آینه در پیشِ او باید نهاد |
۳۱۵۵ | N | هر که او از صلب فطرت خوب زاد | * | آینه در پیش او باید نهاد |
۳۱۵۶ | Q | عاشقِ آیینه باشد رویِ خوب | * | صیقلِ جان آمد و تَقْوَی الْقُلُوب |
۳۱۵۶ | N | عاشق آیینه باشد روی خوب | * | صیقل جان آمد و تَقْوَی الْقُلُوبِ |
block:1145
۳۱۵۷ | Q | آمد از آفاق یارِ مهربان | * | یوسفِ صدِّیق را شد میهمان |
۳۱۵۷ | N | آمد از آفاق یار مهربان | * | یوسف صدیق را شد میهمان |
۳۱۵۸ | Q | کآشنا بودند وقتِ کودکی | * | بر وِسادهٔ آشنایی مُتّکی |
۳۱۵۸ | N | کآشنا بودند وقت کودکی | * | بر وسادهی آشنایی متکی |
۳۱۵۹ | Q | یاد دادش جَورِ اِخوان و حسَد | * | گفت کان زنجیر بود و ما اسَد |
۳۱۵۹ | N | یاد دادش جور اخوان و حسد | * | گفت کان زنجیر بود و ما اسد |
۳۱۶۰ | Q | عار نبود شیر را از سِلسله | * | نیست ما را از قضای حق گِله |
۳۱۶۰ | N | عار نبود شیر را از سلسله | * | نیست ما را از قضای حق گله |
۳۱۶۱ | Q | شیر را بر گردن ار زنجیر بود | * | بر همه زنجیرسازان میر بود |
۳۱۶۱ | N | شیر را بر گردن ار زنجیر بود | * | بر همه زنجیر سازان میر بود |
۳۱۶۲ | Q | گفت چون بودی ز زندان و ز چاه | * | گفت همچون در مُحاق و کاست ماه |
۳۱۶۲ | N | گفت چون بودی ز زندان و ز چاه | * | گفت همچون در محاق و کاست ماه |
۳۱۶۳ | Q | در محاق ار ماهِ نَو گردد دو تا | * | نی در آخر بَدر گردد بر سَما |
۳۱۶۳ | N | در محاق ار ماه نو گردد دو تا | * | نی در آخر بدر گردد بر سما |
۳۱۶۴ | Q | گر چه دُردانه بهاون کوفتند | * | نورِ چشم و دل شد و بیند بلند |
۳۱۶۴ | N | گر چه دردانه به هاون کوفتند | * | نور چشم و دل شد و بیند بلند |
۳۱۶۵ | Q | گندمی را زیرِ خاک انداختند | * | پس ز خاکش خوشها بر ساختند |
۳۱۶۵ | N | گندمی را زیر خاک انداختند | * | پس ز خاکش خوشهها بر ساختند |
۳۱۶۶ | Q | بارِ دیگر کوفتندش ز آسیا | * | قیمتش افزود و نان شد جانفزا |
۳۱۶۶ | N | بار دیگر کوفتندش ز آسیا | * | قیمتش افزود و نان شد جان فزا |
۳۱۶۷ | Q | باز نان را زیرِ دندان کوفتند | * | گشت عقل و جان و فهمِ هوشمند |
۳۱۶۷ | N | باز نان را زیر دندان کوفتند | * | گشت عقل و جان و فهم هوشمند |
۳۱۶۸ | Q | باز آن جان چونک محوِ عشق گشت | * | یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ آمد بعدِ کَشت |
۳۱۶۸ | N | باز آن جان چون که محو عشق گشت | * | یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ آمد بعد کشت |
۳۱۶۹ | Q | این سخن پایان ندارد باز گرد | * | تا که با یوسف چه گفت آن نیک مَرد |
۳۱۶۹ | N | این سخن پایان ندارد باز گرد | * | تا که با یوسف چه گفت آن نیک مرد |
۳۱۷۰ | Q | بعدِ قصَّه گفتنش گفت ای فلان | * | هین چه آوردی تو ما را ارمغان |
۳۱۷۰ | N | بعد قصه گفتنش گفت ای فلان | * | هین چه آوردی تو ما را ارمغان |
۳۱۷۱ | Q | بر دَرِ یاران تهیدست ای فَتی | * | هست چون بیگندمی در آسیا |
۳۱۷۱ | N | بر در یاران تهی دست ای فتی | * | هست چون بیگندمی در آسیا |
۳۱۷۲ | Q | حق تعالی خلق را گوید بحَشْر | * | ارمغان کُو از برای روزِ نَشْر |
۳۱۷۲ | N | حق تعالی خلق را گوید به حشر | * | ارمغان کو از برای روز نشر |
۳۱۷۳ | Q | جِئْتُمُونا و فُرادَی بی نوا | * | هم بدان سان که خَلَقْناکُمْ کَذا |
۳۱۷۳ | N | جِئْتُمُونا و فُرادی بینوا | * | هم بدان سان که خَلَقْناکُمْ کذا |
۳۱۷۴ | Q | هین چه آوردید دستآویز را | * | ارمغانی روزِ رستاخیز را |
۳۱۷۴ | N | هین چه آوردید دست آویز را | * | ارمغانی روز رستاخیز را |
۳۱۷۵ | Q | یا امیدِ باز گشتنتان نبود | * | وعدهٔ امروز باطلتان نمود |
۳۱۷۵ | N | یا امید باز گشتنتان نبود | * | وعدهی امروز باطلتان نمود |
۳۱۷۶ | Q | مُنکری مهمانیش را از خری | * | پس ز مطبخ خاک و خاکستر بَری |
۳۱۷۶ | N | وعدهی مهمانیاش را منکری | * | پس ز مطبخ خاک و خاکستر بری |
۳۱۷۷ | Q | ور نهای مُنکِر چنین دستِ تهی | * | در دَرِ آن دوست چُون پا مینهی |
۳۱۷۷ | N | ور نهای منکر چنین دست تهی | * | در در آن دوست چون پا مینهی |
۳۱۷۸ | Q | اندکی صرفه بکن از خواب و خَور | * | ارمغان بهر ملاقاتش ببَر |
۳۱۷۸ | N | اندکی صرفه بکن از خواب و خور | * | ارمغان بهر ملاقاتش ببر |
۳۱۷۹ | Q | شَو قلیلُ النَّومِ مِمَّا یَهْجَعُون | * | باش در اَسْحار از یَسْتَغْفِرُون |
۳۱۷۹ | N | شو قلیل النوم مما یَهْجَعُونَ | * | باش در اسحار از یَسْتَغْفِرُونَ |
۳۱۸۰ | Q | اندکی جنبش بکن همچون جَنین | * | تا ببخشندت حواسِّ نوربین |
۳۱۸۰ | N | اندکی جنبش بکن همچون جنین | * | تا ببخشندت حواس نور بین |
۳۱۸۱ | Q | وز جهانِ چون رَحِم بیرون روی | * | از زمین در عرصهٔ واسع شوی |
۳۱۸۱ | N | وز جهان چون رحم بیرون روی | * | از زمین در عرصهی واسع شوی |
۳۱۸۲ | Q | آنک ارض اللَّه واسع گفتهاند | * | عرصهٔ دان انبیا را بس بلند |
۳۱۸۲ | N | آن که ارض اللَّه واسع گفتهاند | * | عرصهای دان کانبیا در رفتهاند |
۳۱۸۳ | Q | دل نگردد تنگ ز آن عرصهٔ فراخ | * | نخلِ تر آنجا نگردد خُشکشاخ |
۳۱۸۳ | N | دل نگردد تنگ ز آن عرصهی فراخ | * | نخل تر آن جا نگردد خشک شاخ |
۳۱۸۴ | Q | حامِلی تو مر حواست را کنون | * | کُند و مانده میشوی و سرنگون |
۳۱۸۴ | N | حاملی تو مر حواست را کنون | * | کند و مانده میشوی و سر نگون |
۳۱۸۵ | Q | چونک محمولی نه حامل وقتِ خواب | * | ماندگی رفت و شدی بیرنج و تاب |
۳۱۸۵ | N | چون که محمولی نه حامل وقت خواب | * | ماندگی رفت و شدی بیرنج و تاب |
۳۱۸۶ | Q | چاشنئِ دان تو حال خواب را | * | پیشِ محمولئِ حالِ اولیا |
۳۱۸۶ | N | چاشنیی دان تو حال خواب را | * | پیش محمولی حال اولیا |
۳۱۸۷ | Q | اولیا اصحابِ کهفند ای عَنود | * | در قیام و در تَقلُّب هُمْ رُقُود |
۳۱۸۷ | N | اولیا اصحاب کهفند ای عنود | * | در قیام و در تقلب هُمْ رُقُودٌ |
۳۱۸۸ | Q | میکَشدشان بیتکلُّف در فعال | * | بیخبر ذاتَ الیمین ذاتَ الشِّمال |
۳۱۸۸ | N | میکشدشان بیتکلف در فعال | * | بیخبر ذات الیمین ذات الشمال |
۳۱۸۹ | Q | چیست آن ذات الیمین فعلِ حَسَن | * | چیست آن ذات الشِّمال اَشغالِ تن |
۳۱۸۹ | N | چیست آن ذات الیمین فعل حسن | * | چیست آن ذات الشمال اشغال تن |
۳۱۹۰ | Q | میرود این هر دُو کار از انبیا | * | بیخبر زین هر دُو ایشان چون صدا |
۳۱۹۰ | N | میرود این هر دو کار از انبیا | * | بیخبر زین هر دو ایشان چون صدا |
۳۱۹۱ | Q | گر صدایت بشنواند خیر و شَر | * | ذاتِ کُه باشد ز هر دو بیخبَر |
۳۱۹۱ | N | گر صدایت بشنواند خیر و شر | * | ذات کوه از هر دو باشد بیخبر |
block:1146
۳۱۹۲ | Q | گفت یوسف هین بیاور ارمغان | * | او ز شرم این تقاضا زد فغان |
۳۱۹۲ | N | گفت یوسف هین بیاور ارمغان | * | او ز شرم این تقاضا زد فغان |
۳۱۹۳ | Q | گفت من چند ارمغان جستم ترا | * | ارمغانی در نظر نامد مرا |
۳۱۹۳ | N | گفت من چند ارمغان جستم ترا | * | ارمغانی در نظر نامد مرا |
۳۱۹۴ | Q | حبّهٔ را جانب کان چُون بَرم | * | قطرهٔ را سوی عُمّان چُون برم |
۳۱۹۴ | N | حبهای را جانب کان چون برم | * | قطرهای را سوی عمان چون برم |
۳۱۹۵ | Q | زیره را من سوی کرمان آورم | * | گر بپیشِ تو دل و جان آورم |
۳۱۹۵ | N | زیره را من سوی کرمان آورم | * | گر به پیش تو دل و جان آورم |
۳۱۹۶ | Q | نیست تخمی کاندرین انبار نیست | * | غیرِ حُسنِ تو که آن را یار نیست |
۳۱۹۶ | N | نیست تخمی کاندر این انبار نیست | * | غیر حسن تو که آن را یار نیست |
۳۱۹۷ | Q | لایق آن دیدم که من آیینهای | * | پیشِ تو آرم چو نور سینهای |
۳۱۹۷ | N | لایق آن دیدم که من آیینهای | * | پیش تو آرم چو نور سینهای |
۳۱۹۸ | Q | تا ببینی رویِ خوبِ خود در آن | * | ای تو چون خورشید شمعِ آسمان |
۳۱۹۸ | N | تا ببینی روی خوب خود در آن | * | ای تو چون خورشید شمع آسمان |
۳۱۹۹ | Q | آینه آوردمت ای روشنی | * | تا چو بینی رویِ خود یادم کنی |
۳۱۹۹ | N | آینه آوردمت ای روشنی | * | تا چو بینی روی خود یادم کنی |
۳۲۰۰ | Q | آینه بیرون کشید او از بغَل | * | خوب را آیینه باشد مُشتغَل |
۳۲۰۰ | N | آینه بیرون کشید او از بغل | * | خوب را آیینه باشد مشتغل |
۳۲۰۱ | Q | آینهٔ هستی چه باشد نیستی | * | نیستی بَر گر تو ابله نیستی |
۳۲۰۱ | N | آینهی هستی چه باشد نیستی | * | نیستی بر گر تو ابله نیستی |
۳۲۰۲ | Q | هستی اندر نیستی بتوان نمود | * | مالداران بر فقیر آرند جود |
۳۲۰۲ | N | هستی اندر نیستی بتوان نمود | * | مال داران بر فقیر آرند جود |
۳۲۰۳ | Q | آینهٔ صافئ نان خود گرسنه ست | * | سوخته هم آینهٔ آتشزنه ست |
۳۲۰۳ | N | آینهی صافی نان خود گرسنه ست | * | سوخته هم آینهی آتش زنه ست |
۳۲۰۴ | Q | نیستی و نقص هر جایی که خاست | * | آینهٔ خوبی جملهٔ پیشههاست |
۳۲۰۴ | N | نیستی و نقص هر جایی که خاست | * | آینهی خوبئ جملهی پیشهَاست |
۳۲۰۵ | Q | چونک جامه چست و دوزیده بود | * | مَظهَرِ فرهنگِ درزی چون شود |
۳۲۰۵ | N | چون که جامه چُست و دوزیده بود | * | مظهر فرهنگ درزی چون شود |
۳۲۰۶ | Q | ناتراشیده همیباید جُذوع | * | تا دُرُوگر اصل سازد یا فُروع |
۳۲۰۶ | N | ناتراشیده همیباید جذوع | * | تا دروگر اصل سازد یا فروع |
۳۲۰۷ | Q | خواجهٔ اشکسته بند آن جا رود | * | کاندر آنجا پای اشکسته بود |
۳۲۰۷ | N | خواجهی اشکسته بند آن جا رود | * | که در آن جا پای اشکسته بود |
۳۲۰۸ | Q | کَی شود چون نیست رنجورِ نزار | * | آن جمالِ صنعتِ طبّ آشکار |
۳۲۰۸ | N | کی شود چون نیست رنجور نزار | * | آن جمال صنعت طب آشکار |
۳۲۰۹ | Q | خواری و دونئ مِسها بر مَلا | * | گر نباشد کَی نماید کیمیا |
۳۲۰۹ | N | خواری و دونی مسها بر ملا | * | گر نباشد کی نماید کیمیا |
۳۲۱۰ | Q | نقصها آیینهٔ وصفِ کمال | * | و آن حقارت آینهٔ عِزّ و جلال |
۳۲۱۰ | N | نقصها آیینهی وصف کمال | * | و آن حقارت آینهی عز و جلال |
۳۲۱۱ | Q | زانک ضِد را ضِد کند پیدا یقین | * | زانک با سِرکه پَدیدست انگبین |
۳۲۱۱ | N | ز آن که ضد را ضد کند پیدا یقین | * | ز آن که با سرکه پدید است انگبین |
۳۲۱۲ | Q | هر که نقصِ خویش را دید و شناخت | * | اندر استکمالِ خود دَه اسبه تاخت |
۳۲۱۲ | N | هر که نقص خویش را دید و شناخت | * | اندر استکمال خود ده اسبه تاخت |
۳۲۱۳ | Q | زان نمیپرَّد بسوی ذوالجلال | * | کو گمانی میبَرَد خود را کمال |
۳۲۱۳ | N | ز آن نمیپرد به سوی ذو الجلال | * | کاو گمانی میبرد خود را کمال |
۳۲۱۴ | Q | علّتی بتّر ز پندارِ کمال | * | نیست اندر جانِ تو ای ذو دلال |
۳۲۱۴ | N | علتی بدتر ز پندار کمال | * | نیست اندر جان تو ای ذو دلال |
۳۲۱۵ | Q | از دل و از دیدهات بس خون رود | * | تا ز تو این مُعجَبی بیرون رود |
۳۲۱۵ | N | از دل و از دیدهات بس خون رود | * | تا ز تو این معجبی بیرون رود |
۳۲۱۶ | Q | علّتِ ابلیس اَنا خَیری بُدست | * | وین مرض در نفسِ هر مخلوق هست |
۳۲۱۶ | N | علت ابلیس انا خیری بده ست | * | وین مرض در نفس هر مخلوق هست |
۳۲۱۷ | Q | گر چه خود را بس شکسته بیند او | * | آبِ صافی دان و سرگین زیرِ جُو |
۳۲۱۷ | N | گر چه خود را بس شکسته بیند او | * | آب صافی دان و سرگین زیر جو |
۳۲۱۸ | Q | چون بشوراند ترا در امتحان | * | آب سرگینرنگ گردد در زمان |
۳۲۱۸ | N | چون بشوراند ترا در امتحان | * | آب سرگین رنگ گردد در زمان |
۳۲۱۹ | Q | در تگِ جو هست سرگین ای فَتَی | * | گرچه جُو صافی نماید مر ترا |
۳۲۱۹ | N | در تگ جو هست سرگین ای فتی | * | گر چه جو صافی نماید مر ترا |
۳۲۲۰ | Q | هست پیرِ راهدانِ پُر فِطَن | * | باغهای نفس کُل را جویکَن |
۳۲۲۰ | N | هست پیر راه دان پر فطن | * | باغهای نفس کل را جوی کن |
۳۲۲۱ | Q | جویْ خود را کَی تواند پاک کرد | * | نافع از علمِ خدا شد علمِ مَرد |
۳۲۲۱ | N | جوی خود را کی تواند پاک کرد | * | نافع از علم خدا شد علم مرد |
۳۲۲۲ | Q | کَی تراشَد تیغ دستهٔ خویش را | * | رَو بجرّاحی سپار این ریش را |
۳۲۲۲ | N | کی تراشد تیغ دستهی خویش را | * | رو به جراحی سپار این ریش را |
۳۲۲۳ | Q | بر سر هر ریش جمع آمد مگس | * | تا نبیند قبح ریش خویش کس |
۳۲۲۳ | N | بر سرِ هر ریش جمع آمد مگس | * | تا نبیند قُبحِ ریشِ خویش کس |
۳۲۲۴ | Q | آن مگس اندیشها و آن مالِ تو | * | ریشِ تو آن ظلمتِ احوالِ تو |
۳۲۲۴ | N | آن مگس اندیشهها و آن مال تو | * | ریش تو آن ظلمت احوال تو |
۳۲۲۵ | Q | ورنهد مرَهَم بر آن ریشِ تو پیر | * | آن زمان ساکن شود درد و نفیر |
۳۲۲۵ | N | ور نهد مرهم بر آن ریش تو پیر | * | آن زمان ساکن شود درد و نفیر |
۳۲۲۶ | Q | تا که پندارد که صحّت یافتست | * | پَرتوِ مرهم بر آنجا تافتست |
۳۲۲۶ | N | تا که پندارد که صحت یافته ست | * | پرتو مرهم بر آن جا تافته ست |
۳۲۲۷ | Q | هین ز مَرهَم سر مکش ای پشتریش | * | و آن ز پرتو دان مدان از اصلِ خویش |
۳۲۲۷ | N | هین ز مرهم سر مکش ای پشت ریش | * | و آن ز پرتو دان مدان از اصل خویش |
block:1147
۳۲۲۸ | Q | پیش از عثمان یکی نسّاخ بود | * | کو بنسخِ وحی جدّی مینمود |
۳۲۲۸ | N | پیش از عثمان یکی نساخ بود | * | کاو به نسخ وحی جدی مینمود |
۳۲۲۹ | Q | چون نبی از وحی فرمودی سبق | * | او همان را وا نبشتی بر ورَق |
۳۲۲۹ | N | چون نبی از وحی فرمودی سبق | * | او همان را وانبشتی بر ورق |
۳۲۳۰ | Q | پرتوِ آن وحی بر وَی تافتی | * | او درونِ خویش حکمت یافتی |
۳۲۳۰ | N | پرتو آن وحی بر وی تافتی | * | او درون خویش حکمت یافتی |
۳۲۳۱ | Q | عین آن حکمت بفرمودی رسول | * | زین قدَر گمراه شد آن بو الفضول |
۳۲۳۱ | N | عین آن حکمت بفرمودی رسول | * | زین قدر گمراه شد آن بو الفضول |
۳۲۳۲ | Q | کانچ میگوید رسولِ مُستنیر | * | مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر |
۳۲۳۲ | N | کانچه میگوید رسول مستنیر | * | مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر |
۳۲۳۳ | Q | پَرتوِ اندیشهاش زد بر رسول | * | قهرِ حقّ آورد بر جانش نُزول |
۳۲۳۳ | N | پرتو اندیشهاش زد بر رسول | * | قهر حق آورد بر جانش نزول |
۳۲۳۴ | Q | هم ز نسّاخی بر آمد هم ز دین | * | شد عدوُّ مصطفی و دین بکین |
۳۲۳۴ | N | هم ز نساخی بر آمد هم ز دین | * | شد عدوی مصطفی و دین به کین |
۳۲۳۵ | Q | مصطفی فرمود کای گبرِ عنود | * | چون سیه گَشتی اگر نور از تو بود |
۳۲۳۵ | N | مصطفی فرمود کای گبر عنود | * | چون سیه گشتی اگر نور از تو بود |
۳۲۳۶ | Q | گر تو ینبوعِ الَهی بودیی | * | این چنین آبِ سیه نگشودیی |
۳۲۳۶ | N | گر تو ینبوع الهی بودیی | * | این چنین آب سیه نگشودیی |
۳۲۳۷ | Q | تا که ناموسش بپیشِ این و آن | * | نشکند بر بست این او را دهان |
۳۲۳۷ | N | تا که ناموسش به پیش این و آن | * | نشکند بر بست این او را دهان |
۳۲۳۸ | Q | اندرون میسوختش هم زین سبب | * | توبه کردن مینیارست این عجب |
۳۲۳۸ | N | اندرون میسوختش هم زین سبب | * | توبه کردن مینیارست این عجب |
۳۲۳۹ | Q | آه میکرد و نبودش آه سُود | * | چون در آمد تیغ و سر را در رُبود |
۳۲۳۹ | N | آه میکرد و نبودش آه سود | * | چون در آمد تیغ و سر را در ربود |
۳۲۴۰ | Q | کرده حق ناموس را صد من حدید | * | ای بسا بَسته ببندِ ناپدید |
۳۲۴۰ | N | کرده حق ناموس را صد من حدید | * | ای بسا بسته به بند ناپدید |
۳۲۴۱ | Q | کبر و کفر آن سان ببست آن راه را | * | که نیارد کرد ظاهر آه را |
۳۲۴۱ | N | کبر و کفر آن سان ببست آن راه را | * | که نیارد کرد ظاهر آه را |
۳۲۴۲ | Q | گفت أَغْلالاً فَهُمْ بِهْ مُقْمَحُون | * | نیست آن اغلال بر ما از برون |
۳۲۴۲ | N | گفت اغلالا فهم به مقمحون | * | نیست آن اغلال بر ما از برون |
۳۲۴۳ | Q | خَلْفَهُمْ سَدَّا فَأَغْشَیْنَاهُمُ | * | مینبیند بند را پیش و پس او |
۳۲۴۳ | N | خلفهم سدا فأغشیناهم | * | مینبیند بند را پیش و پس او |
۳۲۴۴ | Q | رنگِ صحرا دارد آن سَدّی که خاست | * | او نمیداند که آن سدِّ قَضاست |
۳۲۴۴ | N | رنگ صحرا دارد آن سدی که خاست | * | او نمیداند که آن سد قضاست |
۳۲۴۵ | Q | شاهدِ تو سَدِّ رویِ شاهدست | * | مُرشدِ تو سدِّ گفتِ مرشدست |
۳۲۴۵ | N | شاهد تو سد روی شاهد است | * | مرشد تو سد گفت مرشد است |
۳۲۴۶ | Q | ای بسا کُفّار را سودای دین | * | بندشان ناموس و کبرِ آن و این |
۳۲۴۶ | N | ای بسا کفار را سودای دین | * | بندشان ناموس و کبر آن و این |
۳۲۴۷ | Q | بندِ پنهان لیک از آهن بَتَر | * | بندِ آهن را کند پاره تبَر |
۳۲۴۷ | N | بند پنهان لیک از آهن بتر | * | بند آهن را کند پاره تبر |
۳۲۴۸ | Q | بندِ آهن را توان کردن جدا | * | بندِ غیبی را نداند کس دوا |
۳۲۴۸ | N | بند آهن را توان کردن جدا | * | بند غیبی را نداند کس دوا |
۳۲۴۹ | Q | مرد را زنبور اگر نیشی زَند | * | طبع او آن لحظه بر دفعی تَند |
۳۲۴۹ | N | مرد را زنبور اگر نیشی زند | * | طبع او آن لحظه بر دفعی تند |
۳۲۵۰ | Q | زخمِ نیش امَّا چو از هستئ تُست | * | غم قوی باشد نگردد دَرد سُست |
۳۲۵۰ | N | زخم نیش اما چو از هستی تست | * | غم قوی باشد نگردد درد سست |
۳۲۵۱ | Q | شرحِ این از سینه بیرون میجهَد | * | لیک میترسم که نومیدی دهد |
۳۲۵۱ | N | شرح این از سینه بیرون میجهد | * | لیک میترسم که نومیدی دهد |
۳۲۵۲ | Q | نی مشو نومید و خود را شاد کن | * | پیشِ آن فریادرس فریاد کن |
۳۲۵۲ | N | نی مشو نومید و خود را شاد کن | * | پیش آن فریادرس فریاد کن |
۳۲۵۳ | Q | کای مُحبِّ عفو از ما عفو کن | * | ای طبیبِِ رنجِ ناسُورِ کَهُن |
۳۲۵۳ | N | کای محب عفو از ما عفو کن | * | ای طبیب رنج ناسور کهن |
۳۲۵۴ | Q | عکسِ حکمت آن شقی را یاوه کرد | * | خود مبین تا بر نیارد از تو گرد |
۳۲۵۴ | N | عکس حکمت آن شقی را یاوه کرد | * | خود مبین تا بر نیارد از تو گرد |
۳۲۵۵ | Q | ای برادر بر تو حکمت جاریه ست | * | آن ز ابدالست و بر تو عاریه ست |
۳۲۵۵ | N | ای برادر بر تو حکمت جاریه ست | * | آن ز ابدال است و بر تو عاریه ست |
۳۲۵۶ | Q | گرچه در خود خانه نوری یافتست | * | آن ز همسایهٔ منوَّر تافتَست |
۳۲۵۶ | N | گر چه در خود خانه نوری یافته ست | * | آن ز همسایهی منور تافته ست |
۳۲۵۷ | Q | شُکر کن غِرَّه مشو بینی مکُن | * | گوش دار و هیچ خودبینی مکن |
۳۲۵۷ | N | شکر کن غره مشو بینی مکن | * | گوش دار و هیچ خود بینی مکن |
۳۲۵۸ | Q | صد دریغ و درد کین عاریَّتی | * | امَّتان را دور کرد از امَّتی |
۳۲۵۸ | N | صد دریغ و درد کاین عاریتی | * | امتان را دور کرد از امتی |
۳۲۵۹ | Q | من غلام آن که او در هر رِباط | * | خویش را واصل نداند بر سِماط |
۳۲۵۹ | N | من غلام آن که او در هر رباط | * | خویش را واصل نداند بر سماط |
۳۲۶۰ | Q | بس رباطی که بباید ترک کرد | * | تا بمسکن در رسد یک روز مرد |
۳۲۶۰ | N | بس رباطی که بباید ترک کرد | * | تا به مسکن در رسد یک روز مرد |
۳۲۶۱ | Q | گرچه آهن سرخ شد او سرخ نیست | * | پرتوِ عاریّتِ آتشزنیست |
۳۲۶۱ | N | گر چه آهن سرخ شد او سرخ نیست | * | پرتو عاریت آتش زنی است |
