vol.1

Qūniyah Nicholson both

block:1001

مثنوی معنوی، متن
۱Qبشنو این نی چون شکایت می‌کند * از جداییها حکایت می‌کند
۱Nبشنو از نی چون حکایت می‌کند * از جدایی‌ها شکایت می‌کند
۲Qکز نیستان تا مرا ببریده‌اند * در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
۲Nکز نیستان تا مرا ببریده‌اند * در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
۳Qسینه خواهم شَرحه شَرحه از فراق * تا بگویم شرح درد اشتیاق
۳Nسینه خواهم شرحه شرحه از فراق * تا بگویم شرح درد اشتیاق
۴Qهر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش * باز جوید روزگارِ وصل خویش
۴Nهر کسی کاو دور ماند از اصل خویش * باز جوید روزگار وصل خویش
۵Qمن بهر جمعیَّتی نالان شدم * جفت بَد حالان و خوش حالان شدم
۵Nمن به هر جمعیتی نالان شدم * جفت بد حالان و خوش حالان شدم
۶Qهر کسی از ظنِّ خود شد یارِ من * از درونِ من نجُست اسرارِ من
۶Nهر کسی از ظن خود شد یار من * از درون من نجست اسرار من
۷Qسرِّ من از نالهٔ من دور نیست * لیک چشم و گوش را آن نور نیست
۷Nسر من از ناله‌ی من دور نیست * لیک چشم و گوش را آن نور نیست
۸Qتن ز جان و جان ز تن مستور نیست * لیک کس را دیدِ جان دستور نیست
۸Nتن ز جان و جان ز تن مستور نیست * لیک کس را دید جان دستور نیست
۹Qآتشست این بانگِ نای و نیست باد * هر که این آتش ندارد نیست باد
۹Nآتش است این بانگ نای و نیست باد * هر که این آتش ندارد نیست باد
۱۰Qآتشِ عشق است کاندر نَیْ فتاد * جوششِ عشقست کاندر مَیْ‌فتاد
۱۰Nآتش عشق است کاندر نی فتاد * جوشش عشق است کاندر می‌فتاد
۱۱Qنی حریفِ هر که از یاری بُرید * پرده‌هااش پرده‌های ما درید
۱۱Nنی حریف هر که از یاری برید * پرده‌هایش پرده‌های ما درید
۱۲Qهمچو نَیْ زهری و تریاقی که دید * همچو نَیْ دمساز و مشتاقی که دید
۱۲Nهمچو نی زهری و تریاقی که دید * همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
۱۳Qنَیْ حدیثِ راهِ پُر خون می‌کند * قصّه‌های عشقِ مجنون می‌کند
۱۳Nنی حدیث راه پر خون می‌کند * قصه‌های عشق مجنون می‌کند
۱۴Qمَحْرَمِ این هوش جز بی‌هوش نیست * مر زبان را مشتری جز گوش نیست
۱۴Nمحرم این هوش جز بی‌هوش نیست * مر زبان را مشتری جز گوش نیست
۱۵Qدر غمِ ما روزها بیگاه شد * روزها با سوزها همراه شد
۱۵Nدر غم ما روزها بی‌گاه شد * روزها با سوزها همراه شد
۱۶Qروزها گر رفت گو رَوْ باک نیست * تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
۱۶Nروزها گر رفت گو رو باک نیست * تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
۱۷Qهر که جز ماهی ز آبش سیر شد * هر که بی‌روزی است روزش دیر شد
۱۷Nهر که جز ماهی ز آبش سیر شد * هر که بی‌روزی است روزش دیر شد
۱۸Qدر نیابد حالِ پُخته هیچ خام * پس سخن کوتاه باید و ٱلسّلام
۱۸Nدرنیابد حال پخته هیچ خام * پس سخن کوتاه باید و السلام
۱۹Qبند بگسِل، باش آزاد ای پسَرْ * چند باشی بندِ سیم و بندِ زَرْ
۱۹Nبند بگسل، باش آزاد ای پسر * چند باشی بند سیم و بند زر
۲۰Qگر بریزی بحر را در کوزه‌ای * چند گنجد قِسْمتِ یک روزه‌ای
۲۰Nگر بریزی بحر را در کوزه‌ای * چند گنجد قسمت یک روزه‌ای
۲۱Qکوزه‌ی چشم حریصان پُر نشُد * تا صَدف قانع نشُد پُر دَر نشد
۲۱Nکوزه‌ی چشم حریصان پر نشد * تا صدف قانع نشد پر در نشد
۲۲Qهر که را جامه ز عشقی چاک شد * او ز حرص و عیب کُلّی پاک شد
۲۲Nهر که را جامه ز عشقی چاک شد * او ز حرص و عیب کلی پاک شد
۲۳Qشاد باش ای عشق خوش سودای ما * ای طبیب جمله علَّتهای ما
۲۳Nشاد باش ای عشق خوش سودای ما * ای طبیب جمله علتهای ما
۲۴Qای دوای نَخْوَت و ناموس ما * ای تو افلاطون و جالینوس ما
۲۴Nای دوای نخوت و ناموس ما * ای تو افلاطون و جالینوس ما
۲۵Qجسم خاک از عشق بر افلاک شد * کوه در رقص آمد و چالاک شد
۲۵Nجسم خاک از عشق بر افلاک شد * کوه در رقص آمد و چالاک شد
۲۶Qعشق جان طور آمد عاشِقا * طور مست و خرَّ موسی صاعِقا
۲۶Nعشق جان طور آمد عاشقا * طور مست و خر موسی صاعقا
۲۷Qبا لب دمسازِ خود گر جُفتمی * همچو نَیْ من گفتنیها گفتمی
۲۷Nبا لب دمساز خود گر جفتمی * همچو نی من گفتنیها گفتمی
۲۸Qهر که او از هم زبانی شد جدا * بی‌زبان شد گر چه دارد صد نوا
۲۸Nهر که او از هم زبانی شد جدا * بی‌زبان شد گر چه دارد صد نوا
۲۹Qچون که گل رفت و گلستان در گذشت * نشنوی ز ان پَس ز بلبل سَرگذشت
۲۹Nچون که گل رفت و گلستان در گذشت * نشنوی ز ان پس ز بلبل سر گذشت
۳۰Qجمله معشوقست و عاشق پَرده‌ای * زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای
۳۰Nجمله معشوق است و عاشق پرده‌ای * زنده معشوق است و عاشق مرده‌ای
۳۱Qچون نباشد عشق را پروای او * او چو مرغی ماند بی‌پَر، وای او
۳۱Nچون نباشد عشق را پروای او * او چو مرغی ماند بی‌پر، وای او
۳۲Qمن چگونه هوش دارم پیش و پس * چون نباشد نور یارم پیش و پس
۳۲Nمن چگونه هوش دارم پیش و پس * چون نباشد نور یارم پیش و پس
۳۳Qعشق خواهد کین سخن بیرون بود * آینه غمَّاز نبود چون بود
۳۳Nعشق خواهد کاین سخن بیرون بود * آینه غماز نبود چون بود
۳۴Qآینه‌ت دانی چرا غمَّاز نیست * ز انکه زنگار از رخش ممتاز نیست
۳۴Nآینه‌ت دانی چرا غماز نیست * ز انکه زنگار از رخش ممتاز نیست

block:1002

حکایت عاشق شدن پادشاهئ بر کنیزکئ و بادشاه کنئزک را
۳۵Qبشنوید ای دوستان این داستان * خود حقیقت نقدِ حالِ ماست آن
۳۵Nبشنوید ای دوستان این داستان * خود حقیقت نقد حال ماست آن
۳۶Qبود شاهی در زمانی پیش از این * ملک دنیا بودش و هم ملکِ دین
۳۶Nبود شاهی در زمانی پیش از این * ملک دنیا بودش و هم ملک دین
۳۷Qاتفاقا شاه روزی شد سوار * با خواصِ خویش از بهرِ شکار
۳۷Nاتفاقا شاه روزی شد سوار * با خواص خویش از بهر شکار
۳۸Qیک کنیزک دید شه بر شاهْ راه * شد غلامِ آن کنیزك پادشاه
۳۸Nیک کنیزک دید شه بر شاه راه * شد غلام آن کنیزک جان شاه
۳۹Qمرغ جانش در قفس چون می‌طپید * داد مال و آن کنیزک را خرید
۳۹Nمرغ جانش در قفس چون می‌طپید * داد مال و آن کنیزک را خرید
۴۰Qچون خرید او را و برخوردار شد * آن کنیزک از قضا بیمار شد
۴۰Nچون خرید او را و برخوردار شد * آن کنیزک از قضا بیمار شد
۴۱Qآن یکی خَر داشت، پالانش نبود * یافت پالان گرگ خر را در ربود
۴۱Nآن یکی خر داشت، پالانش نبود * یافت پالان گرگ خر را در ربود
۴۲Qکوزه بودش آب می‌نامد به دست * آب را چون یافت خود کوزه شکست
۴۲Nکوزه بودش آب می‌نامد به دست * آب را چون یافت خود کوزه شکست
۴۳Qشه طبیبان جمع کرد از چپ و راست * گفت جانِ هر دو در دست شماست
۴۳Nشه طبیبان جمع کرد از چپ و راست * گفت جان هر دو در دست شماست
۴۴Qجانِ من سَهلست جانِ جانم اوست * دردمند و خَسته‌ام درمانم اوست
۴۴Nجان من سهل است جان جانم اوست * دردمند و خسته‌ام درمانم اوست
۴۵Qهر که درمان کرد مَر جانِ مرا * برد گنج و دُرّ و مرجانِ مرا
۴۵Nهر که درمان کرد مر جان مرا * برد گنج و در و مرجان مرا
۴۶Qجمله گفتندش که جان‌بازی کنیم * فهم گرد آریم و انبازی کنیم
۴۶Nجمله گفتندش که جان‌بازی کنیم * فهم گرد آریم و انبازی کنیم
۴۷Qهر یکی از ما مسیح عالمیست * هر الَم را در کف ما مرهمیست
۴۷Nهر یکی از ما مسیح عالمی است * هر الم را در کف ما مرهمی است
۴۸Qگر خدا خواهد نگفتند از بَطَر * پس خدا بنْمودشان عجزِ بشَر
۴۸N( (گر خدا خواهد))* نگفتند از بطر * پس خدا بنمودشان عجز بشر
۴۹Qترکِ استثنا مُرادم قَسوتیست * نه همین گفتن که عارِض حالتیست
۴۹Nترک استثنا مرادم قسوتی است * نی همین گفتن که عارض حالتی است
۵۰Qای بسا ناورده اِستثنا بگفت * جانِ او با جانِ استثناست جفت
۵۰Nای بسا ناورده استثنا به گفت * جان او با جان استثناست جفت
۵۱Qهر چه کردند از علاج و از دوا * گشت رنج افزون و حاجت ناروا
۵۱Nهر چه کردند از علاج و از دوا * گشت رنج افزون و حاجت ناروا
۵۲Qآن کنیزک از مرض چون موی شد * چشمِ شه از اشکِ خون چون جوی شد
۵۲Nآن کنیزک از مرض چون موی شد * چشم شه از اشک خون چون جوی شد
۵۳Qاز قضا سرکنگبین صفرا فزود * روغنِ بادام خشکی می‌نمود
۵۳Nاز قضا سرکنگبین صفرا فزود * روغن بادام خشکی می‌نمود
۵۴Qاز هلیله قبض شد اطلاق رفت * آب آتش را مدد شد همچو نَفْت
۵۴Nاز هلیله قبض شد اطلاق رفت * آب آتش را مدد شد همچو نفت

block:1003

ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک بر پادشاه و روی آوردن پادشاه بدر گاه الٓه و خواب ددن شاه و ليّ را
۵۵Qشه چو عجزِ آن حکیمان را بدید * پا برهنه جانبِ مسجد دوید
۵۵Nشه چو عجز آن حکیمان را بدید * پا برهنه جانب مسجد دوید
۵۶Qرفت در مسجد سوی محراب شد * سجده گاه از اشکِ شه پر آب شد
۵۶Nرفت در مسجد سوی محراب شد * سجده گاه از اشک شه پر آب شد
۵۷Qچون به خویش آمد ز غرقاب فنا * خوش زبان بگشاد در مدح و دعا
۵۷Nچون به خویش آمد ز غرقاب فنا * خوش زبان بگشاد در مدح و ثنا
۵۸Qکای کمینه بخشِشَت مُلکِ جهان * من چه گویم چون تو می‌دانی نهان
۵۸Nکای کمینه بخششت ملک جهان * من چه گویم چون تو می‌دانی نهان
۵۹Qای همیشه حاجت ما را پناه * بارِ دیگر ما غلَط کردیم راه
۵۹Nای همیشه حاجت ما را پناه * بار دیگر ما غلط کردیم راه
۶۰Qلیک گفتی گر چه می‌دانم سِرَت * زود هم پیدا کنش بر ظاهِرت
۶۰Nلیک گفتی گر چه می‌دانم سرت * زود هم پیدا کنش بر ظاهرت
۶۱Qچون بر آورد از میانِ جان خروش * اندر آمد بحر بخشایش به جوش
۶۱Nچون بر آورد از میان جان خروش * اندر آمد بحر بخشایش به جوش
۶۲Qدر میان گریه خوابش دَر رُبود * دید در خواب او که پیری رو نمود
۶۲Nدر میان گریه خوابش در ربود * دید در خواب او که پیری رو نمود
۶۳Qگفت ای شه مژده حاجاتت رواست * گر غریبی آیدت فردا ز ماست
۶۳Nگفت ای شه مژده حاجاتت رواست * گر غریبی آیدت فردا ز ماست
۶۴Qچون که آید او حکیمی حاذقست * صادقش دان که امین و صادقست
۶۴Nچون که آید او حکیمی حاذق است * صادقش دان که امین و صادق است
۶۵Qدر علاجش سحر مطلق را ببین * در مزاجش قدرت حق را ببین
۶۵Nدر علاجش سحر مطلق را ببین * در مزاجش قدرت حق را ببین
۶۶Qچون رسید آن وعده‌گاه و روز شد * آفتاب از شرق، اختر سوز شد
۶۶Nچون رسید آن وعده‌گاه و روز شد * آفتاب از شرق، اختر سوز شد
۶۷Qبود اندر مَنظره شَه مُنتظِر * تا ببیند آنچ بنمودند سِر
۶۷Nبود اندر منظره شه منتظر * تا ببیند آن چه بنمودند سر
۶۸Qدید شخصی فاضلی پُر مایه‌ای * آفتابی در میانِ سایه‌ای
۶۸Nدید شخصی فاضلی پر مایه‌ای * آفتابی در میان سایه‌ای
۶۹Qمی‌رسید از دور مانند هلال * نیست بود و هست بر شکلِ خیال
۶۹Nمی‌رسید از دور مانند هلال * نیست بود و هست بر شکل خیال
۷۰Qنیست‌وَش باشد خیال اندر روان * تو جهانی بر خیالی بین روان
۷۰Nنیست وش باشد خیال اندر روان * تو جهانی بر خیالی بین روان
۷۱Qبر خیالی صلح‌شان و جنگشان * وز خیالی فخرشان و ننگشان
۷۱Nبر خیالی صلح‌شان و جنگشان * وز خیالی فخرشان و ننگشان
۷۲Qآن خیالاتی که دامِ اولیاست * عکسِ مه رویان بُستان خداست‌
۷۲Nآن خیالاتی که دام اولیاست * عکس مه رویان بستان خداست‌*
۷۳Qآن خیالی که شه اندر خواب دید * در رخ مهمان همی‌آمد پدید
۷۳Nآن خیالی که شه اندر خواب دید * در رخ مهمان همی‌آمد پدید
۷۴Qشه به جای حاجیان فاپیش رفت * پیش آن مهمان غیب خویش رفت
۷۴Nشه به جای حاجیان واپیش رفت * پیش آن مهمان غیب خویش رفت
۷۵Qهر دو بحری آشنا آموخته * هر دو جان بی‌دوختن بر دوخته
۷۵Nهر دو بحری آشنا آموخته * هر دو جان بی‌دوختن بر دوخته
۷۶Qگفت معشوقم تو بودستی نه آن * لیک کار از کار خیزد در جهان
۷۶Nگفت معشوقم تو بوده ستی نه آن * لیک کار از کار خیزد در جهان
۷۷Qای مرا تو مصطفی من چون عُمر * از برای خدمتت بندم کمَر
۷۷Nای مرا تو مصطفی من چون عمر * از برای خدمتت بندم کمر
۷۸Qاز خدا جوییم توفیقِ ادب * بی‌ادب محروم گشت از لطفِ رَب
۷۸Nاز خدا جوییم توفیق ادب * بی‌ادب محروم گشت از لطف رب*
۷۹Qبی‌ادب تنها نه خود را داشت بَد * بلکه آتش در همه آفاق زد
۷۹Nبی‌ادب تنها نه خود را داشت بد * بلکه آتش در همه آفاق زد
۸۰Qمایده از آسمان در می‌رسید * بی‌شِری و بیع و بی‌گفت و شنید
۸۰Nمایده از آسمان در می‌رسید * بی‌شری و بیع و بی‌گفت و شنید
۸۱Qدر میانِ قومِ موسی چَند کس * بی‌ادب گفتند کو سیر و عَدَس
۸۱Nدر میان قوم موسی چند کس * بی‌ادب گفتند کو سیر و عدس
۸۲Qمنقطع شد خوان و نان از آسمان * ماند رنجِ زرع و بیل و داسمان
۸۲Nمنقطع شد خوان و نان از آسمان * ماند رنج زرع و بیل و داسمان
۸۳Qباز عیسی چون شفاعت کرد حق * خوان فرستاد و غنیمت بر طَبَق
۸۳Nباز عیسی چون شفاعت کرد، حق * خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
۸۴Qباز گستاخان ادب بگْذاشتند * چون گدایان زَلهَّ‌ها برداشتند
۸۴Nباز گستاخان ادب بگذاشتند * چون گدایان زله‌ها برداشتند
۸۵Qلابه کرده عیسی ایشان را که این * دایمست و کم نگردد از زمین
۸۵Nلابه کرده عیسی ایشان را که این * دایم است و کم نگردد از زمین
۸۶Qبد گمانی کردن و حرص‌آوری * کْفر باشد پیشِ خوانِ مهتری
۸۶Nبد گمانی کردن و حرص آوری * کفر باشد پیش خوان مهتری
۸۷Qز آن گدارویانِ نادیده ز آز * آن درِ رحمت بر ایشان شد فراز
۸۷Nز ان گدا رویان نادیده ز آز * آن در رحمت بر ایشان شد فراز
۸۸Qابر برناید پیِ منعِ زکات * وز زنِا افتد وَبا اندر جِهات
۸۸Nابر برناید پی منع زکات * وز زنا افتد وبا اندر جهات
۸۹Qهر چه بر تو آید از ظلمات و غم * آن ز بی‌باکی و گستاخیست هم
۸۹Nهر چه بر تو آید از ظلمات و غم * آن ز بی‌باکی و گستاخی است هم
۹۰Qهر که بی‌باکی کند در راهِ دوست * ره زنِ مردان شد و نَامْرد اوست
۹۰Nهر که بی‌باکی کند در راه دوست * ره زن مردان شد و نامرد اوست
۹۱Qاز ادب پُر نور گشتست این فلک * وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک
۹۱Nاز ادب پر نور گشته است این فلک * وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
۹۲Qبُد ز گستاخی کُسوفِ آفتاب * شد عزازیلی ز جُرْأت رَدِّ باب‌*
۹۲Nبد ز گستاخی کسوف آفتاب * شد عزازیلی ز جرات رد باب‌*

block:1004

ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند
۹۳Qدست بگشاد و کنارانش گرفت * همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
۹۳Nدست بگشاد و کنارانش گرفت * همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
۹۴Qدست و پیشانیش بوسیدن گرفت * وز مقام و راه پرسیدن گرفت
۹۴Nدست و پیشانیش بوسیدن گرفت * وز مقام و راه پرسیدن گرفت
۹۵Qپُرس پُرسان می‌کشیدش تا به صَدْر * گفت گنجی یافتم آخِر به صَبْر
۹۵Nپرس پرسان می‌کشیدش تا به صدر * گفت گنجی یافتم آخر به صبر
۹۶Qگفت ای نور حق و دفع حَرَج‌ْ * معنیِ اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الَفَرج‌ْ
۹۶Nگفت ای نور حق و دفع حرج * معنی الصبر مفتاح الفرج
۹۷Qای لِقای تو جوابِ هر سؤال * مُشَکِل از تو حَل شود بی‌قیل و قال
۹۷Nای لقای تو جواب هر سؤال * مشکل از تو حل شود بی‌قیل و قال
۹۸Qترجمانی هر چه ما را در دلست * دست گیری هر که پایش در گِلست
۹۸Nترجمانی هر چه ما را در دل است * دست گیری هر که پایش در گل است
۹۹Qمَرحَبا یا مُجْتَبَی یا مُرتَضَی * إِنَ تَغِبْ جآءَ اْلقَضَاء ضَاقَ ٱلْفَضَا
۹۹Nمرحبا یا مجتبی یا مرتضی * إن تغب جاء القضاء ضاق الفضا
۱۰۰Qأَنْتَ مَوْلَی ٱلَقَوْمِ مَن لا یَشَتهِی * قَدْ رَدَی‌ کَلَّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ
۱۰۰Nأنت مولی القوم من لا یشتهی * قد ردی‌ کَلَّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ
۱۰۱Qچون گذشت آن مجلس و خوانِ کرم * دستِ او بگرفت و بُرد اندر حَرم
۱۰۱Nچون گذشت آن مجلس و خوان کرم * دست او بگرفت و برد اندر حرم
۱۰۲Qقصّه‌ی رنجور و رنجوری بخواند * بعد از آن در پیشِ رنجورش نشاند
۱۰۲Nقصه‌ی رنجور و رنجوری بخواند * بعد از آن در پیش رنجورش نشاند
۱۰۳Qرنگِ روی و نبض و قاروره بدید * هم علاماتش هم اسبابش شنید
۱۰۳Nرنگ رو و نبض و قاروره بدید * هم علاماتش هم اسبابش شنید
۱۰۴Qگفت هر دارو که ایشان کرده‌اند * آن عمارت نیست ویران کرده‌اند
۱۰۴Nگفت هر دارو که ایشان کرده‌اند * آن عمارت نیست ویران کرده‌اند
۱۰۵Qبی‌خبر بودند از حالِ درون * أستَعیِذُ ٱللهَ مِمَّا یَفْتَرُون
۱۰۵Nبی‌خبر بودند از حال درون * أستعیذ اللَّه مما یفترون
۱۰۶Qدید رنج و کشف شد بر وی نهفت * لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت
۱۰۶Nدید رنج و کشف شد بر وی نهفت * لیک پنهان کرد و با سلطان نگفت
۱۰۷Qرنجش از صفرا و از سودا نبود * بوی هر هیزم پدید آید ز دود
۱۰۷Nرنجش از صفرا و از سودا نبود * بوی هر هیزم پدید آید ز دود
۱۰۸Qدید از زاریش کو زارِ دِلست * تن خوشست و او گرفتارِ دلست
۱۰۸Nدید از زاریش کو زار دل است * تن خوش است و او گرفتار دل است
۱۰۹Qعاشقی پیداست از زاریِ دل * نیست بیماری چو بیماریِ دل
۱۰۹Nعاشقی پیداست از زاری دل * نیست بیماری چو بیماری دل
۱۱۰Qعلّتِ عاشق ز علَّتها جداست * عشق اصْطُرلابِ اسرارِ خداست
۱۱۰Nعلت عاشق ز علتها جداست * عشق اصطرلاب اسرار خداست
۱۱۱Qعاشقی گر زین سَر و گر ز آن سرست * عاقبت ما را بدان سَر رهبرست
۱۱۱Nعاشقی گر زین سر و گر ز ان سر است * عاقبت ما را بدان سر رهبر است
۱۱۲Qهر چه گویم عشق را شرح و بیان * چون به عشق آیم خَجِل باشم از آن
۱۱۲Nهر چه گویم عشق را شرح و بیان * چون به عشق آیم خجل گردم از آن
۱۱۳Qگر چه تفسیرِ زبان روشنگرست * لیک عشقِ بی‌زبان روشنترست
۱۱۳Nگر چه تفسیر زبان روشن‌ گر است * لیک عشق بی‌زبان روشن‌ تر است
۱۱۴Qچون قلم اندر نوشتن می‌شتافت * چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
۱۱۴Nچون قلم اندر نوشتن می‌شتافت * چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
۱۱۵Qعقل در شرحش چو خَر در گِل بخفت * شرحِ عشق و عاشقی هم عشق گفت
۱۱۵Nعقل در شرحش چو خر در گل بخفت * شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
۱۱۶Qآفتاب آمد دلیلِ آفتاب * گر دلیلت باید از وَیْ رُو متاب
۱۱۶Nآفتاب آمد دلیل آفتاب * گر دلیلت باید از وی رو متاب
۱۱۷Qاز وَیْ ار سایه نشانی می‌دهد * شمس هر دم نور جانی می‌دهد
۱۱۷Nاز وی ار سایه نشانی می‌دهد * شمس هر دم نور جانی می‌دهد
۱۱۸Qسایه خواب آرد ترا همچون سَمَرْ * چون بر آید شمس‌ اِنْشَقَّ ٱلْقَمَرُ
۱۱۸Nسایه خواب آرد ترا همچون سمر * چون بر آید شمس‌ انْشَقَّ الْقَمَرُ
۱۱۹Qخود غریبی در جهان چون شمس نیست * شمسِ جانِ باقي کش اَمس نیست
۱۱۹Nخود غریبی در جهان چون شمس نیست * شمسِ جان باقیست او را اَمس نیست
۱۲۰Qشمس در خارج اگر چه هست فرد * می‌توان هم مثلِ او تصویر کرد
۱۲۰Nشمس در خارج اگر چه هست فرد * می‌توان هم مثل او تصویر کرد
۱۲۱Qلیک شمس که ازو شد هست اثیر * نبْودش در ذِهْن و در خارج نظیر
۱۲۱Nشمس جان کاو خارج آمد از اثیر * نبودش در ذهن و در خارج نظیر
۱۲۲Qدر تصُّور ذاتِ او را گنج کو * تا در آید در تصُّور مثلِ او
۱۲۲Nدر تصور ذات او را گنج کو * تا در آید در تصور مثل او
۱۲۳Qچون حدیثِ روی شَمس ٱلدّین رسید * شمسِ چارم آسمان سر در کشید
۱۲۳Nچون حدیث روی شمس الدین رسید * شمس چارم آسمان سر در کشید
۱۲۴Qواجب آید چون که آمد نامِ او * شرح کردن رمزی از اِنعامِ او
۱۲۴Nواجب آید چون که آمد نام او * شرح کردن رمزی از انعام او
۱۲۵Qاین نفس جان دامنم بر تافتست * بوی پیراهان یوسف یافتست
۱۲۵Nاین نفس جان دامنم بر تافته ست * بوی پیراهان یوسف یافته ست
۱۲۶Qاز برای حقّ صُحبت سالها * باز گو حالی از آن خوش حالها
۱۲۶Nاز برای حق صحبت سالها * باز گو حالی از آن خوش حالها
۱۲۷Qتا زمین و آسمان خندان شود * عقل و روح و دیده صد چندان شود
۱۲۷Nتا زمین و آسمان خندان شود * عقل و روح و دیده صد چندان شود
۱۲۸Qلا تُکلِّفَنی فإِنّی فی الفَنا * کلَّت أَفْهامی فلا أُحصِی ثَنا
۱۲۸Nلا تکلفنی فإنی فی الفنا * کلت أفهامی فلا أحصی ثنا
۱۲۹Qکُلُّ شَیْءٍ قالَهُ غَیْرُ الْمُفیِق * إنْ تکَلُّف أَوْ تَصَلَّفْ لاَ یَلیِق
۱۲۹Nکل شی‌ء قاله غیر المفیق * إن تکلف أو تصلف لا یلیق
۱۳۰Qمن چه گویم یک رگم هشیار نیست * شرحِ آن یاری که او را یار نیست
۱۳۰Nمن چه گویم یک رگم هشیار نیست * شرح آن یاری که او را یار نیست
۱۳۱Qشرحِ این هجران و این خونِ جگر * این زمان بگذار تا وقتِ دگر
۱۳۱Nشرح این هجران و این خون جگر * این زمان بگذار تا وقت دگر
۱۳۲Qقالَ أَطْعِمْ نی فَإِنیّ جائِعٌ * وَ ٱعْتَجِلْ فٱلْوَقَتُ سَیْفٌ قاطِعٌ
۱۳۲Nقال أطعمنی فإنی جائع * و اعتجل فالوقت سیف قاطع
۱۳۳Qصوفی اِبنُ ٱلوَقْت باشد ای رفیق * نیست فردا گفتن از شرطِ طریق
۱۳۳Nصوفی ابن الوقت باشد ای رفیق * نیست فردا گفتن از شرط طریق
۱۳۴Qتو مگر خود مردِ صوفی نیستی * هست را از نَسْیه خیزد نیستی
۱۳۴Nتو مگر خود مرد صوفی نیستی * هست را از نسیه خیزد نیستی
۱۳۵Qگفتمش پوشیده خوشتر سِرِّ یار * خود تو در ضِمنِ حکایت گوش دار
۱۳۵Nگفتمش پوشیده خوشتر سر یار * خود تو در ضمن حکایت گوش دار
۱۳۶Qخوشتر آن باشد که سِرّ دلبران * گفته آید در حدیثِ دیگران
۱۳۶Nخوشتر آن باشد که سر دلبران * گفته آید در حدیث دیگران
۱۳۷Qگفت مکشوف و برهنه گوی این * آشکارا به که پنهان ذکرِ دین
۱۳۷Nگفت مکشوف و برهنه گوی این * آشکارا به که پنهان ذکر دین
۱۳۸Qپرده بردار و برهنه گو که من * می‌نخسبم با صنم با پیرهن
۱۳۸Nپرده بردار و برهنه گو که من * می‌نخسبم با صنم با پیرهن
۱۳۹Qگفتم ار عریان شود او در عیان * نه تو مانی نه کنارت نه میان
۱۳۹Nگفتم ار عریان شود او در عیان * نی تو مانی نی کنارت نی میان
۱۴۰Qآرزو می‌خواه لیک اندازه خواه * بر نتابد کوه را یک برگِ کاه
۱۴۰Nآرزو می‌خواه لیک اندازه خواه * بر نتابد کوه را یک برگ کاه
۱۴۱Qآفتابی کز وی این عالَم فروخت * اندکی گر پیش آید جمله سوخت
۱۴۱Nآفتابی کز وی این عالم فروخت * اندکی گر پیش آید جمله سوخت
۱۴۲Qفتنه و آشوب و خون‌ریزی مجوی * بیش ازین از شمسِ تبریزی مگوی
۱۴۲Nفتنه و آشوب و خون‌ریزی مجوی * بیش از این از شمس تبریزی مگوی
۱۴۳Qاین ندارد آخر از آغاز گوی * رَوْ تمامِ این حکایت باز گوی
۱۴۳Nاین ندارد آخر از آغاز گوی * رو تمام این حکایت باز گوی

block:1005

خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک
۱۴۴Qگفت ای شه خلوتی کن خانه را * دور کن هم خویش و هم بیگانه را
۱۴۴Nگفت ای شه خلوتی کن خانه را * دور کن هم خویش و هم بیگانه را
۱۴۵Qکس ندارد گوش در دهلیزها * تا بپرسم زین کنیزک چیزها
۱۴۵Nکس ندارد گوش در دهلیزها * تا بپرسم زین کنیزک چیزها
۱۴۶Qخانه خالی ماند و یک دَیّار نه * جز طبیب و جز همان بیمار نه
۱۴۶Nخانه خالی ماند و یک دیار نی * جز طبیب و جز همان بیمار نی
۱۴۷Qنرم نرمک گفت شهرِ تو کجاست * که علاجِ اهلِ هر شهری جداست
۱۴۷Nنرم نرمک گفت شهر تو کجاست * که علاج اهل هر شهری جداست
۱۴۸Qو اندر آن شهر از قرابت کیستت * خویشی و پیوستگی با چیستت
۱۴۸Nو اندر آن شهر از قرابت کیستت * خویشی و پیوستگی با چیستت
۱۴۹Qدست بر نبضش نهاد و یک به یک * باز می‌پرسید از جورِ فلک
۱۴۹Nدست بر نبضش نهاد و یک به یک * باز می‌پرسید از جور فلک
۱۵۰Qچون کسی را خار در پایش جهد * پای خود را بر سرِ زانو نهد
۱۵۰Nچون کسی را خار در پایش جهد * پای خود را بر سر زانو نهد
۱۵۱Qوز سرِ سوزن همی‌جوید سرش * ور نیابد می‌کند با لب ترش
۱۵۱Nوز سر سوزن همی‌جوید سرش * ور نیابد می‌کند با لب ترش
۱۵۲Qخار در پا شد چنین دشوارْ یاب * خار در دل چون بود وا‌ دِه جواب
۱۵۲Nخار در پا شد چنین دشوارْ یاب * خار در دل چون بود واده جواب
۱۵۳Qخار در دل گر بدیدی هر خسی * دست کی بودی غمان را بر کسی
۱۵۳Nخار در دل گر بدیدی هر خسی * دست کی بودی غمان را بر کسی
۱۵۴Qکس به زیرِ دُمِّ خر خاری نهد * خر نداند دفع آن بر می‌جهد
۱۵۴Nکس به زیر دم خر خاری نهد * خر نداند دفع آن بر می‌جهد
۱۵۵Qبر جهد و ان خار محکمتر زند * عاقلی باید که خاری بر کَنَد
۱۵۵Nبر جهد و ان خار محکمتر زند * عاقلی باید که خاری بر کند
۱۵۶Qخر ز بهر دفع خار از سوز و درد * جُفته می‌انداخت صد جا زخم کرد
۱۵۶Nخر ز بهر دفع خار از سوز و درد * جفته می‌انداخت صد جا زخم کرد
۱۵۷Qآن حکیم خارچین استاد بود * دست می‌زد جا به جا می‌آزمود
۱۵۷Nآن حکیم خارچین استاد بود * دست می‌زد جا به جا می‌آزمود
۱۵۸Qز ان کنیزک بر طریقِ داستان * باز می‌پرسید حالِ دوستان
۱۵۸Nز ان کنیزک بر طریق داستان * باز می‌پرسید حال دوستان
۱۵۹Qبا حکیم او قصّه‌ها می‌گفت فاش * از مقام و خواجگان و شهر و باش
۱۵۹Nبا حکیم او قصه‌ها می‌گفت فاش * از مقام و خاجگان و شهر تاش
۱۶۰Qسوی قصّه گفتنش می‌داشت گوش * سوی نبض و جستنش می‌داشت هوش
۱۶۰Nسوی قصه گفتنش می‌داشت گوش * سوی نبض و جستنش می‌داشت هوش
۱۶۱Qتا که نبض از نامِ کِی گردد جهان * او بود مقصود جانش در جهان
۱۶۱Nتا که نبض از نام کی گردد جهان * او بود مقصود جانش در جهان
۱۶۲Qدوستان شهر او را بر شمرد * بعد از آن شهری دگر را نام بُرد
۱۶۲Nدوستان شهر او را بر شمرد * بعد از آن شهری دگر را نام برد
۱۶۳Qگفت چون بیرون شدی از شهرِ خویش * در کدامین شهر بودستی تو بیش
۱۶۳Nگفت چون بیرون شدی از شهر خویش * در کدامین شهر بوده ستی تو بیش
۱۶۴Qنامِ شهری گفت وز آن هم در گذشت * رنگ روی و نَبضِ او دیگر نگشت
۱۶۴Nنام شهری گفت وز آن هم در گذشت * رنگ روی و نبض او دیگر نگشت
۱۶۵Qخواجگان و شهرها را یک به یک * باز گفت از جای و از نان و نمک
۱۶۵Nخواجگان و شهرها را یک به یک * باز گفت از جای و از نان و نمک
۱۶۶Qشهر شهر و خانه خانه قصّه کرد * نه رگش جنبید و نه رخ گشت زرد
۱۶۶Nشهر شهر و خانه خانه قصه کرد * نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد
۱۶۷Qنبضِ او بر حالِ خود بُد بیی گزند * تا بپرسید از سمرقندِ چو قَند
۱۶۷Nنبض او بر حال خود بد بی‌گزند * تا بپرسید از سمرقند چو قند
۱۶۸Qنبض جَست و روی سرخ و زرد شد * کز سمرقندی زرگر فرد شد
۱۶۸Nنبض جست و روی سرخ و زرد شد * کز سمرقندی زرگر فرد شد
۱۶۹Qچون ز رنجور آن حکیم این راز یافت * اصلِ آن درد و بلا را باز یافت
۱۶۹Nچون ز رنجور آن حکیم این راز یافت * اصل آن درد و بلا را باز یافت
۱۷۰Qگفت کوی او کدامست در گذر * او سَرِ پُل گفت و کوی غاتِفَر
۱۷۰Nگفت کوی او کدام است در گذر * او سر پل گفت و کوی غاتفر
۱۷۱Qگفت دانستم که رنجت چیست زود * در خَلاصت سِحْرها خواهم نمود
۱۷۱Nگفت دانستم که رنجت چیست زود * در خلاصت سحرها خواهم نمود
۱۷۲Qشاد باش و فارغ و آمِن که من * آن کنم با تو که باران با چمن
۱۷۲Nشاد باش و فارغ و ایمن که من * آن کنم با تو که باران با چمن
۱۷۳Qمن غمِ تو می‌خورم تو غم مخور * بر تو من مُشفِق‌ترم از صد پدر
۱۷۳Nمن غم تو می‌خورم تو غم مخور * بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر
۱۷۴Qهان و هان این راز را با کس مگو * گر چه از تو شه کند بس جُست و جو
۱۷۴Nهان و هان این راز را با کس مگو * گر چه از تو شه کند بس جستجو
۱۷۵Qگورخانهٔ رازِ تو چون دل شود * آن مُرادت زودتر حاصل شود
۱۷۵Nچون که اسرارت نهان در دل شود * آن مرادت زودتر حاصل شود
۱۷۶Qگفت پیغمبر که هر که سِر نهفت * زود گردد با مرادِ خویش جفت
۱۷۶Nگفت پیغمبر که هر که سر نهفت * زود گردد با مراد خویش جفت
۱۷۷Qدانه چون اندر زمین پنهان شود * سِرِّ آن سر سبزی بستان شود
۱۷۷Nدانه چون اندر زمین پنهان شود * سر آن سر سبزی بستان شود
۱۷۸Qزرّ و نقره گر نبودندی نهان * پرورش کَی یافتندی زیرِ کان
۱۷۸Nزر و نقره گر نبودندی نهان * پرورش کی یافتندی زیر کان
۱۷۹Qوعده‌ها و لطفهای آن حکیم * کرد آن رنجور را اآمِن ز بیم
۱۷۹Nوعده‌ها و لطفهای آن حکیم * کرد آن رنجور را ایمن ز بیم
۱۸۰Qوعده‌ها باشد حقیقی دل‌پذیر * وعده‌ها باشد مجازی تاسه‌گیر
۱۸۰Nوعده‌ها باشد حقیقی دل پذیر * وعده‌ها باشد مجازی تاسه‌گیر
۱۸۱Qوعده‌ی اهلِ کرم گنج روان * وعده‌ی نااهل شد رنجِ روان
۱۸۱Nوعده‌ی اهل کرم گنج روان * وعده‌ی نااهل شد رنج روان

block:1006

دریافتن آن ولی رنج را و عرض کردن رنج او را پیش پادشاه
۱۸۲Qبعد از آن برخاست و عزمِ شاه کرد * شاه را ز ان شمّه‌ای آگاه کرد
۱۸۲Nبعد از آن برخاست و عزم شاه کرد * شاه را ز ان شمه‌ای آگاه کرد
۱۸۳Qگفت تدبیر آن بود کان مَرد را * حاضر آریم از پیِ این درد را
۱۸۳Nگفت تدبیر آن بود کان مرد را * حاضر آریم از پی این درد را
۱۸۴Qمردِ زرگر را بخوان ز ان شهرِ دور * با زر و خِلعت بده او را غرور
۱۸۴Nمرد زرگر را بخوان ز ان شهر دور * با زر و خلعت بده او را غرور

block:1007

فرستادن رسولان بسمرقند به آوردن زرگر
۱۸۵Qشه فرستاد آن طرف یک دو رسول * حاذقان و کافیانِ بس عُدول
۱۸۵Nشه فرستاد آن طرف یک دو رسول * حاذقان و کافیان بس عدول
۱۸۶Qتا سمرقند آمدند آن دو امیر * پیش آن زرگر ز شاهنشه بشیر
۱۸۶Nتا سمرقند آمدند آن دو امیر * پیش آن زرگر ز شاهنشه بشیر
۱۸۷Qکای لطیف استادِ کامل معرفت * فاش اندر شهرها از تو صِفَت
۱۸۷Nکای لطیف استاد کامل معرفت * فاش اندر شهرها از تو صفت
۱۸۸Qنَک فلان شه از برای زرگری * اختیارت کرد زیرا مِهتری
۱۸۸Nنک فلان شه از برای زرگری * اختیارت کرد زیرا مهتری
۱۸۹Qاینک این خلعت بگیر و زرّ و سیم * چون بیایی خاص باشی و ندیم
۱۸۹Nاینک این خلعت بگیر و زر و سیم * چون بیایی خاص باشی و ندیم
۱۹۰Qمردْ مال و خِلعتِ بسیار دید * غِرّه شد از شهر و فرزندان بُرید
۱۹۰Nمرد مال و خلعت بسیار دید * غره شد از شهر و فرزندان برید
۱۹۱Qاندر آمد شادمان در راه مرد * بی‌خبر کان شاه قصدِ جانْش کرد
۱۹۱Nاندر آمد شادمان در راه مرد * بی‌خبر کان شاه قصد جانش کرد
۱۹۲Qاسبِ تازی بر نشست و شاد تاخت * خونبهای خویش را خلعت شناخت
۱۹۲Nاسب تازی بر نشست و شاد تاخت * خونبهای خویش را خلعت شناخت
۱۹۳Qای شده اندر سفر با صد رضا * خود به پای خویش تا سوء ٱلْقَضا
۱۹۳Nای شده اندر سفر با صد رضا * خود به پای خویش تا سوء القضا
۱۹۴Qدر خیالش ملک و عِزّ و مهتری * گفت عزرائیل رَوْ آری بَری
۱۹۴Nدر خیالش ملک و عز و مهتری * گفت عزرائیل رو آری بری
۱۹۵Qچون رسید از راه آن مرد غریب * اندر آوردش به پیشِ شه طبیب
۱۹۵Nچون رسید از راه آن مرد غریب * اندر آوردش به پیش شه طبیب
۱۹۶Qسوی شاهنشاه بُردندش بناز * تا بسوزد بر سَرِ شمعِ طِراز
۱۹۶Nسوی شاهنشاه بردندش به ناز * تا بسوزد بر سر شمع طراز
۱۹۷Qشاه دید او را بسی تعظیم کرد * مخزنِ زر را بدو تسلیم کرد
۱۹۷Nشاه دید او را بسی تعظیم کرد * مخزن زر را بدو تسلیم کرد
۱۹۸Qپس حکیمش گفت کای سلطانِ مه * آن کنیزک را بدین خواجه بده
۱۹۸Nپس حکیمش گفت کای سلطان مه * آن کنیزک را بدین خواجه بده
۱۹۹Qتا کنیزک در وصالش خَوش شود * آبِ وصلش دفعِ آن آتش شود
۱۹۹Nتا کنیزک در وصالش خوش شود * آب وصلش دفع آن آتش شود
۲۰۰Qشه بدو بخشید آن مه‌روی را * جفت کرد آن هر دو صُحبت‌جوی را
۲۰۰Nشه بدو بخشید آن مه روی را * جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را
۲۰۱Qمدَّتِ شش ماه می‌راندند کام * تا به صحّت آمد آن دختر تمام
۲۰۱Nمدت شش ماه می‌راندند کام * تا به صحت آمد آن دختر تمام
۲۰۲Qبعد از آن از بهرِ او شَرْبت بساخت * تا بخورد و پیشِ دختر می‌گداخت
۲۰۲Nبعد از آن از بهر او شربت بساخت * تا بخورد و پیش دختر می‌گداخت
۲۰۳Qچون ز رنجوری جمالِ او نماند * جانِ دختر در وبالِ او نماند
۲۰۳Nچون ز رنجوری جمال او نماند * جان دختر در وبال او نماند
۲۰۴Qچونکه زشت و ناخوش و رُخ‌زرد شد * اندک اندک در دلِ او سرد شد
۲۰۴Nچون که زشت و ناخوش و رخ زرد شد * اندک اندک در دل او سرد شد
۲۰۵Qعشقهایی کز پیِ رنگی بود * عشق نْبود عاقبت ننگی بود
۲۰۵Nعشقهایی کز پی رنگی بود * عشق نبود عاقبت ننگی بود
۲۰۶Qکاش کان هم ننگ بودی یک سری * تا نرفتی بر وی آن بَدْ‌داوری
۲۰۶Nکاش کان هم ننگ بودی یک سری * تا نرفتی بر وی آن بد داوری
۲۰۷Qخون دوید از چشمِ همچون جویِ او * دشمنِ جانِ وی آمد رویِ او
۲۰۷Nخون دوید از چشم همچون جوی او * دشمن جان وی آمد روی او
۲۰۸Qدشمنِ طاوس آمد پَرِّ او * ای بسی شه را بکُشته فَرِّ او
۲۰۸Nدشمن طاوس آمد پر او * ای بسی شه را بکشته فر او
۲۰۹Qگفت من آن آهَوم کز نافِ من * ریخت این صَّیاد خونِ صافِ من
۲۰۹Nگفت من آن آهوم کز ناف من * ریخت این صیاد خون صاف من
۲۱۰Qای من آن روباهِ صحرا کز کمین * سر بُریدندش برای پوستین
۲۱۰Nای من آن روباه صحرا کز کمین * سر بریدندش برای پوستین
۲۱۱Qای من آن پیلی که زخمِ پیلبان * ریخت خونم از برای استخوان
۲۱۱Nای من آن پیلی که زخم پیل بان * ریخت خونم از برای استخوان
۲۱۲Qآن که کُشتستم پیِ ما دون من * می‌نداند که نخسپد خونِ من
۲۱۲Nآن که کشتستم پی مادون من * می‌نداند که نخسبد خون من
۲۱۳Qبر منست امروز و فردا بر وِیَست * خونِ چون من کس چنین ضایع کِیَست
۲۱۳Nبر من است امروز و فردا بر وی است * خون چون من کس چنین ضایع کی است
۲۱۴Qگر چه دیوار افکند سایه‌ی دراز * باز گردد سوی او آن سایه باز
۲۱۴Nگر چه دیوار افکند سایه‌ی دراز * باز گردد سوی او آن سایه باز
۲۱۵Qاین جهان کوهست و فعلِ ما ندا * سوی ما آید نداها را صدا
۲۱۵Nاین جهان کوه است و فعل ما ندا * سوی ما آید نداها را صدا
۲۱۶Qاین بگفت و رفت در دَم زیرِ خاک * آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک
۲۱۶Nاین بگفت و رفت در دم زیر خاک * آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک
۲۱۷Qزانکه عشق مردگان پاینده نیست * زانکه مرده سوی ما آینده نیست
۲۱۷Nز انکه عشق مردگان پاینده نیست * ز انکه مرده سوی ما آینده نیست
۲۱۸Qعشقِ زنده در روان و در بصَر * هر دمی باشد ز غُنچه تازه‌تر
۲۱۸Nعشق زنده در روان و در بصر * هر دمی باشد ز غنچه تازه‌تر
۲۱۹Qعشقِ آن زنده گزین کاو باقیَست * کز شراب جان فزایت ساقیَست
۲۱۹Nعشق آن زنده گزین کاو باقی است * کز شراب جان فزایت ساقی است
۲۲۰Qعشق آن بگزین که جملهٔ انبیا * یافتند از عشقِ او کار و کیا
۲۲۰Nعشق آن بگزین که جمله انبیا * یافتند از عشق او کار و کیا
۲۲۱Qتو مگو ما را بدان شه بار نیست * با کریمان کارها دشوار نیست
۲۲۱Nتو مگو ما را بدان شه بار نیست * با کریمان کارها دشوار نیست
۲۲۲Qکُشتن آن مرد بر دستِ حکیم * نه پی اومید بود و نه ز بیم
۲۲۲Nکشتن آن مرد بر دست حکیم * نی پی اومید بود و نی ز بیم
۲۲۳Qاو نکُشتش از برای طبع شاه * تا نیامد امر و الهامِ اِلٓه
۲۲۳Nاو نکشتش از برای طبع شاه * تا نیامد امر و الهام اله
۲۲۴Qآن پسر را کِش خَضِر بُبرید حلق * سِرّ آن را درنیابد عامِ خَلق
۲۲۴Nآن پسر را کش خضر ببرید حلق * سر آن را درنیابد عام خلق
۲۲۵Qآنکه از حق یابد او وَحْی و جواب * هر چه فرماید بود عینِ صواب
۲۲۵Nآن که از حق یابد او وحی و جواب * هر چه فرماید بود عین صواب
۲۲۶Qآنکه جان بخشد اگر بکشد رواست * نایبست و دستِ او دستِ خداست
۲۲۶Nآن که جان بخشد اگر بکشد رواست * نایب است و دست او دست خداست
۲۲۷Qهمچو اسماعیل پیشش سَر بنه * شاد و خندان پیشِ تیغش جان بده
۲۲۷Nهمچو اسماعیل پیشش سر بنه * شاد و خندان پیش تیغش جان بده
۲۲۸Qتا بماند جانت خندان تا اَبد * همچو جانِ پاکِ احمد با احَد
۲۲۸Nتا بماند جانت خندان تا ابد * همچو جان پاک احمد با احد
۲۲۹Qعاشقان آنگه شراب جان کَشند * که به دستِ خویش خوبانشان کُشند
۲۲۹Nعاشقان جام فرح آن گه کشند * که به دست خویش خوبانشان کشند
۲۳۰Qشاه آن خون از پی شَهوت نکرد * تو رها کن بدگمانی و نَبَرد
۲۳۰Nشاه آن خون از پی شهوت نکرد * تو رها کن بد گمانی و نبرد
۲۳۱Qتو گمان بُردی که کرد آلودگی * در صفا غِش کی هِلَد پالودگی
۲۳۱Nتو گمان بردی که کرد آلودگی * در صفا غش کی هلد پالودگی
۲۳۲Qبهرِ آنست این ریاضت وین جَفا * تا بر آرد کُوره از نقره جُفا
۲۳۲Nبهر آن است این ریاضت وین جفا * تا بر آرد کوره از نقره جفا
۲۳۳Qبهر آنست امتحانِ نیک و بد * تا بجوشد بر سَر آرد زر زَبَد
۲۳۳Nبهر آن است امتحان نیک و بد * تا بجوشد بر سر آرد زر زبد
۲۳۴Qگر نبودی کارش اِلهامِ اِلٓه * او سگی بودی دراننده نه شاه
۲۳۴Nگر نبودی کارش الهام اله * او سگی بودی دراننده نه شاه
۲۳۵Qپاک بود از شهوت و حرص و هوا * نیك کرد او لیك نیكِ بَدنُما
۲۳۵Nپاک بود از شهوت و حرص و هوا * نیک کرد او لیک نیک بد نما
۲۳۶Qگر خَضِر در بحر کَشتی را شکست * صد درستی در شکستِ خِضْر هست
۲۳۶Nگر خضر در بحر کشتی را شکست * صد درستی در شکست خضر هست
۲۳۷Qوهمِ موسی با همه نور و هنر * شد از آن محجوب تو بیی‌پَر مَپَر
۲۳۷Nوهم موسی با همه نور و هنر * شد از آن محجوب، تو بی‌پر مپر
۲۳۸Qآن گلِ سرخست تو خونش مخوان * مستِ عقلست او تو مجنونش مخوان
۲۳۸Nآن گل سرخ است تو خونش مخوان * مست عقل است او تو مجنونش مخوان
۲۳۹Qگر بُدی خونِ مُسُلْمان کامِ او * کافرم گر بُردَمی من نامِ او
۲۳۹Nگر بدی خون مسلمان کام او * کافرم گر بردمی من نام او
۲۴۰Qمی‌بلرزد عرش از مدحِ شقی * بد گمان گردد ز مدحش متّقی
۲۴۰Nمی‌بلرزد عرش از مدح شقی * بد گمان گردد ز مدحش متقی
۲۴۱Qشاه بود و شاهِ بس آگاه بود * خاص بود و خاصهٔ لله بود
۲۴۱Nشاه بود و شاه بس آگاه بود * خاص بود و خاصه‌ی اللَّه بود
۲۴۲Qآن کسی را کش چنین شاهی کُشد * سوی بخت و بهترین جاهی کَشد
۲۴۲Nآن کسی را کش چنین شاهی کشد * سوی بخت و بهترین جاهی کشد
۲۴۳Qگر ندیدی سودِ او در قهرِ او * کی شدی آن لطفِ مُطْلَق قَهرجو
۲۴۳Nگر ندیدی سود او در قهر او * کی شدی آن لطف مطلق قهر جو
۲۴۴Qبچّه می‌لرزد از آن نیشِ حجام * مادرِ مُشْفِق در آن دم شادکام
۲۴۴Nبچه می‌لرزد از آن نیش حجام * مادر مشفق در آن غم شاد کام
۲۴۵Qنیمْ جان بْستاند و صد جان دهد * آنچ در وهمت نیاید آن دهد
۲۴۵Nنیم جان بستاند و صد جان دهد * آن چه در وهمت نیاید آن دهد
۲۴۶Qتو قیاس از خویش می‌گیری و لیک * دُورِ دور افتاده‌ای بنْگر تو نیك
۲۴۶Nتو قیاس از خویش می‌گیری و لیک * دور دور افتاده‌ای بنگر تو نیک

block:1008

حکایت بقّال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان
۲۴۷Qبود بقالی و وی را طوطیی * خوش نوایی سَبز و گویا طوطیی
۲۴۷Nبود بقالی و وی را طوطیی * خوش نوایی سبز و گویا طوطیی
۲۴۸Qبر دکان بودی نگهبانِ دکان * نکته گفتی با همه سوداگران
۲۴۸Nبر دکان بودی نگهبان دکان * نکته گفتی با همه سوداگران
۲۴۹Qدر خطابِ آدمی ناطق بُدی * در نوای طوطیان حاذق بُدی
۲۴۹Nدر خطاب آدمی ناطق بدی * در نوای طوطیان حاذق بدی
۲۵۰Qجَست از سوی دکان سویی گریخت * شیشه‌های روغنِ گُل را بریخت
۲۵۰Nجست از سوی دکان سویی گریخت * شیشه‌های روغن گل را بریخت
۲۵۱Qاز سوی خانه بیامد خواجه‌اش * بر دکان بنْشست فارغ خواجه‌وَش
۲۵۱Nاز سوی خانه بیامد خواجه‌اش * بر دکان بنشست فارغ خواجه‌وش
۲۵۲Qدید پرُ روغن دکان و جامه چرب * بر سرش زد گشت طوطی کَل ز ضَرْب
۲۵۲Nدید پر روغن دکان و جامه چرب * بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب
۲۵۳Qروزکی چندی سخن کوتاه کرد * مردِ بقّال از ندامت آه کرد
۲۵۳Nروزکی چندی سخن کوتاه کرد * مرد بقال از ندامت آه کرد
۲۵۴Qریش بر میی‌کَنْد و می‌گفت ای دریغ * کافتابِ نعمتم شد زیرِ میغ
۲۵۴Nریش بر می‌کند و می‌گفت ای دریغ * کافتاب نعمتم شد زیر میغ
۲۵۵Qدستِ من بْشکسته بودی آن زمان * که زدم من بر سرِ آن خوش‌زبان
۲۵۵Nدست من بشکسته بودی آن زمان * که زدم من بر سر آن خوش زبان
۲۵۶Qهَدْیَه‌ها می‌داد هر درویش را * تا بیابد نطقِ مرغِ خویش را
۲۵۶Nهدیه‌ها می‌داد هر درویش را * تا بیابد نطق مرغ خویش را
۲۵۷Qبعدِ سه روز و سه شب حیران و زار * بر دکان بنْشسته بُد نومیدوار
۲۵۷Nبعد سه روز و سه شب حیران و زار * بر دکان بنشسته بد نومید وار
۲۵۸Qمی‌نمود آن مرغ را هر گون نهفت * تا که باشد اندر آید او بگُفت
۲۵۸Nمی‌نمود آن مرغ را هر گون شگفت * تا که باشد کاندر آید او بگفت
۲۵۹Qجَوْلَقییّ سَر برهنه می‌گذشت * با سرِ بی‌مو چو پُشت طاس و طشت
۲۵۹Nجولقیی سر برهنه می‌گذشت * با سر بی‌مو چو پشت طاس و طشت
۲۶۰Qآمد اندر گفت طوطی آن زمان * بانگ بر درویش زد چون عاقلان
۲۶۰Nطوطی اندر گفت آمد در زمان * بانگ بر درویش زد که هی فلان
۲۶۱Qاز چه ای کَل با کَلان آمیختی * تو مگر از شیشه روغن ریختی
۲۶۱Nاز چه ای کل با کلان آمیختی * تو مگر از شیشه روغن ریختی
۲۶۲Qاز قیاسش خنده آمد خلق را * کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
۲۶۲Nاز قیاسش خنده آمد خلق را * کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
۲۶۳Qکارِ پاکان را قیاس از خود مگیر * گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
۲۶۳Nکار پاکان را قیاس از خود مگیر * گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
۲۶۴Qجملهٔ عالَم زین سبب گمراه شد * کم کسی ز اَبدالِ حقّ آگاه شد
۲۶۴Nجمله عالم زین سبب گمراه شد * کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
۲۶۵Qهَمسَری با انبیا بر داشتند * اولیا را همچو خود پنداشتند
۲۶۵Nهمسری با انبیا برداشتند * اولیا را همچو خود پنداشتند
۲۶۶Qگفته اینک ما بَشَر ایشان بشر * ما و ایشان بستهٔ خوابیم و خَور
۲۶۶Nگفته اینک ما بشر ایشان بشر * ما و ایشان بسته‌ی خوابیم و خور
۲۶۷Qاین ندانستند ایشان از عَمَی * هست فرقی در میان بی‌مُنتها
۲۶۷Nاین ندانستند ایشان از عمی * هست فرقی در میان بی‌منتها
۲۶۸Qهر دو گون زنبور خوردند از مَحَل * لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل
۲۶۸Nهر دو گون زنبور خوردند از محل * لیک شد ز ان نیش و زین دیگر عسل
۲۶۹Qهر دو گون آهو گیا خوردند و آب * زین یکی سرگین شد و زان مُشکِ ناب
۲۶۹Nهر دو گون آهو گیا خوردند و آب * زین یکی سرگین شد و ز ان مشک ناب
۲۷۰Qهر دو نَی خوردند از یک آب‌خَور * این یکی خالی و آن پر از شکر
۲۷۰Nهر دو نی خوردند از یک آب خور * این یکی خالی و آن پر از شکر
۲۷۱Qصد هزاران این چنین اشباه بین * فرقشان هفتاد ساله راه بین
۲۷۱Nصد هزاران این چنین اشباه بین * فرقشان هفتاد ساله راه بین
۲۷۲Qاین خورد گردد پلیدی زو جُدا * آن خورد گردد همه نورِ خدا
۲۷۲Nاین خورد گردد پلیدی زو جدا * آن خورد گردد همه نور خدا
۲۷۳Qاین خورد زاید همه بُخل و حسد * و آن خورد زاید همه نور احَد
۲۷۳Nاین خورد زاید همه بخل و حسد * و آن خورد زاید همه نور احد
۲۷۴Qاین زمینِ پاک و آن شوره‌ست و بَد * این فرشتهٔ پاک و آن دیوست و دَد
۲۷۴Nاین زمین پاک و ان شوره ست و بد * این فرشته‌ی پاک و ان دیو است و دد
۲۷۵Qهر دو صورت گر بهم ماند رواست * آبِ تلخ و آبِ شیرین را صفاست
۲۷۵Nهر دو صورت گر بهم ماند رواست * آب تلخ و آب شیرین را صفاست
۲۷۶Qجز که صاحب ذوق کی شْناسد بیاب * او شناسد آبِ خوش از شوره آب
۲۷۶Nجز که صاحب ذوق کی شناسد بیاب * او شناسد آب خوش از شوره آب
۲۷۷Qسِحر را با مُعْجِزه کرده قیاس * هر دو را بر مَکر پندارد اساس
۲۷۷Nسحر را با معجزه کرده قیاس * هر دو را بر مکر پندارد اساس
۲۷۸Qساحرانِ موسی از اِستیزه را * بر گرفته چون عصای او عصا
۲۷۸Nساحران موسی از استیزه را * بر گرفته چون عصای او عصا
۲۷۹Qزین عصا تا آن عصا فرقیست ژرف * زین عمل تا آن عمل راهی شگرف
۲۷۹Nزین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف * زین عمل تا آن عمل راهی شگرف
۲۸۰Qلَعنةُ الله این عمل را در قفا * رَحمةُ الله آن عمل را در وفا
۲۸۰Nلعنة الله این عمل را در قفا * رحمه الله آن عمل را در وفا
۲۸۱Qکافران اندر مِری بوزینه‌طبع * آفتی آمد درونِ سینه طبع
۲۸۱Nکافران اندر مری بوزینه طبع * آفتی آمد درون سینه طبع
۲۸۲Qهر چه مردم می‌کند بوزینه هَمْ * آن کند کز مرد بیند دَم‌ بدَم
۲۸۲Nهر چه مردم می‌کند بوزینه هم * آن کند کز مرد بیند دم‌به‌دم
۲۸۳Qاو گمان بُرده که من کردم چو او * فرق را کَی داند آن اِستیزه رُو
۲۸۳Nاو گمان برده که من کژدم چو او * فرق را کی داند آن استیزه رو
۲۸۴Qاین کند از امر و او بهرِ ستیز * بر سَرِ استیزه‌رویان خاک ریز
۲۸۴Nاین کند از امر و او بهر ستیز * بر سر استیزه رویان خاک ریز
۲۸۵Qآن مُنافِق با مُوافق در نماز * از پَیِ اِستیزه آید نه نیاز
۲۸۵Nآن منافق با موافق در نماز * از پی استیزه آید نی نیاز
۲۸۶Qدر نماز و روزه و حجّ و زکات * با منافق مومنان در بُرد و مات
۲۸۶Nدر نماز و روزه و حج و زکات * با منافق مومنان در برد و مات
۲۸۷Qمومنان را بُرد باشد عاقبت * بر منافق مات اندر آخرت
۲۸۷Nمومنان را برد باشد عاقبت * بر منافق مات اندر آخرت
۲۸۸Qگر چه هر دو بر سَرِ یک بازی‌اند * هر دو با هم مَروزی و رازی‌اند
۲۸۸Nگر چه هر دو بر سر یک بازی‌اند * هر دو با هم مروزی و رازی‌اند
۲۸۹Qهر یکی سوی مَقامِ خود رود * هر یکی بر وَفَقِ نامِ خود رود
۲۸۹Nهر یکی سوی مقام خود رود * هر یکی بر وفق نام خود رود
۲۹۰Qمؤمنش خوانند جانش خَوش شود * ور منافق تیز و پُر آتش شود
۲۹۰Nمومنش خوانند جانش خوش شود * ور منافق تیز و پر آتش شود
۲۹۱Qنامِ او محبوب از ذات وی است * نامِ این مبغوض از آفات وی است
۲۹۱Nنام او محبوب از ذات وی است * نام این مبغوض از آفات وی است
۲۹۲Qمیم و واو و میم و نون تشریف نیست * لفظِ مؤمن جز پَی تعریف نیست
۲۹۲Nمیم و واو و میم و نون تشریف نیست * لفظ مومن جز پی تعریف نیست
۲۹۳Qگر منافق خوانیش این نامِ دون * همچو کژدم می‌خَلَد در اندرون
۲۹۳Nگر منافق خوانی‌اش این نام دون * همچو کژدم می‌خلد در اندرون
۲۹۴Qگرنه این نام اشتقاقِ دوزخست * پس چرا در وی مذاقِ دوزخست
۲۹۴Nگرنه این نام اشتقاق دوزخ است * پس چرا در وی مذاق دوزخ است
۲۹۵Qزشتیِ آن نامِ بَد از حرف نیست * تلخیِ آن آبِ بحر از ظَرْف نیست
۲۹۵Nزشتی آن نام بد از حرف نیست * تلخی آن آب بحر از ظرف نیست
۲۹۶Qحرفْ ظرف آمد درو معنی چو آب * بحرِ معنی‌ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب
۲۹۶Nحرف ظرف آمد در او معنی چو آب * بحر معنی‌ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ
۲۹۷Qبحرِ تلخ و بحرِ شیرین در جهان * در میانشان‌ بَرْزَخٌ لا یَبْغِیان
۲۹۷Nبحر تلخ و بحر شیرین در جهان * در میانشان‌ بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ
۲۹۸Qوانگه این هر دو ز یک اصلی روان * بر گذر زین هر دو رَوْ تا اصلِ آن
۲۹۸Nوانگه این هر دو ز یک اصلی روان * بر گذر زین هر دو رو تا اصل آن
۲۹۹Qزرّ قلب و زرّ نیکو در عِیار * بی‌مِحک هرگز ندانی ز اعتبار
۲۹۹Nزر قلب و زر نیکو در عیار * بی‌محک هرگز ندانی ز اعتبار
۳۰۰Qهر کرا در جان خدا بْنهد مِحَک * هر یقین را باز داند او ز شَک
۳۰۰Nهر که را در جان خدا بنهد محک * هر یقین را باز داند او ز شک
۳۰۱Qدر دهانِ زنده خاشاکی جُهد * آنگه آرامد که بیرونش نَهد
۳۰۱Nدر دهان زنده خاشاکی جهد * آن گه آرامد که بیرونش نهد
۳۰۲Qدر هزاران لقمه یک خاشاکِ خُرْد * چون در آمد حِسِّ زنده پی بُبْرد
۳۰۲Nدر هزاران لقمه یک خاشاک خرد * چون در آمد حس زنده پی ببرد
۳۰۳Qحِسّ دنیا نردبانِ این جهان * حِسِّ دینی نردبانِ آسمان
۳۰۳Nحس دنیا نردبان این جهان * حس دینی نردبان آسمان
۳۰۴Qصحّتِ این حِس بجویید از طبیب * صحّتِ آن حِس بخواهید از حبیب
۳۰۴Nصحت این حس بجویید از طبیب * صحت آن حس بخواهید از حبیب
۳۰۵Qصحَّتِ این حِس ز معمورئ تن * صحَّتِ آن حس ز تخریبِ بدن
۳۰۵Nصحت این حس ز معموری تن * صحت آن حس ز تخریب بدن
۳۰۶Qراهِ جان مر جسم را ویران کند * بعد از آن ویرانی آبادان کند
۳۰۶Nراه جان مر جسم را ویران کند * بعد از آن ویرانی آبادان کند
۳۰۷Qکرد ویران خانه بهرِ گنجِ زر * وز همان گنجش کند معمورتر
۳۰۷Nکرد ویران خانه بهر گنج زر * وز همان گنجش کند معمورتر
۳۰۸Qآب را بْبرید و جُو را پاک کرد * بعد ازان در جُو روان کرد آب خَورد
۳۰۸Nآب را ببرید و جو را پاک کرد * بعد از آن در جو روان کرد آب خورد
۳۰۹Qپوست را بشْکافت و پیکان را کشید * پوستِ تازه بعد از آتش بر‌ دمید
۳۰۹Nپوست را بشکافت و پیکان را کشید * پوست تازه بعد از آتش بردمید
۳۱۰Qقلعه ویران کرد و از کافر سِتَد * بعد ازان بر ساختش صد بُرج و سَد
۳۱۰Nقلعه ویران کرد و از کافر ستد * بعد از آن بر ساختش صد برج و سد
۳۱۱Qکارِ بی‌چون را که کیفّیت نَهد * اینکه گفتم این ضرورت می‌دهَد
۳۱۱Nکار بی‌چون را که کیفیت نهد * این که گفتم هم ضرورت می‌دهد
۳۱۲Qگَه چنین بنْماید و گَه ضِدِّ این * جز که حیرانی نباشد کارِ دین
۳۱۲Nگه چنین بنماید و گه ضد این * جز که حیرانی نباشد کار دین
۳۱۳Qنه چنان حیران که پشتش سوی اوست * بل چنان حیران و غرق و مستِ دوست
۳۱۳Nنی چنان حیران که پشتش سوی اوست * بل چنین حیران و غرق و مست دوست
۳۱۴Qآن یکی را روی او شد سوی دوست * و آن یکی را روی او خود روی اوست
۳۱۴Nآن یکی را روی او شد سوی دوست * و آن یکی را روی او خود روی دوست
۳۱۵Qروی هر یک می‌نگر می‌دار پاس * بُو که گردی تو ز خدمت روشِناس
۳۱۵Nروی هر یک می‌نگر می‌دار پاس * بو که گردی تو ز خدمت رو شناس
۳۱۶Qچون بسی ابلیسِ آدم‌رُوی هست * پس بهَر دستی نشاید داد دست
۳۱۶Nچون بسی ابلیس آدم روی هست * پس به هر دستی نشاید داد دست
۳۱۷Qزانکه صیَّاد آورد بانگِ صفیر * تا فریبد مرغ را آن مرغ‌گیر
۳۱۷Nز انکه صیاد آورد بانگ صفیر * تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر
۳۱۸Qبشْنود آن مرغ بانگِ جنسِ خویش * از هوا آید بیابد دام و نیش
۳۱۸Nبشنود آن مرغ بانگ جنس خویش * از هوا آید بیابد دام و نیش
۳۱۹Qحرفِ درویشان بُدزدد مردِ دون * تا بخواند بر سلیمی زان فسون
۳۱۹Nحرف درویشان بدزدد مرد دون * تا بخواند بر سلیمی ز ان فسون
۳۲۰Qکارِ مردان روشنی و گرمیَست * کارِ دونان حیله و بی‌شرمیَست
۳۲۰Nکار مردان روشنی و گرمی است * کار دونان حیله و بی‌شرمی است
۳۲۱Qشیرِ پشمین از برای گَدْ کنند * بُو مُسَیْلمِ را لقب احمد کنند
۳۲۱Nشیر پشمین از برای کد کنند * بو مسیلم را لقب احمد کنند
۳۲۲Qبو مُسیلم را لقب کذَّاب ماند * مر محَّمد را اُولًو ٱلأَلباب ماند
۳۲۲Nبو مسیلم را لقب کذاب ماند * مر محمد را اولو الالباب ماند
۳۲۳Qآن شرابِ حق خِتامش مُشکِ ناب * باده را خَتْمش بود گَنْد و عذاب
۳۲۳Nآن شراب حق ختامش مشک ناب * باده را ختمش بود گند و عذاب

block:1009

داستان پادشاه جهود که نصرانیان را می کشت از بهر تعصّب
۳۲۴Qبود شاهی در جهودان ظُلم‌ساز * دشمنِ عیسی و نصرانی‌گُداز
۳۲۴Nبود شاهی در جهودان ظلم ساز * دشمن عیسی و نصرانی گداز
۳۲۵Qعهدِ عیسی بود و نوبت آنِ او * جانِ موسی او و موسی جانِ او
۳۲۵Nعهد عیسی بود و نوبت آن او * جان موسی او و موسی جان او
۳۲۶Qشاهِ احوَل کرد در راهِ خدا * آن دو دَمسازِ خدایی را جُدا
۳۲۶Nشاه احول کرد در راه خدا * آن دو دمساز خدایی را جدا
۳۲۷Qگفت استاد احولی را کاندر آ * رَوْ برون آر از وِثاق آن شیشه را
۳۲۷Nگفت استاد احولی را کاندر آ * رو برون آر از وثاق آن شیشه را
۳۲۸Qگفت احول ز‌ان دو شیشه من کدام * پیشِ تو آرم بکن شرحِ تمام
۳۲۸Nگفت احول ز ان دو شیشه من کدام * پیش تو آرم بکن شرح تمام
۳۲۹Qگفت استاد آن دو شیشه نیست رَو * احولی بگْذار و افزون‌بین مشَوْ
۳۲۹Nگفت استاد آن دو شیشه نیست رو * احولی بگذار و افزون بین مشو
۳۳۰Qگفت ای اُستا مرا طعنه مزن * گفت اُستا زان دو یک را در شکن
۳۳۰Nگفت ای استا مرا طعنه مزن * گفت استا ز ان دو یک را در شکن
۳۳۱Qچون یکی بشْکست هر دو شد ز چشم * مردِ احول گردد از مَیْلان و خشم
۳۳۱Nشیشه یک بود و به چشمش دو نمود * چون شکست او شیشه را دیگر نبود
۳۳۲Qشیشه یک بود و به چشمش دو نمود * چون شکست او شیشه را دیگر نبود
۳۳۲Nچون یکی بشکست هر دو شد ز چشم * مردم احول گردد از میلان و خشم
۳۳۳Qخشم و شهوت مرد را احول کند * ز اِستقامت روح را مُبدَل کند
۳۳۳Nخشم و شهوت مرد را احول کند * ز استقامت روح را مبدل کند
۳۳۴Qچون غرض آمد هنر پوشیده شد * صد حجاب از دل به سوی دیده شد
۳۳۴Nچون غرض آمد هنر پوشیده شد * صد حجاب از دل به سوی دیده شد
۳۳۵Qچون دهد قاضی به دل رشوت قرار * کَیْ شناسد ظالم از مظلومِ زار
۳۳۵Nچون دهد قاضی به دل رشوت قرار * کی شناسد ظالم از مظلوم زار
۳۳۶Qشاه از حقدِ جهودانه چنان * گشت احول کالأَمان یا ربّ امان
۳۳۶Nشاه از حقد جهودانه چنان * گشت احول کالامان یا رب امان
۳۳۷Qصد هزاران مؤمنِ مظلوم کُشت * که پناهم دینِ موسی را و پُشت
۳۳۷Nصد هزاران مومن مظلوم کشت * که پناهم دین موسی را و پشت

block:1010

آموزش و وزیر مکر پادشاه را
۳۳۸Qاو وزیری داشت گبر و عِشوه‌دِه * کو بر آب از مکر بر بستی گِره
۳۳۸Nاو وزیری داشت گبر و عشوه‌ده * کاو بر آب از مکر بر بستی گره
۳۳۹Qگفت ترسایان پناهِ جان کنند * دینِ خود را از مَلِک پنهان کنند
۳۳۹Nگفت ترسایان پناه جان کنند * دین خود را از ملک پنهان کنند
۳۴۰Qکم کُش ایشان را که کُشتن سود نیست * دین ندارد بُویْ مُشک و عود نیست
۳۴۰Nکم کش ایشان را که کشتن سود نیست * دین ندارد بوی، مشک و عود نیست
۳۴۱Qسِرِّ پنهانست اندر صد غلاف * ظاهرش با تُست و باطن بَر خلاف
۳۴۱Nسر پنهان است اندر صد غلاف * ظاهرش با تست و باطن بر خلاف
۳۴۲Qشاه گفتش پس بگو تدبیر چیست * چارهٔ آن مکر و آن تزویر چیست
۳۴۲Nشاه گفتش پس بگو تدبیر چیست * چاره‌ی آن مکر و ان تزویر چیست
۳۴۳Qتا نماند در جهان نَصرانیی * نی هویدا دین و نه پنهانیی
۳۴۳Nتا نماند در جهان نصرانیی * نی هویدا دین و نی پنهانیی
۳۴۴Qگفت ای شه گوش و دستم را بُبر * بینی‌ام بشْکاف و لب در حُکمِ مُر
۳۴۴Nگفت ای شه گوش و دستم را ببر * بینی‌ام بشکاف و لب در حکم مر
۳۴۵Qبعد ازان در زیرِ دار آور مرا * تا بخواهد یک شفاعت‌گر مرا
۳۴۵Nبعد از آن در زیر دار آور مرا * تا بخواهد یک شفاعت‌گر مرا
۳۴۶Qبر مُنادی‌گاه کن این کار تو * بر سرِ راهی که باشد چار سو
۳۴۶Nبر منادی گاه کن این کار تو * بر سر راهی که باشد چار سو
۳۴۷Qانگهم از خود بران تا شهرِ دور * تا در اندازم در ایشان شرّ و شور
۳۴۷Nآن گهم از خود بران تا شهر دور * تا در اندازم در ایشان شر و شور

block:1011

تلبیس وزیر با نصاری
۳۴۸Qپس بگویم من به سر نصرانیم * ای خدای راز‌دان می‌دانیَم
۳۴۸Nپس بگویم من به سر نصرانی‌ام * ای خدای راز دان می‌دانی‌ام
۳۴۹Qشاه واقف گشت از ایمانِ من * وز تعصُّب کرد قصدِ جانِ من
۳۴۹Nشاه واقف گشت از ایمان من * وز تعصب کرد قصد جان من
۳۵۰Qخواستم تا دین ز شَه پنهان کنم * انکه دینِ اوست ظاهر آن کنم
۳۵۰Nخواستم تا دین ز شه پنهان کنم * آن که دین اوست ظاهر آن کنم
۳۵۱Qشاه بویی بُرد از اسرارِ من * مُتَّهَم شد پیشِ شه گفتارِ من
۳۵۱Nشاه بویی برد از اسرار من * متهم شد پیش شه گفتار من
۳۵۲Qگفت گفتِ تو چو در نان سوزنست * از دلِ من تا دلِ تو روزنست
۳۵۲Nگفت گفت تو چو در نان سوزن است * از دل من تا دل تو روزن است
۳۵۳Qمن ازان روزن بدیدم حالِ تو * حالِ تو دیدم ننوشم قالِ تو
۳۵۳Nمن از آن روزن بدیدم حال تو * حال تو دیدم ننوشم قال تو
۳۵۴Qگر نبودی جانِ عیسی چاره‌ام * او جهودانه بکردی پاره‌ام
۳۵۴Nگر نبودی جان عیسی چاره‌ام * او جهودانه بکردی پاره‌ام
۳۵۵Qبهرِ عیسی جان سپارم سَر دهم * صد هزاران مَّنتش بر خود نهم
۳۵۵Nبهر عیسی جان سپارم سر دهم * صد هزاران منتش بر خود نهم
۳۵۶Qجان دریغم نیست از عیسی و‌لیک * واقفم بر علمِ دینش نیک نیک
۳۵۶Nجان دریغم نیست از عیسی و لیک * واقفم بر علم دینش نیک نیک
۳۵۷Qحیف می‌آمد مرا کان دینِ پاک * در میانِ جاهلان گردد هلاک
۳۵۷Nحیف می‌آمد مرا کان دین پاک * در میان جاهلان گردد هلاک
۳۵۸Qشُکر ایزد را و عیسی را که ما * گشته‌ایم آن کیشِ حق را رَهنُما
۳۵۸Nشکر ایزد را و عیسی را که ما * گشته‌ایم آن کیش حق را رهنما
۳۵۹Qاز جهود و از جهودی رَسته‌ام * تا به زنَّاری میان را بسته‌ام
۳۵۹Nاز جهود و از جهودی رسته‌ام * تا به زناری میان را بسته‌ام
۳۶۰Qدَوْر دَوْرِ عیسی است ای مردمان * بشنوید اسرارِ کیشِ او به جان
۳۶۰Nدور دور عیسی است ای مردمان * بشنوید اسرار کیش او به جان
۳۶۱Qکرد با وی شاه آن کاری که گفت * خلق حیران مانده ز‌ان مَکرِ نهفت
۳۶۱Nکرد با وی شاه آن کاری که گفت * خلق حیران مانده ز ان مکر نهفت
۳۶۲Qرانْد او را جانبِ نصرانیان * کرد در دعوت شروع او بعد ازان
۳۶۲Nراند او را جانب نصرانیان * کرد در دعوت شروع او بعد از آن

block:1012

قبول کردن نصاری مکر وزیر را
۳۶۳Qصد هزاران مردِ ترسا سوی او * اندک اندک جمع شد در کوی او
۳۶۳Nصد هزاران مرد ترسا سوی او * اندک اندک جمع شد در کوی او
۳۶۴Qاو بیان می‌کرد با ایشان براز * سِرّ انگلیون و زُنَّار و نماز
۳۶۴Nاو بیان می‌کرد با ایشان به راز * سر انگلیون و زنار و نماز
۳۶۵Qاو به ظاهر واعظِ احکام بود * لیک در باطن صفیر و دام بود
۳۶۵Nاو به ظاهر واعظ احکام بود * لیک در باطن صفیر و دام بود
۳۶۶Qبهرِ این بعضی صَحابه از رسول * مُلتَمِس بودند مکرِ نَفْسِ غول
۳۶۶Nبهر این بعضی صحابه از رسول * ملتمس بودند مکر نفس غول
۳۶۷Qکو چه آمیزد ز اغراضِ نهان * در عبادتها و در اِخلاصِ جان
۳۶۷Nکاو چه آمیزد ز اغراض نهان * در عبادتها و در اخلاص جان
۳۶۸Qفضلِ طاعت را نجُستندی ازو * عیبِ ظاهر را بجُستندی که کو
۳۶۸Nفضل طاعت را نجستندی از او * عیب ظاهر را بجستندی که کو
۳۶۹Qمو بمو و ذرَّه ذرَّه مکرِ نَفْس * می‌شناسیدند چون گُل از کَرَفْس
۳۶۹Nمو به مو و ذره ذره مکر نفس * می‌شناسیدند چون گل از کرفس
۳۷۰Qموشِکافانِ صحابه هم در آن * وعظِ ایشان خیره گشتندی به جان
۳۷۰Nموشکافان صحابه هم در آن * وعظ ایشان خیره گشتندی به جان

block:1013

متابعت نصاری وزیر را
۳۷۱Qدل بدو دادند ترسایان تمام * خود چه باشد قوّتِ تقلیدِ عام
۳۷۱Nدل بدو دادند ترسایان تمام * خود چه باشد قوت تقلید عام
۳۷۲Qدر درونِ سینه مِهرش کاشتند * نایبِ عیسیش می‌پنداشتند
۳۷۲Nدر درون سینه مهرش کاشتند * نایب عیساش می‌پنداشتند
۳۷۳Qاو بِسر دجَّالِ یک چشمِ لعین * ای خدا فریادَرس نِعْمَ المعُیِن
۳۷۳Nاو به سر دجال یک چشم لعین * ای خدا فریادرس نعم المعین
۳۷۴Qصد هزاران دام و دانه‌ست ای خدا * ما چو مرغانِ حریصِ بی‌نوا
۳۷۴Nصد هزاران دام و دانه ست ای خدا * ما چو مرغان حریص بی‌نوا
۳۷۵Qدَم‌ بدَم ما بستهٔ دامِ نَویم * هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
۳۷۵Nدم‌به‌دم ما بسته‌ی دام نویم * هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
۳۷۶Qمی‌رهانی هر دَمی ما را و باز * سوی دامی می‌رویم ای بی‌نیاز
۳۷۶Nمی‌رهانی هر دمی ما را و باز * سوی دامی می‌رویم ای بی‌نیاز
۳۷۷Qما درین انبار گندم می‌کنیم * گندمِ جمع آمده گُم می‌کنیم
۳۷۷Nما در این انبار گندم می‌کنیم * گندم جمع آمده گم می‌کنیم
۳۷۸Qمی‌نیندیشیم آخر ما به هوش * کین خلل در گندمست از مکرِ موش
۳۷۸Nمی‌نیندیشیم آخر ما به هوش * کین خلل در گندم است از مکر موش
۳۷۹Qموش تا انبارِ ما حُفره زَدست * وز فَنَش انبارِ ما ویران شدست
۳۷۹Nموش تا انبار ما حفره زده ست * وز فنش انبار ما ویران شده ست
۳۸۰Qاوَّل ای جان دفعِ شَرِّ موش کن * وانگهان در جمعِ گندم جوش کن
۳۸۰Nاول ای جان دفع شر موش کن * وانگهان در جمع گندم جوش کن
۳۸۱Qبشْنو از اخبارِ آن صدر الصُّدُور * لا صَلٰوة تَمَّ اِلّا بالُحضور
۳۸۱Nبشنو از اخبار آن صدر الصدور * لا صلاة تم الا بالحضور
۳۸۲Qگر نه موشی دزد در انبارِ ماست * گندم اعمالِ چِل ساله کجاست
۳۸۲Nگر نه موشی دزد در انبار ماست * گندم اعمال چل ساله کجاست
۳۸۳Qریزه ریزه صدقِ هر روزه چرا * جمع می‌ناید درین انبارِ ما
۳۸۳Nریزه ریزه صدق هر روزه چرا * جمع می‌ناید در این انبار ما
۳۸۴Qبس ستارهٔ آتش از آهن جهید * و‌ان دلِ سوزیده پُذرفت و کشید
۳۸۴Nبس ستاره‌ی آتش از آهن جهید * و ان دل سوزیده پذرفت و کشید
۳۸۵Qلیک در ظلمت یکی دزدی نهان * می‌نهد انگشت بر اِسَتارگان
۳۸۵Nلیک در ظلمت یکی دزدی نهان * می‌نهد انگشت بر استارگان
۳۸۶Qمی‌کُشد استارگان را یک بیک * تا که نفروزد چراغی از فلک
۳۸۶Nمی‌کشد استارگان را یک به یک * تا که نفروزد چراغی از فلک
۳۸۷Qگر هزاران دام باشد در قدم * چون تو با مایی نباشد هیچ غم
۳۸۷Nگر هزاران دام باشد در قدم * چون تو با مایی نباشد هیچ غم
۳۸۸Qهر شبی از دامِ تن ارواح را * می‌رهانی می‌کَنی الواح را
۳۸۸Nهر شبی از دام تن ارواح را * می‌رهانی می‌کنی الواح را
۳۸۹Qمی‌رهند ارواح هر شب زین قفَس * فارغان نه حاکم و محکوم کَس
۳۸۹Nمی‌رهند ارواح هر شب زین قفس * فارغان، نه حاکم و محکوم کس
۳۹۰Qشب ز زندان بی‌خبر زندانیان * شب ز دولت بی‌خبر سُلطانیان
۳۹۰Nشب ز زندان بی‌خبر زندانیان * شب ز دولت بی‌خبر سلطانیان
۳۹۱Qنه غم و اندیشهٔ سود و زیان * نه خیالِ این فلان و آن فلان
۳۹۱Nنه غم و اندیشه‌ی سود و زیان * نه خیال این فلان و آن فلان
۳۹۲Qحالِ عارف این بود بی‌خواب هم * گفت ایزد هُمْ رُقُودٌ زین مَرَم
۳۹۲Nحال عارف این بود بی‌خواب هم * گفت ایزد هُمْ رُقُودٌ زین مرم
۳۹۳Qخُفته از احوالِ دنیا روز و شب * چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ رَب
۳۹۳Nخفته از احوال دنیا روز و شب * چون قلم در پنجه‌ی تقلیب رب
۳۹۴Qانکه او پنجه نبیند در رَقَم * فِعَل پندارد به جُنْبِش از قلَم
۳۹۴Nآن که او پنجه نبیند در رقم * فعل پندارد به جنبش از قلم
۳۹۵Qشمّه‌ای زین حالِ عارف وانمود * خلق را هم خوابِ حسّی در رُبود
۳۹۵Nشمه‌ای زین حال عارف وانمود * خلق را هم خواب حسی در ربود
۳۹۶Qرَفته در صحرای بی‌چون جانشان * روحشان آسوده و ابدانشان
۳۹۶Nرفته در صحرای بی‌چون جانشان * روحشان آسوده و ابدانشان
۳۹۷Qوز صفیری باز دام اندر کشی * جمله را در داد و در داور کشی
۳۹۷Nوز صفیری باز دام اندر کشی * جمله را در داد و در داور کشی
۳۹۷(۲)Qچونک نور صبحدم سَر بر زند * کر کسی زرّین گردون پر زند
۳۹۸Qفالِقُ الْإِصْباحِ‌ اسرافیل‌وار * جمله را در صورت آرد ز ان دیار
۳۹۸Nفالِقُ الْإِصْباحِ‌ اسرافیل‌وار * جمله را در صورت آرد ز ان دیار
۳۹۹Qرُوحهای منبسط را تن کند * هر تنی را باز آبستن کند
۳۹۹Nروحهای منبسط را تن کند * هر تنی را باز آبستن کند
۴۰۰Qاسبِ جانها را کند عاری ز زین * سِرِّ آلَّنومُ اخ المَوتست این
۴۰۰Nاسب جانها را کند عاری ز زین * سر النوم اخ الموت است این
۴۰۱Qلیک بهرِ انکه روز آیند باز * بر نهد بر پایشان بندِ دراز
۴۰۱Nلیک بهر آن که روز آیند باز * بر نهد بر پایشان بند دراز
۴۰۲Qتا که روزش وا‌ کَشَد ز‌ان مَرغزار * وز چراگاه آردش در زیرِ بار
۴۰۲Nتا که روزش واکشد ز ان مرغزار * وز چراگاه آردش در زیر بار
۴۰۳Qکاش چون اصحابِ کهف این روح را * حفظ کردی یا چو کشتیْ نوح را
۴۰۳Nکاش چون اصحاب کهف این روح را * حفظ کردی یا چو کشتی نوح را
۴۰۴Qتا ازاین طوفانِ بیداری و هوش * وارهیدی این ضمیر و چشم و گوش
۴۰۴Nتا از این طوفان بیداری و هوش * وارهیدی این ضمیر چشم و گوش
۴۰۵Qای بسی اصحابِ کهف اندر جهان * پهلوی تو پیشِ تو هست این زمان
۴۰۵Nای بسی اصحاب کهف اندر جهان * پهلوی تو پیش تو هست این زمان
۴۰۶Qیار با او غار با او در سُرود * مُهر بر چشمست و بر گوشت چه سود
۴۰۶Nغار با او یار با او در سرود * مهر بر چشم است و بر گوشت چه سود

block:1014

قصیر دیدن خلیفه لیلی را
۴۰۷Qگفت لیلی را خلیفه کان توی * کز تو مجنون شد پریشان و غوی
۴۰۷Nگفت لیلی را خلیفه کان توی * کز تو مجنون شد پریشان و غوی
۴۰۸Qاز دگر خوبان تو افزون نیستی * گفت خامش چون تو مجنون نیستی
۴۰۸Nاز دگر خوبان تو افزون نیستی * گفت خامش چون تو مجنون نیستی
۴۰۹Qهر که بیدارست او در خواب‌تر * هست بیداریش از خوابش بتر
۴۰۹Nهر که بیدار است او در خواب‌تر * هست بیداریش از خوابش بتر
۴۱۰Qچون بحق بیدار نبود جانِ ما * هست بیداری چو در بندانِ ما
۴۱۰Nچون به حق بیدار نبود جان ما * هست بیداری چو در بندان ما
۴۱۱Qجان همه روز از لگدکوبِ خیال * وز زیان و سود وز خوفِ زوال
۴۱۱Nجان همه روز از لگدکوب خیال * وز زیان و سود وز خوف زوال
۴۱۲Qنی صفا می‌ماندش نی لطف و فَر * نی بسوی آسمان راهِ سفر
۴۱۲Nنی صفا می‌ماندش نی لطف و فر * نی به سوی آسمان راه سفر
۴۱۳Qخفته آن باشد که او از هر خیال * دارد اومید و کند با او مقال
۴۱۳Nخفته آن باشد که او از هر خیال * دارد اومید و کند با او مقال
۴۱۴Qدیو را چون حور بیند او بخواب * پس ز شهوت ریزد او با دیو آب
۴۱۴Nدیو را چون حور بیند او به خواب * پس ز شهوت ریزد او با دیو آب
۴۱۵Qچونک تخمِ نسل را در شوره ریخت * او بخویش آمد خیال از وی گریخت
۴۱۵Nچون که تخم نسل را در شوره ریخت * او به خویش آمد خیال از وی گریخت
۴۱۶Qضعفِ سَر بیند از آن و تن پلید * آه ازان نقشِ پدیدِ ناپدید
۴۱۶Nضعف سر بیند از آن و تن پلید * آه از آن نقش پدید ناپدید
۴۱۷Qمرغ بر بالا و زیرِ آن سایه‌اش * می‌دود بر خاک پَرّان مرغ‌وش
۴۱۷Nمرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اش * می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش
۴۱۸Qابلهی صیَّادِ آن سایه شود * می‌دود چندانک بی‌مایه شود
۴۱۸Nابلهی صیاد آن سایه شود * می‌دود چندان که بی‌مایه شود
۴۱۹Qبی‌خبر کان عکسِ آن مرغِ هواست * بی‌خبر که اصلِ آن سایه کجاست
۴۱۹Nبی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست * بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست
۴۲۰Qتیر اندازد بسوی سایه او * ترکشش خالی شود از جُست و جو
۴۲۰Nتیر اندازد به سوی سایه او * ترکشش خالی شود از جستجو
۴۲۱Qترکشِ عُمرش تهی شد عمر رفت * از دویدن در شکارِ سایه تَفْت
۴۲۱Nترکش عمرش تهی شد عمر رفت * از دویدن در شکار سایه تفت
۴۲۲Qسایهٔ یزدان چو باشد دایه‌اش * وا رهاند از خیال و سایه‌اش
۴۲۲Nسایه‌ی یزدان چو باشد دایه‌اش * وارهاند از خیال و سایه‌اش
۴۲۳Qسایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا * مرده او زین عالم و زندهٔ خدا
۴۲۳Nسایه‌ی یزدان بود بنده‌ی خدا * مرده او زین عالم و زنده‌ی خدا
۴۲۴Qدامن او گیر زودتر بی‌گمان * تا رهی در دامنِ آخر زمان
۴۲۴Nدامن او گیر زودتر بی‌گمان * تا رهی در دامن آخر زمان
۴۲۵Qکَیْفَ مَدَّ الظِّلَ‌ نقشِ اولیاست * کو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداست
۴۲۵Nکَیْفَ مَدَّ الظِّلَ‌ نقش اولیاست * کاو دلیل نور خورشید خداست
۴۲۶Qاندرین وادی مَرو بی‌این دلیل * لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ‌ گو چون خلیل
۴۲۶Nاندر این وادی مرو بی‌این دلیل * لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ‌ گو چون خلیل
۴۲۷Qرَوْ ز سایه آفتابی را بیاب * دامنِ شه شمسِ تبریزی بتاب
۴۲۷Nرو ز سایه آفتابی را بیاب * دامن شه شمس تبریزی بتاب
۴۲۸Qرَه ندانی جانبِ این سُور و عُرس * از ضِیاء الحق حُسامُ الدّین بپرس
۴۲۸Nره ندانی جانب این سور و عرس * از ضیاء الحق حسام الدین بپرس
۴۲۹Qور حسد گیرد ترا در رَه گُلُو * در حَسد ابلیس را باشد غُلُو
۴۲۹Nور حسد گیرد ترا در ره گلو * در حسد ابلیس را باشد غلو
۴۳۰Qکو ز آدم ننگ دارد از حسد * با سعادت جنگ دارد از حسد
۴۳۰Nکاو ز آدم ننگ دارد از حسد * با سعادت جنگ دارد از حسد
۴۳۱Qعقبه‌ای زین صعب‌تر در راه نیست * ای خُنُک آنکش حسد همراه نیست
۴۳۱Nای خنک آن کش حسد همراه نیست * عقبه‌ای زین صعب‌تر در راه نیست
۴۳۲Qاین جَسَد خانهٔ حسد آمد بدان * از حسد آلوده باشد خاندان
۴۳۲Nاین جسد خانه‌ی حسد آمد بدان * از حسد آلوده باشد خاندان
۴۳۳Qگر جسد خانهٔ حسد باشد و‌لیک * آن جسد را پاک کرد الله نیک
۴۳۳Nگر جسد خانه‌ی حسد باشد و لیک * آن جسد را پاک کرد اللَّه نیک
۴۳۴Qطَهِّرا بَیْتِیَ‌ بیانِ پاکیَست * گنجِ نورست ار طِلِسمش خاکیَست
۴۳۴Nطَهِّرا بَیْتِیَ‌ بیان پاکی است * گنج نور است ار طلسمش خاکی است
۴۳۵Qچون کنی بر بی‌جسد مکر و حسد * زان حسد دل را سیاهیها رسد
۴۳۵Nچون کنی بر بی‌جسد مکر و حسد * ز آن حسد دل را سیاهیها رسد
۴۳۶Qخاک شو مردانِ حق را زیرِ پا * خاک بر سر کن حسد را همچو ما
۴۳۶Nخاک شو مردان حق را زیر پا * خاک بر سر کن حسد را همچو ما

block:1015

بیان حسد وزیر
۴۳۷Qآن وزیرک از حسد بودش نژاد * تا بباطل گوش و بینی باد داد
۴۳۷Nآن وزیرک از حسد بودش نژاد * تا به باطل گوش و بینی باد داد
۴۳۸Qبر امیدِ انک از نیشِ حسَد * زهرِ او در جانِ مسکینان رسد
۴۳۸Nبر امید آن که از نیش حسد * زهر او در جان مسکینان رسد
۴۳۹Qهر کسی کبو از حسد بینی کَنَد * خویش را بی‌گوش و بی‌بینی کَند
۴۳۹Nهر کسی کاو از حسد بینی کند * خویشتن بی‌گوش و بی‌بینی کند
۴۴۰Qبینی آن باشد که او بویی بَرَد * بوی او را جانب کویی بَرَد
۴۴۰Nبینی آن باشد که او بویی برد * بوی او را جانب کویی برد
۴۴۱Qهر که بویش نیست بی‌بینی بود * بوی آن بوست است کان دینی بود
۴۴۱Nهر که بویش نیست بی‌بینی بود * بوی آن بوی است کان دینی بود
۴۴۲Qچونک بویی بُرد و شُکر آن نکرد * کفرِ نعمت آمد و بینیش خَورد
۴۴۲Nچون که بویی برد و شکر آن نکرد * کفر نعمت آمد و بینیش خورد
۴۴۳Qشکر کن مر شاکران را بنده باش * پیشِ ایشان مرده شَو پاینده باش
۴۴۳Nشکر کن مر شاکران را بنده باش * پیش ایشان مرده شو پاینده باش
۴۴۴Qچون وزیر از ره‌زنی مایه مساز * خلق را تو بر میاور از نماز
۴۴۴Nچون وزیر از ره زنی مایه مساز * خلق را تو بر میاور از نماز
۴۴۵Qناصحِ دین گشته آن کافر وزیر * کرده او از مکر در گوزینه سیر
۴۴۵Nناصح دین گشته آن کافر وزیر * کرده او از مکر در لوزینه سیر

block:1016

فهم کردن حاذقان نصاری مکر وزیر را
۴۴۶Qهر که صاحب ذوق بود از گفتِ او * لذَّتی می‌دید و تلخی جُفتِ او
۴۴۶Nهر که صاحب ذوق بود از گفت او * لذتی می‌دید و تلخی جفت او
۴۴۷Qنکته‌ها می‌گفت او آمیخته * در جُلابِ قند زهری ریخته
۴۴۷Nنکته‌ها می‌گفت او آمیخته * در جلاب قند زهری ریخته
۴۴۸Qظاهرش می‌گفت در ره چُست شَو * وز اَثر می‌گفت جان را سُست شَو
۴۴۸Nظاهرش می‌گفت در ره چیست شو * وز اثر می‌گفت جان را سست شو
۴۴۹Qظاهرِ نُقره گر اِسپیدست و نُو * دست و جامه می سیه گردد ازو
۴۴۹Nظاهر نقره گر اسپید است و نو * دست و جامه می سیه گردد ازو
۴۵۰Qآتش ار چه سرخ رویست از شرر * تو ز فعلِ او سیه کاری نگر
۴۵۰Nآتش ار چه سرخ روی است از شرر * تو ز فعل او سیه کاری نگر
۴۵۱Qبرق اگر نوری نماید در نظَر * لیک هست از خاصیت دزدِ بصَر
۴۵۱Nبرق اگر نوری نماید در نظر * لیک هست از خاصیت دزد بصر
۴۵۲Qهر که جز آگاه و صاحب ذوق بود * گفتِ او در گردنِ او طَوْق بود
۴۵۲Nهر که جز آگاه و صاحب ذوق بود * گفت او در گردن او طوق بود
۴۵۳Qمدَّتی شش سال در هجرانِ شاه * شد وزیر اَتْباعِ عیسی را پناه
۴۵۳Nمدت شش سال در هجران شاه * شد وزیر اتباع عیسی را پناه
۴۵۴Qدین و دل را کل بدو بسْپرد خلق * پیشِ امر و حُکمِ او می‌مرد خلق
۴۵۴Nدین و دل را کل بدو بسپرد خلق * پیش امر و حکم او می‌مرد خلق

block:1017

پیغام شاه پنهان مر وزیر را
۴۵۵Qدر میانِ شاه و او پیغامها * شاه را پنهان بدو آرامها
۴۵۵Nدر میان شاه و او پیغامها * شاه را پنهان بدو آرامها
۴۵۶Qپیشِ او بنوشت شه کای مُقْبِلم * وقت آمد زود فارغ کن دلم
۴۵۶Nپیش او بنوشت شه کای مقبلم * وقت آمد زود فارغ کن دلم
۴۵۷Qگفت اینک اندران کارم شها * کافگنم در دینِ عیسی فتنه‌ها
۴۵۷Nگفت اینک اندر آن کارم شها * کافکنم در دین عیسی فتنه‌ها

block:1018

بیان دوازده سبط از نصاری
۴۵۸Qقومِ عیسی را بُد اندر دار و گیر * حاکمانشان ده امیر و دو امیر
۴۵۸Nقوم عیسی را بد اندر دار و گیر * حاکمانشان ده امیر و دو امیر
۴۵۹Qهر فریقی مر امیری را تَبَع * بنده گشته میرِ خود را از طَمَع
۴۵۹Nهر فریقی مر امیری را تبع * بنده گشته میر خود را از طمع
۴۶۰Qاین ده و این دو امیر و قومشان * گشته بَندِ آن وزیرِ بَدْنِشان
۴۶۰Nاین ده و این دو امیر و قومشان * گشته بند آن وزیر بدنشان
۴۶۱Qاعتمادِ جمله بر گفتارِ او * اقتدای جمله بر رفتارِ او
۴۶۱Nاعتماد جمله بر گفتار او * اقتدای جمله بر رفتار او
۴۶۲Qپیشِ او در وقت و ساعت هر امیر * جان بدادی گر بدو گفتی بمیر
۴۶۲Nپیش او در وقت و ساعت هر امیر * جان بدادی گر بدو گفتی بمیر

block:1019

تخلیط وزیر در احکام انجیل
۴۶۳Qساخت طوماری به نامِ هر یکی * نقشِ هر طومار دیگر مَسْلَکی
۴۶۳Nساخت طوماری به نام هر یکی * نقش هر طومار دیگر مسلکی
۴۶۴Qحکم‌های هر یکی نوعی دگر * این خلاف آن ز پایان تا بسَر
۴۶۴Nحکم‌های هر یکی نوعی دگر * این خلاف آن ز پایان تا به سر
۴۶۵Qدر یکی راهِ ریاضت را و جوع * رکنِ توبه کرده و شرطِ رجوع
۴۶۵Nدر یکی راه ریاضت را و جوع * رکن توبه کرده و شرط رجوع
۴۶۶Qدر یکی گفته ریاضت سود نیست * اندرین ره مَخْلَصی جز جود نیست
۴۶۶Nدر یکی گفته ریاضت سود نیست * اندر این ره مخلصی جز جود نیست
۴۶۷Qدر یکی گفته که جوع و جودِ تو * شِرک باشد از تو با معبودِ تو
۴۶۷Nدر یکی گفته که جوع و جود تو * شرک باشد از تو با معبود تو
۴۶۸Qجز توکُّل جز که تسلیمِ تمام * در غم و راحت همه مکرست و دام
۴۶۸Nجز توکل جز که تسلیم تمام * در غم و راحت همه مکر است و دام
۴۶۹Qدر یکی گفته که واجب خدمتست * ور‌نه اندیشهٔ توکُّل تُهمتَست
۴۶۹Nدر یکی گفته که واجب خدمت است * ور نه اندیشه‌ی توکل تهمت است
۴۷۰Qدر یکی گفته که امر و نَهیهاست * بهرِ کردن نیست شَرْحِ عجزِ ماست
۴۷۰Nدر یکی گفته که امر و نهیهاست * بهر کردن نیست شرح عجز ماست
۴۷۱Qتا که عجز خود ببینیم اندران * قدرتِ او را بدانیم آن زمان
۴۷۱Nتا که عجز خود ببینیم اندر آن * قدرت حق را بدانیم آن زمان
۴۷۲Qدر یکی گفته که عجزِ خود مبین * کفرِ نعمت کردنست آن عجز هین
۴۷۲Nدر یکی گفته که عجز خود مبین * کفر نعمت کردن است آن عجز هین
۴۷۳Qقدرتِ خود بین که این قدرت ازوست * قدرتِ تو نعمتِ او دان که هُوست
۴۷۳Nقدرت خود بین که این قدرت از اوست * قدرت تو نعمت او دان که هوست
۴۷۴Qدر یکی گفته کزین دو بر‌گذَر * بُت بود هر چه بگنجد در نظَر
۴۷۴Nدر یکی گفته کز این دو بر گذر * بت بود هر چه بگنجد در نظر
۴۷۵Qدر یکی گفته مکُش این شمع را * کین نظر چون شمع آمد جمع را
۴۷۵Nدر یکی گفته مکش این شمع را * کین نظر چون شمع آمد جمع را
۴۷۶Qاز نظر چون بگذری و از خیال * کُشته باشی نیم شب شمعِ وصال
۴۷۶Nاز نظر چون بگذری و از خیال * کشته باشی نیم شب شمع وصال
۴۷۷Qدر یکی گفته بکُش باکی مدار * تا عوض بینی نظر را صد هزار
۴۷۷Nدر یکی گفته بکش باکی مدار * تا عوض بینی نظر را صد هزار
۴۷۸Qکه ز کُشتن شمعِ جان افزون شود * لیلی‌ات از صبرِ تو مجنون شود
۴۷۸Nکه ز کشتن شمع جان افزون شود * لیلی‌ات از صبر تو مجنون شود
۴۷۹Qترکِ دنیا هر که کرد از زهدِ خویش * بیش آید پیشِ او دنیا و پیش
۴۷۹Nترک دنیا هر که کرد از زهد خویش * بیش آید پیش او دنیا و پیش
۴۸۰Qدر یکی گفته که آنچت داد حق * بر تو شیرین کرد در ایجاد حق
۴۸۰Nدر یکی گفته که آن چه‌ت داد حق * بر تو شیرین کرد در ایجاد حق
۴۸۱Qبر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر * خویشتن را در مَیَفگن در زحیر
۴۸۱Nبر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر * خویشتن را در میفگن در زحیر
۴۸۲Qدر یکی گفته که بگذار آنِ خَود * کان قبولِ طبعِ تو رَدّست و بَد
۴۸۲Nدر یکی گفته که بگذار آن خود * کان قبول طبع تو ردست و بد
۴۸۳Qراههای مختلف آسان شدست * هر یکی را مِلَّتی چون جان شدست
۴۸۳Nراههای مختلف آسان شده ست * هر یکی را ملتی چون جان شده ست
۴۸۴Qگر میسَّر کردنِ حق ره بُدی * هر جُهود و گبر ازو آگه بُدی
۴۸۴Nگر میسر کردن حق ره بدی * هر جهود و گبر از او آگه بدی
۴۸۵Qدر یکی گفته میسَّر آن بود * که حیاتِ دل غذای جان بود
۴۸۵Nدر یکی گفته میسر آن بود * که حیات دل غذای جان بود
۴۸۶Qهر چه ذوقِ طبع باشد چون گذشت * بر نه‌ آرد همچو شوره رَیْع و کَشت
۴۸۶Nهر چه ذوق طبع باشد چون گذشت * بر نیارد همچو شوره ریع و کشت
۴۸۷Qجز پشیمانی نباشد رَیْعِ او * جز خسارت پیش نارد بَیْعِ او
۴۸۷Nجز پشیمانی نباشد ریع او * جز خسارت پیش نارد بیع او
۴۸۸Qآن میسَّر نبود اندر عاقبت * نامِ او باشد معسَّر عاقبت
۴۸۸Nآن میسر نبود اندر عاقبت * نام او باشد معسر عاقبت
۴۸۹Qتو معسَّر از میسَّر باز دان * عاقبت بنگر جمالِ این و آن
۴۸۹Nتو معسر از میسر باز دان * عاقبت بنگر جمال این و آن
۴۹۰Qدر یکی گفته که استادی طلب * عاقبت بینی نیابی در حَسَب
۴۹۰Nدر یکی گفته که استادی طلب * عاقبت بینی نیابی در حسب
۴۹۱Qعاقبت دیدند هر گون مِلّتی * لاجرم گشتند اسیرِ زلَّتی
۴۹۱Nعاقبت دیدند هر گون ملتی * لاجرم گشتند اسیر زلتی
۴۹۲Qعاقبت دیدن نباشد دست‌باف * ور نه کَی بودی ز دینها اختلاف
۴۹۲Nعاقبت دیدن نباشد دست‌باف * ور نه کی بودی ز دینها اختلاف
۴۹۳Qدر یکی گفته که اُستا هم تویی * زانک اُستا را شناسا هم تویی
۴۹۳Nدر یکی گفته که استا هم تویی * ز انکه استا را شناسا هم تویی
۴۹۴Qمَرد باش و سُخرهٔ مَردان مشو * رَوْ سَرِ خود گیر و سَر‌گردان مشو
۴۹۴Nمرد باش و سخره‌ی مردان مشو * رو سر خود گیر و سر گردان مشو
۴۹۵Qدر یکی گفته که این جمله یکیست * هر که او دو بیند احول مَردَکیست
۴۹۵Nدر یکی گفته که این جمله یکی است * هر که او دو بیند احول مردکی است
۴۹۶Qدر یکی گفته که صد یک چون بود * این کی اندیشد مگر مجنون بود
۴۹۶Nدر یکی گفته که صد یک چون بود * این کی اندیشد مگر مجنون بود
۴۹۷Qهر یکی قولیست ضِّد همدگر * چون یکی باشد یکی زهر و شکر
۴۹۷Nهر یکی قولی است ضد همدگر * چون یکی باشد یکی زهر و شکر
۴۹۸Qتا ز زَهْر و از شکَر در نگذری * کَی تو از گلزار وحدت بو بَری
۴۹۸Nتا ز زهر و از شکر در نگذری * کی تو از گلزار وحدت بر بری
۴۹۹Qاین نمط وین نوع دَه طومار و دو * بر نوشت آن دینِ عیسی را عَدْو
۴۹۹Nاین نمط وین نوع ده طومار و دو * بر نوشت آن دین عیسی را عدو

block:1020

در بیان آنک این اختلافات در صورت روش است نی در حقیقت راه
۵۰۰Qاو ز یک رنگی عیسی بو نداشت * وز مزاجِ خُمِّ عیسی خو نداشت
۵۰۰Nاو ز یک رنگی عیسی بو نداشت * وز مزاج خم عیسی خو نداشت
۵۰۱Qجامهٔ صد رنگ از آن خُمِّ صفا * ساده و یک رنگ گشتی چون صبا
۵۰۱Nجامه‌ی صد رنگ از آن خم صفا * ساده و یک رنگ گشتی چون صبا
۵۰۲Qنیست یک رنگی کزو خیزد ملال * بل مثالِ ماهی و آبِ زلال
۵۰۲Nنیست یک رنگی کز او خیزد ملال * بل مثال ماهی و آب زلال
۵۰۳Qگر چه در خشکی هزاران رنگهاست * ماهیان را با یُبوسَتْ جنگهاست
۵۰۳Nگر چه در خشکی هزاران رنگهاست * ماهیان را با یبوست جنگهاست
۵۰۴Qکیست ماهی چیست دریا در مَثَل * تا بدان ماند مَلِک عَزَّ وَ جَل
۵۰۴Nکیست ماهی چیست دریا در مثل * تا بدان ماند ملک عز و جل
۵۰۵Qصد هزاران بحر و ماهی در وجود * سجده آرد پیشِ آن اِکرام و جُود
۵۰۵Nصد هزاران بحر و ماهی در وجود * سجده آرد پیش آن اکرام و جود
۵۰۶Qچند باران عطا باران شده * تا بدان آن بحر دُرّافشان شده
۵۰۶Nچند باران عطا باران شده * تا بدان آن بحر در افشان شده
۵۰۷Qچند خورشیدِ کرم افروخته * تا که ابر و بحر جود آموخته
۵۰۷Nچند خورشید کرم افروخته * تا که ابر و بحر جود آموخته
۵۰۸Qپرتوِ دانش زده بر خاک و طین * تا که شد دانه پذیرنده‌ زمین
۵۰۸Nپرتو دانش زده بر آب و طین * تا شده دانه پذیرنده‌ی زمین
۵۰۹Qخاک امین و هر چه در وی کاشتی * بی‌خیانت جنسِ آن برداشتی
۵۰۹Nخاک امین و هر چه در وی کاشتی * بی‌خیانت جنس آن برداشتی
۵۱۰Qاین امانت زان امانت یافتست * کافتابِ عدل بر وَیْ تافتست
۵۱۰Nاین امانت ز آن امانت یافته ست * کافتاب عدل بر وی تافته ست
۵۱۱Qتا نشانِ حق نیارد نَو‌بهار * خاک سِرها را نکرده آشکار
۵۱۱Nتا نشان حق نیارد نو بهار * خاک سرها را نکرده آشکار
۵۱۲Qآن جوادی که جمادی را بداد * این خبرها وین امانت وین سَداد
۵۱۲Nآن جوادی که جمادی را بداد * این خبرها وین امانت وین سداد
۵۱۳Qمر جمادی را کند فضلش خبیر * عاقلان را کرده قهرِ او ضریر
۵۱۳Nمر جمادی را کند فضلش خبیر * عاقلان را کرده قهر او ضریر
۵۱۴Qجان و دل را طاقتِ آن جوش نیست * با که گویم در جهان یک گوش نیست
۵۱۴Nجان و دل را طاقت آن جوش نیست * با که گویم در جهان یک گوش نیست
۵۱۵Qهر کجا گوشی بُد از وی چشم گشت * هر کجا سنگی بُد از وی یَشم گشت
۵۱۵Nهر کجا گوشی بد از وی چشم گشت * هر کجا سنگی بد از وی یشم گشت
۵۱۶Qکیمیاسازست چه بْوَد کیمیا * مُعْجِزه‌بخش است چه بْوَد سیمیا
۵۱۶Nکیمیا ساز است چه بود کیمیا * معجزه بخش است چه بود سیمیا
۵۱۷Qاین ثنا گفتن زِ من ترکِ ثناست * کین دلیلِ هستی و هستی خطاست
۵۱۷Nاین ثنا گفتن ز من ترک ثناست * کین دلیل هستی و هستی خطاست
۵۱۸Qپیشِ هستِ او بباید نیست بود * چیست هستی پیشِ او کور و کبود
۵۱۸Nپیش هست او بباید نیست بود * چیست هستی پیش او کور و کبود
۵۱۹Qگر نبودی کور زو بگداختی * گرمیِ خورشید را بشناختی
۵۱۹Nگر نبودی کور از او بگداختی * گرمی خورشید را بشناختی
۵۲۰Qور نبودی او کبود از تَعْزِیَت * کَی فسردی همچو یخ این ناحیت
۵۲۰Nور نبودی او کبود از تعزیت * کی فسردی همچو یخ این ناحیت

