vol.5

Qūniyah Nicholson both

block:5178

title of 5178
۴۱۵۳Nمن کی آرم رحم خلم آلود را * ره نمایم حلم علم اندود را
۴۱۵۴Nصد هزاران صفع را ارزانی‌ام * گر زبون صفعها گردانیم
۴۱۵۵Nمن چه گویم پیشت اعلامت کنم * یا که وا یادت دهم شرط کرم
۴۱۵۶Nآن چه معلوم تو نبود چیست آن * و انچه یادت نیست کو اندر جهان
۴۱۵۷Nای تو پاک از جهل و علمت پاک از آن * که فراموشی کند بر وی نهان
۴۱۵۸Nهیچ کس را تو کسی انگاشتی * همچو خورشیدش به نور افراشتی
۴۱۵۹Nچون کسم کردی اگر لابه کنم * مستمع شو لابه‌ام را از کرم
۴۱۶۰Nز انکه از نقشم چو بیرون برده‌ای * آن شفاعت هم تو خود را کرده‌ای
۴۱۶۱Nچون ز رخت من تهی گشت این وطن * تر و خشک خانه نبود آن من
۴۱۶۲Nهم دعا از من روان کردی چو آب * هم ثباتش بخش و دارش مستجاب
۴۱۶۳Nهم تو بودی اول آرنده‌ی دعا * هم تو باش آخر اجابت را رجا
۴۱۶۴Nتا زنم من لاف کان شاه جهان * بهر بنده عفو کرد از مجرمان
۴۱۶۵Nدرد بودم سر بسر من خود پسند * کرد شاهم داروی هر دردمند
۴۱۶۶Nدوزخی بودم پر از شور و شری * کرد دست فضل اویم کوثری
۴۱۶۷Nهر که را سوزید دوزخ در قود * من برویانم دگر بار از جسد
۴۱۶۸Nکار کوثر چیست که هر سوخته * گردد از وی نابت و اندوخته
۴۱۶۹Nقطره قطره او منادی کرم * کانچه دوزخ سوخت من باز آورم
۴۱۷۰Nهست دوزخ همچو سرمای خزان * هست کوثر چون بهار ای گلستان
۴۱۷۱Nهست دوزخ همچو مرگ و خاک گور * هست کوثر بر مثال نفخ صور
۴۱۷۲Nای ز دوزخ سوخته اجسامتان * سوی کوثر می‌کشد اکرامتان
۴۱۷۳Nچون خلقت الخلق کی یربح علی * لطف تو فرمود ای قیوم حی
۴۱۷۴Nلا لان اربح علیهم جود تست * که شود زو جمله ناقصها درست
۴۱۷۵Nعفو کن زین بندگان تن پرست * عفو از دریای عفو اولیتر است
۴۱۷۶Nعفو خلقان همچو جو و همچو سیل * هم بدان دریای خود تازند خیل
۴۱۷۷Nعفوها هر شب از این دل پاره‌ها * چون کبوتر سوی تو آید شها
۴۱۷۸Nبازشان وقت سحر پران کنی * تا به شب محبوس این ابدان کنی
۴۱۷۹Nپر زنان بار دگر در وقت شام * می‌پرند از عشق آن ایوان و بام
۴۱۸۰Nتا که از تن تار وصلت بگسلند * پیش تو آیند کز تو مقبلند
۴۱۸۱Nپر زنان ایمن ز رجع سر نگون * در هوا که‌ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ
۴۱۸۲Nبانگ می‌آید تَعالَوْا* ز آن کرم * بعد از آن رجعت نماند آن حرص و غم
۴۱۸۳Nبس غریبیها کشیدید از جهان * قدر من دانسته باشید ای مهان
۴۱۸۴Nزیر سایه‌ی این درختم مست ناز * هین بیندازید پاها را دراز
۴۱۸۵Nپایهای پر عنا از راه دین * بر کنار و دست حوران خالدین
۴۱۸۶Nحوریان گشته مغمز مهربان * کز سفر باز آمدند این صوفیان
۴۱۸۷Nصوفیان صافیان چون نور خور * مدتی افتاده بر خاک و قذر
۴۱۸۸Nبی‌اثر پاک از قذر باز آمدند * همچو نور خور سوی قرص بلند
۴۱۸۹Nاین گروه مجرمان هم ای مجید * جمله سرهاشان به دیواری رسید
۴۱۹۰Nبر خطا و جرم خود واقف شدند * گر چه مات کعبتین شه بدند
۴۱۹۱Nرو به تو کردند اکنون اه کنان * ای که لطفت مجرمان را ره کنان
۴۱۹۲Nراه ده آلودگان را العجل * در فرات عفو و عین مغتسل
۴۱۹۳Nتا که غسل آرند ز آن جرم دراز * در صف پاکان روند اندر نماز
۴۱۹۴Nاندر آن صفها از اندازه برون * غرقگان نور نحن الصافون