۳۲۶۲ | Q | گر شود پُر نور روزن یا سَرا | * | تو مدان روشن مگر خورشید را |
۳۲۶۲ | N | گر شود پر نور روزن یا سرا | * | تو مدان روشن مگر خورشید را |
۳۲۶۳ | Q | هر در و دیوار گوید روشنم | * | پرتوِ غیری ندارم این منم |
۳۲۶۳ | N | هر در و دیوار گوید روشنم | * | پرتو غیری ندارم این منم |
۳۲۶۴ | Q | پس بگوید آفتاب ای نارَشید | * | چونک من غارب شوم آید پَدید |
۳۲۶۴ | N | پس بگوید آفتاب ای نارشید | * | چون که من غارب شوم آید پدید |
۳۲۶۵ | Q | سبزها گویند ما سبز از خَودیم | * | شاد و خندانیم و بس زیبا خدیم |
۳۲۶۵ | N | سبزهها گویند ما سبز از خودیم | * | شاد و خندانیم و بس زیبا خدیم |
۳۲۶۶ | Q | فصلِ تابستان بگوید ای اُمَم | * | خویش را بینید چون من بگذرم |
۳۲۶۶ | N | فصل تابستان بگوید ای امم | * | خویش را بینید چون من بگذرم |
۳۲۶۷ | Q | تن همینازد بخوبی و جَمال | * | روح پنهان کرده فَرّ و پرّ و بال |
۳۲۶۷ | N | تن همینازد به خوبی و جمال | * | روح پنهان کرده فر و پر و بال |
۳۲۶۸ | Q | گویدش ای مَزبَله تو کیستی | * | یک دو روز از پَرتوِ من زیستی |
۳۲۶۸ | N | گویدش ای مزبله تو کیستی | * | یک دو روز از پرتو من زیستی |
۳۲۶۹ | Q | غُنج و نازت مینگنجد در جهان | * | باش تا که من شوم از تو جهان |
۳۲۶۹ | N | غنج و نازت مینگنجد در جهان | * | باش تا که من شوم از تو جهان |
۳۲۷۰ | Q | گرمدارانت ترا گوری کَنند | * | طعمهٔ ماران و مورانت کُنند |
۳۲۷۰ | N | گرمدارانت ترا گوری کنند | * | طعمهی موران و مارانت کنند |
۳۲۷۱ | Q | بینی از گندِ تو گیرد آن کسی | * | کو بپیشِ تو همیمُردی بسی |
۳۲۷۱ | N | بینی از گند تو گیرد آن کسی | * | کاو به پیش تو همیمردی بسی |
۳۲۷۲ | Q | پرتوِ رُوحَست نطق و چشم و گوش | * | پرتوِ آتش بود در آب جوش |
۳۲۷۲ | N | پرتو روح است نطق و چشم و گوش | * | پرتو آتش بود در آب جوش |
۳۲۷۳ | Q | آنچنانک پرتوِ جان بر تنَست | * | پرتوِ ابدال بر جانِ منَست |
۳۲۷۳ | N | آن چنان که پرتو جان بر تن است | * | پرتو ابدال بر جان من است |
۳۲۷۴ | Q | جانِ جان چون واکَشَد پا را ز جان | * | جان چنان گردد که بیجان تن بدان |
۳۲۷۴ | N | جان جان چون واکشد پا را ز جان | * | جان چنان گردد که بیجان تن بدان |
۳۲۷۵ | Q | سر از آن رُو مینهم من بر زمین | * | تا گواهِ من بود در رُوزِ دین |
۳۲۷۵ | N | سر از آن رو مینهم من بر زمین | * | تا گواه من بود در روز دین |
۳۲۷۶ | Q | یومِ دین که زُلزِلت زِلزَالَها | * | این زمین باشد گواهِ حالها |
۳۲۷۶ | N | یوم دین که زلزلت زلزالها | * | این زمین باشد گواه حالها |
۳۲۷۷ | Q | کاو تُحَدِّث جَهرةَ أَخبَارَها | * | در سخن آید زمین و خارهها |
۳۲۷۷ | N | کاو تحدث جهرة أخبارها | * | در سخن آید زمین و خارهها |
۳۲۷۸ | Q | فلسفی منکر شود در فکر و ظن | * | گو برَو سر را بر آن دیوار زَن |
۳۲۷۸ | N | فلسفی منکر شود در فکر و ظن | * | گو برو سر را بر آن دیوار زن |
۳۲۷۹ | Q | نطقِ آب و نطقِ خاک و نطقِ گِل | * | هست محسوسِ حواسّ اهلِ دل |
۳۲۷۹ | N | نطق آب و نطق خاک و نطق گل | * | هست محسوس حواس اهل دل |
۳۲۸۰ | Q | فلسفی کو منکرِ حنّانه است | * | از حواسِّ اولیا بیگانه است |
۳۲۸۰ | N | فلسفی کاو منکر حنانه است | * | از حواس اولیا بیگانه است |
۳۲۸۱ | Q | گوید او که پرتوِ سودای خلق | * | بس خیالات آورد دَر رایِ خلق |
۳۲۸۱ | N | گوید او که پرتو سودای خلق | * | بس خیالات آورد در رای خلق |
۳۲۸۲ | Q | بلک عکسِ آن فساد و کُفرِ او | * | این خیالِ مُنکِری را زد بُرو |
۳۲۸۲ | N | بلکه عکس آن فساد و کفر او | * | این خیال منکری را زد بر او |
۳۲۸۳ | Q | فلسفی مر دیو را مُنکِر شود | * | در همان دم سخرهٔ دیوی بود |
۳۲۸۳ | N | فلسفی مر دیو را منکر شود | * | در همان دم سخرهی دیوی بود |
۳۲۸۴ | Q | گر ندیدی دیو را خود را ببین | * | بیجنون نبود کبودی بر جَبین |
۳۲۸۴ | N | گر ندیدی دیو را خود را ببین | * | بیجنون نبود کبودی بر جبین |
۳۲۸۵ | Q | هر کرا در دل شک و پیچانیست | * | در جهان او فلسفئ پنهانیست |
۳۲۸۵ | N | هر که را در دل شک و پیچانی است | * | در جهان او فلسفی پنهانی است |
۳۲۸۶ | Q | مینماید اعتقاد و گاه گاه | * | آن رگِ فَلسَف کند رویش سیاه |
۳۲۸۶ | N | مینماید اعتقاد و گاه گاه | * | آن رگ فلسف کند رویش سیاه |
۳۲۸۷ | Q | اَلْحََذَر ای مومنان کان در شماست | * | در شما بس عالمِ بیمنتهاست |
۳۲۸۷ | N | الحذر ای مومنان کان در شماست | * | در شما بس عالم بیمنتهاست |
۳۲۸۸ | Q | جمله هفتاد و دو ملَّت در تُوَست | * | وه که روزی آن برآرد از تو دست |
۳۲۸۸ | N | جمله هفتاد و دو ملت در تو است | * | وه که روزی آن بر آرد از تو دست |
۳۲۸۹ | Q | هر که او را برگِ آن ایمان بود | * | همچو برگ از بیمِ این لرزان بود |
۳۲۸۹ | N | هر که او را برگ آن ایمان بود | * | همچو برگ از بیم این لرزان بود |
۳۲۹۰ | Q | بر بلیس و دیو از آن خندیدهای | * | که تو خود را نیک مردم دیدهای |
۳۲۹۰ | N | بر بلیس و دیو از آن خندیدهای | * | که تو خود را نیک مردم دیدهای |
۳۲۹۱ | Q | چون کند جان باژگونه پوستین | * | چند وا ویلی برآید ز اهلِ دین |
۳۲۹۱ | N | چون کند جان باژگونه پوستین | * | چند وا ویلا بر آید ز اهل دین |
۳۲۹۲ | Q | بر دکان هر زرنما خندان شدست | * | زانک سنگِ امتحان پنهان شدست |
۳۲۹۲ | N | بر دکان هر زرنما خندان شده ست | * | ز آنکه سنگ امتحان پنهان شده ست |
۳۲۹۳ | Q | پرده ای ستاّر از ما بر مگیر | * | باش اندر امتحانِ ما مُجیر |
۳۲۹۳ | N | پرده ای ستار از ما بر مگیر | * | باش اندر امتحان ما مجیر |
۳۲۹۴ | Q | قلب پهلو میزند با زر بشَب | * | انتظارِ روز میدارد ذهَب |
۳۲۹۴ | N | قلب پهلو میزند با زر به شب | * | انتظار روز میدارد ذهب |
۳۲۹۵ | Q | با زبانِ حال زر گوید که باش | * | ای مُزوَّر تا برآید روز فاش |
۳۲۹۵ | N | با زبان حال زر گوید که باش | * | ای مزور تا بر آید روز فاش |
۳۲۹۶ | Q | صد هزاران سال ابلیسِ لعین | * | بود ز اَبدال و امیر المؤمنین |
۳۲۹۶ | N | صد هزاران سال ابلیس لعین | * | بود ز ابدال و امیر المؤمنین |
۳۲۹۷ | Q | پنجه زد با آدم از نازی که داشت | * | گشت رسوا همچو سرگین وقتِ چاشت |
۳۲۹۷ | N | پنجه زد با آدم از نازی که داشت | * | گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت |
block:1148
۳۲۹۸ | Q | بلعمِ باعور را خلقِ جهان | * | سغبه شد مانندِ عیسئ زمان |
۳۲۹۸ | N | بلعم باعور را خلق جهان | * | سغبه شد مانند عیسای زمان |
۳۲۹۹ | Q | سجده ناوردند کس را دُونِ او | * | صحَّتِ رنجور بود افسونِ او |
۳۲۹۹ | N | سجده ناوردند کس را دون او | * | صحت رنجور بود افسون او |
۳۳۰۰ | Q | پنجه زد با موسی از کبر و کمال | * | آنچنان شد که شنیدستی تو حال |
۳۳۰۰ | N | پنجه زد با موسی از کبر و کمال | * | آن چنان شد که شنیده ستی تو حال |
۳۳۰۱ | Q | صد هزار ابلیس و بلعم در جهان | * | همچنین بودست پیدا و نهان |
۳۳۰۱ | N | صد هزار ابلیس و بلعم در جهان | * | همچنین بوده ست پیدا و نهان |
۳۳۰۲ | Q | این دو را مشهور گردانید الَه | * | تا که باشد این دو بر باقی گواه |
۳۳۰۲ | N | این دو را مشهور گردانید اله | * | تا که باشد این دو بر باقی گواه |
۳۳۰۳ | Q | این دو دزد آویخت از دارِ بلند | * | ورنه اندر قهر بس دزدان بُدند |
۳۳۰۳ | N | این دو دزد آویخت از دار بلند | * | ور نه اندر قهر بس دزدان بدند |
۳۳۰۴ | Q | این دو را پَرچَم بسوی شهر بُرد | * | کُشتگانِ قهر را نَتوان شمرد |
۳۳۰۴ | N | این دو را پرچم به سوی شهر برد | * | کشتگان قهر را نتوان شمرد |
۳۳۰۵ | Q | نازنینی تو ولی در حدِّ خویش | * | اللَّه اللَّه پا منه از حدّ بیش |
۳۳۰۵ | N | نازنینی تو ولی در حد خویش | * | اللَّه الله پا منه از حد خویش |
۳۳۰۶ | Q | گر زنی بر نازنینتر از خودَت | * | در تگِ هفتم زمین زیر آردَت |
۳۳۰۶ | N | گر زنی بر نازنین تر از خودت | * | در تگ هفتم زمین زیر آردت |
۳۳۰۷ | Q | قصّهٔ عاد و ثمود از بهرِ چیست | * | تا بدانی کانبیا را نازکیست |
۳۳۰۷ | N | قصهی عاد و ثمود از بهر چیست | * | تا بدانی کانبیا را نازکی است |
۳۳۰۸ | Q | این نشانِ خَسف و قَذف و صاعقه | * | شد بَیانِ عزِّ نفسِ ناطقه |
۳۳۰۸ | N | این نشان خسف و قذف و صاعقه | * | شد بیان عز نفس ناطقه |
۳۳۰۹ | Q | جمله حیوان را پیِ اِنسان بکُش | * | جمله انسان را بکُش از بهرِ هُش |
۳۳۰۹ | N | جمله حیوان را پی انسان بکش | * | جمله انسان را بکش از بهر هش |
۳۳۱۰ | Q | هُش چه باشد عقلِ کُلِّ هوشمند | * | هوشِ جُزوی هُش بود امّا نِژَند |
۳۳۱۰ | N | هش چه باشد عقل کل هوشمند | * | هوش جزوی هش بود اما نژند |
۳۳۱۱ | Q | جمله حیواناتِ وَحشی ز آدمی | * | باشد از حیوانِ اِنسی در کمی |
۳۳۱۱ | N | جمله حیوانات وحشی ز آدمی | * | باشد از حیوان انسی در کمی |
۳۳۱۲ | Q | خونِ آنها خلق را باشد سبیل | * | زانک وحشیاند از عقل جلیل |
۳۳۱۲ | N | خون آنها خلق را باشد سبیل | * | ز انکه وحشیاند از عقل جلیل |
۳۳۱۳ | Q | عزّتِ وحشی بدین افتاد پست | * | که مر انسان را مخالف آمدَست |
۳۳۱۳ | N | عزت وحشی بدین افتاد پست | * | که مر انسان را مخالف آمده ست |
۳۳۱۴ | Q | پس چه عزَّت باشدت ای نادره | * | چون شدی تو حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَه |
۳۳۱۴ | N | پس چه عزت باشدت ای نادره | * | چون شدی تو حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ |
۳۳۱۵ | Q | خر نشاید کُشت از بهرِ صَلاح | * | چون شود وحشی شود خونش مُباح |
۳۳۱۵ | N | خر نشاید کشت از بهر صلاح | * | چون شود وحشی شود خونش مباح |
۳۳۱۶ | Q | گرچه خر را دانشِ زاجر نبود | * | هیچ معذورش نمیدارد وَدود |
۳۳۱۶ | N | گر چه خر را دانش زاجر نبود | * | هیچ معذورش نمیدارد ودود |
۳۳۱۷ | Q | پس چو وحشی شد از آن دَم آدمی | * | کَیْ بود معذور ای یارِ سَمی |
۳۳۱۷ | N | پس چو وحشی شد از آن دم آدمی | * | کی بود معذور ای یار سمی |
۳۳۱۸ | Q | لاجرم کفّار را شد خون مُباح | * | همچو وحشی پیشِ نُشَّاب و رِماح |
۳۳۱۸ | N | لاجرم کفار را شد خون مباح | * | همچو وحشی پیش نشاب و رماح |
۳۳۱۹ | Q | جفت و فرزندانشان جمله سبیل | * | زانک بیعقلند و مردود و ذلیل |
۳۳۱۹ | N | جفت و فرزندانشان جمله سبیل | * | ز آنکه بیعقلند و مردود و ذلیل |
۳۳۲۰ | Q | باز عقلی کو رمَد از عقلِ عقل | * | کرد از عقلی بحیوانات نَقل |
۳۳۲۰ | N | باز عقلی کاو رمد از عقل عقل | * | کرد از عقلی به حیوانات نقل |
block:1149
۳۳۲۱ | Q | همچو هاروت و چو ماروتِ شهیر | * | از بَطَر خوردند زهرآلود تیر |
۳۳۲۱ | N | همچو هاروت و چو ماروت شهیر | * | از بطر خوردند زهر آلود تیر |
۳۳۲۲ | Q | اعتمادی بودشان بر قَدسِ خویش | * | چیست بر شیر اعتمادِ گاومیش |
۳۳۲۲ | N | اعتمادی بودشان بر قدس خویش | * | چیست بر شیر اعتماد گاومیش |
۳۳۲۳ | Q | گرچه او با شاخ صد چاره کند | * | شاخ شاخش شیرِ نر پاره کند |
۳۳۲۳ | N | گر چه او با شاخ صد چاره کند | * | شاخ شاخش شیر نر پاره کند |
۳۳۲۴ | Q | گر شود پُر شاخ همچون خارپُشت | * | شیر خواهد گاو را ناچار کُشت |
۳۳۲۴ | N | گر شود پر شاخ همچون خار پشت | * | شیر خواهد گاو را ناچار کشت |
۳۳۲۵ | Q | گرچه صَرصَر بس درختان میکَنَد | * | با گیاه تر وَی احسان میکند |
۳۳۲۵ | N | گر چه صرصر بس درختان میکند | * | با گیاه تر وی احسان میکند |
۳۳۲۶ | Q | بر ضعیفئ گیاه آن بادِ تُند | * | رحم کرد ای دل تو از قوّت مَلُند |
۳۳۲۶ | N | بر ضعیفی گیاه آن باد تند | * | رحم کرد ای دل تو از قوت ملند |
۳۳۲۷ | Q | تیشه را ز انبوهئ شاخِ درخت | * | کَی هراس آید ببُرّد لَخْت لَخْت |
۳۳۲۷ | N | تیشه را ز انبوهی شاخ درخت | * | کی هراس آید ببرد لخت لخت |
۳۳۲۸ | Q | لیک بَر بَرگی نَکوبد خویش را | * | جز که بر نیشی نکوبد نیش را |
۳۳۲۸ | N | لیک بر برگی نکوبد خویش را | * | جز که بر نیشی نکوبد نیش را |
۳۳۲۹ | Q | شعله را ز انبوهیِ هیزم چه غَم | * | کَی رمد قصّاب از خَیلِ غنَم |
۳۳۲۹ | N | شعله را ز انبوهی هیزم چه غم | * | کی رمد قصاب از خیل غنم |
۳۳۳۰ | Q | پیشِ معنی چیست صورت بس زبون | * | چرخ را معنیش میدارد نگون |
۳۳۳۰ | N | پیش معنی چیست صورت بس زبون | * | چرخ را معنیش میدارد نگون |
۳۳۳۱ | Q | تو قیاس از چرخِ دولابی بگیر | * | گردشش از کیست از عقلِ مُشیر |
۳۳۳۱ | N | تو قیاس از چرخ دولابی بگیر | * | گردشش از کیست از عقل مشیر |
۳۳۳۲ | Q | گردشِ این قالبِ همچون سِپَر | * | هست از رُوح مستّر ای پسر |
۳۳۳۲ | N | گردش این قالب همچون سپر | * | هست از روح مستر ای پسر |
۳۳۳۳ | Q | گردشِ این باد از معنی اوست | * | همچو چرخی کان اسیرِ آبِ جوست |
۳۳۳۳ | N | گردش این باد از معنی اوست | * | همچو چرخی کان اسیر آب جوست |
۳۳۳۴ | Q | جَرّ و مَدّ و دَخْل و خَرْجِ این نَفَس | * | از کی باشد جز ز جانِ پُر هَوس |
۳۳۳۴ | N | جر و مد و دخل و خرج این نفس | * | از که باشد جز ز جان پر هوس |
۳۳۳۵ | Q | گاه جیمش میکند گه حا و دال | * | گاه صلحش میکند گاهی جدال |
۳۳۳۵ | N | گاه جیمش میکند گه حا و دال | * | گاه صلحش میکند گاهی جدال |
۳۳۳۶ | Q | همچنین این باد را یزدانِ ما | * | کرده بُد بر عاد همچون اژدها |
۳۳۳۶ | N | همچنین این باد را یزدانِ ما | * | کرده بُد بر عاد همچون اژدها |
۳۳۳۷ | Q | باز هم آن باد را بر مؤمنان | * | کرده بُد صلح و مراعات و امان |
۳۳۳۷ | N | باز هم آن باد را بر مومنان | * | کرده بد صلح و مراعات و امان |
۳۳۳۸ | Q | گفت اَلْمَعْنَی هُوَ اللَّه شیخِ دین | * | بحرِ معنیهای رَبّالعالَمین |
۳۳۳۸ | N | گفت المعنی هو اللَّه شیخ دین | * | بحر معنیهای رب العالمین |
۳۳۳۹ | Q | جملهٔ اَطباقِ زمین و آسمان | * | همچو خاشاکی در آن بحرِ روان |
۳۳۳۹ | N | جمله اطباق زمین و آسمان | * | همچو خاشاکی در آن بحر روان |
۳۳۴۰ | Q | حملها و رقصِ خاشاک اندر آب | * | هم ز آب آمد بوقتِ اضطراب |
۳۳۴۰ | N | حملهها و رقص خاشاک اندر آب | * | هم ز آب آمد به وقت اضطراب |
۳۳۴۱ | Q | چونک ساکن خواهدش کرد از مِرا | * | سوی ساحل افکند خاشاک را |
۳۳۴۱ | N | چون که ساکن خواهدش کرد از مرا | * | سوی ساحل افکند خاشاک را |
۳۳۴۲ | Q | چون کَشد از ساحلش در موج گاه | * | آن کند با او که آتش با گیاه |
۳۳۴۲ | N | چون کشد از ساحلش در موج گاه | * | آن کند با او که آتش با گیاه |
۳۳۴۳ | Q | این حدیث آخر ندارد باز ران | * | جانبِ هاروت و ماروت ای جوان |
۳۳۴۳ | N | این حدیث آخر ندارد باز ران | * | جانب هاروت و ماروت ای جوان |
block:1150
۳۳۴۴ | Q | چون گناه و فسقِ خلقانِ جهان | * | میشدی بر هر دُو روشن آن زمان |
۳۳۴۴ | N | چون گناه و فسق خلقان جهان | * | میشدی بر هر دو روشن آن زمان |
۳۳۴۵ | Q | دست خاییدن گرفتندی ز خشم | * | لیک عیبِ خود ندیدندی بچشم |
۳۳۴۵ | N | دستخاییدن گرفتندی ز خشم | * | لیک عیب خود ندیدندی به چشم |
۳۳۴۶ | Q | خویش در آیینه دید آن زشت مرد | * | رُو بگردانید از آن و خشم کرد |
۳۳۴۶ | N | خویش در آیینه دید آن زشت مرد | * | رو بگردانید از آن و خشم کرد |
۳۳۴۷ | Q | خویش بین چون از کسی جُرمی بدید | * | آتشی در وی ز دوزخ شد پدید |
۳۳۴۷ | N | خویش بین چون از کسی جرمی بدید | * | آتشی در وی ز دوزخ شد پدید |
۳۳۴۸ | Q | حَمْیَتِ دین خواند او آن کِبْر را | * | ننْگرد در خویش نفسِ گبر را |
۳۳۴۸ | N | حمیت دین خواند او آن کبر را | * | ننگرد در خویش نفس گبر را |
۳۳۴۹ | Q | حَمْیَتِ دین را نشانی دیگرست | * | که از آن آتش جهانی اخضرست |
۳۳۴۹ | N | حمیت دین را نشانی دیگر است | * | که از آن آتش جهانی اخضر است |
۳۳۵۰ | Q | گفت حقْشان گر شما روشنگرید | * | در سیهکارانِ مُغَفَّل منْگرید |
۳۳۵۰ | N | گفت حقشان گر شما روشانگرید | * | در سیه کاران مغفل منگرید |
۳۳۵۱ | Q | شکر گویید ای سپاه و چاکران | * | رَستهاید از شهوت و از چاکِ ران |
۳۳۵۱ | N | شکر گویید ای سپاه و چاکران | * | رستهاید از شهوت و از چاک ران |
۳۳۵۲ | Q | گر از آن معنی نهم من بر شما | * | مر شما را بیش نپْذیرد سَما |
۳۳۵۲ | N | گر از آن معنی نهم من بر شما | * | مر شما را بیش نپذیرد سما |
۳۳۵۳ | Q | عِصمتی که مر شما را در تنَست | * | آن ز عکسِ عصمت و حفظِ منَست |
۳۳۵۳ | N | عصمتی که مر شما را در تن است | * | آن ز عکس عصمت و حفظ من است |
۳۳۵۴ | Q | آن زِمن بینید نه از خود هین و هین | * | تا نچَرْبد بر شما دیوِ لعین |
۳۳۵۴ | N | آن ز من بینید نز خود هین و هین | * | تا نچربد بر شما دیو لعین |
۳۳۵۵ | Q | آنچنان که کاتبِ وحیِ رسول | * | دید حکمت در خود و نورِ اُصول |
۳۳۵۵ | N | آن چنان که کاتب وحی رسول | * | دید حکمت در خود و نور اصول |
۳۳۵۶ | Q | خویش را هم صَوتِ مرغانِ خدا | * | میشمرد آن بُد صفیری چون صدا |
۳۳۵۶ | N | خویش را هم صوت مرغان خدا | * | میشمرد آن بد صفیری چون صدا |
۳۳۵۷ | Q | لحنِ مرغان را اگر واصف شوی | * | بر مرادِ مرغ کَی واقف شوی |
۳۳۵۷ | N | لحن مرغان را اگر واصف شوی | * | بر مراد مرغ کی واقف شوی |
۳۳۵۸ | Q | گر بیاموزی صَفیرِ بلبلی | * | تو چه دانی کو چه دارد با گُلی |
۳۳۵۸ | N | گر بیاموزی صفیر بلبلی | * | تو چه دانی کاو چه دارد با گلی |
۳۳۵۹ | Q | ور بدانی باشد آن هم از گُمان | * | چون ز لَبجُنبان گُمانهای کَران |
۳۳۵۹ | N | ور بدانی باشد آن هم از گمان | * | چون ز لب جنبان گمانهای کران |
block:1151
۳۳۶۰ | Q | آن کری را گفت افزون مایهای | * | که ترا رنجور شد همسایهای |
۳۳۶۰ | N | آن کری را گفت افزون مایهای | * | که ترا رنجور شد همسایهای |
۳۳۶۱ | Q | گفت با خود کَر که با گوشِ گران | * | من چه دریابم ز گفتِ آن جوان |
۳۳۶۱ | N | گفت با خود کر که با گوش گران | * | من چه دریابم ز گفت آن جوان |
۳۳۶۲ | Q | خاصه رنجور و ضعیفآواز شد | * | لیک باید رفت آن جا نیست بُد |
۳۳۶۲ | N | خاصه رنجور و ضعیف آواز شد | * | لیک باید رفت آن جا نیست بد |
۳۳۶۳ | Q | چون ببینم کان لبش جنبان شود | * | من قیاسی گیرم آن را هم ز خَود |
۳۳۶۳ | N | چون ببینم کان لبش جنبان شود | * | من قیاسی گیرم آن را هم ز خود |
۳۳۶۴ | Q | چون بگویم چونی ای محنتکَشَم | * | او بخواهد گفت نیکم یا خوشم |
۳۳۶۴ | N | چون بگویم چونی ای محنت کشم | * | او بخواهد گفت نیکم یا خوشم |
۳۳۶۵ | Q | من بگویم شُکر چه خوردی اَبا | * | او بگوید شربتی یا ماشْ با |
۳۳۶۵ | N | من بگویم شکر چه خوردی ابا | * | او بگوید شربتی یا ماشبا |
۳۳۶۶ | Q | من بگویم صُحّه نُوشت کیست آن | * | از طبیبان پیشِ تو گوید فلان |
۳۳۶۶ | N | من بگویم صحه نوشت کیست آن | * | از طبیبان پیش تو گوید فلان |
۳۳۶۷ | Q | من بگویم بَس مبارک پاست او | * | چونک او آمد شود کارت نکو |
۳۳۶۷ | N | من بگویم بس مبارک پاست او | * | چون که او آمد شود کارت نکو |
۳۳۶۸ | Q | پای او را آزمودستیم ما | * | هر کجا شد میشود حاجت رَوا |