block:1021

بیان خسارت وزیر درین مکر
۵۲۱Qهمچو شه نادان و غافل بُد وزیر * پنجه می‌زد با قدیم ناگُزیر
۵۲۱Nهمچو شه نادان و غافل بد وزیر * پنجه می‌زد با قدیم ناگزیر
۵۲۲Qبا چنان قادر خدایی کز عدم * صد چو عالَم هست گرداند بدَم
۵۲۲Nبا چنان قادر خدایی کز عدم * صد چو عالم هست گرداند به دم
۵۲۳Qصد چو عالَم در نظر پیدا کند * چونک چشمت را بخود بینا کند
۵۲۳Nصد چو عالم در نظر پیدا کند * چون که چشمت را به خود بینا کند
۵۲۴Qگر جهان پیشت بزرگ و بی‌بُنیست * پیشِ قدرت ذرّه‌ای می‌دان که نیست
۵۲۴Nگر جهان پیشت بزرگ و بی‌بنی است * پیش قدرت ذره ای می‌دان که نیست
۵۲۵Qاین جهان خود حبسِ جانهای شماست * هین روید آن سو که صحرای شماست
۵۲۵Nاین جهان خود حبس جانهای شماست * هین روید آن سو که صحرای شماست
۵۲۶Qاین جهان محدود و آن خود بی‌حَدست * نقش و صورت پیشِ آن معنی سد‌ست
۵۲۶Nاین جهان محدود و آن خود بی‌حد است * نقش و صورت پیش آن معنی سد است
۵۲۷Qصد هزاران نیزهٔ فرعون را * در شکست از موسیی با یک عصا
۵۲۷Nصد هزاران نیزه‌ی فرعون را * در شکست از موسیی با یک عصا
۵۲۸Qصد هزاران طِبِّ جالینوس بود * پیشِ عیسی و دَمش افسوس بود
۵۲۸Nصد هزاران طب جالینوس بود * پیش عیسی و دمش افسوس بود
۵۲۹Qصد هزاران دفترِ اشعار بود * پیشِ حَرْفِ اُمِّیی‌اش عار بود
۵۲۹Nصد هزاران دفتر اشعار بود * پیش حرف امیی آن عار بود
۵۳۰Qبا چنین غالب خداوندی کسی * چون نمیرد گر نباشد او خسی
۵۳۰Nبا چنین غالب خداوندی کسی * چون نمیرد گر نباشد او خسی
۵۳۱Qبس دلِ چون کوه را انگیخت او * مرغِ زیرک با دو پا آویخت او
۵۳۱Nبس دل چون کوه را انگیخت او * مرغ زیرک با دو پا آویخت او
۵۳۲Qفهم و خاطر تیز کردن نیست راه * جز شکسته می‌نگیرد فضلِ شاه
۵۳۲Nفهم و خاطر تیز کردن نیست راه * جز شکسته می‌نگیرد فضل شاه
۵۳۳Qای بسا گنج آگنانِ کُنج‌کاو * کان خیال‌اندیش را شد ریشِ گاو
۵۳۳Nای بسا گنج آگنان کنج کاو * کان خیال اندیش را شد ریش گاو
۵۳۴Qگاو که بْوَد تا تو ریشِ او شوی * خاک چه بْوَد تا حشیشِ او شوی
۵۳۴Nگاو که بود تا تو ریش او شوی * خاک چه بود تا حشیش او شوی
۵۳۵Qچون زنی از کارِ بَد شد روی زرد * مَسْخ کرد او را خدا و زُهره کرد
۵۳۵Nچون زنی از کار بد شد روی زرد * مسخ کرد او را خدا و زهره کرد
۵۳۶Qعورتی را زُهره کردن مسخ بود * خاک و گِل گشتن نه مسخست ای عنود
۵۳۶Nعورتی را زهره کردن مسخ بود * خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود
۵۳۷Qروح می‌بُردت سوی چرخِ برین * سوی آب و گل شدی در اَسفَلین
۵۳۷Nروح می‌بردت سوی چرخ برین * سوی آب و گل شدی در اسفلین
۵۳۸Qخویشتن را مسخ کردی زین سُفول * زان وجودی که بُد آن رشکِ عقول
۵۳۸Nخویشتن را مسخ کردی زین سفول * ز آن وجودی که بد آن رشک عقول
۵۳۹Qپس ببین کین مسخ کردن چون بود * پیشِ آن مسخ این به غایت دون بود
۵۳۹Nپس ببین کین مسخ کردن چون بود * پیش آن مسخ این به غایت دون بود
۵۴۰Qاسبِ همَّت سوی اختر تاختی * آدمِ مسجود را نَشْناختی
۵۴۰Nاسب همت سوی اختر تاختی * آدم مسجود را نشناختی
۵۴۱Qآخر آدم‌زاده‌ای ای ناخَلَف * چند پنداری تو پَستی را شرف
۵۴۱Nآخر آدم زاده‌ای ای ناخلف * چند پنداری تو پستی را شرف
۵۴۲Qچند گویی من بگیرم عالَمی * این جهان را پر کنم از خود همی
۵۴۲Nچند گویی من بگیرم عالمی * این جهان را پر کنم از خود همی
۵۴۳Qگر جهان پُر برف گردد سربسر * تابِ خور بگْدازدش با یک نظَر
۵۴۳Nگر جهان پر برف گردد سربه‌سر * تاب خور بگدازدش با یک نظر
۵۴۴Qوِزْرِ او و صد وزیر و صد هزار * نیست گرداند خدا از یک شَرار
۵۴۴Nوزر او و صد وزیر و صد هزار * نیست گرداند خدا از یک شرار
۵۴۵Qعینِ آن تخییل را حکمت کند * عینِ آن زهر‌آب را شربت کند
۵۴۵Nعین آن تخییل را حکمت کند * عین آن زهر آب را شربت کند
۵۴۶Qآن گمان‌انگیز را سازد یقین * مِهرها رویاند از اسبابِ کین
۵۴۶Nآن گمان انگیز را سازد یقین * مهرها رویاند از اسباب کین
۵۴۷Qپرورد در آتش ابراهیم را * ایمنی روح سازد بیم را
۵۴۷Nپرورد در آتش ابراهیم را * ایمنی روح سازد بیم را
۵۴۸Qاز سبب سوزیش من سوداییَم * در خیالاتش چو سوفسطاییَم
۵۴۸Nاز سبب سوزیش من سودایی‌ام * در خیالاتش چو سوفسطایی‌ام

block:1022

مگر دیگر انگیختن وزیر در اضلال قوم
۵۴۹Qمکر دیگر آن وزیر از خود ببست * وعظ را بگْذاشت و در خلوت نشست
۵۴۹Nمکر دیگر آن وزیر از خود ببست * وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست
۵۵۰Qدر مُریدان در فگند از شوق سوز * بود در خلوت چهل پنجاه روز
۵۵۰Nدر مریدان در فکند از شوق سوز * بود در خلوت چهل پنجاه روز
۵۵۱Qخلق دیوانه شدند از شوقِ او * از فراقِ حال و قال و ذوقِ او
۵۵۱Nخلق دیوانه شدند از شوق او * از فراق حال و قال و ذوق او
۵۵۲Qلابه و زاری همی‌کردند و او * از ریاضت گشته در خلوت دو تو
۵۵۲Nلابه و زاری همی‌کردند و او * از ریاضت گشته در خلوت دو تو
۵۵۳Qگفته ایشان نیست ما را بی‌تو نور * بی‌عصا‌کَش چون بود احوالِ کور
۵۵۳Nگفته ایشان نیست ما را بی‌تو نور * بی‌عصا کش چون بود احوال کور
۵۵۴Qاز سرِ اِکرام و از بهرِ خدا * بیش ازین ما را مدار از خود جدا
۵۵۴Nاز سر اکرام و از بهر خدا * بیش از این ما را مدار از خود جدا
۵۵۵Qما چو طفلانیم و ما را دایه تو * بر سرِ ما گُستَران آن سایه تو
۵۵۵Nما چو طفلانیم و ما را دایه تو * بر سر ما گستران آن سایه تو
۵۵۶Qگفت جانم از مُحِّبان دور نیست * لیک بیرون آمدن دستور نیست
۵۵۶Nگفت جانم از محبان دور نیست * لیک بیرون آمدن دستور نیست
۵۵۷Qآن امیران در شفاعت آمدند * وان مُریدان در شناعت آمدند
۵۵۷Nآن امیران در شفاعت آمدند * و آن مریدان در شناعت آمدند
۵۵۸Qکاین چه بدبختیست ما را ای کریم * از دل و دین مانده ما بی‌تو یتیم
۵۵۸Nکاین چه بد بختی است ما را ای کریم * از دل و دین مانده ما بی‌تو یتیم
۵۵۹Qتو بهانه می‌کنی و ما ز درد * می‌زنیم از سوزِ دل دمهای سَرد
۵۵۹Nتو بهانه می‌کنی و ما ز درد * می‌زنیم از سوز دل دمهای سرد
۵۶۰Qما بگفتارِ خوشت خو کرده‌ایم * ما ز شیرِ حکمتِ تو خَورده‌ایم
۵۶۰Nما به گفتار خوشت خو کرده‌ایم * ما ز شیر حکمت تو خورده‌ایم
۵۶۱Qالله الله این جفا با ما مکن * خیر کن امروز را فردا مکن
۵۶۱Nاللَّه الله این جفا با ما مکن * خیر کن امروز را فردا مکن
۵۶۲Qمی‌دهد دل مر ترا کاین بی‌دلان * بی‌تو گردند آخر از بی‌حاصلان
۵۶۲Nمی‌دهد دل مر ترا کاین بی‌دلان * بی‌تو گردند آخر از بی‌حاصلان
۵۶۳Qجمله در خشکی چو ماهی می‌طپند * آب را بگْشا ز جُو بر دار بند
۵۶۳Nجمله در خشکی چو ماهی می‌تپند * آب را بگشا ز جو بر دار بند
۵۶۴Qای که چون تو در زمانه نیست کس * الله الله خلق را فریاد رَس
۵۶۴Nای که چون تو در زمانه نیست کس * الله الله خلق را فریاد رس

block:1023

دفع گفتن وزیر مریدان را
۵۶۵Qگفت هان ای سخرگان گفت‌وگو * وعظ و گفتارِ زبان و گوش جو
۵۶۵Nگفت هان ای سخرگان گفت‌وگو * وعظ و گفتار زبان و گوش جو
۵۶۶Qپنبه اندر گوشِ حسِّ دون کنید * بندِ حسِّ از چشمِ خود بیرون کنید
۵۶۶Nپنبه اندر گوش حس دون کنید * بند حس از چشم خود بیرون کنید
۵۶۷Qپنبهٔ آن گوشِ سِّر گوشِ سَرست * تا نگردد این کَر آن باطن کَرست
۵۶۷Nپنبه‌ی آن گوش سر گوش سر است * تا نگردد این کر آن باطن کر است
۵۶۸Qبی‌حِس و بی‌گوش و بی‌فکرت شوید * تا خطابِ‌ اِرْجِعِی‌ را بِشْنوید
۵۶۸Nبی‌حس و بی‌گوش و بی‌فکرت شوید * تا خطاب‌ ارْجِعِی‌ را بشنوید
۵۶۹Qتا بگفت‌وگوی بیداری دَری * تو ز گفتِ خواب بویی کَی بَری
۵۶۹Nتا به گفت‌وگوی بیداری دری * تو ز گفت خواب بویی کی بری
۵۷۰Qسَیْرِ بیرونیست قول و فعلِ ما * سَیْرِ باطن هست بالای سَما
۵۷۰Nسیر بیرونی است قول و فعل ما * سیر باطن هست بالای سما
۵۷۱Qحِسّ خشکی دید کز خشکی بزاد * عیسی جان پای بر دریا نهاد
۵۷۱Nحس خشکی دید کز خشکی بزاد * عیسی جان پای بر دریا نهاد
۵۷۲Qسَیْرِ جسم خشک بر خشکی فتاد * سَیْرِ جان پا در دلِ دریا نهاد
۵۷۲Nسیر جسم خشک بر خشکی فتاد * سیر جان پا در دل دریا نهاد
۵۷۳Qچونک عمر اندر رهِ خشکی گذشت * گاه کوه و گاه دریا گاه دشت
۵۷۳Nچون که عمر اندر ره خشکی گذشت * گاه کوه و گاه صحرا گاه دشت
۵۷۴Qآبِ حیوان از کجا خواهی تو یافت * موجِ دریا را کجا خواهی شکافت
۵۷۴Nآب حیوان از کجا خواهی تو یافت * موج دریا را کجا خواهی شکافت
۵۷۵Qموجِ خاکی وهم و فهم و فکرِ ماست * موج آبی محو و سُکَرست و فناست
۵۷۵Nموج خاکی وهم و فهم و فکر ماست * موج آبی محو و سکر است و فناست
۵۷۶Qتا در این سکری از آن سکری تو دور * تا ازین مستی ازان جامی تو کور
۵۷۶Nتا در این سکری از آن سکری تو دور * تا از این مستی از آن جامی تو دور
۵۷۷Qگفت ‌و گویِ ظاهر آمد چون غبار * مدَّتی خاموش خُو کن هوش دار
۵۷۷Nگفت‌وگوی ظاهر آمد چون غبار * مدتی خاموش خو کن هوش دار

block:1024

مکرر کردن مریدان که خلوت را بشکن
۵۷۸Qجمله گفتند ای حکیمِ رَخنه جُو * این فریب و این جفا با ما مگو
۵۷۸Nجمله گفتند ای حکیم رخنه جو * این فریب و این جفا با ما مگو
۵۷۹Qچار پا را قدرِ طاقت بار نِه * بر ضعیفان قدرِ قُوَّت کار نِه
۵۷۹Nچار پا را قدر طاقت بار نه * بر ضعیفان قدر قوت کار نه
۵۸۰Qدانهٔ هر مرغ اندازهٔ وَیَست * طُعْمهٔ هر مرغ انجیری کَیَست
۵۸۰Nدانه‌ی هر مرغ اندازه‌ی وی است * طعمه‌ی هر مرغ انجیری کی است
۵۸۱Qطِفل را‌‌گر نان دهی بر جای شیر * طفلِ مسکین را از آن نان مرده گیر
۵۸۱Nطفل را گر نان دهی بر جای شیر * طفل مسکین را از آن نان مرده گیر
۵۸۲Qچونک دندانها بر آرد بعد از آن * هم بخود گردد دلش جویای نان
۵۸۲Nچون که دندانها بر آرد بعد از آن * هم بخود گردد دلش جویای نان
۵۸۳Qمرغِ پر نارُسته چون پَراّن شود * لقمهٔ هر گربهٔ دَرّان شود
۵۸۳Nمرغ پر نارسته چون پران شود * لقمه‌ی هر گربه‌ی دران شود
۵۸۴Qچون بر آرد پَر بپَّرد او بخَود * بی‌تکلّف بی‌صفیرِ نیک و بد
۵۸۴Nچون بر آرد پر بپرد او به خود * بی‌تکلف بی‌صفیر نیک و بد
۵۸۵Qدیو را نطقِ تو خامُش می‌کند * گوشِ ما را گفت تو هُش می‌کند
۵۸۵Nدیو را نطق تو خامش می‌کند * گوش ما را گفت تو هش می‌کند
۵۸۶Qگوشِ ما هوشست چون گویا تویی * خشکِ ما بحرست چون دریا تویی
۵۸۶Nگوش ما هوش است چون گویا تویی * خشک ما بحر است چون دریا تویی
۵۸۷Qبا تو ما را خاک بهتر از فلک * ای سماک از تو منوَّر تا سَمَک
۵۸۷Nبا تو ما را خاک بهتر از فلک * ای سماک از تو منور تا سمک
۵۸۸Qبی‌تو ما را بر فلک تاریکییَست * با تو ای ماه این فلک باری کِیَست
۵۸۸Nبی‌تو ما را بر فلک تاریکی است * با تو ای ماه این فلک باری کی است
۵۸۹Qصورتِ رفعت بود افلاک را * معنی رفعت روان پاک را
۵۸۹Nصورت رفعت بود افلاک را * معنی رفعت روان پاک را
۵۹۰Qصورتِ رفعت برای جسمهاست * جسمها در پیشِ معنی اِسْمهاست
۵۹۰Nصورت رفعت برای جسمهاست * جسمها در پیش معنی اسمهاست

block:1025

جواب گفتن وزیر کی خلوت را نمی‌شکنم
۵۹۱Qگفت حُجَّتهای خود کوته کنید * پند را در جان و در دل ره کنید
۵۹۱Nگفت حجتهای خود کوته کنید * پند را در جان و در دل ره کنید
۵۹۲Qگر امینم مَّتهم نبْود امین * گر بگویم آسمان را من زمین
۵۹۲Nگر امینم متهم نبود امین * گر بگویم آسمان را من زمین
۵۹۳Qگر کمالم با کمال اِنکار چیست * ور نِیَم این زحمت و آزار چیست
۵۹۳Nگر کمالم با کمال انکار چیست * ور نیم این زحمت و آزار چیست
۵۹۴Qمن نخواهم شد ازاین خلوت برون * زانک مشغولم به احوالِ درون
۵۹۴Nمن نخواهم شد از ین خلوت برون * ز آنکه مشغولم به احوال درون

block:1026

اعتراض مریدان در خلوت وزیر
۵۹۵Qجمله گفتند ای وزیرِ انکار نیست * گفتِ ما چون گفتنِ اغیار نیست
۵۹۵Nجمله گفتند ای وزیر انکار نیست * گفت ما چون گفتن اغیار نیست
۵۹۶Qاشکِ دیده‌ست از فراقِ تو دوان * آه آهست از میانِ جان روان
۵۹۶Nاشک دیده‌ست از فراق تو دوان * آه آه است از میان جان روان
۵۹۷Qطفل با دایه نه اِستیزد ولیک * گِرْید او گر چه نه بَد داند نه نیک
۵۹۷Nطفل با دایه نه استیزد و لیک * گرید او گر چه نه بد داند نه نیک
۵۹۸Qما چون چنگیم و تو زخمه می‌زنی * زاری از ما نه تو زاری می‌کنی
۵۹۸Nما چون چنگیم و تو زخمه می‌زنی * زاری از ما نی تو زاری می‌کنی
۵۹۹Qما چو ناییم و نوا در ما ز تُست * ما چو کوهیم و صدا در ما ز تُست
۵۹۹Nما چو ناییم و نوا در ما ز تست * ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست
۶۰۰Qما چو شطرنجیم اندر بُرد و مات * بُرد و ماتِ ما ز تُست ای خوش صِفات
۶۰۰Nما چو شطرنجیم اندر برد و مات * برد و مات ما ز تست ای خوش صفات
۶۰۱Qما که باشیم ای تو ما را جانِ جان * تا که ما باشیم با تو در میان
۶۰۱Nما که باشیم ای تو ما را جان جان * تا که ما باشیم با تو در میان
۶۰۲Qما عدمهاییم و هستیهای ما * تو وجودِ مُطلَقی فانی نُما
۶۰۲Nما عدمهاییم و هستیهای ما * تو وجود مطلقی فانی نما
۶۰۳Qما همه شیران ولی شیرِ عَلَم * حَمله‌شان از باد باشد دَم‌بدَم
۶۰۳Nما همه شیران ولی شیر علم * حمله‌شان از باد باشد دم‌به‌دم
۶۰۴Qحمله شان پیداست و ناپیداست باد * آنک ناپیداست هرگز گم مباد
۶۰۴Nحمله شان پیدا و ناپیداست باد * آن که ناپیداست هرگز کم مباد
۶۰۵Qبادِ ما و بودِ ما از دادِ تُست * هستیِ ما جمله از ایجادِ تُست
۶۰۵Nباد ما و بود ما از داد تست * هستی ما جمله از ایجاد تست
۶۰۶Qلذّتِ هستی نمودی نیست را * عاشقِ خود کرده بودی نیست را
۶۰۶Nلذت هستی نمودی نیست را * عاشق خود کرده بودی نیست را
۶۰۷Qلذّتِ اِنعامِ خود را وا مگیر * نُقل و باده و جامِ خود را وا مگیر
۶۰۷Nلذت انعام خود را وامگیر * نقل و باده و جام خود را وامگیر
۶۰۸Qور بگیری کیت جُست‌وجُو کند * نقش با نقَّاش چون نیرو کند
۶۰۸Nور بگیری کیت جستجو کند * نقش با نقاش چون نیرو کند
۶۰۹Qمنگر اندر ما مکن در ما نظَر * اندر اِکرام و سخای خود نگر
۶۰۹Nمنگر اندر ما، مکن در ما نظر * اندر اکرام و سخای خود نگر
۶۱۰Qما نبودیم و تقاضامان نبود * لُطفِ تو ناگفتهٔ ما می‌شنود
۶۱۰Nما نبودیم و تقاضامان نبود * لطف تو ناگفته‌ی ما می‌شنود
۶۱۱Qنقش باشد پیشِ نقَّاش و قلم * عاجز و بسته چو کودک در شکم
۶۱۱Nنقش باشد پیش نقاش و قلم * عاجز و بسته چو کودک در شکم
۶۱۲Qپیشِ قُدرت خلقِ جملهٔ بارگه * عاجزان چون پیشِ سوزن کارگه
۶۱۲Nپیش قدرت خلق جمله بارگه * عاجزان چون پیش سوزن کارگه
۶۱۳Qگاه نقشش دیو و گه آدم کند * گاه نقشش شادی و گه غم کند
۶۱۳Nگاه نقشش دیو و گه آدم کند * گاه نقشش شادی و گه غم کند
۶۱۴Qدست نه تا دست جنباند بدفع * نطق نه تا دَم زند در ضَرّ و نفع
۶۱۴Nدست نه تا دست جنباند به دفع * نطق نه تا دم زند در ضر و نفع
۶۱۵Qتو ز قرآن باز خوان تفسیرِ بَیْت * گفت ایزد ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت
۶۱۵Nتو ز قرآن باز خوان تفسیر بیت * گفت ایزد ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت
۶۱۶Qگر بپّرانیم تیر آن نه ز ماست * ما کمان و تیراندازش خداست
۶۱۶Nگر بپرانیم تیر آن نه ز ماست * ما کمان و تیر اندازش خداست
۶۱۷Qاین نه جبر این معنی جبّاریَست * ذکرِ جبّاری برای زاریَست
۶۱۷Nاین نه جبر این معنی جباری است * ذکر جباری برای زاری است
۶۱۸Qزاریِ ما شد دلیلِ اضطرار * خجلتِ ما شد دلیلِ اختیار
۶۱۸Nزاری ما شد دلیل اضطرار * خجلت ما شد دلیل اختیار
۶۱۹Qگر نبودی اختیار این شرم چیست * وین دریغ و خجلت و آزرم چیست
۶۱۹Nگر نبودی اختیار این شرم چیست * وین دریغ و خجلت و آزرم چیست
۶۲۰Qزَجرِ شاگردان و استادان چراست * خاطر از تدبیرها گردان چراست
۶۲۰Nزجر استادان و شاگردان چراست * خاطر از تدبیرها گردان چراست
۶۲۱Qور تو گویی غافلست از جبرْ او * ماهِ حق پنهان کند در ابرْ رو
۶۲۱Nور تو گویی غافل است از جبر او * ماه حق پنهان کند در ابر رو
۶۲۲Qهست این را خوش جواب ار بشْنوی * بگْذری از کفر و در دین بگْروی
۶۲۲Nهست این را خوش جواب ار بشنوی * بگذری از کفر و در دین بگروی
۶۲۳Qحسرت و زاری گهِ بیماریَست * وقتِ بیماری همه بیداریَست
۶۲۳Nحسرت و زاری گه بیماری است * وقت بیماری همه بیداری است
۶۲۴Qآن زمان که می‌شوی بیمار تو * می‌کنی از جُرم استغفار تو
۶۲۴Nآن زمان که می‌شوی بیمار تو * می‌کنی از جرم استغفار تو
۶۲۵Qمی‌نماید بر تو زشتیِ گنه * می‌کنی نیّت که باز آیم برَه
۶۲۵Nمی‌نماید بر تو زشتی گنه * می‌کنی نیت که باز آیم به ره
۶۲۶Qعهد و پیمان می‌کنی که بعد ازین * جز که طاعت نَبْوَدم کارِ گزین
۶۲۶Nعهد و پیمان می‌کنی که بعد از این * جز که طاعت نبودم کار گزین
۶۲۷Qپس یقین گشت این که بیماری ترا * می‌ببخشد هوش و بیداری ترا
۶۲۷Nپس یقین گشت این که بیماری ترا * می‌ببخشد هوش و بیداری ترا
۶۲۸Qپس بدان این اصل را ای اصل‌جُو * هر کرا دردست او بُردست بُو
۶۲۸Nپس بدان این اصل را ای اصل جو * هر که را درد است او برده ست بو
۶۲۹Qهر که او بیدارتر پُر دردتر * هر که او آگاه‌تر رُخ‌زردتر
۶۲۹Nهر که او بیدارتر پر دردتر * هر که او آگاه‌تر رخ زردتر
۶۳۰Qگر ز جَبرش آگهی زاریت کو * بینشِ زنجیرِ جبّاریت کو
۶۳۰Nگر ز جبرش آگهی زاریت کو * بینش زنجیر جباریت کو
۶۳۱Qبسته در زنجیر چون شادی کند * کَی اسیرِ حبس آزادی کند
۶۳۱Nبسته در زنجیر چون شادی کند * کی اسیر حبس آزادی کند
۶۳۲Qور تو می‌بینی که پایت بسته‌اند * بر تو سرهنگانِ شه بنْشسته‌اند
۶۳۲Nور تو می‌بینی که پایت بسته‌اند * بر تو سرهنگان شه بنشسته‌اند
۶۳۳Qپس تو سرهنگی مکن با عاجزان * زآنک نبْود طبع و خوی عاجز آن
۶۳۳Nپس تو سرهنگی مکن با عاجزان * ز آن که نبود طبع و خوی عاجز آن
۶۳۴Qچون تو جبرِ او نمی‌بینی مگو * ور همی‌بینی نشانِ دید کو
۶۳۴Nچون تو جبر او نمی‌بینی مگو * ور همی‌بینی نشان دید کو
۶۳۵Qدر هر آن کاری که مَیلستت بدآن * قدرتِ خود را همی‌بینی عیان
۶۳۵Nدر هر آن کاری که میل استت بدان * قدرت خود را همی‌بینی عیان
۶۳۶Qواندر آن کاری که مَیْلت نیست و خواست * خویش را جَبْری کنی کاین از خداست
۶۳۶Nو اندر آن کاری که میلت نیست و خواست * خویش را جبری کنی کاین از خداست
۶۳۷Qانبیا در کارِ دنیا جبری‌اند * کافران در کارِ عُقبیٰ جبری‌اند
۶۳۷Nانبیا در کار دنیا جبری‌اند * کافران در کار عقبی جبری‌اند
۶۳۸Qانبیا را کارِ عُقبَی اختیار * جاهلان را کارِ دنیا اختیار
۶۳۸Nانبیا را کار عقبی اختیار * جاهلان را کار دنیا اختیار
۶۳۹Qزانک هر مرغی بسوی جنسِ خویش * می‌پرد او در پس و جانْ پیش پیش
۶۳۹Nز آن که هر مرغی به سوی جنس خویش * می‌پرد او در پس و جان پیش پیش
۶۴۰Qکافران چون جنس سِجّین آمدند * سِجْنِ دنیا را خوش آیین آمدند
۶۴۰Nکافران چون جنس سجین آمدند * سجن دنیا را خوش آیین آمدند
۶۴۱Qانبیا چون جنسِ علیّین بُدند * سوی عِلّیینِ جان و دل شدند
۶۴۱Nانبیا چون جنس علیین بدند * سوی علیین جان و دل شدند
۶۴۲Qاین سخن پایان ندارد لیک ما * باز گوییم آن تمام قصّه را
۶۴۲Nاین سخن پایان ندارد لیک ما * باز گوییم آن تمامی قصه را

block:1027

نومید کردن وزیر مریدان را از رفض خلوت
۶۴۳Qآن وزیر از اندرون آواز داد * کای مُریدان از من این معلوم باد
۶۴۳Nآن وزیر از اندرون آواز داد * کای مریدان از من این معلوم باد
۶۴۴Qکه مرا عیسی چنین پیغام کرد * کز همه یاران و خویشان باش فَرد
۶۴۴Nکه مرا عیسی چنین پیغام کرد * کز همه یاران و خویشان باش فرد
۶۴۵Qروی در دیوار کن تنها نشین * وز وجودِ خویش هم خلوت گُزین
۶۴۵Nروی در دیوار کن تنها نشین * وز وجود خویش هم خلوت گزین
۶۴۶Qبعد ازین دستوریِ گفتار نیست * بعد ازین با گفت و گویم کار نیست
۶۴۶Nبعد از این دستوری گفتار نیست * بعد از این با گفت و گویم کار نیست
۶۴۷Qالَوداع ای دوستان من مرده‌ام * رَخت بر چارم فلک بَر بُرده‌ام
۶۴۷Nالوداع ای دوستان من مرده‌ام * رخت بر چارم فلک بر برده‌ام
۶۴۸Qتا بزیرِ چرخ ناری چون حَطَب * من نسوزم در عنا و در عَطَب
۶۴۸Nتا به زیر چرخ ناری چون حطب * من نسوزم در عنا و در عطب
۶۴۹Qپهلوی عیسی نشینم بعد ازین * بر فرازِ آسمانِ چارمین
۶۴۹Nپهلوی عیسی نشینم بعد از این * بر فراز آسمان چارمین

block:1028

ولی عهد ساختن وزیر هر یک امیر را جدا جدا
۶۵۰Qو آنگهانی آن امیران را بخواند * یک بیک تنها بهر یک حرف راند
۶۵۰Nو آنگهانی آن امیران را بخواند * یک به یک تنها به هر یک حرف راند
۶۵۱Qگفت هر یک را بدینِ عیسوی * نایبِ حقّ و خلیفهٔ من تُوی
۶۵۱Nگفت هر یک را به دین عیسوی * نایب حق و خلیفه‌ی من توی
۶۵۲Qو آن امیرانِ دگر اتباعِ تو * کرد عیسی جمله را اَشْیاعِ تو
۶۵۲Nو آن امیران دگر اتباع تو * کرد عیسی جمله را اشیاع تو
۶۵۳Qهر امیری کو کَشَد گردن بگیر * یا بکُش یا خود همی‌دارش اسیر
۶۵۳Nهر امیری کو کشید گردن بگیر * یا بکش یا خود همی‌دارش اسیر
۶۵۴Qلیک تا من زنده‌ام این وا مگو * تا نمیرم این ریاست را مجُو
۶۵۴Nلیک تا من زنده‌ام این وامگو * تا نمیرم این ریاست را مجو
۶۵۵Qتا نمیرم من تو این پیدا مکن * دعویِ شاهی و اِستیلا مکن
۶۵۵Nتا نمیرم من تو این پیدا مکن * دعوی شاهی و استیلا مکن
۶۵۶Qاینک این طومار و احکامِ مسیح * یک بیک بر خوان تو بر اُمّت فصیح
۶۵۶Nاینک این طومار و احکام مسیح * یک به یک بر خوان تو بر امت فصیح
۶۵۷Qهر امیری را چنین گفت او جدا * نیست نایب جز تو در دین خدا
۶۵۷Nهر امیری را چنین گفت او جدا * نیست نایب جز تو در دین خدا
۶۵۸Qهر یکی را کرد او یک یک عزیز * هر چه آن را گفت این را گفت نیز
۶۵۸Nهر یکی را کرد او یک یک عزیز * هر چه آن را گفت این را گفت نیز
۶۵۹Qهر یکی را او یکی طومار داد * هر یکی ضدِّ دگر بود المُراد
۶۵۹Nهر یکی را او یکی طومار داد * هر یکی ضد دگر بود المراد
۶۶۰Qمتن آن طومارها بُد مختلِف * چون حروف آن جمله تا یا از اَلِف
۶۶۰Nجملگی طومارها بد مختلف * چون حروف آن جمله از یا تا الف
۶۶۱Qحکمِ این طومار ضدِّ حکمِ آن * پیش ازین کردیم این ضد را بیان
۶۶۱Nحکم این طومار ضد حکم آن * پیش از این کردیم این ضد را بیان

block:1029

کشتن وزیر خویشتن را در خلوت
۶۶۲Qبعد از آن چِل روزِ دیگر در ببست * خویش کُشت و از وجودِ خود بَرست
۶۶۲Nبعد از آن چل روز دیگر در ببست * خویش کشت و از وجود خود برست
۶۶۳Qچونک خلق از مرگِ او آگاه شد * بر سرِ گورش قیامتگاه شد
۶۶۳Nچون که خلق از مرگ او آگاه شد * بر سر گورش قیامت‌گاه شد
۶۶۴Qخلقِ چندان جمع شد بر گورِ او * موکَنان جامه‌دران در شورِ او
۶۶۴Nخلق چندان جمع شد بر گور او * موکنان جامه دران در شور او
۶۶۵Qکان عدد را هم خدا دانَد شمرد * از عرب وز تُرک و از رومی و کُرد
۶۶۵Nکان عدد را هم خدا داند شمرد * از عرب وز ترک و از رومی و کرد
۶۶۶Qخاکِ او کردند بر سرهای خویش * دردِ او دیدند درمان جای خویش
۶۶۶Nخاک او کردند بر سرهای خویش * درد او دیدند درمان جای خویش
۶۶۷Qآن خلایق بر سرِ گورش مَهی * کرده خون را از دو چشمِ خود رهی
۶۶۷Nآن خلایق بر سر گورش مهی * کرده خون را از دو چشم خود رهی

block:1030

طلب کردن امّت عیسی علیه‌السّلام از امرا که ولی عهد از شما کدامست
۶۶۸Qبعدِ ماهی خلق گفتند ای مهان * از امیران کیست بر جایش نشان
۶۶۸Nبعد ماهی خلق گفتند ای مهان * از امیران کیست بر جایش نشان
۶۶۹Qتا بجای او شناسیمش امام * دست و دامن را بدستِ او دهیم
۶۶۹Nتا به جای او شناسیمش امام * دست و دامن را بدست او دهیم
۶۷۰Qچونک شد خورشید و ما را کرد داغ * چاره نبْود بر مقامش از چراغ
۶۷۰Nچون که شد خورشید و ما را کرد داغ * چاره نبود بر مقامش از چراغ
۶۷۱Qچونک شد از پیشِ دیده وصلِ یار * نایبی باید ازومان یادگار
۶۷۱Nچونک شد از پیش دیده وصل یار * نایبی باید از او مان یادگار
۶۷۲Qچونک گُل بگْذشت و گُلشن شد خراب * بوی گُل را از که یابیم از گُلاب
۶۷۲Nچون که گل بگذشت و گلشن شد خراب * بوی گل را از که یابیم از گلاب
۶۷۳Qچون خدا اندر نیاید در عیان * نایبِ حقّ‌اند این پیغمبران
۶۷۳Nچون خدا اندر نیاید در عیان * نایب حق‌اند این پیغمبران
۶۷۴Qنه غلط گفتم که نایب با منوب * گر دو پنداری قبیح آید نه خوب
۶۷۴Nنه غلط گفتم که نایب با منوب * گر دو پنداری قبیح آید نه خوب
۶۷۵Qنه دو باشد تا توی صورت پرست * پیشِ او یک گشت کز صورت بَرست
۶۷۵Nنه دو باشد تا تویی صورت پرست * پیش او یک گشت کز صورت برست
۶۷۶Qچون بصورت بنگری چشمِ تو دُوست * تو بنورش در نگر کز چشم رُست
۶۷۶Nچون به صورت بنگری چشم تو دست * تو به نورش درنگر کز چشم رست
۶۷۷Qنورِ هر دو چشم نتْوان فرق کرد * چونک در نورش نظر انداخت مَرد
۶۷۷Nنور هر دو چشم نتوان فرق کرد * چون که در نورش نظر انداخت مرد
۶۷۸Qده چراغ ار حاضر آید در مکان * هر یکی باشد بصورت غیر آن
۶۷۸Nده چراغ ار حاضر آید در مکان * هر یکی باشد به صورت غیر آن
۶۷۹Qفرق نتْوان کرد نورِ هر یکی * چون به نورش رُوی آری بی‌شکی
۶۷۹Nفرق نتوان کرد نور هر یکی * چون به نورش روی آری بی‌شکی
۶۸۰Qگر تو صد سِیب و صد آبی بشْمری * صد نماند یک شود چون بفْشری
۶۸۰Nگر تو صد سیب و صد آبی بشمری * صد نماند یک شود چون بفشری
۶۸۱Qدر معانی قِسمت و اعداد نیست * در معانی تَجزِیَه و اَفراد نیست
۶۸۱Nدر معانی قسمت و اعداد نیست * در معانی تجزیه و افراد نیست
۶۸۲Qاِتّحادِ یار با یاران خَوشَست * پای معنی گیر صورت سرکشست
۶۸۲Nاتحاد یار با یاران خوش است * پای معنی گیر صورت سرکش است
۶۸۳Qصورتِ سرکش گُدازان کن بَرنج * تا ببینی زیرِ او وحدت چو گَنج
۶۸۳Nصورت سرکش گدازان کن به رنج * تا ببینی زیر او وحدت چو گنج
۶۸۴Qور تو نگْذاری عنایتهای او * خود گدازد ای دلم مولای او
۶۸۴Nور تو نگذاری عنایتهای او * خود گدازد ای دلم مولای او
۶۸۵Qاو نماید هم بدِلها خویش را * او بدوزد خرقهٔ درویش را
۶۸۵Nاو نماید هم به دلها خویش را * او بدوزد خرقه‌ی درویش را
۶۸۶Qمنبسط بودیم و یک جوهر همه * بی‌سَر و بی‌پا بُدیم آن سَر همه
۶۸۶Nمنبسط بودیم و یک جوهر همه * بی‌سر و بی‌پا بدیم آن سر همه
۶۸۷Qیک گهر بودیم همچون آفتاب * بی‌گره بودیم و صافی همچو آب
۶۸۷Nیک گهر بودیم همچون آفتاب * بی‌گره بودیم و صافی همچو آب
۶۸۸Qچون بصورت آمد آن نورِ سَرَه * شد عدد چون سایه‌های کنگره
۶۸۸Nچون به صورت آمد آن نور سره * شد عدد چون سایه‌های کنگره
۶۸۹Qکنگره ویران کُنید از مَنْجَنیق * تا رود فرق از میانِ این فریق
۶۸۹Nکنگره ویران کنید از منجنیق * تا رود فرق از میان این فریق
۶۹۰Qشرحِ این را گفتمی من از مِری * لیک ترسم تا نلغزد خاطری
۶۹۰Nشرح این را گفتمی من از مری * لیک ترسم تا نلغزد خاطری
۶۹۱Qنُکته‌ها چون تیغِ پولادست تیز * گر نداری تو سپر واپس گریز
۶۹۱Nنکته‌ها چون تیغ پولاد است تیز * گر نداری تو سپر واپس گریز
۶۹۲Qپیشِ این الماس بی اِسپَر مَیَا * کز بریدن تیغ را نبْود حیا
۶۹۲Nپیش این الماس بی‌اسپر میا * کز بریدن تیغ را نبود حیا
۶۹۳Qزین سبب من تیغ کردم در غلاف * تا که کژخوانی نخواند بر خلاف
۶۹۳Nزین سبب من تیغ کردم در غلاف * تا که کج خوانی نخواند بر خلاف
۶۹۴Qآمدیم اندر تمامی داستان * وز وفاداریْ جمعِ راستان
۶۹۴Nآمدیم اندر تمامیِ داستان * وز وفاداری جمع راستان
۶۹۵Qکز پسِ این پیشوا برخاستند * بر مقامش نایبی می‌خواستند
۶۹۵Nکز پس این پیشوا برخاستند * بر مقامش نایبی می‌خواستند

block:1031

منازعت امرا در ولی عهدی
۶۹۶Qیک امیری زان امیران پیش رفت * پیشِ آن قومِ وفااندیش رفت
۶۹۶Nیک امیری ز آن امیران پیش رفت * پیش آن قوم وفا اندیش رفت
۶۹۷Qگفت اینک نایبِ آن مرد من * نایبِ عیسی منم اندر زمن
۶۹۷Nگفت اینک نایب آن مرد من * نایب عیسی منم اندر زمن
۶۹۸Qاینک این طومار برهانِ منست * کین نیابت بعد ازو آنِ منست
۶۹۸Nاینک این طومار برهان من است * کاین نیابت بعد از او آن من است
۶۹۹Qآن امیرِ دیگر آمد از کمین * دعویِ او در خلافت بُد همین
۶۹۹Nآن امیر دیگر آمد از کمین * دعوی او در خلافت بد همین
۷۰۰Qاز بغل او نیز طوماری نمود * تا بر آمد هر دو را خشمِ جهود
۷۰۰Nاز بغل او نیز طوماری نمود * تا بر آمد هر دو را خشم جهود
۷۰۱Qآن امیرانِ دگر یک یک قطار * بر کشیده تیغهای آبدار
۷۰۱Nآن امیران دگر یک یک قطار * بر کشیده تیغهای آب دار
۷۰۲Qهر یکی را تیغ و طوماری بدست * درهم افتادند چون پیلانِ مست
۷۰۲Nهر یکی را تیغ و طوماری به دست * درهم‌افتادند چون پیلان مست
۷۰۳Qصد هزاران مردِ ترسا کُشته شد * تا ز سَرهای بُریده پُشته شد
۷۰۳Nصد هزاران مرد ترسا کشته شد * تا ز سرهای بریده پشته شد
۷۰۴Qخون روان شد همچو سیل از چپّ و راست * کوه کوه اندر هوا زین گَرد خاست
۷۰۴Nخون روان شد همچو سیل از چپ و راست * کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست
۷۰۵Qتخمهای فتنه‌ها کو کِشته بود * آفتِ سَرهای ایشان گشته بود
۷۰۵Nتخمهای فتنه‌ها کاو کشته بود * آفت سرهای ایشان گشته بود
۷۰۶Qجَوْزها بشْکست و آن کان مغز داشت * بعدِ کُشتن روحِ پاکِ نغز داشت
۷۰۶Nجوزها بشکست و آن کان مغز داشت * بعد کشتن روح پاک نغز داشت
۷۰۷Qکُشتن و مردن که بر نقشِ تنست * چون انار و سیب را بشکستنست
۷۰۷Nکشتن و مردن که بر نقش تن است * چون انار و سیب را بشکستن است
۷۰۸Qآنچ شیرینست او شد ناردانگ * وآنک پوسیده‌ست نبْود غیرِ بانگ
۷۰۸Nآن چه شیرین است او شد ناردانگ * و آن که پوسیده ست نبود غیر بانگ
۷۰۹Qآنچ با معنیست خود پیدا شود * وانچ پوسیده‌ست او رسوا شود
۷۰۹Nآن چه با معنی است خود پیدا شود * و آن چه پوسیده ست او رسوا شود
۷۱۰Qرَو به معنی کوش ای صورت پَرست * زانک معنی بر تنِ صورت پَرَست
۷۱۰Nرو به معنی کوش ای صورت پرست * ز آن که معنی بر تن صورت پر است
۷۱۱Qهمنشینِ اهلِ معنی باش تا * هم عطا یابی و هم باشی فَتَی
۷۱۱Nهمنشین اهل معنی باش تا * هم عطا یابی و هم باشی فتا
۷۱۲Qجانِ بی‌معنیِ درین تن بی‌خلاف * هست همچون تیغِ چوبین در غلاف
۷۱۲Nجان بی‌معنی در این تن بی‌خلاف * هست همچون تیغ چوبین در غلاف
۷۱۳Qتا غلاف اندر بود با قیمتست * چون برون شد سوختن را آلتست
۷۱۳Nتا غلاف اندر بود با قیمت است * چون برون شد سوختن را آلت است
۷۱۴Qتیغِ چوبین را مبَر در کارزار * بنگر اوَّل تا نگردد کار زار
۷۱۴Nتیغ چوبین را مبر در کارزار * بنگر اول تا نگردد کار زار
۷۱۵Qگر بود چوبین بَِرو دیگر طلب * ور بود الماس پیش آ با طَرب
۷۱۵Nگر بود چوبین برو دیگر طلب * ور بود الماس پیش آ با طرب
۷۱۶Qتیغ در زرّادخانهٔ اولیاست * دیدنِ ایشان شما را کیمیاست
۷۱۶Nتیغ در زرادخانه‌ی اولیاست * دیدن ایشان شما را کیمیاست
۷۱۷Qجمله دانایان همین گفته همین * هست دانا رَحْمَةً لِلْعالَمِین
۷۱۷Nجمله دانایان همین گفته همین * هست دانا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ
۷۱۸Qگر اناری می‌خری خندان بخَر * تا دهد خنده ز دانهٔ او خَبر
۷۱۸Nگر اناری می‌خری خندان بخر * تا دهد خنده ز دانه‌ی او خبر
۷۱۹Qای مبارک خنده‌اش کو از دهان * می‌نماید دل چو دُرّ از دُرْجِ جان
۷۱۹Nای مبارک خنده‌اش کاو از دهان * می‌نماید دل چو در از درج جان
۷۲۰Qنامبارک خندهٔ آن لاله بود * کز دهانِ او سیاهی دل نمود
۷۲۰Nنامبارک خنده‌ی آن لاله بود * کز دهان او سیاهی دل نمود
۷۲۱Qنارِ خندان باغ را خندان کند * صحبتِ مردانَت از مردان کند
۷۲۱Nنار خندان باغ را خندان کند * صحبت مردانت از مردان کند
۷۲۲Qگر تو سنگِ صَخره و مَرمر شوی * چون بصاحب‌دل رسی گوهر شوی
۷۲۲Nگر تو سنگ صخره و مرمر شوی * چون به صاحب دل رسی گوهر شوی
۷۲۳Qمِهِر پاکان در میانِ جان نشان * دل مده اَلّا بِمهرِ دلخوشان
۷۲۳Nمهر پاکان در میان جان نشان * دل مده الا به مهر دل خوشان
۷۲۴Qکوی نومیدی مرَوْ امیدهاست * سوی تاریکی مرَوْ خورشیدهاست
۷۲۴Nکوی نومیدی مرو امیدهاست * سوی تاریکی مرو خورشیدهاست
۷۲۵Qدل ترا در کوی اهلِ دل کَشد * تن ترا در حبسِ آب و گِل کَشد
۷۲۵Nدل ترا در کوی اهل دل کشد * تن ترا در حبس آب و گل کشد
۷۲۶Qهین غذای دل بدِه از هم‌دلی * رَو بجُو اقبال را از مُقبِلی
۷۲۶Nهین غذای دل بده از هم دلی * رو بجو اقبال را از مقبلی

block:1032

تعظیم نعت مصطفی علیه السلام که مذکور بود در انجیل
۷۲۷Qبود در انجیل نامِ مُصطفی * آن سرِ پیغامبران بحرِ صفا
۷۲۷Nبود در انجیل نام مصطفی * آن سر پیغمبران بحر صفا
۷۲۸Qبود ذکرِ حِلیه‌ها و شکلِ او * بود ذکرِ غَزو و صَوْم و اَکلِ او
۷۲۸Nبود ذکر حلیه‌ها و شکل او * بود ذکر غزو و صوم و اکل او
۷۲۹Qطایفهٔ نصرانیان بهرِ ثواب * چون رسیدندی بدان نام و خطاب
۷۲۹Nطایفه‌ی نصرانیان بهر ثواب * چون رسیدندی بدان نام و خطاب
۷۳۰Qبوسه دادندی بران نامِ شریف * رُو نهادندی بران وصفِ لطیف
۷۳۰Nبوسه دادندی بر آن نام شریف * رو نهادندی بر آن وصف لطیف
۷۳۱Qاندرین فتنه که گفتیم آن گروه * ایمن از فتنه بُدند و از شکوه
۷۳۱Nاندر این فتنه که گفتیم آن گروه * ایمن از فتنه بدند و از شکوه
۷۳۲Qایمن از شرِّ امیران و وزیر * در پناه نامِ احمد مُستجیر
۷۳۲Nایمن از شر امیران و وزیر * در پناه نام احمد مستجیر
۷۳۳Qنسلِ ایشان نیز هَم بسیار شد * نورِ احمد ناصِر آمد یار شد
۷۳۳Nنسل ایشان نیز هم بسیار شد * نور احمد ناصر آمد یار شد
۷۳۴Qو آن گروهِ دیگر از نصرانیان * نامِ احمد داشتندی مُستهان
۷۳۴Nو آن گروه دیگر از نصرانیان * نام احمد داشتندی مستهان
۷۳۵Qمستهان و خوار گشتند از فِتَن * از وزیرِ شوم‌رای شوم‌فَن
۷۳۵Nمستهان و خوار گشتند از فتن * از وزیر شوم رای شوم فن
۷۳۶Qهم مُخبَّط دینشان و حُکمشان * از پیِ طومارهای کَژبیان
۷۳۶Nهم مخبط دینشان و حکمشان * از پی طومارهای کژ بیان
۷۳۷Qنامِ احمد این چنین یاری کند * تا که نورش چون نگهداری کند
۷۳۷Nنام احمد این چنین یاری کند * تا که نورش چون نگهداری کند
۷۳۸Qنامِ احمد چون حصاری شد حَصین * تا چه باشد ذاتِ آن رُوح الامین
۷۳۸Nنام احمد چون حصاری شد حصین * تا چه باشد ذات آن روح الامین
۷۳۹Qبعد از این خون‌ریزِ درمان‌ناپذیر * کاندر افتاد از بلای آن وزیر
۷۳۹Nبعد از این خون‌ریز درمان‌ناپذیر * کاندر افتاد از بلای آن وزیر

block:1033

حکایت پادشاه جهود دیگر که در هلاک دین عیسی سعی نمود
۷۴۰Qیک شهِ دیگر ز نسلِ آن جُهود * در هلاکِ قومِ عیسی رُو نمود
۷۴۰Nیک شه دیگر ز نسل آن جهود * در هلاک قوم عیسی رو نمود
۷۴۱Qگر خبر خواهی ازین دیگر خروج * سُوره بر خوان وَ السّما ذَاتِ البُرُوج
۷۴۱Nگر خبر خواهی از این دیگر خروج * سوره بر خوان و السما ذات البروج
۷۴۲Qسنّتِ بد کز شهِ اوَّل بزاد * این شهِ دیگر قَدَم بر وی نهاد
۷۴۲Nسنت بد کز شه اول بزاد * این شه دیگر قدم بر وی نهاد
۷۴۳Qهر که او بنهاد ناخوش سُنَّتی * سوی او نفرین رود هر ساعتی
۷۴۳Nهر که او بنهاد ناخوش سنتی * سوی او نفرین رود هر ساعتی
۷۴۴Qنیکوان رفتند و سنَّتها بماند * وز لئیمان ظلم و لَعنتها بماند
۷۴۴Nنیکوان رفتند و سنتها بماند * وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند
۷۴۵Qتا قیامت هر که جنسِ آن بَدان * در وجود آید بود رُویش بدان
۷۴۵Nتا قیامت هر که جنس آن بدان * در وجود آید بود رویش بدان
۷۴۶Qرگ رگست این آبِ شیرین و آبِ شور * در خلایق می‌رود تا نفخِ صور
۷۴۶Nرگ رگ است این آب شیرین و آب شور * در خلایق می‌رود تا نفخ صور
۷۴۷Qنیکوان را هست میراث از خوش‌آب * آن چه میراثست‌ أَوْرَثْنَا الْکِتاب
۷۴۷Nنیکوان را هست میراث از خوش‌آب * آن چه میراث است‌ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ
۷۴۸Qشد نیازِ طالبان ار بنْگری * شعله‌ها از گوهرِ پیغامبری
۷۴۸Nشد نیاز طالبان ار بنگری * شعله‌ها از گوهر پیغمبری
۷۴۹Qشعله‌ها با گوهران گردان بود * شعله آن جانب رود هم کان بود
۷۴۹Nشعله‌ها با گوهران گردان بود * شعله آن جانب رود هم کان بود
۷۵۰Qنورِ روزن گِردِ خانه می‌دَود * زانک خور بُرجی ببُرجی می‌رود
۷۵۰Nنور روزن گرد خانه می‌دود * ز آنکه خور برجی به برجی می‌رود
۷۵۱Qهر کرا با اختری پیوستگیست * مر ورا با اخترِ خود هم تگیست
۷۵۱Nهر که را با اختری پیوستگی است * مر و را با اختر خود هم تگی است
۷۵۲Qطالعش گر زُهره باشد در طرب * مَیلِ کُلّی دارد و عشق و طلَب
۷۵۲Nطالعش گر زهره باشد در طرب * میل کلی دارد و عشق و طلب
۷۵۳Qور بود مِرّیخی خون‌ریزخُو * جنگ و بُهْتان و خصومت جوید او
۷۵۳Nور بود مریخی خون‌ریز خو * جنگ و بهتان و خصومت جوید او
۷۵۴Qاخترانند از ورای اختران * که احتراق و نَحْس نبْود اندر آن
۷۵۴Nاخترانند از ورای اختران * که احتراق و نحس نبود اندر آن
۷۵۵Qسایران در آسمانهای دگر * غیرِ این هفت آسمانِ مُعتبر
۷۵۵Nسایران در آسمانهای دگر * غیر این هفت آسمان معتبر
۷۵۶Qراسخان در تابِ انوارِ خدا * نه بهم پیوسته نه از هم جدا
۷۵۶Nراسخان در تاب انوار خدا * نی بهم پیوسته نی از هم جدا
۷۵۷Qهر که باشد طالعِ او زان نجوم * نفسِ او کُفّار سوزد در رُجوم
۷۵۷Nهر که باشد طالع او ز آن نجوم * نفس او کفار سوزد در رجوم
۷۵۸Qخشمِ مرّیخی نباشد خشمِ او * مُنقلِب‌رَوْ غالب و مغلوب‌خُو
۷۵۸Nخشم مریخی نباشد خشم او * منقلب رو غالب و مغلوب خو
۷۵۹Qنورِ غالب ایمن از نقص و غََسَق * در میانِ اِصبَعَیْنِ نورِ حق
۷۵۹Nنور غالب ایمن از نقص و غسق * در میان اصبعین نور حق
۷۶۰Qحق فشاند آن نور را بر جانها * مُقبِلان برداشته دامانها
۷۶۰Nحق فشاند آن نور را بر جانها * مقبلان برداشته دامانها
۷۶۱Qو آن نثارِ نور را وایافته * روی از غیرِ خدا برتافته
۷۶۱Nو آن نثار نور را وایافته * روی از غیر خدا بر تافته
۷۶۲Qهر کرا دامانِ عشقی نابُده * ز آن نثارِ نور بی‌بهره شده
۷۶۲Nهر که را دامان عشقی نابده * ز آن نثار نور بی‌بهره شده
۷۶۳Qجُزْوها را رُویها سوی کُلست * بلبلان را عشق با روی گُلست
۷۶۳Nجزوها را رویها سوی کل است * بلبلان را عشق با روی گل است
۷۶۴Qگاو را رنگ از برون و مرد را * از درون جُو رنگِ سرخ و زرد را
۷۶۴Nگاو را رنگ از برون و مرد را * از درون جو رنگ سرخ و زرد را
۷۶۵Qرنگهای نیک از خُمِّ صفاست * رنگِ زشتان از سیاهابهٔ جفاست
۷۶۵Nرنگهای نیک از خم صفاست * رنگ زشتان از سیاه‌آبه‌ی جفاست
۷۶۶Qصِبْغَةَ اللَّه نامِ آن رنگِ لطیف * لَعْنَةُ اللَّه بوی این رنگِ کثیف
۷۶۶Nصِبْغَةَ اللَّهِ‌ نام آن رنگ لطیف * لَعْنَةُ اللَّهِ بوی این رنگ کثیف
۷۶۷Qآنچ از دریا بدریا می‌رود * از همانجا کامد آن جا می‌رود
۷۶۷Nآن چه از دریا به دریا می‌رود * از همانجا کامد آن جا می‌رود
۷۶۸Qاز سَرِ کُه سیلهای تیزْرَو * وز تنِ ما جانِ عشق آمیزْ رَوْ
۷۶۸Nاز سر که سیلهای تیز رو * وز تن ما جان عشق آمیز رو

block:1034

آتش کردن پادشاه جهود و بت نهادن پهلوی آتش که هر که این بت را سجود کند از آتش برست
۷۶۹Qآن جهودِ سگ ببین چه رای کرد * پهلوی آتش بتی بر پای کرد
۷۶۹Nآن جهود سگ ببین چه رای کرد * پهلوی آتش بتی بر پای کرد
۷۷۰Qکانک این بُت را سجود آرد بِرَست * ور نیارد در دلِ آتش نشست
۷۷۰Nکان که این بت را سجود آرد برست * ور نیارد در دل آتش نشست
۷۷۱Qچون سزای این بتِ نَفْس او نداد * از بتِ نفسش بتی دیگر بزاد
۷۷۱Nچون سزای این بت نفس او نداد * از بت نفسش بتی دیگر بزاد
۷۷۲Qمادرِ بتها بتِ نفسِ شماست * زانک آن بت مار و این بت اژدهاست
۷۷۲Nمادر بتها بت نفس شماست * ز آن که آن بت مار و این بت اژدهاست
۷۷۳Qآهن و سنگست نفس و بت شرار * آن شرار از آب می‌گیرد قرار
۷۷۳Nآهن و سنگ است نفس و بت شرار * آن شرار از آب می‌گیرد قرار
۷۷۴Qسنگ و آهن ز آب کَی ساکن شود * آدمی با این دو کی ایمن بود
۷۷۴Nسنگ و آهن ز آب کی ساکن شود * آدمی با این دو کی ایمن شود
۷۷۵Qبت سیاه‌ابه‌ست در کوزه نهان * نفس مر آبِ سیَه را چشمه دان
۷۷۵Nبت سیاه‌آبه‌ست در کوزه نهان * نفس مر آب سیه را چشمه دان
۷۷۶Qآن بتِ منحوت چون سیلِ سیاه * نفسِ بُتگر چشمه‌ای بر آب راه
۷۷۶Nآن بت منحوت چون سیل سیاه * نفس بتگر چشمه‌ای بر آب راه
۷۷۷Qصد سَبو را بشْکند یک پاره‌سنگ * و آبِ چشمه می‌زهاند بی‌درنگ
۷۷۷Nصد سبو را بشکند یک پاره سنگ * و آب چشمه می‌زهاند بی‌درنگ
۷۷۸Qبت شکستن سهل باشد نیک سهل * سهل دیدن نفس را جهلست جهل
۷۷۸Nبت شکستن سهل باشد نیک سهل * سهل دیدن نفس را جهل است جهل
۷۷۹Qصورتِ نفس ار بجویی ای پسر * قصّهٔ دوزخ بخوان با هفت دَر
۷۷۹Nصورت نفس ار بجویی ای پسر * قصه‌ی دوزخ بخوان با هفت در
۷۸۰Qهر نَفَس مکری و در هر مکر زان * غرقه صد فرعون با فرعونیان
۷۸۰Nهر نفس مکری و در هر مکر ز آن * غرقه صد فرعون با فرعونیان
۷۸۱Qدر خدای موسی و موسی گریز * آبِ ایمان را ز فرعونی مریز
۷۸۱Nدر خدای موسی و موسی گریز * آب ایمان را ز فرعونی مریز
۷۸۲Qدست را اندر احد و احْمَد بزن * ای برادر وا رَه از بُو جَهْلِ تن
۷۸۲Nدست را اندر احد و احمد بزن * ای برادر واره از بو جهل تن

block:1035

بسخن آمدن طفل در میان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن بآتش
۷۸۳Qیک زنی با طفل آورد آن جهود * پیشِ آن بُت و آتش اندر شعله بود
۷۸۳Nیک زنی با طفل آورد آن جهود * پیش آن بت و آتش اندر شعله بود
۷۸۴Qطفل ازو بستد در آتش در فکَند * زن بترسید و دل از ایمان بکَند
۷۸۴Nطفل از او بستد در آتش در فکند * زن بترسید و دل از ایمان بکند
۷۸۵Qخواست تا او سجده آرد پیشِ بُت * بانگ زَد آن طفل إنّی لم أَمت
۷۸۵Nخواست تا او سجده آرد پیش بت * بانگ زد آن طفل إنی لم أمت
۷۸۶Qاندر آ ای مادر اینجا من خَوشم * گرچه در صورت میانِ آتشم
۷۸۶Nاندر آ ای مادر اینجا من خوشم * گر چه در صورت میان آتشم
۷۸۷Qچشم‌بندست آتش از بهرِ حجاب * رحمتست این سَر بر آورده ز جَیْب
۷۸۷Nچشم بند است آتش از بهر حجاب * رحمت است این سر بر آورده ز جیب
۷۸۸Qاندر آ مادر ببین برهانِ حق * تا ببینی عِشرتِ خاصانِ حق
۷۸۸Nاندر آ مادر ببین برهان حق * تا ببینی عشرت خاصان حق
۷۸۹Qاندر آ و آب بین آتش‌مثال * از جهانی کآتشست آبَش مثال
۷۸۹Nاندر آ و آب بین آتش مثال * از جهانی کاتش است آبش مثال
۷۹۰Qاندر آ اسرارِ ابراهیم بین * کو در آتش یافت سرو و یاسمین
۷۹۰Nاندر آ اسرار ابراهیم بین * کاو در آتش یافت سرو و یاسمین
۷۹۱Qمرگ می‌دیدم گَهِ زادن ز تو * سخت خوفم بود افتادن ز تو
۷۹۱Nمرگ می‌دیدم گه زادن ز تو * سخت خوفم بود افتادن ز تو
۷۹۲Qچون بزادم رَستم از زندانِ تنگ * در جهانِ خوش هوای خوب رنگ
۷۹۲Nچون بزادم رستم از زندان تنگ * در جهان خوش هوای خوب رنگ
۷۹۳Qمن جهان را چون رَحِم دیدم کنون * چون درین آتش بدیدم این سکون
۷۹۳Nمن جهان را چون رحم دیدم کنون * چون در این آتش بدیدم این سکون
۷۹۴Qاندرین آتش بدیدم عالِمی * ذَرّه ذَرّه اندرو عیسی‌دَمی
۷۹۴Nاندر این آتش بدیدم عالمی * ذره ذره اندر او عیسی دمی
۷۹۵Qنک جهانِ نیست شکلِ هست ذات * و آن جهانِ هست شکلِ بی‌ثبات
۷۹۵Nنک جهان نیست شکل هست ذات * و آن جهان هست شکل بی‌ثبات
۷۹۶Qاندر آ مادر بحقّ مادری * بین که این آذر ندارد آذری
۷۹۶Nاندر آ مادر به حق مادری * بین که این آذر ندارد آذری
۷۹۷Qاندر آ مادر که اقبال آمدست * اندر آ مادر مَدِه دولت زِ دست
۷۹۷Nاندر آ مادر که اقبال آمده ست * اندر آ مادر مده دولت ز دست
۷۹۸Qقدرتِ آن سگ بدیدی اندر آ * تا ببینی قدرت و لطفِ خدا
۷۹۸Nقدرت آن سگ بدیدی اندر آ * تا ببینی قدرت و لطف خدا
۷۹۹Qمن ز رحمت می‌کشانم پای تو * کز طرب خود نیستم پروای تو
۷۹۹Nمن ز رحمت می‌کشانم پای تو * کز طرب خود نیستم پروای تو
۸۰۰Qاندر آ و دیگران را هم بخوان * کاندر آتش شاه بنْهادست خوان
۸۰۰Nاندر آ و دیگران را هم بخوان * کاندر آتش شاه بنهاده ست خوان
۸۰۱Qاندر آیید ای مسلمانان همه * غیرِ عَذب دین عَذابست آن همه
۸۰۱Nاندر آیید ای مسلمانان همه * غیر عذب دین عذاب است آن همه
۸۰۲Qاندر آیید ای همه پروانه‌وار * اندرین بَهْره که دارد صد بهار
۸۰۲Nاندر آیید ای همه پروانه‌وار * اندر این بهره که دارد صد بهار
۸۰۳Qبانگ می‌زد در میانِ آن گروه * پُر همی‌شد جانِ خلقان از شِکوه
۸۰۳Nبانگ می‌زد در میان آن گروه * پر همی‌شد جان خلقان از شکوه
۸۰۴Qخلق خود را بعد از آن بی‌خویشتن * می‌فگندند اندر آتش مرد و زن
۸۰۴Nخلق خود را بعد از آن بی‌خویشتن * می‌فگندند اندر آتش مرد و زن
۸۰۵Qبی‌موکَلّ بی‌کَشِش از عشقِ دوست * زانک شیرین کردنِ هر تلخ ازوست
۸۰۵Nبی‌موکل بی‌کشش از عشق دوست * ز آن که شیرین کردن هر تلخ از اوست
۸۰۶Qتا چنان شد کان عوانان خلق را * منع می‌کردند کاتش در مَیَا
۸۰۶Nتا چنان شد کان عوانان خلق را * منع می‌کردند کاتش در میا
۸۰۷Qآن یهودی شد سِیَه‌رُو و خَجِل * شد پشیمان زین سبب بیمارْدل
۸۰۷Nآن یهودی شد سیه رو و خجل * شد پشیمان زین سبب بیمار دل
۸۰۸Qکاندر ایمان خلق عاشق‌تر شدند * در فنای جسم صادق‌تر شدند
۸۰۸Nکاندر ایمان خلق عاشق‌تر شدند * در فنای جسم صادق‌تر شدند
۸۰۹Qمکرِ شیطان هم درو پیچید شُکر * دیو هم خود را سِیَه‌رُو دید شُکر
۸۰۹Nمکر شیطان هم در او پیچید شکر * دیو هم خود را سیه رو دید شکر
۸۱۰Qآنچ می‌مالید در روی کسان * جمع شد در چهرهٔ آن ناکس آن
۸۱۰Nآن چه می‌مالید در روی کسان * جمع شد در چهره‌ی آن ناکس آن
۸۱۱Qآنک می‌درّید جامهٔ خلق چُست * شد دریده آنِ او ایشان دُرُست
۸۱۱Nآنکه می‌درید جامه‌ی خلق چست * شد دریده آن او ایشان درست

block:1036

کژ ماندن دهان آن مردکی نام محمّد را علیه السّلام بتسخر خواند
۸۱۲Qآن دهان کژ کرد و از تَسْخَر بخواند * مر محمد را دهانش کژ بماند
۸۱۲Nآن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند * مر محمد را دهانش کژ بماند
۸۱۳Qباز آمد کای محمّد عفو کن * ای ترا الطاف و علمِ مِنْ لَدُن
۸۱۳Nباز آمد کای محمد عفو کن * ای ترا الطاف و علم من لدن
۸۱۴Qمن ترا افسوس می‌کردم ز جَهل * من بُدم افسوس را منسوب و اهل
۸۱۴Nمن ترا افسوس می‌کردم ز جهل * من بدم افسوس را منسوب و اهل
۸۱۵Qچون خدا خواهد که پردهٔ کس دَرَد * مَیْلش اندر طعنهٔ پاکان بَرَد
۸۱۵Nچون خدا خواهد که پرده‌ی کس درد * میلش اندر طعنه‌ی پاکان برد
۸۱۶Qور خدا خواهد که پوشد عیبِ کس * کم زند در عیبِ معیوبان نَفَس
۸۱۶Nچون خدا خواهد که پوشد عیب کس * کم زند در عیب معیوبان نفس
۸۱۷Qچون خدا خواهد که‌مان یاری کند * میلِ ما را جانبِ زاری کند
۸۱۷Nچون خدا خواهد که‌مان یاری کند * میل ما را جانب زاری کند
۸۱۸Qای خُنُک چشمی که آن گریانِ اوست * وی همایون دل که آن برْیانِ اوست
۸۱۸Nای خنک چشمی که آن گریان اوست * وی همایون دل که آن بریان اوست
۸۱۹Qآخرِ هر گرْیه آخِر خنده‌ایست * مردِ آخر بین مبارک بنده‌ایست
۸۱۹Nآخر هر گریه آخر خنده‌ای است * مرد آخر بین مبارک بنده‌ای است
۸۲۰Qهر کجا آبِ روان سبزه بود * هر کجا اشکی روان رحمت شود
۸۲۰Nهر کجا آب روان سبزه بود * هر کجا اشک روان رحمت شود
۸۲۱Qباش چون دولاب نالان چشم‌تر * تا ز صَحْنِ جانْت بر رُوید خُضَر
۸۲۱Nباش چون دولاب نالان چشم تر * تا ز صحن جانت بر روید خضر
۸۲۲Qاشک خواهی رحم کن بر اشک‌بار * رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر
۸۲۲Nاشک خواهی رحم کن بر اشک بار * رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر

block:1037

عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود
۸۲۳Qرُو بآتش کرد شه کای تُندخُو * آن جهان‌سوزِ طبیعی خُوت کو
۸۲۳Nرو به آتش کرد شه کای تند خو * آن جهان سوز طبیعی خوت کو
۸۲۴Qچُون نمی‌سوزی چه شد خاصیَتت * یا ز بختِ ما دگر شد نیَّتت
۸۲۴Nچون نمی‌سوزی چه شد خاصیتت * یا ز بخت ما دگر شد نیتت
۸۲۵Qمی‌نبخشایی تو بر آتش‌پرست * آنک نپرستد ترا او چون بِرَست
۸۲۵Nمی‌نبخشایی تو بر آتش پرست * آن که نپرستد ترا او چون برست
۸۲۶Qهرگز ای آتش تو صابر نیستی * چون نسوزی چیست قادر نیستی
۸۲۶Nهرگز ای آتش تو صابر نیستی * چون نسوزی چیست قادر نیستی
۸۲۷Qچشم بندست این عجب یا هوش‌بند * چون نسوزاند چنین شُعلهٔ بلند
۸۲۷Nچشم بند است این عجب یا هوش بند * چون نسوزاند چنین شعله‌ی بلند
۸۲۸Qجادُوی کردت کسی یا سیمیاست * یا خلافِ طبعِ تو از بختِ ماست
۸۲۸Nجادویی کردت کسی یا سیمیاست * یا خلاف طبع تو از بخت ماست
۸۲۹Qگفت آتش مَن هَمانم ای شَمن * اندر آ تا تو ببینی تابِ من
۸۲۹Nگفت آتش من همانم ای شمن * اندر آ تو تا ببینی تاب من
۸۳۰Qطبعِ من دیگر نگشت و عُنصرم * تیغِ حقَّم هم بدستوری بُرَم
۸۳۰Nطبع من دیگر نگشت و عنصرم * تیغ حقم هم به دستوری برم
۸۳۱Qبر دَرِ خرگه سگانِ تُرکمان * چاپلوسی کرده پیشِ میهمان
۸۳۱Nبر در خرگه سگان ترکمان * چاپلوسی کرده پیش میهمان
۸۳۲Qور بخرگه بگْذرد بیگانه‌رُو * حمله بیند از سگان شیرانه او
۸۳۲Nور به خرگه بگذرد بیگانه رو * حمله بیند از سگان شیرانه او
۸۳۳Qمن ز سگ کم نیستم در بندگی * کم ز تُرکی نیست حق در زندگی
۸۳۳Nمن ز سگ کم نیستم در بندگی * کم ز ترکی نیست حق در زندگی
۸۳۴Qآتشِ طبعت اگر غمگین کند * سوزش از امرِ ملیکِ دین کند
۸۳۴Nآتش طبعت اگر غمگین کند * سوزش از امر ملیک دین کند
۸۳۵Qآتشِ طبعت اگر شادی دهد * اندرو شادی ملیکِ دین نهد
۸۳۵Nآتش طبعت اگر شادی دهد * اندر او شادی ملیک دین نهد
۸۳۶Qچونک غم بینی تو استغفار کن * غم بامَرِ خالق آمد کارکن
۸۳۶Nچون که غم بینی تو استغفار کن * غم به امر خالق آمد کار کن
۸۳۷Qچون بخواهد عَینِ غم شادی شود * عین بَندِ پای، آزادی شود
۸۳۷Nچون بخواهد عین غم شادی شود * عین بند پای، آزادی شود
۸۳۸Qباد و خاک و آب و آتش بنده‌اند * با من و تو مرده با حق زنده‌اند
۸۳۸Nباد و خاک و آب و آتش بنده‌اند * با من و تو مرده با حق زنده‌اند
۸۳۹Qپیشِ حقّ آتش همیشه در قیام * همچو عاشق روز و شب پیچان مدام
۸۳۹Nپیش حق آتش همیشه در قیام * همچو عاشق روز و شب پیچان مدام
۸۴۰Qسنگ بر آهن زنی بیرون جهد * هم بامرِ حق قدم بیرون نهد
۸۴۰Nسنگ بر آهن زنی بیرون جهد * هم به امر حق قدم بیرون نهد
۸۴۱Qآهن و سنگِ ستم برهم مزن * کین دو می‌زایند همچون مرد و زن
۸۴۱Nآهن و سنگ ستم بر هم مزن * کاین دو می‌زایند همچون مرد و زن
۸۴۲Qسنگ و آهن خود سبب آمد ولیک * تو ببالاتر نگر ای مَردِ نیک
۸۴۲Nسنگ و آهن خود سبب آمد و لیک * تو به بالاتر نگر ای مرد نیک
۸۴۳Qکین سبب را آن سبب آورد پیش * بی‌سبب کَی شد سبب هرگز ز خویش
۸۴۳Nکاین سبب را آن سبب آورد پیش * بی‌سبب کی شد سبب هرگز ز خویش
۸۴۴Qو آن سببها کانبیا را رهبرند * آن سببها زین سببها برترند
۸۴۴Nو آن سببها کانبیا را رهبر است * آن سببها زین سببها برتر است
۸۴۵Qاین سبب را آن سبب عامل کند * باز گاهی بی‌بَر و عاطل کند
۸۴۵Nاین سبب را آن سبب عامل کند * باز گاهی بی‌بر و عاطل کند
۸۴۶Qاین سبب را مَحْرَم آمد عقلها * و آن سببها راست محرم انبیا
۸۴۶Nاین سبب را محرم آمد عقلها * و آن سببها راست محرم انبیا
۸۴۷Qاین سبب چه بْوَد بتازی گو رَسَن * اندر این چَه این رسن آمد بفَن
۸۴۷Nاین سبب چه بود به تازی گو رسن * اندر این چه این رسن آمد به فن
۸۴۸Qگردِشِ چرخه رسن را علّتست * چرخه‌گردان را ندیدن زَلّتست
۸۴۸Nگردش چرخه رسن را علت است * چرخه گردان را ندیدن زلت است
۸۴۹Qاین رسنهای سببها در جهان * هان و هان زین چرخِ سرگردان مدان
۸۴۹Nاین رسنهای سببها در جهان * هان و هان زین چرخ سر گردان مدان
۸۵۰Qتا نمانی صِفْر و سرگردان چو چرخ * تا نسوزی تو ز بی‌مغزی چو مَرْخ
۸۵۰Nتا نمانی صفر و سر گردان چو چرخ * تا نسوزی تو ز بی‌مغزی چو مرخ
۸۵۱Qباد آتش می‌خورد از امرِ حقّ * هر دو سرمست آمدند از خمرِ حق
۸۵۱Nباد آتش می‌خورد از امر حق * هر دو سر مست آمدند از خمر حق
۸۵۲Qآبِ حِلم و آتشِ خشم ای پسر * هم ز حق بینی چو بگْشایی بصَر
۸۵۲Nآب حلم و آتش خشم ای پسر * هم ز حق بینی چو بگشایی بصر
۸۵۳Qگر نبودی واقف از حق جانِ باد * فرق کَی کردی میانِ قومِ عاد
۸۵۳Nگر نبودی واقف از حق جان باد * فرق کی کردی میان قوم عاد
۸۵۴Qهود گِردِ مومنان خطّی کشید * نرم می‌شد باد کانجا می‌رسید
۸۵۴Nهود گرد مومنان خطی کشید * نرم می‌شد باد کانجا می‌رسید
۸۵۵Qهر که بیرون بود ز آن خط جمله را * پاره پاره می‌گُسست اندر هوا
۸۵۵Nهر که بیرون بود ز آن خط جمله را * پاره پاره می‌گسست اندر هوا
۸۵۶Qهمچنین شَیبانِ راعی می‌کشید * گِرد بر گِردِ رمه خَطّی پدید
۸۵۶Nهمچنین شیبان راعی می‌کشید * گرد بر گرد رمه خطی پدید
۸۵۷Qچون بجُمعه می‌شد او وقتِ نماز * تا نیارد گرگ آنجا تُرک‌تاز
۸۵۷Nچون به جمعه می‌شد او وقت نماز * تا نیارد گرگ آن جا ترک تاز
۸۵۸Qهیچ گرگی در نرفتی اندر آن * گوسفندی هم نگشتی زان نشان
۸۵۸Nهیچ گرگی در نرفتی اندر آن * گوسفندی هم نگشتی ز آن نشان
۸۵۹Qبادِ حرصِ گرگ و حرصِ گوسفند * دایرهٔ مردِ خدا را بود بند
۸۵۹Nباد حرص گرگ و حرص گوسفند * دایره‌ی مرد خدا را بود بند
۸۶۰Qهمچنین بادِ اَجل با عارفان * نرم و خوش همچون نسیمِ یُوسُفان
۸۶۰Nهمچنین باد اجل با عارفان * نرم و خوش همچون نسیم یوسفان
۸۶۱Qآتش ابراهیم را دندان نزد * چون گُزیدهٔ حق بود چونش گزد
۸۶۱Nآتش ابراهیم را دندان نزد * چون گزیده‌ی حق بود چونش گزد
۸۶۲Qز آتشِ شهوت نسوزد اهلِ دین * باقیان را بُرده تا قَعرِ زمین
۸۶۲Nز آتش شهوت نسوزد اهل دین * باقیان را برده تا قعر زمین
۸۶۳Qموجِ دریا چون باَمرِ حق بتاخت * اهلِ موسی را ز قِبْطی واشناخت
۸۶۳Nموج دریا چون به امر حق بتاخت * اهل موسی را ز قبطی واشناخت
۸۶۴Qخاک قارون را چو فرمان دررسید * با زر و تختش بقعرِ خود کشید
۸۶۴Nخاک قارون را چو فرمان در رسید * با زر و تختش به قعر خود کشید
۸۶۵Qآب و گِل چون از دَمِ عیسی چرید * بال و پر بگْشاد مرغی شد پرید
۸۶۵Nآب و گل چون از دم عیسی چرید * بال و پر بگشاد مرغی شد پرید
۸۶۶Qهست تسبیحت بُخارِ آب و گِل * مرغِ جنَّت شد ز نَفخِ صِدقِ دل
۸۶۶Nهست تسبیحت بخار آب و گل * مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل
۸۶۷Qکوهِ طور از نورِ موسی شد برقص * صوفی کامل شد و رَست او ز نقص
۸۶۷Nکوه طور از نور موسی شد به رقص * صوفی کامل شد و رست او ز نقص
۸۶۸Qچه عجب گر کوه صوفی شد عزیز * جسمِ موسی از کلوخی بود نیز
۸۶۸Nچه عجب گر کوه صوفی شد عزیز * جسم موسی از کلوخی بود نیز

block:1038

طنز و انکار کردن پادشاه و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش
۸۶۹Qاین عجایب دید آن شاهِ جهود * جز که طنز و جز که اِنکارش نبود
۸۶۹Nاین عجایب دید آن شاه جهود * جز که طنز و جز که انکارش نبود
۸۷۰Qناصحان گفتند از حد مگْذران * مَرْکَبِ استیزه را چندین مران
۸۷۰Nناصحان گفتند از حد مگذران * مرکب استیزه را چندین مران
۸۷۱Qناصحان را دست بَست و بند کرد * ظلم را پیوند در پیوند کرد
۸۷۱Nناصحان را دست بست و بند کرد * ظلم را پیوند در پیوند کرد
۸۷۲Qبانگ آمد کار چون اینجا رسید * پای دار ای سگ که قهرِ ما رسید
۸۷۲Nبانگ آمد کار چون اینجا رسید * پای دار ای سگ که قهر ما رسید
۸۷۳Qبعد از آن آتش چهل گز بر فروخت * حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت
۸۷۳Nبعد از آن آتش چهل گز بر فروخت * حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت
۸۷۴Qاصلِ ایشان بود آتش ز ابتدا * سوی اصلِ خویش رفتند انتها
۸۷۴Nاصل ایشان بود آتش ابتدا * سوی اصل خویش رفتند انتها
۸۷۵Qهم ز آتش زاده بودند آن فریق * جُزْوها را سوی کُلّ باشد طریق
۸۷۵Nهم ز آتش زاده بودند آن فریق * جزوها را سوی کل باشد طریق
۸۷۶Qآتشی بودند مومن‌سوز و بس * سوخت خود را آتشِ ایشان چو خَس
۸۷۶Nآتشی بودند مومن سوز و بس * سوخت خود را آتش ایشان چو خس
۸۷۷Qآنک بودست اُمُّهُ اَلْهاوِیَه * هاویه آمد مرو را زاویه
۸۷۷Nآن که بوده ست امه الهاویه * هاویه آمد مر او را زاویه
۸۷۸Qمادرِ فرزند جویانِ ویَست * اصلها مر فرعها را در پَیَست
۸۷۸Nمادر فرزند جویان وی است * اصلها مر فرعها را در پی است
۸۷۹Qآبها در حوض اگر زندانیَست * باد نَشْفش می‌کند کارکانیَست
۸۷۹Nآب اندر حوض اگر زندانی است * باد نشفش می‌کند کار کانی است
۸۸۰Qمی‌رهاند می‌بَرَد تا مَعْدَنش * اندک اندک تا نبینی بُرْدَنش
۸۸۰Nمی‌رهاند می‌برد تا معدنش * اندک اندک تا نبینی بردنش
۸۸۱Qوین نَفَس جانهای ما را همچنان * اندک اندک دزدد از حبسِ جهان
۸۸۱Nوین نفس جانهای ما را همچنان * اندک اندک دزدد از حبس جهان
۸۸۲Qتا إِلَیْهِ یَصْعَدْ أطْیابُ اؐلْکَلِم * صاعِداً مِنَّا إِلَی حَیْثُ عَلِم
۸۸۲Nتا إلیه یصعد أطیاب الکلم * صاعدا منا إلی حیث علم
۸۸۳Qتَرْتَقِی أَنْفَاسُنا بِالْمُنتقَی * مُتْحَفَّا مِنّا إِلَی دارِ الْبَقا
۸۸۳Nترتقی أنفاسنا بالمنتقی * متحفا منا إلی دار البقا
۸۸۴Qثُمَّ تاتِینا مُکافاتُ اؐلْمَقال * ضِعْفُ ذاکَ رَحْمةً مِنْ ذِی اؐلْجَلال
۸۸۴Nثم تاتینا مکافات المقال * ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال
۸۸۵Qثُمَّ یُلْجِینا إِلَی أَمْثالِها * کَیْ یَنالَ اؐلْعَبْدُ مِمّا نالَها
۸۸۵Nثم یلجینا الی امثالها * کی ینال العبد مما نالها
۸۸۶Qهٰکَذا تَعْرُجْ وَ تَنْزِلْ دایما * ذا فَلا زِلْت عَلَیْهِ قائما
۸۸۶Nهکذا تعرج و تنزل دایما * ذا فلا زلت علیه قائما
۸۸۷Qپارسی گوییم یعنی این کَشِش * زان طرف آید که آمد آن چَشِش
۸۸۷Nپارسی گوییم یعنی این کشش * ز آن طرف آید که آمد آن چشش
۸۸۸Qچشمِ هر قومی به سویی مانده‌ست * کان طرف یک روز ذوقی رانده‌ست
۸۸۸Nچشم هر قومی به سویی مانده است * کان طرف یک روز ذوقی رانده است
۸۸۹Qذوقِ جنس از جنسِ خود باشد یقین * ذوقِ جُزْو از کُلِّ خود باشد ببین
۸۸۹Nذوق جنس از جنس خود باشد یقین * ذوق جزو از کل خود باشد ببین
۸۹۰Qیا مگر آن قابلِ جنسی بود * چون بدو پیوست جنسِ او شود
۸۹۰Nیا مگر آن قابل جنسی بود * چون بدو پیوست جنس او شود
۸۹۱Qهمچو آب و نان که جنس ما نبود * گشت جنسِ ما و اندر ما فزود
۸۹۱Nهمچو آب و نان که جنس ما نبود * گشت جنس ما و اندر ما فزود
۸۹۲Qنقشِ جنسیَّت ندارد آب و نان * ز اعتبارِ آخر آن را جنس دان
۸۹۲Nنقش جنسیت ندارد آب و نان * ز اعتبار آخر آن را جنس دان
۸۹۳Qور ز غیرِ جنس باشد ذوقِ ما * آن مگر مانند باشد جنس را
۸۹۳Nور ز غیر جنس باشد ذوق ما * آن مگر مانند باشد جنس را
۸۹۴Qآنک مانندست باشد عاریت * عاریت باقی نماند عاقبَت
۸۹۴Nآن که مانند است باشد عاریت * عاریت باقی نماند عاقبت
۸۹۵Qمرغ را گر ذوق آید از صفیر * چونک جنسِ خود نیابد شد نَفیر
۸۹۵Nمرغ را گر ذوق آید از صفیر * چون که جنس خود نیابد شد نفیر
۸۹۶Qتشنه را گر ذوق آید از سراب * چون رسد در وی گریزد جوید آب
۸۹۶Nتشنه را گر ذوق آید از سراب * چون رسد در وی گریزد جوید آب
۸۹۷Qمُفْلسان هم خوش شوند از زَرِّ قَلْب * لیک آن رسوا شود در دارِ ضَرْب
۸۹۷Nمفلسان هم خوش شوند از زر قلب * لیک آن رسوا شود در دار ضرب
۸۹۸Qتا زَرْاندودِیت از ره نفْگند * تا خیالِ کژ ترا چَه نفْگند
۸۹۸Nتا زر اندودیت از ره نفگند * تا خیال کژ ترا چه نفگند
۸۹۹Qاز کلیله باز جُو آن قصَّه را * و اندر آن قصّه طلب کن حصَّه را
۸۹۹Nاز کلیله باز جو آن قصه را * و اندر آن قصه طلب کن حصه را

block:1039

بیان توکّل و ترک جهد گفتن نخچیران بشیر
۹۰۰Qطایفهٔ نخجیر درّ وادی خَوش * بودشان از شیر دایم کَش مَکَش
۹۰۰Nطایفه‌ی نخجیر در وادی خوش * بودشان از شیر دایم کش مکش
۹۰۱Qبس که آن شیر از کمین می‌درربود * آن چَرا بر جمله ناخوش گشته بود
۹۰۱Nبس که آن شیر از کمین درمی‌ربود * آن چرا بر جمله ناخوش گشته بود
۹۰۲Qحیله کردند آمدند ایشان بشیر * کز وظیفه ما ترا داریم سیر
۹۰۲Nحیله کردند آمدند ایشان بشیر * کز وظیفه ما ترا داریم سیر
۹۰۳Qبعد ازین اندر پی صیدی مَیا * تا نگردد تلخ بر ما این گِیا
۹۰۳Nبعد از این اندر پی صیدی میا * تا نگردد تلخ بر ما این گیا

block:1040

جواب گفتن شیر نخچیران را و فایدهٔ جهد گفتن
۹۰۴Qگفت آری گر وفا بینم نه مکر * مکرها بس دیده‌ام از زَید و بَکْر
۹۰۴Nگفت آری گر وفا بینم نه مکر * مکرها بس دیده‌ام از زید و بکر
۹۰۵Qمن هلاکِ فعل و مکرِ مردمم * من گزیدهٔ زخمِ مار و کَژدُمم
۹۰۵Nمن هلاک فعل و مکر مردمم * من گزیده‌ی زخم مار و کژدمم
۹۰۶Qمردمِ نَفْس از درونم در کمین * از همه مردم بَتَر در مکر و کین
۹۰۶Nمردم نفس از درونم در کمین * از همه مردم بتر در مکر و کین
۹۰۷Qگوشِ من لا یُلْدَغُ اؐلْمؤمِن شنید * قولِ پیغَامبر به جان و دل گُزید
۹۰۷Nگوش من لا یلدغ المؤمن شنید * قول پیغمبر به جان و دل گزید

block:1041

ترجیح نهادن نخچیران توکّل را بر جهد و اکتساب
۹۰۸Qجمله گفتند ای حکیم با خبر * الْحَذَرْ دَعْ لَیْسَ یُغْنِی عَن قدر
۹۰۸Nجمله گفتند ای حکیم با خبر * الحذر دع لیس یغنی عن قدر
۹۰۹Qدر حذر شوریدنِ شور و شَرست * رَوْ توکّل کن توکّل بهترست
۹۰۹Nدر حذر شوریدن شور و شر است * رو توکل کن توکل بهتر است
۹۱۰Qبا قضا پنجه مزن ای تُند و تیز * تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
۹۱۰Nبا قضا پنجه مزن ای تند و تیز * تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
۹۱۱Qمرده باید بود پیشِ حکمِ حق * تا نیاید زخم از رَبّ الفَلَق
۹۱۱Nمرده باید بود پیش حکم حق * تا نیاید زخم از رب الفلق

block:1042

ترجیح نهادن شیر جهد و اکتساب را بر توکّل و تسلیم
۹۱۲Qگفت آری گر توکل رَهبَرست * این سَبب هم سُنَّتِ پیغمبرست
۹۱۲Nگفت آری گر توکل رهبر است * این سبب هم سنت پیغمبر است
۹۱۳Qگفت پیغمبر به آواز بلند * با توکُّل زانوی اُشتُر ببند
۹۱۳Nگفت پیغمبر بآواز بلند * با توکل زانوی اشتر ببند
۹۱۴Qرمزِ اَلْکاسِبْ حَبیبُ اؐللَّه شنو * از توکّل در سبب کاهل مشو
۹۱۴Nرمز الکاسب حبیب اللَّه شنو * از توکل در سبب کاهل مشو

block:1043

ترجیح نهادن نخچیران توکّل را بر اجتهاد
۹۱۵Qقوم گفتندش که کسب از ضعفِ خَلْق * لقمهٔ تزویر دان بر قدرِ حلْق
۹۱۵Nقوم گفتندش که کسب از ضعف خلق * لقمه‌ی تزویر دان بر قدر حلق
۹۱۶Qنیست کسبی از توکّل خوب‌تر * چیست از تسلیم خود محبوب‌تر
۹۱۶Nنیست کسبی از توکل خوبتر * چیست از تسلیم خود محبوبتر
۹۱۷Qبس گریزند از بلا سوی بلا * بس جهند از مار سوی اژدها
۹۱۷Nبس گریزند از بلا سوی بلا * بس جهند از مار سوی اژدها
۹۱۸Qحیله کرد اِنسان و حیله‌ش دام بود * آنک جان پنداشت خون‌آشام بود
۹۱۸Nحیله کرد انسان و حیله‌ش دام بود * آن که جان پنداشت خون آشام بود
۹۱۹Qدر ببست و دشمن اندر خانه بود * حیلهٔ فرعون زین افسانه بود
۹۱۹Nدر ببست و دشمن اندر خانه بود * حیله‌ی فرعون زین افسانه بود
۹۲۰Qصد هزاران طفل کُشت آن کینه کَش * وانک او می‌جُست اندر خانه‌اش
۹۲۰Nصد هزاران طفل کشت آن کینه کش * و آن که او می‌جست اندر خانه‌اش
۹۲۱Qدیدهٔ ما چون بسی علَّت دروست * رَوْ فنا کن دیدِ خود در دیدِ دوست
۹۲۱Nدیده‌ی ما چون بسی علت در اوست * رو فنا کن دید خود در دید دوست
۹۲۲Qدیدِ ما را دیدِ او نِعْمَ اؐلْعِوَض * یابی اندر دیدِ او کُلّ غَرَض
۹۲۲Nدید ما را دید او نعم العوض * یابی اندر دید او کل غرض
۹۲۳Qطفل تا گیرا و تا پویا نبود * مَرْکَبش جز گردنِ بابا نبود
۹۲۳Nطفل تا گیرا و تا پویا نبود * مرکبش جز گردن بابا نبود
۹۲۴Qچون فُضولی گشت و دست و پا نمود * در عَنا افتاد و در کُور و کبود
۹۲۴Nچون فضولی گشت و دست و پا نمود * در عنا افتاد و در کور و کبود
۹۲۵Qجانهای خلق پیش از دست و پا * می‌پریدند از وفا اندر صفا
۹۲۵Nجانهای خلق پیش از دست و پا * می‌پریدند از وفا اندر صفا
۹۲۶Qچون بامرِ اِهْبِطُوا بندی شدند * حبسِ خشم و حرص و خرسندی شدند
۹۲۶Nچون به امر اهْبِطُوا بندی شدند * حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
۹۲۷Qما عیالِ حضرتیم و شیرخواه * گفت الخَلْقُ عِیالُ لِلإِلَه
۹۲۷Nما عیال حضرتیم و شیر خواه * گفت الخلق عیال للإله
۹۲۸Qآنک او از آسمان باران دهد * هم تواند کو ز رحمت نان دهد
۹۲۸Nآنکه او از آسمان باران دهد * هم تواند کاو ز رحمت نان دهد

block:1044

ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکّل
۹۲۹Qگفت شیر آری ولی رَبُّ اؐلْعِباد * نردبانی پیشِ پای ما نهاد
۹۲۹Nگفت شیر آری ولی رب العباد * نردبانی پیش پای ما نهاد
۹۳۰Qپایه پایه رفت باید سوی بام * هست جَبْری بودن اینجا طمعِ خام
۹۳۰Nپایه پایه رفت باید سوی بام * هست جبری بودن اینجا طمع خام
۹۳۱Qپای داری چون کنی خود را تو لنگ * دست داری چون کنی پنهان تو چنگ
۹۳۱Nپای داری چون کنی خود را تو لنگ * دست داری چون کنی پنهان تو چنگ
۹۳۲Qخواجه چون بیلی بدستِ بنده داد * بی‌زبان معلوم شد او را مُراد
۹۳۲Nخواجه چون بیلی به دست بنده داد * بی‌زبان معلوم شد او را مراد
۹۳۳Qدست همچون بیل اشارتهای اوست * آخر اندیشی عبارتهای اوست
۹۳۳Nدست همچون بیل اشارتهای اوست * آخر اندیشی عبارتهای اوست
۹۳۴Qچون اشارتهاش را بر جان نهی * در وفای آن اشارت جان دهی
۹۳۴Nچون اشارتهاش را بر جان نهی * در وفای آن اشارت جان دهی
۹۳۵Qپس اشارتهای اسرارت دهد * بار بَردارد ز تو کارت دهد
۹۳۵Nپس اشارتهای اسرارت دهد * بار بر دارد ز تو کارت دهد
۹۳۶Qحاملی محمول گرداند ترا * قابلی مقبول گرداند ترا
۹۳۶Nحاملی محمول گرداند ترا * قابلی مقبول گرداند ترا
۹۳۷Qقابلِ امرِ وَیی قایل شوی * وصل جویی بعد از آن واصل شوی
۹۳۷Nقابل امر ویی قایل شوی * وصل جویی بعد از آن واصل شوی
۹۳۸Qسعیِ شُکرِ نعمتش قُدْرت بود * جبرِ تو اِنکارِ آن نعمت بود
۹۳۸Nسعی شکر نعمتش قدرت بود * جبر تو انکار آن نعمت بود
۹۳۹Qشکرِ قُدرت قدرتت افزون کند * جَبْر نعمت از کَفَت بیرون کند
۹۳۹Nشکر قدرت قدرتت افزون کند * جبر نعمت از کفت بیرون کند
۹۴۰Qجَبرِ تو خفتن بود در ره مخُسپ * تا نبینی آن در و درگه مخُسپ
۹۴۰Nجبر تو خفتن بود در ره مخسب * تا نبینی آن در و درگه مخسب
۹۴۱Qهان مخسپ ای کاهل بی‌اعتبار * جز بزیرِ آن درختِ میوه‌دار
۹۴۱Nهان مخسب ای جبری بی‌اعتبار * جز به زیر آن درخت میوه‌دار
۹۴۲Qتا که شاخ‌افشان کند هر لحظه باد * بر سرِ خفته بریزد نُقل و زاد
۹۴۲Nتا که شاخ افشان کند هر لحظه باد * بر سر خفته بریزد نقل و زاد
۹۴۳Qجَبر و خُفتن در میانِ ره‌زنان * مرغِ بی‌هنگام کی یابد امان
۹۴۳Nجبر و خفتن در میان ره زنان * مرغ بی‌هنگام کی یابد امان
۹۴۴Qور اشارتهاش را بینی زنی * مَرد پنداری و چون بینی زَنی
۹۴۴Nور اشارتهاش را بینی زنی * مرد پنداری و چون بینی زنی
۹۴۵Qاین قَدَر عقلی که داری گُم شود * سر که عقل از وی بپرَّد دُم شود
۹۴۵Nاین قدر عقلی که داری گم شود * سر که عقل از وی بپرد دم شود
۹۴۶Qزانک بی‌شُکری بود شوم و شَنار * می‌بَرَد بی‌شُکر را در قَعرِ نار
۹۴۶Nز آن که بی‌شکری بود شوم و شنار * می‌برد بی‌شکر را در قعر نار
۹۴۷Qگر توکُّل می‌کنی در کار کن * کِشْت کن پس تکیه بر جبَّار کن
۹۴۷Nگر توکل می‌کنی در کار کن * کشت کن پس تکیه بر جبار کن

block:1045

باز ترجیح نهادن نخچیران توکّل را بر جهد
۹۴۸Qجمله با وَیْ بانگها بر داشتند * کان حریصان که سببها کاشتند
۹۴۸Nجمله با وی بانگها برداشتند * کان حریصان که سببها کاشتند
۹۴۹Qصد هزار اندر هزار از مرد و زن * پس چرا محروم ماندند از زمَن
۹۴۹Nصد هزار اندر هزار از مرد و زن * پس چرا محروم ماندند از زمن
۹۵۰Qصد هزاران قَرْن ز آغازِ جهان * همچو اژْدَرْها گشاده صد دهان
۹۵۰Nصد هزاران قرن ز آغاز جهان * همچو اژدرها گشاده صد دهان
۹۵۱Qمکرها کردند آن دانا گروه * که ز بُن بر کنده شد ز آن مکر کوه
۹۵۱Nمکرها کردند آن دانا گروه * که ز بن بر کنده شد ز آن مکر کوه
۹۵۲Qکرد وصفِ مکرهاشان ذُو اؐلْجلال * لِتَزُولَ مِنْهُ أَقْلالُ اؐلْجِبال
۹۵۲Nکرد وصف مکرهاشان ذو الجلال * لتزول منه اقلال الجبال
۹۵۳Qجز که آن قسمت که رفت اندر ازل * رُوی ننْمود از شکار و از عمل
۹۵۳Nجز که آن قسمت که رفت اندر ازل * روی ننمود از شکار و از عمل
۹۵۴Qجمله افتادند از تدبیر و کار * ماند کار و حُکم‌های کردگار
۹۵۴Nجمله افتادند از تدبیر و کار * ماند کار و حکم‌های کردگار
۹۵۵Qکسب جز نامی مدان ای نامدار * جهد جز وهمی مپندار ای عَیار
۹۵۵Nکسب جز نامی مدان ای نامدار * جهد جز وهمی مپندار ای عیار

block:1046

نگریستن عزراییل بر مردی و گریختن آن مرد در سرای سلیمان و تقدیر ترجیح توکُّل بر جهد و قلّت فایدهٔ جهد
۹۵۶Qزاد مردی چاشتگاهی در رسید * در سرا عدلِ سُلَیمان در دوید
۹۵۶Nزاد مردی چاشتگاهی در رسید * در سرا عدل سلیمان در دوید
۹۵۷Qرویش از غم زرد و هر دو لب کبود * پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود
۹۵۷Nرویش از غم زرد و هر دو لب کبود * پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود
۹۵۸Qگفت عزراییل در من این چنین * یک نظر انداخت پُر از خشم و کین
۹۵۸Nگفت عزراییل در من این چنین * یک نظر انداخت پر از خشم و کین
۹۵۹Qگفت هین اکنون چه می‌خواهی بخواه * گفت فرما باد را ای جان‌پناه
۹۵۹Nگفت هین اکنون چه می‌خواهی بخواه * گفت فرما باد را ای جان پناه
۹۶۰Qتا مرا زینجا بهنْدُستان بَرَد * بُوکِ بنده کان طرف شد جان بَرَد
۹۶۰Nتا مرا ز ینجا به هندستان برد * بو که بنده کان طرف شد جان برد
۹۶۱Qنک ز درویشی گریزانند خلق * لقمهٔ حرص و امل زآنند خلق
۹۶۱Nنک ز درویشی گریزانند خلق * لقمه‌ی حرص و امل ز آنند خلق
۹۶۲Qترسِ درویشی مثال آن هِراس * حرص و کوشش را تو هندستان شناس
۹۶۲Nترس درویشی مثال آن هراس * حرص و کوشش را تو هندستان شناس
۹۶۳Qباد را فرمود تا او را شتاب * بُرد سوی قعرِ هندستان بر آب
۹۶۳Nباد را فرمود تا او را شتاب * برد سوی قعر هندستان بر آب
۹۶۴Qروزِ دیگر وقتِ دیوان و لِقا * پس سلیمان گفت عزراییل را
۹۶۴Nروز دیگر وقت دیوان و لقا * پس سلیمان گفت عزراییل را
۹۶۵Qکان مسلمان را بِخشم از بهرِ آن * بنْگریدی تا شد آواره ز خان
۹۶۵Nکان مسلمان را بخشم از چه چنان * بنگریدی تا شد آواره ز خان
۹۶۶Qگفت من از خشم کَی کردم نظر * از تعجُّب دیدمش در رَهْ‌گذر
۹۶۶Nگفت من از خشم کی کردم نظر * از تعجب دیدمش در رهگذر
۹۶۷Qکه مرا فرمود حق که امروز هان * جانِ او را تو بهندستان ستان
۹۶۷Nکه مرا فرمود حق که امروز هان * جان او را تو به هندستان ستان
۹۶۸Qاز عجب گفتم گر او را صد پَرَست * او بهندستان شدن دُور اندَرَست
۹۶۸Nاز عجب گفتم گر او را صد پر است * او به هندستان شدن دور اندر است
۹۶۹Qتو همه کارِ جهان را همچنین * کن قیاس و چشم بگْشا و ببین
۹۶۹Nتو همه کار جهان را همچنین * کن قیاس و چشم بگشا و ببین
۹۷۰Qاز کی بگریزیم از خود ای مُحال * از کی بِرْباییم از حقّ ای وبال
۹۷۰Nاز که بگریزیم از خود ای محال * از که برباییم از حق ای وبال

block:1047

باز ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکُّل و فواید جهد را بیان کردن
۹۷۱Qشیر گفت آری ولیکن هم ببین * جهدهای انبیا و مؤمنین
۹۷۱Nشیر گفت آری و لیکن هم ببین * جهدهای انبیا و مومنین
۹۷۲Qحق تعالی جَهْدشان را راست کرد * آنچ دیدند از جفا و گرم و سرد
۹۷۲Nحق تعالی جهدشان را راست کرد * آن چه دیدند از جفا و گرم و سرد
۹۷۳Qحیله‌هاشان جملهٔ حال آمد لطیف * کُلُّ شَیْ‌ءٍ مِنْ ظَریفٍ هُو ظَریف
۹۷۳Nحیله‌هاشان جمله حال آمد لطیف * کل شی‌ء من ظریف هو ظریف
۹۷۴Qدامهاشان مرغِ گردونی گرفت * نقصهاشان جمله افزونی گرفت
۹۷۴Nدامهاشان مرغ گردونی گرفت * نقصهاشان جمله افزونی گرفت
۹۷۵Qجهد می‌کن تا توانی ای کیا * در طریقِ انبیا و اولیا
۹۷۵Nجهد می‌کن تا توانی ای کیا * در طریق انبیا و اولیا
۹۷۶Qبا قضا پنجه زدن نبْود جِهاد * زانک این را هم قضا بر ما نهاد
۹۷۶Nبا قضا پنجه زدن نبود جهاد * ز آن که این را هم قضا بر ما نهاد
۹۷۷Qکافرم من گر زیان کردست کس * در رهِ ایمان و طاعت یک نَفَس
۹۷۷Nکافرم من گر زیان کرده ست کس * در ره ایمان و طاعت یک نفس
۹۷۸Qسر شکسته نیست این سر را مبند * یک دو روزک جهد کن باقی بخند
۹۷۸Nسر شکسته نیست این سر را مبند * یک دو روزک جهد کن باقی بخند
۹۷۹Qبد مَحالی جُست کو دنیا بجُست * نیک حالی جُست کاو عُقْبَی بجُست
۹۷۹Nبد محالی جست کاو دنیا بجست * نیک حالی جست کاو عقبی بجست
۹۸۰Qمکرها در کسبِ دنیا باردست * مکرها در ترکِ دنیا واردست
۹۸۰Nمکرها در کسب دنیا بارد است * مکرها در ترک دنیا وارد است
۹۸۱Qمکر آن باشد که زندان حُفره کرد * آنک حفره بست آن مکریست سرد
۹۸۱Nمکر آن باشد که زندان حفره کرد * آن که حفره بست آن مکری ست سرد
۹۸۲Qاین جهان زندان و ما زندانیان * حفره کن زندان و خود را وا رهان
۹۸۲Nاین جهان زندان و ما زندانیان * حفره کن زندان و خود را وارهان
۹۸۳Qچیست دنیا از خدا غافل بُدن * نی قماش و نقره و میزان و زن
۹۸۳Nچیست دنیا از خدا غافل بدن * نی قماش و نقره و میزان و زن
۹۸۴Qمال را کز بهرِ دین باشی حَمُول * نِعْمَ مالٌ صالِحٌ خواندش رسول
۹۸۴Nمال را کز بهر دین باشی حمول * نعم مال صالح خواندش رسول
۹۸۵Qآب در کَشتی هلاکِ کشتی است * آب اندر زیرِ کشتی پُشتی است
۹۸۵Nآب در کشتی هلاک کشتی است * آب اندر زیر کشتی پشتی است
۹۸۶Qچونک مال و مُلک را از دل براند * ز آن سلیمان خویش جز مسکین نخواند
۹۸۶Nچون که مال و ملک را از دل براند * ز آن سلیمان خویش جز مسکین نخواند
۹۸۷Qکوزهٔ سربسته اندر آبِ زَفت * از دلِ پُر باد فوقِ آب رفت
۹۸۷Nکوزه‌ی سر بسته اندر آب زفت * از دل پر باد فوق آب رفت
۹۸۸Qبادِ درویشی چو در باطن بود * بر سرِ آبِ جهان ساکن بود
۹۸۸Nباد درویشی چو در باطن بود * بر سر آب جهان ساکن بود
۹۸۹Qگرچه جملهٔ این جهان مُلکِ وَیَست * مُلک در چشم دلِ او لا شیَست
۹۸۹Nگر چه جمله‌ی این جهان ملک وی است * ملک در چشم دل او لا شی است
۹۹۰Qپس دهانِ دل ببند و مُهر کن * پُر کُنَش از بادِ کبرِ مِنْ لَدُن
۹۹۰Nپس دهان دل ببند و مهر کن * پر کنش از باد کبر من لدن
۹۹۱Qجهد حقّست و دوا حقّست و درد * مُنْکِر اندر نَفی جَهْدش جهد کرد
۹۹۱Nجهد حق است و دوا حق است و درد * منکر اندر نفی جهدش جهد کرد

block:1048

مقرّر شدن ترجیح جهد بر توکّل
۹۹۲Qزین نمط بسیار برهان گفت شیر * کز جواب آن جَبْریان گشتند سیر
۹۹۲Nزین نمط بسیار برهان گفت شیر * کز جواب آن جبریان گشتند سیر
۹۹۳Qروبه و آهو و خرگوش و شغال * جبر را بگذاشتند و قیل و قال
۹۹۳Nروبه و آهو و خرگوش و شغال * جبر را بگذاشتند و قیل و قال
۹۹۴Qعهدها کردند با شیرِ ژیان * کاندرین بَیْعت نَیُفْتد در زیان
۹۹۴Nعهدها کردند با شیر ژیان * کاندر این بیعت نیفتد در زیان
۹۹۵Qقسمِ هر روزش بیاید بی جگر * حاجتش نبْود تقاضای دگر
۹۹۵Nقسم هر روزش بیاید بی‌جگر * حاجتش نبود تقاضای دگر
۹۹۶Qقُرْعه بر هرک فتادی روز روز * سوی آن شیر او دویدی همچو یوز
۹۹۶Nقرعه بر هر که فتادی روز روز * سوی آن شیر او دویدی همچو یوز
۹۹۷Qچون به خرگوش آمد این ساغر بدَوْر * بانگ زد خرگوش کاخر چند جَوْر
۹۹۷Nچون به خرگوش آمد این ساغر به دور * بانگ زد خرگوش کاخر چند جور

block:1049

انکار کردن نخچیران بر خرگوش در تأخیر رفتن برِ شیر
۹۹۸Qقوم گفتندش که چندین گاه ما * جان فدا کردیم در عهد و وفا
۹۹۸Nقوم گفتندش که چندین گاه ما * جان فدا کردیم در عهد و وفا
۹۹۹Qتو مجو بدنامیِ ما ای عَنُود * تا نرنجد شیر رَوْ رَوْ زود زود
۹۹۹Nتو مجو بد نامی ما ای عنود * تا نرنجد شیر رو رو زود زود

block:1050

جواب گفت خرگوش ایشان را
۱۰۰۰Qگفت ای یاران مرا مُهلَت دهید * تا بمَکْرم از بلا بیرون جهید
۱۰۰۰Nگفت ای یاران مرا مهلت دهید * تا به مکرم از بلا بیرون جهید
۱۰۰۱Qتا امان یابد بمکرم جانتان * مانَد این میراثِ فرزندانتان
۱۰۰۱Nتا امان یابد به مکرم جانتان * ماند این میراث فرزندانتان
۱۰۰۲Qهر پَیَمبر اُمَّتان را در جهان * همچنین تا مَخْلَصی می‌خواندشان
۱۰۰۲Nهر پیمبر امتان را در جهان * همچنین تا مخلصی می‌خواندشان
۱۰۰۳Qکز فلک راهِ بِرون شَوْ دیده بود * در نظر چون مردمک پیچیده بود
۱۰۰۳Nکز فلک راه برون شو دیده بود * در نظر چون مردمک پیچیده بود
۱۰۰۴Qمردمش چون مردمک دیدند خُرْد * در بزرگیِ مردمک کس ره نبُرْد
۱۰۰۴Nمردمش چون مردمک دیدند خرد * در بزرگی مردمک کس ره نبرد

block:1051

اعتراض نخچیران بر سخن خرگوش
۱۰۰۵Qقوم گفتندش که ای خَر گوش دار * خویش را اندازهٔ خرگوش دار
۱۰۰۵Nقوم گفتندش که ای خر گوش دار * خویش را اندازه‌ی خرگوش دار
۱۰۰۶Qهین چه لافست این که از تو بهتران * در نیاوردند اندر خاطر آن
۱۰۰۶Nهین چه لاف است این که از تو بهتران * در نیاوردند اندر خاطر آن
۱۰۰۷Qمُعجِبی یا خود قضامان در پَیست * ورنه این دم لایقِ چون تو کَیست
۱۰۰۷Nمعجبی یا خود قضامان در پی است * ور نه این دم لایق چون تو کی است

block:1052

جواب خرگوش نخچیران را
۱۰۰۸Qگفت ای یاران حَقَم اِلهام داد * مر ضعیفی را قوی رأیی فتاد
۱۰۰۸Nگفت ای یاران حقم الهام داد * مر ضعیفی را قوی رایی فتاد
۱۰۰۹Qآنچ حقّ آموخت مر زنبور را * آن نباشد شیر را و گور را
۱۰۰۹Nآن چه حق آموخت مر زنبور را * آن نباشد شیر را و گور را
۱۰۱۰Qخانه‌ها سازد پُر از حلوای تر * حق بَرو آن علْم را بگْشاد دَر
۱۰۱۰Nخانه‌ها سازد پر از حلوای تر * حق بر او آن علم را بگشاد در
۱۰۱۱Qآنچ حقْ آموخت کِرْمِ پیله را * هیچ پیلی داند آن گون حیله را
۱۰۱۱Nآن چه حق آموخت کرم پیله را * هیچ پیلی داند آن گون حیله را
۱۰۱۲Qآدمِ خاکی ز حقْ آموخت عِلْم * تا بهَفْتُم آسمان افروخت علْم
۱۰۱۲Nآدم خاکی ز حق آموخت علم * تا به هفتم آسمان افروخت علم
۱۰۱۳Qنام و ناموسِ مَلَک را در شِکَست * کوریِ آن کس که در حق در شکَست
۱۰۱۳Nنام و ناموس ملک را در شکست * کوری آن کس که در حق در شک است
۱۰۱۴Qزاهدِ ششصد هزاران ساله را * پُوزْبَندی ساخت آن گُوساله را
۱۰۱۴Nزاهد چندین هزاران ساله را * پوز بندی ساخت آن گوساله را
۱۰۱۵Qتا نتاند شیرِ علْم دین کشید * تا نگردد گِردِ آن قصرِ مَشید
۱۰۱۵Nتا نتاند شیر علم دین کشید * تا نگردد گرد آن قصر مشید
۱۰۱۶Qعلْمهای اهلِ حِس شد پوزبند * تا نگیرد شیر از آن علْم بلند
۱۰۱۶Nعلمهای اهل حس شد پوز بند * تا نگیرد شیر ز آن علم بلند
۱۰۱۷Qقطرهٔ دل را یکی گوهر فتاد * کان بدریاها و گردونها نداد
۱۰۱۷Nقطره‌ی دل را یکی گوهر فتاد * کان به دریاها و گردونها نداد
۱۰۱۸Qچند صورت آخر ای صورت‌پرست * جانِ بی‌معنیت از صورت نَرَست
۱۰۱۸Nچند صورت آخر ای صورت پرست * جان بی‌معنیت از صورت نرست
۱۰۱۹Qگر بصورت آدمی اِنسان بُدی * احمد و بُو جَهْل خود یکسان بُدی
۱۰۱۹Nگر به صورت آدمی انسان بدی * احمد و بو جهل خود یکسان بدی
۱۰۲۰Qنقش بر دیوار مثلِ آدمست * بنْگر از صورت چه چیزِ او کمَست
۱۰۲۰Nنقش بر دیوار مثل آدم است * بنگر از صورت چه چیز او کم است
۱۰۲۱Qجان کمَست آن صورتِ با تاب را * رَوْ بجُو آن گوهرِ کَم‌یاب را
۱۰۲۱Nجان کم است آن صورت با تاب را * رو بجو آن گوهر کمیاب را
۱۰۲۲Qشد سرِ شیرانِ عالَم جمله پست * چون سگِ اصحاب را دادند دست
۱۰۲۲Nشد سر شیران عالم جمله پست * چون سگ اصحاب را دادند دست
۱۰۲۳Qچه زیانستش ازان نَقشِ نَفور * چونک جانش غرق شد در بَحْرِ نور
۱۰۲۳Nچه زیان استش از آن نقش نفور * چون که جانش غرق شد در بحر نور
۱۰۲۴Qوصفِ صورت نیست اندر خامَها * عالِم و عادل بود در نامَها
۱۰۲۴Nوصف صورت نیست اندر خامه‌ها * عالم و عادل بود در نامه‌ها
۱۰۲۵Qعالم و عادل همه معنیست بس * کِش نیابی در مکان و پیش و پس
۱۰۲۵Nعالم و عادل همه معنی است بس * کش نیابی در مکان و پیش و پس
۱۰۲۶Qمی‌زند بر تن ز سوی لامکان * می‌نگنجد در فلک خورشیدِ جان
۱۰۲۶Nمی‌زند بر تن ز سوی لامکان * می‌نگنجد در فلک خورشید جان

block:1053

ذکر دانش خرگوش و بیان فضیلت و منافع دانستن
۱۰۲۷Qاین سخن پایان ندارد هوش دار * هوش سوی قصهٔ خرگوش دار
۱۰۲۷Nاین سخن پایان ندارد هوش دار * گوش سوی قصه‌ی خرگوش دار
۱۰۲۸Qگوشِ خَر بفْروش و دیگر گوشْ خَر * کین سخن را در نیابد گوشِ خَر
۱۰۲۸Nگوش خر بفروش و دیگر گوش خر * کاین سخن را در نیابد گوش خر
۱۰۲۹Qرَوْ تو روبه‌بازیِ خرگوش بین * مکر و شیراندازی خرگوش بین
۱۰۲۹Nرو تو روبه بازی خرگوش بین * مکر و شیر اندازی خرگوش بین
۱۰۳۰Qخاتم مُلک سُلیمانست عِلْم * جملهٔ عالَم صورت و جانست عِلْم
۱۰۳۰Nخاتم ملک سلیمان است علم * جمله عالم صورت و جان است علم
۱۰۳۱Qآدمی را زین هنر بیچاره گشت * خلقِ دریاها و خلقِ کوه و دشت
۱۰۳۱Nآدمی را زین هنر بی‌چاره گشت * خلق دریاها و خلق کوه و دشت
۱۰۳۲Qزو پلنگ و شیر ترسان همچو موش * زو نهنگ و بحر در صَفرا و جوش
۱۰۳۲Nزو پلنگ و شیر ترسان همچو موش * زو نهنگ و بحر در صفرا و جوش
۱۰۳۳Qزو پری و دیو ساحلها گرفت * هر یکی در جای پنهان جا گرفت
۱۰۳۳Nزو پری و دیو ساحلها گرفت * هر یکی در جای پنهان جا گرفت
۱۰۳۴Qآدمی را دشمنِ پنهان بسیست * آدمی با حذر عاقل کسیست
۱۰۳۴Nآدمی را دشمن پنهان بسی است * آدمی با حذر عاقل کسی است
۱۰۳۵Qخَلقِ پنهان زشتشان و خوبشان * می‌زند در دل بهر دَم کوبشان
۱۰۳۵Nخلق پنهان زشتشان و خوبشان * می‌زند در دل بهر دم کوبشان
۱۰۳۶Qبهرِ غُسل ار در رَوی در جویبار * بر تو آسیبی زند در آب خار
۱۰۳۶Nبهر غسل ار در روی در جویبار * بر تو آسیبی زند در آب خار
۱۰۳۷Qگرچه پنهان خار در آبست پست * چونک در تو می‌خَلَد دانی که هست
۱۰۳۷Nگر چه پنهان خار در آب است پست * چون که در تو می‌خلد دانی که هست
۱۰۳۸Qخار خار وَحیْها و وسْوسه * از هزاران کس بود نه یک کَسَه
۱۰۳۸Nخار خار وحیها و وسوسه * از هزاران کس بود نی یک کسه
۱۰۳۹Qباش تا حِسْهای تو مُبْدَل شود * تا ببینیشان و مُشکلِ حَل شود
۱۰۳۹Nباش تا حسهای تو مبدل شود * تا ببینیشان و مشکل حل شود
۱۰۴۰Qتا سخنهای کیان رَد کرده‌ای * تا کِیان را سَرْوَرِ خَود کرده‌ای
۱۰۴۰Nتا سخنهای کیان رد کرده‌ای * تا کیان را سرور خود کرده‌ای

block:1054

باز طلبیدن نخچیران از خرگوش سرّ اندیشهٔ او را
۱۰۴۱Qبعد ازان گفتند کای خرگوشِ چُست * در میان آر آنچ در ادراکِ تست
۱۰۴۱Nبعد از آن گفتند کای خرگوش چست * در میان آر آن چه در ادراک تست
۱۰۴۲Qای که با شیری تو در پیچیده‌ای * باز گو رأیی که اندیشیده‌ای
۱۰۴۲Nای که با شیری تو در پیچیده‌ای * باز گو رایی که اندیشیده‌ای
۱۰۴۳Qمشورت ادراک و هشیاری دهد * عقلها مر عقل را یاری دهد
۱۰۴۳Nمشورت ادراک و هشیاری دهد * عقلها مر عقل را یاری دهد
۱۰۴۴Qگفت پیغمبر بکن ای رأی‌زن * مشورت کاؐلْمُسْتَشارُ مُؤتَمَن
۱۰۴۴Nگفت پیغمبر بکن ای رایزن * مشورت کالمستشار موتمن