۴۱۹۵Nچون سخن در وصف این حالت رسید * هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
۴۱۹۶Nبحر را پیمود هیچ اسکره‌ای * شیر را برداشت هرگز بره‌ای
۴۱۹۷Nگر حجاب استت برون رو ز احتجاب * تا ببینی پادشاهی عجاب
۴۱۹۸Nگر چه بشکستند جامت قوم مست * آن که مست از تو بود عذریش هست
۴۱۹۹Nمستی ایشان به اقبال و به مال * نه ز باده‌ی تست ای شیرین فعال
۴۲۰۰Nای شهنشه مست تخصیص تواند * عفو کن از مست خود ای عفومند
۴۲۰۱Nلذت تخصیص تو وقت خطاب * آن کند که ناید از صد خم شراب
۴۲۰۲Nچون که مستم کرده‌ای حدم مزن * شرع مستان را نبیند حد زدن
۴۲۰۳Nچون شوم هشیار آن گاهم بزن * که نخواهم گشت خود هشیار من
۴۲۰۴Nهر که از جام تو خورد ای ذو المنن * تا ابد رست از هش و از حد زدن
۴۲۰۵Nخالدین فی فناء سکرهم * من تفانی فی هواکم لم یقم
۴۲۰۶Nفضل تو گوید دل ما را که رو * ای شده در دوغ عشق ما گرو
۴۲۰۷Nچون مگس در دوغ ما افتاده‌ای * تو نه‌ای مست ای مگس تو باده‌ای
۴۲۰۸Nکرکسان مست از تو گردند ای مگس * چون که بر بحر عسل رانی فرس
۴۲۰۹Nکوه‌ها چون ذره‌ها سر مست تو * نقطه و پرگار و خط در دست تو
۴۲۱۰Nفتنه که لرزند از او لرزان تست * هر گران قیمت گهر ارزان تست
۴۲۱۱Nگر خدا دادی مرا پانصد دهان * گفتمی شرح تو ای جان و جهان
۴۲۱۲Nیک دهان دارم من آن هم منکسر * در خجالت از تو ای دانای سر
۴۲۱۳Nمنکسرتر خود نباشم از عدم * کز دهانش آمده‌ستند این امم
۴۲۱۴Nصد هزار آثار غیبی منتظر * کز عدم بیرون جهد با لطف و بر
۴۲۱۵Nاز تقاضای تو می‌گردد سرم * ای بمرده من بپیش آن کرم
۴۲۱۶Nرغبت ما از تقاضای تو است * جذبه‌ی حق است هر جا رهرو است
۴۲۱۷Nخاک بی‌بادی به بالا بر جهد * کشتی‌یی بحر پا در ره نهد
۴۲۱۸Nپیش آب زندگانی کس نمرد * پیش آبت آب حیوان است درد
۴۲۱۹Nآب حیوان قبله‌ی جان دوستان * ز آب باشد سبز و خندان بوستان
۴۲۲۰Nمرگ آشامان ز عشقش زنده‌اند * دل ز جان و آب جان بر کنده‌اند
۴۲۲۱Nآب عشق تو چو ما را دست داد * آب حیوان شد به پیش ما کساد
۴۲۲۲Nز آب حیوان هست هر جان را نوی * لیک آب آب حیوانی توی
۴۲۲۳Nهر دمی مرگی و حشری دادی‌ام * تا بدیدم دست برد آن کرم
۴۲۲۴Nهمچو خفتن گشت این مردن مرا * ز اعتماد بعث کردن ای خدا
۴۲۲۵Nهفت دریا هر دم ار گردد سراب * گوش گیری آوریش ای آب آب
۴۲۲۶Nعقل لرزان از اجل و آن عشق شوخ * سنگ کی ترسد ز باران چون کلوخ
۴۲۲۷Nاز صحاف مثنوی این پنجمست * در بروج چرخ جان چون انجمست
۴۲۲۸Nره نیابد از ستاره هر حواس * جز که کشتیبان استاره شناس
۴۲۲۹Nجز نظاره نیست قسم دیگران * از سعودش غافلند و از قرآن
۴۲۳۰Nآشنایی گیر شبها تا به روز * با چنین استاره‌های دیو سوز
۴۲۳۱Nهر یکی در دفع دیو بد گمان * هست نفط انداز قلعه‌ی آسمان
۴۲۳۲Nاختران با دیو همچون عقرب است * مشتری را او ولی الاقرب است
۴۲۳۳Nقوس اگر از تیر دوزد دیو را * دلو پر آب است زرع و میو را
۴۲۳۴Nحوت اگر چه کشتی غی بشکند * دوست را چون ثور کشتی می‌کند
۴۲۳۵Nشمس اگر شب را بدرد چون اسد * لعل را زو خلعت اطلس رسد
۴۲۳۶Nهر وجودی کز عدم بنمود سر * بر یکی زهر است و بر دیگر شکر
۴۲۳۷Nدوست شو وز خوی ناخوش شو بری * تا ز خمره‌ی زهر هم شکر خوری
۴۲۳۸Nز آن نشد فاروق را زهری گزند * که بد آن تریاق فاروقیش قند