۳۳۶۸ | N | پای او را آزمودستیم ما | * | هر کجا شد میشود حاجت روا |
۳۳۶۹ | Q | این جواباتِ قیاسی راست کرد | * | پیشِ آن رنجور شد آن نیک مرد |
۳۳۶۹ | N | این جوابات قیاسی راست کرد | * | پیش آن رنجور شد آن نیک مرد |
۳۳۷۰ | Q | گفت چونی گفت مُردم گفت شکر | * | شد ازین رنجور پُر آزار و نُکر |
۳۳۷۰ | N | گفت چونی گفت مردم گفت شکر | * | شد از این رنجور پر آزار و نکر |
۳۳۷۱ | Q | کین چه شکرست او مگر با ما بَدست | * | کَر قیاسی کرد و آن کژ آمدست |
۳۳۷۱ | N | کین چه شکر است او مگر با ما بد است | * | کر قیاسی کرد و آن کژ آمده ست |
۳۳۷۲ | Q | بعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر | * | گفت نوشت باد افزون گشت قهر |
۳۳۷۲ | N | بعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر | * | گفت نوشت باد افزون گشت قهر |
۳۳۷۳ | Q | بعد ازان گفت از طبیبان کیست او | * | کو همیآید بچاره پیشِ تو |
۳۳۷۳ | N | بعد از آن گفت از طبیبان کیست او | * | کاو همیآید به چاره پیش تو |
۳۳۷۴ | Q | گفت عزراییل میآید برَوْ | * | گفت پایش بَس مبارک شاد شَوْ |
۳۳۷۴ | N | گفت عزراییل میآید برو | * | گفت پایش بس مبارک شاد شو |
۳۳۷۵ | Q | کَر برون آمد بگفت او شادمان | * | شکر کِش کردم مراعاتْ این زمان |
۳۳۷۵ | N | کر برون آمد بگفت او شادمان | * | شکر کش کردم مراعات این زمان |
۳۳۷۶ | Q | گفت رنجور این عدوِّ جان ماست | * | ما ندانستیم کو کانِ جفاست |
۳۳۷۶ | N | گفت رنجور این عدوی جان ماست | * | ما ندانستیم کاو کان جفاست |
۳۳۷۷ | Q | خاطرِ رنجور جویان صد سقَط | * | تا که پیغامش کند از هر نمَط |
۳۳۷۷ | N | خاطر رنجور جویان صد سقط | * | تا که پیغامش کند از هر نمط |
۳۳۷۸ | Q | چون کسی کو خورده باشد آشِ بد | * | میبشوراند دلش تا قَی کند |
۳۳۷۸ | N | چون کسی کاو خورده باشد آش بد | * | میبشوراند دلش تا قی کند |
۳۳۷۹ | Q | کظمِ غَیظ اینست آن را قَی مکُن | * | تا بیابی در جزا شیرین سخُن |
۳۳۷۹ | N | کظم غیظ این است آن را قی مکن | * | تا بیابی در جزا شیرین سخن |
۳۳۸۰ | Q | چون نبودش صَبر میپیچید او | * | کین سگِ زنروسپئ حیز کو |
۳۳۸۰ | N | چون نبودش صبر میپیچید او | * | کاین سگ زن روسپی حیز کو |
۳۳۸۱ | Q | تا بریزم بر وَی آنچِ گفته بود | * | کان زمان شیرِ ضمیرم خفته بود |
۳۳۸۱ | N | تا بریزم بر وی آن چه گفته بود | * | کان زمان شیر ضمیرم خفته بود |
۳۳۸۲ | Q | چون عیادت بهرِ دل آرامیَست | * | این عیادت نیست دشمن کامیَست |
۳۳۸۲ | N | چون عیادت بهر دل آرامی است | * | این عیادت نیست دشمن کامی است |
۳۳۸۳ | Q | تا ببیند دشمنِ خود را نزار | * | تا بگیرد خاطرِ زشتش قرار |
۳۳۸۳ | N | تا ببیند دشمن خود را نزار | * | تا بگیرد خاطر زشتش قرار |
۳۳۸۴ | Q | بس کسان کایشان ز طاعت گمرهند | * | دل برضوان و ثوابِ آن دهند |
۳۳۸۴ | N | بس کسان کایشان ز طاعت گمرهاند | * | دل به رضوان و ثواب آن دهند |
۳۳۸۵ | Q | خود حقیقت معصیت باشد خفی | * | بس کدر کان را تو پنداری صفی |
۳۳۸۵ | N | خود حقیقت معصیت باشد خفی | * | بس کدر کان را تو پنداری صفی |
۳۳۸۶ | Q | همچو آن کَر که همیپنداشتست | * | کو نکویی کرد و آن بر عکس جَست |
۳۳۸۶ | N | همچو آن کر که همیپنداشته ست | * | کو نکویی کرد و آن بر عکس جست |
۳۳۸۷ | Q | او نشسته خوش که خدمت کردهام | * | حقِّ همسایه بجا آوردهام |
۳۳۸۷ | N | او نشسته خوش که خدمت کردهام | * | حق همسایه به جا آوردهام |
۳۳۸۸ | Q | بهرِ خود او آتشی افروختست | * | در دلِ رنجور و خود را سوختست |
۳۳۸۸ | N | بهر خود او آتشی افروخته ست | * | در دل رنجور و خود را سوخته ست |
۳۳۸۹ | Q | فاتّقُوا النّارَ الَّتی أَوْقَدْتُمُ | * | إنَّکُمْ فی الْمَعْصِیَة اِزْدَدْتُمُ |
۳۳۸۹ | N | فاتقوا النار التی أوقدتم | * | إنکم فی المعصیة ازددتم |
۳۳۹۰ | Q | گفت پیغامبر به یک صاحب ریا | * | صَلِّ إنَّکْ لَمْ تُصَلِّ یا فَتَی |
۳۳۹۰ | N | گفت پیغمبر به یک صاحب ریا | * | صل إنک لم تصل یا فتی |
۳۳۹۱ | Q | از برای چارهٔ این خوفها | * | آمد اندر هر نمازی اِهْدِنَا |
۳۳۹۱ | N | از برای چارهی این خوفها | * | آمد اندر هر نمازی اهْدِنَا |
۳۳۹۲ | Q | کین نمازم را میامیز ای خدا | * | با نمازِ ضالّین و اهلِ رِیَا |
۳۳۹۲ | N | کاین نمازم را میامیز ای خدا | * | با نماز ضالین و اهل ریا |
۳۳۹۳ | Q | از قیاسی که بکرد آن کَر گُزین | * | صحبتِ ده ساله باطل شد بدین |
۳۳۹۳ | N | از قیاسی که بکرد آن کر گزین | * | صحبت ده ساله باطل شد بدین |
۳۳۹۴ | Q | خاصّه ای خواجه قیاسِ حِسِّ دون | * | اندر آن وحیی که هست از حَد فزون |
۳۳۹۴ | N | خاصه ای خواجه قیاس حس دون | * | اندر آن وحیی که هست از حد فزون |
۳۳۹۵ | Q | گوشِ حسِّ تو بحرف ار در خَورست | * | دان که گوشِ غیبگیرِ تو کَرست |
۳۳۹۵ | N | گوش حس تو به حرف ار در خور است | * | دان که گوش غیب گیر تو کر است |
block:1152
۳۳۹۶ | Q | اوّل آنکس کین قیاسکها نمود | * | پیشِ انوارِ خدا ابلیس بود |
۳۳۹۶ | N | اول آن کس کاین قیاسکها نمود | * | پیش انوار خدا ابلیس بود |
۳۳۹۷ | Q | گفت نار از خاکْ بیشک بهترست | * | من ز نار و او ز خاکِ اکْدَرست |
۳۳۹۷ | N | گفت نار از خاک بیشک بهتر است | * | من ز نار و او ز خاک اکدر است |
۳۳۹۸ | Q | پس قیاسِ فرع بر اصلش کنیم | * | او ز ظلمت ما ز نورِ روشنیم |
۳۳۹۸ | N | پس قیاس فرع بر اصلش کنیم | * | او ز ظلمت ما ز نور روشنیم |
۳۳۹۹ | Q | گفت حق نه بلک لاَ أنسابَ شُد | * | زُهد و تقوی فضل را محراب شد |
۳۳۹۹ | N | گفت حق نی بل که لا انساب شد | * | زهد و تقوی فضل را محراب شد |
۳۴۰۰ | Q | این نه میراثِ جهانِ فانی است | * | که باَنسابش بیابی جانی است |
۳۴۰۰ | N | این نه میراث جهان فانی است | * | که به انسابش بیابی جانی است |
۳۴۰۱ | Q | بلک این میراثهای انبیآست | * | وارثِ این جانهای اَتْقیاست |
۳۴۰۱ | N | بلکه این میراثهای انبیاست | * | وارث این جانهای اتقیاست |
۳۴۰۲ | Q | پورِ آن بوجهل شد مؤمن عیان | * | پورِ آن نُوح نبی از گُمرهان |
۳۴۰۲ | N | پور آن بو جهل شد مومن عیان | * | پور آن نوح نبی از گمرهان |
۳۴۰۳ | Q | زادهٔ خاکی منوّر شد چو ماه | * | زادهٔ آتش توی رَو رُوسیاه |
۳۴۰۳ | N | زادهی خاکی منور شد چو ماه | * | زادهی آتش تویی رو رو سیاه |
۳۴۰۴ | Q | این قیاسات و تَحرّی روزِ اَبر | * | یا بشب مر قبله را کردست حَبْر |
۳۴۰۴ | N | این قیاسات و تحری روز ابر | * | یا به شب مر قبله را کرده ست حبر |
۳۴۰۵ | Q | لیک با خورشید و کعبه پیشِ رُو | * | این قیاس و این تحرّی را مَجُو |
۳۴۰۵ | N | لیک با خورشید و کعبه پیش رو | * | این قیاس و این تحری را مجو |
۳۴۰۶ | Q | کعبه نادیده مکن رُو زو متاب | * | از قیاس اللَّهُ أَعلَم بالصَّواب |
۳۴۰۶ | N | کعبه نادیده مکن رو زو متاب | * | از قیاس اللَّه أعلم بالصواب |
۳۴۰۷ | Q | چون صفیری بشنوی از مرغِ حق | * | ظاهرش را یاد گیری چون سبَق |
۳۴۰۷ | N | چون صفیری بشنوی از مرغ حق | * | ظاهرش را یاد گیری چون سبق |
۳۴۰۸ | Q | وانگهی از خود قیاساتی کنی | * | مر خیالِ محض را ذاتی کنی |
۳۴۰۸ | N | وانگهی از خود قیاساتی کنی | * | مر خیال محض را ذاتی کنی |
۳۴۰۹ | Q | اِصطلاحاتیست مر اَبدال را | * | که نباشد زان خبر اقوال را |
۳۴۰۹ | N | اصطلاحاتی است مر ابدال را | * | که نباشد ز آن خبر اقوال را |
۳۴۱۰ | Q | مَنْطق الطَّیْری به صوْت آموختی | * | صد قیاس و صد هوس افروختی |
۳۴۱۰ | N | منطق الطیری به صوت آموختی | * | صد قیاس و صد هوس افروختی |
۳۴۱۱ | Q | همچو آن رنجور دلها از تو خَست | * | کَر بپندارِ اصابت گشته مست |
۳۴۱۱ | N | همچو آن رنجور دلها از تو خست | * | کر به پندار اصابت گشته مست |
۳۴۱۲ | Q | کاتبِ آن وحی زآن آوازِ مُرغ | * | برده ظنّی کو بود انبازِ مرغ |
۳۴۱۲ | N | کاتب آن وحی ز آن آواز مرغ | * | برده ظنی کاو بود همباز مرغ |
۳۴۱۳ | Q | مرغ پرّی زد مرو را کور کرد | * | نک فرو بُردش بقَعرِ مرگ و درد |
۳۴۱۳ | N | مرغ پری زد مر او را کور کرد | * | نک فرو بردش به قعر مرگ و درد |
۳۴۱۴ | Q | هین بعکسی یا بظَنّی هم شُما | * | در میُفتید از مقاماتِ سَما |
۳۴۱۴ | N | هین به عکسی یا به ظنی هم شما | * | در میفتید از مقامات سما |
۳۴۱۵ | Q | گرچه هاروتید و ماروت و فزون | * | از همه بر بامِ نَحنُ الصَّافُّون |
۳۴۱۵ | N | گر چه هاروتید و ماروت و فزون | * | از همه بر بام نحن الصافون |
۳۴۱۶ | Q | بر بدیهای بدان رحمت کنید | * | بر مَنی و خویشبین لعنت کُنید |
۳۴۱۶ | N | بر بدیهای بدان رحمت کنید | * | بر منی و خویش بینی کم تنید |
۳۴۱۷ | Q | هین مبادا غیرت آید از کمین | * | سَرنگون افتید در قعرِ زمین |
۳۴۱۷ | N | هین مبادا غیرت آید از کمین | * | سر نگون افتید در قعر زمین |
۳۴۱۸ | Q | هر دُو گفتند ای خدا فرمان تراست | * | بیامانِ تو امانی خود کجاست |
۳۴۱۸ | N | هر دو گفتند ای خدا فرمان تراست | * | بیامان تو امانی خود کجاست |
۳۴۱۹ | Q | این همیگفتند و دلشان میطپید | * | بَد کجا آید ز ما نِعمَ الْعَبید |
۳۴۱۹ | N | این همیگفتند و دلشان میطپید | * | بد کجا آید ز ما نعم العبید |
۳۴۲۰ | Q | خار خارِ دو فرشته هم نَهِِشت | * | تا که تخم خویش بینی را نَکِشت |
۳۴۲۰ | N | خار خار دو فرشته هم نهشت | * | تا که تخم خویش بینی را نکشت |
۳۴۲۱ | Q | پس همیگفتند کای ارکانیان | * | بیخبر از پاکی رُوحانیان |
۳۴۲۱ | N | پس همیگفتند کای ارکانیان | * | بیخبر از پاکی روحانیان |
۳۴۲۲ | Q | ما برین گردون تُتُقها میتنیم | * | بر زمین آییم و شادُروان زنیم |
۳۴۲۲ | N | ما بر این گردون تتقها میتنیم | * | بر زمین آییم و شادُروان زنیم |
۳۴۲۳ | Q | عدل توزیم و عبادت آوریم | * | باز هر شب سوی گردون بر پَریم |
۳۴۲۳ | N | عدل توزیم و عبادت آوریم | * | باز هر شب سوی گردون بر پریم |
۳۴۲۴ | Q | تا شویم اُعجوبهٔ دَورِ زمان | * | تا نِهیم اندر زمین امن و امان |
۳۴۲۴ | N | تا شویم اعجوبهی دور زمان | * | تا نهیم اندر زمین امن و امان |
۳۴۲۵ | Q | آن قیاسِ حالِ گردون بر زمین | * | راست ناید فرق دارد در کمین |
۳۴۲۵ | N | آن قیاس حال گردون بر زمین | * | راست ناید فرق دارد در کمین |
block:1153
۳۴۲۶ | Q | بشْنو الفاظِ حکیمِ پردهای | * | سَر همانجا نِه که باده خَوردهای |
۳۴۲۶ | N | بشنو الفاظ حکیم پردهای | * | سر همانجا نه که باده خوردهای |
۳۴۲۷ | Q | چونک از میخانه مستی ضال شد | * | تَسْخَر و بازیچهٔ اطفال شد |
۳۴۲۷ | N | چون که از میخانه مستی ضال شد | * | تسخر و بازیچهی اطفال شد |
۳۴۲۸ | Q | میفتد او سو بسُو هر بر هر رهی | * | در گِل و میخنددش هر ابلهی |
۳۴۲۸ | N | میفتد او سو به سو بر هر رهی | * | در گل و میخنددش هر ابلهی |
۳۴۲۹ | Q | او چنین و کودکان اندر پَیَش | * | بیخبر از مستی و ذوقِ مَیَش |
۳۴۲۹ | N | او چنین و کودکان اندر پیاش | * | بیخبر از مستی و ذوق میاش |
۳۴۳۰ | Q | خَلق اطفالند جُز مستِ خدا | * | نیست بالغ جز رهیده از هوا |
۳۴۳۰ | N | خلق اطفالاند جز مست خدا | * | نیست بالغ جز رهیده از هوا |
۳۴۳۱ | Q | گفت دنیا لعب و لَهوست و شما | * | کودکیت و راست فرماید خدا |
۳۴۳۱ | N | گفت دنیا لعب و لهو است و شما | * | کودکید و راست فرماید خدا |
۳۴۳۲ | Q | از لعب بیرون نرفتی کودکی | * | بیذکاتِ رُوح کَی باشد ذکی |
۳۴۳۲ | N | از لَعِب بیرون نرفتی کودکی | * | بیذکات روح کی باشد ذکی |
۳۴۳۳ | Q | چون جماعِ طفل دان این شهوتی | * | که همیرانند اینجا ای فتی |
۳۴۳۳ | N | چون جماع طفل دان این شهوتی | * | که همیرانند اینجا ای فتی |
۳۴۳۴ | Q | آن جماعِ طفل چه بوَد بازیی | * | با جماعِ رُستمی و غازیی |
۳۴۳۴ | N | آن جماع طفل چه بود بازیی | * | با جماع رستمی و غازیی |
۳۴۳۵ | Q | جنگِ خلقان همچو جنگِ کودکان | * | جمله بیمعنی و بیمغز و مُهان |
۳۴۳۵ | N | جنگ خلقان همچو جنگ کودکان | * | جمله بیمعنی و بیمغز و مهان |
۳۴۳۶ | Q | جمله با شمشیرِ چوبین جنگشان | * | جمله در لایَنفَعی آهنگشان |
۳۴۳۶ | N | جمله با شمشیر چوبین جنگشان | * | جمله در لاینفعی آهنگشان |
۳۴۳۷ | Q | جملهشان گشته سواره بر نَیی | * | کین بُراقِ ماست یا دُلدُل پَیی |
۳۴۳۷ | N | جملهشان گشته سواره بر نیی | * | کاین براق ماست یا دلدل پیی |
۳۴۳۸ | Q | حاملند و خود ز جهل افراشته | * | راکب و محمولِ رَه پندآشته |
۳۴۳۸ | N | حاملاند و خود ز جهل افراشته | * | راکب و محمول ره پنداشته |
۳۴۳۹ | Q | باش تا روزی که محمولانِ حق | * | اسب تازان بگذرند از نُه طبق |
۳۴۳۹ | N | باش تا روزی که محمولان حق | * | اسب تازان بگذرند از نه طبق |
۳۴۴۰ | Q | تَعْرُجُ الرُّوحُ إِلَیْهِ َوالْمَلَک | * | مِنْ عُرُوجِ الرُّوحِ یَهْتَزُّ الْفَلَک |
۳۴۴۰ | N | تعرج الروح إلیه و الملک | * | من عروج الروح یهتز الفلک |
۳۴۴۱ | Q | همچو طفلان جملتان دامن سوار | * | گوشهٔ دامن گرفته اسبوار |
۳۴۴۱ | N | همچو طفلان جملهتان دامن سوار | * | گوشهی دامن گرفته اسبوار |
۳۴۴۲ | Q | از حق إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی رسید | * | مَرکبِ ظن بر فلکها کَی دوید |
۳۴۴۲ | N | از حق إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی رسید | * | مرکب ظن بر فلکها کی دوید |
۳۴۴۳ | Q | أَغْلَبُ الظَّنَّیْن فی تَرْجیحِ ذا | * | لا تُمارِی الشَّمْسَ فی تَوْضِیحِها |
۳۴۴۳ | N | اغلب الظنین فی ترجیح ذا | * | لا تماری الشمس فی توضیحها |
۳۴۴۴ | Q | آنگهی بینید مَرْکبهای خویش | * | مرکبی سازیدهایت از پایِ خویش |
۳۴۴۴ | N | آن گهی بینید مرکبهای خویش | * | مرکبی سازیدهاید از پای خویش |
۳۴۴۵ | Q | وهم و فکر و حسّ و اِدراک شما | * | همچو نی دان مرکبِ کودک هلا |
۳۴۴۵ | N | وهم و فکر و حس و ادراک شما | * | همچو نی دان مرکب کودک هلا |
۳۴۴۶ | Q | علمهای اهلِ دل حمَّالشان | * | علمهای اهلِ تن احمالشان |
۳۴۴۶ | N | علمهای اهل دل حمالشان | * | علمهای اهل تن احمالشان |
۳۴۴۷ | Q | علم چون بر دل زند یاری شود | * | علم چون بر تن زند باری شود |
۳۴۴۷ | N | علم چون بر دل زند یاری شود | * | علم چون بر تن زند باری شود |
۳۴۴۸ | Q | گفت ایزد یَحْمِلُ أَسْفَارَهُ | * | بار باشد علم کان نبْود ز هُو |
۳۴۴۸ | N | گفت ایزد یحمل اسفاره | * | بار باشد علم کان نبود ز هو |
۳۴۴۹ | Q | علم کان نبْود ز هُو بیواسطه | * | آن نپاید همچو رنگِ ماشطه |
۳۴۴۹ | N | علم کان نبود ز هو بیواسطه | * | آن نپاید همچو رنگ ماشطه |
۳۴۵۰ | Q | لیک چون این بار را نیکو کَشی | * | بار بر گیرند و بخشندت خَوشی |
۳۴۵۰ | N | لیک چون این بار را نیکو کشی | * | بار بر گیرند و بخشندت خوشی |
۳۴۵۱ | Q | هین مکَش بهرِ هوا آن بارِ علم | * | تا ببینی در درون انبارِ علم |
۳۴۵۱ | N | هین مکش بهر هوا آن بار علم | * | تا ببینی در درون انبار علم |
۳۴۵۲ | Q | تا که بر رهوارِ علم آیی سوار | * | بعد از آن افتد ترا از دوش بار |
۳۴۵۲ | N | تا که بر رهوار علم آیی سوار | * | بعد از آن افتد ترا از دوش بار |
۳۴۵۳ | Q | از هواها کَی رهی بیجامِ هُو | * | ای ز هُو قانع شده با نامِ هُو |
۳۴۵۳ | N | از هواها کی رهی بیجام هو | * | ای ز هو قانع شده با نام هو |
۳۴۵۴ | Q | از صفت وز نام چه زاید خیال | * | وآن خیالش هست دلّال وصال |
۳۴۵۴ | N | از صفت و ز نام چه زاید خیال | * | و آن خیالش هست دلال وصال |
۳۴۵۵ | Q | دیدهٔ دلّال بیمدلول هیچ | * | تا نباشد جادّه نبْود غول هیچ |
۳۴۵۵ | N | دیدهای دلال بیمدلول هیچ | * | تا نباشد جاده نبود غول هیچ |
۳۴۵۶ | Q | هیچ نامی بیحقیقت دیدهای | * | یا ز گاف و لامِ گُل گُل چیدهای |
۳۴۵۶ | N | هیچ نامی بیحقیقت دیدهای | * | یا ز گاف و لام گل گل چیدهای |
۳۴۵۷ | Q | اِسْم خواندی رَو مُسَمَّی را بجو | * | مَه ببالا دان نه اندر آب جُو |
۳۴۵۷ | N | اسم خواندی رو مسمی را بجو | * | مه به بالا دان نه اندر آب جو |
۳۴۵۸ | Q | گر ز نام و حرف خواهی بگْذری | * | پاک کن خود را ز خود هین یکسَری |
۳۴۵۸ | N | گر ز نام و حرف خواهی بگذری | * | پاک کن خود را ز خود هین یک سری |
۳۴۵۹ | Q | همچو آهن ز آهنی بیرنگ شو | * | در ریاضت آینهٔ بیزنگ شو |
۳۴۵۹ | N | همچو آهن ز آهنی بیرنگ شو | * | در ریاضت آینهی بیزنگ شو |
۳۴۶۰ | Q | خویش را صافی کن از اوصافِ خود | * | تا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خود |
۳۴۶۰ | N | خویش را صافی کن از اوصاف خود | * | تا ببینی ذات پاک صاف خود |
۳۴۶۱ | Q | بینی اندر دل علومِ انبیا | * | بیکتاب و بیمُعید و اوستا |
۳۴۶۱ | N | بینی اندر دل علوم انبیا | * | بیکتاب و بیمعید و اوستا |
۳۴۶۲ | Q | گفت پیغامبر که هست از اُمّتم | * | کو بُوَد هم گوهر و هم هِمَّتم |
۳۴۶۲ | N | گفت پیغمبر که هست از امتم | * | کاو بود هم گوهر و هم همتم |
۳۴۶۳ | Q | مر مرا زان نور بیند جانشان | * | که من ایشان را همیبینم بدان |
۳۴۶۳ | N | مر مرا ز آن نور بیند جانشان | * | که من ایشان را همیبینم بدان |
۳۴۶۴ | Q | بیصَحیحَیْن و احادیث و رُواة | * | بلک اندر مَشربِ آبِ حیات |
۳۴۶۴ | N | بیصحیحین و احادیث و رواه | * | بلکه اندر مشرب آب حیات |
۳۴۶۵ | Q | سِرِّ أَمْسَینَا لَکُرْدیَّا بدان | * | رازِ أَصْبَحْنا عَرابیَّا بخوان |
۳۴۶۵ | N | سر امسینا لکردیا بدان | * | راز اصبحنا عرابیا بخوان |
۳۴۶۶ | Q | ور مثالی خواهی از علمِ نهان | * | قصّه گو از رومیان و چینیان |
۳۴۶۶ | N | ور مثالی خواهی از علم نهان | * | قصه گو از رومیان و چینیان |
block:1154
۳۴۶۷ | Q | چینیان گفتند ما نقّاشتر | * | رومیان گفتند ما را کرّ و فَر |
۳۴۶۷ | N | چینیان گفتند ما نقاشتر | * | رومیان گفتند ما را کر و فر |
۳۴۶۸ | Q | گفت سلطان امتحان خواهم درین | * | کز شماها کیست در دعوی گزین |
۳۴۶۸ | N | گفت سلطان امتحان خواهم در این | * | کز شماها کیست در دعوی گزین |
۳۴۶۹ | Q | اهل چین و روم چون حاضر شدند | * | رومیان در علم واقفتر بدند |
۳۴۶۹ | N | اهل چین و روم چون حاضر شدند | * | رومیان از بحث در مکث آمدند |
۳۴۷۰ | Q | چینیان گفتند یک خانه بما | * | خاص بسپارید و یک آنِ شما |
۳۴۷۰ | N | چینیان گفتند یک خانه به ما | * | خاص بسپارید و یک آن شما |
۳۴۷۱ | Q | بود دو خانه مقابل دَر بدَر | * | زآن یکی چینی ستد رومی دگر |
۳۴۷۱ | N | بود دو خانه مقابل دربدر | * | ز آن یکی چینی ستد رومی دگر |
۳۴۷۲ | Q | چینیان صد رنگ از شه خواستند | * | پس خزینه باز کرد آن ارجمند |
۳۴۷۲ | N | چینیان صد رنگ از شه خواستند | * | پس خزینه باز کرد آن ارجمند |
۳۴۷۳ | Q | هر صباحی از خزینه رنگها | * | چینیان را راتبه بود از عطا |
۳۴۷۳ | N | هر صباحی از خزینه رنگها | * | چینیان را راتبه بود از عطا |
۳۴۷۴ | Q | رومیان گفتند نی نقش و نه رنگ | * | در خور آید کار را جز دفعِ زنگ |
۳۴۷۴ | N | رومیان گفتند نی نقش و نه رنگ | * | در خور آید کار را جز دفع زنگ |