block:1055

منع کردن خرگوش راز را از ایشان
۱۰۴۵Qگفت هر رازی نشاید باز گفت * جُفت طاق آید گهی گه طاق جُفت
۱۰۴۵Nگفت هر رازی نشاید باز گفت * جفت طاق آید گهی گه طاق جفت
۱۰۴۶Qاز صفا گر دَم زنی با آینه * تیره گردد زود با ما آینه
۱۰۴۶Nاز صفا گر دم زنی با آینه * تیره گردد زود با ما آینه
۱۰۴۷Qدر بیانِ این سه کم جُنبان لبت * از ذَهاب و از ذَهَب وز مَذْهَبَت
۱۰۴۷Nدر بیان این سه کم جنبان لبت * از ذهاب و از ذهب وز مذهبت
۱۰۴۸Qکین سه را خصمست بسیار و عدو * در کمینت ایستد چون داند او
۱۰۴۸Nکین سه را خصم است بسیار و عدو * در کمینت ایستد چون داند او
۱۰۴۹Qور بگویی با یکی دو اَلْوَدَاع * کُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الإِثْنَیْنِ شاع
۱۰۴۹Nور بگویی با یکی دو الوداع * کل سر جاوز الاثنین شاع
۱۰۵۰Qگر دو سه پرّنده را بندی بهَم * بر زمین مانند محبوس از الم
۱۰۵۰Nگر دو سه پرنده را بندی به هم * بر زمین مانند محبوس از الم
۱۰۵۱Qمشورت دارند سَرْپوشیده خوب * در کِنایت با غَلَط‌افکَن مشوب
۱۰۵۱Nمشورت دارند سرپوشیده خوب * در کنایت با غلط افکن مشوب
۱۰۵۲Qمشورت کردی پَیَمْبَر بسته‌سَر * گفته ایشانش جواب و بی‌خبر
۱۰۵۲Nمشورت کردی پیمبر بسته سر * گفته ایشانش جواب و بی‌خبر
۱۰۵۳Qدر مثالی بسته گفتی رای را * تا نداند خصم از سَر پای را
۱۰۵۳Nدر مثالی بسته گفتی رای را * تا نداند خصم از سر پای را
۱۰۵۴Qاو جوابِ خویش بگْرفتی ازو * وز سُؤالش می‌نبُردی غیرْ بُو
۱۰۵۴Nاو جواب خویش بگرفتی از او * وز سؤالش می‌نبردی غیر بو

block:1056

قصهٔ مکر خرگوش
۱۰۵۵Qساعتی تأخیر کرد اندر شدن * بعد ازان شد پیشِ شیرِ پنجه‌زن
۱۰۵۵Nساعتی تاخیر کرد اندر شدن * بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن
۱۰۵۶Qز آن سبب کاندر شدن او ماند دیر * خاک را می‌کَنْد و می‌غرّید شیر
۱۰۵۶Nز آن سبب کاندر شدن او ماند دیر * خاک را می‌کند و می‌غرید شیر
۱۰۵۷Qگفت من گفتم که عهدِ آن خَسان * خام باشد خام و سُست و نارَسان
۱۰۵۷Nگفت من گفتم که عهد آن خسان * خام باشد خام و سست و نارسان
۱۰۵۸Qدمدمهٔ ایشان مرا از خَر فگند * چند بفْریبد مرا این دهر چند
۱۰۵۸Nدمدمه‌ی ایشان مرا از خر فگند * چند بفریبد مرا این دهر چند
۱۰۵۹Qسخت درماند امیر سُست‌ریش * چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش
۱۰۵۹Nسخت درماند امیر سست ریش * چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش
۱۰۶۰Qراه هموارست و زیرش دامها * قحطِ معنی در میانِ نامها
۱۰۶۰Nراه هموار است و زیرش دامها * قحط معنی در میان نامها
۱۰۶۱Qلفظها و نامها چون دامهاست * لفظِ شیرین ریگِ آبِ عمرِ ماست
۱۰۶۱Nلفظها و نامها چون دامهاست * لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست
۱۰۶۲Qآن یکی ریگی که جوشد آب ازو * سخت کمیابست رَوْ آن را بجُو
۱۰۶۲Nآن یکی ریگی که جوشد آب ازو * سخت کمیاب است رو آن را بجو
۱۰۶۳Qمَنْبَعِ حِکمت شود حِکمت‌طلب * فارغ آید او ز تحصیل و سبب
۱۰۶۳Nمنبع حکمت شود حکمت طلب * فارغ آید او ز تحصیل و سبب
۱۰۶۴Qلَوْحِ حافظ لوحِ محفوظی شود * عقلِ او از رُوح محظوظی شود
۱۰۶۴Nلوح حافظ لوح محفوظی شود * عقل او از روح محظوظی شود
۱۰۶۵Qچون مُعَلِّم بود عقلش ز ابتدا * بعد ازین شد عقل شاگردی ورا
۱۰۶۵Nچون معلم بود عقلش ز ابتدا * بعد از این شد عقل شاگردی و را
۱۰۶۶Qعقل چون جِبریل گوید احمدا * گر یکی گامی نِهَم سوزد مرا
۱۰۶۶Nعقل چون جبریل گوید احمدا * گر یکی گامی نهم سوزد مرا
۱۰۶۷Qتو مرا بگْذار زین پس پیش ران * حدِّ من این بود ای سلطانِ جان
۱۰۶۷Nتو مرا بگذار زین پس پیش ران * حد من این بود ای سلطان جان
۱۰۶۸Qهر که ماند از کاهلی بی‌شُکر و صبر * او همین داند که گیرد پای جَبْر
۱۰۶۸Nهر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبر * او همین داند که گیرد پای جبر
۱۰۶۹Qهر که جبر آورد خود رنجور کرد * تا همان رنجوریَش در گور کرد
۱۰۶۹Nهر که جبر آورد خود رنجور کرد * تا همان رنجوری‌اش در گور کرد
۱۰۷۰Qگفت پیغمبر که رنجوری بلاغ * رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
۱۰۷۰Nگفت پیغمبر که رنجوری به لاغ * رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
۱۰۷۱Qجبر چه بْوَد بستنِ اِشکسته را * یا بپیوستن رگی بگُسسته را
۱۰۷۱Nجبر چه بود بستن اشکسته را * یا بپیوستن رگی بگسسته را
۱۰۷۲Qچون درین ره پای خود نشْکسته‌ای * بر کی می‌خندی چه پا را بسته‌ای
۱۰۷۲Nچون در این ره پای خود نشکسته‌ای * بر که می‌خندی چه پا را بسته‌ای
۱۰۷۳Qوانک پایش در رهِ کُوشِش شکست * در رسید او را بُراق و بر نشست
۱۰۷۳Nو آن که پایش در ره کوشش شکست * در رسید او را براق و بر نشست
۱۰۷۴Qحاملِ دین بود او محمول شد * قابلِ فرمان بُد او مقبول شد
۱۰۷۴Nحامل دین بود او محمول شد * قابل فرمان بد او مقبول شد
۱۰۷۵Qتا کنون فرمان پذیرفتی ز شاه * بعد ازین فرمان رساند بر سپاه
۱۰۷۵Nتا کنون فرمان پذیرفتی ز شاه * بعد از این فرمان رساند بر سپاه
۱۰۷۶Qتا کنون اختر اثر کردی در او * بعد ازین باشد امیرِ اختر او
۱۰۷۶Nتا کنون اختر اثر کردی در او * بعد از این باشد امیر اختر او
۱۰۷۷Qگر ترا اِشکال آید در نظر * پس تو شک داری در اِنْشَقَّ اؐلْقَمَر
۱۰۷۷Nگر ترا اشکال آید در نظر * پس تو شک داری در انْشَقَّ الْقَمَرُ
۱۰۷۸Qتازه کن ایمان نی از گفتِ زبان * ای هوا را تازه کرده در نهان
۱۰۷۸Nتازه کن ایمان نه از گفت زبان * ای هوا را تازه کرده در نهان
۱۰۷۹Qتا هوا تازه‌ست ایمان تازه نیست * کین هوا جز قفلِ آن دروازه نیست
۱۰۷۹Nتا هوا تازه ست ایمان تازه نیست * کاین هوا جز قفل آن دروازه نیست
۱۰۸۰Qکرده‌ای تأویل حرفِ بِکر را * خویش را تأویل کن نه ذِکر را
۱۰۸۰Nکرده‌ای تاویل حرف بکر را * خویش را تاویل کن نی ذکر را
۱۰۸۱Qبر هوا تاویلِ قرآن می‌کنی * پست و کژ شد از تو معنی سَنی
۱۰۸۱Nبر هوا تاویل قرآن می‌کنی * پست و کژ شد از تو معنی سنی

block:1057

زیافت تأویل رکیک مگس
۱۰۸۲Qآن مگس بر برگِ کاه و بَوْلِ خَر * همچو کشتیبان همی‌افراشت سَر
۱۰۸۲Nآن مگس بر برگ کاه و بول خر * همچو کشتی‌بان همی‌افراشت سر
۱۰۸۳Qگفت من دریا و کشتی خوانده‌ام * مدَّتی در فکرِ آن می‌مانده‌ام
۱۰۸۳Nگفت من دریا و کشتی خوانده‌ام * مدتی در فکر آن می‌مانده‌ام
۱۰۸۴Qاینک این دریا و این کشتی و من * مردِ کشتیبان و اهل و رأی‌زن
۱۰۸۴Nاینک این دریا و این کشتی و من * مرد کشتیبان و اهل و رایزن
۱۰۸۵Qبر سرِ دریا همی‌رانْد او عَمَد * می‌نمودش آن قَدَر بیرون ز حَد
۱۰۸۵Nبر سر دریا همی‌راند او عمد * می‌نمودش آن قدر بیرون ز حد
۱۰۸۶Qبود بی‌حدّ آن چَمین نسبت بدو * آن نظر که بیند آن را راست کو
۱۰۸۶Nبود بی‌حد آن چمین نسبت بدو * آن نظر که بیند آن را راست کو
۱۰۸۷Qعالَمش چندان بود کش بینِشَست * چشم چندین بحر هم چندینشَست
۱۰۸۷Nعالمش چندان بود کش بینش است * چشم چندین بحر هم چندینش است
۱۰۸۸Qصاحبِ تأویلِ باطل چون مگس * وَهمِ او بَوْلِ خر و تصویرْ خَسْ
۱۰۸۸Nصاحب تاویل باطل چون مگس * وهم او بول خر و تصویر خس
۱۰۸۹Qگر مگس تأویل بگْذارد برای * آن مگس را بخت گرداند هُمای
۱۰۸۹Nگر مگس تاویل بگذارد به رای * آن مگس را بخت گرداند همای
۱۰۹۰Qآن مگس نبْود کش این عِبْرت بود * رُوحِ او نه در خورِ صورت بود
۱۰۹۰Nآن مگس نبود کش این عبرت بود * روح او نی در خور صورت بود

block:1058

تولیدن شیر از دیر آمدن خرگوش
۱۰۹۱Qهمچو آن خرگوش کو بر شیر زد * روحِ او کَی بود اندر خورْدِ قَد
۱۰۹۱Nهمچو آن خرگوش کاو بر شیر زد * روح او کی بود اندر خورد قد
۱۰۹۲Qشیر می‌گفت از سرِ تیزی و خشم * کز رهِ گوشم عدو بربست چشم
۱۰۹۲Nشیر می‌گفت از سر تیزی و خشم * کز ره گوشم عدو بر بست چشم
۱۰۹۳Qمکرهای جَبْریانم بسته کرد * تیغِ چوبینشان تنم را خسته کرد
۱۰۹۳Nمکرهای جبریانم بسته کرد * تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد
۱۰۹۴Qزین سِپَس من نشْنوم آن دَمْدَمه * بانگِ دیوانست و غُولان آن همه
۱۰۹۴Nزین سپس من نشنوم آن دمدمه * بانگ دیوان است و غولان آن همه
۱۰۹۵Qبر دَران ای دل تو ایشان را مَه‌ایست * پوستشان بر کَن کِشان جز پوست نیست
۱۰۹۵Nبردران ای دل تو ایشان را مه‌ایست * پوستشان بر کن کشان جز پوست نیست
۱۰۹۶Qپوست چه بْوَد گفتهای رنگ رنگ * چون زِرِه بر آب کش نبْود درنگ
۱۰۹۶Nپوست چه بود گفتهای رنگ رنگ * چون زره بر آب کش نبود درنگ
۱۰۹۷Qاین سخن چون پوست و معنی مغز دان * این سخن چون نقش و معنی همچو جان
۱۰۹۷Nاین سخن چون پوست و معنی مغز دان * این سخن چون نقش و معنی همچو جان
۱۰۹۸Qپوست باشد مغزِ بَد را عیب‌پوش * مغزِ نیکو را ز غیرت غَیْب‌پوش
۱۰۹۸Nپوست باشد مغز بد را عیب پوش * مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش
۱۰۹۹Qچون قلم از باد بُد دفتر ز آب * هر چه بنْویسی فنا گردد شتاب
۱۰۹۹Nچون قلم از باد بد دفتر ز آب * هر چه بنویسی فنا گردد شتاب
۱۱۰۰Qنقشِ آبست ار وفا جُویی ازان * باز گردی دستهای خود گزان
۱۱۰۰Nنقش آب است ار وفا جویی از آن * باز گردی دستهای خود گزان
۱۱۰۱Qباد در مَردُم هوا و آرزوست * چون هوا بگْذاشتی پیغامِ هُوست
۱۱۰۱Nباد در مردم هوا و آرزوست * چون هوا بگذاشتی پیغام هوست
۱۱۰۲Qخوش بود پیغامهای کِردگار * کو ز سر تا پای باشد پایدار
۱۱۰۲Nخوش بود پیغامهای کردگار * کاو ز سر تا پای باشد پایدار
۱۱۰۳Qخُطبهٔ شاهان بگردد و آن کِیا * جز کیا و خُطبه‌های انبیا
۱۱۰۳Nخطبه‌ی شاهان بگردد و آن کیا * جز کیا و خطبه‌های انبیا
۱۱۰۴Qزانک بَوْشِ پادشاهان از هُواست * بارنامهٔ انبیا از کبْریاست
۱۱۰۴Nز آن که بوش پادشاهان از هواست * بار نامه‌ی انبیا از کبریاست
۱۱۰۵Qاز دِرَمها نامِ شاهان بر کَنَند * نامِ احمد تا ابد بر می‌زنند
۱۱۰۵Nاز درمها نام شاهان بر کنند * نام احمد تا ابد بر می‌زنند
۱۱۰۶Qنامِ احمد نامِ جملهٔ انبیاست * چونک صد آمد نَوَد هم پیشِ ماست
۱۱۰۶Nنام احمد نام جمله انبیاست * چون که صد آمد نود هم پیش ماست

block:1059

هم در بیان مکر خرگوش
۱۱۰۷Qدر شدن خرگوش بس تأخیر کرد * مکر را با خویشتن تقریر کرد
۱۱۰۷Nدر شدن خرگوش بس تاخیر کرد * مکر را با خویشتن تقریر کرد
۱۱۰۸Qدر ره آمد بعدِ تأخیرِ دراز * تا بگوشِ شیر گوید یک دو راز
۱۱۰۸Nدر ره آمد بعد تاخیر دراز * تا به گوش شیر گوید یک دو راز
۱۱۰۹Qتا چه عالَمهاست در سودای عقل * تا چه با پَهْناست این دریای عَقل
۱۱۰۹Nتا چه عالمهاست در سودای عقل * تا چه با پهناست این دریای عقل
۱۱۱۰Qصورتِ ما اندرین بحرِ عذاب * می‌دود چون کاسه‌ها بر روی آب
۱۱۱۰Nصورت ما اندر این بحر عذاب * می‌دود چون کاسه‌ها بر روی آب
۱۱۱۱Qتا نشد پُر بر سرِ دریا چو طَشْت * چونک پُر شد طَشت در وی غرق گشت
۱۱۱۱Nتا نشد پر بر سر دریا چو طشت * چون که پر شد طشت در وی غرق گشت
۱۱۱۲Qعقل پنهانست و ظاهر عالَمی * صورتِ ما موج یا از وی نَمی
۱۱۱۲Nعقل پنهان است و ظاهر عالمی * صورت ما موج یا از وی نمی
۱۱۱۳Qهر چه صورت می وسیلت سازدش * ز آن وسیلت بحر دُور اندازدش
۱۱۱۳Nهر چه صورت می وسیلت سازدش * ز آن وسیلت بحر دور اندازدش
۱۱۱۴Qتا نبیند دل دهندهٔ راز را * تا نبیند تیر دُورانداز را
۱۱۱۴Nتا نبیند دل دهنده‌ی راز را * تا نبیند تیر دور انداز را
۱۱۱۵Qاسپِ خود را یاوه داند وز ستیز * می‌دوانَد اسپِ خود در راه تیز
۱۱۱۵Nاسب خود را یاوه داند وز ستیز * می‌دواند اسب خود در راه تیز
۱۱۱۶Qاسپِ خود را یاوه داند آن جَواد * و اسپْ خود او را کَشان کرده چو باد
۱۱۱۶Nاسب خود را یاوه داند آن جواد * و اسب خود او را کشان کرده چو باد
۱۱۱۷Qدر فغان و جُست‌وجُو آن خِیره سر * هر طرف پُرسان و جویان دَر بدر
۱۱۱۷Nدر فغان و جستجو آن خیره‌سر * هر طرف پرسان و جویان دربدر
۱۱۱۸Qکان که دزدید اسپِ ما را کو و کیست * این که زیرِ رانِ تُست ای خواجه چیست
۱۱۱۸Nکان که دزدید اسب ما را کو و کیست * این که زیر ران تست ای خواجه چیست
۱۱۱۹Qآری این اسپست لیک این اسپ کو * با خود آی ای شَهْسَوارِ اسپ‌جو
۱۱۱۹Nآری این اسب است لیک این اسب کو * با خود آ ای شهسوار اسب جو
۱۱۲۰Qجان ز پیدایی و نزدیکیست گُم * چون شِکَم پُر آب و لب خُشکی چو خُم
۱۱۲۰Nجان ز پیدایی و نزدیکی است گم * چون شکم پر آب و لب خشکی چو خم
۱۱۲۱Qکَی ببینی سرخ و سبز و فُور را * تا نبینی پیش ازین سه نور را
۱۱۲۱Nکی ببینی سرخ و سبز و فور را * تا نبینی پیش از این سه نور را
۱۱۲۲Qلیک چون در رنگ گُم شد هوشِ تو * شد ز نور آن رنگها روپوشِ تو
۱۱۲۲Nلیک چون در رنگ گم شد هوش تو * شد ز نور آن رنگها رو پوش تو
۱۱۲۳Qچونک شب آن رنگها مستور بود * پس بدیدی دیدِ رنگ از نور بود
۱۱۲۳Nچون که شب آن رنگها مستور بود * پس بدیدی دید رنگ از نور بود
۱۱۲۴Qنیست دیدِ رنگ بی‌نورِ برون * همچنین رنگِ خیالِ اندرون
۱۱۲۴Nنیست دید رنگ بی‌نور برون * همچنین رنگ خیال اندرون
۱۱۲۵Qاین برون از آفتاب و از سُها * و اندرون از عکسِ انوارِ عُلا
۱۱۲۵Nاین برون از آفتاب و از سها * و اندرون از عکس انوار علی
۱۱۲۶Qنورِ نورِ چشم خود نورِ دلست * نورِ چشم از نورِ دلها حاصلَست
۱۱۲۶Nنور نور چشم خود نور دل است * نور چشم از نور دلها حاصل است
۱۱۲۷Qباز نورِ نورِ دل نورِ خداست * کو ز نورِ عقل و حس پاک و جُداست
۱۱۲۷Nباز نور نور دل نور خداست * کاو ز نور عقل و حس پاک و جداست
۱۱۲۸Qشب نبُد نور و ندیدی رنگها * پس بضدِّ نور پیدا شد ترا
۱۱۲۸Nشب نبد نوری ندیدی رنگها * پس به ضد نور پیدا شد ترا
۱۱۲۹Qدیدنِ نورست آنگه دیدِ رنگ * وین بضدِّ نور دانی بی‌درنگ
۱۱۲۹Nدیدن نور است آن گه دید رنگ * وین به ضد نور دانی بی‌درنگ
۱۱۳۰Qرنج و غم را حق پیِ آن آفرید * تا بدین ضدّ خوش دلی آید پدید
۱۱۳۰Nرنج و غم را حق پی آن آفرید * تا بدین ضد خوش دلی آید پدید
۱۱۳۱Qپس نهانیها بضد پیدا شود * چونک حق را نیست ضد پنهان بود
۱۱۳۱Nپس نهانیها به ضد پیدا شود * چون که حق را نیست ضد پنهان بود
۱۱۳۲Qکه نظر بر نور بود آنگه برنگ * ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ
۱۱۳۲Nکه نظر بر نور بود آن گه به رنگ * ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ
۱۱۳۳Qپس بضدِّ نور دانستی تو نور * ضدّ ضد را می‌نماید در صُدور
۱۱۳۳Nپس به ضد نور دانستی تو نور * ضد ضد را می‌نماید در صدور
۱۱۳۴Qنورِ حق را نیست ضدّی در وُجود * تا بضدّ او را توان پیدا نمود
۱۱۳۴Nنور حق را نیست ضدی در وجود * تا به ضد او را توان پیدا نمود
۱۱۳۵Qلاجَرَم أَبْصارُنا لا تُدْرِکُه * وَ هْوَ یُدْرِک بین تو از موسی و کُه
۱۱۳۵Nلاجرم أبصارنا لا تدرکه * و هو یدرک بین تو از موسی و که
۱۱۳۶Qصورت از معنی چو شیر از بیشه دان * یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان
۱۱۳۶Nصورت از معنی چو شیر از بیشه دان * یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان
۱۱۳۷Qاین سخن و آواز از اندیشه خاست * تو ندانی بحرِ اندیشه کجاست
۱۱۳۷Nاین سخن و آواز از اندیشه خاست * تو ندانی بحر اندیشه کجاست
۱۱۳۸Qلیک چون موج سخن دیدی لطیف * بحرِ آن دانی که باشد هم شریف
۱۱۳۸Nلیک چون موج سخن دیدی لطیف * بحر آن دانی که باشد هم شریف
۱۱۳۹Qچون ز دانِش موجِ اندیشه بتاخت * از سخن و آواز او صورت بساخت
۱۱۳۹Nچون ز دانش موج اندیشه بتاخت * از سخن و آواز او صورت بساخت
۱۱۴۰Qاز سخن صورت بزاد و باز مُرد * موج خود را باز اندر بحر بُرد
۱۱۴۰Nاز سخن صورت بزاد و باز مرد * موج خود را باز اندر بحر برد
۱۱۴۱Qصورت از بی‌صورتی آمد برون * باز شد که‌ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون
۱۱۴۱Nصورت از بی‌صورتی آمد برون * باز شد که‌ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ
۱۱۴۲Qپس ترا هر لحظه مرگ و رَجْعتیست * مُصْطَفَی فرمود دنیا ساعتیست
۱۱۴۲Nپس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی است * مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
۱۱۴۳Qفکرِ ما تیریست از هُو در هَوا * در هوا کَی پاید آید تا خدا
۱۱۴۳Nفکر ما تیری است از هو در هوا * در هوا کی پاید آید تا خدا
۱۱۴۴Qهر نَفَس نَو می‌شود دنیا و ما * بی‌خبر از نَو شدن اندر بقا
۱۱۴۴Nهر نفس نو می‌شود دنیا و ما * بی‌خبر از نو شدن اندر بقا
۱۱۴۵Qعُمر همچون جُوی نَوْ نَوْ می‌رسد * مُسْتَمِری می‌نماید در جسَد
۱۱۴۵Nعمر همچون جوی نو نو می‌رسد * مستمری می‌نماید در جسد
۱۱۴۶Qآن ز تیری مُستمر شکل آمده‌ست * چون شَرَر کش تیز جُنبانی بدَست
۱۱۴۶Nآن ز تیری مستمر شکل آمده ست * چون شرر کش تیز جنبانی به دست
۱۱۴۷Qشاخِ آتش را بجنبانی بساز * در نظر آتش نماید بس دراز
۱۱۴۷Nشاخ آتش را بجنبانی به ساز * در نظر آتش نماید بس دراز
۱۱۴۸Qاین درازی مُدَّت از تیزی صُنع * می‌نماید سُرْعت‌انگیزی صُنع
۱۱۴۸Nاین درازی مدت از تیزی صنع * می‌نماید سرعت انگیزی صنع
۱۱۴۹Qطالبِ این سِرّ اگر علَّامه‌ایست * نک حُسامُ اؐلْدّین که سامی نامه‌ایست
۱۱۴۹Nطالب این سر اگر علامه‌ای است * نک حسام الدین که سامی نامه‌ای است

block:1060

رسیدن خرگوش به شیر
۱۱۵۰Qشیر اندر آتش و در خشم و شور * دید کآن خرگوش می‌آید ز دُور
۱۱۵۰Nشیر اندر آتش و در خشم و شور * دید کان خرگوش می‌آید ز دور
۱۱۵۱Qمی‌دود بی‌دهشت و گستاخ او * خشمگین و تند و تیز و تُرش‌رو
۱۱۵۱Nمی‌دود بی‌دهشت و گستاخ او * خشمگین و تند و تیز و ترش رو
۱۱۵۲Qکز شکسته آمدن تُهمت بود * وز دلیری دفعِ هر رِیبت بود
۱۱۵۲Nکز شکسته آمدن تهمت بود * وز دلیری دفع هر ریبت بود
۱۱۵۳Qچون رسید او پیشتر نزدیکِ صف * بانگ بر زد شیر های ای ناخَلَف
۱۱۵۳Nچون رسید او پیشتر نزدیک صف * بانگ بر زد شیرهای ای ناخلف
۱۱۵۴Qمن که پیلان را ز هَم بدْریده‌ام * من که گوشِ شیر نر مالیده‌ام
۱۱۵۴Nمن که گاوان را ز هم بدریده‌ام * من که گوش پیل نر مالیده‌ام
۱۱۵۵Qنیمْ‌خرگوشی که باشد که چنین * امرِ ما را افگند او بر زمین
۱۱۵۵Nنیم خرگوشی که باشد که چنین * امر ما را افکند او بر زمین
۱۱۵۶Qترکِ خواب غفلتِ خرگوش کن * غُرّهٔ این شیر ای خَر گوش کن
۱۱۵۶Nترک خواب غفلت خرگوش کن * غره‌ی این شیر ای خر گوش کن

block:1061

عذر گفتن خرگوش
۱۱۵۷Qگفت خرگوش الامان عُذریم هست * گر دهد عفوِ خداوندیت دست
۱۱۵۷Nگفت خرگوش الامان عذریم هست * گر دهد عفو خداوندیت دست
۱۱۵۸Qگفت چه عذر ای قُصورِ ابلهان * این زمان آیند در پیشِ شهان
۱۱۵۸Nگفت چه عذر ای قصور ابلهان * این زمان آیند در پیش شهان
۱۱۵۹Qمرغِ بی‌وقتی سَرَت باید بُرید * عذرِ احمق را نمی شاید شنید
۱۱۵۹Nمرغ بی‌وقتی سرت باید برید * عذر احمق را نمی شاید شنید
۱۱۶۰Qعذرِ احمق بتّر از جُرمش بود * عذرِ نادان زهرِ هر دانش بود
۱۱۶۰Nعذر احمق بدتر از جرمش بود * عذر نادان زهر هر دانش بود
۱۱۶۱Qعذرت ای خرگوش از دانش تهی * من چه خرگوشم که در گوشم نهی
۱۱۶۱Nعذرت ای خرگوش از دانش تهی * من چه خرگوشم که در گوشم نهی
۱۱۶۲Qگفت ای شه ناکسی را کس شمار * عذرِ اِسْتَم دیده‌ای را گوش دار
۱۱۶۲Nگفت ای شه ناکسی را کس شمار * عذر استم دیده‌ای را گوش دار
۱۱۶۳Qخاصّ از بهرِ زکاتِ جاهِ خود * گمرهی را تو مران از راهِ خود
۱۱۶۳Nخاص از بهر زکات جاه خود * گمرهی را تو مران از راه خود
۱۱۶۴Qبحر کو آبی بهَر جُو می‌دهد * هر خسی را بر سَر و رُو می‌نهد
۱۱۶۴Nبحر کاو آبی به هر جو می‌دهد * هر خسی را بر سر و رو می‌نهد
۱۱۶۵Qکم نخواهد گشت دریا زین کرم * از کرم دریا نگردد بیش و کم
۱۱۶۵Nکم نخواهد گشت دریا زین کرم * از کرم دریا نگردد بیش و کم
۱۱۶۶Qگفت دارم من کرم بر جای او * جامهٔ هر کس بُرم بالای او
۱۱۶۶Nگفت دارم من کرم بر جای او * جامه‌ی هر کس برم بالای او
۱۱۶۷Qگفت بشْنو گر نباشم جای لطف * سر نهادم پیشِ اژْدَرهای عُنْف
۱۱۶۷Nگفت بشنو گر نباشم جای لطف * سر نهادم پیش اژدرهای عنف
۱۱۶۸Qمن بوقتِ چاشت در راه آمدم * با رفیقِ خود سوی شاه آمدم
۱۱۶۸Nمن به وقت چاشت در راه آمدم * با رفیق خود سوی شاه آمدم
۱۱۶۹Qبا من از بهرِ تو خرگوشی دگر * جُفت و همره کرده بودند آن نفر
۱۱۶۹Nبا من از بهر تو خرگوشی دگر * جفت و همره کرده بودند آن نفر
۱۱۷۰Qشیری اندر راه قصدِ بنده کرد * قصدِ هر دو همرهِ آینده کرد
۱۱۷۰Nشیری اندر راه قصد بنده کرد * قصد هر دو همره آینده کرد
۱۱۷۱Qگفتمش ما بندهٔ شاهنشهیم * خواجه‌تاشانِ که آن دَرگَهیم
۱۱۷۱Nگفتمش ما بنده‌ی شاهنشه‌ایم * خواجه‌تاشان که آن درگه‌ایم
۱۱۷۲Qگفت شاهنشه که باشد شرم دار * پیشِ من تو یاد هر ناکَس میار
۱۱۷۲Nگفت شاهنشه که باشد شرم دار * پیش من تو یاد هر ناکس میار
۱۱۷۳Qهم ترا و هم شَهَت را بر دَرَم * گر تو با یارت بگردید از دَرَم
۱۱۷۳Nهم ترا و هم شهت را بر درم * گر تو با یارت بگردید از درم
۱۱۷۴Qگفتمش بگْذار تا بارِ دگر * روی شه بینم بَرَم از تو خبر
۱۱۷۴Nگفتمش بگذار تا بار دگر * روی شه بینم برم از تو خبر
۱۱۷۵Qگفت همره را گِرَو نِه پیشِ من * ور نه قُربانی تو اندر کیشِ من
۱۱۷۵Nگفت همره را گرو نه پیش من * ور نه قربانی تو اندر کیش من
۱۱۷۶Qلابه کردیمش بسی سودی نکرد * یارِ من بِستَد مرا بگْذاشت فَرْد
۱۱۷۶Nلابه کردیمش بسی سودی نکرد * یار من بستد مرا بگذاشت فرد
۱۱۷۷Qیارم از زفتی دو چندان بُد که من * هم بلطف و هم بخوبی هم بتن
۱۱۷۷Nیارم از زفتی دو چندان بد که من * هم به لطف و هم به خوبی هم به تن
۱۱۷۸Qبعد ازین زان شیر این ره بسته شد * حال من این بود و با تو گفته شد
۱۱۷۸Nبعد از این ز آن شیر این ره بسته شد * رشته‌ی ایمان ما بگسسته شد
۱۱۷۹Qاز وظیفه بعد ازین اُومید بُر * حق همی‌گویم ترا و الحقُّ مُر
۱۱۷۹Nاز وظیفه بعد از این اومید بر * حق همی‌گویم ترا و الحق مر
۱۱۸۰Qگر وظیفه بایدت ره پاک کن * هین بیا و دفعِ آن بی‌باک کن
۱۱۸۰Nگر وظیفه بایدت ره پاک کن * هین بیا و دفع آن بی‌باک کن

block:1062

جواب گفتن شیر خرگوش را و روان شدن با او
۱۱۸۱Qگفت بِسمِ اللَّه بیا تا او کجاست * پیش در شَو گر همی‌گویی تو راست
۱۱۸۱Nگفت بسم اللَّه بیا تا او کجاست * پیش در شو گر همی‌گویی تو راست
۱۱۸۲Qتا سزای او و صد چون او دهم * ور دروغست این سزای تو دهم
۱۱۸۲Nتا سزای او و صد چون او دهم * ور دروغ است این سزای تو دهم
۱۱۸۳Qاندر آمد چون قلاووزی بپیش * تا برد او را بسوی دامِ خویش
۱۱۸۳Nاندر آمد چون قلاووزی به پیش * تا برد او را به سوی دام خویش
۱۱۸۴Qسوی چاهی کو نشانش کرده بود * چاهِ مَغْ را دامِ جانش کرده بود
۱۱۸۴Nسوی چاهی کاو نشانش کرده بود * چاه مغ را دام جانش کرده بود
۱۱۸۵Qمی‌شدند این هر دو تا نزدیکِ چاه * اینْت خرگوشی چو آبی زیرِ کاه
۱۱۸۵Nمی‌شدند این هر دو تا نزدیک چاه * اینت خرگوشی چو آبی زیر کاه
۱۱۸۶Qآبْ کاهی را بهامون می‌بَرَد * آبْ کوهی را عجب چون می‌بَرَد
۱۱۸۶Nآب کاهی را به هامون می‌برد * آب کوهی را عجب چون می‌برد
۱۱۸۷Qدامِ مکرِ او کمندِ شیر بود * طُرْفه خرگوشی که شیری می‌رُبود
۱۱۸۷Nدام مکر او کمند شیر بود * طرفه خرگوشی که شیری می‌ربود
۱۱۸۸Qموسیی فرعون را با رودِ نیل * می‌کُشد با لشکر و جمعِ ثقیل
۱۱۸۸Nموسیی فرعون را با رود نیل * می‌کشد با لشکر و جمع ثقیل
۱۱۸۹Qپشّه‌ای نمرود را با نیمِ پَر * می‌شکافد بی‌محابا درزِ سر
۱۱۸۹Nپشه‌ای نمرود را با نیم پر * می‌شکافد بی‌محابا درز سر
۱۱۹۰Qحالِ آن کو قولِ دشمن را شنود * بین جزای آنک شد یارِ حسود
۱۱۹۰Nحال آن کاو قول دشمن را شنود * بین جزای آن که شد یار حسود
۱۱۹۱Qحالِ فرعونی که هامان را شنود * حالِ نمرودی که شیطان را شنود
۱۱۹۱Nحال فرعونی که هامان را شنود * حال نمرودی که شیطان را شنود
۱۱۹۲Qدشمن ارچه دوستانه گویدت * دام دان گر چه ز دانه گویدت
۱۱۹۲Nدشمن ار چه دوستانه گویدت * دام دان گر چه ز دانه گویدت
۱۱۹۳Qگر ترا قَنْدی دهد آن زهر دان * گر بتن لطفی کند آن قهر دان
۱۱۹۳Nگر ترا قندی دهد آن زهر دان * گر به تن لطفی کند آن قهر دان
۱۱۹۴Qچون قضا آید نبینی غیرِ پوست * دشمنان را بازنشْناسی ز دوست
۱۱۹۴Nچون قضا آید نبینی غیر پوست * دشمنان را باز نشناسی ز دوست
۱۱۹۵Qچون چنین شد ابتهال آغاز کن * ناله و تسبیح و روزه ساز کن
۱۱۹۵Nچون چنین شد ابتهال آغاز کن * ناله و تسبیح و روزه ساز کن
۱۱۹۶Qناله می‌کن کای تو عَلَّام اؐلْغُیُوب * زیرِ سنگِ مکرِ بَد ما را مکوب
۱۱۹۶Nناله می‌کن کای تو علام الغیوب * زیر سنگ مکر بد ما را مکوب
۱۱۹۷Qگر سگی کردیم ای شیرآفرین * شیر را مگْمار بر ما زین کمین
۱۱۹۷Nگر سگی کردیم ای شیر آفرین * شیر را مگمار بر ما زین کمین
۱۱۹۸Qآب خوش را صورتِ آتش مده * اندر آتش صورتِ آبی منِه
۱۱۹۸Nآب خوش را صورت آتش مده * اندر آتش صورت آبی منه
۱۱۹۹Qاز شراب قهر چون مستی دهی * نیستها را صورتِ هستی دهی
۱۱۹۹Nاز شراب قهر چون مستی دهی * نیستها را صورت هستی دهی
۱۲۰۰Qچیست مستی بندِ چشم از دیدِ چشم * تا نماید سنگ گوهر پَشمْ یَشم
۱۲۰۰Nچیست مستی بند چشم از دید چشم * تا نماید سنگ گوهر پشم یشم
۱۲۰۱Qچیست مستی حِسّها مُبدَل شدن * چوبِ گز اندر نظر صَنْدَل شدن
۱۲۰۱Nچیست مستی حسها مبدل شدن * چوب گز اندر نظر صندل شدن

block:1063

قصه هدهد و سلیمان در بیان آنک چون قضا آید چشمهای روشن بسته شود
۱۲۰۲Qچون سلیمان را سراپرده زدند * جمله مرغانش بخدمت آمدند
۱۲۰۲Nچون سلیمان را سراپرده زدند * جمله مرغانش به خدمت آمدند
۱۲۰۳Qهم زبان و مَحرَمِ خود یافتند * پیشِ او یک یک بجان بشْتافتند
۱۲۰۳Nهم زبان و محرم خود یافتند * پیش او یک یک به جان بشتافتند
۱۲۰۴Qجمله مرغان ترک کرده جیک جیک * با سلیمان گشته أَفْصَحْ مِنْ أَخیک
۱۲۰۴Nجمله مرغان ترک کرده جیک جیک * با سلیمان گشته افصح من اخیک
۱۲۰۵Qهمزبانی خویشی و پیوندی است * مرد با نامَحْرَمان چون بندی است
۱۲۰۵Nهم زبانی خویشی و پیوندی است * مرد با نامحرمان چون بندی است
۱۲۰۶Qای بسا هندو و تُرکِ همزبان * ای بسا دو تُرک چون بیگانگان
۱۲۰۶Nای بسا هندو و ترک هم زبان * ای بسا دو ترک چون بیگانگان
۱۲۰۷Qپس زبانِ مَحْرَمی خود دیگرست * هم‌دلی از همزبانی بهترست
۱۲۰۷Nپس زبان محرمی خود دیگر است * هم دلی از هم زبانی بهتر است
۱۲۰۸Qغیرِ نطق و غیرِ اِیما و سِجِل * صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
۱۲۰۸Nغیر نطق و غیر ایما و سجل * صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
۱۲۰۹Qجمله مرغان هر یکی اسرارِ خود * از هنر وز دانش و از کارِ خود
۱۲۰۹Nجمله مرغان هر یکی اسرار خود * از هنر وز دانش و از کار خود
۱۲۱۰Qبا سلیمان یک بیک وامی‌نمود * از برای عرضه خود را می‌ستود
۱۲۱۰Nبا سلیمان یک به یک وامی‌نمود * از برای عرضه خود را می‌ستود
۱۲۱۱Qاز تکبُّر نی و از هستی خویش * بهرِ آن تا ره دهد او را بپیش
۱۲۱۱Nاز تکبر نی و از هستی خویش * بهر آن تا ره دهد او را به پیش
۱۲۱۲Qچون بباید بَرْده را از خواجه‌ای * عرضه دارد از هنر دیباجه‌ای
۱۲۱۲Nچون بباید برده‌ای را خواجه‌ای * عرضه دارد از هنر دیباجه‌ای
۱۲۱۳Qچونک دارد از خریداریش ننگ * خود کند بیمار و کَرّ و شَلّ و لنگ
۱۲۱۳Nچون که دارد از خریداریش ننگ * خود کند بیمار و کر و شل و لنگ
۱۲۱۴Qنوبتِ هدهد رسید و پیشه‌اش * و آن بیانِ صنعت و اندیشه‌اش
۱۲۱۴Nنوبت هدهد رسید و پیشه‌اش * و آن بیان صنعت و اندیشه‌اش
۱۲۱۵Qگفت ای شه یک هنر کان کِهتَرست * باز گویم گفتْ کوته بهترست
۱۲۱۵Nگفت ای شه یک هنر کان کهتر است * باز گویم گفت کوته بهتر است
۱۲۱۶Qگفت بر گو تا کُدامست آن هنر * گفت من انگه که باشم اوج بَر
۱۲۱۶Nگفت بر گو تا کدام است آن هنر * گفت من آن گه که باشم اوج بر
۱۲۱۷Qبنْگرم از اوج با چشمِ یقین * من ببینم آب در قعرِ زمین
۱۲۱۷Nبنگرم از اوج با چشم یقین * من ببینم آب در قعر زمین
۱۲۱۸Qتا کجایست و چه عُمقستش چه رنگ * از چه می‌جوشد ز خاکی یا ز سنگ
۱۲۱۸Nتا کجایست و چه عمق استش چه رنگ * از چه می‌جوشد ز خاکی یا ز سنگ
۱۲۱۹Qای سلیمان بهرِ لشکرگاه را * در سفر می‌دار این آگاه را
۱۲۱۹Nای سلیمان بهر لشکرگاه را * در سفر می‌دار این آگاه را
۱۲۲۰Qپس سلیمان گفت ای نیکو رفیق * در بیابانهای بی‌آبِ عمیق
۱۲۲۰Nپس سلیمان گفت ای نیکو رفیق * در بیابانهای بی‌آب عمیق

block:1064

طعنهٔ زاغ در دعوی هدهد
۱۲۲۱Qزاغ چون بشْنود آمد از حسد * با سلیمان گفت کو کژ گفت و بَد
۱۲۲۱Nزاغ چون بشنود آمد از حسد * با سلیمان گفت کاو کژ گفت و بد
۱۲۲۲Qاز ادب نبود بپیشِ شه مقال * خاصّه خودلافِ دروغین و مُحال
۱۲۲۲Nاز ادب نبود به پیش شه مقال * خاصه خود لاف دروغین و محال
۱۲۲۳Qگر مر او را این نظر بودی مدام * چون ندیدی زیرِ مُشتی خاک دام
۱۲۲۳Nگر مر او را این نظر بودی مدام * چون ندیدی زیر مشتی خاک دام
۱۲۲۴Qچون گرفتار آمدی در دامْ او * چون قفس اندر شدی ناکامْ او
۱۲۲۴Nچون گرفتار آمدی در دام او * چون قفس اندر شدی ناکام او
۱۲۲۵Qپس سلیمان گفت ای هُدهد رواست * کز تو در اوَّل قَدَح این دُرد خاست
۱۲۲۵Nپس سلیمان گفت ای هدهد رواست * کز تو در اول قدح این درد خاست
۱۲۲۶Qچون نمایی مستی ای خورده تو دوغ * پیشِ من لافی زنی آنگه دروغ
۱۲۲۶Nچون نمایی مستی ای خورده تو دوغ * پیش من لافی زنی آن گه دروغ

block:1065

جواب گفتن هدهد طعنهٔ زاغ را
۱۲۲۷Qگفت ای شه بر منِ عُورِ گدای * قولِ دشمن مشْنو از بهرِ خدای
۱۲۲۷Nگفت ای شه بر من عور گدای * قول دشمن مشنو از بهر خدای
۱۲۲۸Qگر ببطلانست دعوی کردنم * من نهادم سَر ببُرّ این گردنم
۱۲۲۸Nگر به بطلان است دعوی کردنم * من نهادم سر ببر این گردنم
۱۲۲۹Qزاغ کو حکم قضا را مُنکِرست * گر هزاران عقل دارد کافرست
۱۲۲۹Nزاغ کاو حکم قضا را منکر است * گر هزاران عقل دارد کافر است
۱۲۳۰Qدر تو تا کافی بود از کافران * جای گَنْد و شهوتی چون کافِ ران
۱۲۳۰Nدر تو تا کافی بود از کافران * جای گند و شهوتی چون کاف ران
۱۲۳۱Qمن ببینم دام را اندر هوا * گر نپوشد چشمِ عقلم را قضا
۱۲۳۱Nمن ببینم دام را اندر هوا * گر نپوشد چشم عقلم را قضا
۱۲۳۲Qچون قضا آید شود دانش بخواب * مَه سِیَه گردد بگیرد آفتاب
۱۲۳۲Nچون قضا آید شود دانش به خواب * مه سیه گردد بگیرد آفتاب
۱۲۳۳Qاز قضا این تَعبِیَه کَی نادِرَست * از قضا دان کو قضا را مُنْکِرست
۱۲۳۳Nاز قضا این تعبیه کی نادر است * از قضا دان کاو قضا را منکر است

block:1066

قصهٔ آدم علیه‌السّلام و بستن قضا نظر او را از مراعات صریح نهی و ترک تأویل
۱۲۳۴Qبُو اؐلْبَشَر کو عَلَّمَ اؐلأَسْما بَگست * صد هزاران عِلْمش اندر هر رگست
۱۲۳۴Nبو البشر کاو علم الاسما بگ است * صد هزاران علمش اندر هر رگ است
۱۲۳۵Qاسمِ هر چیزی چنان کان چیز هست * تا بپایان جانِ او را داد دَست
۱۲۳۵Nاسم هر چیزی چنان کان چیز هست * تا به پایان جان او را داد دست
۱۲۳۶Qهر لَقَب کو داد آن مُبْدَل نشد * آنک چُستش خوانْد او کاهِل نشد
۱۲۳۶Nهر لقب کاو داد آن مبدل نشد * آن که چستش خواند او کاهل نشد
۱۲۳۷Qهر که اوّل مؤمنست اوَّل بدید * هر که آخر کافر او را شد پدید
۱۲۳۷Nهر که آخر مومن است اول بدید * هر که آخر کافر او را شد پدید
۱۲۳۸Qاسمِ هر چیزی تو از دانا شنو * سِرّ رمزِ عَلَّمَ اؐلْأَسْما شنو
۱۲۳۸Nاسم هر چیزی تو از دانا شنو * سر رمز علم الاسما شنو
۱۲۳۹Qاسمِ هر چیزی بر ما ظاهرش * اسمِ هر چیزی برِ خالق سِرش
۱۲۳۹Nاسم هر چیزی بر ما ظاهرش * اسم هر چیزی بر خالق سرش
۱۲۴۰Qنزدِ موسی نامِ چوبش بُد عصا * نزدِ خالق بود نامش اژدَها
۱۲۴۰Nنزد موسی نام چوبش بد عصا * نزد خالق بود نامش اژدها
۱۲۴۱Qبُد عُمَر را نام اینجا بُت‌پرست * لیک مؤمن بود نامش در أَلَسْت
۱۲۴۱Nبد عمر را نام اینجا بت پرست * لیک مومن بود نامش در الست
۱۲۴۲Qآنک بُد نزدیکِ ما نامش مَنی * پیشِ حق این نقش بُد که با مَنی
۱۲۴۲Nآن که بد نزدیک ما نامش منی * پیش حق این نقش بد که با منی
۱۲۴۳Qصورتی بود این منی اندر عدم * پیشِ حق موجود نه بیش و نه کم
۱۲۴۳Nصورتی بود این منی اندر عدم * پیش حق موجود نه بیش و نه کم
۱۲۴۴Qحاصل آن آمد حقیقت نامِ ما * پیشِ حضرت کان بود انجامِ ما
۱۲۴۴Nحاصل آن آمد حقیقت نام ما * پیش حضرت کان بود انجام ما
۱۲۴۵Qمرد را بر عاقبت نامی نهد * نی بر آن کو عاریت نامی نهد
۱۲۴۵Nمرد را بر عاقبت نامی نهد * نه بر آن کاو عاریت نامی نهد
۱۲۴۶Qچشمِ آدم چون بنورِ پاک دید * جان و سِرِّ نامها گشتش پدید
۱۲۴۶Nچشم آدم چون به نور پاک دید * جان و سر نامها گشتش پدید
۱۲۴۷Qچون مَلَک انوارِ حق در وی بیافت * در سجود افتاد و در خدمت شتافت
۱۲۴۷Nچون ملک انوار حق در وی بیافت * در سجود افتاد و در خدمت شتافت
۱۲۴۸Qمدح این آدم که نامش می‌بَرم * قاصرم گر تا قیامت بشمرم
۱۲۴۸Nمدح این آدم که نامش می‌برم * قاصرم گر تا قیامت بشمرم
۱۲۴۹Qاین همه دانست و چون آمد قضا * دانشِ یک نَهْی شد بر وی خطا
۱۲۴۹Nاین همه دانست و چون آمد قضا * دانش یک نهی شد بر وی خطا
۱۲۵۰Qکای عجب نَهْی از پیِ تحریم بود * یا بتأویلی بُد و تَوْهیم بود
۱۲۵۰Nکای عجب نهی از پی تحریم بود * یا به تاویلی بد و توهیم بود
۱۲۵۱Qدر دلش تأویل چون ترجیح یافت * طبع در حیرت سوی گندم شتافت
۱۲۵۱Nدر دلش تاویل چون ترجیح یافت * طبع در حیرت سوی گندم شتافت
۱۲۵۲Qباغبان را خار چون در پای رَفت * دزد فرصت یافت کالا بُرد تَفْت
۱۲۵۲Nباغبان را خار چون در پای رفت * دزد فرصت یافت، کالا برد تفت
۱۲۵۳Qچون ز حیرت رَست باز آمد براه * دید بُرده دزد رَخْت از کارگاه
۱۲۵۳Nچون ز حیرت رست باز آمد به راه * دید برده دزد رخت از کارگاه
۱۲۵۴Qربَّنا إِنَّا ظَلَمْنَا گفت و آه * یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه
۱۲۵۴Nربنا إنا ظلمنا گفت و آه * یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه
۱۲۵۵Qپس قضا ابری بود خورشیدپوش * شیر و اژدرها شود زو همچو موش
۱۲۵۵Nپس قضا ابری بود خورشید پوش * شیر و اژدرها شود زو همچو موش
۱۲۵۶Qمن اگر دامی نبینم گاهِ حُکم * من نه تنها جاهلم در راهِ حُکم
۱۲۵۶Nمن اگر دامی نبینم گاه حکم * من نه تنها جاهلم در راه حکم
۱۲۵۷Qای خُنُک آن کو نکوکاری گرفت * زور را بگْذاشت او زاری گرفت
۱۲۵۷Nای خنک آن کاو نکو کاری گرفت * زور را بگذاشت او زاری گرفت
۱۲۵۸Qگر قضا پوشد سِیَه همچون شَبَت * هم قضا دستت بگیرد عاقبت
۱۲۵۸Nگر قضا پوشد سیه همچون شبت * هم قضا دستت بگیرد عاقبت
۱۲۵۹Qگر قضا صد بار قصدِ جان کند * هم قضا جانت دهد درمان کند
۱۲۵۹Nگر قضا صد بار قصد جان کند * هم قضا جانت دهد درمان کند
۱۲۶۰Qاین قضا صد بار اگر راهت زند * بر فَرازِ چرخ خرگاهت زند
۱۲۶۰Nاین قضا صد بار اگر راهت زند * بر فراز چرخ خرگاهت زند
۱۲۶۱Qاز کرم دان این که می‌ترساندت * تا بمُلکِ ایمنی بنْشاندت
۱۲۶۱Nاز کرم دان این که می‌ترساندت * تا به ملک ایمنی بنشاندت
۱۲۶۲Qاین سخن پایان ندارد گشت دیر * گوش کن تو قصهٔ خرگوش و شیر
۱۲۶۲Nاین سخن پایان ندارد گشت دیر * گوش کن تو قصه‌ی خرگوش و شیر

block:1067

پا واپس کشیدن خرگوش از شیر چون نزدیک چاه رسید
۱۲۶۳Qچونک نزدِ چاه آمد شیر دید * کز ره آن خرگوش مانْد و پا کشید
۱۲۶۳Nچون که نزد چاه آمد شیر دید * کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید
۱۲۶۴Qگفت پا وا پس کشیدی تو چرا * پای را وا پس مکش پیش اندر آ
۱۲۶۴Nگفت پا واپس کشیدی تو چرا * پای را واپس مکش پیش اندر آ
۱۲۶۵Qگفت کو پایم که دست و پای رفت * جانِ من لرزید و دل از جای رفت
۱۲۶۵Nگفت کو پایم که دست و پای رفت * جان من لرزید و دل از جای رفت
۱۲۶۶Qرنگِ رُویم را نمی‌بینی چو زَر * ز اندرون خود می‌دهد رنگم خبر
۱۲۶۶Nرنگ رویم را نمی‌بینی چو زر * ز اندرون خود می‌دهد رنگم خبر
۱۲۶۷Qحق چو سیما را معرِّف خوانده‌ست * چشمِ عارف سوی سیما مانده‌ست
۱۲۶۷Nحق چو سیما را معرف خوانده است * چشم عارف سوی سیما مانده است
۱۲۶۸Qرنگ و بو غّمَّاز آمد چون جَرَس * از فَرس آگه کند بانگِ فَرَس
۱۲۶۸Nرنگ و بو غماز آمد چون جرس * از فرس آگه کند بانگ فرس
۱۲۶۹Qبانگِ هر چیزی رساند زو خبر * تا بدانی بانگِ خَر از بانگِ دَر
۱۲۶۹Nبانگ هر چیزی رساند زو خبر * تا بدانی بانگ خر از بانگ در
۱۲۷۰Qگفت پیغامبر بتمییزِ کسان * مَرْٔ مَخْفِیٌّ لَدَی طَیِّ اؐللّسان
۱۲۷۰Nگفت پیغمبر به تمییز کسان * مرء مخفی لدی طی اللسان
۱۲۷۱Qرنگِ رُو از حالِ دل دارد نشان * رحمتم کن مِهْرِ من در دل نشان
۱۲۷۱Nرنگ رو از حال دل دارد نشان * رحمتم کن مهر من در دل نشان
۱۲۷۲Qرنگِ رُوی سرخ دارد بانگِ شُکْر * بانگِ روی زرد باشد صبر و نُکْر
۱۲۷۲Nرنگ روی سرخ دارد بانگ شکر * بانگ روی زرد باشد صبر و نکر
۱۲۷۳Qدر من آمد آن که دست و پا بَرَد * رنگ رو و قوَّت و سیما بَرَد
۱۲۷۳Nدر من آمد آن که دست و پا برد * رنگ رو و قوت و سیما برد
۱۲۷۴Qآنک در هرچِ در آید بشْکند * هر درخت از بیخ و بُن او بر کَنَد
۱۲۷۴Nآن که در هر چه در آید بشکند * هر درخت از بیخ و بن او بر کند
۱۲۷۵Qدر من آمد آنک از وی گشت مات * آدمی و جانوَر جامِد نَبات
۱۲۷۵Nدر من آمد آن که از وی گشت مات * آدمی و جانور جامد نبات
۱۲۷۶Qاین خود اجْزایند کُلَّیات ازو * زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو
۱۲۷۶Nاین خود اجزایند کلیات از او * زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو
۱۲۷۷Qتا جهان گه صابرست و گه شکور * بوستان گه حُلَّه پوشد گاه عُور
۱۲۷۷Nتا جهان گه صابر است و گه شکور * بوستان گه حله پوشد گاه عور
۱۲۷۸Qآفتابی کاو بر آید نارْگون * ساعتی دیگر شود او سرْنگون
۱۲۷۸Nآفتابی کاو بر آید نارگون * ساعتی دیگر شود او سر نگون
۱۲۷۹Qاختران تافته بر چارطاق * لحظه لحظه مبتلای احتراق
۱۲۷۹Nاختران تافته بر چار طاق * لحظه لحظه مبتلای احتراق
۱۲۸۰Qماه کو افزود ز اختر در جمال * شد ز رنجِ دِقّ او همچون خیال
۱۲۸۰Nماه کاو افزود ز اختر در جمال * شد ز رنج دق او همچون خیال
۱۲۸۱Qاین زمین با سکونِ با ادب * اندر آرد زلزله‌ش در لرزِ تَب
۱۲۸۱Nاین زمین با سکون با ادب * اندر آرد زلزله‌ش در لرز تب
۱۲۸۲Qای بسا کُه زین بلای مُرْدَریگ * گشته است اندر جهان او خُرْد و ریگ
۱۲۸۲Nای بسا که زین بلای مرده‌ریگ * گشته است اندر جهان او خرد و ریگ
۱۲۸۳Qاین هوا با رُوح آمد مُقْتَرِن * چون قضا آید وبا گشت و عَفِن
۱۲۸۳Nاین هوا با روح آمد مقترن * چون قضا آید وبا گشت و عفن
۱۲۸۴Qآب خِوش کو روح را همشیره شد * در غدیری زرد و تلخ و تیره شد
۱۲۸۴Nآب خوش کاو روح را همشیره شد * در غدیری زرد و تلخ و تیره شد
۱۲۸۵Qآتشی کو باد دارد در بروت * هم یکی بادی برو خواند یموت
۱۲۸۵Nآتشی کاو باد دارد در بروت * هم یکی بادی بر او خواند یموت
۱۲۸۶Qحالِ دریا ز اضطراب و جوش او * فهم کن تبدیلهای هوش او
۱۲۸۶Nحال دریا ز اضطراب و جوش او * فهم کن تبدیلهای هوش او
۱۲۸۷Qچرخ سر گردان که اندر جست و جوست * حال او چون حال فرزندان اوست
۱۲۸۷Nچرخ سر گردان که اندر جستجوست * حال او چون حال فرزندان اوست
۱۲۸۸Qگه حَضیض و گه میانه گاه اوج * اندرو از سعد و نحسی فوج فوج
۱۲۸۸Nگه حضیض و گه میانه گاه اوج * اندر او از سعد و نحسی فوج فوج
۱۲۸۹Qاز خود ای جزوی ز کلها مختلط * فهم می‌کن حالت هر مُنَبسط
۱۲۸۹Nاز خود ای جزوی ز کلها مختلط * فهم می‌کن حالت هر منبسط
۱۲۹۰Qچونك کلیّات را رنجست و درد * جزو ایشان چون نباشد روی زرد
۱۲۹۰Nچون که کلیات را رنج است و درد * جزو ایشان چون نباشد روی زرد
۱۲۹۱Qخاصه جزوی کو ز اضدادست جمع * ز آب و خاک و آتش و بادست جمع
۱۲۹۱Nخاصه جزوی کاو ز اضداد است جمع * ز آب و خاک و آتش و باد است جمع
۱۲۹۲Qاین عجب نبود که میش از گرگ جَست * این عجب کین میش دل در گرگ بست
۱۲۹۲Nاین عجب نبود که میش از گرگ جست * این عجب کاین میش دل در گرگ بست
۱۲۹۳Qزندگانی آشتیی ضدَّهاست * مرگ آنك اندر میانشان جنگ خاست
۱۲۹۳Nزندگانی آشتی ضدهاست * مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست
۱۲۹۴Qلطف حق این شیر را و گور را * ٱلْف داده ست این دو ضدّ دور را
۱۲۹۴Nلطف حق این شیر را و گور را * الف داده ست این دو ضد دور را
۱۲۹۵Qچون جهان رنجور و زندانی بود * چه عجب رنجور اگر فانی بود
۱۲۹۵Nچون جهان رنجور و زندانی بود * چه عجب رنجور اگر فانی بود
۱۲۹۶Qخواند بر شیر او از این رو پندها * گفت من پس مانده‌ام زین بندها
۱۲۹۶Nخواند بر شیر او از این رو پندها * گفت من پس مانده‌ام زین بندها

block:1068

پرسیدن شیر از سبب پای واپس کشیدن خرگوش
۱۲۹۷Qشیر گفتش تو ز اسباب مرض * این سبب گو خاص کاینستم غرض
۱۲۹۷Nشیر گفتش تو ز اسباب مرض * این سبب گو خاص کاین استم غرض
۱۲۹۸Qگفت آن شیر اندر این چه ساکنست * اندرین قلعه ز آفات آیمنست
۱۲۹۸Nگفت آن شیر اندر این چه ساکن است * اندر این قلعه ز آفات ایمن است
۱۲۹۹Qقعر چه بگزید هر کی عاقلست * ز انك در خلوت صفاهای دلست
۱۲۹۹Nقعر چه بگزید هر کی عاقل است * ز آن که در خلوت صفاهای دل است
۱۳۰۰Qظلمت چه به که ظلمتهای خلق * سر نبُرد آن کس که گیرد پای خلق
۱۳۰۰Nظلمت چه به که ظلمتهای خلق * سر نبرد آن کس که گیرد پای خلق
۱۳۰۱Qگفت پیش آ زخمم او را قاهرست * تو ببین کان شیر در چه حاضرست
۱۳۰۱Nگفت پیش آ زخمم او را قاهر است * تو ببین کان شیر در چه حاضر است
۱۳۰۲Qگفت من سوزیده‌ام ز آن آتشی * تو مگر اندر بَر خویشم کشی
۱۳۰۲Nگفت من سوزیده‌ام ز آن آتشی * تو مگر اندر بر خویشم کشی
۱۳۰۳Qتا بپُشت تو من ای کان کرم * چشم بگشایم به چه دَر بنگرم
۱۳۰۳Nتا بپشت تو من ای کان کرم * چشم بگشایم به چه در بنگرم

block:1069

نظر کردن شیر در چاه و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را
۱۳۰۴Qچونك شیر اندر بر خویشش کشید * در پناه شیر تا چه می‌دوید
۱۳۰۴Nچونکه شیر اندر بر خویشش کشید * در پناه شیر تا چه می‌دوید
۱۳۰۵Qچونك در چه بنگریدند اندر آب * اندر آب از شیر و او در تافت تاب
۱۳۰۵Nچونکه در چه بنگریدند اندر آب * اندر آب از شیر و او در تافت تاب
۱۳۰۶Qشیر عکس خویش دید از آب تفَت * شکل شیری در بَرش خرگوش زفت
۱۳۰۶Nشیر عکس خویش دید از آب تفت * شکل شیری در برش خرگوش زفت
۱۳۰۷Qچونك خصم خویش را در آب دید * مر و را بگذاشت و اندر چه جهید
۱۳۰۷Nچون که خصم خویش را در آب دید * مر و را بگذاشت و اندر چه جهید
۱۳۰۸Qدر فتاد اندر چَهی کو کَنده بود * زانك ظلمش در سرش آینده بود
۱۳۰۸Nدر فتاد اندر چهی کاو کنده بود * ز آن که ظلمش در سرش آینده بود
۱۳۰۹Qچاهِ مُظلم گشت ظُلمِ ظالمان * این چنین گفتند جمله عالمان
۱۳۰۹Nچاه مظلم گشت ظلم ظالمان * این چنین گفتند جمله عالمان
۱۳۱۰Qهر که ظالم‌تر چَهَش با هول‌تَرْ * عدل فرمودست بتَّر را بتَرْ
۱۳۱۰Nهر که ظالمتر چهش با هول‌تر * عدل فرموده ست بدتر را بتر
۱۳۱۱Qای که تو از چاه ظلمی می‌کنی * دانك بهر خویش چاهی می‌کنی
۱۳۱۱Nای که تو از ظلم چاهی می‌کنی * دان که بهر خویش دامی می‌کنی
۱۳۱۲Qگِرد خود چون کِرم پیله بر متَن * بهر خود چه می‌کنی اندازه کن
۱۳۱۲Nگرد خود چون کرم پیله بر متن * بهر خود چه می‌کنی اندازه کن
۱۳۱۳Qمر ضعیفان را تو بی‌خصمی مدان * از نُبی ذَا جَاَءَ نَصَرُ ٱللهِ خوان
۱۳۱۳Nمر ضعیفان را تو بی‌خصمی مدان * از نبی ذا جاء نصر اللَّه خوان
۱۳۱۴Qگر تو پیلی خصم تو از تو رمید * نک جزا طیرا ابابیلَت رسید
۱۳۱۴Nگر تو پیلی خصم تو از تو رمید * نک جزا طیرا ابابیلت رسید
۱۳۱۵Qگر ضعیفی در زمین خواهد امان * غلغل افتد در سپاه آسمان
۱۳۱۵Nگر ضعیفی در زمین خواهد امان * غلغل افتد در سپاه آسمان
۱۳۱۶Qگر بَدنْدانش گزی پرخون کنی * درد دندانت بگیرد چون کنی
۱۳۱۶Nگر بدندانش گزی پر خون کنی * درد دندانت بگیرد چون کنی
۱۳۱۷Qشیر خود را دید در چه وز غلُو * خویش را نشناخت آن دم از عُدو
۱۳۱۷Nشیر خود را دید در چه وز غلو * خویش را نشناخت آن دم از عدو
۱۳۱۸Qعکس خود را او عُدّو خویش دید * لا جرم بر خویش شمشیری کشید
۱۳۱۸Nعکس خود را او عدوی خویش دید * لا جرم بر خویش شمشیری کشید
۱۳۱۹Qای بَسا ظُلمی که بینی در کسان * خوی تو باشد دریشان ای فلان
۱۳۱۹Nای بسا ظلمی که بینی از کسان * خوی تو باشد در ایشان ای فلان
۱۳۲۰Qاندریشان تافته هَستی تو * از نِفاق و ظلم و بد مَستی تو
۱۳۲۰Nاندر ایشان تافته هستی تو * از نفاق و ظلم و بد مستی تو
۱۳۲۱Qآن توی و آن زخم بر خود می‌زنی * بر خود آن دم تار لعنت می‌تنی
۱۳۲۱Nآن تویی و آن زخم بر خود می‌زنی * بر خود آن دم تار لعنت می‌تنی
۱۳۲۲Qدر خود آن بَد را نمی‌بینی عیان * ورنه دشمن بودیی خود را به جان
۱۳۲۲Nدر خود آن بد را نمی‌بینی عیان * ور نه دشمن بودیی خود را به جان
۱۳۲۳Qحمله بر خود می‌کنی ای ساده مرد * همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
۱۳۲۳Nحمله بر خود می‌کنی ای ساده مرد * همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
۱۳۲۴Qچون بقعر خوی خود اندر رسی * پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
۱۳۲۴Nچون به قعر خوی خود اندر رسی * پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
۱۳۲۵Qشیر را در قعر پیدا شد که بود * نقش او انکش دگر کس می‌نمود
۱۳۲۵Nشیر را در قعر پیدا شد که بود * نقش او آن کش دگر کس می‌نمود
۱۳۲۶Qهر که دندانِ ضعیفی می‌کَند * کار آن شیر غلط بین می‌کند
۱۳۲۶Nهر که دندان ضعیفی می‌کند * کار آن شیر غلط بین می‌کند
۱۳۲۷Qای بدیده عکس بد بر روی عَمْ * بَد نه عمَّست آن توی از خود مَرم
۱۳۲۷Nای بدیده عکس بد بر روی عم * بد نه عم است آن تویی از خود مرم
۱۳۲۸Qمومنان آیینهٔ همدیگرند * این خبَر می‌از پیمبر آورند
۱۳۲۸Nمومنان آیینه‌ی همدیگرند * این خبر می‌از پیمبر آورند
۱۳۲۹Qپیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود * ز آن سبَب عالم کبودت می‌نمود
۱۳۲۹Nپیش چشمت داشتی شیشه‌ی کبود * ز آن سبب عالم کبودت می‌نمود
۱۳۳۰Qگر نه کوری این کبودی دان ز خویش * خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش
۱۳۳۰Nگر نه کوری این کبودی دان ز خویش * خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش
۱۳۳۱Qمومن ار ینظر بنور اللَّه نبود * غیب مومن را برهنه چون نمود
۱۳۳۱Nمومن ار ینظر بنور اللَّه نبود * غیب مومن را برهنه چون نمود
۱۳۳۲Qچون که تو ینظر بنار الله بدی * در بدی از نیکویی غافل شدی
۱۳۳۲Nچون که تو ینظر بنار اللَّه بدی * در بدی از نیکویی غافل شدی
۱۳۳۳Qاندک اندک آب بر آتش بزن * تا شود نار تو نور ای بو الحزن
۱۳۳۳Nاندک اندک آب بر آتش بزن * تا شود نار تو نور ای بو الحزن
۱۳۳۴Qتو بزن یا ربَّنا آب طَهُور * تا شود این نار عالم جمله نور
۱۳۳۴Nتو بزن یا ربنا آب طهور * تا شود این نار عالم جمله نور
۱۳۳۵Qآب دریا جمله در فرمانِ تُست * آب و آتش ای خداوند آن تُست
۱۳۳۵Nآب دریا جمله در فرمان تست * آب و آتش ای خداوند آن تست
۱۳۳۶Qگر تو خواهی آتش آب خوش شود * ور نخواهی آب هم آتش شود
۱۳۳۶Nگر تو خواهی آتش آب خوش شود * ور نخواهی آب هم آتش شود
۱۳۳۷Qاین طلب در ما هم از ایجاد تُست * رَستن از بیداد یا رب داد تست
۱۳۳۷Nاین طلب در ما هم از ایجاد تست * رستن از بی‌داد یا رب داد تست
۱۳۳۸Qبی‌طلب تو این طلب‌مان داده‌ای * گنج احسان بر همه بگشاده‌ای
۱۳۳۸Nبی‌طلب تو این طلب‌مان داده‌ای * گنج احسان بر همه بگشاده‌ای

block:1070

مژده بردن خرگوش سوی نخچیران که شیر در چاه افتاد
۱۳۳۹Qچونك خرگوش از رهایی شاد گشت * سوی نخجیران دوان شد تا بدشت
۱۳۳۹Nچونکه خرگوش از رهایی شاد گشت * سوی نخجیران دوان شد تا به دشت
۱۳۴۰Qشیر را چون دید در چه کُشته زار * چرخ می‌زد شادمان تا مرغزار
۱۳۴۰Nشیر را چون دید در چه کشته زار * چرخ می‌زد شادمان تا مرغزار
۱۳۴۱Qدست می‌زد چون رهید از دست مرك * سبز و رقصان در هوا چون شاخ و بَرك
۱۳۴۱Nدست می‌زد چون رهید از دست مرگ * سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ
۱۳۴۲Qشاخ و برك از حبس خاک آزاد شد * سَر بر آورد و حریف باد شد
۱۳۴۲Nشاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد * سر بر آورد و حریف باد شد
۱۳۴۳Qبرگها چون شاخ را بشکافتَند * تا ببالای درخت اشتافتَند
۱۳۴۳Nبرگها چون شاخ را بشکافتند * تا به بالای درخت اشتافتند
۱۳۴۴Qبا زبانِ شَطْاَهُ شکرِ خدا * می‌سراید هر بَر و بَرگی جدا
۱۳۴۴Nبا زبان شطاه شکر خدا * می‌سراید هر بر و برگی جدا
۱۳۴۵Qکه بُپَرَوْرد اصلِ ما را ذو العَطا * تا درخت اسْتَغلَظ آمد و استوی
۱۳۴۵Nکه بپرورد اصل ما را ذو العطا * تا درخت استغلظ آمد و استوی
۱۳۴۶Qجانهای بَسته اندر آب و گِل * چون رَهند از آب و گِلها شاد دل
۱۳۴۶Nجانهای بسته اندر آب و گل * چون رهند از آب و گلها شاد دل
۱۳۴۷Qدر هوای عشقِ حق رقصان شوند * همچو قرصِ بَدْر بی‌نقصان شوند
۱۳۴۷Nدر هوای عشق حق رقصان شوند * همچو قرص بدر بی‌نقصان شوند
۱۳۴۸Qجِسمشان در رقص و جانها خود مپرس * وانك گردِ جان از آنها خود مپُرس
۱۳۴۸Nجسمشان در رقص و جانها خود مپرس * و آن که گرد جان از آنها خود مپرس
۱۳۴۹Qشیر را خرگوش در زندان نِشاند * ننك شیری کو ز خرگوشی بماند
۱۳۴۹Nشیر را خرگوش در زندان نشاند * ننگ شیری کاو ز خرگوشی بماند
۱۳۵۰Qدر چنان ننگی وانگه این عجب * فخرِ دین خواهد که گویندش لقب
۱۳۵۰Nدر چنان ننگی و آن گه این عجب * فخر دین خواهد که گویندش لقب
۱۳۵۱Qای تو شیری در تک این چاه فَرد * نفس چون خرگوشْ خونت ریخت و خورد
۱۳۵۱Nای تو شیری در تک این چاه فرد * نفس چون خرگوش خونت ریخت و خورد
۱۳۵۲Qنفس خرگوشت بصَحْرا در چرا * تو به قعرِ این چَه چون و چرا
۱۳۵۲Nنفس خرگوشت به صحرا در چرا * تو به قعر این چه چون و چرا
۱۳۵۳Qسوی نخجیران دوید آن شیر گیر * کاَبْشِرُوا یا قَومِ إِذْ جَاءَ ٱلْبَشیر
۱۳۵۳Nسوی نخجیران دوید آن شیر گیر * کابشروا یا قوم إذ جاء البشیر
۱۳۵۴Qمژده مژده ای گروهِ عیش‌ساز * کان سكِ دوزخ بدوزخ رفت باز
۱۳۵۴Nمژده مژده ای گروه عیش‌ساز * کان سگ دوزخ به دوزخ رفت باز
۱۳۵۵Qمژده مژده کان عُدّوِ جانها * کَند قهر خالقش دندانها
۱۳۵۵Nمژده مژده کان عدوی جانها * کند قهر خالقش دندانها
۱۳۵۶Qآنك از پنجه بسی سرها بکوفت * همچو خَس جاروب مَرگش هم بروفت
۱۳۵۶Nآن که از پنجه بسی سرها بکوفت * همچو خس جاروب مرگش هم بروفت

block:1071

جمع شدن نخچیران گرد خرگوش و ثنا گفتن او را
۱۳۵۷Qجمع گشتند آن زمان جمله وحوش * شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش
۱۳۵۷Nجمع گشتند آن زمان جمله وحوش * شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش
۱۳۵۸Qحلقه کردند او چو شمعی در میان * سجده آوردند و گفتندش که هان
۱۳۵۸Nحلقه کردند او چو شمعی در میان * سجده آوردند و گفتندش که هان
۱۳۵۹Qتو فرشتهٔ آسمانی یا پری * نی تو عزراییل شیران نری
۱۳۵۹Nتو فرشته‌ی آسمانی یا پری * نی تو عزراییل شیران نری
۱۳۶۰Qهر چه هستی جان ما قربانِ تُست * دست بُردی دست و بازویت دُرُست
۱۳۶۰Nهر چه هستی جان ما قربان تست * دست بردی دست و بازویت درست
۱۳۶۱Qراند حقّ این آب را در جوی تو * آفرین بر دست و بر بازوی تو
۱۳۶۱Nراند حق این آب را در جوی تو * آفرین بر دست و بر بازوی تو
۱۳۶۲Qباز گو تا چون سگالیدی بمَکر * آن عوان را چون بمالیدی بمکر
۱۳۶۲Nباز گو تا چون سگالیدی به مکر * آن عوان را چون بمالیدی به مکر
۱۳۶۳Qباز گو تا قِصّه درمانها شود * باز گو تا مرهم جانها شود
۱۳۶۳Nباز گو تا قصه درمانها شود * باز گو تا مرهم جانها شود
۱۳۶۴Qباز گو کز ظلمِ آن اِستَم نُما * صد هزاران زخم دارد جان ما
۱۳۶۴Nباز گو کز ظلم آن استم نما * صد هزاران زخم دارد جان ما
۱۳۶۵Qگفت تاییدِ خدا بُد ای مهان * ورنه خرگوشی که باشد در جهان
۱۳۶۵Nگفت تایید خدا بود ای مهان * ور نه خرگوشی که باشد در جهان
۱۳۶۶Qقوّتم بخشید و دل را نور داد * نور دل مر دست و پا را زور داد
۱۳۶۶Nقوتم بخشید و دل را نور داد * نور دل مر دست و پا را زور داد
۱۳۶۷Qاز بَرِ حق می‌رسد تفضیلها * باز هم از حق رسد تبدیلها
۱۳۶۷Nاز بر حق می‌رسد تفضیلها * باز هم از حق رسد تبدیلها
۱۳۶۸Qحق بدَوْر و نَوْبت این تایید را * می‌نماید اهلِ ظنّ و دید را
۱۳۶۸Nحق به دور و نوبت این تایید را * می‌نماید اهل ظن و دید را

block:1072

title of 1072
۱۳۶۹Qهین بمُلك نَوبتیِ شادی مکن * ای تو بستهٔ نوبت آزادی مکن
۱۳۶۹Nهین به ملک نوبتی شادی مکن * ای تو بسته‌ی نوبت آزادی مکن
۱۳۷۰Qانك مُلکش برتر از نوبت تَنند * برتر از هفت اَنْجُمش نوبت زنند
۱۳۷۰Nآن که ملکش برتر از نوبت تنند * برتر از هفت انجمش نوبت زنند
۱۳۷۱Qبرتر از نوبت ملوک باقیند * دَوْرِ دایم روحها با ساقیند
۱۳۷۱Nبرتر از نوبت ملوک باقی‌اند * دور دایم روحها با ساقی‌اند
۱۳۷۲Qتركِ این شُرْب ار بگویی یک دو روز * در کنی اندر شرابِ خُلْد پوز
۱۳۷۲Nترک این شرب ار بگویی یک دو روز * در کنی اندر شراب خلد پوز

block:1073

تفسیر رَجَعنا مِن جِماد دِ ٱلأَمغَرِ إِلَی جِمادِ ٱلأَکبَرِ
۱۳۷۳Qای شهان کُشتیم ما خصمِ برون * ماند خصمی زو بَتَر در اندرون
۱۳۷۳Nای شهان کشتیم ما خصم برون * ماند خصمی زو بتر در اندرون
۱۳۷۴Qکُشتنِ این کار عقل و هوش نیست * شیرِ باطن سخرهٔ خرگوش نیست
۱۳۷۴Nکشتن این کار عقل و هوش نیست * شیر باطن سخره‌ی خرگوش نیست
۱۳۷۵Qدوزخست این نَفْس و دوزخ اژدهاست * کو بدریاها نگردد کم و کاست
۱۳۷۵Nدوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست * کاو به دریاها نگردد کم و کاست
۱۳۷۶Qهفت دریا را در آشامد هنوز * کم نگردد سوزشِ آن خلق‌سوز
۱۳۷۶Nهفت دریا را در آشامد هنوز * کم نگردد سوزش آن خلق سوز
۱۳۷۷Qسنگها و کافرانِ سنگدل * اندر آیند اندرو زار و خَجِل
۱۳۷۷Nسنگها و کافران سنگ دل * اندر آیند اندر او زار و خجل
۱۳۷۸Qهم نگردد ساکن از چندین غذا * تا ز حقّ آید مرو را این ندا
۱۳۷۸Nهم نگردد ساکن از چندین غذا * تا ز حق آید مر او را این ندا
۱۳۷۹Qسِیر گشتی سیر گوید نی هنوز * اینْت آتش اینْت تابِش اینْت سوز
۱۳۷۹Nسیر گشتی سیر گوید نی هنوز * اینت آتش اینت تابش اینت سوز
۱۳۸۰Qعالمَی را لقمه کرد و در کشید * معده‌اش نعره زنان‌ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ
۱۳۸۰Nعالمی را لقمه کرد و در کشید * معده‌اش نعره زنان‌ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ
۱۳۸۱Qحق قَدَم بر وَیْ نهد از لامکان * آنگه او ساکن شود از کُنْ فکان
۱۳۸۱Nحق قدم بر وی نهد از لا مکان * آن گه او ساکن شود از کن فکان
۱۳۸۲Qچونك جُزوِ دوزخست این نَفسِ ما * طبعِ کُل دارد همیشه جُزوها
۱۳۸۲Nچون که جزو دوزخ است این نفس ما * طبع کل دارد همیشه جزوها
۱۳۸۳Qاین قدم حق را بود کو را کُشَد * غیرِ حق خود کِی کمانِ او کَشَد
۱۳۸۳Nاین قدم حق را بود کاو را کشد * غیر حق خود کی کمان او کشد
۱۳۸۴Qدر کمان ننَهند اِلّا تیرِ راست * این کمان را باژگون کژ تیرهاست
۱۳۸۴Nدر کمان ننهند الا تیر راست * این کمان را باژگون کژ تیرهاست
۱۳۸۵Qراست شو چون تیر و وا رَه از کمان * کز کمان هر راست بجْهد بی‌گمان
۱۳۸۵Nراست شو چون تیر و واره از کمان * کز کمان هر راست بجهد بی‌گمان
۱۳۸۶Qچونك واگشتم ز پیکارِ بُرون * روی آوردم بپیکارِ درون
۱۳۸۶Nچون که واگشتم ز پیکار برون * روی آوردم به پیکار درون
۱۳۸۷Qقد رَجَعْنا من جِهَاد الأَصْغَریم * با نبی اندر جهادِ اکبریم
۱۳۸۷Nقد رجعنا من جهاد الاصغریم * با نبی اندر جهاد اکبریم
۱۳۸۸Qقوّت از حق خواهم و توفیق و لاف * تا بسوزن بر کَنم این کوهِ قاف
۱۳۸۸Nقوت از حق خواهم و توفیق و لاف * تا به سوزن بر کنم این کوه قاف
۱۳۸۹Qسهل شیری دان که صَفها بْشکند * شیر آنست آن که خود را بشْکند
۱۳۸۹Nسهل شیری دان که صفها بشکند * شیر آن است آن که خود را بشکند

block:1074

آمدن رسول روم تا امیر المؤمنین عمر رضی الله عنو و دیدن او کرامات عمر رضی الله عنو
۱۳۹۰Qتا عُمَر آمد ز قَیْصَر یک رسول * در مدینه از بیابانِ نُغُول
۱۳۹۰Nتا عمر آمد ز قیصر یک رسول * در مدینه از بیابان نغول
۱۳۹۱Qگفت کو قصرِ خلیفه ای حشَم * تا من اسب و رخت را آنجا کَشَم
۱۳۹۱Nگفت کو قصر خلیفه ای حشم * تا من اسب و رخت را آن جا کشم
۱۳۹۲Qقوم گفتندش که او را قصر نیست * مر عمر را قصرِ جانِ روشنیست
۱۳۹۲Nقوم گفتندش که او را قصر نیست * مر عمر را قصر، جان روشنی است
۱۳۹۳Qگر چه از میری ورا آوازه‌ایست * همچو درویشان مر او را کازه‌ایست
۱۳۹۳Nگر چه از میری و را آوازه‌ی ایست * همچو درویشان مر او را کازه‌ای است
۱۳۹۴Qای برادر چون ببینی قَصرِ او * چونك در چشمِ دلت رُستست مو
۱۳۹۴Nای برادر چون ببینی قصر او * چون که در چشم دلت رسته ست مو
۱۳۹۵Qچشمِ دل از مو و عِلَّت پاک آر * وانگه آن دیدارِ قصرش چشم دار
۱۳۹۵Nچشم دل از مو و علت پاک آر * و آن گهان دیدار قصرش چشم دار
۱۳۹۶Qهرک را هَست از هَوَسها جانِ پاک * زود بیند حضرت و ایوانِ پاک
۱۳۹۶Nهر که را هست از هوسها جان پاک * زود بیند حضرت و ایوان پاک
۱۳۹۷Qچون محّمد پاک شد زین نار و دود * هر کجا رُو کرد وَجْهُ الله بود
۱۳۹۷Nچون محمد پاک شد زین نار و دود * هر کجا رو کرد وجه اللَّه بود
۱۳۹۸Qچون رفیقی وسوسهٔ بَدخواه را * کَی بدانی ثُمَّ وَجْهُ ٱلله را
۱۳۹۸Nچون رفیقی وسوسه‌ی بد خواه را * کی بدانی ثم وجه اللَّه را
۱۳۹۹Qهر کرا باشد ز سینه فَتْحِ باب * او ز هَر شهری ببیند آفتاب
۱۳۹۹Nهر که را باشد ز سینه فتح باب * او ز هر شهری ببیند آفتاب
۱۴۰۰Qحق پدیدست از میانِ دیگران * همچو ماه اندر میانِ اختران
۱۴۰۰Nحق پدید است از میان دیگران * همچو ماه اندر میان اختران
۱۴۰۱Qدو سرِ انگشت بر دو چشم نِه * هیچ بینی از جهان انصاف دِه
۱۴۰۱Nدو سر انگشت بر دو چشم نه * هیچ بینی از جهان انصاف ده
۱۴۰۲Qگر نبینی این جهان معدوم نیست * عیب جز ز انگشتِ نَفْسِ شوم نیست
۱۴۰۲Nگر نبینی این جهان معدوم نیست * عیب جز ز انگشت نفس شوم نیست
۱۴۰۳Qتو ز چشم انگشت را بردار هین * وانگهانی هر چه می‌خواهی ببین
۱۴۰۳Nتو ز چشم انگشت را بردار هین * و آن گهانی هر چه می‌خواهی ببین
۱۴۰۴Qنوح را گفتند اُمَّت کو ثواب * گفت او زان سوی وَ ٱسْتَغْشَوا ثیاب
۱۴۰۴Nنوح را گفتند امت کو ثواب * گفت او ز آن سوی و استغشوا ثیاب
۱۴۰۵Qرُو و سَر در جامه‌ها پیچیده‌اید * لاجرم با دیده و نادیده‌اید
۱۴۰۵Nرو و سر در جامه‌ها پیچیده‌اید * لا جرم با دیده و نادیده‌اید
۱۴۰۶Qآدمی دیدست و باقی پوستست * دید آنست آن که دیدِ دوستست
۱۴۰۶Nآدمی دید است و باقی پوست است * دید آن است آن که دید دوست است
۱۴۰۷Qچونك دیدِ دوست نبْود کُور بِه * دوست کو باقی نباشد دُور بِه
۱۴۰۷Nچون که دید دوست نبود کور به * دوست کاو باقی نباشد دور به
۱۴۰۸Qچون رسولِ روم این الفاظِ تَر * در سماع آورد شد مشتاق‌تر
۱۴۰۸Nچون رسول روم این الفاظ تر * در سماع آورد شد مشتاق‌تر
۱۴۰۹Qدیده را بر جُستنِ عُمَّر گماشت * رخت را و اسب را ضایع گذاشت
۱۴۰۹Nدیده را بر جستن عمر گماشت * رخت را و اسب را ضایع گذاشت
۱۴۱۰Qهر طرف اندر پیِ آن مردِ کار * می‌شدی پُرسانِ او دیوانه‌وار
۱۴۱۰Nهر طرف اندر پی آن مرد کار * می‌شدی پرسان او دیوانه‌وار
۱۴۱۱Qکین چنین مردی بود اندر جهان * وز جهان مانندِ جان باشد نهان
۱۴۱۱Nکاین چنین مردی بود اندر جهان * وز جهان مانند جان باشد نهان
۱۴۱۲Qجُست او را تاش چون بنده بود * لاجرم جوینده یابنده بود
۱۴۱۲Nجست او را تاش چون بنده بود * لا جرم جوینده یابنده بود
۱۴۱۳Qدید اعرابی زنی او را دَخیل * گفت عُمَّر نک بزیرِ آن نَخیل
۱۴۱۳Nدید اعرابی زنی او را دخیل * گفت عمر نک به زیر آن نخیل
۱۴۱۴Qزیر خرمابُن ز خلقان او جُدا * زیرِ سایه خفته بین سایهٔ خدا
۱۴۱۴Nزیر خرما بن ز خلقان او جدا * زیر سایه خفته بین سایه‌ی خدا

block:1075

یافتن رسول روم امیر المؤمین عمر را رضی الله عنه خفته در زیر درخت
۱۴۱۵Qآمد او آنجا و از دور ایستاد * مر عُمَر را دید و در لرز اوفتاد
۱۴۱۵Nآمد او آن جا و از دور ایستاد * مر عمر را دید و در لرز اوفتاد
۱۴۱۶Qهیبتی زان خفته آمد بر رسول * حالتی خوش کرد بر جانش نُزول
۱۴۱۶Nهیبتی ز آن خفته آمد بر رسول * حالتی خوش کرد بر جانش نزول
۱۴۱۷Qمِهْر و هیبت هست ضدِّ همدگر * این دو ضِد را دید جمع اندر جگر
۱۴۱۷Nمهر و هیبت هست ضد همدگر * این دو ضد را دید جمع اندر جگر
۱۴۱۸Qگفت با خود من شهان را دیده‌ام * پیش سلطانان مِه و بگْزیده‌ام
۱۴۱۸Nگفت با خود من شهان را دیده‌ام * پیش سلطانان مه و بگزیده‌ام
۱۴۱۹Qاز شهانم هیبَت و ترسی نبود * هیبتِ این مرد هوشم را ربود
۱۴۱۹Nاز شهانم هیبت و ترسی نبود * هیبت این مرد هوشم را ربود
۱۴۲۰Qرفته‌ام در بیشهٔ شیر و پلنگ * رویِ من زیشان نگردانید رنگ
۱۴۲۰Nرفته‌ام در بیشه‌ی شیر و پلنگ * روی من ز یشان نگردانید رنگ
۱۴۲۱Qبس شُدستم در مُصاف و کارزار * همچو شیر آن دم که باشد کار زار
۱۴۲۱Nبس شده‌ستم در مصاف و کارزار * همچو شیر آن دم که باشد کار زار
۱۴۲۲Qبس که خوردم بس زدم زخمِ گران * دل قوی‌تر بوده‌ام از دیگران
۱۴۲۲Nبس که خوردم بس زدم زخم گران * دل قوی تر بوده‌ام از دیگران
۱۴۲۳Qبی‌سلاح این مرد خفته بر زمین * من به هفت اندام لرزان چیست این
۱۴۲۳Nبی‌سلاح این مرد خفته بر زمین * من به هفت اندام لرزان چیست این
۱۴۲۴Qهیبتِ حقَّست این از خلق نیست * هیبتِ این مردِ صاحب دلق نیست
۱۴۲۴Nهیبت حق است این از خلق نیست * هیبت این مرد صاحب دلق نیست
۱۴۲۵Qهر که ترسید از حق و تقوی گُزید * ترسد از وی جِنّ و اِنْس و هر که دید
۱۴۲۵Nهر که ترسید از حق و تقوی گزید * ترسد از وی جن و انس و هر که دید
۱۴۲۶Qاندرین فکرت به حرمت دست بست * بعد یک ساعت عمر از خواب جست
۱۴۲۶Nاندر این فکرت به حرمت دست بست * بعد یک ساعت عمر از خواب جست
۱۴۲۷Qکرد خدمت مر عُمر را و سلام * گفت پیغمبر سلام آنگه کلام
۱۴۲۷Nکرد خدمت مر عمر را و سلام * گفت پیغمبر سلام آن گه کلام
۱۴۲۸Qپس علیکش گفت و او را پیش خواند * ایمنش کرد و به پیشِ خود نشاند
۱۴۲۸Nپس علیکش گفت و او را پیش خواند * ایمنش کرد و به پیش خود نشاند
۱۴۲۹Qلا تَخَافُوا هست نُزْلِ خایفان * هست در خَور از برای خایف آن
۱۴۲۹Nلا تخافوا هست نزل خایفان * هست در خور از برای خایف آن
۱۴۳۰Qهر که ترسد مر و را ایمن کنند * مر دلِ ترسنده را ساکن کنند
۱۴۳۰Nهر که ترسد مر و را ایمن کنند * مر دل ترسنده را ساکن کنند
۱۴۳۱Qآنك خوفش نیست چُون گویی مترس * درس چه دهی نیست او مُحتاجِ درس
۱۴۳۱Nآن که خوفش نیست چون گویی مترس * درس چه دهی نیست او محتاج درس
۱۴۳۲Qآن دل از جا رفته را دل شاد کرد * خاطرِ ویرانش را آباد کرد
۱۴۳۲Nآن دل از جا رفته را دل شاد کرد * خاطر ویرانش را آباد کرد
۱۴۳۳Qبعد از آن گفتش سخنهای دقیق * وز صفات پاکِ حق نعْمَ الرَّفیق
۱۴۳۳Nبعد از آن گفتش سخنهای دقیق * وز صفات پاک حق نعم الرفیق
۱۴۳۴Qوز نوازشهای حق اَبْدال را * تا بداند او مقام و حال را
۱۴۳۴Nوز نوازشهای حق ابدال را * تا بداند او مقام و حال را
۱۴۳۵Qحال چون جلوه ست زان زیبا عروس * وین مقام آن خلوت آمد با عروس
۱۴۳۵Nحال چون جلوه ست ز آن زیبا عروس * وین مقام آن خلوت آمد با عروس
۱۴۳۶Qجلوه بیند شاه و غیرِ شاه نیز * وقتِ خلوت نیست جز شاهِ عزیز
۱۴۳۶Nجلوه بیند شاه و غیر شاه نیز * وقت خلوت نیست جز شاه عزیز
۱۴۳۷Qجلوه کرده خاصّ و عامّان را عروس * خلوت اندر شاه باشد با عروس
۱۴۳۷Nجلوه کرده خاص و عامان را عروس * خلوت اندر شاه باشد با عروس
۱۴۳۸Qهست بسیار اهلِ حال از صوفیان * نادِرست اهلِ مقام اندر میان
۱۴۳۸Nهست بسیار اهل حال از صوفیان * نادر است اهل مقام اندر میان
۱۴۳۹Qاز منازلهای جانش یاد داد * وز سفرهای روانش یاد داد
۱۴۳۹Nاز منازلهای جانش یاد داد * وز سفرهای روانش یاد داد
۱۴۴۰Qوز زمانی کز زمان خالی بُدست * وز مقامِ قُدس که اجلالی بُدست
۱۴۴۰Nوز زمانی کز زمان خالی بده ست * وز مقام قدس که اجلالی بده ست
۱۴۴۱Qوز هوایی کاندر او سیمرغِ رُوح * پیش از این دیدست پرواز و فُتُوح
۱۴۴۱Nوز هوایی کاندر او سیمرغ روح * پیش از این دیده ست پرواز و فتوح
۱۴۴۲Qهر یکی پروازش از آفاق بیش * وز امید و نَهمتِ مشتاقْ بیش
۱۴۴۲Nهر یکی پروازش از آفاق بیش * وز امید و نهمت مشتاق بیش
۱۴۴۳Qچون عمر اَغْیارْرُو را یار یافت * جان او را طالبِ اسرار یافت
۱۴۴۳Nچون عمر اغیار رو را یار یافت * جان او را طالب اسرار یافت
۱۴۴۴Qشیخ کامل بود و طالب مُشْتهی * مرد چابک بود و مَرْکَب دَرگَهی
۱۴۴۴Nشیخ کامل بود و طالب مشتهی * مرد چابک بود و مرکب درگهی
۱۴۴۵Qدید آن مرشد که او ارشاد داشت * تخمِ پاک اندر زمینِ پاک کاشت
۱۴۴۵Nدید آن مرشد که او ارشاد داشت * تخم پاک اندر زمین پاک کاشت

block:1076

سوال کردن رسول روم از امیر المؤمنین رضی الله عنه
۱۴۴۶Qمرد گفتش کای امیر المؤمنین * جان ز بالا چون در آمد در زمین
۱۴۴۶Nمرد گفتش کای امیر المؤمنین * جان ز بالا چون در آمد در زمین
۱۴۴۷Qمرغِ بی‌اندازه چون شد در قفَص * گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
۱۴۴۷Nمرغ بی‌اندازه چون شد در قفص * گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
۱۴۴۸Qبر عدمها کان ندارد چشم و گوش * چون فسون خواند همی‌آید بجوش
۱۴۴۸Nبر عدمها کان ندارد چشم و گوش * چون فسون خواند همی‌آید به جوش
۱۴۴۹Qاز فسونِ او عدمها زود زود * خوش مُعَلَّق می‌زند سوی وجود
۱۴۴۹Nاز فسون او عدمها زود زود * خوش معلق می‌زند سوی وجود
۱۴۵۰Qباز بر موجود افسونی چو خواند * زُو دْو اَسْبه در عدم موجود راند
۱۴۵۰Nباز بر موجود افسونی چو خواند * زو دو اسبه در عدم موجود راند
۱۴۵۱Qگفت در گوشِ گُل و خندانْش کرد * گفت با سنگ و عقیقِ کانْش کرد
۱۴۵۱Nگفت در گوش گل و خندانش کرد * گفت با سنگ و عقیق کانش کرد
۱۴۵۲Qگفت با جِسم آیتی تا جان شد او * گفت با خورشید تا رُخْشان شد او
۱۴۵۲Nگفت با جسم آیتی تا جان شد او * گفت با خورشید تا رخشان شد او
۱۴۵۳Qباز در گوشش دمد نکتهٔ مخوف * در رخِ خورشید افتد صد کسوف
۱۴۵۳Nباز در گوشش دمد نکته‌ی مخوف * در رخ خورشید افتد صد کسوف
۱۴۵۴Qتا بگوشِ ابر آن گویا چه خواند * کو چو مَشْک از دیدهٔ خود اشک راند
۱۴۵۴Nتا به گوش ابر آن گویا چه خواند * کاو چو مشک از دیده‌ی خود اشک راند
۱۴۵۵Qتا بگوشِ خاک حق چه خوانده است * کو مراقب گشت و خامُش مانده است
۱۴۵۵Nتا به گوش خاک حق چه خوانده است * کاو مراقب گشت و خامش مانده است
۱۴۵۶Qدر تَرُّدد هر که او آشفته است * حق بگوشِ او مُعَمَّا گفته است
۱۴۵۶Nدر تردد هر که او آشفته است * حق به گوش او معما گفته است
۱۴۵۷Qتا کند محبوسش اندر دو گمان * آن کنم آن گفت یا خود ضدِّ آن
۱۴۵۷Nتا کند محبوسش اندر دو گمان * آن کنم کاو گفت یا خود ضد آن
۱۴۵۸Qهم ز حق ترجیح یابد یک طرف * زان دو یک را بر گزیند زان کَنَف
۱۴۵۸Nهم ز حق ترجیح یابد یک طرف * ز آن دو یک را بر گزیند ز آن کنف
۱۴۵۹Qگر نخواهی در تردُّد هوشِ جان * کم فشار این پنبه اندر گوشِ جان
۱۴۵۹Nگر نخواهی در تردد هوش جان * کم فشار این پنبه اندر گوش جان
۱۴۶۰Qتا کنی فهم آن معَّماهاش را * تا کنی ادراک رمز و فاش را
۱۴۶۰Nتا کنی فهم آن معماهاش را * تا کنی ادراک رمز و فاش را
۱۴۶۱Qپس مَحَلَّ وَحی گردد گوشِ جان * وحی چه بْوَد گفتنی از حِس نهان
۱۴۶۱Nپس محل وحی گردد گوش جان * وحی چه بود گفتنی از حس نهان
۱۴۶۲Qگوشِ جان و چشمِ جان جز این حِس است * گوشِ عقل و گوش ظَن زین مُفلِس است
۱۴۶۲Nگوش جان و چشم جان جز این حس است * گوش عقل و گوش ظن زین مفلس است
۱۴۶۳Qلفظِ جُبْرم عشق را بی‌صبر کرد * و انك عاشق نیست حبسِ جَبْر کرد
۱۴۶۳Nلفظ جبرم عشق را بی‌صبر کرد * و آن که عاشق نیست حبس جبر کرد
۱۴۶۴Qاین مَعَّیت با حقست و جبر نیست * این تجلّیِ مَه است این ابر نیست
۱۴۶۴Nاین معیت با حق است و جبر نیست * این تجلی مه است این ابر نیست
۱۴۶۵Qور بود این جَبْر جبرِ عامه نیست * جبرِ آن امَّارهٔ خودکامه نیست
۱۴۶۵Nور بود این جبر جبر عامه نیست * جبر آن اماره‌ی خودکامه نیست
۱۴۶۶Qجبر را ایشان شناسند ای پسر * که خدا بگْشادشان در دل بصَر
۱۴۶۶Nجبر را ایشان شناسند ای پسر * که خدا بگشادشان در دل بصر
۱۴۶۷Qغیب و آینده بر ایشان گشت فاش * ذکرِ ماضی پیشِ ایشان گشت لاش
۱۴۶۷Nغیب و آینده بر ایشان گشت فاش * ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش
۱۴۶۸Qاختیار و جبرِ ایشان دیگرست * قطره‌ها اندر صدفها گوهرست
۱۴۶۸Nاختیار و جبر ایشان دیگر است * قطره‌ها اندر صدفها گوهر است
۱۴۶۹Qهست بیرون قطرهٔ خُرد و بزرگ * در صدف آن دُرِّ خُردست و سُتُرگ
۱۴۶۹Nهست بیرون قطره‌ی خرد و بزرگ * در صدف آن در خرد است و سترگ
۱۴۷۰Qطبعِ نافِ آهوَست آن قوم را * از برون خون و درونشان مُشکها
۱۴۷۰Nطبع ناف آهو است آن قوم را * از برون خون و درونشان مشکها
۱۴۷۱Qتو مگو کاین مایه بیرون خون بود * چون رود در ناف مُشکی چون شود
۱۴۷۱Nتو مگو کاین مایه بیرون خون بود * چون رود در ناف مشکی چون شود
۱۴۷۲Qتو مگو کاین مِس برون بُد مُحْتقَر * در دلِ اِکسیر چون گیرد گُهَر
۱۴۷۲Nتو مگو کاین مس برون بد محتقر * در دل اکسیر چون گیرد گهر
۱۴۷۳Qاختیار و جَبْر در تو بُد خیال * چون دریشان رفت شد نورِ جلال
۱۴۷۳Nاختیار و جبر در تو بد خیال * چون در ایشان رفت شد نور جلال
۱۴۷۴Qنان چو در سُفره‌ست باشد آن جَماد * در تنِ مردم شود او رُوحِ شاد
۱۴۷۴Nنان چو در سفره ست باشد آن جماد * در تن مردم شود او روح شاد
۱۴۷۵Qدر دلِ سفره نگردد مُستحیل * مستحیلش جان کند از سَلْسَبیل
۱۴۷۵Nدر دل سفره نگردد مستحیل * مستحیلش جان کند از سلسبیل
۱۴۷۶Qقوّتِ جانست این ای راست خوان * تا چه باشد قوَّتِ آن جانِ جان
۱۴۷۶Nقوت جان است این ای راست خوان * تا چه باشد قوت آن جان جان
۱۴۷۷Qگوشت پارهٔ آدمی با عقل و جان * می‌شکافد کوه را با بحر و کان
۱۴۷۷Nگوشت پاره‌ی آدمی با عقل و جان * می‌شکافد کوه را با بحر و کان
۱۴۷۸Qزورِ جانِ کوه کَن شَقِّ حْجَر * زورِ جان جان در اِنْشَقَّ ٱلْقَمَر
۱۴۷۸Nزور جان کوه کن شق حجر * زور جان جان در انْشَقَّ الْقَمَرُ
۱۴۷۹Qگر گشاید دل سَرِ انبانِ راز * جان بسوی عرش سازد تُرک تاز
۱۴۷۹Nگر گشاید دل سر انبان راز * جان به سوی عرش سازد ترک تاز

block:1077

اضافت کردن آدم آن زلّت را بخویشتن که رَبَّنا ظَلَمْنا و اضافت کردن ابلیس گناه خود را بخدا که بِمَا أَغْوَیْتَنِي
۱۴۸۰Qکردِ حق و کردِ ما هر دو ببین * کردِ ما را هست دان پیداست این
۱۴۸۰Nکرد حق و کرد ما هر دو ببین * کرد ما را هست دان پیداست این
۱۴۸۱Qگر نباشد فعلِ خَلق اندر میان * پس مگو کس را چرا کردی چنان
۱۴۸۱Nگر نباشد فعل خلق اندر میان * پس مگو کس را چرا کردی چنان
۱۴۸۲Qخَلقِ حق افعال ما را مُوجِدست * فعل ما آثارِ خلقِ ایزدست
۱۴۸۲Nخلق حق افعال ما را موجد است * فعل ما آثار خلق ایزد است
۱۴۸۳Qناطقی یا حرف بیند یا غَرَض * کَی شود یک دم مُحیطِ دو عَرَض
۱۴۸۳Nناطقی یا حرف بیند یا غرض * کی شود یک دم محیط دو عرض
۱۴۸۴Qگر به معنی رفت شد غافل ز حَرف * پیش و پس یک دم نبیند هیچ طَرف
۱۴۸۴Nگر به معنی رفت شد غافل ز حرف * پیش و پس یک دم نبیند هیچ طرف
۱۴۸۵Qآن زمان که پیش بینی آن زمان * تو پسِ خود کَیْ ببینی این بِدان
۱۴۸۵Nآن زمان که پیش بینی آن زمان * تو پس خود کی ببینی این بدان
۱۴۸۶Qچون محیطِ حرف و معنی نیست جان * چُون بود جان خالقِ این هر دُوان
۱۴۸۶Nچون محیط حرف و معنی نیست جان * چون بود جان خالق این هر دوان
۱۴۸۷Qحق مُحیطِ جمله آمد ای پسر * وا ندارَد کارش از کارِ دگر
۱۴۸۷Nحق محیط جمله آمد ای پسر * وا ندارد کارش از کار دگر
۱۴۸۸Qگفت شیطان که‌ بِما أَغْوَیْتَنِی * کرد فعلِ خود نهان دیوِ دَنی
۱۴۸۸Nگفت شیطان که‌ بِما أَغْوَیْتَنِی * کرد فعل خود نهان دیو دنی
۱۴۸۹Qگفت آدم که ظلَمْنا نَفَسَنا * او ز فِعلِ حق نَبُد غافل چو ما
۱۴۸۹Nگفت آدم که ظلمنا نفسنا * او ز فعل حق نبد غافل چو ما
۱۴۹۰Qدر گنه او اَزْ ادب پنهانش کرد * زان گنه بر خود زدن او بر بَخورد
۱۴۹۰Nدر گنه او از ادب پنهانش کرد * ز آن گنه بر خود زدن او بر بخورد
۱۴۹۱Q بعدِ توبه گفتش ای آدم نه من * آفریدم در تو آن جُرم و مِحَن
۱۴۹۱Nبعد توبه گفتش ای آدم نه من * آفریدم در تو آن جرم و محن
۱۴۹۲Qنه که تقدیر و قضای من بُد آن * چون بوقتِ عذر کردی آن نهان
۱۴۹۲Nنه که تقدیر و قضای من بد آن * چون به وقت عذر کردی آن نهان
۱۴۹۳Qگفت ترسیدم ادب نگْذاشتم * گفت هم من پاسِ آنت داشتم
۱۴۹۳Nگفت ترسیدم ادب نگذاشتم * گفت هم من پاس آنت داشتم
۱۴۹۴Qهر که آرد حُرمت او حرمت بَرَد * هر که آرد قند لوَزیِنه خَورَد
۱۴۹۴Nهر که آرد حرمت او حرمت برد * هر که آرد قند لوزینه خورد
۱۴۹۵Qطیّبات از بهرِ که لِلطَّیِبیِن * یار را خوش کن بَرنْجان و ببین
۱۴۹۵Nطیبات از بهر که للطیبین * یار را خوش کن برنجان و ببین
۱۴۹۶Qیک مثال ای دل پیِ فرقی بیار * تا بدانی جبر را از اختیار
۱۴۹۶Nیک مثال ای دل پی فرقی بیار * تا بدانی جبر را از اختیار
۱۴۹۷Qدست کان لرزان بود از ارتعاش * و تنك دستی را تو بلرزانی ز جاش
۱۴۹۷Nدست کان لرزان بود از ارتعاش * و آن که دستی را تو لرزانی ز جاش
۱۴۹۸Qهر دو جُنْبِش آفریدهٔ حق شناس * لیک نتْوان کرد این با آن قیاس
۱۴۹۸Nهر دو جنبش آفریده‌ی حق شناس * لیک نتوان کرد این با آن قیاس
۱۴۹۹Qزان پشیمانی که لرزانیدیَش * مُرتَعِش را کَی پشیمان دیدیَش
۱۴۹۹Nز آن پشیمانی که لرزانیدی‌اش * مرتعش را کی پشیمان دیدی‌اش
۱۵۰۰Qبحثِ عقلست این چه عقل آن حیله‌گر * تا ضعیفیِ ره بَرَد آنجا مگَرْ
۱۵۰۰Nبحث عقل است این چه عقل آن حیله‌گر * تا ضعیفی ره برد آن جا مگر
۱۵۰۱Qبحثِ عقلی گر دُر و مرجان بود * آن دگر باشد که بحثِ جان بود
۱۵۰۱Nبحث عقلی گر در و مرجان بود * آن دگر باشد که بحث جان بود
۱۵۰۲Qبحثِ جان اندر مقامی دیگرست * بادهٔ جان را قوامیِ دیگر است
۱۵۰۲Nبحث جان اندر مقامی دیگر است * باده‌ی جان را قوامی دیگر است
۱۵۰۳Qآن زمان که بحثِ عقلی ساز بود * این عُمر با بو الحَکَم همراز بود
۱۵۰۳Nآن زمان که بحث عقلی ساز بود * این عمر با بو الحکم هم راز بود
۱۵۰۴Qچون عُمَر از عقل آمد سوی جان * بوالحَکَمْ بوجَهْل شد در حُکم آن
۱۵۰۴Nچون عمر از عقل آمد سوی جان * بو الحکم بو جهل شد در حکم آن
۱۵۰۵Qسوی حِسّ و سوی عقل او کاملست * گر چه خود نسبت بجان او جاهلست
۱۵۰۵Nسوی حس و سوی عقل او کامل است * گر چه خود نسبت به جان او جاهل است
۱۵۰۶Qبحثِ عقل و حِسّ اَثَر دان یا سَبَب * بحثِ جانی یا عَجَب یا بُواَلعَجَب
۱۵۰۶Nبحث عقل و حس اثر دان یا سبب * بحث جانی یا عجب یا بو العجب
۱۵۰۷Qضَوِءِ جان آمد نمانْد ای مُسْتَضِی * لازم و ملزوم و نافیِ مُقْتَضِی
۱۵۰۷Nضوء جان آمد نماند ای مستضی * لازم و ملزوم و نافی مقتضی
۱۵۰۸Qزآنك بینایی که نورش بازغست * از دلیلِ چون عصا بس فارغست
۱۵۰۸Nز آن که بینایی که نورش بازغ است * از دلیل چون عصا بس فارغ است

block:1078

تفسیر و هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَمَا کُنْتُمْ
۱۵۰۹Qبارِ دیگر ما به قصَّه آمدیم * ما از آن قصّه برون خود کَی شدیم
۱۵۰۹Nبار دیگر ما به قصه آمدیم * ما از آن قصه برون خود کی شدیم
۱۵۱۰Qگر بجهل آییم آن زندانِ اوست * ور بعلم آییم آن ایوانِ اوست
۱۵۱۰Nگر به جهل آییم آن زندان اوست * ور به علم آییم آن ایوان اوست
۱۵۱۱Qور بخواب آییم مستانِ وَییم * ور ببیداری به دستانِ وَییم
۱۵۱۱Nور به خواب آییم مستان وی‌ایم * ور به بیداری به دستان وی‌ایم
۱۵۱۲Qور بگرییم ابرِ پر زرقِ وَییم * ور بخندیم آن زمان برقِ وَییم
۱۵۱۲Nور بگرییم ابر پر زرق وی‌ایم * ور بخندیم آن زمان برق وی‌ایم
۱۵۱۳Qور بخشم و جنگ عکسِ قَهْرِ اوست * ور بصلح و عذر عکسِ مِهْرِ اوست
۱۵۱۳Nور به خشم و جنگ عکس قهر اوست * ور به صلح و عذر عکس مهر اوست
۱۵۱۴Qما کییم اندر جهانِ پیچ پیچ * چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ
۱۵۱۴Nما که‌ایم اندر جهان پیچ پیچ * چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ

block:1079

سوال کردن رسول روم از امیرالمؤمنین عمر رضی‌الله عنه از سب ابننلای ارواح با این آب و گل جسم
۱۵۱۵Qگفت یا عمَّر چه حکمت بود و سِرْ * حبسِ آن صافی درین جایِ کَدِرْ
۱۵۱۵Nگفت یا عمر چه حکمت بود و سر * حبس آن صافی در این جای کدر
۱۵۱۶Qآبِ صافی در گِلی پنهان شده * جانِ صافی بستهٔ ابدان شده
۱۵۱۶Nآب صافی در گلی پنهان شده * جان صافی بسته‌ی ابدان شده
۱۵۱۷Qگفت تو بحثی شگرفی می‌کنی * معنیی را بندِ حَرْفی می‌کنی
۱۵۱۷Nگفت تو بحثی شگرفی می‌کنی * معنیی را بند حرفی می‌کنی
۱۵۱۸Qحبس کردی معنی آزاد را * بندِ حرفی کردهٔ تو یاد را
۱۵۱۸Nحبس کردی معنی آزاد را * بند حرفی کرده ای تو یاد را
۱۵۱۹Qاز برای فایده این کردهٔ * تو که خود از فایده در پردهٔ
۱۵۱۹Nاز برای فایده این کرده‌ای * تو که خود از فایده در پرده‌ای
۱۵۲۰Qآنك از وی فایده زاییده شد * چون نبیند آنچ ما را دیده شد
۱۵۲۰Nآن که از وی فایده زاییده شد * چون نبیند آن چه ما را دیده شد
۱۵۲۱Qصد هزاران فایده‌ست و هر یکی * صد هزاران پیشِ آن یک اندکی
۱۵۲۱Nصد هزاران فایده ست و هر یکی * صد هزاران پیش آن یک اندکی
۱۵۲۲Qآن دَمِ نُطقت که جزوِ جزوهاست * فایده شد کُلِّ کُل خالی چراست
۱۵۲۲Nآن دم نطقت که جزو جزوهاست * فایده شد کل کل خالی چراست
۱۵۲۳Qتو که جُزوی کارِ تو با فایدهست * پس چرا در طَعَنِ کُلّ آری تو دست
۱۵۲۳Nتو که جزوی کار تو با فایده ست * پس چرا در طعن کل آری تو دست
۱۵۲۴Qگفت را گر فایده نبْود مگو * ور بود هِلْ اعتراض و شکر جو
۱۵۲۴Nگفت را گر فایده نبود مگو * ور بود هل اعتراض و شکر جو
۱۵۲۵Qشکرِ یزدان طوقِ هر گردن بود * نی جدال و رُو تُرُش کردن بود
۱۵۲۵Nشکر یزدان طوق هر گردن بود * نه جدال و رو ترش کردن بود
۱۵۲۶Qگر ترش رُو بودن آمد شکر و بس * پس چو سِرکه شُکر گویی نیست کس
۱۵۲۶Nگر ترش رو بودن آمد شکر و بس * پس چو سرکه شکر گویی نیست کس
۱۵۲۷Qسرکه را گر راه باید در جگر * گو بشو سرکنگبین او از شَکَر
۱۵۲۷Nسرکه را گر راه باید در جگر * گو بشو سرکنگبین او از شکر
۱۵۲۸Qمعنی اندر شعر جز با خبط نیست * چون قلاسنگسست و اندر ضبط نیست
۱۵۲۸Nمعنی اندر شعر جز با خبط نیست * چون قلاسنگ است اندر ضبط نیست

block:1080

در معنی آنک مَن أَرادَ أَن یَجلِسَ مَعَ اللهِ فَلیَجلِس مَعَ أَهلِ التَّصوُّف
۱۵۲۹Qآن رسول از خود بشُد زین یک دو جام * نی رسالت یاد ماندش نی پیام
۱۵۲۹Nآن رسول از خود بشد زین یک دو جام * نه رسالت یاد ماندش نه پیام
۱۵۳۰Qواله اندر قدرت اللَّه شد * آن رسول اینجا رسید و شاه شد
۱۵۳۰Nواله اندر قدرت اللَّه شد * آن رسول اینجا رسید و شاه شد
۱۵۳۱Qسیل چون آمد بدریا بحر گشت * دانه چون آمد بمزرع گشت کشت
۱۵۳۱Nسیل چون آمد به دریا بحر گشت * دانه چون آمد به مزرع گشت کشت
۱۵۳۲Qچون تعلُّق یافت نان با بو البشَر * نانِ مرده زنده گشت و با خبَر
۱۵۳۲Nچون تعلق یافت نان با بو البشر * نان مرده زنده گشت و با خبر
۱۵۳۳Qموم و هیزم چون فدای نار شد * ذاتِ ظلمانی او انوار شد
۱۵۳۳Nموم و هیزم چون فدای نار شد * ذات ظلمانی او انوار شد
۱۵۳۴Qسنگ سرمه چونك شد در دیدگان * گشت بینایی شد آنجا دیدبان
۱۵۳۴Nسنگ سرمه چون که شد در دیده‌گان * گشت بینایی شد آن جا دیدبان
۱۵۳۵Qای خنک آن مرد کز خود رسته شد * در وجود زنده‌ای پیوسته شد
۱۵۳۵Nای خنک آن مرد کز خود رسته شد * در وجود زنده‌ای پیوسته شد
۱۵۳۶Qوای آن زنده که با مرده نشَست * مرده گشت و زندگی از وی بجَست
۱۵۳۶Nوای آن زنده که با مرده نشست * مرده گشت و زندگی از وی بجست
۱۵۳۷Qچون تو در قرآنِ حق بگریختی * با روانِ انبیا آمیختی
۱۵۳۷Nچون تو در قرآن حق بگریختی * با روان انبیا آمیختی
۱۵۳۸Qهست قرآن حالهای انبیا * ماهیانِ بحرِ پاک کبریا
۱۵۳۸Nهست قرآن حالهای انبیا * ماهیان بحر پاک کبریا
۱۵۳۹Qور بخوانی و نهٔ قرآن پذیر * انبیا و اولیا را دیده گیر
۱۵۳۹Nور بخوانی و نه‌ای قرآن پذیر * انبیا و اولیا را دیده گیر
۱۵۴۰Qور پذیرایی چو بر خوانی قصَص * مرغِ جانت تنگ آید در قفص
۱۵۴۰Nور پذیرایی چو بر خوانی قصص * مرغ جانت تنگ آید در قفص
۱۵۴۱Qمرغ کو اندر قفص زندانیَست * می‌نجوید رَستن از نادانیَست
۱۵۴۱Nمرغ کاو اندر قفس زندانی است * می‌نجوید رستن از نادانی است
۱۵۴۲Qروحهایی کز قَفصها رَسته‌اند * انبیای رَهبرِ شایسته‌اند
۱۵۴۲Nروحهایی کز قفسها رسته‌اند * انبیای رهبر شایسته‌اند
۱۵۴۳Qاز برون آوازشان آید ز دین * که رَهِ رَستن ترا اینست این
۱۵۴۳Nاز برون آوازشان آید ز دین * که ره رستن ترا این است این
۱۵۴۴Qما بدین رَستیم زین ننگین قفص * جز که این ره نیست چارهٔ این قفص
۱۵۴۴Nما به دین رستیم زین ننگین قفس * جز که این ره نیست چاره‌ی این قفس
۱۵۴۵Qخویش را رنجور سازی زارْ زار * تا ترا بیرون کنند از اِشتهار
۱۵۴۵Nخویش را رنجور سازی زار زار * تا ترا بیرون کنند از اشتهار
۱۵۴۶Qکه اشتهارِ خلق بندِ مُحْکَمست * در ره این از بندِ آهن کی کَمست
۱۵۴۶Nکه اشتهار خلق بند محکم است * در ره این از بند آهن کی کم است

block:1081

قصّهٔ بازرگان که طوطی محبوس او او را پیغام داد بطوطیان هندوستان هنگام رفتن بتجارت
۱۵۴۷Qبود بازرگان و او را طوطیی * در قفَس محبوس زیبا طوطیی
۱۵۴۷Nبود بازرگان و او را طوطیی * در قفس محبوس زیبا طوطیی
۱۵۴۸Qچونك بازرگان سفر را ساز کرد * سوی هندستان شدن آغاز کرد
۱۵۴۸Nچون که بازرگان سفر را ساز کرد * سوی هندستان شدن آغاز کرد
۱۵۴۹Qهر غلام و هر کنیزک را ز جُود * گفت بهرِ تو چه آرم گوی زود
۱۵۴۹Nهر غلام و هر کنیزک را ز جود * گفت بهر تو چه آرم گوی زود
۱۵۵۰Qهر یکی از وی مُرادی خواست کرد * جمله را وعده بداد آن نیك‌مرد
۱۵۵۰Nهر یکی از وی مرادی خواست کرد * جمله را وعده بداد آن نیک مرد
۱۵۵۱Qگفت طوطی را چه خواهی ارمغان * کارمت از خِطّهٔ هندوستان
۱۵۵۱Nگفت طوطی را چه خواهی ارمغان * کارمت از خطه‌ی هندوستان
۱۵۵۲Qگفتش آن طوطی که انجا طوطیان * چون ببینی کن ز حالِ من بیان
۱۵۵۲Nگفتش آن طوطی که آن جا طوطیان * چون ببینی کن ز حال من بیان
۱۵۵۳Qکان فلان طوطی که مُشتاقِ شماست * از قضای آسمان در حبسِ ماست
۱۵۵۳Nکان فلان طوطی که مشتاق شماست * از قضای آسمان در حبس ماست
۱۵۵۴Qبر شما کرد او سلام و داد خواست * وز شما چاره و رَهِ ارشاد خواست
۱۵۵۴Nبر شما کرد او سلام و داد خواست * وز شما چاره و ره ارشاد خواست
۱۵۵۵Qگفت می‌شاید که من در اشتیاق * جان دهم اینجا بمیرم در فراق
۱۵۵۵Nگفت می‌شاید که من در اشتیاق * جان دهم اینجا بمیرم در فراق
۱۵۵۶Qاین روا باشد که من در بندِ سخت * گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
۱۵۵۶Nاین روا باشد که من در بند سخت * گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
۱۵۵۷Qاین چنین باشد وفای دوستان * من درین حبس و شما در گلْستان
۱۵۵۷Nاین چنین باشد وفای دوستان * من در این حبس و شما در بوستان
۱۵۵۸Qیاد آرید ای مِهان زین مرغِ زار * یک صبوحی در میانِ مُرغزار
۱۵۵۸Nیاد آرید ای مهان زین مرغ زار * یک صبوحی در میان مرغزار
۱۵۵۹Qیادِ یاران یار را مَیْمون بود * خاصّه کان لیلی و این مجنون بود
۱۵۵۹Nیاد یاران یار را میمون بود * خاصه کان لیلی و این مجنون بود
۱۵۶۰Qای حریفانِ بتِ موزونِ خود * من قدحها می‌خورم پر خونِ خود
۱۵۶۰Nای حریفان بت موزون خود * من قدحها می‌خورم پر خون خود
۱۵۶۱Qیک قدح مَیْ نوش کن بر یادِ من * گر همی‌خواهی که بدْهی دادِ من
۱۵۶۱Nیک قدح می نوش کن بر یاد من * گر همی‌خواهی که بدهی داد من
۱۵۶۲Qیا بیادِ این فتادهٔ خاک بیز * چونك خوردی جرعهِٔ بر خاک ریز
۱۵۶۲Nیا به یاد این فتاده‌ی خاک بیز * چون که خوردی جرعه ای بر خاک ریز
۱۵۶۳Qای عجب آن عهد و آن سوگند کو * وعده‌های آن لبِ چون قند کو
۱۵۶۳Nای عجب آن عهد و آن سوگند کو * وعده‌های آن لب چون قند کو
۱۵۶۴Qگر فراقِ بنده از بنده از بَد بندگیست * چون تو با بَد بَد کنی پس فرق چیست
۱۵۶۴Nگر فراق بنده از بنده از بد بندگی است * چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست
۱۵۶۵Qای بَدی که تو کنی در خشم و جنگ * با طرب‌تر از سماع و بانگِ چنگ
۱۵۶۵Nای بدی که تو کنی در خشم و جنگ * با طرب تر از سماع و بانگ چنگ
۱۵۶۶Qای جفای تو ز دولت خوب تر * و انتقامِ تو ز جان محبوب تر
۱۵۶۶Nای جفای تو ز دولت خوبتر * و انتقام تو ز جان محبوبتر
۱۵۶۷Qنارِ تو اینست نورت چون بود * ماتم این تا خود که سورت چون بود
۱۵۶۷Nنار تو این است نورت چون بود * ماتم این تا خود که سورت چون بود
۱۵۶۸Qاز حلاوتها که دارد جَوْرِ تو * وز لطافت کس نیابد غَوْرِ تو
۱۵۶۸Nاز حلاوتها که دارد جور تو * وز لطافت کس نیابد غور تو
۱۵۶۹Qنالم و ترسم که او باوَر کند * وز کرم آن جور را کمتر کند
۱۵۶۹Nنالم و ترسم که او باور کند * وز کرم آن جور را کمتر کند
۱۵۷۰Qعاشقم بر قهر و بر لطفش بجِد * بُوٱلْعَجَب من عاشقِ این هر دو ضِد
۱۵۷۰Nعاشقم بر قهر و بر لطفش به جد * بو العجب من عاشق این هر دو ضد
۱۵۷۱Qوالله ار زین خار در بُستان شوم * همچو بلبل زین سبب نالان شوم
۱۵۷۱Nو الله ار زین خار در بستان شوم * همچو بلبل زین سبب نالان شوم
۱۵۷۲Qاین عجب بلبل که بگْشاید دهان * تا خورد او خار را با گلْستان
۱۵۷۲Nاین عجب بلبل که بگشاید دهان * تا خورد او خار را با گلستان
۱۵۷۳Qاین چه بلبل این نهنگِ آتشیست * جملهٔ ناخوشها ز عشق او را خوشیست
۱۵۷۳Nاین چه بلبل این نهنگ آتشی است * جمله ناخوشها ز عشق او را خوشی است
۱۵۷۴Qعاشقِ کُلَّست و خود کُلَّست او * عاشقِ خویشست و عشقِ خویش جُو
۱۵۷۴Nعاشق کل است و خود کل است او * عاشق خویش است و عشق خویش جو

block:1082

صفت اجنهٔ طُیُور عُقُول الٰهی
۱۵۷۵Qقصهٔ طوطی جان زین سان بود * کو کسی کو مَحْرَمِ مرغان بود
۱۵۷۵Nقصه‌ی طوطی جان زین سان بود * کو کسی کو محرم مرغان بود
۱۵۷۶Qکو یکی مرغی ضعیفی بی‌گناه * و اندرونِ او سلیمان با سپاه
۱۵۷۶Nکو یکی مرغی ضعیفی بی‌گناه * و اندرون او سلیمان با سپاه
۱۵۷۷Qچون بنالد زار بی‌شُکر و گِله * افتد اندر هفت گردون غُلْغُله
۱۵۷۷Nچون بنالد زار بی‌شکر و گله * افتد اندر هفت گردون غلغله
۱۵۷۸Qهر دَمش صد نامه صد پیک از خدا * یا رَبی زُو شصت لبَّیک از خدا
۱۵۷۸Nهر دمش صد نامه صد پیک از خدا * یا ربی زو شصت لبیک از خدا
۱۵۷۹Qزلَّتِ او به ز طاعت نزدِ حق * پیشِ کفرش جملهٔ ایمانها خَلَق
۱۵۷۹Nزلت او به ز طاعت نزد حق * پیش کفرش جمله ایمانها خلق
۱۵۸۰Qهر دَمی او را یکی مِعْراجِ خاص * بر سرِ تاجش نهد صد تاجِ خاص
۱۵۸۰Nهر دمی او را یکی معراج خاص * بر سر تاجش نهد صد تاج خاص
۱۵۸۱Qصورتش بر خاک و جان بر لامکان * لامکانیِ فوقِ وَهم سالکان
۱۵۸۱Nصورتش بر خاک و جان بر لامکان * لامکانی فوق وهم سالکان
۱۵۸۲Qلامکانی نه که در فهم آیدت * هر دمی در وی خیالی زایدت
۱۵۸۲Nلامکانی نه که در فهم آیدت * هر دمی در وی خیالی زایدت
۱۵۸۳Qبل مکان و لامکان در حکمِ او * همچو در حکمِ بهشتی چار جو
۱۵۸۳Nبل مکان و لامکان در حکم او * همچو در حکم بهشتی چارجو
۱۵۸۴Qشرحِ این کوته کن و رخ زین بتاب * دَم مزن و اللهُ أعْلَم بِالصَّواب
۱۵۸۴Nشرح این کوته کن و رخ زین بتاب * دم مزن و الله اعلم بالصواب
۱۵۸۵Qباز می‌گردیم ما ای دوستان * سوی مرغ و تاجر و هندوستان
۱۵۸۵Nباز می‌گردیم ما ای دوستان * سوی مرغ و تاجر و هندوستان
۱۵۸۶Qمردِ بازرگان پذیرفت این پیام * کو رساند سوی جنس از وی سلام
۱۵۸۶Nمرد بازرگان پذیرفت این پیام * کاو رساند سوی جنس از وی سلام

block:1083

دیدن خواجه طوطیان هندوستان را در دشت و پیغام رسانیدن از آن طوطی
۱۵۸۷Qچونك تا اقصای هندوستان رسید * در بیابان طوطیی چندی بدید
۱۵۸۷Nچون که تا اقصای هندوستان رسید * در بیابان طوطی چندی بدید
۱۵۸۸Qمرکب استانید پس آواز داد * آن سلام و آن امانت باز داد
۱۵۸۸Nمرکب استانید پس آواز داد * آن سلام و آن امانت باز داد
۱۵۸۹Qطوطیی ز آن طوطیان لرزید بَس * اوفتاد و مرد و بگسستش نَفَس
۱۵۸۹Nطوطیی ز آن طوطیان لرزید بس * اوفتاد و مرد و بگسستش نفس
۱۵۹۰Qشد پشیمان خواجه از گفتِ خَبَر * گفت رفتم در هلاکِ جانور
۱۵۹۰Nشد پشیمان خواجه از گفت خبر * گفت رفتم در هلاک جانور
۱۵۹۱Qاین مگر خویشست با آن طوطیک * این مگر دو جِسم بود و روح یَک
۱۵۹۱Nاین مگر خویش است با آن طوطیک * این مگر دو جسم بود و روح یک
۱۵۹۲Qاین چرا کردم چرا دادم پیام * سوختم بی‌چاره را زین گفتِ خام
۱۵۹۲Nاین چرا کردم چرا دادم پیام * سوختم بی‌چاره را زین گفت خام
۱۵۹۳Qاین زبان چون سنگ و هم آهن‌ وَشست * و آنچ بجهد از زبان چون آتشست
۱۵۹۳Nاین زبان چون سنگ و هم آهن‌وش است * و آن چه بجهد از زبان چون آتش است
۱۵۹۴Qسنگ و آهن را مزن بر هم گزاف * گه ز روی نَقْل و گه از روی لاف
۱۵۹۴Nسنگ و آهن را مزن بر هم گزاف * گه ز روی نقل و گاه از روی لاف
۱۵۹۵Qزانک تاریکست و هر سو پنبه‌زار * در میانِ پنبه چون باشد شرار
۱۵۹۵Nز آن که تاریک است و هر سو پنبه زار * در میان پنبه چون باشد شرار
۱۵۹۶Qظالم آن قومی که چشمان دوختند * زان سخنها عالَمی را سوختند
۱۵۹۶Nظالم آن قومی که چشمان دوختند * ز آن سخنها عالمی را سوختند
۱۵۹۷Qعالمی را یک سخن ویران کند * روبهانِ مرده را شیران کند
۱۵۹۷Nعالمی را یک سخن ویران کند * روبهان مرده را شیران کند
۱۵۹۸Qجانها در اَصْلِ خود عیسی‌دَمند * یک زمان زَخمند و گاهی مرهَمند
۱۵۹۸Nجانها در اصل خود عیسی دمند * یک زمان زخمند و گاهی مرهمند
۱۵۹۹Qگر حجاب از جانها برخاستی * گفتِ هر جانی مسیح‌آساستی
۱۵۹۹Nگر حجاب از جانها برخاستی * گفت هر جانی مسیح آساستی
۱۶۰۰Qگر سخن خواهی که گویی چون شکَر * صبر کن از حرص و این حلوا مَخور
۱۶۰۰Nگر سخن خواهی که گویی چون شکر * صبر کن از حرص و این حلوا مخور
۱۶۰۱Qصبر باشد مُشتهای زیرکان * هست حلوا آرزوی کودکان
۱۶۰۱Nصبر باشد مشتهای زیرکان * هست حلوا آرزوی کودکان
۱۶۰۲Qهر که صبر آورد گردون بر رود * هر که حلوا خورد واپس‌تر رود
۱۶۰۲Nهر که صبر آورد گردون بر رود * هر که حلوا خورد واپس‌تر رود

block:1084

تفسیر قول فریدالدّین العطّار قدّس الله سرّه تو صاحب نفسی ای غافل میانِ خاک خون می‌خور که صاحب‌ دل اگر زهری خورد آن انگبین باشد
۱۶۰۳Qصاحبِ دل را ندارد آن زیان * گر خورد او زهرِ قاتل را عیان
۱۶۰۳Nصاحب دل را ندارد آن زیان * گر خورد او زهر قاتل را عیان
۱۶۰۴Qز انك صحَّت یافت و از پرهیز رَست * طالبِ مسکین میانِ تَب دَرَست
۱۶۰۴Nز آن که صحت یافت و از پرهیز رست * طالب مسکین میان تب در است
۱۶۰۵Qگفت پیغامبر که ای مرد جِری * هان مکن با هیچ مطلوبی مِری
۱۶۰۵Nگفت پیغمبر که ای مرد جری * هان مکن با هیچ مطلوبی مری
۱۶۰۶Qدر تو نمرودی است آتش در مرو * رفت خواهی اوَّل ابراهیم شَو
۱۶۰۶Nدر تو نمرودی است آتش در مرو * رفت خواهی اول ابراهیم شو
۱۶۰۷Qچون نهٔ سبَّاح و نه دریاییی * در مَیَفکن خویش از خودراییی
۱۶۰۷Nچون نه‌ای سباح و نه دریاییی * در میفکن خویش از خود راییی
۱۶۰۸Qاو ز آتش وَردِ احمر آورد * از زیانها سود بر سَر آورد
۱۶۰۸Nاو ز آتش ورد احمر آورد * از زیانها سود بر سر آورد
۱۶۰۹Qکاملی گر خاک گیرد زر شود * ناقص ار زر بُرد خاکستَر شود
۱۶۰۹Nکاملی گر خاک گیرد زر شود * ناقص ار زر برد خاکستر شود
۱۶۱۰Qچون قبولِ حق بود آن مردِ راست * دستِ او در کارها دستِ خداست
۱۶۱۰Nچون قبول حق بود آن مرد راست * دست او در کارها دست خداست
۱۶۱۱Qدستِ ناقص دستِ شیطانست و دیو * زانك اندر دامِ تکلیفست و رِیو
۱۶۱۱Nدست ناقص دست شیطان است و دیو * ز آن که اندر دام تکلیف است و ریو
۱۶۱۲Qجهل آید پیشِ او دانش شود * جهل شد علمی که در مُنکِر رود
۱۶۱۲Nجهل آید پیش او دانش شود * جهل شد علمی که در ناقص رود
۱۶۱۳Qهر چه گیرد علَّتی علَّت شود * کفر گیرد کاملی ملَّت شود
۱۶۱۳Nهر چه گیرد علتی علت شود * کفر گیرد کاملی ملت شود
۱۶۱۴Qای مِری کرده پیاده با سوار * سَر نخواهی بُرد اکنون پای دار
۱۶۱۴Nای مری کرده پیاده با سوار * سر نخواهی برد اکنون پای دار

block:1085

تعظیم ساحران مر موسی را علیه السّلام که چه فرمایی اوّل تواندازی عصا بکین
۱۶۱۵Qساحران در عهدِ فرعونِ لعین * چون مِری کردند با موسی بکین
۱۶۱۵Nساحران در عهد فرعون لعین * چون مری کردند با موسی به کین
۱۶۱۶Qلیک موسی را مقدّم داشتند * ساحران او را مکَّرم داشتند
۱۶۱۶Nلیک موسی را مقدم داشتند * ساحران او را مکرم داشتند
۱۶۱۷Qزانک گفتندش که فرمان آنِ تُست * گر همی‌خواهی عصا تو فْگَنْ نخست
۱۶۱۷Nز آن که گفتندش که فرمان آن تست * گر تو می‌خواهی عصا بفکن نخست
۱۶۱۸Qگفت نی اوَّل شما ای ساحران * افکنید آن مکرها را در میان
۱۶۱۸Nگفت نی اول شما ای ساحران * افکنید آن مکرها را در میان
۱۶۱۹Qاین قَدَر تعظیم دینْشان را خرید * کز مِری آن دست و پاهاشان بُرید
۱۶۱۹Nاین قدر تعظیم دینشان را خرید * کز مری آن دست و پاهاشان برید
۱۶۲۰Qساحران چون حقِّ او بشْناختند * دست و پا در جُرمِ آن درباختند
۱۶۲۰Nساحران چون حق او بشناختند * دست و پا در جرم آن درباختند
۱۶۲۱Qلُقمه و نُکته‌ست کامل را حلال * تو نهٔ کامل مخور می‌باش لال
۱۶۲۱Nلقمه و نکته ست کامل را حلال * تو نه‌ای کامل مخور می‌باش لال
۱۶۲۲Qچون تو گوشی او زبان نی جنسِ تو * گوشها را حق بفرمود أَنْصِتُوا
۱۶۲۲Nچون تو گوشی او زبان نی جنس تو * گوشها را حق بفرمود أَنْصِتُوا
۱۶۲۳Qکودک اوّل چون بزاید شیرْنُوش * مدّتی خامش بود او جمله گوش
۱۶۲۳Nکودک اول چون بزاید شیر نوش * مدتی خامش بود او جمله گوش
۱۶۲۴Qمدّتی می‌بایدش لب دوختن * از سُخَن تا او سخن آموختن
۱۶۲۴Nمدتی می‌بایدش لب دوختن * از سخن تا او سخن آموختن
۱۶۲۵Qور نباشد گوش و تی‌ تی می‌کند * خویشتن را گُنگِ گیتی می‌کند
۱۶۲۵Nور نباشد گوش و تی‌تی می‌کند * خویشتن را گنگ گیتی می‌کند
۱۶۲۶Qکرِّ اصلی کش نبود آغاز گوش * لال باشد کی کند در نطق جوش
۱۶۲۶Nکر اصلی کش نبود آغاز گوش * لال باشد کی کند در نطق جوش
۱۶۲۷Qزانک اوَّل سمع باید نطق را * سوی مَنْطِق از رهِ سمع اندرآ
۱۶۲۷Nز آن که اول سمع باید نطق را * سوی منطق از ره سمع اندر آ
۱۶۲۸Qوادْخُلُوا ٱلْأَبیات مِن أَبَوابها * واطلُبُوا ٱلْأَغْرَاضَ فِی أَسْبَابِهَا
۱۶۲۸Nادخلوا الأبیات من أبوابها * و اطلبوا الأغراض فی أسبابها
۱۶۲۹Qنطق کان موقوفِ راهِ سمع نیست * جز که نطقِ خالقِ بی‌طمع نیست
۱۶۲۹Nنطق کان موقوف راه سمع نیست * جز که نطق خالق بی‌طمع نیست
۱۶۳۰Qمُبْدِعست او تابعِ اُستاد نیِ * مُسْنَدِ جمله ورا اِسناد نِی
۱۶۳۰Nمبدع است او تابع استاد نی * مسند جمله و را اسناد نی
۱۶۳۱Qباقیان هم در حِرَف هم در مَقال * تابعِ استاد و مُحتاجِ مثال
۱۶۳۱Nباقیان هم در حرف هم در مقال * تابع استاد و محتاج مثال
۱۶۳۲Qزین سخن گر نیستی بیگانهٔ * دَلق و اشَکی گیر در ویرانهٔ
۱۶۳۲Nزین سخن گر نیستی بیگانه‌ای * دلق و اشکی گیر در ویرانه‌ای
۱۶۳۳Qزانك آدم زان عتاب از اشک رَست * اشکِ تر باشد دَمِ توبه پَرَست
۱۶۳۳Nز آن که آدم ز آن عتاب از اشک رست * اشک تر باشد دم توبه پرست
۱۶۳۴Qبهرِ گریه آمد آدم بر زمین * تا بود گریان و نالان و حزین
۱۶۳۴Nبهر گریه آمد آدم بر زمین * تا بود گریان و نالان و حزین
۱۶۳۵Qآدم از فردوس و از بالای هفت * پای ماچان از برآی عذر رفت
۱۶۳۵Nآدم از فردوس و از بالای هفت * پای ماچان از برای عذر رفت
۱۶۳۶Qگر ز پشتِ آدمی وز صُلبِ او * در طلب می‌باش هم در طُلبِ او
۱۶۳۶Nگر ز پشت آدمی وز صلب او * در طلب می‌باش هم در طلب او
۱۶۳۷Qز آتشِ دل و آبِ دیده نُقل ساز * بوستان از ابر و خورشیدست باز
۱۶۳۷Nز آتش دل و آب دیده نقل ساز * بوستان از ابر و خورشید است باز
۱۶۳۸Qتو چه دانی ذوقِ آبِ دیده‌گان * عاشقِ نانی تو چون نادیدگان
۱۶۳۸Nتو چه دانی قدر آب دیده‌گان * عاشق نانی تو چون نادیدگان
۱۶۳۹Qگر تو این انبان ز نان خالی کنی * پُر ز گوهرهایِ اجلالی کنی
۱۶۳۹Nگر تو این انبان ز نان خالی کنی * پر ز گوهرهای اجلالی کنی
۱۶۴۰Qطفلِ جان از شیرِ شیطان باز کن * بعد از آنش با مَلَک انباز کن
۱۶۴۰Nطفل جان از شیر شیطان باز کن * بعد از آنش با ملک انباز کن
۱۶۴۱Qتا تو تاریک و ملول و تیرهٔ * دان که با دیوِ لعین همشیرهٔ
۱۶۴۱Nتا تو تاریک و ملول و تیره‌ای * دان که با دیو لعین همشیره‌ای
۱۶۴۲Qلقمهٔ کو نور افزود و کمال * آن بود آورده از کَسبِ حلال
۱۶۴۲Nلقمه‌ای کان نور افزود و کمال * آن بود آورده از کسب حلال
۱۶۴۳Qروغنی کاید چراغِ ما کُشَد * آب خوانش چون چراغی را کُشد
۱۶۴۳Nروغنی کاید چراغ ما کشد * آب خوانش چون چراغی را کشد
۱۶۴۴Qعلم و حکمت زاید از لقمهٔ حلال * عشق و رِقَّت آید از لقمهٔ حلال
۱۶۴۴Nعلم و حکمت زاید از لقمه‌ی حلال * عشق و رقت آید از لقمه‌ی حلال
۱۶۴۵Qچون ز لقمه تو حسَد بینی و دام * جهل و غفلت زاید آن را دان حرام
۱۶۴۵Nچون ز لقمه تو حسد بینی و دام * جهل و غفلت زاید آن را دان حرام
۱۶۴۶Qهیچ گندم کاری و جَوْ بر دهد * دیدهٔ اسبی که کُرّهٔ خر دهد
۱۶۴۶Nهیچ گندم کاری و جو بر دهد * دیده‌ای اسبی که کره‌ی خر دهد
۱۶۴۷Qلقمه تخمَست و بَرش اندیشه‌ها * لقمه بحر و گوهرش اندیشه‌ها
۱۶۴۷Nلقمه تخم است و برش اندیشه‌ها * لقمه بحر و گوهرش اندیشه‌ها
۱۶۴۸Qزاید از لقمهٔ حلال اندر دهان * مَیْلِ خدمت عزمِ رفتن آن جهان
۱۶۴۸Nزاید از لقمه‌ی حلال اندر دهان * میل خدمت عزم رفتن آن جهان

block:1086

باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان هندوستان
۱۶۴۹Qکرد بازرگان تجارت را تمام * باز آمد سوی منزلِ دوستکام
۱۶۴۹Nکرد بازرگان تجارت را تمام * باز آمد سوی منزل دوست کام
۱۶۵۰Qهر غلامی را بیاورد ارمغان * هر کنیزک را ببخشید او نشان
۱۶۵۰Nهر غلامی را بیاورد ارمغان * هر کنیزک را ببخشید او نشان
۱۶۵۱Qگفت طوطی ارمغانِ بنده کو * آنچ دیدی و آنچ گفتی باز گو
۱۶۵۱Nگفت طوطی ارمغان بنده کو * آن چه دیدی و آن چه گفتی باز گو
۱۶۵۲Qگفت نه من خود پشیمانم ازان * دستِ خود خایان و انگُشتان گزان
۱۶۵۲Nگفت نی من خود پشیمانم از آن * دست خود خایان و انگشتان گزان
۱۶۵۳Qمن چرا پیغامِ خامی از گزاف * بُردم از بی‌دانشی و از نشاف
۱۶۵۳Nمن چرا پیغام خامی از گزاف * بردم از بی‌دانشی و از نشاف
۱۶۵۴Qگفت ای خواجه پشیمانی ز چیست * چیست آن کین خشم و غم را مُقتضیست
۱۶۵۴Nگفت ای خواجه پشیمانی ز چیست * چیست آن کاین خشم و غم را مقتضی است
۱۶۵۵Qگفت گفتم آن شکایتهای تو * با گروهی طوطیان همتای تو
۱۶۵۵Nگفت گفتم آن شکایتهای تو * با گروهی طوطیان همتای تو
۱۶۵۶Qآن یکی طوطی ز دردت بُوی بُرد * زَهره‌اش بدْرید و لرزید و بمُرد
۱۶۵۶Nآن یکی طوطی ز دردت بوی برد * زهره‌اش بدرید و لرزید و بمرد
۱۶۵۷Qمن پشیمان گشتم این گفتن چه بود * لیک چون گفتم پشیمانی چه سود
۱۶۵۷Nمن پشیمان گشتم این گفتن چه بود * لیک چون گفتم پشیمانی چه سود
۱۶۵۸Qنکتهٔ کان جَست ناگه از زبان * همچو تیری دان که جَست آن از کمان
۱۶۵۸Nنکته ای کان جست ناگه از زبان * همچو تیری دان که جست آن از کمان
۱۶۵۹Qوا نگردد از ره آن تیر ای پسر * بَند باید کرد سیلی را ز سَر
۱۶۵۹Nوانگردد از ره آن تیر ای پسر * بند باید کرد سیلی را ز سر
۱۶۶۰Qچون گذشت از سَر جهانی را گرفت * گر جهان ویران کند نَبْود شگفت
۱۶۶۰Nچون گذشت از سر جهانی را گرفت * گر جهان ویران کند نبود شگفت
۱۶۶۱Qفعل را در غیب اَثَرها زادنیست * و آن موالیدش به حکمِ خَلْق نیست
۱۶۶۱Nفعل را در غیب اثرها زادنی است * و آن موالیدش به حکم خلق نیست
۱۶۶۲Qبی‌شریکی جمله مخلوقِ خداست * آن موالید ار چه نِسبتشان بماست
۱۶۶۲Nبی‌شریکی جمله مخلوق خداست * آن موالید ار چه نسبتشان به ماست
۱۶۶۳Qزَیْد پَرّانید تیری سوی عَمْر * عَمْر را بگرفت تیرش همچو نَمْر
۱۶۶۳Nزید پرانید تیری سوی عمر * عمر را بگرفت تیرش همچو نمر
۱۶۶۴Qمدّت سالی همی‌زایید درد * دردها را آفریند حق نه مَرد
۱۶۶۴Nمدت سالی همی‌زایید درد * دردها را آفریند حق نه مرد
۱۶۶۵Qزیدِ رامی آن دَم ار مُرد از وَجَل * دردها می‌زاید آن جا تا اَجَل
۱۶۶۵Nزید رامی آن دم ار مرد از وجل * دردها می‌زاید آن جا تا اجل
۱۶۶۶Qز آن موالیدِ وَجَع چون مُرد او * زید را ز اوّل سبب قتّال گو
۱۶۶۶Nز آن موالید وجع چون مرد او * زید را ز اول سبب قتال گو
۱۶۶۷Qآن وَجَعها را بدو منسوب دار * گرچه هست آن جمله صُنعِ کردگار
۱۶۶۷Nآن وجعها را بدو منسوب دار * گر چه هست آن جمله صنع کردگار
۱۶۶۸Qهمچنین کِشْت و دَم و دام و جِماع * آن موالیدست حق را مستطاع
۱۶۶۸Nهمچنین کشت و دم و دام و جماع * آن موالید است حق را مستطاع
۱۶۶۹Qاولیا را هست قدرت از اِلٓه * تیرِ جَسته باز آرندش ز راه
۱۶۶۹Nاولیا را هست قدرت از اله * تیر جسته باز آرندش ز راه
۱۶۷۰Qبسته دَرهای موالید از سبَب * چون پشیمان شد ولی ز آن دستِ رَب
۱۶۷۰Nبسته درهای موالید از سبب * چون پشیمان شد ولی ز آن دست رب
۱۶۷۱Qگفته ناگفته کند از فتحِ باب * تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب
۱۶۷۱Nگفته ناگفته کند از فتح باب * تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب
۱۶۷۲Qاز همه دلها که آن نکته شنید * آن سخن را کرد مَحْو و ناپدید
۱۶۷۲Nاز همه دلها که آن نکته شنید * آن سخن را کرد محو و ناپدید
۱۶۷۳Qگرْت بُرهان باید و حُجَّت مِها * باز خوان‌ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها
۱۶۷۳Nگرت برهان باید و حجت مها * باز خوان‌ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها
۱۶۷۴Qآیتِ أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی‌ بخوان * قدرتِ نِسیان نهادنشان بدان
۱۶۷۴Nآیت‌ أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی‌ بخوان * قدرت نسیان نهادنشان بدان
۱۶۷۵Qچون بتذکیر و بنسیان قادراند * بر همه دلهای خلقان قاهرند
۱۶۷۵Nچون به تذکیر و به نسیان قادراند * بر همه دلهای خلقان قاهراند
۱۶۷۶Qچون بنسیانِ بست او راهِ نظر * کار نتْوان کرد ور باشد هنر
۱۶۷۶Nچون به نسیان بست او راه نظر * کار نتوان کرد ور باشد هنر
۱۶۷۷Qخِلْتُمُ سُخْرَّیة اَهْلَ ٱلسُّمُو * از نُبی خوانید تا أَنْسَوْکُمُ
۱۶۷۷Nخلتم سخریه اهل السمو * از نبی خوانید تا أَنْسَوْکُمْ
۱۶۷۸Qصاحبِ دِه پادشاهِ جسمهاست * صاحبِ دل شاهِ دلهای شماست
۱۶۷۸Nصاحب ده پادشاه جسمهاست * صاحب دل شاه دلهای شماست
۱۶۷۹Qفَرْعِ دید آمد عمل بی‌هیچ شک * پس نباشد مردم الَّا مردمک
۱۶۷۹Nفرع دید آمد عمل بی‌هیچ شک * پس نباشد مردم الا مردمک
۱۶۸۰Qمن تمامِ این نیارم گفت از آن * منع می‌آید ز صاحب مَرَکَزان
۱۶۸۰Nمن تمام این نیارم گفت از آن * منع می‌آید ز صاحب مرکزان
۱۶۸۱Qچون فراموشی خلق و یادشان * با وَیَست و او رَسد فریادشان
۱۶۸۱Nچون فراموشی خلق و یادشان * با وی است و او رسد فریادشان
۱۶۸۲Qصد هزاران نیک و بد را آن بَهی * می‌کند هر شب ز دلهاشان تهی
۱۶۸۲Nصد هزاران نیک و بد را آن بهی * می‌کند هر شب ز دلهاشان تهی
۱۶۸۳Qروز دلها را از آن پُر می‌کند * آن صدفها را پُر از دُر می‌کند
۱۶۸۳Nروز دلها را از آن پر می‌کند * آن صدفها را پر از در می‌کند
۱۶۸۴Qآن همه اندیشهٔ پیشانها * می‌شناسند از هدایت جانها
۱۶۸۴Nآن همه اندیشه‌ی پیشانها * می‌شناسند از هدایت جانها
۱۶۸۵Qپیشه و فرهنگِ تو آید بتو * تا دَرِ اسباب بگْشاید بتو
۱۶۸۵Nپیشه و فرهنگ تو آید به تو * تا در اسباب بگشاید به تو
۱۶۸۶Qپیشهٔ زرگر بآهنگر نشد * خوی این خوش‌خو با آن مُنکَر نشد
۱۶۸۶Nپیشه‌ی زرگر به آهنگر نشد * خوی این خوش خوبه آن منکر نشد
۱۶۸۷Qپیشه‌ها و خُلقها همچون جماز * سوی خصم آیند روزِ رستخیز
۱۶۸۷Nپیشه‌ها و خلقها همچون جهیز * سوی خصم آیند روز رستخیز
۱۶۸۸Qپیشه‌ها و خُلقها از بعدِ خواب * واپس آید هم بخصم خود شتاب
۱۶۸۸Nپیشه‌ها و خلقها از بعد خواب * واپس آید هم به خصم خود شتاب
۱۶۸۹Qپیشه‌ها و اندیشه‌ها در وقتِ صبح * هم بدانجا شد که بود آن حُسن و قُبح
۱۶۸۹Nپیشه‌ها و اندیشه‌ها در وقت صبح * هم بدانجا شد که بود آن حسن و قبح
۱۶۹۰Qچون کبوترهای پیک از شهرها * سوی شهرِ خویش آرد بهرها
۱۶۹۰Nچون کبوترهای پیک از شهرها * سوی شهر خویش آرد بهرها

block:1087

شیرین آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهٔ خواجه بر وی
۱۶۹۱Qچون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد * پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد
۱۶۹۱Nچون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد * پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد
۱۶۹۲Qخواجه چون دیدش فتاده همچنین * بر جهید و زد کُله را بر زمین
۱۶۹۲Nخواجه چون دیدش فتاده همچنین * بر جهید و زد کله را بر زمین
۱۶۹۳Qچون بدین رنگ و بدین حالش بدید * خواجه بر جَست و گریبان را درید
۱۶۹۳Nچون بدین رنگ و بدین حالش بدید * خواجه بر جست و گریبان را درید
۱۶۹۴Qگفت ای طوطی خوبِ خوش‌حنین * این چه بودت این چرا گشتی چنین
۱۶۹۴Nگفت ای طوطی خوب خوش حنین * این چه بودت این چرا گشتی چنین
۱۶۹۵Qای دریغا مرغِ خوش‌آوازِ من * ای دریغا همدم و همرازِ من
۱۶۹۵Nای دریغا مرغ خوش آواز من * ای دریغا هم دم و هم راز من
۱۶۹۶Qای دریغا مرغِ خوش‌الحانِ من * راحِ رُوح و روضه و ریحانِ من
۱۶۹۶Nای دریغا مرغ خوش‌ الحان من * راح روح و روضه و ریحان من
۱۶۹۷Qگر سلیمان را چنین مرغی بُدی * کَیْ خود او مشغولِ آن مرغان شدی
۱۶۹۷Nگر سلیمان را چنین مرغی بدی * کی خود او مشغول آن مرغان شدی
۱۶۹۸Qای دریغا مرغ کارزان یافتم * زود روی از روی او بر تافتم
۱۶۹۸Nای دریغا مرغ کارزان یافتم * زود روی از روی او بر تافتم
۱۶۹۹Qای زبان تو بَس زیانی بر وَرَی * چون توی گویا چه گویم من تُرا
۱۶۹۹Nای زبان تو بس زیانی بر وری * چون تویی گویا چه گویم من ترا
۱۷۰۰Qای زبان هم آتش و هم خرمنی * چند این آتش درین خرمن زنی
۱۷۰۰Nای زبان هم آتش و هم خرمنی * چند این آتش در این خرمن زنی
۱۷۰۱Qدر نهان جان از تو افغان می‌کند * گرچه هر چه گوییَش آن می‌کند
۱۷۰۱Nدر نهان جان از تو افغان می‌کند * گر چه هر چه گویی‌اش آن می‌کند
۱۷۰۲Qای زبان هم گنجِ بی‌پایان توی * ای زبان هم رنجِ بی‌درمان توی
۱۷۰۲Nای زبان هم گنج بی‌پایان تویی * ای زبان هم رنج بی‌درمان تویی
۱۷۰۳Qهم صفیر و خُدعهٔ مرغان تویی * هم انیسِ وحشتِ هجران تویی
۱۷۰۳Nهم صفیر و خدعه‌ی مرغان تویی * هم انیس وحشت هجران تویی
۱۷۰۴Qچند امانم می‌دهی ای بی‌امان * ای تو زِه کرده بکینِ من کمان
۱۷۰۴Nچند امانم می‌دهی ای بی‌امان * ای تو زه کرده به کین من کمان
۱۷۰۵Qنک بپَّرانیده ای مرغِ مرا * در چَراگاهِ ستم کم کن چَرا
۱۷۰۵Nنک بپرانیده ای مرغ مرا * در چراگاه ستم کم کن چرا
۱۷۰۶Qیا جوابِ من بگو یا داد دِه * یا مرا ز اسبابِ شادی یاد دِه
۱۷۰۶Nیا جواب من بگو یا داد ده * یا مرا ز اسباب شادی یاد ده
۱۷۰۷Qای دریغا نورِ ظُلمت‌سوزِ من * ای دریغا صبحِ روزافروزِ من
۱۷۰۷Nای دریغا نور ظلمت سوز من * ای دریغا صبح روز افروز من
۱۷۰۸Qای دریغا مرغِ خوش‌پَروازِ من * ز انتها پرّیده تا آغازِ من
۱۷۰۸Nای دریغا مرغ خوش پرواز من * ز انتها پریده تا آغاز من
۱۷۰۹Qعاشقِ رنجست نادان تا ابَدْ * خیز لا أُقْسِمُ‌ بخوان تا فِی کَبَد
۱۷۰۹Nعاشق رنج است نادان تا ابد * خیز لا أُقْسِمُ‌ بخوان تا فِی کَبَدٍ
۱۷۱۰Qاز کَبَد فارغ بُدم با روی تو * وز زَبَد صافی بُدم در جوی تو
۱۷۱۰Nاز کبد فارغ بدم با روی تو * وز زبد صافی بدم در جوی تو
۱۷۱۱Qاین دریغاها خیالِ دیدنست * وز وجودِ نقدِ خود بُبریدنست
۱۷۱۱Nاین دریغاها خیال دیدن است * وز وجود نقد خود ببریدن است
۱۷۱۲Qغیرتِ حق بُود و با حق چاره نیست * کو دلی کز عشقِ حق صد پاره نیست
۱۷۱۲Nغیرت حق بود و با حق چاره نیست * کو دلی کز حکم حق صد پاره نیست
۱۷۱۳Qغیرت آن باشد که او غیرِ همه‌ست * آنك افزون از بیان و دَمْدَمه‌ست
۱۷۱۳Nغیرت آن باشد که او غیر همه ست * آن که افزون از بیان و دمدمه ست
۱۷۱۴Qای دریغا اشکِ من دریا بُدی * تا نِثارِ دلبر زیبا بُدی
۱۷۱۴Nای دریغا اشک من دریا بدی * تا نثار دل بر زیبا بدی
۱۷۱۵Qطوطی من مرغِ زیرکسارِ من * ترجمانِ فکرت و اسرارِ من
۱۷۱۵Nطوطی من مرغ زیرکسار من * ترجمان فکرت و اسرار من
۱۷۱۶Qهر چه روزی داد و ناداد آیدم * او ز اوَّل گفته تا یاد آیدم
۱۷۱۶Nهر چه روزی داد و ناداد آیدم * او ز اول گفته تا یاد آیدم
۱۷۱۷Qطوطیی کاید ز وَحْی آوازِ او * پیش از آغازِ وجود آغازِ او
۱۷۱۷Nطوطیی کاید ز وحی آواز او * پیش از آغاز وجود آغاز او
۱۷۱۸Qاندرونِ تُست آن طوطی نهان * عکسِ او را دیده تو بر این و آن
۱۷۱۸Nاندرون تست آن طوطی نهان * عکس او را دیده تو بر این و آن
۱۷۱۹Qمی‌بَرَد شادیت را تو شاد ازو * می‌پذیری ظلم را چون داد ازو
۱۷۱۹Nمی‌برد شادیت را تو شاد از او * می‌پذیری ظلم را چون داد از او
۱۷۲۰Qای که جان را بَهَرِ تن می‌سوختی * سوختی جان را و تن افروختی
۱۷۲۰Nای که جان را بهر تن می‌سوختی * سوختی جان را و تن افروختی
۱۷۲۱Qسوختم من سوخته خواهد کسی * تا ز من آتش زند اندر خَسی
۱۷۲۱Nسوختم من سوخته خواهد کسی * تا ز من آتش زند اندر خسی
۱۷۲۲Qسوخته چون قابلِ آتش بود * سوخته بِستان که آتش‌کَش بود
۱۷۲۲Nسوخته چون قابل آتش بود * سوخته بستان که آتش کش بود
۱۷۲۳Qای دریغا ای دریغا ای دریغ * کانچنان ماهی نهان شد زیرِ میغ
۱۷۲۳Nای دریغا ای دریغا ای دریغ * کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ
۱۷۲۴Qچون زنم دم کآتشِ دل تیز شد * شیرِ هَجْر آشفته و خون‌ریز شد
۱۷۲۴Nچون زنم دم کاتش دل تیز شد * شیر هجر آشفته و خون ریز شد
۱۷۲۵Qآنك او هوشیار خود تُندست و مست * چون بود چون او قدح گیرد بدست
۱۷۲۵Nآن که او هوشیار خود تند است و مست * چون بود چون او قدح گیرد به دست
۱۷۲۶Qشیرِ مستی کز صِفت بیرون بود * از بسیطِ مَرغزار افزون بود
۱۷۲۶Nشیر مستی کز صفت بیرون بود * از بسیط مرغزار افزون بود
۱۷۲۷Qقافیه‌اندیشم و دل دارِ من * گویدم مندیش جز دیدارِ من
۱۷۲۷Nقافیه اندیشم و دل دار من * گویدم مندیش جز دیدار من
۱۷۲۸Qخوش نشین ای قافیه‌اندیشِ من * قافیهٔ دولت توی در پیشِ من
۱۷۲۸Nخوش نشین ای قافیه اندیش من * قافیه‌ی دولت تویی در پیش من
۱۷۲۹Qحرف چه بْوَد تا تو اندیشی از آن * حرف چه بْوَد خارِ دیوارِ رَزان
۱۷۲۹Nحرف چه بود تا تو اندیشی از آن * حرف چه بود خار دیوار رزان
۱۷۳۰Qحرف و صَوْت و گفت را برهم زنم * تا که بی‌این هر سه با تو دَم زنم
۱۷۳۰Nحرف و صوت و گفت را بر هم زنم * تا که بی‌این هر سه با تو دم زنم
۱۷۳۱Qآن دَمی کز آدمش کردم نهان * با تو گویم ای تو اسرارِ جهان
۱۷۳۱Nآن دمی کز آدمش کردم نهان * با تو گویم ای تو اسرار جهان
۱۷۳۲Qآن دمی را که نگفتم با خلیل * وآن غمی را که نداند جبرئیل
۱۷۳۲Nآن دمی را که نگفتم با خلیل * و آن غمی را که نداند جبرئیل
۱۷۳۳Qآن دمی کز وی مسیحا دَم نزَد * حق ز غیرت نیز بی‌ ما هم نزَد
۱۷۳۳Nآن دمی کز وی مسیحا دم نزد * حق ز غیرت نیز بی‌ما هم نزد
۱۷۳۴Qما چه باشد در لُغَت اِثبات و نَفْی * من نه اِثباتم منم بی‌ذات و نَفْی
۱۷۳۴Nما چه باشد در لغت اثبات و نفی * من نه اثباتم منم بی‌ذات و نفی
۱۷۳۵Qمن کَسی در ناکَسی دریافتم * پس کسی در ناکسی دربافتم
۱۷۳۵Nمن کسی در ناکسی دریافتم * پس کسی در ناکسی دربافتم
۱۷۳۶QN/A
۱۷۳۶Nجمله شاهان بنده‌ی بنده‌ی خودند * جمله خلقان مرده‌ی مرده‌ی خودند
۱۷۳۷Qجمله شاهان پَسْت، پستِ خویش را * جمله خلقان مَسْت مستِ خویش را
۱۷۳۷Nجمله شاهان پست، پست خویش را * جمله خلقان مست، مست خویش را
۱۷۳۸Qمی‌شود صیّاد، مرغان را شکار * تا کند ناگاه ایشان را شکار
۱۷۳۸Nمی‌شود صیاد، مرغان را شکار * تا کند ناگاه ایشان را شکار
۱۷۳۹Qبی‌دلان را دلبران جُسته بجان * جمله معشوقان شکارِ عاشقان
۱۷۳۹Nبی‌دلان را دلبران جسته به جان * جمله معشوقان شکار عاشقان
۱۷۴۰Qهر که عاشق دیدیَش معشوق دان * کو بنِسبَت هست هم این و هم آن
۱۷۴۰Nهر که عاشق دیدی‌اش معشوق دان * کو به نسبت هست هم این و هم آن
۱۷۴۱Qتشنگان گر آب جویند از جهان * آب جوید هم بعالَم تشنگان
۱۷۴۱Nتشنگان گر آب جویند از جهان * آب جوید هم به عالم تشنگان
۱۷۴۲Qچونك عاشق اوست تو خاموش باش * او چو گوشَت می‌کشد تو گوش باش
۱۷۴۲Nچون که عاشق اوست تو خاموش باش * او چو گوشت می‌کشد تو گوش باش
۱۷۴۳Qبند کن چون سیل سَیْلانی کند * ور نه رُسوایی و ویرانی کند
۱۷۴۳Nبند کن چون سیل سیلانی کند * ور نه رسوایی و ویرانی کند
۱۷۴۴Qمن چه غم دارم که ویرانی بود * زیرِ ویران گنجِ سلطانی بود
۱۷۴۴Nمن چه غم دارم که ویرانی بود * زیر ویران گنج سلطانی بود
۱۷۴۵Qغرقِ حق خواهد که باشد غرق‌تر * همچو موجِ بحر جان زیر و زبَر
۱۷۴۵Nغرق حق خواهد که باشد غرق‌تر * همچو موج بحر جان زیر و زبر
۱۷۴۶Qزیرِ دریا خوشتر آید یا زَبَر * تیرِ او دلکش‌تر آید یا سپر
۱۷۴۶Nزیر دریا خوشتر آید یا زبر * تیر او دل کش تر آید یا سپر
۱۷۴۷Qپاره کردهٔ وسوسه باشی دلا * گر طرب را باز دانی از بلا
۱۷۴۷Nپاره کرده‌ی وسوسه باشی دلا * گر طرب را باز دانی از بلا
۱۷۴۸Qگر مُرادت را مَذاقِ شکَّرست * بی‌مُرادی نه مُرادِ دلبرست
۱۷۴۸Nگر مرادت را مذاق شکر است * بی‌مرادی نه مراد دل بر است
۱۷۴۹Qهر ستاره‌ش خونبهای صد هلال * خونِ عالَم ریختن او را حلال
۱۷۴۹Nهر ستاره‌ش خونبهای صد هلال * خون عالم ریختن او را حلال
۱۷۵۰Qما بها و خونبها را یافتیم * جانبِ جان باختن بشْتافتیم
۱۷۵۰Nما بها و خونبها را یافتیم * جانب جان باختن بشتافتیم
۱۷۵۱Qای حیاتِ عاشقان در مُردگی * دل نیابی جز که در دل‌بُردگی
۱۷۵۱Nای حیات عاشقان در مردگی * دل نیابی جز که در دل بردگی
۱۷۵۲Qمن دلش جُسته بصد ناز و دلال * او بهانه کرده با من از مَلال
۱۷۵۲Nمن دلش جسته به صد ناز و دلال * او بهانه کرده با من از ملال
۱۷۵۳Qگفتم آخر غرقِ تُست این عقل و جان * گفت رَوْ رَوْ بر من این افسون مخوان
۱۷۵۳Nگفتم آخر غرق تست این عقل و جان * گفت رو رو بر من این افسون مخوان
۱۷۵۴Qمن ندانم آنچ اندیشیدهٔ * ای دو دیده دوست را چون دیدهٔ
۱۷۵۴Nمن ندانم آن چه اندیشیده‌ای * ای دو دیده دوست را چون دیده‌ای
۱۷۵۵Qای گرانجان خوار دیده‌ستی ورا * زانك بس ارزان خریده‌ستی ورا
۱۷۵۵Nای گران جان خوار دیده ستی و را * ز آن که بس ارزان خریده ستی و را
۱۷۵۶Qهر که او ارزان خَرَد ارزان دهد * گوهری طفلی بقرصی نان دهد
۱۷۵۶Nهر که او ارزان خرد ارزان دهد * گوهری طفلی به قرصی نان دهد
۱۷۵۷Qغرقِ عشقی‌ام که غرقست اندرین * عشقهای اوَّلین و آخرین
۱۷۵۷Nغرق عشقی‌ام که غرق است اندر این * عشقهای اولین و آخرین
۱۷۵۸Qمَجْمَلَش گفتم نکردم ز آن بیان * ورنه هم افهام سوزد هم زبان
۱۷۵۸Nمجملش گفتم نکردم ز آن بیان * ور نه هم افهام سوزد هم زبان
۱۷۵۹Qمن چو لب گویم لبِ دریا بود * من چو لا گویم مُراد اِلّا بود
۱۷۵۹Nمن چو لب گویم لب دریا بود * من چو لا گویم مراد الا بود
۱۷۶۰Qمن ز شیرینی نشستم روتُرش * من ز بسیاری گفتارم خمش
۱۷۶۰Nمن ز شیرینی نشستم رو ترش * من ز بسیاری گفتارم خمش
۱۷۶۱Qتا که شیرینی ما از دو جهان * در حجابِ رُو تُرُش باشد نهان
۱۷۶۱Nتا که شیرینی ما از دو جهان * در حجاب رو ترش باشد نهان
۱۷۶۲Qتا که در هر گوش ناید این سخن * یک همی‌گویم ز صد سِرِّ لَدُن
۱۷۶۲Nتا که در هر گوش ناید این سخن * یک همی‌گویم ز صد سر لدن

block:1088

فسیر قول حکیم به هرچ از راه وامانی چه کفر آن حرف و چه ایمان بهرچ از دوست دور افتی چه زشت آن نقش و چه زیبا و در معنیٔ قوله علیه السّلام إِنَّ سَعْدًاً لَغَیوُرٌ و اَنَا أَغیَرُ مِن سَعْدٍ و اللهُ أَغیَرُ مِنّی و مِن غَیْرَتِهِ حَرَّمَ ٱلْفَوَاحِشَ ما ظَهَرَ مِنها و ما بَطَنَ
۱۷۶۳Qجمله عالم زآن غیور آمد که حق * بُرد در غیرت برین عالم سبق
۱۷۶۳Nجمله عالم ز آن غیور آمد که حق * برد در غیرت بر این عالم سبق
۱۷۶۴Qاو چو جانست و جهان چون کالبَد * کالبد از جان پذیرد نیک و بَد
۱۷۶۴Nاو چو جان است و جهان چون کالبد * کالبد از جان پذیرد نیک و بد
۱۷۶۵Qهر که محرابِ نمازش گشت عین * سوی ایمان رفتنش می‌دان تو شَیْن
۱۷۶۵Nهر که محراب نمازش گشت عین * سوی ایمان رفتنش می‌دان تو شین
۱۷۶۶Qهر که شد مر شاه را او جامه‌دار * هست خُسران بهرِ شاهش اِتّجار
۱۷۶۶Nهر که شد مر شاه را او جامه‌دار * هست خسران بهر شاهش اتجار
۱۷۶۷Qهر که با سلطان شود او همنشین * بر درش نِشستن بود حیف و غَبین
۱۷۶۷Nهر که با سلطان شود او همنشین * بر درش بودن بود حیف و غبین
۱۷۶۸Qدستبوسش چون رسید از پادشاه * گر گُزیند بوسِ پا باشد گناه
۱۷۶۸Nدست‌بوسش چون رسید از پادشاه * گر گزیند بوس پا باشد گناه
۱۷۶۹Qگرچه سر بر پا نهادن خدمتست * پیشِ آن خدمت خطا و زلَّتست
۱۷۶۹Nگر چه سر بر پا نهادن خدمت است * پیش آن خدمت خطا و زلت است
۱۷۷۰Qشاه را غیرت بود بر هر که او * بو گزیند بعد از آن که دید رُو
۱۷۷۰Nشاه را غیرت بود بر هر که او * بو گزیند بعد از آن که دید رو
۱۷۷۱Qغیرتِ حق بر مَثَل گندم بود * کاهِ خرمن غیرتِ مَردم بود
۱۷۷۱Nغیرت حق بر مثل گندم بود * کاه خرمن غیرت مردم بود
۱۷۷۲Qاصلِ غیرتها بدانید از الٓه * آنِ خلقان فرعِ حق بی‌اشتباه
۱۷۷۲Nاصل غیرتها بدانید از اله * آن خلقان فرع حق بی‌اشتباه
۱۷۷۳Qشرحِ این بگْذارم و گیرم گِلَه * از جفای آن نگارِ دَه دِلَه
۱۷۷۳Nشرح این بگذارم و گیرم گله * از جفای آن نگار ده دله
۱۷۷۴Qنالم ایرا ناله‌ها خوش آیدش * از دو عالَم ناله و غم بایدش
۱۷۷۴Nنالم ایرا ناله‌ها خوش آیدش * از دو عالم ناله و غم بایدش
۱۷۷۵Qچون ننالم تلخ از دستانِ او * چون نِیَم در حلقهٔ مستانِ او
۱۷۷۵Nچون ننالم تلخ از دستان او * چون نیم در حلقه‌ی مستان او
۱۷۷۶Qچون نباشم همچو شب بی‌روزِ او * بی‌وصالِ رویِ روز افروزِ او
۱۷۷۶Nچون نباشم همچو شب بی‌روز او * بی‌وصال روی روز افروز او
۱۷۷۷Qناخوشِ او خوش بود در جانِ من * نالم ایرا ناله‌ها خوش آیدش
۱۷۷۷Nناخوش او خوش بود در جان من * جان فدای یار دل رنجان من
۱۷۷۸Qعاشقم بر رنجِ خویش و دردِ خویش * بهرِ خشنودی شاهِ فَرْدِ خویش
۱۷۷۸Nعاشقم بر رنج خویش و درد خویش * بهر خشنودی شاه فرد خویش
۱۷۷۹Qخاکِ غم را سُرمه سازم بهرِ چشم * تا ز گوهر پُر شود دو بحرِ چشم
۱۷۷۹Nخاک غم را سرمه سازم بهر چشم * تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم
۱۷۸۰Qاشک کان از بهرِ او بارند خلق * گوهرست و اشک پندارند خلق
۱۷۸۰Nاشک کان از بهر او بارند خلق * گوهر است و اشک پندارند خلق
۱۷۸۱Qمن ز جانِ جان شکایت می‌کنم * من نِیَم شاکی روایت می‌کنم
۱۷۸۱Nمن ز جان جان شکایت می‌کنم * من نیم شاکی روایت می‌کنم
۱۷۸۲Qدل همی‌گوید کزو رنجیده‌ام * وز نفاقِ سُست می‌خندیده‌ام
۱۷۸۲Nدل همی‌گوید کز او رنجیده‌ام * وز نفاق سست می‌خندیده‌ام
۱۷۸۳Qراستی کن ای تو فخرِ راستان * ای تو صدر و من دَرَت را آستان
۱۷۸۳Nراستی کن ای تو فخر راستان * ای تو صدر و من درت را آستان
۱۷۸۴Qآستانه و صدر در معنی کجاست * ما و من کو آن طرف کان یارِ ماست
۱۷۸۴Nآستان و صدر در معنی کجاست * ما و من کو آن طرف کان یار ماست
۱۷۸۵Qای رهیده جانِ تو از ما و من * ای لطیفهٔ روح اندر مرد و زَن
۱۷۸۵Nای رهیده جان تو از ما و من * ای لطیفه‌ی روح اندر مرد و زن
۱۷۸۶Qمرد و زن چون یک شود آن یک توی * چونك یکها محو شد آنک توی
۱۷۸۶Nمرد و زن چون یک شود آن یک تویی * چون که یک جا محو شد آنک تویی
۱۷۸۷Qاین من و ما بهرِ آن بر ساختی * تا تو با خود نَرَدِ خدمت باختی
۱۷۸۷Nاین من و ما بهر آن بر ساختی * تا تو با خود نرد خدمت باختی
۱۷۸۸Qتا من و توها همه یک جان شوند * عاقبت مُستغرقِ جانان شوند
۱۷۸۸Nتا من و توها همه یک جان شوند * عاقبت مستغرق جانان شوند
۱۷۸۹Qاین همه هست و بیا ای امر کُنْ * ای مُنَزَّه از بیا و از سخُن
۱۷۸۹Nاین همه هست و بیا ای امر کُنْ * ای منزه از بیان و از سخن
۱۷۹۰Qجسم جسمانه تواند دیدنت * در خیال آرد غم و خندیدنت
۱۷۹۰Nجسم جسمانه تواند دیدنت * در خیال آرد غم و خندیدنت
۱۷۹۱Qدل که او بستهٔ غم و خندیدنست * تو مگو کو لایقِ آن دیدنست
۱۷۹۱Nدل که او بسته‌ی غم و خندیدن است * تو مگو کاو لایق آن دیدن است
۱۷۹۲Qآنك او بستهٔ غم و خنده بود * او بدین دو عاریت زنده بود
۱۷۹۲Nآن که او بسته‌ی غم و خنده بود * او بدین دو عاریت زنده بود
۱۷۹۳Qباغِ سبزِ عشق کو بی‌مُنتهاست * جز غم و شادی درو بس میوه‌هاست
۱۷۹۳Nباغ سبز عشق کاو بی‌منتهاست * جز غم و شادی در او بس میوه‌هاست
۱۷۹۴Qعاشقی زین هر دو حالت برترست * بی‌بهار و بی‌خزان سبز و تَرست
۱۷۹۴Nعاشقی زین هر دو حالت برتر است * بی‌بهار و بی‌خزان سبز و تر است
۱۷۹۵Qدِه زکاتِ روی خوب ای خوب‌رو * شرحِ جانِ شَرْحه شَرْحه باز گُو
۱۷۹۵Nده زکات روی خوب ای خوب رو * شرح جان شرحه شرحه باز گو
۱۷۹۶Qکز کرِشمِ غمزهٔ غمَّازهٔ * بر دلم بنهاد داغی تازهٔ
۱۷۹۶Nکز کرشم غمزه‌ی غمازه‌ای * بر دلم بنهاد داغی تازه‌ای
۱۷۹۷Qمن حلالش کردم از خونم بریخت * من همی‌گفتم حلال او می‌گریخت
۱۷۹۷Nمن حلالش کردم از خونم بریخت * من همی‌گفتم حلال او می‌گریخت
۱۷۹۸Qچون گریزانی ز نالهٔ خاکیان * غم چه ریزی بر دلِ غمناکیان
۱۷۹۸Nچون گریزانی ز ناله‌ی خاکیان * غم چه ریزی بر دل غمناکیان
۱۷۹۹Qای که هر صبحی که از مشرق بتافت * همچو چشمهٔ مُشرِقت در جوش یافت
۱۷۹۹Nای که هر صبحی که از مشرق بتافت * همچو چشمه‌ی مشرقت در جوش یافت
۱۸۰۰Qچون بهانه دادی این شیدات را * ای بها نه شَّکرِ لبهات را
۱۸۰۰Nچون بهانه دادی این شیدات را * ای بهانه شکر لبهات را
۱۸۰۱Qای جهانِ کهنه را تو جانِ نَوْ * از تنِ بی‌جان و دل افغان شنو
۱۸۰۱Nای جهان کهنه را تو جان نو * از تن بی‌جان و دل افغان شنو
۱۸۰۲Qشرحِ گُل بگْذار از بهرِ خدا * شرحِ بلبل گو که شد از گُل جُدا
۱۸۰۲Nشرح گل بگذار از بهر خدا * شرح بلبل گو که شد از گل جدا
۱۸۰۳Qاز غم و شادی نباشد جوشِ ما * با خیال و وهم نَبْود هوشِ ما
۱۸۰۳Nاز غم و شادی نباشد جوش ما * با خیال و وهم نبود هوش ما
۱۸۰۴Qحالتی دیگر بود کان نادِرست * تو مشو مُنْکرِ که حق بس قادرست
۱۸۰۴Nحالتی دیگر بود کان نادر است * تو مشو منکر که حق بس قادر است
۱۸۰۵Qتو قیاس از حالتِ انسان مکن * منزل اندر جَوَر و در احسان مکن
۱۸۰۵Nتو قیاس از حالت انسان مکن * منزل اندر جور و در احسان مکن
۱۸۰۶Qجور و احسان رنج و شادی حادثست * حادثان میرند و حَقشان وارثست
۱۸۰۶Nجور و احسان رنج و شادی حادث است * حادثان میرند و حقشان وارث است
۱۸۰۷Qصبح شد ای صبح را صُبْح و پناه * عذرِ مخدومی حُسام الدّین بخواه
۱۸۰۷Nصبح شد ای صبح را پشت و پناه * عذر مخدومی حسام الدین بخواه
۱۸۰۸Qعذر خواهِ عقلِ کلّ و جان تویی * جانِ جان و تابشِ مرجان تویی
۱۸۰۸Nعذر خواه عقل کل و جان تویی * جان جان و تابش مرجان تویی
۱۸۰۹Qتافت نورِ صبح و ما از نورِ تو * در صَبوحی با مَیِ منصورِ تو
۱۸۰۹Nتافت نور صبح و ما از نور تو * در صبوحی با می منصور تو
۱۸۱۰Qدادهٔ تو چون چنین دارد مرا * باده کی بود کو طرب آرد مرا
۱۸۱۰Nداده‌ی تو چون چنین دارد مرا * باده که بود کاو طرب آرد مرا
۱۸۱۱Qباده در جوشش گدای جوشِ ماست * چرخ در گردش گدای هوش ماست
۱۸۱۱Nباده در جوشش گدای جوش ماست * چرخ در گردش گدای هوش ماست
۱۸۱۲Qباده از ما مست شد نه ما ازو * قالب از ما هست شد نه ما ازو
۱۸۱۲Nباده از ما مست شد نی ما از او * قالب از ما هست شد نی ما از او
۱۸۱۳Qما چو زنبوریم و قالبها چو موم * خانه خانه کرده قالب را چو موم
۱۸۱۳Nما چو زنبوریم و قالبها چو موم * خانه خانه کرده قالب را چو موم

block:1089

رجوع بحکایت خواجهٔ تاجر
۱۸۱۴Qبس درازست این حدیث خواجه گو * تا چه شد احوالِ آن مردِ نکو
۱۸۱۴Nبس دراز است این حدیث خواجه گو * تا چه شد احوال آن مرد نکو
۱۸۱۵Qخواجه اندر آتش و درد و حنین * صد پراکنده همی‌گفت این‌چنین
۱۸۱۵Nخواجه اندر آتش و درد و حنین * صد پراکنده همی‌گفت این چنین
۱۸۱۶Qگه تناقض گاه ناز و گه نیاز * گاه سودایِ حقیقت گه مَجاز
۱۸۱۶Nگه تناقض گاه ناز و گه نیاز * گاه سودای حقیقت گه مجاز
۱۸۱۷Qمردِ غرقه گشته جانی می‌کَنَد * دست را در هر گیاهی می‌زند
۱۸۱۷Nمرد غرقه گشته جانی می‌کند * دست را در هر گیاهی می‌زند
۱۸۱۸Qتا کدامش دست گیرد در خطَر * دست و پایی می‌زند از بیمِ سَر
۱۸۱۸Nتا کدامش دست گیرد در خطر * دست و پایی می‌زند از بیم سر
۱۸۱۹Qدوست دارد یار این آشفتگی * کوششِ بیهوده به از خفتگی
۱۸۱۹Nدوست دارد یار این آشفتگی * کوشش بی‌هوده به از خفتگی
۱۸۲۰Qآنك او شاهست او بی‌کار نیست * ناله از وی طُرفه کو بیمار نیست
۱۸۲۰Nآن که او شاه است او بی‌کار نیست * ناله از وی طرفه کاو بیمار نیست
۱۸۲۱Qبهرِ این فرمود رحمان ای پسر * کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ‌ ای پسر
۱۸۲۱Nبهر این فرمود رحمان ای پسر * کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ‌ ای پسر
۱۸۲۲Qاندرینِ ره می‌تراش و می‌خراش * تا دَمِ آخر دمی فارغ مباش
۱۸۲۲Nاندر این ره می‌تراش و می‌خراش * تا دم آخر دمی فارغ مباش
۱۸۲۳Qتا دمِ آخر دمی آخر بود * که عنایت با تو صاحب سِر بود
۱۸۲۳Nتا دم آخر دمی آخر بود * که عنایت با تو صاحب سر بود
۱۸۲۴Qهر چه می‌کوشند اگر مرد و زنست * گوش و چشم شاه جان بر روزنست
۱۸۲۴Nهر چه می‌کوشند اگر مرد و زن است * گوش و چشم شاه جان بر روزن است

block:1090

برون انداختن مرد تاجر طوطی را از قفس و پریدن طوطیِ مُرده
۱۸۲۵Qبعد از آنش از قفس بیرون فگند * طوطیک پّرید تا شاخِ بلند
۱۸۲۵Nبعد از آنش از قفس بیرون فگند * طوطیک پرید تا شاخ بلند
۱۸۲۶Qطوطی مرده چنان پرواز کرد * کآفتابِ از شرق ترکی تاز کرد
۱۸۲۶Nطوطی مرده چنان پرواز کرد * کافتاب از چرخ ترکی تاز کرد
۱۸۲۷Qخواجه حیران گشت اندر کارِ مرغ * بی‌خبر ناگه بدید اسرارِ مرغ
۱۸۲۷Nخواجه حیران گشت اندر کار مرغ * بی‌خبر ناگه بدید اسرار مرغ
۱۸۲۸Qروی بالا کرد و گفت ای عندلیب * از بَیانِ حال خودْمان دِه نصیب
۱۸۲۸Nروی بالا کرد و گفت ای عندلیب * از بیان حال خودمان ده نصیب
۱۸۲۹Qاو چه کرد آنجا که تو آموختی * ساختی مکری و ما را سوختی
۱۸۲۹Nاو چه کرد آن جا که تو آموختی * ساختی مکری و ما را سوختی
۱۸۳۰Qگفت طوطی کو بفعلم پند داد * که رها کن لطفِ آواز و وداد
۱۸۳۰Nگفت طوطی کاو به فعلم پند داد * که رها کن لطف آواز و وداد
۱۸۳۱Qزانك آوازت ترا در بند کرد * خویشتن مُرده پیِ این پَند کرد
۱۸۳۱Nز آن که آوازت ترا در بند کرد * خویشتن مرده پی این پند کرد
۱۸۳۲Qیعنی ای مُطْرِب شده با عام و خاص * مُرده شَو چون من که تا یابی خلاص
۱۸۳۲Nیعنی ای مطرب شده با عام و خاص * مرده شو چون من که تا یابی خلاص
۱۸۳۳Qدانه باشی مُرغکانت بر چِنند * غنچه باشی کودکانت بر کَنند
۱۸۳۳Nدانه باشی مرغکانت بر چنند * غنچه باشی کودکانت بر کنند
۱۸۳۴Qدانه پنهان کُن بکُلّی دام شَوْ * غنچه پنهان کن گیاهِ بام شَوْ
۱۸۳۴Nدانه پنهان کن بکلی دام شو * غنچه پنهان کن گیاه بام شو
۱۸۳۵Qهر که داد او حُسنِ خود را در مَزاد * صد قضای بَد سوی او رُو نهاد
۱۸۳۵Nهر که داد او حسن خود را در مزاد * صد قضای بد سوی او رو نهاد
۱۸۳۶Qچَشمها و خشمها و رَشکها * بر سَرش ریزد چو آب از مَشکها
۱۸۳۶Nچشمها و خشمها و رشکها * بر سرش ریزد چو آب از مشکها
۱۸۳۷Qدشمنان او را ز غیرت می‌دِرَند * دوستان هم روزگارش می‌برند
۱۸۳۷Nدشمنان او را ز غیرت می‌درند * دوستان هم روزگارش می‌برند
۱۸۳۸Qآنك غافل بود از کِشت و بهار * کو چه داند قیمت این روزگار
۱۸۳۸Nآن که غافل بود از کشت بهار * او چه داند قیمت این روزگار
۱۸۳۹Qدر پناهِ لطفِ حق باید گریخت * کو هزاران لطف بر ارواح ریخت
۱۸۳۹Nدر پناه لطف حق باید گریخت * کاو هزاران لطف بر ارواح ریخت
۱۸۴۰Qتا پناهی یابی آنگه چون پناه * آب و آتش مر ترا گردد سپاه
۱۸۴۰Nتا پناهی یابی آن گه چون پناه * آب و آتش مر ترا گردد سپاه
۱۸۴۱Qنوح و موسی را نه دریا یار شُد * نه بر اُعداشان بکین قَهّار شد
۱۸۴۱Nنوح و موسی را نه دریا یار شد * نه بر اعداشان به کین قهار شد
۱۸۴۲Qآتش ابراهیم را نه قلعه بود * تا بر آورد از دلِ نمرود دود
۱۸۴۲Nآتش ابراهیم را نی قلعه بود * تا بر آورد از دل نمرود دود
۱۸۴۳Qکوه یحیی را نه سوی خویش خواند * قاصدانش را بزخمِ سنگ راند
۱۸۴۳Nکوه یحیی را نه سوی خویش خواند * قاصدانش را به زخم سنگ راند
۱۸۴۴Qگفت ای یحیی بیا در من گریز * تا پناهت باشم از شمشیرِ تیز
۱۸۴۴Nگفت ای یحیی بیا در من گریز * تا پناهت باشم از شمشیر تیز

block:1091

وداع کردن طوطی خواجه را و پريدن
۱۸۴۵Qیک دو پندش داد طوطی بی‌نفاق * بعد از آن گفتش سلامُ اَلْفِراق
۱۸۴۵Nیک دو پندش داد طوطی بی‌نفاق * بعد از آن گفتش سلام الفراق
۱۸۴۶Qخواجه گفتش فی أمانِ الله برَو * مر مرا اکنون نمودی راهِ نو
۱۸۴۶Nخواجه گفتش فی أمان الله برو * مر مرا اکنون نمودی راه نو
۱۸۴۷Qخواجه با خود گفت کین پندِ منست * راهِ او گیرم که این ره روشنست
۱۸۴۷Nخواجه با خود گفت کاین پند من است * راه او گیرم که این ره روشن است
۱۸۴۸Qجانِ من کمتر ز طوطی کَی بود * جان چنین باید که نیکوپَی بود
۱۸۴۸Nجان من کمتر ز طوطی کی بود * جان چنین باید که نیکو پی بود

block:1092

مضرّت تعظيم خلق و انگشت نمای شدن
۱۸۴۹Qتن قفص شکلست تن شد خارِ جان * در فریبِ داخلان و خارجان
۱۸۴۹Nتن قفس شکل است تن شد خار جان * در فریب داخلان و خارجان
۱۸۵۰Qاینْش گوید من شوم همرازِ تو * و آنش گوید نی منم انبازِ تو
۱۸۵۰Nاینش گوید من شوم هم راز تو * و آنش گوید نی منم انباز تو
۱۸۵۱Qاینش گوید نیست چون تو در وجود * در جمال و فضل و در احسان و جود
۱۸۵۱Nاینش گوید نیست چون تو در وجود * در جمال و فضل و در احسان و جود
۱۸۵۲Qآنش گوید هر دو عالم آنِ تست * جمله جانهامان طُفَیل جانِ تست
۱۸۵۲Nآنش گوید هر دو عالم آن تست * جمله جانهامان طفیل جان تست
۱۸۵۳Qاو چو بیند خلق را سر مستِ خویش * از تکبُّر می‌رود از دستِ خویش
۱۸۵۳Nاو چو بیند خلق را سر مست خویش * از تکبر می‌رود از دست خویش
۱۸۵۴Qاو نداند که هزاران را چو او * دیو افکنده‌ست اندر آبِ جو
۱۸۵۴Nاو نداند که هزاران را چو او * دیو افکنده ست اندر آب جو
۱۸۵۵Qلطف و سالوسِ جهان خَوش لقمه‌ ایست * کمترش خور کان پُر آتش لقمه‌ ایست
۱۸۵۵Nلطف و سالوس جهان خوش لقمه‌ای است * کمترش خور کان پر آتش لقمه‌ای است
۱۸۵۶Qآتشش پنهان و ذوقش آشکار * دودِ او ظاهر شود پایانِ کار
۱۸۵۶Nآتشش پنهان و ذوقش آشکار * دود او ظاهر شود پایان کار
۱۸۵۷Qتو مگو آن مدح را من کَیْ خَورم * از طمع می‌گوید او پَی می‌بَرَم
۱۸۵۷Nتو مگو آن مدح را من کی خورم * از طمع می‌گوید او پی می‌برم
۱۸۵۸Qمادحت گر هجو گوید بر مَلا * روزها سوزد دلت زآن سوزها
۱۸۵۸Nمادحت گر هجو گوید بر ملا * روزها سوزد دلت ز آن سوزها
۱۸۵۹Qگرچه دانی کاو ز حُرمان گفت آن * کان طمع که داشت از تو شد زیان
۱۸۵۹Nگر چه دانی کاو ز حرمان گفت آن * کان طمع که داشت از تو شد زیان
۱۸۶۰Qآن اثر می‌ماندت در اندرون * در مدیح این حالتت هست آزمون
۱۸۶۰Nآن اثر می‌ماندت در اندرون * در مدیح این حالتت هست آزمون
۱۸۶۱Qآن اثر هم روزها باقی بود * مایهٔ کِبر و خِداعِ جان شود
۱۸۶۱Nآن اثر هم روزها باقی بود * مایه‌ی کبر و خداع جان شود
۱۸۶۲Qلیک نْنماید چو شیرینست مَدْح * بَد نماید ز آنك تلخ افتاد قَدْح
۱۸۶۲Nلیک ننماید چو شیرین است مدح * بد نماید ز آن که تلخ افتاد قدح
۱۸۶۳Qهمچو مطبوخست و حَب کان را خَوری * تا بدیری شورش و رنج اندری
۱۸۶۳Nهمچو مطبوخ است و حب کان را خوری * تا به دیری شورش و رنج اندری
۱۸۶۴Qور خوری حلوا بود ذوقش دَمی * این اثر چون آن نمی‌پاید همی
۱۸۶۴Nور خوری حلوا بود ذوقش دمی * این اثر چون آن نمی‌پاید همی
۱۸۶۵Qچون نمی‌پاید همی‌پاید نهان * هر ضِدی را تو بضِدِّ او بدان
۱۸۶۵Nچون نمی‌پاید همی‌پاید نهان * هر ضدی را تو به ضد او بدان
۱۸۶۶Qچون شَکَر پاید نهان تاثیرِ او * بعدِ حینی دُمَّل آرد نیش‌جُو
۱۸۶۶Nچون شکر پاید نهان تاثیر او * بعد حینی دمل آرد نیش جو
۱۸۶۷Qنفس از بَس مدحها فرعون شد * کُنْ ذَلیلَ ٱلنَّفسِ هَوَنَا لا تَسُد
۱۸۶۷Nنفس از بس مدحها فرعون شد * کن ذلیل النفس هونا لا تسد
۱۸۶۸Qتا توانی بنده شو سلطان مباش * زخم کَش چون گوی شَو چوگان مباش
۱۸۶۸Nتا توانی بنده شو سلطان مباش * زخم کش چون گوی شو چوگان مباش
۱۸۶۹Qورنه چون لطفت نمانْد وین جمال * از تو آید آن حریفان را ملال
۱۸۶۹Nور نه چون لطفت نماند وین جمال * از تو آید آن حریفان را ملال
۱۸۷۰Qآن جماعت کِت همی‌دادند ریو * چون ببینندت بگویندت که دیو
۱۸۷۰Nآن جماعت کت همی‌دادند ریو * چون ببینندت بگویندت که دیو
۱۸۷۱Qجمله گویندت چو بینندت بدَر * مردهٔ از گورْ خود بر کرد سَر
۱۸۷۱Nجمله گویندت چو بینندت به در * مرده‌ای از گور خود بر کرد سر
۱۸۷۲Qهمچو اَمَرَد که خدا نامش کنند * تا بدین سالوس در دامش کنند
۱۸۷۲Nهمچو امرد که خدا نامش کنند * تا بدین سالوس در دامش کنند
۱۸۷۳Qچونك در بد نامی آمد ریشِ او * دیو را ننگ آید از تفتیشِ او
۱۸۷۳Nچون که در بد نامی آمد ریش او * دیو را ننگ آید از تفتیش او
۱۸۷۴Qدیو سوی آدمی شد بهرِ شَر * سوی تو ناید که از دیوی بَتَر
۱۸۷۴Nدیو سوی آدمی شد بهر شر * سوی تو ناید که از دیوی بتر
۱۸۷۵Qتا تو بودی آدمی دیو از پَیَت * می‌دوید و می‌چَشانید او مَیَت
۱۸۷۵Nتا تو بودی آدمی دیو از پی‌ات * می‌دوید و می‌چشانید او می‌ات
۱۸۷۶Qچون شدی در خوی دیوی اُستُوار * می‌گریزد از تو دیوِ نابکار
۱۸۷۶Nچون شدی در خوی دیوی استوار * می‌گریزد از تو دیو نابکار
۱۸۷۷Qآنك اندر دامنت آویخت او * چون چنین گشتی ز تو بگریخت او
۱۸۷۷Nآن که اندر دامنت آویخت او * چون چنین گشتی ز تو بگریخت او

block:1093

تفسير ما شآءَ اَللهُ کَانَ
۱۸۷۸Qاین همه گفتیم لیک اندر بَسیچ * بی‌عنایاتِ خدا هیچیم هیچ
۱۸۷۸Nاین همه گفتیم لیک اندر بسیچ * بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ
۱۸۷۹Qبی‌عنایاتِ حق و خاصّانِ حق * گر مَلَک باشد سیاهَستش ورق
۱۸۷۹Nبی‌عنایات حق و خاصان حق * گر ملک باشد سیاه استش ورق
۱۸۸۰Qای خدا ای فضلِ تو حاجت روا * با تو یادِ هیچ کس نبْود روا
۱۸۸۰Nای خدا ای فضل تو حاجت روا * با تو یاد هیچ کس نبود روا
۱۸۸۱Qاین قَدَر اِرشاد تو بخشیدهٔ * تا بدین بَس عیبِ ما پوشیدهٔ
۱۸۸۱Nاین قدر ارشاد تو بخشیده‌ای * تا بدین بس عیب ما پوشیده‌ای
۱۸۸۲Qقطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش * مُتَّصل گردان بدریاهای خویش
۱۸۸۲Nقطره‌ای دانش که بخشیدی ز پیش * متصل گردان به دریاهای خویش
۱۸۸۳Qقطرهٔ عِلمست اندر جانِ من * وا رَهانش از هوا وز خاکِ تن
۱۸۸۳Nقطره‌ای علم است اندر جان من * وارهانش از هوا وز خاک تن
۱۸۸۴Qپیش از آن کین خاکها خَسْفش کنند * پیش از آن کین بادها نَشْفش کنند
۱۸۸۴Nپیش از آن کاین خاکها خسفش کنند * پیش از آن کاین بادها نشفش کنند
۱۸۸۵Qگرچه چون نَشْفش کند تو قادری * کِش ازیشان وا ستانی وا خَری
۱۸۸۵Nگر چه چون نشفش کند تو قادری * کش از ایشان واستانی واخری
۱۸۸۶Qقطرهٔ کو در هوا شد یا که ریخت * از خزینهٔ قدرت تو کَیْ گریخت
۱۸۸۶Nقطره‌ای کاو در هوا شد یا که ریخت * از خزینه‌ی قدرت تو کی گریخت
۱۸۸۷Qگر در آید در عدم یا صد عدَم * چون بخوانیش او کند از سَر قَدَم
۱۸۸۷Nگر در آید در عدم یا صد عدم * چون بخوانیش او کند از سر قدم
۱۸۸۸Qصد هزاران ضِدّ ضِد را می‌کُشد * بازشان حکمِ تو بیرون می‌کَشد
۱۸۸۸Nصد هزاران ضد ضد را می‌کشد * بازشان حکم تو بیرون می‌کشد
۱۸۸۹Qاز عدمها سوی هستی هر زمان * هست یا رب کاروان در کاروان
۱۸۸۹Nاز عدمها سوی هستی هر زمان * هست یا رب کاروان در کاروان
۱۸۹۰Qخاصّه هر شب جملهٔ افکار و عُقول * نیست گردد غرق در بحرِ نُغُول
۱۸۹۰Nخاصه هر شب جمله افکار و عقول * نیست گردد غرق در بحر نغول
۱۸۹۱Qباز وقتِ صبح آن اللَّهیان * بر زَنند از بحر سَرْ چون ماهیان
۱۸۹۱Nباز وقت صبح آن اللهیان * بر زنند از بحر سر چون ماهیان
۱۸۹۲Qدر خزان آن صد هزاران شاخ و برگ * از هزیمت رفته در دریای مرگ
۱۸۹۲Nدر خزان آن صد هزاران شاخ و برگ * از هزیمت رفته در دریای مرگ
۱۸۹۳Qزاغ پوشیده سِیَه چون نوحه‌گر * در گلسْتان نوحه کرده بر خُضَر
۱۸۹۳Nزاغ پوشیده سیه چون نوحه‌گر * در گلستان نوحه کرده بر خضر
۱۸۹۴Qباز فرمان آید از سالارِ دِه * مر عدم را کانچ خوردی باز دِه
۱۸۹۴Nباز فرمان آید از سالار ده * مر عدم را کانچه خوردی باز ده
۱۸۹۵Qآنچ خوردی وا ده ای مرگِ سیاه * از نبات و دارو و بَرگ و گیاه
۱۸۹۵Nآن چه خوردی واده ای مرگ سیاه * از نبات و دارو و برگ و گیاه
۱۸۹۶Qای برادر عقل یکدم با خود آر * دَم بدَم در تو خزانست و بهار
۱۸۹۶Nای برادر عقل یک دم با خود آر * دم به دم در تو خزان است و بهار
۱۸۹۷Qباغِ دل را سبز و ترّ و تازه بین * پُر ز غُنچه‌ و وَرد و سَرو و یاسمین
۱۸۹۷Nباغ دل را سبز و تر و تازه بین * پر ز غنچه‌ی ورد و سرو و یاسمین
۱۸۹۸Qزانُبهی برگ پنهان گشته شاخ * زانُبهی گل نهان صحرا و کاخ
۱۸۹۸Nز انبهی برگ پنهان گشته شاخ * ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ
۱۸۹۹Qاین سخنهایی که از عقلِ کُلست * بویِ آن گُلزار و سرو و سُنبلَست
۱۸۹۹Nاین سخنهایی که از عقل کل است * بوی آن گلزار و سرو و سنبل است
۱۹۰۰Qبوی گُل دیدی که آنجا گُل نبود * جوشِ مُل دیدی که آنجا مُل نبود
۱۹۰۰Nبوی گل دیدی که آن جا گل نبود * جوش مل دیدی که آن جا مل نبود
۱۹۰۱Qبو قلاووزست و رَهْبَر مر ترا * می‌برد تا خُلد و کَوْثَر مر ترا
۱۹۰۱Nبو قلاووز است و رهبر مر ترا * می‌برد تا خلد و کوثر مر ترا
۱۹۰۲Qبو دوای چشم باشد نورساز * شد ز بویی دیدهٔ یعقوب باز
۱۹۰۲Nبو دوای چشم باشد نور ساز * شد ز بویی دیده‌ی یعقوب باز
۱۹۰۳Qبویِ بَد مر دیده را تاری کند * بویِ یوسف دیده را یاری کند
۱۹۰۳Nبوی بد مر دیده را تاری کند * بوی یوسف دیده را یاری کند
۱۹۰۴Qتو که یوسف نیستی یعقوب باش * همچو او با گریه و آشوب باش
۱۹۰۴Nتو که یوسف نیستی یعقوب باش * همچو او با گریه و آشوب باش
۱۹۰۵Qبشنو این پند از حکیمِ غزنوی * تا بیابی در تنِ کُهنه نَوی
۱۹۰۵Nبشنو این پند از حکیم غزنوی * تا بیابی در تن کهنه نوی
۱۹۰۶Qناز را رویی بباید همچو وَرْد * چون نداری گِردِ بَدخویی مگرد
۱۹۰۶Nناز را رویی بباید همچو ورد * چون نداری گرد بد خویی مگرد
۱۹۰۷Qزشت باشد رویِ نازیبا و ناز * سخت باشد چشمِ نابینا و درد
۱۹۰۷Nزشت باشد روی نازیبا و ناز * سخت باشد چشم نابینا و درد
۱۹۰۸Qپیشِ یوسف نازشِ و خوبی مکن * جز نیاز و آهِ یعقوبی مکن
۱۹۰۸Nپیش یوسف نازش و خوبی مکن * جز نیاز و آه یعقوبی مکن
۱۹۰۹Qمعنی مردن ز طوطی بُد نیاز * در نیاز و فقر خود را مرده ساز
۱۹۰۹Nمعنی مردن ز طوطی بد نیاز * در نیاز و فقر خود را مرده ساز
۱۹۱۰Qتا دمِ عیسی ترا زنده کند * همچو خویشت خوب و فرخنده کند
۱۹۱۰Nتا دم عیسی ترا زنده کند * همچو خویشت خوب و فرخنده کند
۱۹۱۱Qاز بهاران کَی شود سرسبز سنگ * خاک شو تا گُل برویی رنگ رنگ
۱۹۱۱Nاز بهاران کی شود سر سبز سنگ * خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ
۱۹۱۲Qسالها تو سنگ بودی دل خراش * آزمون را یک زمانی خاک باش
۱۹۱۲Nسالها تو سنگ بودی دل خراش * آزمون را یک زمانی خاک باش

block:1094

داستان پير چنگی که در عهد عمر رضی الله عنه از بهر خدا روز بی نوایی چنگ زد ميان گورستان
۱۹۱۳Qآن شنیدستی که در عهدِ عُمَر * بود چنگی مُطرِبی با کرّ و فَر
۱۹۱۳Nآن شنیده ستی که در عهد عمر * بود چنگی مطربی با کر و فر
۱۹۱۴Qبلبل از آوازِ او بی‌خَود شدی * یک طرب ز آوازِ خوبش صَد شدی
۱۹۱۴Nبلبل از آواز او بی‌خود شدی * یک طرب ز آواز خوبش صد شدی
۱۹۱۵Qمجلس و مَجْمَع دَمش آراستی * وز نوای او قیامت خاستی
۱۹۱۵Nمجلس و مجمع دمش آراستی * وز نوای او قیامت خاستی
۱۹۱۶Qهمچو اسرافیل کآوازش بفَنْ * مردگان را جان در آرد در بَدَن
۱۹۱۶Nهمچو اسرافیل کاوازش به فن * مردگان را جان در آرد در بدن
۱۹۱۷Qیا رَسِیلی بود اسرافیل را * کز سماعش پر برُستی فیل را
۱۹۱۷Nیا رسیلی بود اسرافیل را * کز سماعش پر برستی فیل را
۱۹۱۸Qسازد اسرافیل روزی ناله را * جان دهد پوسیدهٔ صد ساله را
۱۹۱۸Nسازد اسرافیل روزی ناله را * جان دهد پوسیده‌ی صد ساله را
۱۹۱۹Qانبیا را در درون هم نغمه‌هاست * طالبان را زان حیات بی‌بهاست
۱۹۱۹Nانبیا را در درون هم نغمه‌هاست * طالبان را ز آن حیات بی‌بهاست
۱۹۲۰Qنشْنود آن نغمه‌ها را گوشِ حِس * کز سِتَمها گوشِ حِس باشد نَجِس
۱۹۲۰Nنشنود آن نغمه‌ها را گوش حس * کز ستمها گوش حس باشد نجس
۱۹۲۱Qنشنود نغمهٔ پری را آدمی * کو بود ز اسرار پریان اعجمی
۱۹۲۱Nنشنود نغمه‌ی پری را آدمی * کاو بود ز اسرار پریان اعجمی
۱۹۲۲Qگرچه هم نغمهٔ پری زین عالمَست * نغمهٔ دلِ بَرتر از هر دو دَمست
۱۹۲۲Nگر چه هم نغمه‌ی پری زین عالم است * نغمه‌ی دل برتر از هر دو دم است
۱۹۲۳Qکه پری و آدمی زندانیَند * هر دُو در زندانِ این نادانیَند
۱۹۲۳Nکه پری و آدمی زندانی‌اند * هر دو در زندان این نادانی‌اند
۱۹۲۴Qمَعْشَرَ ٱلْجِن سورهٔ رحمان بخوان * تَستَطِیعُوا تَنْفُذوا را باز دان
۱۹۲۴Nمعشر الجن سوره‌ی رحمان بخوان * تستطیعوا تنفذوا را باز دان
۱۹۲۵Qنَغْمه‌های اندرونِ اولیا * اوَّلا گوید که ای اجزای لا
۱۹۲۵Nنغمه‌های اندرون اولیا * اولا گوید که ای اجزای لا
۱۹۲۶Qهین ز لای نَفْی سَرها برزنید * این خیال و وهم یک سو افکنید
۱۹۲۶Nهین ز لای نفی سرها بر زنید * این خیال و وهم یک سو افکنید
۱۹۲۷Qای همه پوسیده در کَوْن و فساد * جانِ باقیتان نرویید و نزاد
۱۹۲۷Nای همه پوسیده در کون و فساد * جان باقیتان نرویید و نزاد
۱۹۲۸Qگر بگویم شّمهٔ زان نَغْمه‌ها * جانها سر بر زنند از دَخمه‌ها
۱۹۲۸Nگر بگویم شمه‌ای ز آن نغمه‌ها * جانها سر بر زنند از دخمه‌ها
۱۹۲۹Qگوش را نزدیک کن کان دُور نیست * لیک نَقْلِ آن بتو دستور نیست
۱۹۲۹Nگوش را نزدیک کن کان دور نیست * لیک نقل آن به تو دستور نیست
۱۹۳۰Qهین که اسرافیلِ وقتند اولیا * مُرده را زیشان حیاتست و نما
۱۹۳۰Nهین که اسرافیل وقت‌اند اولیا * مرده را ز یشان حیات است و حیا
۱۹۳۱Qجان هر یک مردهٔ از گورِ تَن * برجهد ز آوازشان اندر کفَنْ
۱۹۳۱Nجان هر یک مرده‌ای از گور تن * بر جهد ز آوازشان اندر کفن
۱۹۳۲Qگوید این آواز ز آواها جداست * زنده کردن کارِ آوازِ خداست
۱۹۳۲Nگوید این آواز ز آوازها جداست * زنده کردن کار آواز خداست
۱۹۳۳Qما بمُردیم و بکُلّی کاستیم * بانگِ حق آمد همه برخاستیم
۱۹۳۳Nما بمردیم و بکلی کاستیم * بانگ حق آمد همه برخاستیم
۱۹۳۴Qبانگِ حقّ اندر حجاب و بی‌حجاب * آن دهد کو داد مریم را ز جَیْب
۱۹۳۴Nبانگ حق اندر حجاب و بی‌حجاب * آن دهد کو داد مریم را ز جیب
۱۹۳۵Qای فناتان نیست کرده زیرِ پوست * باز گردید از عدم ز آواز دوست
۱۹۳۵Nای فناتان نیست کرده زیر پوست * باز گردید از عدم ز آواز دوست
۱۹۳۶Qمُطَلق آن آواز خود از شَه بود * گرچه از حُلقومِ عبدالله بود
۱۹۳۶Nمطلق آن آواز خود از شه بود * گر چه از حلقوم عبد الله بود
۱۹۳۷Qگفته او را من زبان و چشمِ تو * من حواسّ و من رضا و خشمِ تو
۱۹۳۷Nگفته او را من زبان و چشم تو * من حواس و من رضا و خشم تو
۱۹۳۸Qرو که بی‌یَسْمَع و بی‌یُبْصِر توی * سِر تویی چه جایِ صاحب سر توی
۱۹۳۸Nرو که بی‌یسمع و بی‌یبصر تویی * سر تویی چه جای صاحب سر تویی
۱۹۳۹Qچون شدی مَنْ کانَ لِله از وَلَه * من ترا باشم که کانَ ٱللهُ لَه
۱۹۳۹Nچون شدی من کان لله از وله * من ترا باشم که کان اللَّه له
۱۹۴۰Qگه توی گویم ترا گاهی منم * هر چه گویم آفتاب روشنم
۱۹۴۰Nگه تویی گویم ترا گاهی منم * هر چه گویم آفتاب روشنم
۱۹۴۱Qهر کجا تابم ز مِشْکاتِ دَمی * حَل شد آن جا مُشکِلاتِ عالَمی
۱۹۴۱Nهر کجا تابم ز مشکات دمی * حل شد آن جا مشکلات عالمی
۱۹۴۲Qظلمتی را کآفتابش بر نداشت * از دَمِ ما گردد آن ظلمت چو چاشت
۱۹۴۲Nظلمتی را کافتابش بر نداشت * از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت
۱۹۴۳Qآدمی را او بخویش اَسْما نمود * دیگران را ز آدم اَسْما می‌گشود
۱۹۴۳Nآدمی را او به خویش اسما نمود * دیگران را ز آدم اسما می‌گشود
۱۹۴۴Qخواه ز آدم گیر نورش خواه ازو * خواه از خُم گیر مَیْ‌خواه از کَدُو
۱۹۴۴Nخواه ز آدم گیر نورش خواه از او * خواه از خم گیر می‌خواه از کدو
۱۹۴۵Qکین کدو با خنب پیوستست سخت * نی چو تو شاذّ آن کدوی نیکبخت
۱۹۴۵Nکاین کدو با خنب پیوسته ست سخت * نی چو تو شاد آن کدوی نیک بخت
۱۹۴۶Qگفت طُوبَی مَنْ رَآنی مصطفا * وَٱلَّذی یُبْصِر َلِمن وَجْهی رَأَی
۱۹۴۶Nگفت طوبی من رآنی مصطفا * و الذی یبصر لمن وجهی رأی
۱۹۴۷Qچون چراغی نورِ شمعی را کشید * هر که دید آن را یقین آن شمع دید
۱۹۴۷Nچون چراغی نور شمعی را کشید * هر که دید آن را یقین آن شمع دید
۱۹۴۸Qهمچنین تا صد چراغ ار نقل شد * دیدنِ آخر لِقای اَصْل شد
۱۹۴۸Nهمچنین تا صد چراغ ار نقل شد * دیدن آخر لقای اصل شد
۱۹۴۹Qخواه از نورِ پسین بِسْتان تو آن * هیچ فرقی نیست خواه از شمع‌ جان
۱۹۴۹Nخواه از نور پسین بستان تو آن * هیچ فرقی نیست خواه از شمع‌دان
۱۹۵۰Qخواه بین نور از چراغِ آخرین * خواه بین نورش ز شمعِ غابرین
۱۹۵۰Nخواه بین نور از چراغ آخرین * خواه بین نورش ز شمع غابرین

block:1095

در بيان اين حديث که إِنَّ لِرَبِّکُم في أَيّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ أَلا فَتَعرَّ ضُوا لها
۱۹۵۱Qگفت پیغامبر که نَفْحتهای حق * اندر این ایَّام می‌آرد سبَق
۱۹۵۱Nگفت پیغمبر که نفحتهای حق * اندر این ایام می‌آرد سبق
۱۹۵۲Qگوش و هُش دارید این اوقات را * در رُبایید این چنین نَفْحات را
۱۹۵۲Nگوش و هش دارید این اوقات را * در ربایید این چنین نفحات را
۱۹۵۳Qنفحه آمد مر شما را دید و رفت * هر کرا می خواست جان بخشید و رفت
۱۹۵۳Nنفحه آمد مر شما را دید و رفت * هر که را که خواست جان بخشید و رفت
۱۹۵۴Qنفحهٔ دیگر رسید آگاه باش * تا ازین هم وا نمانی خواجه‌تاش
۱۹۵۴Nنفحه‌ی دیگر رسید آگاه باش * تا از این هم وانمانی خواجه‌تاش
۱۹۵۵Qجانِ ناری یافت از وی انطِفا * مُرده پوشید از بقای او قَبا
۱۹۵۵Nجان ناری یافت از وی انطفا * مرده پوشید از بقای او قبا
۱۹۵۶Qتازگی و جُنْبِشِ طوبیست این * همچو جُنبشهای حیوان نیست این
۱۹۵۶Nتازگی و جنبش طوبی است این * همچو جنبشهای حیوان نیست این
۱۹۵۷Qگر در افتد در زمین و آسمان * زَهْرَه‌هاشان آب گردد در زمان
۱۹۵۷Nگر در افتد در زمین و آسمان * زهره‌هاشان آب گردد در زمان
۱۹۵۸Qخود ز بیمِ این دَم بی‌مُنْتَها * باز خوان‌ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها
۱۹۵۸Nخود ز بیم این دم بی‌منتها * باز خوان‌ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها
۱۹۵۹Qورنه خود أَشْفَقْنَ مِنْها چون بُدی * گرنه از بیمش دلِ کُه خون شدی
۱۹۵۹Nور نه خود أَشْفَقْنَ مِنْها چون بدی * گرنه از بیمش دل که خون شدی
۱۹۶۰Qدوش دیگر لَون این می‌داد دست * لقمهٔ چندی در آمد ره ببست
۱۹۶۰Nدوش دیگر لون این می‌داد دست * لقمه‌ی چندی در آمد ره ببست
۱۹۶۱Qبهرِ لُقمه گشته لُقْمانی گِرَو * وقتِ لقمانست ای ُلقمه بِرُو
۱۹۶۱Nبهر لقمه گشته لقمانی گرو * وقت لقمان است ای لقمه برو
۱۹۶۲Qاز هوای لُقمهٔ این خارخار * از کفِ لقمان همی‌جویید خار
۱۹۶۲Nاز هوای لقمه‌ی این خار خار * از کف لقمان همی‌جویید خار
۱۹۶۳Qدر کفِ او خار و سایه‌ش نیز نیست * لیکتان از حرص آن تمییز نیست
۱۹۶۳Nدر کف او خار و سایه‌ش نیز نیست * لیکتان از حرص آن تمییز نیست
۱۹۶۴Qخار دان آن را که خرما دیده‌ٔ * زانک بس نان کور و بس نادیده‌ٔ
۱۹۶۴Nخار دان آن را که خرما دیده‌ای * ز آن که بس نان کور و بس نادیده‌ای
۱۹۶۵Qجانِ لُقمان که گلستانِ خداست * پایِ جانش خستهٔ خاری چراست
۱۹۶۵Nجان لقمان که گلستان خداست * پای جانش خسته‌ی خاری چراست
۱۹۶۶Qاُشتُر آمد این وجودِ خارخوار * مُصْطَفَی‌زادی بر این اُشتر سوار
۱۹۶۶Nاشتر آمد این وجود خار خوار * مصطفی زادی بر این اشتر سوار
۱۹۶۷Qاُشترا تنگِ گُلی بر پُشتِ تُست * کز نسیمش در تو صد گُلزار رُست
۱۹۶۷Nاشترا تنگ گلی بر پشت تست * کز نسیمش در تو صد گلزار رست
۱۹۶۸Qمَیْلِ تو سوی مُغیلانست و ریگ * تا چه گُل چینی ز خارِ مُرد‌ریگ
۱۹۶۸Nمیل تو سوی مغیلان است و ریگ * تا چه گل چینی ز خار مرده‌ریگ
۱۹۶۹Qای بگشته زین طلب از کو بکو * چند گویی کین گلستان کو و کو
۱۹۶۹Nای بگشته زین طلب از کو به کو * چند گویی کین گلستان کو و کو
۱۹۷۰Qپیش از آن کین خارِ پا بیرون کُنی * چشم تاریکست جَوَلان چون کُنی
۱۹۷۰Nپیش از آن کین خار پا بیرون کنی * چشم تاریک است جولان چون کنی
۱۹۷۱Qآدمی کو می‌نگنجد در جهان * در سَرِ خاری همی‌گردد نهان
۱۹۷۱Nآدمی کاو می‌نگنجد در جهان * در سر خاری همی‌گردد نهان
۱۹۷۲Qمُصطَفَی آمد که سازد هَمدَمی * کَلِّمِینی یا حُمَیْراء کَلِّمی
۱۹۷۲Nمصطفی آمد که سازد هم دمی * کلمینی یا حمیراء کلمی
۱۹۷۳Qای حُمَیْرا آتش اندر نِه تو نَعْل * تاز نَعْلِ تو شود این کوه لَعل
۱۹۷۳Nای حمیراء اندر آتش نه تو نعل * ناز نعل تو شود این کوه لعل
۱۹۷۴Qاین حُمَیْرا لفظِ تأنیثست و جان * نامِ تأنیثش نهند این تازیان
۱۹۷۴Nاین حمیراء لفظ تانیث است و جان * نام تانیث‌اش نهند این تازیان
۱۹۷۵Qلیک از تأنیث جان را باک نیست * روح را با مرد و زن اِشراک نیست
۱۹۷۵Nلیک از تانیث جان را باک نیست * روح را با مرد و زن اشراک نیست
۱۹۷۶Qاز مونَّث وز مذکَّر برترست * این نه آن جانست کز خُشْک و تَرست
۱۹۷۶Nاز مونث وز مذکر برتر است * این نه آن جان است کز خشک و تر است
۱۹۷۷Qاین نه آن جانست کافزاید ز نان * یا گهی باشد چُنین گاهی چنان
۱۹۷۷Nاین نه آن جان است کافزاید ز نان * یا گهی باشد چنین گاهی چنان
۱۹۷۸Qخوش کُننده‌ست و خوش و عَیْنِ خَوشی * بی‌خوشی نبود خوشی ای مَرْتَشی
۱۹۷۸Nخوش کننده ست و خوش و عین خوشی * بی‌خوشی نبود خوشی ای مرتشی
۱۹۷۹Qچون تو شیرین از شَکَر باشی بود * کان شَکَر گاهی ز تو غایب شود
۱۹۷۹Nچون تو شیرین از شکر باشی بود * کان شکر گاهی ز تو غایب شود
۱۹۸۰Qچون شَکَر گردی ز تأثیرِ وفا * پس شکَر کَیْ از شکَر باشد جدا
۱۹۸۰Nچون شکر گردی ز تاثیر وفا * پس شکر کی از شکر باشد جدا
۱۹۸۱Qعاشق از خود چون غذا یابد رَحیق * عقل آن جا گُم شود گُم ای رفیق
۱۹۸۱Nعاشق از خود چون غذا یابد رحیق * عقل آن جا گم شود گم ای رفیق
۱۹۸۲Qعقلِ جُزوی عشق را مُنکِر بود * گرچه بنْماید که صاحب سِر بود
۱۹۸۲Nعقل جزوی عشق را منکر بود * گر چه بنماید که صاحب سر بود
۱۹۸۳Qزیرک و داناست امَّا نیست نیست * تا فرشته لا نشُد آهَرْمَنیست
۱۹۸۳Nزیرک و داناست اما نیست نیست * تا فرشته لا نشد اهریمنی است
۱۹۸۴Qاو بقَوْل و فعل یارِ ما بود * چون بحُکم حال آیی لا بود
۱۹۸۴Nاو به قول و فعل یار ما بود * چون به حکم حال آیی لا بود
۱۹۸۵Qلا بود چون او نشد از هست نیست * چونک طَوْعاً لا نشُد کُرْهاً بَسیست
۱۹۸۵Nلا بود چون او نشد از هست نیست * چون که طوعا لا نشد کرها بسی است
۱۹۸۶Qجان کمالست و ندای او کمال * مُصْطَفَی گویان أَرِحْنا یا بِلال
۱۹۸۶Nجان کمال است و ندای او کمال * مصطفی گویان ارحنا یا بلال
۱۹۸۷Qای بلال اَفْراز بانگِ سِلْسِلَت * زان دمی کاندر دمیدم در دلت
۱۹۸۷Nای بلال افراز بانگ سلسلت * ز آن دمی کاندر دمیدم در دلت
۱۹۸۸Qزان دمی کآدم از آن مدهوش گشت * هوشِ اهلِ آسمان بی‌هوش گشت
۱۹۸۸Nز آن دمی کادم از آن مدهوش گشت * هوش اهل آسمان بی‌هوش گشت
۱۹۸۹Qمصطفی بی‌خویش شد ز آن خوب صوت * شد نمازش از شبِ تَعْریس فوت
۱۹۸۹Nمصطفی بی‌خویش شد ز آن خوب صوت * شد نمازش از شب تعریس فوت
۱۹۹۰Qسَر از آن خوابِ مبارکِ برنداشت * تا نمازِ صبحدم آمد بچاشت
۱۹۹۰Nسر از آن خواب مبارک بر نداشت * تا نماز صبحدم آمد به چاشت
۱۹۹۱Qدر شبِ تعریس پیشِ آن عروس * یافت جانِ پاکِ ایشان دستْبوس
۱۹۹۱Nدر شب تعریس پیش آن عروس * یافت جان پاک ایشان دستبوس
۱۹۹۲Qعشق و جان هَر دُو نهانند و ستیر * گر عروسش خوانده‌ام عیبی مگیر
۱۹۹۲Nعشق و جان هر دو نهانند و ستیر * گر عروسش خوانده‌ام عیبی مگیر
۱۹۹۳Qاز ملولی یار خامُش کردمی * گر هَمُو مُهلت بدادی یکدمی
۱۹۹۳Nاز ملولی یار خامش کردمی * گر همو مهلت بدادی یک دمی
۱۹۹۴Qلیک می‌گوید بگو هین عیب نیست * جز تقاضای قضای غیب نیست
۱۹۹۴Nلیک می‌گوید بگو هین عیب نیست * جز تقاضای قضای غیب نیست
۱۹۹۵Qعیب باشد کو نبیند جز که عیب * عیب کَی بیند روانِ پاکِ غیب
۱۹۹۵Nعیب باشد کاو نبیند جز که عیب * عیب کی بیند روان پاک غیب
۱۹۹۶Qعیب شد نِسْبت بمخلوقِ جهول * نی بنِسبَت با خداوندِ قَبول
۱۹۹۶Nعیب شد نسبت به مخلوق جهول * نی به نسبت با خداوند قبول
۱۹۹۷Qکفر هم نسبت به خالق حِکمتست * چون بما نِسبت کنی کفر آفتست
۱۹۹۷Nکفر هم نسبت به خالق حکمت است * چون به ما نسبت کنی کفر آفت است
۱۹۹۸Qور یکی عیبی بود با صد حیات * بر مثالِ چوب باشد در نبات
۱۹۹۸Nور یکی عیبی بود با صد حیات * بر مثال چوب باشد در نبات
۱۹۹۹Qدر ترازو هر دو را یکسان کَشند * زانک آن هر دو چو جسم و جان خَوشند
۱۹۹۹Nدر ترازو هر دو را یکسان کشند * ز آن که آن هر دو چو جسم و جان خوشند
۲۰۰۰Qپس بزرگان این نگفتند از گزاف * جسمِ پاکان عینِ جان افتاد صاف
۲۰۰۰Nپس بزرگان این نگفتند از گزاف * جسم پاکان عین جان افتاد صاف
۲۰۰۱Qگفتشان و نَفْسشان و نقششان * جمله جانِ مطلق آمد بی‌نشان
۲۰۰۱Nگفتشان و نفسشان و نقششان * جمله جان مطلق آمد بی‌نشان
۲۰۰۲Qجانِ دشمن دارشان جسمست صرف * چون زِ یاد از نَرْد او اِسمست صرف
۲۰۰۲Nجان دشمن دارشان جسم است صرف * چون زیاد از نرد او اسم است صرف
۲۰۰۳Qآن بخاک اندر شد و کُل خاک شد * وین نمک اندر شد و کُل پاک شد
۲۰۰۳Nآن به خاک اندر شد و کل خاک شد * وین نمک اندر شد و کل پاک شد
۲۰۰۴Qآن نمک کز وی محمَّد اَمْلَحست * زان حدیثِ با نمک او اَفصَحست
۲۰۰۴Nآن نمک کز وی محمد املح است * ز آن حدیث با نمک او افصح است
۲۰۰۵Qاین نمک باقیست از میراث او * با تُوَند آن وارثانِ او بجو
۲۰۰۵Nاین نمک باقی است از میراث او * با تواند آن وارثان او بجو
۲۰۰۶Qپیشِ تو شِسَته ترا خود پیش کُو * پیشِ هستت جانِ پیش‌اندیش کُو
۲۰۰۶Nپیش تو شسته ترا خود پیش کو * پیش هستت جان پیش اندیش کو
۲۰۰۷Qگر تو خود را پیش و پس داری گمان * بستهٔ جسمی و محرومی ز جان
۲۰۰۷Nگر تو خود را پیش و پس داری گمان * بسته‌ی جسمی و محرومی ز جان
۲۰۰۸Qزیر و بالا پیش و پَس وصفِ تنست * بی‌جهتها ذاتِ جانِ روشنست
۲۰۰۸Nزیر و بالا پیش و پس وصف تن است * بی‌جهت آن ذات جان روشن است
۲۰۰۹Qبرگشا از نورِ پاکِ شه نظَرْ * تا نپنداری تو چون کوته نظرْ
۲۰۰۹Nبر گشا از نور پاک شه نظر * تا نپنداری تو چون کوته نظر
۲۰۱۰Qکه همینی در غم و شادی و بَس * ای عدم کو مر عدم را پیش و پَس
۲۰۱۰Nکه همینی در غم و شادی و بس * ای عدم کو مر عدم را پیش و پس
۲۰۱۱Qروزِ بارانست می‌رَوْ تا بشَب * نه ازین باران از آن بارانِ رَب
۲۰۱۱Nروز باران است می‌رو تا به شب * نی از این باران از آن باران رب

block:1096

قصهٔ سؤال کردن عایشه رضی الله عنها از مصطفی علیه السّلام که امروز باران بارید چون تو سوی گورستان رفتی جامه‌های تو چون تر نیست
۲۰۱۲Qمصطفی روزی بگورستان برفت * با جنازهٔ مردی از یاران برفت
۲۰۱۲Nمصطفی روزی به گورستان برفت * با جنازه‌ی مردی از یاران برفت
۲۰۱۳Qخاک را در گورِ او آگنده کرد * زیرِ خاک آن دانه‌اش را زنده کرد
۲۰۱۳Nخاک را در گور او آگنده کرد * زیر خاک آن دانه‌اش را زنده کرد
۲۰۱۴Qاین درختانند همچون خاکیان * دستها برکرده‌اند از خاکدان
۲۰۱۴Nاین درختانند همچون خاکیان * دستها بر کرده‌اند از خاکدان
۲۰۱۵Qسوی خَلقان صد اشارت می‌کنند * وانک گوشستش عبارت می‌کنند
۲۰۱۵Nسوی خلقان صد اشارت می‌کنند * و آن که گوش استش عبارت می‌کنند
۲۰۱۶Qبا زبانِ سبز و با دستِ دراز * از ضمیرِ خاک می‌گویند راز
۲۰۱۶Nبا زبان سبز و با دست دراز * از ضمیر خاک می‌گویند راز
۲۰۱۷Qهمچو بَطَّان سر فرو برده بآب * گشته طاؤوسان و بوده چون غُراب
۲۰۱۷Nهمچو بطان سر فرو برده به آب * گشته طاوسان و بوده چون غراب
۲۰۱۸Qدر زمستانشان اگر محبوس کرد * آن غرابان را خدا طاؤوس کرد
۲۰۱۸Nدر زمستانشان اگر محبوس کرد * آن غرابان را خدا طاوس کرد
۲۰۱۹Qدر زمستانشان اگر چه داد مرگ * زنده‌شان کرد از بهار و داد برگ
۲۰۱۹Nدر زمستانشان اگر چه داد مرگ * زنده‌شان کرد از بهار و داد برگ
۲۰۲۰Qمُنکِران گویند خود هست این قدیم * این چرا بندیم بر رَبِّ کریم
۲۰۲۰Nمنکران گویند خود هست این قدیم * این چرا بندیم بر رب کریم
۲۰۲۱Qکوری ایشان درونِ دوستان * حق برویانید باغ و بوستان
۲۰۲۱Nکوری ایشان درون دوستان * حق برویانید باغ و بوستان
۲۰۲۲Qهر گُلی کاندر درون بویا بود * آن گُل از اسرارِ گل گویا بود
۲۰۲۲Nهر گلی کاندر درون بویا بود * آن گل از اسرار کل گویا بود
۲۰۲۳Qبویِ ایشان رَغْمِ اَنْفِ منکران * گِردِ عالَم می‌رَود پرده‌دران
۲۰۲۳Nبوی ایشان رغم انف منکران * گرد عالم می‌رود پرده دران
۲۰۲۴Qمنکران همچون جُعَل زان بویِ گل * یا چو نازک‌مغز در بانگِ دُهُل
۲۰۲۴Nمنکران همچون جعل ز آن بوی گل * یا چو نازک مغز در بانگ دهل
۲۰۲۵Qخویشتن مشغول می‌سازند و غرق * چشم می‌دُزدند ازین لَمعان برق
۲۰۲۵Nخویشتن مشغول می‌سازند و غرق * چشم می‌دزدند زین لمعان برق
۲۰۲۶Qچشم می‌دزدند و آنجا چشم نی * چشم آن باشد که بیند مأمنی
۲۰۲۶Nچشم می‌دزدند و آن جا چشم نی * چشم آن باشد که بیند مأمنی
۲۰۲۷Qچون ز گورستان پَیَمبر باز گشت * سوی صِدّیقه شد و همراز گشت
۲۰۲۷Nچون ز گورستان پیمبر باز گشت * سوی صدیقه شد و هم راز گشت
۲۰۲۸Qچشمِ صدِّیقه چو بر رُویش فتاد * پیش آمد دست بر وی می‌نهاد
۲۰۲۸Nچشم صدیقه چو بر رویش فتاد * پیش آمد دست بر وی می‌نهاد
۲۰۲۹Qبر عمامه و رُویِ او و مویِ او * بر گریبان و بَر و بازوی او
۲۰۲۹Nبر عمامه و روی او و موی او * بر گریبان و بر و بازوی او
۲۰۳۰Qگفت پیغامبر چه می‌جویی شتاب * گفت باران آمد امروز از سحاب
۲۰۳۰Nگفت پیغمبر چه می‌جویی شتاب * گفت باران آمد امروز از سحاب
۲۰۳۱Qجامه‌هااَت می‌بجویم از طَلب * تر نمی‌بینم ز باران ای عجَب
۲۰۳۱Nجامه‌هایت می‌بجویم از طلب * تر نمی‌بینم ز باران ای عجب
۲۰۳۲Qگفت چه بر سر فگندی از اِزار * گفت کردم آن رِدای تو خِمار
۲۰۳۲Nگفت چه بر سر فگندی از ازار * گفت کردم آن ردای تو خمار
۲۰۳۳Qگفت بهرِ آن نمود ای پاک جَیْب * چشمِ پاکت را خدا بارانِ غَیْب
۲۰۳۳Nگفت بهر آن نمود ای پاک جیب * چشم پاکت را خدا باران غیب
۲۰۳۴Qنیست آن باران ازین ابرِ شما * هست ابری دیگر و دیگر سَما
۲۰۳۴Nنیست آن باران از این ابر شما * هست ابری دیگر و دیگر سما

block:1097

تفسیر بیت حکیم رضی الله عنه آسمانهاست در ولایتِ جان/کارفرمای آسمانِ جهان در رهِ روح پست و بالاهاست/کوههای بلند و دریاهاست
۲۰۳۵Qغیب را ابری و آبی دیگرست‌ * آسمان و آفتابی دیگرست‌
۲۰۳۵Nغیب را ابری و آبی دیگر است‌ * آسمان و آفتابی دیگر است‌
۲۰۳۶Qناید آن اِلّا که بر خاصان پدید * باقیان‌ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِید
۲۰۳۶Nناید آن الا که بر خاصان پدید * باقیان‌ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ
۲۰۳۷Qهست باران از پیِ پروردگی‌ * هست باران از پیِ پژمردگی‌
۲۰۳۷Nهست باران از پی پروردگی‌ * هست باران از پی پژمردگی‌
۲۰۳۸Qنفعِ بارانِ بهاران بُو اؐلْعَجَب‌ * باغ را باران پاییزی چو تَب‌
۲۰۳۸Nنفع باران بهاران بو العجب‌ * باغ را باران پاییزی چو تب‌
۲۰۳۹Qآن بهاری نازْپروردش کند * وین خزانی ناخوش و زردش کند
۲۰۳۹Nآن بهاری ناز پروردش کند * وین خزانی ناخوش و زردش کند
۲۰۴۰Qهمچنین سرما و باد و آفتاب‌ * بر تفاوت دان و سرْرِشته بیاب‌
۲۰۴۰Nهمچنین سرما و باد و آفتاب‌ * بر تفاوت دان و سر رشته بیاب‌
۲۰۴۱Qهمچنین در غیب انواعست این‌ * در زیان و سود و در رِبْح و غَبین‌
۲۰۴۱Nهمچنین در غیب انواع است این‌ * در زیان و سود و در ربح و غبین‌
۲۰۴۲Qاین دَمِ ابدال باشد زان بهار * در دل و جان روید از وی سبزه‌زار
۲۰۴۲Nاین دم ابدال باشد ز آن بهار * در دل و جان روید از وی سبزه‌زار
۲۰۴۳Qفعلِ بارانِ بهاری با درخت‌ * آید از انفاسشان در نیکبخت‌
۲۰۴۳Nفعل باران بهاری با درخت‌ * آید از انفاسشان در نیک بخت‌
۲۰۴۴Qگر درختِ خشک باشد در مکان‌ * عیبِ آن از بادِ جان‌افزا مدان‌
۲۰۴۴Nگر درخت خشک باشد در مکان‌ * عیب آن از باد جان افزا مدان‌
۲۰۴۵Qباد کارِ خویش کرد و بر وزید * آنک جانی داشت بر جانش گُزید
۲۰۴۵Nباد کار خویش کرد و بروزید * آن که جانی داشت بر جانش گزید