۳۴۷۵ | Q | در فرو بستند و صیقل میزدند | * | همچو گردون ساده و صافی شدند |
۳۴۷۵ | N | در فرو بستند و صیقل میزدند | * | همچو گردون ساده و صافی شدند |
۳۴۷۶ | Q | از دو صد رنگی به بیرنگی رهیست | * | رنگ چون ابرست و بیرنگی مهیست |
۳۴۷۶ | N | از دو صد رنگی به بیرنگی رهی است | * | رنگ چون ابر است و بیرنگی مهی است |
۳۴۷۷ | Q | هرچ اندر ابر ضَو بینی و تاب | * | آن ز اَختر دان و ماه و آفتاب |
۳۴۷۷ | N | هر چه اندر ابر ضو بینی و تاب | * | آن ز اختر دان و ماه و آفتاب |
۳۴۷۸ | Q | چینیان چون از عمل فارغ شدند | * | از پیِ شادی دُُهُلها میزدند |
۳۴۷۸ | N | چینیان چون از عمل فارغ شدند | * | از پی شادی دهلها میزدند |
۳۴۷۹ | Q | شه در آمد دید آنجا نقشها | * | میربود آن عقل را و فهم را |
۳۴۷۹ | N | شه در آمد دید آن جا نقشها | * | میربود آن عقل را و فهم را |
۳۴۸۰ | Q | بعد از آن آمد بسوی رومیان | * | پرده را بالا کشیدند از میان |
۳۴۸۰ | N | بعد از آن آمد به سوی رومیان | * | پرده را بالا کشیدند از میان |
۳۴۸۱ | Q | عکسِ آن تصویر و آن کردارها | * | زد برین صافی شده دیوارها |
۳۴۸۱ | N | عکس آن تصویر و آن کردارها | * | زد بر این صافی شده دیوارها |
۳۴۸۲ | Q | هرچه آنجا دید اینجا به نمود | * | دیده را از دیدهخانه میربود |
۳۴۸۲ | N | هر چه آن جا دید اینجا به نمود | * | دیده را از دیده خانه میربود |
۳۴۸۳ | Q | رومیان آن صوفیانند ای پدر | * | بی ز تکرار و کتاب و بیهنر |
۳۴۸۳ | N | رومیان آن صوفیانند ای پدر | * | بیز تکرار و کتاب و بیهنر |
۳۴۸۴ | Q | لیک صیقل کردهاند آن سینها | * | پاک از آز و حرص و بُخل و کینها |
۳۴۸۴ | N | لیک صیقل کردهاند آن سینهها | * | پاک از آز و حرص و بخل و کینهها |
۳۴۸۵ | Q | آن صفای آینه وصفِ دلست | * | صورت بیمُنتها را قابلست |
۳۴۸۵ | N | آن صفای آینه وصف دل است | * | کاو نقوش بیعدد را قابل است |
۳۴۸۶ | Q | صورتِ بیصورتِ بیحدِّ غَیْب | * | ز آینهٔ دل تافت بر موسی ز جَیْب |
۳۴۸۶ | N | صورت بیصورت بیحد غیب | * | ز آینهی دل تافت بر موسی ز جیب* |
۳۴۸۷ | Q | گرچه آن صورت نگنجد در فلک | * | نه بعرش و فرش و دریا و سَمَک |
۳۴۸۷ | N | گر چه آن صورت نگنجد در فلک | * | نه به عرش و فرش و دریا و سمک |
۳۴۸۸ | Q | زآنک محدودست و معدودست آن | * | آینهٔ دل را نباشد حَد بدان |
۳۴۸۸ | N | ز آن که محدود است و معدود است آن | * | آینهی دل را نباشد حد بدان |
۳۴۸۹ | Q | عقل اینجا ساکت آمد یا مُضِل | * | زآنک دل با اوست یا خود اوست دل |
۳۴۸۹ | N | عقل اینجا ساکت آمد یا مضل | * | زآنکه دل با اوست یا خود اوست دل |
۳۴۹۰ | Q | عکسِ هر نقشی نتابد تا ابَد | * | جز ز دل هم با عدد هم بیعدد |
۳۴۹۰ | N | عکس هر نقشی نتابد تا ابد | * | جز ز دل هم با عدد هم بیعدد |
۳۴۹۱ | Q | تا ابد هر نقشِ نَو کاید بَرُو | * | مینماید بیحجابی اندَرُو |
۳۴۹۱ | N | تا ابد هر نقش نو کاید بر او | * | مینماید بیحجابی اندر او |
۳۴۹۲ | Q | اهلِ صیقل رَستهاند از بوی و رنگ | * | هر دمی بینند خوبی بیدرنگ |
۳۴۹۲ | N | اهل صیقل رستهاند از بوی و رنگ | * | هر دمی بینند خوبی بیدرنگ |
۳۴۹۳ | Q | نقش و قِشرِ علم را بگذاشتند | * | رایتِ عَیْن الْیَقین افراشتند |
۳۴۹۳ | N | نقش و قشر علم را بگذاشتند | * | رایت عین الیقین افراشتند |
۳۴۹۴ | Q | رفت فکر و روشنایی یافتند | * | نَحْر و بَحْرِ آشنایی یافتند |
۳۴۹۴ | N | رفت فکر و روشنایی یافتند | * | نحر و بحر آشنایی یافتند |
۳۴۹۵ | Q | مرگ کین جمله ازو در وَحشتاند | * | میکنند این قوم بر وَی ریشخند |
۳۴۹۵ | N | مرگ کاین جمله از او در وحشتاند | * | میکنند این قوم بر وی ریشخند |
۳۴۹۶ | Q | کس نیابد بر دلِ ایشان ظفر | * | بر صَدَف آید ضرَر نه بر گُهَر |
۳۴۹۶ | N | کس نیابد بر دل ایشان ظفر | * | بر صدف آید ضرر نی بر گهر |
۳۴۹۷ | Q | گرچه نَحْو و فِقْه را بگْذاشتند | * | لیک مَحْو و فقر را برداشتند |
۳۴۹۷ | N | گر چه نحو و فقه را بگذاشتند | * | لیک محو و فقر را برداشتند |
۳۴۹۸ | Q | تا نقوشِ هشت جنّت تافتَست | * | لوحِ دلشان را پذیرا یافتَست |
۳۴۹۸ | N | تا نقوش هشت جنت تافته ست | * | لوح دلشان را پذیرا یافته ست |
۳۴۹۹ | Q | برترند از عرش و کُرسی و خَلا | * | ساکنانِ مَقعدِ صدقِ خدا |
۳۴۹۹ | N | برترند از عرش و کرسی و خلا | * | ساکنان مقعد صدق خدا |
block:1155
۳۵۰۰ | Q | گفت پیغمبر صباحی زَید را | * | کَیْفَ أَصْبَحْتْ ای رفیق با صفا |
۳۵۰۰ | N | گفت پیغمبر صباحی زیْد را | * | کیف اصبحت ای رفیق با صفا |
۳۵۰۱ | Q | گفت عَبْدًا مُؤْمِنًا باز اوش گفت | * | کو نشان از باغِ ایمان گر شِگُفت |
۳۵۰۱ | N | گفت عبدا مومنا باز اوش گفت | * | کو نشان از باغ ایمان گر شگفت |
۳۵۰۲ | Q | گفت تشنه بودهام من روزها | * | شب نخُفْتستم ز عشق و سوزها |
۳۵۰۲ | N | گفت تشنه بودهام من روزها | * | شب نخفته ستم ز عشق و سوزها |
۳۵۰۳ | Q | تا ز روز و شب گذر کردم چنان | * | که ز اِسپر بگذرد نوکِ سنان |
۳۵۰۳ | N | تا ز روز و شب گذر کردم چنان | * | که از اسپر بگذرد نوک سنان |
۳۵۰۴ | Q | که از آن سو جملهٔ ملّت یکیست | * | صد هزاران سال و یک ساعت یکیست |
۳۵۰۴ | N | که از آن سو جملهی ملت یکی ست | * | صد هزاران سال و یک ساعت یکی ست |
۳۵۰۵ | Q | هست ازل را و ابَد را اتّحاد | * | عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد |
۳۵۰۵ | N | هست ازل را و ابد را اتحاد | * | عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد |
۳۵۰۶ | Q | گفت ازین ره کُو بیار رهآوردی بیار | * | در خورِ فهم و عقولِ این دیار |
۳۵۰۶ | N | گفت از این ره کو رهاوردی بیار | * | در خور فهم و عقول این دیار |
۳۵۰۷ | Q | گفت خلقان چون ببینند آسمان | * | من ببینم عرش را با عرشیان |
۳۵۰۷ | N | گفت خلقان چون ببینند آسمان | * | من ببینم عرش را با عرشیان |
۳۵۰۸ | Q | هشت جنَّت هفت دوزخ پیشِ من | * | هست پیدا همچو بُت پیشِ شمن |
۳۵۰۸ | N | هشت جنت هفت دوزخ پیش من | * | هست پیدا همچو بت پیش شمن |
۳۵۰۹ | Q | یک بیک وا میشناسم خلق را | * | همچو گندم من ز جَو در آسیا |
۳۵۰۹ | N | یک به یک وامیشناسم خلق را | * | همچو گندم من ز جو در آسیا |
۳۵۱۰ | Q | که بهشتی کیست و بیگانه کِیَست | * | پیشِ من پیدا چو مار و ماهِیَست |
۳۵۱۰ | N | که بهشتی کیست و بیگانه کی است | * | پیش من پیدا چو مار و ماهی است |
۳۵۱۱ | Q | این زمان پیدا شده بر این گروه | * | یَومَ تَبْیَضُّ وَ َتسْوَدُّ وُجُوه |
۳۵۱۱ | N | این زمان پیدا شده بر این گروه | * | یوم تبیض و تسود وجوه |
۳۵۱۲ | Q | پیش ازین هر چند جان پُر عیب بود | * | در رَحِم بود وَ ز خلقان غیب بود |
۳۵۱۲ | N | پیش از این هر چند جان پر عیب بود | * | در رحم بود و ز خلقان غیب بود |
۳۵۱۳ | Q | الشَّقیُّ مَن شَقِی فی بَطْنِ الاُم | * | مِنْ سِماتِ الجِسم یُعْرَفْ حَالهُم |
۳۵۱۳ | N | الشقی من شقی فی بطن الام | * | من سمات الجسم یعرف حالهم |
۳۵۱۴ | Q | تن چو مادر طفلِ جان را حامله | * | مرگ دردِ زادنَست و زَلزَله |
۳۵۱۴ | N | تن چو مادر طفل جان را حامله | * | مرگ درد زادن است و زلزله |
۳۵۱۵ | Q | جمله جانهای گذشته مُنتظر | * | تا چگونه زاید آن جانِ بَطِر |
۳۵۱۵ | N | جمله جانهای گذشته منتظر | * | تا چگونه زاید آن جان بطر |
۳۵۱۶ | Q | زنگیان گویند خود از ماست او | * | رومیان گویند بس زیباست او |
۳۵۱۶ | N | زنگیان گویند خود از ماست او | * | رومیان گویند بس زیباست او |
۳۵۱۷ | Q | چون بزاید در جهانِ جان و جُود | * | پس نماند اختلافِ بِیض و سُود |
۳۵۱۷ | N | چون بزاید در جهان جان و جود | * | پس نماند اختلاف بیض و سود |
۳۵۱۸ | Q | گر بود زنگی برندش زنگیان | * | روم را رومی بَرد هم از میان |
۳۵۱۸ | N | گر بود زنگی برندش زنگیان | * | روم را رومی برد هم از میان |
۳۵۱۹ | Q | تا نَزاد او مُشکلاتِ عالَمست | * | آنک نازاده شناسد او کَمست |
۳۵۱۹ | N | تا نزاد او مشکلات عالم است | * | آن که نازاده شناسد او کم است |
۳۵۲۰ | Q | او مگر یَنْظُر بِنُورِ اللَّه بود | * | کاندرونِ پوست او را ره بود |
۳۵۲۰ | N | او مگر ینظر بنور اللَّه بود | * | کاندرون پوست او را ره بود |
۳۵۲۱ | Q | اصلِ آبِ نطفه اِسپیدست و خَوش | * | لیک عکسِ جانِ رومی و حَبَش |
۳۵۲۱ | N | اصل آب نطفه اسپید است و خوش | * | لیک عکس جان رومی و حبش |
۳۵۲۲ | Q | میدهد رنگ أَحْسَنُ التَّقْویم را | * | تا باَسْفَل میبَرَد این نیم را |
۳۵۲۲ | N | میدهد رنگ احسن التقویم را | * | تا به اسفل میبرد این نیم را |
۳۵۲۳ | Q | این سخن پایان ندارد باز ران | * | تا نَمانیم از قطارِ کاروان |
۳۵۲۳ | N | این سخن پایان ندارد باز ران | * | تا نمانیم از قطار کاروان |
۳۵۲۴ | Q | یَوْمَ تَبْیَضُّ وَ تَسْوَدُّ وُجُوه | * | تُرک و هندو شُهره گردد زآن گروه |
۳۵۲۴ | N | یوم تبیض و تسود وجوه | * | ترک و هندو شهره گردد ز آن گروه |
۳۵۲۵ | Q | در رَحِم پیدا نباشد هند و تُرک | * | چونک زاید بیندش زار و ستُرگ |
۳۵۲۵ | N | در رحم پیدا نباشد هند و ترک | * | چون که زاید بیندش زار و سترگ |
۳۵۲۶ | Q | جمله را چون روزِ رستاخیزْ من | * | فاش میبینم عیان از مرد و زن |
۳۵۲۶ | N | جمله را چون روز رستاخیز من | * | فاش میبینم عیان از مرد و زن |
۳۵۲۷ | Q | هین بگویم یا فرو بندم نفَس | * | لب گَزیدش مصطفی یعنی که بس |
۳۵۲۷ | N | هین بگویم یا فرو بندم نفس | * | لب گزیدش مصطفی یعنی که بس |
۳۵۲۸ | Q | یا رسولَ اللَّه بگویم سِرِّ حَشْر | * | در جهان پیدا کنم امروز نَشر |
۳۵۲۸ | N | یا رسول اللَّه بگویم سر حشر | * | در جهان پیدا کنم امروز نشر |
۳۵۲۹ | Q | هِل مرا تا پردها را بر دِرَم | * | تا چو خورشیدی بِتابد گوهَرم |
۳۵۲۹ | N | هل مرا تا پردهها را بر درم | * | تا چو خورشیدی بتابد گوهرم |
۳۵۳۰ | Q | تا کسوف آید ز من خورشید را | * | تا نمایم نَخل را و بید را |
۳۵۳۰ | N | تا کسوف آید ز من خورشید را | * | تا نمایم نخل را و بید را |
۳۵۳۱ | Q | وا نمایم رازِ رستاخیز را | * | نقد را و نقدِ قلبآمیز را |
۳۵۳۱ | N | وا نمایم راز رستاخیز را | * | نقد را و نقد قلب آمیز را |
۳۵۳۲ | Q | دستها ببریده اصحابِ شمال | * | وا نمایم رنگِ کفر و رنگِ آل |
۳۵۳۲ | N | دستها ببریده اصحاب شمال | * | وانمایم رنگ کفر و رنگ آل |
۳۵۳۳ | Q | وا گشایم هفت سوراخِ نفاق | * | در ضیای ماهِ بیخَسف و مِحاق |
۳۵۳۳ | N | واگشایم هفت سوراخ نفاق | * | در ضیای ماه بیخسف و محاق |
۳۵۳۴ | Q | وا نمایم من پلاسِ اَشقیا | * | بشنوانم طبل و کوسِ انبیا |
۳۵۳۴ | N | وانمایم من پلاس اشقیا | * | بشنوانم طبل و کوس انبیا |
۳۵۳۵ | Q | دوزخ و جنّات و بَرزَخ در میان | * | پیشِ چشمِ کافران آرم عیان |
۳۵۳۵ | N | دوزخ و جنات و برزخ در میان | * | پیش چشم کافران آرم عیان |
۳۵۳۶ | Q | وا نمایم حَوضِ کَوثَر را بجوش | * | کآب بر رُوشان زند بانگش بگوش |
۳۵۳۶ | N | وانمایم حوض کوثر را به جوش | * | کآب بر روشان زند بانگش به گوش |
۳۵۳۷ | Q | و آن کسان که تشنه بر گِردش دوان | * | گشتهاند این دم نمایم من عیان |
۳۵۳۷ | N | و آن کسان که تشنه بر گردش دوان | * | گشتهاند این دم نمایم من عیان |
۳۵۳۸ | Q | میبساید دوششان بر دوشِ من | * | نعرههاشان میرسد در گوشِ من |
۳۵۳۸ | N | میبساید دوششان بر دوش من | * | نعرههاشان میرسد در گوش من |
۳۵۳۹ | Q | اهلِ جنَّت پیشِ چشمم ز اختیار | * | در کشیده یکدگر را در کنار |
۳۵۳۹ | N | اهل جنت پیش چشمم ز اختیار | * | در کشیده یکدگر را در کنار |
۳۵۴۰ | Q | دستِ همدیگر زیارت میکنند | * | از لبان هم بوسه غارت میکنند |
۳۵۴۰ | N | دست همدیگر زیارت میکنند | * | از لبان هم بوسه غارت میکنند |
۳۵۴۱ | Q | کَر شد این گوشم ز بانگِ آه آه | * | از خسان و نعرهی وا حَسْرتَاه |
۳۵۴۱ | N | کر شد این گوشم ز بانگ آه آه | * | از خسان و نعرهٔ وا حسرتاه |
۳۵۴۲ | Q | این اشارتهاست گویم از نُغُول | * | لیک میترسم ز آزارِ رسول |
۳۵۴۲ | N | این اشارتهاست گویم از نغول | * | لیک میترسم ز آزار رسول |
۳۵۴۳ | Q | همچنین میگفت سرمست و خراب | * | داد پیغامبر گریبانش بتاب |
۳۵۴۳ | N | همچنین میگفت سر مست و خراب | * | داد پیغمبر گریبانش به تاب |
۳۵۴۴ | Q | گفت هین در کَش که اَسبت گرم شد | * | عکسِ حَق لا یَسْتَحِیِ زد شرم شد |
۳۵۴۴ | N | گفت هین در کش که اسبت گرم شد | * | عکس حق لا یَسْتَحْیِی زد شرم شد |
۳۵۴۵ | Q | آینهٔ تو جَست بیرون از غلاف | * | آینه و میزان کجا گوید خلاف |
۳۵۴۵ | N | آینهی تو جست بیرون از غلاف | * | آینه و میزان کجا گوید خلاف |
۳۵۴۶ | Q | آینه و میزان کجا بندد نَفَس | * | بهرِ آزار و حیای هیچ کس |
۳۵۴۶ | N | آینه و میزان کجا بندد نفس | * | بهر آزار و حیای هیچ کس |
۳۵۴۷ | Q | آینه و میزان مِحَکهای سَنی | * | گر دو صد سالش تو خدمتها کنی |
۳۵۴۷ | N | آینه و میزان محکهای سنی | * | گر دو صد سالش تو خدمتها کنی |
۳۵۴۸ | Q | کز برای من بپوشان راستی | * | بر فزون بنْما و مَنْما کاستی |
۳۵۴۸ | N | کز برای من بپوشان راستی | * | بر فزون بنما و منما کاستی |
۳۵۴۹ | Q | اوت گوید ریش و سَبْلت بر مخند | * | آینه و میزان و آنگه ریو و پند |
۳۵۴۹ | N | اوت گوید ریش و سبلت بر مخند | * | آینه و میزان و آن گه ریو و پند |
۳۵۵۰ | Q | چون خدا ما را برای آن فراخت | * | که بما بتوان حقیقت را شناخت |
۳۵۵۰ | N | چون خدا ما را برای آن فراخت | * | که به ما بتوان حقیقت را شناخت |
۳۵۵۱ | Q | این نباشد ما چه ارزیم ای جوان | * | کَی شویم آیینِ رویِ نیکوان |
۳۵۵۱ | N | این نباشد ما چه ارزیم ای جوان | * | کی شویم آیین روی نیکوان |
۳۵۵۲ | Q | لیک در کش در نَمد آیینه را | * | گر تجلّی کرد سینا سینه را |
۳۵۵۲ | N | لیک در کش در نمد آیینه را | * | گر تجلی کرد سینا سینه را |
۳۵۵۳ | Q | گفت آخر هیچ گنجد در بغَلْ | * | آفتابِ حقّ و خورشیدِ ازل |
۳۵۵۳ | N | گفت آخر هیچ گنجد در بغل | * | آفتاب حق و خورشید ازل |
۳۵۵۴ | Q | هم دغل را هم بغل را بر دََرَد | * | نه جنون ماند به پیشش نه خِرَد |
۳۵۵۴ | N | هم دغل را هم بغل را بر درد | * | نه جنون ماند به پیشش نه خرد |
۳۵۵۵ | Q | گفت یک اِصبَع چو بر چشمی نهی | * | بیند از خورشید عالَم را تهی |
۳۵۵۵ | N | گفت یک اصبع چو بر چشمی نهی | * | بیند از خورشید عالم را تهی |
۳۵۵۶ | Q | یک سرِ انگشت پردهٔ ماه شد | * | وین نشانِ ساترئ شاه شد |
۳۵۵۶ | N | یک سر انگشت پردهی ماه شد | * | وین نشان ساتری اللَّه شد |
۳۵۵۷ | Q | تا بپوشاند جهان را نُقطهای | * | مِهر گردد مُنکَسِف از سَقطهای |
۳۵۵۷ | N | تا بپوشاند جهان را نقطهای | * | مهر گردد منکسف از سقطهای |
۳۵۵۸ | Q | لب ببند و غَورِ دریایی نگر | * | بحر را حق کرد محکومِ بشَر |
۳۵۵۸ | N | لب ببند و غور دریایی نگر | * | بحر را حق کرد محکوم بشر |
۳۵۵۹ | Q | همچو چشمهٔ سَلسَبیل و زَنجَبیل | * | هست در حکمِ بهشتئ جلیل |
۳۵۵۹ | N | همچو چشمهی سلسبیل و زنجبیل | * | هست در حکم بهشتی جلیل |
۳۵۶۰ | Q | چار جویِ جنَّت اندر حکمِ ماست | * | این نه زورِ ما ز فرمانِ خداست |
۳۵۶۰ | N | چار جوی جنت اندر حکم ماست | * | این نه زور ما ز فرمان خداست |
۳۵۶۱ | Q | هر کجا خواهیم داریمش روان | * | همچو سِحر اندر مُرادِ ساحران |
۳۵۶۱ | N | هر کجا خواهیم داریمش روان | * | همچو سحر اندر مراد ساحران |
۳۵۶۲ | Q | همچو این دو چشمهٔ چشمِ روان | * | هست در حکمِ دل و فرمانِ جان |
۳۵۶۲ | N | همچو این دو چشمهی چشم روان | * | هست در حکم دل و فرمان جان |
۳۵۶۳ | Q | گر بخواهد رفت سوی زهر و مار | * | ور بخواهد رفت سوی اعتبار |
۳۵۶۳ | N | گر بخواهد رفت سوی زهر و مار | * | ور بخواهد رفت سوی اعتبار |
۳۵۶۴ | Q | گر بخواهد سوی محسوسات رفت | * | ور بخواهد سوی مَلبُوسات رفت |
۳۵۶۴ | N | گر بخواهد سوی محسوسات رفت | * | ور بخواهد سوی ملبوسات رفت |
۳۵۶۵ | Q | گر بخواهد سوی کُلّیّات راند | * | ور بخواهد حبس جُزویّات ماند |
۳۵۶۵ | N | گر بخواهد سوی کلیات راند | * | ور بخواهد حبس جزویات ماند |
۳۵۶۶ | Q | همچنین هر پنج حس چون نایزه | * | بر مراد و امرِ دل شد جایزه |
۳۵۶۶ | N | همچنین هر پنج حس چون نایزه | * | بر مراد و امر دل شد جایزه |
۳۵۶۷ | Q | هر طَرَف که دل اشارت کردشان | * | میرود هر پنج حس دامن کشان |
۳۵۶۷ | N | هر طرف که دل اشارت کردشان | * | میرود هر پنج حس دامن کشان |
۳۵۶۸ | Q | دست و پا در امرِ دل اندر مَلا | * | همچو اندر دستِ موسی آن عَصا |
۳۵۶۸ | N | دست و پا در امر دل اندر ملا | * | همچو اندر دست موسی آن عصا |
۳۵۶۹ | Q | دل بخواهد پا در آید زُو برقص | * | یا گریزد سوی افزونی ز نَقص |
۳۵۶۹ | N | دل بخواهد پا در آید زو به رقص | * | یا گریزد سوی افزونی ز نقص |
۳۵۷۰ | Q | دل بخواهد دست آید در حساب | * | با اصابع تا نویسد او کتاب |
۳۵۷۰ | N | دل بخواهد دست آید در حساب | * | با اصابع تا نویسد او کتاب |
۳۵۷۱ | Q | دست در دستِ نهانی مانده است | * | او درون تن را برون بنشانده است |
۳۵۷۱ | N | دست در دست نهانی مانده است | * | او درون تن را برون بنشانده است |
۳۵۷۲ | Q | گر بخواهد بر عدو ماری شود | * | ور بخواهد بر ولی یاری شود |
۳۵۷۲ | N | گر بخواهد بر عدو ماری شود | * | ور بخواهد بر ولی یاری شود |
۳۵۷۳ | Q | ور بخواهد کفچهٔ در خوردنی | * | ور بخواهد همچو گُرزِ دَه مَنی |
۳۵۷۳ | N | ور بخواهد کفچهای در خوردنی | * | ور بخواهد همچو گرز ده منی |
۳۵۷۴ | Q | دل چه میگوید بدیشان ای عجب | * | طُرفه وُصلت طرفه پنهانی سبب |
۳۵۷۴ | N | دل چه میگوید بدیشان ای عجب | * | طرفه وصلت طرفه پنهانی سبب |
۳۵۷۵ | Q | دل مگر مُهرِ سُلیمان یافتست | * | که مهارِ پنج حسّ بر تافتَست |
۳۵۷۵ | N | دل مگر مهر سلیمان یافته ست | * | که مهار پنج حس بر تافته ست |
۳۵۷۶ | Q | پنج حسِّی از برون مَیسورِ او | * | پنج حسّی از درون مأمورِ او |
۳۵۷۶ | N | پنج حسی از برون میسور او | * | پنج حسی از درون مأمور او |
۳۵۷۷ | Q | دَه حس است و هفت اندام و دگر | * | آنچ اندر گفت ناید میشمَر |
۳۵۷۷ | N | ده حس است و هفت اندام و دگر | * | آن چه اندر گفت ناید میشمر |
۳۵۷۸ | Q | چون سُلیمانی دلا در مهتری | * | بر پری و دیو زن انگشتری |
۳۵۷۸ | N | چون سلیمانی دلا در مهتری | * | بر پری و دیو زن انگشتری |
۳۵۷۹ | Q | گر درین مُلکت بَری باشی ز ریو | * | خاتم از دستِ تو نستاند سه دیو |
۳۵۷۹ | N | گر در این ملکت بری باشی ز ریو | * | خاتم از دست تو نستاند سه دیو |
۳۵۸۰ | Q | بعد ازان عالم بگیرد اسمِ تو | * | دو جهان محکومِ تو چون جسمِ تو |
۳۵۸۰ | N | بعد از آن عالم بگیرد اسم تو | * | دو جهان محکوم تو چون جسم تو |
۳۵۸۱ | Q | ور ز دستت دیو خاتم را ببُرد | * | پادشاهی فوت شد بختت بمُرد |
۳۵۸۱ | N | ور ز دستت دیو خاتم را ببرد | * | پادشاهی فوت شد بختت بمرد |