block:1098

در معنی این حدیث کی اغْتَنِمُوا بَرْدَ اَلرَّبیعِ الی آخره
۲۰۴۶Qگفت پیغامبر ز سرمای بهار * تن مپوشانید یاران زینهار
۲۰۴۶Nگفت پیغمبر ز سرمای بهار * تن مپوشانید یاران زینهار
۲۰۴۷Qزانک با جانِ شما آن می‌کند * کان بهاران با درختان می‌کند
۲۰۴۷Nز آن که با جان شما آن می‌کند * کان بهاران با درختان می‌کند
۲۰۴۸Qلیک بگْریزید از سردِ خزان * کان کند کو کرد با باغ و رزان
۲۰۴۸Nلیک بگریزید از سرد خزان * کان کند کاو کرد با باغ و رزان
۲۰۴۹Qراویان این را بظاهر بُرده‌اند * هم بران صورت قَناعت کرده‌اند
۲۰۴۹Nراویان این را به ظاهر برده‌اند * هم بر آن صورت قناعت کرده‌اند
۲۰۵۰Qبی‌خبر بودند از جان آن گروه * کوه را دیده ندیده کان بکوه
۲۰۵۰Nبی‌خبر بودند از جان آن گروه * کوه را دیده ندیده کان بکوه
۲۰۵۱Qآن خزان نزدِ خدا نَفْس و هواست * عقل و جان عینِ بهارست و بقاست
۲۰۵۱Nآن خزان نزد خدا نفس و هواست * عقل و جان عین بهار است و بقاست
۲۰۵۲Qمر ترا عقلیست جُزْوی در نهان * کامِلُ اؐلْعَقْلی بجُو اندر جهان
۲۰۵۲Nمر ترا عقل است جزوی در نهان * کامل العقلی بجو اندر جهان
۲۰۵۳Qجزو تو از کُلِّ او کُلّی شود * عقلِ کُل بر نَفْس چون غُلّی شود
۲۰۵۳Nجزو تو از کل او کلی شود * عقل کل بر نفس چون غلی شود
۲۰۵۴Qپس بتأویل این بود کانفاسِ پاک * چون بهارست و حیاتِ برگ و تاک
۲۰۵۴Nپس به تاویل این بود کانفاس پاک * چون بهار است و حیات برگ و تاک
۲۰۵۵Qاز حدیث اولیا نرم و دُرُشت * تن مپوشان زانک دینت راست پُشت
۲۰۵۵Nاز حدیث اولیا نرم و درشت * تن مپوشان ز آن که دینت راست پشت
۲۰۵۶Qگرم گوید سرد گوید خوش بگیر * تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر
۲۰۵۶Nگرم گوید سرد گوید خوش بگیر * تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر
۲۰۵۷Qگرم و سردش نوبهارِ زندگیست * مایهٔ صدق و یقین و بندگیست
۲۰۵۷Nگرم و سردش نو بهار زندگی است * مایه‌ی صدق و یقین و بندگی است
۲۰۵۸Qزان کزو بُستانِ جانها زنده است * زین جواهر بحرِ دل آگنده است
۲۰۵۸Nز آن که زو بستان جانها زنده است * این جواهر بحر دل آگنده است
۲۰۵۹Qبر دلِ عاقل هزاران غم بود * گر ز باغِ دل خِلالی کم شود
۲۰۵۹Nبر دل عاقل هزاران غم بود * گر ز باغ دل خلالی کم شود

block:1099

پرسیدن صدّیقه رضی الله عنها از مصطفی صلعم که سرّ باران امروزینه چه بود
۲۰۶۰Qگفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود * حکمتِ بارانِ امروزین چه بود
۲۰۶۰Nگفت صدیقه که ای زبده‌ی وجود * حکمت باران امروزین چه بود
۲۰۶۱Qاین ز بارانهای رحمت بود یا * بهرِ تهدیدست و عدلِ کِبریا
۲۰۶۱Nاین ز بارانهای رحمت بود یا * بهر تهدید است و عدل کبریا
۲۰۶۲Qاین ازان لطفِ بهاریّات بود * یا ز پاییزیِ پُر آفات بود
۲۰۶۲Nاین از آن لطف بهاریات بود * یا ز پاییزی پر آفات بود
۲۰۶۳Qگفت این از بهرِ تسکینِ غَمست * کز مصیبت بَر نژادِ آدمست
۲۰۶۳Nگفت این از بهر تسکین غم است * کز مصیبت بر نژاد آدم است
۲۰۶۴Qگر بران آتش بماندی آدمی * بس خرابی در فتادی و کمی
۲۰۶۴Nگر بر آن آتش بماندی آدمی * بس خرابی در فتادی و کمی
۲۰۶۵Qاین جهان ویران شدی اندر زمان * حرصها بیرون شدی از مردمان
۲۰۶۵Nاین جهان ویران شدی اندر زمان * حرصها بیرون شدی از مردمان
۲۰۶۶Qاستن این عالم ای جان غفلت است * هوشیاری این جهان را آفتست
۲۰۶۶Nاُستنِ این عالَم ای جان غفلتست * هوشیاری این جهان را آفت است
۲۰۶۷Qهوشیاری زان جهانست و چو آن * غالب آید پَسْت گردد این جهان
۲۰۶۷Nهوشیاری ز آن جهان است و چو آن * غالب آید پست گردد این جهان
۲۰۶۸Qهوشیاری آفتاب و حرص یَخ * هوشیاری آب و این عالَم وَسَخ
۲۰۶۸Nهوشیاری آفتاب و حرص یخ * هوشیاری آب و این عالم وسخ
۲۰۶۹Qزان جهان اندک ترشّح می‌رسد * تا نغُرَّد در جهان حرص و حسد
۲۰۶۹Nز آن جهان اندک ترشح می‌رسد * تا نغرد در جهان حرص و حسد
۲۰۷۰Qگر ترشّح بیشتر گردد ز غَیب * نه هنر ماند درین عالم نه عَیب
۲۰۷۰Nگر ترشح بیشتر گردد ز غیب * نی هنر ماند در این عالم نه عیب
۲۰۷۱Qاین ندارد حد سوی آغاز رَوْ * سوی قصهٔ مردِ مُطرِب باز رَوْ
۲۰۷۱Nاین ندارد حد سوی آغاز رو * سوی قصه‌ی مرد مطرب باز رو

block:1100

بقیهٔ قصّهٔ پیر چنگی و بیان مَخلَصِ آن
۲۰۷۲Qمطربی کز وَیْ جهان شُد پُر طرب * رُسته ز آوازش خیالاتِ عجب
۲۰۷۲Nمطربی کز وی جهان شد پر طرب * رسته ز آوازش خیالات عجب
۲۰۷۳Qاز نوایش مرغِ دل پرَّان شدی * وز صدایش هوشِ جان حیران شدی
۲۰۷۳Nاز نوایش مرغ دل پران شدی * وز صدایش هوش جان حیران شدی
۲۰۷۴Qچون برآمد روزگار و پیر شد * باز جانش از عجز پشّه‌گیر شد
۲۰۷۴Nچون بر آمد روزگار و پیر شد * باز جانش از عجز پشه‌گیر شد
۲۰۷۵Qپُشتِ او خَم گشت همچون پُشتِ خُم * ابروان بر چشم همچون پالدُم
۲۰۷۵Nپشت او خم گشت همچون پشت خم * ابروان بر چشم همچون پالدم
۲۰۷۶Qگشت آوازِ لطیفِ جان‌فزاش * زشت و نزدِ کس نَیْرزیدی بلاش
۲۰۷۶Nگشت آواز لطیف جان فزاش * زشت و نزد کس نیرزیدی به لاش
۲۰۷۷Qآن نوای رشکِ زُهره آمده * همچو آوازِ خرِ پیری شده
۲۰۷۷Nآن نوای رشک زهره آمده * همچو آواز خر پیری شده
۲۰۷۸Qخود کدامین خوش که او ناخَوش نشد * یا کدامین سقف کان مَفْرَش نشد
۲۰۷۸Nخود کدامین خوش که او ناخوش نشد * یا کدامین سقف کان مفرش نشد
۲۰۷۹Qغیرِ آوازِ عزیزان در صُدور * که بود از عکسِ دَمشان نفخِ صور
۲۰۷۹Nغیر آواز عزیزان در صدور * که بود از عکس دمشان نفخ صور
۲۰۸۰Qاندرونی کاندرونها مست ازوست * نیستی کاین هستهامان هست ازوست
۲۰۸۰Nاندرونی کاندرونها مست از اوست * نیستی کاین هستهامان هست از اوست
۲۰۸۱Qکَهْرُبای فکر و هر آواز او * لذّتِ الهام و وحی و راز او
۲۰۸۱Nکهربای فکر و هر آواز او * لذت الهام و وحی و راز او
۲۰۸۲Qچونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف * شد ز بی‌کسبی رهین یک رغیف
۲۰۸۲Nچون که مطرب پیرتر گشت و ضعیف * شد ز بی‌کسبی رهین یک رغیف
۲۰۸۳Qگفت عُمر و مُهلتم دادی بسی * لطفها کردی خدایا با خَسی
۲۰۸۳Nگفت عمر و مهلتم دادی بسی * لطفها کردی خدایا با خسی
۲۰۸۴Qمعصیت ورزیده‌ام هفتاد سال * باز نگْرفتی ز مَن روزی نَوال
۲۰۸۴Nمعصیت ورزیده‌ام هفتاد سال * باز نگرفتی ز من روزی نوال
۲۰۸۵Qنیست کسب امروز مهمانِ تُوَم * چنگ بهرِ تو زنم آنِ تُوَم
۲۰۸۵Nنیست کسب امروز مهمان توام * چنگ بهر تو زنم آن توام
۲۰۸۶Qچنگ را برداشت و شد اللَّه جو * سوی گورستانِ یَثْرِب آه گو
۲۰۸۶Nچنگ را برداشت و شد اللَّه جو * سوی گورستان یثرب آه گو
۲۰۸۷Qگفت خواهم از حق ابریشم بها * کو بنیکویی پذیرد قلبها
۲۰۸۷Nگفت خواهم از حق ابریشم بها * کاو به نیکویی پذیرد قلبها
۲۰۸۸Qچونک زد بسیار و گریان سر نهاد * چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد
۲۰۸۸Nچون که زد بسیار و گریان سر نهاد * چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد
۲۰۸۹Qخواب بُردش مرغِ جانش از حبس رَست * چنگ و چنگی را رها کرد و بجَست
۲۰۸۹Nخواب بردش مرغ جانش از حبس رست * چنگ و چنگی را رها کرد و بجست
۲۰۹۰Qگشت آزاد از تن و رنجِ جهان * در جهانِ ساده و صحرای جان
۲۰۹۰Nگشت آزاد از تن و رنج جهان * در جهان ساده و صحرای جان
۲۰۹۱Qجانِ او آنجا سِرایان ماجَرا * کاندرینجا گر بماندندی مرا
۲۰۹۱Nجان او آن جا سرایان ماجرا * کاندر اینجا گر بماندندی مرا
۲۰۹۲Qخوش بُدی جانم درین باغ و بهار * مستِ این صحرا و غَیْبی لاله‌زار
۲۰۹۲Nخوش بدی جانم در این باغ و بهار * مست این صحرا و غیبی لاله‌زار
۲۰۹۳Qبی‌پر و بی‌پا سفر می‌کردمی * بی‌لب و دندان‌شکر می‌خَوردمی
۲۰۹۳Nبی‌پر و بی‌پا سفر می‌کردمی * بی‌لب و دندان شکر می‌خوردمی
۲۰۹۴Qذِکر و فِکری فارغ از رنجِ دماغ * کردمی با ساکنانِ چرخ لاغ
۲۰۹۴Nذکر و فکری فارغ از رنج دماغ * کردمی با ساکنان چرخ لاغ
۲۰۹۵Qچشم بسته عالَمی می‌دیدمی * وَرْد و ریحان بی‌کفی می‌چیدمی
۲۰۹۵Nچشم بسته عالمی می‌دیدمی * ورد و ریحان بی‌کفی می‌چیدمی
۲۰۹۶Qمرغِ آبی غرقِ دریای عسَل * عینِ ایُّوبی شراب و مُغْتَسَل
۲۰۹۶Nمرغ آبی غرق دریای عسل * عین ایوبی شراب و مغتسل
۲۰۹۷Qکه بدو ایُّوب از پا تا بفَرْق * پاک شد از رنجها چون نورِ شرق
۲۰۹۷Nکه بدو ایوب از پا تا به فرق * پاک شد از رنجها چون نور شرق
۲۰۹۸Qمثنوی در حَجم گر بودی چو چَرْخ * درنگنجیدی درُو زین نیمِ بَرْخ
۲۰۹۸Nمثنوی در حجم گر بودی چو چرخ * درنگنجیدی در او زین نیم برخ
۲۰۹۹Qکان زمین و آسمانِ بس فراخ * کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ
۲۰۹۹Nکان زمین و آسمان بس فراخ * کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ
۲۱۰۰Qوین جهانی کاندرین خوابم نمود * از گُشایش پَرّ و بالم را گشود
۲۱۰۰Nوین جهانی کاندر این خوابم نمود * از گشایش پر و بالم را گشود
۲۱۰۱Qاین جهان و راهَش ار پیدا بُدی * کم کسی یک لحظهٔ آنجا بُدی
۲۱۰۱Nاین جهان و راهش ار پیدا بدی * کم کسی یک لحظه‌ای آن جا بدی
۲۱۰۲Qامر می‌آمد که نه طامع مشَوْ * چون ز پایت خار بیرون شد برَوْ
۲۱۰۲Nامر می‌آمد که نی طامع مشو * چون ز پایت خار بیرون شد برو
۲۱۰۳Qمُول مُولی می‌زد آنجا جانِ او * در فضای رحمت و احسانِ او
۲۱۰۳Nمول مولی می‌زد آن جا جان او * در فضای رحمت و احسان او

block:1101

در خواب گفتن هاتف مر عمر را رضی الله عنه که چندین زر از بیت المال بآن مرد ده که در گورستان خفته است
۲۱۰۴Qآن زمان حق بر عُمَر خوابی گماشت * تا که خویش از خواب نتْوانست داشت
۲۱۰۴Nآن زمان حق بر عمر خوابی گماشت * تا که خویش از خواب نتوانست داشت
۲۱۰۵Qدر عجب افتاد کین معهود نیست * این ز غَیْب افتاد بی‌مقصود نیست
۲۱۰۵Nدر عجب افتاد کاین معهود نیست * این ز غیب افتاد بی‌مقصود نیست
۲۱۰۶Qسر نهاد و خواب بردش خواب دید * کآمدش از حق ندا جانش شنید
۲۱۰۶Nسر نهاد و خواب بردش خواب دید * کامدش از حق ندا جانش شنید
۲۱۰۷Qآن ندایی کاصلِ هر بانگ و نواست * خود ندا آنست و این باقی صداست
۲۱۰۷Nآن ندایی کاصل هر بانگ و نواست * خود ندا آن است و این باقی صداست
۲۱۰۸Qتُرک و کُرد و پارسی‌گو و عرب * فهم کرده آن ندا بی‌گوش و لب
۲۱۰۸Nترک و کرد و پارسی گو و عرب * فهم کرده آن ندا بی‌گوش و لب
۲۱۰۹Qخود چه جایِ تُرک و تاجیکست و زنگ * فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ
۲۱۰۹Nخود چه جای ترک و تاجیک است و زنگ * فهم کرده ست آن ندا را چوب و سنگ
۲۱۱۰Qهر دمی از وی همی‌آید أَلَسْتُ * جوهر و اَعْراض می‌گردند هَست
۲۱۱۰Nهر دمی از وی همی‌آید أَ لَسْتُ * جوهر و اعراض می‌گردند هست
۲۱۱۱Qگر نمی‌آید بَلَی‌ زیشان ولی * آمدنشان از عدم باشد بَلی
۲۱۱۱Nگر نمی‌آید بَلی‌ ز یشان ولی * آمدنشان از عدم باشد بلی
۲۱۱۲Qزانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب * در بیانش قصّهٔ هُش‌دار خوب
۲۱۱۲Nز آن چه گفتم من ز فهم سنگ و چوب * در بیانش قصه‌ای هش دار خوب

block:1102

نالیدن ستون حنّانه چون برای پیغامبر علیه السّلام منبر ساختند که جماعت انبوه شده بود گفتند ما روی مبارکت را بهنگام وعظ نمی‌بینیم و شنیدن رسول و صحابه آن ناله را و سؤال و جواب مصطفی با ستون صریح
۲۱۱۳Qاُسْتنِ حنانه از هجرِ رسول * ناله می‌زد همچو اربابِ عُقول
۲۱۱۳Nاستن حنانه از هجر رسول * ناله می‌زد همچو ارباب عقول
۲۱۱۴Qگفت پیغامبر چه خواهی ای سُتون * گفت جانم از فراقت گشت خون
۲۱۱۴Nگفت پیغمبر چه خواهی ای ستون * گفت جانم از فراقت گشت خون
۲۱۱۵Qمُسْنَدت من بودم از من تاختی * بر سرِ منبر تو مسند ساختی
۲۱۱۵Nمسندت من بودم از من تاختی * بر سر منبر تو مسند ساختی
۲۱۱۶Qگفت خواهی که ترا نخلی کنند * شرقی و غربی ز تو میوه چِنند
۲۱۱۶Nگفت خواهی که ترا نخلی کنند * شرقی و غربی ز تو میوه چنند
۲۱۱۷Qیا در آن عالم حقت سَروی کند * تا تر و تازه بمانی تا ابد
۲۱۱۷Nیا در آن عالم حقت سروی کند * تا تر و تازه بمانی تا ابد
۲۱۱۸Qگفت آن خواهم که دایم شد بَقاش * بشنو ای غافل کم از چوبی مباش
۲۱۱۸Nگفت آن خواهم که دایم شد بقاش * بشنو ای غافل کم از چوبی مباش
۲۱۱۹Qآن ستون را دفن کرد اندر زمین * تا چو مردُم حشر گردد یومِ دین
۲۱۱۹Nآن ستون را دفن کرد اندر زمین * تا چو مردم حشر گردد یوم دین
۲۱۲۰Qتا بدانی هر کرا یزدان بخواند * از همه کارِ جهان بی‌کار ماند
۲۱۲۰Nتا بدانی هر که را یزدان بخواند * از همه کار جهان بی‌کار ماند
۲۱۲۱Qهر کرا باشد ز یزدان کار و بار * یافت بار آنجا و بیرون شد ز کار
۲۱۲۱Nهر که را باشد ز یزدان کار و بار * یافت بار آن جا و بیرون شد ز کار
۲۱۲۲Qآنک او را نبْود از اسرار داد * کَی کند تصدیق او نالهٔ جماد
۲۱۲۲Nآن که او را نبود از اسرار داد * کی کند تصدیق او ناله‌ی جماد
۲۱۲۳Qگوید آری نه ز دل بهرِ وفاق * تا نگویندش که هست اهل نفاق
۲۱۲۳Nگوید آری نه ز دل بهر وفاق * تا نگویندش که هست اهل نفاق
۲۱۲۴Qگر نِیَنْدی واقفانِ امرِکُنْ * در جهان رَد گشته بودی این سخن
۲۱۲۴Nگر نیندی واقفان امر کُنْ * در جهان رد گشته بودی این سخن
۲۱۲۵Qصد هزاران ز اهلِ تقلید و نشان * افکندشان نیم وهمی در گمان
۲۱۲۵Nصد هزاران ز اهل تقلید و نشان * افکندشان نیم وهمی در گمان
۲۱۲۶Qکه بظَن تقلید و استدلالشان * قایمست و جملهٔ پَرّ و بالشان
۲۱۲۶Nکه به ظن تقلید و استدلالشان * قایم است و جمله پر و بالشان
۲۱۲۷Qشُبههٔ انگیزد آن شیطانِ دون * در فتند این جملهٔ کوران سرْنگون
۲۱۲۷Nشبهه‌ای انگیزد آن شیطان دون * در فتند این جمله کوران سر نگون
۲۱۲۸Qپایِ استدلالیان چوبین بود * پای چوبین سخت بی‌تمکین بود
۲۱۲۸Nپای استدلالیان چوبین بود * پای چوبین سخت بی‌تمکین بود
۲۱۲۹Qغیرِ آن قُطبِ زمانِ دیده‌وَر * کز ثباتش کوه گردد خیره سَر
۲۱۲۹Nغیر آن قطب زمان دیده‌ور * کز ثباتش کوه گردد خیره‌سر
۲۱۳۰Qپایِ نابینا عصا باشد عصا * تا نیُفْتد سرنگون او بر حَصا
۲۱۳۰Nپای نابینا عصا باشد عصا * تا نیفتد سر نگون او بر حصا
۲۱۳۱Qآن سواری کو سپه را شد ظفر * اهلِ دین را کیست سلطان بصر
۲۱۳۱Nآن سواری کاو سپه را شد ظفر * اهل دین را کیست سلطان بصر
۲۱۳۲Qبا عصا کوران اگر ره دیده‌اند * در پناهِ خلق روشن‌دیده‌اند
۲۱۳۲Nبا عصا کوران اگر ره دیده‌اند * در پناه خلق روشن دیده‌اند
۲۱۳۳Qگرنه بینایان بُدندی و شهان * جملهٔ کوران مُرده‌اندی در جهان
۲۱۳۳Nگرنه بینایان بدندی و شهان * جمله کوران مرده‌اندی در جهان
۲۱۳۴Qنه ز کوران کِشت آید نه دُرود * نه عمارت نه تجارتها و سود
۲۱۳۴Nنی ز کوران کشت آید نه درود * نه عمارت نه تجارتها و سود
۲۱۳۵Qگر نکردی رحمت و اِفضالتان * در شکستی چوبِ استدلالتان
۲۱۳۵Nگر نکردی رحمت و افضالتان * در شکستی چوب استدلالتان
۲۱۳۶Qاین عصا چه بود قیاسات و دلیل * آن عصا که دادشان بینا جلیل
۲۱۳۶Nاین عصا چه بود قیاسات و دلیل * آن عصا کی دادشان بینا جلیل
۲۱۳۷Qچون عصا شد آلتِ جنگ و نفیر * آن عصا را خُرْد بشْکن ای ضریر
۲۱۳۷Nچون عصا شد آلت جنگ و نفیر * آن عصا را خرد بشکن ای ضریر
۲۱۳۸Qاو عصاتان داد تا پیش آمدیت * آن عصا از خشم هم بر وی زدیت
۲۱۳۸Nاو عصاتان داد تا پیش آمدید * آن عصا از خشم هم بر وی زدید
۲۱۳۹Qحلقهٔ کوران بِچه کار اندرید * دیدبان را در میانه آورید
۲۱۳۹Nحلقه‌ی کوران به چه کار اندرید * دیدبان را در میانه آورید
۲۱۴۰Qدامنِ او گیر کو دادت عصا * در نگر کآدم چها دید از عصی
۲۱۴۰Nدامن او گیر کاو دادت عصا * در نگر کادم چها دید از عصی
۲۱۴۱Qمُعْجِزهٔ موسی و احمد را نگر * چون عصا شد مار و اُسْتُن با خبر
۲۱۴۱Nمعجزه‌ی موسی و احمد را نگر * چون عصا شد مار و استن با خبر
۲۱۴۲Qاز عصا ماری و از اُستُن حنین * پنج نوبت می‌زنند از بهرِ دین
۲۱۴۲Nاز عصا ماری و از استن حنین * پنج نوبت می‌زنند از بهر دین
۲۱۴۳Qگر نه نامعقول بودی این مَزَه * کَیْ بُدی حاجت بچندین معجزه
۲۱۴۳Nگرنه نامعقول بودی این مزه * کی بدی حاجت به چندین معجزه
۲۱۴۴Qهر چه معقولست عقلش می‌خورد * بی‌بیانِ معجزه بی‌جَرّ و مَد
۲۱۴۴Nهر چه معقول است عقلش می‌خورد * بی‌بیان معجزه بی‌جر و مد
۲۱۴۵Qاین طریقِ بکر نامعقول بین * در دلِ هر مُقْبِلی مقبول بین
۲۱۴۵Nاین طریق بکر نامعقول بین * در دل هر مقبلی مقبول بین
۲۱۴۶Qهمچنان کز بیمِ آدم دیو و دد * در جزایر در رمیدند از حسد
۲۱۴۶Nهمچنان کز بیم آدم دیو و دد * در جزایر در رمیدند از حسد
۲۱۴۷Qهم ز بیمِ معجزاتِ انبیا * سر کشیده منکران زیرِ گیا
۲۱۴۷Nهم ز بیم معجزات انبیا * سر کشیده منکران زیر گیا
۲۱۴۸Qتا بناموسِ مسلمانی زِیَند * در تسلُّس تا ندانی که کِیَند
۲۱۴۸Nتا به ناموس مسلمانی زی‌اند * در تسلس تا ندانی که کی‌اند
۲۱۴۹Qهمچو قلَّابان بر آن نقدِ تَباه * نُقره می‌مالند و نامِ پادشاه
۲۱۴۹Nهمچو قلابان بر آن نقد تباه * نقره می‌مالند و نام پادشاه
۲۱۵۰Qظاهرِ الفاظشان توحید و شرع * باطنِ آن همچو در نان تخمِ صرع
۲۱۵۰Nظاهر الفاظشان توحید و شرع * باطن آن همچو در نان تخم صرع
۲۱۵۱Qفلسفی را زَهره نه تا دَم زند * دم زند دینِ حَقَش برهم زند
۲۱۵۱Nفلسفی را زهره نی تا دم زند * دم زند دین حقش بر هم زند
۲۱۵۲Qدست و پایِ او جماد و جانِ او * هرچه گوید آن دو در فرمانِ او
۲۱۵۲Nدست و پای او جماد و جان او * هر چه گوید آن دو در فرمان او
۲۱۵۳Qبا زبان گرچه که تُهمت می‌نهند * دست و پاهاشان گواهی می‌دهند
۲۱۵۳Nبا زبان گر چه که تهمت می‌نهند * دست و پاهاشان گواهی می‌دهند

block:1103

اظهار معجزهٔ پیغامبر علیه السّلام بسخن آمدن سنگ ریزه در دست ابوجهل علیه اللعنه و گواهی دادن سنگ ریزه بر حقیقت محمّد علیه الصّلوة والسّلام
۲۱۵۴Qسنگها اندر کفِ بو جهل بود * گفت ای احمد بگو این چیست زود
۲۱۵۴Nسنگها اندر کف بو جهل بود * گفت ای احمد بگو این چیست زود
۲۱۵۵Qگر رسولی چیست در مُشتم نهان * چون خبر داری ز رازِ آسمان
۲۱۵۵Nگر رسولی چیست در مشتم نهان * چون خبر داری ز راز آسمان
۲۱۵۶Qگفت چون خواهی بگویم کان چهاست * یا بگویند آن که ما حقّیم و راست
۲۱۵۶Nگفت چون خواهی بگویم کان چهاست * یا بگویند آن که ما حقیم و راست
۲۱۵۷Qگفت بو جهل این دُوُم نادرترست * گفت آری حقّ از آن قادرترست
۲۱۵۷Nگفت بو جهل این دوم نادرتر است * گفت آری حق از آن قادرتر است
۲۱۵۸Qاز میانِ مُشتِ او هر پاره سنگ * در شهادت گفتن آمد بی‌درنگ
۲۱۵۸Nاز میان مشت او هر پاره سنگ * در شهادت گفتن آمد بی‌درنگ
۲۱۵۹Qلا إِلهَ‌ گفت و إِلَّا اللَّهُ‌ گفت * گوهرِ احمد رسولُ اللَّهِ سُفت
۲۱۵۹Nلا إِلهَ‌ گفت و إِلَّا اللَّهُ‌ گفت * گوهر احمد رسول اللَّه سفت
۲۱۶۰Qچون شنید از سنگها بو جهل این * زد ز خشم آن سنگها را بر زمین
۲۱۶۰Nچون شنید از سنگها بو جهل این * زد ز خشم آن سنگها را بر زمین

block:1104

بقیه قصّهٔ مطرب و پیغام رساندن امیر المؤمنین عُمَر رضی الله عنه با او آنچ هاتف آواز داد
۲۱۶۱Qباز گرد و حالِ مطرب گوش دار * زانک عاجز گشت مُطرب ز انتظار
۲۱۶۱Nباز گرد و حال مطرب گوش دار * ز آن که عاجز گشت مطرب ز انتظار
۲۱۶۲Qبانگ آمد مر عُمَر را کای عُمَر * بندهٔ ما را ز حاجت باز خَر
۲۱۶۲Nبانگ آمد مر عمر را کای عمر * بنده‌ی ما را ز حاجت باز خر
۲۱۶۳Qبندهٔ داریم خاص و محترم * سوی گورستان تو رنجه کن قَدَم
۲۱۶۳Nبنده‌ای داریم خاص و محترم * سوی گورستان تو رنجه کن قدم
۲۱۶۴Qای عمر برجه ز بیت المالِ عام * هفتصد دینار در کف نِه تمام
۲۱۶۴Nای عمر برجه ز بیت المال عام * هفت صد دینار در کف نه تمام
۲۱۶۵Qپیشِ او بَر کای تو ما را اختیار * این قَدَر بِستان کنون معذور دار
۲۱۶۵Nپیش او بر کای تو ما را اختیار * این قدر بستان کنون معذور دار
۲۱۶۶Qاین قدر از بهرِ ابریشم‌بها * خرج کن چون خرج شد اینجا بیا
۲۱۶۶Nاین قدر از بهر ابریشم بها * خرج کن چون خرج شد اینجا بیا
۲۱۶۷Qپس عمر ز آن هیبتِ آواز جَست * تا میان را بهرِ این خدمت ببست
۲۱۶۷Nپس عمر ز آن هیبت آواز جست * تا میان را بهر این خدمت ببست
۲۱۶۸Qسوی گورستان عمر بنهاد رو * در بغل همْیان دوان در جًست و جو
۲۱۶۸Nسوی گورستان عمر بنهاد رو * در بغل همیان دوان در جستجو
۲۱۶۹Qگِردِ گورستان دوانه شد بسی * غیرِ آن پیر او ندید آنجا کسی
۲۱۶۹Nگرد گورستان دوانه شد بسی * غیر آن پیر او ندید آن جا کسی
۲۱۷۰Qگفت این نبْود دگرباره دوید * مانده گشت و غیرِ آن پیر او ندید
۲۱۷۰Nگفت این نبود دگر باره دوید * مانده گشت و غیر آن پیر او ندید
۲۱۷۱Qگفت حق فرمود ما را بنده‌ایست * صافی و شایسته و فرخنده‌ایست
۲۱۷۱Nگفت حق فرمود ما را بنده‌ای است * صافی و شایسته و فرخنده‌ای است
۲۱۷۲Qپیرِ چنگی کَی بود خاصِ خدا * حبَّذا ای سِرّ پنهان حَبّذا
۲۱۷۲Nپیر چنگی کی بود خاص خدا * حبذا ای سر پنهان حبذا
۲۱۷۳Qبارِ دیگر گِردِ گورستان بگشت * همچو آن شیرِ شکاری گردِ دشت
۲۱۷۳Nبار دیگر گرد گورستان بگشت * همچو آن شیر شکاری گرد دشت
۲۱۷۴Qچون یقین گشتش که غیرِ پیر نیست * گفت در ظُلمت دلِ روشن بسیست
۲۱۷۴Nچون یقین گشتش که غیر پیر نیست * گفت در ظلمت دل روشن بسی است
۲۱۷۵Qآمد او با صد ادب آنجا نِشَست * بر عمر عَطسه فتاد و پیر جَست
۲۱۷۵Nآمد او با صد ادب آن جا نشست * بر عمر عطسه فتاد و پیر جست
۲۱۷۶Qمر عُمَر را دید و ماند اندر شگفت * عزمِ رفتن کرد و لرزیدن گرفت
۲۱۷۶Nمر عمر را دید و ماند اندر شگفت * عزم رفتن کرد و لرزیدن گرفت
۲۱۷۷Qگفت در باطن خدایا از تو داد * محتسب بر پیرکی چنگی فتاد
۲۱۷۷Nگفت در باطن خدایا از تو داد * محتسب بر پیرکی چنگی فتاد
۲۱۷۸Qچون نظر اندر رخِ آن پیر کرد * دید او را شرمسار و روی‌زرد
۲۱۷۸Nچون نظر اندر رخ آن پیر کرد * دید او را شرمسار و روی زرد
۲۱۷۹Qپس عمر گفتش مترس از من مَرَم * کِتْ بشارتها ز حقّ آورده‌ام
۲۱۷۹Nپس عمر گفتش مترس از من مرم * کت بشارتها ز حق آورده‌ام
۲۱۸۰Qچند یزدان مِدْحتِ خوی تو کرد * تا عُمر را عاشقِ رویِ تو کرد
۲۱۸۰Nچند یزدان مدحت خوی تو کرد * تا عمر را عاشق روی تو کرد
۲۱۸۱Qپیشِ من بنْشین و مهجوری مساز * تا بگوشت گویم از اقبال راز
۲۱۸۱Nپیش من بنشین و مهجوری مساز * تا به گوشت گویم از اقبال راز
۲۱۸۲Qحق سلامت می‌کند می‌پرسدت * چونی از رنج و غمانِ بی‌حدت
۲۱۸۲Nحق سلامت می‌کند می‌پرسدت * چونی از رنج و غمان بی‌حدت
۲۱۸۳Qنک قُراضهٔ چند ابریشم بها * خرج کن این را و باز اینجا بیا
۲۱۸۳Nنک قراضه‌ی چند ابریشم بها * خرج کن این را و باز اینجا بیا
۲۱۸۴Qپیر لرزان گشت چون این را شنید * دست می‌خایید و بر خود می‌طپید
۲۱۸۴Nپیر لرزان گشت چون این را شنید * دست می‌خایید و بر خود می‌تپید
۲۱۸۵Qبانگ می‌زد کای خدای بی‌نظیر * بس که از شرم آب شد بیچاره پیر
۲۱۸۵Nبانگ می‌زد کای خدای بی‌نظیر * بس که از شرم آب شد بی‌چاره پیر
۲۱۸۶Qچون بسی بگْریست و از حد رفت درد * چنگ را زد بر زمین و خُرد کرد
۲۱۸۶Nچون بسی بگریست و از حد رفت درد * چنگ را زد بر زمین و خرد کرد
۲۱۸۷Qگفت ای بوده حجابم از آله * ای مرا تو راه‌زن از شاه‌راه
۲۱۸۷Nگفت ای بوده حجابم از اله * ای مرا تو راه زن از شاه راه
۲۱۸۸Qای بخورده خونِ من هفتاد سال * ای ز تو رُویم سیه پیشِ کمال
۲۱۸۸Nای بخورده خون من هفتاد سال * ای ز تو رویم سیه پیش کمال
۲۱۸۹Qای خدای با عطآی با وفا * رحم کن بر عُمْرِ رفته در جَفا
۲۱۸۹Nای خدای با عطای با وفا * رحم کن بر عمر رفته در جفا
۲۱۹۰Qداد حق عُمری که هر روزی از آن * کس نداند قیمتِ آن در جهان
۲۱۹۰Nداد حق عمری که هر روزی از آن * کس نداند قیمت آن در جهان
۲۱۹۱Qخرج کردم عُمرِ خود را دَم‌بَدم * در دمیدم جمله را در زیر و بَم
۲۱۹۱Nخرج کردم عمر خود را دم‌به‌دم * در دمیدم جمله را در زیر و بم
۲۱۹۲Qآه کز یادِ ره و پردهٔ عِراق * رفت از یادم دمِ تلخِ فراق
۲۱۹۲Nآه کز یاد ره و پرده‌ی عراق * رفت از یادم دم تلخ فراق
۲۱۹۳Qوآی کز ترِّی زیرْافکندِ خُرد * خُشک شد کِشتِ دلِ من دل بمُرد
۲۱۹۳Nوای کز تری زیر افکند خرد * خشک شد کشت دل من دل بمرد
۲۱۹۴Qوآی کز آوازِ این بیست و چهار * کاروان بگْذشت و بیگه شد نهار
۲۱۹۴Nوای کز آواز این بیست و چهار * کاروان بگذشت و بی‌گه شد نهار
۲۱۹۵Qای خدا فریاد زین فریادخواه * داد خواهم نه ز کس زین دادخواه
۲۱۹۵Nای خدا فریاد زین فریادخواه * داد خواهم نه ز کس زین داد خواه
۲۱۹۶Qدادِ خود از کس نیابم جز مگر * زانک او از من بمن نزدیکتر
۲۱۹۶Nداد خود از کس نیابم جز مگر * ز آن که او از من به من نزدیکتر
۲۱۹۷Qکین مَنی از وَیْ رسَد دَم دَم مرا * پس ورا بینم چو این شد کَم مرا
۲۱۹۷Nکاین منی از وی رسد دم دم مرا * پس و را بینم چو این شد کم مرا
۲۱۹۸Qهمچو آن کو با تو باشد زرشُمَر * سوی او داری نه سوی خود نظر
۲۱۹۸Nهمچو آن کاو با تو باشد زر شمر * سوی او داری نه سوی خود نظر

block:1105

گردانیدن عمر رضی الله عنه نظر او را از مقام گریه که هستیست بمقام استغراق
۲۱۹۹Qپس عمر گفتش که این زاریِ تو * هست هم آثار هشیاریِ تو
۲۱۹۹Nپس عمر گفتش که این زاری تو * هست هم آثار هشیاری تو
۲۲۰۰Qراهِ فانی گشته راهی دیگرست * زانک هشیاری گناهی دیگرست
۲۲۰۰Nراه فانی گشته راهی دیگر است * ز آن که هشیاری گناهی دیگر است
۲۲۰۱Qهست هشیاری ز یادِ ما مَضَی * ماضی و مُسْتَقْبَلت پردهٔ خدا
۲۲۰۱Nهست هشیاری ز یاد ما مضی * ماضی و مستقبلت پرده‌ی خدا
۲۲۰۲Qآتش اندر زن بهَر دو تا بکَیْ * پُر گِرِه باشی ازین هر دو چو نَیْ
۲۲۰۲Nآتش اندر زن به هر دو تا به کی * پر گره باشی از این هر دو چو نی
۲۲۰۳Qتا گره با نَیْ بود همراز نیست * همنشینِ آن لب و آواز نیست
۲۲۰۳Nتا گره با نی بود هم راز نیست * همنشین آن لب و آواز نیست
۲۲۰۴Qچون بطَوْفی خود به طوفی مُرْتَدی * چون بخانه آمدی هم با خَودی
۲۲۰۴Nچون به طوفی خود به طوفی مرتدی * چون به خانه آمدی هم با خودی
۲۲۰۵Qای خبرهات از خَبَردِهْ بی‌خبر * توبهٔ تو از گناهِ تو بَتَر
۲۲۰۵Nای خبرهات از خبر ده بی‌خبر * توبه‌ی تو از گناه تو بتر
۲۲۰۶Qای تو از حالِ گذشته توبه‌جو * کَیْ کنی توبه ازین توبه بگو
۲۲۰۶Nای تو از حال گذشته توبه جو * کی کنی توبه از این توبه بگو
۲۲۰۷Qگاه بانگِ زیر را قِبْله کنی * گاه گریهٔ زار را قُبْله زنی
۲۲۰۷Nگاه بانگ زیر را قبله کنی * گاه گریه‌ی زار را قبله زنی
۲۲۰۸Qچونک فاروق آینهٔ اسرار شد * جانِ پیر از اندرون بیدار شد
۲۲۰۸Nچون که فاروق آینه‌ی اسرار شد * جان پیر از اندرون بیدار شد
۲۲۰۹Qهمچو جان بی‌گریه و بی‌خنده شد * جانْش رفت و جانِ دیگر زنده شد
۲۲۰۹Nهمچو جان بی‌گریه و بی‌خنده شد * جانش رفت و جان دیگر زنده شد
۲۲۱۰Qحیرتی آمد درونش آن زمان * که برون شد از زمین و آسمان
۲۲۱۰Nحیرتی آمد درونش آن زمان * که برون شد از زمین و آسمان
۲۲۱۱Qجُست و جُویی از ورای جست و جو * من نمی‌دانم تو می‌دانی بگو
۲۲۱۱Nجستجویی از ورای جستجو * من نمی‌دانم تو می‌دانی بگو
۲۲۱۲Qحال و قالی از ورای حال و قال * غرقه گشته در جمالِ ذوالجلال
۲۲۱۲Nحال و قالی از ورای حال و قال * غرقه گشته در جمال ذو الجلال
۲۲۱۳Qغرقهِٔ نه که خلاصی باشدش * یا بجز دریا کسی بشْناسدش
۲۲۱۳Nغرقه‌ای نه که خلاصی باشدش * یا بجز دریا کسی بشناسدش
۲۲۱۴Qعقلِ جُزْو از کلّ گویا نیستی * گر تَقاضا بر تَقاضا نیستی
۲۲۱۴Nعقل جزو از کل گویا نیستی * گر تقاضا بر تقاضا نیستی
۲۲۱۵Qچون تقاضا بر تقاضا می‌رسد * موجِ آن دریا بدینجا می‌رسد
۲۲۱۵Nچون تقاضا بر تقاضا می‌رسد * موج آن دریا بدین جا می‌رسد
۲۲۱۶Qچونک قصهٔ حالِ پیر اینجا رسید * پیر و حالش روی در پرده کشید
۲۲۱۶Nچون که قصه‌ی حال پیر اینجا رسید * پیر و حالش روی در پرده کشید
۲۲۱۷Qپیر دامن را ز گفت‌وگو فشاند * نیمِ گفته در دهانِ ما بماند
۲۲۱۷Nپیر دامن را ز گفت‌وگو فشاند * نیم گفته در دهان ما بماند
۲۲۱۸Qاز پیِّ این عیش و عشرت ساختن * صد هزاران جان بشاید باختن
۲۲۱۸Nاز پی این عیش و عشرت ساختن * صد هزاران جان بشاید باختن
۲۲۱۹Qدر شکارِ بیشهٔ جان باز باش * همچو خورشیدِ جهان جان‌باز باش
۲۲۱۹Nدر شکار بیشه‌ی جان باز باش * همچو خورشید جهان جان‌باز باش
۲۲۲۰Qجان فشان افتاد خورشیدِ بلند * هر دمی تی می‌شود پُر می‌کنند
۲۲۲۰Nجان فشان افتاد خورشید بلند * هر دمی تی می‌شود پر می‌کنند
۲۲۲۱Qجان فشان ای آفتابِ معنوی * مر جهانِ کهنه را بنْما نَوی
۲۲۲۱Nجان فشان ای آفتاب معنوی * مر جهان کهنه را بنما نوی
۲۲۲۲Qدر وجودِ آدمی جان و روان * می‌رسد از غیب چون آبِ روان
۲۲۲۲Nدر وجود آدمی جان و روان * می‌رسد از غیب چون آب روان

block:1106

تفسیر دعای آن دو فرشته که هر روز بر سر هر بازاری منادی می‌کنند که اللّٰهُمَّ أَعْطِ کُلَّ مُنْفِقٍ خَلَفأ اللّٰهُم أَعْطِ کُلَّ مُمْسِکٍ تَلَفاً و بیان کردن که آن منفق مجاهد راه حق است نی مسرف راه هوا
۲۲۲۳Qگفت پیغامبر که دایم بهرِ پند * دو فرشته خوش منادی می‌کنند
۲۲۲۳Nگفت پیغمبر که دایم بهر پند * دو فرشته‌ی خوش منادی می‌کنند
۲۲۲۴Qکای خدایا مُنفقان را سیر دار * هر دِرَمشان را عوض دِه صد هزار
۲۲۲۴Nکای خدایا منفقان را سیر دار * هر درمشان را عوض ده صد هزار
۲۲۲۵Qای خدایا ممسکان را در جهان * تو مده اِلَّا زیان اندر زیان
۲۲۲۵Nای خدایا ممسکان را در جهان * تو مده الا زیان اندر زیان
۲۲۲۶Qای بسا اِمساک کز اِنفاق به * مالِ حق را جز باَمْرِ حق مده
۲۲۲۶Nای بسا امساک کز انفاق به * مال حق را جز به امر حق مده
۲۲۲۷Qتا عوض یابی تو گنجِ بی‌کران * تا نباشی از عِدادِ کافران
۲۲۲۷Nتا عوض یابی تو گنج بی‌کران * تا نباشی از عداد کافران
۲۲۲۸Qکاُشْتُران قربان همی‌کردند تا * چیره گردد تیغشان بر مصطفی
۲۲۲۸Nکاشتران قربان همی‌کردند تا * چیره گردد تیغشان بر مصطفا
۲۲۲۹Qامرِ حق را باز جو از واصلی * امرِ حق را در نیابد هر دلی
۲۲۲۹Nامر حق را باز جو از واصلی * امر حق را در نیابد هر دلی
۲۲۳۰Qچون غلامِ یاغیی کو عدل کرد * مالِ شه بر یاغیان او بذل کرد
۲۲۳۰Nچون غلام یاغیی کاو عدل کرد * مال شه بر باغیان او بذل کرد
۲۲۳۱Qدر نُبی اِنذارِ اَهلِ غفلتست * کان همه اِنفاقهاشان حسرتست
۲۲۳۱Nدر نبی انذار اهل غفلت است * کان همه انفاقهاشان حسرت است
۲۲۳۲Qعدل این یاغی و دادش نزدِ شاه * چه فزاید دُوری و رویِ سیاه
۲۲۳۲Nعدل این یاغی و دادش نزد شاه * چه فزاید دوری و روی سیاه
۲۲۳۳Qسرورانِ مکَّه در حربِ رسول * بودشان قربان باومیدِ قبول
۲۲۳۳Nسروران مکه در حرب رسول * بودشان قربان به اومید قبول
۲۲۳۴Qبهرِ این مؤمن همی‌گوید ز بیم * در نماز اِهْدِ الصِّراطَ المُسْتَقیم
۲۲۳۴Nبهر این مومن همی‌گوید ز بیم * در نماز اهد الصراط المستقیم
۲۲۳۵Qآن دِرَم دادن سخی را لایقست * جان سپردن خود سخای عاشقست
۲۲۳۵Nآن درم دادن سخی را لایق است * جان سپردن خود سخای عاشق است
۲۲۳۶Qنان دهی از بهرِ حق نانت دهند * جان دهی از بهرِ حق جانت دهند
۲۲۳۶Nنان دهی از بهر حق نانت دهند * جان دهی از بهر حق جانت دهند
۲۲۳۷Qگر بریزد برگهای این چنار * برگِ بی برگیش بخشد کردگار
۲۲۳۷Nگر بریزد برگهای این چنار * برگ بی‌برگیش بخشد کردگار
۲۲۳۸Qگر نماند از جود در دستِ تو مال * کَی کند فضلِ رالَهت پای‌مال
۲۲۳۸Nگر نماند از جود در دست تو مال * کی کند فضل خدایت پای مال
۲۲۳۹Qهر که کارد گردد انبارش تهی * لیکش اندر مَزْرَعه باشد بِهی
۲۲۳۹Nهر که کارد گردد انبارش تهی * لیکش اندر مزرعه باشد بهی
۲۲۴۰Qوانک در انبار ماند و صَرْفه کرد * اُشْپُش و موش و حوادث پاک خَورد
۲۲۴۰Nو آن که در انبار ماند و صرفه کرد * اشپش و موش و حوادث پاک خورد
۲۲۴۱Qاین جهان نفیست در اِثبات جو * صورتت صِفرست در مَعْنٰات جو
۲۲۴۱Nاین جهان نفی است در اثبات جو * صورتت صفر است در معنات جو
۲۲۴۲Qجانِ شورِ تلخ پیشِ تیغ بَر * جانِ چون دریای شیرین را بخَر
۲۲۴۲Nجان شور تلخ پیش تیغ بر * جان چون دریای شیرین را بخر
۲۲۴۳Qور نمی‌دانی شدن زین آستان * باری از من گوش کن این داستان
۲۲۴۳Nور نمی‌دانی شدن زین آستان * باری از من گوش کن این داستان

block:1107

قصهٔ خلیفه کی در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر خود نداشت
۲۲۴۴Qیک خلیفه بود در ایّامِ پیش * کرده حاتم را غلامِ جودِ خویش
۲۲۴۴Nیک خلیفه بود در ایام پیش * کرده حاتم را غلام جود خویش
۲۲۴۵Qرایتِ اکرام و داد افراشته * فقر و حاجت از جهان برداشته
۲۲۴۵Nرایت اکرام و داد افراشته * فقر و حاجت از جهان برداشته
۲۲۴۶Qبحر و دُر از بخششش صاف آمده * دادِ او از قاف تا قاف آمده
۲۲۴۶Nبحر و کان از بخشش‌اش صاف آمده * داد او از قاف تا قاف آمده
۲۲۴۷Qدر جهانِ خاک ابر و آب بود * مَظهر بخشایشِ وهَّاب بود
۲۲۴۷Nدر جهان خاک ابر و آب بود * مظهر بخشایش وهاب بود
۲۲۴۸Qاز عطااش بحر و کان در زلزله * سوی جُودش قافله بر قافله
۲۲۴۸Nاز عطایش بحر و کان در زلزله * سوی جودش قافله بر قافله
۲۲۴۹Qقبلهٔ حاجت دَر و دروازه‌اش * رفته در عالم بجود آوازه‌اش
۲۲۴۹Nقبله‌ی حاجت در و دروازه‌اش * رفته در عالم به جود آوازه‌اش
۲۲۵۰Qهم عجم هم روم هم تُرک و عرب * مانده از جود و سخااَش در عجب
۲۲۵۰Nهم عجم هم روم هم ترک و عرب * مانده از جود و سخایش در عجب
۲۲۵۱Qآب حیوان بود و دریای کرم * زنده گشته هم عرب زو هم عجم
۲۲۵۱Nآب حیوان بود و دریای کرم * زنده گشته هم عرب زو هم عجم

block:1108

قصهٔ اعرابی درویش و ماجرای زن او با او بسبب قلّت و درویشی
۲۲۵۲Qیک شب اعرابی زنی مر شوی را * گفت و از حد بُرد گفت و گوی را
۲۲۵۲Nیک شب اعرابی زنی مر شوی را * گفت و از حد برد گفت‌وگوی را
۲۲۵۳Qکین همه فقر و جفا ما می‌کَشیم * جملهٔ عالم در خوشی ما ناخَوشیم
۲۲۵۳Nکاین همه فقر و جفا ما می‌کشیم * جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم
۲۲۵۴Qنان‌مان ن نان خورِشْمان درد و رَشْک * کوزه‌مان نه آبمان از دیده اشْک
۲۲۵۴Nنان‌مان نی نان خورشمان درد و رشک * کوزه‌مان نه آبمان از دیده اشک
۲۲۵۵Qجامهٔ ما روز تابِ آفتاب * شب نِهالین و لِحاف از ماهتاب
۲۲۵۵Nجامه‌ی ما روز تاب آفتاب * شب نهالین و لحاف از ماهتاب
۲۲۵۶Qقُرصِ مَه را قرصِ نان پنداشته * دست سوی آسمان برداشته
۲۲۵۶Nقرص مه را قرص نان پنداشته * دست سوی آسمان برداشته
۲۲۵۷Qننگِ درویشان ز درویشیِ ما * روزْ شب از روزی اندیشیِ ما
۲۲۵۷Nننگ درویشان ز درویشی ما * روز شب از روزی اندیشی ما
۲۲۵۸Qخویش و بیگانه شده از ما رَمان * بر مثالِ سامِری از مردمان
۲۲۵۸Nخویش و بیگانه شده از ما رمان * بر مثال سامری از مردمان
۲۲۵۹Qگر بخواهم از کسی یک مُشتِ نَسْک * مر مرا گوید خمُش کُن مرگ و جَسْک
۲۲۵۹Nگر بخواهم از کسی یک مشت نسک * مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک
۲۲۶۰Qمر عرب را فخر غَزوست و عطا * در عرب تو همچو اندر خَط خَطا
۲۲۶۰Nمر عرب را فخر غزو است و عطا * در عرب تو همچو اندر خط خطا
۲۲۶۱Qچه غزا ما بی‌غزا خود کُشته‌ایم * ما بتیغِ فقر بی‌سَر گشته‌ایم
۲۲۶۱Nچه غزا ما بی‌غزا خود کشته‌ایم * ما به تیغ فقر بی‌سر گشته‌ایم
۲۲۶۲Qچه عطا ما بر گدایی می‌تنیم * مر مگس را در هوا رَگ می‌زنیم
۲۲۶۲Nچه عطا ما بر گدایی می‌تنیم * مر مگس را در هوا رگ می‌زنیم
۲۲۶۳Qگر کسی مهمان رَسَد گر من منم * شب بخُسبد دلقش از تن بَر کنم
۲۲۶۳Nگر کسی مهمان رسد گر من منم * شب بخسبد قصد دلق او کنم

block:1109

مغرور شدن مریدان محتاج بمدّعیان مزوّر و ایشان را شیخ و محتشم و واصل پنداشتن و نقل را از نقد فرق نادانستن و بر بسته را از بر رُسته
۲۲۶۴Qبهرِ این گفتند دانایان بفن * میهمان مُحسِنان باید شدن
۲۲۶۴Nبهر این گفتند دانایان به فن * میهمان محسنان باید شدن
۲۲۶۵Qتو مرید و میهمانِ آن کسی * کو ستاند حاصلت را از خسی
۲۲۶۵Nتو مرید و میهمان آن کسی * کاو ستاند حاصلت را از خسی
۲۲۶۶Qنیست چیره چُون ترا چیره کند * نور ندْهد مر ترا تیره کند
۲۲۶۶Nنیست چیره چون ترا چیره کند * نور ندهد مر ترا تیره کند
۲۲۶۷Qچون ورا نوری نبود اندر قِران * نور کَیْ یابند از وَیْ دیگران
۲۲۶۷Nچون و را نوری نبود اندر قران * نور کی یابند از وی دیگران
۲۲۶۸Qهمچو اعمش کو کند داروی چشم * چه کَشَد در چشمها اِلَّا که یشم
۲۲۶۸Nهمچو اعمش کو کند داروی چشم * چه کشد در چشمها الا که یشم
۲۲۶۹Qحالِ ما اینست در فقر و عَنا * هیچ مهمانی مَبا مغرورِ ما
۲۲۶۹Nحال ما این است در فقر و عنا * هیچ مهمانی مبا مغرور ما
۲۲۷۰Qقحطِ دَه سال ار ندیدی در صُوَر * چشمها بگْشا و اندر ما نگر
۲۲۷۰Nقحط ده سال ار ندیدی در صور * چشمها بگشا و اندر ما نگر
۲۲۷۱Qظاهرِ ما چون درونِ مُدّعی * در دلش ظلمت زبانش شَعشَعی
۲۲۷۱Nظاهر ما چون درون مدعی * در دلش ظلمت زبانش شعشعی
۲۲۷۲Qاز خدا بویی نه او را نه اثر * دعویَش افزون ز شیث و بُو اؐلْبَشَر
۲۲۷۲Nاز خدا بویی نه او را نی اثر * دعویش افزون ز شیث و بو البشر
۲۲۷۳Qدیو ننْموده ورا هم نقشِ خویش * او همی‌گوید ز اَبْدالیم و بیش
۲۲۷۳Nدیو ننموده و را هم نقش خویش * او همی‌گوید ز ابدالیم و بیش
۲۲۷۴Qحرفِ درویشان بدزدیده بسی * تا گمان آید که هست او خود کسی
۲۲۷۴Nحرف درویشان بدزدیده بسی * تا گمان آید که هست او خود کسی
۲۲۷۵Qخُرده گیرد در سخن بر بایَزید * ننگ دارد از درون او یَزید
۲۲۷۵Nخرده گیرد در سخن بر بایزید * ننگ دارد از درون او یزید
۲۲۷۶Qبی‌نوا از نان و خوانِ آسمان * پیشِ او ننْداخت حق یک استخوان
۲۲۷۶Nبی‌نوا از نان و خوان آسمان * پیش او ننداخت حق یک استخوان
۲۲۷۷Qاو ندا کرده که خوان بنْهاده‌ام * نایبِ حقّم خلیفه‌زاده‌ام
۲۲۷۷Nاو ندا کرده که خوان بنهاده‌ام * نایب حقم خلیفه زاده‌ام
۲۲۷۸Qالصَّلا ساده دلانِ پیچ پیچ * تا خورید از خوانِ جُودم سیر هیچ
۲۲۷۸Nالصلا ساده دلان پیچ پیچ * تا خورید از خوان جودم سیر هیچ
۲۲۷۹Qسالها بر وعدهٔ فردا کسان * گِردِ آن دَر گشته فردا نارَسان
۲۲۷۹Nسالها بر وعده‌ی فردا کسان * گرد آن در گشته فردا نارسان
۲۲۸۰Qدِیر باید تا که سِرِّ آدمی * آشکارا گردد از بیش و کمی
۲۲۸۰Nدیر باید تا که سر آدمی * آشکارا گردد از بیش و کمی
۲۲۸۱Qزیرِ دیوارِ بَدَن گنجست یا * خانهٔ مارست و مور و اژدها
۲۲۸۱Nزیر دیوار بدن گنج است یا * خانه‌ی مار است و مور و اژدها
۲۲۸۲Qچونک پیدا گشت کو چیزی نبود * عمرِ طالب رفت آگاهی چه سود
۲۲۸۲Nچون که پیدا گشت کاو چیزی نبود * عمر طالب رفت آگاهی چه سود

block:1110

در بیان آن که نادر افتد که مریدی در مدّعی مزوّر اعتقاد بصدق بندد که او کسیست و بدین اعتقاد بمقامی برسد که شیخش در خواب ندیده باشد و آب و آتش او را گزند نکند و شیخش را گزند کند ولیکن بنادر باشد
۲۲۸۳Qلیک نادر طالب آید کز فروغ * در حقِ او نافع آید آن دُروغ
۲۲۸۳Nلیک نادر طالب آید کز فروغ * در حق او نافع آید آن دروغ
۲۲۸۴Qاو بقصدِ نیکِ خود جایی رسد * گر چه جان پنداشت و آن آمد جسَد
۲۲۸۴Nاو به قصد نیک خود جایی رسد * گر چه جان پنداشت و آن آمد جسد
۲۲۸۵Qچون تحرّی در دل شب قِبله را * قبله نی و آن نمازِ او روا
۲۲۸۵Nچون تحری در دل شب قبله را * قبله نی و آن نماز او روا
۲۲۸۶Qمُدَّعی را قحطِ جان اندر سِرست * لیک ما را قحطِ نان بر ظاهرست
۲۲۸۶Nمدعی را قحط جان اندر سر است * لیک ما را قحط نان بر ظاهر است
۲۲۸۷Qما چرا چون مُدّعی پنهان کُنیم * بهرِ ناموسِ مُزوَّر جان کَنیم
۲۲۸۷Nما چرا چون مدعی پنهان کنیم * بهر ناموس مزور جان کنیم

block:1111

صبر فرمودن اعرابی زن خود را و فضیلت فقر بیان کردن با زن
۲۲۸۸Qشوی گفتش چند جویی دخل و کَشت * خود چه ماند از عُمر افزون‌تر گذشت
۲۲۸۸Nشوی گفتش چند جویی دخل و کشت * خود چه ماند از عمر افزون‌تر گذشت
۲۲۸۹Qعاقل اندر بیش و نُقصان ننگرد * زانک هر دُو همچو سیلی بگْذرد
۲۲۸۹Nعاقل اندر بیش و نقصان ننگرد * ز آن که هر دو همچو سیلی بگذرد
۲۲۹۰Qخواه صاف و خواه سیلِ تیره‌رُو * چون نمی‌پاید دمی از وَیْ مگو
۲۲۹۰Nخواه صاف و خواه سیل تیره رو * چون نمی‌پاید دمی از وی مگو
۲۲۹۱Qاندرین عالَم هزاران جانور * می‌زِید خوش عیش بی‌زیر و زَبر
۲۲۹۱Nاندر این عالم هزاران جانور * می‌زید خوش عیش بی‌زیر و زبر
۲۲۹۲Qشُکر می‌گوید خدا را فاخته * بر درخت و برگِ شب ناساخته
۲۲۹۲Nشکر می‌گوید خدا را فاخته * بر درخت و برگ شب ناساخته
۲۲۹۳Qحمد می‌گوید خدا را عندلیب * کاعتمادِ رزق بر تُست ای مُجیب
۲۲۹۳Nحمد می‌گوید خدا را عندلیب * کاعتماد رزق بر تست ای مجیب
۲۲۹۴Qباز دستِ شاه را کرده نُوِید * از همه مُردار بُبْریده اُمید
۲۲۹۴Nباز دست شاه را کرده نوید * از همه مردار ببریده امید
۲۲۹۵Qهمچنین از پشَّه‌گیری تا بپیل * شد عِیالُ الؐلَّه و حقِ نِعْمَ اؐلْمُعِیل
۲۲۹۵Nهمچنین از پشه‌گیری تا به پیل * شد عیال اللَّه و حق نعم المعیل
۲۲۹۶Qاین همه غمها که اندر سینه‌هاست * از بُخار و گردِ باد و بودِ ماست
۲۲۹۶Nاین همه غمها که اندر سینه‌هاست * از بخار و گرد بود و باد ماست
۲۲۹۷Qاین غمانِ بیخ کَن چون داسِ ماست * این چنین شد و آنچنان وسواسِ ماست
۲۲۹۷Nاین غمان بیخ کن چون داس ماست * این چنین شد و آن چنان وسواس ماست
۲۲۹۸Qدان که هر رنجی ز مُردن پاره‌ایست * جُزوِ مرگ از خود بِران گر چاره‌ایست
۲۲۹۸Nدان که هر رنجی ز مردن پاره‌ای است * جزو مرگ از خود بران گر چاره‌ای است
۲۲۹۹Qچون ز جُزوِ مرگ نتْوانی گریخت * دان که کُلّش بر سَرَت خواهند ریخت
۲۲۹۹Nچون ز جزو مرگ نتوانی گریخت * دان که کلش بر سرت خواهند ریخت
۲۳۰۰Qجُزْوِ مرگ ار گشت شیرین مر ترا * دان که شیرین می‌کند کُل را خدا
۲۳۰۰Nجزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا * دان که شیرین می‌کند کل را خدا
۲۳۰۱Qدردها از مرگ می‌آید رسول * از رسولش رُو مگردان ای فَضول
۲۳۰۱Nدردها از مرگ می‌آید رسول * از رسولش رو مگردان ای فضول
۲۳۰۲Qهر که شیرین می‌زِیَد او تلخ مُرد * هر که او تن را پرستد جان نَبُرد
۲۳۰۲Nهر که شیرین می‌زید او تلخ مرد * هر که او تن را پرستد جان نبرد
۲۳۰۳Qگوسفندان را ز صحرا می‌کُشند * آنک فربه‌تر مر آن را می‌کُشند
۲۳۰۳Nگوسفندان را ز صحرا می‌کشند * آن که فربه تر مر آن را می‌کشند
۲۳۰۴Qشب گذشت و صبح آمد ای تَمَر * چند گیری این فسانهٔ زَرٌ زِ سَرْ
۲۳۰۴Nشب گذشت و صبح آمد ای تمر * چند گیری این فسانه‌ی زر ز سر
۲۳۰۵Qتو جوان بودی و قانع‌تر بُدی * زَرْطلب گشتی خود اوَّل زر بُدی
۲۳۰۵Nتو جوان بودی و قانع‌تر بدی * زر طلب گشتی خود اول زر بدی
۲۳۰۶Qرَز بُدی پُر میوه چون کاسد شدی * وقتِ میوه پُختَنت فاسد شدی
۲۳۰۶Nرز بدی پر میوه چون کاسد شدی * وقت میوه پختنت فاسد شدی
۲۳۰۷Qمیوه‌ات باید که شیرین‌تر شود * چون رسن تابان نه واپس‌تر رود
۲۳۰۷Nمیوه‌ات باید که شیرین‌تر شود * چون رسن تابان نه واپس‌تر رود
۲۳۰۸Qجُفتِ مایی جُفت باید هم صِفَت * تا بر آید کارها با مصلحت
۲۳۰۸Nجفت مایی جفت باید هم صفت * تا بر آید کارها با مصلحت
۲۳۰۹Qجفت باید بر مثالِ همدگر * در دُو جفتِ کفش و موزه در نگر
۲۳۰۹Nجفت باید بر مثال همدگر * در دو جفت کفش و موزه در نگر
۲۳۱۰Qگر یکی کفش از دُو تنگ آید بپا * هر دو جفتش کار ناید مر ترا
۲۳۱۰Nگر یکی کفش از دو تنگ آید بپا * هر دو جفتش کار ناید مر ترا
۲۳۱۱Qجفتِ دَرْ یک خُرد و آن دیگر بزرگ * جُفتِ شیرِ بیشه دیدی هیچ گرگ
۲۳۱۱Nجفت در یک خرد و آن دیگر بزرگ * جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ
۲۳۱۲Qراست ناید بر شُتُر جفتِ جوال * آن یکی خالی و این پر مال مال
۲۳۱۲Nراست ناید بر شتر جفت جوال * آن یکی خالی و این پر مال مال
۲۳۱۳Qمن روم سوی قناعت دل قوی * تو چرا سوی شَناعت می‌روی
۲۳۱۳Nمن روم سوی قناعت دل قوی * تو چرا سوی شناعت می‌روی
۲۳۱۴Qمردِ قانع از سَرِ اخلاص و سوز * زین نسق می‌گفت با زن تا بروز
۲۳۱۴Nمرد قانع از سر اخلاص و سوز * زین نسق می‌گفت با زن تا به روز

block:1112

نصحیت کردن زن مر شوی را که سخن افزون از قدم و از مقام خود مگو لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ که این سخنها اگر چه راستست این مقام توکّل ترا نیست و این سخن گفتن فوق مقام و معاملهٔ خود زیان دارد و کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ باشد
۲۳۱۵Qزن برو زد بانگ کای ناموس کیش * من فسونِ تو نخواهم خورد بیش
۲۳۱۵Nزن بر او زد بانگ کای ناموس کیش * من فسون تو نخواهم خورد بیش
۲۳۱۶Qتُرَّهات از دَعْوی و دِعْوَت مگو * رَو سخن از کبر واز نَخْوَت مگو
۲۳۱۶Nترهات از دعوی و دعوت مگو * رو سخن از کبر وز نخوت مگو
۲۳۱۷Qچند حرفِ طُمطُِراق و کار و بار * کار و حالِ خود ببین و شرم‌دار
۲۳۱۷Nچند حرف طمطراق و کار و بار * کار و حال خود ببین و شرم دار
۲۳۱۸Qکِبر زشت و از گدایان زشت‌تر * روز سَرد و بَرف و آنگه جامه تر
۲۳۱۸Nکبر زشت و از گدایان زشت‌تر * روز سرد و برف و آن گه جامه تر
۲۳۱۹Qچند دعوی و دم و باد و بُرُوت * ای ترا خانه چو بَیْتُ اؐلْعَنْکَبُوت
۲۳۱۹Nچند دعوی و دم و باد و بروت * ای ترا خانه چو بیت العنکبوت
۲۳۲۰Qاز قناعت کَیْ تو جان افروختی * از قناعتها تو نام آموختی
۲۳۲۰Nاز قناعت کی تو جان افروختی * از قناعتها تو نام آموختی
۲۳۲۱Qگفت پیغامبر قناعت چیست گنج * گنج را تو وا نمی‌دانی ز رنج
۲۳۲۱Nگفت پیغمبر قناعت چیست گنج * گنج را تو وا نمی‌دانی ز رنج
۲۳۲۲Qاین قناعت نیست جُز گنجِ روان * تو مزن لاف ای غم و رنجِ روان
۲۳۲۲Nاین قناعت نیست جز گنج روان * تو مزن لاف ای غم و رنج روان
۲۳۲۳Qتو مخوانم جُفت کمتر زن بَغَلْ * جفتِ انصافم نِیَم جُفتِ دغَل
۲۳۲۳Nتو مخوانم جفت، کمتر زن بغل * جفت انصافم نیم جفت دغل
۲۳۲۴Qچون قَدَم با میر و با بگ می‌زنی * چون ملَخ را در هوا رگ می‌زنی
۲۳۲۴Nچون قدم با میر و با بگ می‌زنی * چون ملخ را در هوا رگ می‌زنی
۲۳۲۵Qبا سگان زین استخوان در چالشی * چون نیِ اِشْکم تهی در نالشی
۲۳۲۵Nبا سگان زین استخوان در چالشی * چون نی اشکم تهی در نالشی
۲۳۲۶Qسوی من منگر بخواری سُست سُست * تا نگویم آنچ در رگهای تُست
۲۳۲۶Nسوی من منگر به خواری سست سست * تا نگویم آن چه در رگهای تست
۲۳۲۷Qعقلِ خود را از من افزون دیده‌ای * مر منِ کَم عقل را چُون دیده‌ای
۲۳۲۷Nعقل خود را از من افزون دیده‌ای * مر من کم عقل را چون دیده‌ای
۲۳۲۸Qهمچو گرگِ غافل اندر ما مَجه * ای ز ننگِ عقلِ تو بی‌عقل بِه
۲۳۲۸Nهمچو گرگ غافل اندر ما مجه * ای ز ننگ عقل تو بی‌عقل به
۲۳۲۹Qچونک عقلِ تو عقیلهٔ مَردُمَست * آن نه عقلست آن که مار و کَژدُمست
۲۳۲۹Nچون که عقل تو عقیله‌ی مردم است * آن نه عقل است آن که مار و کژدم است
۲۳۳۰Qخصمِ ظلم و مَکْرِ تو اللَّه باد * فضل و عقلِ تو ز ما کوتاه باد
۲۳۳۰Nخصم ظلم و مکر تو اللَّه باد * فضل و عقل تو ز ما کوتاه باد
۲۳۳۱Qهم تو ماری هم فسون‌گر ای عجَب * مارگیر و ماری ای ننگِ عرَب
۲۳۳۱Nهم تو ماری هم فسون‌گر ای عجب * مارگیر و ماری ای ننگ عرب
۲۳۳۲Qزاغ اگر زشتیِ خود بشْناختی * همچو برف از درد و غم بگْداختی
۲۳۳۲Nزاغ اگر زشتی خود بشناختی * همچو برف از درد و غم بگداختی
۲۳۳۳Qمردِ افسونگر بخواند چون عدو * او فسون بر مار و مار افسون بَرو
۲۳۳۳Nمرد افسونگر بخواند چون عدو * او فسون بر مار و مار افسون بر او
۲۳۳۴Qگر نبودی دامِ او افسونِ مار * کَیْ فسونِ مار را گشتی شکار
۲۳۳۴Nگر نبودی دام او افسون مار * کی فسون مار را گشتی شکار
۲۳۳۵Qمردِ افسونگر ز حرص کسب و کار * در نیابد آن زمان افسونِ مار
۲۳۳۵Nمرد افسونگر ز حرص کسب و کار * در نیابد آن زمان افسون مار
۲۳۳۶Qمار گوید ای فسون‌گر هین و هین * آنِ خود دیدی فسونِ من ببین
۲۳۳۶Nمار گوید ای فسون‌گر هین و هین * آن خود دیدی فسون من ببین
۲۳۳۷Qتو بنامِ حق فریبی مر مرا * تا کنی رسوای شور و شَر مرا
۲۳۳۷Nتو به نام حق فریبی مر مرا * تا کنی رسوای شور و شر مرا
۲۳۳۸Qنامِ حقّم بست نی آن رایِ تو * نامِ حق را دام کردی وای تو
۲۳۳۸Nنام حقم بست نه آن رای تو * نام حق را دام کردی وای تو
۲۳۳۹Qنامِ حق بسْتانَد از تو دادِ من * من بنامِ حق سپردم جان و تن
۲۳۳۹Nنام حق بستاند از تو داد من * من به نام حق سپردم جان و تن
۲۳۴۰Qیا بزخمِ من رگِ جانت بُرَد * یا که همچون من به زندانت بَرَد
۲۳۴۰Nیا به زخم من رگ جانت برد * یا که همچون من به زندانت برد
۲۳۴۱Qزن ازین گونه خَشِن گفتارها * خواند بر شویِ جوان طومارها
۲۳۴۱Nزن از این گونه خشن گفتارها * خواند بر شوی جوان طومارها

block:1113

نصیحت کردن مرد مر زن را که در فقیران بخواری منگر و در کار حق بگمان کمال نگر و طعنه مزن بر فقر و در فقیران بخیال و گمان بی نواییٔ خویشتن
۲۳۴۲Qگفت ای زن تو زنی یا بُو اؐلْحَزَن * فقْر فخر آمد مرا بر سَر مزن
۲۳۴۲Nگفت ای زن تو زنی یا بو الحزن * فقر فخر آمد مرا بر سر مزن
۲۳۴۳Qمال و زر سَر را بود همچون کلاه * کَل بود او کز کُلَه سازد پناه
۲۳۴۳Nمال و زر سر را بود همچون کلاه * کل بود او کز کله سازد پناه
۲۳۴۴Qآنک زلفِ جَعد و رَعنا باشدش * چون کلاهش رفت خوشتر آیدش
۲۳۴۴Nآن که زلف جعد و رعنا باشدش * چون کلاهش رفت خوشتر آیدش
۲۳۴۵Qمَردِ حق باشد به مانندِ بصَر * پس برهنه‌ش به که پوشیده نظر
۲۳۴۵Nمرد حق باشد به مانند بصر * پس برهنه‌ش به که پوشیده نظر
۲۳۴۶Qوقتِ عرضه کردن آن بَرده‌فروش * بر کَنَد از بنده جامهٔ عیب‌پوش
۲۳۴۶Nوقت عرضه کردن آن برده فروش * بر کند از بنده جامه‌ی عیب پوش
۲۳۴۷Qور بود عیبی برهنه‌ش کَی کند * بل بجامه خُدعهٔ با وَی کند
۲۳۴۷Nور بود عیبی برهنه کی کند * بل به جامه خدعه‌ای با وی کند
۲۳۴۸Qگوید این شرمنده است از نیک و بَد * از برهنه کردن او از تو رَمَد
۲۳۴۸Nگوید این شرمنده است از نیک و بد * از برهنه کردن او از تو رمد
۲۳۴۹Qخواجه در عیبست غرقه تا بگوش * خواجه را مالست و مالش عیب‌پوش
۲۳۴۹Nخواجه در عیب است غرقه تا به گوش * خواجه را مال است و مالش عیب پوش
۲۳۵۰Qکز طمع عیبش نبیند طامِعی * گشت دلها را طمعها جامعی
۲۳۵۰Nکز طمع عیبش نبیند طامعی * گشت دلها را طمعها جامعی
۲۳۵۱Qور گدا گوید سخن چون زرِّ کان * ره نیابد کالهٔ او در دکان
۲۳۵۱Nور گدا گوید سخن چون زر کان * ره نیابد کاله‌ی او در دکان
۲۳۵۲Qکارِ درویشی ورای فهمِ تُست * سوی درویشی بمَنْگر سُست سُست
۲۳۵۲Nکار درویشی ورای فهم تست * سوی درویشی بمنگر سست سست
۲۳۵۳Qزانک درویشان ورای مِلک و مال * روزیی دارند ژرف از ذواؐلجلال
۲۳۵۳Nز آن که درویشان ورای ملک و مال * روزیی دارند ژرف از ذو الجلال
۲۳۵۴Qحق تعالی عادلست و عادلان * کَیْ کنند اِستَمگری بر بی‌دلان
۲۳۵۴Nحق تعالی عادل است و عادلان * کی کنند استمگری بر بی‌دلان
۲۳۵۵Qآن یکی را نعمت و کالا دهند * وین دگر را بر سَرِ آتش نهند
۲۳۵۵Nآن یکی را نعمت و کالا دهند * وین دگر را بر سر آتش نهند
۲۳۵۶Qآتشش سوزا که دارد این گُمان * بر خدا و خالقِ هر دُو جهان
۲۳۵۶Nآتشش سوزا که دارد این گمان * بر خدای خالق هر دو جهان
۲۳۵۷Qفَقْر فَخْری از گزافست و مَجاز * نه هزاران عزِّ پنهانست و ناز
۲۳۵۷Nفقر فخری از گزاف است و مجاز * نی هزاران عز پنهان است و ناز
۲۳۵۸Qاز غضب بر من لقبها راندی * یارگیر و مارگیرم خواندی
۲۳۵۸Nاز غضب بر من لقبها راندی * یارگیر و مار گیرم خواندی
۲۳۵۹Qگر بگیرم بر کَنم دندان مار * تاش از سر کوفتن نبود ضِرار
۲۳۵۹Nگر بگیرم بر کنم دندان مار * تاش از سر کوفتن نبود ضرار
۲۳۶۰Qزانک آن دندان عدوِّ جانِ اوست * من عدُو را می‌کُنم زین علم دوست
۲۳۶۰Nز آن که آن دندان عدوی جان اوست * من عدو را می‌کنم زین علم دوست
۲۳۶۱Qاز طمعِ هرگز نخوانم من فسون * این طمع را کرده‌ام من سرْنگون
۲۳۶۱Nاز طمع هرگز نخوانم من فسون * این طمع را کرده‌ام من سر نگون
۲۳۶۲Qحاشَ لِلّٰه طمعِ من از خلق نیست * از قناعت در دلِ من عالَمیست
۲۳۶۲Nحاش لله طمع من از خلق نیست * از قناعت در دل من عالمی است
۲۳۶۳Qبر سَرِ اَمْرُودْبُن بینی چنان * ز آن فرود آ تا نماند آن گمان
۲۳۶۳Nبر سر امرودبن بینی چنان * ز آن فرود آ تا نماند آن گمان
۲۳۶۴Qچون که برگردی تو سرگشته شوی * خانه را گردنده بینی و آن توی
۲۳۶۴Nچون که بر گردی و سر گشته شوی * خانه را گردنده بینی و آن توی

block:1114

در بیان آنک جنبیدن هر کسی از آنجا که ویست هر کس را از چنبرهٔ وجود خود بیند تابهٔ کبود آفتاب را کبود نماید و سرخ سرخ نماید چون تابه از رنگها بیرون آید سپید شود از همه تابه‌های دیگر او راست‌گوی تر باشد و امام باشد
۲۳۶۵Qدید احمد را ابو جَهْل و بگفت * زشت نقشی کز بنی هاشم شگُفت
۲۳۶۵Nدید احمد را ابو جهل و بگفت * زشت نقشی کز بنی هاشم شگفت
۲۳۶۶Qگفت احمد مر و را که راستی * راست گفتی گر چه کارْ افزاستی
۲۳۶۶Nگفت احمد مر و را که راستی * راست گفتی گر چه کار افزاستی
۲۳۶۷Qدید صِدّیقش بگفت ای آفتاب * نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب
۲۳۶۷Nدید صدیقش بگفت ای آفتاب * نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب
۲۳۶۸Qگفت احمد راست گفتی ای عزیز * ای رهیده تو ز دنیای نه چیز
۲۳۶۸Nگفت احمد راست گفتی ای عزیز * ای رهیده تو ز دنیای نه چیز
۲۳۶۹Qحاضران گفتند ای صدرُ الوَری * راست گو گفتی دو ضِدگُو را چرا
۲۳۶۹Nحاضران گفتند ای صدر الوری * راست گو گفتی دو ضد گو را چرا
۲۳۷۰Qگفت من آیینه‌ام مصقولِ دست * تُرک و هندو در من آن بیند که هست
۲۳۷۰Nگفت من آیینه‌ام مصقول دست * ترک و هندو در من آن بیند که هست
۲۳۷۱Qای زن ار طمّاع می‌بینی مرا * زین تحرّی زنانه برتر آ
۲۳۷۱Nای زن ار طماع می‌بینی مرا * زین تحری زنانه برتر آ
۲۳۷۲Qاین طمع را ماند و رحمت بود * کو طمع آنجا که آن نعمت بود
۲۳۷۲Nاین طمع را ماند و رحمت بود * کو طمع آن جا که آن نعمت بود
۲۳۷۳Qامتحان کن فقر را روزی دُو تو * تا بفقر اندر غِنا بینی دو تو
۲۳۷۳Nامتحان کن فقر را روزی دو تو * تا به فقر اندر غنا بینی دو تو
۲۳۷۴Qصبر کن با فقر و بگْذار این ملال * زانک در فقرست عزِّ ذو اؐلجلال
۲۳۷۴Nصبر کن با فقر و بگذار این ملال * ز آن که در فقر است عز ذو الجلال
۲۳۷۵Qسرکه مفْروش و هزاران جان ببین * از قناعت غرقِ بحرِ انگبین
۲۳۷۵Nسرکه مفروش و هزاران جان ببین * از قناعت غرق بحر انگبین
۲۳۷۶Qصد هزاران جانِ تلخی کَش نگر * همچو گُل آغشته اندر گُلشَکَر
۲۳۷۶Nصد هزاران جان تلخی کش نگر * همچو گل آغشته اندر گل شکر
۲۳۷۷Qای دریغا مر ترا گُنجا بُدی * تا ز جانم شرحِ دل پیدا شدی
۲۳۷۷Nای دریغا مر ترا گنجا بدی * تا ز جانم شرح دل پیدا شدی
۲۳۷۸Qاین سخن شیرست در پِسْتانِ جان * بی‌کَشنده خوش نمی‌گردد روان
۲۳۷۸Nاین سخن شیر است در پستان جان * بی‌کشنده خوش نمی‌گردد روان
۲۳۷۹Qمستمع چون تشنه و جوینده شد * واعظ ار مُرده بود گوینده شد
۲۳۷۹Nمستمع چون تشنه و جوینده شد * واعظ ار مرده بود گوینده شد
۲۳۸۰Qمستمع چون تازه آمد بی‌ملال * صد زبان گردد بگفتن گُنگ و لال
۲۳۸۰Nمستمع چون تازه آمد بی‌ملال * صد زبان گردد به گفتن گنگ و لال
۲۳۸۱Qچونک نامَحْرَم در آید از دَرَم * پرده دَرْ پنهان شوند اهلِ حَرَم
۲۳۸۱Nچون که نامحرم در آید از درم * پرده در پنهان شوند اهل حرم
۲۳۸۲Qور درآید مَحْرَمی دُور از گزند * بر گشایند آن ستیران روی‌بند
۲۳۸۲Nور در آید محرمی دور از گزند * بر گشایند آن ستیران روی‌بند
۲۳۸۳Qهر چه را خوب و خوش و زیبا کُنند * از برای دیدهٔ بینا کنند
۲۳۸۳Nهر چه را خوب و خوش و زیبا کنند * از برای دیده‌ی بینا کنند
۲۳۸۴Qکَیْ بود آوازِ چنگ و زیر و بَم * از برای گوشِ بی‌حِسِّ اَصَم
۲۳۸۴Nکی بود آواز چنگ و زیر و بم * از برای گوش بی‌حس اصم
۲۳۸۵Qمُشک را بیهوده حق خوش‌دَم نکرد * بهرِ حس کرد او پیِ اَخشَم نکرد
۲۳۸۵Nمشک را بی‌هوده حق خوش دم نکرد * بهر حس کرد او پی اخشم نکرد
۲۳۸۶Qحق زمین و آسمان بر ساخته‌ست * در میان بس نار و نور افراخته‌ست
۲۳۸۶Nحق زمین و آسمان بر ساخته ست * در میان بس نار و نور افراخته ست
۲۳۸۷Qاین زمین را از برای خاکیان * آسمان را مَسْکنِ افلاکیان
۲۳۸۷Nاین زمین را از برای خاکیان * آسمان را مسکن افلاکیان
۲۳۸۸Qمَردِ سُفلی دشمنِ بالا بود * مشتریٔ هر مکان پیدا بود
۲۳۸۸Nمرد سفلی دشمن بالا بود * مشتری هر مکان پیدا بود
۲۳۸۹Qای سَتیره هیچ تو برخاستی * خویشتن را بهرِ کور آراستی
۲۳۸۹Nای ستیره هیچ تو برخاستی * خویشتن را بهر کور آراستی
۲۳۹۰Qگر جهان را پُر دُرِ مکنون کنم * روزیٔ تو چون نباشد چون کنم
۲۳۹۰Nگر جهان را پر در مکنون کنم * روزی تو چون نباشد چون کنم
۲۳۹۱Qترکِ جنگ و ره‌زنی ای زن بگو * ور نمی‌گویی بتَرْکِ من بگو
۲۳۹۱Nترک جنگ و ره زنی ای زن بگو * ور نمی‌گویی به ترک من بگو
۲۳۹۲Qمر مرا چه جایِ جنگِ نیک و بَد * کین دلم از صُلحها هم می‌رمَد
۲۳۹۲Nمر مرا چه جای جنگ نیک و بد * کاین دلم از صلحها هم می‌رمد
۲۳۹۳Qگر خَمُش کردی و گرنه آن کنم * که همین دم ترکِ خان و مان کنم
۲۳۹۳Nگر خمش کردی و گرنه آن کنم * که همین دم ترک خان و مان کنم

block:1115

مراعات کردن زن شوهر را و استغفار کردن از گفتهٔ خویش
۲۳۹۴Qزن چو دید او را که تُنْد و توسَنست * گشت گریان گریه خود دامِ زنست
۲۳۹۴Nزن چو دید او را که تند و توسن است * گشت گریان گریه خود دام زن است
۲۳۹۵Qگفت از تو کَیْ چنین پنداشتم * از تو من اومیدِ دیگر داشتم
۲۳۹۵Nگفت از تو کی چنین پنداشتم * از تو من اومید دیگر داشتم
۲۳۹۶Qزن در آمد از طریقِ نیستی * گفت من خاکِ شماام نه سَتی
۲۳۹۶Nزن در آمد از طریق نیستی * گفت من خاک شمایم نه ستی
۲۳۹۷Qجسم و جان و هرچه هستم آنِ تست * حکم و فرمان جملگی فرمان تُست
۲۳۹۷Nجسم و جان و هر چه هستم آن تست * حکم و فرمان جملگی فرمان تست
۲۳۹۸Qگر ز درویشی دلم از صبر جَست * بهرِ خویشم نیست آن بهرِ تو است
۲۳۹۸Nگر ز درویشی دلم از صبر جست * بهر خویشم نیست آن بهر تو است
۲۳۹۹Qتو مرا در دردها بودی دوا * من نمی‌خواهم که باشی بی‌نوا
۲۳۹۹Nتو مرا در دردها بودی دوا * من نمی‌خواهم که باشی بی‌نوا
۲۴۰۰Qجان تو کز بهرِ خویشم نیست این * از برای تُستَم این ناله و حنین
۲۴۰۰Nجان تو کز بهر خویشم نیست این * از برای تستم این ناله و حنین
۲۴۰۱Qخویشِ من والله که بهرِ خویش تو * هر نَفَس خواهد که میرد پیشِ تو
۲۴۰۱Nخویش من و الله که بهر خویش تو * هر نفس خواهد که میرد پیش تو
۲۴۰۲Qکاش جانت کِش روانِ من فِدی * از ضمیرِ جانِ من واقف بُدی
۲۴۰۲Nکاش جانت کش روان من فدی * از ضمیر جان من واقف بدی
۲۴۰۳Qچون تو با من این چنین بودی بظَن * هم ز جان بیزار گشتم هم ز تَن
۲۴۰۳Nچون تو با من این چنین بودی به ظن * هم ز جان بیزار گشتم هم ز تن
۲۴۰۴Qخاک را بر سیم و زر کردیم چون * تو چُنینی با من ای جان را سُکون
۲۴۰۴Nخاک را بر سیم و زر کردیم چون * تو چنینی با من ای جان را سکون
۲۴۰۵Qتو که در جان و دلم جا می‌کنی * زین قَدَر از من تبرّا می‌کنی
۲۴۰۵Nتو که در جان و دلم جا می‌کنی * زین قدر از من تبرا می‌کنی
۲۴۰۶Qتو تبرّا کُن که هستت دستگاه * ای تبرّای ترا جان عُذرخواه
۲۴۰۶Nتو تبرا کن که هستت دستگاه * ای تبرای ترا جان عذر خواه
۲۴۰۷Qیاد می‌کن آن زمانی را که من * چون صنم بودم تو بودی چون شَمَن
۲۴۰۷Nیاد می‌کن آن زمانی را که من * چون صنم بودم تو بودی چون شمن
۲۴۰۸Qبنده بر وَفقِ تو دل افروختَست * هرچه گویی پُخت گوید سوختست
۲۴۰۸Nبنده بر وفق تو دل افروخته ست * هر چه گویی پخت گوید سوخته ست
۲۴۰۹Qمن سِپاناخِ تو با هرچِم پَزی * یا تُرُش با یا که شیرین می‌سَزی
۲۴۰۹Nمن سپاناخ تو با هر چم پزی * یا ترش با یا که شیرین می‌سزی
۲۴۱۰Qکفر گفتم نک بایمان آمدم * پیشِ حُکْمت از سَرِ جان آمدم
۲۴۱۰Nکفر گفتم نک به ایمان آمدم * پیش حکمت از سر جان آمدم
۲۴۱۱Qخوی شاهانهٔ ترا نشْناختم * پیشِ تو گستاخ خَر در تاختم
۲۴۱۱Nخوی شاهانه‌ی ترا نشناختم * پیش تو گستاخ خر در تاختم
۲۴۱۲Qچون ز عَفْوِ تو چراغی ساختم * توبه کردم اعتراض انداختم
۲۴۱۲Nچون ز عفو تو چراغی ساختم * توبه کردم اعتراض انداختم
۲۴۱۳Qمی‌نهم پیشِ تو شمشیر و کفن * می‌کَشم پیشِ تو گردن را بزن
۲۴۱۳Nمی‌نهم پیش تو شمشیر و کفن * می‌کشم پیش تو گردن را بزن
۲۴۱۴Qاز فراقِ تلخ می‌گویی سخُن * هر چه خواهی کن و لیکن این مکن
۲۴۱۴Nاز فراق تلخ می‌گویی سخن * هر چه خواهی کن و لیکن این مکن
۲۴۱۵Qدر تو از من عذرخواهی هست سِر * با تو بی‌من او شفیعی مُسْتَمِر
۲۴۱۵Nدر تو از من عذر خواهی هست سر * با تو بی‌من او شفیعی مستمر
۲۴۱۶Qعذرخواهم در درونت خُلقِ تُست * ز اعتمادِ او دلِ من جُرم جُست
۲۴۱۶Nعذر خواهم در درونت خلق تست * ز اعتماد او دل من جرم جست
۲۴۱۷Qرحم کن پنهان ز خود ای خشمگین * ای که خُلقَت به ز صد من انگبین
۲۴۱۷Nرحم کن پنهان ز خود ای خشمگین * ای که خلقت به ز صد من انگبین
۲۴۱۸Qزین نسق می‌گفت با لُطف و گشاد * در میانه گریهٔ بر وَیْ فتاد
۲۴۱۸Nزین نسق می‌گفت با لطف و گشاد * در میانه گریه‌ای بر وی فتاد
۲۴۱۹Qگریه چون از حد گذشت و های های * زو که بی‌گریه بُد او خود دلربای
۲۴۱۹Nگریه چون از حد گذشت و های های * زو که بی‌گریه بد او خود دل ربای
۲۴۲۰Qشد از آن باران یکی برقی پدید * زد شَراری در دلِ مَردِ وحید
۲۴۲۰Nشد از آن باران یکی برقی پدید * زد شراری در دل مرد وحید
۲۴۲۱Qآنک بندهٔ رویِ خوبش بود مرد * چون بود چون بندگی آغاز کرد
۲۴۲۱Nآن که بنده‌ی روی خوبش بود مرد * چون بود چون بندگی آغاز کرد
۲۴۲۲Qآنک از کِبرش دلت لرزان بود * چون شوی چون پیشِ تو گریان شود
۲۴۲۲Nآن که از کبرش دلت لرزان بود * چون شوی چون پیش تو گریان شود
۲۴۲۳Qآنک از نازَش دل و جانِ خون بود * چونک آید در نیاز او چون بود
۲۴۲۳Nآن که از نازش دل و جان خون بود * چون که آید در نیاز او چون بود
۲۴۲۴Qآنک در جُور و جفااش دامِ ماست * عذرِ ما چه بْوَد چو او در عُذر خاست
۲۴۲۴Nآن که در جور و جفایش دام ماست * عذر ما چه بود چو او در عذر خاست
۲۴۲۵Qزُیِّنَ لِلنَّاسِ‌ حق آراستَست * زانچ حق آراست چون دانند جَست
۲۴۲۵Nزُیِّنَ لِلنَّاسِ‌ حق آراسته ست * ز آن چه حق آراست چون دانند جست
۲۴۲۶Qچون پیِ یَسْکُنْ إِلَیْهاش آفرید * کَیْ تواند آدم از حوَّا بُرید
۲۴۲۶Nچون پی یسکن الیهاش آفرید * کی تواند آدم از حوا برید
۲۴۲۷Qرُستَمِ زال ار بود وز حَمْزه بیش * هست در فرمان اسیرِ زالِ خویش
۲۴۲۷Nرستم زال ار بود وز حمزه بیش * هست در فرمان اسیر زال خویش
۲۴۲۸Qآنک عالَم مست گفتش آمدی * کَلِّمینی یا حُمَیْراء می‌زدی
۲۴۲۸Nآن که عالم مست گفتش آمدی * کلمینی یا حمیراء می‌زدی
۲۴۲۹Qآب غالب شد بر آتش از نَهیب * زآتش او جوشَد چو باشد در حجاب
۲۴۲۹Nآب غالب شد بر آتش از نهیب * آتشش جوشد چو باشد در حجاب
۲۴۳۰Qچونک دیگی حایل آید هر دو را * نیست کرد آن آب را کَرْدَش هوا
۲۴۳۰Nچون که دیگی حایل آید هر دو را * نیست کرد آن آب را کردش هوا
۲۴۳۱Qظاهرا بر زن چو آب ار غالبی * باطنا مغلُوب و زن را طالبی
۲۴۳۱Nظاهرا بر زن چو آب ار غالبی * باطنا مغلوب و زن را طالبی
۲۴۳۲Qاین چنین خاصیَّتی در آدمیست * مِهْر حیوان را کَمست آن از کَمیست
۲۴۳۲Nاین چنین خاصیتی در آدمی است * مهر حیوان را کم است آن از کمی است

block:1116

در بیان این خبر که إِنَّهُنَّ یَغْلِبْنَ اؐلْعاقِلَ وَ یَغْلِبُهُنَّ اؐلْجاهِلُ
۲۴۳۳Qگفت پیغامبر که زن بر عاقلان * غالب آید سخت و بر صاحب‌دلان
۲۴۳۳Nگفت پیغمبر که زن بر عاقلان * غالب آید سخت و بر صاحب دلان
۲۴۳۴Qباز بر زن جاهلان چیره شوند * زانک ایشان تند و بَس خیره روند
۲۴۳۴Nباز بر زن جاهلان چیره شوند * ز آن که ایشان تند و بس خیره روند
۲۴۳۵Qکَم بُوَدشان رقَّت و لطف و وَداد * زانک حیوانیست غالب بر نهاد
۲۴۳۵Nکم بودشان رقت و لطف و وداد * ز آن که حیوانی است غالب بر نهاد
۲۴۳۶Qمِهر و رِقَّت وصفِ انسانی بود * خشم و شهوت وصفِ حیوانی بود
۲۴۳۶Nمهر و رقت وصف انسانی بود * خشم و شهوت وصف حیوانی بود
۲۴۳۷Qپَرتَوِ حقَّست آن معشوق نیست * خالقست آن گوییا مخلوق نیست
۲۴۳۷Nپرتو حق است آن معشوق نیست * خالق است آن گوییا مخلوق نیست

block:1117

تسلیم کردن مرد خود را بآنچ التماس زن بود از طلب معیشت و این اعتراض زن را اشارت حق دانستن بنزدِ عقلِ هر داننده‌ای هست/که با گردنده گرداننده‌ای هست
۲۴۳۸Qمَرد ز آن گفتن پشیمان شد چنان * کز عَوانی ساعتِ مردن عَوان
۲۴۳۸Nمرد ز آن گفتن پشیمان شد چنان * کز عوانی ساعت مردن عوان
۲۴۳۹Qگفت خصمِ جان جان چون آمدم * بر سرِ جانِ من لگدها چون زدم
۲۴۳۹Nگفت خصم جان جان چون آمدم * بر سر جان من لگدها چون زدم
۲۴۴۰Qچون قضا آید فرو پوشد بَصَر * تا نداند عقلِ ما پا را ز سَر
۲۴۴۰Nچون قضا آید فرو پوشد بصر * تا نداند عقل ما پا را ز سر
۲۴۴۱Qچون قضا بگْذشت خود را می‌خَورد * پرده بدْریده گریبان می‌دَرد
۲۴۴۱Nچون قضا بگذشت خود را می‌خورد * پرده بدریده گریبان می‌درد
۲۴۴۲Qمرد گفت ای زن پشیمان می‌شوم * گر بُدم کافر مُسلمان می‌شوم
۲۴۴۲Nمرد گفت ای زن پشیمان می‌شوم * گر بدم کافر مسلمان می‌شوم
۲۴۴۳Qمن گنه‌کارِ تُوَم رحمی بکُن * بر مکَن یکبارگیم از بیخ و بُن
۲۴۴۳Nمن گنه‌کارم توام رحمی بکن * بر مکن یک بارگیم از بیخ و بن
۲۴۴۴Qکافرِ پیر ار پشیمان می‌شود * چونک عذر آرد مسلمان می‌شود
۲۴۴۴Nکافر پیر ار پشیمان می‌شود * چون که عذر آرد مسلمان می‌شود
۲۴۴۵Qحضرتِ پُر رحمتست و پُر کرم * عاشقِ او هم وجود و هم عدم
۲۴۴۵Nحضرت پر رحمت است و پر کرم * عاشق او هم وجود و هم عدم
۲۴۴۶Qکفر و ایمان عاشقِ آن کبریا * مِسّ و نقره بندهٔ آن کیمیا
۲۴۴۶Nکفر و ایمان عاشق آن کبریا * مس و نقره بنده‌ی آن کیمیا

block:1118

در بیان آن که موسی و فرعون هر دو مسخّر مشیت‌اند چنانک زهر و پازهر و ظلمات و نور و مناجات کردن فرعون بخلوت تا ناموس نشکند
۲۴۴۷Qموسی و فرعون معنی را رَهی * ظاهر آن رَه دارد و این بی‌رَهی
۲۴۴۷Nموسی و فرعون معنی را رهی * ظاهر آن ره دارد و این بی‌رهی
۲۴۴۸Qروزْ موسی پیشِ حق نالان شده * نیمشب فرعون گریان آمده
۲۴۴۸Nروز موسی پیش حق نالان شده * نیم شب فرعون گریان آمده
۲۴۴۹Qکین چه غُلَّست ای خدا بر گردنم * ورنه غُل باشد که گوید من منم
۲۴۴۹Nکاین چه غل است ای خدا بر گردنم * ور نه غل باشد که گوید من منم
۲۴۵۰Qزانک موسی را مُنوَّر کردهٔ * مر مرا ز آن هم مُکدَّر کردهٔ
۲۴۵۰Nز آن که موسی را منور کرده‌ای * مر مرا ز آن هم مکدر کرده‌ای
۲۴۵۱Qزانک موسی را تو مه رُو کردهٔ * ماهِ جانم را سِیَه رُو کردهٔ
۲۴۵۱Nز آن که موسی را تو مه رو کرده‌ای * ماه جانم را سیه رو کرده‌ای
۲۴۵۲Qبهتر از ماهی نبود اِستاره‌ام * چون خُسوف آمد چه باشد چاره‌ام
۲۴۵۲Nبهتر از ماهی نبود استاره‌ام * چون خسوف آمد چه باشد چاره‌ام
۲۴۵۳Qنوبتم گر ربّ و سُلطان می‌زنند * مَه گرفت و خلق پِنگان می‌زنند
۲۴۵۳Nنوبتم گر رب و سلطان می‌زنند * مه گرفت و خلق پنگان می‌زنند
۲۴۵۴Qمی‌زنند آن طاس و غُوغا می‌کنند * ماه را ز آن زخمه رُسوا می‌کنند
۲۴۵۴Nمی‌زنند آن طاس و غوغا می‌کنند * ماه را ز آن زخمه رسوا می‌کنند
۲۴۵۵Qمن که فرعونم ز غلق ای وای من * زخمِ طاس آن رَبّیَ اؐلْأَعْلای من
۲۴۵۵Nمن که فرعونم ز شهرت وای من * زخم طاس آن ربی الاعلای من
۲۴۵۶Qخواجه‌تاشانیم امَّا تیشه‌ات * می‌شکافد شاخ را در بیشه‌ات
۲۴۵۶Nخواجه‌تاشانیم اما تیشه‌ات * می‌شکافد شاخ را در بیشه‌ات
۲۴۵۷Qباز شاخی را مُؤَصَّل می‌کند * شاخِ دیگر را مُعطَّل می‌کند
۲۴۵۷Nباز شاخی را موصل می‌کند * شاخ دیگر را معطل می‌کند
۲۴۵۸Qشاخ را بر تیشه دستی هست نی * هیچ شاخ از دستِ تیشه جَست نی
۲۴۵۸Nشاخ را بر تیشه دستی هست نی * هیچ شاخ از دست تیشه جست نی
۲۴۵۹Qحقِّ آن قدرت که آن تیشه تُراست * از کَرَم کُن این کژیها را تو راست
۲۴۵۹Nحق آن قدرت که آن تیشه تراست * از کرم کن این کژیها را تو راست
۲۴۶۰Qباز با خود گفته فرعون ای عجب * من نه در یا رَبَّناام جملهٔ شب
۲۴۶۰Nباز با خود گفته فرعون ای عجب * من نه در یا ربناام جمله شب
۲۴۶۱Qدر نهان خاکی و موزون می‌شوم * چون بموسی می‌رسم چون می‌شوم
۲۴۶۱Nدر نهان خاکی و موزون می‌شوم * چون به موسی می‌رسم چون می‌شوم
۲۴۶۲Qرنگِ زرِّ قَلب دَه‌تُو می‌شود * پیشِ آتش چون سِیَه‌رُو می‌شود
۲۴۶۲Nرنگ زر قلب ده‌تو می‌شود * پیش آتش چون سیه رو می‌شود
۲۴۶۳Qنه که قلب و قالَبم در حکمِ اوست * لحظهٔ مغزم کند یک لحظه پوست
۲۴۶۳Nنی که قلب و قالبم در حکم اوست * لحظه‌ای مغزم کند یک لحظه پوست
۲۴۶۴Qسبز گردم چونک گوید کِشت باش * زرد گردم چونک گوید زِشت باش
۲۴۶۴Nسبز گردم چون که گوید کشت باش * زرد گردم چون که گوید زشت باش
۲۴۶۵Qلحظهٔ ماهم کند یک دم سیاه * خود چه باشد غیرِ این کارِ اِلٓه
۲۴۶۵Nلحظه‌ای ماهم کند یک دم سیاه * خود چه باشد غیر این کار اله
۲۴۶۶Qپیشِ چوگانهای حکمِ کُن فَکان * می‌دویم اندر مکان و لامَکان
۲۴۶۶Nپیش چوگانهای حکم کن فکان * می‌دویم اندر مکان و لامکان
۲۴۶۷Qچونک بی‌رنگی اسیرِ رنگ شد * موسیی با موسیی در جنگ شد
۲۴۶۷Nچون که بی‌رنگی اسیر رنگ شد * موسیی با موسیی در جنگ شد
۲۴۶۸Qچون ببی‌رنگی رسی کان داشتی * موسی و فرعون دارند آشتی
۲۴۶۸Nچون به بی‌رنگی رسی کان داشتی * موسی و فرعون دارند آشتی
۲۴۶۹Qگر ترا آید برین نکته سُؤال * رنگ کَیْ خالی بود از قیل و قال
۲۴۶۹Nگر ترا آید بر این نکته سؤال * رنگ کی خالی بود از قیل و قال
۲۴۷۰Qاین عجب کین رنگ از بی‌رنگ خاست * رنگ با بی‌رنگ چون در جنگ خاست
۲۴۷۰Nاین عجب کاین رنگ از بی‌رنگ خاست * رنگ با بی‌رنگ چون در جنگ خاست
۲۴۷۱Qاصل روغن ز آب افزون می‌شود * عاقبت با آب ضِد چون می‌شود
۲۴۷۱Nچون که روغن را ز آب اسرشته‌اند * آب با روغن چرا ضد گشته‌اند
۲۴۷۲Qچون گُل از خارست و خار از گُل چرا * هر دُو در جنگند و اندر ماجرا
۲۴۷۲Nچون گل از خار است و خار از گل چرا * هر دو در جنگند و اندر ماجرا
۲۴۷۳Qیا نه جنگست این برای حکمتست * همچو جنگِ خَرْفِروشان صنعتست
۲۴۷۳Nیا نه جنگ است این برای حکمت است * همچو جنگ خر فروشان صنعت است
۲۴۷۴Qیا نه اینست و نه آن حیرانیَست * گنج باید جُست این ویرانیَست
۲۴۷۴Nیا نه این است و نه آن حیرانی است * گنج باید جست این ویرانی است
۲۴۷۵Qآنچ تو گنجش تَوهُّم می‌کنی * ز آن توهُّم گنج را گُم می‌کنی
۲۴۷۵Nآن چه تو گنجش توهم می‌کنی * ز آن توهم گنج را گم می‌کنی
۲۴۷۶Qچون عمارت دان تو وَهم و رایها * گنج نبْود در عمارت جایها
۲۴۷۶Nچون عمارت دان تو وهم و رایها * گنج نبود در عمارت جایها
۲۴۷۷Qدر عمارت هستی و جنگی بود * نیست را از هستها ننگی بود
۲۴۷۷Nدر عمارت هستی و جنگی بود * نیست را از هستها ننگی بود
۲۴۷۸Qن که هست از نیستی فریاد کرد * بلک نیست آن هست را واداد کرد
۲۴۷۸Nنی که هست از نیستی فریاد کرد * بلکه نیست آن هست را واداد کرد
۲۴۷۹Qتو مگو که من گریزانم ز نیست * بلک او از تو گریزانست بیست
۲۴۷۹Nتو مگو که من گریزانم ز نیست * بلکه او از تو گریزان است بیست
۲۴۸۰Qظاهرا می‌خواندت او سوی خَود * وز درون می‌راندت با چوبِ رَد
۲۴۸۰Nظاهرا می‌خواندت او سوی خود * وز درون می‌راندت با چوب رد
۲۴۸۱Qنعلهای باژگونه‌ست ای سلیم * نفرت فرعون می‌دان از کَلیم
۲۴۸۱Nنعلهای باژگونه ست ای سلیم * نفرت فرعون می‌دان از کلیم

block:1119

سبب حرمان اشقیا از دو جهان که خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ
۲۴۸۲Qچون حکیمک اعتقادی کرده است * کآسمان بَیْضه زمین چون زَرَده است
۲۴۸۲Nچون حکیمک اعتقادی کرده است * کاسمان بیضه زمین چون زرده است
۲۴۸۳Qگفت سایل چون بماند این خاکدان * در میانِ این مُحیطِ آسمان
۲۴۸۳Nگفت سائل چون بماند این خاکدان * در میان این محیط آسمان
۲۴۸۴Qهمچو قِندیلی مُعلَّق در هوا * نه باَسْفل می‌رود نی بر عُلا
۲۴۸۴Nهمچو قندیلی معلق در هوا * نی به اسفل می‌رود نی بر علی
۲۴۸۵Qآن حکیمش گفت کز جذبِ سما * از جهاتِ شش بماند اندر هوا
۲۴۸۵Nآن حکیمش گفت کز جذب سما * از جهات شش بماند اندر هوا
۲۴۸۶Qچون ز مَقْناطیس قُبّهٔ ریخته * در میان ماند آهنی آویخته
۲۴۸۶Nچون ز مغناطیس قبه‌ی ریخته * در میان ماند آهنی آویخته
۲۴۸۷Qآن دگر گفت آسمانِ با صفا * کَیْ کَشد در خود زمینِ تیره را
۲۴۸۷Nآن دگر گفت آسمان با صفا * کی کشد در خود زمین تیره را
۲۴۸۸Qبلک دفعش می‌کند از شش جهات * ز آن بماند اندر میانِ عاصفات
۲۴۸۸Nبلکه دفعش می‌کند از شش جهات * ز آن بماند اندر میان عاصفات
۲۴۸۹Qپس ز دفعِ خاطرِ اهلِ کمال * جانِ فرعونان بماند اندر ضلال
۲۴۸۹Nپس ز دفع خاطر اهل کمال * جان فرعونان بماند اندر ضلال
۲۴۹۰Qپس ز دفعِ این جهان و آن جهان * مانده‌اند این بی‌رَهان بی‌این و آن
۲۴۹۰Nپس ز دفع این جهان و آن جهان * مانده‌اند این بی‌رهان بی‌این و آن
۲۴۹۱Qسَر کَشی از بندگانِ ذوالجلال * دان که دارند از وجودِ تو ملال
۲۴۹۱Nسرکشی از بندگان ذو الجلال * دان که دارند از وجود تو ملال
۲۴۹۲Qکهربا دارند چون پیدا کنند * کاهِ هستی ترا شیدا کنند
۲۴۹۲Nکَهْرُبا دارند چون پیدا کنند * کاه هستیٔ ترا شَیْدا کنند
۲۴۹۳Qکهربای خویش چون پنهان کنند * زود تسلیمِ ترا طُغیان کنند
۲۴۹۳Nکهربای خویش چون پنهان کنند * زود تسلیم ترا طغیان کنند
۲۴۹۴Qآنچنان که مرتبهٔ حیوانیَست * کو اسیر و سُغْبهٔ اِنسانیَست
۲۴۹۴Nآن چنان که مرتبه‌ی حیوانی است * کاو اسیر و سغبه‌ی انسانی است
۲۴۹۵Qمرتبهٔ انسان بدستِ اولیا * سُغبه چون حیوان شناسش ای کِیا
۲۴۹۵Nمرتبه‌ی انسان به دست اولیا * سغبه چون حیوان شناسش ای کیا
۲۴۹۶Qبندهٔ خود خوانْد احمد در رَشاد * جملهٔ عالَم را بخوان‌ قُلْ یا عِبادِ
۲۴۹۶Nبنده‌ی خود خواند احمد در رشاد * جمله عالم را بخوان‌ قُلْ یا عِبادِ
۲۴۹۷Qعقل تو همچون شُتُربان تو شُتُر * می‌کَشاند هر طرف در حکمِ مُرْ
۲۴۹۷Nعقل تو همچون شتربان تو شتر * می‌کشاند هر طرف در حکم مر
۲۴۹۸Qعقلِ عقلند اولیا و عقلها * بر مثالِ اُشتران تا انتها
۲۴۹۸Nعقل عقلند اولیا و عقلها * بر مثال اشتران تا انتها
۲۴۹۹Qاندریشان بنْگر آخر ز اعتبار * یک قلاووزست جانِ صد هزار
۲۴۹۹Nاندر ایشان بنگر آخر ز اعتبار * یک قلاووز است جان صد هزار
۲۵۰۰Qچه قلاووز و چه اُشتربان بیاب * دیدهٔ کان دیده بیند آفتاب
۲۵۰۰Nچه قلاووز و چه اشتربان بیاب * دیده ای کان دیده بیند آفتاب
۲۵۰۱Qیک جهان در شب بمانده میخ‌دوز * منتظرِ موقوفِ خورشیدست و روز
۲۵۰۱Nنک جهان در شب بمانده میخ دوز * منتظر موقوف خورشید است و روز
۲۵۰۲Qاینْت خورشیدی نهان در ذَرّهٔ * شیرِ نر در پوستینِ برَّه
۲۵۰۲Nاینت خورشیدی نهان در ذره‌ای * شیر نر در پوستین بره‌ای
۲۵۰۳Qاینْت دریایی نهان در زیرِ کاه * پا برین کَه هین منه با اشتباه
۲۵۰۳Nاینت دریایی نهان در زیر کاه * پا بر این که هین منه با اشتباه
۲۵۰۴Qاشتباهی و گمانی در درون * رحمتِ حقَّست بهرِ رَهْنمون
۲۵۰۴Nاشتباهی و گمانی در درون * رحمت حق است بهر رهنمون
۲۵۰۵Qهر پیمبر فرد آمد در جهان * فرد بود آن رهنمایش در نهان
۲۵۰۵Nهر پیمبر فرد آمد در جهان * فرد بود آن رهنمایش در نهان
۲۵۰۶Qعالَم کُبری بقُدْرت سِحْر کرد * کرد خود را در کِهین نقشی نَوَرْد
۲۵۰۶Nعالم کبری به قدرت سحر کرد * کرد خود را در کهین نقشی نورد
۲۵۰۷Qابلهانش فرد دیدند و ضعیف * کَیْ ضعیفست آن که با شه شد حریف
۲۵۰۷Nابلهانش فرد دیدند و ضعیف * کی ضعیف است آن که با شه شد حریف
۲۵۰۸Qابلهان گفتند مردی بیش نیست * وای آنکو عاقبت اندیش نیست
۲۵۰۸Nابلهان گفتند مردی بیش نیست * وای آن کاو عاقبت اندیش نیست

block:1120

حقیر و بی خصم دیدن دیده‌های حسّ صالح و نافهٔ صالح را، چون خواهد که حق لشکری را هلاک کند در نظر ایشان حقیر نماید خصمان را و اندک اگر چه غالب باشد آن خصم وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا
۲۵۰۹Qناقهٔ صالح بصورت بُد شُتُر * پی بُریدندش ز جهل آن قومِ مُر
۲۵۰۹Nناقه‌ی صالح به صورت بد شتر * پی بریدندش ز جهل آن قوم مر
۲۵۱۰Qاز برای آب چون خصمش شدند * نان کور و آب کور ایشان بُدند
۲۵۱۰Nاز برای آب چون خصمش شدند * نان کور و آب کور ایشان بدند
۲۵۱۱Qناقةُ الله آب خورد از جوی و میغ * آبِ حق را داشتند از حق دریغ
۲۵۱۱Nناقة الله آب خورد از جوی و میغ * آب حق را داشتند از حق دریغ
۲۵۱۲Qناقهٔ صالح چو جسمِ صالحان * شد کمینی در هلاکِ طالحان
۲۵۱۲Nناقه‌ی صالح چو جسم صالحان * شد کمینی در هلاک طالحان
۲۵۱۳Qتا بر آن اُمَّت ز حکمِ مرگ و دَرد * ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها چه کرد
۲۵۱۳Nتا بر آن امت ز حکم مرگ و درد * ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْیاها چه کرد
۲۵۱۴Qشحنهٔ قهرِ خدا زیشان بجُست * خونبهای اشتری شهری دُرُست
۲۵۱۴Nشحنه‌ی قهر خدا ز یشان بجست * خونبهای اشتری شهری درست
۲۵۱۵Qروح همچون صالح و تن ناقه است * روح اندر وصل و تن در فاقه است
۲۵۱۵Nروح همچون صالح و تن ناقه است * روح اندر وصل و تن در فاقه است
۲۵۱۶Qروحِ صالح قابلِ آفات نیست * زخم بر ناقه بود بر ذات نیست
۲۵۱۶Nروح صالح قابل آفات نیست * زخم بر ناقه بود بر ذات نیست
۲۵۱۷QN/A
۲۵۱۷Nکس نیابد بر دل ایشان ظفر * بر صدف آمد ضرر نی بر گهر
۲۵۱۸Qروحِ صالح قابلِ آزار نیست * نورِ یزدان سُغبهٔ کُفَّار نیست
۲۵۱۸Nروح صالح قابل آزار نیست * نور یزدان سغبه‌ی کفار نیست
۲۵۱۹Qحق از آن پیوست با جسمی نهان * تاش آزارند و بینند امتحان
۲۵۱۹Nحق از آن پیوست با جسمی نهان * تاش آزارند و بینند امتحان
۲۵۲۰Qبی‌خبر کآزارِ این آزارِ اوست * آبِ این خُم متَّصل با آبِ جُوست
۲۵۲۰Nبی‌خبر کآزار این آزار اوست * آب این خم متصل با آب جوست
۲۵۲۱Qز آن تعلُّق کرد با جسمی الٓه * تا که گردد جملهٔ عالم را پناه
۲۵۲۱Nز آن تعلق کرد با جسمی اله * تا که گردد جمله عالم را پناه
۲۵۲۲Qناقهٔ جِسم ولی را بنده باش * تا شوی با روحِ صالح خواجه‌تاش
۲۵۲۲Nناقه‌ی جسم ولی را بنده باش * تا شوی با روح صالح خواجه‌تاش
۲۵۲۳Qگفت صالح چونک کردید این حَسد * بعد سه روز از خدا نِقْمت رسد
۲۵۲۳Nگفت صالح چون که کردید این حسد * بعد سه روز از خدا نقمت رسد
۲۵۲۴Qبعدِ سه روزِ دگر از جانسِتان * آفتی آید که دارد سه نشان
۲۵۲۴Nبعد سه روز دگر از جان ستان * آفتی آید که دارد سه نشان
۲۵۲۵Qرنگِ رویِ جُملتان گردد دِگر * رنگ رنگِ مختلف اندر نَظر
۲۵۲۵Nرنگ روی جمله تان گردد دگر * رنگ رنگ مختلف اندر نظر
۲۵۲۶Qروز اوَّل رویتان چون زعفران * در دُوم رُو سرخ همچون ارغوان
۲۵۲۶Nروز اول رویتان چون زعفران * در دوم رو سرخ همچون ارغوان
۲۵۲۷Qدر سوم گردد همه روها سیاه * بعد از آن اندر رسد قهرِ الٓه
۲۵۲۷Nدر سوم گردد همه روها سیاه * بعد از آن اندر رسد قهر اله
۲۵۲۸Qگر نشان خواهید از من زین وعید * کُرّهٔ ناقه بسوی کُه دوید
۲۵۲۸Nگر نشان خواهید از من زین وعید * کره‌ی ناقه به سوی که دوید
۲۵۲۹Qگر توانیدش گرفتن چاره هست * ورنه خود مرغِ امید از دام جَست
۲۵۲۹Nگر توانیدش گرفتن چاره هست * ور نه خود مرغ امید از دام جست
۲۵۳۰Qکس نتانست اندر آن کُرَّه رسید * رفت در کُهسارها شد ناپدید
۲۵۳۰Nکس نتانست اندر آن کره رسید * رفت در کهسارها شد ناپدید
۲۵۳۱Qگفت دیدید آن قضا مُعلَن شدَست * صورتِ اومید را گردن زدَست
۲۵۳۱Nگفت دیدید آن قضا مبرم شده ست * صورت اومید را گردن زده ست
۲۵۳۲Qکرّهٔ ناقه چه باشد خاطرش * که بجا آرید ز اِحسان و بِرَش
۲۵۳۲Nکره‌ی ناقه چه باشد خاطرش * که بجا آرید ز احسان و برش
۲۵۳۳Qگر بجا آید دلش رَستید از آن * ورنه نومیدیت و ساعد را گزان
۲۵۳۳Nگر بجا آید دلش رستید از آن * ور نه نومیدید و ساعد را گزان
۲۵۳۴Qچون شنیدند این وعیدِ مُنکدِر * چشم بنْهادند و آن را مُنتظِر
۲۵۳۴Nچون شنیدند این وعید منکدر * چشم بنهادند و آن را منتظر
۲۵۳۵Qروزِ اوّل رویِ خود دیدند زرد * می‌زدند از نااُمیدی آهِ سَرد
۲۵۳۵Nروز اول روی خود دیدند زرد * می‌زدند از ناامیدی آه سرد
۲۵۳۶Qسرخ شد رویِ همه روزِ دوُم * نوبتِ اومید و توبه گشت گُم
۲۵۳۶Nسرخ شد روی همه روز دوم * نوبت اومید و توبه گشت گم
۲۵۳۷Qشد سیه روزِ سیم رُویِ همه * حکمِ صالح راست شد بی‌مَلْحَمه
۲۵۳۷Nشد سیه روز سوم روی همه * حکم صالح راست شد بی‌ملحمه
۲۵۳۸Qچون همه در نااُمیدی سر زدند * همچو مرغان در دو زانو آمدند
۲۵۳۸Nچون همه در ناامیدی سر زدند * همچو مرغان در دو زانو آمدند
۲۵۳۹Qدر نُبی آورْد جِبریلِ امین * شرحِ این زانو زدن را جَاثِمِین
۲۵۳۹Nدر نبی آورد جبریل امین * شرح این زانو زدن را جاثمین
۲۵۴۰Qزانو آن دَم زن که تعلیمت کنند * وز چنین زانو زدن بیمت کنند
۲۵۴۰Nزانو آن دم زن که تعلیمت کنند * وز چنین زانو زدن بیمت کنند
۲۵۴۱Qمنتظر گشتند زخمِ قهر را * قهر آمد نیست کرد آن شهر را
۲۵۴۱Nمنتظر گشتند زخم قهر را * قهر آمد نیست کرد آن شهر را
۲۵۴۲Qصالح از خلوت بسوی شهر رَفت * شهر دید اندر میانِ دود و تَفت
۲۵۴۲Nصالح از خلوت به سوی شهر رفت * شهر دید اندر میان دود و تفت
۲۵۴۳Qناله از اجزای ایشان می‌شنید * نَوحه پیدا نوحه‌گویان ناپدید
۲۵۴۳Nناله از اجزای ایشان می‌شنید * نوحه پیدا نوحه گویان ناپدید
۲۵۴۴Qز اُستخوانهاشان شنید او ناله‌ها * اشک‌ریزان جانشان چون ژاله‌ها
۲۵۴۴Nز استخوانهاشان شنید او ناله‌ها * اشک ریز از جانشان چون ژاله‌ها
۲۵۴۵Qصالح آن بشْنید و گریه ساز کرد * نوحه بر نوحه‌گران آغاز کرد
۲۵۴۵Nصالح آن بشنید و گریه ساز کرد * نوحه بر نوحه گران آغاز کرد
۲۵۴۶Qگفت ای قومی به باطل زیسته * وز شما من پیشِ حق بگْریسته
۲۵۴۶Nگفت ای قومی به باطل زیسته * وز شما من پیش حق بگریسته
۲۵۴۷Qحق بگفته صبر کن بر جَوْرشان * پندشان دِه بس نماند از دَوْرشان
۲۵۴۷Nحق بگفته صبر کن بر جورشان * پندشان ده بس نماند از دورشان
۲۵۴۸Qمن بگفته پند شد بند از جفا * شیرِ پند از مِهر جوشَد وز صفا
۲۵۴۸Nمن بگفته پند شد بند از جفا * شیر پند از مهر جوشد وز صفا
۲۵۴۹Qبس که کردید از جفا بر جایِ من * شیر پند افسرد در رگهای من
۲۵۴۹Nبس که کردید از جفا بر جای من * شیر پند افسرد در رگهای من
۲۵۵۰Qحق مرا گفته ترا لُطفی دهم * بر سرِ آن زخمها مَرْهَم نهم
۲۵۵۰Nحق مرا گفته ترا لطفی دهم * بر سر آن زخمها مرهم نهم
۲۵۵۱Qصاف کرده حق دلم را چون سَما * روفته از خاطرم جَورِ شما
۲۵۵۱Nصاف کرده حق دلم را چون سما * روفته از خاطرم جور شما
۲۵۵۲Qدر نصیحت من شده بارِ دگر * گفته اَمثال و سخُنها چون شکر
۲۵۵۲Nدر نصیحت من شده بار دگر * گفته امثال و سخنها چون شکر
۲۵۵۳Qشیرِ تازه از شکر انگیخته * شیر و شهدی با سخن آمیخته
۲۵۵۳Nشیر تازه از شکر انگیخته * شیر و شهدی با سخن آمیخته
۲۵۵۴Qدر شما چون زهر گشته آن سخُن * زانک زَهرستان بُدید از بیخ و بُن
۲۵۵۴Nدر شما چون زهر گشته آن سخن * ز آن که زهرستان بدید از بیخ و بن
۲۵۵۵Qچون شوم غمگین که غم شد سرْنگون * غم شما بودیت ای قوم حرون
۲۵۵۵Nچون شوم غمگین که غم شد سر نگون * غم شما بودید ای قوم حرون
۲۵۵۶Qهیچ کس بر مرگِ غم نوحه کُنَد * ریشِ سَر چون شد کسی مُو بَر کَنَد
۲۵۵۶Nهیچ کس بر مرگ غم نوحه کند * ریش سر چون شد کسی مو بر کند
۲۵۵۷Qرُو بخود کرد و بگفت ای نوحه‌گر * نوحه‌ات را می‌نیَرزند آن نفر
۲۵۵۷Nرو به خود کرد و بگفت ای نوحه‌گر * نوحه‌ات را می‌نیرزد آن نفر
۲۵۵۸Qکژ مخوان ای راست خواننده‌ی مُبین * کَیْفَ آسَی خَلْفَ قَوْمٍ ظالمِین
۲۵۵۸Nکژ مخوان ای راست خواننده‌ی مبین * کیف آسی قل لقوم ظالمین
۲۵۵۹Qباز اندر چشم و دل او گریه یافت * رحمتی بی‌علَّتی در وَیْ بتافت
۲۵۵۹Nباز اندر چشم و دل او گریه یافت * رحمتی بی‌علتی در وی بتافت
۲۵۶۰Qقطره می‌بارید و حیران گشته بود * قطرهٔ بی‌علَّت از دریای جود
۲۵۶۰Nقطره می‌بارید و حیران گشته بود * قطره‌ی بی‌علت از دریای جود
۲۵۶۱Qعقلِ او می‌گفت کین گریه ز چیست * بر چنان افسوسیان شاید گریست
۲۵۶۱Nعقل او می‌گفت کین گریه ز چیست * بر چنان افسوسیان شاید گریست
۲۵۶۲Qبر چه می‌گریی بگو بر فِعْلشان * بر سپاهِ کینه‌توز بَد نشان
۲۵۶۲Nبر چه می‌گریی بگو بر فعلشان * بر سپاه کینه توز بدنشان
۲۵۶۳Qبر دلِ تاریکِ پُر زنگارشان * بر زبانِ زهرِ همچون مارشان
۲۵۶۳Nبر دل تاریک پر زنگارشان * بر زبان زهر همچون مارشان
۲۵۶۴Qبر دَم و دندانِ سگسارانه‌شان * بر دهان و چشمِ کَژْدُم خانه‌شان
۲۵۶۴Nبر دم و دندان سگسارانه‌شان * بر دهان و چشم کژدم خانه‌شان
۲۵۶۵Qبر ستیز و تَسْخَر و افسوسشان * شُکر کن چون کرد حق محبوسشان
۲۵۶۵Nبر ستیز و تسخر و افسوسشان * شکر کن چون کرد حق محبوسشان
۲۵۶۶Qدستشان کژ پایشان کژ چشم کژ * مِهرشان کژ صُلحشان کژ خشم کژ
۲۵۶۶Nدستشان کژ پایشان کژ چشم کژ * مهرشان کژ صلح‌شان کژ خشم کژ
۲۵۶۷Qاز پیِ تقلید و معقولات نَقْل * پا نهاده بر سر این پیرِ عَقْل
۲۵۶۷Nاز پی تقلید و معقولات نقل * پا نهاده بر جمال پیر عقل
۲۵۶۸Qپیرخَر نی جمله گشته پیر خَر * از رِیای چشم و گوشِ همدگر
۲۵۶۸Nپیر خر نی جمله گشته پیر خر * از ریای چشم و گوش همدگر
۲۵۶۹Qاز بهشت آورد یزدان بندگان * تا نمایدشان سَقَر پروردگان
۲۵۶۹Nاز بهشت آورد یزدان بردگان * تا نمایدشان سقر پروردگان

block:1121

در معنی آن که مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ
۲۵۷۰Qاهلِ نار و خُلد را بین هم دُکان * اهلِ نار و خُلد را بین هم دُکان
۲۵۷۰Nاهل نار و خلد را بین هم دکان * در میانشان‌ بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ
۲۵۷۱Qاهلِ نار و اهلِ نور آمیخته * در میانشان کوهِ قاف انگیخته
۲۵۷۱Nاهل نار و اهل نور آمیخته * در میانشان کوه قاف انگیخته
۲۵۷۲Qهمچو در کان خاک و زر کرد اختلاط * در میانشان صد بیابان و رباط
۲۵۷۲Nهمچو در کان خاک و زر کرد اختلاط * در میانشان صد بیابان و رباط
۲۵۷۳Qهمچنانک عِقد دَر دُرّ و شَبَه * مُختلط چون میهمانِ یک شَبَه
۲۵۷۳Nهمچنان که عقد در در و شبه * مختلط چون میهمان یک شبه
۲۵۷۴Qبحر را نیمیش شیرین چون شکَر * طعم شیرین رنگ روشن چون قَمَر
۲۵۷۴Nبحر را نیمیش شیرین چون شکر * طعم شیرین رنگ روشن چون قمر
۲۵۷۵Qنیمِ دیگر تلخ همچون زهرِ مار * طعم تلخ و رنگ مُظْلِم همچو قار
۲۵۷۵Nنیم دیگر تلخ همچون زهر مار * طعم تلخ و رنگ مظلم فیروار
۲۵۷۶Qهر دُو بر هم می‌زنند از تحت و اوج * بر مثالِ آبِ دریا موج موج
۲۵۷۶Nهر دو بر هم می‌زنند از تحت و اوج * بر مثال آب دریا موج موج
۲۵۷۷Qصورتِ بر هم زدن از جسمِ تنگ * اختلاطِ جانها در صلح و جنگ
۲۵۷۷Nصورت بر هم زدن از جسم تنگ * اختلاط جانها در صلح و جنگ
۲۵۷۸Qموجهای صلح برهَم می‌زند * کینه‌ها از سینه‌ها بر می‌کَند
۲۵۷۸Nموجهای صلح بر هم می‌زند * کینه‌ها از سینه‌ها بر می‌کند
۲۵۷۹Qموجهای جنگ بر شکلِ دگر * مِهرها را می‌کُند زیر و زبَر
۲۵۷۹Nموجهای جنگ بر شکل دگر * مهرها را می‌کند زیر و زبر
۲۵۸۰Qمِهر تلخان را بشیرین می‌کَشَد * زانک اصلِ مهرها باشد رَشَد
۲۵۸۰Nمهر تلخان را به شیرین می‌کشد * ز آن که اصل مهرها باشد رشد
۲۵۸۱Qقهر شیرین را به تلخی می‌بَرَد * تلخ با شیرین کجا اندر خَورَد
۲۵۸۱Nقهر شیرین را به تلخی می‌برد * تلخ با شیرین کجا اندر خورد
۲۵۸۲Qتلخ و شیرین زین نظر ناید پدید * از دریچهٔ عاقبت دانند دید
۲۵۸۲Nتلخ و شیرین زین نظر ناید پدید * از دریچه‌ی عاقبت دانند دید
۲۵۸۳Qچشمِ آخِربین تواند دید راست * چشمِ آخُربین غُرورست و خَطاست
۲۵۸۳Nچشم آخر بین تواند دید راست * چشم آخر بین غرور است و خطاست
۲۵۸۴Qای بسا شیرین که چون شکَّر بود * لیک زهر اندر شکر مُضمَر بود
۲۵۸۴Nای بسا شیرین که چون شکر بود * لیک زهر اندر شکر مضمر بود
۲۵۸۵Qآنک زیرک‌تر ببُو بشْناسدش * و آن دگر چون بر لب و دندان زدش
۲۵۸۵Nآن که زیرک‌تر به بو بشناسدش * و آن دگر چون بر لب و دندان زدش
۲۵۸۶Qپس لبش رَدّش کند پیش از گُلو * گر چه نَعْره می‌زند شیطان کُلُوا
۲۵۸۶Nپس لبش ردش کند پیش از گلو * گر چه نعره می‌زند شیطان کلوا
۲۵۸۷Qوآن دگر را در گلو پیدا کند * وآن دگر را در بَدَن رُسوا کند
۲۵۸۷Nو آن دگر را در گلو پیدا کند * و آن دگر را در بدن رسوا کند
۲۵۸۸Qوآن دگر را در حَدَث سوزِش دهد * ذوق آن زخم جگر دوزش دهد
۲۵۸۸Nو آن دگر را در حدث سوزش دهد * ذوق آن زخم جگر دوزش دهد
۲۵۸۹Qوآن دگر را بعدِ ایَّام و شُهور * وآن دگر را بعدِ مرگ از قعر گور
۲۵۸۹Nو آن دگر را بعد ایام و شهور * و آن دگر را بعد مرگ از قعر گور
۲۵۹۰Qور دهندش مُهلت اندر قعرِ گور * لابُد آن پیدا شود یَوْمَ اؐلنُّشُور
۲۵۹۰Nور دهندش مهلت اندر قعر گور * لا بد آن پیدا شود یوم النشور
۲۵۹۱Qهر نبات و شکَّری را در جهان * مهلتی پیداست از دَوْرِ زمان
۲۵۹۱Nهر نبات و شکری را در جهان * مهلتی پیداست از دور زمان
۲۵۹۲Qسالها باید که اندر آفتاب * لعل یابد رنگ و رُخْشانی و تاب
۲۵۹۲Nسالها باید که اندر آفتاب * لعل یابد رنگ و رخشانی و تاب
۲۵۹۳Qباز تَرَّه در دُو ماه اندر رسد * باز تا سالی گُلِ احمر رَسد
۲۵۹۳Nباز تره در دو ماه اندر رسد * باز تا سالی گل احمر رسد
۲۵۹۴Qبهرِ این فرمود حق عزَّ وَ جَل * سُورةُ اؐلأَنْعام در ذِکر أَجَل
۲۵۹۴Nبهر این فرمود حق عز و جل * سوره الانعام در ذکر اجل
۲۵۹۵Qاین شنیدی مو بمویت گوش باد * آبِ حیوانست خوردی نوش باد
۲۵۹۵Nاین شنیدی مو به مویت گوش باد * آب حیوان است خوردی نوش باد
۲۵۹۶Qآبِ حیوان خوان مخوان این را سخُن * روحِ نَو بین در تنِ حرفِ کهن
۲۵۹۶Nآب حیوان خوان مخوان این را سخن * روح نو بین در تن حرف کهن
۲۵۹۷Qنکتهٔ دیگر تو بشْنَوْ ای رفیق * همچو جان او سخت پیدا و دقیق
۲۵۹۷Nنکته‌ی دیگر تو بشنو ای رفیق * همچو جان او سخت پیدا و دقیق
۲۵۹۸Qدر مقامی هست هم این زهر مار * از تَصاریفِ خدایی خوش‌گُوار
۲۵۹۸Nدر مقامی هست هم این زهر مار * از تصاریف خدایی خوش گوار
۲۵۹۹Qدر مقامی زهر و در جایی دوا * در مقامی کُفر و در جایی روا
۲۵۹۹Nدر مقامی زهر و در جایی دوا * در مقامی کفر و در جایی روا
۲۶۰۰Qگرچه آنجا او گزندِ جان بود * چون بدینجا در رسد درمان بود
۲۶۰۰Nگر چه آن جا او گزند جان بود * چون بدین جا در رسد درمان بود
۲۶۰۱Qآب در غُوره تُرُش باشد ولیک * چون بانگوری رسد شیرین و نیک
۲۶۰۱Nآب در غوره ترش باشد و لیک * چون به انگوری رسد شیرین و نیک
۲۶۰۲Qباز در خُمّ او شود تلخ و حرام * در مقامِ سِرْکگی نِعْمَ اؐلإِدام
۲۶۰۲Nباز در خم او شود تلخ و حرام * در مقام سرکگی نعم الادام

block:1122

در معنی آنک آنچ ولی کند مرید را نشاید گستاخی کردن و همان فعل کردن که حلوا طبیب را زیان ندارد امّا بیمار را زیان دارد و سرما و برف انگور رسیده را زیان ندارد اما غوره را زیان دارد که در راهست که لِیَغْفِرَ لَکَ اللهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ(نشده است)
۲۶۰۳Qگر ولی زهری خورد نوشی شود * ور خورد طالب سِیَه هوشی شود
۲۶۰۳Nگر ولی زهری خورد نوشی شود * ور خورد طالب سیه هوشی شود
۲۶۰۴Qربّ‌ هَبْ لِی‌ از سلیمان آمدست * که مده غیرِ مرا این مُلک و دست
۲۶۰۴Nرب‌ هَبْ لِی‌ از سلیمان آمده ست * که مده غیر مرا این ملک و دست
۲۶۰۵Qتو مکن با غیرِ من این لطف و جُود * این حسد را مانَد امَّا آن نبود
۲۶۰۵Nتو مکن با غیر من این لطف و جود * این حسد را ماند اما آن نبود
۲۶۰۶Qنکتهٔ‌ لا یَنْبَغِی‌ می‌خوان بجان * سِرّ مِنْ بَعْدِی‌ ز بخلِ او مدان
۲۶۰۶Nنکته‌ی‌ لا یَنْبَغِی‌ می‌خوان به جان * سر مِنْ بَعْدِی‌ ز بخل او مدان
۲۶۰۷Qبلک اندر مُلک دید او صد خطر * مو بمو ملکِ جهان بُد بیمِ سَر
۲۶۰۷Nبلکه اندر ملک دید او صد خطر * مو به مو ملک جهان بد بیم سر
۲۶۰۸Qبیمِ سَر با بیمِ سِر با بیمِ دین * امتحانی نیست ما را مثلِ این
۲۶۰۸Nبیم سر با بیم سر با بیم دین * امتحانی نیست ما را مثل این
۲۶۰۹Qپس سلیمان همّتی باید که او * بگْذرد زین صد هزاران رنگ و بو
۲۶۰۹Nپس سلیمان همتی باید که او * بگذرد زین صد هزاران رنگ و بو
۲۶۱۰Qبا چنان قوّت که او را بود هَم * موجِ آن مُلکش فرو می‌بَست دَم
۲۶۱۰Nبا چنان قوت که او را بود هم * موج آن ملکش فرومی‌بست دم
۲۶۱۱Qچون برو بنْشست زین اندوه گَرْد * بَر همه شاهان عالَم رحم کرد
۲۶۱۱Nچون بر او بنشست زین اندوه گرد * بر همه شاهان عالم رحم کرد
۲۶۱۲Qشد شفیع و گفت این مُلک و لِوا * با کمالی دِه که دادی مر مرا
۲۶۱۲Nشد شفیع و گفت این ملک و لوا * با کمالی ده که دادی مر مرا
۲۶۱۳Qهر کرا بدْهی و بُکنی آن کَرَمْ * او سلیمانست و آنکس هم منم
۲۶۱۳Nهر که را بدهی و بکنی آن کرم * او سلیمان است و آن کس هم منم
۲۶۱۴Qاو نباشد بَعْدِی او باشد مَعِی * خود مَعِی چه بْوَد منم بی‌مُدَّعی
۲۶۱۴Nاو نباشد بعدی او باشد معی * خود معی چه بود منم بی‌مدعی
۲۶۱۵Qشرحِ این فرضست گفتن لیک من * باز می‌گردم به قصهٔ مرد و زن
۲۶۱۵Nشرح این فرض است گفتن لیک من * باز می‌گردم به قصه‌ی مرد و زن

block:1123

مخلص ماجرای عرب و جفت او
۲۶۱۶Qماجرای مرد و زن را مُخلِصی * باز می‌جوید درون مُخلَصی
۲۶۱۶Nماجرای مرد و زن را مخلصی * باز می‌جوید درون مخلصی
۲۶۱۷Qماجرای مرد و زن افتاد نَقْل * آن مثالِ نفسِ خود می‌دان و عَقل
۲۶۱۷Nماجرای مرد و زن افتاد نقل * آن مثال نفس خود می‌دان و عقل
۲۶۱۸Qاین زن و مردی که نَفْسست و خِرَد * نیک بایستست بهرِ نیک و بد
۲۶۱۸Nاین زن و مردی که نفس است و خرد * نیک بایسته ست بهر نیک و بد
۲۶۱۹Qوین دو بایسته در این خاکی سرا * روز و شب در جنگ و اندر ماجرا
۲۶۱۹Nوین دو بایسته در این خاکی سرا * روز و شب در جنگ و اندر ماجرا
۲۶۲۰Qزن همی‌خواهد حویجِ خانگاه * یعنی آبِ رُو و نان و خوان و جاه
۲۶۲۰Nزن همی‌خواهد هویج خانگاه * یعنی آب رو و نان و خوان و جاه
۲۶۲۱Qنفس همچون زن پیِ چاره‌گری * گاه خاکی گاه جوید سَرْوَری
۲۶۲۱Nنفس همچون زن پی چاره‌گری * گاه خاکی گاه جوید سروری
۲۶۲۲Qعقل خود زین فکرها آگاه نیست * در دماغش جز غمِ اللَّه نیست
۲۶۲۲Nعقل خود زین فکرها آگاه نیست * در دماغش جز غم اللَّه نیست
۲۶۲۳Qگر چه سِرِّ قصّه این دانه‌ست و دام * صورتِ قصّه شنو اکنون تمام
۲۶۲۳Nگر چه سر قصه این دانه ست و دام * صورت قصه شنو اکنون تمام
۲۶۲۴Qگر بیانِ معنوی کافی شدی * خلقِ عالم عاطل و باطل بُدی
۲۶۲۴Nگر بیان معنوی کافی شدی * خلق عالم عاطل و باطل بدی
۲۶۲۵Qگر محبَّت فکرت و معنیستی * صورتِ روزه و نمازت نیستی
۲۶۲۵Nگر محبت فکرت و معنیستی * صورت روزه و نمازت نیستی
۲۶۲۶Qهدیه‌های دوستان با همدگر * نیست اندر دوستی الَّا صُوَر
۲۶۲۶Nهدیه‌های دوستان با همدیگر * نیست اندر دوستی الا صور
۲۶۲۷Qتا گواهی داده باشد هَدیه‌ها * بر مَحبَتهای مُضمَر در حَفَا
۲۶۲۷Nتا گواهی داده باشد هدیه‌ها * بر محبتهای مضمر در حفا
۲۶۲۸Qزانک احسانهای ظاهر شاهدند * بر محبَّتهای سِرّ ای ارجمند
۲۶۲۸Nز آن که احسانهای ظاهر شاهدند * بر محبتهای سر ای ارجمند
۲۶۲۹Qشاهدت گه راست باشد گه دروغ * مست گاهی از مَیْ و گاهی ز دوغ
۲۶۲۹Nشاهدت گه راست باشد گه دروغ * مست گاهی از می و گاهی ز دوغ
۲۶۳۰Qدوغ خورده مستیی پیدا کند * های و هوی و سَر گرانیها کند
۲۶۳۰Nدوغ خورده مستیی پیدا کند * های و هوی و سر گرانیها کند
۲۶۳۱Qآن مُرایی در صیام و در صَلاست * تا گمان آید که او مستِ ولاست
۲۶۳۱Nآن مرایی در صیام و در صلاست * تا گمان آید که او مست ولاست
۲۶۳۲Qحاصل افعالِ بِرونی دیگرست * تا نشان باشد برانچِ مُضْمَرست
۲۶۳۲Nحاصل افعال برونی دیگر است * تا نشان باشد بر آن چه مضمر است
۲۶۳۳Qیا رَب آن تمییز ده ما را بخواست * تا شناسیم آن نشان کژ زِ راست
۲۶۳۳Nیا رب آن تمییز ده ما را به خواست * تا شناسیم آن نشان کژ ز راست
۲۶۳۴Qحِسّ را تمییز دانی چون شود * آنک حِس یَنْظُرِ بِنُورِ اؐللَّه بود
۲۶۳۴Nحس را تمییز دانی چون شود * آن که حس ینظر بنور اللَّه بود
۲۶۳۵Qور اثر نبْود سبب هم مُظْهِرست * همچو خویشی کز محبَّت مُخبِرست
۲۶۳۵Nور اثر نبود سبب هم مظهر است * همچو خویشی کز محبت مخبر است
۲۶۳۶Qنبود آنک نور حقش شد امام * مر اثر را یا سببها را غُلام
۲۶۳۶Nنبود آن که نور حقَّش شد امام * مر اثر را یا سببها را غلام
۲۶۳۷Qیا محبَّت در درون شُعله زند * زَفْت گردد وز اثر فارغ کند
۲۶۳۷Nیا محبت در درون شعله زند * زفت گردد وز اثر فارغ کند
۲۶۳۸Qحاجتش نبْود پَی اِعْلامِ مِهر * چون محبَّت نورِ خود زَدْ بر سپهر
۲۶۳۸Nحاجتش نبود پی اعلام مهر * چون محبت نور خود زد بر سپهر
۲۶۳۹Qهست تفصیلات تا گردد تمام * این سخن لیکن بجُو تو والسَّلام
۲۶۳۹Nهست تفصیلات تا گردد تمام * این سخن لیکن بجو تو و السلام
۲۶۴۰Qگرچه شد معنی درین صُورت پَدید * صورت از معنی قریبست و بعید
۲۶۴۰Nگر چه شد معنی در این صورت پدید * صورت از معنی قریب است و بعید
۲۶۴۱Qدر دلالت همچو آبند و درخت * چون بماهیَّت روی دورند سخت
۲۶۴۱Nدر دلالت همچو آب‌اند و درخت * چون به ماهیت روی دورند سخت
۲۶۴۲Qترکِ ماهیَّات و خاصیَّات گو * شرح کُن احوالِ آن دو ماه‌رُو
۲۶۴۲Nترک ماهیات و خاصیات گو * شرح کن احوال آن دو ماهرو

block:1124

دل نهادن عرب بر التماس دلبر خویش و سوگند خوردن که درین تسلیم مرا حیلتی و امتحانی نیست
۲۶۴۳Qمرد گفت اکنون گذشتم از خلاف * حکم داری تیغ برکَش از غلاف
۲۶۴۳Nمرد گفت اکنون گذشتم از خلاف * حکم داری تیغ بر کش از غلاف
۲۶۴۴Qهر چه گویی من ترا فرمان بَرَم * در بَد و نیک آمدِ آن نَنْگَرم
۲۶۴۴Nهر چه گویی من ترا فرمان‌برم * در بد و نیک آمد آن ننگرم
۲۶۴۵Qدر وجودِ تو شوم من مُنعدِم * چون مُحِبّم حُبّ یُعْمِی وَ یُصِم
۲۶۴۵Nدر وجود تو شوم من منعدم * چون محبم حب یعمی و یصم
۲۶۴۶Qگفت زن آهنگ بِرَّم می‌کُنی * یا بحیلت کشفِ سِرَّم می‌کُنی
۲۶۴۶Nگفت زن آهنگ برم می‌کنی * یا به حیلت کشف سرم می‌کنی
۲۶۴۷Qگفت والله عَالِم اؐلسِّرِّ اؐلخَفی * کافرید از خاکْ آدم را صَفی
۲۶۴۷Nگفت و الله عالم السر الخفی * کافرید از خاک آدم را صفی
۲۶۴۸Qدو سه گز قالَب که دادش وانمود * هر چه در الواح و در ارواح بود
۲۶۴۸Nدو سه گز قالب که دادش وانمود * هر چه در الواح و در ارواح بود
۲۶۴۹Qتا ابد هر چه بود او پیش پیش * درس کرد از عَلَّمَ اؐلْأَسْماء خویش
۲۶۴۹Nتا ابد هر چه بود او پیش پیش * درس کرد از علم الاسماء خویش
۲۶۵۰Qتا مَلَک بی‌خود شد از تدریسِ او * قُدْسِ دیگر یافت از تَقدیسِ او
۲۶۵۰Nتا ملک بی‌خود شد از تدریس او * قدس دیگر یافت از تقدیس او
۲۶۵۱Qآن گشادیشان کز آدم رُو نمود * در گشادِ آسمانهاشان نبود
۲۶۵۱Nآن گشادی‌شان کز آدم رو نمود * در گشاد آسمانهاشان نبود
۲۶۵۲Qدر فراخی عرصهٔ آن پاک جان * تنگ آمد عرصهٔ هفت آسمان
۲۶۵۲Nدر فراخی عرصه‌ی آن پاک جان * تنگ آمد عرصه‌ی هفت آسمان
۲۶۵۳Qگفت پیغامبر که حق فرموده است * من نگُنجم هیچ در بالا و پَسْت
۲۶۵۳Nگفت پیغمبر که حق فرموده است * من نگنجم هیچ در بالا و پست
۲۶۵۴Qدر زمین و آسمان و عرش نیز * من نگنجم این یقین دان ای عزیز
۲۶۵۴Nدر زمین و آسمان و عرش نیز * من نگنجم این یقین دان ای عزیز
۲۶۵۵Qدر دلِ مؤمن بگنجم ای عجب * گر مرا جویی در آن دلها طلب
۲۶۵۵Nدر دل مومن بگنجم ای عجب * گر مرا جویی در آن دلها طلب
۲۶۵۶Qگفت اُدْخُلْ فی عِبادی تَلْتَقی * جَنَّةً مِن رُؤیَتی یا مُتَّقی
۲۶۵۶Nگفت ادخل فی عبادی تلتقی * جنة من رؤیتی یا متقی
۲۶۵۷Qعرش با آن نورِ با پهنای خویش * چون بدید آن را برفت از جای خویش
۲۶۵۷Nعرش با آن نور با پهنای خویش * چون بدید آن را برفت از جای خویش
۲۶۵۸Qخود بزرگی عرش باشد بس مدید * لیک صورت کیست چون معنی رسید
۲۶۵۸Nخود بزرگی عرش باشد بس مدید * لیک صورت کیست چون معنی رسید
۲۶۵۹Qهر مَلَک می‌گفت ما را پیش ازین * اُلْفتی می‌بود بر روی زمین
۲۶۵۹Nهر ملک می‌گفت ما را پیش از این * الفتی می‌بود بر گرد زمین
۲۶۶۰Qتخمِ خدمت بر زمین می‌کاشتیم * ز آن تعلّق ما عجب می‌داشتیم
۲۶۶۰Nتخم خدمت بر زمین می‌کاشتیم * ز آن تعلق ما عجب می‌داشتیم
۲۶۶۱Qکین تعلّق چیست با این خاکمان * چون سِرشتِ ما بُدست از آسمان
۲۶۶۱Nکاین تعلق چیست با این خاکمان * چون سرشت ما بده ست از آسمان
۲۶۶۲Qاِلْفِ ما انوار با ظُلمات چیست * چون تواند نور با ظُلْمات زیست
۲۶۶۲Nالف ما انوار با ظلمات چیست * چون تواند نور با ظلمات زیست
۲۶۶۳Qآدما آن اِلْف از بویِ تُو بود * زانک جسمت را زمین بُد تار و پود
۲۶۶۳Nآدما آن الف از بوی تو بود * ز آن که جسمت را زمین بد تار و پود
۲۶۶۴Qجسمِ خاکت را ازینجا بافتند * نورِ پاکت را درینجا یافتند
۲۶۶۴Nجسم خاکت را از اینجا بافتند * نور پاکت را در اینجا یافتند
۲۶۶۵Qاین که جانِ ما ز رُوحت یافتَست * پیش پیش از خاک آن می‌تافتَست
۲۶۶۵Nاین که جان ما ز روحت یافته ست * پیش پیش از خاک آن می‌تافته ست
۲۶۶۶Qدر زمین بودیم و غافل از زمین * غافل از گنجی که در وَی بُد دفین
۲۶۶۶Nدر زمین بودیم و غافل از زمین * غافل از گنجی که در وی بد دفین
۲۶۶۷Qچون سفر فرمود ما را ز آن مُقام * تلخ شد ما را از آن تحویل کام
۲۶۶۷Nچون سفر فرمود ما را ز آن مقام * تلخ شد ما را از آن تحویل کام
۲۶۶۸Qتا که حُجَّتها همی‌گفتیم ما * که بجایِ ما کِی آید ای خدا
۲۶۶۸Nتا که حجتها همی‌گفتیم ما * که بجای ما کی آید ای خدا
۲۶۶۹Qنورِ این تَسْبیح و این تَهْلیل را * می‌فروشی بهرِ قال و قیل را
۲۶۶۹Nنور این تسبیح و این تهلیل را * می‌فروشی بهر قال و قیل را
۲۶۷۰Qحُکمِ حق گسترد بهرِ ما بِسَاط * که بگویید از طریقِ انبساط
۲۶۷۰Nحکم حق گسترد بهر ما بساط * که بگویید از طریق انبساط
۲۶۷۱Qهرچه آید بر زبانتان بی‌حذر * همچو طفلانِ یگانه با پدر
۲۶۷۱Nهر چه آید بر زبانتان بی‌حذر * همچو طفلان یگانه با پدر
۲۶۷۲Qزانک این دَمها چه گر نالایقَست * رحمتِ من بر غضب هم سابقَست
۲۶۷۲Nز آن که این دمها چه گر نالایق است * رحمت من بر غضب هم سابق است
۲۶۷۳Qاز پیِ اظهارِ این سَبْق ای مَلَک * در تو بنْهم داعیهٔ اِشکال و شَک
۲۶۷۳Nاز پی اظهار این سبق ای ملک * در تو بنهم داعیه‌ی اشکال و شک
۲۶۷۴Qتا بگویی و نگیرم بر تو من * مُنکِرِ حلْمم نیارد دم زدن
۲۶۷۴Nتا بگویی و نگیرم بر تو من * منکر حلمم نیارد دم زدن
۲۶۷۵Qصد پدر صد مادر اندر حلمِ ما * هر نَفَس زاید در افتد در فَنا
۲۶۷۵Nصد پدر صد مادر اندر حلم ما * هر نفس زاید در افتد در فنا
۲۶۷۶Qحلمِ ایشان کفِّ بحرِ حلمِ ماست * کف رود آید ولی دریا بجاست
۲۶۷۶Nحلم ایشان کف بحر حلم ماست * کف رود آید ولی دریا به جاست
۲۶۷۷Qخود چه گویم پیشِ آن دُرّ این صدف * نیست الّا کفِّ کفِّ کفِّ کَف
۲۶۷۷Nخود چه گویم پیش آن در این صدف * نیست الا کف کف کف کف
۲۶۷۸Qحقِّ آن کفْ حقِّ آن دریای صاف * کامتحانی نیست این گفت و نه لاف
۲۶۷۸Nحق آن کف حق آن دریای صاف * که امتحانی نیست این گفت و نه لاف
۲۶۷۹Qاز سَرِ مِهر و صفا است و خُضوع * حقِّ آن کس که بدو دارم رُجوع
۲۶۷۹Nاز سر مهر و صفاء است و خضوع * حق آن کس که بدو دارم رجوع
۲۶۸۰Qگر بپیشت امتحانست این هَوَس * امتحان را امتحان کن یک نفَس
۲۶۸۰Nگر به پیشت امتحان است این هوس * امتحان را امتحان کن یک نفس
۲۶۸۱Qسِر مپوشان تا پدید آید سِرم * امر کن تو هر چه بر وَیْ قادرم
۲۶۸۱Nسر مپوشان تا پدید آید سرم * امر کن تو هر چه بر وی قادرم
۲۶۸۲Qدل مپوشان تا پدید آید دلم * تا قبول آرم هرآنچِ قابلم
۲۶۸۲Nدل مپوشان تا پدید آید دلم * تا قبول آرم هر آن چه قابلم
۲۶۸۳Qچون کنم در دستِ من چه چاره است * در نگر تا جان من چه کاره است
۲۶۸۳Nچون کنم در دست من چه چاره است * در نگر تا جان من چه کاره است

block:1125

تعیین کردن زن طریق طلب روزی کدخدای خود را و قبول کردن او
۲۶۸۴Qگفت زن یک آفتابی تافتست * عالَمی زو روشنایی یافتست
۲۶۸۴Nگفت زن یک آفتابی تافته ست * عالمی زو روشنایی یافته ست
۲۶۸۵Qنایبِ رحمان خلیفهٔ کردگار * شهرِ بغدادست از وَیْ چون بهار
۲۶۸۵Nنایب رحمان خلیفه‌ی کردگار * شهر بغداد است از وی چون بهار
۲۶۸۶Qگر بپیوندی بدآن شَه شه شوی * سوی هر اِدبیر تا کَی می‌روی
۲۶۸۶Nگر بپیوندی بدان شه شه شوی * سوی هر ادبار تا کی می‌روی
۲۶۸۷Qهمنشینی با شهان چون کیمیاست * چون نظرشان کیمیایی خود کجاست
۲۶۸۷Nهمنشینی مقبلان چون کیمیاست * چون نظرشان کیمیایی خود کجاست
۲۶۸۸Qچشمِ احمد بر ابوبکری زده * او ز یک تَصدیقْ صِدّیق آمده
۲۶۸۸Nچشم احمد بر ابو بکری زده * او ز یک تصدیق صدیق آمده
۲۶۸۹Qگفت من شه را پذیرا چون شوم * بی‌بهانه سوی او من چون روم
۲۶۸۹Nگفت من شه را پذیرا چون شوم * بی‌بهانه سوی او من چون روم
۲۶۹۰Qنِسْبتی باید مرا یا حیلتی * هیچ پیشه راست شد بی‌آلتی
۲۶۹۰Nنسبتی باید مرا یا حیلتی * هیچ پیشه راست شد بی‌آلتی
۲۶۹۱Qهمچو مجنونی که بشْنید از یکی * که مرض آمد بلَیْلی اندکی
۲۶۹۱Nهمچو آن مجنون که بشنید از یکی * که مرض آمد به لیلی اندکی
۲۶۹۲Qگفت آوه بی‌بهانه چون روم * ور بمانم از عیادت چون شوم
۲۶۹۲Nگفت آوه بی‌بهانه چون روم * ور بمانم از عیادت چون شوم
۲۶۹۳Qلَیْتَنی کُنْتُ طَبیباً حاذِقًا * کُنْتُ أمشِی نَحْوَ لَیْلَی سابِقًا
۲۶۹۳Nلیتنی کنت طبیبا حاذقا * کنت أمشی نحو لیلی سابقا
۲۶۹۴Qقُلْ تَعالَوْا گفت حق ما را بدآن * تا بود شرم اِشْکَنی ما را نشان
۲۶۹۴Nقُلْ تَعالَوْا گفت حق ما را بدان * تا بود شرم اشکنی ما را نشان
۲۶۹۵Qشب‌پَران را گر نظر و آلت بُدی * روزشان جَوْلان و خوش حالت بُدی
۲۶۹۵Nشب پران را گر نظر و آلت بدی * روزشان جولان و خوش حالت بدی
۲۶۹۶Qگفت چون شاهِ کرم میدان رود * عینِ هر بی‌آلتی آلت شود
۲۶۹۶Nگفت چون شاه کرم میدان رود * عین هر بی‌آلتی آلت شود
۲۶۹۷Qزانک آلت دعوی است و هستی است * کار در بی‌آلتی و پَستی است
۲۶۹۷Nز آن که آلت دعوی است و هستی است * کار در بی‌آلتی و پستی است
۲۶۹۸Qگفت کَیْ بی‌آلتی سودا کنم * تا نه من بی‌آلتی پیدا کنم
۲۶۹۸Nگفت کی بی‌آلتی سودا کنم * تا نه من بی‌آلتی پیدا کنم
۲۶۹۹Qپس گواهی بایدم بر مُفْلِسی * تا مرا رحمی کند شاه غنی
۲۶۹۹Nپس گواهی بایدم بر مفلسی * تا شهم رحمی کند یا مونسی
۲۷۰۰Qتو گواهیِ غیرِ گفت‌وگو و رنگ * وانما تا رحم آرد شاهِ شَنْگ
۲۷۰۰Nتو گواهی غیر گفت‌وگو و رنگ * وانما تا رحم آرد شاه شنگ
۲۷۰۱Qکین گواهی که ز گفت و رنگ بُد * نزدِ آن قاضی اؐلْقُضاة آن جَرْح شد
۲۷۰۱Nکاین گواهی که ز گفت و رنگ بد * نزد آن قاضی القضاة آن جرح شد
۲۷۰۲Qصِدق می‌خواهد گواهِ حالِ او * تا بتابد نورِ او بی‌قالِ او
۲۷۰۲Nصدق می‌خواهد گواه حال او * تا بتابد نور او بی‌قال او

block:1126

هدیه بردن عرب سبوی آب باران از میان بادیه سوی بغداد بامیرالمؤمنین بر پنداشت که آنجا هم قحط آبست
۲۷۰۳Qگفت زن صدق آن بود کز بودِ خویش * پاک برخیزی تو از مجهودِ خویش
۲۷۰۳Nگفت زن صدق آن بود کز بود خویش * پاک برخیزی تو از مجهود خویش
۲۷۰۴Qآبِ بارانست ما را در سبُو * مُلْکَت و سرمایه و اسبابِ تو
۲۷۰۴Nآب باران است ما را در سبو * ملکت و سرمایه و اسباب تو
۲۷۰۵Qاین سبوی آب را بردار و رَوْ * هدیه ساز و پیشِ شاهنشاه شَو
۲۷۰۵Nاین سبوی آب را بردار و رو * هدیه ساز و پیش شاهنشاه شو
۲۷۰۶Qگو که ما را غیرِ این اسباب نیست * در مفازه هیچ به زین آب نیست
۲۷۰۶Nگو که ما را غیر این اسباب نیست * در مفازه هیچ به زین آب نیست
۲۷۰۷Qگر خزینه‌ش پُر متاع فاخرست * این چنین آبش نباشد نادِرست
۲۷۰۷Nگر خزینه‌ش پر متاع فاخر است * این چنین آبش نباشد نادر است
۲۷۰۸Qچیست آن کوزه تنِ مَحْصُورِ ما * اندرو آبِ حواسِّ شورِ ما
۲۷۰۸Nچیست آن کوزه تن محصور ما * اندر او آب حواس شور ما
۲۷۰۹Qای خداوند این خُم و کوزهٔ مرا * در پذیر از فَضْلِ اَللَّهَ اؐشْتَرَی
۲۷۰۹Nای خداوند این خم و کوزه‌ی مرا * در پذیر از فضل اللَّه اشتری
۲۷۱۰Qکوزهٔ با پنج لولهٔ پنج حِس * پاک دار این آب را از هر نَجس
۲۷۱۰Nکوزه‌ای با پنج لوله‌ی پنج حس * پاک دار این آب را از هر نجس
۲۷۱۱Qتا شود زین کوزه مَنْفِذ سوی بَحر * تا بگیرد کوزهٔ من خوی بَحر
۲۷۱۱Nتا شود زین کوزه منفذ سوی بحر * تا بگیرد کوزه‌ی من خوی بحر
۲۷۱۲Qتا چو هَدیه پیشِ سلطانش بَری * پاک بیند باشدش شه مُشْتَری
۲۷۱۲Nتا چو هدیه پیش سلطانش بری * پاک بیند باشدش شه مشتری
۲۷۱۳Qبی‌نهایت گردد آبش بعد از آن * پُر شود از کوزهٔ من صد جهان
۲۷۱۳Nبی‌نهایت گردد آبش بعد از آن * پر شود از کوزه‌ی من صد جهان
۲۷۱۴Qلُوله‌ها بر بند و پُر دارش ز خُم * گفت غُضُّوا عَنْ هَوًا أَبْصَارَکُم
۲۷۱۴Nلوله‌ها بر بند و پر دارش ز خم * گفت غضوا عن هوا ابصارکم
۲۷۱۵Qریشِ او پُر باد کین هدیه کِراست * لایقِ چون او شهی اینست راست
۲۷۱۵Nریش او پر باد کاین هدیه کراست * لایق چون او شهی این است راست
۲۷۱۶Qزن نمی‌دانست کانجا برگُذَر * هست جاری دجلهٔ همچون شکر
۲۷۱۶Nزن نمی‌دانست کانجا بر گذر * هست جاری دجله‌ی همچون شکر
۲۷۱۷Qدر میانِ شهر چون دریا روان * پُر ز کشتیها و شَسْتِ ماهیان
۲۷۱۷Nدر میان شهر چون دریا روان * پر ز کشتیها و شست ماهیان
۲۷۱۸Qرَو برِ سلطان و کار و بار بین * حِسِّ‌ تَجْرِی تَحْتَهَا اؐلْأَنْهارُ بین
۲۷۱۸Nرو بر سلطان و کار و بار بین * حس‌ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ بین
۲۷۱۹Qاین چنین حِسها و اِدراکاتِ ما * قطرهٔ باشد در آن نهر صَفا
۲۷۱۹Nاین چنین حسها و ادراکات ما * قطره‌ای باشد در آن نهر صفا

block:1127

در نمد در دوختن زن عرب سبوی آب باران را و مُهر نهادن بر وی از غایت اعتقاد عرب
۲۷۲۰Qمرد گفت آری سبو را سَر ببند * هین که این هدیه ست ما را سودمند
۲۷۲۰Nمرد گفت آری سبو را سر ببند * هین که این هدیه ست ما را سودمند
۲۷۲۱Qدر نمد در دوز تو این کوزه را * تا گشاید شه بهدیه روزه را
۲۷۲۱Nدر نمد در دوز تو این کوزه را * تا گشاید شه به هدیه روزه را
۲۷۲۲Qکین چنین اندر همه آفاق نیست * جز رحیق و مایهٔ اذواق نیست
۲۷۲۲Nکاین چنین اندر همه آفاق نیست * جز رحیق و مایه‌ی اذواق نیست
۲۷۲۳Qزانک ایشان ز آبهای تلخ و شور * دایما پُر علَّت‌اند و نیم‌کور
۲۷۲۳Nز آن که ایشان ز آبهای تلخ و شور * دایما پر علت‌اند و نیم کور
۲۷۲۴Qمرغ کآبِ شور باشد مَسْکَنش * او چه داند جای آبِ روشنش
۲۷۲۴Nمرغ کآب شور باشد مسکنش * او چه داند جای آب روشنش
۲۷۲۵Qای که اندر چشمهٔ شورست جات * تو چه دانی شَطّ و جیحون و فرات
۲۷۲۵Nاین که اندر چشمه‌ی شور است جات * تو چه دانی شط و جیحون و فرات
۲۷۲۶Qای تو نارَسْته ازین فانی رباط * تو چه دانی مَحْو و سُکر و اِنبساط
۲۷۲۶Nای تو نارسته از این فانی رباط * تو چه دانی محو و سکر و انبساط
۲۷۲۷Qور بدانی نَقْلت از اب وز جَدست * پیشِ تو این نامها چون اَبْجَدست
۲۷۲۷Nور بدانی نقلت از اب وز جد است * پیش تو این نامها چون ابجد است
۲۷۲۸Qابجد و هَوَّز چه فاش است و پدید * بر همه طفلان و معنی بس بعید
۲۷۲۸Nابجد و هوز چه فاش است و پدید * بر همه طفلان و معنی بس بعید
۲۷۲۹Qپس سبُو برداشت آن مردِ عرب * در سفر شد می‌کشیدش روز و شب
۲۷۲۹Nپس سبو برداشت آن مرد عرب * در سفر شد می‌کشیدش روز و شب
۲۷۳۰Qبر سبو لرزان بُد از آفاتِ دَهر * هم کشیدش از بیابان تا بشَهر
۲۷۳۰Nبر سبو لرزان بد از آفات دهر * هم کشیدش از بیابان تا به شهر
۲۷۳۱Qزن مُصَلَّا باز کرده از نیاز * رَبِّ سَلِّمْ وِرْد کرده در نماز
۲۷۳۱Nزن مصلا باز کرده از نیاز * رب سلم ورد کرده در نماز
۲۷۳۲Qکه نگه‌دار آب ما را از خَسان * یا رَب آن گوهر بدان دریا رسان
۲۷۳۲Nکه نگه دار آب ما را از خسان * یا رب آن گوهر بدان دریا رسان
۲۷۳۳Qگر چه شُویم آگهَست و پُر فَنَست * لیک گوهر را هزاران دشمنست
۲۷۳۳Nگر چه شویم آگه است و پر فن است * لیک گوهر را هزاران دشمن است
۲۷۳۴Qخود چه باشد گوهر آبِ کوثرست * قطرهٔ زینست کاصلِ گوهرست
۲۷۳۴Nخود چه باشد گوهر آب کوثر است * قطره‌ای زین است کاصل گوهر است
۲۷۳۵Qاز دعاهای زن و زاریِ او * وز غم مرد و گرانباریِ او
۲۷۳۵Nاز دعاهای زن و زاری او * وز غم مرد و گرانباری او
۲۷۳۶Qسالم از دزدان و از آسیبِ سنگ * بُرد تا دار الخلافه بی‌درنگ
۲۷۳۶Nسالم از دزدان و از آسیب سنگ * برد تا دار الخلافه بی‌درنگ
۲۷۳۷Qدید درگاهی پُر از اِنعامها * اهلِ حاجت گُستریده دامها
۲۷۳۷Nدید درگاهی پر از انعامها * اهل حاجت گستریده دامها
۲۷۳۸Qدم بدم هر سوی صاحب حاجتی * یافته ز آن دَر عطا و خِلْعتی
۲۷۳۸Nدم به دم هر سوی صاحب حاجتی * یافته ز آن در عطا و خلعتی
۲۷۳۹Qبهرِ گبر و مُؤمن و زیبا و زشت * همچو خورشید و مطر نی چون بهشت
۲۷۳۹Nبهر گبر و مومن و زیبا و زشت * همچو خورشید و مطر نی چون بهشت
۲۷۴۰Qدید قومی در نظر آراسته * قومِ دیگر منتظر برخاسته
۲۷۴۰Nدید قومی در نظر آراسته * قوم دیگر منتظر برخاسته
۲۷۴۱Qخاصّ و عامّه از سلیمان تا بمور * زنده گشته چون جهان از نفخِ صور
۲۷۴۱Nخاص و عامه از سلیمان تا به مور * زنده گشته چون جهان از نفخ صور
۲۷۴۲Qاهلِ صورت در جواهر بافته * اهلِ معنی بحرِ معنی یافته
۲۷۴۲Nاهل صورت در جواهر بافته * اهل معنی بحر معنی یافته
۲۷۴۳Qآنک بی‌هِمَّت چه با هِمَّت شده * وانک با همَّت چه با نعمت شده
۲۷۴۳Nآن که بی‌همت چه با همت شده * و آن که با همت چه با نعمت شده

block:1128

در بیان آنک چنانک گدا عاشق کرمست و عاشق کریم کرم، کریم هم عاشق گداست اگر گدا را صبر بیش بود کریم بر در او آید و اگر کریم را صبر بیش بود گدا بر در او آید اما صبر گدا کمال گداست و صبر کریم نقصان اوست
۲۷۴۴Qبانگ می‌آمد که ای طالب بیا * جود محتاجِ گدایان چون گدا
۲۷۴۴Nبانگ می‌آمد که ای طالب بیا * جود محتاج گدایان چون گدا
۲۷۴۵Qجود می‌جوید گدایان و ضِعاف * همچو خوبان کآینه جویند صاف
۲۷۴۵Nجود می‌جوید گدایان و ضعاف * همچو خوبان کاینه جویند صاف
۲۷۴۶Qرویِ خوبان ز آینه زیبا شود * رویِ احسان از گدا پیدا شود
۲۷۴۶Nروی خوبان ز آینه زیبا شود * روی احسان از گدا پیدا شود
۲۷۴۷Qپس ازین فرمود حق در وَ اؐلضّحَی * بانگ کَم زن ای محمَّد بر گدا
۲۷۴۷Nپس از این فرمود حق در و الضحی * بانگ کم زن ای محمد بر گدا
۲۷۴۸Qچون گدا آیینهٔ جودست هان * دَم بود بر رویِ آیینه زیان
۲۷۴۸Nچون گدا آیینه‌ی جود است هان * دم بود بر روی آیینه زیان
۲۷۴۹Qآن یکی جودش گدا آرد پدید * و آن دگر بخشد گدایان را مَزید
۲۷۴۹Nآن یکی جودش گدا آرد پدید * و آن دگر بخشد گدایان را مزید
۲۷۵۰Qپس گدایان آیتِ جُود حقَند * وانک با حقَّند جودِ مُطْلَقند
۲۷۵۰Nپس گدایان آیت جود حق‌اند * و آن که با حقند جود مطلق‌اند
۲۷۵۱Qوانک جز این دوست او خود مرده‌ایست * او برین دَر نیست نقشِ پَرده‌ایست
۲۷۵۱Nو آن که جز این دوست او خود مرده‌ای است * او بر این در نیست نقش پرده‌ای است

block:1129

فرق میان آنک درویش است بخدا و تشنهٔ خدا و میان آنک درویش است از خدا و تشنهٔ غیرست
۲۷۵۲Qنقشِ درویشست او نه اهلِ نان * نقشِ سَگ را تو مَیَنداز استخوان
۲۷۵۲Nنقش درویش است او نی اهل نان * نقش سگ را تو مینداز استخوان
۲۷۵۳Qفقرِ لقمه دارد او نه فقرِ حق * پیشِ نقشِ مردهٔ کم نِه طبَق
۲۷۵۳Nفقر لقمه دارد او نی فقر حق * پیش نقش مرده‌ای کم نه طبق
۲۷۵۴Qماهیِ خاکی بود درویشِ نان * شکلِ ماهی لیک از دریا رَمان
۲۷۵۴Nماهی خاکی بود درویش نان * شکل ماهی لیک از دریا رمان
۲۷۵۵Qمرغ خانه‌ست او نه سیمرغِ هَوا * لُوت نوشد او ننوشد از خدا
۲۷۵۵Nمرغ خانه ست او نه سیمرغ هوا * لوت نوشد او ننوشد از خدا
۲۷۵۶Qعاشقِ حَقّست او بهرِ نَوال * نیست جانش عاشقِ حُسن و جمال
۲۷۵۶Nعاشق حق است او بهر نوال * نیست جانش عاشق حسن و جمال
۲۷۵۷Qگر تَوهُّم می‌کند او عشقِ ذات * ذات نبْود وَهم اَسما و صِفات
۲۷۵۷Nگر توهم می‌کند او عشق ذات * ذات نبود وهم اسما و صفات
۲۷۵۸Qوَهْم مخلوقست و مولود آمدست * حق نزاییده ست او لَمْ یُولَدْ ست
۲۷۵۸Nوهم مخلوق است و مولود آمده ست * حق نزاییده ست او لَمْ یُولَدْ است
۲۷۵۹Qعاشقِ تصویر و وَهمِ خویشتن * کی بود از عاشقانِ ذوالمِنَن
۲۷۵۹Nعاشق تصویر و وهم خویشتن * کی بود از عاشقان ذو المنن
۲۷۶۰Qعاشقِ آن وَهْم اگر صادق بود * آن مجازِ او حقیقت کَش شود
۲۷۶۰Nعاشق آن وهم اگر صادق بود * آن مجاز او حقیقت کش شود
۲۷۶۱Qشرح می‌خواهد بیانِ این سخن * لیک می‌ترسم ز اَفْهامِ کهن
۲۷۶۱Nشرح می‌خواهد بیان این سخن * لیک می‌ترسم ز افهام کهن
۲۷۶۲Qفَهم‌های کهنهٔ کوته‌نظر * صد خیالِ بَد در آرد در فِکَر
۲۷۶۲Nفهم‌های کهنه‌ی کوته نظر * صد خیال بد در آرد در فکر
۲۷۶۳Qبر سماعِ راست هر کس چیر نیست * لقمهٔ هر مرغکی انجیر نیست
۲۷۶۳Nبر سماع راست هر کس چیر نیست * لقمه‌ی هر مرغکی انجیر نیست
۲۷۶۴Qخاصّه مرغی مردهٔ پوسیدهٔ * پُر خیالی اعمیی بی‌دیدهٔ
۲۷۶۴Nخاصه مرغی مرده‌ای پوسیده‌ای * پر خیالی اعمیی بی‌دیده‌ای
۲۷۶۵Qنقشِ ماهی را چه دریا و چه خاک * رنگِ هندو را چه صابون و چه زاک
۲۷۶۵Nنقش ماهی را چه دریا و چه خاک * رنگ هندو را چه صابون و چه زاک
۲۷۶۶Qنقش اگر غمگین نِگاری بر ورَق * او ندارد از غم و شادی سبق
۲۷۶۶Nنقش اگر غمگین نگاری بر ورق * او ندارد از غم و شادی سبق
۲۷۶۷Qصورتش غمگین و او فارغ از آن * صورتش خندان و او ز آن بی‌نشان
۲۷۶۷Nصورتش غمگین و او فارغ از آن * صورتش خندان و او ز آن بی‌نشان
۲۷۶۸Qوین غم و شادی که اندر دل خفی است * پیشِ آن شادی و غم جز نقش نیست
۲۷۶۸Nوین غم و شادی که اندر دل خفی است * پیش آن شادی و غم جز نقش نیست
۲۷۶۹Qصورتِ خندان نقش از بهرِ تُست * تا از آن صورت شود معنی دُرُست
۲۷۶۹Nصورت خندان نقش از بهر تست * تا از آن صورت شود معنی درست
۲۷۷۰Qنقشهایی کاندرین حمَّامهاست * از برونِ جامه‌کَنْ چون جامهاست
۲۷۷۰Nنقشهایی کاندر این حمامهاست * از برون جامه کن چون جامهاست
۲۷۷۱Qتا بُرونی جامه‌ها بینی و بَس * جامه بیرون کُن در آ ای هم‌نَفَس
۲۷۷۱Nتا برونی جامه‌ها بینی و بس * جامه بیرون کن در آ ای هم نفس
۲۷۷۲Qزانک با جامه درون سو راه نیست * تن ز جان جامه ز تن آگاه نیست
۲۷۷۲Nز آن که با جامه درون سو راه نیست * تن ز جان جامه ز تن آگاه نیست

block:1130

پیش آمدن نقیبان و دربانان خلیفه از بهر اکرام اعرابی و پذیرفتن هدیهٔ او را
۲۷۷۳Qآن عرابی از بیابانِ بعید * بَر دَرِ دار الخلافه چون رسید
۲۷۷۳Nآن عرابی از بیابان بعید * بر در دار الخلافه چون رسید
۲۷۷۴Qپس نقیبان پیشِ او باز آمدند * بس گلابِ لطف بر جَیْبش زدند
۲۷۷۴Nپس نقیبان پیش او باز آمدند * بس گلاب لطف بر جیبش زدند
۲۷۷۵Qحاجت او فهمشان شد بی‌مقال * کارِ ایشان بُد عطا پیش از سؤال
۲۷۷۵Nحاجت او فهمشان شد بی‌مقال * کار ایشان بد عطا پیش از سؤال
۲۷۷۶Qپس بدو گفتند یا وَجْه اؐلعرب * از کجایی چونی از راه و تَعَب
۲۷۷۶Nپس بدو گفتند یا وجه العرب * از کجایی چونی از راه و تعب
۲۷۷۷Qگفت وَجْهم گر مرا وَجْهی دهید * بی‌وُجُوهم چون پسِ پُشتم نهید
۲۷۷۷Nگفت وجهم گر مرا وجهی دهید * بی‌وجوهم چون پس پشتم نهید
۲۷۷۸Qای که در رُوتان نشان مهتری * فَرّتان خوشتر ز زرِّ جعفری
۲۷۷۸Nای که در روتان نشان مهتری * فرتان خوشتر ز زر جعفری
۲۷۷۹Qای که یک دیدارتان دیدارها * ای نثارِ دینتان دینارها
۲۷۷۹Nای که یک دیدارتان دیدارها * ای نثار دینتان دینارها
۲۷۸۰Qای همه یَنْظُر بِنُورِ الؐلَّه شده * بهر بخشش از بر شه آمده
۲۷۸۰Nای همه ینظر بنور اللَّه شده * از بر حق بهر بخشش آمده
۲۷۸۱Qتا زنید آن کیمیاهای نظَر * بَر سرِ مسهای اشخاصِ بشَر
۲۷۸۱Nتا زنید آن کیمیاهای نظر * بر سر مسهای اشخاص بشر
۲۷۸۲Qمن غریبم از بیابان آمدم * بر امیدِ لطفِ سلطان آمدم
۲۷۸۲Nمن غریبم از بیابان آمدم * بر امید لطف سلطان آمدم
۲۷۸۳Qبویِ لطفِ او بیابانها گرفت * ذرّه‌های ریگ هم جانها گرفت
۲۷۸۳Nبوی لطف او بیابانها گرفت * ذره‌های ریگ هم جانها گرفت
۲۷۸۴Qتا بدین جا بهرِ دینار آمدم * چون رسیدم مستِ دیدار آمدم
۲۷۸۴Nتا بدین جا بهر دینار آمدم * چون رسیدم مست دیدار آمدم
۲۷۸۵Qبهرِ نان شخصی سوی نانبا دوید * داد جان چون حُسنِ نانبا را بدید
۲۷۸۵Nبهر نان شخصی سوی نانوا دوید * داد جان چون حسن نانوا را بدید
۲۷۸۶Qبهرِ فُرجه شد یکی تا گلْستان * فرجهٔ او شد جمالِ باغبان
۲۷۸۶Nبهر فرجه شد یکی تا گلستان * فرجه‌ی او شد جمال باغبان
۲۷۸۷Qهمچو اعرابی که آب از چَه کشید * آبِ حیوان از رخِ یوسف چَشید
۲۷۸۷Nهمچو اعرابی که آب از چه کشید * آب حیوان از رخ یوسف چشید
۲۷۸۸Qرفت موسی کآتش آرد او بدست * آتشی دید او که از آتش بَرست
۲۷۸۸Nرفت موسی کاتش آرد او به دست * آتشی دید او که از آتش برست
۲۷۸۹Qجَست عیسی تا رهد از دشمنان * بُردش آن جَستن بچارم آسمان
۲۷۸۹Nجست عیسی تا رهد از دشمنان * بردش آن جستن به چارم آسمان
۲۷۹۰Qدامِ آدم خوشهٔ گندم شده * تا وجودش خوشهٔ مردم شده
۲۷۹۰Nدام آدم خوشه‌ی گندم شده * تا وجودش خوشه‌ی مردم شده
۲۷۹۱Qباز آید سوی دام از بهرِ خَور * ساعدِ شَه یابد و اقبال و فَر
۲۷۹۱Nباز آید سوی دام از بهر خور * ساعد شه یابد و اقبال و فر
۲۷۹۲Qطفل شد مَکْتَب پیِ کسبِ هنر * بر امیدِ مرغ با لطفِ پدر
۲۷۹۲Nطفل شد مکتب پی کسب هنر * بر امید مرغ با لطف پدر
۲۷۹۳Qپس ز مکتب آن یکی صَدْری شده * ماهگانه داده و بَدْرِی شده
۲۷۹۳Nپس ز مکتب آن یکی صدری شده * ماهگانه داده و بدری شده
۲۷۹۴Qآمده عبَّاس حرب از بهرِ کین * بهرِ قمعِ احمد و اِستیزِ دین
۲۷۹۴Nآمده عباس حرب از بهر کین * بهر قمع احمد و استیز دین
۲۷۹۵Qگشته دین را تا قیامت پُشت و رُو * در خلافت او و فرزندانِ او
۲۷۹۵Nگشته دین را تا قیامت پشت و رو * در خلافت او و فرزندان او
۲۷۹۶Qمن برین دَر طالبِ چیز آمدم * صدر گشتم چون بدهلیز آمدم
۲۷۹۶Nمن بر این در طالب چیز آمدم * صدر گشتم چون به دهلیز آمدم
۲۷۹۷Qآب آوردم بتُخفه بَهرِ نان * بویِ نانم بُرد تا صدرِ جنان
۲۷۹۷Nآب آوردم به تحفه بهر نان * بوی نانم برد تا صدر جنان
۲۷۹۸Qنان بُرون راند آدمی را از بهشت * نان مرا اندر بهشتی در سِرشت
۲۷۹۸Nنان برون راند آدمی را از بهشت * نان مرا اندر بهشتی در سرشت
۲۷۹۹Qرَستم از آب و ز نان همچون مَلَک * بی‌غرض گردم برین دَر چون فلک
۲۷۹۹Nرستم از آب و ز نان همچون ملک * بی‌غرض گردم بر این در چون فلک
۲۸۰۰Qبی‌غرض نبْود به گَرْدِش در جهان * غیرِ جسم و غیرِ جانِ عاشقان
۲۸۰۰Nبی‌غرض نبود به گردش در جهان * غیر جسم و غیر جان عاشقان

block:1131

در بیان آنک عاشق دیواریست که برو تاب آفتاب زند و جهد و جهاد نکرد تا فهم کند که آن تاب و رونق از دیوار نیست از قرص آفتاب است در آسمان چهارم لاجرم کلّی دل بر دیوار نهاد چون پرتو آفتاب بآفتاب پیوست او محروم ماند ابداً وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ
۲۸۰۱Qعاشقانِ کُلّ نه این عُشَّاق جُزو * مانْد از کلّ آنک شد مُشتاقِ جُزو
۲۸۰۱Nعاشقان کل نه این عشاق جزو * ماند از کل آن که شد مشتاق جزو
۲۸۰۲Qچونک جُزوی عاشقِ جُزوی شود * زود معشوقش بکلِّ خود رود
۲۸۰۲Nچون که جزوی عاشق جزوی شود * زود معشوقش به کل خود رود
۲۸۰۳Qریش گاوِ بندهٔ غیر آمد او * غرقه شد کف در ضعیفی در زد او
۲۸۰۳Nریش گاو بنده‌ی غیر آمد او * غرقه شد کف در ضعیفی در زد او
۲۸۰۴Qنیست حاکم تا کند تیمارِ او * کارِ خواجهٔ خود کند یا کارِ او
۲۸۰۴Nنیست حاکم تا کند تیمار او * کار خواجه‌ی خود کند یا کار او

block:1132

مَثَل عرب إِذا زَنَیْتَ فاؐزْنِ بِاؐلْحُرّة وَ إِذا سَرَقْتَ فاؐسْرِقِ اؐلدُّرّةَ
۲۸۰۵Qفاؐزنِ باؐلحُرّة پَیِ این شد مَثَل * فاؐسْرِقِ اؐلدُّرّة بدین شد مُنْتقَل
۲۸۰۵Nفازن بالحرة پی این شد مثل * فاسرق الدرة بدین شد منتقل
۲۸۰۶Qبنده سوی خواجه شد او ماند زار * بوی گل شد سوی گل او ماند خار
۲۸۰۶Nبنده سوی خواجه شد او ماند زار * بوی گل شد سوی گل او ماند خار
۲۸۰۷Qاو بمانده دُور از مطلوبِ خویش * سَعْی ضایع رنج باطل پای ریش
۲۸۰۷Nاو بمانده دور از مطلوب خویش * سعی ضایع رنج باطل پای ریش
۲۸۰۸Qهمچو صیَّادی که گیرد سایهٔ * سایه کَیْ گردد و را سرمایهٔ
۲۸۰۸Nهمچو صیادی که گیرد سایه‌ای * سایه کی گردد و را سرمایه‌ای
۲۸۰۹Qسایهٔ مرغی گرفته مَرد سخت * مرغ حیران گشته بر شاخِ درخت
۲۸۰۹Nسایه‌ی مرغی گرفته مرد سخت * مرغ حیران گشته بر شاخ درخت
۲۸۱۰Qکین مُدَمَّغ بر کی می‌خندد عَجَب * اینْت باطل اینْت پوسیده سَبَب
۲۸۱۰Nکاین مدمغ بر که می‌خندد عجب * اینت باطل اینت پوسیده سبب
۲۸۱۱Qور تو گویی جزو پیوستهٔ کُلَست * خار می‌خور خار مَقرون گلست
۲۸۱۱Nور تو گویی جزو پیوسته‌ی کل است * خار می‌خور خار مقرون گل است
۲۸۱۲Qجز ز یک رُو نیست پیوسته بکُل * ورنه خود باطل بُدی بعثِ رُسُل
۲۸۱۲Nجز ز یک رو نیست پیوسته به کل * ور نه خود باطل بدی بعث رسل
۲۸۱۳Qچون رسولان از پیِ پیوستَنَند * پس چه پیوندندشان چون یک تَنند
۲۸۱۳Nچون رسولان از پی پیوستن‌اند * پس چه پیوندندشان چون یک تن‌اند
۲۸۱۴Qاین سخن پایان ندارد ای غلام * روز بیگه شد حکایت کن تمام
۲۸۱۴Nاین سخن پایان ندارد ای غلام * روز بی‌گه شد حکایت کن تمام

block:1133

سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را بغلامان خلیفه
۲۸۱۵Qآن سبوی آب را در پیش داشت * تُخمِ خدمت را در آن حضرت بکاشت
۲۸۱۵Nآن سبوی آب را در پیش داشت * تخم خدمت را در آن حضرت بکاشت
۲۸۱۶Qگفت این هدیه بدان سلطان برید * سایلِ شه را ز حاجت وا خرید
۲۸۱۶Nگفت این هدیه بدان سلطان برید * سایل شه را ز حاجت واخرید
۲۸۱۷Qآبِ شیرین و سبوی سبز و نَوْ * ز آبِ بارانی که جمع آمد بگَوْ
۲۸۱۷Nآب شیرین و سبوی سبز و نو * ز آب بارانی که جمع آمد به گو
۲۸۱۸Qخنده می‌آمد نقیبان را از آن * لیک پذْرفتند آن را همچو جان
۲۸۱۸Nخنده می‌آمد نقیبان را از آن * لیک پذرفتند آن را همچو جان
۲۸۱۹Qزانک لطفِ شاهِ خوبِ با خبَر * کرده بود اندر همه ارکان اثر
۲۸۱۹Nز آن که لطف شاه خوب با خبر * کرده بود اندر همه ارکان اثر
۲۸۲۰Qخوی شاهان در رعیّت جا کند * چرخِ اخضر خاک را خضرا کند
۲۸۲۰Nخوی شاهان در رعیت جا کند * چرخ اخضر خاک را خضرا کند
۲۸۲۱Qشه چو حَوْضی دان حَشَم چون لوله‌ها * آب از لوله روان در کوله‌ها
۲۸۲۱Nشه چو حوضی دان حشم چون لوله‌ها * آب از لوله روان در کوله‌ها
۲۸۲۲Qچونک آبِ جمله از حوضیست پاک * هر یکی آبی دهد خوش ذَوْقناک
۲۸۲۲Nچون که آب جمله از حوضی است پاک * هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک
۲۸۲۳Qور در آن حوض آب شورست و پلید * هر یکی لوله همان آرد پدید
۲۸۲۳Nور در آن حوض آب شور است و پلید * هر یکی لوله همان آرد پدید
۲۸۲۴Qزانک پیوستست هر لُوله بحوض * خَوْض کن در معنی این حرف خَوْض
۲۸۲۴Nز آن که پیوسته ست هر لوله به حوض * خوض کن در معنی این حرف خوض
۲۸۲۵Qلطفِ شاهنشاهِ جانِ بی‌وطن * چون اثر کردست اندر کُلِّ تن
۲۸۲۵Nلطف شاهنشاه جان بی‌وطن * چون اثر کرده ست اندر کل تن
۲۸۲۶Qلطفِ عقلِ خوش نهادِ خوش نَسَب * چون همه تن را در آرد در ادب
۲۸۲۶Nلطف عقل خوش نهاد خوش نسب * چون همه تن را در آرد در ادب
۲۸۲۷Qعشقِ شنگِ بی‌قرارِ بی‌سُکون * چون در آرد کُلِّ تن را در جُنون
۲۸۲۷Nعشق شنگ بی‌قرار بی‌سکون * چون در آرد کل تن را در جنون
۲۸۲۸Qلطفِ آبِ بحر کو چون کوثرست * سنگ‌ریزه‌ش جمله دُرّ و گوهرست
۲۸۲۸Nلطف آب بحر کاو چون کوثر است * سنگ ریزه‌ش جمله در و گوهر است
۲۸۲۹Qهر هنر که اُستا بدان معروف شد * جانِ شاگردان بدان موصوف شد
۲۸۲۹Nهر هنر که استا بدان معروف شد * جان شاگردان بدان موصوف شد
۲۸۳۰Qپیشِ استادِ اُصولی هم اُصول * خواند آن شاگردِ چُستِ با حُصول
۲۸۳۰Nپیش استاد اصولی هم اصول * خواند آن شاگرد چست با حصول
۲۸۳۱Qپیشِ استادِ فقیه آن فِقْه‌خوان * فِقْه خواند نی اُصول اندر بیان
۲۸۳۱Nپیش استاد فقیه آن فقه خوان * فقه خواند نی اصول اندر بیان
۲۸۳۲Qپیش استادی که او نَحْوی بود * جانِ شاگردش ازو نحوی شود
۲۸۳۲Nپیش استادی که او نحوی بود * جان شاگردش از او نحوی شود
۲۸۳۳Qباز استادی که او مَحوِ رَهست * جانِ شاگردش ازو محوِ شَهست
۲۸۳۳Nباز استادی که او محو ره است * جان شاگردش از او محو شه است
۲۸۳۴Qزین همه انواعِ دانش روزِ مرگ * دانشِ فقرست سازِ راه و بَرْگ
۲۸۳۴Nزین همه انواع دانش روز مرگ * دانش فقر است ساز راه و برگ

block:1134

حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان
۲۸۳۵Qآن یکی نحوی بکَشتی در نشست * رُو بکشتیبان نهاد آن خودپرست
۲۸۳۵Nآن یکی نحوی به کشتی درنشست * رو به کشتیبان نهاد آن خود پرست
۲۸۳۶Qگفت هیچ از نحو خواندی گفت لا * گفت نیم عمرِ تو شد در فَنا
۲۸۳۶Nگفت هیچ از نحو خواندی گفت لا * گفت نیم عمر تو شد در فنا
۲۸۳۷Qدل شکسته گشت کشتیبان ز تاب * لیک آن دَم کرد خامُش از جواب
۲۸۳۷Nدل شکسته گشت کشتیبان ز تاب * لیک آن دم کرد خامش از جواب
۲۸۳۸Qباد کشتی را بگردابی فگند * گفت کشتیبان بدان نحوی بلند
۲۸۳۸Nباد کشتی را به گردابی فگند * گفت کشتیبان به آن نحوی بلند
۲۸۳۹Qهیچ دانی آشنا کردن بگو * گفت نی ای خوش جوابِ خوب‌رُو
۲۸۳۹Nهیچ دانی آشنا کردن بگو * گفت نی ای خوش جواب خوب رو
۲۸۴۰Qگفت کُلِّ عمرت ای نحوی فناست * زانک کشتی غَرقِ این گردابهاست
۲۸۴۰Nگفت کل عمرت ای نحوی فناست * ز آن که کشتی غرق این گردابهاست
۲۸۴۱Qمحْو می‌باید نه نَحْو اینجا بدان * گر تو محوی بی‌خطر در آب ران
۲۸۴۱Nمحو می‌باید نه نحو اینجا بدان * گر تو محوی بی‌خطر در آب ران
۲۸۴۲Qآبِ دریا مرده را بر سر نَهد * ور بود زنده ز دریا کَی رهد
۲۸۴۲Nآب دریا مرده را بر سر نهد * ور بود زنده ز دریا کی رهد
۲۸۴۳Qچون بمُردی تو ز اوصافِ بشَر * بحرِ اسرارت نهد بر فرقِ سَرْ
۲۸۴۳Nچون بمُردی تو ز اوصاف بشَر * بحر اسرارت نهد بر فرق سر
۲۸۴۴Qای که خلقان را تو خَر می‌خواندهٔ * این زمان چون خَر برین یخ ماندهٔ
۲۸۴۴Nای که خلقان را تو خر می‌خوانده‌ای * این زمان چون خر بر این یخ مانده‌ای
۲۸۴۵Qگر تو علَّامهٔ زمانی در جهان * نک فنای این جهان بین وین زمان
۲۸۴۵Nگر تو علامه‌ی زمانی در جهان * نک فنای این جهان بین وین زمان
۲۸۴۶Qمردِ نحوی را از آن در دوختیم * تا شما را نحوِ محو آموختیم
۲۸۴۶Nمرد نحوی را از آن در دوختیم * تا شما را نحو محو آموختیم
۲۸۴۷Qفِقْهِ فِقْه و نحو نحو و صَرْفِ صَرْف * در کَم آمد یابی ای یارِ شگرف
۲۸۴۷Nفقه فقه و نحو نحو و صرف صرف * در کم آمد یابی ای یار شگرف
۲۸۴۸Qآن سبوی آب دانشهای ماست * و آن خلیفه دِجلهٔ علمِ خداست
۲۸۴۸Nآن سبوی آب دانشهای ماست * و آن خلیفه دجله‌ی علم خداست
۲۸۴۹Qما سبوها پُر بدجله می‌بریم * گر نه خر دانیم خود را ما خَریم
۲۸۴۹Nما سبوها پر به دجله می‌بریم * گر نه خر دانیم خود را ما خریم
۲۸۵۰Qباری اعرابی بدان معذور بود * کو ز دجله غافل و بس دور رود
۲۸۵۰Nباری اعرابی بدان معذور بود * کو ز دجله بی‌خبر بود و ز رود
۲۸۵۱Qگر ز دجله با خبر بودی چو ما * او نبردی آن سبو را جا بجا
۲۸۵۱Nگر ز دجله با خبر بودی چو ما * او نبردی آن سبو را جا به جا
۲۸۵۲Qبلک از رجله چو واقف آمدی * آن سبو را بر سرِ سنگی زدی
۲۸۵۲Nبلکه از رجله چو واقف آمدی * آن سبو را بر سر سنگی زدی

block:1135

قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بی نیازی از آن هدیه و از آن سبو
۲۸۵۳Qچون خلیفه دید و احوالش شنید * آن سبو را پُر ز زر کرد و مزید
۲۸۵۳Nچون خلیفه دید و احوالش شنید * آن سبو را پر ز زر کرد و مزید
۲۸۵۴Qآن عرب را کرد از فاقه خلاص * داد بخشِشها و خِلعتهای خاص
۲۸۵۴Nآن عرب را کرد از فاقه خلاص * داد بخششها و خلعتهای خاص
۲۸۵۵Qکین سبو پُر زر بدستِ او دهید * چونک وا گردد سوی دجله‌ش برید
۲۸۵۵Nکاین سبو پر زر به دست او دهید * چون که واگردد سوی دجله‌ش برید
۲۸۵۶Qاز رهِ خشک آمدست و از سفَر * از رهِ دجله‌ش بود نزدیکتَر
۲۸۵۶Nاز ره خشک آمده ست و از سفر * از ره آبش بود نزدیکتر
۲۸۵۷Qچون بکَشتی در نشَست و دجله دید * سجده می‌کرد از حیا و می‌خمید
۲۸۵۷Nچون به کشتی درنشست و دجله دید * سجده می‌کرد از حیا و می‌خمید
۲۸۵۸Qکای عجَب لطف این شهِ وهّاب را * وان عجبتر کو سِتَد آن آب را
۲۸۵۸Nکای عجب لطف این شه وهاب را * وین عجبتر کو ستد آن آب را
۲۸۵۹Qچون پذیرفت از من آن دریای جود * آنچنان نقدِ دَغَل را زود زود
۲۸۵۹Nچون پذیرفت از من آن دریای جود * آن چنان نقد دغل را زود زود
۲۸۶۰Qکُلِّ عالم را سبُو دان ای پسر * کو بود از علم و خوبی تا بسَر
۲۸۶۰Nکل عالم را سبو دان ای پسر * کاو بود از علم و خوبی تا به سر
۲۸۶۱Q قطره‌ای از دجلهٔ خوبی اوست * کان نمی‌گنجد ز پُرّی زیرِ پوست
۲۸۶۱Nقطره‌ای از دجله‌ی خوبی اوست * کان نمی‌گنجد ز پری زیر پوست
۲۸۶۲Qگنجِ مخفی بُد ز پُرّی چاک کرد * خاک را تابان‌تر از افلاک کرد
۲۸۶۲Nگنج مخفی بد ز پری چاک کرد * خاک را تابان تر از افلاک کرد
۲۸۶۳Qگنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد * خاک را سلطانِ اطلس‌پوش کرد
۲۸۶۳Nگنج مخفی بد ز پری جوش کرد * خاک را سلطان اطلس پوش کرد
۲۸۶۴Qور بدیدی شاخی از دجلهٔ خدا * آن سبو را او فنا کردی فنَا
۲۸۶۴Nور بدیدی شاخی از دجله‌ی خدا * آن سبو را او فنا کردی فنا
۲۸۶۵Qآنک دیدندش همیشه بی‌خودند * بی‌خودانه بر سبُو سنگی زدند
۲۸۶۵Nآن که دیدندش همیشه بی‌خودند * بی‌خودانه بر سبو سنگی زدند
۲۸۶۶Qای ز غیرت بر سبو سنگی زدَه * وان شکستَت خود دُرستی آمده
۲۸۶۶Nای ز غیرت بر سبو سنگی زده * و این سبو ز اشکست کاملتر شده
۲۸۶۷Qخُم شکسته آب از او ناریخته * صد دُرُستی زین شکست انگیخته
۲۸۶۷Nخم شکسته آب از او ناریخته * صد درستی زین شکست انگیخته
۲۸۶۸Qجُزو جُزوِ خُمّ برقصست و بحال * عقلِ جزوی را نموده این محال
۲۸۶۸Nجزو جزو خم به رقص است و به حال * عقل جزوی را نموده این محال
۲۸۶۹Qنه سبو پیدا درین حالت نه آب * خوش ببین واللهُ اعلم بالصَّواب
۲۸۶۹Nنی سبو پیدا در این حالت نه آب * خوش ببین و اللَّه اعلم بالصواب
۲۸۷۰Qچون دَرِ معنی زنی بازت کنند * پَرّ فکرت زن که شهبازت کنند
۲۸۷۰Nچون در معنی زنی بازت کنند * پر فکرت زن که شهبازت کنند
۲۸۷۱Qپَرِّ فکرت شد گل‌آلود و گران * زانک گل‌خواری ترا گِل شد چو نان
۲۸۷۱Nپر فکرت شد گل آلود و گران * ز آن که گل خواری ترا گل شد چو نان
۲۸۷۲Qنان گِلست و گوشت کمتر خُور ازین * تا نمانی همچو گِل اندر زمین
۲۸۷۲Nنان گل است و گوشت کمتر خور از این * تا نمانی همچو گل اندر زمین
۲۸۷۳Qچون گُرسنه می‌شوی سگ می‌شوی * تُند و بَدپیوند و بَدرگ می‌شوی
۲۸۷۳Nچون گرسنه می‌شوی سگ می‌شوی * تند و بد پیوند و بد رگ می‌شوی
۲۸۷۴Qچون شدی تو سیر مرداری شدی * بی‌خبر بی‌پا چو دیواری شدی
۲۸۷۴Nچون شدی تو سیر مرداری شدی * بی‌خبر بی‌پا چو دیواری شدی
۲۸۷۵Qپس دمی مردار و دیگر دم سگی * چُون کُنی در راهِ شیران خوش تگی
۲۸۷۵Nپس دمی مردار و دیگر دم سگی * چون کنی در راه شیران خوش تگی
۲۸۷۶Qآلتِ اِشکارِ خود جز سگ مدان * کمترک انداز سگ را استخوان
۲۸۷۶Nآلت اشکار خود جز سگ مدان * کمترک انداز سگ را استخوان
۲۸۷۷Qزانک سگ چون سیر شد سَرکَش شود * کی سوی صید و شکارِ خوش دَوَد
۲۸۷۷Nز آن که سگ چون سیر شد سرکش شود * کی سوی صید و شکار خوش دود
۲۸۷۸Qآن عرب را بی‌نوایی می‌کشید * تا بدان درگاه و آن دولت رسید
۲۸۷۸Nآن عرب را بی‌نوایی می‌کشید * تا بدان درگاه و آن دولت رسید
۲۸۷۹Qدر حکایت گفته‌ایم احسانِ شاه * در حق آن بی‌نوای بی‌پناه
۲۸۷۹Nدر حکایت گفته‌ایم احسان شاه * در حقِ آن بی‌نوای بی‌پناه
۲۸۸۰Qهر چه گوید مَردِ عاشق بوی عشق * از دهانش می‌جَهد در کوی عشق
۲۸۸۰Nهر چه گوید مرد عاشق بوی عشق * از دهانش می‌جهد در کوی عشق
۲۸۸۱Qگر بگوید فِقْه فقر آید همه * بوی فقر آید از آن خوش دَمْدَمه
۲۸۸۱Nگر بگوید فقه فقر آید همه * بوی فقر آید از آن خوش دمدمه
۲۸۸۲Qور بگوید کفر دارد بوی دین * آید از کفِ شَکش بوی یقین
۲۸۸۲Nور بگوید کفر دارد بوی دین * ور به شک گوید شکش گردد یقین
۲۸۸۳Qکَفِّ کژ کز بهر صدقی خاستست * اصلِ صاف آن فرع را آراستََست
۲۸۸۳Nکف کژ کز بحر صدقی خاسته است * اصل صاف آن فرع را آراسته است
۲۸۸۴Qآن کفش را صافی و مَحقُوق دان * همچو دشنامِ لبِ معشوق دان
۲۸۸۴Nآن کفش را صافی و محقوق دان * همچو دشنام لب معشوق دان
۲۸۸۵Qگشته آن دشنامِ نامطلُوبِ او * خوش ز بهرِ عارضِ مَحبوبِ او
۲۸۸۵Nگشته آن دشنام نامطلوب او * خوش ز بهر عارض محبوب او
۲۸۸۶Qگر بگوید کژ نماید راستی * ای کژی که راست را آراستی
۲۸۸۶Nگر بگوید کژ نماید راستی * ای کژی که راست را آراستی
۲۸۸۷Qاز شکر گر شکلِ نانی می‌پَزی * طعمِ قند آید نه نان چون می‌مزی
۲۸۸۷Nاز شکر گر شکل نانی می‌پزی * طعم قند آید نه نان چون می‌مزی
۲۸۸۸Qور بیابد مومنی زرّین وَثَن * کَیْ هلد آن را برای هر شَمَن
۲۸۸۸Nور بیابد مومنی زرین وثن * کی هلد آن را برای هر شمن
۲۸۸۹Qبلک گیرد اندر آتش افکند * صورتِ عاریّتش را بشکند
۲۸۸۹Nبلکه گیرد اندر آتش افکند * صورت عاریتش را بشکند
۲۸۹۰Qتا نماند بر ذَهب شکلِ وثَن * زانک صورت مانعست و راه‌زن
۲۸۹۰Nتا نماند بر ذهب شکل وثن * ز آن که صورت مانع است و راه زن
۲۸۹۱Qذاتِ زرّش دادِ ربَّانیّتست * نَقشِ بُت بر نَقدِ زر عاریّتست
۲۸۹۱Nذات زرش ذات ربانیت است * نقش بت بر نقد زر عاریت است
۲۸۹۲Qبهرِ کیکی تو گِلیمی را مَسِوز * وز صُداعِ هر مگس مگذار روز
۲۸۹۲Nبهر کیکی تو گلیمی را مسوز * وز صداع هر مگس مگذار روز
۲۸۹۳Qبُت‌پرستی چون بمانی در صُوَر * صورتش بگذار و در معنی نِگَر
۲۸۹۳Nبت پرستی چون بمانی در صور * صورتش بگذار و در معنی نگر
۲۸۹۴Qمردِ حَجّی همرهِ حاجی طلَب * خواه هندو خواه تُرک و یا عرب
۲۸۹۴Nمرد حجی همره حاجی طلب * خواه هندو خواه ترک و یا عرب
۲۸۹۵Qمَنگر اندر نقش و اندر رنگِ او * بنگر اندر عزم و در آهنگِ او
۲۸۹۵Nمنگر اندر نقش و اندر رنگ او * بنگر اندر عزم و در آهنگ او
۲۸۹۶Qگر سیاه است او هم آهنگ تو است * تو سپیدش خوان که همرنگِ تُوَست
۲۸۹۶Nگر سیاهست او هم‌آهنگِ تُوَست * تو سپیدش خوان که هم رنگ تو است
۲۸۹۷Qاین حکایت گفته شد زیر و زبَر * همچو فکرِ عاشقان بی‌پا و سَر
۲۸۹۷Nاین حکایت گفته شد زیر و زبر * همچو فکر عاشقان بی‌پا و سر
۲۸۹۸Qسر ندارد چون ز اَزَل بودست پیش * پا ندارد با ابَدْ بودست خویش
۲۸۹۸Nسر ندارد چون ز ازل بوده ست پیش * پا ندارد با ابد بوده ست خویش
۲۸۹۹Qبلک چون آبست هر قطره از آن * هم سَرست و پا و هم بی‌ هر دُوان
۲۸۹۹Nبلکه چون آب است هر قطره از آن * هم سر است و پا و هم بی‌هردوان
۲۹۰۰Qحاش لله این حکایت نیست هین * نقدِ حالِ ما و تُست این خوش ببین
۲۹۰۰Nحاش لِلّه این حکایت نیست هین * نقد حال ما و تست این خوش ببین
۲۹۰۱Qزانک صوفی با کَر و با فَر بود * هرچ آن ماضیست لا یُذْکَر بود
۲۹۰۱Nز آن که صوفی با کر و با فر بود * هر چه آن ماضی است لا یذکر بود
۲۹۰۲Qهم عرب ما هم سبو ما هم مَلِک * جمله ما یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُُفِکَ
۲۹۰۲Nهم عرب ما هم سبو ما هم ملک * جمله ما یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ
۲۹۰۳Qعقل را شُو دان و زن را نَفْس و طَمْع * این دو ظلمانی و مُنکِر عقلْ شَمْع
۲۹۰۳Nعقل را شو دان و زن را نفس و طمع * این دو ظلمانی و منکر عقل شمع
۲۹۰۴Qبشْنو اکنون اصل اِنکار از چه خاست * زانک کُل را گونه گونه جُزوهاست
۲۹۰۴Nبشنو اکنون اصل انکار از چه خاست * ز آن که کل را گونه گونه جزوهاست
۲۹۰۵Qجزو کُل نی جزوها نسبت بکُل * نی چو بویِ گُل که باشد جُزوِ گُل
۲۹۰۵Nجزوِ کُل نی جزوها نسبَت به کل * نی چو بوی گل که باشد جزو گل
۲۹۰۶Qلُطفِ سبزه جُزوِ لطفِ گُل بود * بانگ قمری جزو آن بلبُل بود
۲۹۰۶Nلطف سبزه جزو لطف گل بود * بانگ قمری جزو آن بلبل بود
۲۹۰۷Qگر شوم مشغولِ اِشکال و جواب * تشنگان را کَی توانم داد آب
۲۹۰۷Nگر شوم مشغول اشکال و جواب * تشنگان را کی توانم داد آب
۲۹۰۸Qگر تو اِشکالی بکلّی و حَرَج * صبر کن الصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج
۲۹۰۸Nگر تو اشکالی به کلی و حرج * صبر کن الصبر مفتاح الفرج
۲۹۰۹Qاحتِما کن اِحتما ز اندیشه‌ها * فکر شیر و گور و دلها بیشه‌ها
۲۹۰۹Nاحتما کن احتما ز اندیشه‌ها * فکر شیر و گور و دلها بیشه‌ها
۲۹۱۰Qاحتماها بر دواها سَرْوَرست * زانک خاریدن فُزونی گَرست
۲۹۱۰Nاحتماها بر دواها سرور است * ز آن که خاریدن فزونی گر است
۲۹۱۱Qاحتما اصلِ دوا آمد یقین * احتما کن قُوَّتِ جانت ببین
۲۹۱۱Nاحتما اصل دوا آمد یقین * احتما کن قوت جان را ببین
۲۹۱۲Qقابلِ این گفتها شو گوش‌وار * تا که از زر سازمت من گوشوار
۲۹۱۲Nقابل این گفته‌ها شو گوش‌وار * تا که از زر سازمت من گوشوار
۲۹۱۳Qحلقه در گوشِ مَهِ زرگر شوی * تا بماه و تا ثُرَیّا بَر شوی
۲۹۱۳Nحلقه در گوش مه زرگر شوی * تا به ماه و تا ثریا بر شوی
۲۹۱۴Qاَوّلا بشنو که خَلقِ مختلِف * مختلف جانند تا یا از اَلِف
۲۹۱۴Nاولا بشنو که خلق مختلف * مختلف جانند از یا تا الف
۲۹۱۵Qدر حروفِ مختلف شور و شکیست * گر چه از یک رُو ز سر تا پا یکیست
۲۹۱۵Nدر حروف مختلف شور و شکی است * گر چه از یک رو ز سر تا پا یکی است
۲۹۱۶Qاز یکی رُو ضِدّ و یک رو مُتَّحِد * از یکی رُو هزل و از یک رویْ جِد
۲۹۱۶Nاز یکی رو ضد و یک رو متحد * از یکی رو هزل و از یک روی جد
۲۹۱۷Qپس قیامت روزِ عَرضِ اکبرست * عرض او خواهد که با زیب و فَرست
۲۹۱۷Nپس قیامت روز عرض اکبر است * عرض او خواهد که با زیب و فر است
۲۹۱۸Qهر که چون هندوی بَدسوداییَست * روزِ عَرضش نُوبتِ رُسواییَست
۲۹۱۸Nهر که چون هندوی بد سودایی است * روز عرضش نوبت رسوایی است
۲۹۱۹Qچون ندارد روی همچون آفتاب * او نخواهد جز شبی همچون نقاب
۲۹۱۹Nچون ندارد روی همچون آفتاب * او نخواهد جز شبی همچون نقاب
۲۹۲۰Qبَرگِ یک گُل چون ندارد خارِ او * شد بهاران دشمنِ اسرارِ او
۲۹۲۰Nبرگ یک گل چون ندارد خار او * شد بهاران دشمن اسرار او
۲۹۲۱Qو انک سر تا پا گُلست و سوسنست * پس بهار او را دو چشمِ روشنست
۲۹۲۱Nو انکه سر تا پا گل است و سوسن است * پس بهار او را دو چشم روشن است
۲۹۲۲Qخارِ بی‌معنی خزان خواهد خزان * تا زند پهلوی خود با گلْستان
۲۹۲۲Nخار بی‌معنی خزان خواهد خزان * تا زند پهلوی خود با گلستان
۲۹۲۳Qتا بپوشد حُسنِ آن و ننگِ این * تا نبینی رنگِ آن و رنگِ این
۲۹۲۳Nتا بپوشد حسن آن و ننگ این * تا نبینی رنگ آن و رنگ این
۲۹۲۴Qپس خزان او را بهارست و حیات * یک نماید سنگ و یاقوتِ زکات
۲۹۲۴Nپس خزان او را بهار است و حیات * یک نماید سنگ و یاقوت زکات
۲۹۲۵Qباغبان هم داند آن را در خزان * لیک دیدِ یک به از دیدِ جهان
۲۹۲۵Nباغبان هم داند آن را در خزان * لیک دید یک به از دید جهان
۲۹۲۶Qخود جهان آن یک کس است او ابلهست * هر ستاره بر فلک جُزْوِ مهَست
۲۹۲۶Nخود جهان آن یک کس است او ابله است * هر ستاره بر فلک جزو مه است
۲۹۲۷Qپس همی‌گویند هر نقش و نگار * مژده مژده نک همی‌آید بهار
۲۹۲۷Nپس همی‌گویند هر نقش و نگار * مژده مژده نک همی‌آید بهار
۲۹۲۸Qتا بود تابان شکوفه چون زره * کَیْ کند آن میوها پیدا گِرِه
۲۹۲۸Nتا بود تابان شکوفه چون زره * کی کند آن میوه‌ها پیدا گره
۲۹۲۹Qچون شکوفه ریخت میوه سر کند * چونک تن بشکست جان سر بر زند
۲۹۲۹Nچون شکوفه ریخت میوه سر کند * چون که تن بشکست جان سر بر زند
۲۹۳۰Qمیوه معنی و شکوفه صورتش * آن شکوفه مژده میوه نعمتش
۲۹۳۰Nمیوه معنی و شکوفه صورتش * آن شکوفه مژده میوه نعمتش
۲۹۳۱Qچون شکوفه ریخت میوه شد پدید * چونک آن کَم شد شد این اندر مزید
۲۹۳۱Nچون شکوفه ریخت میوه شد پدید * چون که آن کم شد شد این اندر مزید
۲۹۳۲Qتا که نان نشکست قوَّت کَیْ دهد * ناشکسته خُوشَها کَیْ می‌دهد
۲۹۳۲Nتا که نان نشکست قوت کی دهد * ناشکسته خوشه‌ها کی می‌دهد
۲۹۳۳Qتا هلیله نشکند با اَدویه * کَیْ شود خود صحَّت‌افزا ادویه
۲۹۳۳Nتا هلیله نشکند با ادویه * کی شود خود صحت افزا ادویه

block:1136

در صفت پیر و مطاوعت وی
۲۹۳۴Qای ضیآء الحق حُسام الدّین بگیر * یک دو کاغذ بر فزا در وَصفِ پیر
۲۹۳۴Nای ضیاء الحق حسام الدین بگیر * یک دو کاغذ بر فزا در وصف پیر
۲۹۳۵Qگر چه جسمِ نازکت را زور نیست * لیک بی‌خورشید ما را نور نیست
۲۹۳۵Nگر چه جسم نازکت را زور نیست * لیک بی‌خورشید ما را نور نیست
۲۹۳۶Qگر چه مِصباح و زُجاجه گشته‌ای * لیک سَرْخَیْلِ دلی سرْرِشته‌ای
۲۹۳۶Nگر چه مصباح و زجاجه گشته‌ای * لیک سر خیل دلی سر رشته‌ای
۲۹۳۷Qچون سَرِ رشته بدست و کامِ تُست * دُرّهای عِقدِ دل ز اِنعامِ تُست
۲۹۳۷Nچون سر رشته به دست و کام تست * درهای عقد دل ز انعام تست
۲۹۳۸Qبر نویس احوالِ پیرِ راه‌دان * پیر را بگزین و عینِ راه دان
۲۹۳۸Nبر نویس احوال پیر راهدان * پیر را بگزین و عین راه دان
۲۹۳۹Qپیر تابستان و خلقان تیر ماه * خلق مانندِ شبند و پیر ماه
۲۹۳۹Nپیر تابستان و خلقان تیر ماه * خلق مانند شب‌اند و پیر ماه
۲۹۴۰Qکرده‌ام بختِ جوان را نام پیر * کو ز حق پیرست نز ایَّام پیر
۲۹۴۰Nکرده‌ام بخت جوان را نام پیر * کاو ز حق پیر است نز ایام پیر
۲۹۴۱Qاو چنان پیریست کش آغاز نیست * با چنان دُرِّ یتیم انباز نیست
۲۹۴۱Nاو چنان پیری است کش آغاز نیست * با چنان در یتیم انباز نیست
۲۹۴۲Qخود قوی‌تر می‌شود خَمْرِ کهن * خاصه آن خمری که باشد مِن لدُن
۲۹۴۲Nخود قوی‌تر می‌شود خمر کهن * خاصه آن خمری که باشد من لدن
۲۹۴۳Qپیر را بگزین که بی‌پیر این سفَر * هست بس پُر آفت و خوف و خطَر
۲۹۴۳Nپیر را بگزین که بی‌پیر این سفر * هست بس پر آفت و خوف و خطر
۲۹۴۴Qآن رهی که بارها تو رَفته‌ای * بی‌قلاوز اندر آن آشفته‌ای
۲۹۴۴Nآن رهی که بارها تو رفته‌ای * بی‌قلاووز اندر آن آشفته‌ای
۲۹۴۵Qپس رهی را که ندیدستی تو هیچ * هین مرَو تنها ز رَهْبَر سر مپیچ
۲۹۴۵Nپس رهی را که ندیده ستی تو هیچ * هین مرو تنها ز رهبر سر مپیچ
۲۹۴۶Qگر نباشد سایهٔ او بر تو گول * پس ترا سر گشته دارد بانگِ غُول
۲۹۴۶Nگر نباشد سایه‌ی او بر تو گول * پس ترا سر گشته دارد بانگ غول
۲۹۴۷Qغولت از ره افکند اندر گزند * از تو داهی‌تر درین ره بس بُدند
۲۹۴۷Nغولت از ره افکند اندر گزند * از تو داهی‌تر در این ره بس بدند
۲۹۴۸Qاز نُبی بشنو ضَلالِ ره‌روان * که چه‌شان کرد آن بلیسِ بَدْرَوان
۲۹۴۸Nاز نبی بشنو ضلال رهروان * که چشان کرد آن بلیس بد روان
۲۹۴۹Qصد هزاران ساله راه از جاده دور * بُردشان و کردشان ادبیر و عُور
۲۹۴۹Nصد هزاران ساله راه از جاده دور * بردشان و کردشان ادبار و عور
۲۹۵۰Qاستخوانهاشان ببین و مویشان * عبرتی گیر و مَران خَر سویشان
۲۹۵۰Nاستخوانهاشان ببین و مویشان * عبرتی گیر و مران خر سویشان
۲۹۵۱Qگردنِ خر گیر و سوی راه کَش * سوی رَه‌بانان و ره‌دانانِ خوش
۲۹۵۱Nگردن خر گیر و سوی راه کش * سوی ره‌بانان و ره دانان خوش
۲۹۵۲Qهین مَهلِ خر را و دست از وَی مدار * زانک عشقِ اوست سوی سبزه‌زار
۲۹۵۲Nهین مهل خر را و دست از وی مدار * ز آن که عشق اوست سوی سبزه‌زار
۲۹۵۳Qگر یکی دَم تو بغفلت وا هِلیش * اُو رَود فرسنگها سوی حَشیش
۲۹۵۳Nگر یکی دم تو به غفلت واهلیش * او رود فرسنگ‌ها سوی حشیش
۲۹۵۴Qدشمنِ راهست خر مستِ علَف * ای که بس خربنده را کرد او تلف
۲۹۵۴Nدشمن راه است خر مست علف * ای که بس خر بنده را کرد او تلف
۲۹۵۵Qگر ندانی ره هرانچِ خر بخواست * عکسِ آن کن خود بود آن راهِ راست
۲۹۵۵Nگر ندانی ره هر آن چه خر بخواست * عکس آن کن خود بود آن راه راست
۲۹۵۶Qشَاوِرُوهُنَّ وَانگه خالِفوا * إنَّ مَنْ لَمْ یَعْصِهِنَّ تَالِفُ
۲۹۵۶Nشاوِروهُنَّ پس آن گه خالفوا * إن من لم یعصهن تالف
۲۹۵۷Qبا هوا و آرزو کَم باش دوست * چون یُضِلُّک عن سَبیلِ الله اوست
۲۹۵۷Nبا هوا و آرزو کم باش دوست * چون یضلک عن سبیل الله اوست
۲۹۵۸Qاین هوا را نشکند اندر جهان * هیچ چیزی همچو سایهٔ همرهان
۲۹۵۸Nاین هوا را نشکند اندر جهان * هیچ چیزی همچو سایه‌ی همرهان

block:1137

وصیّت کردن رسول صلّی الله علیه وسلّم مر علی را کرَّم الله وَجهَهُ که چون هر کسی بنوع طاعتی تقرّب جوید بحقّ تو تقرّب جوی بصحبت عاقل و بندهٔ خاصّ تا از همه پیش قدم‌تر باشی
۲۹۵۹Qگفت پغامبر علی را کای علی * شیر حقّی پهلوانِ پُر دلی
۲۹۵۹Nگفت پیغمبر علی را کای علی * شیر حقی پهلوانی پر دلی
۲۹۶۰Qلیک بر شیری مکن هم اعتماد * اندر آ در سایهٔ نَخلِ امید
۲۹۶۰Nلیک بر شیری مکن هم اعتماد * اندر آ در سایه‌ی نخل امید
۲۹۶۱Qاندر آ در سایه‌ی آن عاقلی * کش نداند برد از ره ناقلی
۲۹۶۱Nاندر آ در سایهٔ آن عاقِلی * کِش نداند بُرد از ره ناقِلی
۲۹۶۲Qظلِّ او اندر زمین چون کوهِ قاف * روحِ او سیمرغِ بَس عالی طواف
۲۹۶۲Nظل او اندر زمین چون کوه قاف * روح او سیمرغ بس عالی طواف
۲۹۶۳Qگر بگویم تا قیامت نَعتِ او * هیچ آن را مَقطَع و غایت مجو
۲۹۶۳Nگر بگویم تا قیامت نعت او * هیچ آن را مقطع و غایت مجو
۲۹۶۴Qدر بشر روُپوش کردست آفتاب * فهم کن والله اعلم بالصَّواب
۲۹۶۴Nدر بشر رو پوش کرده ست آفتاب * فهم کن و الله اعلم بالصواب
۲۹۶۵Qیا علی از جملهٔ طاعاتِ راه * بر گُزین تو سایهٔ خاص الَه
۲۹۶۵Nیا علی از جمله‌ی طاعات راه * بر گزین تو سایه‌ی خاص اله
۲۹۶۶Qهر کسی در طاعتی بگریختند * خویشتن را مَخلَصی انگیختند
۲۹۶۶Nهر کسی در طاعتی بگریختند * خویشتن را مخلصی انگیختند
۲۹۶۷Qتو برو در سایهٔ عاقل گریز * تا رهی زان دشمنِ پنهان‌ستیز
۲۹۶۷Nتر برو در سایه‌ی عاقل گریز * تا رهی ز آن دشمن پنهان ستیز
۲۹۶۸Qاز همه طاعاتْ اینت بهترَست * سبق یابی بر هران سابق که هست
۲۹۶۸Nاز همه طاعات اینت بهتر است * سبق یابی بر هر آن سابق که هست
۲۹۶۹Qچون گرفتت پیر هین تَسلیم شَو * همچو موسی زیرِ حُکمِ خِضْر رَوْ
۲۹۶۹Nچون گرفتت پیر هین تسلیم شو * همچو موسی زیر حکم خضر رو
۲۹۷۰Qصبر کن بر کار خضری بی‌نفاق * تا نگوید خضر رَوْ هَذا فِراق
۲۹۷۰Nصبر کن بر کارِ خضری بی‌نفاق * تا نگوید خضر رو هذا فراق
۲۹۷۱Qگر چه کَشتی بشکند تو دَم مزن * گر چه طفلی را کُشَد تو مُو مکَن
۲۹۷۱Nگر چه کشتی بشکند تو دم مزن * گر چه طفلی را کشد تو مو مکن
۲۹۷۲Qدستِ او را حق چو دستِ خویش خواند * تا یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ‌ براند
۲۹۷۲Nدست او را حق چو دست خویش خواند * تا یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ‌ براند
۲۹۷۳Qدستِ حق میراندش زنده‌ش کند * زنده چه بود جانِ پاینده‌ش کند
۲۹۷۳Nدست حق میراندش زنده‌ش کند * زنده چه بود جان پاینده‌ش کند
۲۹۷۴Qهر که تنها نادِرا این ره بُرید * هم بعَونِ همَّت پیران رسید
۲۹۷۴Nهر که تنها نادرا این ره برید * هم به عون همت پیران رسید
۲۹۷۵Qدستِ پیر از غایبان کوتاه نیست * دستِ او جز قبضهٔ اللَّه نیست
۲۹۷۵Nدست پیر از غایبان کوتاه نیست * دست او جز قبضه‌ی اللَّه نیست
۲۹۷۶Qغایبان را چون چنین خلعت دهند * حاضران از غایبان لاشک به‌اند
۲۹۷۶Nغایبان را چون چنین خلعت دهند * حاضران از غایبان لا شک بهند
۲۹۷۷Qغایبان را چون نواله می‌دهند * پیشِ مهمان تا چه نعمتها نهند
۲۹۷۷Nغایبان را چون نواله می‌دهند * پیش مهمان تا چه نعمتها نهند
۲۹۷۸Qکو کسی کو پیش شه بندد کمر * تا کسی کو هست بیرون سوی دَر
۲۹۷۸Nکو کسی که پیش شه بندد کمر * تا کسی که هست بیرون سوی در
۲۹۷۹Qچون گزیدی پیر نازک‌دل مباش * سُست و ریزیده چو آب و گِل مباش
۲۹۷۹Nچون گزیدی پیر نازک دل مباش * سست و ریزیده چو آب و گل مباش
۲۹۸۰Qور بهر زخمی تو پر کینه شوی * پس کجا بی‌صیقل آیینه شوی
۲۹۸۰Nگر بهر زخمی تو پر کینه شوی * پس کجا بی‌صیقل آیینه شوی

block:1138

کبودی زدن قزوینی بر شانگاه صورت شیر و پشیمان شدن او بسبب زخم سورن
۲۹۸۱Qاین حکایت بشنو از صاحب بیان * در طریق و عادت قزوینیان
۲۹۸۱Nاین حکایت بشنو از صاحب بیان * در طریق و عادت قزوینیان
۲۹۸۲Qبر تن و دست و کَتِفها بی‌گزند * از سرِ سوزن کبودیها زنند
۲۹۸۲Nبر تن و دست و کتفها بی‌گزند * از سر سوزن کبودیها زنند
۲۹۸۳Qسوی دلّاکی بشد قزوینیی * که کبودم زن بکن شیرینیی
۲۹۸۳Nسوی دلاکی بشد قزوینیی * که کبودم زن بکن شیرینیی
۲۹۸۴Qگفت چه صورت زنم ای پهلوان * گفت بر زن صورت شیر ژیان
۲۹۸۴Nگفت چه صورت زنم ای پهلوان * گفت بر زن صورتِ شیرِ ژیان
۲۹۸۵Qطالعم شیرست نقشِ شیر زن * جهد کن رنگِ کبودی سیر زن
۲۹۸۵Nطالعم شیر است نقش شیر زن * جهد کن رنگ کبودی سیر زن
۲۹۸۶Qگفت بر چه موضعت صورت زنم * گفت بر شانه‌گَهم زن آن رَقَم
۲۹۸۶Nگفت بر چه موضعت صورت زنم * گفت بر شانه‌گهم زن آن رقم
۲۹۸۷Qچونک او سوزن فرو بردن گرفت * دَردِ آن در شانه‌گه مَسکن گرفت
۲۹۸۷Nچون که او سوزن فرو بردن گرفت * درد آن در شانگه مسکن گرفت
۲۹۸۸Qپهلوان در ناله آمد کای سَنی * مر مرا کُشتی چه صورت می‌زنی
۲۹۸۸Nپهلوان در ناله آمد کای سنی * مر مرا کشتی چه صورت می‌زنی
۲۹۸۹Qگفت آخر شیر فرمودی مرا * گفت از چه عضو کردی ابتدا
۲۹۸۹Nگفت آخر شیر فرمودی مرا * گفت از چه عضو کردی ابتدا
۲۹۹۰Qگفت از دُمگاه آغازیده‌ام * گفت دُم بگذار ای دُو دیده‌ام
۲۹۹۰Nگفت از دمگاه آغازیده‌ام * گفت دم بگذار ای دو دیده‌ام
۲۹۹۱Qاز دُم و دُمگاهِ شیرم دَم گرفت * دُمگهِ او دَمگهم محکم گرفت
۲۹۹۱Nاز دم و دمگاه شیرم دم گرفت * دمگه او دمگهم محکم گرفت
۲۹۹۲Qشیرِ بی‌دُم باش گو ای شیرساز * که دلم سُستی گرفت از زخمِ گاز
۲۹۹۲Nشیر بی‌دم باش گو ای شیر ساز * که دلم سستی گرفت از زخم گاز
۲۹۹۳Qجانب دیگر گرفت آن شخص زخم * بی‌ محابا بی‌ مُوَاسا بی‌ ز رَحم
۲۹۹۳Nجانب دیگر گرفت آن شخص زخم * بی‌محابا بی‌مواسا بی‌ز رحم
۲۹۹۴Qبانگ کرد او کین چه اندامست ازو * گفت این گوشست ای مردِ نکو
۲۹۹۴Nبانگ کرد او کاین چه اندام است از او * گفت این گوش است ای مرد نکو
۲۹۹۵Qگفت تا گوشش نباشد ای حکیم * گوش را بگذار و کوته کن گِلیم
۲۹۹۵Nگفت تا گوشش نباشد ای حکیم * گوش را بگذار و کوته کن گلیم
۲۹۹۶Qجانب دیگر خَلِش آغاز کرد * باز قزوینی فغان را ساز کرد
۲۹۹۶Nجانب دیگر خلش آغاز کرد * باز قزوینی فغان را ساز کرد
۲۹۹۷Qکین سوم جانب چه اندامست نیز * گفت اینست اِشکمِ شیر ای عزیز
۲۹۹۷Nکاین سوم جانب چه اندام است نیز * گفت این است اشکم شیر ای عزیز
۲۹۹۸Qگفت تا اشکم نباشد شیر را * گَشت افزون دَردْ کَم زن زخمها
۲۹۹۸Nگفت تا اشکم نباشد شیر را * چه شکم باید نگار سیر را
۲۹۹۹Qخیره شد دلّاک و بس حیران بماند * تا بدیر انگشت در دندان بماند
۲۹۹۹Nخیره شد دلاک و بس حیران بماند * تا به دیر انگشت در دندان بماند
۳۰۰۰Qبر زمین زد سوزن از خشم اوستاد * گفت در عالم کسی را این فتاد
۳۰۰۰Nبر زمین زد سوزن از خشم اوستاد * گفت در عالم کسی را این فتاد
۳۰۰۱Qشیر بی‌دُمّ و سر و اشکم کی دید * این چنین شیری خدا خود نافرید
۳۰۰۱Nشیر بی‌دم و سر و اشکم که دید * این چنین شیری خدا خود نافرید
۳۰۰۲Qای برادر صبر کن بر دَردِ نیش * تا رهی از نیشِ نفسِ گَبرِ خویش
۳۰۰۲Nای برادر صبر کن بر درد نیش * تا رهی از نیش نفس گبر خویش
۳۰۰۳Qکان گروهی که رهیدند از وجود * چرخ و مِهر و ماهشان آرد سجُود
۳۰۰۳Nکان گروهی که رهیدند از وجود * چرخ و مهر و ماهشان آرد سجود
۳۰۰۴Qهر که مُرد اندر تنِ او نفسِ گَبْر * مر ورا فرمان برد خورشید و اَبْر
۳۰۰۴Nهر که مرد اندر تن او نفس گبر * مر و را فرمان برد خورشید و ابر
۳۰۰۵Qچون دلش آموخت شمع افروختن * آفتاب او را نیارد سوختن
۳۰۰۵Nچون دلش آموخت شمع افروختن * آفتاب او را نیارد سوختن
۳۰۰۶Qگفت حق در آفتاب مُنتَجِم * ذِکرِ تَزّاوَر کَذَی عن کَهْفِهم
۳۰۰۶Nگفت حق در آفتاب منتجم * ذکر تزاور کذا عن کهفهم
۳۰۰۷Qخار جمله لطف چون گُل می‌شود * پیش جزوِی کو سوی کُل می‌رود
۳۰۰۷Nخار جمله لطف چون گل می‌شود * پیش جزوی کاو سوی کل می‌رود
۳۰۰۸Qچیست تعظیمِ خدا افراشتن * خویشتن را خوار و خاکی داشتن
۳۰۰۸Nچیست تعظیم خدا افراشتن * خویشتن را خوار و خاکی داشتن
۳۰۰۹Qچیست توحیدِ خدا آموختن * خویشتن را پیشِ واحد سوختن
۳۰۰۹Nچیست توحید خدا آموختن * خویشتن را پیش واحد سوختن
۳۰۱۰Qگر همی‌خواهی که بفروزی چو روز * هستئ همچون شبِ خود را بسوز
۳۰۱۰Nگر همی‌خواهی که بفروزی چو روز * هستی همچون شب خود را بسوز
۳۰۱۱Qهستیَت در هستِ آن هستی نواز * همچو مِس در کیمیا اندر گداز
۳۰۱۱Nهستی‌ات در هست آن هستی نواز * همچو مس در کیمیا اندر گداز
۳۰۱۲Qدر من و ما سخت کردستی دُو دست * هَست این جملهٔ خرابی از دو هَست
۳۰۱۲Nدر من و ما سخت کرده ستی دو دست * هست این جمله‌ی خرابی از دو هست