۳۵۸۲ | Q | بعد از آن یا حَسرتا شد یا عِباد | * | بر شما مَحتوم تا یومَ التَّناد |
۳۵۸۲ | N | بعد از آن یا حسرتا شد یا عباد | * | بر شما محتوم تا یوم التناد |
۳۵۸۳ | Q | مَکِر خود را گر تو اِنکار آوری | * | از تَرازو و آینه کَیْ جان بَری |
۳۵۸۳ | N | مکر خود را گر تو انکار آوری | * | از ترازو و آینه کی جان بری |
block:1156
۳۵۸۴ | Q | بود لقمان پیشِ خواجهٔ خویشتن | * | در میانِ بندگانش خوارْتن |
۳۵۸۴ | N | بود لقمان پیش خواجهی خویشتن | * | در میان بندگانش خوار تن |
۳۵۸۵ | Q | میفرستاد او غلامان را بباغ | * | تا که میوه آیدش بهرِ فَراغ |
۳۵۸۵ | N | میفرستاد او غلامان را به باغ | * | تا که میوه آیدش بهر فراغ |
۳۵۸۶ | Q | بود لقمان در غلامان چون طُفَیل | * | پُر معانی تیرهصورت همچو لیل |
۳۵۸۶ | N | بود لقمان در غلامان چون طفیل | * | پر معانی تیره صورت همچو لیل |
۳۵۸۷ | Q | آن غلامان میوههای جمع را | * | خوش بخوردند از نهیبِ طمع را |
۳۵۸۷ | N | آن غلامان میوههای جمع را | * | خوش بخوردند از نهیب طمع را |
۳۵۸۸ | Q | خواجه را گفتند لقمان خورد آن | * | خواجه بر لقمان تُرُش گشت و گران |
۳۵۸۸ | N | خواجه را گفتند لقمان خورد آن | * | خواجه بر لقمان ترش گشت و گران |
۳۵۸۹ | Q | چون تفحُّص کرد لقمان از سبب | * | در عتابِ خواجهاش بگشاد لب |
۳۵۸۹ | N | چون تفحص کرد لقمان از سبب | * | در عتاب خواجهاش بگشاد لب |
۳۵۹۰ | Q | گفت لقمان سیّدا پیشِ خدا | * | بندهٔ خاین نباشد مرتضَی |
۳۵۹۰ | N | گفت لقمان سیدا پیش خدا | * | بندهی خاین نباشد مرتضا |
۳۵۹۱ | Q | امتحان کن جملهمان را ای کریم | * | سیرمان در ده تو از آبِ حمیم |
۳۵۹۱ | N | امتحان کن جملهمان را ای کریم | * | سیرمان در ده تو از آب حمیم |
۳۵۹۲ | Q | بعد از آن ما را بصحرایی کَلان | * | تو سواره ما پیاده میدوان |
۳۵۹۲ | N | بعد از آن ما را به صحرایی کلان | * | تو سواره ما پیاده میدوان |
۳۵۹۳ | Q | آنگهان بنگر تو بَد کِردار را | * | صنعهای کاشف الاسرار را |
۳۵۹۳ | N | آن گهان بنگر تو بد کردار را | * | صنعهای کاشف الاسرار را |
۳۵۹۴ | Q | گشت ساقی خواجه از آبِ حمیم | * | مر غلامان را و خوردند آن ز بیم |
۳۵۹۴ | N | گشت ساقی خواجه از آب حمیم | * | مر غلامان را و خوردند آن ز بیم |
۳۵۹۵ | Q | بعد از آن میراندشان در دشتها | * | میدَویدند آن نفر تحت و عُلا |
۳۵۹۵ | N | بعد از آن میراندشان در دشتها | * | میدویدندی میان کشتها |
۳۵۹۶ | Q | قَی در افتادند ایشان از عَنا | * | آب میآورد ز یشان میوهها |
۳۵۹۶ | N | قی در افتادند ایشان از عنا | * | آب میآورد ز یشان میوهها |
۳۵۹۷ | Q | چون که لقمان را در آمد قی ز ناف | * | میبرآمد از درونش آبِ صاف |
۳۵۹۷ | N | چون که لقمان را در آمد قی ز ناف | * | میبرآمد از درونش آب صاف |
۳۵۹۸ | Q | حکمتِ لقمان چو داند این نمود | * | پس چه باشد حکمتِ رَبَّ الوجود |
۳۵۹۸ | N | حکمت لقمان چو داند این نمود | * | پس چه باشد حکمت رب الوجود |
۳۵۹۹ | Q | یَوْمَ تُبْلَی والسَّرائِرْ کُلُّها | * | بانَ مِنْکُم کامِن لا یُشْتَهَی |
۳۵۹۹ | N | یَوْمَ تُبْلَی، السَّرائِرُ کلها | * | بان منکم کامنٌ لا یشتهی |
۳۶۰۰ | Q | چون سُقُوا مَآءً حَمِیماً قُطِّعَت | * | جملة الأَستار ممَّا أُفضِعَت |
۳۶۰۰ | N | چون سُقُوا ماءً حَمِیماً قطعت | * | جملة الأستار مما أفظعت |
۳۶۰۱ | Q | نار از آن آمد عذابِ کافران | * | که حَجر را نار باشد امتحان |
۳۶۰۱ | N | نار از آن آمد عذاب کافران | * | که حجر را نار باشد امتحان |
۳۶۰۲ | Q | آن دلِ چون سنگ را ما چند چند | * | نرم گفتیم و نمیپذرفت پند |
۳۶۰۲ | N | آن دل چون سنگ را ما چند چند | * | نرم گفتیم و نمیپذرفت پند |
۳۶۰۳ | Q | ریشِ بَد را داروی بَد یافت رگ | * | مر سرِ خر را سزد دندانِ سگ |
۳۶۰۳ | N | ریش بد را داروی بد یافت رگ | * | مر سر خر را سزد دندان سگ |
۳۶۰۴ | Q | الخَبِیثَاتْ الخَبِیثِین حکمتست | * | زِشت را هم زِشت جُفت و بابتَست |
۳۶۰۴ | N | الخبیثات الخبیثین حکمت است | * | زشت را هم زشت جفت و بابت است |
۳۶۰۵ | Q | پس تو هر جفتی که میخواهی برَو | * | محو و هم شکل و صفاتِ او بشَو |
۳۶۰۵ | N | پس تو هر جفتی که میخواهی برو | * | محو و هم شکل و صفات او بشو |
۳۶۰۶ | Q | نور خواهی مُستَعِدِّ نور شو | * | دُور خواهی خویش بین و دُور شو |
۳۶۰۶ | N | نور خواهی مستعد نور شو | * | دور خواهی خویش بین و دور شو |
۳۶۰۷ | Q | ور رهی خواهی ازین سجنِ خَرِب | * | سر مکَش از دوست وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ |
۳۶۰۷ | N | ور رهی خواهی ازین سجن خرب | * | سر مکش از دوست وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ |
block:1157
۳۶۰۸ | Q | این سخن پایان ندارد خیز زَید | * | بر براق ناطقه بر بند قَید |
۳۶۰۸ | N | این سخن پایان ندارد خیز زید | * | بر براق ناطقه بر بند قید |
۳۶۰۹ | Q | ناطقه چون فاضح آمد عیب را | * | میدراند پَردهای غیب را |
۳۶۰۹ | N | ناطقه چون فاضح آمد عیب را | * | میدراند پردههای غیب را |
۳۶۱۰ | Q | غیب مطلُوبِ حق آمد چند گاه | * | این دهلزن را بران بر بند راه |
۳۶۱۰ | N | غیب مطلوب حق آمد چند گاه | * | این دهلزن را بران بر بند راه |
۳۶۱۱ | Q | تک مَران در کَش عنان مستور به | * | هر کس از پندارِ خود مَسرُور به |
۳۶۱۱ | N | تک مران در کش عنان مستور به | * | هر کس از پندار خود مسرور به |
۳۶۱۲ | Q | حق همیخواهد که نومیدانِ او | * | زین عبادت هم نگردانند رُو |
۳۶۱۲ | N | حق همیخواهد که نومیدان او | * | زین عبادت هم نگردانند رو |
۳۶۱۳ | Q | هم باومیدی مُشرَّف میشوند | * | چند روزی در رِکابش میدوند |
۳۶۱۳ | N | هم به اومیدی مشرف میشوند | * | چند روزی در رکابش میدوند |
۳۶۱۴ | Q | خواهد آن رحمت بتابد بر همه | * | بر بد و نیک از عُمومِ مرحمَه |
۳۶۱۴ | N | خواهد آن رحمت بتابد بر همه | * | بر بد و نیک از عموم مرحمه |
۳۶۱۵ | Q | حق همیخواهد که هر میر و اسیر | * | با رَجا و خوف باشند و حذیر |
۳۶۱۵ | N | حق همیخواهد که هر میر و اسیر | * | با رجا و خوف باشند و حذیر |
۳۶۱۶ | Q | این رجا و خوف در پرده بود | * | تا پَسِ این پرده پرورده شود |
۳۶۱۶ | N | این رجا و خوف در پرده بود | * | تا پس این پرده پرورده شود |
۳۶۱۷ | Q | چون دریدی پرده کُو خوف و رجا | * | غیب را شد کرّ و فرّی بر مَلا |
۳۶۱۷ | N | چون دریدی پرده کو خوف و رجا | * | غیب را شد کر و فری بر ملا |
۳۶۱۸ | Q | بر لب جو برد ظنی یک فتا | * | که سلیمان است ماهیگیر ما |
۳۶۱۸ | N | بر لبِ جُو بُرد ظنّی یک فتا | * | که سلیمانست ماهیگیرِ ما |
۳۶۱۹ | Q | گر ویَست این از چه فردست و خفیست | * | ورنه سیمای سُلیمانیش چیست |
۳۶۱۹ | N | گر وی است این از چه فرد است و خفی است | * | ور نه سیمای سلیمانیش چیست |
۳۶۲۰ | Q | اندرین اندیشه میبود او دو دل | * | تا سلیمان گشت شاه و مُستقِل |
۳۶۲۰ | N | اندر این اندیشه میبود او دو دل | * | تا سلیمان گشت شاه و مستقل |
۳۶۲۱ | Q | دیو رفت از مُلک و تختِ او گریخت | * | تیغِ بختش خونِ آن شیطان بریخت |
۳۶۲۱ | N | دیو رفت از ملک و تخت او گریخت | * | تیغ بختش خون آن شیطان بریخت |
۳۶۲۲ | Q | کرد در انگشتِ خود انگشتری | * | جمع آمد لشکرِ دیو و پَری |
۳۶۲۲ | N | کرد در انگشت خود انگشتری | * | جمع آمد لشکر دیو و پری |
۳۶۲۳ | Q | آمدند از بهرِ نظّاره رِجال | * | در میانشان آنک بُد صاحبخیال |
۳۶۲۳ | N | آمدند از بهر نظاره رجال | * | در میانشان آن که بد صاحب خیال |
۳۶۲۴ | Q | چون در انگُشتش بدید انگشتری | * | رفت اندیشه و گُمانش یکسری |
۳۶۲۴ | N | چون در انگشتش بدید انگشتری | * | رفت اندیشه و تحری یک سری |
۳۶۲۵ | Q | وَهم آنگاهست کان پوشیده است | * | این تحرّی از پیِ نادیده است |
۳۶۲۵ | N | وهم آن گاه است کان پوشیده است | * | این تحری از پی نادیده است |
۳۶۲۶ | Q | شد خیالِ غایب اندر سینه زفت | * | چونک حاضر شد خیالِ او برفت |
۳۶۲۶ | N | شد خیال غایب اندر سینه زفت | * | چون که حاضر شد خیال او برفت |
۳۶۲۷ | Q | گر سَمایِ نور بیباریده نیست | * | هم زمینِ تار بیبالیده نیست |
۳۶۲۷ | N | گر سمای نور بیباریده نیست | * | هم زمین تار بیبالیده نیست |
۳۶۲۸ | Q | یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ میباید مرا | * | زآن ببستم روزن فانی سرا |
۳۶۲۸ | N | یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ میباید مرا | * | ز آن ببستم روزن فانی سرا |
۳۶۲۹ | Q | چون شکافم آسمان را در ظُهور | * | چون بگویم هَل تَرَی فها فُطُور |
۳۶۲۹ | N | چون شکافم آسمان را در ظهور | * | چون بگویم هل تری فیها فطور |
۳۶۳۰ | Q | تا درین ظلمت تحرّی گُسترند | * | هر کسی رُو جانبی میآورند |
۳۶۳۰ | N | تا در این ظلمت تحری گسترند | * | هر کسی رو جانبی میآورند |
۳۶۳۱ | Q | مدَّتی معکوس باشد کارها | * | شحنه را دزد آورد بر دارها |
۳۶۳۱ | N | مدتی معکوس باشد کارها | * | شحنه را دزد آورد بر دارها |
۳۶۳۲ | Q | تا که بس سلطان و عالی همّتی | * | بندهٔ بندهٔ خود آید مدَّتی |
۳۶۳۲ | N | تا که بس سلطان و عالی همتی | * | بندهی بندهی خود آید مدتی |
۳۶۳۳ | Q | بندگی در غیب آید خوب و گَش | * | حفظِ غیب آید در اِستعباد خَوش |
۳۶۳۳ | N | بندگی در غیب آید خوب و گش | * | حفظ غیب آید در استعباد خوش |
۳۶۳۴ | Q | کو که مدحِ شاه گوید پیشِ او | * | تا که در غیبت بود او شرم رُو |
۳۶۳۴ | N | کو که مدح شاه گوید پیش او | * | تا که در غیبت بود او شرم رو |
۳۶۳۵ | Q | قلعهداری کز کنارِ مملکت | * | دُور از سلطان و سایهٔ سلطنت |
۳۶۳۵ | N | قلعه داری کز کنار مملکت | * | دور از سلطان و سایهی سلطنت |
۳۶۳۶ | Q | پاس دارد قلعه را از دشمنان | * | قلعه نفروشد بمالی بیکران |
۳۶۳۶ | N | پاس دارد قلعه را از دشمنان | * | قلعه نفروشد به مال بیکران |
۳۶۳۷ | Q | غایب از شه در کنارِ ثَغْرها | * | همچو حاضر او نگه دارد وفا |
۳۶۳۷ | N | غایب از شه در کنار ثغرها | * | همچو حاضر او نگه دارد وفا |
۳۶۳۸ | Q | پیش شَه او به بود از دیگران | * | که بخدمت حاضرند و جان فشان |
۳۶۳۸ | N | پیش شه او به بود از دیگران | * | که به خدمت حاضرند و جان فشان |
۳۶۳۹ | Q | پس بغَیبت نیمِ ذرَّهٔ حفظِ کار | * | به که اندر حاضری زآن صد هزار |
۳۶۳۹ | N | پس به غیبت نیم ذرهی حفظ کار | * | به که اندر حاضری ز آن صد هزار |
۳۶۴۰ | Q | طاعت و ایمان کنون محمود شد | * | بَعدِ مرگ اندر عیان مردود شد |
۳۶۴۰ | N | طاعت و ایمان کنون محمود شد | * | بعد مرگ اندر عیان مردود شد |
۳۶۴۱ | Q | چونک غیب و غایب و رُوپوش به | * | پس لبان بر بند لبْ خاموش به |
۳۶۴۱ | N | چون که غیب و غایب و رو پوش به | * | پس لبان بر بند لب خاموش به |
۳۶۴۲ | Q | ای برادر دست وا دار از سخن | * | خود خدا پیدا کند علمِ لَدُن |
۳۶۴۲ | N | ای برادر دست وا دار از سخن | * | خود خدا پیدا کند علم لدن |
۳۶۴۳ | Q | بس بود خورشید را رویش گواه | * | أَیُّ شَیْءٍ أعْظَمُ الشّاهِد إلَه |
۳۶۴۳ | N | بس بود خورشید را رویش گواه | * | أَی شیء أعظم الشاهد إله |
۳۶۴۴ | Q | نه بگویم چون قرین شد در بیان | * | هم خدا و هم مََلَک هم عالمان |
۳۶۴۴ | N | نه بگویم چون قرین شد در بیان | * | هم خدا و هم ملک هم عالمان |
۳۶۴۵ | Q | یَشهَدُ اللَّه وَالْمَلَک وَاهْلُ الْعُلُوم | * | إنَّهُ لا رَبَّ إلّا مَن یَدُوم |
۳۶۴۵ | N | یشهد اللَّه و الملک و اهل العلوم | * | إنه لا رب إلا من یدوم |
۳۶۴۶ | Q | چون گواهی داد حق که بْوَد مََلَک | * | تا شود اندر گواهی مشترَک |
۳۶۴۶ | N | چون گواهی داد حق که بود ملک | * | تا شود اندر گواهی مشترک |
۳۶۴۷ | Q | زآنک شَعْشاع حضور آفتاب | * | بر نتابد چشم و دلهای خراب |
۳۶۴۷ | N | ز آن که شعشاع حضور آفتاب | * | بر نتابد چشم و دلهای خراب |
۳۶۴۸ | Q | چون خفاشی کو تفِ خورشید را | * | بر نتابد بسْکلد اومید را |
۳۶۴۸ | N | چون خفاشی کاو تف خورشید را | * | بر نتابد بگسلد اومید را |
۳۶۴۹ | Q | پس ملایک را چو ما هم یار دان | * | جلوهگر خورشید را بر آسمان |
۳۶۴۹ | N | پس ملایک را چو ما هم یار دان | * | جلوه گر خورشید را بر آسمان |
۳۶۵۰ | Q | کین ضیا ما ز آفتابی یافتیم | * | چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم |
۳۶۵۰ | N | کاین ضیا ما ز آفتابی یافتیم | * | چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم |
۳۶۵۱ | Q | چون مه نو یا سه روزه یا که بَدْر | * | هر مَلک دارد کمال و نور و قَدْر |
۳۶۵۱ | N | چون مه نو یا سه روزه یا که بدر | * | مرتبهی هر یک ملک در نور و قدر |
۳۶۵۲ | Q | ز اجنحهٔ نورِ ثُلاثَ اَو رُبَاع | * | بر مراتب هر مَلَک را آن شُعاع |
۳۶۵۲ | N | ز اجنحهی نور ثلاث او رباع | * | بر مراتب هر ملک را آن شعاع |
۳۶۵۳ | Q | همچو پرهای عقولِ اِنسیان | * | که بسی فرقستشان اندر میان |
۳۶۵۳ | N | همچو پرهای عقول انسیان | * | که بسی فرق است شان اندر میان |
۳۶۵۴ | Q | پس قرینِ هر بَشَر در نیک و بد | * | آن مَلَک باشد که مانندش بود |
۳۶۵۴ | N | پس قرین هر بشر در نیک و بد | * | آن ملک باشد که مانندش بود |
۳۶۵۵ | Q | چشم اعمش چونک خور را بر نتافت | * | اختر او را شمع شد تا رَه بیافت |
۳۶۵۵ | N | چشم اعمش چون که خور را بر نتافت | * | اختر او را شمع شد تا ره بیافت |
block:1158
۳۶۵۶ | Q | گفت پیغامبر که اصحابی نُجُوم | * | رهروان را شمع و شیطان را رُجُوم |
۳۶۵۶ | N | گفت پیغمبر که اصحابی نجوم | * | رهروان را شمع و شیطان را رجوم |
۳۶۵۷ | Q | هر کسی را گر بُدی آن چشم و زور | * | کو گرفتی ز آفتابِ چرخ نور |
۳۶۵۷ | N | هر کسی را گر بدی آن چشم و زور | * | کاو گرفتی ز آفتاب چرخ نور |
۳۶۵۸ | Q | کَی ستاره حاجتستی ای ذلیل | * | که بُدی بر نور خورشید او دلیل |
۳۶۵۸ | N | کی ستاره حاجت استی ای ذلیل | * | که بدی بر نور خورشید او دلیل |
۳۶۵۹ | Q | ماه میگوید بخاک و ابر و فَی | * | من بشر بودم ولی یُوحَی إِلَی |
۳۶۵۹ | N | ماه میگوید به خاک و ابر و فی | * | من بشر بودم ولی یوحی الی |
۳۶۶۰ | Q | چون شما تاریک بودم در نهاد | * | وحیِ خورشیدم چنین نوری بداد |
۳۶۶۰ | N | چون شما تاریک بودم در نهاد | * | وحی خورشیدم چنین نوری بداد |
۳۶۶۱ | Q | ظلمتی دارم بنسبت با شُموس | * | نور دارم بهرِ ظلماتِ نفوس |
۳۶۶۱ | N | ظلمتی دارم به نسبت با شموس | * | نور دارم بهر ظلمات نفوس |
۳۶۶۲ | Q | زآن ضعیفم تا تو تابی آوری | * | که نه مَردِ آفتابِ انوَری |
۳۶۶۲ | N | ز آن ضعیفم تا تو تابی آوری | * | که نه مرد آفتاب انوری |
۳۶۶۳ | Q | همچو شهد و سِرکه در هم بافتم | * | تا سوی رنج جگر ره یافتم |
۳۶۶۳ | N | همچو شهد و سرکه در هم بافتم | * | تا سوی رنج جگر ره یافتم |
۳۶۶۴ | Q | چون ز علَّت وارهیدی ای رهین | * | سرکه را بگذار و میخور انگبین |
۳۶۶۴ | N | چون ز علت وارهیدی ای رهین | * | سرکه را بگذار و میخور انگبین |
۳۶۶۵ | Q | تختِ دل معمور شد پاک از هوا | * | بین که الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی |
۳۶۶۵ | N | تخت دل معمور شد پاک از هوا | * | بین که الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی |
۳۶۶۶ | Q | حکم بر دل بعد ازین بیواسطه | * | حق کند چون یافت دل این رابطه |
۳۶۶۶ | N | حکم بر دل بعد از این بیواسطه | * | حق کند چون یافت دل این رابطه |
۳۶۶۷ | Q | این سخن پایان ندارد زَید کو | * | تا دهم پندش که رسوایی مجو |
۳۶۶۷ | N | این سخن پایان ندارد زید کو | * | تا دهم پندش که رسوایی مجو |
block:1159
۳۶۶۸ | Q | زید را اکنون نیابی کو گریخت | * | جَست از صفِّ نِعال و نعل ریخت |
۳۶۶۸ | N | زید را اکنون نیابی کاو گریخت | * | جست از صف نعال و نعل ریخت |
۳۶۶۹ | Q | تو که باشی زید هم خود را نیافت | * | همچو اختر که برو خورشید تافت |
۳۶۶۹ | N | تو که باشی زید هم خود را نیافت | * | همچو اختر که بر او خورشید تافت |
۳۶۷۰ | Q | نه ازو نقشی بیابی نه نشان | * | نه کَهی یابی براهِ کَهکشان |
۳۶۷۰ | N | نی از او نقشی بیابی نی نشان | * | نی کهی یابی نه راه کهکشان |
۳۶۷۱ | Q | شد حواس و نُطقِ با پایانِ ما | * | محوِ نور دانشِ سلطانِ ما |
۳۶۷۱ | N | شد حواس و نطق با پایان ما | * | محو نور دانش سلطان ما |
۳۶۷۲ | Q | حسّها و عقلهاشان در درون | * | موج در موجِ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ |
۳۶۷۲ | N | حسها و عقلهاشان در درون | * | موج در موج لَدَیْنا مُحْضَرُونَ |
۳۶۷۳ | Q | چون بیاید صبح وقتِ بار شد | * | انجمِ پنهان شده بر کار شد |
۳۶۷۳ | N | چون شب آمد باز وقت بار شد | * | انجم پنهان شده بر کار شد |
۳۶۷۴ | Q | بیهُشان را وا دهد حق هوشها | * | حلقه حلقه حلقها در گوشها |
۳۶۷۴ | N | بیهشان را وادهد حق هوشها | * | حلقه حلقه حلقهها در گوشها |
۳۶۷۵ | Q | پایکوبان دستافشان در ثنا | * | نازُ نازان رَبَّنا أَحْیَیْتَنَا |
۳۶۷۵ | N | پای کوبان دست افشان در ثنا | * | ناز نازان ربنا أحییتنا |
۳۶۷۶ | Q | آن جُلُود و آن عِظامِ ریخته | * | فارسان گشته غبار انگیخته |
۳۶۷۶ | N | آن جلود و آن عظام ریخته | * | فارسان گشته غبار انگیخته |
۳۶۷۷ | Q | حمله آرند از عدم سوی وجود | * | در قیامت هم شَکور و هم کَنود |
۳۶۷۷ | N | حمله آرند از عدم سوی وجود | * | در قیامت هم شکور و هم کنود |
۳۶۷۸ | Q | سر چه میپیچی کنی نادیدهای | * | در عدم ز اوّل نه سرپیچیدهای |
۳۶۷۸ | N | سر چه میپیچی کنی نادیدهای | * | در عدم ز اول نه سرپیچیدهای |
۳۶۷۹ | Q | در عدم افشرده بودی پای خویش | * | که مرا که بر کَنَد از جایِ خویش |
۳۶۷۹ | N | در عدم افشرده بودی پای خویش | * | که مرا که بر کند از جای خویش |
۳۶۸۰ | Q | مینبینی صُنعِ ربَّانیت را | * | که کشید او مویِ پیشانیت را |
۳۶۸۰ | N | مینبینی صنع ربانیت را | * | که کشید او موی پیشانیت را |
۳۶۸۱ | Q | تا کشیدت اندرین انواعِ حال | * | که نبودت در گمان و در خیال |
۳۶۸۱ | N | تا کشیدت اندر این انواع حال | * | که نبودت در گمان و در خیال |
۳۶۸۲ | Q | آن عدم او را هماره بنده است | * | کار کن دیوا سلیمان زنده است |
۳۶۸۲ | N | آن عدم او را هماره بنده است | * | کار کن دیوا سلیمان زنده است |
۳۶۸۳ | Q | دیو میسازد جِفانٍ کِالْجَوَاب | * | زَهْره نی تا دفع گوید یا جواب |
۳۶۸۳ | N | دیو میسازد جِفانٍ کَالْجَوابِ | * | زهره نی تا دفع گوید یا جواب |
۳۶۸۴ | Q | خویش را بین چون همیلرزی ز بیم | * | مر عدم را نیز لرزان دان مقیم |
۳۶۸۴ | N | خویش را بین چون همیلرزی ز بیم | * | مر عدم را نیز لرزان دان مقیم |
۳۶۸۵ | Q | ور تو دست اندر مَناصِب میزنی | * | هم ز ترس است آن که جانی میکَنی |
۳۶۸۵ | N | ور تو دست اندر مناصب میزنی | * | هم ز ترس است آن که جانی میکنی |
۳۶۸۶ | Q | هر چه جز عشقِ خدای اَحسنست | * | گر شَکر خواریست آن جان کندنست |