block:1139

title of 1139
۳۰۱۳Qشیر و گرگ و روبهی بهرِ شکار * رفته بودند از طلب در کوهسار
۳۰۱۳Nشیر و گرگ و روبهی بهر شکار * رفته بودند از طلب در کوهسار
۳۰۱۴Qتا بپُشتِ همدگر بر صیدها * سخت بر بندند بار قیدها
۳۰۱۴Nتا به پشت همدگر بر صیدها * سخت بر بندند بار قیدها
۳۰۱۵Qهر سه با هم اندر آن صحرای ژرف * صیدها گیرند بسیار و شگرف
۳۰۱۵Nهر سه با هم اندر آن صحرای ژرف * صیدها گیرند بسیار و شگرف
۳۰۱۶Qگر چه زیشان شیرِ نر را ننگ بود * لیک کرد اکرام و همراهی نمود
۳۰۱۶Nگر چه ز یشان شیر نر را ننگ بود * لیک کرد اکرام و همراهی نمود
۳۰۱۷Qاین چنین شه را ز لشکر زحمتست * لیک همره شد جماعت رحمتست
۳۰۱۷Nاین چنین شه را ز لشکر زحمت است * لیک همره شد جماعت رحمت است
۳۰۱۸Qاین چنین مَه را ز اختر ننگهاست * او میانِ اختران بهرِ سخاست
۳۰۱۸Nاین چنین مه را ز اختر ننگهاست * او میان اختران بهر سخاست
۳۰۱۹Qامرِ شاوِرْهُمْ‌ پیمبر را رسید * گر چه رایی نیست رایش را نَدید
۳۰۱۹Nامر شاوِرْهُمْ‌ پیمبر را رسید * گر چه رایی نیست رایش را ندید
۳۰۲۰Qدر ترازو جَو رفیقِ زر شدست * نِه از آن که جَوْ چو زر جَوهر شدست
۳۰۲۰Nدر ترازو جو رفیق زر شده ست * نی از آن که جو چو زر گوهر شده ست
۳۰۲۱Qروحْ قالب را کنون همره شدست * مدَّتِی سگ حارسِ درگه شدست
۳۰۲۱Nروح قالب را کنون همره شده ست * مدتی سگ حارس درگه شده ست
۳۰۲۲Qچونک رفتند این جماعت سوی کو * در رکابِ شیرِ با فرّ و شکوه
۳۰۲۲Nچون که رفتند این جماعت سوی کوه * در رکاب شیر با فر و شکوه
۳۰۲۳Qگاو کوهی و بز و خرگوشِ زفت * یافتند و کارِ ایشان پیش رفت
۳۰۲۳Nگاو کوهی و بز و خرگوش زفت * یافتند و کار ایشان پیش رفت
۳۰۲۴Qهر که باشد در پیِ شیرِ حراب * کم نیاید روز و شب او را کباب
۳۰۲۴Nهر که باشد در پی شیر حراب * کم نیاید روز و شب او را کباب
۳۰۲۵Qچون ز کُه در بیشه آوردندشان * کُشته و مجروح و اندر خون کَشان
۳۰۲۵Nچون ز که در بیشه آوردندشان * کشته و مجروح و اندر خون کشان
۳۰۲۶Qگرگ و روبه را طمع بود اندر آن * که رود قسمت بعدلِ خُسروان
۳۰۲۶Nگرگ و روبه را طمع بود اندر آن * که رود قسمت به عدل خسروان
۳۰۲۷Qعکسِ طمعِ هر دوشان بر شیر زد * شیر دانست آن طَمَعها را سَنَد
۳۰۲۷Nعکس طمع هر دوشان بر شیر زد * شیر دانست آن طمعها را سند
۳۰۲۸Qهر که باشد شیرِ اسرار و امیر * او بداند هر چه اندیشد ضمیر
۳۰۲۸Nهر که باشد شیر اسرار و امیر * او بداند هر چه اندیشد ضمیر
۳۰۲۹Qهین نگه دار ای دلِ اندیشه‌خو * دل ز اندیشهٔ بَدِی در پیشِ او
۳۰۲۹Nهین نگه دار ای دل اندیشه جو * دل ز اندیشه‌ی بدی در پیش او
۳۰۳۰Qداند و خر را همی‌راند خموش * در رُخَت خندد برای روی‌پوش
۳۰۳۰Nداند و خر را همی‌راند خموش * در رخت خندد برای روی‌پوش
۳۰۳۱Qشیر چون دانست آن وسواسشان * وا نگفت و داشت آن دَم پاسشان
۳۰۳۱Nشیر چون دانست آن وسواسشان * وانگفت و داشت آن دم پاسشان
۳۰۳۲Qلیک با خود گفت بنمایم سزا * مر شما را ای خسیسانِ گدا
۳۰۳۲Nلیک با خود گفت بنمایم سزا * مر شما را ای خسیسان گدا
۳۰۳۳Qمر شما را بس نیامد رای من * ظِنّتان اینست در اِعطای من
۳۰۳۳Nمر شما را بس نیامد رای من * ظنتان این است در اعطای من
۳۰۳۴Qای عقول و رایتان از رای من * از عطاهای جهان‌آرای من
۳۰۳۴Nای عقول و رایتان از رای من * از عطاهای جهان آرای من
۳۰۳۵Qنقش با نقَّاش چه سگالد دگر * چون سگالِش اُوش بخشید و خبَر
۳۰۳۵Nنقش با نقاش چه سگالد دگر * چون سگالش اوش بخشید و خبر
۳۰۳۶Qاین چنین ظنِّ خسیسانه به من * مر شما را بود ننگانِ زَمَن
۳۰۳۶Nاین چنین ظن خسیسانه به من * مر شما را بود ننگان زمن
۳۰۳۷Qظانِّین باللَّهِ ظنَّ السَّوءِ را * گر نبرّم سَر بود عینِ خَطا
۳۰۳۷Nظانین بالله ظن السوء را * گر نبرم سر بود عین خطا
۳۰۳۸Qوا رهانم چرخ را از ننگتان * تا بماند بر جهان این داستان
۳۰۳۸Nوارهانم چرخ را از ننگتان * تا بماند بر جهان این داستان
۳۰۳۹Qشیر با این فکر می‌زد خنده فاش * بر تبسُّمهای شیر ایمن مباش
۳۰۳۹Nشیر با این فکر می‌زد خنده فاش * بر تبسمهای شیر ایمن مباش
۳۰۴۰Qمالِ دنیا شد تبسُّمهای حق * کرد ما را مست و مغرور و خلَق
۳۰۴۰Nمال دنیا شد تبسمهای حق * کرد ما را مست و مغرور و خلق
۳۰۴۱Qفقر و رنجوری به استَت ای سنَد * کان تَبسُّم دامِ خود را بر کنَد
۳۰۴۱Nفقر و رنجوری به استت ای سند * کان تبسم دام خود را بر کند

block:1140

امتحان کردن شیر گرگ را و گفتن که پیش آی ای گرگ بخش کن صیدها را میان ما
۳۰۴۲Qگفت شیر ای گرگ این را بخش کُن * معدلت را نو کُن ای گرگِ کهُن
۳۰۴۲Nگفت شیر ای گرگ این را بخش کن * معدلت را نو کن ای گرگ کهن
۳۰۴۳Qنایبِ من باش در قسمت‌گری * تا پدید آید که تو چه گوهری
۳۰۴۳Nنایب من باش در قسمت‌گری * تا پدید آید که تو چه گوهری
۳۰۴۴Qگفت ای شَه گاوِ وَحشی بخشِ تُست * آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چُست
۳۰۴۴Nگفت ای شه گاو وحشی بخش تست * آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چست
۳۰۴۵Qبُز مرا که بُز میانه‌ست و وَسَط * روبها خرگوش بِسْتان بی‌غلط
۳۰۴۵Nبز مرا که بز میانه ست و وسط * روبها خرگوش بستان بی‌غلَط
۳۰۴۶Qشیر گفت ای گرگ چون گفتی بگو * چونک من باشم تو گویی ما و تو
۳۰۴۶Nشیر گفت ای گرگ چون گفتی بگو * چون که من باشم تو گویی ما و تو
۳۰۴۷Qگرگ خود چه سگ بود کو خویش دید * پیشِ چون من شیرِ بی‌مِثل و نَدید
۳۰۴۷Nگرگ خود چه سگ بود کاو خویش دید * پیش چون من شیر بی‌مثل و ندید
۳۰۴۸Qگفت پیش آ ای خری کاو خود خرید * پیشش آمد پنجه زد او را درید
۳۰۴۸Nگفت پیش آ ای خری کاو خود بدید * پیشش آمد پنجه زد او را درید
۳۰۴۹Qچون ندیدش مغز و تدبیرِ رشید * در سیاست پوستش از سر کشید
۳۰۴۹Nچون ندیدش مغز و تدبیر رشید * در سیاست پوستش از سر کشید
۳۰۵۰Qگفت چون دیدِ مَنَت از خود نبُرد * این چنین جان را بباید زار مُرد
۳۰۵۰Nگفت چون دید منت از خود نبرد * این چنین جان را بباید زار مرد
۳۰۵۱Qچون نبودی فانی اندر پیشِ من * فضل آمد مر ترا گردن زدن
۳۰۵۱Nچون نبودی فانی اندر پیش من * فضل آمد مر ترا گردن زدن
۳۰۵۲Qکُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ‌ جز وجهِ او * چون نه‌ای در وَجْهِ او هستی مجو
۳۰۵۲Nکُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ‌ جز وجه او * چون نه‌ای در وجه او هستی مجو
۳۰۵۳Qهر که اندر وَجهِ ما باشد فَنا * کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ‌ نبْود جزا
۳۰۵۳Nهر که اندر وجه ما باشد فنا * کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ‌ نبود جزا
۳۰۵۴Qزانک در اِلّاست او از لا گذَشت * هر که در اِلّاست او فانی نگشت
۳۰۵۴Nز آن که در الاست او از لا گذشت * هر که در الاست او فانی نگشت
۳۰۵۵Qهر که بر دَر او من و ما می‌زَند * رَدِّ بابست او و بر لا می‌تَند
۳۰۵۵Nهر که بر در او من و ما می‌زند * رد باب است او و بر لا می‌تند

block:1141

قصّهٔ آنکس که دَرِ یاری بکوفت از درون گفت کیست گفت منم گفت چون تو توی در نمی‌گشایم هیچ کس را از یاران نمی‌شناسم کی او من باشد برَو
۳۰۵۶Qآن یکی آمد دَرِ یاری بزد * گفت یارش کیستی ای مُعتَمد
۳۰۵۶Nآن یکی آمد در یاری بزد * گفت یارش کیستی ای معتمد
۳۰۵۷Qگفت من، گفتش برَو هنگام نیست * بر چنین خوانی مقامِ خام نیست
۳۰۵۷Nگفت من، گفتش برو هنگام نیست * بر چنین خوانی مقام خام نیست
۳۰۵۸Qخام را جز آتشِ هجر و فراق * کِی پزد کِی وا رهاند از نفاق
۳۰۵۸Nخام را جز آتش هجر و فراق * کی پزد کی وا رهاند از نفاق
۳۰۵۹Qرفت آن مسکین و سالی در سفر * در فراقِ دوست سوزید از شرَر
۳۰۵۹Nرفت آن مسکین و سالی در سفر * در فراق دوست سوزید از شرر
۳۰۶۰Qپخته گشت آن سوخته پس باز گشت * باز گرد خانهٔ همباز گشت
۳۰۶۰Nپخته گشت آن سوخته پس باز گشت * باز گرد خانه‌ی همباز گشت
۳۰۶۱Qحلقه زد بر در بصَد ترس و ادب * تا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لَب
۳۰۶۱Nحلقه زد بر در به صد ترس و ادب * تا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لب
۳۰۶۲Qبانگ زد یارش که بر در کیست آن * گفت بر درهم توی ای دِلسِتان
۳۰۶۲Nبانگ زد یارش که بر در کیست آن * گفت بر درهم تویی ای دلستان
۳۰۶۳Qگفت اکنون چون مَنی ای مَن در آ * نیست گُنجایی دو مَن را در سَرا
۳۰۶۳Nگفت اکنون چون منی ای من در آ * نیست گنجایی دو من را در سرا
۳۰۶۴Qنیست سوزن را سرِ رشتهٔ دو تا * چونک یکتایی درین سوزن در آ
۳۰۶۴Nنیست سوزن را سر رشته دو تا * چون که یکتایی درین سوزن در آ
۳۰۶۵Qرشته را با سوزن آمد ارتباط * نیست در خور با جَمَل سَمُّ الخِیاط
۳۰۶۵Nرشته را با سوزن آمد ارتباط * نیست در خور با جمل سم الخیاط
۳۰۶۶Qکَی شود باریک هستی جمَل * جز بمقراضِ ریاضات و عَمَل
۳۰۶۶Nکی شود باریک هستی جمل * جز به مقراض ریاضات و عمل
۳۰۶۷Qدستِ حق باید مر آن را ای فلان * کو بود بر هر مُحالی کُن فَکان
۳۰۶۷Nدست حق باید مر آن را ای فلان * کاو بود بر هر محالی کن فکان
۳۰۶۸Qهر مُحال از دستِ او ممکن شود * هر حرون از بیمِ او ساکن شود
۳۰۶۸Nهر محال از دست او ممکن شود * هر حرون از بیم او ساکن شود
۳۰۶۹Qاکمه و ابرَص چه باشد مُرده نیز * زنده گردد از فسونِ آن عزیز
۳۰۶۹Nاکمه و ابرص چه باشد مرده نیز * زنده گردد از فسون آن عزیز
۳۰۷۰Qو آن عدم کز مرده مرده‌تر بود * در کف ایجادِ او مُضْطر بود
۳۰۷۰Nو آن عدم کز مرده مرده‌تر بود * در کف ایجاد او مضطر بود
۳۰۷۱Qکُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ‌ بخوان * مَر ورا بی‌کار و بی‌فعلی مدان
۳۰۷۱Nکُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ‌ بخوان * مر و را بی‌کار و بی‌فعلی مدان
۳۰۷۲Qکمترین کاریش هر روزست آن * کو سه لشکر را کند این سُو روان
۳۰۷۲Nکمترین کاریش هر روز است آن * کاو سه لشکر را کند این سو روان
۳۰۷۳Qلشکری ز اَصلاب سوی اُمَّهات * بهرِ آن تا دَر رَحِم روید نبات
۳۰۷۳Nلشکری ز اصلاب سوی امهات * بهر آن تا در رحم روید نبات
۳۰۷۴Qلشکری ز اَرحام سوی خاکدان * تا ز نَرّ و ماده پُر گردد جهان
۳۰۷۴Nلشکری ز ارحام سوی خاکدان * تا ز نر و ماده پر گردد جهان
۳۰۷۵Qلشکری از خاک ز آن سوی اجَل * تا ببیند هر کسی حسن عمَل
۳۰۷۵Nلشکری از خاک ز آن سوی اجل * تا ببیند هر کسی حسنِ عمل
۳۰۷۶Qاین سخن پایان ندارد هین بتاز * سوی آن دو یارِ پاکِ پاک‌باز
۳۰۷۶Nاین سخن پایان ندارد هین بتاز * سوی آن دو یار پاک پاک باز
۳۰۷۷Qگفت یارش کاندر آ ای جمله من * نی مخالف چون گل و خارِ چمَن
۳۰۷۷Nگفت یارش کاندر آ ای جمله من * نی مخالف چون گل و خار چمن
۳۰۷۸Qرشته یکتا شد غلط کم شَو کنون * گر دو تا بینی حُروفِ کاف و نون
۳۰۷۸Nرشته یکتا شد غلط کم شد کنون * گر دو تا بینی حروف کاف و نون
۳۰۷۹Qکاف و نون همچون کمند آمد جَذوب * تا کَشاند مر عدم را در خُطوب
۳۰۷۹Nکاف و نون همچون کمند آمد جذوب * تا کشاند مر عدم را در خطوب
۳۰۸۰Qپس دو تا باید کمند اندر صُوَر * گر چه یکتا باشد آن دو در اثَر
۳۰۸۰Nپس دو تا باید کمند اندر صور * گر چه یکتا باشد آن دو در اثر
۳۰۸۱Qگر دو پا گر چار پا رَه را بَرَد * همچو مقراضِ دو تا یکتا بُرَد
۳۰۸۱Nگر دو پا گر چار پا ره را برد * همچو مقراض دو تا یکتا برد
۳۰۸۲Qآن دُو همبازانِ گازر را ببین * هست در ظاهر خلافی زان و زین
۳۰۸۲Nآن دو همبازان گازر را ببین * هست در ظاهر خلافی ز آن و ز این
۳۰۸۳Qآن یکی کِرباس را در آب زد * وان دگر همباز خُشکش می‌کند
۳۰۸۳Nآن یکی کرباس را در آب زد * و آن دگر همباز خشکش می‌کند
۳۰۸۴Qباز او آن خشک را تَر می‌کند * گوییا ز استیزه ضِد بر می‌تند
۳۰۸۴Nباز او آن خشک را تر می‌کند * گوییا ز استیزه ضد بر می‌تند
۳۰۸۵Qلیک این دو ضِدِّ استیزه‌نما * یک دل و یک کار باشد در رضا
۳۰۸۵Nلیک این دو ضد استیزه نما * یکدل و یک کار باشد در رضا
۳۰۸۶Qهر نبی و هر ولی را مَسلَکیست * لیک تا حق می‌بَرَد جمله یکیست
۳۰۸۶Nهر نبی و هر ولی را مسلکی است * لیک تا حق می‌برد جمله یکی است
۳۰۸۷Qچونک جمعِ مستمع را خواب بُرد * سنگهای آسیا را آب بُرد
۳۰۸۷Nچون که جمع مستمع را خواب برد * سنگهای آسیا را آب برد
۳۰۸۸Qرفتنِ این آب فُوقِ آسیاست * رفتنش در آسیا بهرِ شماست
۳۰۸۸Nرفتن این آب فوق آسیاست * رفتنش در آسیا بهر شماست
۳۰۸۹Qچون شما را حاجتِ طاحون نماند * آب را در جویِ اصلی باز راند
۳۰۸۹Nچون شما را حاجت طاحون نماند * آب را در جوی اصلی باز راند
۳۰۹۰Qناطقه سوی دهان تعلیم راست * ور نه خود آن نطق را جُویی جداست
۳۰۹۰Nناطقه سوی دهان تعلیم راست * ور نه خود آن نطق را جویی جداست
۳۰۹۱Qمی‌رود بی‌بانگ و بی‌تکرارها * تَحْتَهَا الْأَنْهارُ تا گُلزارها
۳۰۹۱Nمی‌رود بی‌بانگ و بی‌تکرارها * تَحْتَهَا الْأَنْهارُ تا گلزارها
۳۰۹۲Qای خدا جان را تو بنما آن مقام * کاندرو بی‌حرف می‌روید کلام
۳۰۹۲Nای خدا جان را تو بنما آن مقام * کاندر او بی‌حرف می‌روید کلام
۳۰۹۳Qتا که سازد جانِ پاک از سَر قدم * سوی عرصهٔ دُورْ پهنای عدَم
۳۰۹۳Nتا که سازد جان پاک از سر قدم * سوی عرصه‌ی دور پهنای عدم
۳۰۹۴Qعرصهٔ بس با گشاد و با فضَا * وین خیال و هست یابد زو نوا
۳۰۹۴Nعرصه‌ای بس با گشاد و با فضا * وین خیال و هست یابد زو نوا
۳۰۹۵Q تنگ‌تر آمد خیالات از عدم * زان سبب باشد خیال اسبابِ غم
۳۰۹۵Nتنگتر آمد خیالات از عدم * ز آن سبب باشد خیال اسباب غم
۳۰۹۶Qباز هستی تنگ‌تر بود از خیال * زان شود در وَی قمر همچون هلال
۳۰۹۶Nباز هستی تنگتر بود از خیال * ز آن شود در وی قمر همچون هلال
۳۰۹۷Qباز هستی جهانِ حِسّ و رنگ * تنگ‌تر آمد که زندانیست تنگ
۳۰۹۷Nباز هستی جهان حس و رنگ * تنگتر آمد که زندانی است تنگ
۳۰۹۸Qعلّتِ تنگیست ترکیب و عدد * جانبِ ترکیب حِسها می‌کَشد
۳۰۹۸Nعلت تنگی است ترکیب و عدد * جانب ترکیب حسها می‌کشد
۳۰۹۹Qزان سوی حِس عالمِ توحید دان * گر یکی خواهی بدان جانب بران
۳۰۹۹Nز آن سوی حس عالم توحید دان * گر یکی خواهی بدان جانب بران
۳۱۰۰Qامرِ کُن یک فعل بود و نون و کاف * در سخن افتاد و معنی بود صاف
۳۱۰۰Nامر کن یک فعل بود و نون و کاف * در سخن افتاد و معنی بود صاف
۳۱۰۱Qاین سخن پایان ندارد باز گرد * تا چه شد احوالِ گرگ اندر نَبَرد
۳۱۰۱Nاین سخن پایان ندارد باز گرد * تا چه شد احوال گرگ اندر نبرد

block:1142

ادب کردن شیر گرگ را کی در قسمت بی ادبی کرده بود
۳۱۰۲Qگرگ را بر کَند سر آن سرْفراز * تا نماند دو سَری و اِمتیاز
۳۱۰۲Nگرگ را بر کند سر آن سر فراز * تا نماند دو سری و امتیاز
۳۱۰۳Qفَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ‌ است ای گرگِ پیر * چون نبودی مُرده در پیشِ امیر
۳۱۰۳Nفَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ‌ است ای گرگ پیر * چون نبودی مرده در پیش امیر
۳۱۰۴Qبعد از آن رُو شیر با روباه کرد * گفت این را بخش کن از بهر خَورد
۳۱۰۴Nبعد از آن رو شیر با روباه کرد * گفت این را بخش کن از بهر خورد
۳۱۰۵Qسجده کرد و گفت کین گاوِ سمین * چاشت‌خوردت باشد ای شاه گزین
۳۱۰۵Nسجده کرد و گفت کاین گاو سمین * چاشت خوردت باشد ای شاه گزین
۳۱۰۶Qو آن بُز از بهر میانِ روز را * یَخنیی باشد شهِ پیروز را
۳۱۰۶Nو آن بز از بهر میان روز را * یخنیی باشد شه پیروز را
۳۱۰۷Qو آن دگر خرگوش بهرِ شام هم * شب‌چَرهٔ این شاهِ با لطف و کرم
۳۱۰۷Nو آن دگر خرگوش بهر شام هم * شب چره‌ی این شاه با لطف و کرم
۳۱۰۸Qگفت ای روبه تو عدل افروختی * این چنین قسمت ز کی آموختی
۳۱۰۸Nگفت ای روبه تو عدل افروختی * این چنین قسمت ز کی آموختی
۳۱۰۹Qاز کجا آموختی این ای بزرگ * گفت ای شاهِ جهان از حالِ گرگ
۳۱۰۹Nاز کجا آموختی این ای بزرگ * گفت ای شاه جهان از حال گرگ
۳۱۱۰Qگفت چون در عشقِ ما گشتی گِرَو * هر سه را برگیر و بسْتان و برَو
۳۱۱۰Nگفت چون در عشق ما گشتی گرو * هر سه را برگیر و بستان و برو
۳۱۱۱Qروبها چون جملگی ما را شدی * چُونت آزاریم چون تو ما شدی
۳۱۱۱Nروبها چون جملگی ما را شدی * چونت آزاریم چون تو ما شدی
۳۱۱۲Qما ترا و جملهٔ اِشکاران ترا * پای بر گردونِ هفتم نِه بر آ
۳۱۱۲Nما ترا و جمله اشکاران ترا * پای بر گردون هفتم نه بر آ
۳۱۱۳Qچون گرفتی عبرت از گرگِ دنی * پس تو روبه نیستی شیرِ منی
۳۱۱۳Nچون گرفتی عبرت از گرگ دنی * پس تو روبه نیستی شیر منی
۳۱۱۴Qعاقل آن باشد که عبرت گیرد از * مرگِ یاران در بلای مُحترَز
۳۱۱۴Nعاقل آن باشد که عبرت گیرد از * مرگ یاران در بلای محترز
۳۱۱۵Qروبه آن دم بر زبان صد شکر راند * که مرا شیر از پی آن گرگ خواند
۳۱۱۵Nروبه آن دم بر زبان صد شکر راند * که مرا شیر از پی آن گرگ خواند
۳۱۱۶Qگر مرا اوَّل بفرمودی که تو * بخش کن این را که بُردی جان ازو
۳۱۱۶Nگر مرا اول بفرمودی که تو * بخش کن این را که بردی جان از او
۳۱۱۷Qپس سپاس او را که ما را در جهان * کرد پیدا از پسِ پیشینیان
۳۱۱۷Nپس سپاس او را که ما را در جهان * کرد پیدا از پس پیشینیان
۳۱۱۸Qتا شنیدیم آن سیاستهای حق * بر قُرونِ ماضیه اندر سبَق
۳۱۱۸Nتا شنیدیم آن سیاستهای حق * بر قرون ماضیه اندر سبق
۳۱۱۹Qتا که ما از حالِ آن گرگانِ پیش * همچو روبه پاسِ خود داریم بیش
۳۱۱۹Nتا که ما از حال آن گرگان پیش * همچو روبه پاس خود داریم بیش
۳۱۲۰Qامَّتِ مرحومه زین رُو خواندمان * آن رسولِ حقّ و صادق در بیان
۳۱۲۰Nامت مرحومه زین رو خواندمان * آن رسول حق و صادق در بیان
۳۱۲۱Qاستخوان و پشمِ آن گرگان عیان * بنگرید و پند گیرید ای مِهان
۳۱۲۱Nاستخوان و پشم آن گرگان عیان * بنگرید و پند گیرید ای مهان
۳۱۲۲Qعاقل از سَر بنهد این هستی و باد * چون شنید انجامِ فرعونان و عاد
۳۱۲۲Nعاقل از سر بنهد این هستی و باد * چون شنید انجام فرعونان و عاد
۳۱۲۳Qور بنَنهد دیگران از حالِ او * عبرتی گیرند از اِضلالِ او
۳۱۲۳Nور بننهد دیگران از حال او * عبرتی گیرند از اضلال او

block:1143

تهدید کردن نوح علیه السّلام مر قوم را کی با من مپیچید کی من رُوی پوشم با خدای می پیچید در میان این بحقیقت ای مخذولان
۳۱۲۴Qگفت نوح ای سرکشان من من نیم * من ز جان مُرده بجانان می‌زیم
۳۱۲۴Nگفت نوح ای سرکشان من من نی‌ام * من ز جان مرده به جانان می‌زی‌ام
۳۱۲۵Qچون بمردم از حواسِّ بُو البَشَر * حقّ مرا شد سمع و ادراک و بَصَر
۳۱۲۵Nچون بمردم از حواس بو البشر * حق مرا شد سمع و ادراک و بصر
۳۱۲۶Qچونک من من نیستم این دَم ز هُوست * پیش این دَم هر که دَم زد کافر اوست
۳۱۲۶Nچون که من من نیستم این دم ز هوست * پیش این دم هر که دم زد کافر اوست
۳۱۲۷Qهست اندر نقشِ این روباه شیر * سوی این روبه نشاید شد دلیر
۳۱۲۷Nهست اندر نقش این روباه شیر * سوی این روبه نشاید شد دلیر
۳۱۲۸Qگر ز رُویِ صورتش می‌نگْروی * غرّهٔ شیران ازو می‌نشنوی
۳۱۲۸Nگر ز روی صورتش می‌نگروی * غره‌ی شیران از او می‌نشنوی
۳۱۲۹Qگر نبودی نوح را از حقّ یدی * پس جهانی را چرا بر هم زدی
۳۱۲۹Nگر نبودی نوح را از حق یدی * پس جهانی را چرا بر هم زدی
۳۱۳۰Qصد هزاران شیر بود او در تنی * او چو آتش بود و عالم خرمنی
۳۱۳۰Nصد هزاران شیر بود او در تنی * او چو آتش بود و عالم خرمنی
۳۱۳۱Qچونک خرمن پاس عُشرِ او نداشت * او چنان شعله بر آن خرمن گماشت
۳۱۳۱Nچون که خرمن پاسِ عشر او نداشت * او چنان شعله بر آن خرمن گُماشت
۳۱۳۲Qهر که او در پیشِ این شیرِ نهان * بی‌ادب چون گرگ بگُشاید دهان
۳۱۳۲Nهر که او در پیش این شیر نهان * بی‌ادب چون گرگ بگشاید دهان
۳۱۳۳Qهمچو گرگ آن شیر بردَرّاندش * فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ‌ بر خواندش
۳۱۳۳Nهمچو گرگ آن شیر بردراندش * فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ‌ بر خواندش
۳۱۳۴Qزخم یابد همچو گرگ از دستِ شیر * پیشِ شیر ابله بود کو شد دلیر
۳۱۳۴Nزخم یابد همچو گرگ از دست شیر * پیش شیر ابله بود کاو شد دلیر
۳۱۳۵Qکاشکی آن زخم بر تن آمدی * تا بُدی کایمان و دل سالم بُدی
۳۱۳۵Nکاشکی آن زخم بر تن آمدی * تا بدی کایمان و دل سالم بدی
۳۱۳۶Qقوَّتم بگسست چون اینجا رسید * چُون توانم کرد این سِر را پَدید
۳۱۳۶Nقوتم بگسست چون اینجا رسید * چون توانم کرد این سر را پدید
۳۱۳۷Qهمچو آن روبه کَمِ اِشکَم کنید * پیشِ او روباه‌بازی کَم کنید
۳۱۳۷Nهمچو آن روبه کم اشکم کنید * پیش او روباه بازی کم کنید
۳۱۳۸Qجمله ما و من بپیشِ او نِهید * مُلک مُلکِ اوست مُلک او را دِهید
۳۱۳۸Nجمله ما و من به پیش او نهید * ملک ملک اوست ملک او را دهید
۳۱۳۹Qچون فقیر آیید اندر راهِ راست * شیر و صیدِ شیر خود آنِ شماست
۳۱۳۹Nچون فقیر آیید اندر راه راست * شیر و صید شیر خود آن شماست
۳۱۴۰Qزانک او پاکست و سُبحان وصفِ اوست * بی‌نیازست او ز نغز و مغز و پُوست
۳۱۴۰Nز آنکه او پاک است و سبحان وصف اوست * بی‌نیاز است او ز نغز و مغز و پوست
۳۱۴۱Qهر شکار و هر کراماتی که هست * از برای بندگانِ آن شهَست
۳۱۴۱Nهر شکار و هر کراماتی که هست * از برای بندگان آن شه است
۳۱۴۲Qنیست شه را طمعْ بهرِ خلق ساخت * این همه دولت خُنُک آنکو شناخت
۳۱۴۲Nنیست شه را طمع بهر خلق ساخت * این همه دولت خنک آن کاو شناخت
۳۱۴۳Qآنک دولت آفرید و دو سَرا * مُلک و دولتها چه کار آید ورا
۳۱۴۳Nآن که دولت آفرید و دو سرا * ملک دولتها چه کار آید و را
۳۱۴۴Qپیشِ سُبحان بس نگه دارید دل * تا نگردید از گُمانِ بَد خَجِل
۳۱۴۴Nپیش سبحان بس نگه دارید دل * تا نگردید از گمان بد خجل
۳۱۴۵Qکو ببیند سِرّ و فکر و جُست و جو * همچو اندر شیرِ خالص تارِ مُو
۳۱۴۵Nکاو ببیند سر و فکر و جستجو * همچو اندر شیر خالص تار مو
۳۱۴۶Qآنک او بی‌نقش ساده سینه شد * نقشهای غیب را آیینه شد
۳۱۴۶Nآن که او بی‌نقش ساده سینه شد * نقشهای غیب را آیینه شد
۳۱۴۷Qسِرِّ ما را بی‌گمان مُوقِن شود * زانک مؤمن آینهٔ مومن شود
۳۱۴۷Nسر ما را بی‌گمان موقن شود * ز آن که مومن آینه‌ی مومن شود
۳۱۴۸Qچون زَند او نقدِ ما را بر مِحَک * پس یقین را باز داند او ز شَک
۳۱۴۸Nچون زند او نقد ما را بر محک * پس یقین را باز داند او ز شک
۳۱۴۹Qچون شود جانش محکِّ نقدها * پس ببیند قَلْب را و قَلْب را
۳۱۴۹Nچون شود جانش محک نقدها * پس ببیند قلب را و قلب را

block:1144

نشاندن پادشاهان صوفیان عارف را پیش روی خویش تا چشمشان بدیشان روشن شود
۳۱۵۰Qپادشاهان را چنان عادت بود * این شنیده باشی ار یادت بود
۳۱۵۰Nپادشاهان را چنان عادت بود * این شنیده باشی ار یادت بود
۳۱۵۱Qدستِ چپشان پهلوانان ایستند * زانک دل پهلوی چپ باشد ببند
۳۱۵۱Nدست چپشان پهلوانان ایستند * ز آنکه دل پهلوی چپ باشد ببَند
۳۱۵۲Qمُشرف و اهلِ قلم بر دست راست * زانک علمِ خط و ثبت آن دست راست
۳۱۵۲Nمشرف و اهل قلم بر دست راست * ز آن که علم و خط و ثبت آن دست راست
۳۱۵۳Qصوفیان را پیش رُو موضع دهند * کاینهٔ جانند و ز آیینه بهند
۳۱۵۳Nصوفیان را پیش رو موضع دهند * کاینه‌ی جان‌اند و ز آیینه بهند
۳۱۵۴Qسینه صیقلها زده در ذکر و فکر * تا پذیرد آینهٔ دل نقشِ بِکر
۳۱۵۴Nسینه صیقلها زده در ذکر و فکر * تا پذیرد آینه‌ی دل نقش بکر
۳۱۵۵Qهر که او از صُلبِ فِطرت خوب زاد * آینه در پیشِ او باید نهاد
۳۱۵۵Nهر که او از صلب فطرت خوب زاد * آینه در پیش او باید نهاد
۳۱۵۶Qعاشقِ آیینه باشد رویِ خوب * صیقلِ جان آمد و تَقْوَی الْقُلُوب
۳۱۵۶Nعاشق آیینه باشد روی خوب * صیقل جان آمد و تَقْوَی الْقُلُوبِ

block:1145

آمدن مهمان پیش یوسف علیه السَّلام و تقاضا کردن یوسف علیه السَّلام ازو تحفه و ارمغان
۳۱۵۷Qآمد از آفاق یارِ مهربان * یوسفِ صدِّیق را شد میهمان
۳۱۵۷Nآمد از آفاق یار مهربان * یوسف صدیق را شد میهمان
۳۱۵۸Qکآشنا بودند وقتِ کودکی * بر وِسادهٔ آشنایی مُتّکی
۳۱۵۸Nکآشنا بودند وقت کودکی * بر وساده‌ی آشنایی متکی
۳۱۵۹Qیاد دادش جَورِ اِخوان و حسَد * گفت کان زنجیر بود و ما اسَد
۳۱۵۹Nیاد دادش جور اخوان و حسد * گفت کان زنجیر بود و ما اسد
۳۱۶۰Qعار نبود شیر را از سِلسله * نیست ما را از قضای حق گِله
۳۱۶۰Nعار نبود شیر را از سلسله * نیست ما را از قضای حق گله
۳۱۶۱Qشیر را بر گردن ار زنجیر بود * بر همه زنجیرسازان میر بود
۳۱۶۱Nشیر را بر گردن ار زنجیر بود * بر همه زنجیر سازان میر بود
۳۱۶۲Qگفت چون بودی ز زندان و ز چاه * گفت همچون در مُحاق و کاست ماه
۳۱۶۲Nگفت چون بودی ز زندان و ز چاه * گفت همچون در محاق و کاست ماه
۳۱۶۳Qدر محاق ار ماهِ نَو گردد دو تا * نی در آخر بَدر گردد بر سَما
۳۱۶۳Nدر محاق ار ماه نو گردد دو تا * نی در آخر بدر گردد بر سما
۳۱۶۴Qگر چه دُردانه بهاون کوفتند * نورِ چشم و دل شد و بیند بلند
۳۱۶۴Nگر چه دردانه به هاون کوفتند * نور چشم و دل شد و بیند بلند
۳۱۶۵Qگندمی را زیرِ خاک انداختند * پس ز خاکش خوشها بر ساختند
۳۱۶۵Nگندمی را زیر خاک انداختند * پس ز خاکش خوشه‌ها بر ساختند
۳۱۶۶Qبارِ دیگر کوفتندش ز آسیا * قیمتش افزود و نان شد جان‌فزا
۳۱۶۶Nبار دیگر کوفتندش ز آسیا * قیمتش افزود و نان شد جان فزا
۳۱۶۷Qباز نان را زیرِ دندان کوفتند * گشت عقل و جان و فهمِ هوشمند
۳۱۶۷Nباز نان را زیر دندان کوفتند * گشت عقل و جان و فهم هوشمند
۳۱۶۸Qباز آن جان چونک محوِ عشق گشت * یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ‌ آمد بعدِ کَشت
۳۱۶۸Nباز آن جان چون که محو عشق گشت * یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ‌ آمد بعد کشت
۳۱۶۹Qاین سخن پایان ندارد باز گرد * تا که با یوسف چه گفت آن نیک مَرد
۳۱۶۹Nاین سخن پایان ندارد باز گرد * تا که با یوسف چه گفت آن نیک مرد
۳۱۷۰Qبعدِ قصَّه گفتنش گفت ای فلان * هین چه آوردی تو ما را ارمغان
۳۱۷۰Nبعد قصه گفتنش گفت ای فلان * هین چه آوردی تو ما را ارمغان
۳۱۷۱Qبر دَرِ یاران تهی‌دست ای فَتی * هست چون بی‌گندمی در آسیا
۳۱۷۱Nبر در یاران تهی دست ای فتی * هست چون بی‌گندمی در آسیا
۳۱۷۲Qحق تعالی خلق را گوید بحَشْر * ارمغان کُو از برای روزِ نَشْر
۳۱۷۲Nحق تعالی خلق را گوید به حشر * ارمغان کو از برای روز نشر
۳۱۷۳Qجِئْتُمُونا و فُرادَی‌ بی‌ نوا * هم بدان سان که‌ خَلَقْناکُمْ‌ کَذا
۳۱۷۳Nجِئْتُمُونا و فُرادی‌ بی‌نوا * هم بدان سان که‌ خَلَقْناکُمْ‌ کذا
۳۱۷۴Qهین چه آوردید دست‌آویز را * ارمغانی روزِ رستاخیز را
۳۱۷۴Nهین چه آوردید دست آویز را * ارمغانی روز رستاخیز را
۳۱۷۵Qیا امیدِ باز گشتنتان نبود * وعدهٔ امروز باطلتان نمود
۳۱۷۵Nیا امید باز گشتنتان نبود * وعده‌ی امروز باطلتان نمود
۳۱۷۶Qمُنکری مهمانیش را از خری * پس ز مطبخ خاک و خاکستر بَری
۳۱۷۶Nوعده‌ی مهمانی‌اش را منکری * پس ز مطبخ خاک و خاکستر بری
۳۱۷۷Qور نه‌ای مُنکِر چنین دستِ تهی * در دَرِ آن دوست چُون پا می‌نهی
۳۱۷۷Nور نه‌ای منکر چنین دست تهی * در در آن دوست چون پا می‌نهی
۳۱۷۸Qاندکی صرفه بکن از خواب و خَور * ارمغان بهر ملاقاتش ببَر
۳۱۷۸Nاندکی صرفه بکن از خواب و خور * ارمغان بهر ملاقاتش ببر
۳۱۷۹Qشَو قلیلُ النَّومِ مِمَّا یَهْجَعُون * باش در اَسْحار از یَسْتَغْفِرُون
۳۱۷۹Nشو قلیل النوم مما یَهْجَعُونَ * باش در اسحار از یَسْتَغْفِرُونَ
۳۱۸۰Qاندکی جنبش بکن همچون جَنین * تا ببخشندت حواسِّ نوربین
۳۱۸۰Nاندکی جنبش بکن همچون جنین * تا ببخشندت حواس نور بین
۳۱۸۱Qوز جهانِ چون رَحِم بیرون روی * از زمین در عرصهٔ واسع شوی
۳۱۸۱Nوز جهان چون رحم بیرون روی * از زمین در عرصه‌ی واسع شوی
۳۱۸۲Qآنک ارض اللَّه واسع گفته‌اند * عرصهٔ دان انبیا را بس بلند
۳۱۸۲Nآن که ارض اللَّه واسع گفته‌اند * عرصه‌ای دان کانبیا در رفته‌اند
۳۱۸۳Qدل نگردد تنگ ز آن عرصهٔ فراخ * نخلِ تر آنجا نگردد خُشک‌شاخ
۳۱۸۳Nدل نگردد تنگ ز آن عرصه‌ی فراخ * نخل تر آن جا نگردد خشک شاخ
۳۱۸۴Qحامِلی تو مر حواست را کنون * کُند و مانده می‌شوی و سرنگون
۳۱۸۴Nحاملی تو مر حواست را کنون * کند و مانده می‌شوی و سر نگون
۳۱۸۵Qچونک محمولی نه حامل وقتِ خواب * ماندگی رفت و شدی بی‌رنج و تاب
۳۱۸۵Nچون که محمولی نه حامل وقت خواب * ماندگی رفت و شدی بی‌رنج و تاب
۳۱۸۶Qچاشنئِ دان تو حال خواب را * پیشِ محمولئِ حالِ اولیا
۳۱۸۶Nچاشنیی دان تو حال خواب را * پیش محمولی حال اولیا
۳۱۸۷Qاولیا اصحابِ کهفند ای عَنود * در قیام و در تَقلُّب‌ هُمْ رُقُود
۳۱۸۷Nاولیا اصحاب کهفند ای عنود * در قیام و در تقلب‌ هُمْ رُقُودٌ
۳۱۸۸Qمی‌کَشدشان بی‌تکلُّف در فعال * بی‌خبر ذاتَ الیمین ذاتَ الشِّمال
۳۱۸۸Nمی‌کشدشان بی‌تکلف در فعال * بی‌خبر ذات الیمین ذات الشمال
۳۱۸۹Qچیست آن ذات الیمین فعلِ حَسَن * چیست آن ذات الشِّمال اَشغالِ تن
۳۱۸۹Nچیست آن ذات الیمین فعل حسن * چیست آن ذات الشمال اشغال تن
۳۱۹۰Qمی‌رود این هر دُو کار از انبیا * بی‌خبر زین هر دُو ایشان چون صدا
۳۱۹۰Nمی‌رود این هر دو کار از انبیا * بی‌خبر زین هر دو ایشان چون صدا
۳۱۹۱Qگر صدایت بشنواند خیر و شَر * ذاتِ کُه باشد ز هر دو بی‌خبَر
۳۱۹۱Nگر صدایت بشنواند خیر و شر * ذات کوه از هر دو باشد بی‌خبر

block:1146

گفتن مهمان یوسف علیه السلام را کی آینهٔ آوردمت کی تا هر باری کی در وَی نگری رُوی خوب خود بینی مرا یاد کنی
۳۱۹۲Qگفت یوسف هین بیاور ارمغان * او ز شرم این تقاضا زد فغان
۳۱۹۲Nگفت یوسف هین بیاور ارمغان * او ز شرم این تقاضا زد فغان
۳۱۹۳Qگفت من چند ارمغان جستم ترا * ارمغانی در نظر نامد مرا
۳۱۹۳Nگفت من چند ارمغان جستم ترا * ارمغانی در نظر نامد مرا
۳۱۹۴Qحبّهٔ را جانب کان چُون بَرم * قطرهٔ را سوی عُمّان چُون برم
۳۱۹۴Nحبه‌ای را جانب کان چون برم * قطره‌ای را سوی عمان چون برم
۳۱۹۵Qزیره را من سوی کرمان آورم * گر بپیشِ تو دل و جان آورم
۳۱۹۵Nزیره را من سوی کرمان آورم * گر به پیش تو دل و جان آورم
۳۱۹۶Qنیست تخمی کاندرین انبار نیست * غیرِ حُسنِ تو که آن را یار نیست
۳۱۹۶Nنیست تخمی کاندر این انبار نیست * غیر حسن تو که آن را یار نیست
۳۱۹۷Qلایق آن دیدم که من آیینه‌ای * پیشِ تو آرم چو نور سینه‌ای
۳۱۹۷Nلایق آن دیدم که من آیینه‌ای * پیش تو آرم چو نور سینه‌ای
۳۱۹۸Qتا ببینی رویِ خوبِ خود در آن * ای تو چون خورشید شمعِ آسمان
۳۱۹۸Nتا ببینی روی خوب خود در آن * ای تو چون خورشید شمع آسمان
۳۱۹۹Qآینه آوردمت ای روشنی * تا چو بینی رویِ خود یادم کنی
۳۱۹۹Nآینه آوردمت ای روشنی * تا چو بینی روی خود یادم کنی
۳۲۰۰Qآینه بیرون کشید او از بغَل * خوب را آیینه باشد مُشتغَل
۳۲۰۰Nآینه بیرون کشید او از بغل * خوب را آیینه باشد مشتغل
۳۲۰۱Qآینهٔ هستی چه باشد نیستی * نیستی بَر گر تو ابله نیستی
۳۲۰۱Nآینه‌ی هستی چه باشد نیستی * نیستی بر گر تو ابله نیستی
۳۲۰۲Qهستی اندر نیستی بتوان نمود * مال‌داران بر فقیر آرند جود
۳۲۰۲Nهستی اندر نیستی بتوان نمود * مال داران بر فقیر آرند جود
۳۲۰۳Qآینهٔ صافئ نان خود گرسنه ست * سوخته هم آینهٔ آتش‌زنه ست
۳۲۰۳Nآینه‌ی صافی نان خود گرسنه ست * سوخته هم آینه‌ی آتش زنه ست
۳۲۰۴Qنیستی و نقص هر جایی که خاست * آینهٔ خوبی جملهٔ پیشه‌هاست
۳۲۰۴Nنیستی و نقص هر جایی که خاست * آینه‌ی خوبئ جمله‌ی پیشهَاست
۳۲۰۵Qچونک جامه چست و دوزیده بود * مَظهَرِ فرهنگِ درزی چون شود
۳۲۰۵Nچون که جامه چُست و دوزیده بود * مظهر فرهنگ درزی چون شود
۳۲۰۶Qناتراشیده همی‌باید جُذوع * تا دُرُوگر اصل سازد یا فُروع
۳۲۰۶Nناتراشیده همی‌باید جذوع * تا دروگر اصل سازد یا فروع
۳۲۰۷Qخواجهٔ اشکسته بند آن جا رود * کاندر آنجا پای اشکسته بود
۳۲۰۷Nخواجه‌ی اشکسته بند آن جا رود * که در آن جا پای اشکسته بود
۳۲۰۸Qکَی شود چون نیست رنجورِ نزار * آن جمالِ صنعتِ طبّ آشکار
۳۲۰۸Nکی شود چون نیست رنجور نزار * آن جمال صنعت طب آشکار
۳۲۰۹Qخواری و دونئ مِسها بر مَلا * گر نباشد کَی نماید کیمیا
۳۲۰۹Nخواری و دونی مسها بر ملا * گر نباشد کی نماید کیمیا
۳۲۱۰Qنقصها آیینهٔ وصفِ کمال * و آن حقارت آینهٔ عِزّ و جلال
۳۲۱۰Nنقصها آیینه‌ی وصف کمال * و آن حقارت آینه‌ی عز و جلال
۳۲۱۱Qزانک ضِد را ضِد کند پیدا یقین * زانک با سِرکه پَدیدست انگبین
۳۲۱۱Nز آن که ضد را ضد کند پیدا یقین * ز آن که با سرکه پدید است انگبین
۳۲۱۲Qهر که نقصِ خویش را دید و شناخت * اندر استکمالِ خود دَه اسبه تاخت
۳۲۱۲Nهر که نقص خویش را دید و شناخت * اندر استکمال خود ده اسبه تاخت
۳۲۱۳Qزان نمی‌پرَّد بسوی ذوالجلال * کو گمانی می‌بَرَد خود را کمال
۳۲۱۳Nز آن نمی‌پرد به سوی ذو الجلال * کاو گمانی می‌برد خود را کمال
۳۲۱۴Qعلّتی بتّر ز پندارِ کمال * نیست اندر جانِ تو ای ذو دلال
۳۲۱۴Nعلتی بدتر ز پندار کمال * نیست اندر جان تو ای ذو دلال
۳۲۱۵Qاز دل و از دیده‌ات بس خون رود * تا ز تو این مُعجَبی بیرون رود
۳۲۱۵Nاز دل و از دیده‌ات بس خون رود * تا ز تو این معجبی بیرون رود
۳۲۱۶Qعلّتِ ابلیس اَنا خَیری بُدست * وین مرض در نفسِ هر مخلوق هست
۳۲۱۶Nعلت ابلیس انا خیری بده ست * وین مرض در نفس هر مخلوق هست
۳۲۱۷Qگر چه خود را بس شکسته بیند او * آبِ صافی دان و سرگین زیرِ جُو
۳۲۱۷Nگر چه خود را بس شکسته بیند او * آب صافی دان و سرگین زیر جو
۳۲۱۸Qچون بشوراند ترا در امتحان * آب سرگین‌رنگ گردد در زمان
۳۲۱۸Nچون بشوراند ترا در امتحان * آب سرگین رنگ گردد در زمان
۳۲۱۹Qدر تگِ جو هست سرگین ای فَتَی * گرچه جُو صافی نماید مر ترا
۳۲۱۹Nدر تگ جو هست سرگین ای فتی * گر چه جو صافی نماید مر ترا
۳۲۲۰Qهست پیرِ راه‌دانِ پُر فِطَن * باغهای نفس کُل را جوی‌کَن
۳۲۲۰Nهست پیر راه دان پر فطن * باغهای نفس کل را جوی کن
۳۲۲۱Qجویْ خود را کَی تواند پاک کرد * نافع از علمِ خدا شد علمِ مَرد
۳۲۲۱Nجوی خود را کی تواند پاک کرد * نافع از علم خدا شد علم مرد
۳۲۲۲Qکَی تراشَد تیغ دستهٔ خویش را * رَو بجرّاحی سپار این ریش را
۳۲۲۲Nکی تراشد تیغ دسته‌ی خویش را * رو به جراحی سپار این ریش را
۳۲۲۳Qبر سر هر ریش جمع آمد مگس * تا نبیند قبح ریش خویش کس
۳۲۲۳Nبر سرِ هر ریش جمع آمد مگس * تا نبیند قُبحِ ریشِ خویش کس
۳۲۲۴Qآن مگس اندیشها و آن مالِ تو * ریشِ تو آن ظلمتِ احوالِ تو
۳۲۲۴Nآن مگس اندیشه‌ها و آن مال تو * ریش تو آن ظلمت احوال تو
۳۲۲۵Qورنهد مرَهَم بر آن ریشِ تو پیر * آن زمان ساکن شود درد و نفیر
۳۲۲۵Nور نهد مرهم بر آن ریش تو پیر * آن زمان ساکن شود درد و نفیر
۳۲۲۶Qتا که پندارد که صحّت یافتست * پَرتوِ مرهم بر آنجا تافتست
۳۲۲۶Nتا که پندارد که صحت یافته ست * پرتو مرهم بر آن جا تافته ست
۳۲۲۷Qهین ز مَرهَم سر مکش ای پشت‌ریش * و آن ز پرتو دان مدان از اصلِ خویش
۳۲۲۷Nهین ز مرهم سر مکش ای پشت ریش * و آن ز پرتو دان مدان از اصل خویش

block:1147

مرتد شدن کاتب وحی بسبب آنک پرتو وحی برو زد آن آیت را پیش از پیغامبر صلی الله علیه وسلّم بخواند گفت پس من هم مَحَلِّ وَحیم
۳۲۲۸Qپیش از عثمان یکی نسّاخ بود * کو بنسخِ وحی جدّی می‌نمود
۳۲۲۸Nپیش از عثمان یکی نساخ بود * کاو به نسخ وحی جدی می‌نمود
۳۲۲۹Qچون نبی از وحی فرمودی سبق * او همان را وا نبشتی بر ورَق
۳۲۲۹Nچون نبی از وحی فرمودی سبق * او همان را وانبشتی بر ورق
۳۲۳۰Qپرتوِ آن وحی بر وَی تافتی * او درونِ خویش حکمت یافتی
۳۲۳۰Nپرتو آن وحی بر وی تافتی * او درون خویش حکمت یافتی
۳۲۳۱Qعین آن حکمت بفرمودی رسول * زین قدَر گمراه شد آن بو الفضول
۳۲۳۱Nعین آن حکمت بفرمودی رسول * زین قدر گمراه شد آن بو الفضول
۳۲۳۲Qکانچ می‌گوید رسولِ مُستنیر * مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر
۳۲۳۲Nکانچه می‌گوید رسول مستنیر * مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر
۳۲۳۳Qپَرتوِ اندیشه‌اش زد بر رسول * قهرِ حقّ آورد بر جانش نُزول
۳۲۳۳Nپرتو اندیشه‌اش زد بر رسول * قهر حق آورد بر جانش نزول
۳۲۳۴Qهم ز نسّاخی بر آمد هم ز دین * شد عدوُّ مصطفی و دین بکین
۳۲۳۴Nهم ز نساخی بر آمد هم ز دین * شد عدوی مصطفی و دین به کین
۳۲۳۵Qمصطفی فرمود کای گبرِ عنود * چون سیه گَشتی اگر نور از تو بود
۳۲۳۵Nمصطفی فرمود کای گبر عنود * چون سیه گشتی اگر نور از تو بود
۳۲۳۶Qگر تو ینبوعِ الَهی بودیی * این چنین آبِ سیه نگشودیی
۳۲۳۶Nگر تو ینبوع الهی بودیی * این چنین آب سیه نگشودیی
۳۲۳۷Qتا که ناموسش بپیشِ این و آن * نشکند بر بست این او را دهان
۳۲۳۷Nتا که ناموسش به پیش این و آن * نشکند بر بست این او را دهان
۳۲۳۸Qاندرون می‌سوختش هم زین سبب * توبه کردن می‌نیارست این عجب
۳۲۳۸Nاندرون می‌سوختش هم زین سبب * توبه کردن می‌نیارست این عجب
۳۲۳۹Qآه می‌کرد و نبودش آه سُود * چون در آمد تیغ و سر را در رُبود
۳۲۳۹Nآه می‌کرد و نبودش آه سود * چون در آمد تیغ و سر را در ربود
۳۲۴۰Qکرده حق ناموس را صد من حدید * ای بسا بَسته ببندِ ناپدید
۳۲۴۰Nکرده حق ناموس را صد من حدید * ای بسا بسته به بند ناپدید
۳۲۴۱Qکبر و کفر آن سان ببست آن راه را * که نیارد کرد ظاهر آه را
۳۲۴۱Nکبر و کفر آن سان ببست آن راه را * که نیارد کرد ظاهر آه را
۳۲۴۲Qگفت أَغْلالاً فَهُمْ بِهْ مُقْمَحُون * نیست آن اغلال بر ما از برون
۳۲۴۲Nگفت اغلالا فهم به مقمحون * نیست آن اغلال بر ما از برون
۳۲۴۳Qخَلْفَهُمْ سَدَّا فَأَغْشَیْنَاهُمُ * می‌نبیند بند را پیش و پس او
۳۲۴۳Nخلفهم سدا فأغشیناهم * می‌نبیند بند را پیش و پس او
۳۲۴۴Qرنگِ صحرا دارد آن سَدّی که خاست * او نمی‌داند که آن سدِّ قَضاست
۳۲۴۴Nرنگ صحرا دارد آن سدی که خاست * او نمی‌داند که آن سد قضاست
۳۲۴۵Qشاهدِ تو سَدِّ رویِ شاهدست * مُرشدِ تو سدِّ گفتِ مرشدست
۳۲۴۵Nشاهد تو سد روی شاهد است * مرشد تو سد گفت مرشد است
۳۲۴۶Qای بسا کُفّار را سودای دین * بندشان ناموس و کبرِ آن و این
۳۲۴۶Nای بسا کفار را سودای دین * بندشان ناموس و کبر آن و این
۳۲۴۷Qبندِ پنهان لیک از آهن بَتَر * بندِ آهن را کند پاره تبَر
۳۲۴۷Nبند پنهان لیک از آهن بتر * بند آهن را کند پاره تبر
۳۲۴۸Qبندِ آهن را توان کردن جدا * بندِ غیبی را نداند کس دوا
۳۲۴۸Nبند آهن را توان کردن جدا * بند غیبی را نداند کس دوا
۳۲۴۹Qمرد را زنبور اگر نیشی زَند * طبع او آن لحظه بر دفعی تَند
۳۲۴۹Nمرد را زنبور اگر نیشی زند * طبع او آن لحظه بر دفعی تند
۳۲۵۰Qزخمِ نیش امَّا چو از هستئ تُست * غم قوی باشد نگردد دَرد سُست
۳۲۵۰Nزخم نیش اما چو از هستی تست * غم قوی باشد نگردد درد سست
۳۲۵۱Qشرحِ این از سینه بیرون می‌جهَد * لیک می‌ترسم که نومیدی دهد
۳۲۵۱Nشرح این از سینه بیرون می‌جهد * لیک می‌ترسم که نومیدی دهد
۳۲۵۲Qنی مشو نومید و خود را شاد کن * پیشِ آن فریادرس فریاد کن
۳۲۵۲Nنی مشو نومید و خود را شاد کن * پیش آن فریادرس فریاد کن
۳۲۵۳Qکای مُحبِّ عفو از ما عفو کن * ای طبیبِِ رنجِ ناسُورِ کَهُن
۳۲۵۳Nکای محب عفو از ما عفو کن * ای طبیب رنج ناسور کهن
۳۲۵۴Qعکسِ حکمت آن شقی را یاوه کرد * خود مبین تا بر نیارد از تو گرد
۳۲۵۴Nعکس حکمت آن شقی را یاوه کرد * خود مبین تا بر نیارد از تو گرد
۳۲۵۵Qای برادر بر تو حکمت جاریه ست * آن ز ابدالست و بر تو عاریه ست
۳۲۵۵Nای برادر بر تو حکمت جاریه ست * آن ز ابدال است و بر تو عاریه ست
۳۲۵۶Qگرچه در خود خانه نوری یافتست * آن ز همسایهٔ منوَّر تافتَست
۳۲۵۶Nگر چه در خود خانه نوری یافته ست * آن ز همسایه‌ی منور تافته ست
۳۲۵۷Qشُکر کن غِرَّه مشو بینی مکُن * گوش دار و هیچ خودبینی مکن
۳۲۵۷Nشکر کن غره مشو بینی مکن * گوش دار و هیچ خود بینی مکن
۳۲۵۸Qصد دریغ و درد کین عاریَّتی * امَّتان را دور کرد از امَّتی
۳۲۵۸Nصد دریغ و درد کاین عاریتی * امتان را دور کرد از امتی
۳۲۵۹Qمن غلام آن که او در هر رِباط * خویش را واصل نداند بر سِماط
۳۲۵۹Nمن غلام آن که او در هر رباط * خویش را واصل نداند بر سماط
۳۲۶۰Qبس رباطی که بباید ترک کرد * تا بمسکن در رسد یک روز مرد
۳۲۶۰Nبس رباطی که بباید ترک کرد * تا به مسکن در رسد یک روز مرد
۳۲۶۱Qگرچه آهن سرخ شد او سرخ نیست * پرتوِ عاریّتِ آتش‌زنیست
۳۲۶۱Nگر چه آهن سرخ شد او سرخ نیست * پرتو عاریت آتش زنی است
۳۲۶۲Qگر شود پُر نور روزن یا سَرا * تو مدان روشن مگر خورشید را
۳۲۶۲Nگر شود پر نور روزن یا سرا * تو مدان روشن مگر خورشید را
۳۲۶۳Qهر در و دیوار گوید روشنم * پرتوِ غیری ندارم این منم
۳۲۶۳Nهر در و دیوار گوید روشنم * پرتو غیری ندارم این منم
۳۲۶۴Qپس بگوید آفتاب ای نارَشید * چونک من غارب شوم آید پَدید
۳۲۶۴Nپس بگوید آفتاب ای نارشید * چون که من غارب شوم آید پدید
۳۲۶۵Qسبزها گویند ما سبز از خَودیم * شاد و خندانیم و بس زیبا خدیم
۳۲۶۵Nسبزه‌ها گویند ما سبز از خودیم * شاد و خندانیم و بس زیبا خدیم
۳۲۶۶Qفصلِ تابستان بگوید ای اُمَم * خویش را بینید چون من بگذرم
۳۲۶۶Nفصل تابستان بگوید ای امم * خویش را بینید چون من بگذرم
۳۲۶۷Qتن همی‌نازد بخوبی و جَمال * روح پنهان کرده فَرّ و پرّ و بال
۳۲۶۷Nتن همی‌نازد به خوبی و جمال * روح پنهان کرده فر و پر و بال
۳۲۶۸Qگویدش ای مَزبَله تو کیستی * یک دو روز از پَرتوِ من زیستی
۳۲۶۸Nگویدش ای مزبله تو کیستی * یک دو روز از پرتو من زیستی
۳۲۶۹Qغُنج و نازت می‌نگنجد در جهان * باش تا که من شوم از تو جهان
۳۲۶۹Nغنج و نازت می‌نگنجد در جهان * باش تا که من شوم از تو جهان
۳۲۷۰Qگرم‌دارانت ترا گوری کَنند * طعمهٔ ماران و مورانت کُنند
۳۲۷۰Nگرم‌دارانت ترا گوری کنند * طعمه‌ی موران و مارانت کنند
۳۲۷۱Qبینی از گندِ تو گیرد آن کسی * کو بپیشِ تو همی‌مُردی بسی
۳۲۷۱Nبینی از گند تو گیرد آن کسی * کاو به پیش تو همی‌مردی بسی
۳۲۷۲Qپرتوِ رُوحَست نطق و چشم و گوش * پرتوِ آتش بود در آب جوش
۳۲۷۲Nپرتو روح است نطق و چشم و گوش * پرتو آتش بود در آب جوش
۳۲۷۳Qآنچنانک پرتوِ جان بر تنَست * پرتوِ ابدال بر جانِ منَست
۳۲۷۳Nآن چنان که پرتو جان بر تن است * پرتو ابدال بر جان من است
۳۲۷۴Qجانِ جان چون واکَشَد پا را ز جان * جان چنان گردد که بی‌جان تن بدان
۳۲۷۴Nجان جان چون واکشد پا را ز جان * جان چنان گردد که بی‌جان تن بدان
۳۲۷۵Qسر از آن رُو می‌نهم من بر زمین * تا گواهِ من بود در رُوزِ دین
۳۲۷۵Nسر از آن رو می‌نهم من بر زمین * تا گواه من بود در روز دین
۳۲۷۶Qیومِ دین که زُلزِلت زِلزَالَها * این زمین باشد گواهِ حالها
۳۲۷۶Nیوم دین که زلزلت زلزالها * این زمین باشد گواه حالها
۳۲۷۷Qکاو تُحَدِّث جَهرةَ أَخبَارَها * در سخن آید زمین و خاره‌ها
۳۲۷۷Nکاو تحدث جهرة أخبارها * در سخن آید زمین و خاره‌ها
۳۲۷۸Qفلسفی منکر شود در فکر و ظن * گو برَو سر را بر آن دیوار زَن
۳۲۷۸Nفلسفی منکر شود در فکر و ظن * گو برو سر را بر آن دیوار زن
۳۲۷۹Qنطقِ آب و نطقِ خاک و نطقِ گِل * هست محسوسِ حواسّ اهلِ دل
۳۲۷۹Nنطق آب و نطق خاک و نطق گل * هست محسوس حواس اهل دل
۳۲۸۰Qفلسفی کو منکرِ حنّانه است * از حواسِّ اولیا بیگانه است
۳۲۸۰Nفلسفی کاو منکر حنانه است * از حواس اولیا بیگانه است
۳۲۸۱Qگوید او که پرتوِ سودای خلق * بس خیالات آورد دَر رایِ خلق
۳۲۸۱Nگوید او که پرتو سودای خلق * بس خیالات آورد در رای خلق
۳۲۸۲Qبلک عکسِ آن فساد و کُفرِ او * این خیالِ مُنکِری را زد بُرو
۳۲۸۲Nبلکه عکس آن فساد و کفر او * این خیال منکری را زد بر او
۳۲۸۳Qفلسفی مر دیو را مُنکِر شود * در همان دم سخرهٔ دیوی بود
۳۲۸۳Nفلسفی مر دیو را منکر شود * در همان دم سخره‌ی دیوی بود
۳۲۸۴Qگر ندیدی دیو را خود را ببین * بی‌جنون نبود کبودی بر جَبین
۳۲۸۴Nگر ندیدی دیو را خود را ببین * بی‌جنون نبود کبودی بر جبین
۳۲۸۵Qهر کرا در دل شک و پیچانیست * در جهان او فلسفئ پنهانیست
۳۲۸۵Nهر که را در دل شک و پیچانی است * در جهان او فلسفی پنهانی است
۳۲۸۶Qمی‌نماید اعتقاد و گاه گاه * آن رگِ فَلسَف کند رویش سیاه
۳۲۸۶Nمی‌نماید اعتقاد و گاه گاه * آن رگ فلسف کند رویش سیاه
۳۲۸۷Qاَلْحََذَر ای مومنان کان در شماست * در شما بس عالمِ بی‌منتهاست
۳۲۸۷Nالحذر ای مومنان کان در شماست * در شما بس عالم بی‌منتهاست
۳۲۸۸Qجمله هفتاد و دو ملَّت در تُوَست * وه که روزی آن برآرد از تو دست
۳۲۸۸Nجمله هفتاد و دو ملت در تو است * وه که روزی آن بر آرد از تو دست
۳۲۸۹Qهر که او را برگِ آن ایمان بود * همچو برگ از بیمِ این لرزان بود
۳۲۸۹Nهر که او را برگ آن ایمان بود * همچو برگ از بیم این لرزان بود
۳۲۹۰Qبر بلیس و دیو از آن خندیده‌ای * که تو خود را نیک مردم دیده‌ای
۳۲۹۰Nبر بلیس و دیو از آن خندیده‌ای * که تو خود را نیک مردم دیده‌ای
۳۲۹۱Qچون کند جان باژگونه پوستین * چند وا ویلی برآید ز اهلِ دین
۳۲۹۱Nچون کند جان باژگونه پوستین * چند وا ویلا بر آید ز اهل دین
۳۲۹۲Qبر دکان هر زرنما خندان شدست * زانک سنگِ امتحان پنهان شدست
۳۲۹۲Nبر دکان هر زرنما خندان شده ست * ز آنکه سنگ امتحان پنهان شده ست
۳۲۹۳Qپرده ای ستاّر از ما بر مگیر * باش اندر امتحانِ ما مُجیر
۳۲۹۳Nپرده ای ستار از ما بر مگیر * باش اندر امتحان ما مجیر
۳۲۹۴Qقلب پهلو می‌زند با زر بشَب * انتظارِ روز می‌دارد ذهَب
۳۲۹۴Nقلب پهلو می‌زند با زر به شب * انتظار روز می‌دارد ذهب
۳۲۹۵Qبا زبانِ حال زر گوید که باش * ای مُزوَّر تا برآید روز فاش
۳۲۹۵Nبا زبان حال زر گوید که باش * ای مزور تا بر آید روز فاش
۳۲۹۶Qصد هزاران سال ابلیسِ لعین * بود ز اَبدال و امیر المؤمنین
۳۲۹۶Nصد هزاران سال ابلیس لعین * بود ز ابدال و امیر المؤمنین
۳۲۹۷Qپنجه زد با آدم از نازی که داشت * گشت رسوا همچو سرگین وقتِ چاشت
۳۲۹۷Nپنجه زد با آدم از نازی که داشت * گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت

block:1148

دعا کردن بلعم باعور که موسی و قومش را ازین شهر که حصار داده‌اند بی مراد بازگردان و مستجاب شدن دعای او
۳۲۹۸Qبلعمِ باعور را خلقِ جهان * سغبه شد مانندِ عیسئ زمان
۳۲۹۸Nبلعم باعور را خلق جهان * سغبه شد مانند عیسای زمان
۳۲۹۹Qسجده ناوردند کس را دُونِ او * صحَّتِ رنجور بود افسونِ او
۳۲۹۹Nسجده ناوردند کس را دون او * صحت رنجور بود افسون او
۳۳۰۰Qپنجه زد با موسی از کبر و کمال * آنچنان شد که شنیدستی تو حال
۳۳۰۰Nپنجه زد با موسی از کبر و کمال * آن چنان شد که شنیده ستی تو حال
۳۳۰۱Qصد هزار ابلیس و بلعم در جهان * همچنین بودست پیدا و نهان
۳۳۰۱Nصد هزار ابلیس و بلعم در جهان * همچنین بوده ست پیدا و نهان
۳۳۰۲Qاین دو را مشهور گردانید الَه * تا که باشد این دو بر باقی گواه
۳۳۰۲Nاین دو را مشهور گردانید اله * تا که باشد این دو بر باقی گواه
۳۳۰۳Qاین دو دزد آویخت از دارِ بلند * ورنه اندر قهر بس دزدان بُدند
۳۳۰۳Nاین دو دزد آویخت از دار بلند * ور نه اندر قهر بس دزدان بدند
۳۳۰۴Qاین دو را پَرچَم بسوی شهر بُرد * کُشتگانِ قهر را نَتوان شمرد
۳۳۰۴Nاین دو را پرچم به سوی شهر برد * کشتگان قهر را نتوان شمرد
۳۳۰۵Qنازنینی تو ولی در حدِّ خویش * اللَّه اللَّه پا منه از حدّ بیش
۳۳۰۵Nنازنینی تو ولی در حد خویش * اللَّه الله پا منه از حد خویش
۳۳۰۶Qگر زنی بر نازنین‌تر از خودَت * در تگِ هفتم زمین زیر آردَت
۳۳۰۶Nگر زنی بر نازنین تر از خودت * در تگ هفتم زمین زیر آردت
۳۳۰۷Qقصّهٔ عاد و ثمود از بهرِ چیست * تا بدانی کانبیا را نازکیست
۳۳۰۷Nقصه‌ی عاد و ثمود از بهر چیست * تا بدانی کانبیا را نازکی است
۳۳۰۸Qاین نشانِ خَسف و قَذف و صاعقه * شد بَیانِ عزِّ نفسِ ناطقه
۳۳۰۸Nاین نشان خسف و قذف و صاعقه * شد بیان عز نفس ناطقه
۳۳۰۹Qجمله حیوان را پیِ اِنسان بکُش * جمله انسان را بکُش از بهرِ هُش
۳۳۰۹Nجمله حیوان را پی انسان بکش * جمله انسان را بکش از بهر هش
۳۳۱۰Qهُش چه باشد عقلِ کُلِّ هوشمند * هوشِ جُزوی هُش بود امّا نِژَند
۳۳۱۰Nهش چه باشد عقل کل هوشمند * هوش جزوی هش بود اما نژند
۳۳۱۱Qجمله حیواناتِ وَحشی ز آدمی * باشد از حیوانِ اِنسی در کمی
۳۳۱۱Nجمله حیوانات وحشی ز آدمی * باشد از حیوان انسی در کمی
۳۳۱۲Qخونِ آنها خلق را باشد سبیل * زانک وحشی‌اند از عقل جلیل
۳۳۱۲Nخون آنها خلق را باشد سبیل * ز انکه وحشی‌اند از عقل جلیل
۳۳۱۳Qعزّتِ وحشی بدین افتاد پست * که مر انسان را مخالف آمدَست
۳۳۱۳Nعزت وحشی بدین افتاد پست * که مر انسان را مخالف آمده ست
۳۳۱۴Qپس چه عزَّت باشدت ای نادره * چون شدی تو حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَه
۳۳۱۴Nپس چه عزت باشدت ای نادره * چون شدی تو حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ
۳۳۱۵Qخر نشاید کُشت از بهرِ صَلاح * چون شود وحشی شود خونش مُباح
۳۳۱۵Nخر نشاید کشت از بهر صلاح * چون شود وحشی شود خونش مباح
۳۳۱۶Qگرچه خر را دانشِ زاجر نبود * هیچ معذورش نمی‌دارد وَدود
۳۳۱۶Nگر چه خر را دانش زاجر نبود * هیچ معذورش نمی‌دارد ودود
۳۳۱۷Qپس چو وحشی شد از آن دَم آدمی * کَیْ بود معذور ای یارِ سَمی
۳۳۱۷Nپس چو وحشی شد از آن دم آدمی * کی بود معذور ای یار سمی
۳۳۱۸Qلاجرم کفّار را شد خون مُباح * همچو وحشی پیشِ نُشَّاب و رِماح
۳۳۱۸Nلاجرم کفار را شد خون مباح * همچو وحشی پیش نشاب و رماح
۳۳۱۹Qجفت و فرزندانشان جمله سبیل * زانک بی‌عقلند و مردود و ذلیل
۳۳۱۹Nجفت و فرزندانشان جمله سبیل * ز آنکه بی‌عقلند و مردود و ذلیل
۳۳۲۰Qباز عقلی کو رمَد از عقلِ عقل * کرد از عقلی بحیوانات نَقل
۳۳۲۰Nباز عقلی کاو رمد از عقل عقل * کرد از عقلی به حیوانات نقل

block:1149

اعتماد کردن هاروت و ماروت بر عصمت خویش و آمیزئ اهل دنیا خواستن و در فتنه افتادن
۳۳۲۱Qهمچو هاروت و چو ماروتِ شهیر * از بَطَر خوردند زهرآلود تیر
۳۳۲۱Nهمچو هاروت و چو ماروت شهیر * از بطر خوردند زهر آلود تیر
۳۳۲۲Qاعتمادی بودشان بر قَدسِ خویش * چیست بر شیر اعتمادِ گاومیش
۳۳۲۲Nاعتمادی بودشان بر قدس خویش * چیست بر شیر اعتماد گاومیش
۳۳۲۳Qگرچه او با شاخ صد چاره کند * شاخ شاخش شیرِ نر پاره کند
۳۳۲۳Nگر چه او با شاخ صد چاره کند * شاخ شاخش شیر نر پاره کند
۳۳۲۴Qگر شود پُر شاخ همچون خارپُشت * شیر خواهد گاو را ناچار کُشت
۳۳۲۴Nگر شود پر شاخ همچون خار پشت * شیر خواهد گاو را ناچار کشت
۳۳۲۵Qگرچه صَرصَر بس درختان می‌کَنَد * با گیاه تر وَی احسان می‌کند
۳۳۲۵Nگر چه صرصر بس درختان می‌کند * با گیاه تر وی احسان می‌کند
۳۳۲۶Qبر ضعیفئ گیاه آن بادِ تُند * رحم کرد ای دل تو از قوّت مَلُند
۳۳۲۶Nبر ضعیفی گیاه آن باد تند * رحم کرد ای دل تو از قوت ملند
۳۳۲۷Qتیشه را ز انبوهئ شاخِ درخت * کَی هراس آید ببُرّد لَخْت لَخْت
۳۳۲۷Nتیشه را ز انبوهی شاخ درخت * کی هراس آید ببرد لخت لخت
۳۳۲۸Qلیک بَر بَرگی نَکوبد خویش را * جز که بر نیشی نکوبد نیش را
۳۳۲۸Nلیک بر برگی نکوبد خویش را * جز که بر نیشی نکوبد نیش را
۳۳۲۹Qشعله را ز انبوهیِ هیزم چه غَم * کَی رمد قصّاب از خَیلِ غنَم
۳۳۲۹Nشعله را ز انبوهی هیزم چه غم * کی رمد قصاب از خیل غنم
۳۳۳۰Qپیشِ معنی چیست صورت بس زبون * چرخ را معنیش می‌دارد نگون
۳۳۳۰Nپیش معنی چیست صورت بس زبون * چرخ را معنیش می‌دارد نگون
۳۳۳۱Qتو قیاس از چرخِ دولابی بگیر * گردشش از کیست از عقلِ مُشیر
۳۳۳۱Nتو قیاس از چرخ دولابی بگیر * گردشش از کیست از عقل مشیر
۳۳۳۲Qگردشِ این قالبِ همچون سِپَر * هست از رُوح مستّر ای پسر
۳۳۳۲Nگردش این قالب همچون سپر * هست از روح مستر ای پسر
۳۳۳۳Qگردشِ این باد از معنی اوست * همچو چرخی کان اسیرِ آبِ جوست
۳۳۳۳Nگردش این باد از معنی اوست * همچو چرخی کان اسیر آب جوست
۳۳۳۴Qجَرّ و مَدّ و دَخْل و خَرْجِ این نَفَس * از کی باشد جز ز جانِ پُر هَوس
۳۳۳۴Nجر و مد و دخل و خرج این نفس * از که باشد جز ز جان پر هوس
۳۳۳۵Qگاه جیمش می‌کند گه حا و دال * گاه صلحش می‌کند گاهی جدال
۳۳۳۵Nگاه جیمش می‌کند گه حا و دال * گاه صلحش می‌کند گاهی جدال
۳۳۳۶Qهمچنین این باد را یزدانِ ما * کرده بُد بر عاد همچون اژدها
۳۳۳۶Nهمچنین این باد را یزدانِ ما * کرده بُد بر عاد همچون اژدها
۳۳۳۷Qباز هم آن باد را بر مؤمنان * کرده بُد صلح و مراعات و امان
۳۳۳۷Nباز هم آن باد را بر مومنان * کرده بد صلح و مراعات و امان
۳۳۳۸Qگفت اَلْمَعْنَی هُوَ اللَّه شیخِ دین * بحرِ معنیهای رَبّ‌العالَمین
۳۳۳۸Nگفت المعنی هو اللَّه شیخ دین * بحر معنیهای رب العالمین
۳۳۳۹Qجملهٔ اَطباقِ زمین و آسمان * همچو خاشاکی در آن بحرِ روان
۳۳۳۹Nجمله اطباق زمین و آسمان * همچو خاشاکی در آن بحر روان
۳۳۴۰Qحملها و رقصِ خاشاک اندر آب * هم ز آب آمد بوقتِ اضطراب
۳۳۴۰Nحمله‌ها و رقص خاشاک اندر آب * هم ز آب آمد به وقت اضطراب
۳۳۴۱Qچونک ساکن خواهدش کرد از مِرا * سوی ساحل افکند خاشاک را
۳۳۴۱Nچون که ساکن خواهدش کرد از مرا * سوی ساحل افکند خاشاک را
۳۳۴۲Qچون کَشد از ساحلش در موج گاه * آن کند با او که آتش با گیاه
۳۳۴۲Nچون کشد از ساحلش در موج گاه * آن کند با او که آتش با گیاه
۳۳۴۳Qاین حدیث آخر ندارد باز ران * جانبِ هاروت و ماروت ای جوان
۳۳۴۳Nاین حدیث آخر ندارد باز ران * جانب هاروت و ماروت ای جوان

block:1150

باقی قصّهٔ هاروت و ماروت و نکال و عقوبت ایشان هم در دنیا بچاه بابل
۳۳۴۴Qچون گناه و فسقِ خلقانِ جهان * می‌شدی بر هر دُو روشن آن زمان
۳۳۴۴Nچون گناه و فسق خلقان جهان * می‌شدی بر هر دو روشن آن زمان
۳۳۴۵Qدست‌ خاییدن گرفتندی ز خشم * لیک عیبِ خود ندیدندی بچشم
۳۳۴۵Nدست‌خاییدن گرفتندی ز خشم * لیک عیب خود ندیدندی به چشم
۳۳۴۶Qخویش در آیینه دید آن زشت مرد * رُو بگردانید از آن و خشم کرد
۳۳۴۶Nخویش در آیینه دید آن زشت مرد * رو بگردانید از آن و خشم کرد
۳۳۴۷Qخویش بین چون از کسی جُرمی بدید * آتشی در وی ز دوزخ شد پدید
۳۳۴۷Nخویش بین چون از کسی جرمی بدید * آتشی در وی ز دوزخ شد پدید
۳۳۴۸Qحَمْیَتِ دین خواند او آن کِبْر را * ننْگرد در خویش نفسِ گبر را
۳۳۴۸Nحمیت دین خواند او آن کبر را * ننگرد در خویش نفس گبر را
۳۳۴۹Qحَمْیَتِ دین را نشانی دیگرست * که از آن آتش جهانی اخضرست
۳۳۴۹Nحمیت دین را نشانی دیگر است * که از آن آتش جهانی اخضر است
۳۳۵۰Qگفت حقْشان گر شما روشن‌گرید * در سیه‌کارانِ مُغَفَّل منْگرید
۳۳۵۰Nگفت حقشان گر شما روشان‌گرید * در سیه کاران مغفل منگرید
۳۳۵۱Qشکر گویید ای سپاه و چاکران * رَسته‌اید از شهوت و از چاکِ ران
۳۳۵۱Nشکر گویید ای سپاه و چاکران * رسته‌اید از شهوت و از چاک ران
۳۳۵۲Qگر از آن معنی نهم من بر شما * مر شما را بیش نپْذیرد سَما
۳۳۵۲Nگر از آن معنی نهم من بر شما * مر شما را بیش نپذیرد سما
۳۳۵۳Qعِصمتی که مر شما را در تنَست * آن ز عکسِ عصمت و حفظِ منَست
۳۳۵۳Nعصمتی که مر شما را در تن است * آن ز عکس عصمت و حفظ من است
۳۳۵۴Qآن زِمن بینید نه از خود هین و هین * تا نچَرْبد بر شما دیوِ لعین
۳۳۵۴Nآن ز من بینید نز خود هین و هین * تا نچربد بر شما دیو لعین
۳۳۵۵Qآنچنان که کاتبِ وحیِ رسول * دید حکمت در خود و نورِ اُصول
۳۳۵۵Nآن چنان که کاتب وحی رسول * دید حکمت در خود و نور اصول
۳۳۵۶Qخویش را هم صَوتِ مرغانِ خدا * می‌شمرد آن بُد صفیری چون صدا
۳۳۵۶Nخویش را هم صوت مرغان خدا * می‌شمرد آن بد صفیری چون صدا
۳۳۵۷Qلحنِ مرغان را اگر واصف شوی * بر مرادِ مرغ کَی واقف شوی
۳۳۵۷Nلحن مرغان را اگر واصف شوی * بر مراد مرغ کی واقف شوی
۳۳۵۸Qگر بیاموزی صَفیرِ بلبلی * تو چه دانی کو چه دارد با گُلی
۳۳۵۸Nگر بیاموزی صفیر بلبلی * تو چه دانی کاو چه دارد با گلی
۳۳۵۹Qور بدانی باشد آن هم از گُمان * چون ز لَب‌جُنبان گُمانهای کَران
۳۳۵۹Nور بدانی باشد آن هم از گمان * چون ز لب جنبان گمانهای کران

block:1151

بعیادت رفتن کرّ بر همسایهٔ رنجور خویش
۳۳۶۰Qآن کری را گفت افزون مایه‌ای * که ترا رنجور شد همسایه‌ای
۳۳۶۰Nآن کری را گفت افزون مایه‌ای * که ترا رنجور شد همسایه‌ای
۳۳۶۱Qگفت با خود کَر که با گوشِ گران * من چه دریابم ز گفتِ آن جوان
۳۳۶۱Nگفت با خود کر که با گوش گران * من چه دریابم ز گفت آن جوان
۳۳۶۲Qخاصه رنجور و ضعیف‌آواز شد * لیک باید رفت آن جا نیست بُد
۳۳۶۲Nخاصه رنجور و ضعیف آواز شد * لیک باید رفت آن جا نیست بد
۳۳۶۳Qچون ببینم کان لبش جنبان شود * من قیاسی گیرم آن را هم ز خَود
۳۳۶۳Nچون ببینم کان لبش جنبان شود * من قیاسی گیرم آن را هم ز خود
۳۳۶۴Qچون بگویم چونی ای محنت‌کَشَم * او بخواهد گفت نیکم یا خوشم
۳۳۶۴Nچون بگویم چونی ای محنت کشم * او بخواهد گفت نیکم یا خوشم
۳۳۶۵Qمن بگویم شُکر چه خوردی اَبا * او بگوید شربتی یا ماشْ با
۳۳۶۵Nمن بگویم شکر چه خوردی ابا * او بگوید شربتی یا ماشبا
۳۳۶۶Qمن بگویم صُحّه نُوشت کیست آن * از طبیبان پیشِ تو گوید فلان
۳۳۶۶Nمن بگویم صحه نوشت کیست آن * از طبیبان پیش تو گوید فلان
۳۳۶۷Qمن بگویم بَس مبارک پاست او * چونک او آمد شود کارت نکو
۳۳۶۷Nمن بگویم بس مبارک پاست او * چون که او آمد شود کارت نکو
۳۳۶۸Qپای او را آزمودستیم ما * هر کجا شد می‌شود حاجت رَوا
۳۳۶۸Nپای او را آزمودستیم ما * هر کجا شد می‌شود حاجت روا
۳۳۶۹Qاین جواباتِ قیاسی راست کرد * پیشِ آن رنجور شد آن نیک مرد
۳۳۶۹Nاین جوابات قیاسی راست کرد * پیش آن رنجور شد آن نیک مرد
۳۳۷۰Qگفت چونی گفت مُردم گفت شکر * شد ازین رنجور پُر آزار و نُکر
۳۳۷۰Nگفت چونی گفت مردم گفت شکر * شد از این رنجور پر آزار و نکر
۳۳۷۱Qکین چه شکرست او مگر با ما بَدست * کَر قیاسی کرد و آن کژ آمدست
۳۳۷۱Nکین چه شکر است او مگر با ما بد است * کر قیاسی کرد و آن کژ آمده ست
۳۳۷۲Qبعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر * گفت نوشت باد افزون گشت قهر
۳۳۷۲Nبعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر * گفت نوشت باد افزون گشت قهر
۳۳۷۳Qبعد ازان گفت از طبیبان کیست او * کو همی‌آید بچاره پیشِ تو
۳۳۷۳Nبعد از آن گفت از طبیبان کیست او * کاو همی‌آید به چاره پیش تو
۳۳۷۴Qگفت عزراییل می‌آید برَوْ * گفت پایش بَس مبارک شاد شَوْ
۳۳۷۴Nگفت عزراییل می‌آید برو * گفت پایش بس مبارک شاد شو
۳۳۷۵Qکَر برون آمد بگفت او شادمان * شکر کِش کردم مراعاتْ این زمان
۳۳۷۵Nکر برون آمد بگفت او شادمان * شکر کش کردم مراعات این زمان
۳۳۷۶Qگفت رنجور این عدوِّ جان ماست * ما ندانستیم کو کانِ جفاست
۳۳۷۶Nگفت رنجور این عدوی جان ماست * ما ندانستیم کاو کان جفاست
۳۳۷۷Qخاطرِ رنجور جویان صد سقَط * تا که پیغامش کند از هر نمَط
۳۳۷۷Nخاطر رنجور جویان صد سقط * تا که پیغامش کند از هر نمط
۳۳۷۸Qچون کسی کو خورده باشد آشِ بد * می‌بشوراند دلش تا قَی کند
۳۳۷۸Nچون کسی کاو خورده باشد آش بد * می‌بشوراند دلش تا قی کند
۳۳۷۹Qکظمِ غَیظ اینست آن را قَی مکُن * تا بیابی در جزا شیرین سخُن
۳۳۷۹Nکظم غیظ این است آن را قی مکن * تا بیابی در جزا شیرین سخن
۳۳۸۰Qچون نبودش صَبر می‌پیچید او * کین سگِ زن‌روسپئ حیز کو
۳۳۸۰Nچون نبودش صبر می‌پیچید او * کاین سگ زن روسپی حیز کو
۳۳۸۱Qتا بریزم بر وَی آنچِ گفته بود * کان زمان شیرِ ضمیرم خفته بود
۳۳۸۱Nتا بریزم بر وی آن چه گفته بود * کان زمان شیر ضمیرم خفته بود
۳۳۸۲Qچون عیادت بهرِ دل آرامیَست * این عیادت نیست دشمن کامیَست
۳۳۸۲Nچون عیادت بهر دل آرامی است * این عیادت نیست دشمن کامی است
۳۳۸۳Qتا ببیند دشمنِ خود را نزار * تا بگیرد خاطرِ زشتش قرار
۳۳۸۳Nتا ببیند دشمن خود را نزار * تا بگیرد خاطر زشتش قرار
۳۳۸۴Qبس کسان کایشان ز طاعت گمرهند * دل برضوان و ثوابِ آن دهند
۳۳۸۴Nبس کسان کایشان ز طاعت گمره‌اند * دل به رضوان و ثواب آن دهند
۳۳۸۵Qخود حقیقت معصیت باشد خفی * بس کدر کان را تو پنداری صفی
۳۳۸۵Nخود حقیقت معصیت باشد خفی * بس کدر کان را تو پنداری صفی
۳۳۸۶Qهمچو آن کَر که همی‌پنداشتست * کو نکویی کرد و آن بر عکس جَست
۳۳۸۶Nهمچو آن کر که همی‌پنداشته ست * کو نکویی کرد و آن بر عکس جست
۳۳۸۷Qاو نشسته خوش که خدمت کرده‌ام * حقِّ همسایه بجا آورده‌ام
۳۳۸۷Nاو نشسته خوش که خدمت کرده‌ام * حق همسایه به جا آورده‌ام
۳۳۸۸Qبهرِ خود او آتشی افروختست * در دلِ رنجور و خود را سوختست
۳۳۸۸Nبهر خود او آتشی افروخته ست * در دل رنجور و خود را سوخته ست
۳۳۸۹Qفاتّقُوا النّارَ الَّتی أَوْقَدْتُمُ * إنَّکُمْ فی الْمَعْصِیَة اِزْدَدْتُمُ
۳۳۸۹Nفاتقوا النار التی أوقدتم * إنکم فی المعصیة ازددتم
۳۳۹۰Qگفت پیغامبر به یک صاحب ریا * صَلِّ إنَّکْ لَمْ تُصَلِّ یا فَتَی
۳۳۹۰Nگفت پیغمبر به یک صاحب ریا * صل إنک لم تصل یا فتی
۳۳۹۱Qاز برای چارهٔ این خوفها * آمد اندر هر نمازی‌ اِهْدِنَا
۳۳۹۱Nاز برای چاره‌ی این خوفها * آمد اندر هر نمازی‌ اهْدِنَا
۳۳۹۲Qکین نمازم را میامیز ای خدا * با نمازِ ضالّین و اهلِ رِیَا
۳۳۹۲Nکاین نمازم را میامیز ای خدا * با نماز ضالین و اهل ریا
۳۳۹۳Qاز قیاسی که بکرد آن کَر گُزین * صحبتِ ده ساله باطل شد بدین
۳۳۹۳Nاز قیاسی که بکرد آن کر گزین * صحبت ده ساله باطل شد بدین
۳۳۹۴Qخاصّه ای خواجه قیاسِ حِسِّ دون * اندر آن وحیی که هست از حَد فزون
۳۳۹۴Nخاصه ای خواجه قیاس حس دون * اندر آن وحیی که هست از حد فزون
۳۳۹۵Qگوشِ حسِّ تو بحرف ار در خَورست * دان که گوشِ غیب‌گیرِ تو کَرست
۳۳۹۵Nگوش حس تو به حرف ار در خور است * دان که گوش غیب گیر تو کر است

block:1152

اوّل کسی که در مقابلهٔ نصّ قیاس آورد ابلیس بود
۳۳۹۶Qاوّل آنکس کین قیاسکها نمود * پیشِ انوارِ خدا ابلیس بود
۳۳۹۶Nاول آن کس کاین قیاسکها نمود * پیش انوار خدا ابلیس بود
۳۳۹۷Qگفت نار از خاکْ بی‌شک بهترست * من ز نار و او ز خاکِ اکْدَرست
۳۳۹۷Nگفت نار از خاک بی‌شک بهتر است * من ز نار و او ز خاک اکدر است
۳۳۹۸Qپس قیاسِ فرع بر اصلش کنیم * او ز ظلمت ما ز نورِ روشنیم
۳۳۹۸Nپس قیاس فرع بر اصلش کنیم * او ز ظلمت ما ز نور روشنیم
۳۳۹۹Qگفت حق نه بلک لاَ أنسابَ شُد * زُهد و تقوی فضل را محراب شد
۳۳۹۹Nگفت حق نی بل که لا انساب شد * زهد و تقوی فضل را محراب شد
۳۴۰۰Qاین نه میراثِ جهانِ فانی است * که باَنسابش بیابی جانی است
۳۴۰۰Nاین نه میراث جهان فانی است * که به انسابش بیابی جانی است
۳۴۰۱Qبلک این میراثهای انبیآست * وارثِ این جانهای اَتْقیاست
۳۴۰۱Nبلکه این میراثهای انبیاست * وارث این جانهای اتقیاست
۳۴۰۲Qپورِ آن بوجهل شد مؤمن عیان * پورِ آن نُوح نبی از گُمرهان
۳۴۰۲Nپور آن بو جهل شد مومن عیان * پور آن نوح نبی از گمرهان
۳۴۰۳Qزادهٔ خاکی منوّر شد چو ماه * زادهٔ آتش توی رَو رُوسیاه
۳۴۰۳Nزاده‌ی خاکی منور شد چو ماه * زاده‌ی آتش تویی رو رو سیاه
۳۴۰۴Qاین قیاسات و تَحرّی روزِ اَبر * یا بشب مر قبله را کردست حَبْر
۳۴۰۴Nاین قیاسات و تحری روز ابر * یا به شب مر قبله را کرده ست حبر
۳۴۰۵Qلیک با خورشید و کعبه پیشِ رُو * این قیاس و این تحرّی را مَجُو
۳۴۰۵Nلیک با خورشید و کعبه پیش رو * این قیاس و این تحری را مجو
۳۴۰۶Qکعبه نادیده مکن رُو زو متاب * از قیاس اللَّهُ أَعلَم بالصَّواب
۳۴۰۶Nکعبه نادیده مکن رو زو متاب * از قیاس اللَّه أعلم بالصواب
۳۴۰۷Qچون صفیری بشنوی از مرغِ حق * ظاهرش را یاد گیری چون سبَق
۳۴۰۷Nچون صفیری بشنوی از مرغ حق * ظاهرش را یاد گیری چون سبق
۳۴۰۸Qوانگهی از خود قیاساتی کنی * مر خیالِ محض را ذاتی کنی
۳۴۰۸Nوانگهی از خود قیاساتی کنی * مر خیال محض را ذاتی کنی
۳۴۰۹Qاِصطلاحاتیست مر اَبدال را * که نباشد زان خبر اقوال را
۳۴۰۹Nاصطلاحاتی است مر ابدال را * که نباشد ز آن خبر اقوال را
۳۴۱۰Qمَنْطق الطَّیْری به صوْت آموختی * صد قیاس و صد هوس افروختی
۳۴۱۰Nمنطق الطیری به صوت آموختی * صد قیاس و صد هوس افروختی
۳۴۱۱Qهمچو آن رنجور دلها از تو خَست * کَر بپندارِ اصابت گشته مست
۳۴۱۱Nهمچو آن رنجور دلها از تو خست * کر به پندار اصابت گشته مست
۳۴۱۲Qکاتبِ آن وحی زآن آوازِ مُرغ * برده ظنّی کو بود انبازِ مرغ
۳۴۱۲Nکاتب آن وحی ز آن آواز مرغ * برده ظنی کاو بود همباز مرغ
۳۴۱۳Qمرغ پرّی زد مرو را کور کرد * نک فرو بُردش بقَعرِ مرگ و درد
۳۴۱۳Nمرغ پری زد مر او را کور کرد * نک فرو بردش به قعر مرگ و درد
۳۴۱۴Qهین بعکسی یا بظَنّی هم شُما * در میُفتید از مقاماتِ سَما
۳۴۱۴Nهین به عکسی یا به ظنی هم شما * در میفتید از مقامات سما
۳۴۱۵Qگرچه هاروتید و ماروت و فزون * از همه بر بامِ نَحنُ الصَّافُّون
۳۴۱۵Nگر چه هاروتید و ماروت و فزون * از همه بر بام نحن الصافون
۳۴۱۶Qبر بدیهای بدان رحمت کنید * بر مَنی و خویش‌بین لعنت کُنید
۳۴۱۶Nبر بدیهای بدان رحمت کنید * بر منی و خویش بینی کم تنید
۳۴۱۷Qهین مبادا غیرت آید از کمین * سَرنگون افتید در قعرِ زمین
۳۴۱۷Nهین مبادا غیرت آید از کمین * سر نگون افتید در قعر زمین
۳۴۱۸Qهر دُو گفتند ای خدا فرمان تراست * بی‌امانِ تو امانی خود کجاست
۳۴۱۸Nهر دو گفتند ای خدا فرمان تراست * بی‌امان تو امانی خود کجاست
۳۴۱۹Qاین همی‌گفتند و دلشان می‌طپید * بَد کجا آید ز ما نِعمَ الْعَبید
۳۴۱۹Nاین همی‌گفتند و دلشان می‌طپید * بد کجا آید ز ما نعم العبید
۳۴۲۰Qخار خارِ دو فرشته هم نَهِِشت * تا که تخم خویش بینی را نَکِشت
۳۴۲۰Nخار خار دو فرشته هم نهشت * تا که تخم خویش بینی را نکشت
۳۴۲۱Qپس همی‌گفتند کای ارکانیان * بی‌خبر از پاکی رُوحانیان
۳۴۲۱Nپس همی‌گفتند کای ارکانیان * بی‌خبر از پاکی روحانیان
۳۴۲۲Qما برین گردون تُتُقها می‌تنیم * بر زمین آییم و شادُروان زنیم
۳۴۲۲Nما بر این گردون تتقها می‌تنیم * بر زمین آییم و شادُروان زنیم
۳۴۲۳Qعدل توزیم و عبادت آوریم * باز هر شب سوی گردون بر پَریم
۳۴۲۳Nعدل توزیم و عبادت آوریم * باز هر شب سوی گردون بر پریم
۳۴۲۴Qتا شویم اُعجوبهٔ دَورِ زمان * تا نِهیم اندر زمین امن و امان
۳۴۲۴Nتا شویم اعجوبه‌ی دور زمان * تا نهیم اندر زمین امن و امان
۳۴۲۵Qآن قیاسِ حالِ گردون بر زمین * راست ناید فرق دارد در کمین
۳۴۲۵Nآن قیاس حال گردون بر زمین * راست ناید فرق دارد در کمین

block:1153

در بیان آنک حال خود و مستیِ خود پنهان باید داشت از جاهلان
۳۴۲۶Qبشْنو الفاظِ حکیمِ پرده‌ای * سَر همانجا نِه که باده خَورده‌ای
۳۴۲۶Nبشنو الفاظ حکیم پرده‌ای * سر همانجا نه که باده خورده‌ای
۳۴۲۷Qچونک از میخانه مستی ضال شد * تَسْخَر و بازیچهٔ اطفال شد
۳۴۲۷Nچون که از میخانه مستی ضال شد * تسخر و بازیچه‌ی اطفال شد
۳۴۲۸Qمی‌فتد او سو بسُو هر بر هر رهی * در گِل و می‌خنددش هر ابلهی
۳۴۲۸Nمی‌فتد او سو به سو بر هر رهی * در گل و می‌خنددش هر ابلهی
۳۴۲۹Qاو چنین و کودکان اندر پَیَش * بی‌خبر از مستی و ذوقِ مَیَش
۳۴۲۹Nاو چنین و کودکان اندر پی‌اش * بی‌خبر از مستی و ذوق می‌اش
۳۴۳۰Qخَلق اطفالند جُز مستِ خدا * نیست بالغ جز رهیده از هوا
۳۴۳۰Nخلق اطفال‌اند جز مست خدا * نیست بالغ جز رهیده از هوا
۳۴۳۱Qگفت دنیا لعب و لَهوست و شما * کودکیت و راست فرماید خدا
۳۴۳۱Nگفت دنیا لعب و لهو است و شما * کودکید و راست فرماید خدا
۳۴۳۲Qاز لعب بیرون نرفتی کودکی * بی‌ذکاتِ رُوح کَی باشد ذکی
۳۴۳۲Nاز لَعِب بیرون نرفتی کودکی * بی‌ذکات روح کی باشد ذکی
۳۴۳۳Qچون جماعِ طفل دان این شهوتی * که همی‌رانند اینجا ای فتی
۳۴۳۳Nچون جماع طفل دان این شهوتی * که همی‌رانند اینجا ای فتی
۳۴۳۴Qآن جماعِ طفل چه بوَد بازیی * با جماعِ رُستمی و غازیی
۳۴۳۴Nآن جماع طفل چه بود بازیی * با جماع رستمی و غازیی
۳۴۳۵Qجنگِ خلقان همچو جنگِ کودکان * جمله بی‌معنی و بی‌مغز و مُهان
۳۴۳۵Nجنگ خلقان همچو جنگ کودکان * جمله بی‌معنی و بی‌مغز و مهان
۳۴۳۶Qجمله با شمشیرِ چوبین جنگشان * جمله در لایَنفَعی آهنگشان
۳۴۳۶Nجمله با شمشیر چوبین جنگشان * جمله در لاینفعی آهنگشان
۳۴۳۷Qجمله‌شان گشته سواره بر نَیی * کین بُراقِ ماست یا دُلدُل پَیی
۳۴۳۷Nجمله‌شان گشته سواره بر نیی * کاین براق ماست یا دلدل پیی
۳۴۳۸Qحاملند و خود ز جهل افراشته * راکب و محمولِ رَه پندآشته
۳۴۳۸Nحامل‌اند و خود ز جهل افراشته * راکب و محمول ره پنداشته
۳۴۳۹Qباش تا روزی که محمولانِ حق * اسب تازان بگذرند از نُه طبق
۳۴۳۹Nباش تا روزی که محمولان حق * اسب تازان بگذرند از نه طبق
۳۴۴۰Qتَعْرُجُ الرُّوحُ إِلَیْهِ َوالْمَلَک * مِنْ عُرُوجِ الرُّوحِ یَهْتَزُّ الْفَلَک
۳۴۴۰Nتعرج الروح إلیه و الملک * من عروج الروح یهتز الفلک
۳۴۴۱Qهمچو طفلان جملتان دامن سوار * گوشهٔ دامن گرفته اسب‌وار
۳۴۴۱Nهمچو طفلان جمله‌تان دامن سوار * گوشه‌ی دامن گرفته اسب‌وار
۳۴۴۲Qاز حق‌ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی‌ رسید * مَرکبِ ظن بر فلک‌ها کَی دوید
۳۴۴۲Nاز حق‌ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی‌ رسید * مرکب ظن بر فلک‌ها کی دوید
۳۴۴۳Qأَغْلَبُ الظَّنَّیْن فی تَرْجیحِ ذا * لا تُمارِی الشَّمْسَ فی تَوْضِیحِها
۳۴۴۳Nاغلب الظنین فی ترجیح ذا * لا تماری الشمس فی توضیحها
۳۴۴۴Qآنگهی بینید مَرْکبهای خویش * مرکبی سازیده‌ایت از پایِ خویش
۳۴۴۴Nآن گهی بینید مرکبهای خویش * مرکبی سازیده‌اید از پای خویش
۳۴۴۵Qوهم و فکر و حسّ و اِدراک شما * همچو نی دان مرکبِ کودک هلا
۳۴۴۵Nوهم و فکر و حس و ادراک شما * همچو نی دان مرکب کودک هلا
۳۴۴۶Qعلمهای اهلِ دل حمَّالشان * علمهای اهلِ تن احمالشان
۳۴۴۶Nعلمهای اهل دل حمالشان * علمهای اهل تن احمالشان
۳۴۴۷Qعلم چون بر دل زند یاری شود * علم چون بر تن زند باری شود
۳۴۴۷Nعلم چون بر دل زند یاری شود * علم چون بر تن زند باری شود
۳۴۴۸Qگفت ایزد یَحْمِلُ أَسْفَارَهُ * بار باشد علم کان نبْود ز هُو
۳۴۴۸Nگفت ایزد یحمل اسفاره * بار باشد علم کان نبود ز هو
۳۴۴۹Qعلم کان نبْود ز هُو بی‌واسطه * آن نپاید همچو رنگِ ماشطه
۳۴۴۹Nعلم کان نبود ز هو بی‌واسطه * آن نپاید همچو رنگ ماشطه
۳۴۵۰Qلیک چون این بار را نیکو کَشی * بار بر گیرند و بخشندت خَوشی
۳۴۵۰Nلیک چون این بار را نیکو کشی * بار بر گیرند و بخشندت خوشی
۳۴۵۱Qهین مکَش بهرِ هوا آن بارِ علم * تا ببینی در درون انبارِ علم
۳۴۵۱Nهین مکش بهر هوا آن بار علم * تا ببینی در درون انبار علم
۳۴۵۲Qتا که بر رهوارِ علم آیی سوار * بعد از آن افتد ترا از دوش بار
۳۴۵۲Nتا که بر رهوار علم آیی سوار * بعد از آن افتد ترا از دوش بار
۳۴۵۳Qاز هواها کَی رهی بی‌جامِ هُو * ای ز هُو قانع شده با نامِ هُو
۳۴۵۳Nاز هواها کی رهی بی‌جام هو * ای ز هو قانع شده با نام هو
۳۴۵۴Qاز صفت وز نام چه زاید خیال * وآن خیالش هست دلّال وصال
۳۴۵۴Nاز صفت و ز نام چه زاید خیال * و آن خیالش هست دلال وصال
۳۴۵۵Qدیدهٔ دلّال بی‌مدلول هیچ * تا نباشد جادّه نبْود غول هیچ
۳۴۵۵Nدیده‌ای دلال بی‌مدلول هیچ * تا نباشد جاده نبود غول هیچ
۳۴۵۶Qهیچ نامی بی‌حقیقت دیده‌ای * یا ز گاف و لامِ گُل گُل چیده‌ای
۳۴۵۶Nهیچ نامی بی‌حقیقت دیده‌ای * یا ز گاف و لام گل گل چیده‌ای
۳۴۵۷Qاِسْم خواندی رَو مُسَمَّی را بجو * مَه ببالا دان نه اندر آب جُو
۳۴۵۷Nاسم خواندی رو مسمی را بجو * مه به بالا دان نه اندر آب جو
۳۴۵۸Qگر ز نام و حرف خواهی بگْذری * پاک کن خود را ز خود هین یکسَری
۳۴۵۸Nگر ز نام و حرف خواهی بگذری * پاک کن خود را ز خود هین یک سری
۳۴۵۹Qهمچو آهن ز آهنی بی‌رنگ شو * در ریاضت آینهٔ بی‌زنگ شو
۳۴۵۹Nهمچو آهن ز آهنی بی‌رنگ شو * در ریاضت آینه‌ی بی‌زنگ شو
۳۴۶۰Qخویش را صافی کن از اوصافِ خود * تا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خود
۳۴۶۰Nخویش را صافی کن از اوصاف خود * تا ببینی ذات پاک صاف خود
۳۴۶۱Qبینی اندر دل علومِ انبیا * بی‌کتاب و بی‌مُعید و اوستا
۳۴۶۱Nبینی اندر دل علوم انبیا * بی‌کتاب و بی‌معید و اوستا
۳۴۶۲Qگفت پیغامبر که هست از اُمّتم * کو بُوَد هم گوهر و هم هِمَّتم
۳۴۶۲Nگفت پیغمبر که هست از امتم * کاو بود هم گوهر و هم همتم
۳۴۶۳Qمر مرا زان نور بیند جانشان * که من ایشان را همی‌بینم بدان
۳۴۶۳Nمر مرا ز آن نور بیند جانشان * که من ایشان را همی‌بینم بدان
۳۴۶۴Qبی‌صَحیحَیْن و احادیث و رُواة * بلک اندر مَشربِ آبِ حیات
۳۴۶۴Nبی‌صحیحین و احادیث و رواه * بلکه اندر مشرب آب حیات
۳۴۶۵Qسِرِّ أَمْسَینَا لَکُرْدیَّا بدان * رازِ أَصْبَحْنا عَرابیَّا بخوان
۳۴۶۵Nسر امسینا لکردیا بدان * راز اصبحنا عرابیا بخوان
۳۴۶۶Qور مثالی خواهی از علمِ نهان * قصّه گو از رومیان و چینیان
۳۴۶۶Nور مثالی خواهی از علم نهان * قصه گو از رومیان و چینیان

block:1154

قصّهٔ مری کردن رومیان و چینیان در علم نقّاشی و صورتگری
۳۴۶۷Qچینیان گفتند ما نقّاش‌تر * رومیان گفتند ما را کرّ و فَر
۳۴۶۷Nچینیان گفتند ما نقاش‌تر * رومیان گفتند ما را کر و فر
۳۴۶۸Qگفت سلطان امتحان خواهم درین * کز شماها کیست در دعوی گزین
۳۴۶۸Nگفت سلطان امتحان خواهم در این * کز شماها کیست در دعوی گزین
۳۴۶۹Qاهل چین و روم چون حاضر شدند * رومیان در علم واقف‌تر بدند
۳۴۶۹Nاهل چین و روم چون حاضر شدند * رومیان از بحث در مکث آمدند
۳۴۷۰Qچینیان گفتند یک خانه بما * خاص بسپارید و یک آنِ شما
۳۴۷۰Nچینیان گفتند یک خانه به ما * خاص بسپارید و یک آن شما
۳۴۷۱Qبود دو خانه مقابل دَر بدَر * زآن یکی چینی ستد رومی دگر
۳۴۷۱Nبود دو خانه مقابل دربدر * ز آن یکی چینی ستد رومی دگر
۳۴۷۲Qچینیان صد رنگ از شه خواستند * پس خزینه باز کرد آن ارجمند
۳۴۷۲Nچینیان صد رنگ از شه خواستند * پس خزینه باز کرد آن ارجمند
۳۴۷۳Qهر صباحی از خزینه رنگها * چینیان را راتبه بود از عطا
۳۴۷۳Nهر صباحی از خزینه رنگها * چینیان را راتبه بود از عطا
۳۴۷۴Qرومیان گفتند نی نقش و نه رنگ * در خور آید کار را جز دفعِ زنگ
۳۴۷۴Nرومیان گفتند نی نقش و نه رنگ * در خور آید کار را جز دفع زنگ
۳۴۷۵Qدر فرو بستند و صیقل می‌زدند * همچو گردون ساده و صافی شدند
۳۴۷۵Nدر فرو بستند و صیقل می‌زدند * همچو گردون ساده و صافی شدند
۳۴۷۶Qاز دو صد رنگی به بی‌رنگی رهیست * رنگ چون ابرست و بی‌رنگی مهیست
۳۴۷۶Nاز دو صد رنگی به بی‌رنگی رهی است * رنگ چون ابر است و بی‌رنگی مهی است
۳۴۷۷Qهرچ اندر ابر ضَو بینی و تاب * آن ز اَختر دان و ماه و آفتاب
۳۴۷۷Nهر چه اندر ابر ضو بینی و تاب * آن ز اختر دان و ماه و آفتاب
۳۴۷۸Qچینیان چون از عمل فارغ شدند * از پیِ شادی دُُهُلها می‌زدند
۳۴۷۸Nچینیان چون از عمل فارغ شدند * از پی شادی دهلها می‌زدند
۳۴۷۹Qشه در آمد دید آنجا نقشها * می‌ربود آن عقل را و فهم را
۳۴۷۹Nشه در آمد دید آن جا نقشها * می‌ربود آن عقل را و فهم را
۳۴۸۰Qبعد از آن آمد بسوی رومیان * پرده را بالا کشیدند از میان
۳۴۸۰Nبعد از آن آمد به سوی رومیان * پرده را بالا کشیدند از میان
۳۴۸۱Qعکسِ آن تصویر و آن کردارها * زد برین صافی شده دیوارها
۳۴۸۱Nعکس آن تصویر و آن کردارها * زد بر این صافی شده دیوارها
۳۴۸۲Qهرچه آنجا دید اینجا به نمود * دیده را از دیده‌خانه می‌ربود
۳۴۸۲Nهر چه آن جا دید اینجا به نمود * دیده را از دیده خانه می‌ربود
۳۴۸۳Qرومیان آن صوفیانند ای پدر * بی‌ ز تکرار و کتاب و بی‌هنر
۳۴۸۳Nرومیان آن صوفیانند ای پدر * بی‌ز تکرار و کتاب و بی‌هنر
۳۴۸۴Qلیک صیقل کرده‌اند آن سینها * پاک از آز و حرص و بُخل و کینها
۳۴۸۴Nلیک صیقل کرده‌اند آن سینه‌ها * پاک از آز و حرص و بخل و کینه‌ها
۳۴۸۵Qآن صفای آینه وصفِ دلست * صورت بی‌مُنتها را قابلست
۳۴۸۵Nآن صفای آینه وصف دل است * کاو نقوش بی‌عدد را قابل است
۳۴۸۶Qصورتِ بی‌صورتِ بی‌حدِّ غَیْب * ز آینهٔ دل تافت بر موسی ز جَیْب
۳۴۸۶Nصورت بی‌صورت بی‌حد غیب * ز آینه‌ی دل تافت بر موسی ز جیب*
۳۴۸۷Qگرچه آن صورت نگنجد در فلک * نه بعرش و فرش و دریا و سَمَک
۳۴۸۷Nگر چه آن صورت نگنجد در فلک * نه به عرش و فرش و دریا و سمک
۳۴۸۸Qزآنک محدودست و معدودست آن * آینهٔ دل را نباشد حَد بدان
۳۴۸۸Nز آن که محدود است و معدود است آن * آینه‌ی دل را نباشد حد بدان
۳۴۸۹Qعقل اینجا ساکت آمد یا مُضِل * زآنک دل با اوست یا خود اوست دل
۳۴۸۹Nعقل اینجا ساکت آمد یا مضل * زآنکه دل با اوست یا خود اوست دل
۳۴۹۰Qعکسِ هر نقشی نتابد تا ابَد * جز ز دل هم با عدد هم بی‌عدد
۳۴۹۰Nعکس هر نقشی نتابد تا ابد * جز ز دل هم با عدد هم بی‌عدد
۳۴۹۱Qتا ابد هر نقشِ نَو کاید بَرُو * می‌نماید بی‌حجابی اندَرُو
۳۴۹۱Nتا ابد هر نقش نو کاید بر او * می‌نماید بی‌حجابی اندر او
۳۴۹۲Qاهلِ صیقل رَسته‌اند از بوی و رنگ * هر دمی بینند خوبی بی‌درنگ
۳۴۹۲Nاهل صیقل رسته‌اند از بوی و رنگ * هر دمی بینند خوبی بی‌درنگ
۳۴۹۳Qنقش و قِشرِ علم را بگذاشتند * رایتِ عَیْن الْیَقین افراشتند
۳۴۹۳Nنقش و قشر علم را بگذاشتند * رایت عین الیقین افراشتند
۳۴۹۴Qرفت فکر و روشنایی یافتند * نَحْر و بَحْرِ آشنایی یافتند
۳۴۹۴Nرفت فکر و روشنایی یافتند * نحر و بحر آشنایی یافتند
۳۴۹۵Qمرگ کین جمله ازو در وَحشت‌اند * می‌کنند این قوم بر وَی ریش‌خند
۳۴۹۵Nمرگ کاین جمله از او در وحشت‌اند * می‌کنند این قوم بر وی ریشخند
۳۴۹۶Qکس نیابد بر دلِ ایشان ظفر * بر صَدَف آید ضرَر نه بر گُهَر
۳۴۹۶Nکس نیابد بر دل ایشان ظفر * بر صدف آید ضرر نی بر گهر
۳۴۹۷Qگرچه نَحْو و فِقْه را بگْذاشتند * لیک مَحْو و فقر را برداشتند
۳۴۹۷Nگر چه نحو و فقه را بگذاشتند * لیک محو و فقر را برداشتند
۳۴۹۸Qتا نقوشِ هشت جنّت تافتَست * لوحِ دلشان را پذیرا یافتَست
۳۴۹۸Nتا نقوش هشت جنت تافته ست * لوح دلشان را پذیرا یافته ست
۳۴۹۹Qبرترند از عرش و کُرسی و خَلا * ساکنانِ مَقعدِ صدقِ خدا
۳۴۹۹Nبرترند از عرش و کرسی و خلا * ساکنان مقعد صدق خدا