۳۶۸۶ | N | هر چه جز عشق خدای احسن است | * | گر شکر خواری است آن جان کندن است |
۳۶۸۷ | Q | چیست جان کَندن سوی مرگ آمدن | * | دست در آبِ حیاتی نازَدَن |
۳۶۸۷ | N | چیست جان کندن سوی مرگ آمدن | * | دست در آب حیاتی نازدن |
۳۶۸۸ | Q | خلق را دُو دیده در خاک و ممات | * | صد گمان دارند در آبِ حیات |
۳۶۸۸ | N | خلق را دو دیده در خاک و ممات | * | صد گمان دارند در آب حیات |
۳۶۸۹ | Q | جهد کن تا صد گمان گردد نَوَد | * | شب برَوْ ور تو بخُسبی شب رود |
۳۶۸۹ | N | جهد کن تا صد گمان گردد نود | * | شب برو ور تو بخسبی شب رود |
۳۶۹۰ | Q | در شبِ تاریک جوی آن روز را | * | پیش کن آن عقلِ ظلمت سوز را |
۳۶۹۰ | N | در شب تاریک جوی آن روز را | * | پیش کن آن عقل ظلمت سوز را |
۳۶۹۱ | Q | در شبِ بَدرنگ بس نیکی بود | * | آبِ حیوان جُفتِ تاریکی بود |
۳۶۹۱ | N | در شب بد رنگ بس نیکی بود | * | آب حیوان جفت تاریکی بود |
۳۶۹۲ | Q | سر ز خُفتن کَی توان برداشتن | * | با چُنین صد تخمِ غفلت کاشتن |
۳۶۹۲ | N | سر ز خفتن کی توان برداشتن | * | با چنین صد تخم غفلت کاشتن |
۳۶۹۳ | Q | خواب مرده لقمهی مرده یار شد | * | خواجه خفت و دُزدِ شب بر کار شد |
۳۶۹۳ | N | خواب مرده لقمهی مرده یار شد | * | خواجه خفت و دزد شب بر کار شد |
۳۶۹۴ | Q | تو نمیدانی که خصمانت کِیند | * | ناریان خصمِ وُجودِ خاکیند |
۳۶۹۴ | N | تو نمیدانی که خصمانت کیاند | * | ناریان خصم وجود خاکیاند |
۳۶۹۵ | Q | نار خصمِ آب و فرزندانِ اوست | * | همچنانک آب خصمِ جانِ اوست |
۳۶۹۵ | N | نار خصم آب و فرزندان اوست | * | همچنان که آب خصم جان اوست |
۳۶۹۶ | Q | آب آتش را کُشد زیرا که او | * | خصمِ فرزندانِ آبست و عدُو |
۳۶۹۶ | N | آب آتش را کشد زیرا که او | * | خصم فرزندان آب است و عدو |
۳۶۹۷ | Q | بعد از آن این نار نارِ شهوتست | * | کاندرو اصلِ گناه و زَلّتست |
۳۶۹۷ | N | بعد از آن این نار نار شهوت است | * | کاندر او اصل گناه و زلت است |
۳۶۹۸ | Q | نارِ بیرونی بآبی بفسرد | * | نارِ شهوت تا بدوزخ میبَرَد |
۳۶۹۸ | N | نار بیرونی به آبی بفسرد | * | نار شهوت تا به دوزخ میبرد |
۳۶۹۹ | Q | نارِ شهوت مینیارامد بآب | * | زانک دارد طبعِ دوزخ در عذاب |
۳۶۹۹ | N | نار شهوت مینیارامد به آب | * | ز انکه دارد طبع دوزخ در عذاب |
۳۷۰۰ | Q | نارِ شهوت را چه چاره نورِ دین | * | نُورُکُمْ إِطْفآءُ نارِ الکافِرین |
۳۷۰۰ | N | نار شهوت را چه چاره نور دین | * | نورکم اطفاء نار الکافرین |
۳۷۰۱ | Q | چه کُشد این نار را نورِ خدا | * | نورِ ابراهیم را ساز اوستا |
۳۷۰۱ | N | چه کشد این نار را نور خدا | * | نور ابراهیم را ساز اوستا |
۳۷۰۲ | Q | تا ز نارِ نَفْسِ چون نمرودِ تو | * | وا رهد این جسمِ همچون عُودِ تو |
۳۷۰۲ | N | تا ز نار نفس چون نمرود تو | * | وارهد این جسم همچون عود تو |
۳۷۰۳ | Q | شهوتِ ناری براندن کم نشد | * | او بماندن کم شود بیهیچ بُد |
۳۷۰۳ | N | شهوت ناری به راندن کم نشد | * | او به ماندن کم شود بیهیچ بد |
۳۷۰۴ | Q | تا که هیزم مینهی بر آتشی | * | کَی بمیرد آتش از هیزمکَشی |
۳۷۰۴ | N | تا که هیزم مینهی بر آتشی | * | کی بمیرد آتش از هیزم کشی |
۳۷۰۵ | Q | چونک هیزم باز گیری نار مُرد | * | زانک تقوی آب سوی نار بُرد |
۳۷۰۵ | N | چون که هیزم باز گیری نار مرد | * | ز انکه تقوی آب سوی نار برد |
۳۷۰۶ | Q | کَی سیه گردد ز آتش رویِ خوب | * | کو نهد گلگونه از تَقْوَی الْقُلُوب |
۳۷۰۶ | N | کی سیه گردد ز آتش روی خوب | * | کاو نهد گلگونه از تَقْوَی الْقُلُوبِ |
block:1160
۳۷۰۷ | Q | آتشی افتاد در عهدِ عُمَر | * | همچو چوبِ خشک میخورد او حجر |
۳۷۰۷ | N | آتشی افتاد در عهد عمر | * | همچو چوب خشک میخورد او حجر |
۳۷۰۸ | Q | در فتاد اندر بنا و خانهها | * | تا زَد اندر پَرِّ مرغ و لانهها |
۳۷۰۸ | N | در فتاد اندر بنا و خانهها | * | تا زد اندر پر مرغ و لانهها |
۳۷۰۹ | Q | نیم شهر از شعلهها آتش گرفت | * | آب میترسید از آن و میشِگِفت |
۳۷۰۹ | N | نیم شهر از شعلهها آتش گرفت | * | آب میترسید از آن و میشگفت |
۳۷۱۰ | Q | مَشکهای آب و سِرکه میزدند | * | بر سَرِ آتش کَسانِ هوشمند |
۳۷۱۰ | N | مشکهای آب و سرکه میزدند | * | بر سر آتش کسان هوشمند |
۳۷۱۱ | Q | آتش از اِستیزه افزون میشدی | * | میرسید او را مدد از بیحَدی |
۳۷۱۱ | N | آتش از استیزه افزون میشدی | * | میرسید او را مدد از بیحدی |
۳۷۱۲ | Q | خلق آمد جانب عمر شتاب | * | کآتشِ ما مینمیرد هیچ از آب |
۳۷۱۲ | N | خلق آمد جانبِ عُمَّر شتاب | * | کاتش ما مینمیرد هیچ از آب |
۳۷۱۳ | Q | گفت آن آتش ز آیاتِ خداست | * | شعلهای از آتشِ بُخلِ شماست |
۳۷۱۳ | N | گفت آن آتش ز آیات خداست | * | شعلهای از آتش بخل شماست |
۳۷۱۴ | Q | آب و سِرکه چیست نان قسمت کنید | * | بُخل بگذارید اگر آلِ منید |
۳۷۱۴ | N | آب بگذارید و نان قسمت کنید | * | بخل بگذارید اگر آل منید |
۳۷۱۵ | Q | خلق گفتندش که در بگشودهایم | * | ما سخی و اهلِ فُتُوّت بودهایم |
۳۷۱۵ | N | خلق گفتندش که در بگشودهایم | * | ما سخی و اهل فتوت بودهایم |
۳۷۱۶ | Q | گفت نان در رسم و عادت دادهاید | * | دست از بهرِ خدا نگشادهاید |
۳۷۱۶ | N | گفت نان در رسم و عادت دادهاید | * | دست از بهر خدا نگشادهاید |
۳۷۱۷ | Q | بهرِ فخر و بهرِ بَوْش و بهرِ ناز | * | نه از برای ترس و تقوی و نیاز |
۳۷۱۷ | N | بهر فخر و بهر بوش و بهر ناز | * | نه از برای ترس و تقوی و نیاز |
۳۷۱۸ | Q | مال تخمست و بهَر شوره منه | * | تیغ را در دستِ هر رهزن مده |
۳۷۱۸ | N | مال تخم است و به هر شوره منه | * | تیغ را در دست هر ره زن مده |
۳۷۱۹ | Q | اهلِ دین را باز دان از اهلِ کین | * | همنشینِ حق بجو با او نشین |
۳۷۱۹ | N | اهل دین را باز دان از اهل کین | * | همنشین حق بجو با او نشین |
۳۷۲۰ | Q | هر کسی بر قومِ خود ایثار کرد | * | کاغَه پندارد که او خود کار کرد |
۳۷۲۰ | N | هر کسی بر قوم خود ایثار کرد | * | کاغه پندارد که او خود کار کرد |
block:1161
۳۷۲۱ | Q | از علی آموز اخلاصِ عمل | * | شیرِ حق را دان مُطهَّر از دغل |
۳۷۲۱ | N | از علی آموز اخلاص عمل | * | شیر حق را دان مطهر از دغل |
۳۷۲۲ | Q | در غزا بر پهلوانی دست یافت | * | زود شمشیری بر آورد و شتافت |
۳۷۲۲ | N | در غزا بر پهلوانی دست یافت | * | زود شمشیری بر آورد و شتافت |
۳۷۲۳ | Q | او خَدُو انداخت در رویِ علی | * | افتخارِ هر نَبی و هر وَلی |
۳۷۲۳ | N | او خدو انداخت در روی علی | * | افتخار هر نبی و هر ولی |
۳۷۲۴ | Q | آن خدو زد بر رخی که رویِ ماه | * | سجده آرد پیشِ او در سجدهگاه |
۳۷۲۴ | N | آن خدو زد بر رخی که روی ماه | * | سجده آرد پیش او در سجدهگاه |
۳۷۲۵ | Q | در زمان انداخت شمشیر آن علی | * | کرد او اندر غزاآش کاهلی |
۳۷۲۵ | N | در زمان انداخت شمشیر آن علی | * | کرد او اندر غزایش کاهلی |
۳۷۲۶ | Q | گشت حیران آن مُبارِز زین عمل | * | وز نمودن عفو و رحمت بیمَحَل |
۳۷۲۶ | N | گشت حیران آن مبارز زین عمل | * | وز نمودن عفو و رحمت بیمحل |
۳۷۲۷ | Q | گفت بر من تیغِ تیز افراشتی | * | از چه افکندی مرا بگذاشتی |
۳۷۲۷ | N | گفت بر من تیغ تیز افراشتی | * | از چه افکندی مرا بگذاشتی |
۳۷۲۸ | Q | آن چه دیدی بهتر از پیکارِ من | * | تا شدی تو سُست در اِشکارِ من |
۳۷۲۸ | N | آن چه دیدی بهتر از پیکار من | * | تا شدی تو سست در اشکار من |
۳۷۲۹ | Q | آن چه دیدی که چنین خشمت نشست | * | تا چنان برقی نمود و باز جَست |
۳۷۲۹ | N | آن چه دیدی که چنین خشمت نشست | * | تا چنان برقی نمود و باز جست |
۳۷۳۰ | Q | آن چه دیدی که مرا زآن عکسِ دید | * | در دل و جان شعلهای آمد پَدید |
۳۷۳۰ | N | آن چه دیدی که مرا ز آن عکس دید | * | در دل و جان شعله ای آمد پدید |
۳۷۳۱ | Q | آن چه دیدی برتر از کَوْن و مکان | * | که به از جان بود و بخشیدیم جان |
۳۷۳۱ | N | آن چه دیدی برتر از کون و مکان | * | که به از جان بود و بخشیدیم جان |
۳۷۳۲ | Q | در شجاعت شیرِ ربَّانیستی | * | در مُروَّت خود کِی داند کیستی |
۳۷۳۲ | N | در شجاعت شیر ربانی ستی | * | در مروت خود که داند کیستی |
۳۷۳۳ | Q | در مُروَّت ابرِ موسیّی بتیه | * | کآمد از وی خوان و نانِ بیشبیه |
۳۷۳۳ | N | در مروت ابر موسایی به تیه | * | کآمد از وی خوان و نان بیشبیه |
۳۷۳۴ | Q | ابرها گندم دهد کان را بجهد | * | پخته و شیرین کند مردم چو شَهد |
۳۷۳۴ | N | ابرها گندم دهد کان را به جهد | * | پخته و شیرین کند مردم چو شهد |
۳۷۳۵ | Q | ابرِ موسی پَرِّ رحمت بر گشاد | * | پخته و شیرینِ بیزَحمت بداد |
۳۷۳۵ | N | ابر موسی پر رحمت بر گشاد | * | پخته و شیرین بیزحمت بداد |
۳۷۳۶ | Q | از برای پُختهخوارانِ کَرَم | * | رحمتش افراخت در عالم عَلَم |
۳۷۳۶ | N | از برای پخته خواران کرم | * | رحمتش افراشت در عالم علم |
۳۷۳۷ | Q | تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا | * | کَم نشد یک روز از آن اهلِ رَجا |
۳۷۳۷ | N | تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا | * | کم نشد یک روز از آن اهل رجا |
۳۷۳۸ | Q | تا هم ایشان از خسیسی خاستند | * | گَنْدَنا و تَرّه و خَسْ خواستند |
۳۷۳۸ | N | تا هم ایشان از خسیسی خاستند | * | گندنا و تره و خس خواستند |
۳۷۳۹ | Q | اُمَّتِ احمد که هستید از کرام | * | تا قیامت هست باقی آن طعام |
۳۷۳۹ | N | امت احمد که هستند از کرام | * | تا قیامت هست باقی آن طعام |
۳۷۴۰ | Q | چون اَبِیتُ عِنْدَ رَبّی فاش شد | * | یُطْعِم و یَسْقِی کنایت زآش شد |
۳۷۴۰ | N | چون ابیت عند ربی فاش شد | * | یطعم و یسقی کنایت زاش شد |
۳۷۴۱ | Q | هیچ بیتاویل این را در پذیر | * | تا در آید در گلو چون شهد و شیر |
۳۷۴۱ | N | هیچ بیتاویل این را در پذیر | * | تا در آید در گلُو چون شهد و شیر |
۳۷۴۲ | Q | زانک تاویلست وا دادِ عطا | * | چونک بیند آن حقیقت را خَطا |
۳۷۴۲ | N | ز آن که تاویل است وا داد عطا | * | چون که بیند آن حقیقت را خطا |
۳۷۴۳ | Q | آن خطا دیدن ز ضعفِ عقل اوست | * | عقلِ کُل مغزست و عقلِ جزو پوست |
۳۷۴۳ | N | آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست | * | عقل کل مغز است و عقل جزو پوست |
۳۷۴۴ | Q | خویش را تاویل کن نه اخبار را | * | مغز را بَد گوی نه گلزار را |
۳۷۴۴ | N | خویش را تاویل کن نه اخبار را | * | مغز را بد گوی نی گلزار را |
۳۷۴۵ | Q | ای علی که جمله عقل و دیدهای | * | شمّهٔ وا گو از آنچِ دیدهای |
۳۷۴۵ | N | ای علی که جمله عقل و دیدهای | * | شمه ای واگو از آن چه دیدهای |
۳۷۴۶ | Q | تیغِ حِلمت جان ما را چاک کرد | * | آبِ عِلمت خاکِ ما را پاک کرد |
۳۷۴۶ | N | تیغ حلمت جان ما را چاک کرد | * | آب علمت خاک ما را پاک کرد |
۳۷۴۷ | Q | باز گو دانم که این اسرارِ هُوست | * | زانک بیشمشیر کشتن کارِ اوست |
۳۷۴۷ | N | باز گو دانم که این اسرار هوست | * | ز آن که بیشمشیر کشتن کار اوست |
۳۷۴۸ | Q | صانعِ بیآلت و بیجَارِحَه | * | واهبِ این هدیههای رابحه |
۳۷۴۸ | N | صانع بیآلت و بیجارحه | * | واهب این هدیههای رابحه |
۳۷۴۹ | Q | صد هزاران مَی چشاند هوش را | * | که خبر نبْود دُو چشم و گوش را |
۳۷۴۹ | N | صد هزاران میچشاند هوش را | * | که خبر نبود دو چشم و گوش را |
۳۷۵۰ | Q | باز گو ای بازِ عرشِ خوششکار | * | تا چه دیدی این زمان از کردگار |
۳۷۵۰ | N | باز گو ای باز عرش خوش شکار | * | تا چه دیدی این زمان از کردگار |
۳۷۵۱ | Q | چشم تو ادراکِ غیب آموخته | * | چشمهای حاضران بر دوخته |
۳۷۵۱ | N | چشم تو ادراک غیب آموخته | * | چشمهای حاضران بر دوخته |
۳۷۵۲ | Q | آن یکی ماهی همیبیند عیان | * | و آن یکی تاریک میبیند جهان |
۳۷۵۲ | N | آن یکی ماهی همیبیند عیان | * | و آن یکی تاریک میبیند جهان |
۳۷۵۳ | Q | و آن یکی سه ماه میبیند بهم | * | این سه کس بنشسته یک موضع نََعَم |
۳۷۵۳ | N | و آن یکی سه ماه میبیند به هم | * | این سه کس بنشسته یک موضع نعم |
۳۷۵۴ | Q | چشمِ هر سه باز و گوشِ هر سه تیز | * | در تو آویزان و از من در گریز |
۳۷۵۴ | N | چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز | * | در تو آویزان و از من در گریز |
۳۷۵۵ | Q | سِحرِ عین است این عجب لطفِ خفیست | * | بر تو نقشِ گرگ و بر من یوسفیست |
۳۷۵۵ | N | سحر عین است این عجب لطف خفی است | * | بر تو نقش گرگ و بر من یوسفی است |
۳۷۵۶ | Q | عالَم ار هجده هزارست و فزون | * | هر نظر را نیست این هجده زبون |
۳۷۵۶ | N | عالم ار هجده هزار است و فزون | * | هر نظر را نیست این هجده زبون |
۳۷۵۷ | Q | راز بگشا ای علیِ مُرتضَی | * | ای پسِ سُوء القضاء حُسن الفضاء |
۳۷۵۷ | N | راز بگشا ای علی مرتضی | * | ای پس سوء القضاء حسن القضاء |
۳۷۵۸ | Q | یا تو وا گو آنچ عقلت یافتَست | * | یا بگویم آنچ بر من تافتَست |
۳۷۵۸ | N | یا تو واگو آن چه عقلت یافته ست | * | یا بگویم آن چه بر من تافته ست |
۳۷۵۹ | Q | از تو بر من تافت چون داری نهان | * | میفشانی نور چون مَه بیزبان |
۳۷۵۹ | N | از تو بر من تافت چون داری نهان | * | میفشانی نور چون مه بیزبان |
۳۷۶۰ | Q | لیک اگر در گفت آید قرصِ ماه | * | شب روان را زودتر آرد براه |
۳۷۶۰ | N | لیک اگر در گفت آید قرص ماه | * | شب روان را زودتر آرد به راه |
۳۷۶۱ | Q | از غلط ایمن شوند و از ذُهول | * | بانگِ مه غالب شود بر بانگِ غول |
۳۷۶۱ | N | از غلط ایمن شوند و از ذهول | * | بانگ مه غالب شود بر بانگ غول |
۳۷۶۲ | Q | ماهْ بیگفتن چو باشد رَهنما | * | چون بگوید شد ضِیا اندر ضیا |
۳۷۶۲ | N | ماه بیگفتن چو باشد رهنما | * | چون بگوید شد ضیا اندر ضیا |
۳۷۶۳ | Q | چون تو بابی آن مدینهٔ علم را | * | چون شعاعی آفتابِ حلم را |
۳۷۶۳ | N | چون تو بابی آن مدینهی علم را | * | چون شعاعی آفتاب حلم را |
۳۷۶۴ | Q | باز باش ای باب بر جویای باب | * | تا رسد از تو قُشور اندر لُباب |
۳۷۶۴ | N | باز باش ای باب بر جویای باب | * | تا رسد از تو قشور اندر لباب |
۳۷۶۵ | Q | باز باش ای بابِ رحمت تا ابد | * | بارگاهِ ما لَهُ کُفُواً أَحَد |
۳۷۶۵ | N | باز باش ای باب رحمت تا ابد | * | بارگاه ما لَهُ کُفُواً أَحَدٌ |
۳۷۶۶ | Q | هر هوا و ذرّهای خود مَنظَریست | * | ناگشاده کی گُوَد کانجا دریست |
۳۷۶۶ | N | هر هوا و ذرهای خود منظری است | * | ناگشاده کی گود کانجا دری است |
۳۷۶۷ | Q | تا بنگشاید دزی را دیدبان | * | در درون هرگز نجنبد این گمان |
۳۷۶۷ | N | تا بنگشاید دزی را دیدبان | * | در درون هرگز نجنبد این گمان |
۳۷۶۸ | Q | چون گشاده شد دری حیران شود | * | مرغ اومید و طمع پرّان شود |
۳۷۶۸ | N | چون گشاده شد دزی حیران شود | * | مرغ اومید و طمع پران شود |
۳۷۶۹ | Q | غافلی ناگه بویران گَنج یافت | * | سوی هر ویران از آن پس میشتافت |
۳۷۶۹ | N | غافلی ناگه به ویران گنج یافت | * | سوی هر ویران از آن پس میشتافت |
۳۷۷۰ | Q | تا ز درویشی نیابی تو گُهَر | * | کَی گهر جویی ز درویشی دگر |
۳۷۷۰ | N | تا ز درویشی نیابی تو گهر | * | کی گهر جویی ز درویشی دگر |
۳۷۷۱ | Q | سالها گر ظَن دود با پایِ خویش | * | نگذرد ز اِشکافِ بینیهای خویش |
۳۷۷۱ | N | سالها گر ظن دود با پای خویش | * | نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش |
۳۷۷۲ | Q | تا بینی نایدت از غَیبْ بُو | * | غیر بینی هیچ میبینی بگو |
۳۷۷۲ | N | * |
block:1162
۳۷۷۳ | Q | پس بگفت آن نَو مسلمان ولی | * | از سر مستی و لذّت با علی |
۳۷۷۳ | N | * | ||
۳۷۷۴ | Q | که بفرما یا امیرَالمؤمنین | * | تا بجنرد جان بتن در چون جَنین |
۳۷۷۴ | N | * | ||
۳۷۷۴(۲) | Q | هفت اختر هر جنین را مدتی | * | میکنند ای جان بنوبت خدمتی |
۳۷۷۵ | Q | چونک وقت آید که گیرد جان جنین | * | آفتابش آن زمان گردد مُعین |
۳۷۷۵ | N | چون که وقت آید که جان گیرد جنین | * | آفتابش آن زمان گردد معین |
۳۷۷۶ | Q | این جنین در جنبش آید ز آفتاب | * | کآفتابش جان همیبخشد شتاب |
۳۷۷۶ | N | این جنین در جنبش آید ز آفتاب | * | کافتابش جان همیبخشد شتاب |
۳۷۷۷ | Q | از دگر انجم بجز نقشی نیافت | * | این جنین تا آفتابش بر نتافت |
۳۷۷۷ | N | از دگر انجم بجز نقشی نیافت | * | این جنین تا آفتابش بر نتافت |
۳۷۷۸ | Q | از کدامین ره تعلّق یافت او | * | در رَحِم با آفتابِ خوبرو |
۳۷۷۸ | N | از کدامین ره تعلق یافت او | * | در رحم با آفتاب خوب رو |
۳۷۷۹ | Q | از رهِ پنهان که دور از حسِّ ماست | * | آفتابِ چرخ را بَس راههاست |
۳۷۷۹ | N | از ره پنهان که دور از حس ماست | * | آفتاب چرخ را بس راههاست |
۳۷۸۰ | Q | آن رهی که زر بیابد قُوت ازو | * | وآن رهی که سنگ شد یاقوت ازو |
۳۷۸۰ | N | آن رهی که زر بیابد قوت از او | * | و آن رهی که سنگ شد یاقوت از او |
۳۷۸۱ | Q | آن رهی که سرخ سازد لعل را | * | وان رهی که برق بخشد نعل را |
۳۷۸۱ | N | آن رهی که سرخ سازد لعل را | * | و آن رهی که برق بخشد نعل را |
۳۷۸۲ | Q | آن رهی که پخته سازد میوه را | * | وآن رهی که دل دهد کالیوه را |
۳۷۸۲ | N | آن رهی که پخته سازد میوه را | * | و آن رهی که دل دهد کالیوه را |
۳۷۸۳ | Q | باز گو ای بازِ پَرّ افروخته | * | با شه و با ساعدش آموخته |
۳۷۸۳ | N | باز گو ای باز پر افروخته | * | با شه و با ساعدش آموخته |
۳۷۸۴ | Q | باز گو ای بازِ عنقاگیرِ شاه | * | ای سپاه اِشکن بخود نه با سپاه |
۳۷۸۴ | N | باز گو ای باز عنقا گیر شاه | * | ای سپاه اشکن به خود نی با سپاه |
۳۷۸۵ | Q | امّتِ وَحدی یکی و صد هزار | * | باز گو ای بنده بازت را شکار |
۳۷۸۵ | N | امت وحدی یکی و صد هزار | * | باز گو ای بنده بازت را شکار |
۳۷۸۶ | Q | در مَحلِّ قهر این رحمت ز چیست | * | اژدها را دست دادن راهِ کیست |
۳۷۸۶ | N | در محل قهر این رحمت ز چیست | * | اژدها را دستدادن راه کیست |
block:1163
۳۷۸۷ | Q | گفت من تیغ از پیِ حق میزنم | * | بندهٔ حقَّم نه مأمورِ تنَم |
۳۷۸۷ | N | گفت من تیغ از پی حق میزنم | * | بندهی حقم نه مأمور تنم |
۳۷۸۸ | Q | شیرِ حقّم نیستم شیرِ هوا | * | فعلِ من بر دینِ من باشد گوا |
۳۷۸۸ | N | شیر حقم نیستم شیر هوا | * | فعل من بر دین من باشد گوا |
۳۷۸۹ | Q | مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمیْتَم در حِراب | * | من چو تیغم و آن زننده آفتاب |
۳۷۸۹ | N | ما رمیت إذ رمیتم در حراب | * | من چو تیغم و آن زننده آفتاب |
۳۷۹۰ | Q | رختِ خود را من ز رَه برداشتم | * | غیرِ حق را من عدم انگاشتم |
۳۷۹۰ | N | رخت خود را من ز ره برداشتم | * | غیر حق را من عدم انگاشتم |
۳۷۹۱ | Q | سایهایام من کدخداام آفتاب | * | حاجبم من نیستم او را حجاب |
۳۷۹۱ | N | سایهام من کدخدایم آفتاب | * | حاجبم من نیستم او را حجاب |
۳۷۹۲ | Q | من چو تیغم پُر گُهرهای وصال | * | زنده گردانم نه کُشته در قتال |
۳۷۹۲ | N | من چو تیغم پر گهرهای وصال | * | زنده گردانم نه کشته در قتال |
۳۷۹۳ | Q | خون نپوشد گوهرِ تیغِ مرا | * | باد از جا کَی برد میغِ مرا |
۳۷۹۳ | N | خون نپوشد گوهر تیغ مرا | * | باد از جا کی برد میغ مرا |
۳۷۹۴ | Q | کَه نِیَم کوهم ز حلم و صبر و داد | * | کوه را کَی در رباید تند باد |
۳۷۹۴ | N | که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد | * | کوه را کی در رباید تند باد |
۳۷۹۵ | Q | آنک از بادی رود از جا خسیست | * | زآنک بادِ ناموافق خود بسیست |
۳۷۹۵ | N | آن که از بادی رود از جا خسی است | * | ز آن که باد ناموافق خود بسی است |
۳۷۹۶ | Q | بادِ خشم و بادِ شهوت بادِ آز | * | بُرد او را که نبود اهلِ نماز |
۳۷۹۶ | N | باد خشم و باد شهوت باد آز | * | برد او را که نبود اهل نماز |
۳۷۹۷ | Q | کوهم و هستیِِ من بنیادِ اوست | * | ور شوم چون کاه بادم یادِ اوست |
۳۷۹۷ | N | کوهم و هستی من بنیاد اوست | * | ور شوم چون کاه با دم یاد اوست |
۳۷۹۸ | Q | جز بباد او نجُنبد مَیْلِ من | * | نیست جز عشقِ احد سرخَیْلِ من |
۳۷۹۸ | N | جز به باد او نجنبد میل من | * | نیست جز عشق احد سر خیل من |
۳۷۹۹ | Q | خشم بر شاهان شَه و ما را غلام | * | خشم را هم بستهام زیرِ لگام |
۳۷۹۹ | N | خشم بر شاهان شه و ما را غلام | * | خشم را هم بستهام زیر لگام |
۳۸۰۰ | Q | تیغِ حلمم گردنِ خشمم زَدَست | * | خشمِ حق بر من چو رحمت آمدست |
۳۸۰۰ | N | تیغ حلمم گردن خشمم زده ست | * | خشم حق بر من چو رحمت آمده ست |
۳۸۰۱ | Q | غرق نورم گرچه سقفم شد خراب | * | روضه گشتم گرچه هستم بو تُراب |
۳۸۰۱ | N | غرق نورم گر چه سقفم شد خراب | * | روضه گشتم گر چه هستم بو تراب |
۳۸۰۲ | Q | چون در آمد علّتی اندر غزا | * | تیغ را دیدم نهان کردن سزا |
۳۸۰۲ | N | چون در آمد علتی اندر غزا | * | تیغ را دیدم نهان کردن سزا |
۳۸۰۳ | Q | تا اَحَبَّ للَّه آید نامِ من | * | تا که ابْغَضْ للَّه آید کامِ من |
۳۸۰۳ | N | تا احب لله آید نام من | * | تا که ابغض لله آید کام من |
۳۸۰۴ | Q | تا که اَعْطا للَّه آید جودِ من | * | تا که اَمْسَکْ للَّه آید بودِ من |
۳۸۰۴ | N | تا که اعطا لله آید جود من | * | تا که امسک لله آید بود من |
۳۸۰۵ | Q | بخلِ من لِلَّه عطا لِلَّه و بَس | * | جمله لِلَّهام نِیَم من آنِ کس |
۳۸۰۵ | N | بخل من لله عطا لله و بس | * | جمله للهام نیم من آن کس |
۳۸۰۶ | Q | وآنچ للَّه میکنم تقلید نیست | * | نیست تَخییل و گُمان جز دید نیست |
۳۸۰۶ | N | و آن چه لله میکنم تقلید نیست | * | نیست تخییل و گمان جز دید نیست |
۳۸۰۷ | Q | ز اجتهاد و از تحرّی رَستهام | * | آستین بر دامنِ حق بَستهام |
۳۸۰۷ | N | ز اجتهاد و از تحری رستهام | * | آستین بر دامن حق بستهام |
۳۸۰۸ | Q | گر همیپرّم همیبینم مَطار | * | ور همیگردم همیبینم مَدار |
۳۸۰۸ | N | گر همیپرم همیبینم مطار | * | ور همیگردم همیبینم مدار |
۳۸۰۹ | Q | ور کشم باری بدانم تا کجا | * | ماهم و خورشید پیشم پیشوا |
۳۸۰۹ | N | ور کشم باری بدانم تا کجا | * | ماهم و خورشید پیشم پیشوا |
۳۸۱۰ | Q | بیش ازین با خلق گفتن روی نیست | * | بحر را گنجایی اندر جوی نیست |
۳۸۱۰ | N | بیش از این با خلق گفتن روی نیست | * | بحر را گنجایی اندر جوی نیست |
۳۸۱۱ | Q | پَست میگویم به اندازهٔ عقول | * | عیب نبود این بود کارِ رسول |
۳۸۱۱ | N | پست میگویم به اندازهی عقول | * | عیب نبود این بود کار رسول |
۳۸۱۲ | Q | از غَرض حُرَّم گواهی حُر شنو | * | که گواهی بندگان نه ارزد دو جو |
۳۸۱۲ | N | از غرض حرم گواهی حر شنو | * | که گواهی بندگان نه ارزد دو جو |
۳۸۱۳ | Q | در شریعت مر گواهی بنده را | * | نیست قدری وقت دعوی و قضا |
۳۸۱۳ | N | در شریعت مر گواهی بنده را | * | نیست قدری وقت دعوی و قضا |
۳۸۱۴ | Q | گر هزاران بنده باشندت گواه | * | برنَسنجد شرع ایشان را بکاه |
۳۸۱۴ | N | گر هزاران بنده باشندت گواه | * | بر نسنجد شرع ایشان را به کاه |
۳۸۱۵ | Q | بندهٔ شهوت بَتَر نزدیکِ حق | * | از غلام و بندگانِ مُسترَق |
۳۸۱۵ | N | بندهی شهوت بتر نزدیک حق | * | از غلام و بندگان مسترق |
۳۸۱۶ | Q | کین بیک لفظی شود از خواجه حُر | * | وان زِیَد شیرین و میرد سخت مُر |
۳۸۱۶ | N | کاین به یک لفظی شود از خواجه حر | * | و آن زید شیرین و میرد سخت مر |
۳۸۱۷ | Q | بندهٔ شهوت ندارد خود خلاص | * | جز بفضلِ ایزد و انعامِ خاص |
۳۸۱۷ | N | بندهی شهوت ندارد خود خلاص | * | جز به فضل ایزد و انعام خاص |
۳۸۱۸ | Q | در چهی افتاد کان را غَور نیست | * | وان گناهِ اوست جَبر و جور نیست |
۳۸۱۸ | N | در چهی افتاد کان را غور نیست | * | و آن گناه اوست جبر و جور نیست |
۳۸۱۹ | Q | در چهی انداخت او خود را که من | * | در خورِ قعرش نمییابم رسَن |
۳۸۱۹ | N | در چهی انداخت او خود را که من | * | در خور قعرش نمییابم رسن |
۳۸۲۰ | Q | بس کنم گر این سخن افزون شود | * | خود جگر چه بوَد که خارا خون شود |
۳۸۲۰ | N | بس کنم گر این سخن افزون شود | * | خود جگر چه بود که خارا خون شود |
۳۸۲۱ | Q | این جگرها خون نشد نه از سختی است | * | غفلت و مشغولی و بَدبختی است |
۳۸۲۱ | N | این جگرها خون نشد نز سختی است | * | غفلت و مشغولی و بد بختی است |
۳۸۲۲ | Q | خون شود روزی که خونش سود نیست | * | خون شو آن وقتی که خون مردود نیست |
۳۸۲۲ | N | خون شود روزی که خونش سود نیست | * | خون شو آن وقتی که خون مردود نیست |
۳۸۲۳ | Q | چون گواهی بندگان مقبول نیست | * | عدل او باشد که بندهٔ غول نیست |
۳۸۲۳ | N | چون گواهی بندگان مقبول نیست | * | عدل او باشد که بندهی غول نیست |
۳۸۲۴ | Q | گشت أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدْ در نُذُر | * | زانک بود از کَوْن او حُرّ ابنِ حُر |
۳۸۲۴ | N | گشت ارسلناک شاهد در نذر | * | ز آن که بود از کون او حر ابن حر |
۳۸۲۵ | Q | چونک حُرَّم خشم کَی بندد مَرا | * | نیست اینجا جز صفاتِ حق در آ |
۳۸۲۵ | N | چون که حرم خشم کی بندد مرا | * | نیست اینجا جز صفات حق در آ |
۳۸۲۶ | Q | اندرآ کآزاد کردت فضلِ حق | * | زانک رحمت داشت بر خشمش سبَق |
۳۸۲۶ | N | اندر آ کازاد کردت فضل حق | * | ز آن که رحمت داشت بر خشمش سبق |
۳۸۲۷ | Q | اندرآ اکنون که رَستی از خطَر | * | سنگ بودی کیمیا کردت گُهر |
۳۸۲۷ | N | اندر آ اکنون که رستی از خطر | * | سنگ بودی کیمیا کردت گهر |
۳۸۲۸ | Q | رَستهٔ از کفر و خارستانِ او | * | چون گلی بشکُف بسروستانِ هو |
۳۸۲۸ | N | رستهای از کفر و خارستان او | * | چون گلی بشکفته در بستان هو |
۳۸۲۹ | Q | تو منی و من تُوَم ای مُحتشَم | * | تو علی بودی علی را چُون کُشَم |
۳۸۲۹ | N | تو منی و من توام ای محتشم | * | تو علی بودی علی را چون کشم |
۳۸۳۰ | Q | معصیَت کردی به از هر طاعتی | * | آسمان پیمودهٔ در ساعتی |
۳۸۳۰ | N | معصیت کردی به از هر طاعتی | * | آسمان پیمودهای در ساعتی |
۳۸۳۱ | Q | بس خجسته معصیَت کان کرد مرد | * | نه ز خاری بر دَمد اوراقِ وَرد |
۳۸۳۱ | N | بس خجسته معصیت کان کرد مرد | * | نی ز خاری بر دمد اوراق ورد |
۳۸۳۲ | Q | نه گناهِ عُمَّر و قصدِ رسُول | * | میکشیدش تا بدرگاهِ قبول |
۳۸۳۲ | N | نی گناه عمر و قصد رسول | * | میکشیدش تا به درگاه قبول |
۳۸۳۳ | Q | نه بسحرِ ساحران فرعونشان | * | میکشید و گشت دولت عَوْنشان |
۳۸۳۳ | N | نی به سحر ساحران فرعونشان | * | میکشید و گشت دولت عونشان |
۳۸۳۴ | Q | گر نبودی سحرشان و آن جحود | * | کِی کشیدیشان بفرعونِ عَنود |
۳۸۳۴ | N | گر نبودی سحرشان و آن جحود | * | کی کشیدیشان به فرعون عنود |
۳۸۳۵ | Q | کَی بدیدندی عصا و مُعجزات | * | معصیت طاعت شد ای قومِ عُصَاة |
۳۸۳۵ | N | کی بدیدندی عصا و معجزات | * | معصیت طاعت شد ای قوم عصات |
۳۸۳۶ | Q | ناامیدی را خدا گردن زدَست | * | چون گُنَه مانندِ طاعت آمدست |
۳۸۳۶ | N | ناامیدی را خدا گردن زده است | * | چون گنه مانند طاعت آمده ست |
۳۸۳۷ | Q | چون مُبدَّل میکند او سیّئات | * | طاعتیاش میکند رَغمِ وُشَاة |
۳۸۳۷ | N | چون مبدل میکند او سیئات | * | طاعتیاش میکند رغم وشات |
۳۸۳۸ | Q | زین شود مَرجوم شیطانِ رجیم | * | وز حسَد او بِطرَقد گردد دو نیم |
۳۸۳۸ | N | زین شود مرجوم شیطان رجیم | * | و ز حسد او بطرقد گردد دو نیم |
۳۸۳۹ | Q | او بکوشَد تا گناهی پرورد | * | زان گنه ما را بچاهی آورد |
۳۸۳۹ | N | او بکوشد تا گناهی پرورد | * | ز آن گنه ما را به چاهی آورد |
۳۸۴۰ | Q | چون ببیند کان گنه شد طاعتی | * | گردد او را نامُبارک ساعتی |
۳۸۴۰ | N | چون ببیند کان گنه شد طاعتی | * | گردد او را نامبارک ساعتی |
۳۸۴۱ | Q | اندرآ من در گشادم مر ترا | * | تُف زدی و تُحفه دادم مر ترا |
۳۸۴۱ | N | اندر آ من در گشادم مر ترا | * | تف زدی و تحفه دادم مر ترا |
۳۸۴۲ | Q | مر جفاگر را چُنینها میدهَم | * | پیش پایِ چپ چه سان سر مینهم |
۳۸۴۲ | N | مر جفاگر را چنینها میدهم | * | پیش پای چپ چه سان سر مینهم |
۳۸۴۳ | Q | پس وفاگر را چه بخشم تو بدان | * | گنجها و مُلکهای جاودان |
۳۸۴۳ | N | پس وفاگر را چه بخشم تو بدان | * | گنجها و ملکهای جاودان |
block:1164
۳۸۴۴ | Q | من چنان مَردم که بر خونیِ خویش | * | نوشِ لطفِ من نشد در قهر نیش |
۳۸۴۴ | N | من چنان مردم که بر خونی خویش | * | نوش لطف من نشد در قهر نیش |
۳۸۴۵ | Q | گفت پیغامبر بگوشِ چاکرم | * | کو بُرَد روزی ز گردن این سرم |
۳۸۴۵ | N | گفت پیغمبر به گوش چاکرم | * | کاو برد روزی ز گردن این سرم |
۳۸۴۶ | Q | کرد آگه آن رسول از وَحیِ دوست | * | که هلاکم عاقبت بَر دستِ اوست |
۳۸۴۶ | N | کرد آگه آن رسول از وحی دوست | * | که هلاکم عاقبت بر دست اوست |
۳۸۴۷ | Q | او همیگوید بکُش پیشین مرا | * | تا نیاید از من این مُنکَر خطا |
۳۸۴۷ | N | او همیگوید بکش پیشین مرا | * | تا نیاید از من این منکر خطا |
۳۸۴۸ | Q | من همیگویم چو مرگِ من ز تُست | * | با قَضا من چون توانم حیله جُست |
۳۸۴۸ | N | من همیگویم چو مرگ من ز تست | * | با قضا من چون توانم حیله جست |
۳۸۴۹ | Q | او همیافتد بپیشم کای کریم | * | مر مرا کُن از برای حق دُو نیم |
۳۸۴۹ | N | او همیافتد به پیشم کای کریم | * | مر مرا کن از برای حق دو نیم |
۳۸۵۰ | Q | تا نه یاید بر من این انجامِ بَد | * | تا نسوزد جانِ من بر جانِ خَود |
۳۸۵۰ | N | تا نیاید بر من این انجام بد | * | تا نسوزد جان من بر جان خود |
۳۸۵۱ | Q | من همیگویم برَوْ جَفَّ الْقَلَم | * | زان قلم بس سرنگون گردد عََلَم |
۳۸۵۱ | N | من همیگویم برو جف القلم | * | ز آن قلم بس سر نگون گردد علم |
۳۸۵۲ | Q | هیچ بُغضی نیست در جانم ز تُو | * | زانک این را من نمیدانم ز تو |
۳۸۵۲ | N | هیچ بغضی نیست در جانم ز تو | * | ز آن که این را من نمیدانم ز تو |
۳۸۵۳ | Q | آلتِ حقّی تو فاعل دستِ حق | * | چون زنم بر آلتِ حق طعن و دَق |
۳۸۵۳ | N | آلت حقی تو فاعل دست حق | * | چون زنم بر آلت حق طعن و دق |
۳۸۵۴ | Q | گفت او پس آن قصاص از بهرِ چیست | * | گفت هم از حَقّ و آن سِرِّ خفیست |
۳۸۵۴ | N | گفت او پس آن قصاص از بهر چیست | * | گفت هم از حق و آن سر خفی است |
۳۸۵۵ | Q | گر کُند بر فعلِ خود او اِعتراض | * | ز اعتراضِ خود برویاند ریاض |
۳۸۵۵ | N | گر کند بر فعل خود او اعتراض | * | ز اعتراض خود برویاند ریاض |
۳۸۵۶ | Q | اعتراض او را رَسد بر فعلِ خود | * | زانک در قَهرست و در لُطف او اَحَد |
۳۸۵۶ | N | اعتراض او را رسد بر فعل خود | * | ز آن که در قهر است و در لطف او احد |
۳۸۵۷ | Q | اندرین شهرِ حوادث میر اوست | * | در ممالک مالکِ تدبیر اوست |
۳۸۵۷ | N | اندر این شهر حوادث میر اوست | * | در ممالک مالک تدبیر اوست |
۳۸۵۸ | Q | آلتِ خود را اگر او بشکند | * | آن شکسته گشته را نیکو کند |
۳۸۵۸ | N | آلت خود را اگر او بشکند | * | آن شکسته گشته را نیکو کند |
۳۸۵۹ | Q | رمزِ نَنْسَخْ آیهً أَوْ نُنْسِهَا | * | نأتِ خیراً در عَقِب میدان مِها |
۳۸۵۹ | N | رمز ننسخ آیه او ننسها | * | نأت خیرا در عقب میدان مها |
۳۸۶۰ | Q | هر شریعت را که حق منسوخ کرد | * | او گیا بُرد و عوض آورد وَرْد |
۳۸۶۰ | N | هر شریعت را که حق منسوخ کرد | * | او گیا برد و عوض آورد ورد |
۳۸۶۱ | Q | شب کند منسوخ شُغلِ روز را | * | بین جمادیِ خِرَدْ افروز را |
۳۸۶۱ | N | شب کند منسوخ شغل روز را | * | بین جمادی خرد افروز را |
۳۸۶۲ | Q | باز شب منسوخ شد از نورِ روز | * | تا جمادی سوخت ز آن آتشفروز |
۳۸۶۲ | N | باز شب منسوخ شد از نور روز | * | تا جمادی سوخت ز آن آتش فروز |
۳۸۶۳ | Q | گرچه ظلمت آمد آن نوم و سُبات | * | نه درونِ ظُلمتست آبِ حیات |
۳۸۶۳ | N | گر چه ظلمت آمد آن نوم و سبات | * | نی درون ظلمت است آب حیات |
۳۸۶۴ | Q | نه در آن ظلمت خِرَدها تازه شد | * | سکتهای سرمایهٔ آوازه شد |
۳۸۶۴ | N | نی در آن ظلمت خردها تازه شد | * | سکتهای سرمایهی آوازه شد |
۳۸۶۵ | Q | که ز ضِدها ضِدّها آمد پدید | * | در سُوَیدا روشنایی آفرید |
۳۸۶۵ | N | که ز ضدها ضدها آمد پدید | * | در سویدا روشنایی آفرید |
۳۸۶۶ | Q | جنگِ پیغامبر مدارِ صلح شد | * | صلحِ این آخر زمان ز آن جنگ بُد |
۳۸۶۶ | N | جنگ پیغمبر مدار صلح شد | * | صلح این آخر زمان ز آن جنگ بد |
۳۸۶۷ | Q | صد هزاران سَر بُرید آن دلسِتان | * | تا امان یابد سَرِ اهلِ جهان |
۳۸۶۷ | N | صد هزاران سر برید آن دلستان | * | تا امان یابد سر اهل جهان |
۳۸۶۸ | Q | باغبان ز آن میبُرَد شاخِ مُضِر | * | تا بیابد نخل قامتها و بِر |
۳۸۶۸ | N | باغبان ز آن میبرد شاخ مضر | * | تا بیابد نخل قامتها و بر |
۳۸۶۹ | Q | میکند از باغ دانا آن حشیش | * | تا نماید باغ و میوه خُرَّمیش |
۳۸۶۹ | N | میکند از باغ دانا آن حشیش | * | تا نماید باغ و میوه خرمیش |
۳۸۷۰ | Q | میکَنَد دندانِ بد را آن طبیب | * | تا رهد از درد و بیماری حبیب |
۳۸۷۰ | N | میکند دندان بد را آن طبیب | * | تا رهد از درد و بیماری حبیب |
۳۸۷۱ | Q | بس زیادتها درونِ نَقصهاست | * | مر شهیدان را حیات اندر فناست |
۳۸۷۱ | N | بس زیادتها درون نقصهاست | * | مر شهیدان را حیات اندر فناست |
۳۸۷۲ | Q | چون بُریده گشت حلقِ رزقخوار | * | یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ شد گوار |
۳۸۷۲ | N | چون بریده گشت حلق رزق خوار | * | یرزقون فرحین شد گوار |
۳۸۷۳ | Q | حلقِ حیوان چون بُریده شد بعدل | * | حلقِ انسان رُست و افزون گشت فضل |
۳۸۷۳ | N | حلق حیوان چون بریده شد به عدل | * | حلق انسان رست و افزون گشت فضل |
۳۸۷۴ | Q | حلقِ انسان چون ببُرَّد هین ببین | * | تا چه زاید کن قیاسِ آن برین |
۳۸۷۴ | N | حلق انسان چون ببرد هین ببین | * | تا چه زاید کن قیاس آن بر این |
۳۸۷۵ | Q | حلقِ ثالث زاید و تیمارِ او | * | شربتِ حق باشد و انوارِ او |
۳۸۷۵ | N | حلق ثالث زاید و تیمار او | * | شربت حق باشد و انوار او |
۳۸۷۶ | Q | حلقِ بُبریده خورد شربت ولی | * | حلق از لا رَسته مُرده در بَلی |
۳۸۷۶ | N | حلق ببریده خورد شربت ولی | * | حلق از لا رسته مرده در بَلی |
۳۸۷۷ | Q | بس کن ای دونهمّتِ کوتهبَنان | * | تا کَیَت باشد حیاتِ جان بنان |
۳۸۷۷ | N | بس کن ای دون همت کوته بنان | * | تا کیات باشد حیات جان به نان |
۳۸۷۸ | Q | زان نداری میوهٔ مانندِ بید | * | کآبرو بُردی پیِ نانِ سپید |
۳۸۷۸ | N | ز آن نداری میوهای مانند بید | * | کآبرو بردی پی نان سپید |
۳۸۷۹ | Q | گر ندارد صبر زین نان جانِ حس | * | کیمیا را گیر و زر گردان تو مس |
۳۸۷۹ | N | گر ندارد صبر زین نان جان حس | * | کیمیا را گیر و زر گردان تو مس |
۳۸۸۰ | Q | جامهشویی کرد خواهی ای فلان | * | رُو مگردان از محلّهٔ گازران |
۳۸۸۰ | N | جامه شویی کرد خواهی ای فلان | * | رو مگردان از محلهی گازران |
۳۸۸۱ | Q | گرچه نان بشکست مر روزهٔ ترا | * | در شکستهبند پیچ و برتر آ |
۳۸۸۱ | N | گر چه نان بشکست مر روزهی ترا | * | در شکسته بند پیچ و برتر آ |
۳۸۸۲ | Q | چون شکستهبند آمد دستِ او | * | پس رَفُو باشد یقین اِشکستِ او |
۳۸۸۲ | N | چون شکسته بند آمد دست او | * | پس رفو باشد یقین اشکست او |
۳۸۸۳ | Q | گر تو آن را بشکنی گوید بیا | * | تو دُرُستش کن نداری دست و پا |
۳۸۸۳ | N | گر تو آن را بشکنی گوید بیا | * | تو درستش کن نداری دست و پا |
۳۸۸۴ | Q | پس شکستن حقِّ او باشد که او | * | مر شکسته گشته را داند رفو |
۳۸۸۴ | N | پس شکستن حق او باشد که او | * | مر شکسته گشته را داند رفو |
۳۸۸۵ | Q | آنک داند دوخت او داند درید | * | هر چه را بفروخت نیکوتر خرید |
۳۸۸۵ | N | آن که داند دوخت او داند درید | * | هر چه را بفروخت نیکوتر خرید |
۳۸۸۶ | Q | خانه را ویران کند زیر و زبَر | * | پس بیک ساعت کند معمورتر |
۳۸۸۶ | N | خانه را ویران کند زیر و زبر | * | پس به یک ساعت کند معمورتر |
۳۸۸۷ | Q | گر یکی سر را ببُرّد از بدن | * | صد هزاران سر برآرد در زمن |
۳۸۸۷ | N | گر یکی سر را ببرد از بدن | * | صد هزاران سر بر آرد در زمن |
۳۸۸۸ | Q | گر نفرمودی قصاصی بر جُناة | * | یا نگفتی فی القصاص آمد حیات |
۳۸۸۸ | N | گر نفرمودی قصاصی بر جناة | * | یا نگفتی فِی القِصاص آمد حیات |
۳۸۸۹ | Q | خود کرا زَهره بُدی تا او ز خود | * | بر اسیرِ حکمِ حق تیغی زند |
۳۸۸۹ | N | خود که را زهره بدی تا او ز خود | * | بر اسیر حکم حق تیغی زند |
۳۸۹۰ | Q | زانک داند هر که چشمش را گشود | * | کآن کُشنده سخرهٔ تقدیر بود |
۳۸۹۰ | N | ز آن که داند هر که چشمش را گشود | * | کآن کشنده سخرهی تقدیر بود |
۳۸۹۱ | Q | هر کرا آن حکم بر سر آمدی | * | بر سرِ فرزند هم تیغی زدی |
۳۸۹۱ | N | هر که را آن حکم بر سر آمدی | * | بر سر فرزند هم تیغی زدی |
۳۸۹۲ | Q | رَو بترس و طعنه کم زن بر بَدان | * | پیشِ دامِ حُکمِ عجزِ خود بدان |
۳۸۹۲ | N | رو بترس و طعنه کم زن بر بدان | * | پیش دام حکم عجز خود بدان |
block:1165
۳۸۹۳ | Q | چشم آدم بر بلیسی کو شقیست | * | از حقارت و از زیافت بنگریست |
۳۸۹۳ | N | چشم آدم بر بلیسی کو شقی ست | * | از حقارت و از زیافت بنگریست |
۳۸۹۴ | Q | خویشبینی کرد و آمد خود گزین | * | خنده زد بر کار ابلیس لعین |
۳۸۹۴ | N | خویش بینی کرد و آمد خود گزین | * | خنده زد بر کارِ ابلیسِ لعین |
۳۸۹۵ | Q | بانگ بر زد غیرتِ حق کای صفی | * | تو نمیدانی ز اسرارِ خفی |
۳۸۹۵ | N | بانگ بر زد غیرت حق کای صفی | * | تو نمیدانی ز اسرار خفی |
۳۸۹۶ | Q | پوستین را بازگونه گر کُنَد | * | کوه را از بیخ و از بن بر کَنَد |
۳۸۹۶ | N | پوستین را باژگونه گر کند | * | کوه را از بیخ و از بن بر کند |
۳۸۹۷ | Q | پردهٔ صد آدم آن دم بر دَرَد | * | صد بلیسِ نَو مُسلمان آورد |
۳۸۹۷ | N | پردهی صد آدم آن دم بر درد | * | صد بلیس نو مسلمان آورد |
۳۸۹۸ | Q | گفت آدم توبه کردم زین نظر | * | این چنین گستاخ نندیشم دگر |
۳۸۹۸ | N | گفت آدم توبه کردم زین نظر | * | این چنین گستاخ نندیشم دگر |
۳۸۹۹ | Q | یا غِیاثَ المستغیثینَ اهْدِنَا | * | لا افتخارَ بالعُلومِ و الغِنَی |
۳۸۹۹ | N | یا غیاث المستغیثین اهْدِنَا | * | لا افتخار بالعلوم و الغنی |