block:1155

پرسیدن پیغامبر علیه السّلام مر زید را امرور چونی و چون برخاستی و جواب گفتن او که أصْبَحْتُ مُؤْمِناً یا رَسُولَ اَللهِ
۳۵۰۰Qگفت پیغمبر صباحی زَید را * کَیْفَ أَصْبَحْتْ ای رفیق با صفا
۳۵۰۰Nگفت پیغمبر صباحی زیْد را * کیف اصبحت ای رفیق با صفا
۳۵۰۱Qگفت عَبْدًا مُؤْمِنًا باز اوش گفت * کو نشان از باغِ ایمان گر شِگُفت
۳۵۰۱Nگفت عبدا مومنا باز اوش گفت * کو نشان از باغ ایمان گر شگفت
۳۵۰۲Qگفت تشنه بوده‌ام من روزها * شب نخُفْتستم ز عشق و سوزها
۳۵۰۲Nگفت تشنه بوده‌ام من روزها * شب نخفته ستم ز عشق و سوزها
۳۵۰۳Qتا ز روز و شب گذر کردم چنان * که ز اِسپر بگذرد نوکِ سنان
۳۵۰۳Nتا ز روز و شب گذر کردم چنان * که از اسپر بگذرد نوک سنان
۳۵۰۴Qکه از آن سو جملهٔ ملّت یکیست * صد هزاران سال و یک ساعت یکیست
۳۵۰۴Nکه از آن سو جمله‌ی ملت یکی ست * صد هزاران سال و یک ساعت یکی ست
۳۵۰۵Qهست ازل را و ابَد را اتّحاد * عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد
۳۵۰۵Nهست ازل را و ابد را اتحاد * عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد
۳۵۰۶Qگفت ازین ره کُو بیار ره‌آوردی بیار * در خورِ فهم و عقولِ این دیار
۳۵۰۶Nگفت از این ره کو رهاوردی بیار * در خور فهم و عقول این دیار
۳۵۰۷Qگفت خلقان چون ببینند آسمان * من ببینم عرش را با عرشیان
۳۵۰۷Nگفت خلقان چون ببینند آسمان * من ببینم عرش را با عرشیان
۳۵۰۸Qهشت جنَّت هفت دوزخ پیشِ من * هست پیدا همچو بُت پیشِ شمن
۳۵۰۸Nهشت جنت هفت دوزخ پیش من * هست پیدا همچو بت پیش شمن
۳۵۰۹Qیک بیک وا می‌شناسم خلق را * همچو گندم من ز جَو در آسیا
۳۵۰۹Nیک به یک وامی‌شناسم خلق را * همچو گندم من ز جو در آسیا
۳۵۱۰Qکه بهشتی کیست و بیگانه کِیَست * پیشِ من پیدا چو مار و ماهِیَست
۳۵۱۰Nکه بهشتی کیست و بیگانه کی است * پیش من پیدا چو مار و ماهی است
۳۵۱۱Qاین زمان پیدا شده بر این گروه * یَومَ تَبْیَضُّ وَ َتسْوَدُّ وُجُوه
۳۵۱۱Nاین زمان پیدا شده بر این گروه * یوم تبیض و تسود وجوه
۳۵۱۲Qپیش ازین هر چند جان پُر عیب بود * در رَحِم بود وَ ز خلقان غیب بود
۳۵۱۲Nپیش از این هر چند جان پر عیب بود * در رحم بود و ز خلقان غیب بود
۳۵۱۳Qالشَّقیُّ مَن شَقِی فی بَطْنِ الاُم * مِنْ سِماتِ الجِسم یُعْرَفْ حَالهُم
۳۵۱۳Nالشقی من شقی فی بطن الام * من سمات الجسم یعرف حالهم
۳۵۱۴Qتن چو مادر طفلِ جان را حامله * مرگ دردِ زادنَست و زَلزَله
۳۵۱۴Nتن چو مادر طفل جان را حامله * مرگ درد زادن است و زلزله
۳۵۱۵Qجمله جانهای گذشته مُنتظر * تا چگونه زاید آن جانِ بَطِر
۳۵۱۵Nجمله جانهای گذشته منتظر * تا چگونه زاید آن جان بطر
۳۵۱۶Qزنگیان گویند خود از ماست او * رومیان گویند بس زیباست او
۳۵۱۶Nزنگیان گویند خود از ماست او * رومیان گویند بس زیباست او
۳۵۱۷Qچون بزاید در جهانِ جان و جُود * پس نماند اختلافِ بِیض و سُود
۳۵۱۷Nچون بزاید در جهان جان و جود * پس نماند اختلاف بیض و سود
۳۵۱۸Qگر بود زنگی برندش زنگیان * روم را رومی بَرد هم از میان
۳۵۱۸Nگر بود زنگی برندش زنگیان * روم را رومی برد هم از میان
۳۵۱۹Qتا نَزاد او مُشکلاتِ عالَمست * آنک نازاده شناسد او کَمست
۳۵۱۹Nتا نزاد او مشکلات عالم است * آن که نازاده شناسد او کم است
۳۵۲۰Qاو مگر یَنْظُر بِنُورِ اللَّه بود * کاندرونِ پوست او را ره بود
۳۵۲۰Nاو مگر ینظر بنور اللَّه بود * کاندرون پوست او را ره بود
۳۵۲۱Qاصلِ آبِ نطفه اِسپیدست و خَوش * لیک عکسِ جانِ رومی و حَبَش
۳۵۲۱Nاصل آب نطفه اسپید است و خوش * لیک عکس جان رومی و حبش
۳۵۲۲Qمی‌دهد رنگ أَحْسَنُ التَّقْویم را * تا باَسْفَل می‌بَرَد این نیم را
۳۵۲۲Nمی‌دهد رنگ احسن التقویم را * تا به اسفل می‌برد این نیم را
۳۵۲۳Qاین سخن پایان ندارد باز ران * تا نَمانیم از قطارِ کاروان
۳۵۲۳Nاین سخن پایان ندارد باز ران * تا نمانیم از قطار کاروان
۳۵۲۴Qیَوْمَ تَبْیَضُّ وَ تَسْوَدُّ وُجُوه * تُرک و هندو شُهره گردد زآن گروه
۳۵۲۴Nیوم تبیض و تسود وجوه * ترک و هندو شهره گردد ز آن گروه
۳۵۲۵Qدر رَحِم پیدا نباشد هند و تُرک * چونک زاید بیندش زار و ستُرگ
۳۵۲۵Nدر رحم پیدا نباشد هند و ترک * چون که زاید بیندش زار و سترگ
۳۵۲۶Qجمله را چون روزِ رستاخیزْ من * فاش می‌بینم عیان از مرد و زن
۳۵۲۶Nجمله را چون روز رستاخیز من * فاش می‌بینم عیان از مرد و زن
۳۵۲۷Qهین بگویم یا فرو بندم نفَس * لب گَزیدش مصطفی یعنی که بس
۳۵۲۷Nهین بگویم یا فرو بندم نفس * لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
۳۵۲۸Qیا رسولَ اللَّه بگویم سِرِّ حَشْر * در جهان پیدا کنم امروز نَشر
۳۵۲۸Nیا رسول اللَّه بگویم سر حشر * در جهان پیدا کنم امروز نشر
۳۵۲۹Qهِل مرا تا پردها را بر دِرَم * تا چو خورشیدی بِتابد گوهَرم
۳۵۲۹Nهل مرا تا پرده‌ها را بر درم * تا چو خورشیدی بتابد گوهرم
۳۵۳۰Qتا کسوف آید ز من خورشید را * تا نمایم نَخل را و بید را
۳۵۳۰Nتا کسوف آید ز من خورشید را * تا نمایم نخل را و بید را
۳۵۳۱Qوا نمایم رازِ رستاخیز را * نقد را و نقدِ قلب‌آمیز را
۳۵۳۱Nوا نمایم راز رستاخیز را * نقد را و نقد قلب آمیز را
۳۵۳۲Qدستها ببریده اصحابِ شمال * وا نمایم رنگِ کفر و رنگِ آل
۳۵۳۲Nدستها ببریده اصحاب شمال * وانمایم رنگ کفر و رنگ آل
۳۵۳۳Qوا گشایم هفت سوراخِ نفاق * در ضیای ماهِ بی‌خَسف و مِحاق
۳۵۳۳Nواگشایم هفت سوراخ نفاق * در ضیای ماه بی‌خسف و محاق
۳۵۳۴Qوا نمایم من پلاسِ اَشقیا * بشنوانم طبل و کوسِ انبیا
۳۵۳۴Nوانمایم من پلاس اشقیا * بشنوانم طبل و کوس انبیا
۳۵۳۵Qدوزخ و جنّات و بَرزَخ در میان * پیشِ چشمِ کافران آرم عیان
۳۵۳۵Nدوزخ و جنات و برزخ در میان * پیش چشم کافران آرم عیان
۳۵۳۶Qوا نمایم حَوضِ کَوثَر را بجوش * کآب بر رُوشان زند بانگش بگوش
۳۵۳۶Nوانمایم حوض کوثر را به جوش * کآب بر روشان زند بانگش به گوش
۳۵۳۷Qو آن کسان که تشنه بر گِردش دوان * گشته‌اند این دم نمایم من عیان
۳۵۳۷Nو آن کسان که تشنه بر گردش دوان * گشته‌اند این دم نمایم من عیان
۳۵۳۸Qمی‌بساید دوششان بر دوشِ من * نعره‌هاشان می‌رسد در گوشِ من
۳۵۳۸Nمی‌بساید دوششان بر دوش من * نعره‌هاشان می‌رسد در گوش من
۳۵۳۹Qاهلِ جنَّت پیشِ چشمم ز اختیار * در کشیده یکدگر را در کنار
۳۵۳۹Nاهل جنت پیش چشمم ز اختیار * در کشیده یکدگر را در کنار
۳۵۴۰Qدستِ همدیگر زیارت می‌کنند * از لبان هم بوسه غارت می‌کنند
۳۵۴۰Nدست همدیگر زیارت می‌کنند * از لبان هم بوسه غارت می‌کنند
۳۵۴۱Qکَر شد این گوشم ز بانگِ آه آه * از خسان و نعره‌ی وا حَسْرتَاه
۳۵۴۱Nکر شد این گوشم ز بانگ آه آه * از خسان و نعرهٔ وا حسرتاه
۳۵۴۲Qاین اشارتهاست گویم از نُغُول * لیک می‌ترسم ز آزارِ رسول
۳۵۴۲Nاین اشارتهاست گویم از نغول * لیک می‌ترسم ز آزار رسول
۳۵۴۳Qهمچنین می‌گفت سرمست و خراب * داد پیغامبر گریبانش بتاب
۳۵۴۳Nهمچنین می‌گفت سر مست و خراب * داد پیغمبر گریبانش به تاب
۳۵۴۴Qگفت هین در کَش که اَسبت گرم شد * عکسِ حَق‌ لا یَسْتَحِیِ زد شرم شد
۳۵۴۴Nگفت هین در کش که اسبت گرم شد * عکس حق‌ لا یَسْتَحْیِی‌ زد شرم شد
۳۵۴۵Qآینهٔ تو جَست بیرون از غلاف * آینه و میزان کجا گوید خلاف
۳۵۴۵Nآینه‌ی تو جست بیرون از غلاف * آینه و میزان کجا گوید خلاف
۳۵۴۶Qآینه و میزان کجا بندد نَفَس * بهرِ آزار و حیای هیچ کس
۳۵۴۶Nآینه و میزان کجا بندد نفس * بهر آزار و حیای هیچ کس
۳۵۴۷Qآینه و میزان مِحَکهای سَنی * گر دو صد سالش تو خدمتها کنی
۳۵۴۷Nآینه و میزان محکهای سنی * گر دو صد سالش تو خدمتها کنی
۳۵۴۸Qکز برای من بپوشان راستی * بر فزون بنْما و مَنْما کاستی
۳۵۴۸Nکز برای من بپوشان راستی * بر فزون بنما و منما کاستی
۳۵۴۹Qاوت گوید ریش و سَبْلت بر مخند * آینه و میزان و آنگه ریو و پند
۳۵۴۹Nاوت گوید ریش و سبلت بر مخند * آینه و میزان و آن گه ریو و پند
۳۵۵۰Qچون خدا ما را برای آن فراخت * که بما بتوان حقیقت را شناخت
۳۵۵۰Nچون خدا ما را برای آن فراخت * که به ما بتوان حقیقت را شناخت
۳۵۵۱Qاین نباشد ما چه ارزیم ای جوان * کَی شویم آیینِ رویِ نیکوان
۳۵۵۱Nاین نباشد ما چه ارزیم ای جوان * کی شویم آیین روی نیکوان
۳۵۵۲Qلیک در کش در نَمد آیینه را * گر تجلّی کرد سینا سینه را
۳۵۵۲Nلیک در کش در نمد آیینه را * گر تجلی کرد سینا سینه را
۳۵۵۳Qگفت آخر هیچ گنجد در بغَلْ * آفتابِ حقّ و خورشیدِ ازل
۳۵۵۳Nگفت آخر هیچ گنجد در بغل * آفتاب حق و خورشید ازل
۳۵۵۴Qهم دغل را هم بغل را بر دََرَد * نه جنون ماند به پیشش نه خِرَد
۳۵۵۴Nهم دغل را هم بغل را بر درد * نه جنون ماند به پیشش نه خرد
۳۵۵۵Qگفت یک اِصبَع چو بر چشمی نهی * بیند از خورشید عالَم را تهی
۳۵۵۵Nگفت یک اصبع چو بر چشمی نهی * بیند از خورشید عالم را تهی
۳۵۵۶Qیک سرِ انگشت پردهٔ ماه شد * وین نشانِ ساترئ شاه شد
۳۵۵۶Nیک سر انگشت پرده‌ی ماه شد * وین نشان ساتری اللَّه شد
۳۵۵۷Qتا بپوشاند جهان را نُقطه‌ای * مِهر گردد مُنکَسِف از سَقطه‌ای
۳۵۵۷Nتا بپوشاند جهان را نقطه‌ای * مهر گردد منکسف از سقطه‌ای
۳۵۵۸Qلب ببند و غَورِ دریایی نگر * بحر را حق کرد محکومِ بشَر
۳۵۵۸Nلب ببند و غور دریایی نگر * بحر را حق کرد محکوم بشر
۳۵۵۹Qهمچو چشمهٔ سَلسَبیل و زَنجَبیل * هست در حکمِ بهشتئ جلیل
۳۵۵۹Nهمچو چشمه‌ی سلسبیل و زنجبیل * هست در حکم بهشتی جلیل
۳۵۶۰Qچار جویِ جنَّت اندر حکمِ ماست * این نه زورِ ما ز فرمانِ خداست
۳۵۶۰Nچار جوی جنت اندر حکم ماست * این نه زور ما ز فرمان خداست
۳۵۶۱Qهر کجا خواهیم داریمش روان * همچو سِحر اندر مُرادِ ساحران
۳۵۶۱Nهر کجا خواهیم داریمش روان * همچو سحر اندر مراد ساحران
۳۵۶۲Qهمچو این دو چشمهٔ چشمِ روان * هست در حکمِ دل و فرمانِ جان
۳۵۶۲Nهمچو این دو چشمه‌ی چشم روان * هست در حکم دل و فرمان جان
۳۵۶۳Qگر بخواهد رفت سوی زهر و مار * ور بخواهد رفت سوی اعتبار
۳۵۶۳Nگر بخواهد رفت سوی زهر و مار * ور بخواهد رفت سوی اعتبار
۳۵۶۴Qگر بخواهد سوی محسوسات رفت * ور بخواهد سوی مَلبُوسات رفت
۳۵۶۴Nگر بخواهد سوی محسوسات رفت * ور بخواهد سوی ملبوسات رفت
۳۵۶۵Qگر بخواهد سوی کُلّیّات راند * ور بخواهد حبس جُزویّات ماند
۳۵۶۵Nگر بخواهد سوی کلیات راند * ور بخواهد حبس جزویات ماند
۳۵۶۶Qهمچنین هر پنج حس چون نایزه * بر مراد و امرِ دل شد جایزه
۳۵۶۶Nهمچنین هر پنج حس چون نایزه * بر مراد و امر دل شد جایزه
۳۵۶۷Qهر طَرَف که دل اشارت کردشان * می‌رود هر پنج حس دامن کشان
۳۵۶۷Nهر طرف که دل اشارت کردشان * می‌رود هر پنج حس دامن کشان
۳۵۶۸Qدست و پا در امرِ دل اندر مَلا * همچو اندر دستِ موسی آن عَصا
۳۵۶۸Nدست و پا در امر دل اندر ملا * همچو اندر دست موسی آن عصا
۳۵۶۹Qدل بخواهد پا در آید زُو برقص * یا گریزد سوی افزونی ز نَقص
۳۵۶۹Nدل بخواهد پا در آید زو به رقص * یا گریزد سوی افزونی ز نقص
۳۵۷۰Qدل بخواهد دست آید در حساب * با اصابع تا نویسد او کتاب
۳۵۷۰Nدل بخواهد دست آید در حساب * با اصابع تا نویسد او کتاب
۳۵۷۱Qدست در دستِ نهانی مانده است * او درون تن را برون بنشانده است
۳۵۷۱Nدست در دست نهانی مانده است * او درون تن را برون بنشانده است
۳۵۷۲Qگر بخواهد بر عدو ماری شود * ور بخواهد بر ولی یاری شود
۳۵۷۲Nگر بخواهد بر عدو ماری شود * ور بخواهد بر ولی یاری شود
۳۵۷۳Qور بخواهد کفچهٔ در خوردنی * ور بخواهد همچو گُرزِ دَه مَنی
۳۵۷۳Nور بخواهد کفچه‌ای در خوردنی * ور بخواهد همچو گرز ده منی
۳۵۷۴Qدل چه می‌گوید بدیشان ای عجب * طُرفه وُصلت طرفه پنهانی سبب
۳۵۷۴Nدل چه می‌گوید بدیشان ای عجب * طرفه وصلت طرفه پنهانی سبب
۳۵۷۵Qدل مگر مُهرِ سُلیمان یافتست * که مهارِ پنج حسّ بر تافتَست
۳۵۷۵Nدل مگر مهر سلیمان یافته ست * که مهار پنج حس بر تافته ست
۳۵۷۶Qپنج حسِّی از برون مَیسورِ او * پنج حسّی از درون مأمورِ او
۳۵۷۶Nپنج حسی از برون میسور او * پنج حسی از درون مأمور او
۳۵۷۷Qدَه حس است و هفت اندام و دگر * آنچ اندر گفت ناید می‌شمَر
۳۵۷۷Nده حس است و هفت اندام و دگر * آن چه اندر گفت ناید می‌شمر
۳۵۷۸Qچون سُلیمانی دلا در مهتری * بر پری و دیو زن انگشتری
۳۵۷۸Nچون سلیمانی دلا در مهتری * بر پری و دیو زن انگشتری
۳۵۷۹Qگر درین مُلکت بَری باشی ز ریو * خاتم از دستِ تو نستاند سه دیو
۳۵۷۹Nگر در این ملکت بری باشی ز ریو * خاتم از دست تو نستاند سه دیو
۳۵۸۰Qبعد ازان عالم بگیرد اسمِ تو * دو جهان محکومِ تو چون جسمِ تو
۳۵۸۰Nبعد از آن عالم بگیرد اسم تو * دو جهان محکوم تو چون جسم تو
۳۵۸۱Qور ز دستت دیو خاتم را ببُرد * پادشاهی فوت شد بختت بمُرد
۳۵۸۱Nور ز دستت دیو خاتم را ببرد * پادشاهی فوت شد بختت بمرد
۳۵۸۲Qبعد از آن یا حَسرتا شد یا عِباد * بر شما مَحتوم تا یومَ التَّناد
۳۵۸۲Nبعد از آن یا حسرتا شد یا عباد * بر شما محتوم تا یوم التناد
۳۵۸۳Qمَکِر خود را گر تو اِنکار آوری * از تَرازو و آینه کَیْ جان بَری
۳۵۸۳Nمکر خود را گر تو انکار آوری * از ترازو و آینه کی جان بری

block:1156

متّهم کردن غلامان و خواجه تاشان مر لقمان را کی آن میوه‌های تَرْوَنْده که می آوردیم او خورده است
۳۵۸۴Qبود لقمان پیشِ خواجهٔ خویشتن * در میانِ بندگانش خوارْتن
۳۵۸۴Nبود لقمان پیش خواجه‌ی خویشتن * در میان بندگانش خوار تن
۳۵۸۵Qمی‌فرستاد او غلامان را بباغ * تا که میوه آیدش بهرِ فَراغ
۳۵۸۵Nمی‌فرستاد او غلامان را به باغ * تا که میوه آیدش بهر فراغ
۳۵۸۶Qبود لقمان در غلامان چون طُفَیل * پُر معانی تیره‌صورت همچو لیل
۳۵۸۶Nبود لقمان در غلامان چون طفیل * پر معانی تیره صورت همچو لیل
۳۵۸۷Qآن غلامان میوه‌های جمع را * خوش بخوردند از نهیبِ طمع را
۳۵۸۷Nآن غلامان میوه‌های جمع را * خوش بخوردند از نهیب طمع را
۳۵۸۸Qخواجه را گفتند لقمان خورد آن * خواجه بر لقمان تُرُش گشت و گران
۳۵۸۸Nخواجه را گفتند لقمان خورد آن * خواجه بر لقمان ترش گشت و گران
۳۵۸۹Qچون تفحُّص کرد لقمان از سبب * در عتابِ خواجه‌اش بگشاد لب
۳۵۸۹Nچون تفحص کرد لقمان از سبب * در عتاب خواجه‌اش بگشاد لب
۳۵۹۰Qگفت لقمان سیّدا پیشِ خدا * بندهٔ خاین نباشد مرتضَی
۳۵۹۰Nگفت لقمان سیدا پیش خدا * بنده‌ی خاین نباشد مرتضا
۳۵۹۱Qامتحان کن جمله‌مان را ای کریم * سیرمان در ده تو از آبِ حمیم
۳۵۹۱Nامتحان کن جمله‌مان را ای کریم * سیرمان در ده تو از آب حمیم
۳۵۹۲Qبعد از آن ما را بصحرایی کَلان * تو سواره ما پیاده می‌دوان
۳۵۹۲Nبعد از آن ما را به صحرایی کلان * تو سواره ما پیاده می‌دوان
۳۵۹۳Qآنگهان بنگر تو بَد کِردار را * صنعهای کاشف الاسرار را
۳۵۹۳Nآن گهان بنگر تو بد کردار را * صنعهای کاشف الاسرار را
۳۵۹۴Qگشت ساقی خواجه از آبِ حمیم * مر غلامان را و خوردند آن ز بیم
۳۵۹۴Nگشت ساقی خواجه از آب حمیم * مر غلامان را و خوردند آن ز بیم
۳۵۹۵Qبعد از آن می‌راندشان در دشتها * می‌دَویدند آن نفر تحت و عُلا
۳۵۹۵Nبعد از آن می‌راندشان در دشتها * می‌دویدندی میان کشتها
۳۵۹۶Qقَی در افتادند ایشان از عَنا * آب می‌آورد ز یشان میوه‌ها
۳۵۹۶Nقی در افتادند ایشان از عنا * آب می‌آورد ز یشان میوه‌ها
۳۵۹۷Qچون که لقمان را در آمد قی ز ناف * می‌برآمد از درونش آبِ صاف
۳۵۹۷Nچون که لقمان را در آمد قی ز ناف * می‌برآمد از درونش آب صاف
۳۵۹۸Qحکمتِ لقمان چو داند این نمود * پس چه باشد حکمتِ رَبَّ الوجود
۳۵۹۸Nحکمت لقمان چو داند این نمود * پس چه باشد حکمت رب الوجود
۳۵۹۹Qیَوْمَ تُبْلَی والسَّرائِرْ کُلُّها * بانَ مِنْکُم کامِن لا یُشْتَهَی
۳۵۹۹Nیَوْمَ تُبْلَی، السَّرائِرُ کلها * بان منکم کامنٌ لا یشتهی
۳۶۰۰Qچون‌ سُقُوا مَآءً حَمِیماً قُطِّعَت * جملة الأَستار ممَّا أُفضِعَت
۳۶۰۰Nچون‌ سُقُوا ماءً حَمِیماً قطعت * جملة الأستار مما أفظعت
۳۶۰۱Qنار از آن آمد عذابِ کافران * که حَجر را نار باشد امتحان
۳۶۰۱Nنار از آن آمد عذاب کافران * که حجر را نار باشد امتحان
۳۶۰۲Qآن دلِ چون سنگ را ما چند چند * نرم گفتیم و نمی‌پذرفت پند
۳۶۰۲Nآن دل چون سنگ را ما چند چند * نرم گفتیم و نمی‌پذرفت پند
۳۶۰۳Qریشِ بَد را داروی بَد یافت رگ * مر سرِ خر را سزد دندانِ سگ
۳۶۰۳Nریش بد را داروی بد یافت رگ * مر سر خر را سزد دندان سگ
۳۶۰۴Qالخَبِیثَاتْ الخَبِیثِین حکمتست * زِشت را هم زِشت جُفت و بابتَست
۳۶۰۴Nالخبیثات الخبیثین حکمت است * زشت را هم زشت جفت و بابت است
۳۶۰۵Qپس تو هر جفتی که می‌خواهی برَو * محو و هم شکل و صفاتِ او بشَو
۳۶۰۵Nپس تو هر جفتی که می‌خواهی برو * محو و هم شکل و صفات او بشو
۳۶۰۶Qنور خواهی مُستَعِدِّ نور شو * دُور خواهی خویش بین و دُور شو
۳۶۰۶Nنور خواهی مستعد نور شو * دور خواهی خویش بین و دور شو
۳۶۰۷Qور رهی خواهی ازین سجنِ خَرِب * سر مکَش از دوست‌ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ
۳۶۰۷Nور رهی خواهی ازین سجن خرب * سر مکش از دوست‌ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ

block:1157

بقیّهٔ قصّهٔ زید در جواب رسول صلّی الله علیه وسلّم
۳۶۰۸Qاین سخن پایان ندارد خیز زَید * بر براق ناطقه بر بند قَید
۳۶۰۸Nاین سخن پایان ندارد خیز زید * بر براق ناطقه بر بند قید
۳۶۰۹Qناطقه چون فاضح آمد عیب را * می‌دراند پَردهای غیب را
۳۶۰۹Nناطقه چون فاضح آمد عیب را * می‌دراند پرده‌های غیب را
۳۶۱۰Qغیب مطلُوبِ حق آمد چند گاه * این دهل‌زن را بران بر بند راه
۳۶۱۰Nغیب مطلوب حق آمد چند گاه * این دهل‌زن را بران بر بند راه
۳۶۱۱Qتک مَران در کَش عنان مستور به * هر کس از پندارِ خود مَسرُور به
۳۶۱۱Nتک مران در کش عنان مستور به * هر کس از پندار خود مسرور به
۳۶۱۲Qحق همی‌خواهد که نومیدانِ او * زین عبادت هم نگردانند رُو
۳۶۱۲Nحق همی‌خواهد که نومیدان او * زین عبادت هم نگردانند رو
۳۶۱۳Qهم باومیدی مُشرَّف می‌شوند * چند روزی در رِکابش می‌دوند
۳۶۱۳Nهم به اومیدی مشرف می‌شوند * چند روزی در رکابش می‌دوند
۳۶۱۴Qخواهد آن رحمت بتابد بر همه * بر بد و نیک از عُمومِ مرحمَه
۳۶۱۴Nخواهد آن رحمت بتابد بر همه * بر بد و نیک از عموم مرحمه
۳۶۱۵Qحق همی‌خواهد که هر میر و اسیر * با رَجا و خوف باشند و حذیر
۳۶۱۵Nحق همی‌خواهد که هر میر و اسیر * با رجا و خوف باشند و حذیر
۳۶۱۶Qاین رجا و خوف در پرده بود * تا پَسِ این پرده پرورده شود
۳۶۱۶Nاین رجا و خوف در پرده بود * تا پس این پرده پرورده شود
۳۶۱۷Qچون دریدی پرده کُو خوف و رجا * غیب را شد کرّ و فرّی بر مَلا
۳۶۱۷Nچون دریدی پرده کو خوف و رجا * غیب را شد کر و فری بر ملا
۳۶۱۸Qبر لب جو برد ظنی یک فتا * که سلیمان است ماهی‌گیر ما
۳۶۱۸Nبر لبِ جُو بُرد ظنّی یک فتا * که سلیمانست ماهی‌گیرِ ما
۳۶۱۹Qگر ویَست این از چه فردست و خفیست * ورنه سیمای سُلیمانیش چیست
۳۶۱۹Nگر وی است این از چه فرد است و خفی است * ور نه سیمای سلیمانیش چیست
۳۶۲۰Qاندرین اندیشه می‌بود او دو دل * تا سلیمان گشت شاه و مُستقِل
۳۶۲۰Nاندر این اندیشه می‌بود او دو دل * تا سلیمان گشت شاه و مستقل
۳۶۲۱Qدیو رفت از مُلک و تختِ او گریخت * تیغِ بختش خونِ آن شیطان بریخت
۳۶۲۱Nدیو رفت از ملک و تخت او گریخت * تیغ بختش خون آن شیطان بریخت
۳۶۲۲Qکرد در انگشتِ خود انگشتری * جمع آمد لشکرِ دیو و پَری
۳۶۲۲Nکرد در انگشت خود انگشتری * جمع آمد لشکر دیو و پری
۳۶۲۳Qآمدند از بهرِ نظّاره رِجال * در میانشان آنک بُد صاحب‌خیال
۳۶۲۳Nآمدند از بهر نظاره رجال * در میانشان آن که بد صاحب خیال
۳۶۲۴Qچون در انگُشتش بدید انگشتری * رفت اندیشه و گُمانش یکسری
۳۶۲۴Nچون در انگشتش بدید انگشتری * رفت اندیشه و تحری یک سری
۳۶۲۵Qوَهم آنگاهست کان پوشیده است * این تحرّی از پیِ نادیده است
۳۶۲۵Nوهم آن گاه است کان پوشیده است * این تحری از پی نادیده است
۳۶۲۶Qشد خیالِ غایب اندر سینه زفت * چونک حاضر شد خیالِ او برفت
۳۶۲۶Nشد خیال غایب اندر سینه زفت * چون که حاضر شد خیال او برفت
۳۶۲۷Qگر سَمایِ نور بی‌باریده نیست * هم زمینِ تار بی‌بالیده نیست
۳۶۲۷Nگر سمای نور بی‌باریده نیست * هم زمین تار بی‌بالیده نیست
۳۶۲۸Qیُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ‌ می‌باید مرا * زآن ببستم روزن فانی سرا
۳۶۲۸Nیُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ‌ می‌باید مرا * ز آن ببستم روزن فانی سرا
۳۶۲۹Qچون شکافم آسمان را در ظُهور * چون بگویم هَل تَرَی فها فُطُور
۳۶۲۹Nچون شکافم آسمان را در ظهور * چون بگویم هل تری فیها فطور
۳۶۳۰Qتا درین ظلمت تحرّی گُسترند * هر کسی رُو جانبی می‌آورند
۳۶۳۰Nتا در این ظلمت تحری گسترند * هر کسی رو جانبی می‌آورند
۳۶۳۱Qمدَّتی معکوس باشد کارها * شحنه را دزد آورد بر دارها
۳۶۳۱Nمدتی معکوس باشد کارها * شحنه را دزد آورد بر دارها
۳۶۳۲Qتا که بس سلطان و عالی همّتی * بندهٔ بندهٔ خود آید مدَّتی
۳۶۳۲Nتا که بس سلطان و عالی همتی * بنده‌ی بنده‌ی خود آید مدتی
۳۶۳۳Qبندگی در غیب آید خوب و گَش * حفظِ غیب آید در اِستعباد خَوش
۳۶۳۳Nبندگی در غیب آید خوب و گش * حفظ غیب آید در استعباد خوش
۳۶۳۴Qکو که مدحِ شاه گوید پیشِ او * تا که در غیبت بود او شرم رُو
۳۶۳۴Nکو که مدح شاه گوید پیش او * تا که در غیبت بود او شرم رو
۳۶۳۵Qقلعه‌داری کز کنارِ مملکت * دُور از سلطان و سایهٔ سلطنت
۳۶۳۵Nقلعه داری کز کنار مملکت * دور از سلطان و سایه‌ی سلطنت
۳۶۳۶Qپاس دارد قلعه را از دشمنان * قلعه نفروشد بمالی بی‌کران
۳۶۳۶Nپاس دارد قلعه را از دشمنان * قلعه نفروشد به مال بی‌کران
۳۶۳۷Qغایب از شه در کنارِ ثَغْرها * همچو حاضر او نگه دارد وفا
۳۶۳۷Nغایب از شه در کنار ثغرها * همچو حاضر او نگه دارد وفا
۳۶۳۸Qپیش شَه او به بود از دیگران * که بخدمت حاضرند و جان فشان
۳۶۳۸Nپیش شه او به بود از دیگران * که به خدمت حاضرند و جان فشان
۳۶۳۹Qپس بغَیبت نیمِ ذرَّهٔ حفظِ کار * به که اندر حاضری زآن صد هزار
۳۶۳۹Nپس به غیبت نیم ذره‌ی حفظ کار * به که اندر حاضری ز آن صد هزار
۳۶۴۰Qطاعت و ایمان کنون محمود شد * بَعدِ مرگ اندر عیان مردود شد
۳۶۴۰Nطاعت و ایمان کنون محمود شد * بعد مرگ اندر عیان مردود شد
۳۶۴۱Qچونک غیب و غایب و رُوپوش به * پس لبان بر بند لبْ خاموش به
۳۶۴۱Nچون که غیب و غایب و رو پوش به * پس لبان بر بند لب خاموش به
۳۶۴۲Qای برادر دست وا دار از سخن * خود خدا پیدا کند علمِ لَدُن
۳۶۴۲Nای برادر دست وا دار از سخن * خود خدا پیدا کند علم لدن
۳۶۴۳Qبس بود خورشید را رویش گواه * أَیُّ شَی‌ْءٍ أعْظَمُ الشّاهِد إلَه
۳۶۴۳Nبس بود خورشید را رویش گواه * أَی شی‌ء أعظم الشاهد إله
۳۶۴۴Qنه بگویم چون قرین شد در بیان * هم خدا و هم مََلَک هم عالمان
۳۶۴۴Nنه بگویم چون قرین شد در بیان * هم خدا و هم ملک هم عالمان
۳۶۴۵Qیَشهَدُ اللَّه وَالْمَلَک وَاهْلُ الْعُلُوم * إنَّهُ لا رَبَّ إلّا مَن یَدُوم
۳۶۴۵Nیشهد اللَّه و الملک و اهل العلوم * إنه لا رب إلا من یدوم
۳۶۴۶Qچون گواهی داد حق که بْوَد مََلَک * تا شود اندر گواهی مشترَک
۳۶۴۶Nچون گواهی داد حق که بود ملک * تا شود اندر گواهی مشترک
۳۶۴۷Qزآنک شَعْشاع حضور آفتاب * بر نتابد چشم و دلهای خراب
۳۶۴۷Nز آن که شعشاع حضور آفتاب * بر نتابد چشم و دلهای خراب
۳۶۴۸Qچون خفاشی کو تفِ خورشید را * بر نتابد بسْکلد اومید را
۳۶۴۸Nچون خفاشی کاو تف خورشید را * بر نتابد بگسلد اومید را
۳۶۴۹Qپس ملایک را چو ما هم یار دان * جلوه‌گر خورشید را بر آسمان
۳۶۴۹Nپس ملایک را چو ما هم یار دان * جلوه گر خورشید را بر آسمان
۳۶۵۰Qکین ضیا ما ز آفتابی یافتیم * چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم
۳۶۵۰Nکاین ضیا ما ز آفتابی یافتیم * چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم
۳۶۵۱Qچون مه نو یا سه روزه یا که بَدْر * هر مَلک دارد کمال و نور و قَدْر
۳۶۵۱Nچون مه نو یا سه روزه یا که بدر * مرتبه‌ی هر یک ملک در نور و قدر
۳۶۵۲Qز اجنحهٔ نورِ ثُلاثَ اَو رُبَاع * بر مراتب هر مَلَک را آن شُعاع
۳۶۵۲Nز اجنحه‌ی نور ثلاث او رباع * بر مراتب هر ملک را آن شعاع
۳۶۵۳Qهمچو پرهای عقولِ اِنسیان * که بسی فرقستشان اندر میان
۳۶۵۳Nهمچو پرهای عقول انسیان * که بسی فرق است شان اندر میان
۳۶۵۴Qپس قرینِ هر بَشَر در نیک و بد * آن مَلَک باشد که مانندش بود
۳۶۵۴Nپس قرین هر بشر در نیک و بد * آن ملک باشد که مانندش بود
۳۶۵۵Qچشم اعمش چونک خور را بر نتافت * اختر او را شمع شد تا رَه بیافت
۳۶۵۵Nچشم اعمش چون که خور را بر نتافت * اختر او را شمع شد تا ره بیافت

block:1158

گفتن پیغامبر صلی الله علیه وسلم مر زید را کی این سِرّ را فاش‌تر ازین مگو و متابعت نگهدار
۳۶۵۶Qگفت پیغامبر که اصحابی نُجُوم * ره‌روان را شمع و شیطان را رُجُوم
۳۶۵۶Nگفت پیغمبر که اصحابی نجوم * رهروان را شمع و شیطان را رجوم
۳۶۵۷Qهر کسی را گر بُدی آن چشم و زور * کو گرفتی ز آفتابِ چرخ نور
۳۶۵۷Nهر کسی را گر بدی آن چشم و زور * کاو گرفتی ز آفتاب چرخ نور
۳۶۵۸Qکَی ستاره حاجتستی ای ذلیل * که بُدی بر نور خورشید او دلیل
۳۶۵۸Nکی ستاره حاجت استی ای ذلیل * که بدی بر نور خورشید او دلیل
۳۶۵۹Qماه می‌گوید بخاک و ابر و فَی * من بشر بودم ولی یُوحَی إِلَی
۳۶۵۹Nماه می‌گوید به خاک و ابر و فی * من بشر بودم ولی یوحی الی
۳۶۶۰Qچون شما تاریک بودم در نهاد * وحیِ خورشیدم چنین نوری بداد
۳۶۶۰Nچون شما تاریک بودم در نهاد * وحی خورشیدم چنین نوری بداد
۳۶۶۱Qظلمتی دارم بنسبت با شُموس * نور دارم بهرِ ظلماتِ نفوس
۳۶۶۱Nظلمتی دارم به نسبت با شموس * نور دارم بهر ظلمات نفوس
۳۶۶۲Qزآن ضعیفم تا تو تابی آوری * که نه مَردِ آفتابِ انوَری
۳۶۶۲Nز آن ضعیفم تا تو تابی آوری * که نه مرد آفتاب انوری
۳۶۶۳Qهمچو شهد و سِرکه در هم بافتم * تا سوی رنج جگر ره یافتم
۳۶۶۳Nهمچو شهد و سرکه در هم بافتم * تا سوی رنج جگر ره یافتم
۳۶۶۴Qچون ز علَّت وارهیدی ای رهین * سرکه را بگذار و می‌خور انگبین
۳۶۶۴Nچون ز علت وارهیدی ای رهین * سرکه را بگذار و می‌خور انگبین
۳۶۶۵Qتختِ دل معمور شد پاک از هوا * بین که‌ الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی
۳۶۶۵Nتخت دل معمور شد پاک از هوا * بین که‌ الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی
۳۶۶۶Qحکم بر دل بعد ازین بی‌واسطه * حق کند چون یافت دل این رابطه
۳۶۶۶Nحکم بر دل بعد از این بی‌واسطه * حق کند چون یافت دل این رابطه
۳۶۶۷Qاین سخن پایان ندارد زَید کو * تا دهم پندش که رسوایی مجو
۳۶۶۷Nاین سخن پایان ندارد زید کو * تا دهم پندش که رسوایی مجو

block:1159

رجوع بحکایت زید
۳۶۶۸Qزید را اکنون نیابی کو گریخت * جَست از صفِّ نِعال و نعل ریخت
۳۶۶۸Nزید را اکنون نیابی کاو گریخت * جست از صف نعال و نعل ریخت
۳۶۶۹Qتو که باشی زید هم خود را نیافت * همچو اختر که برو خورشید تافت
۳۶۶۹Nتو که باشی زید هم خود را نیافت * همچو اختر که بر او خورشید تافت
۳۶۷۰Qنه ازو نقشی بیابی نه نشان * نه کَهی یابی براهِ کَهکشان
۳۶۷۰Nنی از او نقشی بیابی نی نشان * نی کهی یابی نه راه کهکشان
۳۶۷۱Qشد حواس و نُطقِ با پایانِ ما * محوِ نور دانشِ سلطانِ ما
۳۶۷۱Nشد حواس و نطق با پایان ما * محو نور دانش سلطان ما
۳۶۷۲Qحسّها و عقلهاشان در درون * موج در موج‌ِ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ
۳۶۷۲Nحسها و عقلهاشان در درون * موج در موج‌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ
۳۶۷۳Qچون بیاید صبح وقتِ بار شد * انجمِ پنهان شده بر کار شد
۳۶۷۳Nچون شب آمد باز وقت بار شد * انجم پنهان شده بر کار شد
۳۶۷۴Qبیهُشان را وا دهد حق هوشها * حلقه حلقه حلقها در گوشها
۳۶۷۴Nبی‌هشان را وادهد حق هوشها * حلقه حلقه حلقه‌ها در گوشها
۳۶۷۵Qپای‌کوبان دست‌افشان در ثنا * نازُ نازان رَبَّنا أَحْیَیْتَنَا
۳۶۷۵Nپای کوبان دست افشان در ثنا * ناز نازان ربنا أحییتنا
۳۶۷۶Qآن جُلُود و آن عِظامِ ریخته * فارسان گشته غبار انگیخته
۳۶۷۶Nآن جلود و آن عظام ریخته * فارسان گشته غبار انگیخته
۳۶۷۷Qحمله آرند از عدم سوی وجود * در قیامت هم شَکور و هم کَنود
۳۶۷۷Nحمله آرند از عدم سوی وجود * در قیامت هم شکور و هم کنود
۳۶۷۸Qسر چه می‌پیچی کنی نادیده‌ای * در عدم ز اوّل نه سرپیچیده‌ای
۳۶۷۸Nسر چه می‌پیچی کنی نادیده‌ای * در عدم ز اول نه سرپیچیده‌ای
۳۶۷۹Qدر عدم افشرده بودی پای خویش * که مرا که بر کَنَد از جایِ خویش
۳۶۷۹Nدر عدم افشرده بودی پای خویش * که مرا که بر کند از جای خویش
۳۶۸۰Qمی‌نبینی صُنعِ ربَّانیت را * که کشید او مویِ پیشانیت را
۳۶۸۰Nمی‌نبینی صنع ربانیت را * که کشید او موی پیشانیت را
۳۶۸۱Qتا کشیدت اندرین انواعِ حال * که نبودت در گمان و در خیال
۳۶۸۱Nتا کشیدت اندر این انواع حال * که نبودت در گمان و در خیال
۳۶۸۲Qآن عدم او را هماره بنده است * کار کن دیوا سلیمان زنده است
۳۶۸۲Nآن عدم او را هماره بنده است * کار کن دیوا سلیمان زنده است
۳۶۸۳Qدیو می‌سازد جِفانٍ کِالْجَوَاب * زَهْره نی تا دفع گوید یا جواب
۳۶۸۳Nدیو می‌سازد جِفانٍ کَالْجَوابِ * زهره نی تا دفع گوید یا جواب
۳۶۸۴Qخویش را بین چون همی‌لرزی ز بیم * مر عدم را نیز لرزان دان مقیم
۳۶۸۴Nخویش را بین چون همی‌لرزی ز بیم * مر عدم را نیز لرزان دان مقیم
۳۶۸۵Qور تو دست اندر مَناصِب می‌زنی * هم ز ترس است آن که جانی می‌کَنی
۳۶۸۵Nور تو دست اندر مناصب می‌زنی * هم ز ترس است آن که جانی می‌کنی
۳۶۸۶Qهر چه جز عشقِ خدای اَحسنست * گر شَکر خواریست آن جان کندنست
۳۶۸۶Nهر چه جز عشق خدای احسن است * گر شکر خواری است آن جان کندن است
۳۶۸۷Qچیست جان کَندن سوی مرگ آمدن * دست در آبِ حیاتی نازَدَن
۳۶۸۷Nچیست جان کندن سوی مرگ آمدن * دست در آب حیاتی نازدن
۳۶۸۸Qخلق را دُو دیده در خاک و ممات * صد گمان دارند در آبِ حیات
۳۶۸۸Nخلق را دو دیده در خاک و ممات * صد گمان دارند در آب حیات
۳۶۸۹Qجهد کن تا صد گمان گردد نَوَد * شب برَوْ ور تو بخُسبی شب رود
۳۶۸۹Nجهد کن تا صد گمان گردد نود * شب برو ور تو بخسبی شب رود
۳۶۹۰Qدر شبِ تاریک جوی آن روز را * پیش کن آن عقلِ ظلمت سوز را
۳۶۹۰Nدر شب تاریک جوی آن روز را * پیش کن آن عقل ظلمت سوز را
۳۶۹۱Qدر شبِ بَدرنگ بس نیکی بود * آبِ حیوان جُفتِ تاریکی بود
۳۶۹۱Nدر شب بد رنگ بس نیکی بود * آب حیوان جفت تاریکی بود
۳۶۹۲Qسر ز خُفتن کَی توان برداشتن * با چُنین صد تخمِ غفلت کاشتن
۳۶۹۲Nسر ز خفتن کی توان برداشتن * با چنین صد تخم غفلت کاشتن
۳۶۹۳Qخواب مرده لقمه‌ی مرده یار شد * خواجه خفت و دُزدِ شب بر کار شد
۳۶۹۳Nخواب مرده لقمه‌ی مرده یار شد * خواجه خفت و دزد شب بر کار شد
۳۶۹۴Qتو نمی‌دانی که خصمانت کِیند * ناریان خصمِ وُجودِ خاکیند
۳۶۹۴Nتو نمی‌دانی که خصمانت کی‌اند * ناریان خصم وجود خاکی‌اند
۳۶۹۵Qنار خصمِ آب و فرزندانِ اوست * همچنانک آب خصمِ جانِ اوست
۳۶۹۵Nنار خصم آب و فرزندان اوست * همچنان که آب خصم جان اوست
۳۶۹۶Qآب آتش را کُشد زیرا که او * خصمِ فرزندانِ آبست و عدُو
۳۶۹۶Nآب آتش را کشد زیرا که او * خصم فرزندان آب است و عدو
۳۶۹۷Qبعد از آن این نار نارِ شهوتست * کاندرو اصلِ گناه و زَلّتست
۳۶۹۷Nبعد از آن این نار نار شهوت است * کاندر او اصل گناه و زلت است
۳۶۹۸Qنارِ بیرونی بآبی بفسرد * نارِ شهوت تا بدوزخ می‌بَرَد
۳۶۹۸Nنار بیرونی به آبی بفسرد * نار شهوت تا به دوزخ می‌برد
۳۶۹۹Qنارِ شهوت می‌نیارامد بآب * زانک دارد طبعِ دوزخ در عذاب
۳۶۹۹Nنار شهوت می‌نیارامد به آب * ز انکه دارد طبع دوزخ در عذاب
۳۷۰۰Qنارِ شهوت را چه چاره نورِ دین * نُورُکُمْ إِطْفآءُ نارِ الکافِرین
۳۷۰۰Nنار شهوت را چه چاره نور دین * نورکم اطفاء نار الکافرین
۳۷۰۱Qچه کُشد این نار را نورِ خدا * نورِ ابراهیم را ساز اوستا
۳۷۰۱Nچه کشد این نار را نور خدا * نور ابراهیم را ساز اوستا
۳۷۰۲Qتا ز نارِ نَفْسِ چون نمرودِ تو * وا رهد این جسمِ همچون عُودِ تو
۳۷۰۲Nتا ز نار نفس چون نمرود تو * وارهد این جسم همچون عود تو
۳۷۰۳Qشهوتِ ناری براندن کم نشد * او بماندن کم شود بی‌هیچ بُد
۳۷۰۳Nشهوت ناری به راندن کم نشد * او به ماندن کم شود بی‌هیچ بد
۳۷۰۴Qتا که هیزم می‌نهی بر آتشی * کَی بمیرد آتش از هیزم‌کَشی
۳۷۰۴Nتا که هیزم می‌نهی بر آتشی * کی بمیرد آتش از هیزم کشی
۳۷۰۵Qچونک هیزم باز گیری نار مُرد * زانک تقوی آب سوی نار بُرد
۳۷۰۵Nچون که هیزم باز گیری نار مرد * ز انکه تقوی آب سوی نار برد
۳۷۰۶Qکَی سیه گردد ز آتش رویِ خوب * کو نهد گلگونه از تَقْوَی الْقُلُوب
۳۷۰۶Nکی سیه گردد ز آتش روی خوب * کاو نهد گلگونه از تَقْوَی الْقُلُوبِ

block:1160

آتش افتادن در شهر بایهٔام عمر رضی الله عنه
۳۷۰۷Qآتشی افتاد در عهدِ عُمَر * همچو چوبِ خشک می‌خورد او حجر
۳۷۰۷Nآتشی افتاد در عهد عمر * همچو چوب خشک می‌خورد او حجر
۳۷۰۸Qدر فتاد اندر بنا و خانه‌ها * تا زَد اندر پَرِّ مرغ و لانه‌ها
۳۷۰۸Nدر فتاد اندر بنا و خانه‌ها * تا زد اندر پر مرغ و لانه‌ها
۳۷۰۹Qنیم شهر از شعله‌ها آتش گرفت * آب می‌ترسید از آن و می‌شِگِفت
۳۷۰۹Nنیم شهر از شعله‌ها آتش گرفت * آب می‌ترسید از آن و می‌شگفت
۳۷۱۰Qمَشکهای آب و سِرکه می‌زدند * بر سَرِ آتش کَسانِ هوشمند
۳۷۱۰Nمشکهای آب و سرکه می‌زدند * بر سر آتش کسان هوشمند
۳۷۱۱Qآتش از اِستیزه افزون می‌شدی * می‌رسید او را مدد از بی‌حَدی
۳۷۱۱Nآتش از استیزه افزون می‌شدی * می‌رسید او را مدد از بی‌حدی
۳۷۱۲Qخلق آمد جانب عمر شتاب * کآتشِ ما می‌نمیرد هیچ از آب
۳۷۱۲Nخلق آمد جانبِ عُمَّر شتاب * کاتش ما می‌نمیرد هیچ از آب
۳۷۱۳Qگفت آن آتش ز آیاتِ خداست * شعله‌ای از آتشِ بُخلِ شماست
۳۷۱۳Nگفت آن آتش ز آیات خداست * شعله‌ای از آتش بخل شماست
۳۷۱۴Qآب و سِرکه چیست نان قسمت کنید * بُخل بگذارید اگر آلِ منید
۳۷۱۴Nآب بگذارید و نان قسمت کنید * بخل بگذارید اگر آل منید
۳۷۱۵Qخلق گفتندش که در بگشوده‌ایم * ما سخی و اهلِ فُتُوّت بوده‌ایم
۳۷۱۵Nخلق گفتندش که در بگشوده‌ایم * ما سخی و اهل فتوت بوده‌ایم
۳۷۱۶Qگفت نان در رسم و عادت داده‌اید * دست از بهرِ خدا نگشاده‌اید
۳۷۱۶Nگفت نان در رسم و عادت داده‌اید * دست از بهر خدا نگشاده‌اید
۳۷۱۷Qبهرِ فخر و بهرِ بَوْش و بهرِ ناز * نه از برای ترس و تقوی و نیاز
۳۷۱۷Nبهر فخر و بهر بوش و بهر ناز * نه از برای ترس و تقوی و نیاز
۳۷۱۸Qمال تخمست و بهَر شوره منه * تیغ را در دستِ هر ره‌زن مده
۳۷۱۸Nمال تخم است و به هر شوره منه * تیغ را در دست هر ره زن مده
۳۷۱۹Qاهلِ دین را باز دان از اهلِ کین * همنشینِ حق بجو با او نشین
۳۷۱۹Nاهل دین را باز دان از اهل کین * همنشین حق بجو با او نشین
۳۷۲۰Qهر کسی بر قومِ خود ایثار کرد * کاغَه پندارد که او خود کار کرد
۳۷۲۰Nهر کسی بر قوم خود ایثار کرد * کاغه پندارد که او خود کار کرد

block:1161

خُدو انداختن خصم در روی امیرالمؤمنین علی کرّم اللهُ وجهه و انداختن امیرالمؤمنین علی شمشیر را از دست
۳۷۲۱Qاز علی آموز اخلاصِ عمل * شیرِ حق را دان مُطهَّر از دغل
۳۷۲۱Nاز علی آموز اخلاص عمل * شیر حق را دان مطهر از دغل
۳۷۲۲Qدر غزا بر پهلوانی دست یافت * زود شمشیری بر آورد و شتافت
۳۷۲۲Nدر غزا بر پهلوانی دست یافت * زود شمشیری بر آورد و شتافت
۳۷۲۳Qاو خَدُو انداخت در رویِ علی * افتخارِ هر نَبی و هر وَلی
۳۷۲۳Nاو خدو انداخت در روی علی * افتخار هر نبی و هر ولی
۳۷۲۴Qآن خدو زد بر رخی که رویِ ماه * سجده آرد پیشِ او در سجده‌گاه
۳۷۲۴Nآن خدو زد بر رخی که روی ماه * سجده آرد پیش او در سجده‌گاه
۳۷۲۵Qدر زمان انداخت شمشیر آن علی * کرد او اندر غزاآش کاهلی
۳۷۲۵Nدر زمان انداخت شمشیر آن علی * کرد او اندر غزایش کاهلی
۳۷۲۶Qگشت حیران آن مُبارِز زین عمل * وز نمودن عفو و رحمت بی‌مَحَل
۳۷۲۶Nگشت حیران آن مبارز زین عمل * وز نمودن عفو و رحمت بی‌محل
۳۷۲۷Qگفت بر من تیغِ تیز افراشتی * از چه افکندی مرا بگذاشتی
۳۷۲۷Nگفت بر من تیغ تیز افراشتی * از چه افکندی مرا بگذاشتی
۳۷۲۸Qآن چه دیدی بهتر از پیکارِ من * تا شدی تو سُست در اِشکارِ من
۳۷۲۸Nآن چه دیدی بهتر از پیکار من * تا شدی تو سست در اشکار من
۳۷۲۹Qآن چه دیدی که چنین خشمت نشست * تا چنان برقی نمود و باز جَست
۳۷۲۹Nآن چه دیدی که چنین خشمت نشست * تا چنان برقی نمود و باز جست
۳۷۳۰Qآن چه دیدی که مرا زآن عکسِ دید * در دل و جان شعله‌ای آمد پَدید
۳۷۳۰Nآن چه دیدی که مرا ز آن عکس دید * در دل و جان شعله ای آمد پدید
۳۷۳۱Qآن چه دیدی برتر از کَوْن و مکان * که به از جان بود و بخشیدیم جان
۳۷۳۱Nآن چه دیدی برتر از کون و مکان * که به از جان بود و بخشیدیم جان
۳۷۳۲Qدر شجاعت شیرِ ربَّانیستی * در مُروَّت خود کِی داند کیستی
۳۷۳۲Nدر شجاعت شیر ربانی ستی * در مروت خود که داند کیستی
۳۷۳۳Qدر مُروَّت ابرِ موسیّی بتیه * کآمد از وی خوان و نانِ بی‌شبیه
۳۷۳۳Nدر مروت ابر موسایی به تیه * کآمد از وی خوان و نان بی‌شبیه
۳۷۳۴Qابرها گندم دهد کان را بجهد * پخته و شیرین کند مردم چو شَهد
۳۷۳۴Nابرها گندم دهد کان را به جهد * پخته و شیرین کند مردم چو شهد
۳۷۳۵Qابرِ موسی پَرِّ رحمت بر گشاد * پخته و شیرینِ بی‌زَحمت بداد
۳۷۳۵Nابر موسی پر رحمت بر گشاد * پخته و شیرین بی‌زحمت بداد
۳۷۳۶Qاز برای پُخته‌خوارانِ کَرَم * رحمتش افراخت در عالم عَلَم
۳۷۳۶Nاز برای پخته خواران کرم * رحمتش افراشت در عالم علم
۳۷۳۷Qتا چهل سال آن وظیفه و آن عطا * کَم نشد یک روز از آن اهلِ رَجا
۳۷۳۷Nتا چهل سال آن وظیفه و آن عطا * کم نشد یک روز از آن اهل رجا
۳۷۳۸Qتا هم ایشان از خسیسی خاستند * گَنْدَنا و تَرّه و خَسْ خواستند
۳۷۳۸Nتا هم ایشان از خسیسی خاستند * گندنا و تره و خس خواستند
۳۷۳۹Qاُمَّتِ احمد که هستید از کرام * تا قیامت هست باقی آن طعام
۳۷۳۹Nامت احمد که هستند از کرام * تا قیامت هست باقی آن طعام
۳۷۴۰Qچون اَبِیتُ عِنْدَ رَبّی فاش شد * یُطْعِم و یَسْقِی کنایت زآش شد
۳۷۴۰Nچون ابیت عند ربی فاش شد * یطعم و یسقی کنایت زاش شد
۳۷۴۱Qهیچ بی‌تاویل این را در پذیر * تا در آید در گلو چون شهد و شیر
۳۷۴۱Nهیچ بی‌تاویل این را در پذیر * تا در آید در گلُو چون شهد و شیر
۳۷۴۲Qزانک تاویلست وا دادِ عطا * چونک بیند آن حقیقت را خَطا
۳۷۴۲Nز آن که تاویل است وا داد عطا * چون که بیند آن حقیقت را خطا
۳۷۴۳Qآن خطا دیدن ز ضعفِ عقل اوست * عقلِ کُل مغزست و عقلِ جزو پوست
۳۷۴۳Nآن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست * عقل کل مغز است و عقل جزو پوست
۳۷۴۴Qخویش را تاویل کن نه اخبار را * مغز را بَد گوی نه گلزار را
۳۷۴۴Nخویش را تاویل کن نه اخبار را * مغز را بد گوی نی گلزار را
۳۷۴۵Qای علی که جمله عقل و دیده‌ای * شمّهٔ وا گو از آنچِ دیده‌ای
۳۷۴۵Nای علی که جمله عقل و دیده‌ای * شمه ای واگو از آن چه دیده‌ای
۳۷۴۶Qتیغِ حِلمت جان ما را چاک کرد * آبِ عِلمت خاکِ ما را پاک کرد
۳۷۴۶Nتیغ حلمت جان ما را چاک کرد * آب علمت خاک ما را پاک کرد
۳۷۴۷Qباز گو دانم که این اسرارِ هُوست * زانک بی‌شمشیر کشتن کارِ اوست
۳۷۴۷Nباز گو دانم که این اسرار هوست * ز آن که بی‌شمشیر کشتن کار اوست
۳۷۴۸Qصانعِ بی‌آلت و بی‌جَارِحَه * واهبِ این هدیه‌های رابحه
۳۷۴۸Nصانع بی‌آلت و بی‌جارحه * واهب این هدیه‌های رابحه
۳۷۴۹Qصد هزاران مَی‌ چشاند هوش را * که خبر نبْود دُو چشم و گوش را
۳۷۴۹Nصد هزاران می‌چشاند هوش را * که خبر نبود دو چشم و گوش را
۳۷۵۰Qباز گو ای بازِ عرشِ خوش‌شکار * تا چه دیدی این زمان از کردگار
۳۷۵۰Nباز گو ای باز عرش خوش شکار * تا چه دیدی این زمان از کردگار
۳۷۵۱Qچشم تو ادراکِ غیب آموخته * چشمهای حاضران بر دوخته
۳۷۵۱Nچشم تو ادراک غیب آموخته * چشمهای حاضران بر دوخته
۳۷۵۲Qآن یکی ماهی همی‌بیند عیان * و آن یکی تاریک می‌بیند جهان
۳۷۵۲Nآن یکی ماهی همی‌بیند عیان * و آن یکی تاریک می‌بیند جهان
۳۷۵۳Qو آن یکی سه ماه می‌بیند بهم * این سه کس بنشسته یک موضع نََعَم
۳۷۵۳Nو آن یکی سه ماه می‌بیند به هم * این سه کس بنشسته یک موضع نعم
۳۷۵۴Qچشمِ هر سه باز و گوشِ هر سه تیز * در تو آویزان و از من در گریز
۳۷۵۴Nچشم هر سه باز و گوش هر سه تیز * در تو آویزان و از من در گریز
۳۷۵۵Qسِحرِ عین است این عجب لطفِ خفیست * بر تو نقشِ گرگ و بر من یوسفیست
۳۷۵۵Nسحر عین است این عجب لطف خفی است * بر تو نقش گرگ و بر من یوسفی است
۳۷۵۶Qعالَم ار هجده هزارست و فزون * هر نظر را نیست این هجده زبون
۳۷۵۶Nعالم ار هجده هزار است و فزون * هر نظر را نیست این هجده زبون
۳۷۵۷Qراز بگشا ای علیِ مُرتضَی * ای پسِ سُوء القضاء حُسن الفضاء
۳۷۵۷Nراز بگشا ای علی مرتضی * ای پس سوء القضاء حسن القضاء
۳۷۵۸Qیا تو وا گو آنچ عقلت یافتَست * یا بگویم آنچ بر من تافتَست
۳۷۵۸Nیا تو واگو آن چه عقلت یافته ست * یا بگویم آن چه بر من تافته ست
۳۷۵۹Qاز تو بر من تافت چون داری نهان * می‌فشانی نور چون مَه بی‌زبان
۳۷۵۹Nاز تو بر من تافت چون داری نهان * می‌فشانی نور چون مه بی‌زبان
۳۷۶۰Qلیک اگر در گفت آید قرصِ ماه * شب روان را زودتر آرد براه
۳۷۶۰Nلیک اگر در گفت آید قرص ماه * شب روان را زودتر آرد به راه
۳۷۶۱Qاز غلط ایمن شوند و از ذُهول * بانگِ مه غالب شود بر بانگِ غول
۳۷۶۱Nاز غلط ایمن شوند و از ذهول * بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
۳۷۶۲Qماهْ بی‌گفتن چو باشد رَهنما * چون بگوید شد ضِیا اندر ضیا
۳۷۶۲Nماه بی‌گفتن چو باشد رهنما * چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
۳۷۶۳Qچون تو بابی آن مدینهٔ علم را * چون شعاعی آفتابِ حلم را
۳۷۶۳Nچون تو بابی آن مدینه‌ی علم را * چون شعاعی آفتاب حلم را
۳۷۶۴Qباز باش ای باب بر جویای باب * تا رسد از تو قُشور اندر لُباب
۳۷۶۴Nباز باش ای باب بر جویای باب * تا رسد از تو قشور اندر لباب
۳۷۶۵Qباز باش ای بابِ رحمت تا ابد * بارگاهِ ما لَهُ کُفُواً أَحَد
۳۷۶۵Nباز باش ای باب رحمت تا ابد * بارگاه ما لَهُ کُفُواً أَحَدٌ
۳۷۶۶Qهر هوا و ذرّه‌ای خود مَنظَریست * ناگشاده کی گُوَد کانجا دریست
۳۷۶۶Nهر هوا و ذره‌ای خود منظری است * ناگشاده کی گود کانجا دری است
۳۷۶۷Qتا بنگشاید دزی را دیدبان * در درون هرگز نجنبد این گمان
۳۷۶۷Nتا بنگشاید دزی را دیدبان * در درون هرگز نجنبد این گمان
۳۷۶۸Qچون گشاده شد دری حیران شود * مرغ اومید و طمع پرّان شود
۳۷۶۸Nچون گشاده شد دزی حیران شود * مرغ اومید و طمع پران شود
۳۷۶۹Qغافلی ناگه بویران گَنج یافت * سوی هر ویران از آن پس می‌شتافت
۳۷۶۹Nغافلی ناگه به ویران گنج یافت * سوی هر ویران از آن پس می‌شتافت
۳۷۷۰Qتا ز درویشی نیابی تو گُهَر * کَی گهر جویی ز درویشی دگر
۳۷۷۰Nتا ز درویشی نیابی تو گهر * کی گهر جویی ز درویشی دگر
۳۷۷۱Qسالها گر ظَن دود با پایِ خویش * نگذرد ز اِشکافِ بینیهای خویش
۳۷۷۱Nسالها گر ظن دود با پای خویش * نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش
۳۷۷۲Qتا بینی نایدت از غَیبْ بُو * غیر بینی هیچ می‌بینی بگو
۳۷۷۲N *

block:1162

سؤال کردن آن کافر از علی کرّم الله وجهه که چون بر چون منی مظفّر شدی شمشیر را از دست چون انداختی
۳۷۷۳Qپس بگفت آن نَو مسلمان ولی * از سر مستی و لذّت با علی
۳۷۷۳N *
۳۷۷۴Qکه بفرما یا امیرَالمؤمنین * تا بجنرد جان بتن در چون جَنین
۳۷۷۴N *
۳۷۷۴(۲)Qهفت اختر هر جنین را مدتی * می‌کنند ای جان بنوبت خدمتی
۳۷۷۵Qچونک وقت آید که گیرد جان جنین * آفتابش آن زمان گردد مُعین
۳۷۷۵Nچون که وقت آید که جان گیرد جنین * آفتابش آن زمان گردد معین
۳۷۷۶Qاین جنین در جنبش آید ز آفتاب * کآفتابش جان همی‌بخشد شتاب
۳۷۷۶Nاین جنین در جنبش آید ز آفتاب * کافتابش جان همی‌بخشد شتاب
۳۷۷۷Qاز دگر انجم بجز نقشی نیافت * این جنین تا آفتابش بر نتافت
۳۷۷۷Nاز دگر انجم بجز نقشی نیافت * این جنین تا آفتابش بر نتافت
۳۷۷۸Qاز کدامین ره تعلّق یافت او * در رَحِم با آفتابِ خوب‌رو
۳۷۷۸Nاز کدامین ره تعلق یافت او * در رحم با آفتاب خوب رو
۳۷۷۹Qاز رهِ پنهان که دور از حسِّ ماست * آفتابِ چرخ را بَس راههاست
۳۷۷۹Nاز ره پنهان که دور از حس ماست * آفتاب چرخ را بس راههاست
۳۷۸۰Qآن رهی که زر بیابد قُوت ازو * وآن رهی که سنگ شد یاقوت ازو
۳۷۸۰Nآن رهی که زر بیابد قوت از او * و آن رهی که سنگ شد یاقوت از او
۳۷۸۱Qآن رهی که سرخ سازد لعل را * وان رهی که برق بخشد نعل را
۳۷۸۱Nآن رهی که سرخ سازد لعل را * و آن رهی که برق بخشد نعل را
۳۷۸۲Qآن رهی که پخته سازد میوه را * وآن رهی که دل دهد کالیوه را
۳۷۸۲Nآن رهی که پخته سازد میوه را * و آن رهی که دل دهد کالیوه را
۳۷۸۳Qباز گو ای بازِ پَرّ افروخته * با شه و با ساعدش آموخته
۳۷۸۳Nباز گو ای باز پر افروخته * با شه و با ساعدش آموخته
۳۷۸۴Qباز گو ای بازِ عنقاگیرِ شاه * ای سپاه اِشکن بخود نه با سپاه
۳۷۸۴Nباز گو ای باز عنقا گیر شاه * ای سپاه اشکن به خود نی با سپاه
۳۷۸۵Qامّتِ وَحدی یکی و صد هزار * باز گو ای بنده بازت را شکار
۳۷۸۵Nامت وحدی یکی و صد هزار * باز گو ای بنده بازت را شکار
۳۷۸۶Qدر مَحلِّ قهر این رحمت ز چیست * اژدها را دست‌ دادن راهِ کیست
۳۷۸۶Nدر محل قهر این رحمت ز چیست * اژدها را دست‌دادن راه کیست

block:1163

جواب گفتن امیرالمؤمنین که سبب افگندن شمشیر از دست چه بود در آن حالت
۳۷۸۷Qگفت من تیغ از پیِ حق می‌زنم * بندهٔ حقَّم نه مأمورِ تنَم
۳۷۸۷Nگفت من تیغ از پی حق می‌زنم * بنده‌ی حقم نه مأمور تنم
۳۷۸۸Qشیرِ حقّم نیستم شیرِ هوا * فعلِ من بر دینِ من باشد گوا
۳۷۸۸Nشیر حقم نیستم شیر هوا * فعل من بر دین من باشد گوا
۳۷۸۹Qمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمیْتَم در حِراب * من چو تیغم و آن زننده آفتاب
۳۷۸۹Nما رمیت إذ رمیتم در حراب * من چو تیغم و آن زننده آفتاب
۳۷۹۰Qرختِ خود را من ز رَه برداشتم * غیرِ حق را من عدم انگاشتم
۳۷۹۰Nرخت خود را من ز ره برداشتم * غیر حق را من عدم انگاشتم
۳۷۹۱Qسایه‌ای‌ام من کدخداام آفتاب * حاجبم من نیستم او را حجاب
۳۷۹۱Nسایه‌ام من کدخدایم آفتاب * حاجبم من نیستم او را حجاب
۳۷۹۲Qمن چو تیغم پُر گُهرهای وصال * زنده گردانم نه کُشته در قتال
۳۷۹۲Nمن چو تیغم پر گهرهای وصال * زنده گردانم نه کشته در قتال
۳۷۹۳Qخون نپوشد گوهرِ تیغِ مرا * باد از جا کَی برد میغِ مرا
۳۷۹۳Nخون نپوشد گوهر تیغ مرا * باد از جا کی برد میغ مرا
۳۷۹۴Qکَه نِیَم کوهم ز حلم و صبر و داد * کوه را کَی در رباید تند باد
۳۷۹۴Nکه نیم کوهم ز حلم و صبر و داد * کوه را کی در رباید تند باد
۳۷۹۵Qآنک از بادی رود از جا خسیست * زآنک بادِ ناموافق خود بسیست
۳۷۹۵Nآن که از بادی رود از جا خسی است * ز آن که باد ناموافق خود بسی است
۳۷۹۶Qبادِ خشم و بادِ شهوت بادِ آز * بُرد او را که نبود اهلِ نماز
۳۷۹۶Nباد خشم و باد شهوت باد آز * برد او را که نبود اهل نماز
۳۷۹۷Qکوهم و هستیِِ من بنیادِ اوست * ور شوم چون کاه بادم یادِ اوست
۳۷۹۷Nکوهم و هستی من بنیاد اوست * ور شوم چون کاه با دم یاد اوست
۳۷۹۸Qجز بباد او نجُنبد مَیْلِ من * نیست جز عشقِ احد سرخَیْلِ من
۳۷۹۸Nجز به باد او نجنبد میل من * نیست جز عشق احد سر خیل من
۳۷۹۹Qخشم بر شاهان شَه و ما را غلام * خشم را هم بسته‌ام زیرِ لگام
۳۷۹۹Nخشم بر شاهان شه و ما را غلام * خشم را هم بسته‌ام زیر لگام
۳۸۰۰Qتیغِ حلمم گردنِ خشمم زَدَست * خشمِ حق بر من چو رحمت آمدست
۳۸۰۰Nتیغ حلمم گردن خشمم زده ست * خشم حق بر من چو رحمت آمده ست
۳۸۰۱Qغرق نورم گرچه سقفم شد خراب * روضه گشتم گرچه هستم بو تُراب
۳۸۰۱Nغرق نورم گر چه سقفم شد خراب * روضه گشتم گر چه هستم بو تراب
۳۸۰۲Qچون در آمد علّتی اندر غزا * تیغ را دیدم نهان کردن سزا
۳۸۰۲Nچون در آمد علتی اندر غزا * تیغ را دیدم نهان کردن سزا
۳۸۰۳Qتا اَحَبَّ للَّه آید نامِ من * تا که ابْغَضْ للَّه آید کامِ من
۳۸۰۳Nتا احب لله آید نام من * تا که ابغض لله آید کام من
۳۸۰۴Qتا که اَعْطا للَّه آید جودِ من * تا که اَمْسَکْ للَّه آید بودِ من
۳۸۰۴Nتا که اعطا لله آید جود من * تا که امسک لله آید بود من
۳۸۰۵Qبخلِ من لِلَّه عطا لِلَّه و بَس * جمله لِلَّه‌ام نِیَم من آنِ کس
۳۸۰۵Nبخل من لله عطا لله و بس * جمله لله‌ام نیم من آن کس
۳۸۰۶Qوآنچ للَّه می‌کنم تقلید نیست * نیست تَخییل و گُمان جز دید نیست
۳۸۰۶Nو آن چه لله می‌کنم تقلید نیست * نیست تخییل و گمان جز دید نیست
۳۸۰۷Qز اجتهاد و از تحرّی رَسته‌ام * آستین بر دامنِ حق بَسته‌ام
۳۸۰۷Nز اجتهاد و از تحری رسته‌ام * آستین بر دامن حق بسته‌ام
۳۸۰۸Qگر همی‌پرّم همی‌بینم مَطار * ور همی‌گردم همی‌بینم مَدار
۳۸۰۸Nگر همی‌پرم همی‌بینم مطار * ور همی‌گردم همی‌بینم مدار
۳۸۰۹Qور کشم باری بدانم تا کجا * ماهم و خورشید پیشم پیشوا
۳۸۰۹Nور کشم باری بدانم تا کجا * ماهم و خورشید پیشم پیشوا
۳۸۱۰Qبیش ازین با خلق گفتن روی نیست * بحر را گنجایی اندر جوی نیست
۳۸۱۰Nبیش از این با خلق گفتن روی نیست * بحر را گنجایی اندر جوی نیست
۳۸۱۱Qپَست می‌گویم به اندازهٔ عقول * عیب نبود این بود کارِ رسول
۳۸۱۱Nپست می‌گویم به اندازه‌ی عقول * عیب نبود این بود کار رسول
۳۸۱۲Qاز غَرض حُرَّم گواهی حُر شنو * که گواهی بندگان نه ارزد دو جو
۳۸۱۲Nاز غرض حرم گواهی حر شنو * که گواهی بندگان نه ارزد دو جو
۳۸۱۳Qدر شریعت مر گواهی بنده را * نیست قدری وقت دعوی و قضا
۳۸۱۳Nدر شریعت مر گواهی بنده را * نیست قدری وقت دعوی و قضا
۳۸۱۴Qگر هزاران بنده باشندت گواه * برنَسنجد شرع ایشان را بکاه
۳۸۱۴Nگر هزاران بنده باشندت گواه * بر نسنجد شرع ایشان را به کاه
۳۸۱۵Qبندهٔ شهوت بَتَر نزدیکِ حق * از غلام و بندگانِ مُسترَق
۳۸۱۵Nبنده‌ی شهوت بتر نزدیک حق * از غلام و بندگان مسترق
۳۸۱۶Qکین بیک لفظی شود از خواجه حُر * وان زِیَد شیرین و میرد سخت مُر
۳۸۱۶Nکاین به یک لفظی شود از خواجه حر * و آن زید شیرین و میرد سخت مر
۳۸۱۷Qبندهٔ شهوت ندارد خود خلاص * جز بفضلِ ایزد و انعامِ خاص
۳۸۱۷Nبنده‌ی شهوت ندارد خود خلاص * جز به فضل ایزد و انعام خاص
۳۸۱۸Qدر چهی افتاد کان را غَور نیست * وان گناهِ اوست جَبر و جور نیست
۳۸۱۸Nدر چهی افتاد کان را غور نیست * و آن گناه اوست جبر و جور نیست
۳۸۱۹Qدر چهی انداخت او خود را که من * در خورِ قعرش نمی‌یابم رسَن
۳۸۱۹Nدر چهی انداخت او خود را که من * در خور قعرش نمی‌یابم رسن
۳۸۲۰Qبس کنم گر این سخن افزون شود * خود جگر چه بوَد که خارا خون شود
۳۸۲۰Nبس کنم گر این سخن افزون شود * خود جگر چه بود که خارا خون شود
۳۸۲۱Qاین جگرها خون نشد نه از سختی است * غفلت و مشغولی و بَدبختی است
۳۸۲۱Nاین جگرها خون نشد نز سختی است * غفلت و مشغولی و بد بختی است
۳۸۲۲Qخون شود روزی که خونش سود نیست * خون شو آن وقتی که خون مردود نیست
۳۸۲۲Nخون شود روزی که خونش سود نیست * خون شو آن وقتی که خون مردود نیست
۳۸۲۳Qچون گواهی بندگان مقبول نیست * عدل او باشد که بندهٔ غول نیست
۳۸۲۳Nچون گواهی بندگان مقبول نیست * عدل او باشد که بنده‌ی غول نیست
۳۸۲۴Qگشت أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدْ در نُذُر * زانک بود از کَوْن او حُرّ ابنِ حُر
۳۸۲۴Nگشت ارسلناک شاهد در نذر * ز آن که بود از کون او حر ابن حر
۳۸۲۵Qچونک حُرَّم خشم کَی بندد مَرا * نیست اینجا جز صفاتِ حق در آ
۳۸۲۵Nچون که حرم خشم کی بندد مرا * نیست اینجا جز صفات حق در آ
۳۸۲۶Qاندرآ کآزاد کردت فضلِ حق * زانک رحمت داشت بر خشمش سبَق
۳۸۲۶Nاندر آ کازاد کردت فضل حق * ز آن که رحمت داشت بر خشمش سبق
۳۸۲۷Qاندرآ اکنون که رَستی از خطَر * سنگ بودی کیمیا کردت گُهر
۳۸۲۷Nاندر آ اکنون که رستی از خطر * سنگ بودی کیمیا کردت گهر
۳۸۲۸Qرَستهٔ از کفر و خارستانِ او * چون گلی بشکُف بسروستانِ هو
۳۸۲۸Nرسته‌ای از کفر و خارستان او * چون گلی بشکفته در بستان هو
۳۸۲۹Qتو منی و من تُوَم ای مُحتشَم * تو علی بودی علی را چُون کُشَم
۳۸۲۹Nتو منی و من توام ای محتشم * تو علی بودی علی را چون کشم
۳۸۳۰Qمعصیَت کردی به از هر طاعتی * آسمان پیمودهٔ در ساعتی
۳۸۳۰Nمعصیت کردی به از هر طاعتی * آسمان پیموده‌ای در ساعتی
۳۸۳۱Qبس خجسته معصیَت کان کرد مرد * نه ز خاری بر دَمد اوراقِ وَرد
۳۸۳۱Nبس خجسته معصیت کان کرد مرد * نی ز خاری بر دمد اوراق ورد
۳۸۳۲Qنه گناهِ عُمَّر و قصدِ رسُول * می‌کشیدش تا بدرگاهِ قبول
۳۸۳۲Nنی گناه عمر و قصد رسول * می‌کشیدش تا به درگاه قبول
۳۸۳۳Qنه بسحرِ ساحران فرعونشان * می‌کشید و گشت دولت عَوْنشان
۳۸۳۳Nنی به سحر ساحران فرعونشان * می‌کشید و گشت دولت عونشان
۳۸۳۴Qگر نبودی سحرشان و آن جحود * کِی کشیدیشان بفرعونِ عَنود
۳۸۳۴Nگر نبودی سحرشان و آن جحود * کی کشیدیشان به فرعون عنود
۳۸۳۵Qکَی بدیدندی عصا و مُعجزات * معصیت طاعت شد ای قومِ عُصَاة
۳۸۳۵Nکی بدیدندی عصا و معجزات * معصیت طاعت شد ای قوم عصات
۳۸۳۶Qناامیدی را خدا گردن زدَست * چون گُنَه مانندِ طاعت آمدست
۳۸۳۶Nناامیدی را خدا گردن زده است * چون گنه مانند طاعت آمده ست
۳۸۳۷Qچون مُبدَّل می‌کند او سیّئات * طاعتی‌اش می‌کند رَغمِ وُشَاة
۳۸۳۷Nچون مبدل می‌کند او سیئات * طاعتی‌اش می‌کند رغم وشات
۳۸۳۸Qزین شود مَرجوم شیطانِ رجیم * وز حسَد او بِطرَقد گردد دو نیم
۳۸۳۸Nزین شود مرجوم شیطان رجیم * و ز حسد او بطرقد گردد دو نیم
۳۸۳۹Qاو بکوشَد تا گناهی پرورد * زان گنه ما را بچاهی آورد
۳۸۳۹Nاو بکوشد تا گناهی پرورد * ز آن گنه ما را به چاهی آورد
۳۸۴۰Qچون ببیند کان گنه شد طاعتی * گردد او را نامُبارک ساعتی
۳۸۴۰Nچون ببیند کان گنه شد طاعتی * گردد او را نامبارک ساعتی
۳۸۴۱Qاندرآ من در گشادم مر ترا * تُف زدی و تُحفه دادم مر ترا
۳۸۴۱Nاندر آ من در گشادم مر ترا * تف زدی و تحفه دادم مر ترا
۳۸۴۲Qمر جفاگر را چُنینها می‌دهَم * پیش پایِ چپ چه سان سر می‌نهم
۳۸۴۲Nمر جفاگر را چنینها می‌دهم * پیش پای چپ چه سان سر می‌نهم
۳۸۴۳Qپس وفاگر را چه بخشم تو بدان * گنجها و مُلکهای جاودان
۳۸۴۳Nپس وفاگر را چه بخشم تو بدان * گنجها و ملکهای جاودان

block:1164

گفتن پیغامبر صلی الله علیه وسلم بگوش رکابدار امیرالمؤمنین علی کرّم الله وجهه کی کشتن علی بر دست تو خواهد بودن خبرت کردم
۳۸۴۴Qمن چنان مَردم که بر خونیِ خویش * نوشِ لطفِ من نشد در قهر نیش
۳۸۴۴Nمن چنان مردم که بر خونی خویش * نوش لطف من نشد در قهر نیش
۳۸۴۵Qگفت پیغامبر بگوشِ چاکرم * کو بُرَد روزی ز گردن این سرم
۳۸۴۵Nگفت پیغمبر به گوش چاکرم * کاو برد روزی ز گردن این سرم
۳۸۴۶Qکرد آگه آن رسول از وَحیِ دوست * که هلاکم عاقبت بَر دستِ اوست
۳۸۴۶Nکرد آگه آن رسول از وحی دوست * که هلاکم عاقبت بر دست اوست
۳۸۴۷Qاو همی‌گوید بکُش پیشین مرا * تا نیاید از من این مُنکَر خطا
۳۸۴۷Nاو همی‌گوید بکش پیشین مرا * تا نیاید از من این منکر خطا
۳۸۴۸Qمن همی‌گویم چو مرگِ من ز تُست * با قَضا من چون توانم حیله جُست
۳۸۴۸Nمن همی‌گویم چو مرگ من ز تست * با قضا من چون توانم حیله جست
۳۸۴۹Qاو همی‌افتد بپیشم کای کریم * مر مرا کُن از برای حق دُو نیم
۳۸۴۹Nاو همی‌افتد به پیشم کای کریم * مر مرا کن از برای حق دو نیم
۳۸۵۰Qتا نه یاید بر من این انجامِ بَد * تا نسوزد جانِ من بر جانِ خَود
۳۸۵۰Nتا نیاید بر من این انجام بد * تا نسوزد جان من بر جان خود
۳۸۵۱Qمن همی‌گویم برَوْ جَفَّ الْقَلَم * زان قلم بس سرنگون گردد عََلَم
۳۸۵۱Nمن همی‌گویم برو جف القلم * ز آن قلم بس سر نگون گردد علم
۳۸۵۲Qهیچ بُغضی نیست در جانم ز تُو * زانک این را من نمی‌دانم ز تو
۳۸۵۲Nهیچ بغضی نیست در جانم ز تو * ز آن که این را من نمی‌دانم ز تو
۳۸۵۳Qآلتِ حقّی تو فاعل دستِ حق * چون زنم بر آلتِ حق طعن و دَق
۳۸۵۳Nآلت حقی تو فاعل دست حق * چون زنم بر آلت حق طعن و دق
۳۸۵۴Qگفت او پس آن قصاص از بهرِ چیست * گفت هم از حَقّ و آن سِرِّ خفیست
۳۸۵۴Nگفت او پس آن قصاص از بهر چیست * گفت هم از حق و آن سر خفی است
۳۸۵۵Qگر کُند بر فعلِ خود او اِعتراض * ز اعتراضِ خود برویاند ریاض
۳۸۵۵Nگر کند بر فعل خود او اعتراض * ز اعتراض خود برویاند ریاض
۳۸۵۶Qاعتراض او را رَسد بر فعلِ خود * زانک در قَهرست و در لُطف او اَحَد
۳۸۵۶Nاعتراض او را رسد بر فعل خود * ز آن که در قهر است و در لطف او احد
۳۸۵۷Qاندرین شهرِ حوادث میر اوست * در ممالک مالکِ تدبیر اوست
۳۸۵۷Nاندر این شهر حوادث میر اوست * در ممالک مالک تدبیر اوست
۳۸۵۸Qآلتِ خود را اگر او بشکند * آن شکسته گشته را نیکو کند
۳۸۵۸Nآلت خود را اگر او بشکند * آن شکسته گشته را نیکو کند
۳۸۵۹Qرمزِ نَنْسَخْ آیهً أَوْ نُنْسِهَا * نأتِ خیراً در عَقِب می‌دان مِها
۳۸۵۹Nرمز ننسخ آیه او ننسها * نأت خیرا در عقب می‌دان مها
۳۸۶۰Qهر شریعت را که حق منسوخ کرد * او گیا بُرد و عوض آورد وَرْد
۳۸۶۰Nهر شریعت را که حق منسوخ کرد * او گیا برد و عوض آورد ورد
۳۸۶۱Qشب کند منسوخ شُغلِ روز را * بین جمادیِ خِرَدْ افروز را
۳۸۶۱Nشب کند منسوخ شغل روز را * بین جمادی خرد افروز را
۳۸۶۲Qباز شب منسوخ شد از نورِ روز * تا جمادی سوخت ز آن آتش‌فروز
۳۸۶۲Nباز شب منسوخ شد از نور روز * تا جمادی سوخت ز آن آتش فروز
۳۸۶۳Qگرچه ظلمت آمد آن نوم و سُبات * نه درونِ ظُلمتست آبِ حیات
۳۸۶۳Nگر چه ظلمت آمد آن نوم و سبات * نی درون ظلمت است آب حیات
۳۸۶۴Qنه در آن ظلمت خِرَدها تازه شد * سکته‌ای سرمایهٔ آوازه شد
۳۸۶۴Nنی در آن ظلمت خردها تازه شد * سکته‌ای سرمایه‌ی آوازه شد
۳۸۶۵Qکه ز ضِدها ضِدّها آمد پدید * در سُوَیدا روشنایی آفرید
۳۸۶۵Nکه ز ضدها ضدها آمد پدید * در سویدا روشنایی آفرید
۳۸۶۶Qجنگِ پیغامبر مدارِ صلح شد * صلحِ این آخر زمان ز آن جنگ بُد
۳۸۶۶Nجنگ پیغمبر مدار صلح شد * صلح این آخر زمان ز آن جنگ بد
۳۸۶۷Qصد هزاران سَر بُرید آن دلسِتان * تا امان یابد سَرِ اهلِ جهان
۳۸۶۷Nصد هزاران سر برید آن دلستان * تا امان یابد سر اهل جهان
۳۸۶۸Qباغبان ز آن می‌بُرَد شاخِ مُضِر * تا بیابد نخل قامتها و بِر
۳۸۶۸Nباغبان ز آن می‌برد شاخ مضر * تا بیابد نخل قامتها و بر
۳۸۶۹Q می‌کند از باغ دانا آن حشیش * تا نماید باغ و میوه خُرَّمیش
۳۸۶۹Nمی‌کند از باغ دانا آن حشیش * تا نماید باغ و میوه خرمیش
۳۸۷۰Qمی‌کَنَد دندانِ بد را آن طبیب * تا رهد از درد و بیماری حبیب
۳۸۷۰Nمی‌کند دندان بد را آن طبیب * تا رهد از درد و بیماری حبیب
۳۸۷۱Qبس زیادتها درونِ نَقصهاست * مر شهیدان را حیات اندر فناست
۳۸۷۱Nبس زیادتها درون نقصهاست * مر شهیدان را حیات اندر فناست
۳۸۷۲Qچون بُریده گشت حلقِ رزق‌خوار * یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ شد گوار
۳۸۷۲Nچون بریده گشت حلق رزق خوار * یرزقون فرحین شد گوار
۳۸۷۳Qحلقِ حیوان چون بُریده شد بعدل * حلقِ انسان رُست و افزون گشت فضل
۳۸۷۳Nحلق حیوان چون بریده شد به عدل * حلق انسان رست و افزون گشت فضل
۳۸۷۴Qحلقِ انسان چون ببُرَّد هین ببین * تا چه زاید کن قیاسِ آن برین
۳۸۷۴Nحلق انسان چون ببرد هین ببین * تا چه زاید کن قیاس آن بر این
۳۸۷۵Qحلقِ ثالث زاید و تیمارِ او * شربتِ حق باشد و انوارِ او
۳۸۷۵Nحلق ثالث زاید و تیمار او * شربت حق باشد و انوار او
۳۸۷۶Qحلقِ بُبریده خورد شربت ولی * حلق از لا رَسته مُرده در بَلی
۳۸۷۶Nحلق ببریده خورد شربت ولی * حلق از لا رسته مرده در بَلی
۳۸۷۷Qبس کن ای دون‌همّتِ کوته‌بَنان * تا کَیَت باشد حیاتِ جان بنان
۳۸۷۷Nبس کن ای دون همت کوته بنان * تا کی‌ات باشد حیات جان به نان
۳۸۷۸Qزان نداری میوهٔ مانندِ بید * کآب‌رو بُردی پیِ نانِ سپید
۳۸۷۸Nز آن نداری میوه‌ای مانند بید * کآبرو بردی پی نان سپید
۳۸۷۹Qگر ندارد صبر زین نان جانِ حس * کیمیا را گیر و زر گردان تو مس
۳۸۷۹Nگر ندارد صبر زین نان جان حس * کیمیا را گیر و زر گردان تو مس
۳۸۸۰Qجامه‌شویی کرد خواهی ای فلان * رُو مگردان از محلّهٔ گازران
۳۸۸۰Nجامه شویی کرد خواهی ای فلان * رو مگردان از محله‌ی گازران
۳۸۸۱Qگرچه نان بشکست مر روزهٔ ترا * در شکسته‌بند پیچ و برتر آ
۳۸۸۱Nگر چه نان بشکست مر روزه‌ی ترا * در شکسته بند پیچ و برتر آ
۳۸۸۲Qچون شکسته‌بند آمد دستِ او * پس رَفُو باشد یقین اِشکستِ او
۳۸۸۲Nچون شکسته بند آمد دست او * پس رفو باشد یقین اشکست او
۳۸۸۳Qگر تو آن را بشکنی گوید بیا * تو دُرُستش کن نداری دست و پا
۳۸۸۳Nگر تو آن را بشکنی گوید بیا * تو درستش کن نداری دست و پا
۳۸۸۴Qپس شکستن حقِّ او باشد که او * مر شکسته گشته را داند رفو
۳۸۸۴Nپس شکستن حق او باشد که او * مر شکسته گشته را داند رفو
۳۸۸۵Qآنک داند دوخت او داند درید * هر چه را بفروخت نیکوتر خرید
۳۸۸۵Nآن که داند دوخت او داند درید * هر چه را بفروخت نیکوتر خرید
۳۸۸۶Qخانه را ویران کند زیر و زبَر * پس بیک ساعت کند معمورتر
۳۸۸۶Nخانه را ویران کند زیر و زبر * پس به یک ساعت کند معمورتر
۳۸۸۷Qگر یکی سر را ببُرّد از بدن * صد هزاران سر برآرد در زمن
۳۸۸۷Nگر یکی سر را ببرد از بدن * صد هزاران سر بر آرد در زمن
۳۸۸۸Qگر نفرمودی قصاصی بر جُناة * یا نگفتی فی القصاص آمد حیات
۳۸۸۸Nگر نفرمودی قصاصی بر جناة * یا نگفتی فِی القِصاص آمد حیات
۳۸۸۹Qخود کرا زَهره بُدی تا او ز خود * بر اسیرِ حکمِ حق تیغی زند
۳۸۸۹Nخود که را زهره بدی تا او ز خود * بر اسیر حکم حق تیغی زند
۳۸۹۰Qزانک داند هر که چشمش را گشود * کآن کُشنده سخرهٔ تقدیر بود
۳۸۹۰Nز آن که داند هر که چشمش را گشود * کآن کشنده سخره‌ی تقدیر بود
۳۸۹۱Qهر کرا آن حکم بر سر آمدی * بر سرِ فرزند هم تیغی زدی
۳۸۹۱Nهر که را آن حکم بر سر آمدی * بر سر فرزند هم تیغی زدی
۳۸۹۲Qرَو بترس و طعنه کم زن بر بَدان * پیشِ دامِ حُکمِ عجزِ خود بدان
۳۸۹۲Nرو بترس و طعنه کم زن بر بدان * پیش دام حکم عجز خود بدان

block:1165

تعجّب کردن آدم علیه السّلام از ضلالت ابلیس لعین و عُجب آوردن
۳۸۹۳Qچشم آدم بر بلیسی کو شقیست * از حقارت و از زیافت بنگریست
۳۸۹۳Nچشم آدم بر بلیسی کو شقی ست * از حقارت و از زیافت بنگریست
۳۸۹۴Qخویش‌بینی کرد و آمد خود گزین * خنده زد بر کار ابلیس لعین
۳۸۹۴Nخویش بینی کرد و آمد خود گزین * خنده زد بر کارِ ابلیسِ لعین
۳۸۹۵Qبانگ بر زد غیرتِ حق کای صفی * تو نمی‌دانی ز اسرارِ خفی
۳۸۹۵Nبانگ بر زد غیرت حق کای صفی * تو نمی‌دانی ز اسرار خفی
۳۸۹۶Qپوستین را بازگونه گر کُنَد * کوه را از بیخ و از بن بر کَنَد
۳۸۹۶Nپوستین را باژگونه گر کند * کوه را از بیخ و از بن بر کند
۳۸۹۷Qپردهٔ صد آدم آن دم بر دَرَد * صد بلیسِ نَو مُسلمان آورد
۳۸۹۷Nپرده‌ی صد آدم آن دم بر درد * صد بلیس نو مسلمان آورد
۳۸۹۸Qگفت آدم توبه کردم زین نظر * این چنین گستاخ نندیشم دگر
۳۸۹۸Nگفت آدم توبه کردم زین نظر * این چنین گستاخ نندیشم دگر
۳۸۹۹Qیا غِیاثَ المستغیثین‌َ اهْدِنَا * لا افتخارَ بالعُلومِ و الغِنَی
۳۸۹۹Nیا غیاث المستغیثین‌ اهْدِنَا * لا افتخار بالعلوم و الغنی
۳۹۰۰Qلا تُزِغْ قَلْبًا هَدَیْتَ بِالْکَرَم * وَ اصْرِفِ السُّوءَ الّذِی خَطَّ ألْقَلَم
۳۹۰۰Nلا تزغ قلبا هدیت بالکرم * و اصرف السوء الذی خط القلم
۳۹۰۱Qبگذران از جانِ ما سُوء القضا * وا مَبُر ما را ز اِخوانِ صَفا
۳۹۰۱Nبگذران از جان ما سوء القضا * وا مبر ما را ز اخوان صفا
۳۹۰۲Qتلخ‌تر از فُرقتِ تو هیچ نیست * بی‌پناهت غیرِ پیچاپیچ نیست
۳۹۰۲Nتلخ‌تر از فرقت تو هیچ نیست * بی‌پناهت غیر پیچا پیچ نیست
۳۹۰۳Qرختِ ما هم رختِ ما را راه‌زن * جسمِ ما مر جانِ ما را جامه کَن
۳۹۰۳Nرخت ما هم رخت ما را راه زن * جسم ما مر جان ما را جامه کن
۳۹۰۴Qدستِ ما چون پایِ ما را می‌خورد * بی‌امانِ تو کسی جان چون بَرَد
۳۹۰۴Nدست ما چون پای ما را می‌خورد * بی‌امان تو کسی جان چون برد
۳۹۰۵Qور بَرَد جان زین خطرهای عظیم * بُرده باشد مایهٔ اِدبار و بیم
۳۹۰۵Nور برد جان زین خطرهای عظیم * برده باشد مایه‌ی ادبار و بیم
۳۹۰۶Qزانک جان چون واصلِ جانان نبود * تا ابد با خویش کورست و کبود
۳۹۰۶Nز آن که جان چون واصل جانان نبود * تا ابد با خویش کور است و کبود
۳۹۰۷Qچون تو ندهی راه جان خود بُرده گیر * جان که بی‌تو زنده باشد مُرده گیر
۳۹۰۷Nچون تو ندهی راه جان خود برده گیر * جان که بی‌تو زنده باشد مرده گیر
۳۹۰۸Qگر تو طعنه می‌زنی بر بندگان * مر ترا آن می‌رسد ای کامران
۳۹۰۸Nگر تو طعنه می‌زنی بر بندگان * مر ترا آن می‌رسد ای کامران
۳۹۰۹Qور تو ماه و مِهر را گویی جَفا * ور تو قدِّ سرو را گویی دوتا
۳۹۰۹Nور تو ماه و مهر را گویی جفا * ور تو قد سرو را گویی دوتا
۳۹۱۰Qور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر * ور تو کان و بحر را گویی فقیر
۳۹۱۰Nور تو چرخ و عرش را خوانی حقیر * ور تو کان و بحر را گویی فقیر
۳۹۱۱Qآن بنسبَت با کمالِ تو رَواست * مُلکِ اِکمالِ فناها مر تراست
۳۹۱۱Nآن به نسبت با کمال تو رواست * ملک اکمال فناها مر تراست
۳۹۱۲Qکه تو پاکی از خطر وز نیستی * نیستان را مُوجِد و مُعنیستی
۳۹۱۲Nکه تو پاکی از خطر و ز نیستی * نیستان را موجد و معنیستی
۳۹۱۳Qآنک رویانید داند سوختن * زانک چون بدرید داند دوختن
۳۹۱۳Nآن که رویانید داند سوختن * ز آن که چون بدرید داند دوختن
۳۹۱۴Qمی‌بسوزد هر خزان مر باغ را * باز رویاند گُلِ صبَّاغ را
۳۹۱۴Nمی‌بسوزد هر خزان مر باغ را * باز رویاند گل صباغ را
۳۹۱۵Qکای بسوزیده برون آ تازه شَوْ * بارِ دیگر خوب و خوب‌آوازه شوْ
۳۹۱۵Nکای بسوزیده برون آ تازه شو * بار دیگر خوب و خوب آوازه شو
۳۹۱۶Qچشمِ نرگس کور شد بازش بساخت * حلقِ نَی ببرید و بازش خود نواخت
۳۹۱۶Nچشم نرگس کور شد بازش بساخت * حلق نی ببرید و بازش خود نواخت
۳۹۱۷Qما چو مصنوعیم و صانع نیستیم * جز زبون و جز که قانع نیستیم
۳۹۱۷Nما چو مصنوعیم و صانع نیستیم * جز زبون و جز که قانع نیستیم
۳۹۱۸Qما همه نَفْسی و نَفْسی می‌زنیم * گر نخوانی ما همه اَهَرمَنیم
۳۹۱۸Nما همه نفسی و نفسی می‌زنیم * گر نخوانی ما همه اهرمنیم
۳۹۱۹Qزان ز آهَرمَن رهیدستیم ما * که خریدی جانِ ما را از عَمَی
۳۹۱۹Nز آن ز اهرمن رهیدستیم ما * که خریدی جان ما را از عمی
۳۹۲۰Qتو عصاکَش هر کرا که زندگیست * بی‌عصا و بی‌عصاکش کور چیست
۳۹۲۰Nتو عصا کش هر که را که زندگی است * بی‌عصا و بی‌عصا کش کور چیست
۳۹۲۱Qغیرِ تو هر چه خوشَست و ناخوشست * آدمی سوزست و عینِ آتشست
۳۹۲۱Nغیر تو هر چه خوش است و ناخوش است * آدمی سوز است و عین آتش است
۳۹۲۲Qهر کرا آتش پناه و پُشت شد * هم مَجُوسی گشت و هم زَردُشت شد
۳۹۲۲Nهر که را آتش پناه و پشت شد * هم مجوسی گشت و هم زردشت شد
۳۹۲۳Qکُلُّ شَی‌ءٍ ما خَلا اللَّه باطِلٌ * إِنّ فَضْلَ اللَّهِ غَیْمٌ هاطِلٌ
۳۹۲۳Nکل شی‌ء ما خلا اللَّه باطل * إن فضل اللَّه غیم هاطل

block:1166

باز گشتن بحکایات علی کرّم اللهُ وجهه و مسامحت کردن او با خونی خویش
۳۹۲۴Qباز رَو سوی علی و خونیَش * وان کرم با خونی و افزونیَش
۳۹۲۴Nباز رو سوی علی و خونی‌اش * و آن کرم با خونی و افزونی‌اش
۳۹۲۵Qگفت دشمن را همی‌می‌بینم بچَشم * روز و شب بر وَی ندارم هیچ خَشم
۳۹۲۵Nگفت دشمن را همی‌می‌بینم به چشم * روز و شب بر وی ندارم هیچ خشم
۳۹۲۶Qزانک مرگم همچو من خوش آمدست * مرگِ من در بَعْث چنگ اندر زدست
۳۹۲۶Nز آنکه مرگم همچو من خوش آمده ست * مرگ من در بعث چنگ اندر زده ست
۳۹۲۷Qمرگِ بی‌مرگی بود ما را حلال * برگِ بی‌برگی بود ما را نَوال
۳۹۲۷Nمرگ بی‌مرگی بود ما را حلال * برگ بی‌برگی بود ما را نوال
۳۹۲۸Qظاهرش مرگ و بباطن زندگی * ظاهرش اَبْتَر نهان پایندگی
۳۹۲۸Nظاهرش مرگ و به باطن زندگی * ظاهرش ابتر نهان پایندگی
۳۹۲۹Qدر رَحِم زادن جَنین را رفتنست * در جهان او را ز نَو بشکفتنست
۳۹۲۹Nدر رحم زادن جنین را رفتن است * در جهان او را ز نو بشکفتن است
۳۹۳۰Qچون مرا سوی اجل عشق و هواست * نَهْی‌ِ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ‌ مراست
۳۹۳۰Nچون مرا سوی اجل عشق و هواست * نهی‌ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ‌ مراست
۳۹۳۱Qزانک نهی از دانهٔ شیرین بود * تلخ را خود نهی حاجت کَی شود
۳۹۳۱Nز آنکه نهی از دانه‌ی شیرین بود * تلخ را خود نهی حاجت کی شود
۳۹۳۲Qدانه‌ای کش تلخ باشد مغز و پوست * تلخی و مکرُوهیَش خود نهیِ اوست
۳۹۳۲Nدانه‌ای که تلخ باشد مغز و پوست * تلخی و مکروهی‌اش خود نهی اوست
۳۹۳۳Qدانهٔ مُردن مرا شیرین شدست * بَل هُم اَحْیَآءٌ پیِ من آمدست
۳۹۳۳Nدانه‌ی مردن مرا شیرین شده ست * بل هم احیاء پی من آمده ست
۳۹۳۴Qاُقْتُلُونی یا ثِقاتی لائما * إِنَّ فی قَتْلی حَیاتی دایما
۳۹۳۴Nاقتلونی یا ثقاتی لائما * إن فی قتلی حیاتی دایما
۳۹۳۵Qإِنَّ فی مَوْتی حَیاتی یا فَتَی * کَمْ أُفارِقْ مَوْطِنی حَتَّی مَتَی
۳۹۳۵Nإن فی موتی حیاتی یا فتی * کم أفارق موطنی حتی متی
۳۹۳۶Qفُرْقتی لَوْ لَمْ تکُنْ فی ذا السُّکُون * لَمْ یَقُل‌ْ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
۳۹۳۶Nفرقتی لو لم تکن فی ذا السکون * لم یقل‌ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ
۳۹۳۷Qراجع آن باشد که باز آید بشهر * سوی وَحْدت آید از تفریقِ دهر
۳۹۳۷Nراجع آن باشد که باز آید به شهر * سوی وحدت آید از تفریق دهر

block:1167

آمدن رکابدار علی کرّم الله وجهه که از بهر خدا مرا بکش و ازین قضا برهان
۳۹۳۸Qباز آمد کای علی زودم بکُش * تا نبینم آن دَم و وقتِ تُرُش
۳۹۳۸Nباز آمد کای علی زودم بکش * تا نبینم آن دم و وقت ترش
۳۹۳۹Qمن حلالت می‌کنم خونم بریز * تا نبیند چشمِ من آن رَستَخیز
۳۹۳۹Nمن حلالت می‌کنم خونم بریز * تا نبیند چشم من آن رستخیز
۳۹۴۰Qگفتم ار هر ذرّه‌ای خونی شود * خنجر اندر کف بقصدِ تو رود
۳۹۴۰Nگفتم ار هر ذره‌ای خونی شود * خنجر اندر کف به قصد تو رود
۳۹۴۱Qیک سرِ مو از تو نتواند بُرید * چون قلم بر تو چنان خطّی کشید
۳۹۴۱Nیک سر مو از تو نتواند برید * چون قلم بر تو چنان خطی کشید
۳۹۴۲Qلیک بی‌غم شو شفیعِ تو منم * خواجهٔ رُوحم نه مملوک تنَم
۳۹۴۲Nلیک بی‌غم شو شفیع تو منم * خواجه‌ی روحم نه مملوک تنم
۳۹۴۳Qپیشِ من این تن ندارد قیمتی * بی‌تنِ خویشم فتی اِبْنُ الْفَتی
۳۹۴۳Nپیش من این تن ندارد قیمتی * بی‌تن خویشم فتی ابن الفتی
۳۹۴۴Qخنجر و شمشیر شد ریحانِ من * مرگِ من شد بزم و نرگسدانِ من
۳۹۴۴Nخنجر و شمشیر شد ریحان من * مرگ من شد بزم و نرگسدان من
۳۹۴۵Qانک او تن را بدین سان پَی کند * حرصِ میری و خِلافت کَی کند
۳۹۴۵Nآن که او تن را بدین سان پی کند * حرص میری و خلافت کی کند
۳۹۴۶Qزان بظاهر کوشَد اندر جاه و حکم * تا امیران را نماید راه و حکم
۳۹۴۶Nز آن به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم * تا امیران را نماید راه و حکم
۳۹۴۷Qتا امیری را دهد جانی دگر * تا دهد نخلِ خلافت را ثمَر
۳۹۴۷Nتا امیری را دهد جانی دگر * تا دهد نخل خلافت را ثمر

block:1168

بیان آن که فتح طلبیدن مصطفی صلی الله علیه وسّلام مکّه را و غیر مکّه را جهت دوستی ملک دنیا نبود چون فرموده است الدُّنیا جِیفةٌ بلک بامر بود
۳۹۴۸Qجهدِ پیغامبر بفتحِ مکَّه هَم * کَی بود در حُبِّ دنیا مُتَّهَم
۳۹۴۸Nجهد پیغمبر به فتح مکه هم * کی بود در حب دنیا متهم
۳۹۴۹Qانک او از مخزنِ هفت آسمان * چشم و دل بر بَست روزِ امتحان
۳۹۴۹Nآن که او از مخزن هفت آسمان * چشم و دل بر بست روز امتحان
۳۹۵۰Qاز پیِ نظّارهٔ او حور و جان * پُر شده آفاقِ هر هفت آسمان
۳۹۵۰Nاز پی نظاره‌ی او حور و جان * پر شده آفاق هر هفت آسمان
۳۹۵۱Qخویشتن آراسته از بهرِ او * خود و را پروای غیرِ دوست کو
۳۹۵۱Nخویشتن آراسته از بهر او * خود و را پروای غیر دوست کو
۳۹۵۲Qآنچنان پُر گشته از اِجلالِ حق * که درو هَم ره نیابد آلِ حق
۳۹۵۲Nآن چنان پر گشته از اجلال حق * که در او هم ره نیابد آل حق
۳۹۵۳Qلا یَسَعْ فینا نَبیٌّ مُرْسَلُ * و المَلَکْ و الرُّوحُ أَیْضًا فاعْقِلُوا
۳۹۵۳Nلا یسع فینا نبی مرسل * و الملک و الروح ایضا فاعقلوا
۳۹۵۴Qگفت ما زاغیم همچون زاغ نه * مستِ صبّاغیم مستِ باغ نه
۳۹۵۴Nگفت ما زاغیم همچون زاغ نه * مست صباغیم مست باغ نه
۳۹۵۵Qچونک مَخزنهای افلاک و عُقول * چون خسی آمد برِ چشمِ رسول
۳۹۵۵Nچون که مخزنهای افلاک و عقول * چون خسی آمد بر چشم رسول
۳۹۵۶Qپس چه باشد مکّه و شام و عراق * که نماید او نَبَرْد و اشتیاق
۳۹۵۶Nپس چه باشد مکه و شام و عراق * که نماید او نبرد و اشتیاق
۳۹۵۷Qآن گُمان بَر وَی ضمیرِ بَد کند * کو قیاس از جهل و حرص خود کند
۳۹۵۷Nآن گمان بر وی ضمیر بد کند * که قیاس از جهل و حرص خود کند
۳۹۵۸Qآبگینهٔ زرد چون سازی نقاب * زرد بینی جمله نورِ آفتاب
۳۹۵۸Nآبگینه‌ی زرد چون سازی نقاب * زرد بینی جمله نور آفتاب
۳۹۵۹Qبشکن آن شیشهٔ کبود و زرد را * تا شناسی گَرد را و مَرد را
۳۹۵۹Nبشکن آن شیشه‌ی کبود و زرد را * تا شناسی گرد را و مرد را
۳۹۶۰Qگِردِ فارس گَرد سَر افراشته * گَرد را تو مَردِ حق پنداشته
۳۹۶۰Nگرد فارس گرد سر افراشته * گرد را تو مرد حق پنداشته
۳۹۶۱Qگَرد دید ابلیس و گفت این فرعِ طین * چون فزاید بر منِ آتش جَبین
۳۹۶۱Nگرد دید ابلیس و گفت این فرع طین * چون فزاید بر من آتش جبین
۳۹۶۲Qتا تو می‌بینی عزیزان را بَشَر * دانک میراثِ بلیس است آن نظر
۳۹۶۲Nتا تو می‌بینی عزیزان را بشر * دان که میراث بلیس است آن نظر
۳۹۶۳Qگر نه فرزندِ بلیسی ای عنید * پس بتو میراثِ آن سگ چون رسید
۳۹۶۳Nگر نه فرزند بلیسی ای عنید * پس به تو میراث آن سگ چون رسید
۳۹۶۴Qمن نِیَم سگ شیرِ حقَّم حق‌پرست * ِشیرِ حقّ آن است کز صورت برَست
۳۹۶۴Nمن نیم سگ شیر حقم حق پرست * شیر حق آن است کز صورت برست
۳۹۶۵Qشیر دنیا جوید اِشکاری و برگ * شیرِ مَولَی جوید آزادی و مرگ
۳۹۶۵Nشیر دنیا جوید اشکاری و برگ * شیر مولی جوید آزادی و مرگ
۳۹۶۶Qچونک اندر مرگ بیند صد وجود * همچو پروانه بسوزاند وجود
۳۹۶۶Nچون که اندر مرگ بیند صد وجود * همچو پروانه بسوزاند وجود
۳۹۶۷Qشد هوای مرگ طوقِ صادقان * که جهودان را بُد این دَم امتحان
۳۹۶۷Nشد هوای مرگ طوق صادقان * که جهودان را بد این دم امتحان
۳۹۶۸Qدر نُبی فرمود کای قومِ یهُود * صادقان را مرگ باشد گنج و سود
۳۹۶۸Nدر نبی فرمود کای قوم یهود * صادقان را مرگ باشد گنج و سود
۳۹۶۹Qهمچنانک آرزوی سود هَست * آرزوی مرگ بُردن ز آن بهست
۳۹۶۹Nهمچنان که آرزوی سود هست * آرزوی مرگ بردن ز آن به است
۳۹۷۰Qای جهودان بهرِ ناموسِ کسان * بگذرانید این تمنَّا بر زبان
۳۹۷۰Nای جهودان بهر ناموس کسان * بگذرانید این تمنا بر زبان
۳۹۷۱Qیک جهودی این قدر زَهره نداشت * چون محَّمد این عَلَم را بر فراشت
۳۹۷۱Nیک جهودی این قدر زهره نداشت * چون محمد این علم را بر فراشت
۳۹۷۲Qگفت اگر رانید این را بر زبان * یک یهودی خود نماند در جهان
۳۹۷۲Nگفت اگر رانید این را بر زبان * یک یهودی خود نماند در جهان
۳۹۷۳Qپس یهودان مال بُردند و خراج * که مَکُن رُسوا تو ما را ای سِراج
۳۹۷۳Nپس یهودان مال بردند و خراج * که مکن رسوا تو ما را ای سراج
۳۹۷۴Qاین سخن را نیست پایانی پدید * دست با من ده چو چشمت دوست دید
۳۹۷۴Nاین سخن را نیست پایانی پدید * دست با من ده چو چشمت دوست دید

block:1169

گفتن امیرالمؤمنین علی کرّم الله وجهه با قرین خود کی چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید و اخلاص عمل نماند مانع کشتن تو آن شد
۳۹۷۵Qگفت امیر المؤمنین با آن جوان * که بهنگامِ نَبَرد ای پهلوان
۳۹۷۵Nگفت امیر المؤمنین با آن جوان * که به هنگام نبرد ای پهلوان
۳۹۷۶Qچون خُدو انداختی در رویِ من * نفس جنبید و تَبَه شد خویِ من
۳۹۷۶Nچون خدو انداختی در روی من * نفس جنبید و تبه شد خوی من
۳۹۷۷Qنیم بهرِ حق شد و نیمی هَوا * شرکت اندر کارِ حق نبْود روا
۳۹۷۷Nنیم بهر حق شد و نیمی هوا * شرکت اندر کار حق نبود روا
۳۹۷۸Qتو نگاریدهٔ کفِ مَولاستی * آنِ حقّی کردههٔ من نیستی
۳۹۷۸Nتو نگاریده‌ی کف مولاستی * آن حقی کرده‌ی من نیستی
۳۹۷۹Qنقشِ حق را هم بامرِ حق شکن * بر زُجاجهٔ دوست سنگِ دوست زن
۳۹۷۹Nنقش حق را هم به امر حق شکن * بر زجاجه‌ی دوست سنگ دوست زن
۳۹۸۰Qگبر این بشنید و نوری شد پدید * در دلِ او تا که زُنّاری بُرید
۳۹۸۰Nگبر این بشنید و نوری شد پدید * در دل او تا که زناری برید
۳۹۸۱Qگفت من تخمِ جفا می‌کاشتم * من ترا نوعی دگر پنداشتم
۳۹۸۱Nگفت من تخم جفا می‌کاشتم * من ترا نوعی دگر پنداشتم
۳۹۸۲Qتو ترازوی اَحَد خو بوده‌ای * بل زبانهٔ هر ترازو بوده‌ای
۳۹۸۲Nتو ترازوی احد خو بوده‌ای * بل زبانه‌ی هر ترازو بوده‌ای
۳۹۸۳Qتو تَبار و اصل و خویشم بوده‌ای * تو فروغِ شمعِ کیشم بوده‌ای
۳۹۸۳Nتو تبار و اصل و خویشم بوده‌ای * تو فروغ شمع کیشم بوده‌ای
۳۹۸۴Qمن غلامِ آن چراغِ چشم جُو * که چراغت روشنی پذرفت ازو
۳۹۸۴Nمن غلام آن چراغ چشم جو * که چراغت روشنی پذرفت از او
۳۹۸۵Qمن غلامِ موجِ آن دریای نور * که چنین گوهر برآرد در ظُهور
۳۹۸۵Nمن غلام موج آن دریای نور * که چنین گوهر بر آرد در ظهور
۳۹۸۶Qعرضه کُن بر من شهادت را که من * مر ترا دیدم سَرافرازِ زَمَن
۳۹۸۶Nعرضه کن بر من شهادت را که من * مر ترا دیدم سرافراز زمن
۳۹۸۷Qقُربِ پنجه کس ز خویش و قومِ او * عاشقانه سوی دین کردند رُو
۳۹۸۷Nقرب پنجه کس ز خویش و قوم او * عاشقانه سوی دین کردند رو
۳۹۸۸Qاو بتیغِ حلم چندین حَلق را * وا خرید از تیغ و چندین خَلق را
۳۹۸۸Nاو به تیغ حلم چندین حلق را * وا خرید از تیغ و چندین خلق را
۳۹۸۹Qتیغِ حلم از تیغِ آهن تیزتر * بل ز صد لشکر ظَفَرانگیزتر
۳۹۸۹Nتیغ حلم از تیغ آهن تیزتر * بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
۳۹۹۰Qای دریغا لقمهٔ دو خورده شد * جوششِ فکرت از آن افسرده شد
۳۹۹۰Nای دریغا لقمه‌ای دو خورده شد * جوشش فکرت از آن افسرده شد
۳۹۹۱Qگندمی خورشیدِ آدم را کُسوف * چون ذَنَب شعشاعِ بَدری را خُسوف
۳۹۹۱Nگندمی خورشید آدم را کسوف * چون ذنب شعشاع بدری را خسوف
۳۹۹۲Qاینت لطفِ دل که از یک مُشت گل * ماهِ او چون می‌شود پروین گُسِل
۳۹۹۲Nاینت لطف دل که از یک مشت گل * ماه او چون می‌شود پروین گسل
۳۹۹۳Qنان چو معنی بود خوردش سود بود * چونک صورت گشت انگیزد جُحود
۳۹۹۳Nنان چو معنی بود خوردش سود بود * چون که صورت گشت انگیزد جحود
۳۹۹۴Qهمچو خارِ سبز کاُشتُر می‌خَورَد * زان خورش صد نفع و لذَّت می‌بَرَد
۳۹۹۴Nهمچو خار سبز کاشتر می‌خورد * ز ان خورش صد نفع و لذت می‌برد
۳۹۹۵Qچونک آن سبزیش رفت و خُشک گشت * چون همان را می‌خورد اشتر ز دَشت
۳۹۹۵Nچون که آن سبزیش رفت و خشک گشت * چون همان را می‌خورد اشتر ز دشت
۳۹۹۶Qمی‌دراند کام و لُنجش ای دریغ * کانچنان وَردِ مُرَبّی گشت تیغ
۳۹۹۶Nمی‌دراند کام و لنجش ای دریغ * کان چنان ورد مربی گشت تیغ
۳۹۹۷Qنان چو معنی بود بود آن خارِ سبز * چونک صورت شد کنون خشکست و گَبز
۳۹۹۷Nنان چو معنی بود بود آن خار سبز * چون که صورت شد کنون خشک است و گبز
۳۹۹۸Qتو بدان عادت که او را پیش ازین * خورده بودی ای وجودِ نازنین
۳۹۹۸Nتو بد آن عادت که او را پیش از این * خورده بودی ای وجود نازنین
۳۹۹۹Qبر همان بو می‌خوری این خشک را * بعد از آن کامیخت معنی با ثَرَی
۳۹۹۹Nبر همان بو می‌خوری این خشک را * بعد از آن کامیخت معنی با ثری
۴۰۰۰Qگشت خاک‌آمیز و خشک و گوشت بُر * ز آن گیاه اکنون بپرهیز ای شُتُر
۴۰۰۰Nگشت خاک آمیز و خشک و گوشت بر * ز آن گیاه اکنون بپرهیز ای شتر
۴۰۰۱Qسخت خاک‌آلود می‌آید سخُن * آب تیره شد سَرِ چَه بند کُن
۴۰۰۱Nسخت خاک آلود می‌آید سخن * آب تیره شد سر چه بند کن
۴۰۰۲Qتا خدایش باز صاف و خَوش کند * او که تیره کرد هم صافش کُند
۴۰۰۲Nتا خدایش باز صاف و خوش کند * او که تیره کرد هم صافش کند
۴۰۰۳Qصبر آرد آرزو را نه شِتاب * صبر کن واللَّهُ اَعلَم بالصَّواب
۴۰۰۳Nصبر آرد آرزو را نه شتاب * صبر کن و الله اعلم بالصواب