۳۹۰۰ | Q | لا تُزِغْ قَلْبًا هَدَیْتَ بِالْکَرَم | * | وَ اصْرِفِ السُّوءَ الّذِی خَطَّ ألْقَلَم |
۳۹۰۰ | N | لا تزغ قلبا هدیت بالکرم | * | و اصرف السوء الذی خط القلم |
۳۹۰۱ | Q | بگذران از جانِ ما سُوء القضا | * | وا مَبُر ما را ز اِخوانِ صَفا |
۳۹۰۱ | N | بگذران از جان ما سوء القضا | * | وا مبر ما را ز اخوان صفا |
۳۹۰۲ | Q | تلختر از فُرقتِ تو هیچ نیست | * | بیپناهت غیرِ پیچاپیچ نیست |
۳۹۰۲ | N | تلختر از فرقت تو هیچ نیست | * | بیپناهت غیر پیچا پیچ نیست |
۳۹۰۳ | Q | رختِ ما هم رختِ ما را راهزن | * | جسمِ ما مر جانِ ما را جامه کَن |
۳۹۰۳ | N | رخت ما هم رخت ما را راه زن | * | جسم ما مر جان ما را جامه کن |
۳۹۰۴ | Q | دستِ ما چون پایِ ما را میخورد | * | بیامانِ تو کسی جان چون بَرَد |
۳۹۰۴ | N | دست ما چون پای ما را میخورد | * | بیامان تو کسی جان چون برد |
۳۹۰۵ | Q | ور بَرَد جان زین خطرهای عظیم | * | بُرده باشد مایهٔ اِدبار و بیم |
۳۹۰۵ | N | ور برد جان زین خطرهای عظیم | * | برده باشد مایهی ادبار و بیم |
۳۹۰۶ | Q | زانک جان چون واصلِ جانان نبود | * | تا ابد با خویش کورست و کبود |
۳۹۰۶ | N | ز آن که جان چون واصل جانان نبود | * | تا ابد با خویش کور است و کبود |
۳۹۰۷ | Q | چون تو ندهی راه جان خود بُرده گیر | * | جان که بیتو زنده باشد مُرده گیر |
۳۹۰۷ | N | چون تو ندهی راه جان خود برده گیر | * | جان که بیتو زنده باشد مرده گیر |
۳۹۰۸ | Q | گر تو طعنه میزنی بر بندگان | * | مر ترا آن میرسد ای کامران |
۳۹۰۸ | N | گر تو طعنه میزنی بر بندگان | * | مر ترا آن میرسد ای کامران |
۳۹۰۹ | Q | ور تو ماه و مِهر را گویی جَفا | * | ور تو قدِّ سرو را گویی دوتا |
۳۹۰۹ | N | ور تو ماه و مهر را گویی جفا | * | ور تو قد سرو را گویی دوتا |
۳۹۱۰ | Q | ور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر | * | ور تو کان و بحر را گویی فقیر |
۳۹۱۰ | N | ور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر | * | ور تو کان و بحر را گویی فقیر |
۳۹۱۱ | Q | آن بنسبَت با کمالِ تو رَواست | * | مُلکِ اِکمالِ فناها مر تراست |
۳۹۱۱ | N | آن به نسبت با کمال تو رواست | * | ملک اکمال فناها مر تراست |
۳۹۱۲ | Q | که تو پاکی از خطر وز نیستی | * | نیستان را مُوجِد و مُعنیستی |
۳۹۱۲ | N | که تو پاکی از خطر و ز نیستی | * | نیستان را موجد و معنیستی |
۳۹۱۳ | Q | آنک رویانید داند سوختن | * | زانک چون بدرید داند دوختن |
۳۹۱۳ | N | آن که رویانید داند سوختن | * | ز آن که چون بدرید داند دوختن |
۳۹۱۴ | Q | میبسوزد هر خزان مر باغ را | * | باز رویاند گُلِ صبَّاغ را |
۳۹۱۴ | N | میبسوزد هر خزان مر باغ را | * | باز رویاند گل صباغ را |
۳۹۱۵ | Q | کای بسوزیده برون آ تازه شَوْ | * | بارِ دیگر خوب و خوبآوازه شوْ |
۳۹۱۵ | N | کای بسوزیده برون آ تازه شو | * | بار دیگر خوب و خوب آوازه شو |
۳۹۱۶ | Q | چشمِ نرگس کور شد بازش بساخت | * | حلقِ نَی ببرید و بازش خود نواخت |
۳۹۱۶ | N | چشم نرگس کور شد بازش بساخت | * | حلق نی ببرید و بازش خود نواخت |
۳۹۱۷ | Q | ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم | * | جز زبون و جز که قانع نیستیم |
۳۹۱۷ | N | ما چو مصنوعیم و صانع نیستیم | * | جز زبون و جز که قانع نیستیم |
۳۹۱۸ | Q | ما همه نَفْسی و نَفْسی میزنیم | * | گر نخوانی ما همه اَهَرمَنیم |
۳۹۱۸ | N | ما همه نفسی و نفسی میزنیم | * | گر نخوانی ما همه اهرمنیم |
۳۹۱۹ | Q | زان ز آهَرمَن رهیدستیم ما | * | که خریدی جانِ ما را از عَمَی |
۳۹۱۹ | N | ز آن ز اهرمن رهیدستیم ما | * | که خریدی جان ما را از عمی |
۳۹۲۰ | Q | تو عصاکَش هر کرا که زندگیست | * | بیعصا و بیعصاکش کور چیست |
۳۹۲۰ | N | تو عصا کش هر که را که زندگی است | * | بیعصا و بیعصا کش کور چیست |
۳۹۲۱ | Q | غیرِ تو هر چه خوشَست و ناخوشست | * | آدمی سوزست و عینِ آتشست |
۳۹۲۱ | N | غیر تو هر چه خوش است و ناخوش است | * | آدمی سوز است و عین آتش است |
۳۹۲۲ | Q | هر کرا آتش پناه و پُشت شد | * | هم مَجُوسی گشت و هم زَردُشت شد |
۳۹۲۲ | N | هر که را آتش پناه و پشت شد | * | هم مجوسی گشت و هم زردشت شد |
۳۹۲۳ | Q | کُلُّ شَیءٍ ما خَلا اللَّه باطِلٌ | * | إِنّ فَضْلَ اللَّهِ غَیْمٌ هاطِلٌ |
۳۹۲۳ | N | کل شیء ما خلا اللَّه باطل | * | إن فضل اللَّه غیم هاطل |
block:1166
۳۹۲۴ | Q | باز رَو سوی علی و خونیَش | * | وان کرم با خونی و افزونیَش |
۳۹۲۴ | N | باز رو سوی علی و خونیاش | * | و آن کرم با خونی و افزونیاش |
۳۹۲۵ | Q | گفت دشمن را همیمیبینم بچَشم | * | روز و شب بر وَی ندارم هیچ خَشم |
۳۹۲۵ | N | گفت دشمن را همیمیبینم به چشم | * | روز و شب بر وی ندارم هیچ خشم |
۳۹۲۶ | Q | زانک مرگم همچو من خوش آمدست | * | مرگِ من در بَعْث چنگ اندر زدست |
۳۹۲۶ | N | ز آنکه مرگم همچو من خوش آمده ست | * | مرگ من در بعث چنگ اندر زده ست |
۳۹۲۷ | Q | مرگِ بیمرگی بود ما را حلال | * | برگِ بیبرگی بود ما را نَوال |
۳۹۲۷ | N | مرگ بیمرگی بود ما را حلال | * | برگ بیبرگی بود ما را نوال |
۳۹۲۸ | Q | ظاهرش مرگ و بباطن زندگی | * | ظاهرش اَبْتَر نهان پایندگی |
۳۹۲۸ | N | ظاهرش مرگ و به باطن زندگی | * | ظاهرش ابتر نهان پایندگی |
۳۹۲۹ | Q | در رَحِم زادن جَنین را رفتنست | * | در جهان او را ز نَو بشکفتنست |
۳۹۲۹ | N | در رحم زادن جنین را رفتن است | * | در جهان او را ز نو بشکفتن است |
۳۹۳۰ | Q | چون مرا سوی اجل عشق و هواست | * | نَهْیِ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ مراست |
۳۹۳۰ | N | چون مرا سوی اجل عشق و هواست | * | نهی لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ مراست |
۳۹۳۱ | Q | زانک نهی از دانهٔ شیرین بود | * | تلخ را خود نهی حاجت کَی شود |
۳۹۳۱ | N | ز آنکه نهی از دانهی شیرین بود | * | تلخ را خود نهی حاجت کی شود |
۳۹۳۲ | Q | دانهای کش تلخ باشد مغز و پوست | * | تلخی و مکرُوهیَش خود نهیِ اوست |
۳۹۳۲ | N | دانهای که تلخ باشد مغز و پوست | * | تلخی و مکروهیاش خود نهی اوست |
۳۹۳۳ | Q | دانهٔ مُردن مرا شیرین شدست | * | بَل هُم اَحْیَآءٌ پیِ من آمدست |
۳۹۳۳ | N | دانهی مردن مرا شیرین شده ست | * | بل هم احیاء پی من آمده ست |
۳۹۳۴ | Q | اُقْتُلُونی یا ثِقاتی لائما | * | إِنَّ فی قَتْلی حَیاتی دایما |
۳۹۳۴ | N | اقتلونی یا ثقاتی لائما | * | إن فی قتلی حیاتی دایما |
۳۹۳۵ | Q | إِنَّ فی مَوْتی حَیاتی یا فَتَی | * | کَمْ أُفارِقْ مَوْطِنی حَتَّی مَتَی |
۳۹۳۵ | N | إن فی موتی حیاتی یا فتی | * | کم أفارق موطنی حتی متی |
۳۹۳۶ | Q | فُرْقتی لَوْ لَمْ تکُنْ فی ذا السُّکُون | * | لَمْ یَقُلْ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ |
۳۹۳۶ | N | فرقتی لو لم تکن فی ذا السکون | * | لم یقل إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ |
۳۹۳۷ | Q | راجع آن باشد که باز آید بشهر | * | سوی وَحْدت آید از تفریقِ دهر |
۳۹۳۷ | N | راجع آن باشد که باز آید به شهر | * | سوی وحدت آید از تفریق دهر |
block:1167
۳۹۳۸ | Q | باز آمد کای علی زودم بکُش | * | تا نبینم آن دَم و وقتِ تُرُش |
۳۹۳۸ | N | باز آمد کای علی زودم بکش | * | تا نبینم آن دم و وقت ترش |
۳۹۳۹ | Q | من حلالت میکنم خونم بریز | * | تا نبیند چشمِ من آن رَستَخیز |
۳۹۳۹ | N | من حلالت میکنم خونم بریز | * | تا نبیند چشم من آن رستخیز |
۳۹۴۰ | Q | گفتم ار هر ذرّهای خونی شود | * | خنجر اندر کف بقصدِ تو رود |
۳۹۴۰ | N | گفتم ار هر ذرهای خونی شود | * | خنجر اندر کف به قصد تو رود |
۳۹۴۱ | Q | یک سرِ مو از تو نتواند بُرید | * | چون قلم بر تو چنان خطّی کشید |
۳۹۴۱ | N | یک سر مو از تو نتواند برید | * | چون قلم بر تو چنان خطی کشید |
۳۹۴۲ | Q | لیک بیغم شو شفیعِ تو منم | * | خواجهٔ رُوحم نه مملوک تنَم |
۳۹۴۲ | N | لیک بیغم شو شفیع تو منم | * | خواجهی روحم نه مملوک تنم |
۳۹۴۳ | Q | پیشِ من این تن ندارد قیمتی | * | بیتنِ خویشم فتی اِبْنُ الْفَتی |
۳۹۴۳ | N | پیش من این تن ندارد قیمتی | * | بیتن خویشم فتی ابن الفتی |
۳۹۴۴ | Q | خنجر و شمشیر شد ریحانِ من | * | مرگِ من شد بزم و نرگسدانِ من |
۳۹۴۴ | N | خنجر و شمشیر شد ریحان من | * | مرگ من شد بزم و نرگسدان من |
۳۹۴۵ | Q | انک او تن را بدین سان پَی کند | * | حرصِ میری و خِلافت کَی کند |
۳۹۴۵ | N | آن که او تن را بدین سان پی کند | * | حرص میری و خلافت کی کند |
۳۹۴۶ | Q | زان بظاهر کوشَد اندر جاه و حکم | * | تا امیران را نماید راه و حکم |
۳۹۴۶ | N | ز آن به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم | * | تا امیران را نماید راه و حکم |
۳۹۴۷ | Q | تا امیری را دهد جانی دگر | * | تا دهد نخلِ خلافت را ثمَر |
۳۹۴۷ | N | تا امیری را دهد جانی دگر | * | تا دهد نخل خلافت را ثمر |
block:1168
۳۹۴۸ | Q | جهدِ پیغامبر بفتحِ مکَّه هَم | * | کَی بود در حُبِّ دنیا مُتَّهَم |
۳۹۴۸ | N | جهد پیغمبر به فتح مکه هم | * | کی بود در حب دنیا متهم |
۳۹۴۹ | Q | انک او از مخزنِ هفت آسمان | * | چشم و دل بر بَست روزِ امتحان |
۳۹۴۹ | N | آن که او از مخزن هفت آسمان | * | چشم و دل بر بست روز امتحان |
۳۹۵۰ | Q | از پیِ نظّارهٔ او حور و جان | * | پُر شده آفاقِ هر هفت آسمان |
۳۹۵۰ | N | از پی نظارهی او حور و جان | * | پر شده آفاق هر هفت آسمان |
۳۹۵۱ | Q | خویشتن آراسته از بهرِ او | * | خود و را پروای غیرِ دوست کو |
۳۹۵۱ | N | خویشتن آراسته از بهر او | * | خود و را پروای غیر دوست کو |
۳۹۵۲ | Q | آنچنان پُر گشته از اِجلالِ حق | * | که درو هَم ره نیابد آلِ حق |
۳۹۵۲ | N | آن چنان پر گشته از اجلال حق | * | که در او هم ره نیابد آل حق |
۳۹۵۳ | Q | لا یَسَعْ فینا نَبیٌّ مُرْسَلُ | * | و المَلَکْ و الرُّوحُ أَیْضًا فاعْقِلُوا |
۳۹۵۳ | N | لا یسع فینا نبی مرسل | * | و الملک و الروح ایضا فاعقلوا |
۳۹۵۴ | Q | گفت ما زاغیم همچون زاغ نه | * | مستِ صبّاغیم مستِ باغ نه |
۳۹۵۴ | N | گفت ما زاغیم همچون زاغ نه | * | مست صباغیم مست باغ نه |
۳۹۵۵ | Q | چونک مَخزنهای افلاک و عُقول | * | چون خسی آمد برِ چشمِ رسول |
۳۹۵۵ | N | چون که مخزنهای افلاک و عقول | * | چون خسی آمد بر چشم رسول |
۳۹۵۶ | Q | پس چه باشد مکّه و شام و عراق | * | که نماید او نَبَرْد و اشتیاق |
۳۹۵۶ | N | پس چه باشد مکه و شام و عراق | * | که نماید او نبرد و اشتیاق |
۳۹۵۷ | Q | آن گُمان بَر وَی ضمیرِ بَد کند | * | کو قیاس از جهل و حرص خود کند |
۳۹۵۷ | N | آن گمان بر وی ضمیر بد کند | * | که قیاس از جهل و حرص خود کند |
۳۹۵۸ | Q | آبگینهٔ زرد چون سازی نقاب | * | زرد بینی جمله نورِ آفتاب |
۳۹۵۸ | N | آبگینهی زرد چون سازی نقاب | * | زرد بینی جمله نور آفتاب |
۳۹۵۹ | Q | بشکن آن شیشهٔ کبود و زرد را | * | تا شناسی گَرد را و مَرد را |
۳۹۵۹ | N | بشکن آن شیشهی کبود و زرد را | * | تا شناسی گرد را و مرد را |
۳۹۶۰ | Q | گِردِ فارس گَرد سَر افراشته | * | گَرد را تو مَردِ حق پنداشته |
۳۹۶۰ | N | گرد فارس گرد سر افراشته | * | گرد را تو مرد حق پنداشته |
۳۹۶۱ | Q | گَرد دید ابلیس و گفت این فرعِ طین | * | چون فزاید بر منِ آتش جَبین |
۳۹۶۱ | N | گرد دید ابلیس و گفت این فرع طین | * | چون فزاید بر من آتش جبین |
۳۹۶۲ | Q | تا تو میبینی عزیزان را بَشَر | * | دانک میراثِ بلیس است آن نظر |
۳۹۶۲ | N | تا تو میبینی عزیزان را بشر | * | دان که میراث بلیس است آن نظر |
۳۹۶۳ | Q | گر نه فرزندِ بلیسی ای عنید | * | پس بتو میراثِ آن سگ چون رسید |
۳۹۶۳ | N | گر نه فرزند بلیسی ای عنید | * | پس به تو میراث آن سگ چون رسید |
۳۹۶۴ | Q | من نِیَم سگ شیرِ حقَّم حقپرست | * | ِشیرِ حقّ آن است کز صورت برَست |
۳۹۶۴ | N | من نیم سگ شیر حقم حق پرست | * | شیر حق آن است کز صورت برست |
۳۹۶۵ | Q | شیر دنیا جوید اِشکاری و برگ | * | شیرِ مَولَی جوید آزادی و مرگ |
۳۹۶۵ | N | شیر دنیا جوید اشکاری و برگ | * | شیر مولی جوید آزادی و مرگ |
۳۹۶۶ | Q | چونک اندر مرگ بیند صد وجود | * | همچو پروانه بسوزاند وجود |
۳۹۶۶ | N | چون که اندر مرگ بیند صد وجود | * | همچو پروانه بسوزاند وجود |
۳۹۶۷ | Q | شد هوای مرگ طوقِ صادقان | * | که جهودان را بُد این دَم امتحان |
۳۹۶۷ | N | شد هوای مرگ طوق صادقان | * | که جهودان را بد این دم امتحان |
۳۹۶۸ | Q | در نُبی فرمود کای قومِ یهُود | * | صادقان را مرگ باشد گنج و سود |
۳۹۶۸ | N | در نبی فرمود کای قوم یهود | * | صادقان را مرگ باشد گنج و سود |
۳۹۶۹ | Q | همچنانک آرزوی سود هَست | * | آرزوی مرگ بُردن ز آن بهست |
۳۹۶۹ | N | همچنان که آرزوی سود هست | * | آرزوی مرگ بردن ز آن به است |
۳۹۷۰ | Q | ای جهودان بهرِ ناموسِ کسان | * | بگذرانید این تمنَّا بر زبان |
۳۹۷۰ | N | ای جهودان بهر ناموس کسان | * | بگذرانید این تمنا بر زبان |
۳۹۷۱ | Q | یک جهودی این قدر زَهره نداشت | * | چون محَّمد این عَلَم را بر فراشت |
۳۹۷۱ | N | یک جهودی این قدر زهره نداشت | * | چون محمد این علم را بر فراشت |
۳۹۷۲ | Q | گفت اگر رانید این را بر زبان | * | یک یهودی خود نماند در جهان |
۳۹۷۲ | N | گفت اگر رانید این را بر زبان | * | یک یهودی خود نماند در جهان |
۳۹۷۳ | Q | پس یهودان مال بُردند و خراج | * | که مَکُن رُسوا تو ما را ای سِراج |
۳۹۷۳ | N | پس یهودان مال بردند و خراج | * | که مکن رسوا تو ما را ای سراج |
۳۹۷۴ | Q | این سخن را نیست پایانی پدید | * | دست با من ده چو چشمت دوست دید |
۳۹۷۴ | N | این سخن را نیست پایانی پدید | * | دست با من ده چو چشمت دوست دید |
block:1169
۳۹۷۵ | Q | گفت امیر المؤمنین با آن جوان | * | که بهنگامِ نَبَرد ای پهلوان |
۳۹۷۵ | N | گفت امیر المؤمنین با آن جوان | * | که به هنگام نبرد ای پهلوان |
۳۹۷۶ | Q | چون خُدو انداختی در رویِ من | * | نفس جنبید و تَبَه شد خویِ من |
۳۹۷۶ | N | چون خدو انداختی در روی من | * | نفس جنبید و تبه شد خوی من |
۳۹۷۷ | Q | نیم بهرِ حق شد و نیمی هَوا | * | شرکت اندر کارِ حق نبْود روا |
۳۹۷۷ | N | نیم بهر حق شد و نیمی هوا | * | شرکت اندر کار حق نبود روا |
۳۹۷۸ | Q | تو نگاریدهٔ کفِ مَولاستی | * | آنِ حقّی کردههٔ من نیستی |
۳۹۷۸ | N | تو نگاریدهی کف مولاستی | * | آن حقی کردهی من نیستی |
۳۹۷۹ | Q | نقشِ حق را هم بامرِ حق شکن | * | بر زُجاجهٔ دوست سنگِ دوست زن |
۳۹۷۹ | N | نقش حق را هم به امر حق شکن | * | بر زجاجهی دوست سنگ دوست زن |
۳۹۸۰ | Q | گبر این بشنید و نوری شد پدید | * | در دلِ او تا که زُنّاری بُرید |
۳۹۸۰ | N | گبر این بشنید و نوری شد پدید | * | در دل او تا که زناری برید |
۳۹۸۱ | Q | گفت من تخمِ جفا میکاشتم | * | من ترا نوعی دگر پنداشتم |
۳۹۸۱ | N | گفت من تخم جفا میکاشتم | * | من ترا نوعی دگر پنداشتم |
۳۹۸۲ | Q | تو ترازوی اَحَد خو بودهای | * | بل زبانهٔ هر ترازو بودهای |
۳۹۸۲ | N | تو ترازوی احد خو بودهای | * | بل زبانهی هر ترازو بودهای |
۳۹۸۳ | Q | تو تَبار و اصل و خویشم بودهای | * | تو فروغِ شمعِ کیشم بودهای |
۳۹۸۳ | N | تو تبار و اصل و خویشم بودهای | * | تو فروغ شمع کیشم بودهای |
۳۹۸۴ | Q | من غلامِ آن چراغِ چشم جُو | * | که چراغت روشنی پذرفت ازو |
۳۹۸۴ | N | من غلام آن چراغ چشم جو | * | که چراغت روشنی پذرفت از او |
۳۹۸۵ | Q | من غلامِ موجِ آن دریای نور | * | که چنین گوهر برآرد در ظُهور |
۳۹۸۵ | N | من غلام موج آن دریای نور | * | که چنین گوهر بر آرد در ظهور |
۳۹۸۶ | Q | عرضه کُن بر من شهادت را که من | * | مر ترا دیدم سَرافرازِ زَمَن |
۳۹۸۶ | N | عرضه کن بر من شهادت را که من | * | مر ترا دیدم سرافراز زمن |
۳۹۸۷ | Q | قُربِ پنجه کس ز خویش و قومِ او | * | عاشقانه سوی دین کردند رُو |
۳۹۸۷ | N | قرب پنجه کس ز خویش و قوم او | * | عاشقانه سوی دین کردند رو |
۳۹۸۸ | Q | او بتیغِ حلم چندین حَلق را | * | وا خرید از تیغ و چندین خَلق را |
۳۹۸۸ | N | او به تیغ حلم چندین حلق را | * | وا خرید از تیغ و چندین خلق را |
۳۹۸۹ | Q | تیغِ حلم از تیغِ آهن تیزتر | * | بل ز صد لشکر ظَفَرانگیزتر |
۳۹۸۹ | N | تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر | * | بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر |
۳۹۹۰ | Q | ای دریغا لقمهٔ دو خورده شد | * | جوششِ فکرت از آن افسرده شد |
۳۹۹۰ | N | ای دریغا لقمهای دو خورده شد | * | جوشش فکرت از آن افسرده شد |
۳۹۹۱ | Q | گندمی خورشیدِ آدم را کُسوف | * | چون ذَنَب شعشاعِ بَدری را خُسوف |
۳۹۹۱ | N | گندمی خورشید آدم را کسوف | * | چون ذنب شعشاع بدری را خسوف |
۳۹۹۲ | Q | اینت لطفِ دل که از یک مُشت گل | * | ماهِ او چون میشود پروین گُسِل |
۳۹۹۲ | N | اینت لطف دل که از یک مشت گل | * | ماه او چون میشود پروین گسل |
۳۹۹۳ | Q | نان چو معنی بود خوردش سود بود | * | چونک صورت گشت انگیزد جُحود |
۳۹۹۳ | N | نان چو معنی بود خوردش سود بود | * | چون که صورت گشت انگیزد جحود |
۳۹۹۴ | Q | همچو خارِ سبز کاُشتُر میخَورَد | * | زان خورش صد نفع و لذَّت میبَرَد |
۳۹۹۴ | N | همچو خار سبز کاشتر میخورد | * | ز ان خورش صد نفع و لذت میبرد |
۳۹۹۵ | Q | چونک آن سبزیش رفت و خُشک گشت | * | چون همان را میخورد اشتر ز دَشت |
۳۹۹۵ | N | چون که آن سبزیش رفت و خشک گشت | * | چون همان را میخورد اشتر ز دشت |
۳۹۹۶ | Q | میدراند کام و لُنجش ای دریغ | * | کانچنان وَردِ مُرَبّی گشت تیغ |
۳۹۹۶ | N | میدراند کام و لنجش ای دریغ | * | کان چنان ورد مربی گشت تیغ |
۳۹۹۷ | Q | نان چو معنی بود بود آن خارِ سبز | * | چونک صورت شد کنون خشکست و گَبز |
۳۹۹۷ | N | نان چو معنی بود بود آن خار سبز | * | چون که صورت شد کنون خشک است و گبز |
۳۹۹۸ | Q | تو بدان عادت که او را پیش ازین | * | خورده بودی ای وجودِ نازنین |
۳۹۹۸ | N | تو بد آن عادت که او را پیش از این | * | خورده بودی ای وجود نازنین |
۳۹۹۹ | Q | بر همان بو میخوری این خشک را | * | بعد از آن کامیخت معنی با ثَرَی |
۳۹۹۹ | N | بر همان بو میخوری این خشک را | * | بعد از آن کامیخت معنی با ثری |
۴۰۰۰ | Q | گشت خاکآمیز و خشک و گوشت بُر | * | ز آن گیاه اکنون بپرهیز ای شُتُر |
۴۰۰۰ | N | گشت خاک آمیز و خشک و گوشت بر | * | ز آن گیاه اکنون بپرهیز ای شتر |
۴۰۰۱ | Q | سخت خاکآلود میآید سخُن | * | آب تیره شد سَرِ چَه بند کُن |
۴۰۰۱ | N | سخت خاک آلود میآید سخن | * | آب تیره شد سر چه بند کن |
۴۰۰۲ | Q | تا خدایش باز صاف و خَوش کند | * | او که تیره کرد هم صافش کُند |
۴۰۰۲ | N | تا خدایش باز صاف و خوش کند | * | او که تیره کرد هم صافش کند |
۴۰۰۳ | Q | صبر آرد آرزو را نه شِتاب | * | صبر کن واللَّهُ اَعلَم بالصَّواب |
۴۰۰۳ | N | صبر آرد آرزو را نه شتاب | * | صبر کن و الله اعلم بالصواب |